!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
حضرت فرمودند که نسبت به سه دسته انصاف داشته باش: نسبت به خودت، آن اهل ویژه تو و آن کسانی که از میان رعایا و کارگزاران نسبت به آنها هواداری، یعنی تمایل داری و رغبت داری. پس خود انسان و خانواده انسان و آن کارگزاران مورد علاقه و مورد پسند انسان. انسان نسبت به اینها انصاف داشته باشد و واقعاً اگر جایی تکلیفی هست، از اینها بخواهد و برای اینها مزیت ویژه، موقعیت ویژه و رانت ویژه قائل نباشد.
فرمودند: «اگه این کارو نکنی، ظلم کردی.» «ملک فیه هو من رعیَّته.» کارگزاران، نه رعیت مطلق، کارگزاران را میتواند در بر بگیرد. علاقه و تمایل دارد، یک رفاقتی با اینها داشته، عرض کنم که یک حُسن سابقه. بله، انصافش به این نیستش که ما انصاف (وقتی عرض کنم که مثلاً) قضاوت ناحق نکنیم. نه، یک وقتی قضاوت بحق هست؛ یعنی ما میگوییم که چیزی اضافهتر از آنی که باید، چیزی کمتر از آنی که باید به من نده. این فقط انصاف نیست. یک وقتی هم چیزی اضافهتر از آنی که باید، طرف، جفت اینها میشود انصاف. بله، بله، بله. یعنی به خاطر موقعیت ویژه، اینجور نباشد که آن حالا یک زمینهای برایش ایجاد بشود که یک چیز ویژهتری، یک موقعیت ویژهتری بخواهد.
امام صادق (علیه السلام)، یکی به ایشان عرض کرد که: «آقا، حمام رو برای شما خالی کنم؟ حمام برید.» حالا آن استخر و کوشک و اینها نبوده، حمام خالی میکرد. عرض کنم که امام صادق فرمودند که: «خب، بقیه مردم هم میتونن بیان؟» گفت: «نه دیگه، میخوام برای شما ویژه باشه.» دنباله ازت نذاشتن! حمام! بیا حمام. چیه استخر و استخر و اینا دیگه! نبود! حمام. اجازه ندادند برایشان. من کار ندارم، نمیخوام بگم الان نباشه، چرا یک وقت ممکنه لازمالجرا باشد. یک کسی که مسئول است و استخر رفتن برایش لازمه ورزش است، خب این حالا میخواهد با بقیه مردم استخر؟ از جهت امنیتی ممکن نیست. ولی اینکه یک وقتی یک کسی یک موقعیت ویژهای برای خودش دارد لحاظ میکند.
بعضی جاها رو آدم میره، منطقه حصارکشی کردن و بعد دور تا دور مین گذاشتن که به این ویلا نزدیک نشین. بعد میفهمیم ویلای فلان آقا، فلان کس! موقعیت ویژه. این از کجا اومده؟ یا طرف پول خرجش کرده که حالا مثلاً این باید بیاد جواب پس بده، با این حقوق کارمندی تو جمهوری اسلامی کدام پول این بابا تونسته یک ویلا مثلاً رامسر داشته باشه؟ قشم داشته باشه؟ کیش داشته باشه؟ به قول خودش تا ده سال پیش هم مستأجر بوده. محل سؤال باید باشد. برخورد گاهی هدایای ویژه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) هدیه آوردن. اینها باید لحاظ کرد، خیلی مهم است.
یک کسی یک هدیه آورد. حضرت فرمودند: «این چیه؟ هدیه.» رشوه هم نیست! حدیث برای خودتون. حضرت فرمودند که: «هدیه برای خودم؟» یعنی چی؟ گفت: «همینجوری ما دوست داشتیم به شما هدیه بدیم.» حضرت فرمودند که: «اگر برای خودمه که نیاز ندارم. اگر برای بیت المال هست که بیت المال فقیر نیست.» واله! چقدر از این هدایا مکرراً به ما میدهند. یکی از دوستان قاضی، یک کسی اومد با اصرار چیز خیلی درشتی هدیه داد و قبول نمیکردیم. با التماس و گریه و زاری و اینها. بعد چند وقت فهمیدیم که این از اقوام فلان کسی است که پروندهاش زیر... خاطرتون که هست. من رو توی شرمندگی آدم چارهای هم نداره. خیلی وقتها آدم تو این رودربایستی قرار میگیرد. بحث مدیریت رودربایستی، یکی از مباحث مهم مدیریت و رودربایستیها رو کنار! شما عزیز دل ما.
من، یکی از دوستان کاندید شده بود برای انتخاباتی، درخواست کرد، گفتش که تو انتخابات کمک، بحث تولید محتوا و تولید شعار و اینها. انتخابات مهمی هم بود، یعنی جای مهم و کار مهمی است. خدمت شما عرض کنم که یک صحبتی شد. از همون روز اول من خودم یادم میافتد. میافتد، از خودم تعجب میکنم با چه جسارتی صحبت کرده بودم. خیلی چند سال پیش بهشون گفتم که: «ببین، من میام به خاطر اینکه شما رو نیروی مخلصی دیدم. برای کار یک ذره پاتو کج کنی، اولاً یک سیلی تو صورتت میزنم. ثانیاً بهت رأی نمیدم. ثالثاً به بقیه هم میگم...»
