جلسه اول : زیارت عاشورا و ارتباط با امام حسین (ع)
این جلسات فرصتی است برای همراهی با مسیری که امام حسین (ع) در عاشورا ترسیم کردند. در این گفتگوها به مفاهیمی چون صداقت، پایداری و عزت پرداخته میشود و تلاش میکنیم تا فهم عمیقتری از راه و هدف کربلا پیدا کنیم. این جلسات نه فقط برای کسانی که عاشق اهل بیت (ع) هستند، بلکه برای همه کسانی که به دنبال درک بهتر از زندگی و اخلاق هستند، مفید خواهد بود
شباهت جریان کربلا به قله مرتفع
نگاه های سطحی به واقعه عاشورا
بهره افراد از ماجرای کربلا تا چه حد است؟
زیارت عاشورا ، شناسنامه ماجرای کربلا
زیارت عاشورا ، یکی از بهترین هدایا به اموات
در زیارت عاشورا از خدا چه میخواهیم؟
اساس نمره گذاری در ملکوت بر چه اساس است؟
باطن امروز اهل بیت علیهمالسلام چیست؟
گمشده ای به نام «صدق»
ارتباط ذکر و صدق
نمونه انسان صادق ، شهید شیخ فضل الله نوری
راستگویی با اعضای بدن
گناه یعنی دروغ
چه موقع میتوانیم عاشق شویم؟
تنها حرف راست عالم در بیان امیرالمومنین علی علیهالسلام
جنسهای تقلبی که رایج است
توهم رفتارهای صادقانه
«قدم صدق» در قرآن
در جا نزنیم!
ابتلائات الهی برای راستیآزمایی است
کمترین ادعا بلافاصله ابتلاء به همراه دارد
راستیآزمایی امام حسین علیهالسلام از اصحاب در شب عاشورا
سختگیری به حضرت قاسم در ماجرای عاشورا
شخصیت جذاب نوجوان
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَنَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، مِنَ الْآنَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّين. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي، ويسرْ لي أَمْری، وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِی.
جریان کربلا خیلی شباهت به قلهٔ مرتفعی دارد که این قله دامنهای دارد و این دامنه در اختیار همه است. داستان عاشورا داستانی است که برای همه کس حرف دارد، برای همه کس خط دارد، هر کسی را میتواند مجذوب خودش بکند و هر کسی را از فازی، از کانالی (ظاهری دارد، باطنی دارد، این باطنش عمق دارد) جذب کند. خب، داستان عاشورا ظاهرش همین مصائب ظاهری است که امام حسین (ع) ظهر عاشورا متحمل شدند، ولی این ظاهر باطنی هم دارد. این دامن قله هم، هر چقدر کسی بتواند با این عمق ارتباط برقرار بکند، به قلهٔ عاشورا سفر میکند. برخی نگاهشان به داستان عاشورا فقط همین نگاه ظاهری است؛ بالاخره یک اتفاقی افتاده، مظلومی بوده، ظالمی بوده، این وسط یک جنایتهایی شده و اینها خیلی جذب میکند. دربارهٔ زیارت امام حسین (ع) هم برخی همینجورند. کربلا برایشان جایی است که امام حسین مصیبتها را کشیدند. خود زیارت امام حسین (ع) را به همچین نگاهی نگاه میکنند، ولی هر چقدر نگاه عمیقتر بشود، بهرهٔ آدم از عاشورا بیشتر میشود، فراتر از این مصائب ظاهری میرود.
آدم بعضیوقتها دوباره مطلب غلطی که میگویند این است: میگویند که "شما سطح خودت را بیاور بالا، با اینها کار نداشته باش." این را من خیلی شنیدهام. یک جنایت بزرگ است این جمله. میگوید: "چرا تو سروصورت میزنی؟ اینها که مهم نیست. برو ببین امام حسین چه میخواستند!" کی گفته اینها مهم نیست؟ چرا تو سر نرخ میزنی؟ چرا قیمت را میآوری پایین؟ خیلی مهم است این مصیبتها، این عزاداریها، این اشکها، این سوزها، ولی باید از این رفت بالاتر. اینجور باید گفت، نه اینکه اینها مهم نیست. برو سراغ اصل داستان. اینها خیلی مهم است. از این کانال، و رفت سراغ اصل داستان، بهتر است که آدم توی این منطقه نماند، ولی کسی هم اگر تو این منطقه باشد، ضرر نکرده است. (میخواهند روضه را کلاً جمع کنند و عزا و مصیبت امام حسین (ع) را از ریشه بکنند با این حرفها!) میآیند: "شور که مهم نیست، شعور مهم است. اشک مهم نیست، مُشت مهم است." حرفهایی که بعضی میزنند اینها غلط است. اشک مهم است، مُشت هم مهم است. شور مهم است، شعور هم مهم است. اتفاقاً هر چه شعور بیشتر میشود، شور بیشتر میشود. هر که هر چقدر درکش از کربلا بیشتر باشد، سوزش هم بیشتر است. اینجوری نیست که حالا این آدم از این سطح که گذشت، دیگر سوز ندارد. تو مجلس نشسته، دیگر گریه نمیکنی، چون با عمق کربلا ارتباط برقرار کردی، دیگر اشک نمیآید، سینهزنی نمیتواند بکند، چون سینهزنی مال کسانی است که سطحشان پایین بود، این الان سطح بالا آمده، سینهزنی ندارد! نه، اتفاقاً شدیدتر هم میشود سینهزنیهایش.
حضرت امام (ره) با مرحوم آیتالله مرعشی نجفی، شب عاشورا رفته بودند توی حجره، تا صبح سینهزده بودند. دو تا مرجع تقلید بزرگ جهان شیعه که بارها خدمت امام زمان (عج) رسیدند، تا صبح سینهزده بودند. صبح با سینهٔ خونی از اتاق بیرون آمده بودند. این هم درک و شعور و معرفت، یک همچین شوری میآورد. خب، حالا کسی میخواهد به آن معرفت برسد، برود تو عمق داستان کربلا، برود به آن قله برسد، باید چکار بکند؟ این را، انشاءالله در موردشان، چند شبی که خدمتتان هستیم بحث میکنیم. موضوع بحثمان این نیست. میخواهیم وارد یکی از شاخههایش بشویم.
زیارت عاشورا به عنوان یک شناسنامه است برای داستان کربلا. این زیارت عاشورا را نباید دست کم گرفت به عنوان یک چیزی که حالا ثواب دارد، بخوانیم. فقط مال خود روز عاشورا نیست، مال هر روز است. هر روز میشود خواند. بعضی بزرگان مقید بودند هر روز میخواندند با صد لعن و صد سلام. مرحوم آیتالله بهجت (ره) پهلویشان (هفتاد، هشتاد سال سیرشان اینجور بود) قبل از رحلتشان هم آن روز آخر زیارت عاشورایشان را خواندند. صد لعن را گفتند، صد سلام را هم گفتند، بعد روح ملکوتیشان پرواز کرد. استاد ایشان، مرحوم آقای غروی اصفهانی هم، که تو حرم امیرالمؤمنین (ع) زیر گنبد، ایشان هم همینجور بودند. فرموده بودند که روزی نیاید بر من بگذرد، زیارت عاشورا نخوانده باشم. بعد فرموده بودند که دوست دارم زیارت عاشورا بخوانم و بخوابم و بروم و دیگر برنگردم. زیارت عاشورا را خواند و خوابید در سجده، در سجده از دنیا رفت. روح همهشان اصرار عجیبی به زیارت عاشورا داشتند، این بزرگان. خیلی هم عاشورا واقعاً تو عمق خودش حرف برای گفتن دارد. این را، انشاءالله سوغاتی این ماه محرممان باشد. هر روز داشته باشیم با خودمان. بعضی بزرگان روزی دوبار مقید بودند. روزی سهبار مقید بودند. یکی از بزرگان میفرمود که بهترین صدقه برای... گفت: "بهترین پلویی که ما دادیم به اموات، زیارت عاشورا بوده. ندیدیم پلو از این بهتر که اینقدر مشتری داشته باشد بین اموات." گفت: "یک زیارت عاشورا گاهی ورق را برمیگرداند برای میت. کسی که از دنیا رفته، یک زیارتش را برایش خوانده میشود، کلاً زیرورو میشود وضعیتش." گاهی یک کسی که اهل زیارت عاشورا خیلی بوده، توی قبرستان دفن میشود، ورق اهل قبرستان برمیگردد. (داستانی که نقل کردند که آن خانم هر شب روی بام میرفت و سلامی میداد به اباعبدالله (ع)، در قبرستانی دفن شد و عذاب از اهل قبرستان برداشته شد به برکت این خانم.) آن هم حکایت داشته است. چون بابت هر زیارتی که کرده بود، امام حسین (ع) آمده بودند بازدید. با اولین بازدیدی که امام حسین (ع) پس داده بودند، عذاب از اهل قبرستان برداشته شده. زیارت عاشورا را جدی باید گرفت. عالمی است زیارت عاشورا.
