!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و ع و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام.
در اولویتبندی، امیرالمؤمنین (ع) فرمودند که سه مسئله برای تو اولویت داشته باشد: در تنظیم امور و برنامهریزی برای کارها، اول نگاه کن که کدام یک از این کارها "اوسط" است. اوسط به معنای این نیست که معتدل باشد؛ چون کار افراط و تفریط که در حق، اصلاً تعریف ندارد. زیادهروی در حق، این خیلی حق یا یکم حق! نه خیلی حق، نه یکم حق! وسط بودن که معنا ندارد. "اوسط" یعنی کاری که در این مسیر، حاشیهاش کم است، شائبش کم است، تردید و اِقلتی در آن نیست. هر کاری که وسطتر در مسیر حق است، آن را بگیر. هیچ کار با حاشیه و غبارآلودی را سمتش نرو. این برای تو در اولویت است.
و دومین، "أعَمُّها فی العدل"؛ کاری که در آن عدالتش عامتر باشد، افراد بیشتری از عدالتی که محصول کار توست بهره ببرند. یعنی اگر قرار است عدالتی محصول کار تو باشد، از آن عدالت تعداد افراد بیشتری بهره ببرند.
و سومین، "أجمعها للرعیة"؛ کاری که بیشتر رعیت را راضی بکند، افراد بیشتری را (رضایت توده بیشتری را) در بر داشته باشد و رعیت از این کار خوششان بیاید. این منطق، بسیار عالی است و اتفاقاً در فضای مدیریتی امروز ما هم یک آسیب بسیار جدی است که معمولاً ما میخواهیم خواص و نخبگان و قدرتمندان را برای خودمان نگه داریم. من خودم در فضای مدیریتی تجربه کردم. یعنی همین الان که در فضای دانشگاه هستیم، ما با همین منطق آمدیم جلو و البته منافع و سودش را هم دیدیم. دیدیم خب، مثلاً برخی آقایان، برخی حضرات که در این فضاها کار میکنند، در فضای دانشگاه میروند به سمتی که این مدیران را راضی نگه دارند. ارتباطشان با بدنه دانشگاهی، ارتباط ضعیف و کمی است.
حالا مثلاً اگر یک طلبه موفق باشد، قدرت دستش باشد، این رفته دنبال مدیران و رؤسا و اینها، خصوصاً هیئت علمی و آن اساتید خوب و بهدردبخور و دلسوز و صاحبسابقه. یکی از عزیزانی که من خودم دائم با او در ارتباط بودم، در دانشگاه، وقتی یک جلسه با بانک خیلی شلوغ بود. در دانشگاه جلسه ثابت داشتیم با دکتر پروفسور ابوالبشری که از اساتید خیلی بنام هستند. ایشان همسن، یعنی خدمتش همسن خود دانشگاه فردوسی است. برنامه ثابتی داشتیم؛ ولی خب ارتباطمان با خیلی از آقایونی که جزء خواص به حساب میآمدند، آنجور ارتباط قوی و محکمی نبود. که این را به عنوان انتقاد به ما میگفت: «گفتم تو همش با دانشجوها میپری! چرا اینقدر با دانشجوهایی؟» حالا من بعضی کارهایی که با دانشجوها، صمیمیتهایی با دانشجو داشتیم، نمیتوانم بگویم، نمیتوانم رسانهای و علنیاش کنم که صمیمیت ما با این بچهها در چه حدی هست؛ صمیمیت داخل دانشگاه، بیرون دانشگاه. عرض کنم که اینها میگفتند که آقا، تو دارید جایگاه یک مسئول را سبک میکنی، این شکلی! همش با این تودهها!
بچهها اتاق فکری تأسیس کرده بودیم. یکی از این ترماولیها را آوردیم تو اتاق فکر. بعد یکی از این رؤسای تشکل و از این بچههای ارشد بهش برخورده بود. از بچههای نخبه حزباللهی خودمان. کنار مثلاً چند تا رئیس تشکل گذاشته بود. دبیر! برایم مهم این است که کی بهدرد میخورد. انگیزهها مهم است. خیلی دنبال مدرک و نمره و فلان و این حرفها (مال کدام دانشگاه است، کدام رشته یا مثلاً معماری، عمران، مثلاً فردوسی، عمران، ویژه فلان رشته...) نیستم. این معدل و این حرفها نیستم. انگیزه و شور و همت و اینها چیست؟ عمق میروم از تو وسط دل جمعیت آدم وردارم بیارم. اینهایی که بولد شدن، چهره شدن و اینها... مملکت که یک آدمی چهره میشود، سی و هفت تا پست اجرایی... برخی حضراتی که الان در هر گوشه از عمده هیئت مدیرههای اینجا دارند حقوق میگیرند، چیزی در نمیآید. بعد من بخواهم این را راضی نگه دارم؟
در دل مردم ارتباط بیپرده برقرار کن. خیلی وقتها یک آدمی که یک کار کوچکی دارد، یکجا انجام میدهد... من یک وقتی برای نریشن یکی از برنامههای تلویزیونی. حالا مثلاً خیلی ماجرا دارد دیگر؛ یک نفر بخواهد از این دستگاههای مختلف عبور کند و بیاید وارد فضای صدا و سیما بشود و گوینده بشود و اینها. که خود ما که به برکت امام حسین (ع) همینجوری آمدیم. خیلی کسی ما را مقید به چیزی نکرده بود. متن مینوشتیم. دوستان گفتند که خودت هم بخوان. پس خودم نینداختیم اینها. دیگر خیلی با اصرار، که یک مستند از آن کارها در آمد، دو تا مستند در آمد و با چند تا کار. دوستان گفتند که خودت بخوان. گفتم: «نه، این فضای نوجوانانه است. من نخوانم بهتر است.» بعد ما در یک مسجدی در قم نماز میخواندم. دیدم که یک پسر جوانی که دعا میخواند بعد نماز. این صدای خیلی قشنگی دارد. خیلی شمرده و خوب صحبت میکرد. تعقیبات نماز عصر را مثلاً به جا میآوردیم به نیت فلان. گفتم: «که برای برنامه تلویزیونی گویندگی بکنیم؟» گفتم: «یک برنامه خیلی مهمی داریم برای بچههای تیم عمو پورنگ و فلان و اینها.» خلاصه، متنش را خودم نوشتم، طراحیش با خود ما بوده، نویسندهاش فلان... که بنده خدا باورش نمیشد. آخر هم ترسید... دیگر مجبور شدیم به یکی از این گویندههای حرفهای پتانسیل بدهیم که دیگر حالا نشد، به یکی دیگر... خلاصه چه اشکالی دارد؟ حالا من اگر یک نیرویی را یک جای کف خیابان دیدم بهدرد میخورد، از او استفاده بکنم؟ این توده مردم، اینها را انگیزه من باشد.
