معنای “اقامه وجه” و “فطرت الهی”
برداشت اکثر مردم دین
مبنای فلسفه سکولاریسم، لیبرالیسم و اومانیسم
دین مبتنی بر فطرت است نه عرف
آیا پیامبر اکرم (ص) در ساختارهای اجتماعی دخالت داشتند؟
برخورد پیامبر اکرم (ص) با عرف جاهلیت
آیا عرف میتواند با سعی و خطا فطرت را کشف کند؟
دین را از زاویه مقام نورانیت بنگریم نه عرف!
کارکرد اجتماعی زن و مرد مبنی بر ساختار فطرت
ماجرای سقیفه نقطه فطرت
چرا انسان اشرف مخلوقات است؟
اساس تقابل اسلام و غرب
حقوق زن در عصر پیامبر اکرم (ص)
حجاب اصلی بین ما و مقام نورانیت
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ مُصْطَفَى مُحَمَّدٍ، وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.»
خب، جلسه آخری است که در این دهه خدمت عزیزان هستیم. بحثمان را تا یک نقطهای رساندیم. میتوانیم بیشتر ادامه دهیم، میتوانیم هم درمورد مباحثی که دیروز داشتیم — جلسه قبل و روزهای قبل — مباحثی که مطرح شد، بیشتر گفتگو کنیم. حالا دوستان، نظر شریفشان به چیست؟ اگر نظرتان به این است که بحث را ادامه دهیم، که ادامه میدهیم؛ اگر نظرتان این است که درمورد مطالب جلسه قبل با هم گفتگو کنیم، میتوانیم وقت امروز را - یا همهاش را، یا بخش بیشترش را - برای پرسشوپاسخ بگذاریم. اگر نظر خاصی دارید بفرمایید، وگرنه ادامه میدهیم. هرچه صلاح خودتان است. نظرسنجی به یک نحوی از دوستان بشود که ببینیم اگر سؤالات زیاد است، بیشتر وقت به سؤالات بگذرد.
من مشکلی ندارم، چون کلیت بحثمان را مطرح کردیم. اگر وارد بحث شویم، باید نکات جدیدی مطرح کنیم. بهترین روش نظرسنجی چیست؟ ولی حالا برای نظرسنجی، کسانی که نظرشان این است که بحث جلسه پیش را ادامه دهیم و علاقهمند به پرسشوپاسخ هستند یا سؤالهای خاصی دارند، لطفاً دستشان را بالا بیاورند. یعنی روی گزینه کلیک کنند. ۳، ۴ گزینه: یا بحث را ادامه دهیم، یا پرسشوپاسخ؟ الان این دستها برای کدامش بالاست؟ یعنی علامت برای اینکه یک بخش زیادی از پرسشوپاسخ جلو برود، کافی نباشد؛ بخش زیادی از جلسه پرسشوپاسخ باشد. برداشت من این است که بچهها علاقهمند بودند به صحبتهایی که جلسه پیش میکردید؛ یعنی حداقل جالب بود برایشان که بشنوند، ولی احتمالاً خیلی تعداد پرسشها زیاد نباشد که مجبور شویم یک بخش زیادی را پرسشوپاسخ کنیم.
خب، میخواهیم یک کاری بکنیم. فعلاً این ابتدای جلسه، سؤالاتی که الان همین چهار عزیز داشتند مطرح شود و ما ادامه بحثمان را بر اساس همین سؤالاتی که میپرسند، استمزاجی بکنم، ببینم که فضای ذهنی دوستان چیست و کدام بخشها فعلاً هنوز خوب جا نیفتاده است. همانها را در قالب صحبت بیشتر مطرح کنیم. الان کسانی که از جلسه پیش یا جلسات پیش سؤالی یا ابهامی چیزی دارند، اگر میشود دستشان را بالا بیاورند.
آقای عابدی: «حال شما خوب هستید؟»
علیکمالسلام و رحمةالله.
«جوابش خیلی خودش بحث داشته باشد، ولی بحث کردیم. میخواستم ببینم حالا چطوری آدم میتواند سعی کند خودش را به این مقام نورانیت نزدیکتر کند؟»
هرکس سؤال دارد، سؤالها را بپرسد، بعد شما بر اساس سؤالهایی که پرسیدند، صحبت کنید. این قاطی نشود، سؤالها یادمان نرود. خوب است. میخواهید یک نفر دیگر هم سؤال بپرسد؟ خانم واتسون اگر میشود یک سؤالتان را کوتاه مطرح کنید تا همه بشنوند.
«سلام استاد.»
علیکمالسلام. «من خیلی دوست دارم که نظر شما را بهطور کلی یک جمعبندی درمورد خلقت و چگونگی خلقت ما که آمادگیاش را دارید صحبت کنیم که بهطور کلی خلقت بشریت گفتگو بشود و اصراری ندارم به هر حال هرچی که ...»
چشم، بزرگوار. اگرم عزیز دیگری هم باز سؤالی هست، مطلب بفرمایند که وارد هِندیرأس نشده. فعلاً آقا رضا دستشان بالاست.
«علیکمالسلام و رحمةالله. من یک سؤال که داشتم این بود که حالا بعضاً اتفاقی که برای آدم میافتد - به واسطه گناه - مقام نورانیت پایین میآید یا اتفاقی برایش میافتد، یعنی خللی در آن مسیر حرکتیاش ایجاد میشود، بعد این بازگشتش به چه صورتی است؟ یعنی این رفت و برگشت چطوری است؟ آدم چقدر… نمیدانم چطوری بتوانم مطرح کنم.»
«شبیه سؤال اولی است که جناب آقای عابدی پرسیدند، سؤال شما شبیه آن است.»
خب، فعلاً با این سه تا سؤال پیش برویم. باز انشاءالله بخشی را برای سؤالها میگذاریم.
درمورد مقام نورانیت که همان فطرت ماست و فطرت ما متوجه به خداست و متعلق به خداست، اما عین تعلق و نیاز و فقر و وابستگی است، ما یک چیز بیشتر نیستیم، آن هم وابستگی. ما یک وابستگی. انسان وابستگی محض است؛ و این وابستگی هم به خداست. «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ.» هیچ کمالی هم جز کمالات حق تعالی نیست. ما وابستگی محض به کمالاتیم و هیچ کمالی جز حق تعالی نداریم. هر کمالی بروز حق تعالی است. ما در واقع هر کمالی را که میخواهیم، خدا را میخواهیم. خدا را در آن جلوه میخواهیم. خدا را در رحمانیتش میخواهیم، خدا را در رازقیتش میخواهیم، خدا را در مُغْنی بودنَش میخواهیم، خدا را در مُحْیی بودنَش میخواهیم، خدا را در شافی بودنَش میخواهیم.
وقتی که احساس نیاز میکنیم نسبت به دارو، دارو نمیخواهیم. فطرت ما و خمیرهی ما وابسته به 'الْشَّافيِ' خلق شده. فطرت و خمیرهی ما وابسته به اسم «هُوَ الشَّافِی» است. هنگام بیماریها، شافی؛ هنگام گرفتاریها، نافع و باسط است. این شافی یکی از جلوههایش در دارو است. ما اشتباه میکنیم و فکر میکنیم دارو شافی است. فکر میکنیم ورزش شافی است. در حالی که اینها همه بروز اسم شافی است. و یک وقت دیدید اسم شافی بدون این جلوهها از جای دیگری جلوه کرد. همانجور که در دعا، شافی جلوه میکند. و اساساً دعا یک ارتباط با تمام اسماء است. دعا میتواند همه اسباب را دور بزند. این یک بحث بسیار مهمی است درمورد دعا که با مبانی پوزیتیویستی جور درنمیآید. و مبانی پوزیتیویستی نمیتوانند اینها را هضم بکنند، کف و خون قاطی میکند. مبانی پوزیتیویستی در برابر این مباحث که میگوید شما موقع کرونا میگویید دعا کنید، البته مبانی پوزیتیویست و اسباب، کرک و پرش ریخته است. توی این کرونا کلاً هرچقدر که این نتوانسته هیچی اثبات بکند درمورد دعا و اینها، مردم خودشان را به دعا آوردند. در همان آمریکا و کانادا، آنقدر که از مطالعه و شدت نیاز درمورد دعا زیاد بوده، اینها هرچی گفتند که بابا کرونا نمیدانم با فلان - وزیر راهکار هم که خوب خیلی ویژه بود! - وایتکس بخورید و فلان و اینها - آنطرف گفته شد - خدمت شما عرض کنم که اینها میگویند بابا این باید دارو خورده شود، واکسن میخواهد، فلان است، اینجوری است. ولی فطرت آدمیزاد میگوید که واکسن سر جای خودش، وایتکس هم سر جای خودش، ولی من فطرتاً دارم میبینم که دعا کار میکند. فطرت من به من میگوید که تو دعا کن. دعا خودش یک سبب است. دعا سببالاسباب است. دعا ریشه همه اسباب است. چون دعا اتصالِ مقام نورانیت ما به حق تعالی است. اتصال ما به مقام نورانیت. چون دعا از درک فقر است که میجوشد.
