در عصر غیبت، چه مسیری برای رسیدن به علم از جنس عالم نور بایستی طی کرد؟
چه ارتباطی بین عبارات حدیث عنوان بصری وجود دارد؟
آیا میتوان با علوم مادی از قبیل علوم مهندسی به سمت عالم نور حرکت کرد؟
علم و عمل با یکدیگر چه نسبتی دارند؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
در حین صحبتها، دیالوگی هم با عزیزان خواهیم داشت. حالا یک مهندس میخواهم که مثل یک مرد بیاید جلو، چون میخواهم یک سؤال فنی بپرسم و میخواهم با یک توضیح فنی ولی ساده، ایشان بحثی را توضیح دهند. بعدش ما در تتمه فرمایش این عزیزمان نکاتی را بگوییم. حالا اگر خود شما آمادهاید، نمیدانم مهندسی خواندهاید دیگر، ها؟!
خیلی خب، در مورد بحث "عالم نور"، خدا حفظتان کند. در مورد بحث "عالم نور"، جلسه قبل نکاتی عرض شد که انبیا آمدند: "یُخرِجونَهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ." کار طاغوت این است که: "یُخرِجُهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ." اینها، انبیا از ظلمات خارج میکنند به نور میبرند و شیاطین و طواغیت از نور خارج میکنند و به ظلمات.
خیلی بحث خوبی است اگر بتوانیم این مبحث را تحمل بکنیم و ادامه بحث را داشته باشیم. درخواستی که دارم این است: در بحثهای فیزیکی، ما در واقع مبحثی داریم در مورد "حرکت کششی" و "حرکت رانشی". حالا شاید به عین این تعبیر نباشد؛ اگر تعبیرش با این فرق میکند، اصلاح بفرمایید و اگر میشود یک توضیح شستهرفته دهید که بنده هم حالیام بشود. اگر لطف بکنید بفرمایید که بعد ما با این بحث کار داریم.
من تشکر میکنم از برادر عزیزمان که نکته را فرمودند. ببینید، فرض کنید ما یک نقطهی "الف" داریم و یک نقطهی "ب". این دو تا نقطه در جهت مخالف همدیگر و در واقع ضد همدیگرند. نقطه "آ" و نقطه "ب". نقطه "آ" مطلوب ماست. ما میخواهیم به نقطه "آ" نزدیک بشویم. یک وقت هستش که خود این نقطه "آ" برای ما کشش دارد و نقطه "آ" ما را میکشد به سمت خودش. بحث جاذبهای که مطرح کردند، این میشود "حرکت کششی". ما باید حرکت کنیم به سمت نقطه "آ" و نقطه "آ" هم ما را به سمت خودش میکشد؛ با جاذبهای که دارد، با مغناطیسی که دارد. این میشود عامل اتصال ما و نقطه "آ" یا رسیدن ما به نقطه "آ".
در عین حال، یک نقطه "ب" داریم و ما از این نقطه "ب" میتوانیم به عنوان "دافعه" استفاده بکنیم که هر چقدر در جهت مخالف نقطه "ب" و محکمتر و قویتر و شدیدتر، در تضاد با نقطه "ب" حرکت بکنیم، به نقطه "آ" نزدیک میشویم. این میشود "حرکت رانشی". این اخراج از ظلمات به نور که اخراج و حرکت به عالم نور، اصلاً سیر و سلوک از جنس حرکت است. عالَم از جنس حرکت است به تعبیر ملاصدرا. حرکت در جوهر همهی اشیا در عرض نیست. این چه حرکت جوهری است که یک وقتی هم در یکی از این مباحثی که با رفقا در ماه مبارک داشتیم، اشاراتی به بحث حرکت جوهری در جوهر ماده شد. حرکت هر چیزی در حال حرکت و از قوه به فعل دارد حرکت میکند.
اینجا این حرکت در واقع با دو مدل پیش میرود؛ یک "حرکت کششی" و یک "حرکت رانشی". حرکت به سمت "عالم نور" که "عالم توحید"، "عالم معنویت"، "عالم نور" (بیش از اینها میشود صحبت کرد که "عالم نور" دقیقاً چیست، حالا شاید بیشتر از این هم صحبت بکنیم) این حرکت، یک وقت وابسته به کشش خود "عالم نور" و بر اساس جاذبههای "عالم نور" است و یک بر اساس "دافعهی عالم ظلمات" و در واقع در ضدیت با "عالم ظلمات" معنا پیدا میکند.
رسیدن به "عالم نور" در واقع ما برای رسیدن به "عالم نور" هر دو تای اینها را باید داشته باشیم؛ هم باید به سمت "عالم نور" حرکت بکنیم، هم باید با "عالم ظلمات" مخالفت بکنیم. قرآن میفرماید که در همین سوره مبارکه بقره که این آیه مطرح میشود که آیات در واقع معروف به آیتالکرسی است، همانجا مطرح میکند: "فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیٰ". اول "کفر به طاغوت" را، اول "حرکت رانشی" را گفته. بعد "حرکت کششی".
اول باید در مسیر متضاد با "عالم ظلمات" و "طاغوت" حرکت کرد؛ در ضدیت با او، در نقطه مقابل او باید قرار گرفت تا زمینه فراهم بشود که آن کشش در واقع "عالم نور" برای انسان مهیا بشود و در واقع تا این دافعه و حرکت در مسیر مخالف نباشد، جاذبهی "عالم نور" نصیب انسان نمیشود. این یک نکته بسیار کلیدی و طلایی است که معمولاً به آن توجه نمیشود.
حالا مثلاً اصطلاح "جذبه" را گاهی ما زیاد میشنویم که برخی جذبههایی برایشان حاصل میشود. حالا میگویند "سالک مجذوب" یا "مجذوب سالک". علی ایحال میگویند سلوک بدون جذبه معنا ندارد. مرحوم علامه طباطبایی در آن رساله شریف "لباللباب" (که البته این کتاب، کتاب قاچاقی است و قبلاً هم ما در برخی مباحث عرض کردیم که کتابی نیستش که بخواهیم به نحو عمومی به همه افراد معرفی بکنیم)، در آن کتاب بحث "جذبه" را اشاراتی به آن دارند. برخی روایات را ایشان نقل میکنند که یک جذبه از جذبات حق تعالی از کل عمر عبادت کردن بالاتر است و اصلاً عرفا و بزرگان میگویند که مسیر حرکت به سمت حق تعالی بدون جذبه امکانپذیر نیست و ما در واقع فقط زمینهسازی میکنیم.
نماز ما، عبادت ما، اخلاص ما، همه اینها یک زمینهسازی است برای اینکه آن جرقهی محبت و مغناطیس حق تعالی نصیب انسان بشود و شکار انسان را و بکشد انسان را به سمت "عالم نور"، "عالم احدیت"، "عالم وحدت"، "عالم توحید" – که حالا خیلی تعابیر دیگر را میشود در مورد "عالم نور" به کار برد. این میشود کشش به سمت "عالم نور". آن زمینه را چه چیزی ایجاد میکند؟ آن زمینه را "کفر به طاغوت" ایجاد میکند. تا "کفر به طاغوت" نباشد، جذبهای هم نصیب انسان نمیشود. تا آن مسیر مقابل هفت تنهی طاغوت نباشد، این محبت حق تعالی چه به نحو "مجذوب سالک" چه به نحو "سالک مجذوب" نصیب انسان نمیشود.