بله، میدانم اینها شاید بهدرد... آخه من اینها را خیلی در فضاهای مدیریتی، فلانی ارتباط بگیر! رزومه من به حساب میآید، بودجه دست این است، مافوق من به حساب میآید، در مثلاً وزارت، یک سازمان یا فلان، نفوذ دارد. ارتباط با این گرفتم، دیدار با این داشتم، رفتوآمد با این داشتم، با هم افطاری خوردیم، با هم رفتیم لب ساحل... اینها مناطق کاسبکارانه است و خیلی در مدیریت آسیب میزند. مدیری که قرار است برای امیرالمؤمنین (ع) کار بکند، این منطق کاسبکاری نباید باشد. حضرت میفرمایند که رضای عامه را کسب کن، ولو به قیمت این باشد که خواص از تو ناراضی باشند. یعنی خواص خیلی، خیلی حرف عجیبی است. بعضیها فقط این تیم بسته خواصی که قدرت دست اینهاست، اینها لیست میدهند، اینها فلان... نابودت میکنند، اینها جریانسازی میکنند، اینها تیتر میدهند، اینها روزنامه دارند، اینها قدرت... اینها را راضی نگه دار! بحث نفاق هم که داشتیم، بخش عمدهای از اینکه آدم در فضای مدیریتی به سمت نفاق میکشد، همینهاست. کار دست این است، پول دست این است، حقوق دست این است، امضا دست این است، تأیید دست این است... این مردم عوام، مثلاً چی برای من دارند؟ حالا من با نیروهای زیردستم مثلاً نشست و برخاست داشته باشم؟
در مورد امام رضا (ع) دارد، چقدر این روایت قشنگ است، چقدر به درد ما میخورد. امام رضا (ع) دارد که حضرت خب حالا در یک پست ویژه حکومتی، سران حک... آنها درخواست این را میکردند که حضرت با اینها شام بخورند. این سران و درباریها... حضرت با اینها نمینشست. میآمد و در خانه همه غلامها را سر سفره جمع میکرد. همه که آمدند، من غذا را... این چه منطقی است؟ آقا، آن دولت آنورها... یا وقتی که وارد شد، خیلی اینها عجیب است، چه متدی است. شبی که ایشان میآید نیشابور. امام رضا (ع) شاید شنیده باشید ماجرا. وارد نیشابور که میشوند، تمام این درباریها و حکومتیها و مدیران و رؤسا و اینها فرش قرمز... خواص! یک کاری بکنیم که این دشمنمان بشود. رضای اینها مهم نیست، رضای عوام مهم است. مهم است، یعنی حالا خواص را علیه خودمان تحریک کنیم؟ نه، این هم سیاست میخواهد. آدم اینها را هم داشته باشد؛ ولی رضایت توده برایش مهم باشد. نه اینکه اینها را برای خودش دشمن کند. حالا امام رضا (ع) را ببین! یا پیغمبر... پیغمبر همین کار را کرده است، امام رضا (ع) هم همین کار را کرده است. چقدر این کار هنرمندانه است. این شتر من رها! هر جا نشست... خیلی قشنگ است. نمیخواهد دعوت اینها را هم اجابت کند. میخواهد با توده باشد، با عوام باشد. در عین حال، نمیخواهد هم اینها را تحریک کند. هر جا شتر من... در روایت دارد که از شرق نیشابور شتر رفت غرب. همینجور رفت. رسید به یک خانه. من این خانه را رفتم، نیشابور. یک خانه کوچک، دو متر در چهار متر نهایتاً، اگر به نظرم خیلی هم کمتر است. کل خانه به این اندازه است. پسندیده. شتر آمد جلوی در این خانه نشست. این پا شد، گفت که: «من میدانستم شما شترت اینجا مینشیند.» روایت یادم است. حالا نسبت ندهیم این بود. گفت: «من پیغمبر را خواب دیدم. به من فرمود که خانهات را آب و جارو کن، فردا شب...» یک خانه بسیار کوچک! گذاشتند. خانه پر شده است. برو! کاخ و ویلا و فلان... آنها را میرفتی! یک پیرزن ولایت را به این معنا نداشتند و این بود! ولایت را داشته. حضرت برای خودشان نگه داشته است. نیشابور، بیبی شطیطه. شاید اسم ایشان را هم شنیده باشی. ایشان هم قبلش در نیشابور... اینها را اگر رفتید، بروید «بیمه پسندیده» را بپرسید. مزار خیلی، مزارهای با برکتی هم هست.
یک جماعت بسیار زیادی وجوهات فرستاده بودند برای موسی بن جعفر (ع). سرمایهدارها، پولهای خیلی درشت، سود زمین و اینها را فرستاده بودند. آن بنده خدا که اینها را گرفته بود، بیاید تحویل بدهد، از خراسان و اینها. یک خانمی هم به او یک درهم داده بود. این گذاشته بود زیر همیانش. خدمت موسی بن جعفر (ع) که میآید، آن پولهای کلان و اینها. شترها را پیاده میکند و همه پولها را تحویل میدهد. اینها دستت درد نکند! میگوید: «چطور؟» میگوید: «آن را بده.» که بعد حضرت کفنی که میخواهند تهیه بکنند، میفهمند که با پنبهای که بیبی شطیطه میکارد، برای من کفن... بعداً گفتند که موقع تدفین او هم حضرت دفن...