بعضی به محض اینکه شروع میکنند زیارت عاشورا را، میروند پرواز میکنند. زیارت عاشورا را میشود اینجوری خواند: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ.» حدیث قدسیه! یعنی خود خدای متعال خطاب به امام حسین (ع) کرده. تنها زیارتنامهای که سجده دارد. ما نداریم زیارتنامهای سجده داشته باشد. یعنی شما سجده علامت قُرب است، آیا قرآن آیهٔ سجدهٔ واجب دارد تو سورهٔ علق، آیهٔ آخرش که اگر بخوانم، باید سجده بروی. من نمیخوانم، ترجمهاش را میگویم. خطاب به پیغمبر اکرم (ص) فرمود که: «سجده کن، نزدیک شو. سجده کن، نزدیک شو.» سجده علامت قرب است، علامت نزدیکی به خداست. تنها زیارتنامهای که شما اینقدر توش مقرب شدی به خدا که به شما اجازهٔ سجده میدهند، آخرش زیارت عاشوراست. بعد آن هم چه میخواهند؟ «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي، اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَأَصْحَابِ الْحُسَيْنِ.» این یک تیکهاش را ما باهاش کار داریم تا شب آخر. انشاءالله. من دیگر نزدیک شدم. من دیگر رسیدم. من دیگر دستم به دست حسین رسید. سجدهٔ زیارت (دیگر میخواهم همینجا بمانم، دیگر جای دیگر نروم. همینجا ثابت باشد) معلوم میشود که خود امیر... رسیدنم آدم خیلی نباید دلش خوش بشود. همین که بماند خیلی مهم است. این را میخواهد تو سجدهٔ زیارت عاشورا. آن اوجی که گرفته، تو اوج نزدیکی به خدا توسط این زیارت، این را میخواهد. بمانم! من تا اینجا آمدم، به این حریم راه پیدا کردم، همینجا بمانم، دیگر خارج نشوم.
زیارت عاشورا به عنوان شناسنامهٔ داستان کربلاست. مرور میکنیم باطن کربلا را. دو طرف ماجرا را هم هر دو با هم دارد. هم خوبان کربلا، هم بدان کربلا. دقیقاً هم دارد اینها را شناسایی میکند. هم صفات باطنیشان را میگوید، هم صفات ظاهریشان را میگوید. عجیب است زیارت عاشورا! این دو صفحهٔ کوچک این همه دریایی از اسرار توش باشد. هر چقدر آدم واکاوی بکند، باز ببیند که هنوز حرف برای گفتن دارد. تو صورت خاصی برخی بزرگان میدادند برای زیارت عاشورا. مرحوم آیتالله حقشناس (ره)، ایشان دستور جدی که داشتند، محصول عمرشان بود، به نحو خاصی هم بود که حالا پارسال هم یک اشارهای کردیم و نگفتیم. امسال هم فقط اشاره میکنیم و کامل نمیگوییم. ایشان از روز چهارشنبه، هر چهارشنبهای فرمودند که شروع بشود به مدت چهل روز، بین اذان صبح، بین طلوع آفتاب تا غروب آفتاب. توی سبک خاصی، یک دستورالعمل خاصی داشتند و صدقه کنار گذاشته میشد. یک مدل خاصی زیارت عاشورا خوانده میشد. ایشان فرمودند که محال است کسی اینجور زیارت عاشورا را بخواند، جواب نگیرد. دستورالعمل ایشان بود. حالا قبل زیارت عاشورا یک چیزهایی باید انجام میشد، وسط زیارت عاشورا یک کارهایی باید میشد. باز برخی بزرگان خیلی مقید بودند، زیارت امینالله را میخواندند، بعد زیارت عاشورا را میخواندند، بعد دعای علقمهٔ بن صفان (دعای علقمه که معروف شده تو مفاتیح هست که اصل زیارت عاشورا چسبیده به زیارت امینالله). زیارت امام حسین (ع) با زیارت امیرالمؤمنین (ع) با هم قرینند که توی دعای علقمه دیگر خطاب به هر دو: «اَلسَّلَامُ عَلَیْکُمَا» ما میگوییم. دیگر اونجا تو دعای علقمه. و خیلی بزرگان سفارش میکردند، کسی بتواند چله بگیرد از عاشورا تا اربعین، زیارت عاشورا بخواند با صد لعن و صد سلام. کسی حال داشت، امینالله را هم قبلش بخواند. امینالله را بخواند، زیارت عاشورا بخواند، بعد دو رکعت نماز زیارت، بعد دعای علقمه که دستورالعملی هم که برای حرم امیرالمؤمنین (ع) برخی بزرگان دادند این بوده است. و عجیب است، تو حرم امیرالمؤمنین (ع) یکی از جاهایی که خیلی سفارش شده به توسل به امام حسین (ع)، کانال حرم امیرالمؤمنین (ع) برای توسل به حرم زیارت امام حسین (ع) است. من دیدم معمولاً هم خیلی کم، کسی هست که یک همچین کاری را انجام بدهد. دارد که شما تو حرم امیرالمؤمنین (ع) هستید، برگردید جهت کربلا، تو خود حرم زاویهٔ کربلا را پیدا کنید. رو به کربلا بایستید، سلام بدهید، اونجا زیارت کنید. از طریق امیرالمؤمنین (ع) باید بروید سراغ امام حسین (ع). عالمی است!
و خود رأس مبارک اباعبدالله (ع)، سر مبارک امام حسین (ع) هم تا این حرم دفن است. (حرم امیرالمؤمنین (ع) در نجف جایگاه مشخصی ندارد.) بالای سر امیرالمؤمنین (ع) برخی بزرگان خیلی مقید بودند. مرحوم شیخ عباس قمی از سمت بالاسر حتی از تو خیابان هم رد نمیشدند. در تمام عمرشان یک بار فقط رد شدند، آن هم به سرعت. گفتند: "اینجا رأس مبارک امام حسین (ع) دفن است." امام خمینی (ره) پانزده سال نجف بودند، یک بار از آنجا رد نشدند. رأس مبارک امام حسین (ع) دفن است. و عجیب است که چه رابطهای بین حرم امیرالمؤمنین (ع) و سیدالشهدا (ع) است! به خود این زیارتنامه هم که شروع میشود، زیارت عاشورا، میبینیم که از همان اول کار داریم با امیرالمؤمنین (ع). لابهلاش هم هی اشاراتی میشود و «اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا ثَارَاللهِ وَابْنَ ثَارِهِ». هم خودت ثاراللهی یا اباعبدالله، هم پدرت. این هم عجیب است. این هم دیگر از اسرار دیگر رابطهٔ امام حسین (ع) و امیرالمؤمنین (ع). هم امام حسین (ع) ثاراللهاند، هم امیرالمؤمنین (ع). هر دو ثارالله! یعنی چه؟ بین همهٔ این معصومین (ع) که در طول تاریخ آمده، دو نفر خون خدا. فقط زاویهٔ امام حسینش را گرفتیم. امیرالمؤمنین (ع) هم خون خدا است. هر دو از ناحیهٔ سر به شهادت رسیدند. این هم توش با سری شهادت از ناحیهٔ سر یک چیز اختصاصی است. امشب شب شهادت حضرت یحیی هم هست. (شب ششم محرم، روز ششم محرم روز شهادت حضرت یحیی است.) هدیه به روح منور حضرت یحیی صلوات بفرستید. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.) اسمی که برایش گذاشتند اسم تکی بود، ناب بود تو تاریخ. یحیی زندهمیماند تا ابد. یحیی زندهمیماند. تو جوانی شهید شد. از ناحیهٔ سر. سر مبارکش را از تن جدا کردند. بین همهٔ انبیا این یک دانه جدا شد، حضرت یحیی. بین همهٔ انبیا این یک دانه ماند. حالا چه سری... من نمیدانم. شهدایی که از ناحیهٔ سر مورد شهادت قرار میگیرند، به شهادت میرسند، سر دیگری دارند. اینها خونشان یک خون دیگری است. خلاصه، امام حسین (ع) و امیرالمؤمنین (ع)، این دو بزرگوار ثاراللهاند (خون خدا). اینها همه اسراری است که ببینید حالا سری نبود که بخواهم عرض بکنم خدمتتان. اینها همه نکاتی است که از تو دل زیارت عاشورا درمیآید. از همین یک کلمهٔ «ثرالله» این همه حرف توش است. کلمه به کلمهٔ زیارت عاشورا اینجوری است. کسی بخواهد برود تو متن زیارت عاشورا، سالها طول میکشد. ما خودمان یک وقتی کرج شروع کردیم شرح زیارت عاشورا، چهل، پنجاه جلسه شاید شد، چهار، پنج خط از زیارت عاشورا توانستیم بحث بکنیم. بحثمان ماند. دیگر اصلاً به جایی نرسید. همان اول زیارت عاشورا گیر کردیم. تازه زیارت عاشورا وسطاش قلههاش است.