بعد چند وقت بعد یک صحبتی شد، گفت: «آره، فلان ماجرا چجوره و اینها.» من پشت فرمان بودم، بغل من نشسته بود، تو همون ایام. گفتم که: «اگه مرامت واقعاً اینه، من بهت لنگ نمیدم.» حالا ما مسئولیت ستادش دست ما بود، یعنی کل ستاد و مجموعهها و عواملی که داشتن کار میکردن، کار دست ما بود. از صلاحیت میافتی پیش من. دشمن درست میکنه. عرض کردم جلسات قبل نباید از این بترسیم که یک نفر با ما مخالف شد، دشمن. امیرالمؤمنین خیلیها رو اینجوری با خودش دشمن کرد. طبیعی است. رهبری، امام خیلی با خودشون دشمن کردن.
یکی از اساتید میفرمود که: «مرحوم علامه طباطبایی، یک آقایی تو درسشون خیلی اشکال میکرد.» یکی گفتش که: «حاج آقا، چرا جواب اشکالهای این آقا رو نمیدین؟» فرمودند: «خب، این اشکال نیست که بخوایم جواب بدیم.» گفتم که: «خب، حالا بالاخره جواب بدید.» ایشون فرمودند که: «این بزرگوار دختر ما رو خواستگاری کرد. دختر امام جواب رد داد. از اون روزی که دختر مجوز پیدا میکنه، اشکال میکنه.» کلاس لجبازی. این اشکال کریم بوده که تو درس برجکیاش را نمیزد. چیزی بهش نمیگفت. بیرونش نمیکرد. میشه سر حرف بابام؟ اینها طبیعی است. ناچاریم از این مسائل. باید صراحت و شفافیت داشت.
یک وقت انسان میبیند یک کسی صرف اینکه میبیند موقعیت ویژه (همین که میبیند من اومدم تو ستادش و رفیقشم و صمیمی هستیم) طبعاً از من انتظار و توقع داره که اگر یک جایی خلافی دیدم، چیزی نگم دیگه. اگه یک جا یک زاویهای دیدم، چیزی نگم. خود اینها میشود بیانصافی و این بیانصافیها ظلمه که میبیند به این جناح انتقادی رو میکند، ده برابر اون به این جناح وارد است، چون اینها رفیق رفقای خداوند. هیچی نمی... بیانصافی و ظلمه. هر چقدر مسئولیت بالاتر باشه، اون ظلم بیشتر و بدتر و عقوبتشم چیه؟ امیرالمؤمنین! این بیانصافی که ظلمه، عقوبتش اینه: “لیعبدن الله کانه خصمه دون عباد الله.” خیلی باید آدم واقعاً بترسه. «و من ظلم عباد الله، کان الله خصمه دون عباد الله.»
اینجا که ظلم کردی، دیگه طرف حسابت مردم نیستند. خود خدا خصمت است. میآید و روبروت میایستد. خود او حق از تو حلقومت میکشد بیرون. اینها ظلمه. خدا این ظلم، هرچی ظلم دایرهاش وسیعتر باشه، ظلم سیاسی باشه، ظلم اجتماعی باشه، این رو خدا کوتاه نمیآید ازش. ظلم اقتصادی باشه، ظلم فرهنگی باشه. بعضاً آخر مسئله اقتصادی و مالی نیست. یک آبرویی دارد لکهدار میشود. یک موقعیتی برای یک آبرو دارد داده میشود. توجه بفرمایید، گاهی آبرویی به ناحق دارد به کسی داده میشود. گاهی من دارم یک کاری میکنم، یک کسی بیش از صلاحیتش دارد آبرو پیدا میکند. اینها هم ظلمه. اینها هم بیانصافی است. نگذار از قبل شما کسی آبروی اضافه بر آنچه که حقش است، پیدا بکند. اداهایی شروع میکند.
جلسه فلان آقا، یا مثلاً یک بار بردی دیدن فلان عالم، شاگرد فلانی. از قبل اینکه شما واسطه بودید. خوب، اینجاها شفافیت میطلبد. حالا البته لازم نیست هرکی اینجوری بود، بزنیم نابودش کنیم، آبروشو ببریم. لااقل با خودش صحبت کنیم، یک تذکری که آیا مثلاً، شما از کی؟ برای من پیش اومده راستی. شاگرد فلانیم که شدی؟ شما خوندی اون مطلب رو؟ وقتی او را به رو میآری، میفهمد که حواست هست. لازم نیست حالا آدم همیشه تشری به طرف بزند: «حالیمه ها!» میفهمم ماجرا چیه. میفهمم چی داری تو آستین میگذاری. شعبدهبازیها و تردستیهاتو حواسم هست. حالیم هست چه بازیهایی داری درمیآوری. اینها یک وقت یک تذکرهای خود اساتید هم به انسان، گاهی به خود ما که فراوان بوده، توجه، تذکری چیزی، آدم حواسشو جمع میکنه، به خودش میآید. واقعاً لازم نیست تو گوش آدم بخواباند.
