جنس احاطه خدا بر ما
مقام نورانیت حق تعالی
مقام نورانیت و اسم اعظم
مبانی ظلمانی فلسفه غرب
چرا به امامان معصوم علیهم السلام “باب الله” میگوییم؟
درک حقیقت دین
نسبت نفس و بدن
فعل خدا، بدون نفس امام معصوم معنا ندارد!
لزوم حضور امام معصوم در دنیای ماده
مرز ایمان و شرک
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
ایشاءالله که عزاداریها و ابراز مودتهایی که عزیزان ما این ایام به محضر سیدالشهدا داشتند، مورد قبول و مورد توجه واقع شده باشه و حتماً هم همینطوره؛ و انشاءالله که از برکات و فیوضات وجودی سفینة النجاه و مصباحالهدی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در دنیا و آخرت بهرهمند باشیم.
بحث عالم نور ـ مقام نورانیت ـ که جلسات قبل نکاتی در موردش گفته شد، در متنی که جلسات قبل محل بحثمان بود، نکات دیگری هست که این جلسه میخوانیم و انشاءالله به عین حق تعالی نکاتی را با هم مرور خواهیم کرد.
پس دیدیم که دین خالص و دین فطری، همان توحید است؛ توحید بدون شائبه. از دریچه مقام نورانیت، نگاه کردن به حق تعالی و توجه از این دریچه که در روایت فرمود: «هو الدین الخالص»؛ این همان دین خالص است. این مقام نورانیت همان دین خالص است که در قرآن، امام زمان امر کرده: «الا لیعبدالله مخلصین له الدین». این همان است که امر کرده: «مخلصین له الدین» بپرستندش، «حنفاء». این دین حنیف همین است.
باز در آیه دیگر که این آیه هم از آیات بسیار مهم قرآن است، میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً». اینها خیلی تعابیر دقیقی است و کمتر به ظرافتها و ریزهکاریهای این تعابیر توجه میشود. وجهت را برای دین اقامه کن، در حالی که این وجه تو حنیف است. ما یک وجهی داریم؛ وجه همان است که با آن توجه میکنیم، همان «توجه» فارسی خودمان. وجه، اسباب توجه است. این را باید اقامه کنی. اولاً که وجهمان را باید رو کنیم. در این آیه نمیگوید: «وجهت را رو کن»، نمیگوید: «توجه کن». هم وجهت را رو کن، هم وجهت را اقامه کن. «مقیم باشد»، قیام داشته باشد. این وجه تو به چه قیام داشته باشد؟ به دین. یعنی توجهت را باید مستقر کنی بر دین. این توجه را مستقر کن بر دین، در حالی که حنیف است. توجه تو حنیف چیست؟ «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا». این «حنیفا» همان فطرتالله است. چه مدلی وجهت را اقامه کردی، بر مبنای فطرت؟ همان فطرتی که خدا مردم را بر این فطرت خلق کرده که همان مقام فقر و ادراک فقر است. این فطرت همان توجه کامل و قلبی به نیازهاست و فقر وجودی. این خلق خدا هم تبدیلی ندارد، عوضبشو نیست. «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»، این دین قیم است. «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ».
اکثر مردم، اکثر مردم فکر میکنند که دین یک سری بگیر و ببند، یک سری قواعد و دستورات. نهایتاً دین را همردیف و معادل قوانین اجتماعی برای کنترل روابط اجتماعی، نهایتاً اینجور تعریف میکنند. بعد این میشود نگاه سکولار زده به دین که میگوید: نصف دین، مسائل عرفی است. الان برخی حضرات در آمریکای شما جلساتی که دارند، یک دو نفری مخصوصاً که الان آنجا هستند و برنامه دارند و اینها، یکی از آن دو نفر به ویژه ـ حالا آن نفر دوم ـ یکی از این دو نفر کلاً فضایش همین است. یعنی کلاً آثارش و کتابهایش و اینها همینجوری است. اصلاً نگاهش این است. میگوید که دین نصفش عرفیات است. عرفیات هم ناظر به مسائل جامعه است و دین آمده همان چیزی که در جامعه بوده را امضا کرده.
حالا این را دارم الان میگویم احتمالاً محل چالش است و اگر دوست داشتید میتوانیم در مورد این بیشتر گفتگو کنیم. حالا ببینیم شرایط چجور میشود. اینها میگویند که: آقا، دین آمده برای امضا. پیغمبر وقتی آمد، یک خرید و فروش جدید که نیامد. ازدواج جدید که نیامد. همین است که در عرف به عنوان خرید و فروش بود، امضا کرد. این را بهش میگویند امضاییات. تأسیسی نبود. یک چیز جدید مثل نماز و روزه نبود که یک چیز جدیدی بیاورد. امضا کرد همین را که مردم به اسم «بیع» میشناختند، به اسم «اجاره» میشناختند، به اسم «رهن» میشناختند، به اسم «هبه» میشناختند، حتی به اسم «نکاح» میشناختند. اینها را پیغمبر تأیید و امضا کرد. چرا؟ چون اساساً اینها عرفی است. بعد عرفیات هم به مرور زمان عوض میشود. الان هم اگر پیغمبر بود، همین که الان در دنیا به اسم نکاح هست را امضا میکرد. الان در دنیا چیا به اسم نکاح است؟ ازدواج سفید، همباشی. همباشی همان همجنسبازی. الان عرف دنیا همجنسبازی را به عنوان نکاح پذیرفته. پیغمبر هم که احکامش ناظر به عرفیات است، عرف شده، همان را تأیید میکرد.
این میشود مبانی فلسفی لیبرالیسم که تکیه دارد به سکولاری و اومانیسم. خود سکولاریسم از دل اومانیسم شاخههای دیگری دارد به عرفان. مثلاً عرفانش میشود عرفان کابالیسم ـ حالا مثلاً آن فضای دیگر. پس اینجا دین یک بخشی شد عباداتش که اینها فردی است، مسائل فردی است. سؤال نمیکند نماز خوندی یا نخوندی؟ روزه گرفتی یا نگرفتی؟ اینها مسائل شخصی است. مال آنهایی که ناظر به فضای سیاسی و اجتماعیاند، مسائل عرفی دین است. مسائل عرفی دین را پیغمبر امضا کرده. هرچیزی که عرف قبول کرد...
خب اینها توی مغالطههای کَتوکلفتی است. خیلی مغالطههای کَتوکلفتی است. به ویژه اصل مغالطه به این است که اصلاً اینی که شما گفتید دین نیست. چون دین مبتنی بر فطرت است، نه عرف. شما همه دین را مبتنی بر عرف کردی. کی گفته دین مبتنی بر عرف است؟ خود عرف یک وقتهایی باز مبتنی بر فطرت است. یک وقتی عرف مبتنی بر شهوات و غفلت و این جور چیزهاست، که عمدتاً اتفاقاً عرفیات همین است. اگر به این باشد، بتپرستی... حالا باز میگویند که بتپرستی در جنبه عبادات بوده. پیغمبر در حوزه عبادات مردم خیلی خوب. توی ساختارهای اجتماعی و سیاسی مبتنی بر بتپرستی چی؟ توی زنده به گور کردن دخترها چی؟ عبادات نبود؟
شما الان میگویید: کورتاژ جزء عرفی است. میگویم دیگر. آمار عجیب و غریبی که سالیانه در دنیا چقدر؟ ۲۷ میلیون، بیش از ۲۷ میلیون سقط جنین و کاملاً هم رسمی و قانون و هیچکس هم حق شکایت ندارد، نه حق اعتراض دارد. چرا؟ چون مسئله کاملاً عرفی است. خب پیغمبر هم آمدند در برابر یک مسئله عرفی ایستادند، آن زنده به گور کردن دختران. این یک نمونه است. دهها نمونه این شکلی است.