از امشب میخواهم وارد یکی از این قلهها بشویم. سال گذشته با یکی از این قلهها کار داشتیم. دوازده شب پارسال بحثمان در مورد این بود که زیارت عاشورا ربطی به امام زمان (عج) دارد. و امام زمان (عج) را با دو تا اسم نام برده تو زیارت عاشورا. یکی با اسم «امام منصور»، یکی با اسم «امام مهدی، الظاهر الناطق بالحق». (این را هم اینجوری بخوانید.) زیارت عاشورا، «امام مهدی، امام الهدن». مرحوم آیتالله قاضی، نسخهٔ زیارت عاشورایشان این شکلی بود. «امام مهدی، الظاهر الناطق بالحَقِّ». دو تا اسم از امام زمان (عج) آورده تو زیارت عاشورا و طلب کرده که من میخواهم با این آقا باشم. در اثر ارتباطی که با عاشورا برقرار کردم، من آمدم دستم را گذاشتم تو دست امام زمان (عج). چه امام زمانی؟ امام زمانی که منصور است. منصور یعنی چه؟ کمک شده. امامی که منصور است، کمکمیخواهد (ناصر میخواهد) دیگر! کمک میخواهد که پارسال چند شب مفصل در مورد این صحبت کردیم. هر چند بحث خیلی ماند که نصرت داشته باشیم نسبت به اهل بیت (ع). کمک بکنیم که این یکی از کانالهایی است که ما را از طریق عاشورا وصل میکند به امام زمان (عج)، نصرت به اهل بیت (ع)، کمک رساندن که در موردش حالا پارسال صحبت کردم.
یکی دیگر از قلههایی که تو زیارت عاشورا است، همین چند فرازی است که پشت سر بنده لطف کردند، تهیه کردند و زدند: «فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَعْطَانِیَ بِهِ مَعْرِفَتَكُمْ وَ مَعْرِفَةَ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِيَ الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِی عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.» من از خدایی که سه تا ویژگی دارد، دو تا چیز میخواهم، در واقع سه تا چیز میخواهم! (از خدایی که سه تا ویژگی دارد، سه تا چیز میخواهم.) از آن خدایی که من را تحویل گرفته و اجازه داده که من معرفت داشته باشم نسبت به شما اهل بیت. «أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ». خیلی من را تحویل گرفته، شخصیت داده خدا به من به واسطهٔ اینکه اجازهٔ معرفت شما را داشته باشم. حالا خودش تک تک اینها عالمی از حرفها است. ما میخواهیم سریع رد بشویم. با معرفت اهل بیت (ع)، آدم امتیاز پیدا میکند تو عالم ملکوت. رتبهبندیهای آدمها اینجوری است. توی دنیا رتبهبندیهایت را نگاه میکنند. از طرف آمار میآید، آمار میگیرد شما درآمدت چقدر است؟ چقدر خانه داری؟ چقدر ماشین داری؟ رتبهبندی میشود دهکهای مختلفی که میگویند حالا جز کدامیک از این دهکهایی؟ دهک چندمی مثلاً تو این مملکت؟ رتبهٔ چندم از وضعیت اقتصادی و وضعیت معیشت و اینها؟ تو عالم ملکوت هم همینجوری دهکبندی داریم، نمرهگذاری داریم. نمرهگذاری بر اساس چیست؟ معرفت نسبت به اهل بیت (ع). چقدر میشناسی؟ بهت بگویم نمرهات چقدر است. آن طرف چقدر با وجود، با همهٔ وجود لمس کردی اهل بیت را؟ به همان میزان رتبه پیدا کردی، به نزد خدا بالا رفتی. «أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ» یعنی که این آدم الان خدا حساب دیگر روی او دارد. به واسطهٔ معرفت نسبت به اهل بیت (ع). اول معرفت خود اهل بیت (ع) است، بعد «مَعْرِفَةَ أَوْلِيَائِكُمْ». باز رفیق رفیقهایتان. کسانی که چسبیدهاند به شما، اینها را هم من معرفت دارم بهشان. به واسطهٔ این هم، این هم یکی دیگر از چیزهایی است که نمره میآورد تو عالم ملکوت، درجهٔ آدم را بالا میبرد. اینهایی که وصل به اهل بیتاند، چقدر میشناسی؟ چقدر تو عمق روح اینها رفتی؟ این هم اسراری است. حکایتی، عالمی است این رتبهبندیها هست. اینها حساب کتاب دارد. این حساب کتاب دارد. کسی اگر خیلی ارتفاع درجه پیدا بکند، مستقیم از خود معصوم استفاده میکند. بارها شده میپرسم: "چکار کنیم آقا؟ ما دستمان کوتاه است از اهل بیت (ع). کجا، کجاست؟ آنها میرفتند پیغمبر را میدیدند، ما نمیتوانیم." کی گفته نمیتوانیم؟ آن پیغمبری، پیغمبر یک جسمی داشتند، خب یک عده دیدند، یک عده ندیدند. آن هم که دیدند، حالا بعضیهاشان خوش به حالشان، بعضیها هم بد به حالشان. خیلی افتخاری هم نبود دیدن جسم پیغمبر. یک باطنی داشت پیغمبر که تعداد کمی به این باطن راه پیدا کردند. سلمان و ابوذر و مقداد اینها بودند. آن باطن پیغمبر همین امروزم هست. امام حسین یک جسمی داشتند، یک باطنی داشتند. آن باطن همین امروزم هست. صرف اینکه مگر کسی ببیند و بنشیند و حرف بزند، اینها تمام شد، درجه پیدا شد، افتخاری پیدا شد، این نیست. ارتباط باطنی برقرار بشود. باطن گره بخورد. خب، این باطن امام حسین (ع) همین امروز هست. باطن امام حسین (ع). کسی بتواند بیاید بالا، ارتباط برقرار میکند، دستگیری میکنند ازش، خط را بهش نشان میدهند، راه و چاه را نشان میدهند، میفرستند. این آدم تو بنبست گیر نمیکند. خلاصه، این رتبهبندی. اول خود شما، بعد اولیای شما. خدا من را تحویل گرفته که اجازه داده هم با خودتان، هم با اولیایتان پیوند بخورم. اولیای معصومین (ع) یعنی همین خوبان، کسانی که ردهٔ اولاند تو این عالم. خب، تو دوران ما یک گل سرسبدی بود به رحمت خدا رفت، مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت. دردانه بود واقعاً. یک دانه بود. یک دانه بود. گیر نمیآید دیگر.
حالا بگذریم. سالها و این پیوند خوردن با اینها باعث میشود آدم ارتقای درجه پیدا بکند تو عالم ملکوت. از خدایی که سه تا صفت داشت. اولیش چی بود؟ ما را تحویل گرفت. به واسطهٔ اینکه معرفت شما را به ما داد. دومیش: ما را تحویل گرفت. به واسطهٔ اینکه معرفت اولیای شما را به ما داد. سومیش این بود که به ما روزی کرد که از دشمنهایتان هم بدمان بیاید. روزییمان کرد. «وَ رَزَقَنِیَ الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ». روزیام شد، به هر کسی نمیدهند! آن دوتای اولی را باید داشته باشی، بیایی بالا، ارتقای درجه پیدا بکنی. حقوق ماهیانت چیست؟ پاداش چیست؟ این است که بیزارت میکنیم از «غِیر». بعد از آن این را میدهند. از «غِیر» جدا میشوی. از همه میکنی. از این خدایی که این سه تا لطف را به ما کرد، ما سه تا چیز میخواهیم. این سه بخش را خدا بهمان داده. به واسطهٔ این سه بخش حالا سه تا چیز میخواهیم. مقدمهٔ عرض بنده است. بگویم دیگر از اینجا وارد موضوع بحثمان تو این شبها بشویم. اولیش این است: من میخواهم هم تو دنیا، هم تو آخرت با شما باشم. «أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ». خیلی حرف دارد. بگذریم. دومیش این است: «وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِی عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ». (دومین و سومی این است.) من میخواهم پای راستین داشته باشم در کنار شما. هم تو دنیا، هم تو آخرت. این پای راستینم هم پایدار باشد. یک گام راست میخواهم و یک استواری در این مسیر.