بعد میفرمایند که: «به من خاتمه الله… ادحر به حجته.» اگه خدا خصومت واستاد، حجت تو را باطل میکند. حرفت دیگر بُرش، قاطعیتت رو میگیرد. منطقت رو مغلوب میکند. بعضی، منطقشون غالب است. تو مدیریت، آنکه خیلی مهم است، باید مدیر کسی باشد که منطقش غالب باشد. روبروی منطق فلانی نمیشود ایستاد. رهبری اینجوری است. خیلی از این حضراتی که نظرشون به مذاکره و اینها بود، رفته بودند تو جلسات خصوصاً. گفته بودند که: «ما با رهبری که صحبت میکنیم، او یک توجیهاتی میآورد برای عدم اینی که مذاکره با آمریکا مصلحت و اینها نیست. استدلالهایی دارد که ما جوابی برایش نداریم.» غلبه منطق.
یعنی نیروی من هر چند با من مخالف باشد، این را بگوید که من نسبت به او استدلالی ندارم. استدلالی برای من میآورد که من مغلوب میشوم. این عظمت رو خدا به کسی میدهد که مراعات میکند مرزها و حریمها را. اگر اینجور نبود، استدلال آدم سست است. چون یک وقت یک حمایتی کرده، جای دیگه بهش میگویند: «تو! که حمایت...» ماجرا معروف است دیگه، شاید شنیده باشید. یک بابایی بچههای کوچیک رو تو کوچه میبوسید. کار شائبه دارد، زشت است. بقیه حرف در میآورند. گفت: «نه، این بچه خوشگله رو بوسیدم چون سید بود. سید بود، به قول شما سید بود، گرفتم بوسیدمش، سر سیادت.»
رفتند یک بچه کچل، دربهوداغون، لاغرمردنی، لنگ ولوج، چیزی اینها پیدا کردن آوردن. گفتند: «اینم سیده.» یک نگاهی بهش کرد، گفت: «حالا هرچی ثوابه که من نباید ببرم که، یکی دیگه ثوابشو ببرد.» این را وقتی که حجت آدم مغلوب است، این است. یعنی وقتی تمایل به یکی دارد، یک کاری میکند با یک استدلالی. بعد همون مورد مشابه را برایش میآورند. این کار را انجام نمیدهد. اینجا حجت آدم مغلوب میشود. منطق آدم شکست میخورد. این تو مدیریت، خیلی آسیب بزرگی است برای مدیر. وقتی که استدلال منطقش شکست خورده است.
یک وقت خود مدیر، خود مدیر مظلوم است. مدل مدیریتی امیرالمؤمنین همیشه مظلوم واقع میشد. از طرف نزدیکان، خویشان، آدمهای درجه یک. گاهی مدیر مظلوم است، ولی مغلوب نیست. این مظلومِ مقتدر که گفته میشود، این است. یعنی منطق و منطق غالبی است. تو بحث با او نمیتواند وارد بشود حرف بزند. رسوا شدنشون همین کافی است. اصلاً بیا، فرصتی بده یک کمی حرف بزند. کسی استدلالش سست میشود. اصل عامل برمیگردد به اینکه خدا خصم او شده. حجته، حجت رو خدای متعال نابود میکند. سست.
بعد در ادامه میفرمایند که: «و کان لله حربا.» این دشمن خداست. کسی که ظلم کرد به کسی. در میدان جنگ با خداست. «حتّی ینتزع او یتوب.» تا وقتیکه یا برگردد. «حتّی ینتزع او یتوب.» تا وقتیکه یا مغلوب بشود یا توبه کند. تا وقتیکه ظلمی به گردن آدم است، عامل عمده بسیاری از مشکلات تو زندگی (که حالا مثلاً مشکلات اقتصادی، مشکلات فراوان).
عرض کنم خدمتتون که مثلاً مواردی بوده که بچهدار نمیشدند، خانهشان فروش نمیرفته، عرض کنم خدمتتون که کاسبیشان رونق نداشته. این کتاب «کیمیای محبت بصیرت» بود، یک نگاه میکرد مثلاً گفته بود که: «یادته فلان روز فرزند رئیس تو اداره بود. رئیس رفته بود. این فرزند رئیسِت سر و صدا کرد. گوششو گرفتی پیچوندی. بعد اونم از ترس جرأت نکرد بره باباش بگه.» اون ظلمی که اونجا کردی، این مشکلاتی که الان پیش اومده به خاطر اون ظلمهای مدیریتی است. عرض کردم چه یک وقتی با غضب، چه یک وقتی با شهوت. بدش میآید و از مرز تجاوز میکند. چه یک وقتی از کسی خوشش میآید و از مرز تجاوز. جفت اینها ظلم است.