آنها از جهت عرفی فهمیدند که ما برای کنترل جمعیت این را نیاز داریم و اتفاقاً این را جزو ملحقات نکاح میدانند. میگویند ما اگر نخواهیم کورتاژ کنیم، نکاح سخت میشود. ما برای آسان کردن نکاح با همان تعریفی که خودمان داریم ـ که مثلاً ازدواج سفید یکیش است ـ آن ازدواج اگر بخواهیم آسان کنیم، این طرف باید کورتاژ هم قانونی کنیم که بتوانند اینجوری ازدواج کنند. توی همان پکیج سیاسی که تعریف کرده، دارد این را میگنجاند. پکیج سیاسی. و دین واقعاً آمده ناظر به این عرفیت است؟ این حالا اینجا حرف خیلی داریم. و شما اگر دستتان میرسد به این حضراتی که الان آمریکا هستند، جلسه دارند، ما همین جا اعلام میکنیم. البته اینها گنده گندهها، اساتید گنده گنده ما مناظرههایشان را قبول نکردند، ولی حالا ما بچهایم بالاخره، دل داریم دیگر. ما اینها را دعوت به مناظره میکنیم. بنده اینجا رسماً اعلام میکنم، آقای دکتر سروش را. بزرگان حوزه، بچه شما بگویید ما داریم کسب اعتبار میکنیم. دعوت میکنیم لااقل به یک مباحثهای، به گفتگویی. ایشان بالاخره همه حرفهایش همینهاست دیگر. و وحی، تعریف وحی، کارکرد وحی، کارکرد دین. و آن مباحثی که ایشان از دهه ۶۰ و ۷۰ شروع کرد. انتظارات بشر از دین که بعد یک بابی باز شد در حوزه علمیه قم، آثاری نوشته شد. خصوصاً آیت الله جوادی آملی، ایشان جهت دادند به این مباحث. بعضیها مثل مرحوم آقای صفایی کاملاً گارد گرفتند علیه مباحث. یعنی چه انتظارات بشر از دین؟ یعنی چه؟ مگر ما از نیازهایمان سر در میآوریم که بعد بیاییم نیازها را اول بفهمیم، ادراک کنیم؟ فروشگاه نشسته آنجا پشت دخل به بشر میگوید: ببین، من این دو تا نیاز دارم، این دو تا بسته را این درخواست کن آن بهش بده. برعکس است. دین میآید به تو میگوید: تو این نیازها را داری و حالیت نیست. تو غافل شدی از فطرت. فطرتت غبار گرفته، نیازهایت فراموش... بعد آن وقت با این رویکرد کارکرد دین کاملاً متفاوت میشود و کارکرد دین میشود همین صحه گذاشتن بر عرف. کاملاً از تویش سکولاریسم درمیآید. دینی که این آقایان میگویند، آیا سروش به نحوی میگوید، آیا کدیور به نحوی میگوید، آقای دکتر بازرگان که الان ایشان هم استفاده ـ استفاده ازش میکنند، افاضه میفرمایند ـ ایشان در آمریکا، ایشان به نحوی میگوید. و اینها خلاصه همش توی این حال و هواست که کاملاً دینی است که موافق با سکولاریسم است. سکولاریسم یعنی همین فضا. فضای عرفی قالب بر ذهن. من در حالی که اینی که قرآن تعریف میکند و در کلمات بزرگان ماست، ابداً این نیست.
دین این است: «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». دین کارکردش ایجاد توجه به مقام نورانیت خودت است. دین کارکردش ایجاد مشاهده است نسبت به حق تعالی. دین همش توحید است. توی نگاهی که این آقایان میگویند، توی فضای سکولاری، خود خدا وسیله است. میگوید: ببین، آرامش اجتماعی، ثبات سیاسی، اقتدار، امنیت، رفاه، بهداشت، آموزش، اینها هدف است. خود خدا هم خیلی راضی نیست شما اینجا خدا خدا کنی. دین حداکثری اینجا مطرح نکن. عزیزان من، هر جور احساس میکنید بهداشتتان چیکار کنیم؟ بهداشتمان درست شود. هرچی شما بهش رسیدید که باهاش بهداشتتان درست میشود، امنیتتان تأمین میشود، رفاه از تویش درمیآید؛ از من، من خدا هم وسیلهام. بهداشت و رفاه و امنیت و اینها هدف است. اینها اصول دین در فضای لیبرالیستی و سکولا ... فضا کاملاً برعکس است. ما یک حقیقت در عالم بیشتر نداریم، آن هم حق تعالی. او غایت و او اصل و او متن و همهچیز وسیله است. و همهچیز حاشیه است. و همهچیز ابزار برای قرب به او، برای مشاهده او، برای توجه به او. «أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ».
همه این برنامهریزی برای امنیت و رفاه و کوفت و زهرمار نیست. همه برنامهریزی برای توجه است. لذا یک جاهایی یک جوری برنامهریزی میکند امنیت داشته باشی تا توجه پیدا کنی. یک جایی هم برنامهریزی میکند امنیت را از دست بدهی تا توجه پیدا کنی. بعضی از دستورات دین اتفاقاً کاملاً ضد رفاه است. بعدش هم کاملاً موافق رفاه است. بعضی از تویش رفاه در میآید. بعضی از رفاه. حکم جهاد کاملاً مقابل با رفاه است. البته نتیجه نهاییاش رفاه است، ولی تو فضای سکولاریستی که همین رفاههای حداقلی و دم دستی مد نظر است دقیقاً همین میشود که چلنج پیدا میکنند با احکامی مثل جهاد. تو را همان فضای عرفی کردن. مسائلی مثل جهاد را کلاً حذف میکند. جهاد. دور هم باشیم، خوش بگذره دیگر. قصاص. نکشیم همدیگر را. نکش. خود خدا هم خیلی راضی نیست شما سفت بگویی که آقا فقط اعدام. خدا منظورش این بود که نمونه گفتم اعدام. بیادب. برو توی اتاق به کارهای بدت فکر کن. آدمکشی نمیکند. اگر اینجوری است، من واقعاً راضی نیستم شما قاتل را اعدام کنید. من به همین راضیام قاتل را پشت دستش را فندک بگیرید و یک کم فلفل تو دهانش بریزید. من به همین راضیام. این با تعریف سکولاری. به اینهایی که این رویکرد را ندارند، میگویند: «جزماندیش متحجر». میگویند: شما توی بستههای تنستان ماندید، نمیتوانید از اینها دربیایید. میگویید: اعدام. بلاغ کلیدی و مبنا...
در حالی که خدای متعال آمده متناسب با ساختار فطرت با مکانیزم ایجاد توجه در نظر گرفتن مقام نورانیت ما و راههای ایجاد توجه به مقام نور، احکام و دستوراتش را درآورده و ابداً این احکامی که به این در نظر گرفته و بستهبندی کرده، یک وقت شناور است و واگذار کرده واقعاً به عرف. یک وقت واقعاً واگذار به عرف. مثلاً گفته: آقا، خمس متناسب با شأن اجتماعی. به میزان شأن و اگر مصرف کردی، استفاده کردی، فراتر از شأنت خمس تعلق میگیرد. شمع چیست؟ شأن را کاملاً واگذار کرده به ولی. ولی در مسئله قصاص که واگذار به عرف نکرده که الان ببینیم که عرف واقعاً در مورد بازدارندگی به چی میرسد. یک بستهبندی داشته، دقیقاً بر اساس فطرت. چون عرف مگر با آزمون و خطا میتواند فطرت را کشف بکند؟ آزمون خطا میتواند مکانیزم ایجاد توجه برای فطرت را کشف بکند؟ از یک مصدر بالایی باید این اتفاق رخ بدهد. خدا میداند که راههای ما برای ایجاد توجه به فطرتمان، به مقام نورانیتمان چیست. آمده و سفت هم روی اینها ایستاده. یک کلمه هم اینها نباید جابجا بشود. یک قدم نباید جابجا بشود. یکیش همین مسئله. یکیش مسئله دیه. مسئله. یکیش مسائلی که در مورد حقوق زن و مرد تعیین کرده. حقوق زن و مرد یک بخشیش البته عرفی است. یک بخش خیلی مهم و جدیاش هم عرفی نیست. فضاهای سکولارزده آمده داخل مملکت ما گرفته. دیگر دیه را دیگر ما خیلی نتوانستیم دست بزنیم دیگر. حالا ناعادلانه به خدا دیگر چیزی این شکلی گفته ولی دیه را با دستمان نرسید. بیمه را که دستمان میرسد، ما بیمه را مساوی میگیریم. قوانین مکانیزم فطرت را دور زده. نمیداند وقتی آن شکلی لحاظ کرده، یک ساختار اجتماعی متناسب با فطرت در نظر داشته. زن چه ساختار اجتماعی او را بیشتر به فطرتش نزدیک میکند؟ فطرت زن فطرت رحمت است. زن مفتور به محبت است. زن مفتور به محبت بچه است. زن مفتور به نگه داشتن ستون خیمه و خانه و خانواده است. ساختار اجتماعی جوری در نظر گرفته. ساختار سیاسی، ساختار اقتصادی جوری در نظر گرفته. درجه یک، درجه دو هم نکرده. گریدبندی کرده. گفته: این را من بیرون از خانه میخواهم. من این مرد را بیرون از خانه تعریف میکنم. این زن را داخل خانه تعریف میکنم. لذا اگر کسی این مرد را کشت و این زن را کشت، او چون به حسب اینکه دارد بیرون خانه کار میکند، با یک تعریف و مقیاس اقتصادی و کارکرد اقتصادی در بیرون خانه دارم برایش دیه میبندم. زن را با یک مقیاس درون. خانه. ابداً هم این رتبهبندی ارزش ذاتی و قیمتگذاری را آدمیزاد نیست. چون اگر اینجوری باشد، باید دیه مثلاً یک معتاد کارتن خواب که مثلاً میروند توی صندوق صدقات پول برمیدارد، این باید دیهاش خیلی کمتر از دیه مرجع تقلید باشد. در حالی که دیه جفت: دیه جنین با مرجع تقلید یکسان است. شما جنین ۵ ماهه را اگر سقط بکنید، مرجع تقلید. هیچ فرقی نمیکند. نصف قیمت حساب کردی، تو توهین به شعور انسانیت کردی که انقدر احمقانه داری همهچیز را تعریف میکنی. تو فکر کردی دیه یعنی پول؟ گذاشتن قیمت؟ گاو میخری؟ کارکرد اجتماعی چقدر بوده؟ موقعیتی بوده؟ این ساختار را بر اساس فطرت تعریف کرده. بر اساس مقام نورانیت تعریف کرده. گفته: این مرد بیرون از خانه با ساختار فطرت و برای ایجاد توجه به مقام نورانیتش فضا برایش مناسب است. زن درون خانه فضایش برایش مناسبتر است.