این را دیگر از اینجا وارد بحث بشویم. امشب بریم، یک هشت شب انشاءالله خدمت عزیزان هستیم. صحبت بشود. باز حرف هست. فرصت هم کم است. شبها چه میخواهیم؟ اول قدم صدق میخواهیم، بعد این قدم صدق بماند. ثبات. ثبات داشته باشد. (ثبات غلط است. «ثُبات» (ث با سه نقطه) که میگویند این غلط است. «ثَبات» درست است.) ثابتقدم باش. قدم صدق داشته باشیم. همینم ثابت باشد برایم. در واقع تو زیارت عاشورا، یکی از قلههاش این است: صادق بشویم. اهل صدق باش. همین که آنقدر همه میگوییم راست بگوییم، راست بگوییم، ساده شده بینمان، آنقدر سطحی شده. یک دنیا حرف است تو این همین یک کلمه. راست بگو، راست باش، راست بگو. این تو وجودت همش راستی باشد، صدق باشد. نیست. اکثراً نیستند. نیست. کم. آدم صادق کم است. راست بگوید. حالا نگویم همهٔ ماها، چون به شما جسارت میشود. به خودم که نگاه میکنم و امثال خودم میبینم همه، همه داریم خودم، جنس خودم را میگویم، همه داریم خالی میبندیم. همه دروغ میگوییم. مثل سیر و سرکه دروغ. از همین نماز گرفته: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.» بسمهتعالی. تو که راست میگویی «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ.» تو که راست میگویی! تو که راست نماز تکه تکهاش: «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِه.» تو که راست میگویی! واقعاً خدا برای تو چقدر اعلی است؟ تو که راست میگویی «لا اله الا الله». تو که راست میگویی دلش لا اله الا پول، زبانش لا اله الا الله! این را البته دروغ برای آدم نمینویسند، چون آدم به زبانش حرف خلاف واقع نگفته. «لا اله الا الله» واقعاً «لا اله الا الله». از این جهت دروغ نمینویسند. «لا اله الا الله» درست، ولی برای شما هم «لا اله الا الله»، یا فقط همینجوری «لا اله الا الله»؟ خود شما چی؟ «لا اله»، واقعاً؟ واقعاً راست میگویی؟ جمله که باید تمام بشود. دیگر از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدند که: "آقا از اینجا تا عرش چقدر راه است؟" فرمود: "کلمهای «لا اله الا الله»". یک «لا اله الا الله» بگو. یک «لا اله الا الله» از اینجا تا عرش. بلیط رفت و برگشت به عرش چقدر قیمتش است؟ یک «لا اله الا الله»، ولی نه این «لا اله الا الله»! از این دل که دارد میجوشد، همینجور «لا اله الا الله». بسمالله الرحمن الرحیم. خب، واقعاً بسمالله الرحمن الرحیم؟ واقعاً بسمالله الرحمن الرحیم یعنی الان این کار شما مهر خورد، وجود مهر بسمالله خورده! اسم خدا خورده به این وجودت. زیر و رو کنی با این بسمالله الرحمن الرحیم. اتفاق نمیافتد. چون واقعاً بسمالله الرحمن الرحیم نیست. البته واقعاً بسمالله الرحمن الرحیم هست ها. بسمالله الرحمن الرحیم نیست حساب خالیبندی ما این مدلی است.
صدق. ظاهرا سید مرتضی (ره) بود. کاظمین، دفتر این بزرگوار. ایشان برادرش شاگردان شیخ مفید بودند. شیخ مفید تو خواب میبیند که حضرت زهرا (س) امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را آوردند، به شیخ مفید فرمودند: «عَلِّمْهُما الْفِقْهَ». (به این دو تا برو فقه یاد بده.) تعجب. که از... از خواب پاشد دید یک خانم سیدی آمد، دو تا بچه سید تو بغلش است: «يَا شَيْخُ عَلِّمْهُما الْفِقْهَ». (به این دو تا سید فقه یاد بده.) سید رضی و سید مرتضی. هر دو شدند از بزرگترین مراجع تقلید تاریخ شیعه. میخواستند نماز بخوانند پشت همدیگر. یکی گفت پشت او نماز بخوان که تا حالا تو عمرش گناه نکرده. آن یکی گفت پشت آنی نماز بخوانیم که تا فکر گناه هم نکرده! (چهار حرم جوادین دفنام تو کاظمین. زیارتشان کردیم چند روز قبل.) ظاهراً سید مرتضی کلاس درسی داشتند. یکی از راه دور میآمد. به درس نمیرسید. تو مسیر نهر آبی بوده. این میخواست بیاید، نهر آب مانع بوده و میایستاده قایق بیاید. تا قایق بیاید و راه بیفتد و برسد درس تمام میشود. شهر کاظمین هم بالاخره اطرافش بغداد، همش نهر آب است دیگر! "ما نمیرسیم به درس، چکار کنیم؟" "یک چیزی بهت میگویم. یک چیز میدهم، کسی باخبر نشود. دست خودت باشد. کسی هم نخواند. دستت بگیر، بیا رو آب رد میشوی، زود بیا." کاغذ را دست میگیرد و لب آب تو آب نرفت، قدم میزند. میآید رو آب راه رفتن خیلی هنری نیست. به پیغمبر گفتند: "عیسی رو آب راه میرفته." پیغمبر فرمودند که: "اگر یقینش بیشتر بود، تو هوا راه میرفت." البته عیسی تو هوا هم راه میرفت. از روی آب رد شد و رفت و دوباره آمد. یک چند باری رفت. نه انصافاً این کاغذ چیز خاصی بگذار، باز کنیم ببینیم چیست. کاغذ را باز کردیم. نوشته: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». "بسمالله خودمان است بابا!" کاغذ را نمیخواهیم. کاغذ را گذاشت تو جیبش. فرداش آمد بیاید رو آب، گفت: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». (تا لپ) افتاد! بسمالله سید مرتضی (ره). ببین بسمالله او بسمالله. یک صادق است. بسمالله، بسمالله شما آن آقا را میگوم. خالیبندی است این بسمالله. این بسمالله نیست. بسمالله یعنی این همه وجود من مهر خدا خورده. این بیاید به زبان دیگر. (حالم را به هم میریزد.) بسمالله الرحمن الرحیم. سی روز «لا اله الا الله». اگر تو دل حک شده باشیم، به زبان که میآید، یک دانه میگویی میشود. مرحوم آخوند کاشی تو اصفهان نشسته بود ذکر میگفت «لا اله الا الله». یک کسی آن سر اصفهان میگوید دیدم که هی همه جا تاریک میشود، هی روشن میشود. چی شده؟ صدا آمد: "آخوند کاشی دارم گوشه ذکر میگوید. لا اله که میگوید، همه جا تاریک میشود. الا الله که میگوید، همه جا روشن میشود." عالم دارد تغییر توش.
بعد آن شاگرد ایشان (میرزا جهانگیرخان باشد)، ایشان میرود بادمجان درست بکند و که با این مرحوم آخوند کاشی بخورند. بادمجان کباب میکند. مشغول کباب کردن بوده. یک لحظه میآید سر بزند به استاد. میبیند استاد دارد ذکر میگوید: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ». در و دیوار همه با هم تکرار. مات میشود. همینجور مبهوت نگاه میکند. آن بادمجان آتش میگیرد. آنجا ول میکند. دیوار همراهی میکند. در مورد داوود آیهٔ قرآن دارد که: «يُسَبِّحَون الطَّیْرُ مَعَ دَاوُودَ». ذکر میگفت، همه پرندهها با همدیگر تکرار میکردند. «يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ». بهش گفتیم نماز جماعت بخوان آقا داوود. امام جماعت شما، مأمومین کیا؟ کوهها. برو رکوع، بهت اقتدا میکند. سجده برو، اقتدا میکند. این داوود، این ذکر یاالله از درون میجوشد، زیر و زبر میکند. آدم صادق است. آدم صادق، حالت صدق که میرسد، خیلی زبانم نیاز نیست کار بکند. همین دل کار میکند. بس است. یکی از شاگردان مرحوم آیتالله کشمیری میفرمود: "یک وقتی نشسته بودم دیدم آیتالله کشمیری مشغول ذکر نیستند." آقای کشمیری ایشان استاد ذکر گفت. "تو ذهنم گذشت که آقا سید چرا ذکری چیزی اینها؟ تا تو ذهنم گذشت، بیا سرت را بگذار اینجا." این آقایی که دیده بود: "سرم را گذاشتم رو قلب ایشان. دیدم قلب تقلپ تقلپ که میکند، تقلپ تقلپ نمیگوید «لا اله الا الله» میگوید. میزند «لا اله الا الله» میگوید." قلب. نیست بعضیوقتها سلولهای آدم دارد ذکر میگوید. سلول به سلول آدم دارد ذکر میگوید. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت نقل میکردند از شیخ فضلالله شهید شیخ فضلالله نوری. به همهٔ بزرگوارانی که اسمشان امشب گذشت، یک صلوات بفرستید.
(اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.)