خوشم میآید، یک موقعیت ویژهای به او میدهم. یک کلیپی مهران مدیری ساخته بود، تو این شوخی کردن بود فکر کنم. طرف اومده بود: «دکترای دانشگاه فلانی رو دارم.» گفته بود که: «اسناد رو بیار.» مثلاً برای کارگزینی بود. بعد شوخی کرده بودن با این. گفتش که: «تا مثلاً عکس از لوزالمعده و بعد نمیدونم مثلاً میگفت خود خاله هم اومده جلو در. خاله هم آوردم.» و کلی سند، تحقیق، بررسی. بعد آخر هم ردش کرد. یکی دیگه هم: «بگو من فرزند دانشگاه درس خوندی.» گفت: «نه.» «دیپلم داری؟» گفت: «نه.» اینجوری است.
صرف اینکه یک کسی یک موقعیتی دارد، جایگاهی دارد. گاهی فقط صرف ثروتش. تو روایت دارد: «اگر کسی کسی را به خاطر ثروتش احترام کرد فقط، دو سوم دینش رفته.» فقط به خاطر ثروتش بهش سلام کرد. به خاطر ثروتش جلو پاش بلند شدی! دو سوم دینت رفته. دین نداره این! ازدواج کنه که اون دو سوم برگرده. نصف دین.
خلاصه، عرض کنم خدمتتون که اگه با این معیارها نباشه انسان، ظلم کرده و این ظلم چوب دارد. چوبش همینه که آدم تو زندگیش میبیند. خیلی موارد اشاره بهش بشه. بسیاری، اگه نگیم همش، اگه نگیم همش، بسیاری از این چوبهایی که آدم داره تو زندگی میخوره برمیگرده به ظلمی که انسان کرده. و کسی که در عرصه مدیریت است و مدیر است و این بیشتر در معرض ظلم است، بیشتر باید مراقب باشد. خدای نکرده این وسط، مثل بنده تریبون دارد، حرف میزند. محاسبه میکنم، واقعاً شرمنده میشوم، سرافکنده میشوم. حرفی زده، یک موضعی گرفته، یک چیزی گفته. یک سر سوزن اگه دل کسی این وسط بشکنه (نقدی داریم میکنیم، یک شوخی داریم میکنیم، توی جلسه جمع)، سر سوزن دل کسی بشکند، آدم بیچاره است. بنیان انسان بر حواس! خیلی، خیلی و تبعات دارد. تبعات. خود آدم خیلی سریع میبیند چوبش رو. خیلی سریع.
«ادعاء الی…» خیلی زیباست، چقدر منطقی است. منطق امیرالمؤمنین، منطق مدیریتی امیرالمؤمنین چقدر بینظیر است. «ادعاء الی تغییر نعمة الله و تعجیل نقمته.» هیچ چیزی زمینهسازتر از اینکه انسان نعمتی که دارد از دست بدهد و نقمتی جلب بشود، موقعیتی از دست برود. هیچ چیزی زمینه رو بیشتر از این فراهم نمیکنه که انسان یک ظلم کند. خوب پیش میرود، یکهو کله میشود یک جایی. یک ظلم. بلاهای دنیوی، فاصله پنجاه کیلومتریاش میره صاف میآید میخورد به او. ربطی به او نداشته. حساب طبیعی که حساب بکنی، اصلاً نباید اون برخوردی بین این دو تا نباید باشد. چرا اومد اینجا؟ یکهو این بلای آسمانی افتاد بین ما. حالا مسائل خانوادگی، از مسائل دیگهاش.
یک سنگی که این همه آدم میتونست تو بهش بخورد. یک چاله ای که آدم این همه آدم توش میتونست بیفتد. افتاد سر راه من. چپ نکرد. فقط با ما این وسط چپ کردیم. چرا این نقمت رو من جلب کردم؟ چرا یک نعمت را از دست دادم؟ حضرت فرمودند که: «هیچ چیزی زمینه رو بیش از این فراهم نمیکنه.» فرمود: «بلا، سرعت نازل شدن، نازل شدن بلا به واسطه ظلم، مثل سرعت فرو رفتن چاقو تو کوهان شتر است.» میاندازی، میرود! تا اون اما تجربه کردی دیگه، میاندازی، خودش خودشو میبُرد، میره تو دستهای که میتونه ورود کنه، میره تا اون ته. ظلم. رابطه ظلم و بلا این شکلی است. سرعتش این است.
همونجا بلا رو میبیند. یک جای گوشه انسان پارک ظلم مدیریتی باشد. بلای مدیریتی هم حسام میبیند که دلها با او گرم نیست. موقعیت، موقعیت خوبی نیست. کارها پیش نمیرود. پیش نمیرود کارها. توش سنگ میافتد، هی از این ور اون ور مانع میافتد. خیلی برای آدم پیش میآید. جور جفت و جور نیست. آدم هر کار میکند جفت نمیشود. اینها با هم جفت نمیشود با هم.