البته اضطرارهایی را در نظر گرفته، شرایط را در نظر گرفته، موقعیتها را در نظر گرفته. همه اینها سر جای خودش. چارچوب اولیه در نظر گرفته. چارچوب اولیه همه تکیهاش به چیست؟ به فطرت. «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». یعنی بحثهای دیگر، بحثهای قصاص، بحثهای ارث همهاش پشتوانهاش به مقام نورانیت و بحث چیست؟ بحث فطرت. کل دین را از این زاویه نه زاویه عرفی. از زاویه عرفی اگر نگاه کنی، کل دین غایتش میشود علف. دخالت نمیکنم، فقط دعوا نکن. هر وقت احساس... این چه خلقت احمقانهای است؟ علف بخوریم، بعد خدا به عنوان یک ناظر در علف خوردن ماست. این اصل دعوای ما با تمدن غرب است و اینکه یک سر سوزن از معارف دین ما با یک سر سوزن از مبانی غرب جور درنمیآید، هیچ.
اینها را داشته باشید. ما اگر در مورد حقوق حیوانات هم حرف میزنیم، اگر دین ما سفارش کرده به حیوانات محبت بکنی، رسیدگی بکنید، این یک سر سوزن با نگاهی که سکولارها به حیوان، به حقوق حیوان دارند، یک سر سوزن تناسب ربط ندارد. چون ما از دریچه عالم فطرت و عالم نور داریم به حیوان نگاه میکنیم. عالم ماده و عالم ظلمت دارند بهش نگاه میکنند. آنها چون بیش از علف و حیوانیت چیزی نمیبینند، برای حیوانیت تقدس قائلاند. ما چون برای این حیوان مقام نورانیت میبینیم، این حیوان را عزیز میدانیم. کاملاً متفاوت. بله، ممکن است توی راهکارها مشترکات زیاد داشته باشیم. ما مثلاً یک تولهسگ اگر توی خیابان ببینیم، میرویم یک شیر میزنیم دهانش. بعد مثلاً واو، چقدر ما با هم جور درآمدیم. اصلاً شما الان این شماهایی که الان در غرب اینها را میگویید، ما در اسلام هم این حرفها را داریم. خیلی درد است. ما هم در اسلام این حرفها را داریم. یعنی تراز و شاخص و نماد انسانیت، پیشرفت، ترقی شمایید. و اینهایی که شما بستید و گفتید. ما آدمهای عقبافتادهای که اقرار داریم و عقبافتادگیمان، ولی خداوکیلی دو تا چیز هم موافق با شما داریم. این از این زاویه که ما دین را مطرح میکنیم، مطرح میکنی، اینجور، تعریف اسلام برای یک جوان باهوش، زیرک، دانا مساوی با نابود کردن اسلام. اسلام از تویش یک رگههایی از سکولاریسم در بیاوریم. خب اگر این است، این فیک است. آن اصل اورجینال است، میرود همان اورجینالش را میگیرد. تو داری تقدس و بها و اصالت میدهی به خود سکولاریزم. در حالی که ما اصالت به فطرت میدهیم، به مقام نورانیت میدهیم. همه دین آمده ما را «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». این نور چیست؟ فطرت بود. قواعد دیهاش هم این را دارد میگوید. قواعد ارثش هم این را دارد میگوید. قواعد قصاصش هم، زبان زن و مردش هم این را دارد میگوید. هرچیزی که لحاظ کرده، عرفیاتی هم که امضا کرده، چون دیده عرفیاتی بوده که مبتنی بر فطرت بوده، لذا دست بهش نزده. نه اینکه دین کلاً آمده متناسب عرف حرف بزند. نه عزیز من. دین آمده متناسب با فطریات حرف بزند. عرفیاتی که مبتنی بر فطرت بوده، کار نداشته. عرفیاتی که مقابل با فطرت بوده، کار داشته. مثل ربا. پیغمبر آمد. «احل الله البیع». همین که بین مردم به اسم بیع رایج بود، همه را امضا کرد. هر مدل بیعی که داشتند. بیع سلف داشتند، سلم داشتند، نسیه داشتند، کالی به کالی نداریم. البته بعضیهاش توی بحث... همه اینها را امضا کرد. تأیید کرد. چون خارج از فطرت بود، این دیگر توی دخالت شیطان بود. «یتخبطه الشیطان من المس». این دیگر از ساختار فطرت درنیامده بود. این از ساختار شیطنت درآمده بود. شیطون دخالت کرده بود. این ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بود که ابلیس گذاشت روی بین مردم. عرفی که ربا که عرفیترین چیزی بود که دوران پیغمبر بود. پیغمبر هم سفت ... اعلام جنگ کنیم با خدا و پیغمبر. خود خدا هم بیاید دموکراسی را قبول میکند. چون بشر الان دیگر از توی فضای عرفی چیز رسیده دیگر. هندسه سیاسی دموکراسی رسیده. الان امام زمان هم بیایند باید با دموکراسی. خودشان رسماً میگویند اینها را. به زبان عرف گفت: «پیغمبر الان بیاید کلاً عرفیاتش عوض میشود. پیغمبر چون حیوان غیر از شتر ندیده بود، توی قرآن همش از شتر گفته بود. پیامبر یک سر ببرد آمریکا، کانگورو کیف خلقت». پیغمبر بنده خدا شتر دیده بود. قرآن در مورد شتر و اسب و بعد زبان رستوران عرب همش زنبازی اینها بود. وعدههای بهشتش هم حورالعین و اینها بود. الان اگر توی عصر تکنولوژی میآمد، حرفهای دیگری میزد. مثلاً در مورد بیتکوین صحبت میکرد. نمیدانم. نفهمیدن ماجرا برای اینکه این موارد شاخصههای بیرونی و نمادهای مادی. پیغمبر نمادهای مادی کار ندارد. نمادهای مادی هی دوره به دوره عوض میشود. این نماد مادی برای تجارت بین مردم پول بوده. این پول یک وقتی طلا بوده، نقره بوده، یک وقت دیگر شده اسکناس، یک وقت شده بیتکوین و و و. این هزار جا هزار مدل ممکن است عوض بشود. پیغمبر اصلاً با آن نمادهای مادی کار ندارد. پیغمبر به آن ساختار حقیقی متصل به فطرت کار دارد. آنها را دارد تنظیم میکند. عرفیات یک بخشیش مبتنی بر آن است را تأیید. مقابله با آن از یک طرف. ولایت میشود یکی از ارکان اصلی دین. ولی کسی است که در مقام فطرت مستقر است. دستور ولی باید بدهد. باز اینجا هم زیر آب دموکراسی خورده میشود. هم جناب سقیفه خورده میشود که دموکراسی خودش تخم و ترکه سقیفه است. دموکراسیهای قبل و بعد سقیفه کلاً سوءتفاهم بود. اصل دموکراسی توی سقیفه بود. ما مشکلمان با سقیفه چیست؟ مشکل ما با سقیفه این است که ولی را کسی در نظر گرفتند که مستقر در مقام فطرت نیست. مگر کل دین برای این نبود که ما را متصل به فطرت کند؟ مگر ولایت هم برای این نیست که ما را خارج کند از ظلمات به نور؟ مگر ولایت بر این نیست که ما را حرکت بدهد به سمت فطرت؟ کسی باید ما را حرکت بدهد که خودش در فطرت مستقر باشد. مردم مقبول تر است؟ ریش و پشمش بیشتر است؟ کی سنش بالاتر است؟ کی بیشتر رای دارد؟ مسخره کردن ساختار عالم و دین و همهچیز است. معلوم است که دین با این دموکراسی جور درنمیآید. معلوم است که دموکراسی کاملاً ضد دین است، مگر در شرایطی که ما ولی ما چهارچوبهای حرکت ما به سمت فطرت را تعیین کرده. باز توی نمودارهای مادیاش به ما واگذار میکند. گفتم مثال. مردم، ما باید نماز بخوانیم. راه توجه ما به حق تعالی در شبانهروز این پنج وعده نماز است. نمازم این شکلی باید بخوانیم. این ساعت باید اقامه کنیم. حالا از شما میپرسیم که مثلاً به نظرتان مسجد بالایی را بخوانیم یا مسجد پایینی را بخوانیم؟ کولر روشن کنیم؟ کولر روشن نکنیم؟ درها را وا بگذاریم؟ در را وا نگذاریم؟ فرش پهن کنیم؟ فرشها را مثلاً سبز بگیریم؟ آبی بگیریم؟ اینها را به رأی میگذارد. به همشورای دموکراسی. این میشود مردمسالاری دینی. دموکراسی به این معنا توی این حوزه کاملاً مقبول به اهل بیت. کاملاً اینها را داشتند. تا جایی که توی جنگ از مردم پرسید که شیوهای که شما برای مقابله با دشمن پیشنهاد میدهی چیست؟ جنگ احزاب، جنگ خندق، جناب سلمان، ماجرای حفر خندق، خند «عربی»، کندگ «کندک فارسی». ما توی ایران میکَنیم. «کندک» داریم. پیغمبر خیلی استقبال: کندک راه. این کندک جلوه بیرونی است برای مقابله است. فطرت میگوید: باید دشمن را بیرون کرد. حالا فضاهای عرفی میآید برای ما شیوههایی معین میکند. از چه شیوههایی استفاده کنیم برای بیرون کردن دشمن دیگر. این را که به رأی نمیگذارد که مردم، به نظرتان باید با دشمن چیکار کنیم؟ باید با او بریم بوسش کنیم؟ از دلش در بیاوریم؟ خب این چند تا رأی داشت؟ ۸۰ درصد رأی آورد؟ من پیغمبر دیگر. یعنی میرود توی خود قوانین به شریعت. تا آنجاها میخواهد دموکراسی کار بکند. دموکراسی در حوزه فطرت شدیم خواب. ما دستهای... کلاً فطرت را گذاشتیم کنار. گذاشتیم سر طاقچه، انداختیم. پرتش کردیم آشغالی. توی زبالهدان. بعد گفتیم: ببین، جدای از فطرت با همدیگر زندگی کنیم. مردم، رأی... رأی ندارد. این قبول شده. آن قبول. پذیرفتن. آن ۲۰۰ سال پیش بود که این را قبول نمیکردند. بعد ۲۰۰ سال کار رسانهای میکنی، کار تربیتی میکنی. این را میپذیری. اینها میشود اصل بحث.
پس ما دین را از این زاویه باید کلاً تعریف غریبی. نه توی دانشگاه توی حوزه همین حرفهاست. یعنی ما که فقه میخوانیم هم کسی نمیآید بگوید که این همه فقهی که تو داری میخوانی سروتهش فطرت استها. به طلبه نمیگویند تو مبلغ فطرتی. درس بخوانی و کار کنی. اصل توجهت باید به فطرت باشد. فطرت خودت را شکوفا کنی، فطرت مردم را شکوفا کنی. همه ماجرا توی فطرت است و همه ماجرا توی مقام نورانیت است. تزکیه مربوط به آنجاست. تزکیه غبارروبی از این فطرت کلام غبار گرفته و این غبارها مانع توجه شده. همه شریعت هم برای همین است. حلال و حرام هم برای همین است. حرام که میآید غبار میکند فطرت. دیگر دیده نمیشود. طاعت باعث میشود که این غبار زدوده و بقیه مسائلی که یک طبقهبندی دین به ما عرضه میکند، اینها همش با این رویکرد است، با این تعریف.
پس خود ولایت اساسیترین. آن وقت برای دین هیچ چیزی ارزش و اهمیت ولایت را ندارد. چون ولایت، مقام مستقر شدن در فطرت است. و دین آمده برای اینکه ما را ببرد به سمت فطرت. معلوم است که یک چیزی به اهمیت ولایت. ولایت یعنی کسی که در آن مقام مستقر است و فقط او میتواند ما را سوق فطرت. اینهم تا اینجا.
بعد نکاتی را مطرح میکنند در مورد مقام نورانیت همه موجودات که در مورد این جلسه ـ جلسات قبل ـ یک اشارهای کردیم. انسان خلیفه الله، مظهر کاملترین تجلیات حق میتواند در رتبهای قرار بگیرد که به حساب وسعت ظرفیت وجودی به طور کامل اذعان منزلت نورانیت بهرهمند میشود. این میشود وجه خلیفه الله. اشرف مخلوقاتش به مقام نورانیتش برمیگردد، نه به حیوانیت. باز با تعریفی که غرب دارد، اشرف مخلوقات بودن انسان به خاطر این است که همه حیوانها را میتواند به قبضه تسلط و تسخیر دربیاورد. یک عقلی خدا به این داده. میتواند باغ وحش راه بیندازد، همه حیوانها را بیندازد توی قفس، اکوسیستم را بریزد به هم، جنگل را... نژادها را تغییر بدهد. میتواند با سلولهای بنیادین حیوان جدید خلق بکند. این شده تعریف اینها از اشرف مخلوقات. اشرف مخلوقات این نیست. اشرف مخلوقات، اشرف مخلوقات بودنش به این است که مقام نورانیتش توسعه دارد به نسبت حیوانات. و اگر انسانی به مقام نورانیتش توجه ندارد، از همه حیوانات پایینتر است. این اشرف مخلوقات نیست، این ارذل مخلوقات است. چون همه مخلوقات به مقام نورانیت خودشان توجه دارند، این موجود کثیف پست غافل است. «أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ». اشرف مخلوقات نیست. تعریف حیوانی هر انسانی اشرف مخلوقات است. چرا؟ چون انسانی است که تعیین میکند مورچهها کجا زندگی کنند؟ مورچهها چهشکلی زندگی کنند؟ حیوانات چیکار کنند؟ مدیریت... پس باز یک نکته دیگر در تفاوت بین این تعریف از دین با آن تعریف از دین. این تعریف از انسان با آن تعریف از انسان.