کی ما دعا میکنیم «مفاتیح» و اینها میخوانیم؟ معمولاً ادبیات ما دعا، همچین دعای کم، خیلی حس و حال و اینها که منظور مناسکی - مثلاً دور هم بودنی نیست - یک نوع آداب مناسکگرایانه است که مثلاً توی کلیسا به نحوی بروز پیدا میکند. بوداییها و برهماییها یکجور بروز میدهند. دعایی را میخوانیم، خیلی هم نمیفهمیم. الان دعای کمیل به ما بگویند که پنج تا جملهاش را ترجمه کن، یک ساعت میخوانی، دقیقاً چی میخواهی؟ اکثر ماها شاید نتوانیم. چون این دعا به عنوان یک سمبل و نماد دارد بین ما کار میشود. همان هم خوب است؛ چون آن سمبل و نماد است که باعث میشود ما اصل ارتباطمان با دعا حفظ شود و بعداً در هنگام گرفتاری و آن عَطَش فطری و روحی به این دعا رَوی بیاوریم.
ولی این دعا منظور آن نیست. این دعا منظور همان حالت درونی است؛ بدون دعای کمیل و بدون مفاتیح و اینها. آن حالتی که انسان از درون از «اسباب» منقطع میشود و احساس میکند اسباب، سررشتهاش دست یکی است که همه کمالات آنجاست. حالت انقطاع. ما برای مقام نورانیت او، نیاز به انقطاع داریم. انقطاع از اسباب. باید از اسباب منقطع شویم. انقطاع ما از اسباب یعنی از اسباب دست بشوییم؟ نخیر! یعنی از اسباب دل نشوییم. یعنی من میدانم برای یاد گرفتنم نیازمند اینم که بروم پیش استاد، پیش معلم، مدرسه، کلاس، بروم تحصیل، ولی هیچکدام از اینها را مستقل نمیدانم از اسباب. دل به اینها دل نبندیم. دلم به اسباب نباشد و میدانم که اینها همه اسبابی است که او قرار داده و در واقع در طلب او میروم و میدانم که او این کانال را در نظر گرفته و گفته از کانال اسباب باید بیاید. «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأُمُورَ إِلَّا بِأَسْبَابِهَا.» خدا ابا دارد از اینکه امور به غیر از اسباب... البته دعا هم خودش یکی از اسباب است و دعا ریشه همه اسباب است. ما هم دعا میکنیم، هم مسیر اسبابمان را قطع نمیکنیم. این دو تا کنار هم است؛ چون جفتش سبب است. البته سببیت دعا قویتر است. و دعا وقتی میخواهد مستجاب شود، باز خودش از کانال اسباب دیگر مستجاب میشود. یعنی یک وقتی ممکن است که با اسباب خفیه مستجاب شود، یک وقت با اسباب جلیه مستجاب میشود.
در شفای بیمار، اسباب جلیه همین اثرگذاری دارو، کشف واکسن، خدمت شما عرض کنم که اثرگذاری فعالیت دکتر و پزشک و طبیب. اینها اسباب جلی است. اسباب خفیهای هم دارد: از یک طریق دیگری این ویروس در این بدن کشته میشود، از طریق دیگری آن پادزهر در این بدن منتشر میشود که این هم باز سبب است. هیچ هیچ اتفاقی در عالم بدون اسبابش رخ نمیدهد که لااقل این اسباب، ملائکه باشند. جزء اسباب است. و هیچ اتفاقی بدون حضور ملائکه در این عالم رخ نمیدهد. حالا یک وقتی این ملائکه میآیند القا میکنند اثر را به کار طبی، القا میکنند اثر را به آن دارو، یک وقت مستقیم القا میکنند اثر را به نفس و بدن خودشان. این میشود اسباب خفیه و دعا خودش اتصال به اسباب است و به واسطه دعا حتماً این اتفاق رخ میدهد. حالا این دعا یا باعث میشود که در اسباب جلیه اثر بروز پیدا کند، یا باعث میشود در اسباب خفیه اثر بروز کند.
خب، پس ما حجاب اسباب که نمیگذارد به مقام نورانیتمان متوجه شویم. اگر این اسباب رفت کنار، «تقطعت الأسباب» شد، ما به مقام نورانیتمان متوجه میشویم، به فطرتمان. «ارجعوا الی...» که در قرآن هم اینها به خودشان مراجعه میکنند. هرچقدر ما از اسباب دل بشوییم، اسباب را در واقع سبب فقط بدانیم، مستقل ندانیم. اسباب را در دست خدا بدانیم، خدا را فعال ما یشاء بدانیم و دست و بال خدا را بسته ندانیم، مثل یهودیها. «و قالت الیهود ید الله مغلوله». یهود اصلاً اینی که گفت دست خدا بسته است، به خاطر همین بود. خدا اگر بخواهد کار بکند و از کانال این اسباب باید کار کند. یعنی خدا محدود به اسباب است. خدا محدود به اسباب است. این محدود دیدن خدا در اسباب، همان «یدالله مغلوله» است که جوابشان این است: «دست و بال خودت!» و تازه ملعوناند از رحمت.
اعتقادی که ما نسبت به بدا داریم، شیعه همین است. یعنی خدای متعال حتی در قضا و قدرش هم دست و بالش بسته نیست. چون یک مدیر وقتی برنامهریزی میکند، بودجه در نظر میگیرد، بودجه میبندد. آن بودجهای که مدیر و رئیس بسته، دیگر دست و بال خود رئیس را هم میبندد. ولی در قضا و قدر الهی این شکلی نیست. در قضا و قدر الهی اگر خدای متعال چیزی را در تقدیر گرفت، خود این تقدیر کردن او باز دست و بالش را نمیبندد. باز خودش سوار بر تقدیر خود است. این میشود اعتقاد به بدا. یعنی حتی در واضحاتی که برای همه ما واضح است که خدای متعال این را در نظر گرفته، دوازده تا امام بیشتر نداریم، اسم این ائمه از ازل معلوم بوده، حتی در دوازده امام که این افراد کی باشند، هم قائل به بدا هستیم. باز خدا اگر بخواهد دستش باز است. دستش… نه لزوماً تغییر صورت میگیرد، احتمال زیاد تغییر صورت نمیگیرد؛ بلکه شاید در حد یقین بگوییم تغییر صورت نمیگیرد، ولی در حد یقین هم میگوییم خدا دستش باز است. یک وقت دیدید امام زمان را مثلاً خدای متعال در نظر گرفت که مثلاً «من حجت بن الحسن نباشم.» مثلاً میگویمها، در حد فرضش دارم میگویم. یعنی خدای متعال در نظر گرفت یک تغییری صورت بگیرد. این تغییرش هم از باب اعمال قدرتش است که به ما بفهماند که من خود تقدیراتم دست من را نمیبندد.
ما برای برگشت به فطرت این را لازم داریم. حجابهایی که میآید بین ما و مقام نورانیتمان در دو بُعد است. یکیش در بُعد عمل. حالا همان تعبیر قشنگی که امام دارند توی آثارشان، آن تعبیر به ذهن استفاده کنیم که قلب و قالب ما. یک سری حجابهای قلبی داریم، یک سری حجابهای قالبی. البته قالب غلط است. قالب درسته. تعبیر دقیقتر عربیاش، ولی ما فارسی صحبت میکنیم. همانجور که کلمات انگلیسی به فارسی، عربیِ فارسی... حرف میزنیم. خدمت شما عرض کنم که قلبی و قالبی. حجابهای ما که حالا نحوه برگشت که سؤال سومی بود که عزیزان پرسیدند، همین است. ما باید برگردیم به آن مکانیزم قلبی و قالبی که برای ما تعیین کرده. خدای متعال به واسطه اولیا خودش، به ما این را رسانده. به واسطه کسانی که مستقر بودند در مقام نورانیت ازشان و... «تامین فی محبة الله و المستقرین فی ذات الله».