خیلی کلیدی است. فرمود: «رابطه تو با خدا را اصلاح کن، رابطه تو را با مردم اصلاح میکند، امر تو را اصلاح میکند.» «یصلح لکم أعمالکم.» شدیدا «یصلح لکم أعمالکم.» کارت رو راه میاندازد. تو تقوا داشته باش. البته دو تا چیز را تو این تا آخر سوره احزاب است: تقوا داشته باش و درست حرف بزن. حرفی بزن که نشود به اون حرف خط شکست. «قول سدید» داشته باش. کارت رو خدا راه میاندازد. تقوا، ظلم نکن. انسان کارش راه میافتد.
میفرماید که: «اعطا و التقا فسنن و یسره للیسری.» چقدر این آیه، چقدر این آیه زیباست. چقدر ترجمهای که زیر این آیه شده زیباست. کسی که تقوا داشته باشد، ما کار ساده را برای ساده میکنیم. حالا کار ساده را ساده میکنیم یعنی چی؟ گاهی کار ساده است، از این ور کار سخت است. یعنی کار سخت را اول برایش ساده میکنیم. تو روایت فرمود که: «کسی که ولایت داشته باشد، ولایت امیرالمؤمنین و تو مسیر تحقق ولایت باشد، با هر بنبستی که مواجه بشود، خدا بنبست را برایش باز میکند.» این روایت ذیل این آیه است.
هر بنبستی که مواجه بشود، خدا بنبست را برایش باز میکند. ماجرای یوسف را شنیدید دیگه. فرار میکرد به سمت درها. درها. گفتند: «مثل این درهای شیشهای امروزی بوده.» هر دری که میدویی، خود دره باز میشود. از عجایب انسان به خاطر خدا اگر اقدام کرد، حرکت کرد، گشایش توشه. «یرزُق من حیث لا یحتسب». «یجعل له مخرجًا». خدا برایش مخرج قرار میدهد. «رزق من حیث لا یحتسب» قرار میدهد.
تقوای مدیریتی خیلی مهم است. تقوای جمعی خیلی مهم است. اینها اساس خیلی، خیلی باید به اینها دقت کرد. یک مجموعهای با تقوا وقتی هست، برکات میآید، عنایات میآید. گشایش. یک وقتهایی مجموعهای که من عرض کردم خدمتتون که کار تبلیغی میکردیم. ما تو کار محتوا بودیم. با یک گرهی مواجه شدیم. گره جدی. چرا؟ میخوام براتون اشاره بکنم، شاید هم بد نباشه. حالا انتشار مستقیم هم نمیشود کرد. چون کسی نمیدونه از گور کی بلند شدند. خیلی چیزها تو مملکت. خیلیها نمیدونن از گور کی بلند شدند.
عرض کنم که، یک کم این بود. یک کلی مجموعه خیلی معتبری توی شهری. اینها لیست دادند. لیست انتخاباتی دادند و لیست انتخاباتی بچههای حزباللهی را خلاصه خراب کردند. یکجوری بود که ما تو آستانه شکست قطعی قرار گرفتیم. کاندیدایی که بودند، لیستی که اون ور اومده بود، دیگه هیچ راهی برای برد نبود و همه مأیوس شده بودند. ناامید. کار تمومه دیگه. یک روز نشستم استراحت داشتم. نشستم مطالعه. حالا مثلاً رفتم تو مطالعه دنبال چی بودم. صحبتهای رهبری مثلاً در مورد حوزه. حالا اصلاً ربطی به انتخابات و این حرفا نداشت. صحبتهای رهبری با فلان مجموعه محترمی که ما از اینها چیز میکردیم. اینها جامعه مدرسین. سخنرانی، سخنرانی که اصلاً هیچجا منتشر نشده، غیر از تو همین نرمافزار، کانال و سایت و هیچی نیست. هیشکی هم نمیدونست که این توی نرمافزار هست. سخنرانی هست. منم نمیدونستم. زدیم. دیدیم که انتخابات قم بود. زدیم. دیدیم که رهبری فرمودند که: «حالا مثلاً جامعه مدرسین برای انتخابات قم بخواهد لیست بدهد، چه ضرورتی دارد؟ غیر از اینکه تفرقه بیفتد.» آقا، ما این جمله رو پیدا کردیم و منتشر. ورق برگشت. کامل ورق برگشت.
که دو نفر از این لیست، مخالف لیست جامعه مدرسین، رأی بسیار بالا. از کجا پیدا کردی؟ گفتم: «کار دست من نبود.» انتخابات عوض بشود. اون آقایی هم که سرکیس بود، صد هزار تا رأیش ریخت. یعنی این مطلب انقدر که اثر داشت. صحبت رهبری کجا بود این؟ صحبت منتشر نشده. درسته تو این روز رهبری دیدار هم داشتند. ولی متن رو از کجا آوردی؟ یکهو یک گشایش این شکلی ایجاد میشود. اگر مجموعهای، نه اینکه من تقوا داشتم. مجموعه، مجموعهای بود که بچهها داشتن مخلصانه کار میکردند. سر راه ما قرار داد یک چیزی. یک گشایشهایی که اصلاً آدم فکرش را نمیکند. حسابش را نمیکند. تو مجموعه مدیریتی باهاش مواجه میشویم.