به شرط آنکه هیچ حجابی میان او و منزلت نورانیت وی از جهت حضرات طینت و یا توجه به عالم طبیعت حاصل نشده. حالا حجاب اصلی بین ما و مقام نورانیتمان چیست؟ عالم طبیعت و اعتباری صحبت بکنیم. اگر حالا دوست داشته باشید میشود فردا در موردش صحبت بکنیم یا توی پرسش و پاسخ در موردش صحبت، یک فصل جداگانهای در موردش صحبت بکنیم. چون بحث بسیار انبیا آمدند «لِیُذَكِّرُهُمْ بِمَا نَسُوا مِنَ النِّعْمَةِ». آمدند به یاد ما میثاق فطرتمان را، نعمتهای فراموش کرده را. «لِیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». دفینهها و گنجینههای عقل ما را بیان استخراج کنند، وجودمان را در بیاورند و این حجابها را تزکیه کنند. حواس ما را جمع کنند به اینکه این دنیا و این شئون اعتباری و مادی همش ابزار و وسیله است و نباید نگاه استقلالی. ابداً نگاه مستقل به اینها. این کاری است که انبیا. لذا «یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ». اولاً تلاوت آیات یعنی همه عالم را در مکانیزم آیه بودنش تعریف میکند. اینها همه... موایی دارد تو را به موایی. آیه به موایی. چون آیه خودش «از آیا»، ایجاد «موا»، موتور سوق میدهد به سمت. همه عالم وقتی میشود آیه، همه عالم دارد حرکت میدهد تو را به سمت. انبیا میآیند تلاوت آیات. تو خودت، همسرت، شغل، تنفس، بدنت، اقتصاد، سیاست، اینها همه آیات است. در یک دوره گذری به سمت مقصود و مقصد در این دوره از این آیات باید استفاده کنیم. چه مقام نورانیت به مقام نورانیتت متوجه بشوی. در مقام نورانیتت مستقر بشوی و مشاهده حق تعالی کنی. و غرض خلقت و غایت خلقت هم همین است. او خلق کرده که دیده که مشاهده. چون کمال است. «محب» این کمال را خواسته تکثیر کند. او آینه خلق کرده که در این آینهها این جمال دلربا را هی در هزاران آینه تکثیر و تو آینهای به همین عالم آینه است، به همه. و این دین برای ایجاد توجه، برای جلو ایجاد کردن و نمودار کردن جلوه خدای متعال در این آینهها. دین آمده برای اینکه غبارزدایی بکند آن جلوه، آن جمال دلربا بر این آینه بنشیند. تلاوت آیات. این هم پس نکته بعدی.
وگرنه میزان بهرهمندیاش از آن مقام به حساب غلظت و رقت حجاب است. انبیا و اوصیا (علیهم السلام) چون هرگز حجاب بین آنها و فطرتشان نبوده و نخواهد بود، لذا همیشه از منبع نور و مقام نورانیت حق سبحانه و بهرهمند. منبع «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». نقطهجان. «وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ». هی چیکار میکند؟ هی اینها را از فطرتشان غافل. هی اینها از فطرتشان دور. کل مکانیزمهای سیاسی، اجتماعی اینها بر مبنای همین دین است. «متوجه فطرت استک»، فطرت میخواهد بگوید که خدا «الله اکبر». استکبار میگوید: «إنّی...». فرعون میگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى». یک هژمونی ابلیسی و شیطانی شکل میگیرد. «أنانیتی» دارد و همه را دارد دعوت میکند به «أنانیت» خودش. در عالم بیشتر نیست و اوست «أنای» حقیقی. به تو هم با فطرتت میفهمی این را. و فطرت تو دارد توجه میکند به اینکه «أنای» حقیقی در عالم فقط اوست. وقتی از اسباب بریده میشود، آن «أنا» را پیدا میکند. آن «أنا» را بهش سفت میچسبد. همه انبیا، اولیا آمدند ما را به آن فطرت سوق بدهند، به آن «أنا» متصل کنند. به «أنای» حق تعالی، به «أنانیت»، به «اکبر» بودن او، به «کبریایی» او. نظام شیطانی و طاغوت آمده. استکبار «أنانی» درست کرده درباره خدا. به همه مکانیزم این است که همه را بکشاند در عبودیت این. «مِنَ النُّورِ» از نور که «أنای» خدا بود، شهود خدا بود. همه را خارج میکند، میآورد. حرکت میدهد به سمت ظلمات که میشود «طواغیت». میشود نفس تاریک سیاه خبیث. «طواغیت» که همه دعوت به «أنای» خودشان میکنند. «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى».
بحثهای سیاسی ما، نمیدانم جهاد، انقلابیگری و همه اینها. اینها حرفهای پیچیدهای نیست. از کلههایی که قورمهسبزی میدهند برنخاسته. از دلهایی که معرفت، نور معرفت درش هست، این حرفا برمیخیزد. آن وقت نمیشود آدم این حرفا را بفهمد. ادراک بکند. این دین را بفهمد و از دل این دین جهاد و حماسه و مبارزه و درگیر شدن با طاغوت در نیاید. اگر این اتاق را درگیر نمیشود، ابداً از این هیچی نفهمیده. چون ریشه فطرت همین است که این «أنا» را میخواهد بگیرد و آن «أنا» را میخواهد حذف کند. این میشود تقابل بین این دو مکتب و این همه دعوا، بگیر وببند و این درگیریهای تمدنی و اینها. همین فضای صلح کلی. جنگهای صلیبی و همه دستهایی در کار بود و هیچوقت دو تا آدم متدین، نمیدانم فلان، نمیشوم. آنها هم متدیناند، این هم متدین است. فضای پلورالیستی تعریف میشود. همه را متدین میداند و متدین! با هم دعوا نکنید. چون ندیدند حقیقت را از افسانه. این هم خوب میگوید، آن هم خوب میگوید. تو هم یک خورده از... با هم کنار. یک خورده از کدام دین؟ فهمیده دین فطری از دین عرفی که شما میگویید؟ بله آن دینی که شما تعریف میکنی، اصلاً هیچکس نمیتواند دعوا کند. چون دین عرفی برمیگردد به احوال ناس، هواهای مردم تقدس دارد و این دارد پرستیده میشود. «ارأیت من اتخذ الهه هواه». من باید الهه نفس تو را به رسمیت بشناسم تا نفس من را به رسمیت بشناسی. دعوا؟ چون هم حرف من برخاسته از اله نفسام است، هم حرف تو برخاسته از اله نفسام است و دین هم چیزی غیر از پرستش الهی نفس نبود. حرف جفتمان شد دینی. این دین بله، با این دین آنوقت میگوید ما باید با هم گفتگو کنیم، همدیگر را بپذیریم. سعهمان را ببریم بالا. اینها همه حرفهای خوبی است، ولی نه توی دریچهای که شما میگویید. بله پیغمبر اکرم اوج شریعت: «سَهْلَة و سَمْحَة». مدارای با مردم تا کردن «یقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ». تا جایی که مسخره میکردند، میگفتند همش «گوش» است. آن «سعه صدر»، «وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ». «بویست و رحمه» «رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ». همه اینها هست ولی تو کارکرد فطرت و سوق دادن مردم به سمت فطرت. تعریفهای هر دمبیلی که غربیها دارند از دین که بعد میخواهند یک توسعه و شرح صدر ایجاد کنند. همه با هم کنار بیایند، کسی کسی را تکفیر نکند، از دایره خارج نکند، تقابل نداشته باشد، کسی خودش را حق نداند. سفت انقدر نگو. شاید آن خوب باشد، شاید تو خوب باشی. بابا اینها همش یک مقیاسی به اسم فطرت دارد. یک مقیاس مقام نورانیت دارد. شاخص حق و حقیقت، مقام نورانیت هر کسی آنجا را توجه دارد. هرکی در آنجا مستقر است، این چون حق خداست ولی متوجه حق مستظل به حق است. فضای غرب قبول داریم. بله دوران پیغمبرش هم مسیحیان نجران زندگیشان را کردند. شهروندی بودند. توی جامعه اسلامی پیغمبر امنیت اینها را تأمین. مکانیزم این را. آن اصلاً این دین را داری اخته میکنی. آن نخ اسکانس را داری درمیآوری. آن نخ اسکانسش فطرت است. همه حرفهای قشنگ و خوب آن نخ فطرتش را کشیدند بیرون. حالا چقدر باید یک آدم پرت بشود کجا داره سیر میکنه این هیچی از این نفهمیده. این بنده خدا چی دیدی توی فطرت؟ آنجا دیدی توی مقام نورانیت؟ آنجا دیدی توی اتصال مقام نورانیت؟ دیدی توی شهود حق تعالی دیدی؟ آشغال نمیریزند. یا کسی آشغال بریزد بقيه تذکر میدهند. یا مثلاً میآیند ماشین پارک... آشغال پرت میکند توی ماشین. اسلام. این اسلام «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» چیست؟ میتازد به این جمله. حالا بنده به شخص سید جمال اسدآبادی خرده نمیگیرم ها. ایشان شخص عزیزی است. حالا این حرف واقعاً یا از ایشان بوده یا نبوده. یا واقعاً توجه داشته یا نداشته. احساسی بوده، جوگیر بوده. مثلاً ایشان چیزی گفته، خیلی خوش گذشته بوده، یک چیزی گفته. ما نمیدانیم این را. خیلی به اونی که این را گفته کار نداریم. به خود حرف کار داریم. حرف خیلی پرت است. نمیشود کسی مبانی اسلام و قرآن دستش باشد و یک همچین حرفی. اینها مبانی دستشان است. اینها مبانی رفتند شهود کردند که مقدارش را خواندیم. باز این مقام نورانیت از همین کتاب تمام نشد و هنوز یک چهار پنج صفحه از این مانده. فردا هم تمام نمیشود. ولی خب خیلی نکات مهمی را عرض کردیم. به لطف خدا اکثر مباحثی که میخواستیم مطرح بکنیم، مطرح شد. ۲۵ دقیقه بزنیم برای سؤالات عزیزان. اگر نکتهای هست، بفرمایید. اگر نبود باز ما بیایم ادامه. خیلی ممنون. خیلی بحث جذابی بود. من که واقعاً استفاده کردم. اگر دوستان سؤالی هست لطفاً دستتان را بالا کنید که بپرسیم. اینجا اسفندیاری مثل خیلی سخنرانی حالا شبهشبهه معروفی است که میگویند این خیلی به اندازه آن حرفهایی که صرفاً لیبرال نباشد. اینکه میگویند اسلام که آمده یک جهش بوده و این درست است و میآیند به نحوی به دفاع از اسلام. جهش بوده به سمت درست و مثلاً یک سری حقوق برای مثلاً زنها ایجاد کرده، یک سری حقوقی که قبلش نبوده. خب مثلاً قبل اصلاً دیه نمیدادند. مالکیت داده به زنها. مثلاً ارث داده به زنها. ولی دو برابر داده. چون مثلاً بیشتر از این را قبول نمیکردند ولی درستش این بوده که مساوی بدهند. و حالا در آینده الان که به این فرصت رسیده که مردم بپذیرند مساوی را الان... .