لذا عمدتاً این جذبهها برای افرادی رخ داده – اینجوری که بزرگان میگویند و در تاریخ نقل شده و اینها – که در مسیر مقابله خیلی زحمت کشیدهاند. حالا این "عالم ظلمات" چیست که اگر ما "عالم ظلمات" را هم خوب متوجه بشویم، "عالم نور" باز برایمان روشنتر میشود؟ "عالم ظلمات"، "عالم ماده"، "عالم کثرات"، "عالم نفسانیت". بیایید به تعابیر فلسفی بگوییم؛ "عالم تعینات"، هم فلسفی هم عرفانی. شعاعی که از نور حق تعالی آمده، خورده به این عالم پایین که اینجا مغرب است. یک وقتی در آن بحث شفاعت، به نظرم این نکته اشاره شد: مشرق و مغرب در عوالم بالا دیگر چپ و راست نیست. چپ و راست در این دنیا مشرق و مغرب است که البته عرض کردم که همانجا هم باز مشرق و مغرب را بخواهیم دقیق حساب بکنیم، باز چپ و راستی نمیشود.
الان شما در آمریکا هستید، شب میلاد امام رضا (علیه السلام) و ما اینجا در مشهد امام رضا (علیه السلام) برایمان روز است. الان اینجا شرق به نسبت شما و شما غربید به نسبت ما و این آفتابی است که الان ما داریم. البته شرق و غرب در واقع خود اشراق و تابش نور است که شرق، شرق میکند و غرب، غرب میکند. ما بر اساس اینکه آفتاب اول صبح، اول به خراسان میخورد، به ایران میخورد و بعد میآید به سایر کشورها و بعد، بعد مثلاً چندین ساعت به آمریکا میرسد. اینجا را شرق نامیدهایم. نقشه را همین شکلی کشیدهایم که اینور را شرق کردهایم، آنور را غرب. این بر اساس نور خورشید. خب، بر اساس اول صبح. این "اول صبح" کیست؟ "اول صبح" کی؟ "اول صبح" کجا؟ ما شرق و غرب ثابت نداریم که بگوییم اینجا شرق، آنجا غرب است. لذا قرآن هم تعبیر میکند به "رب المشارق والمغارب". گاهی میگوید: "رب المشرقین والمغربین". البته اینها هم تأویلاتی دارد که وارد آن بحث نمیخواهیم بشویم. "دو مشرق و دو مغرب". گاهی میگوید: "مشارق و مغارب". دائماً خورشید آن به آن در حال مشرق و مغرب شدن است. الان اینجا اشراق دارد و نسبت به آمریکا غروب است و آمریکا تاریک است. ده ساعت دیگر، بیست ساعت دیگر اینجا تاریک و آمریکا روشن است. اگر بیست ساعت دیگر بخواهیم عالم را نگاه کنیم، بر اساس نور خورشید، شرق و غرب را ببینیم، باید بگوییم آمریکا شرق و اینجا غرب؛ چون ملاک نور است.
این شرق و غرب چپ و راستِ عالم ماده. در عوالم معنا و عوالم بالاتر دیگر شرق و غرب این شکلی نیست. چپ و راست ندارد. نور، نور توحید است. نور عقل است. نور عقلانیت که نور پیغمبر اکرم است. نور وجودی پیغمبر اکرم است که حالا گاهی هم از آن تعبیر میشود "مقام نورانیت". آن مقام نورانیت مقامی است که با حق تعالی حجابی ندارد. عین اتصال به خداست. عین فقر به خدا. این ادراک فقر مطلق نسبت به خدا عین عقلانیت است. این عقلی که میگوییم، ما عقل ناسیونالیستی که در غرب و جاهای دیگر مطرح میشود، نباید خلط بشود. عقل که همانی است که خدای متعال به آن ثواب میدهد، به آن عقاب میکند. همانی است که جنود عقل و جهل دارد. حالا این بحثهای عقل را اگر میخواهید بیشترش را کار بکنید، کتاب "شرح جنود عقل و جهل" حضرت امام (رضوان الله علیه)، از آن بخش اولش بسیار سنگین است که همین حدیث را توضیح میدهند که به عقل گفتند: "بیا". آمد. گفتند: "برو". رفت. به جهل گفتند که: "اَقبلْ". رو کن. نتوانست. گفتند: "اَدبرْ". پشت کن. اقبال ندارد ولی ادبار دارد. حضرت امام اینها را مفصل توضیح میدهند با یک بیان سنگین فلسفی و عرفانی و البته بسیار جذاب.
آن نور، مشارق و مغارب این شکلی دارد. نور توحید، نور ملاقات حق تعالی است بیپرده. همین است که در این چهل روز برای حضرت موسی محقق شده. او در عالم نور است. همه کارهای او در عالم نور. در عالم نور دارد عبادت میکند. در عالم نور دارد استراحت میکند. در عالم نور دارد لذت میبرد. در عالم نور دارد مناجات میکند. در عالم نور از احوال دیگران باخبر است، از حال خودش باخبر است. در عالم نور، عالم نور عالمی است که همه چیز با نور حق تعالی دیده میشود. حتی انسان خودش را هم با نور خدا میبیند. یک عالَم نور بیپرده خدا را میبیند. این "عالم نور" است. نور توحید است. نور عقل است. چون عقلانیت همین است. "العقل ما عُبِدَ به الرحمن". عقل آنی است که به ما میگوید که تو حجابی و تو تجلی نور حق تعالی، تو پرتویی از تابش نور حق تعالی. در واقع تو نیستی. هر چه هست اوست.
این عقل، کاملش در پیغمبر اکرم، در امیرالمؤمنین، در امام رضا (علیه السلام) است. آنها همه وجودشان در نور است. از عالم نور هم هستند. همه عالم نور اینها آفریده شدهاند. "کُنْتُمْ نُورًا فی الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ" و "کُنْتُمْ نُورًا مُحَدَّقِینَ بِعَرْشِهِ". در زیارت جامعه تعابیر مختلفی دارد. شما نوری بودید در حول عرش حق تعالی. یعنی مثلاً یک نقطه سفید بودید و یک عرشی بود و ما تصوراتمان شکلی ماهیتگرایانه و مادیفهم است. دیگر دو تا نور، چهارده تا نور بود و یک نور آبی، نور قرمز. اینها را بعد خدا اینجوری باز کرد و شد اهل بیت. نه. نور، آقا نور یعنی وجود، نور یعنی هستی. این نور هم نور توحید است. نور عقل است. حالا خیلی نمیخواهم وارد آن بحثهای سنگین نور بشوم. روایات سنگین خیلی خطرناکی است که در بحار مجلسی اینها را یک باب مفصلی نقل کرده از سنگینترین بحثهای روایی ما، بحث خلقت نوری اهل بیت. حالا این را میگوییم "خلقت نوری" یا "مقام نورانیت" که امیرالمؤمنین فرمود: "هر کس مرا به مقام نورانیت بشناسد، خدا را شناخته." "مَنْ عَرَفَنِی بِالنُّورَانِیَةِ" فقط "عرف". آن مقام نورانیت مقامی است که دیگر هیچ حجابی نیست. تصور یعنی تصوری هم نیست. شهود این مقام عین شهود حق تعالی است. هیچ حجابی بین عقل و خدا نیست.
پس این نور توحید به نور عقل. هر چه عوالم به سمت بالاتر میرود. "عالم لاهوت" که "عالم اول" و "عالم الوهیت" حق تعالی است، میآید پایینتر، میشود "عالم جبروت" که "عالم اسماء و صفات"، "عالم عقل". میآید پایینتر، میشود "عالم ملکوت". یک عالَم مثال؛ عالمی است که در آن ماده نداریم ولی صورت داریم و میرسد به "عالم ناسوت" که "عالم ماده" است. ماده داریم و صورت داریم و همه چیز. هر چه پایینتر میآید، این نور هی دارد غروب میکند. آنجا مشرق آن اول، آن عالَم. لذا میگویند "عقل اول اولا مشرقه و طبیعت اولا مغرب".
