معنای عبارت مقام نورانیت
تفاوت مقام نورانیت و خلقت نوری
ریشه کمالات و معجزات اهلبیت علیهمالسلام
عالَم امر، عالَم خلق
نسبت روح با بدن
رابطه مقام عبودیت و ربوبیت
مقام نورانیت جامعه در دوران بعد از ظهور امام زمان عج
مثالی جالب از احاطه خدا بر ما
حجاب تجلی برای ذات حق تعالی
منظور از شناخت امام زمان عج چیست؟
نکتهای درباره ” خواست خدا “
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
عرض سلام داریم ما خدمت شما و برادران و خواهران عزیزمان در آمریکای شمالی. بحثی که جلسه قبل به آن پرداختیم، بحث مقام نورانیت بود؛ مقام نورانیت خصوصاً در معصومین، که این چه جایگاهی است. مطالبی که مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی در کتاب "فروغ شهادت" مطرح کرده بودند، مقداری از نکات آن را جلسه قبل خواندیم و هنوز نکات بسیاری مانده که باید در این جلسه انشاءالله به آن بپردازیم.
ایشان میفرمایند که احاطه خدای متعال به ما، احاطه واجب مجرد بر ممکن است، نه به نحو احاطه شیء مادی بر مادی دیگر. بله، شما یک وقت یک روکش میکشید روی یک چیزی؛ این احاطه دارد، این شبیه آن شیء، ولی این صرفاً یک احاطه ظاهری است، در واقع احاطه نیست؛ این محیط، بر شیء دیگری احاطه ندارد. چون باید وجوداً اشراف پیدا کند بر دیگری تا بشود محیط، این وجوداً اشراف ندارد، وابستگی ندارد وجود این به وجود او، آن هم همه زوایای این برایش روشن و معلوم نیست. ظاهراً یک احاطه است، واقعاً احاطه نیست.
احاطه خدای متعال بر جزء جزء هستی مخلوقات، چیزی نیست که لفظ شیء بر آن اطلاق شود و حضرت حق به آن احاطه نداشته باشد. هرچند در عوالم مادی نمیشود مثال کاملی برای این سنخ احاطه بیان کرد، برای تقریب ذهن میشود از احاطه آب دریا به امواج نام برد که مال جلسه قبل است. بعد یک بخشی از دعای کمیل را ایشان رفرنس مطرح میکنند اینجا: «باسمائک التی غلبت ارکان کل شيء...»، خدایا ما قسمت میدهیم به آن اسمایی که غلبه کرده بر ارکان همهچیز؛ «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء»، به آن فروغ روی تو، به آن نور روی تو، نور وجه تو، که همهچیز را روشن کرده، «اضاء له کل شیء»، پرتو افکنی کرده و روشن شده کل شیء.
پس همهچیز پرتو نور خداست، پرتو نور وجه خداست. حالا جلسه قبل خصوصاً در بخش پرسش و پاسخ، آن نکتهای که در مورد آیه نور مطرح شد، ما را کمک میکند انشاءالله جلوتر هم اگر خدا توفیق دهد، در مورد آیه نور اگر فرصتی باشد، نکاتی را خواهیم گفت.
پس آن «الله نور السماوات و الارض»، خدا نور آسمانها و زمین است. آن نور همان جا به معنای وجود، و نور مادی و محسوس و اینها منظور نیست. این نوری که نور آسمانها و زمین است یعنی همهچیز به او روشن است. هرچیزی که دیده میشود، هرچیزی ادراک میشود، هرچیزی با او ارتباط برقرار میشود، هرچیزی اثری دارد، خاصیتی دارد، هرچیزی که اثری دارد، این اثر را از نور وجه خدا دریافت میکند. خدا نور آسمانها و زمین است. شیئیت هر شیئی به خداست، وجود هر موجودی به خداست. خدا سبب هرچیزی است، خداست که آب را به آن رطوبت داده است.
خب ما اینقدرش را باور داریم، ولی مسئله این است که ما در باورمان معمولاً این است که خدا به آب رطوبت داده و رفته کنار نشسته و دیگر از این به بعد آب خیس میکند. این معمولاً تلقی ماست. یعنی فهم ما حجاب دارد نسبت به این مسئله که خدا آن به آن به آب رطوبت میدهد، آن به آن آب را ایجاد میکند، آن به آن آب را خلق میکند. یک خلقتی نیست که یک خلقی کرد و رفت کنار، بعد دیگر این خودش، روی پای خودش است. این الان این خلقت کجاست؟ خدا که یک ور رفت کنار و این هم که خلق کرد، این مخلوق خودش دیگر از این به بعد رطوبت دارد، خودش اثر دارد.
یک خورشیدی خدا خلق کرد، همان اول فقط لازم بود به خورشید توضیح بدهد، این را شیرفهمش کند، توجیهش کند که ببین تو باید درخشان باشی و باید پرتو افکنی کنی و این هم گفت اوکی حله و رفت، دیگر تمام شد. اگر مشکلی خاصی برخوردار بود، زنگ میزند پشتیبانی، که البته پشتیبانی هم زنگ میزنند، در ایران این شکلیه، وقتی زنگ میزنیم پشتیبانی میگوید: «یک بار خاموش کن دوباره روشن کن، درست میشود». تهش این است که مثلاً خورشید به مشکل میخورد، زنگ میزند پشتیبانی! تصورات ما این است: «سلامتی دارم، الان من سالمم. اگر مریض شدم میروم پشتیبانی زنگ میزنم خدا. دعا و اینها را گذاشتم برای این وقتها دیگر. مریض شدی؟ البته تازه مریض شدی، اول هم نرو سراغ دعا. وقت خدا را الکی نگیر، تیر دعام را الکی هدر نده». دیدم برخی عوام میگویند: «تیر دعام را خیلی هدر نمیدهم، مهم!» خب این بنده خدا تصورش این است که یک سلامتی خدا از روز اولی که این به دنیا آمد بهش داد، بعد نشست کنار، مثل پشتیبانی گفت: «هر وقت خراب شد زنگ بزن». بعد آدم پشتیبانی را هم دیگر شلوغ پلوغ میبیند، «من زنگ بزنم ۲۰ نفر صف وایسم و فلان و اینها. زنگ بزنم یا میروم سرچ میکنم در اینترنت چه شکلی این را باید درستش کنم یا خودم با دست خودم، دیگر کسی بگوید روشن خاموش میکنم مودم را، حلش میکنم».
این تلقی ماست؛ به خاطر فضای عالم مادی که داریم این تلقی را داریم از ارتباطمان با خدا. در حالی که ارتباط ما با خدا، ارتباط فقر و افاضه دائمی از جانب خداست. اگر الان ما سالمیم، آن به آن خدای متعال دارد سلامت به ما میدهد. اگر ما الان وجود داریم، آن به آن دارد به ما وجود میدهد. یک وجود ندارد که همینجور دیگر دارد اتومات میرود. اصلاً وجود این شکلی نیست، اتوماتی نیست وجود. او به خودش است که او به خودش قوام دارد، او حی قیوم است و فقط او حی و قیوم است. در مورد خدای متعال اتوماتیه حی و قیوم. در مورد ما، در مورد مخلوقات، هیچکدام از ما حی و قیوم نیستیم. همهمان وابسته ایم. این وابستگی همانی است که موجودیت ما را شکل میدهد و همانی است که نورانیت ما را شکل میدهد.