سلام علیکم. در سیمای متفاوت ظاهر شدید امروز. منیجر نیستید. و دلم تنگ شده بود. البته آقای منصوری هم منیجر خوبی بودند. امروز عرض کنم خدمتتان که درست و خوبی است ولی باز توی همان مکانیزم غیرفطری دارند به این نگاه میکنند. ما اصلاً هیچی از دین و حق نداریم بگوییم بدون توجه به مقام نورانیت و بحث. یعنی همه این شاخصهها. بحث اقتصادی، به رسمیت شناختن مالکیت زن، حقوق زن، اینها همه درست است. بله. اصلاً اسلام بنیانگذار ارث بود. نه تنها عصر جاهلیت. هیچ مکتب و مذهبی قبل از اسلام اصلاً برای زن ارثی در نظر نگرفته بود. یعنی تا بحث آیه ارث که در قرآن آمد، تا آن دوره از تاریخ ابداً زنها حقی از ارث نداشتند. به رفقا سفارش میکنم که مطالعه کنند بخش مربوط در سوره مبارکه نساء. اصل این درست است. بله یک حرکتی بود که آقا آرامآرام ما این را به رسمیت بشناسانیم. مثل مثلاً بحث خمر که آرامآرام آمد خمر را از جامعه حذف کرد تدریجاً. مثل بردهداری که گامهای اولیهاش را اسلام برداشت و به مرور بعد چند قرن کلاً اسلام حذف کرد بردهداری را. علامه در سوره مبارکه مائده، آیهی آخر سوره مبارکه مائده مطرح میکند بحث بردهداری را. اینها سر جای خودش درست. ولی ما نمیتوانیم بگوییم که آقا فقط همین بود و باز بقیه را واگذار کنیم به عرف. نه. همین بود برای اینکه مردم به این میزان برگردند به فطرت. به وضوح مسئله خلاف فطرت است که زن از حق مالکیت محروم و مال چیزی بهش نمیرسد، ارثیت به آن نمیرسد. به وضوح خلاف فطرت است. ولی اینکه ما تا اینجاش را با فطرت بیاییم، بقیهاش را واگذار به عرفیات بکنیم، عرفیاتی که باز خودش پشتوانه فطری ندارد. شاهدش هم چیست؟ شاهدش همین است که همین مدلهایی که خصوصاً در غرب پیاده شده، بعد ۱۰۰ سال کاملاً از اینها عدول کردند. یعنی همین سوق دادن زن به مشاغل سنگین صنعتی و فلان و فلان و فلان. شما به نحو علم حضوری دارید اینها را درک میکنید که صدای زنها بلند. جنبشهای فراوانی که دارد علیه اینها. انجیاوهایی که دارند کار میکنند. فطرت او دارد میگوید. دارند کار میکنند، مبارزه میکنند با این فضاها. چرا؟ محروم کردید از حق مادری. در نظر گرفتن که اینها را یک کمی سوق بدهند به سمت مادری و یک کم برشان گردانند زنها را به سمت خانه. عواطف مادری در اینها تقویت بشود. یکی از حرفهای خیلی رایجی که معمولاً رفقایی که مخصوصاً از ایران، بچههای ماها که مثلاً توی حال و هوای ما هستند، وقتی میروند آنور، یکی از حرفهای خیلی قشنگ و درستشان این است. میگویند ما اینجا میبینیم زن و مرد هیچ فرقی با هم نمیکنند. زن شرقیاش خوبه چون زنهای شرقی زناند. اینجا زن و مرد تفاوتی با هم ندارند. انگار هر دو تا آهناند. این آهنش سخت است، آن آهن نرم است. بعد زنانگی اینجا خیلی دیده نمیشود. خب این همین ساختار اقتصادی و همین در واقع جربزه فکری و عقلی و خیلی دیگر دلیرانه برخورد کردن و خیلی دیگر جسورانه حرف زدن و رد شدن از همه شاخصهای فطری این ساختار ایجاد کرده. لطافتهای زنانه محو شده توی این فضای اقتصادی. پس ما این نکته را اصلش را قبول داریم که یک حرکت ابتدایی بوده اسلام. خودتان بروید نه اتفاقاً از مسائلی بوده که پیغمبر همان اول کار بود و این را تثبیت کردند و دیگر واگذار به عرف نکردند که بقیهاش را قشنگ مسئله حقوق زن در جامعه پیغمبر تثبیت شد و در دوران حضور پیامبر ورق کامل برگشت. دیگر زنده به گور نمیکردند. حقوق زن را به رسمیت میشناختند. به وزن خیلی متفاوت شد و قشنگ نهادینه شد فرهنگی. درست است که حالا در مقام اجرا به مرور دچار آسیب، ولی اصل مطلب روشن است و گامهای بعدیاش فضای عرف در... خیلی ممنون حاج آقا. خانم یا آقای عطایی سؤال داشتند. میتوانم بپرسم چون سؤالشان را هم برای من فرستاده.
سلام و تشکر. در رابطه با آیه ۷ سوره حجرات آنجایی هستش که اشاره ایمان به خداوند، انسان قرار داده شده نماد تجلی آن توی صحبتهای امروزی چطور هست؟ ما میتوانیم به چی اشاره بکنیم؟ اگر بخواهیم این را به قول گفتنی کمک کنیم کسی این احساس به بندگی و یگانهپرستی را یا احساس خوب به ایمانی که توی این قرآن توی این آیه ذکر شده را کمک کنیم کشف بکند یا کمک کنیم بهش اشاره بکنیم دیالوگ امروزی باشه. یعنی نه از واژههای روانشناسی که تست آزمایش ادبیات دینی استفاده بکنیم. فرش کلماتی را و چه مفاهیمی را در نظر.