این "عالم ماده" مغرب است. اینجا دیگر غروب کرده. اینجا دیگر تاریک است. لذا دنیا تاریک است. قیامت را همیشه از آن تعبیر میکند به "یومالقیامة". آنجا روشناییاش از چیست؟ روشنایی عقل است و انسان وقتی وارد عوالم بعدی میشود، بهرهمندیش از نور عقل هی بیشتر میشود. چه باید بکنیم که به آن "عالم نور" نزدیک بشویم؟ یکی باید به سمت آن "عالم نور" حرکت بکنیم. همه این اعمال، دستورات شرع، این تکالیف و این قوانین برای حرکت به سمت "عالم نور" است.
گفتند: گناه نکن؛ چون گناه تاریکی میآورد. گفتند: طاعت انجام بده؛ چون طاعت نور است. وضو نور است. نماز نور است. نماز شب نور است. زکات نور است. خمس روزه نور است. نیت خوب نور است. حسن خلق نور است. لبخند زدن به دیگران نور است و همینطور هر آنچه که در شریعت برایش ارزش قائل شدهاند، این نور در عالم ملک است و هر چیزی که برایش ارزشی قائل نشدهاند و از آن نهی کردهاند، این ظلمت است در عالَم.
پس یکی حرکت به نور، به سمت نور اینهاست و یک اینکه "حرکت کششی" و یکی هم "حرکت رانشی" است. "حرکت رانشی" در تقابل با این است؛ در تقابل با طبیعت "عالم ماده" یعنی تعلق به "عالم ماده". از "عالم ماده" استفاده کن بدون تعلق. بدون کشش قلبی و وابستگی. وابستگی نباشد. از آن استفاده. نه تنها به دنیا نباشد، وابستگی نباشد. دیگر تخصصیتر به "عالم برزخ" هم وابستگی نداشته باش. به "عالم جبروت" هم وابستگی نداشته باش. هر چه این وابستگیها کمتر بشود، این بهره از نورانیت بیشتر میشود. این میشود اخراج از ظلمات. لذا تبدیل به ظلمات میکند. یعنی باز خود "عالم برزخ" نور است ولی به حسب "عالم جبروت" تاریک است.
در این بحثهای عمومی که در واقع در فضای سایبر و اینها انجام میشود، لابد دیدهاید. ما در واقع رنگ سفید داریم و رنگ سیاه داریم و طیف صد درصدی بین این دو تا. ملاحظه کردید دیگر. و آن نقطهای که از سیاه میآید فاصله میگیرد تا به سفید میرسد، آن نقطهای که این دیگر صفر درصد میشود، آن نقطهی سفید است. حالا ما مجازاً میگوییم مثلاً پنج درصد سفید است، نود و پنج درصد سیاه است. یک نود و پنج درصد سفید است، پنج درصد سیاه. اینها را مجازاً میگوییم ولی در واقع این از سیاهی دارد فاصله میگیرد، میآید به سمت سفیدی. سفیدی همان درجهای است که صفر درصد است. اونی که هیچی دیگر سیاهی ندارد، آن سفیدی است. لذا یک سفیدی بیشتر نداریم و نود و نه درصد سیاهی داریم. سیاهی زیاد است. نور یکی است. نور یکی است. ظلمات تا آن یک درصدی هم که مانده، باز هنوز ظلمت است.
در مناجات شعبانیه در واقع درخواست دارد میشود دیگر: "وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ". نورانی کن ابصار قلوبنا را به ضیاء نظرها الی تو. به تو نگاه کنیم. هر چقدر این قلب دارد به حق تعالی نگاه میکند، دارد به سمت عالم نور حرکت میکند. به هر میزان که حق تعالی را میبیند، در این عالم، در عالم نور. به هر میزان که در حجاب است، در ظلمت است. باید با دو حرکت "کششی" و "رانشی" از ظلمات فاصله بگیرد به سمت "عالم نور".
حالا این عرض توسلها، این جشن گرفتنها، زیارت رفتنها، اسم اهل بیت را گفتن، ابراز علاقه کردن و همینطور همینطور همینطور ذکر صلوات و چه و چه، همه اینها "حرکت کششی" است. از آن طرف مقابله کردن با دشمنان اهل بیت؛ "وَ مُفَارَقَتَا لِأَخْلَاقِ أَعْدَائِکَ"، "مُتَّنَنَةً بِسُنَنِ أَوْلِیَائِکَ"، "مُفَارَقَتًا لِأَخْلَاقِ أَعْدَائِکَ". دو تا چیز را داریم میخواهیم در زیارت امینالله بخوانیم: نفس من را یکجوری قرار بده که سنت بگیرد از اولیای تو و مفارق باشد با دشمن. "حرکت کششی" و "رانشی" است. "استنان" بکند، دارد حرکت میکند به سمت اهل بیت. فاصله بگیرد. دو تایش با هم.
لذا امام باقر (علیه السلام) فرمود: "بنی امیه خیانتی که کردند این بود که ایمان را به مردم یاد میدادند ولی کفر را نمیگفتند." این هم همین است. بعضی از عشق خدا میگویند، از نفرت از ابلیس نمیگویند که وقتی بنده - حالا در بحثی گفتم چندوقت دیگر منتشر میشود - گفتم: "برخی از این حضراتی که از عشق و محبت و رحمت و اینها میگویند خیلی هم خوب است. چیزی جز عشق حق تعالی نیست. همه عالم را محبت خدا پر کرده ولی وقتی نصفه میگویی، یک غرض سویی داری. وقتی از محبت خدا میگویی و از کینه و نفرت نسبت به ابلیس نمیگویی، از عداوت ابلیس نمیگویی که "عدو مبین" است. "این شیطان عدو است، فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً". کینهاش را داشته باش. از او بدت بیاید. نفرت داشته باش. با او دشمنی کن. وقتی این را نمیگویی معلوم است که نمیخواهی من حرکت کنم سمت تعالی. اصلاً نفهمیدهای، خودت هم حرکت نکردهای. توهم است.
حرکت بدون رانش معنا ندارد. به همان میزان باید شما مقابل باشی. الان شما هواپیما میخواهد بلند بشود؛ یکی حرکت به سمت آسمان است، یکی انرژی وارد کردن به زمین است. به همان میزانی که دارد به زمین انرژی وارد میکند، "تیک آف" میکند و پرواز میکند. این اگر انرژی وارد نکند، پرواز نمیکند. اینها جزو واضحات فیزیک است. "حرکت رانشی" باید باشد که این کشش معنا پیدا بکند. تا وقتی که "کفر به طاغوت" نیست. لذا در برخی روایات میفرماید: "کسی که دلش محبت به دنیا دارد، محبت خدا و اولیای خدا در او جمع نمیشود." این هم همین است که ما میبینیم ختم صلوات میگیریم، مجلس میگیریم، ذکر میگیریم، ابراز علاقه به اهل بیت میکنیم، نتیجه هم خیلی نمیبینیم. مسئله این است.
اشرفی مازندرانی، توسلات عالی داشت. خدمت امام رضا (علیه السلام) بگویم دیگر. حالا وقتمان هم رو به اتمام است، بقایایش در قالب پرسش و پاسخ انشاءالله پیش میرویم. ایشان وقتی آمده بود حرم امام رضا (علیه السلام)، این شعر معروف از حضرت را. این را هم به شما بگویم. نمونه امام رضا (علیه السلام).