نور مساوی با وجود. به قول ملاصدرا در هم آثار فلسفیاش میگوید، هم در آثار تفسیرش، به قول فلاسفه: «نور مساوی وجود». مقام نورانیت یعنی مقام موجودیت. مقام نورانیت ما آنجایی است که مقام موجودیت ماست. از همانجایی که ما آن به آن داریم وجود میگیریم، آن مقام ماست. آنجا تازه آن مقام را باز ما مادی تصور میکنیم. مثلاً میگوییم که آنجایی که من میروم حقوق میگیرم چون یک جایی است که میروم حقوق میگیرم، یک جای خاصی است، یک مکانی است، غیر یک مکان دیگر است. که این بانک، آن یکی بانک نیست. این وزارتخانه است و آن یکی وزارتخانه نیست. مثلاً اگر بنده کارمند وزارت امور خارجه هستم، حقوقم را از وزارت خارجه میگیرم، نه از وزارت بازرگانی. از وزارت امور خارجه آنجایی که حقوقم را میگیرم. در حالی که در مورد خدای متعال و رابطه ما، این شکلی نیست که آنجایی که موجودیتمان را میگیریم، آنجایی که موجودیتمان را میگیریم، همهجای ماست. نه اینکه یک بخشی از وجودمان است. یک مرتبه همهجای همه وجود ما را فقر ما پر کرده، پر کرده و اینها دیگر اصطلاحات تسامحی ماست. ما یک موجود فقیر و اجوفیم. خدای متعال صمد است. صمد اونی است که وجودی است که از درون پر است. یعنی همه موجودیت این موجود را وجود پر کرده، وجود مستقل متکی به خودش پر کرده. این میشود صمدیت خدا. روبرو صمد «الذی لا جوف له»، آن که جوف ندارد، حفره ندارد. ما برعکسیم. ما موجودیتی هستیم که این موجودیت پرتو افکنده بر یک امر درونتهی؛ توش هیچی نیست و وجود کل این تهی را دربرگرفته است. این حقیقت میانتهی، این حقیقت هیچی، این عدم محض را پرتو نور بر آن سایه افکنده، به این موجودیت داده، به این وجود داده، به این هستی و حقیقت بخشیده.
حالا این حفرهای که نور بر آن تابیده، این همان مقام فقر است، همان مقام موجودیت است، همان مقام نور است. اگر کسی این درجه از وجود خودش، این مرتبه برایش روشن شود، شهود قلبی نسبت به این برایش حاصل شود، شهود این مرتبه از خودش، همانا به شهود حق تعالی همین شهود این مرتبه همانا و واجدیت همه کمالات حق تعالی همانا. هرچه خدا کمال دارد، این هم همانجا پیدا میکند. نه از خودش، نه باز با دوگانگی؛ چون آنجا نوری تابیده، آن نور همه این وجود میانتهی را در برگرفته که آن نور واجد همه کمالات است و کسی وقتی این شعاع اتصال برایش حاصل شد و این اتصال قوی ادراک شد برایش، آن وقت دیگر در موقعیتی قرار میگیرد که فقر محض، آن موقعیت فقر محض، ولایت است، ولایت بر موجودات.
حالا اینها را در آن بحثهای «آن سوی مرگ» یک اشاره اجمالی به آن شد، خاطرشان باشد. چون بحث ادراک فقر و اینها، یک اشاره مختصری به این بحث کردیم. مثلاً امام معصوم خودش را از ما بالاتر میداند. اگر بالاتر نمیدانست که ما دستور نمیداد. امام حسین علیهالسلام خودش را از اصحابش بالاتر میدانست وگرنه به اصحاب دستور نمیداد، امر و نهی نمیکرد. امام جماعت، وای نمیایستاد. امام نمیدانست اصلاً خودش را. نمیفرمود: «من میخواهم قیام کنم». «من قیام کردم که امر به معروف و نهی از منکر کنم.» یک «منی» در اینها همه نهفته است دیگر. «من این کار را دارم میکنم. من میخواهم احیا کنم سنت جدم را. من میخواهم امر به معروف کنم. مثلی لایبایع مثله. مثل منی، مثل یزید بیعت نمیکند!» و همینجور حضرت برای خودشان یک شأنیتی و یک جایگاهی قائلاند. آن شأنیت و جایگاه چیست؟ که بعد باعث میشود که امام حسین خودش را از حضرت عباس بالاتر میداند. طبعاً، چون امام اوست، سند اوست. خودشان را از همه خلایق بالاتر میدانند چون واسطه فیض هستند.
این بالاتر دانستن تکبر نمیشود؟ نه، چرا؟ چون از چه جنسی است؟ از جنس ادراک فقر است، از جنس مقام نورانیت است. امام خودش را بالاتر میداند از این جهت که میداند هیچ موجودی در عالم، احاطه و اشراف و اتصال به مقام نورانیت آنقدری ندارد که من دارم. یعنی در واقع به عبارت رسای دیگر، به عبارت اخری، هیچکسی در عالم به اندازه من ادراک فقر ندارد. پس من از همه بالاتر است. این نگفتنهایی که از امیرالمؤمنین میبینید: «من اینطورم، من آنطورم، من آنطورم.» مقام نور، در مقام نورانیت هیچ «انا»یی، هیچ «منی» نیست. این «من» با «منی» که ابلیس میگوید خیلی فرق میکند. آن «انا خیر منه»، آن «من» دیدن است. آن «منی» است که در حجاب است از مقام نور. او در واقع «منش» در مقام ظلمانیت است. او «منش» به واسطه تکیه به عالم مادهاش است. توضیح میدهد: «خلقتنی من نار و خلقته من طین.» دقیقاً دارد تکیهاش را میگذارد به مقام ناریتش نه مقام نورانیتش. «ارز» من روشن است، میگوید: «من چون از جنس نارم، جنس نار کجاست؟ جنس نار در ماده است.» به «ناریتش» خودش را پشتگرم و دلگرم میداند. به واسطه این خودش را بالاتر میداند. این مقام نورانیت نیست، مقام ظلمانیت است. چون ماده مساوی با ظلمانیت است. در آن جلسات اول اگر خاطرتان باشد، عرض کردم عالم ماده عالم ظلمانیت است. به تعبیر حضرت امام عالم "خضر مخضر"، حجاب محض. و تعابیری که عرفا و بزرگان اینجا استفاده کردهاند که خیلی تعابیر فراوان. اینجا عالم ظلمات، عالم ظلمت مطلق. اگر من خودم را از شما بالاتر دانستم به واسطه اینکه تکیهگاهم را یک امر مادی میدانم، این بالاتر دانستن عین پایینتر رفتن و عین جهنم است، عین تکبر. ولی اگر به واسطه مقام نورانیتم خودم را بالاتر دانستم، این عین حق است.
هر استاد عرفانی که به شاگردش دستور میدهد، شاگرد میپذیرد، قبول میکند. این آقا حرف او را گوش بدهد. وقتی میپذیرد که من استاد تو باشم به تو دستور بدهم، یعنی من از تو بالاتر است. بله، بالاتر. نه بالاتر از جنس اونی که شیطان و ابلیس گفت که «من بهترم»، «بالاتر». از جنس مقام نورانیت. «من ادراکم به فقر بیشتر است. من شهود کردم فقرم را. بیا به تو هم بگویم چه شکلی باید فقرت را شهود کنی، راه را بهت نشان بدهم.» این میشود مقام نورانیت. پس خدای متعال نور وجهش همه عالم را گرفته و همه عالم و همه اشیا، تجلی نور وجه خدا هستند. پس همه اشیا مقام نورانیت دارند. مقام نورانیت اشیا همان مقام فقرشان است.
بحث خیلی قشنگی است. همینجا هم یک توضیح میدهم. در کتاب «ثمرات حیات» اینجا الان نداریم، منزل خودمان کتابش هست. یک بحثی را مرحوم علامه مطرح میکنند آنجا. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی، چون ایشان تقریر کردهاند مطالب علامه را، در جلسه آقای پهلوانی (رضوان الله علیه) خیلی لطیف بود و خیلی هم قشنگ این جلسات درس علامه را شرح میدهد با جزئیات. مثلاً اگر جایی علامه لبخند زدند، علامه کبریت دستشان را میچرخانند برای سیگار روشن کردن، ایشان در پاورقی نوشتهاند که اینجا حضرت علامه حال خاصی دست داد، این کبریت را همینجور میچرخاندند این بیت از حافظ را میخواندند. ایشان «دکوپاژ» کردهاند درس مرحوم علامه را و صرفاً تحلیل نیست. قشنگ با جزئیات شرح علامه: دیر کردن، خواب ماندن. مثلاً میگویند: «امروز یک نیم ساعتی نشستیم، علامه خواب مانده بودند». بعد مثلاً آمدند اینجا درس شروع شد. در اوایل درس جلسه صبح زود بوده. بعد هی تغییر کرد. مثلاً: «امروز قرار شد چهارشنبه شبها باشد». «امروز مثلاً رفتیم به علامه گفتیم». «بعد رفته بودم مثلاً مجلس ختم». خیلی با اینها جزئیات توضیح میدهند. خیلی قشنگ کرده کتاب را.