شهید شیخ فضلالله نوری با آن مظلومیت به شهادت رسید. میدان اعدام تهران. بزرگوار را گرفتند. اهل دسیسه، اهل نفاق. مزدور هم امضا کرد. پسر خود شیخ فضلالله نوری ایستاده بود زیر دار کف میزد، شیرینی پخش میکرد. به خاطر این است که یک زن یهودی یک بار بهش شیر داده. یک ظاهراً زن بینماز. (حالا یادم نیست.) این بزرگوار را روی دار نگه داشتند. شبانه اوباش تهران ریختند بدن را تکه تکه کردند. رحمت خدا بر شهید شیخ فضلالله نوری. جسارتهایی کردند که نمیشود گفت چه جسارتهایی کردند به بدن بیجان شیخ فضلالله نوری. یک عده از مریدهای شیخ فضلالله باخبر شدند. آمدند جنازه را گرفتند، بردند تو منزل شیخ فضلالله دفن کردند. چند ماهی، حالا چهارده، پانزده ماه، یک سال و خردهای گذشت. شیخ فضلالله را تو خواب دیدند. شیخ فضلالله فرمودند که: "من را از اینجا در بیاورید، ببرید قم." میگویند کسی اگر خانه دارم نشود، چهل تا شب جمعه سورهٔ انشقاق بخواند، هدیه بدهد به شیخ فضلالله نوری. میرسد. روحش عظیم است، عظیم است، دستش هم باز است آن طرف. اینها خواب دیدند، سؤال شد. آمدند از مراجع تقلید پرسیدند: "آقا خواب دیدیم شیخ فضلالله را. ایشان گفتند که من و بدنم را در بیاورید از اینجا، ببرید قم دفن کنید." میشود گفتند: "بله، به جای مقدس میشود برد. از یک جای غیرمقدس به مکان مقدس (به حرم مثلاً) نبش قبر کرد، جنازه را درآورد." جابهجا. قبر را شکافتند. کفن سالم! سالم بعد از یک سال و خردهای. (فقط یک خرده زرد شده بود.) مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت این داستان را نقل میکردند. میفرمودند که: "راه انداختند شیخ فضلالله را تو ماشین گذاشتند ببرند تا بدن مبارکش را حرم حضرت معصومه (س) دفن کنند. از تهران تا قم دیدم بدن شیخ فضلالله دارد قرآن میخواند!" سلول به سلول قرآن فهمیده. تکه تکه بدنش شده قرآن. همه وجودش لمس کرده قرآن را. این صادق است. این آیهٔ قرآن که میخواند، راست میگوید. راست میگوید.
«شَهِدَ اللَّهُ وَ مَلائِکَتُهُ وَ الْعِلْمُ أَنَّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكیمُ». «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». راست میگوید. «اللَّهُ الصَّمَدُ». راست میگوید. نه، راست میگوید (راست گفتنش که راست میگوید، هرکی هم بگوید راست میگوید درست است حرفش)، ولی الان دلت هم دارد همین را میگوید؟ اگر دارد همین را میگوید، راست میگوید. صدق. این صدق، همه وجود آدم را میگیرد. دست آدم آن وقت کار میکند. این دست دارد صادقانه کار میکند. همیشه نباید زبان فقط راست بگوید ها! احتیاج داریم بقیه اعضای بدنمان صدق بگویند. خیلی احتیاج نداریم که زبانمان راست بگوید. زبان مرحلهٔ آخر است. راست گفتن (در زبان!) ندارند ها! این هم کسی نداشته باشد دیگر مسلمان نیست. نداشته باشد، این دیگر خیلی وضعش خراب است. زبانم دیگر راست میگوید. بعضی چشمشان هم راست میگوید. چشمشان راست میگوید. دروغ نگفته. یعنی چی؟ ترجمه کنم برایتان. دروغ یعنی گناه. گناه یعنی دروغ. هر گناهی تو این عالم یعنی دروغ. هر گناهی تو عالم یعنی دروغ. یعنی چی؟ توضیح دارد کلی. هر کی هر گناهی را دارد میکند تو این عالم دارد دروغکی کار میکند. راست واقعیت نیست. کسی دارد با موسیقی آرامش پیدا میکند، این دروغ است. این آرامش خالیبندی است. آرامش نیست. دروغ است. این دروغ است. دروغ. دروغ که فقط به این نیست که شما بنشینید یک حرف دروغ را گوش بدی. ببین این آرامشی که الان پیدا کردی، هیچ واقعیتی ندارد. این دروغ است. شما قبول میکنی این دروغ را؟ چه مشکلی آدم پیدا کرده که این دروغ را گوش میدهد، لذت میبرد. آرامش دروغی، تحمل دروغی، گاهی داریم صبر دروغی، گاهی داریم لذت دروغی داریم. همه اینها خالیبندیاش هست. جنس تقلبیش فراوان است تو این عالم. چیزی که زیاد است خدا کمش کند، انشاءالله. جنسهای دروغی. اوه! اینقدر ریخته شیطان جنسهای دروغی. آرامش دروغی، شادی دروغی، غم دروغی، عشق دروغی.
بابا! اصلاً عشق به یک آدم (من حرف خیلی خطرناک اجازه دارم بزنم امشب؟ آقا اصلاً خیلی حرف گنده است! خیلی هم توضیح دارد.) حالا میگویی مگر ندیدهایم؟ چشمهایش خیلی باز شد. توضیح بگذریم. اصلاً تو این عالم یک آدم بخواهد یک آدم دیگر را با همه وجودش دوست داشته باشد، دروغ است. هرکی به هرکی میگوید عاشقتم، خالی میبندد. نمیشود. عوض نه. نمیشود. در یک صورت میشود. آدمها همدیگر را دوست داشته باشند. این همه دلش را داد به خدا. آن هم همه دلش را داد به خدا. بعد خدا این دو تا... اینها از خدا جدا. آن از خدا جدا. عاشق اصلاً دل ما. خدا دل ما را یک جور طراحی کرده، جز خدا توش جا نمیشود. اصلاً به غیر خدا قلاب نمیشود. ببین من جنسشناسم دیگر. (یا یک کفش باهاش دیوار رنگ نمیشود.) از خود جنس کسی جنس را بشناسد. یک کسی نمیشناسد. "چه جالب! این کفش مثلاً باهاش دیوار رنگ میکنی؟" "دیوار رنگ کردم؟" میدانی چیست؟ این با این نمیشود. نمیشود آقا! این دروغ است. کسی سراغ آدم با کفش دیوار رنگرنگ کرده دروغ است. مگر اینکه کفش کفش نبوده، یک تکه چوب پیدا کرده. کفش همینجوری انحنا داشته باشد و... "فلانی با این نمیشود رنگ کرد دیوار را." "کفش دیوار رنگ کردیم!" دروغ است دیگر آقا! دیدن نمیخواهد. جنس را بشناسی معلوم است جنس دل را. کسی اگر بشناسد، میفهمد این دل به غیر خدا قلاب نمیشود. هرکی میگوید به کسی دیگر قلابش، دروغ میگوید. خالی بست. آقا عشق خالیبندی است. عشق بدون خدا. عشقی که خدا وسط نباشد، عشقی که دو طرف قلاب به خدا نیستند، دروغ است. تازه بزرگان ما، اساتید ما، عشق مجازی را میدانی چی میگفتند؟ خدا حفظ کند حضرت آیتالله جوادی آملی. دست ایشان را میبوسم. پایشان را میبوسم. این بزرگوار وجودش قرآن است. ایشان تو داستان زلیخا و یوسف تو تفسیر، یک وقت در تفسیرشان میفرمود. میفرمودند: "بابا جان! اصلاً عشق آدم به آدم دروغ است." عشق مجازی. عشق شما اهل بیت. آن پزشک مجازی قلمبه سلمبه شد. ما یک عشق تو عالم بیشتر نمیدانیم، عشق به خداست. یک عشق دیگر هم هست، مجازی است. یعنی یک رنگ و بویی از این عشق گرفته وگرنه آن هم واقعیت ندارد. عشق به اهل بیت. اگر عاشق اهل بیت (ع) بدون خدا بشود... دیگر شما اهل بیت (ع) را هم دوست داری، هم در واقع خدا را دوست داری. مجازی. اینها را هم دوست داری و به خاطر او عشق. مگر اینکه عاشق خدایی. آن هم عاشق خداست. این دلها به هم قلاب شد. خالیبندی دروغ است.