غرض اینکه شما بین مردم... ببینید، الان اگر انقلاب (به قول آقای رحیمپور، از قدیم میگفت)، سی ساله که مسئولی میخواهد نظام را سرنگون کنم. مردم نمیگذارند. یعنی اگر کار دست این مسئولین باشد، که نابودیم! این حضرات الحمدلله همه معمولاً اینجوری است که یک گوشه، یک جایی دارند پناه بیاورند، در بر مردم توده. نگه داشتن آن مادر شهید که پنج تا بچه داده. میآید، میگوید: «آقا، شرمنده! شش تا ندارم!» که شش نماز جمعههایمان نرده میگذاریم. مسئولین طبقه بورژوا، طبقه ویژه، طبقه ممتاز، جدا. بعد مدارس، مثلاً در تهران من یادم است مدارسی که اینها مدرسه بچههای مسئولین است و مدرسهشان ویژه است، محلههایشان ویژه است، موقعیت ویژه. خوارند! اینها راضی هم نمیشوند. راضی هم نمیشوند. هرچی. حالا آقا بهتر میدانند. عوام مردم کمتوقعاند. توقع در جمهوری اسلامی چیست؟ هیچی هم ندارد. من رفتم در خانه اینها. خیلی. 88 روستاهای کاشان. خیلی برایم جالب بود. سال 90 یا 91، روستای جوشقان کاشان، پیرمرد 80 ساله. اینها بعد با هم نشستیم صحبت کردن و اینها. گفتم: «خب، الان حاج آقا، دغدغهات چیست؟» گفت: «من دغدغه خاصی ندارم. فقط دغدغهام این است که کی رئیس جمهور بشود. این انقلاب چی میشود، این نظام...» سرمایه امام، شهدا... اینها! وقتی که میگفت، چند روز بعدش رهبری سخنرانی کردند. فرمودند که: «من بگذارید جبهه دشمن برای شما معرفی کنم.» این کشورهایی که به عنوان دشمن گفت، دقیقاً همه اینها را رهبری... خیلی جالب است. مثلاً گفتش که: «ببین، آمریکا، اسرائیل، انگلیس، عربستان، فرانسه... فرانسه شاخبازی در میآورد.» برایم پیرمرد، چقدر جور است! چقدر هماهنگ! مسئول بسیاری از این مسئولین چپ و راست، رهبری نشسته، نمیفهمند این حرفها را. آن تو آن روستا 90... چقدر هماهنگ است!
این عامل که مطرح میشود، این است. حضرت میفرماید که به فکر آنها باش. او را نگه دار، پای انقلاب. او یک وقت نگران نشود، او یک وقت دلسرد نشود. اینها به درک! دلگرم نگه دار. بلکه یک راهی باشد، یکی از آنها بیاید پست را بگیرد. تعبیر ببین چقدر تعبیر قشنگی است. میفرماید که: «فَان سَخِطَتِ العَامَّةُ (اگر عامه ناراضی بودند)، اِجْحَفَ بِرِضَا الْخَاصَّةِ (این نارضایتی عامه، رضایت خواص را اجحاف میکند).» یعنی از بین میبرد، نابودش میکند، بیاثرش میکند. در اِشلهای کوچکتر و پایینتر جاری میشود. فرقی نمیکند در یک مجموعه 50 نفره هم همین. یک تودهای است و یک خواص. حالا مثلاً مدیران، مریدان، هرچی. خواص تو باید اولویتت را بگذاری جلب نظر آن توده. یعنی منی که آمدم اینجا سخنرانی کردم، چهار نفر مسئولین که حالا مثلاً دعوت کردند، حمایت میکنند و لجستیکاند و اینها و یک توده عظیم. من باید هدف جلب رضایت کدام؟ جلب رضایت خدا باشد. اولویتبندی. کدام باید ترجیح دهم؟ قطعاً آن توده. آنها که اهمیت دارد. حالا چهار تا مدیر هم برای ما کف زدند و سوت زدند، وقتی آن خواص، وقتی آن عوام ارتباط برقرار نکردند، به چه درد من میخورد؟ آنتن دست این است، مردم طرفدارانت پشت در وایستادند. به درک! محاسبه مادی هم بکنی، اگر قرار باشد کسی آنها فشار میآورند، این مدیر که میآید، امروز این است، فردا لنگ حموم میماند. دیگر مدیریت این است. امروز پای این است، فردا پای یکی دیگر است.
بعد میفرماید که: «و إن سخطت الخاصّة اغتفره معرض الأمّة.» وقتی که خواص ناراضی بودند و عامه راضی بودند، این رضایت عوام میپوشاند آن نارضایتی خواص را. آنها مجبورند به خاطر عوام که شده، خودشان را بیاورند در این مجموعه، همراه و همگام نشان بدهند.