یکی اینکه امام رضا (علیه السلام) از طرف مادر اروپایی بودند. احتمالاً خیلی مرسوم و مانوس نیست با ذهنتان این بحث. امام رضا (علیه السلام) را معمولاً ما نمیشناسیم. امام زمان را کمی به برکت از این فیلمهای سینماییها و سریالها و اینها میشناسیم به عنوان اینکه مادرشان شاهزاده روم بودند و مادر در واقع مادر امام زمان ایتالیایی. مادر امام رضا (علیه السلام) اسپانیایی هستند. دیگر خلاصه جنوب اروپا را قبضه کردهاند. مادر حضرت معصومه (سلام الله علیها) و امام رضا (علیه السلام) این دو بزرگوار که ما ایرانیها بهشان افتخار میکنیم، از یک مادر اسپانیایی هستند. خدمت شما عرض کنم که مال شهریهای "نجمه خاتون". البته اسم عربیشان "نجمه"، اسم اصلیشان "خیزران" و اسامی دیگری هم دارد ایشان. مال شهریهای نزدیک به والنسیا اسپانیا. گفتم من دیگر از وقتی این را شنیدم و فهمیدم که ایشان مال والنسیا هستند، طرفدار والنسیا شدم. نه رئال، نه بارسا. فقط وال…
و یک نکته که امام رضا از طرف مادر اروپایی بودند، یک نکته دیگر هم اینکه طبع شعری امام رضا (علیه السلام) خیلی عجیب است. جز ملکات امام هم در دوران حیاتشان خیلی حضرت اهل شعر بودند، تا جایی که مرحوم صدوق در "عیون اخبار الرضا" یک بابی را باز کرده (بنده ندیدم، یادم نمیآید در مورد سایر معصومین این باب را ندیدم، در ذهنم نیست) که باب "اشعار امام". و حضرت به مناسبتهای مختلف شعر میگفتند.
یک کنیزی را برای امام رضا (علیه السلام) فرستاده بودند. مأمون فرستاده بود. آن کنیز آمده بود و خیلی طبع بلندی داشت. محاسن حضرت سفید شده بود. حالا اصلاً کلاً پنجاه و سه سال بیشتر عمر نکردند. چند تا تار سفید در محاسن حضرت دیده بود. کلاس گذاشته بود. گفته بود که من زن پیرمرد نمیشوم. گذاشته بود رفته بود پیش مأمون. بعد مأمون خبر داد به امام رضا که این خانم دیده شما سن و سال دارید، این مثلاً گذاشته رفته. حضرت شروع کرد یک ده، دوازده بیت شعر گفتن. خیلی زیبا که مثلاً در مورد اینکه این خانم گذاشته رفته. به مناسبتهای مختلف شعر میگفت. معمولاً هم در مکاشفات و مسائل این شکلی بعد از دوران حیات ظاهریشان هم معمولاً در قالب شعر حضرت مطالب را میفرمایند. این خیلی رایج است. یعنی اگر خواب امام رضا (علیه السلام) را دیدید (که ببینیم انشاءالله، نصیب همه بشود. در بیداری ببینیم شد، خواب ببینیم)، شعری، مطلبی بفرما.
به مرحوم اشرفی مازندرانی این شعر را خوانده بودند: "آیینهوش، جمال پری طلعتان طلب / جاروب کن خانه و میهمان طلب." به کس دیگر یک وقتی گفته بودند که "در کوی ما، شکست دلی میخرند / و بازار خودفروشی از آن سوی دیگر." و از این اشعار. حضرت مرحوم حقشناس میفرمایند: "من رفتم محضر امام رضا (علیه السلام). گفتم: یک چیزی بگویید. و حضرت شعری خوانده بودند که یک وقتی دوستان منتشر کردند در کانال." چیز عجیب و جالبی از تویش در میآید اشعاری که امام رضا (علیه السلام) به شخصیتهای مختلف برایشان خواندند. حالا هم در دوران حیاتشان به مناسبتهای مختلف شعر گفتند. طبع لطیف امام رضا (علیه السلام) و طبع هنری امام حسین (علیه السلام). یعنی این دو وجه امام رضا خیلی غریب است. یکی وجه هنری امام رضا (علیه السلام)، یکی وجه اروپایی امام رضا (علیه السلام) که حضرت اروپاییزاده از طرف مادرند. و ما یک امام اروپایی؟ معمولاً امام رضا را خیلی ایرانیاش کردهایم دیگر. امام رضا را انگار همه در و دیوار حرم هم که کلاً با طرح اسلیمی و نمیدانم ایرانی و اینها. هیچ جا هیچ نشانهای از این ندارد که آقا ایشان یک شخصیت اروپاییاند. مادرشان اروپایی بوده. مدل اروپایی بسازند. این پیشنهاد را به آستان قدس میدهیم اگر اعدام هم نکنند بابت پیشنهادی که داریم، یک طرح این شکلی در بیاورند. بالاخره یک یادی از "نجمه خاتون" هم ما داشته باشیم در این حرم از آن جنبهی اروپایی.
حالا به هر حال نکتهای که عرض بنده بود این است که تا این از اینجا فاصله نگیرد، تا محبت دنیا فاصله نگیرد، تا این تعلقات فاصله نگیرد، محبت اهل بیت و محبت خدا جمع نمیشود در یک دل. محبت دنیا، اعتباریات، تعلق به نفس، "اَن اَن اَن" گفتن، "اَن اَن" نگفتن. تا وقتی خودش را میبیند، خدا نیست و انسان حرکت به سمت "عالم نور" ندارد. اینها نشانههایی است برای ما. از کجا بفهمیم که رشد کردهایم؟ داریم به سمت "عالم نور" حرکت میکنیم. علامت رشد و شاخص رشد این است به میزانی که انسان رشد میکند، "اَن" در او ضعیف میشود. این "اَن" سیاهی است. این هی دارد ضعیفتر میشود. "من من" گفتن و خود دیدن و خودبینی، "کلاس من"، "اعتبار من"، "درس من"، "شاگرد من". خیلی ابعاد گستردهای دارد و شدت و ضعف هم دارد و حالا حالاها هم انسان از شرش خلاص نمیشود. باید فروکش بکند و تضعیف بشود. و افرادی که مظهر عنادیت، استکبار، طاغوت. طاغوت اصلاً همین است. اونی که یک "منِ گندهای" دارد و میخواهد این "من"ش را دیکته کند به بقیه. دیکتاتور همین است دیگر. یک "من"ی دارد. میخواهد "من"ش را دیکته کند. با این هم باید مقابله کرد. اگر انسان با این مقابله نکند، در واقع اصلاً به سمت حق تعالی حرکت نمیکند.
لذا شما میبینید حضرت موسی (علیه السلام) این "حرکت رانشی" و "کششی" را در این چهل روز داشت. چلهی خاصی است و برای اولیای خدا چهل روز طلایی. ما معمولاً آن جنبهی "جذبه" و "محبت خدا" و اینها را میگوییم. این جنبهی اینورش را نمیگوییم که اصل ماجراست. وقتی به هارون سفارش میکند، به هارون میگوید: "من دارم میروم". "بَعْدَ ثَلاثین لیلة و أتمُمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً و قال مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ و لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ". دنبال سبیل مفسدین راه نیفت. این هم جنبه رانشیاش. باید مقابله کنی با سبیل مفسدین. لذا حضرت موسی هم کلیمالله. اینها در بحثهای گوگولی و شیرین عرفانی و اینها را داریم. و هم نماد مبارزه با فرعون. با فرعون، با سامری، با قارون. این همان کلیمالله است که درخت "انی انا الله" میشنود، "رب ارنی" میگوید. اینها آن جنبههای جذبهای و کشش است.