چقدر ما صبح تا شب مشغول دروغایم! خبر هم نداریم. چقدر جنس قلابی میاندازد بهمان شیطان! دروغ. آرامش دروغین. کسی به خدا وصل نیست، آرامش دارد؟ اصلاً دروغ و راست را میخواهم برایتان ترجمه کنم. روایت از امیرالمومنین (ع) فرمود: "راستترین حرف این عالم، کلمهٔ «لا اله الا الله» است." هیچکی غیر خدا نیست. راستی تو عالم این است. هرچی به خدا ربط دارد، گره خورده به خدا، این راست است. هرچی ربط ندارد، دروغ است. "آقا ما تو زندگی خیلی خوشبختایم." خب، ببخشید. خوشبختید به خاطر اینکه خیلی خدا تو زندگیتان هست؟ "خیلی خوشبختایم." دروغ است. "خیلی آرامش داریم. نماز هم نمیخوانیم. عبادتم نمیکنیم. خدا را هم قبول نداریم." دروغ است آقا! آرامش دروغ است. یک جاهایی بشود، وقت بشود، بنشینیم، در میآورم برایت چرا دروغ است. آرامش. "خیلی آدم صبوری است ها." خدا پیغمبر را هم قبول ندارد، صبور است. دروغ است. صبرش دروغ است. "خیلی اهل تحمل است. تحمل میکند. خیلی آدم معتقدی هم نیست ها." دروغ است. تای صفت خوب تو کسی دیدیم، جوگیر نشویم ها! "وای! این چقدر آدم صبوری است." وایسا! صبرش از کجاست؟ صبر شیطانی هم داریم. شیطان جنس قلاب میکند. همه چی تقلبیش را دارد. از صبر و توکل و عشق. همه چی. همین را قلاب کرده است. باز هم توکل دروغی. چقدر داریم! خدای تقلبی ساخته، دیگر. غیر او است دیگر. چی میخواهی؟ چند صد میلیون سال. درد خدا این است. میگوید: "چرا اینقدر خدایی تقلبی را قبول دارید؟" درد خدا است ها! یعنی خدا دادش در آمده تو قرآن. یعنی چی؟ شیطان جنس تقلبی خدا را هم تقلبیش را زده. خدای چینی را هم ساخته. دیگر چی میخواهی؟ جنس چینی همهفهمش را دارد. از خداش گرفته. پیغمبر دروغی دارد. امام دروغی دارد. دیگر شما میخواهی عبادت دروغی. حالات دروغی نداشته باشد. سبک هندی مینشینیم ما. نیم ساعت فکر میکنیم فلان. اینها اسمش را هم نیاورم دیگر. "نمیدانی چه معنویتی به آدم میدهد! معنویت!" من را بیاور تقلبی. حالات عرفانی تقلبی. "اصلاً روحم یک دفعه پرواز کرد، رفت فلانجا." نماز هم میخوانی؟ "نه آقا!" یکی از اینها برگشته بود. یک آقایی که خیلی کتاب در مورد نماز نوشته بود. یکی از اینها گفته بود: "آقای فلانی! این همه کتاب در مورد نماز نوشته. من تو عمرم یک رکعت نماز نخواندم. بیا ببین من چه حالاتی دارم! آن حالاتش چیست؟" اگر توانستی که این کارهایی که من میکنم، انجام بدهی دروغ است دیگر. تمام شد رفت. همه چی تقلبیاش است تو عالم. یک دانه حرف راست وجود دارد: هیچکی جز خدا نیست. هیچکی جز خدا کارهای نیست. همه چی دست خداست. همه چی به خدا وابسته است. حرف راست این عالم. هرچی از خدا رسیده، واقعیت است. هرچی از خدا گرفته شده، واقعیت است. به خدا ربط دارد، گره خورده به خدا، واقعیت است. حالات معنویت به خاطر اینکه خدا خیلی تو زندگیت هست، درست است. نه، همینجوری. کلاً دیگر چکار کنیم؟ زندگی را باید تحمل کرد. یک آرامش خالیبندی. چه فرقی میکند؟ اصلی که آرامش داشته باشیم. نه، بعد از مرگ معلوم میشود. همه این خالیبندیها پشتت را خالی میکنند. همه آنهایی که راست راستکی بود، دستت را میگیرد. تو این دنیا بله، یک کسی آرامش دروغی دارد، یکی آرامش راستکی دارد. زندگی این آرامش خالیبندی است. یک دفعه شب اول قبر میبینی که: "اوه! چه بحبوحهای اینجا! غوغای درهم ریختن زندگی ما! یک عمر با خیالات زندگی کردی. چه زندگی آرامی داریم! همه چی ردیف است. همه چی رلکس است. بدنم رو به راه است." آن آرامش راستکی. آنور هم راستکی. آرامش خالیبندی است. آنجا دیگر تمام میشود. یک دفعه آدم چشمهایش باز میشود: "اوه! چکار کردیم؟ چه جور زندگی کردیم؟" امام دروغی داریم، توکل دروغی داریم، عبادت دروغی داریم. همه را خالیبندش را داریم. همه را شیطان زده. بدلیاش.
صدق میخواهند. این عالم، عالمی است که گره خورده با صدق. صادق باش. بعد وقتی صدق میآید تو وجود آدم، همه اعضای آدم هم صدق میگویند. تو قرآن گاهی میگوید: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ». «أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ». خدایا! من هرجا وارد میشوم، وارد شدنم راست راستکی باشد. از هرجا خارج میشوم، خارج شدنم راست راستکی باشد. خیلی وقتها وارد شدن و خارج شدن خالیبندی است. فردا شب تو قرآن دارد همین کلمهای که الان کار داریم. قدم صدق. یک کسی پاهایش را سوزک قدم برمیدارد. راست میگوید این قدم. راست میگوید حرکت دارد میکند. راستکی دارد حرکت میکند. خیلی وقتها قدم زدن راست راستکی نیست، خیالات است، اوهام است. فکر میکند دارد پیشرفت میکند. فکر میکند قدم برداشته. قدم برنداشته. جلو نرفتی شما. این اسب عصاری را دیدهاید؟ شما! نمیدانم چند نفر دیدهاند. آسیابان اسب را میبندند به آسیاب. حالا گاهی چشمش را هم میبندند. یک زنگوله هم آویزان میکنند. گندم میاندازند زیر پایش. قدم بردارد بیاید دور بزند، دور بزند، گندمها را له کند. امکانات نبود. خب، مثلاً این اسب آخر شب بگوید: "من ده کیلومتر راه رفتم!" "بابا جان! من دور خودت چرخیدی." این هم چقدر گذشت. چقدر فعالیت. آقا جان! تردمیل. حالا مدل جدیدش. آن قدیمیش را گفتم. جدیدش را هم بگویم. تردمیل. دویدهای تا حالا رویش؟ روند. صفحهٔ مانیتورش آمده. مثلاً شما الان ده کیلومتر راه رفتی. "منگول گیر آوردهای مگر؟ ده کیلومتر؟" شما چقدر کالری سوزاندی؟ چقدر چه میدانم وزن کم شده؟ اوره و قند و فلان. گاهی نشان میدهد. بعضی تردمیلهای خیلی ثروتمند (که اغنیا دانند.) دستت را که میذاری، همه را نشان میدهد. شما فلانقدر مسافت رفتی. ارتفاع. گاهی میگوید: "الان مثلاً داری تو ارتفاع فلانقدر مثلاً حرکت میکنی." همه خالیبندی است. تو واقعیت ندارد. بله، داری زحمت میکشی، ولی جایی نمیروی. جایی نمیرسی. نگو الان مثلاً از خانه ما تا فلانجا پنج کیلومتر راه است. الان من این پنج کیلومتر را که رفتم، رسیدم. (راه رفتن خالیبندی است.) قدم صدق نیست. قدم برداشتی، به جایی نرسیدی. اکثر آدمهای کره زمین اینجورند. صبح تا شب میدود، میدود، میدود، میدود. فعالیت، فعالیت! از اینور به آن ور، از آنور به این ور. هفتاد سال دوید، آخرش میبیند هیچی. "هیچی گیرش نیامد؟ هیچی گیرش نیامد." هفتاد سال. «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰوَةِ الدُّنْيٰا». اینها تلاش میکنند. تلاشهایشان گم شده، چیزی دستشان نمیآید. تو مسیر معنوی ما اینجوری است. پنجاه سال نماز میخوانیم، هیچ کاری نمیکنم. فاجعه است. این همه آدم میدود. بعضی اینقدر صادقاند. یک نیم قدم که برمیدارد، عالم به هم میریزد. عالم به هم میریزد. داستان آن روایت است که خیلی مفصل است. حالا چون وقتمان هم گذشته امشب دیگر واردش نشوم. امام باقر (ع) به ابوبصیر آن نخ را دادند. نخ را گرفت و حضرت یک تلنگر. این نخی که دستشان بود یک نمه لرزید. میگوید زلزلهٔ شدیدی شد تو مدینه. شهر خراب شد. مردم ریختند بیرون. پرسیدم: "چی شد؟" حضرت فرمودند: "ما یک نمه اراده بکنیم یک نمه اراده بکنیم زلزله بیاید، زلزله میآید." سیب را تصور کنید. سیب. یک سیب سرخ. تصور کردید؟ خب. انبیا، اولیا، معصومین (ع)، همین که تصور کردند، میآید تو دستش. خلق میشود. اصلاً اگر درخت سیب تصور کنید، الان هم تصور کنید. امام رضا (ع) را هم تصور کنید. درخت سیب خلق میشود، باغ سیب میشود. عالم میشود. صدق اینجوری است. اراده که میکنی، به هم میریزد. قدم صفر اینجوری است. آدم یک قدم که برمیدارد، یک دفعه میبیند آقا عالم به هم ریخت. صادقانه. قدمهای الکی دروغی خالیبندی خیلی زیاد است.