بعد میفرمایند که: «و لیس أحدٌ...» چقدر زیباست. «لیس أحدٌ من الرّعیّة أثقل علی الوالی مؤونةً فی الرّخاء، و أقلّ معونةً له فی البلاء، و أکره للإنصاف، و أسأل بالإلحاف، و أقلّ شکرًا عند الإعطا، و أبطأ...» در قیاس عوام و خواص میفرمایند که: اولاً، بین این عوام و خواص، کسی که بیشترین هزینه را برای تو دارد در دوران رخاء، وقتی که مشکلی نیست و اینها، اوضاع رو به راه، کسی که بیشترین هزینه را برایت ایجاد میکند، خواص. تو دوران سختی، کسی که کمترین کمک را برایت میکند، خواص. هزینه میبینیم دیگر، از رؤسا و اینها. چند نفر جبهه رفتند؟ چند نفر... اینها بالاخره باید میرفتند. عرصه مدیریت خالی نباشد. در کانادا و لندن و چی و اینها مشغول درس خواندن بودند. که بالاخره میدانستند جوانهای خوبی که شهید شدند، جوانهای خوبی هم برای جای اینها را پر کنند. نیتشان خالص است! این خواص بیشترین هزینه را برایت دارند در رخاء، کمترین کمک را برایت دارند در بلا. ندارم. حالا مثلاً اصولگراها و جمنا و این هم همینه. چه فرقی میکند؟ اصلاحطلبان، کارگزاران، حضرات جمنایی. چرا برای انقلاب، تشکیلات خودشان مایه نمیگذارند؟ یعنی یک نفر که کاندید خود را معرفی میکند... انقلاب و نظام! الان تو این دوران فتنه اقتصادی و این اوضاع بلبشو، چند تا از اینها فداکاری دارند؟ ارتباط با بدنه مردمی دارند؟ اینها شناخته شدهاند.
هر کدام در هر مسجدی اعلام کنند، در هر شهری تریبون میدهند. بیایند صحبت بکنند، با مردم حرف بزنند. گرای ذهنی بشنوند. مردم که نمیگویند تو یک مدتی رئیس بودی، الان رفتی. خدا خیرت بده. کوله باری! فلان شهر تجمع میکنند، سر و صدا، مثلاً تحصن میکنند، اعتراض میکنند. مسئول خودشان، شهر، نمیروند پای حرفهای اینها بنشینند. یک شهر کوچک، شهردار همان شهر گوش بدهد، فرماندار نمیرود گوش بدهد، استاندار نمیرود گوش بدهد، نماینده مجلس نمیرود گوش بدهد... نه! درد استاندار بیخاصیت و مفتخور مثلاً برم هواش را داشته باشم؟ ارزش قائل نیستی! اصلاً تو دانشگاه که دانشجوها میگفتند: «بابا، اینها نماز نمیآیند جلو دانشجوها.» به درک که حالا میخواهد از من تعریف... اینها الان از فلان چیز اعتراض، نارضایتی دارند. من باید بلندگوی اینها باشم. دهانی ندارند که این را اکو کند برایش. بنده خدا، دست. درخواست صنفیشان این است، مطالبات صنفیشان اینهاست. اینها را بهش رسیدگی کنید. بعد، اونی که ماندگاری اتفاقاً میآورد. یعنی من در این فضاها، یعنی آدم ایمان هم نداشته باشد، بعضی چیزها را با تجربه میفهمد. اونی که ماندگاری آورده، برای یک طلبهای که در یک مجموعه موفق بوده، ماندگار بوده، همینهاست. اونی که همیشه سوئیچ میکرده به سمت عوام. همیشه در هر موقعیتی به سمت اینها میکشیده.
این سرمایهگذاری که حالا برخی رفقای دیگر هم این را یاد گرفتند. در این مدتی که ما بودیم، گفتند: «کار خودت را کردی؟» آمد سمت اینها. قبل بیا سمت آنها میکشیدند. مدیر هم، آن رئیس هم مجبور است دیگر. چه کار میخواهد بکند؟ بدنه مردمی دارد که اصلاً نمیشود با او ارتباط حرفی زد، بهش چیزی... پس یک ویژگی اینها این شد. خواص این بود که در دوره رخاء، بیشترین هزینه را، و در دوره بلا، کمترین کمک را. در وقتی که قرار است انصافی انسان به خرج بدهد، بیشترین کراهت را دارد. یعنی وقتی که وظیفهاش را ازش میخواهی، متناسب با حقش بهش میدهی، بیشتر از همه صدایش در میآید. آن بنده خدا را یک مثلاً یک حقوق، اضافه حقوقی بهش میدهی، یک پاداشی بهش میدهی. مثلاً آن کارگر جزء، 100 هزار تومان بهش پاداش میدهی، 10 بار ازت تشکر میکند. پنج میلیون بهش پاداش دادی، پشت سرت هم کلی صفحه. 50، 500 بند نمیآید. همیشه گردن کلفت طلبکار.
بعد میفرماید که: «و أسأل بالإلحاف.» کسی که پای درخواست خودش، بیش از همه لجاجت میکند. اونی که میخواهد را تا آخر وایمیایستد. مردم بندگان خدا میآیند دی ماه پارسال یک شعاری دادند: «وضعیت اقتصادی خراب...» به محض اینکه دیدند چهار نفر آمدند وسط، رخنه کردند (با اینکه درخواستشان به حق بود)، کشیدند کنار. قلدر. بر فرض درخواستت به حق با شماست. کل مملکت هم نابود. وایستادند تا مرز نابودی وایستادند. این فرق عوام و خواص. با اینکه فشار هم باز روی اینها میآید. آن که الان دارد سنگکش را میخورد صبح به صبح تو حصر، ویلای شمالش را میآورند میبرند. میدانی دیگر اینها را خواندید دیگر. آماری که از حصر اینها دادند. صبح به صبح سنگک تازه به اینها میدهند، کوبیده میدهند، جوجه میدهند، فلان میدهند. هرچی هم قلدری است، مال اینهاست. «أسأل بالإلحاف.» خواستهاش را تا آن قران آخر میگیرد. با لجبازی هزینه برای نظام درست میکند و دارد بلبشو! کوتاه میآید. طرف عوام باید باشد. چقدر حماقت میخواهد آدم بکشد سمت اینها! که رحم هم نمیکند. یکم احساس کند به خاطر حمایت از شما موقعیت خودش در خطر... نمیشناسم. دیدم من اینها را. الان میبینیم در عرصه سیاست، در سپهر سیاست میبینیم. سرهنگ، ماجرای برجام و اینها. برخی از حضراتی که خیلی حمایت میکردند اول که حالا باید بریم این کار را بکنیم و اینها. دیدند که الان جور شد. افتادند علیه برجام. «از ترکمنچ چی شد؟» اینجوری است. خواص نباید بهشان دل بست. محترم هم هستند، انشاءالله اثر حقطلبیشان هم هست که دارند این حرف را میزنند. ولی اینور و آنوری ندارد. خواص خوبشان هم نباید بهشان تکیه کرد. خوب به اینها نباید دل بست.