سلام علیکم و رحمةالله. ممنونم. سؤال قشنگی بود. ببینید پاسخش در خود ادامه آیه است: «وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ». یعنی طبع آدمیزاد و فطرت آدمیزاد از کفر بدش میآید، از فسوق بدش میآید، از عصیان بدش میآید. بیهنریهای ما بوده توی فضاهای رسانهای نتوانستیم اینها را بولد کنیم، هایلایت کنیم، جلو چشم بیاوریم. ببینید یک وقتی ما یک بحثی داشتیم: دوگانه شهوت و محبت. الان شما همه هالیوود، سر و ته هالیوود، خمیر مایه هالیوود چیست؟ شهوت. شهوت جذب و دفع. یا میخواهد یک امکان مادی که خصوصاً این شهوت با یک برش ثابت، یک «دیفالت» همیشگی، سکس. شهوت جنسی و یک تم خشونت. این فضای کلی رسانه هالیوود را شکل میدهد و این کل شهوت یعنی داعیهدار. شهر دعوت به شهوت میکند. شهوت چقدر برش دارد در آدمیزاد؟ چقدر جذابیت دارد برای آدم؟ تا کجا؟ تا کی؟ ولی انقدر هی این را تنوع درش ایجاد میکنند و هی جابجایش میکنند و اینها که هی توی ورژنها و جلوههای جدید تا یکی میخواهد عادی و تکراری بشود، دوره. فرم جدید باز دوباره بعد ۵۰ سال فرمهای قبلی باز دوباره میآیند روی صحنه. این را توی فضای «مد» مثلاً.
در حالی که اینور ما محبت را داریم: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ». ایمان رکن اصلیش محبت است. محبت به چی؟ «انی لا احب العافلین». حضرت ابراهیم (علیه السلام) از برهان محبت استفاده کرد برای اثبات خدا. خیلی این بحث، بحث... وقتی که گفت من این را نمیپرستم، ماه و ستاره را نمیپرستم. نگفت اینها چیدنی نیست. فلسفی بحث نکرد، قلبی بحث کرد. گفت «إِنِّی لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». که از آن آیات دیوانه کننده است این آیه. گفت من «افولکننده» دوست ندارم. یعنی کسی را باید بپرستی که دوستش داشته باشی و افولکننده که دوست داشتنی نیست. ما این ادبیات را اگر بتوانیم با دنیا دیالوگ بکنیم و حرف بزنیم و بریم به سمت افول. که همه مادیات افول است. از جنس افول «عافلین». به عالم مجردات که عالم بقاست و فطرتاً ما بقا را دوست داریم و بقا را توی عالم ماده هم پیدا نمیکنیم. اینجا همش افول است. این برهان محبت اونی را بپرستی که دوستش داری و تو «آفلین» را دوست نداری. تو اونو دوست داری که همیشه هست. همهجا هست. ابدی. از اول بوده تا آخر. زمانبردار نیست. انقضا برنمیدارد. شدت و ضعف برنمیدارد. تو این را دوست داری و در دل تو در فطرت تو ایمان به این ایجاد شده و آن ایمان برای تو محبوب است و زیبا.
به هر چیزی که رشته ارتباط تو را با این تضعیف بکند برای فطرت تو منفور است. «وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ». که تو به این بیاعتنایی کنی. «وَالْفُسُوقَ» که کاری بکنی که از دایره ارتباط با این خارج بشوی. «وَالْعِصْیَانَ» اگر تو ارتباط با این هستی کاری بکنی که به او نزدیک نشوی و از او دور بشوی. موافقت با آن نداشته باشی و مخالفت با او داشته باشی. کفر، فسوق، عصیان سه تا تعریف کوچولویی بغلش داشتم اگر دقت کرده باشید. تفاوت این سه تا با هم منفور است. برای همه منفور است. تو حجاب را از فطرت مردم کنار بزن. این یک رسانهای است. رسانهای که دست یک کسی باشد که خودش به فطرت رسیده. لذا ما رسانهمان را میگوییم دست کیست؟ اصل رسانه ما نماز جمعه. خود نماز فصل اول ذکرالله است. رسانه دست کیست؟ دست ولی خداست. ولی خدا کیست؟ توی آیات قبل سوره جمعه. این سوره جمعه سوره محشری است. قبل سوره جمعه ولی خدا را معرفی کرده بود که ولی خدا اونی است که ترس از مرگ ندارد: «إِنْ كُنْتُمْ أَوْلِيَاءَ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوْا الْمَوْتَ». اولیا آنهاییاند که تمنای مرگ دارند. آمادگی برای ملاقات خدا دارم. اینها باید تریبون دستشان باشد. نماز جمعه اینها باید حرف بزنند. رسانه باید دست اولیای خدا باشد. رسانه اگر دست اولیای خدا بود، ما را به سمت فطرت سوق میدهند. حجابها را کنار میزنند. آن وقت به ما نشان میدهند که ما از کفر و فسوق و عصیان بدمان میآید و ایمان را دوست داریم. شیاطین بود همین هی کفر را برای ما بزک میکنند، ایمان برای ما «بیریختش» میکنند و عجیب است که چندین قرن اینها هنوز مانده و هنوز دارند حرف میزنند. فطرت آدمیزاد هنوز که هنوز سر و حال نیامده که بزند توی دهن... فقط یک آبجکشن یا یک چیزی که این را انحراف میدهد، این بحث خوشایندش نیست. این را سوق میدهند.
سؤال: صحبت که هست انسان میل به جاودانگی دارد. مثلا میگویند عشق به فرزند یکی از اون چیزهایی است که تعبیر میکنند بهش و انگار که مثلا یک اسم دیگری رویش میگذارند. و خیلی راحت انحرافشان از یک چیزی از یک «کانسپت» خداوند و پروردگار و خالق به چیزهایی که فقط کمک میکند به انسان این حس نیاز جاودانگی را به قول گفتنی جوابگو باشد یا ارضا بکند. این را جاودانی به خاطر همان سطح وجود استدلالی میشود آورد که این مجزا از ... مثل همان است نمیدانم بحث جونداری است حالا سعی میکنم یک کمی ساده این را مطرح بکنم ولی قطعاً الان میدانم که این بحث اینجا حل نمیشود. نیاز به یک بحث مفصلی...
سؤال: اگر میشود کوتاه جواب بدهید.
چشم، یک کمکی ببینید توی فلسفه میگویند که وقتی یک چیزی از سنخ «مقوله اضافه» بود، اضافه مثل "پدر پسر". میگویند این اضافه و یک طرف وقتی بود «مضاف»، وقتی بود، اگر یک طرفش فعلی بود، باید لزوماً باید طرف دیگرش «فعلی» باشد. یعنی اگر من پدر بودم، لزوماً باید فرزند داشته باشم و نمیشود پدر بودن فعلی باشد به آن طرف دیگر پدر که فرزند فعلی. این در مقوله اضافات. در مورد علم هم همین است. نمیشود کسی عالم باشد ولی معلوم نداشته باشد. اگر کسی عالم است، باید معلوم. محبت هم از سنخ اضافه است. نمیشود کسی محبت داشته باشد، محبوب نداشته باشد. کسی محبت به چیزی داشته باشد و آن محبوبش نباشد. ما محبت به جاودانگی داریم. نمیشود که جاودانگی نباشد. حالا آن محبوب ما امر مرکب نمیتواند باشد. باید امر بسیط باشد. چرا؟ چون ما محبت به یک امری داریم که آن امر اشرف از ماست و ما محتاج به او و قوام وجودی ما به اوست. اگر او مرکب باشد، او خودش باز محتاج است. لزوماً باید به چیزی باشد که بسیط است. حالا این بحث فلسفی مفصلی است و از این میفهمیم که ما همیشه نیاز به یک موجودی... به محبت دائمی و ثابت به موجودی دادیم که اشرف است و ما... حالا تعبیر سادهاش این است که ما همیشه محبت به خدا داریم و هیچی دیگر را دوست نداریم و هرچی دیگر را دوست داشته باشیم در پرتو محبت خداست. این از دریچه فلسفی. بحث طولانی میخواهد. یکی دو ساعت گفتگو لازم دارد. فعلاً در حدی که جواب سرپایی بدهیم که به سؤالها. آن مطلب یعنی اونی که اینها میگویند کاملاً حرف انحرافی است و ابداً با مبانی عقلی جور درنمیآید.
خیلی ممنون. خانم قمری «واکسن» فکر کنم یک سؤال داشتم. بفرمایید.
سلام علیکم استاد. خسته نباشید. من دو تا سؤال واژه و یک کلمهای را شما در خیلی خیلی استفاده میکنید و بهش میپردازید. ازتون خواهش میکنم به جای این دو تا کلمه آیا کلمه یا واژه دیگری را میتوانیم... یکیش کلمه فطرت هست و یکی دیگر کلمه مقام نورانیت. این دو تا را آیا واژه دیگری به غیر از این دو تا میتوانیم جایگزینش کنیم؟ واژه معادل؟ حتماً.