اینور هم جنبهی رانشیاش. یکجا با فرعون درگیر است، یکجا با سامری درگیر است، یکجا با قارون درگیر است، یکجا میآید به هارون اخم میکند، سر هارون داد میزند، ریشهایش را میگیرد، میکشد. موسیای که چهل روز غذا نخورده، آب نخورده، در اوج تکلم با حق تعالی بوده، در اوج التذاذ و ابتهاج بوده، حالا آمده پایین و عمل به "یُؤْمِن بِاللَّهِ". اصلاً موسی اگر این را دارد، از آن غضب شدیدی است که علیه طاغوت دارد. خب، این معنویتهای من درآوردی را آدم زیاد میبیند دیگر. این عرفانهای - حالا سرخپوستی، نمیدانم اسمش را بگذاریم. خیلی هم به سرخپوستها و اینها هم نمیخورد خونمان – یک چیزهایی دارند در مقابل و اینها. یک چیزهای من درآوردی. توهمی. تویش محبت خدا هست و بهشت هست و کشش به سمت خدا. آن آغوش باز خدا ولی این تقابل و وارد کردن انرژی به نقطه مقابل نیست. نمیدانم چهجوری با چه چیزی حرکت بکنیم. با چه انرژی باید حرکت بکند؟ وقتی انسان میخواهد بالا برود، باید به پایین یک انرژی وارد بکند. به آن نقطه مقابل باید انرژی وارد بکند. باید مقابله کند با این.
این دستورات دین، مقابله با هوای نفس است. هوای نفس میکشد پایین. میکشد به سمت ظلم. طاغوت کارش این است که هی هوا را در ما تقویت میکند. میدمد در این هوای ما. میدمد در این غرایز ما. میدمد در این حیوانیت ما. انبیا میآیند میگویند: پا بگذار روی این هوا. بیا تازه بفهمی عالم چیست و چه خبر است. بیا تازه عشق را ببینی. عالم نور چیست؟ عالم نور وقتی میروی بالاتر توسعه بیشتر، حرارت بیشتر، عشق بیشتر، گرما اینجا بیشتر است، امید اینجا بیشتر است. این عالم غروب است. اینجا یخ است، "عالم ماده و طبیعت". هر چقدر هم افراد مادیتر میشوند، سردترند، یخترند. هر چه این انرژی، این ایمان میآید، این حرارت، آتش بیشتر است. در آن بحث ایماندرمانی، بحث در مورد این کردیم و اصلاً انسان وارد عالم نور که میشود، سؤال برایش دیگر نیست. شبهه دیگر برایش نیست. شبهه مال کجاست؟ مال عالم تاریکی است که مشتبه میشود. نمیفهمم، ندانستنها، جهالتها، مشتبه بودنها، "چرا؟ چرا؟" گفتنها.
تو برو توی عالم نور، "چرا؟ چرا؟"هایت برطرف میشود. لذا وقتی به ابن بصیر نامی به امام صادق (علیه السلام) گفت: "من علم میخواهم." حضرت اصل نسخه را بهش دادند. حضرت فرمود: "برو تو عالم نور." "العلم نور". سؤالاتت همه آنجا برطرف میشود. "چرا؟ چرا؟" اعتراضهای قلبی، گیر و گورها، درگیریها، این تلاطمها، این استرسها، درمان همه اینها "عالم نور" است. نوردرمانی، انرژیدرمانی، هر چه میخواهی اسمش را بگذاری. باید بروی توی "عالم نور". باید از ظلمات در بیایی. اینجا همه چیز مبهم است. اینجا همه چیز تاریک است. اینجا همه چیز سرد، قاطی، یخ، یخبند. برو به سمت نور و تعالی پیدا کنی. باید حرکت کنی. این حرکت هم دو بعد دارد: "حرکت کششی" و "حرکت رانشی".
در قالب پرسش و پاسخ خدمت عزیزان باشیم.
من خودم یک دو تا سؤال برایم پیش آمد اگر فرصت بشود جواب بدهید. یکی مسئله اینکه گفتید، یک بعدی از صحبتهایی که کردیم این بود که دوری از دنیا، دوست نبودن، دل نبستن به دنیا. این یک مسئلهای که برای کمک به هدایت میکند، یک بخشی از مسیر هدایت ما. یک "فایل لاین"ی هست، یک جایی هست که حالا طرف غلط است، یک طرف درست است. برای هر مسئله حقی. دنیا هم خلق شده برای اینکه به درستی استفاده شود. از طرف دیگری هم مثلاً آیه شریفه "قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی" چنین مباحثی. چطور ما میتوانیم مرز بین تشخیص مرز بین اینکه ما دنیا دوستی داریم میکنیم و الان باید فاصله بگیریم از این مسئله یا اینکه نه، این استفاده صحیح است.
من یک سؤالی از شما میکنم الان صدای ما را دارید دیگر. یک سؤالی میکنم هم از شما، هم از بقیه عزیزان. شما میتوانید به نمایندگی بقیه عزیزان پاسخ دهید. شما چرخ که دیدید دیگر. لاستیک. الان بنده یک چرخ خالی به شما بدهم. نه از باب تبرک و تیَمُّن و فلان و اینها، یادگاری و اینها داشته باشید و شما ماشین نداشته باشید و میخواهید یک مسافتی را هم طی بکنید و من این چرخ خالی را به شما بدهم. شما الان این چرخ را از من قبول میکنید؟ درسته؟ چرخ به تنهایی، چرخ خالی کاربرد دارد؟ در عین حال چرخ به تنهایی چیز خوبی است. به تنهایی نه. یا به تنهایی برای این مسئله. تخت به تنهایی مصرفی ندارد. حالا مغازههایی هست که لاستیک میفروشند. فقط لاستیک خالی هم. یعنی یک چیز خوبی است که میفروشند دیگر. درسته؟ یعنی الان لاستیک به تنهایی چیز خوبی است ولی کاربرد ندارد. یعنی ما لاستیک را در یک سیستمی، در یک مکانیزمی تعریف میکنیم که دُرست است که این یک قطعه خوبی است. یعنی آخر وقتی از ما میپرسند لاستیک بودنش در این عالم خوب است یا بد است؟ میگوییم خوب است. آنقدر خوب است که بعضی مغازهها به صورت خالی این را میفروشند و بعضی افراد به صورت خالی این را میخرند ولی اگر کسی ابزارش را نداشته باشد و این را توی آن هندسه نیاورد، این برایش خوب نیست و منی که میخواهم پیاده مسیر را بروم و لاستیک را بخرم، این را باید روی دوشم بگذارم. هر چه هم لاستیکهایم بیشتر باشد، یعنی اگر من چهار تا لاستیک داشته باشم، دیگر قدم از قدم نمیتوانم بردارم. لاستیکها سوار من میشوند. این بحث "محبت دنیا" است.