یکی از جاهایی که توضیح میدهند در مورد همین مقام نورانیت موجودات و مقام فقر، میگویند اینجا که بحث رسید مرحوم علامه این قوطی سیگارشان را دست گرفتند و پرت کردند. «هیچ ارادهای ندارد». علامه تسبیح موجودات را هم از همین جنس میدانستند. حالا بحث تسبیح موجودات یک بحث مفصل است. تسبیح موجودات به واسطه مقام نورانیتشان است. موجودات همه یک میزان از ادراک و شعور را دارند، به واسطه همان مقام نورانیت. «کل قد علم صلاته و تسبیحه.» قرآن میگوید همه موجودات نماز و تسبیحشان را میشناسند. نه تنها تسبیح میکنند، تسبیحشان را میشناسند. «قد علم الصلاة.» و این همان مقام نورانیت است. همه موجودات میدانند فقیرند. همه موجودات میدانند حدشان همین است. همه موجودات میدانند باید همین باشند. همه موجودات میدانند نباید از اینی که هستند تخلف کنند. اینهایی که میگویم هر جمله یک جلسه سخنرانی میخواهد. شما دیگر با حوصله باید اینها را بشنوید و بعداً باید مرور بکنید این مطالب را. یعنی سگ میداند باید سگ باشد. هیچ سگی از سگ بودنش تخلف نمیکند. سگ میداند، حالا اینکه دقیق بداند به نحو شهودی بداند و اینها ما نمیدانیم. ولی سگ اجمالاً میداند که خدای متعال او را واجد این اسماء قرار داده. اسمایی یعنی او را مظهری از اسماء قرار داده. اسم جمال دارد، اسم جلال دارد. مثلاً اسمی از وفایی که او دارد مظهر اسم «هو الوفی» است. چون خدا وفی است دیگر، سگ وفادار است. این مظهر اسم وفی است. ما هیچ چیزی در عالم نداریم که از دایره اسماءالله خارج شود. هرچیزی در عالم است جلوه اسماء حق است. خودش اسم است. «باسماءک التی غلبت ارکان کل شیء.» اسمای تو همه عالم را پر کرده. یا «ملئت کل شیء». جای همه عالم اسماءالله است.
حالا اینجا سگ مظهر اسم جمال است که وفادار است. مظهر اسم جلال هم هست. غضبی که میکند، حملهای که میکند، هجومی که میآورد، غرشی که میکند، اینها مظهر اسم جلال حق تعالی است. این غضب را، غضب مال خداست، سخط مال خداست، انتقام میگیرد، تعقیب میکند. سگ تعقیب میکند مجرم و متجاوز را. این میشود مظهر اسم «شدید العقاب». تعقیب میکند. چون خدا هم تعقیب میکند. یکی از اسماءالله «شدید العقاب» است. مجرم و متجاوز را تعقیب میکند تا جایی که به او ضربه بزند. «شدید العقاب» در سگ جلوه کرده و «وفی» هم در سگ جلوه کرده. سگ میداند از این اسماء بیرون نیست. سگ میداند نمیتواند از این اسماء خودش را در بیاورد. سگ میداند موجودیت او بسته به این است که این اسماء باشد. حالا نه اینکه به نحو جزئی آنجوری که ما ادراک میکنیم و شهود میکنیم اسماء حق تعالی را، سگ هم همانجور شهود بکند. نه، این ظاهراً این شکلی نیست. ولی در حد فهم او، در حد ادراک او، به نحو حضوری برای او این مسئله هست. این میشود تسبیح او که وجودی است. تسبیح او یعنی اینکه خدایا من میدانم ناقصم، ضعیفم و فقیرم. این میشود تسبیح موجودات.
مرحوم علامه سیگار که پرت کرده بودند، فرمودند: «ببینید، این با پرت شدنش دارد میگوید که من بیارادهام، من توان ندارم در برابر دست تو، وقتی که من را رها کرده، مقاومت کنم». این تسبیح وجودی شیء است و این مقام نورانیت اوست. ادراک از فقر دارد و دارد فقرش را داد میزند. همه موجودات دارند فقرشان را داد میزنند. این میشود تسبیح موجودات در عالم. بیچارهایم، دستمان خالی است. به نحوی این گویش اونی است که ما در عالم میبینیم. به نحوی با ما دارند انگار صحبت میکنند. درخت در زمستان وقتی که عریان میشود، یک جوری دارد به ما این را میگوید. دارد میگوید: «تو بهار من نبودم که شکوفه داشتما. من به خودم شکوفه نمیدهم. شکوفهها مال من نیستند. آن میوههای پرپیمانی که میدیدی، آن برگها که میدیدی در تابستان، مال من نبود. من هیچی ندارم». همانی که ملائکه وقتی خدای متعال نمونه خلقت آدم را با اینها صحبت کرد، گفتند: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا». ما هیچی علم نداریم. جالب است، روز قیامت وقتی به انبیا میگوید که شهادت بدهید، اینها میگویند: «خدایا تو که میدانی لا علم لنا». خیلی جالب است. انبیا که شاهد بودند در عالم، در صحنه قیامت بر شهادت دادن، اینها میگویند که «تو که میدانی لا علم لنا». ما هیچی علم نداریم مگر اینکه تو به ما داده باشی.
حالا انبیا این مقام نورانیتشان را اینکه میدانند هیچی نمیدانند، فقر محض میدانند، هرچیزی که در قلب اینها انعکاس پیدا کرده، خدای متعال انعکاس داده، «از من نیست». و دقیقاً مرحوم علامه یک جای دیگر هم این را بحث میکنند در برخی آثار اعتقادیشان، که ما در بحث کلام این را مطرح کردیم. ایشان میفرمایند که علم امام در اثر توجه به مقام نورانیتش است. امام هرچی را که بخواهد بداند، میداند. به واسطه توجهی که به مقام نورانیت دارد. به آنجا که توجه کند، چون آنجا اسم «علیم» است و اسم «علیم» در عالم هر جلوهای که داشته و هرچیزی که تحت شعاعش بوده، که علم خدا وسیعلم کل شیء است. علمش همهچیز را در بر گرفته. این علم شعاعش وسیع و همهچیز را در بر گرفته. شما وقتی در «علیم» ذوب شدی و فانی شدی، بر هر آنچه که «علیم» بر آن تابیده، اشراف پیدا میکنی. لذا امام اراده میکند چیزی را بداند، میداند به واسطه مقام نورانیت.
موجودات عالم توجه به مقام نورانیتشان دارند، ولی بسیار اندک. چون هم در اسماء الهی سطحشان خیلی پایین است، خلیفةالله نیستند. سگ مثلاً مظهر دو تا اسم، آب مثلاً مظهر دو تا، درخت مثلاً مظهر دو تا اسم، مثلاً عرض میکنم. این در حد همان دو تا اسم خودش ادراک دارد. توجه او به مقام نورانیتش هم در حد همین دو تا اسم است. انسان که مظهر همه اسماءالله است و توجه به مقام نورانیتش باعث میشود که به همه تجلیات حق تعالی دسترسی داشته باشد، همه اسماء را شهود بکند. دایره علمش هم خیلی وسیعتر میشود، دایره تسبیحش هم خیلی وسیعتر. و از همه موجودات دارند داد میزنند که ما فقیریم. درخت حالا به نحوی سادهتر و راحتترش این است که ما در زمستان و تابستان میبینیم. عمیقترش هم همانی است که در ذات درخت نهفته است. چون فقط درخت نیست. الان همین لپتاپ دارد داد میزند: «من فقیرم.» فقرش هم نه فقط یک فقر مادی.
بله، این را ما میفهمیم که این الان نیاز به برق دارد، نیاز به مثلاً CPU دارد، مثلاً نیاز به اینترنت دارد، نیاز به مادربرد دارد. یک مادری که برد باشد خدمت شما عرض کنم که نیازهای مختلف. این فقر را ما میفهمیم. این فقر ترکیبی است. این مد نظر ما نیست. این مقام نورانیت نیست. البته در مقام نورانیت این فقر ترکیبی را بهش توجه دارد. اینکه بدن من برای اینکه بدن باشد نیاز به دست و پا و اینها دارد. این قطعات باید کنار هم باشد. خب این مقدار از فقر را معمولاً همه ما میفهمیم. بچه کوچک هم میگوید: «این لپتاپ را روشن نکنیا، این الان شارژرش نیست.» این میفهمد که این فقر به شارژر دارد. بدون شارژر نباید روشن شود. این ترجمه مقام نورانیت نیست. توجه به مقام نورانیت یعنی این، این شیء، موجودیت این موجود عین فقر است و این با نور وجه خداست که موجود شده و آن به آن دارد موجود میشود. آن به آن دارد جلوه میکند.