در ادامه حضرت میفرمایند که: «فَانَّ اللهَ سَمیعُ دعوة المذتهدین.» ظلم نکن که خدا گوشش به دهن کسی است که مظلوم واقع شده و آه بکشد، نفرین بکند، غصهدار بشود. خدا سریع آه او را مستجاب میکند. «و هو الظالمِینَ بِالمِرصَاد.» خدا برای ظالم کمین کرده است.
«ولیکن احب الامور الی...» اساسنامه بسیار مهم است توی کارها که حالا داریم انجام میدهیم. چه کاری برای ما اولویت داشته؟ اولویتبندی که میخواهیم بکنیم. این کار الان چقدر ضریب دارد؟ اون کار چقدر ضریب دارد؟ این جلو بیفتد، اون جلو بیفتد. یک بحث است دیگه. بحث مهمی در مدیریت. اولویت. آقای شفقت واژه تخصصیترش را به ما بگو. اصطلاحات آکادمیکش چیست؟ اولویتبندی. تحت چه پوشهای نام مطرح میشود؟ چه بحثی است؟ اونجوری بحث مدیریت رو از اونجوری که شما خوندید کار نکرده است. از زاویه خودمون. آیت روایات سرفصلش چیه؟ تو برنامهریزی. بله.
اولویتبندیمون. خب حالا ما به چه کارهایی اولویت میدهیم؟ اون کاری که منفعت بیشتر داشته باشد، تلاش کمتر داشته باشد. الان ده تا کار باهاش مواجهم. این را پنج دقیقه انجام بدهی، بیست میلیون میآید. اولویت دارد. اولی. امیرالمؤمنین فرمود: «کدام کار برایت اولویت داشته باشد؟» خیلی زیباست. «اوسطها فی الحق.» هر کاری که هیچ حاشیهای ندارد. معمولاً ترجمه غلط است. ترجمه به نظرم. چون من دارم میگویم تمرکز بیشتری شده. معتدلتر باشد؟ هر کاری که معتدلتره. نه، اینجا بحث افراط و تفریط نیست. «اوسطها فی الحق» یعنی جاده حق اوسط است. هر کدام وسطتر است، هر کدام بیشتر وسط جاده است، حاشیه ندارد. اوسط منظور این است. نه اینکه تو مراتبه. هر کدام که معتدل است، افراط و تفریط نیست. بحث افراط و تفریط نیست. بحث حاشیه.
یک کاری هست که اطرافش معلوم نیست. یعنی از شما مجموعه کاری که خواستند، ده تا چیز است. هشت تایش روشن است، دوتایش مشتبه. بحث سود و زیان و اینهاش نباشد. یک چیزی را آدم قطع دارد به اینکه این ده تا کاری که من دارم انجام میدهم، هر ده تایش مورد نیاز و حق است. هیچ باطلی توش نیست. هیچ شائبهای توش نیست. قسم حضرت عباس میتوانم بخورم که تک تک اینها درست است. خیلی مهم است. این متد، متدی که به یقین تکیه دارد. با یقینت کار کن. شک، توهم، تردید، تخیل اینها رو بگذار کنار.
الان مشکل جدی ما تو مدیریت کشور، بحث مدیران متخیل و تخیلزده و توهمزده. اون قبلی میآید میگوید که: «آب دریای مازندران رو برداریم بکشیم سمنان که اونجا مشکل آبش حل بشود.» مشکل بحث فرد که نداریم که. بحث واقعیت، چقدر اینی که داری میگویی علمی است؟ چقدر کارشناسی است؟ چقدر روشن است؟ چقدر یقینی است؟ چقدر یقینی است؟ «اوسط فی الحق» باشد. توکل نیستش که رو هوا یک چیزی توکل میکند. دیروز من یک فیلمی دیدم توی فضای مجازی. طرف رفته رو دکل برق! احمق وایساده داره نماز میخونه! سجده میکنه، پرت میشه، آویزون میشه، تق! میترکه! دکل برق! نماز به خدا نزدیکتر؟! مثلاً اینجا جا سخته. نمیدانم با فلسفه رفت اون بالا، نماز در اون بالا میخونه! چیز عجیب و غریب، سنتی، صنعتی با هم قاطی زده بود.
اینجا جای توکل نیست. جای اینکه حرفا نیست. توکل برای امر یقینی. منطقی که شما تو مسیر عمل به آنچه که یقین داری، میآیی. دیگه غصه این ور و اون ور رو نمیخوری. ترس این ور و اون ور حقه. پاش وایمیایستی. توکل کردیم، میرویم. مدیریت هیئتی هم بعضیها بهش اشاره میکنند. البته من قبول دارم. امداد و نصرت و اینها هست. یک کاری است که بالاخره باید انجام بشود. حالا خدا میرسونه. اینها قبول دارند. خلاف عقل است؛ اشکال ندارد. خدا میرسونه.