از حضرت زهرا سلام الله علیهاست. خواص عمدتاً بیوفا. دل بست. یادشون نمیآید اصلاً. روایت دارد، روایت خیلی عجیبی است. خیلی عجیب است این روایت. خیلی عجیب است. میفرماید: اگر کسی با کسی رفیق بودی، بعد یک مدتی رفیق شما رئیس شد. بعد از ریاستش، «عشر المودّة»! یک دهم دوستی که قبل از ریاست با تو داشت را نگه داشت، بدان انسان با تقوایی است. خیلی آدم خوبی است. یک دهم رفاقت قبلی باهات دارد. چون ریاست تمام محبت و تمام دین آدم را درو میکند. این یک دهم را نگه داشت. شیخ انصاری به طلبه میفرماید: «اگر میخواهید بروید قاضی بشوید، سه بار خودتان را بسازید. سه تا آدم بشوید. چون دو تایش میرود که وقتی رئیس شدی یکیش بمانی.» سه برابر باید بسازیم. ریاست این شکلی است. فضای نخبگانی و خواص این شکلی. نباید به اینها دل بست. نمیشناسد کسی را. مثال دارم میخواهم برایتان بگویم. بزرگوار مرحوم فرموده بود که من از فلانی حمایت کردم. این پنج چی؟ هفت دهم درصد رای داشت. حمایتی که من کردم رای آورد. الان میرویم ازش وقت میخواهیم، به ما وقت نمیدهد. با اینها نمیشود کار را پیش برد. تو کار مدیریت جهادی با اینها نمیشود کار پیش برد. ویلاییمحور و گزارشمحور. اول باید رسید حقوق و مزایا و اینها را بهش بدهی و بعد اگر خیالش جمع شد، آن وقت تازه اقدام میکند و اینها را بگذار کنار. با این توده فداکار.
گفتم که اگر همین ماجرای چیزی که پیش آمده بود، زلزله، بعد از ماجرای پیادهروی اربعین بود، زلزله کرمانشاه. گفتم که کانکسها را ندادند، پتو ندارد، چقدر مشکلات. گفتم این 20 میلیون جمعیتی که پیادهروی رفتند، اگر قرار بود مسئولین به اینها وسایل برسانند، این سال اول 20 میلیون شهید داده بودیم ما. توده دارد جمع میکند. یک نفر بدون پتو نمیماند، یک نفر گرسنه نمیماند، یک نفر بدون سرویس بهداشتی نمیماند. همه جا پیدا میکنند، غذا پیدا میکنند، میخوابند، راحتند، گرما دارند، به وقت سرما دارند. کار دست مسئول که میافتد، این پنج گزارش را بزنم آنجا. جلسه شب میآیم، انشاءالله تحویل میدهم. شب که میآید دو نفر. تلف... سه تا پتو را هم موش خورده. بعد حالا دو تا پتو مانده با سه نفر. کلی ماجرا دارد. پاسپورتت را باید بدهی که من اینجا بگذارم که بعداً کلی دنگ... آنجا راحت. امام فرموده بود که با یک رفیق، دوست، سر بحث کشاورزی فرموده بود که کشاورزی میخواهند تصویب بکنند که دولت وزارت، وزارت بزند و اینها. امام فرموده بودند که زندگی مردم را دست کارمند جماعت ندهید. خداوکیلی همین قدر که الان داریم، اگر تحویل بدهیم، کار حل است. جاهایی که باید دولت تحویل بدهد را تحویل نمیدهد. جاهایی که نباید تحویل بدهند. آموزش و پرورش. میخواهیم زحمت کشید. آموزش و پرورش یکجا اگر مال دولت باشد، آن آموزش و پرورش. معلم بدبخت با چه درآمدی؟ بعد آن مدیر از کجا بیاورد که این را... چقدر رانت این وسط شکل میگیرد که مدرسه میافتد دست سرمایهدارها و سرمایهدار چیزی را، پروتکلی را میآورد، دیتایی را میآورد که با منافع خودش جور در بیاید. بعد نیروهای نخبه آینده، طبقه اشرافی، بوروکرات، بورژوای گردن کلفت، مفتخور، اینها رئیس آینده میشوند. تصویر مدارس الان که هست، دولتی و اینها، وضعیت این است که هر کی واقعاً درس خوانده، دانشگاه دولتی رفت و اینها، یک زمینهای هست که بعداً یک مدیریتی پیدا بکند. این است. اونی که باید تحویل بدهد، تحویل نمیدهد. اونی که کشاورزی باید دست مردم باشد، خودشان اداره میکنند، خودشان دست مردم. تقسیم اراضی به دست مردم. ما نباشیم نابود میشود. اینجوری نیست.