حالا این کدام اسم است؟ پایینترش به نحو فعلی اول برای انسان شهود میشود که توحید افعالی است. بهش که الان دارد مخابره میکند، دارد مطلبی که اینجا بنده دارم عرض میکنم به شما را این لپتاپ دارد به شما مخابره میکند. آدمیزاد، حالا اینجا توضیح میدهند مرحوم آیتالله پهلوانی، آدمیزادی که توجه به مقام نورانیت دارد، دیگر ابداً نمیگوید لپتاپ دارد مطلب مخابره میکند. میگوید: «خدای متعال جلوه کرده. خدا دارد مطلب من را مخابره میکند. خدا دارد پیام من را به شما میرساند. خدا به واسطه این لپتاپ دارد پیام من را به شما میرساند». که همه موجودیت این لپتاپ به خداست و همه اثری که این لپتاپ دارد به خداست و همه فعلی که به واسطه لپتاپ دارد انجام میشود به خداست. بعد تازه خود حرف زدن بنده به خداست، شنیدن شما به خداست، یاد گرفتنهایی که اینجا داریم، یاد دادنهایی که اینجا داریم، حضوری که نسبت به مطلب داریم، اینکه بیداریم، بعد باز خود اینکه این بدن ما دارد سوختوسازی دارد، دارد کار میکند و و و و، همه اینها کنار هم، همهاش به خداست. این میشود توجه به مقام نورانیت.
لذا در مقام نورانیت آن وقت ما دیگر نسبت به همهچیز تسبیح و حمد داریم. «بحمده». چون هر موجودی یک جنبه نقصی دارد، یک جنبه کمالی دارد. به نسبت جنبه نقصش داریم تسبیح میکنیم، به نسبت جنبه کمالش داریم حمد میکنیم. آقا این بحثها بحثهای مهمی است. این رفقای ما اینها در کلاسهای تفسیر چندین بار گفتند: «آقا بحث تسبیح و حمد و اینها را یک صحبتی بشود.» و این همه بحثهای تفسیری داشتیم، بحث تفسیر حمد را مطرح نکرد. اولین بار شاید در کل این بحثها که بحث تسبیح و حمد داریم مطرح میشود. در فهم تسبیح و حمد این شکلی: هر شیئی، هر موجودی یک جنبه نقصی دارد، یک جنبه کمالی. همان حفرهای که وجود بهش تابیده، به حساب آن حفره بودن و خالی بودن و تهی بودن و عدم بودنش، ظلمت بودنش، فقر محضش، تسبیحش میکنیم. به حساب آن نوری که بر این تابیده و به این موجودیت داده، حمدش میکنیم. حمدش که میکنیم، حمد این را نمیکنیم. اصلاً هیچکسی در عالم حمد هیچچیزی را نمیتواند بکند. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «لا یحمد حامدون الا ربه». هر کسی که حمد شده، دارد حمد میکند، دارد ربش را حمد میکند.
این تعابیر. بعد انشاءالله از آن کتاب یک اشاراتی میکنم و میخوانم. شما هیچکس را نمیتوانی حمد بکنی. اصلاً معنا ندارد برای غیر خدا. تفسیر سوره حمد حضرت امام را مطالعه کنید، ذیل آیه «الحمدلله رب العالمین» را مطرح میکند امام. که آنجا غوغا میکند، میزند در بحثهای عرفانی و فلسفی، و بعداً مخالفین فلسفه، درس سوره حمد امام را تعطیل میکنند. پنج شش جلسه کلاً بیشتر نرفته، وحدت وجود. وقتی فیلمش را منتشر کردیم، امام میفرماید: «عالم پر از هیاهوست.» شما اسماءالله هستید، همه اسماءالله. همه «الحمدلله رب العالمین» یعنی همین. «الحمد» الف و لامش الف و لام جنس است. هر آنچه در این عالم حمد دارد صورت میگیرد، بدانی و ندانی، بفهمی و نفهمی، حمد خدا را داری میکنی. چون کمالی غیر از او نیست. میگویند: «فلانی چقدر عالم است.» این «فلانی چقدر عالم است» هم یعنی دیدن کمال دیگر. صحه گذاشتن بر کمال. این میشود حمد. شما حواست بود که این جملات معنایشان چیست یا نه؟ اگر منظورت این است که چقدر علم خدا تابیده به این آدم، این درست است، این نگاه موحدانه است. اگر منظورت این است که این چقدر خود این باسواد است، این نگاه در ظلمت است. تو از عالم ظلمت در نیامدهای، به عالم نور راه پیدا نکردهای، به عالم توحید راه پیدا نکردهای که بفهمی عالمی جز خدا نیست.
علامه مجلسی، او در این فضاها نیست و با فلسفه و اینها مخالف است، ضدیت هم دارد. یکی از کارهای قشنگ که علامه مجلسی دارد در بحار، این است: معمولاً بین علما رسم است مثلاً میگویند وقتی یک چیزی مینویسند و میگویند اینها، تهش میگویند «والله اعلم». باز خدا بهتر میداند. مرحوم مجلسی هیچ وقت نمیگوید «والله اعلم». وقتی مطلبی مینویسد، بعد مثلاً میخواهد در تردید بگذارد اینها که درست است یا نه، آخرش مینویسد: «والله هو العالم» یا «والله». که به نظرم جایی هم اشاره به این میکنند. چون میفرمایند که چون اگر گفتیم «اعلم» یعنی بقیه هم علم دارند، او علمش بیشتر است. من میخواهم بگویم اصلاً کسی علمی ندارد، همهاش مال اوست. خیلی قشنگ است. هیچ علمی در این عالم نیست مگر اینکه از خداست. چقدر زیباست، چقدر عالم است، چقدر دلنشین است. بنشینید شما ببینید. هرجای ما هر کمالی را داریم میبینیم. هر کمالی که دارد نسبت داده میشود، این کولری که الان بالاسر ما روشن است، باد خنکی دارد که این خیلی باب طبع است، خیلی سازگار با نیاز ماست، خیلی گواراست. کمال است دیگر. کولر چقدر خوب کار میکند. چه باد خوبی میدهد، چه باد خوبی میدهد. کولر مگر باد میدهد؟ خدا چه باد خوبی از این کولر ایجاد میکند. بعد آن کمالش در چیست؟ کمالش در موافقت با من است. یعنی الان حال من، گرمای من، خستگی من اقتضایش به این است که یک باد خوبی بهم بخورد، خنک. این میشود. کی وفق میدهد؟ «والله هو الموفق». توفیق همین ایجاد است. کیت وفق میدهد؟ موفق کیست؟ خداست. این آب خیلی با تشنگی من جور بود. این آب یک فقر محض دارد، یک جنبه کمالی دارد. آن جنبه کمالیش هم همان نوری است که بهش تابیده، همان مقام نورانیتش است. مقام نورانیت در واقع هم از یک حیث مقام فقر محض است، از یک حیث مقام کمال است. دیگر هر دو تایش با هم. مقام نور. اینکه هیچی و خدا هستش کرده. دوتای اینها با همدیگر میشود مقام نورانیت. «هیچ» موجب تسبیح میشود، «هستش کرده و نور بهش داده» موجب حمد میشود. لذا «ان من شیء الا یسبح بحمده». همه موجودات عالم دارند تسبیح میکنند به حمد خدا. هم تسبیح، هم ادراک فقر و نقص از خودش، هم ادراک کمال از خدا.
«این کولر، کولر کرده این درخت را؟» بذرش را کی داد؟ آبش را کی؟ باران؟ کودش را کی؟ نور به این کی داد؟ کی این را زیر زمین بهش حیات داد؟ بعد این را جوانه زد، بعد بالا آورد. بعد این ساقه رشد کرد، نهال شد. این نهال آمد بالا، درخت شد. بعد این درخت تغذیه کرد. همینجور باید بروید. بعد هر کدامش باز یک عالمی از عوالم اسماءالله و افعالالله. که این غوغایی که در این رقم خورده، میوه خوبی داد. حالا ببینید اینها، اینجا که میرسیم دقیقاً معلوم میشود ما رتبهمان و جایگاهمان کجاست. اگر تو درخت دیدی و سیب دیدی و زیبایی سیب دیدی و ادراک تو این بود که چه سیب خوبی دارد و اینها، در عالم ظلمت هستید. انبیا و اولیا آمدند ما را ببرند به سمت عالم نور.