ولی آخه یک هیئتی که مثلاً ده نفر جمعیت ثابت داره، تهش مثلاً بابای یکی از این آدما مثلاً خود یکی از این آدما یک کمکی میکنه، مثلاً یک میلیون کمک میکنه. یک شب شام بدهی. این رفته هفتصد نفر شام دعوت کرده. خدا میرسونه. بعد شامی که درست کردهاند به دویست نفر میرسد. بعد همه ضایع میشوند. بعد اون مجموعه نابود میشود. خواست خدا بود؟ نه عزیزم. خدا برای آدم احمقی همچین چیزایی... عین حماقت است. «اوسطها فی الحق.» کاری که حق باشد، واقع باشد، واقعی باشد، روشن باشد. هیچ اطرافش حاشیه و تردید و باطل ندارد. او باید در اولویت باشد. تو اولویت قرار دادی امر یقینی رو، برکات هم میآید.
حالا شما میخواستی از اون پروژه مثلاً ده میلیون سود کنی، این پروژه برات پانصد هزار سود دارد. به خدا قسم این برکتش بیشتر است. کجا میخواستند؟ تهش چی شد؟ خیلی این مسائل. بیا اینجا یک ثبت محضری بکن. «کرج یک ثبت محضری بکن. یک محضر اینجا به اسم خودت بگیر. بعد اون مدرکت رو بده. اون مدرکت رو اجاره بده.» گفتم که: «اولاً من که تو کار محضر و اینها نیستم. معلم.» خیلی متفاوت با اون چیزی که ما داریم میگیریم و داریم باهاش زندگی میکنیم. نیازی هم نیست. حداقل میچرخه زندگی. بعد اون حالا اونی که من بیام یک چیزی بزنم، بعد اجاره بدهم؟ معلوم نیست اطرافش چیه. ولی سودش خیلی خوبه. بریم. اطراف ماجرا روشن نیست. برای چی من خودم باید توی همچین کاری بیندازم؟
تأکید آیت الله بهجت: «فقط به امر یقینی تکیه کنید. امور مشکوک و مظنون را کاری نداشته باشید. خدا برکت میآورد و پیشرفت میکند کارتون.» پیش. «اونو فقط امضا کن. اون پروژه رو فقط بگیر.» این مجموعه کجا؟ اون مجموعه مهمه. یک آدمی میآید اسم و رسمدار، کبکبه. ولی اطراف ماجرا، اطراف این پشت، عرض کنم که حلقههای متصل به او را آدم نمیشناسد. «دانشگاه، دانشگاه.» ولی حلقههای متصل به آدم میداند. خودش هم میشناسد. آدم آزمون پس داده است که حضرت اهل تجارب را میفرمایند: «همین اولویت باشد.»
پس یکی «اوسط فی الحق». بعد میفرمایند که: «و اعمهّا فی العدل.» تو اولویتبندی، دومین معیار برای اولویت، اونی است که عدالتش شاملتر باشد. عامتر باشد. عدالتش فراگیرتر باشد. افراد بیشتری از این سفره عدالت بهره ببرند. یک وقت یک کاری دارد آدم میکند. عدالت را برای یک نفر است. بله، عادلانه است. عدالتخواهی دارد میکند. ولی تهش عدالتی که دارد میرسد به پنج نفر، ده نفر میرسد. ولی یک وقت هست که کاری که دارد میکند، عدالتش به پنج میلیون آدم میرسد. البته هزینههایش هم بیشتر است. هزینهاش بیشتر است. زحمتش بیشتر است. فحشش بیشتر است. ولی اونی است که عامتر است، عدالتش فراگیرتر است، او در اولویت است.
بعدش میفرمایند که: «و اجمعهّا لرضاء الرعیّة.» خیلی، ته دموکراسی. ما یکی از شبهایی که دانشگاه مازندران صحبت میکردیم، بحثمون همین بخشهایی خیلی فوقالعاده بود. حضرت میفرمایند که: «کاری باید بکنی که رضایت تودهها بیشتر باهاش باشد.» جل! عوام را راضی کرد. «صومعه یار!» کار پوپولیستی. بحث پوپولیستی نیست. پوپولیستی میخواهد رضایت عوام را جلب بکند. کاری به حق و باطل اون جلب رضایت ندارد. شما حقی که بیشتر مردم را راضی نگه میدارد رو داشته باش. من یک باطلی که مردم را با دروغ و دمبل چرت و پرت راضی نگه میدارم! وعدههای زیر شکمی و با اینها میشود. عامه جمع میشوند دیگه. دست من اگه تو اقتصاد خالی بود، میآیم وعده میدهم: «آقا، من به روز وثوقی رو براتون برمیگردونم ایران.» معلومه که بیشتر طرفدار دارد این حرفا. اشتغال؟ «نه، اشتغال که نمیشه. من برای شما برمیگرداند.» عامه است.