جامعه این را میگویم. مستقرند. اینهایی که مقام نورانی، حضور ثابت دارند، اینها مسیر را از جانب خدای متعال به ما ابلاغ کردند. مسیرش هم قلبی و قالبی است. در مسیر قالبی، همینیست که ما ازش تعبیر میکنیم به ترک معصیت و انجام وظایف. یعنی این دستوراتی که خدای متعال به عنوان تکلیف برای ما تعیین کرده، پشتوانه برطرف شدن حجاب بین ما و خداست. و اساساً از آنجا آمده پایین و خُرد شده و دست و پا پیدا کرده، شده عمل دنیایی و منسوب به ما. این نماز صرفاً جنبه قانونی ندارد. چون ماها یک سری کارها را همان جنبه مناسکگرایانهای که یک نمادی است که لزوماً لازم نیست پشتوانهای داشته باشد، مثلاً ما وقتی میخواهیم یک مخالفتی با یک مجموعه نشان دهیم، همه با هم سوت میزنیم. همه با هم بوق میزنیم. داد روی میز میکوبیم. با یک مشتی، با یک ریتم هماهنگی پا میکوبیم. این نماد همبستگی ماست، نماد اتصال ماست، ولی لزوماً به این معنا نیست که یک پشتوانه ملکوتی هم دارد. لازم نیست. اینجا اثری که ازش میخواهیم همین است که در اینجا حاصل میشود.
ولی درمورد اعمال ما در زاویه ارتباطمان با خدا، حتی مناسک سیاسی و فعالیتهای اجتماعی ما که آثارشان برای ما محرز است. غذا میخوریم، سیر میشویم. میخوابیم، خستگیمان برطرف میشود. همین خوابی هم که داریم و خستگیمان برطرف میشود، همین را هم خدا در آن مکانیزم شریعت آورده و گفته من از همین خواب تو میخواهم کاری بکنم که تو به مقام نورانیتت متصل شوی و حجاب تو و مقام نورانیت از بین برود. من برای همین خواب تو هم سررشتهای قرار دادهام از ملکوت. خواب تو هم به ملکوت متصل است.
نگو خب خوابیدم، خستگیام برطرف شد دیگر. من از خواب مگر چه توقعی دارم؟ این همان است که پیغمبر به ابوذر فرمودند که باید در همه چیز نیت داشته باشی، حتی فیلم و کارهای والا هم تو خوابیدن هم تو خوردن. یعنی این چیزهایی که اثر عینی ازش میبینی در زندگی، دلبسته به این اثر عینی که خب میخورم سیر میشوم، نداشته باش. بگو من میخورم و باید نوعی بخورم که متصل کننده به مقام نورانیتم باشد. اینجاست که باز بحثهای دین حداقلی و دین حداکثری پیش میآید که دیروز اشارهای بهش شد. این حضرات میگویند که دین ورود کند به سیره دین چه ربطی دارد وقتی ما غذا میخوریم سیر میشویم دیگر؟ دین چه کاره است که بیاید این وسط حرف بزند؟ دین در آن مسائلی که ما حالیمان نمیشود باید بیاید حرف بزند. من حالیام میشود این مقدار بخورم برای سلامتیام خوب است. تا جایی که حتماً در گفتگو با اینها باید مواجه شده باشید. نمیدانم حالا چقدر با اینها سروکله زدهاید. آن طرف که خیلی زیاد، حجم وسیعی از افرادی که ادعای مسلمانی دارند، آن طرف، خصوصاً خصوصاً در آمریکا توی همین حالوهوا.
همین مثلاً میگوید که وقتی میخواهد مسخره بکند ماها را، میگوید شما حتی درمورد دروغ هم وقتی میخواهید حرف بزنید، میگویید دروغ بد است، چون روایت داریم. آقا دروغ بد است خب، معلوم است دروغ بد است دیگر. هر آدم سالم، بچه هم میفهمد دروغ بد است. اینجا هم باید روایت بیاید؟ روایت رسماً دست میاندازند. دروغ میگویی آنجوری میشود، آنجوری چه ربطی به پیغمبر دارد؟ پیغمبر باید بیاید درمورد دروغ هم حرف بزند؟ بعد هم دیگر عملاً کارکردش این میشود که دین میرود در یک حوزه خیلی خاصی که میشود، آن هم دقیقاً بحثهای فردی و ارتباط خیلی خاص و محدود ما و خدا. آن هم در حدی که خودمان نمیتوانیم بفهمیم. که آن هم باز چون اکثراً خودمان همان هم میفهمیم، عملاً باز به همین تیکه هم خیلی نیاز پیدا نمیکنیم و عملاً اصلاً دین یک مسخرهای میشود. تو دلش همین بحثهای پلورالیسم و اینها درمیآید. یک جنبش بحث پلورالیسم. یک جمع بشود! بحثهای هرمنوتیک. که اگر ما یک منبع دست اولی هم داشته باشیم برای اینکه بخواهیم دین را از آنجا اتخاذ بکنیم، همانش هم بر اساس قرائت و فهم هرکدام از ماست. آن هم باز یک خوانش واحد و یک مرجع و منبع برای قرائت لازم ندارد. هرکی هرچی خودش فهمید، تهش هم اگر قرآن را قبول داشته باشیم، که آن هم برای این قبول داریم که همان رشته ارتباط کوچولو باری که تو آن ارتباط فردیام با خدا را تنظیم کند، لگد بزنی و برقصد… یوگا برداشتش از صلات، دیگر از نماز است.
دین، این عملاً مضمحل کردن دین و نابود کردن دین و برمیگردد به اینکه آدم هیچی نفهمیده از سر، در آخور طبیعت. وقتی آدم فقط سر در طبیعت داشته باشد، در حجاب مطلق وقتی باشد، همین میشود. برای اینکه این بیش از طبیعت چیزی نمیخواهد. در طبیعت هم حاصل میشود. آدم بالاخره یک تجربه، بعد ده بار، بعد ده سال، آنقدر میزند و آنقدر تجربه میکند عالم ماده و نیازهای مادی، خودش کشف میکند. دین هم که قرار بود کارکردش همین باشد که بیاید همینجا به من بگوید که من چی بخورم، سیر شوم؟ وقتی فلان مریضی را پیدا میکنم، چی بخورم که خوب شوم؟ این کارکردش همین بود. آن هم که خودمان بالاخره بعد ده سال واکسن کرونا دیگر بالاخره بعد از ده سال کشف میشود دیگر. ما تهش دین هم به خاطر کرونا میخواستیم. اگر دین بتواند به ما بگوید کرونا چه باید کرد. تازه آن هم باز طب اسلامی و اینها نه ها! یعنی آن هم باز باید توی فضای ساینس و مبانی پوزیتیویستی و اینها به ما بگوید.
اما دین به حساب نمیآید. هیچ هیچ. چون همین عقل را سیونالیستی همین تکیهگاه ماست دیگر. با همین باید زندگی کنیم. در حالی که دین همه دستوراتی که داده، همه قوانین و قوارهها و قواعدی که تعیین کرده، همش به پشتوانه ملکوت، پشتوانه آن مقام نورانیت ماست. بله، درمورد دروغ هم حرف میزند. چون برای خدا و برای پیغمبر، برای دین مهم آن کارکرد مادی دروغ نیست که میگوید دروغ نگو که بالاخره تو جامعه آدم دروغگو را دوست ندارند. بالاخره تو جامعه خوب نیست. بالاخره هرکسی میداند هرکسی میداند که دروغ بد است، که چی؟ در خورد و خوراک و اطفای نیازهای مادی موقت داریم دروغ را نگاه میکنیم، یا در حد ابدیتمان و آن اتصالمان به حقایق و مقام نورانیت داریم. لذا درمورد اموری که برای بشر واضح است هم دین میآید حرف میزند. این دیگر اصلاً دین حداکثری نیست، این دین همهجایی و فراگیر است. این دینی است که تو همه چیز نظر دارد.
البته برخی جاها را واگذار تجربه ما کرده، گفته خودت در اثر تجربه به اینها میرسی. ولی همانجا هم باز ملکوتی برایش تعیین کرده. دین بسیار سفارش مشاوره داده و گفته برید مشورت. ارجاع به مشورت و مشاوره چیست؟ ملکوت برای مشاوره تعیین کرده. گفته اگر کسی در مشاوره دادن به دیگری، آنجوری که باید بررسی نکند، نسخ و دلسوزی و اخلاص نداشته باشد، «سلب الله عقله». خدایا این دیگر چی شد؟ باز من مشاورم، میخواستم یک مشاور خوب بگوییم که اینجا این بحث مادیمان حل شود. باز پای ملکوت را آورد وسط. پای مقام نورانیت. میگوید اگر کم بگذاری در مشاوره دادن به دیگری، خدا عقلت را ازت میگیرد. کدام عقل را؟ عقل مادی را؟ آنی که خدا از ابوسفیان و ابوجهل هم نگرفت، تقویت هم میشود در اثر تجربه. الان ابلیس هرچی کار اینجوری میکند، عقل شیطانی خودش هی دارد تقویت میشود دیگر. هی تجربه، هی دستش دارد باز، تجربههای جدید دارد. آن عقل ما «عبده بالرحمن»، آن عقل متصل به مقام نورانیت تو. تو این مشاورهای که داری میدهی، کم بگذاری، آنجا قطع ارتباط. آنجا در حجاب.