حالا بحثمان را امشب جمع بکنیم. خیلی حرف ماند. دمدم قدم صدق. فردا شب انشاءالله بیشتر این بحث را باز بکنیم. صادق. راست بگوییم. امتحانهای خدا برای همین است که مشخص بشوند کیا راست میگویند. آیهٔ قرآن است ها! "ما امتحان میکنیم. فتنهها را میاندازیم. آزمایشها را میاندازیم. امتحانات را میاندازیم. خرابیها را میآوریم دور و برت. میخواهیم ببینیم راستی؟ خالی میبندی؟" این را بدانید. شما هرچی در خانهٔ خدا کوچکترین چیزی که ادعایش را بکنی، سریع امتحانش صادر میشود. کوچکترین ادعا. برای همین خیلی بعضی دعاها را خواندنش مواظب باشید. خیاط گفت: "آقا چند وقت است هی دارد تو زندگیام بدبیاری میآید. پشت سر هم. ضربتی. چکار کنم؟" ایشان فرمودند که: "دعای صباح میخوانی صبحها؟" گفته بود: "آره." "مال شما نیست آن دعا. تو آن دعا همش امیرالمؤمنین (ع) از خدا بلا و سختی و مصیبت و اینها میخواهد. میخوانده. فقط راست میگویی." خب، خیلی وقتها اینجوری است. کوچکترین دعا. همچین میگویی سریع امتحانی صادر میشود. راست میگویی؟ مرحوم الهی قمشهای آمده بود حرم امام رضا (ع)، گفته بود: "یا امام رضا! برایم راضی کن تو این عالم به قضا و قدر راضی باشیم." از در حرم آمده بود بیرون، ماشین لهاش کرده بود. ماشین زیر گرفته. "خب راست میگوید!" همین قدم اول راست میگویی؟ حالا یک چیزی گفتیم. ندارد، شوخیبردار نیست. تو این عالم ما کوچکترین حرفمان را جدی میگیرند. مردم کوفه اینجوری بودند. الكی الكی به امام حسین (ع) گفتند: "آقا تشریف بیاورید. راست میگویید؟ بیایم. میآیم ها. هستید؟" کوچکترین امتحان میکنم. هرچی بگوییم امتحان دارد. این را جدی بدانید. میخواهم ببینم راست میگوییم یا نه. شب عاشورا امام حسین (ع) تک تک اصحاب را آمار گرفتند. اینها تو چه فازی سیر میکنند؟ چی میخواهند؟ تو کجا میپرند؟ چه افقی؟ یک امتحان اولیه گرفتند. بعد وقتی دیدند که اینها راست میگویند، یک جایزه شب عاشورا امام حسین (ع) بهشان نشان دادند. اول گفتند که: "اینها میخواهند فقط من را بکشند. با هیچکدام از شمام کار ندارند. همه شما هم باشید نمیتوانید جان من را نگه دارید. من باید فردا کشته بشوم. چراغ را خاموش میکنم. دست زن و بچههایتان را بگیرد. رفیق رفیقهایتان را بگیرید. همه وسایل آماده است. بروید." چراغ را خاموش کرد. هیچکی نرفت. راست میگفتند. همه گفته بودند میایستیم. راست میگفتند. بین دو انگشت بهشت تک تکشان را بهشان نشان دادند. امتحان که میگیرند، راست بگویی، جایزهاش را میدهند. بعدش ظاهراً به یکی از این اصحاب جایزهاش را نشان دادند، ولی امتحانش را فردا باز ازش گرفتند. تقریباً میشود گفت تنها کسی بود که جایزهاش را هم دید، ولی دوباره امتحان داد. کی بود؟ جناب قاسم. قاسم بن الحسن (ع). فهمید بهشت چیست. فهمید جز شهداست. ولی امام حسین (ع) چه جور بگویم؟ امام حسین (ع) کشتند این بچه را تا اجازه دادند که این شهید بشود. هیچکی تقریباً تو کربلا اینقدر سختگیری نشد بهش برای شهادتش. مردانه راست گفت ها! یعنی خیلی، خیلی، خیلی راست گفت. اول تک تک بهشتها را که دید. "عموجان پس من چی؟ منم میخواهم شهید بشوم. منم میخواهم با اینها باشم. منم جا میخواهم. من کنار تو. ببین همه بیایند پیش تو، من نباشم؟" "قاسمم، نظرت در مورد مرگ چیست؟" "أحلا من العسل". از عسل شیرینتر است. "راست میگویی قاسم؟" "آره عموجان. به فدای تو بشوم." "خب باشه." فردا. بچهٔ سیزده ساله. نوجوان. یک نوجوان یتیم. اینها همه را کنار هم بگذاریم. با آن روحیهٔ شاداب قاسم. روحیهٔ عجیبی داشت قاسم. من تو این سفر کربلا برایم یک خرده شخصیت قاسم باز شد. از بعضی جهات شخصیت عجیبی. قاسمی. شخصیت از این نوجوانهای فرز و فرز. شاداب. جذاب. اکتیو. فعال. زباندار. تو هر جمعی که باشند، جمع را میکشند سمت خودشان. مخصوصاً نوجوان. دیدهاید نوجوانهایی که خیلی سرزبان دارند و فکرشان کار میکند، حرفهای عجیب غریب میزنند. تو هر جمعی که هستند، همه. حتی جوانم خیلی از این حرفها بزند خیلی جذابیت ندارد که این نوجوان هنوز سروصورت موهایش در نیامده، چه حرفهایی میزند! به خودش میگیرد. قاسم اینجوری بود. خیلی شخصیت جذابی دارد قاسم. از بس قاسم ویژه بود بین یاران امام حسین (ع)، این سوغاتی روضه قاسمتان که از کربلا برایتان آوردم. بقیه را هم انشاءالله تک تک میگویم. سوغاتی که آوردیم هر شب. این روضهٔ قاسم. سوغاتی کربلا. سوغاتی خیمهگاه امام حسین (ع). از بس شخصیت ویژه. قاسم آمدند برایش یک خیمه جداگانه زدند تو خیمهها. کربلا هیچکی خیمه جداگانه ندارد. چند نفر از خیمه جداگانه دارند؟ از در خیمهگاه که وارد میشوی چپ و راست ضریحی درست کردند. قبهٔ العباس. عباس پاسبان حرم بوده دیگر، نگهبان. وارد کربلا که میشوی، اول گنبدی که معلوم است، گنبد عباس. اول عباس بهت سلام میدهد. ارباب وقتی میخواهد کسی را تحویل بگیرد، خادمش را میفرستد دیگر. چون خانهٔ ارباب وقتی میروی، خادمش را میفرستد دم در میگوید: "راهنماییاش کن تا بالا بیاورندش." محافظ ردیف اولش را میفرستد. خادم درجه یکش را میفرستد. امام حسین (ع) هم این خادم درجه یکش، عباس را ورودی کربلا. اول عباس میآید استقبالت. بعد میگوید: "بفرمایید بریم محضر آقام ابیعبدالله (ع)." آن جلو خیمهٔ عباس. جلوتر میآیی خیمهٔ امام حسین (ع) و زینب (س) کنار هم. پشت اینها خیمهٔ امام سجاد (ع). بقیهٔ خیمهها دیگر عمومی است. دیگر مشخص نیست چهجوری است. کیا تو چه خیمههایی بودند؟ دور تا دور که خیمه بوده دیگر. اسمی ازش نمانده. یک خیمهٔ آن گوشهٔ خیمهگاه، محل عبادت امام سجاد (ع). که خارج میشوی، منطقهٔ وسیع خیمه. قاسم ویژه بوده اینجا. این شخصیت هم ویژه بوده. اولاً که قاسم فتوکپی برابر اصل امام حسن (ع). روز امام حسن (ع) تو کربلا خیلی کم خوانده میشود. امشب میخواهیم با امام حسن (ع) روضهمان را شروع کنیم. بانی روضهٔ اباعبدالله (ع) امام حسن (ع) بودند. موقع جان دادنش امام حسن (ع). وقتی امام حسین (ع) آمدند برادر را تحویل بگیرند، امام حسین (ع) گریه میکرد. امام حسن (ع) فرمودند: "تو چرا گریه میکنی؟ همه عالم باید برای تو گریه کند. من خودم موقع جان دادن میخواهم روضهٔ تو را بخوانم." "حسینم!" این جملهٔ معروف «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَّه» که سر زبان همه روضهخوانهاست، این را امام حسن (ع) انداختند سر زبانهای ما. بانی روضههای ما امام حسن (ع). یک فتوکپی برابر اصل از خودش گذاشته کربلا. خب از امیرالمؤمنین (ع)، از فاطمهٔ زهرا (س)، از اینها. از پیغمبر اکرم (ص)، از اینها هم فتوکپی برابر اصل بود. ولی خود حسابهایشان فرق میکرد. فتوکپی برابر اصل پیغمبر، علیاکبر بود. بچهٔ امام حسین (ع) است. (بعد زود فدا بشود.) فتوکپی برابر اصل فاطمهٔ زهرا (س)، رقیه است. این هم دختر امام حسین (ع) است. (این هم باید همه جور بلایی بکشد.) فتوکپی برابر اصل امیرالمؤمنین (ع)، قمر بنیهاشم است. (این هم برادر جوان، جوان حسین (ع) است. این هم باید تکه تکه بشود.) فقط یک فتوکپی برابر اصل داریم. این نباید دست بخورد. کیست؟ قاسم. فتوکپی برابر اصل امام حسن (ع). همه جا کشته مردهٔ امام حسن (ع). این یک دانه ویژه است. یک گوشه بگذاریم فقط بنشینیم نگاهش کنیم هر وقت دلم برای امام حسن (ع) تنگ میشود. قاسم را نگاه کنیم. این قاسم ویژه است. فرق میکند. بچهٔ سیزده ساله با آن زبان گویای خودش، آن شخصیت جذاب خودش. همه را دیوانهٔ خودش کرده. چقدر سخت بود برای ابیعبدالله (ع) وقتی میخواست اجازه بدهد این بچه برود تو میدان. تنها جایی که ابیعبدالله (ع) غش کردند ظهر عاشورا، موقع خداحافظی وقتی بود که با قاسم خداحافظی کردم. انگار امام حسین (ع) را داری میفرستی تو میدان. هی نگاه میکند. "یعنی من با دست خودم دارم حسن را فدا میکنم. خدایا! چکار کنم؟" چقدر سخت بود برای ابیعبدالله (ع) قاسم را بفرستند میدان. چقدر برای این بچه مانع تراشید، ولی قاسم راست میگفت. "میخواهم تکه تکه بشوم برایت عمو." راست میگفت این بچه! چکار کنم؟ من که هرکی راست بگوید تو این عالم خدا امتحان میگیرد ازش تا آخر. حرف دل امام حسین (ع): "قاسم! کاش دروغ میگفتی تو! راست میگویی؟" تا آخر همه امتحانها را میگیرند ازت ها! "اجازه نمیدهم بروی میدان." رفته نامهٔ گشته پیدا کرده. دستخط بابایش. برداشته آورده. "چکار کنم حسین؟" داستان نامه هم داستانی دارد. قاسم که اولش نمیدانست بابایش نامه داده. وقتی مادر قاسم دید قاسم خیلی راست میگوید، گفت: "بیا یک سفارشی دارم برایت از بابایت. این را ببر بده عمویت. قبول بکن." نامه را تا آورد نگاه ابیعبدالله (ع) به دستخط امام حسن (ع) افتاد. اشک از چشمش جاری شد. امام حسین (ع) کسی بود که تا آخر عمر عطر نزد. میگفت: "من هنوز عزادار امام مجتبی (ع)." تا آخر عمر خودش را عزادار امام مجتبی (ع) میدانست. حالا دوباره دارند امام حسن (ع) را جلو چشمش تکه تکه میکند. خیلی سخت بود. ابیعبدالله (ع) تک تک. ایمان هم میتراشم. حالا دیگر همه چی جور شده. ابیعبدالله (ع) خوشحال شده. میگویند قاسم! "زره نداریم." "نمیتوانی بروی میدان دیگر. ایمان است دیگر. کلاه خود نیست. میخواهی چکار کنی؟" خوشحال شد. عبدالله! مانع پیدا شده. قاسم میرود کنار، گفت: "عموجان! کفنم را تنم کن." "اسب نداریم اندازهٔ تو سایز کوچک باشد. بچه بتواند سوار شود، برود میدان." "عموجان! من باید بروم. نمیتوانم چطور علیاکبرت فدایت شد! نوبت من که رسید! بابا من را برای تو تربیت کرده. تو بغلت بزرگ شدم. یک روز فدایت بشوم عموجان! یتیم برادر!" «لا اِلٰهَ إِلّا الله». روضهٔ قاسم. امشب شب اول روضهٔ ما با قاسم شروع میشود. سفرهدار مدینه. سفرهٔ روضهٔ ما را پهن کرده. امام مجتبی (ع).
«الله اکبر». گریهٔ حضار
بعضی مقات آب. «أَبُو عَبْدِاللَّهِ لِي فِي وَاعْدِ ذَوَاتِكُمْ». اشاره به مقتل لحظات آخر. نمیدانم چه سری بود، من نمیفهمم. گفتند: "قاسم! داری میروی، بیا فقط یک لحظه میخواهم عقدت را جاری کنم. دخترم را به عقدت در آورم." عروسی نگرفته! فقط عقد جاری کردند. نمیدانم چرا. نمیدانم. شاید چون قاسم خیلی دلبری میکرد. ابیعبدالله (ع) گفتند: "این روضهاش، سهم روضهاش به دختر من برسد. سهم روضهاش به دختر من." نمیدانم چه سری. قاسم رفت میدان. تازه داماد است. لباس دامادیش. "عروسی راهی دارد. یک کمکی دارم. ماشین عروسی برایشان آماده میشود. یک اسبی برایش آوردم. روی زین نشسته، پایش به رکاب نمیرسد. تک و تنها! رفت میدان." چه عروسی! گریهٔ حضار عروسی قاسم. تو قاسمم! حنابندان است. میخواهی چکار کنی؟ "خون سرم از خون سر هم میخواهم. هوای وجود قاسم!" تو عروسیت کی دف بزند، کف بزند؟ آن وقتی که من رو زمین بیفتم، همه این جماعت کف میزنند. گوساران بلا. دف یکدیگر را باده کف میزند. اشکریزان دیده بو میکند در عزاب. تا عروسی میکند مجلس عروسی قاسمی. تک تک این شعرها میخواهد بگوید تو عروسی قاسم چهها آوردهای! «جملهٔ دمدان دلها دل میشود / دل در اینجا محفل میشود / میزند تا به گردون چلچراغ از مجتبی گیرد / ای گل من و حسین شد سوار پرواز حسین / قود یک لشکر سپاه حجلهٔ دامادی تو قتلگاه / سیمای دلجوی حسین آینه سیمای دلجوی / شمعدانهایش بود زينب / سفرهٔ عقدی در زفافت چیده شد / لا اِلٰهَ إِلّا الله / يا سفرهٔ عقدی در چیده / قندش استخوان دوش»! جای غم داشت جای اینکه غم استخوانهایش را زیر سم (اسب). "ای تازه داماد حسنم! چقدر پیدا کردهای عزیزم! تو که رفتی کوتاه بودی. چی شده حالا قدت بلند شده؟" "آخه زیر سم اسبها..." ای قاسم! کشیدم. بعضی میگویند وقتی کاروانسرا وارد مدینه شد، هرکی رفت سمت خانه و هرکی منزلی داشت. قبل کربلا رفت سراغ. یک وقت دیدم فاطمه دختر ابیعبدالله (ع) همینجور وسط میدان. بهش گفتم: "چرا سرگردانی؟" "من را ببر خانه." خدا جان حسین! ای منقل. لعنت الله علی القوم الظالمین (ع).
أللهم نسألک و ندعوک بسمک العظیم الاعظم الاعز الاکرم.
یا الله! یا رحمن! یا رحیم!
شب جمعه است. با قاسم در خونم. با بدن پاره پارهاش. با شکستهٔ ابیعبدالله (ع). بالای بدن قاسم. شب جمعه جای همهتان خالی. شب جمعه قبل حرم ابیعبدالله (ع) بودیم. لحظاتی که حرم ابیعبدالله (ع) گذشت. به حق آن لحظاتی که الان حرم ابیعبدالله (ع) مهمان دارد، فاطمهٔ زهرا (س) مهمانش است، امام زمان (عج) مهمانش است، مهمانهای عزیز. به حق این اشکها، این گریهها اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا! قلب نازنین آقامون امام زمان (عج) ... بفرماید. عمر ما را نوکری آقامون قرار بده. مثل ما با آقامون قرار بده. آماچشم انتظارم امشب همه عالم، شهدا، فقها، امام، همه محبین امیرالمؤمنین (ع)، همه گریهکنهای ابیعبدالله (ع) که الان زیر کربلا حرم ابیعبدالله (ع) مهمان بفرما. مرزهای اسلام. به حق این لحظات، شاد کامل عنایت بفرما. عاقبت ما جوانهایمان، خانوادهٔ شیعیان عالم را ختم بخیر بفرما. شب اول قبر ابیعبدالله (ع) به فریادمان برسان. در برزخ و قیامت مانند این علی بن موسیالرضا (ع) نصیب ما بفرما.
الهی دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت. اگر قابل هدایت نابود بفرما. الهی رهبر. علمای اعلام، مسئولین خدمتگزار. مؤید و منصور. در دنیا زیارت. در آخرت شفاعت اهل بیت (ع) نصیب ما بفرماید. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود که نگفتیم و صلاح ما میدانی. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...