بعد میفرمایند که: «و أقلّ شکرًا عند الإعطا.» وقتی هم که عطا میکنی، کمتر از همه شکر دارد. «و أبطأ عذرًا عند المنع.» وقتی که منعش میکنی، دیرترین کسی که عذر تو را میپذیرد، حالیش نمیشود. الان بودجه نیست، مشکل فلان است. چی است؟ دیرترین کسی که میفهمد این است. یک پدیده و یک واقعه و یک اتفاقی که میافتد. با یک حادثهای که روبرو میشوی، سستترین آدم، کمصبرترین آدم، کمطاقتترین آدم این است. با یک کسی میرفتیم، میخواست بپیچد، یک موتور از بغل من زد به... ماه رمضان هم بود. موتوری پرت شد و این هم ماشین پیاده شد. اونی که تصادف کرده بود، پرت شد روی زمین و سریع برایش آبمیوه آوردند و باز کردند این بخورد. بعد دیدم این راننده که تصادف کرده، این رنگش مثل گچ شده. حالا خورده بود و بهش خورده بودیم درب و داغون. این نشسته بود، خیلی ریلکس. دارد میلرزد. گفتم: «یک آبمیوه هم برای این وا کنی.» باخته بیمارستان. این خواص اینجوریاند. در وقایع مختلف، اولین کسی که میترسد، اینهایند. اولین کسی که کم میآورد، اینهایند. اولین کسی که میبرد، اینهایند. ما هستیم! خیلی عجیب است.
«و إنّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدّة للأعداء العامّة من الأمّة.» ستون دین مردمند. عوامند. اینها مسجد را نگه داشتند، اینها حسینیه را نگه داشتند، اینها منبر را نگه داشتند. منبر را نه طلبهها نگه داشتند، نه حوزه علمیه نگه داشت، نه رؤسا نگه داشتند، نه مدیران نگه داشتند. منبر را عوام نگه داشتند. من این شالیزارهای مازندران میروم، بعضی چیزهای عجیب میبینم. یک شالیزار بزرگی را دیدم. یکی از عزیزان ما را برده بود همین سمت بابل، کلهبست و بابلسر. گفتش که این را ما بهش میرسیم، از پدر مانده. یعنی چی؟ گفت که هرچی که از برنج اینجا در آمد، باید خرج محرم فلان حسین، روضه روی... نگه. و چقدر زیادند از این در مازندرانی! ماشاالله خیلی. اینها نگه داشتند. الان آستان قدس که مثلاً یک قطبی در کشور، شبکه نهال نشان میدهد و انصافاً باید دست مریزاد گفت. سحرها، نمیدانم دیدید یا نه؟ سر سفره خدا. این بچههای صحرا بیدار میشوند. این را نگاه! عالی. خدا قوتی هم میگویم. برادر خوبم، دوست عزیزمان جناب دکتر سرشار. انصافاً این شبکه، شبکه داشتن. در رسانه بودن، آنتن داشتن، کار سادهای نیست. یکی از رفیق رئیس یکی از این شبکهها بود، مشکلات اختلالات روانی پیدا کرد. شبکه برندی هم نبود. خیلی کار سختی است. حالا این شبکه نهال با این همه دشمنی و مخالفت. شما نگاه میکنید برنامهها، برنامه بسیار عالی، بسیار. بله، یک چیزی میخواستم بگویم. گریز زدیم. شبکه نهال، شبکه نهال الان برنامه خوب سر سفره، سر سفره خدا، بودجهاش از آستان قدس. نگه داشته. فلان مجری و فلان رئیس شبکه و فلان کارشناس اینها نگه داشتند؟ نه! آخرش میبینی که باز کار برمیگردد به خود مردم. این عوام که نگه... صدا و سیما را اینها نگه داشتند. رهبری نظام را اینها نگه داشتند. آستان قدس را اینها نگه داشتند.
هر گوشه مردم، پشت همین است دیگر. یا کاری که دولتی میشود. مقایسه میکنند: کار دولتی، کار خصوصی. راندمان کار خصوصی 10 برابر کار دولتی است. سهم دارد در این مجموعه، دلسوزی میکند. فقط تعطیل نشود. به درک! به من چه که من برای تو دل بسوزونم؟ سهام داشت، سهیم بود، دخیل بود. این تفاوت دو تا مدل مدیریتی این است دیگر. هی شریک میکند مردم را. بله، مدل مدیریت صهیونیستها این نیست. کار اصلاً دست مردم نمیرسد. کپیتالیسم اینجوری است. چیزی دست مردم نمیآید. سرمایه دست یک تعداد خاص. همین جنبش 99 درصدی که خودشان میگویند مدیریت میکند آن یک درصد همه را. این مدل فرعونی است. حالا اگر خواستید یک وقتی باید بنشینیم. الان که دیگر جلسه... البته ما این بحثها را مشهد داشتیم، چندین جلسه. مدل مدیریتی فرعون چه شکلی؟ مدیریت صهیونیستها با همان منطق و متد دارند کار میکنند. اصل تمدن غرب، روی همین دیتا دارد کار میکند. این چه مدلی است؟ «استضعف. یستضعف طائفة من استفاف.» استضعاف با این دو تا رکن کار میکند. فرعون اول همه را خفیف میکند، بعد همه را ضعیف میکند، بعد همه را وابسته میکند، بعد همه را مفتخور میکند. چهار تا مدیر اینها را مدیریت میکند. فقط نان من را بدهد، من زندگیام بچرخد.