پس ما گستره ارتباطمان با مقام نورانیتمان به گستره ارتباطاتمان است. به گستره فعالیتهایمان است. به همین گستره هم شریعت حرف دارد. به همین گستره ملکوت را آورده برای ما، به ما نشان داده و نماینده و در قالب همین اعمال ریز گفته که مسواک اگر بزنی، مسواکی که همه خلایق میفهمند زدنش خوب است، همینش را هم آمده گفته که این ملکوت دارد که تو در آن بحثهای نظام تقدیم. اگر رفقا بحثها را گوش داده باشند، که آن ۳۹ جلسه آخرش بحثهای آن سوی مرگ بود، صد و خردهای جلسه است. آنجا روایتی آوردیم، بحث کردیم، یک روایت خیلی جالبی هم است درمورد آثار ملکوتی مسواک زدن. مسواک میخواهی بزنی، با این زاویه بزن. بازگشت مقام نورانیت همین شکلی، به همین سادگی. برای چی مسواک را میزنی؟ به خاطر اینکه دندانهایت سالم بماند؟ تو چرا آنقدر سطح نگاهت پایین است؟ چطوری نگاه میکنی مسئله را؟ چرا مادی میبینی؟ مثل اینکه من گندم بکارم، کنار گندم کاه درمیآید دیگر. هرجا که گندم میکارند، کاه هم درمیآید. خب تو چرا گندم میکاری که کاه در بیاوری؟ تو گندم بکار به خاطر گندم. کاه را بغلش درمیآید، خنک بشوم! خب تو وضو بگیر به خاطر آن طهارت، آن نورانیت وضو. خنک هم میشوی. تو غسل کن به خاطر آن اثر ملکوتی و اثر فطری غسل. نظیف هم میشوی.
حالا آن سؤال دومی هم که مربوط به خلقت بود، باز همین از همین دل همین حرفها درمیآید. این دیدن خدای متعال. این غرض خلقت است که حالا جلسات اول هم مطرح شد. خدا عین کمال است و از کمال خودش مبتهج است و غرق در لذت از کمال خودش. و نتوانسته نسبت به این همه کمال خودش ساکت بنشیند. گفته من باید خلق بکنم، داد بزنم این همه کمال را. همه عالم را باید پر کنم. عالم بسازم و همه عالم را پر کنم از اینکه من هی داد بزنم، بگویم من، منو ببین! من کیام؟ من چیام؟ وای از این همه خوبی که من دارم. این غرض خلقت است. آن وقت این داد زدن و این خودشیفتگی خدا که خدا غرق در این کمالات خودش است و درست هم هست، ما نباید خودشیفته باشیم، چون کمالی نداریم که بخواهیم شیفته آن باشیم. خدا کمال دارد و شیفته خودش است. این خودشیفتگی همه مقام نورانیت ما را پر کرده و همه دین را پر کرده. چون شریعت اتصال به آن مقام نورانی است. مقام نورانیت «انا» گفتن خداست. من من گفتن خداست. من من کردن خداست. خودنمایی خداست. این همه مقام نورانیت ما که همه را خدا پر کرده با خودش، با کرشمهها و ناز و حالا به هر تعبیری میخواهیم بگوییم، تعابیر ادبی و اشعار ما با اِطناب، با زلف چه میدانم افشان موی او، اینهایی که حالا حافظ از اینها خیلی حرف میزند. نورانیت هم کل دین و این قواعد و دستورات را پر کرده. تو چرا مسواک میزنی به دندانت فکر میکنی؟ تو ملکوت پشت ماجرایی.
توی آن روایت هم میگوید که مثلاً مسواک اگر بزنی، روزی یک بار بزنی اثر ملکی دارد. دو بار بزنی اثر ملکی دارد. چه صبح بزنی، شب بزنی. اینها هرکدام اثر ملکوتی حاصل میشود. دندانت هم سالم میماند. این را به عنوان فرع ماجرا بهش توجه داشته باش. قلبت اصلاً متوجه این نباشد. این میشود آن جنبه قالبی دین که اعمال ما را کنترل میکند. که شریعت عهدهدار این است به جهت دادن و سامان دادن به اعمال ما در تمام حوزههای ارتباطی و همه حوزههایی که از ما فعلی سر میزند. شریعت برای همه اینها حرف دارد. در قالب واجب، در قالب حرام، مستحب و مباح. حالا این دستهبندی پنجگانه هم خیلی دستهبندی دقیقی برای این بحث ما نیست، ولی حالا بر اساس آنی که در فقه گفته شده، میگوییم این دستهبندی پنجگانه که هیچ عملی از این پنج تا خارج نیست. این باعث میشود که ما خودتوجه به همینها و مراعات همینها ارتباط ما را با مقام نورانیت قوی میکند.
یک بخش، یک بخشش هم ارتباط قلبی است. بزرگترین حجاب برای قلب ما وابستگی به عالم ماده است، تعلق قلبی به ماده و مستقل دیدن اسباب. حالا اسباب در مرحله دوم که قلباً من به اینها وابسته باشم. در مرحله اول حجاب ما این شؤون اعتباری مادی است که فقط برای این است که کار مادی ما و این دوره گذرای زندگی مادی ما سامان پیدا کند که باید یک نفر رئیس باشد، یک نفر مرئوس باشد. یکی بالادست باشد، یکی پاییندست. این یک چیز کاملاً اعتباری است. هیچ پشتوانه حقیقی هم خود این مقام ریاست ندارد به ذات. الان شما تصور کنید اسفندیاری عزیز ما، برادر خوب ما اینجا منیجر است. خب برای اینکه این کلاس اداره شود ما نیاز به منیجر داشتیم. منیجر اگر نباشد این کلاس اداره نمیشود. یک نفر باید تعیین کند که وقتی یک کسی رفع ید میکند صحبت بکند، صدایش را نمیدانم وصل کند، قطع کند. این مسئولیت یک شأن اعتباری است برای ایشان. نه ایشان را بالا برده، کمالاتی دارد که نیاز به این چیزها ندارد. نه بقیه ما که منیجر نیستیم را پایین آورده. این فقط یک شأنی است برای اداره این دوره موقتی که ما کنار هم داریم یک کلاسی برگزار میکنیم. حالا اگر انسان تعلق قلبی پیدا کند به این، حجاب اکبر است. یک شأنی برای خودش بیاورد. من اینجا رئیسم، من اینجا همهکاره ام. بعد دیگر تو لحنش، تو ارتباطش با بقیه اثرگذار است. تو زاویه دیدش به بقیه اثرگذار است. از موضع برتر و بالاتر. من اینجا همهکارم، من اینجا مثلاً رئیس جلسهام. از این موضع نگاه میکند. این انسان از مقام نورانیت دور میکند، چون آن من من خدا است. او باید من من کند. «تکبر و کبریا له الکبریا فی السماوات و الارض.»
آیه آخر سوره مبارکه همه کبریا مال اوست. اگر کسی توجه به مقام نورانیت داشته باشد، هیچ کبریایی در این دنیا برای هیچ کسی نمیبیند. نه برای خودش، نه برای هم. تکبر در او از بین میرود. هم استکبار را بیرونی از بین میبرد. چون یک کبریا در عالم هست. این حجابهای قلبی نمیگذارد ما کبریا را ببینیم. این شأن دنیایی برای من یک کبریایی ایجاد میکند. خودم را گنده میبینم، بزرگ میبینم. چون توجه به این شأن اعتباری دنیایی کردهام. این حجاب میشود برای مقام نورانیت. لذا اینجا بحث اخلاق مطرح میشود و حالات قلب. در بحث قبلی که اعمال قالبی بود، احکام مطرح میشد، فقه مطرح میشد. اینجا اعمال قلبی مطرح میشود و اخلاق. رذائل قلبی، اوج تکبر، حسادت، حب دنیا. که البته همه اینها برمیگردد به همان که عرض کردم: حجاب ماده و توجه به ماده و استقلال قائل شدن بر ماده و تعلق به تعلق ماده. نه از باب ابزار. یک جلسه دیگر درموردش صحبت کردیم. خود آقای اسفندیاری هم سؤال پرسیدند. آخر دنیا را با چه رویکردی باید باهاش ارتباط برقرار کنیم؟ که آنجا تو آن جلسه بحث شد.