بحث سوار بودن بر دنیا است یا سوار بودن دنیا بر ما. دنیا فینفسه چیز خوبی است. جز نعمتهای حق تعالی. خواندید در آیه قویترش میفرماید: "لَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا". یک وقت یادت نرود سهمت را نسبت به حیات دنیا. روز رحمت خداست. جز نعمتهاست. جز عنایتها. دنیا خیلی هم چیز خوبی است. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه دیدند یک کسی دارد در مورد دنیا بد میگوید. "ای آدمی که داری مذمتش میکنی ولی فریبش را خوردهای." بعد حضرت تعابیر بسیار تندی دارند. فارسیاش چیست؟ تو بیجا میکنی که در مورد دنیا بد میگویی. دنیا جایی است که در آن اولیای خدا به لقای خدا رسیدهاند. همه انبیا اینجا ساخته شدهاند. بهشت اینجا ساخته میشود. بعد دنیا چه فریبی برای تو داشته؟ "لِمَنْ صَدَّقَهَا بِهَا". صبح تا شب دارد با صداقت باهات حرف میزند. بیمارستانها دارد باهات حرف میزند. قبرستانها دارد حرف میزند. کجا دنیا تو را فریب داده؟ دنیا دارد راست میگوید. دارد بهت میگوید: "من جای ماندن نیستم." مثل لاستیک. لاستیک خالی دارد به شما میگوید: "ببین، من به دردت نمیخورم. من را باید توی مکانیزم بیندازی." در این حال لاستیک خیلی خوب است. این مثال لاستیک را داشته باشید. خیلی به دردمان میخورد برای آنی که ماشین دارد و سوار بر این قطعه از یک جهت دیگر. مثال. مثال خیلی خوبی است. چون لاستیک همه فایدهاش به چرخیدن است. عالم ماده هم همه اثرش به حرکت است. اصلاً اولاً که لاستیک هیچ توقع ندارد. یعنی اگر همین که توقف بکند، دیگر کارکرد ندارد. همه کارکردش به حرکتش است. و این دنیا همه کارکردش به حرکت و جریان بودن و رفت و آمدش است. مگر توقف بکند، دیگر دنیا نیست و به درد نمیخورد. عالم ماده اصلاً عالم حرکت است و همه آن خیر و منفعتش در حرکتش است. فایدهاش در حرکتش است.
و کاری که شما باید بکنی این است که وقتی او دارد حرکت میکند، از حرکت او استفاده کنی. حرکت او را مدیریت کنی. چرخاندن که مثلاً آن رینگ اسپرتی که رویش انداختهام مثلاً گرد بشود، لذت ببری. خب، این کار احمقهاست. لذا در برخی روایات هم دارد که کسی که این دنیا به تنهایی چشم این را پر کند و این را بگیرد، این آدم احمق است. "بِضَاعَةُ الْأَحْمَقِ". "بِضَاعَةُ الْأَحْمَقِ" یعنی یک همزه دارد، یک عین دارد. این "بِضَاعَةُ الْأَحْمَقِ" یعنی کالای آدمهای احمق است. یعنی شما اگر ببینید یک نفری بغل جاده نشسته این لاستیک را دست گرفته اینجور تکانش میدهد، هرهر می خندد. صاف زنگ میزند یا پلیس یا کمیته امداد، نمیدانم آتشنشانی، هرچی. بزرگوار. لذا حضرت فرمود: "مجنون کسی است که دل به دنیا ببندد." پیغمبر فرمود. یعنی این دنیا. این همینجوری میچرخد. این لذت میبرد از چرخیدن. لذت میبرد بدون اینکه از این لاستیک استفاده بکند. لاستیک برای این است که آن قطعات دیگرش را رویش سوار کنی، راه بیفتی، حرکت کنی. این میشود استفاده از دنیا. اصلاً دنیا. هیچ کسی بدون استفاده از دنیا به هیچ جا نمیرسد. اتفاقاً همه انبیا از دنیا استفاده کردند. این مضمون روایات ماست و دهها آیه و روایت و اینها میشود برایش آورد.
چه کسانی دنیا را عقب کردند؟ آدمهای جاهل. از این دنیا خوردند و بردند و بعد پنجاه سال میبینند هیچی دستشان را نگرفته. آن آدم عاقل از این دنیا استفاده کرد. کسب علم کرد. کسب کمال کرد. کسب فضیلت. از این چرخش روزگار استفاده کرد. این روزی که شب شد، این شبی که روز شد، این نوجوانی که در گذر ایام و این حرکتها. این درست است که این دنیا در حال حرکت بود ولی او هم در حال حرکت بود ولی آدم جاهل خودش نشسته بود این لاستیک را میچرخاند. بعد پنجاه سال دیگر لاستیکه نمیچرخه. بعد به خودش نگاه میکند، میبیند پنجاه ساله که نشسته. کدامش از این لاستیک استفاده کرده؟ اونی که چرخانده یا اونی که سوارش شده رفته؟ این میشود. حالا این بحث خیلی بحث مفصلی دیگر. سعی کردم مختصر یک جوابی عرض کنم.
ممنون متشکرم. سلامت. مثال زیبایی بود، جواب خوبی هم بود. من فقط تکرار میکنم جوابتان را که متوجه شدم. مسئله دنیوی این عمل دنیوی. دنیا طلبی خوب است یا در مسیر هدایت ما؟ این کمک میکند به ما ماشینی هست که سوارش میشویم و در مسیر هدایت ما را میبرد یا یک باری میشود که سود دنیوی برای ما دارد، لزوماً هدایت اخروی برای ما.
لذا از امام صادق (علیه السلام) این را هم بگویم در تتمه، چون نکته قشنگی است. "آقا من پول جمع کردن خیلی دوست دارم." این "حب دنیا". حضرت فرمودند: "پول را میخواهی چهکار؟" گفت: "میخواهم پول داشته باشم با آن حج بروم، صدقه بدهم." دنیا؟ بله. حالا من الاخره اینکه دنیا نیست. این "حب آخرت" است. دنیا دوستی نیست برای اینکه تو دقیقاً آن کارکردی که آن جایی که باید بروی، لاستیک را سوار شدی برای همان جا دیگر، دنیا نیست. لذا اگر ما به سمت "عالم نور" داریم حرکت میکنیم، شهرتی که داریم، در مسیر "عالم نور" داریم از آن استفاده میکنیم. پولی که داریم، قدرتی که داریم، استعدادی که داریم، توانی که داریم. همه اینها را به کار گرفتیم. هم خودمان به سمت "عالم نور" بریم، هم چند نفر دیگر را با خودمان ببریم. این عین آخرت طلبی است و ذرهای تعلق به دنیا نیست.
سلام علیکم. علیکم السلام و رحمة الله. مبارک. خیلی ممنون. سلامت باشید. خواهش میکنم. روایت داریم که به طور مثال نماز، نور سیمای مؤمن و افزایش امور از چه جنسی است؟ از کدام از آن طبقاتی که شما فرمودید؟ از آن از خود "عالم نور اصلی"؟ آیا در این دنیا اگر کسی انجام بدهد مردم آن را میبینند یا مرتبه دیگری دارد؟ سلامت باشید. ممنون از لطف شما.