علیکم السلام و رحمةالله. حتماً منظورتان این است که واژههایی که برای زبان و زمانه ما مفهومتر و مأنوستر باشد. حتماً منظورتان این است. اگر بشود واژه قرآنی هم باشد. یعنی همان فطرت که واژه قرآنی است. مقام نورانیت حالا واژه قرآنی به شکل... آن را ندارد. مقام نورانیت واژه قرآنیاش مقام محود است که در قرآن آمده. خدمت شما عرض کنم بله. فطرت خود فطرت است. در قرآن آمده. مقام نورانیت هم مقام محمودی است که در قرآن آمده. حالا ما معادلگذاری اگر بخواهیم بکنیم، باید بنشینیم جعل اصطلاح بکنیم. چون ما الان در ادبیات رایجمان واژه معادل این دو تا را نداریم. از اصطلاحات رایج بین ما نیست. مثلاً فطرت میشود همان احساس نیاز درونی. معادلگذاری کنیم برای فطرت. آن احساس نیاز درونی مشترک بین همه آدمها که زمانبردار نیست، فرهنگبردار نیست، جنسیتبردار نیست، تحت تأثیر تعلیم و تربیت و تعلیمات و فضاهای رسانهای قرار نمیگیرد. زمانه و گذر زمان در محو شدنش اثر ندارد. کنار... توی کتاب فطرت شهید مطهری کتاب خوبی است برای همین بحث. واژههای معادل خیلی قشنگی میتوانید از آن کتاب برایش پیدا بکنید. مقام نورانیت باز بحث غریبتر از این بحث. آن دیگر باید خیلی بیشتر رویش کار بشود برای اینکه واژه معادل برایش. یکی از چیزهایی که باز برای مقام نورانیت کمک میکند، همان وجه الله است. از واژههای قرآنی مقام نورانیت وجه الله است: «کُلُّ شَیْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ». این «الا وجه» وجه همان مقام نورانیت است. این هم باز...
سؤال: آیا میشود کلمه نفس را به جای فطرت ما استفاده کنیم؟
به یک معنا درست است، به یک معنای دیگر درست نیست. چون فطرت آن حالت زبده و حقیقت و گوهر اصلی نفس است. دقت بفرمایید. آن گوهر اصلی نفس میشود فطرت. لذا معادلگذاری دقیق این دو تا به جای همدیگر خیلی درست نیست. در واقع درست است. فطرت جلوهای از نفس است ولی نفس چون میآید به عالم ماده هم میکشد و آلوده میشود به این هوای نفس. لذا هوای نفس از جنس فطرت نیست و کاملاً مقابله با فطرت است. بذار خیلی دقیق نیستیم که ما نفس را به جای فطرت...
اگر که هر وقت که به من بگویید اگر که وقتم ولی حرف دارم. اگر که میشود. میشود من بیشتر حرف بزنم آقای آقای منصوری نه؟ آقای منصوری بله میتوانم هنوز حرف بزنم. ببخشید ما... من باز مطلب دارم. اگر اجازه بدهید میخواهم بازم صحبت بکنم. اگر وقت دارید.
استاد! من برداشت من چون این کلمه فطرت وقتی بیان میشود، برای یکی مثل من شخص من برای من چیزی را نمیرساند. ولی وقتی نفس را میآورند، خوب جا میافتد برایم. و اینکه شما فرمودید نفس میآید توی چیز پیدا میکند بله. نفس خب همین جوری که شما حتماً بهش اطلاع دارید، نفس مراحل تکاملی دارد. از نفس اماره شروع میشود و لوامه و و این هوای نفس را با خود نفس ما نبایستی ادغامش کنیم. هوای نفس است که به اصطلاح وسیله آزمایش خود نفس. ولی خود نفس همان کلمه فطرت را خب من اینجوری نفس.
و یک سؤالی از شما دارم اگر امشب نتوانستید جواب و اینکه شما ما خلقت بشر و خلقت مخلوق الله را خلقت یک منشأ خلقت را جسمانی میبینید یا یعنی مادی؟
دو تا بحث در مورد آن. حالا برای اینکه ما با هم بیشتر کنار بیاییم و دعوا نداشته باشیم با هم، به جای واژه نفس اگر میخواهند یک واژه قشنگ فارسی که خصوصاً در ادبیات فارسی و اشعار فارسی خیلی میتواند معادل معنای فطرت باشد، اگر دنبال این واژه میگردیم پیشنهاد میکنم به واژه دل مراجعه کنیم. یعنی واژه دل که خصوصاً حافظ وقتی استفاده میکند، این دلی که حافظ میگوید همان فطرت است. نفس داشتیم و اینها پیش نمیآید. شما اسمتان آقای امینی است. اگر من صدا بزنم آقای نه غرب. مثلاً یک آقای اصفهانی. آیا به شما اطلاق کردم؟ یعنی شما آوردم؟ اگر مثلاً اگر بنده تهرانی باشم، شما به من بگویید تهرانی، شوکه. بگید امینی، خاشویی بگید تهرانی. چه فرقی میکند؟ جفتش درست است. بحث را نباید بحث به انحراف نباید. ما نباید بحث را خلط بکنیم با بحث اعتباری. اعتباریات یک حقیقت. شما الان اینجا این دستگاهی که دارد صدا را ضبط میکند، چه بهش بگویید رکوردر، چه بهش ضبط صوت، چه بگویید که نمیدانم مثلاً هر واژهای که بگویید اینها همه معادل یک حقیقت. ممکن است ما با همدیگر قرار بگذاریم که ده تا واژه دیگر هم بگوییم که به همین حقیقت دلالت داشته باشد.
ببخشید خیلی ازتون معذرت میخواهم. شما فرمودید که به جای نفس من بیایم دل را و این علتی که من این را مثال برای شما آوردم وقتی که یک اسمی برای یک کسی گذاشته میشود این آدم با آن اسم خوانده میشود. اگر یک اسم دیگری گفته بشود، خب معلوم است خصوصیت آن آدم اصلاً به آن آدم اطلاق. حالا الان در قرآن کلمه نفس را برای ما به کار بردند. کلمه قلب هم به کار برده. در مورد نفس نفس قلب یک مسئله دیگر است. حالا ببخشید خیلی معذرت میخواهم. وقتی که به فارسی تبدیلش کردیم به جان و خیلی کلمات خیلی واژهها برای این آمده، اصلاً اصالت نفس و ماهیت نفس به طور کلی از بین رفته. در صورتی که «الله» توی قرآن هر چیزی میخواهد حدود ۳۰۰ بار کلمه نفس را به کار میبرد. چرا ما این کلمه را آمدیم با یک کلماتی مثل دل، قلب، جان؟ مفهوم نمیرساند. الله بگوییم خدا، یعنی ما خدایان زیادی. اگر مطلب این است، من دیگر گفتگویی ندارم. چرا؟ کلاً توی مبانی دچار تضاد.
سراغ سؤال دوم. الله وقتی به این زیبایی میآیند میگویند «أَنَا اللَّه». ما آمدیم الله را آوردیم کردیمش خدا. به فارسی خدایان زیادی داشتیم. حالا اینجا چون اختلاف مبنا داریم، من ادامه بدهیم سؤال قبلیتان را فقط من سریع جواب بدهم. یک سؤالشان ماند در مورد خلقت. در مورد خلقت مبنای ملاصدرا «جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء» است. یعنی پیدا... نقطه اولیه خلقت را جسمانی میداند و در استمرارش روحانی. ولی این توضیحات مفصلی دارد. این بحث که اگر دوست داشتید توی آن بحثهای با پایه عقل در «برزخ» انشاءالله مفصلترش و طولانیتر باشد چون یک برنامه، برنامه را باید ادامه بدهیم با عزاداری یا مستقلاً.
خیلی ممنون. خیلی ممنون حاج آقا. خیلی ممنون. زحمت استفاده کردیم. سلامت. التماس دعا یا علی. خداحافظ.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه یک
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه دو
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه سه
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه چهار
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه پنج
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه هفت
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
جلسه هشت
عالم نور، وبینار با شیعیان مقیم آمریکا
در حال بارگذاری نظرات...