ما نگاه مستقل و نگاه هدف اگر داشته باشیم؛ یعنی ماده برای ما هدف غایت بشود. اگر نگاه وسیلهای بهش داشته باشیم و این وسیله هم متکی به یک مسئله؛ یعنی وسیله باشد برای یک، یک هدفی که آن هدف در مقام نورانیت ما جستجو میشود، اینجا دنیا کاملاً متفاوت است. لذا قرآن درمورد پول همیشه تعبیر به خیر میکند. «إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ» میگوید اگر کسی یک خیری به جا گذاشته و وصیت کرده برای این. بعد مثلاً اینجوری میگوید: «إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيرِ لَشَدِيدٌ». «حب الخیر»! نمیگوید پول به جا گذاشته. میگوید خیر به جا. این تفاوت در بحث درمورد ارث تعبیر خیر میکند، چون پول خیر است. مکانیزمی همین پول هم فرمود که «هذا ما کنزتم لن...». اینها را طلا و نقره و این اسکناسها و سکهها و اینها را جلوه ملکوتیش برای این افرادی که تعلق به اینها داشتند، این است که اینها آتشی است که گداخته میشود به پیشانی و پهلو. بچه خاصیه که چرا پیشانی و پهلو... خب این در نسبت ما پس تعریف میشود. ما اصلاً دنیا، دنیا فی نفسه نه خوب است نه بد است. دنیا در اثر نسبت ما باهاش تعریف میشود. در اثر زاویه و رویکرد ماست که تعریف میشود. «دارالثق لمن صدق.» اگر شما این را یک ابزار دیدی، وسیله دیدی برای نیل به آن مقام نورانیت و ایجاد کمالات و کسب و کمالات...
الان این کلاس، این زومی که ما با هم از طریق گفتگو میکنیم، این فی نفسه خوب است یا بد است؟ تعبیر قشنگی نیست، ولی فرض کنید مثلاً یک جماعت به همین تعداد مثلاً اینجا دارند اعمال منافی عفت انجام میدهند. درست؟ خب من و شما آنجا نشستیم داریم نورانیترین مباحث عالم را با هم مرور میکنیم. این زوم فی نفسه نه خوب است نه بد است. یک وسیله است. البته ممکن است اونی که این وسیله را ایجاد کرده، زاویهای داشته، رویکردی داشته و آن رویکرد اشراف دارد. آپشنهایی که در نظر گرفته برای این و در سختافزار و نرمافزار این لحاظ کرده، یک بحث دیگر است، بحث درست و مهمی هم است. بعضی وقتها همه چی با هم کلاً خلط میشود. تکنولوژی دیگر لزوماً صفر نیست. وسیله صفر نیست. مسنجرها و این ابزارهای ارتباطی هم لزوماً آنقدر صفر و خنثی و ایزوله نیست. قطعاً یک رویکرد دارند. همانجور که اینستاگرام شما میبینید، اسماً ابزار است ولی کاملاً رویکرد دارد و این رویکرد دارد اشراف میکند تو سختافزار و نرمافزارش. شما اگر کمی به آن سمت بکشی، ساسپندت میکند و نمیدانم میبندد، لایوت را میبندد و چه میدانم کامنتهایت را پاک میکند، پیجت را کلاً حذف میکند. اینها دیگر کمی گاهی توهم است که کلاً اینها همش ابزار است. داخل پرانتز.
ولی حالا فرض میکنیم این زوم ابزار محض است. این رویکرد ما با این تعریف میکند که این خیر باشد یا شر. دنیا این شکلی است. این شؤون اعتباری دنیا و ماده، یک ابزار خالی، یک وسیله صرف. رویکرد و زاویه دید ما باعث میشود که این جایگاه پیدا کند. البته رویکرد نوع افراد بشر چون رویکرد غلطی است به دنیا و این دنیا برایشان گذرگاه نیست. ممَر نیست، مُقَر. به تعبیر امیرالمؤمنین: «خُذُوهُ لِمُقَرِّكُمْ مِنْ مَمَرِّكُمْ.» از ممَر برای مقر بردارید. بردار، اخذ کن. لذا زهد هم به معنای گذاشتن نیست به معنای برداشتن است. ول کن نمیگوید. ممَرت را ول کن به خاطر مقَرّت. میگوید از ممَرت بردار برای مقَرّ. زهد برداشتن است، نه. و چون برداریم، یک سری چیزها را باید بگذاریم. لازمه برداشتن یک سری چیزها گذاشتن یک سری چیزهاست. چون ما محدودیت داریم در برداشتنمان. اگر یک سری چیزها را برداریم، مانع میشود برای برداشتن از اینجا. گذاشتن.
رویکرد ما به عالم ماده اگر رویکرد ممَر باشد و داریم برمیداریم برای مُقَر. هیچ چیزی برای ما معادل این دنیا نیست و این دنیا خیر محض است. امام حسین هم که امام حسین شده، در این دنیا شده. امام حسین واسه دنیاست که امام حسین امام شده. اگر رویکرد ما برعکسش باشد که رویکرد عموم مردم، غالب مردم همین است، اینجا مُقَر شد برای ما و بقیه چیزها ممَر شد. حتی دین شد ممَر برای رسیدن به این مُقَر. امام حسین درمورد مردم کوفه فرمود: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السن.» اینها برده دنیا هستند. یعنی دنیا برای اینها غایت است، دنیا برای اینها مُقَر است. دین وسیله است. دنیا غایت است. همه چیز حتی دین وسیله است. چون پشتوانه فطری و مقام نورانیت دینی که کلاً حذف کرده. برای دین کارکردگرایانه، آن هم فقط در حد ماده دارد اثر لحاظ میکند. آن وقت این آثار یک بخشش را خودمان به عقل خودمان بهش میرسیم. ما سیری میخواهیم و رفع خستگی میخواهیم و جفتگیری میخواهیم و اینها را میخواهیم. خودمان با عقل و تجربه خودمان به خیلی چیزها رسیدهایم. دین اگر تو این مسیر به ما کمک بکند، آنقدر که کمک کند و مزاحم و در واقع درگیر با آن بخشهایی که خودمان بهش رسیدهایم هم نباشد. تعریف سکولار از دین، از بستر فطرت و مقام نورانیت ما دارد میآید و حرف میزند.
پس این دو تا زاویهای که ما نسبت به عالم ماده داریم، تعیین کننده است در ارتباط ما. یک زاویهاش کاملاً حجاب است به نسبت مقام نورانیت. برای بازگشت به مقام نورانیت و فطرت ما، زاویه دیدمان را باید نسبت به ماده اصلاح کنیم. در اثر اصلاح این زاویه، قلب ما تعلق اصلاح میشود. تعلق به دنیا داریم ولی نه از باب اینکه دنیا هدف باشد، از باب وسیله بودن اینها. تعلق به آب و نان داریم. پیغمبر در دعا میفرمایند که خدایا «بَارِكْ لَنَا فِی الْأَرزاقِ». نان را برای ما مبارک کن. «لَوْلَا الْخُبْزُ لَمَا صَلَّیْنَا وَ لَا صُمْنَا.» اگر نان نبود ما نه نماز داشتیم نه روزه. این رویکرد پیغمبر به نان است. در حالی که ما معمولاً نماز و روزه را میخواهیم به خاطر نان. پیغمبر نان را میخواهد به خاطر نماز. بعد نانی که وسیله باشد برای نماز، آن روزه، آن نان مقدس است. فکر کردن به آن نان هم نورانیت میآورد. من اگر صبح پاشدم رفتم سر کار که به این نان برسم، این حرکت و فعالیت برای رسیدن به این نان عین نور است و عین اتصال به مقام نورانیت است. این دنیا دنیای مقدس است. این حرکت برای کسب دنیا عین طهارت است، عین اخلاص است، عین بندگی است، عین مقام نورانیت است، عین رشد و شکوفایی است. پس آن زاویه را باید برگردیم.
اینجوری برگردیم. برگشتن به معنای رها کردن دنیا و مادیات و اینها نیست. ما بدون مادیات نمیتوانیم کاری بکنیم. سلوک معنوی ما و حرکت ما به سمت خدا و کسب کمالاتمان وابسته به دنیاست. با همین نان. اگر نباشد، خون به مغزمان میرسد و نمیتوان فکر کرد. نه توجهی میتوانیم پیدا کنیم، نه ذکری میتوانیم بگوییم. ماده، نان چی میخواهد؟ پول میخواهد. پیغمبر تا نانش را فرمودند، اگر نان نباشد نماز نیست. ما میگوییم یا رسول الله اگر پول نباشد نان نیست. اگر کار نباشد پول نیست. پیغمبر دعایشان فقط نان بود. ما میگوییم پول ما کو؟ کار ما کو؟ کار نباشد پول نیست، پول نباشد نان نیست، نان نباشد نماز نیست. ولی با این زاویه توقع دینداری هم نداشته باش. عرض کنم خدمتتان که این وسیله است. حالا یک وقتی هم هستش که شرایط به نحوی رقم میخورد، تو فعالیت میکنی، فعالیتم خیلی نانی حاصل نمیشود. اینکه دیگر اینجا نمیخواهد بگوید من لام هستم. یعنی همینم در این نه، همه باید من سیر بشویم تا خدا را بشناسیم. موضوع و محموله دارند بعضیها جابجا.