ببینید، ما یک نور بیشتر نداریم. حالا شاید جلسه قبلی هم یک اشارهای شد. الان اینجا که خورشید بالای سر ماست، ما یک خورشید داریم و بحث کردیم که مثلاً ده تا نور میگوییم. میگوییم آقا نور این اتاق، نور آن اتاق، نور حیاط، نور پشت بام، نور زیرزمین. اینها را ما متکثرش میکنیم ولی نور همان یک دانه است. ما یک نور بیشتر نداریم. نور خورشید است. این نور خورشید با فاصله است. الان هر چقدر ما حرکت بکنیم به سمت بالا، به سمت خورشید، این شدت این نور بیشتر میشود. حرارت این نور بیشتر میشود؛ چون اتصالش به منبع و مبدأ نور بیشتر است. این عوالم وجود خدای متعال عین وجود و مبدأ وجود، مبدأ است. هر چقدر ما از این موانع و حجابها و این تعلقات فاصله بگیریم، "فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ" همان که در مناجات شعبانیه گفته میشود. از اینها فاصله میگیریم. "رَبِّ هَبْ لِی کَمَالَ الْانْقِطَاعِ إِلَیْکَ". حتی "تَخْرِقَ أَبْصَارَ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدَنِ الْعَظَمَةِ". خدایا کمال انقطاع به من بده تا اینکه این ابصار قلوب حجاب نور را بشکنند. تازه اینها "حجب نور" است. یعنی خود نور توی مرتبه پایینتری حجاب است. خود نور توی مرتبهی پایینتری حجاب است. الان ما که اینجا هستیم، نور این جای ما حجاب است به نسبت نوری که در آسمان است. مثلاً در ارتفاع پانصد کیلومتری زمین است. این نور با آن نور، این نور الان در حجاب است. این خودش حجاب است. الان من از آن نور پانصد کیلومتری زمین بهره ندارم. چی حجاب من است؟ همین نور اینجا حجاب من است. فاصله بین من و نوری که در پانصد کیلومتر زمینه. این فاصله حجاب است دیگر. این فاصله تهش کجاست؟ همین نوری که این خودش حجاب است. این "حجب نور" است. نظام حجابهای ظلمانی داریم و حجابهای نورانی که مثلاً علم خودش حجاب نورانی است. حتی عبادت حجاب نورانی است. اگر توجه به خودش و این میشود حجاب نورانی. "تَخْرِقَ أَبْصَارَ الْقُلُوْبِ حُجُبَ النُّوْرِ حَتَّى تَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ" یا "فَتَحْصُلَ إِلَى مَعْدَنَ" برسد دیگر. "معدن عظمت". آن "معدن عظمت" که میرسد، حالا این نور نماز شب. نماز شب یعنی چی اصلاً؟ نماز، صلات یعنی چی؟ واژه "صلات" تقریباً معادل فارسیاش میشود تعلق. واژه انعطاف.
حالا ما میگوییم نیایش. حالا بعضی واژههای فارسی خیلی واژههای کپکزده. مثلاً "نیایش" در ترجمه "صلات". یکی باید بیاید همین "نیایش" را برای ما توضیح بدهد که بنده کتاب فارسی خواندهام، هر چه خواندهام نفهمیدهام، رفتم ترجمه عربیاش را گرفتم، خواندم، فهمیدم. یعنی بعضی اصل کتاب فارسی نوشته شده بود. یعنی برای عربزبانها اینها را عربی کرده بودند. عربیاش را میخواندم قشنگ، فارسیاش را هیچی نمیفهمیدم. یعنی اینقدر این فارسی ثقیل است. این واژه "نیایش" این شکلی است. "نیایش" یعنی چی؟ "صلات" یعنی انعطاف. یعنی رو کردن یک موجود به یک موجود دیگر. لذا ما هم "صلات به خدا" داریم، هم "صلات به پیغمبر" داریم. "صلوا صلوات" واژه فارسی، واژه عربی "صلات" است. "الصلاة علی محمد و آل محمد". نه "صلوات بر محمد و آل محمد". "صلوات بفرست، صلوات بفرست" میگوید. "صلات الصلاة علی محمد و آل". آن صلات هم به همین "صَلِّ عَلَیْهِ". پیغمبر صلات میفرستد به خدا. صلوات میفرستد. "أُوَلَٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ". که "صلوات" جمع "صلات"هایی است. میفرستد. خدا هم به ما صلات میفرستد. خدا هم نماز مینشیند، نیایش میکند. یعنی آن انعطاف و تمایل وجودی یک وجودی به یک وجود دیگر. تمایل و انعطاف نشان میدهد. این میشود صلات. ما چهار صلات. صلات ما به خدا، صلات خدا به ما، صلات ما به پیغمبر، صلات پیغمبر به ما. این چهار تا صلات.
حالا این صلات یک وقت در دل شب. یعنی من این انعطاف وجودی را نشان میدهم در خلوت خودم، بدون اینکه کسی دیگر ببیند و بفهمد. نماز. این باطنش چیست؟ انعطاف. انعطاف به کیست؟ به کسی که معدن و مصدر نور است. دارم حرکت میکنم به سمت او. حالا بسته به درجه اخلاص به آن میزان خلوت، تنهایی، تاریکی، مخفی بودن. که همه این عوامل و دخیل در نورانیت آن نماز است. اگر اشکی تویش باشد، توجهش بیشتر باشد. این تو همه این عوالم این نور تابش هم به این ماده میرسد. صورت این انسان نورانی میشود. هم عالم مثالش نورانی میشود. هم جبروتش نورانی میشود. همینجور میرود بالا. یک وقت یک کسی فقط در حد عالم ماده او را میبیند. میبیند چهرهاش نورانی. یک کسی مثال او را میبیند، چشم من را کور میکند. جبروتش را میبیند. این دیگر بستگی به درجات آن فردی که دارد میبیند دارد. این نور پس تو همه این عوالم است. از خدا تا حالا. این تامل مادی نه ها. تامل که تو همه این عوالم از خدا تابیده. من حمد در آن عالم الوهیت هم لاهوت هم جبروت هم مثال هم ماده این نور تنزل کرده. آن نوری که خدا به من تابانده تو همه این عوالم از من بروز دارد. این میشود بروز نور نماز. سلامت باشید.
سلام علیکم. خسته نباشید. ممنون از سخنرانی زیباتون. من یک سوال در مورد آیتالکرسی دارم که فرمودید «ظلمات من النور الی الذ» ظلمات من النور الی الظلمات، سؤال من این است که مگر کافرها میتوانند در نور باشند که حالا از نور خارج شدند و به ظلمات...
عرض سلام دارم خدمت شما. بله، همه در "عالم نور"اند. ما اصل وجودمان نور است دیگر. "مقام نورانیت". فقط هی از این فاصله میگیریم چون توجه به آن نداریم. هی حجاب میافتد. از اصل خودمان و مبدأ خودمان غافل میشویم. ما عین تعلق به خداییم. عین ربط به خداییم. ما روحمان اصلاً چیست؟ "نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی". روح خدا عین نور است. عین روحیه که اتصال به نور دارد. ما روحمان اتصال به حق تعالی دارد. روحمان اتصال به چی دارد؟ اتصال به نور دارد. حالا هی از آن نور فاصله میگیریم. هی توجهاتمان کم میشود. هی توجهات میآید به سمت "عالم ماده" که اینجا مغرب است. غروب است. اینجا ماتمکده و ظلمتکده است. هی توجهاتمان به ظلمتکده میشود. هی فرو میرویم در این ظلمتکده از آن "عالم نوری" که از آن آمدیم. "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ". سوره مبارکه تین و زیتون که این را از آنجا فرستادیم، در "احسن تقویم" خلق کردیم. این "حسن تقویم" عین نور است. لذا "مقام نورانیت" همه ما داریم. به "مقام نورانیت" خودمان باید توجه بکنیم. به آن توجه نداریم. به آن اتصال ما به حق تعالی که عین فقر ماست. که آن میشود عین عقل. عرض کردم آن نور عقل. به آن توجه نداریم. از آن غافلیم.