اگر ما رفتیم عالم نور چه شکلی میشویم؟ توجه به مقام نورانیت خود و اشیا پیدا میکنیم. توجه به آن داریم. دائماً پله پله است، قدم به قدم، آرام آرام. همین که الان ما تصور ذهنی داریم، همین باز یک حرکتی است به سمت عالم از ظلمت مطلق. لااقل درآمدهایم دیگر. چون ظلمت طیفی است دیگر. یک ظلمت صد در صد داریم. بعد یک درصد نور میآید، ظلمت ۹۹ درصد. یک درصد نور. این همینجور هی شیئاً فشیئاً، تدریجاً، آرام آرام، نور تقویت میشود. همین که ما نماز میخوانیم، یک عالم غیبی قبول داریم. در ذهنمان است که ملکوتی هست و معادی، مبدائی، برزخی، قیامتی. خود این بالاخره یک مرتبه از نور است دیگر. بیش از این را میبینیم و قبول داریم. میبینیم لااقل ذهناً میبینیم. اگر این برود قلباً بشود، قلباً تصدیق کنیم و ببینیم، این دیگر دارد مرتبه ما در عالم نور میرود بالا. آن وقت دیگر نمیگوییم این سیب امسال این درخت، چه سیب خوبی داد. درخت مگر سیب میدهد؟ درخت مگر موجودیتی به خودش دارد که بخواهد کاری بکند؟ او فقر محض است و همه موجودیتش به خداست. هر آنچه که از او صادر میشود، خدا دارد صادر میکند. بعد میگویی سیبه چقدر خوب است، یعنی کمال دارد. ناقص؟ این سیب خوب رسیدن خوشمزهای است. هیچکسی در عالم هیچچیزی را حمد نمیکند. همه حمد مال خداست. حواست نیست. به همینی که غافلی و حواست نیست، حکایت از عالم ظلمت دارد. اگر در عالم نور بودی، حواست میبود که سیب که خوشمزه نمیشود. خوشمزه است اصلاً یعنی چی؟ اصلاً خوشمزه یعنی چی؟ یعنی چقدر موافق با این بزاق و ترشحی که در من ایجاد شده؟ با این گرسنگی من چقدر موافقی؟ با حال من چقدر موافق است؟ با عطش من چقدر موافق؟ موافق است یعنی موفق دارد. یعنی اسم «هو الموفق» اینجا جلوه کرده. «الحمدلله». همه بهشتیها آخر دعاهم «عن الحمدلله رب العالمین». نه اینکه بهشتیها هروقت با همدیگر ارتباطی دارند و گفتگویی میشود، تق تق، همسایه... حالا دیگر در بهشت هم که اینها دیگر آزادند دیگر. بهشت قشنگ خود آمریکا است دیگر. این در میزند و میگوید که: «همسایه ماریجوانا داری؟» او هم میگوید: «یک دانه خوب دارم، مثلاً آن پشت کاشتم.» میگوید: «بده من، مهمان آمده برایم. برویم امشب خلاصه برنامه داریم، باید امشب بترکانیم. یک آبجو خوب هم اگر داری، ودکا، ویسکی، چیزی، شامپاین، برویم امشب مهمان داریم.» بعد این گفتگوها که میشود، قرآن سوره مبارکه یونس فرمود که هر گفتگویی میشود، آخرش میگویند: «ان الحمدلله رب العالمین». راستی «الحمدلله رب العالمین». خب من رفتم. اینها تصورات کمیک ماست دیگر. تصورات خندهدار ما در مورد بهشت و اینها این است که هرکی با هرکی هرچی میگوید، مثل پیامهایی که اول مثلاً مینویسند بسم الله الرحمن الرحیم، بعد آخرش پایگاه بسیج و اینها. توفیق گفتگوهای بهشتیها این شکلیه؟ نه عزیز. آنجا جلوه کمالات در بهشت و آن جلوه کمالات را همه دارند میبینند از خدا. لذا هر آنچه از ارتباطات در شعاع حمد الهی است، در شعاع حمد قلبی الهی است. یعنی میبیند که فلانی چقدر زیباروی است، این حوریه چقدر قشنگ است، این چه خروشی دارد در بهشت. آن درخت چه میوهای دارد. این بلبل چه صدایی دارد. اینجا در حجاب است: بلبله چه صدایی دارد. آنجا در حجاب نیست. میگوید: خدا چه صوتی ایجاد میکند از این بلبل.
اولاً فعلش که روشن است که در این حدش با اینها کار میشود و بهشتیها آنقدر دیگر راه میافتند. عموماً، نوعاً اینها را در بحثهای با پای عقل، در برزخ. در آن جلسه اخیرش که حالا نمیدانم بودید یا نه، توضیحاتی در مقام واحدیت، واحدیت افعال، که افعال خدا همه را از همه افعال به خدا نسبت میدهند. اکثر بهشتیها در این کلاساند. کلاسهای بهشتی اینجوری است، کلاسهای توحیدی است. نه اینکه مثلاً دو واحد انتگرال نمیدانم چی چی، برق قدرت. مثلاً دوباره برق قدرت با استاد فلانی. مثلاً دارد اینها در بهشت. مؤسسات علمی و اینها دارند در برزخ. این مثلاً برق قدرت دارد، آن نمیدانم کامپیوتر، نرمافزار، سختافزار، نمیدانم فلان آیتی. مثلاً بعد میگوید: «تو این واحد با کدام استاد داشتی؟» میگوید: «مثلاً من با استاد ...» میگوید: «بابا این سخت میگیرد و باید پاس کنی.» مثلاً عالم برزخ درسها همهاش توحید است. همانجور که دنیا همهاش توحید بود ما در غفلت بودیم. برق قدرت در عالم ظلمتیم. در حجابیم. هی نسبت به این و آن و آن میدهیم.
حضرت عزرائیل وقتی که داشت مسئولیت از خدا میگرفت، در روایات حالا به زبان ما گفتند، گفتند: «خدایا مخلوقاتت با من دشمن میشوند و میگویند که عزرائیل ما را برای مرگ میآید ببرد.» خدای متعال بهش فرمود که: «آنقدر به اسباب نسبت میدهم کسی اصلاً سال به سال یادی از تو نکند. تصادف کرد، آن برق گرفت، آن نمیدانم کرونا گرفت و فلان.» که کرونا کیست؟ آن آقا گفته بود: «کرونا، سگ کیست؟» عزرائیل جلوههای مختلفی دارد. الان در دورهای هستیم که جلوهای به واسطه ویروس کثیف پست، جلوهای از یک شعبهای از وجود حضرت عزرائیل. کرونا جنبه نقصی دارد؟ آن جنبه نقصیش برمیگردد به یک شعبهای از وجود ابلیس و شیطان. یک جنبه کمالی دارد. برمیگردد به خدای متعال. جنبه کمالی هم که به خدا برمیگردد، واسطههایی دارد که همهاش ملائکه چهار تا ملک اصلی است. در قیامت یک اشارهای بهش میکنیم. کمالیاش که مؤمن را ملحق میکند به ملاقات خدا، این میشود جنبهای از شعبه وجودی حضرت عزرائیل. همهعالم همین است.
اینکه امام میگوید «عالم پر از هیاهوست» منظورش این است: همه حمد خداست. همه حمدها مال خداست و هیچ موجودی از خودش هیچی ندارد و هر کمالی هم که هست در مقام نورانیت، اگر کسی توجه به مقام نورانیت خودش داشته باشد، میفهمد و میبیند این کمال مال خداست. در بهشت، در برزخ ما را متوجه مقام نورانیت او میکند. کلاسهای برزخی و بهشتی از جنس توجه مقام نورانیت است. که حجاب و مانع کنار زده میشود. البته بستگی به شرایط طرف، اعمال طرف، اخلاص طرف، فهم طرف اینها دارد. که بعضی بیشتر طول میکشد تا برخی از این مسائل برایشان روشن بشود و ادراک کنند. برخی سریعتر برایشان است و پلهها را سریع طی میکنند. در توحید افعالی میروند به توحید اسماء و صفات و میروند به سمت توحید ذات، مقام احدیت. و این دیگر در برزخ کلاسها متفاوت است. درجات، طبقه اول بهشت کلاسش یک جور است، طبقه دوم یک جور است، طبقه... این طبقهبندی هم بر اساس همهاش توحید است. این میشود ماجرای ما و اتصال به خدای متعال و مقام نور.