این دو تا پس شد اصل ما: مسیر قلبی و مسیر قالبی که توأمان هم است با هم و هر دو هم روی آن یکی اثر میگذارد. یعنی هرچقدر ما در مسیر قلبی رشد کنیم، مسیر قالبیمان بهینه میشود؛ هرچی در مسیر قالبی رشد کنیم، مسیر قلبیمان بهینه میشود. هر دو تای اینها در ارتباط با مقام نورانیتمان و فطرت و شکوفایی فطرت و برطرف شدن حجابها از فطرت اثرگذار است. غرض خلقتم این بود که خدا خودش را نشان بدهد. کجا دارد خودش را نشان میدهد؟ در مقام نورانیت ما و فطرت ما. و همه این بسترها برای این است که ما برگردیم به مقام نورانیت و آنجا خدا را ملاقات کنیم.
این ترکیبی از این سه تا سؤال است که عزیزان پرسیدند.
اگر مطلب دیگری هست، سؤال دارد، دستش را بالا بیاورد.
«سلام علیکم حاج آقا.»
علیکمالسلام. «روزتان بخیر. عرضم به خدمتتان که خیلی بحثهای خوبی مطرح شد و خیلی سؤالها هم درواقع پیش میآید. یک سؤالی که حالا من سؤال زیاد داشتم ولی حالا هم روی آن قسمتی که خلقت جهان، یک سری سؤال داشتم. یعنی قسمت فلسفه اولی. قسمت کاربردی و ترجمه بیشتر از صحبتهایتان الان معطوف به مسائل کاربردی بود. سؤالی که من داشتم این است که خب ما قرآن را داریم عنوان منبع اصلی آن چیزی که درواقع از پیامبر صلواتاللهعلیه رسیده و خب در کنارش هم حالا یک از احادیث هست. خب این احادیث هم حالا محکم و محکمتر و احادیثی که حالا مثلاً خیلی هم حالا ممکن نشود بهش اطمینان کرد. یک مجموعهای هست بالاخره، یک مجموعهای از دین از معصوم از حجت خداوند به ما رسیده. خب اتفاقی که میافتد، خب همین الان ما تو خیلی مسائل که حالا مسائل عقلی و الهیاتی و مسائل اینجوری باشد، چه مسائل حالا عملی، مسائل فقهی و غیره. عملاً میبینیم که حالا آن کسانی که تخصص درواقع مطالعه دین، فقها یا درواقع کسانی که حالا اوضاع شیعه یا حالا کلاً اسلام را بگویید. مثلاً از یک آیه حالا راجع به خود قرآن چندین ممکن است تفاسیر یا ممکن است حتی بعضی وقتها بعضی تفاسیر ممکن است متفاوت باشند، بعضی متضاد. مثالهای خوب زیادم دارد دیگر. مثلاً خود حالا شما درواقع بحث از مثلاً فلسفه ملاصدرا میکردین. خب خیلیها توی حوزه کلاً ملاصدرا را قبول ندارند. من از یک آقایی هم که طلب بود چند سال پیش میشنیدم که میگفتش که حالا ملاصدرا که جای خود دارد، قبل از انقلاب کتابهای آقای مطهری را هم گاهاً میگفتند نجس است. حالا آقای مطهری که حالا مثلاً بعداً جزء فیلسوفهای اصلی حالا انقلاب بود. عرضم خلاصهای که بخواهم بکنم این است که خب در عمل آن بحث اختلاف در برداشت به وجود میآید. آن چیزی که درواقع الان خب معصوم در بین ما نیست. این اختلاف درواقع حاضر نیست، غایب است. معصوم ما ارتباط مستقیم نداریم و وقتی که میخواهیم درواقع به منابع این را حل کنیم، اختلاف را چطوری باید بالاخره حلش کرد؟ سؤالی که من درواقع دارم این است که شما میگویید که دین در تمام چیزها صحبت دارد. بعد خب ما میبینیم که خب بله در تمام چیزها ممکن است صحبت داشته باشد ولی خب اولاً خیلی وقتها میبینیم که خب افراد مختلفی که نظرات کاملاً مغایر همدیگر ممکن است داشته باشند. دو اینکه خب بعضی وقتها یک چیزهایی ممکن است از دین درواقع از همین افرادی که حالا درواقع منسوب به دین هستند بشنویم که خب ممکن است ببینیم که این با آن چیزی که خیلی ممکن است بدیهتاً ممکن است بعضی از حرفهایی که میزنند مثلاً به دید ما غلط بیاید. مثال عرض میکنم.»
«بله، بله.»
«عرضم به خدمتتان که بله. مثلاً خب الان حالا به عنوان مثال برای اینکه بحث برای برای همه ملموس شود عرض میکنم. سر مثلاً همین حالا بحث کرونا و فلان و این چیزها. خب یک عده آمدند حالا درواقع ادعای این را دارند که ما درواقع طب اسلامی داریم و یک سری دستوراتی خب میآمدند میگفتند از احادیث مثلاً این چیزها مثلاً به دست میآید که مثلاً حالا من نمیخواهم بگویم بعضیهایش حالا واقعاً جای گفتن ندارد که...»
چشم.
آقای دهقانی: «دیگری که من داشتم حالا دو تا سؤال که با سؤال آقای دهقانی مرت میگیرد. یکی اینکه برای مثلاً دروغ هم سراغ روایت میرود. شاید من متوجه منظورتان از حالا صحبتی که کردید میپرسم دوباره. مسئله که مطرح میکردید دیروز که مثلاً دین مبتنی بر فطرت و اینها با فطرت تطابق دارد، یعنی خیلیها شاید به فطرتشان به فطرتشان رجوع کنند، نه بتونند یک سری از این مسائل دینی و معرفتهای دینی و دسترسی بهش پیدا کنند. این چه تناقضی دارد؟ چه مشکلی دارد؟ یا حالا شما مطرح کردید. چون شاید یکی فطرتش پاک باشد، به فطرتش رجوع کند خیلی از نه فقط دروغ، خیلی از معارف دینی را چون با فطرتش تطابق دارد متوجه بشود. نظرتان نسبت به این چیست؟ مسئله دیگر که حالا شاید به سؤالهای دهقانی ربط داشته باشد. چون نظر شما یعنی منظور شما چون نظر شما حالا صحبتهایی که میکردید یک طیف بود. نظر شما کدام یک از این دو تاست؟ یا حالا بین این دو تا کدام است؟ که مثلاً روش حل هر مسئلهای باید برای حل هر مسئلهای برویم سراغ دین تا جوابش را پیدا کنیم، یا علم مثل علم پزشک؟ منظورتان این باشد کارهایی که کارها ابعاد معنوی هم دارند که با اتکای به ارزشهای معنوی رسید. این چه بسا کارهای معمولی که تو زندگیمان میکنیم مثل غذا خوردن، ابعاد معنوی داشته باشد که با استفاده از دین بتوانیم به این ابعاد من برسیم. دوباره عذرخواهی میکنم که مجبور کردم سؤالات چند تا همزمان باشد.»
خواهش میکنم.
تشکر میکنم از دوستان و عزیزان بابت مطالبشان. درمورد آن سؤال اختلافنظرها که حالا تعبیر به اختلاف قرائات نمیکنیم، اختلافنظرها که خب حالا مثلاً ما در این حد هم اختلافنظر داریم که خود ملاصدرا و پزشکی و اینها را هم مثلاً درش آنقدر نظرات متفاوت و گاهی متباین میبینیم، این باعث میشود که ما کمی دچار سردرگمی بشویم در اینکه کدام قرائت را باید پذیرفت؟ و هرکسی هم اصرار دارد که بگوید من قرائتم از اسلام درست است و همین است و اسلام همین است و آن امور حقایق باطنی که ما دنبالش میگردیم با همین قرائت من حاصل میشود و اینها ما را سردرگم میکند. ما هم ابزار و سنجهای نداریم برای اینکه بخواهیم یک کدام از اینها را مزیت بدهیم به نسبت دیگری. چهکار باید بکنیم؟
اینجا پاسخ این است که ما رفرنسهای دینیمان مشخص است. یعنی کتاب و سنت و عقل و اجماع. که حالا این چهار تا را به عنوان منبع و مرجع میگویند که اجماع البته یک خودش یک بخشی از سنت و ذیل سنت است. چهار تا درواقع نیست و سه تاست. و عقل هم باز خودش ابزاری است برای کشف این دو تا. و عقل در کنار اینها نیست و عملاً کتاب و سنت میشود.
کتاب و سنت هم باز به این معنا خیلی درست نیست. قرآن و عترت شاید تعبیر قشنگتری باشد که در حدیث پیغمبر هم در آن حدیث آخر همین آمده. ما در واقع پس کتاب الله و عترتی را داریم به عنوان منبع برای کشف این حقایق. عقلمان هم یک ابزاری است برای پردهبرداری و ارتباط. و عقل یک وسیلهای کنار اینها نیست. عقل یک چراغ است. ما با چراغ دنبال کلید میگردیم که با کلید در را باز کنیم. نه اینکه چراغ را بندازیم روی دری که قفل شده و این چراغ بخواهد در را باز کند. کار چراغ باز کردن در نیست. کار کلید است که در را باز میکند. با چراغ کلید را پیدا میکنیم.