مدل کار سخت امیرالمؤمنین (ع) همین است. میخواهد همه سهیم باشند، همه دخیل باشند، همه در... راحت میشود مدیریت کرد. معاویه هم این کارها را میکرد. شکم چهار نفر را سیر میکرد، همه را هم کنترل میکرد، بوق میکرد، گردن میزد، فلان میکرد. راحت. ببوس بگذار روی سرت. مدل مدیریتی امیرالمؤمنین (ع) که این نبود که از این میبارید، میکرد، میداد به آن. بعد طلحه و زبیری که دم دست بودند، اولین کسانی بودند که باهاش اپوزیسیون... کوتاهمدت تو بهدرد من میخوری. در درازمدت چی میشود؟ اعتماد عمومی آسیب میبیند. رکن اصلی حفظ نظام اسلامی، اعتماد عمومی مردم پای کار نظام مردمی است. علاوه بر داشتن مردم، مردم را باید نگه داشت پای کار. عماد دینند، از این روایت سنگینتر ما نداریم. ستون دینند. مردم! فرد جامعه دینی را چی نگه میدارد؟ خود مردم. خاص! مردم. رضایت عوام. «جماع المسلمین.» جمع شدن مسلمانها. اگر قدرتی است، اگر موشکی است، اگر داعشی نابود میشود. اینها را مردم نابود کردند. فکر نکنید فلان مهندس و تکنسین و کی و کینهدارند کار میکنند. آن پشت موشک بالا نمیرود، یک موشک ساخته نمیشود. مردم! همش مال مردم است. واقعاً اینها شعار نیستها. واقعاً اینکه من اوایل تعجب میکردم، بچهتر از حالا که بودم، امام هی میگفت ولینعمت ما مردم. یعنی چی؟ ولینعمت ما؟ امام زمانه! عماد دیناند. چقدر من طلبه با این فضا فاصله دارم. یک نگاه، نگاهم به عوام. یک نگاه از بالا به پایین. نگاه برعکس! اگر این لباس تن من است، اینها نگه داشتند. عمامه بر سر نمیماند. عم... اینها عمامه اینها نگه داشته. این مسجد و منبر و حسینیه و گنبد و اینها نگه داشته. نگاهی به عوام، جواب نمیدهی، تحقیر میکنیم و یک نگاه سخیفی به اینها داریم. امام نگاهش این نبود به مردم.
حالا خیلی از آن بحثهایی هم که اینجا لا به لا مطرح میشود. فقط همین را عرض کنم که گفتم: «وعده دادن.» وقتمان هم گذشته. ما حالا خواص را باید بزنیم نابودشان کنیم؟ نه! مدل مدیریتی امام چی بوده؟ نه، خیلی قشنگ است. مرحوم آیت الله حائری میفرمود که یک قیاسی بین رفتار امام (حالا چون ایشان اسم برده، من هم اسم میآورم) رفتار امام با مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی و حضرت آقا. خیلی تحلیل ایشان خیلی قشنگ. میفرمود که امام وقتی که برای کارهایی که برای هاشمی میکرد، برای احدی نه. با حسادت، با محبت، با ابراز خوشحالی. میفرمودند که امام هیچ کسی مثل آقای هاشمی تحویل نمیگرفت. میگفتند که آقای هاشمی وقتی سلامت از جبهه برمیگشت، امام قربانی میکرد. چقدر از او حمایت میکرد! چقدر ازش تعریف میکرد! تنها کسی که امام فرمود: «بیاید اینجا همسایه من بشود جماران، آقای هاشمی.» زمین بزرگ این پشت هست. همسایهها اذیت میشوند. چون باید هر بار که میخواهد برود نان بگیرد برگردد، کلی باید تفتیش بشود. حاضرند اینها بفروشند، جای دیگر بهشان زمین بدهیم، بخرند... وای هاشمی! وای هاشمی! امام تنها همسایه خود کرد، آقای هاشمی بود. دیوار به دیوار بودند. بیشترین رسیدگی به...
حالا آقا چی؟ تنها مسئولی که آقا در ملأ عام نابودش کرد. امام یک جمله ایشان در نماز جمعه در مورد اختیارات ولی فقیه فرمود. امام نامهای را که مینویسد در مورد خطاب به آقا. اول به جای اینکه دست آقا برسد، صدا و سیما. منتظری نوشته بودند. امام داده بود صدا و سیما. همین آقا. آقای هاشمی شبانه میروند نامه به صدا و سیما نرسد، خوانده نشود، تبعات منفی در مردم. شبانه منتظری را میکشند. نامهای که شما نوشتی... نامهای که علیه آقا نوشتند که: «شما ولایت فقیه را نفهمیده...» خطاب به آقا که چقدر او را دست گرفتند. صدا و سیما محافظ آقا فرموده بودند که ما در ماشین داشت میرفتیم قم. اخبار 14 را روشن کردیم. با اخبار شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. نامه سرگشاده حضرت امام خمینی و حجت الاسلام خامنهای. بسم الله الرحمن الرحیم. شما ولایت فقیه را نفهمیدهاید. ولایت فقیه ولایت رسول الله است. فلان...» دستشان خشک. حق با شماست، من هم منظور غیر از این نداشتم، من هم همین را میخواستم. «شما در بین اطرافیان مثل خورشید میدرخشی...» امام میخواست آقای هاشمی را نگه دارد. آقای خامنهای را برای رهبری بسازد. هوا. هوا چیزی دارد یا ندارد؟ یک دو تا محکم زدی. نه، این چیزی ندارد. رفته. خاطراتش میگوید: «به فکر آخرتتان باشیم.» پس خواص را. بله، این که منطق امیرالمؤمنین (ع) است که میفرماید: «رضایت عوام، نارضایتی خواص.» نه اینکه حالا خواص یک مملکت را به باد بدهد. نگهش دار. انتقاد جدی بنده به آقای احمدینژاد. یعنی از هر کار آقای احمدینژاد اگر بگذریم، از همین کارهای آخرش هم اگر بگذریم، از این کار نمیگذریم که ایشان در مناظره... برای چی؟ بعداً شنیدم که خیلی برایم جالب بود. بعداً شنیدم که ایشان وقتی رفته خدمت مرحوم آیت الله العظمی بهجت. چقدر این مرد بصیر بوده. هاشمی را نگه دار. تحلیل سیاسی نداشت. چقدر این حرف دقیق است. چقدر این مرد بصیر است. میشود نگهش داشت. رفاقت کن، برو باهاش بنشین. میشود جذبش کرد. آقا فرمودند تا این آخر «خناسا». نگهش... جمع کنیم برود. یار غاریم با همدیگر. هیچی. چرا فضا را مرتبط میکنی؟ یک تعدادی از خواص بیفتند به جان نظام. در فضای مدیریتی نباید یک عده از خواص را تحریک کرد. نمیخواهی؟ برو! برو گمشو! گزارش آمده، بعداً اگر کسی آمد جلو خودمان را با او روبرو کرد. عجب! چه جالب! همین موزه کریمانه. طرف در موضع انفعال قرار میگیرد، شرمنده میشود. مدیریتی فوقالعاده است. بله، این مدل مدیریتی آن هرچی فحش مال شما. به آقا گفته بودند که این را داشته باشین. خیلی قشنگ. جانم! سلام! آمدی دستگیرمان کنی؟ منتشر شده. من عرض میکنم اسم چیزی نکته است که حالا یک توجهی بهش بشود. این نوه امام خمینی (ره) جایی در سخنرانی من با واسطهها شنیدم، از کانال معتبری. جایی در سخنرانی گفته بودند که حالا جمع حالا مثلاً نسبتاً خصوصی. گفته بودند که رهبری باید به بیت امام برگردد. بیت امام خوب کند. او باید بیاید پیشقدم بشود، با ما رابطه... بعد یکی از اینها که گزارش میبرده برای رهبری. این را که خدمت آقا میخواند، مضطرب میشود، ملتهب میشود مثلاً عصبانی... گفت: «این را که خواندم آقا لبخند...» نفهمیدم آنجا هم گفته چه مدلی است. مظلوم مقتدر که میگویند، همین اقتدارش را با مظلومیت، اقتدار را نگه داشت. میتوانی یک تشر بزنی، او هم جدیدتر میشود. حالا اگر در جمع 100 نفره گفتم: «میآیم در صدا و سیما.» میشود این را هولش داد. نوش جانم. نفس من که ساخته میشود. خدا دارد ما را بازی میدهد، در مدیریت دارم ریاضت میکشم. در مدل مدیریتی من خیلی تعابیر عجیبی میفهمم. «من به شما مبتلا شدم، شما به من مبتلا شدید.» این ابتلا، آزمایش. نگاه به مدیریت این است. من و فلان مدیر به هم مبتلاییم. آزمایش ما این است. یکی به بچهاش ناتوان مبتلا میشود، یکی به همسرش ناتوان مبتلا میشود، یکی هم به همکار ناتوان مبتلا میشود. مدیر ناتوان مبتلا به هم بزند. کات کند. کاری که برای نظام است، برای مملکت است، سودش برای عوام است. به خاطر خودم بکشم کنار، کات کنم، عقبنشینی کنم، به هم بزنم، سر و صدا کنم. ندید بگیرد. مظلوم میشود آدم، ولی اشکال ندارد. به نفع عوام، به نفع مردم. پس این هم هست. فقط این نیست که حالا نارضایتی خواص و اینها یعنی اینها را تحریک کنیم. نه! پس یکی اینکه بین رضای اینها و رضای مردم، رضای مردم قطعاً در اولویت است. یکی اینکه نباید اینها را به سمت نارضایتی سوق داد، ولی طبعاً او میرود. خدا خیرتان بدهد. آخرش البته دیگر نارضایتی سوق داد. مردم «جماع المسلمین» و «عدّة» در برابر دشمن. اونی که سینه سپر میکند موقع جنگ، خط اول صفحه، صفحه اول خط مقدم. مازندران. شما بعضی جاها رفتم. روستا رفتم که با ماشین نمیشد رفت. که مثلاً چقدر خاکی بوده، 20 کیلومتر خاکی و با ماشین میرفتیم، میرفته بالای کوه. بعد دیدم عکس دو تا شهید زدهاند. از تو این خانههایی که چقدر راه بوده. نمیدانم آن موقع با اسب میرفتند، با الاغ میرفتند، با چی میرفته جبهه از اینجا. بعد این با امام بیشتر هماهنگ بوده. آن یکی میآید به ما فشار میآورد که تو قطعنامه را امضا کن. دل کوه کنده رفته شهید شد. اینها را باید داشت. فکر اینها باید بود. این عامه. حالا در هر مجموعه مدیریتی، عوام و خواصی هست. اول از همه عوام ممکن است چیزی به حساب نیاید، ولی آن روز خطر، اینها خطر. روزی که آدم لازم دارد. اینها اول از همه میآیند. اینها فداکاری میکنند. ممکن است رتبهای نداشته باشد. موقعیتش، موقعیت خاصی نباشد. شهرها برف سنگین که میآید، شهرداری ناپدید میشود. سمت توده دراز میکند. تا قبلش هم این جوانها همه کاره بودند. چطور پست مدیریتی به اینها نمیدهی؟ اینها را آدم حساب نمیکنی؟ تحت خطر میفهمد که اینها همه بهچه درد میخورند.
خدا عاقبت ما را به خیر بکند. این چند وقت محضر نامه 53 بودیم. بحثمان ماند. تقریباً پانزدهم نکات این نامه را خواندیم و گفتیم. در این ده جلسه چقدر شد و حالا یک نگاه اجمالی از این نامه برایمان انشاءالله حاصل بشود و در رویهمان، هرکی هرجایی که هست ترتیب اثر بدهد. منطقمان منطق امیرالمؤمنین (ع) باشد. نوع کارمان کاری باشد که همسوی با امیرالمؤمنین (ع) باشیم. انشاءالله که مورد رضایت امیرالمؤمنین باشد که رضایت امیرالمؤمنین، رضایت امام زمان (عج) و بالاتر رضایت خدای متعال. انشاءالله همه دوستان و عزیزان موفق باشند. انشاءالله این دورههایی که کار دست ماست، مسئولیتی داریم، دورههای درخشانی باشد و سرمایه آخرتمان. روز قیامت سرمان را بالا بگیریم و کارنامه را نشان بدهیم که ما در دوره مسئولیتمان این کارها را کردیم و بهش افتخار میکنیم. و صلی الله علی سیدنا محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سوم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه چهارم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه پنجم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه ششم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه هفتم
مدیر مطلوب علی(ع)
در حال بارگذاری نظرات...