خب چرا متن کتاب را خیلی بخوانیم؟ الان دیروز دو صفحه خواندم، امروز پنج خط خواندم و حالا برویم در پرسش و پاسخها. جلسه بعد توضیحات کلیاش را دادم دیگر. اکثر مطالب کتاب را عرض کردم و نکاتی از روی متن هست. جلسه بعد بیاییم روی متن برخی نکات، خدمت دوستان هستیم. خیلی ممنون، خیلی سخنرانی زیبا و مفیدی بود. همین هم حمد خداست، همین هم حمد.
**پرسش و پاسخ:**
**پرسشکننده:** کسی اگر سؤالی دارد میتواند بپرسد. مثالی، اگر کسی دارد، پاسخ. روی «کلیک» میکنید بعد صفحه پارت، گزینه «raise your hand».
**پرسشکننده:** یک سؤالی که برای خودم پیش آمد، که حالا سؤال شاید خیلی حساسی باشد این است که مطرح کردید اینکه یکی که مرتبه نورانیت خودش را بالاتر بداند، خب این میتواند درست باشد حالا در جایگاهی که مرتبه نورانیتش بالاتر باشد. من حالا برای امام نمیپرسم، منظورم برای خود انسانهای معمولی. یک روزی اگر در خودمان یک همچین مسئلهای را دیدیم ما فرق این، و فرق عجب را، حالا تکبر شاید سادهتر باشد فرقش، ولی فرق اینکه انسان مرتبه نورانیت خودش را بالا بداند و عجب، این فرقش چیست و ما چه شکلی میتوانیم این فرق را تشخیص بدهیم؟
**پاسخ:** ببینید عجب در واقع این است که من اولاً خودم را مستقل میدانم. خودم را اهل برای کمالات میدانم. اگر چیزی پیدا کردم، من اهلش بودم و خودم را عاملی میبینم در رسیدن به این کمال. یعنی: «من بالاخره زحمت کشیدم، مطالعه کردم، کار کردم، بعد باید هم همینجور میشد.» اینها همه این ارکان عجب است. یکی اینکه خودم را مستقل میدانم. یکی اینکه خودم را عامل میدانم. یکی اینکه خودم را اهل میدانم. همه با لام تمام میشود. هر کدامش: مستقل، اهل، عامل. من اهل بودم و عامل بودم برای رسیدن به این کمال. این هم باز لام دارد آخر. این کمالی که پیدا کردم، مستقل بودم در اینکه پیدا کردم، اهل بودم در اینکه پیدا کردم، و عامل بودم در اینکه پیدا کردم. یعنی من اگر عالم شدم، من زحمت... همانی که قرآن از قارون نقل میکند: «انما اوتیته علی علم عندی». «عندی» همان، با کلمه «عندی» کل مسئله را حل میکند. فرق عجب با مقام نورانیت، فرق «عندی» و «عندالله» است. اگر «عندی» شد، میشود عجب. اگر «عندالله» شد، میشود مقام نورانیت. «انما اوتیته علی علم عندی». من علمی دارم از پیش خودم. علمی که خدا به او داده. «علم من عندنا». دقیقاً تعبیری که برای حضرت خضر به کار میبرد در سوره مبارکه کهف همین است: «علم من عندنا». لذا حضرت موسی به خضر گفت که: «من میخواهم دنبال تو راه بیفتم. من مما علمت، از اونی که بهت یاد دادن، یک چیزی... لتعلّمنی مما علّمت رُشداً.» از اونی که بهت یاد دادن، یک مقدار هم تو به من یاد بدهی، من رشد کنم.
بهت یاد دادن. خب علم را از کجا آورده؟ اول سوره کهف فرمود: «علماً من عندنا». علم از پیش ما. همان «عندی»، پیش او. آن جنبه «عندالله»یاش توش مهم است. قارون چی گفت؟ گفت: «علی علم عندی». من به علم رسیدم از پیش خودم. پس این «عندی» اگر آمد، «علی علم عندی»، «عند»ش هم اولاً که خودش مادیاش را دارد میبیند. آن مادی را هم دارد مستقل میبیند. دارد عامل میبیند در رسیدن به این علم. اینها همهاش میشود عجب. اگر هیچکدام از اینها... یعنی اولاً که این علم را خدای متعال داده به آن حقیقت ملکوتی من. بعدش هم من اهلیتی برایش نداشتم. مستقل هم نیستم. آن حقیقت ملکوتی من عین ربط به خدای متعال است و این علم هم عین علم خداست. از جانب او من «عندالله» تنزل کرده و جلوه کرده. اگر بلدم، اگر بلدم، اول که قبول نمیکنم بلدم. میگویم: «من که جاهلم». اگر عالم باشم هم تو بهم دادی. «انا الجاهل فی علمی فکیف لا اکون جهولا فی جهلی». در دعای عرفه امام حسین علیهالسلام. من اگر عالم باشم هم جاهلم. چون علم تو است. من از خودم جهل فقط دارم. چه برسد به اینکه من جاهل باشم. این میشود همان تفاوت عجب و مقام نورانیت.
**پرسشکننده:** آقای دهقانی سلام عرض میکنم خدمتتان حاج آقا. خیلی استفاده بسیار خوب و عمیقی بود. صحبت صحبتهای عمیقی است و سؤالهای در واقع اصلی الهیاتی و کلام و… ممکن است در واقع پیش بیاید. عرضم به خدمتتان که نمیدانم حالا بشود سریع جواب داد یا خیر. وقتی این دید را داریم که در واقع مثلاً تمام علم از آن خداست یا تمام مثلاً وجود همه از خداست. هر موجودی هر در هر لحظه نیاز دارد که در واقع از طریق ارتباطی که با حضرت حق داشته دارد در واقع وجودش ادامه پیدا میکند. وقتی با این دید در واقع نگاه میکنیم به مسائل، آن وقت مثلاً سؤال پیش میآید که خب مسئله جبر و اختیار به معنی که خب یک سری انسانهای حالا مثلاً موجودات دیگری که در واقع ما بهشان میگوییم اختیار، اینها خداوند بهشان در واقع توانایی در واقع این را میدهد که اینها در مسیر گمراهی بروند و خب از طرف دیگر خب خداوند هم علم مطلق دارد و خب از قبل از آفرینش اینها هم حتی خداوند میدانسته که مثلاً آنها به چه سمتی خواهند رفت و خب اگر اینطوری باشد خب سؤال پیش میآید که خب آن وقت جزا و عقاب اینها به چه معنی است؟ اینکه خداوند خودش علم مطلق داشته به این موجودی که خلق کرده و میدانسته که این به سمت گمراهی میرود. آن وقت آیا میشود گفت واقعاً اختیار وجود دارد؟ یا سؤال خیلی در واقع اساسیای در علم کلام است.
**پاسخ:** پاسخ کوتاهی میشد. در پاسخ به این سؤال برای اینکه ما چالهمان حل بشود، ما فقط باید این را بفهمیم که جبری نیست. وگرنه اختیاری هم نیست. خوب دقت بکنید عرض بنده را. ما فقط باید برای اینکه این شبههمان برطرف بشود، به این برسیم که جبری نیست. ما نمیتوانیم اختیار را اثبات کنیم. ما میتوانیم عدم جبر را اثبات کنیم. عرایض بنده را با توجه الحمدلله جمع، جمع نخبگانی و جمع و فرهیخته، آدم خیلی اعصابش خورد نمیشود، از اینکه مطلب حل نمیشود یا ... اثبات بکند. ببینید ما یک نبود جبر داریم، یک بودن اختیار داریم. دقیقاً در روایت که فرمود: «لاجبر ولا تفویض والامر بین الامرین.» یک چیزی بینابین. حالا شبهه ما در واقع بیشتر این بخش شکل میگیرد، که اگر جبر باشد، همه اینهایی که فرمودید پیش میآید و کل نظام عالم دچار مشکل میشود دیگر. که آن وقت بهشتی هم که میرود بهشت، جهنمی هم که میرود جهنم، در واقع یک اجحافی دارد میشود در حق آن جهنمی و یک پوان الکی دارد داده میشود به بهشتی و انگار اصلاً خدا از اول برنامهاش به این بود، تصمیم گرفت یک امام حسینی خلق کند، یک شمری. این را ببرند آن بالا بالاها، آن را هم ببرند آن پایین پایینها. خدا میخواسته همینجوری یکی را ببرد بالا، یکی را ببرد پایین. این شبهه در واقع ریشهاش و مبدأش برمیگردد به اینکه جبری باشد، اختیاری هم باشد یا نباشد. اینکه جبر هست یا نیست، اینکه جبر باشد، قطعاً جبر نیست. خیلی شواهد هم داریم برای اینکه جبر شواهد فراوان دارد.