این آن سؤال آقای اسفندیاری را که سؤال آخر بود، تا حد زیادی حل میکند که ما تعریفمان از عقل و آن بحث دروغ و فلان و اینها و بحث فطرت و اینها، بله ما کاملاً به این بحثها قبول و اعتقاد داریم که کسی با رجوع به فطرت، این را از قلبش هم میرسد. و اتفاقاً هرچقدر که انسان از جهت باطنی لطیفتر، طاهرتر باشد، عقل او هم قویتر میشود به نحوی که همه این مسائل دینی را خودش عقلاً برایش اثبات شده و پذیرفته شده میداند. یعنی خودش این مسائل برایش روشن است. حتی مسائلی که برای عموم در حجاب است و عموم آدمها مسائل تعبدی قبول میکنند، یک آدمی که رشد کرده از جهت باطنی چون این نور او توسعه پیدا کرده برای او هم دیگر تعبد نیست. تعبد که یعنی اثر چشمبندی باشد و چون تو میگویی انجام میدهم نیست. این چشمش باز شده و میداند که هر چیزی سر جای خودش است و این کارکرد و اثر دارد. درمورد دروغ هم همین است. بله، ما اگر کسی قلبش در حجاب نباشد، که نوعاً نسبت به این مسئله دیگر قلبشان در حجاب نیست. نسبت به بد بودن دروغ قلبشان در حجاب نیست. این یک بخش است. یک طیفی از این مسئله است که نوع مردم برایشان قلباً و عقلاً حل شده است. یک طیف دیگر حل نشده. میخواهم بگویم که ما نمیتوانیم بیاییم بگوییم که اینها را از هم تفکیک بکنیم که مثلاً یک سری مسائل این شکلی روشن است، اینها کارکرد دین این است که اینجا وارد نشود. خودمان میفهمیم. یک سری چیزها هست که معلوم نیست آنجا را دین حرف بزند. این دودستگی و این دوگانگی دوگانگی غلطی است. حرف بنده این است که همه مسائل در ارتباط با فطرت است، همه مسائل را هم عقل میفهمد که این مسائل متصل به فطرت است و اثری دارد در ماده در دنیا و آخرت. بخشیش برای مردم باز شده است، مثل دروغ. بخشیش هنوز باز نشده، مثل خیلی مسائل مثل نگاه حرام. آن آدمی که لطیف است، درمورد نگاه حرام برایش مثل روز روشن است که دین اینی که گفته عین حق است، عین ثواب است. ولی نوع مردم نسبت به این مسئله در حجاباند. در حالی که اینجا هم دارد از ملکوتش گفته میشود، آنجا هم دارد از ملکوتش گفته میشود. اینجا هم یک کارکرد مادی دارد و در اثر تجربه کارکرد مادیاش فهمیده میشود که اگر کسی نگاه هرزه داشت، در زندگی دچار مشکل میشود، در ارتباط با همسرش دچار مشکل میشود. آن طرف هم یک کارکرد مادی دارد که در اثر تجربه فهمیده میشود دروغ، زندگی و مردم با دروغ زندگی کنند، درواقع هیچ سنگی روی سنگی بند نمیشود و اعتمادها از بین میرود و زندگی مختل میشود. پس این درمورد سؤال آقای دهقانی است.
درمورد آن رفرنسها، رفرنسها مشخص است: کتاب و سنت. قرائتهای مختلف. اینجا دو نوع است. یک وقت هستش که ضوابط با یک ضوابط مشخصی ما داریم مراجعه میکنیم. (این تیکه را عزیزان خیلی دقت کنند.) ارجاعی که ببینید ما وقتی با یک متن مواجه میشویم، چون اینها که رفرنس است برای ما. به خود معصوم که ما الان دسترسی نداریم. به کتاب داریم. هرچی که هست، کتاب و متن و منبع. این کتابهایی که داریم حالا بخشش میگویند روایات، روایاتم میگویند بخشیش سندیت مخدوش است. حالا اینجا یک نکتهای بگویم که کمک میکند فعلاً در حد اینکه چون دیدم بعضی وقتها خیلی دیگر ارزش روایات پایین میآید و خیلی اجحاف میشود به روایات. ببینید درسته که در اینکه همه این روایات از معصوم است، نمیتوانیم قسم بخوریم. نمیتوانیم بگوییم که همه اینها روایات اصل است. ولی اینکه این کتابها، یعنی بحارالانوار از مرحوم کافی، از مرحوم کلینی، کلینی از فلان کتاب روایتش را نوشته، آن فلانی از فلان کتاب. در اینکه اینها از اینها تا معصوم مراحلی و کتبی بوده که این کتاب از آن کتاب، آن کتاب از آن کتاب و این کتابها پیوسته و متصل بوده، در این هیچ بحثی نداریم. واضح هم است که آن کتاب اول بوده و آن کتاب اول درست هم بوده، خود کتابش درست بوده.
این بحث خاصیتش چیست؟ ببینید الان همه ما میدانیم که شاهنامه از فردوسی است. شما مثلاً خودتان از فردوسی شنیدید. دارد شاهنامه میخواند؟ پدرتان شاگرد فردوسی بوده؟ برادرتان مثلاً با فردوسی حشر و نشر داشته؟ شما از کجا فهمیدید که اینها را فردوسی نوشته؟ فردوسی مال چند قرن پیش است. اصل اینکه شاهنامه از فردوسی است جز متواترات است. تواتر یکی از اقسام بدیهی شدن است. این باعث میشود که یک چیزی بدیهی بشود. تواتر دیوان حافظ مال حافظ است. ولی شما درمورد تک تک ابیات دیوان حافظ میتوانید قسم بخورید که این از حافظ است؟ خیلی جاها شما میبینید دو تا نسخه با همدیگر تضاد دارد. همین نسخههایی که از دیوان حافظ مانده، نسخههایی که از مثنوی مانده، نسخههایی که از شاهنامه مانده، خصوصاً درمورد حافظ همین اشعاری که در اینترنت است شما میبینید که در پاورقی یک غزل را گاهی ده تا به ده مدل در پاورقی دارد میگوید. آن آخر آن بیت اینجوری گفتند، اولین بیت اینجوری گفتند، نسخه فلانی اینجوری است. ذرهای شک نداری که این کلیت و این هارمونی این غزل مال حافظ است و آن کلیت پیام و محتوایی که این غزل دارد میگوید آن هم مال حافظ است. و این ازش یک کلیتی فهمیده میشود که هیچ شکی توش نیست. از این و بعدی و بعدی و بعدی و بعدی از این صد تا غزل، یک ادبیاتی از حافظ کشف میشود، یک جهانبینی و منطقی از حافظ کشف میشود. این میشود محکمات حافظ. اختلاف نسخهای که داریم درمورد حافظ، آن میشود متشابهات ما. آن اصل مسئله که بدیهی است باعث میشود که هرجا اینجا شک داریم و شبهه داریم، با آن کلیت و آن مسئله روشن، اینها را حل کنیم.
پس ما درمورد کلیت روایات که تردید نداریم. قطعاً روایاتی از معصومین به ما رسیده. قطعاً این کتابها، کتابهایی است که متصل به دوران معصوم است. بحارالانوار از فلان کتاب گرفتیم، از آن گرفته، او از آن گرفته، او از آن گرفته تا رسیده مثلاً زراره. کتابی از زراره مانده که او روایتی که از امام صادق شنیده را در کتاب نوشته. قطعاً این کتاب مال زراره است. همانجور که قطعاً شاهنامه مال فردوسی است. قطعاً اینهایی که اینجا گفته روایات است. ولی درمورد تک تکش نمیتوانیم قسم بخوریم. در عین حال از کلیتش یک هارمونی کشف میشود که منطق گفتگوی زراره با امام صادق ازش کشف میشود. آن میشود محکمات ما. در جزئیاتش گاهی ابهام و شبهاتی داریم با آن محکمات ما این شبهات را برطرف میکنیم.