منظور حضرت که این نیست که پوپولیست! منظور حضرت این است که دو تا کار میخواهی بکنی. اینم درست، اونم درست. کدام درستتر است؟ اگه این پنجاه نفر از توده رو راضی میکنه، اون پنجاه و یک نفر توده رو راضی میکنه، این یکی درست است. هزینه بیشتر باشد، سودش کمتر باشد، خیلی آوردهای برات ندارد. آوردش همینه که مردم راضی میشوند. مردم پای علم میمونند. مردم بیرق رو دست میگیرند. مردم، بابای عمود دینند. مردم ستون دینند. نه ستون انقلاب. ستون دینند. مردم دین رو نگه داشتند. فداکاری اینها نباشه، جانفشانی نباشه، چیزی از دین نمیمونه.
بله، دین تو کاغذ و دین تو ذهن هست، میمونه. دین در عرصه، دین در صحنه، اون نیست. مردم رو نگه داشتند. خرج میکنه. الان این کربلا رو کی نگه داشته؟ گنبد و این پرچم. همین کربلا که میرویم زیارت، اهل بیت اگه نگه داشتند به معنای اینکه در عرصه هم بدون اینکه ما بخواهیم اسباب ظاهری رو نگاه کنیم، بله. در اسباب باطنی فقط اهل بیت، خدای متعال نگه. فیلم اسباب ظاهری اگه نگاه بکنیم که خب امام سجاد، حضرت زینب سلام الله علیها بودند. اون روز عاشورا، خب پس باید با یک عنایتی، با یک نظری کل اینجا رو کن فیکون میکردند، یک بارگاهی میشد.
امام سجاد (علیه السلام) متن مقتل این است. عرصه رو وقتی نگاه کردند. وقتی که میخواستند بروند کربلا. بدن مبارکشون دچار رشه شد. اینجا تو متن مقتل این است که حضرت زینب به امام سجاد فرمودند که: «عزیز برادرم، چیه که اینجور میبینم که نگرانی. مالی اراک تجودک بنفسک ببینم داری جون میدی.» فرمود که: «ببین این جسدهای مطهر رو چه کردهاند.» حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند که: «عزیزم، پدر من امیرالمؤمنین، از پیغمبر، او از جبرئیل، از خدا این بشارت رو دادند که در زمانهای مردمی میآیند که یرفعون لهذا التفعل. ما برای این بیابان و این بدنهای پارهپاره، اینها رو جمع میکنن، قبر میکنند، مقبره میکنند، زیارتگاه میکنند، علمی بلند میکنند، حرمی میشه اینجا. دسته دسته میآیند زیارت میکنند. فراعنه زمین جمع میشن اینها رو نابود کنن، نمیتونن. اینها نگه میدارند اینجا رو.»
مردم این است که عمود دینند. یعنی این، این مردم رو راضی نگه داشت. این پابرهنهها، به قول حضرت امام اینها که اول از همه میآیند جون میدهند، اول از همه میآیند خون میدهند، هرچی زحمت و کار مال اینهاست. ما گاهی تو مجموعه مدیریتمون میخواهیم فقط این شکمسیرها رو شکمسیرتر نگهداریم. شکمسیرهای پر توقع که همیشه دهنشون هم باز است. آره، فلان طایفه رو که سیرم. ما بهشون مثلاً شیشلیک میدیم با برنج فلان. بعد آخر میگه که: «این برنجش چی شده؟ شما گفتید دیگه برنجش در نیومده.» مثلاً آخر یک قرون اینجوری هم میزنه.
من خودم تو حرم امام رضا دیدم ها! دورههای قبل تولیت قبل و اینها. خدا رحمت، یادمه. معمولاً غذا رو غذای ویژه حضرت و رستوران حضرت. چون یک بار رفته بودم، نوجوانی اونجا کار کرده بودم. سیرند. سیرها اومدن بخورن و دم در بنده خدا به یک نون خشک، ماسدش رو فقط تحویلش بدی راضی. اینجا نشسته: «برنجش رو خوب در نیاورد.» این شکمسیرها همیشه پر توقع. به فکر اون تودهها باش. تو مجموعه مدیریتی ما میگیم: «آقا، اینکه دستش به جایی بند نیست. اینکه نمیتونه علیه من امضا کنه. اینکه نمیتونه کاری بکنه. که نمیتونه منو خراب بکنه، آباد بکنه.» این رو من داشته باشم. نظافتچی و خدمه و تدارکاتی. «او که به درد من نمیخوره.» نه، «او رو داشته باش.»
این چه منطقی است؟ «بلندم، مثل معاویه آدم بخرم.» منطق من این نیست. کاری دارد مگر آدم خریدن؟ چهار تا از این گندهها و الان که دیگه باب شده سلبریتیها رو شما میری میخری. دویست هزار تا فالوور دارند، برات پمپاژ میکنند. یک خب، به پشتوانه. جلو. دو هفته بعد اینها. اون تودهها رو وقتی داشتی، اینها وفادارند. این ده میلیونی که اومدن تشییع جنازه امام، کیا بودن؟ مستضعفین، فقرا بودن. اون شکمسیرها و بالاشهرنشینها که رفتن شمال! تعطیلات.
ارتحالیده. شما تا توضیح حضرت میدهند که بین عوام و خواص چه شکلی باید؟ تابع عوام باید بود یا خواص؟ کدومها را باید داشت؟ انشاءالله فردا یک بحث.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...