یکیش همین خود وجود انبیا و زحمت انبیا. اگر قرار بود جبری باشد، دیگر انبیا نباید زحمت میکشیدند. نه اینکه خود انبیا نباشند. اولاً که خود انبیا که هستند. این خودش علت بر این دارد که جبر نیست. چون انبیا دارند میآیند که ما را بیدار کنند، دو تا راه نشان میدهند. ولی اگر انبیا زحمت نمیکشیدند باز یک کم بوی جبر میرسید. ولی اینکه انبیا تا قدم آخر، تا آن لحظه آخر، بعد تازه یک کسی مثل یونس یک کمی هم زود میرود، باز خودش گرفتار میشود، در شکم نهنگ میاندازندش. این پیغمبر اکرم سنگ باران میکنند، زیر سنگ باران دعا میکند، میفرماید: «من نفرین نمیکنم. من لعان نیستم. من برای رحمت آمدهام.» خیرخواهی او، دلسوزی او. خود امام حسین علیهالسلام تا لحظه آخر. امام حسین علیهالسلام ته تهش بود. «آقای شمر نمیآیی؟» نبود. «ما رفتیم، بدبخت نکبتم که خدا میخواست بفرستد جهنم دیگر. حالا من برای اینکه دیگر خیلی این صحنه خیلی لوس نشود، دیگر خلقالله دیگر دادشان در نیاید، من حالا یک پیشنهادی بهت میدهم که اگر دوست داشتی بیا برویم. کارهای نیستی، منم که باید بروم آخر بهشت و تو هم آخر باید بروی جهنم. اصراری هم نداریم.» اصرار دارد به شمر تا لحظه آخر از همه حربههایی که میتواند استفاده بکند برای اینکه اینها را بیاورد به سمت خودش. تا حضرت علیاصغر را استفاده بکند، تا از تشنگی خودش بهرهبرداری رسانهای بکند، بخواهد تظلمی بکند، مظلومیتش را نشان بدهد به اینها، استغاثه بکند، استنصار بکند، «هل من ناصر» بگوید. اینها همه دلالت قطعی واضح بین روشن دارد برای اینکه جبر قطعاً نیست. این یک دلیل. ما دهها دلیل دیگر این شکلی داریم برای اینکه جبری نیست. پس این دلیل برای اینکه جبر نیست، قطعاً جبر نیست. مهم که اثبات کنیم جبری نیست، آن شبهاتهای که شما گفتید برطرف میشود.
ولی اینکه اختیار هست، اختیار به معنای اینی که ما تصور میکنیم هم نیست. چون هرچی که هست «والله خلقکم و ما تفعلون» آیه قرآن. اختیار را دارد میزند. جبر است؟ نه، اختیار است؟ امری بینابین. این میفرماید «والله خلقکم و ما تفعلون». این را ذیل این آیه بروید تفسیر المیزان را مطالعه کنید. خیلی نکات دارد. (یعنی:) خدا هم شما را خلق کرده است، هم همه کارهایتان را خلق کرده است. ما و همه کارهایمان مخلوق خداییم. ما اختیار، اگر منظور از اختیار استقلال در برابر خداست، قطعاً ما، اگر اختیار یعنی اینکه خدا یک جاهایی وایستاده، ما را ببیند که ما چه کار میخواهیم بکنیم وایستاده. ببیند آن وقت یعنی خدا دخالت دیگر نمیکند در کار ما و دیگر ما خودمانیم و خدا نیست. قطعاً این. آن وقتی هم که به ما سپرده که ما بروز بدهیم چیزی را، در واقع خودش بروز میدهد، واسطه است. حالا اینجا یک بحثی مطرح میشود، ما مظهر اسم «هو المرید»یم. خدای متعال مرید، ما هم مریدیم. ما هم اراده میکنیم. آن شبههای که مطرح کردید که حالا در مورد آینده و جزا و فلان و اینها. پاسخ کوتاه اجمالیاش در حد این جلسه این است که خدای متعال علمش به همه آنچه که ما رقم میزنیم با این، با این قید است که ما با اختیار خودمان، با اختیار نه به معنای آن استقلال محضی که ما در برابر خدا یک وجود منحاز مستقل و جداگانهای هستیم. ما میخواهیم و محقق هم میشود. این قطعاً نیست. ولی در این حد به ما سپرده که نماز را بتوانیم اقامه کنیم و بتوانیم اقامه نکنیم. و اگر خواستیم که اراده کردیم و خواستیم که اقامه کنیم، او با ما محقق میکند و با ما اقامه میکند. اینجوری دقت کنید ها. نه اینکه حالا ما خواستیم خودمان کلاً دخالت نمیکند چه بخوانیم چه نخوانیم. اگر هم خواندیم خودمان خواندیم. نه، این نیست. این تصور غلطی است در مورد اختیار. اگر هم خواندیم، خواستیم که او اقامه صلات را در ما جلوه بدهد. دقت کردید؟ دوباره این جمله را بگویم. خواستیم که او جلوه بدهد. خواستن ما هم به خاطر اسم ما، به خاطر اینکه ما مظهر اسم «مرید» حق تعالیایم. هیچ موجودی در عالم غیر از انسان مظهر اسم «هو المرید» نیست که اراده داشته باشد. آن هم که خدا میداند شمر، شمر میشود. امام حسین، امام حسین میشود. این بهشت میرود، آن جهنم میرود. این خوب میشود، این بد میشود. همه اینها با این است که میداند این قید را لحاظ کرده که: «این با اراده خودش و تصمیمی که میگیرد این آینده و سرنوشت برایش رقم میخورد. آن هم با آن اراده و تصمیمی که میگیرد این سر را لحاظ شده است». قید اراده او.
توضیحی که مرحوم علامه مطرح میکنند، خصوصاً این شعرش مال خیام است دیگر: «می خوردن من حق ز ازل میدانست. گر می نخورم علم خدا جهل بود.» این شعر مال خیام است. (میگفت:) که خدا از اول میدانسته که من عرق میخورم. اگر من نخورم آن وقت علم خدا جَهر میشود. دقت بفرمایید، علم خدا میشود جهل. چون خدا بالاخره یا میدانسته من که خوردم، معلوم میشود که خدا میدانسته که من عرق میخورم. پس اگر نخورم، اینجا علم خدا جهل میشود. یک مغالطه سنگینی است که مرحوم علامه بحث حالا مبسوطی ندارند، بحث مختصری در مورد این دارند. آیتالله جوادی آملی هم در درس مبسوطتر بحث میکرد. پاسخ اجمالیاش این است که: «می خوردن شما را حق ز ازل میدانست که (شما) با اراده و شعور و عقل و اختیار، از همان ازل هم بهت گفته بودم که آیا تو انسانی که من بهت عقل و شعور و اراده دادهام نخور... و از همان روز ازل هم میدانست که میتوانی نخوری و از روز اولم میدانست که آخر اراده را به کار میبری یا نمیبری. آخر میدانست که اونی که اراده را به کار میبری به کدام سمت است و چی محقق میشود.» علم خدا، علم خداست و هیچ علم…
**پرسشکننده:** خدمتتون، سلام استاد امینیخواه.
**پاسخ:** خیلی سلامت باشید.
**پرسشکننده:** صحبتهایی کردید. یک سؤالی داشتم راجع به حالا آقای منصوری عزیز و بزرگوار... اگر صدای بنده را...
**پاسخ:** ما صداتان را نداشتم. یک دور قطع شد. اگر از اول لطف بفرمایید.
**پرسشکننده:** نت ما مشکلدار شده. بعد میگویم راجع به اشیا صحبت کردیم، بعد آمدیم جلوتر گفتیم خب همه خواص اشیا حالا به هر شکل حتی وجود... (خطای اتصال...)