یک نکته، نکته بعد این است که ما وقتی با متن مواجه میشویم، ضوابطی داریم برای فهم متن. با همه متون. این دیگر ربطی به روایت هم ندارد. شما با کتابهای بوعلی هم که مواجه بشوید، بر فرض ما کتابهای بوعلی را به عنوان منبع و رفرنس به حساب بیاوریم برای پزشک و قواعدی دارد. متن قواعدی دارد. دلالت قواعدی دارد. من اگر میخواهم یک محتوایی به شما برسانم. الان اگر ما در فضای مجازی با هم گفتگو کنیم، اگر من برای شما نامه بنویسم، شما به آنهایی که من گفتم اخذ میکنید یا نمیکنید؟ کلام من ظهور در یک چیزی دارد، ولو یک درصدی هم احتمال اینکه منظورم این نباشد. همان که ۸۰، ۹۰ درصد احتمال را دارد میرساند. همان که ۸۰، ۹۰ درصد برداشت میشود و همه از آن همین را برداشت میکنند. اینها قواعد فهم است. اگر ما با قواعد فهم متن مراجعه کردیم به روایات و کلام معصومین، به یک مسائلی میرسیم. این مسائل توش ذرهای خدشه نیست و برای همه واضح است. کمااینکه الان هیچ کسی چنین نیست. ما الان دوازده اماممان را و اینکه این دوازده امام اولین امیرالمؤمنین بوده بعد امام حسن بوده بعد امام حسین بوده امام یازدهم عسکری بوده، این برای ما همهمان واضح است. شیعیان همهمان هم از متن این را داریم. یعنی هم از کتابها و روایات. هیچ دو عالمی هم شما در عالم اسلام و شیعه پیدا نمیکنید که در این مسئله اختلاف داشته باشد که امام مثلاً پنجم امام باقر نبودند، نه آقا موسی بن جعفر امام پنجم بودند، امام باقر امام هفتم بودند. این مسئله اختلافی نیست. همه هم از روایات برداشت کردند. با قواعد فهم متن مراجعه به روایات کردند. محکمات روایات را اخذ کردند. متشابهات روایات را ارجاع به محکمات دادند. سرجمع چنان شد که این شده. این مسئله برای ما کاملاً بدیهی است. ما از این بدیهیات زیاد داریم. از این مسائل ضروری و واضح زیاد داریم. بلکه میخواهم بگویم اکثر فقه همین است. اکثر روایات و منابع و مبانی ما همین است. ۸۰، ۹۰ درصد مسائل مسائل واضح است که هیچ بحثی تو اختلاف قرائات در این بخش نیست.
اختلاف قرائت وقتی است که ما با ضوابط متن، با ضوابط فهم متن، مراجعه به متن میکنیم. مسئله هم جزء محکمات ما نیست. جزء متشابهات است. در ارجاع متشابه به محکم، سیاق کلام، لحن کلام، دلالتهای پیرامونی مسئله یکجوری است که ذهن من را به سمتی سوق میدهد، ذهن دیگری را به سمت دیگری. کاملاً هم طبیعی است. نه فقط در روایات، در پزشکی هم همین است. یک استاد سر کلاس یک چیزی میگوید ۸۰، ۹۰ درصد حرفهای استاد برای همه کلاس واضح است. هیچ اختلافی توش ندارند. یک حرفی هم استاد میگوید به خاطر شرایط، به خاطر لحنش، به خاطر فلان، لبخندی دارد میگوید که رفقا فردا امتحان را میخواهند چهکار کنند؟ خب اینها الان میآیند بیرون. کسی هم مثلاً در آن جلسه نتوانسته سؤال کند. یکی میگوید از این کلام من فهمیدم که قطعاً فردا ما امتحان داریم. یکی میگوید من میدانم استاد اینجوری که حرف میزند دارد شوخی میکند. یکی دیگر میگوید بابا اصلاً منظورش امتحان الهی بود. میگوید فردا با امتحانات الهی میخواهیم چهکار کنیم؟ سه تا قرائت کاملاً متضاد. سه تا قرائت هم هر سه تایش هم درست است. چون اصلاً استاد بنایش بر این بود که مسئله را به این وضوح نگوید. به هر کدام از اینها آنی هم که میگوید اجتهاد شخصیاش است و درست است، بازخواست نمیکند. به هر کدام از برداشتهای اینها چون متکی بوده به ضوابط فهم متن و متکی بوده به محکمات متشابهات و ارجاع متشابهات به محکمات، قرائت نفر اول درست است و معجور است. این است که ما میگوییم شیعه جزء مُخطئه است. ما مُصَوّبه نیستیم. میگوییم اجتهاد میکنیم. در اجتهاد خطا میکنیم. با همان خطای در اجتهادمان هم میرویم بهشت. اهل سنت این را نمیگویند. آنها مصوّبهاند. ما میگوییم خطا میکنیم و میرویم بهشت. بر این اساس این اختلاف قرائت در این بخش کاملاً طبیعی و درست است.
اختلاف قرائتمان هم اینجاست. حالا اینکه درمورد ملاصدرا بحث میشود، این هم کاملاً همین است. چون ملاصدرا بحث در مصداق و تطبیق است. مصداق تطبیق مصداق کاملاً جزء همین موارد است. درمورد اصل بحث درمورد فلسفه داریم بحث میکنیم. فلسفه باز دوباره میشود کلیت فلسفه، جزء همان بحث که ما محکمات داریم. این تو جایی که ارجاع متشابهات به محکمات، کارمان میلنگد و در روایاتی که داریم ابهام داریم که آن فلاسفهای که میگویند فلاسفه یونان است. همه فلاسفه را دارم میگویم. منظور علم فلسفه است یا فلسفه خاصی است؟ اینها ابهام برای ما ایجاد میکند. در ارجاع متشابهات به محکماتم دست ما کوتاه است برای اینکه دقیقاً محکمات ما در این مسئله چیست. اینجا اختلاف نظر پیش میآید. یکی میگوید این فلسفه کل فلسفه است. یکی میگوید فلسفه یونان است. یکی میگوید اصلاً کلاً روش فلسفی است. یکی میگوید که نه بابا آن فلاسفه آن دوران بودند. یکی میگوید اصلاً این روایت ناظر به یک بحث دیگر است. این میشود اختلاف نظر در این مسائل. بعد در تطبیق مصادیقش هم یکی میگوید این دقیقاً دارد ملاصدرا را میگوید. یکی میگوید ارسطو را میگوید. یکی میگوید فلسفه غرب را میگوید. یکی دیگر. اینها کاملاً طبیعی است. در پزشکی هم این بحث هست.
پس این غیر از این است که ما منبع داریم، قواعد فهمش هم داریم. این بحث هرمنوتیک و اختلاف قرائت که آنقدر در را باز کنیم که هرکی هرچی فهمید، همان برداشت درست باشد، این کاملاً با آن متفاوت و ابداً شما در علم پزشکی وقتی دو تا پزشک نسبت به یک متن با گزارهها و قواعد وقتی مراجعه کردند به آن متن برای برداشت و دو برداشت مختلف کردند، کسی اینجا نمیگوید حالا که این دو تا پزشک برداشتشان مختلف شد پس من سبزیفروش همینجا به خودم اجازه میدهم که نسبت به این متن این چنین ابهام افتادم. منم میخواستم یک برداشت سومی درموردش داشته باشم. قواعدش دستت است. نه کلیات و محکمات مسئله را میدانی. اختلاف کردند نه اینکه درش باز شود هرکی هرچی فهمید بخواهد. این هم پاسخ آن بحث است. پاسخ اسفندیار هم که آن بخش اول سعی کردم به نحو کلی بگویم دیگر، چون وقت گذشته بیش از این اذان را اذیت نکنم.
«خیلی ممنون حاجی آقا، خیلی بحث خوبی بود و این کاری هم که شما میکنی خیلی کار سختیه و خیلی جذابی هم هست که وسایل چالشی را مطرح میکنیم و این توانایی را داریم که در لحظه کیفیت خیلی تو آمریکا نادر هستند. نمیشناسم که این طور...»
انشاءالله که دعا کنید ما را و عاقبتبهخیر بشوید و شما لطف دارید، محبت دارید. ما هم خوشحالیم از اینکه خدمت شما عزیزان بودیم و ناراحتیم از اینکه وقتتان را تلف کردیم این چند روز و عذر میخواهیم بابت کم و کسریها و کاستیهایمان. اگر نفهمیدیم، مسئله غلط گفتیم، جواب درست ندادیم، جواب کامل ندادیم، دقت نکردیم شنیدن سؤال شما، دقت نکردیم در پاسخ دادن به شما و و و همه نقایص و عیوبی که داریم. و آنچه که مخفی است خیلی بیشتر از آن چیزی است که شما میبینید. خدا انشاءالله که عاقبت ما را به خیر کند و به آبروی اباعبدالله انشاءالله این عرض توسلها و این محبتهایی که شما به اهل بیت نشان دادید و این محبتهایی که بین ما هست انشاءالله در دنیا و آخرت دست ما را بگیرد و مورد عنایت اهل بیت باشیم، همهمان. دیگر این جلسه ما هم که جلسه آخر این بخش بود، دوستان از دست من «شَرَّ ما» خلاص میشوند. انشاءالله دعای ما باشند و خیلی ما محتاج دعای دوستان هستیم. التماس دعا.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...