ما فکر کردهایم همین دست و پای ما. فکر کردهایم الان من با دستم دارم مینویسم. با دستم دارم کلیک میکنم. با دهانم دارم حرف میزنم. اگر کسی رفت به "عالم نور" رسید، میبیند از "عالم نور" دارد این کلمات را میفرستد. این کلمات از این دهان خارج میشود. این دهان که من نیستم. این ماشین من است. این لباس من. این قبر من. اصلاً من نیستم. هیچ نسبتی من با این تن ندارد. ما غریبهایم در حالی که الان من اصلاً چیزی بالاتر از این برای خودم قائل نیستم. من وقتی خوشگلم، یعنی این چهره خوشگل است. لاغر شدم، چاق شدم. چقدر زشت افتادهام، چقدر خوشگل افتادهام. ببین همه اینها را ما غلط داریم به خودمان نسبت میدهیم. زشت افتاده، خوشگل افتاده، چاق شده، لاغر شده. اگر بنده مثلاً یک گوسفندی در خانه داشته باشم، آن اگر چاق بشود، نمیگویم من چاق شدم، من لاغر شدم. میگویم این چاق شده، لاغر شده. همین که من خودم را توی این بدن میدانم و من خودم را این بدن میدانم، این یعنی در ظلمت. این بدن با من نسبت دارد. حمال من است. کارگر من. نوکر من. پنجاه سال، شصت سال خدا این را سپرده به من. از نوزادی تا یک عمری سپرده دست من. یک حمال و از او کار بکشم. همین یک تو سری است. هیچی نیست این بدن.
این میشود ظلم. طاغوت چهکار میکند؟ هی ما را درگیر همینها میکند. ما را توی اینها فرو میبرد. انبیا چهکار میکنند؟ ما را از این فاصله به سمت "عالم نور"، به "مقام نورانیت" خودمان که عین تعلق ما به حق تعالی است، به آن توجه میدهند.
سلام علیکم حاج آقا. علیکم السلام و رحمة الله. عرضم این بود که بعضاً دچار این دغدغه میشویم چهکاری یک مستحب خیلی مؤکد است و یک مستحبی که کمتر حالا تأکید شده یا هر چیزی. اصلاً برای چهکار بهتر است؟ چهکار بهترین انتخاب در درترین لحظه است؟ یک توصیهای دارید که بتوانیم به همچین چیزی برسیم؟ تصمیمگیری برسیم؟
عرض میکنم خدمتان که در مورد اینکه ما بین کارها بخواهیم انتخاب بکنیم، اینجا اصطلاحاً علما بهش میگویند "مقام تزاحم". یعنی دو تا کاری است که هر دو تایشان خوب است. وضعیت زمانی هم محدود است. یعنی من اینجوری نیستش که یک تایمی برای این دارم، یک تایمی برای او دارم و باید بین این دوتا مثلاً این را این تایم انجام بدهم، آن تایم انجام بدهم. باید توی این تایم محدودی که دارم. مثالی هم که معمولاً میزنند علما مثال "نجات غریق" است. میگویند که دو نفر دارند غرق میشوند و من یکیشان را میتوانم نجات بدهم. کدامشان را نجات بدهم؟ یعنی من انرژی و توانم، و آن میزانی که طرف زنده است، یعنی سی ثانیه دارد طرف دست و پا میزند. منم سی ثانیه وقت دارم برای در واقع نجات یکی از اینها و قطعاً این سی ثانیه را وقتی برای یکی از اینها میگذارم، یکی دیگرشان غرق میشود. اینجا گفتند مثلاً اونی که عالمتر است، مفیدتر است، چهمیدانم، جوانتر است. از اینجور ملاکها را دادند که مثلاً عاقلانش به این است که آدم آن شخص را نجات دهد.
در کارهای ما هم این شکلی است. یعنی اولاً دو تا کار باید تو یک مقطع زمانی قرار بگیرد که نشود هر دو تا را انجام داد. وقت محدودی دارد که این را کمتر پیش میآید. یعنی وقتی ما بین دو تا کار قرار میگیریم، اگر خوب بررسی کنیم، این دو تا قابل جمع است، فقط باید زمانبندیش را تنظیم کنیم. نکته بعدی این است که اگر واقعاً بله، مثلاً من دو تا شغل میخواهم انتخاب بکنم و این دیگر از جهت زمانی هم نمیشود با هم در واقع مچش کرد. باید یکیشان را انتخاب کرد. اینجا بحث "میزان" مطرح است. موازینی که دست ما میآید. شریعت اهمیت مسائل را گفته. ورزش عقلی است کاملاً. مثلاً اگر یک چیزی که به آبروی انسان بستگی دارد، منفعت نوعی دارد. یک وقت منفعت شخصی دارد. یک وقت منفعت نوعی دارد. یک وقت از منفعت هشتاد میلیون آدم. شخص من و خانواده من در آن. که منفعت نوعی دارد، غلبه پیدا میکند. مصلحت بیشتری که دارد، غلبه پیدا میکند. و یا ضررش کمتر است. دو تا کاری است که اگر این را انجام بدهم، ضررش به نسبت آن یکی کمتر است. حالا یا محدوده ضررش کمتر است یا میزان ضررش کمتر. یعنی یا محدوده ضرر یکیشان مثلاً صد درصد ضرر دارد، این پنجاه درصد. ولی آن صد درصد ضرر به من میرسد. این پنجاه درصد ضرر به همه میرسد. اینجا کدامش ترجیح پیدا میکند؟ این در واقع "اونی که صد در صد ضرر است را باید انتخاب بکنم." بانک یک مثال است. این صد ضرر است. ولی چون حدش فقط به من است و من در واقع فدا میشوم که یک ضرر به تعداد بیشتری آدم نرسد. مثلاً یک آتشی است. من هر چقدر توی این وایستم، دارد خاموش میشود و من با سوختن من آتش به جای دیگر منتقل نمیشود. درست است؟ یک آدم کامل میسوزد. آنجا دایره بین اینکه یک آدم کامل بسوزد یا اینکه ده تا نصفه بسوزند!
در مثال مناقشه نیست. غرضم این است که پس بحث ضرر و منفعت و ملاکاتی که شرح میدهد. مثلاً خدای متعال بین جهاد و حج، جز مثالهای رایجی که علما میزنند، میگویند: "خدا برایش جهاد مهمتر از حج است." مثلاً بین نجات جان یک انسان و نماز، قطعاً نجات جان یک انسان برای خدا مهمتر است. نماز. تزاحم بشود ها. یعنی یکجور بشود که من یا باید نماز بخوانم، یا که نجات بدهم. فلان چیز اختلاس مهمتر است یا فلان. این یک یک ملاک دیگری که داریم، بحث همان هوای نفس است. که این همان "عالم ماده" و پایین است. ما توی روایت ما هم امیرالمؤمنین در مورد برخی اصحابشان در حکمت دویست و هشتاد و نه نهجالبلاغه که میفرمایند که: "هر وقت بین دو تا کار مخیر میشد، نگاه میکرد کدامش به هوای نفس او نزدیکتر است." اونی که به هوای نفس او نزدیکتر بود، آن را با آن مخالفت میکرد و اونی که از هوای نفس او دورتر بود، انجام میداد.
الان مثلاً خیلی مثالها میشود پیدا کرد. حالا بنده بعضیهایش را اگر بگویم دیگر کمی ترسناک میشود. اگر میخواهی بخوابی، نشسته بخواب. من میخوابم. همینجوری درازکش باید بیایند با سنگ، قلاب بیدارم کنند. نشسته اینها را من حالیام نمیشود. خواب باید ولو قشنگ آدم خودش، ولو گل روی زمین مثلاً یک نمونهاش است دیگر. یعنی در مدل خوابیدن کدامش به هوای نفس من نزدیکتر است؟ در میزان خوابیدن کدامش به هوای نفس من نزدیکتر است؟ و توی کارهای مختلف هم همین است. یعنی آدم اگر خوب برود توی عمقش و نفسش را در واقع اینجا از این ماجرا یک کمی فاصله بدهد، میبیند که واقعاً در این کار هوای نفسش چقدر دخیل است و نسبت به کدامش هوای نفس دارد. یک ملاک بسیار خوب است. در خیلی از کارها هم معمولاً جواب میدهد. آدم میتواند بفهمد که این کار مصلحتش کم است یا زیاد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...