**پاسخ:** قطع شد (صدا). مجدد... (خطای اتصال...) این دیدگاهی که داریم که آقا اول میآییم اشیا را جدا، از سمت خداست. این یک مشکل اصالتی به این چیزهای دیگر میدهیم. ربط اصالت را در نظر میگیریم. یعنی دیدگاه همین، یک جورایی هنوز یک جوری ماهیتی تکه تکه توش هست. خب حالا یک جایی فکر کنم حالا آن دیدگاه تجلی باز یک کم فکر کنم شاید ماجرا را درست کند. ولی یک جورایی هنوز آن استقلاله یا آن اصالت تویش هست. یعنی انگار خودش از آن خودش یک اصالتی دارد. خب مگر اینکه دیدگاه را یک جوری کلاً... بله.
**پاسخ:** خیلی عالی. ممنونم. البته لا به لاش قطع و وصل داشتیم. آنقدری که فهمیدم از سؤالتان. بله. آنقدری که از سؤالتان فهمیدم این است که ما وقتی که میآییم این موجودات را این شکلی تعریف، در واقع داریم میپذیریم اصل این را که اینها به صورت مستقل هستند که بعد برای اینکه این مستقل بودن را توجیهش بکنیم، داریم میبریم به سمت مقام نورانیت و تجلی و اینها. این جور فهمیدم مطلب شما را. چون خیلی لابهاش قطع شد. اگر درست فهمیدم یک تصدیقی بکنید که برویم سمت جواب.
**پرسشکننده:** تشریف... صدای ما...
**پاسخ:** بله. بله شما را دارم. همین تصدیق بفرمایید این مطلبی که عرض کردم را. ببینید کاملاً درست است. یعنی ما اگر با نگاه عمیق معرفتی و ایمانی و اسلامی و توحیدی نگاه بکنیم، اصلاً این استقلال دیگر مطرح نمیشود. در واقع همان بحثهایی میشود که حالا عرفا به نحو خیلی خاصترش مطرح میکردند. کلماتی که خصوصاً مثلاً از جناب محیالدین ابنعربی میبینیم و آن شعری که پیغمبر اکرم فرمودند در زبان عرب از این شعر ما صادقتر نداریم: «علی کل شیء الله باطل» یا «علی کل شیء خلا الله باطل». همه چیز جز خدا باطل است. جز خدا چیزی، یک وجود در عالم بیشتر نیست. که حالا همان وحدت شخصیه وجود، که هم در عرفان به نحوی بحث میشود، هم در فلسفه به نحوی بحث میشود. اینها همه سر جای خودش درست است. ولی ما یک کثرت اعتباری هم داریم. وحدت وجود بحث مفصلی است و مرحوم آیتالله العظمی بهجت قائل به وحدت حکمیه وجود بودند. کله صبح ایران است و در ماه محرم دیگر در محرم و بعد اینکه ما تا آخر شب تا وقتی از جلسه آخر شبها میآییم خانه ساعت تقریباً ۱۲ شب است و اینجا هم که پنج و نیم خدمت شما هستیم، جلسه دیگری داریم باز سر شب جلسه. لااقل حالا با این فضای ترافیک سخنرانی و ماه محرم و عزاداری برویم در بحث وحدت وجود و اینها.
کله صبح و اینها اصلاً کشش اصلاً نیست. اصلاً نمیخواهم وارد بحث وحدت وجود بشوم. ولی از آن جهت که شما وارد بحث شدید، کاملاً درست است. یعنی اینکه موجودی را به خودی خود نمیتوانیم در عالم قبول داشته باشیم که حالا بخواهیم بیاییم به نحوی حلش بکنیم که این وجودش، ولی نکته این است که ما وقتی چشم باز میکنیم در عالم ماده به حساب این آدمی که دارد سیر میکند از عالم ظلمت، از زاویه عالم ظلمتش نگاه کنید بله. اگر رفتیم وارد آن عالم نور شدیم، خصوصاً در آن درجات بالا دیگر اصلاً چیزی نبود، تعینی نبود. انسان از تعین در میآید. لا اسم ولا رسم. در فصل پنجم، فصل چهارم و پنجم رساله الولایه، خصوصاً فصل پنجم رساله از مرحوم علامه طباطبایی، بحث از لا تعین ولا اسم ولا رسم انسان به آن درجه که میرسد به توحید ذات که میرسد، میبیند اصلاً نه تعینی هست نه اسمی هست نه رسمی. این دیگر در حدی که در حد این جلسه که بشود گفت که هم مطلب گفته بشود، هم تکفیر نشویم و یک ارجاعی داده بشود برای اینکه دوستان بخواهند مطالعه کنند. البته این رساله، رساله سنگینی است. این بخشش اصلاً فصل نیاز به استاد هم... اگر دوست داشتید فایلهای صوتی هست از برخی اساتید شرح رساله الولایه را اگر سرچ بکنید در اینترنت. البته بنده خیلی سفارش نمیکنم. چون مقدماتی میخواهد، بحثهای فلسفی و عرفانی قوی میخواهد که فرد ورود پیدا کند در این مباحث. ولی حالا اگر دوست داشتید دیگر خیلی مشتاق بودید، ما از تعین در میآییم در آن مقام بالا. ولی الان که در عالم ماده و ظلمت هستیم، چی؟ الان در تعیناتیم. الان چارهای نداریم که ما تعینات را به حساب بیاوریم. الان یک گوشی داریم، یک لپتاپ داریم. این لپتاپ دکمه دارد. دکمه «اچ» اش با دکمه «ال» اش فرق میکند. با «اِم» اش فرق میکند. همهاش اینها تعینات است دیگر. یک «اِم» داریم، یک «اِن» داریم، یک «بی» داریم، یک «ای» داریم. اینها هر کدام سر جای خودش است. ولی وقتی رفتیم از این تعینات در آمدیم، میبینیم که «بی» هم «ای» است، «ای» هم «ام» است. «بی اِم ای» است. «بی اِم ای» از چه جهت؟ از جهت آن فقر محضها. خیلی اینها را قاطی میکنند. این همانی است که مولوی میگوید: «چون که بیرنگی اسیر رنگ شد، موسایی با موسایی در جنگ شد.» خب برخی حضرات مطلب برایشان روشن نمیشود. میگویند که زیرآب جهاد را دارد میزند و بعد دیگر همه با هم یکی شدند و قرآن که آمده موسی روبروی فرعون ایستاده، این آقا حرف دارد میزند. این دارد میگوید که از مقام تعین و اسم و رسم وقتی در آمدیم در مقام نورانیت، همه فقر محضاند. موسی فرعون فرقی نمیکند. اینجا در عالم ماده وقتی افعال ما بروز پیدا میکند و ما ادراکمان و توجه داشتن و نداشتن به مقام نورانیت شکل میگیرد، یکی میشود موسی، یکی میشود فرعون. خود مولوی که هزار در مورد آدمهای بد و آدم گناهکار و اینها حرف زده، آدم تعجب میکند از اینهایی که ضد مولوی، عرفان مولوی و اینها هستند. حالا ما خیلی هم سینهچاک مولوی و عرفان مولوی نیستیم. ولی هزار جای دیگر شما ببینید تشبیهاتی که در مورد غیبت و آزار دیگران و در مورد آدمهای بد و اینها چه تشبیهات فوقالعادهای استفاده کرده مولوی. اصلاً نمیخواهد موسی را با فرعون یکی کند. میخواهد بگوید در آن مقام لارسمی و لا اسمی، آن مقام نورانیت، آن مقام فقر محض، آنجا موسی فرعون نیست. اینجاست که موسی فرعون است و ما چون در عالم ماده، عالم ظلمت هستیم، چارهای نداریم که موسایی بدانیم، فرعونی بدانیم. کالبدشکافی بکنیم، هی برویم در عمقش. ما چارهای از این جهت نداریم از عالم ظلمت. چون داریم سیر میکنیم و حرکت و نقطه عزیمتمان چون اینجا است، باید اشیا را به حساب بیاوریم. بعد تصور بکنیم، بعد هی لایه لایه به عمق اینها ارتباط پیدا کنیم تا آن حقیقت برایمان صبح میشود.
**پاسخ:** من اگر اینجا واکنش نشان نمیدهم چون صدایتان قطع و وصل میشود، نمیدانم الان باید بگویم خواهش میکنم، بگویم نه آره اینها، خیلی نمیدانم، ولی احساس کردم که محبت میفرمایید. از محبت شما سپاسگزارم. خواهش میکنم. ممنون هستیم از شما. سلامت باشید.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه یک
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه دو
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه سه
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه پنج
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه شش
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه هفت
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه هشت
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
در حال بارگذاری نظرات...