جلسه چهارم : از قدم صدق تا ثبات در زندگی
این جلسات فرصتی است برای همراهی با مسیری که امام حسین (ع) در عاشورا ترسیم کردند. در این گفتگوها به مفاهیمی چون صداقت، پایداری و عزت پرداخته میشود و تلاش میکنیم تا فهم عمیقتری از راه و هدف کربلا پیدا کنیم. این جلسات نه فقط برای کسانی که عاشق اهل بیت (ع) هستند، بلکه برای همه کسانی که به دنبال درک بهتر از زندگی و اخلاق هستند، مفید خواهد بود
مانع اصلی در راه پایداری
دچار تغییر بشویم یا نه؟!
مراقب مبناهای زندگی خودمان باشیم!
ما به تحول احتیاج داریم
تفاوت اصلی انسان متکبر و عزیز
مراقب این حرف خطرناک باشیم ؛ «آخه میدونی!»
عزت و ذلت در جوان و نوجوان
ویژگی آدم عزیز
منافق همواره ذلیل است
نقش تعلقات در عزت و ذلت
تواضع امام حسین علیهالسلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی أمری، ولل عقدة من لسانی یفقَهُوا قولی. فأسأل الله الذی أکرمنی به معرفتکم و معرفت اولیاکم و رزقنی البرائة من أعدائکم، أن یجعلنی معکم فی الدنیا والآخره و أن یثبت لی عندکم قدم صدق فی الدنیا و الآخره.
اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود وثبت لی قدم عندک مع الحسین و أصحاب الحسین الذین بذلوا مُهَجَهم دون الحسین علیه السلام. هدیه به روح منور آقا اباعبدالله و شهدای کربلا صلواتی هدیه کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بحثی که شبهای قبل محضر عزیزان داشتیم، دربارهی "قدم صدق" بود؛ اینکه در راه خدا انسان پایدار باشد و صادقانه حرکت بکند. این پایداری لوازمی دارد، نیازهایی دارد تا اینها نباشد، این پایداری میسر نمیشود. یک آفتی که معمولاً در سر راه پایداری هست، یک بیماری اخلاقی خیلی رایج است که از بس رایج است، دیگر داشتنش عیب نیست؛ کمکم دیگر این عیب عادی شده و کسی صدایش در نمیآید در برابر بیماری دمدمیمزاجی.
دمدمیمزاجی، این بیماری خیلی بیماری خطرناکی است؛ اما از بس زیاد است، دیگر کسی اعتنایی به آن نمیکند. اصلاً داشتنش هم خیلی بد نیست. برای بعضیها چه بسا جذابیتی هم میآورد اینکه بیماری دمدمیمزاجی داشته باشد. هر آن توی فضا، هر آن با یک سبک جوجههای مختلف خود را نشان میدهد.
این بیماری دمدمیمزاجی. بعضیها توی عبادات دمدمیمزاجاند. شروع میکند یک عبادتی را، مشغولش میشود، بعد یک مدتی حسش نمیگیرد یا احساس میکند یک عبادت دیگری بیشتر میچسبد. بعضیها اهل چلهگرفتن هستند. این خیلی سیرهی خوبی است؛ چله. این عدد چهل، عددی که نماد ثبات، نماد ثابتماندن است، صدا پایین نمیآید. نماد ثابتماندن.
سن مثلاً به چهل سال که میرسد آدم دیگر توی مسیری که رفته ثابت میشود. دیگر برگرداندن این آدم خیلی سخت میشود. هر چیزی معمولاً یک دورهی چهل روزه را اگر طی بکند، به یک حالت دوام میرسد، روی حالت ثابت میرسد.
یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
این عدد چهل خیلی ربط خاصی با ثبات دارد، با پایداری. کسی بتواند یک دوره چهلروزه را توی مسیری طی بکند، معمولاً توی آن ثابت میشود. چهل هفته بتواند کاری را انجام بدهد، چهل روز بتواند مشغول کاری بشود. فردا روز عاشورا است. بزرگان خیلی سفارش کردهاند از عاشورا تا اربعین، چله زیارت عاشورا بگیرند. روز عاشورا که شروع میشود تا روز اربعین، این چهل روز هر روز زیارت عاشورا خوانده شود با «لعن و صد سلام». دستورهای مختلفی دارد، آداب مختلفی هم دارد خواندنش. این دیگر سادهترینش است. برای این چهل روز توصیه میشود.
این چله که میآید، آدم احساس میکند که دارد ثابت میشود. در سیر عاشورا این چلهگرفتن هم سیرهی قشنگی است. برخی شروع میکنند چله یک چیزی را، چله ذکری را، چله یک کاری را، باز وسطش ول میکنند و سراغ یک کار دیگر میروند. معمولاً به خاطر بیماری دمدمیمزاجی است.
آدم وقتی یک چیزی را شروع کرد، دیگر ادامه بدهد؛ یا از اول شروع نکند یا تا آخر برود. حتی توی بعضی روایات داریم که یک کاری را وقتی شروع میکنی یک سال ادامه بده. یک دستورالعمل اخلاقی را مثلاً آدم شروع میکند، اصلاً تصمیم میگیرد که قبرستان، حداقل یک سال این را ادامه بدهد. حالا یک هفته برویم، یک هفته نرویم؛ این خود ثابتماندن یک آثار دیگری دارد غیر از خود کار.
قبرستان یک برکت دارد؛ این است که دائماً توی یک روز مشخصی هر هفته، حضرت زهرا سلام الله علیها روزهای شنبه و دوشنبه طبق بعضی نقلها هر هفته رفتند زیارت قبر شهدای اُحُد. مثلاً شما که اهل مشهدید، زیارت رفتنتان برنامهی ثابتی داشته باشد. روی هیچ حسابی هم این برنامه عوض نشود. ساعت مشخص، روز مشخص. این خود همین ثابتبودن است، این یک برکت دیگری دارد غیر از خود کار. این روح آدم را نظم میدهد، بهش آدم از به قول عرفا از حالت تفرقه جمع میشود به حالت وحدت میرسد. میتواند خود را تمرکز پیدا میکند.
بیماری دمدمیمزاجی نمیگذارد آدم جور بشود. توی زندگی یک سبکی را شروع کردی، یک کاری را شروع کردی، بعضیها دیدید یک شغلی را شروع میکنند، یک ماه دو ماه میرود دوباره ول میکند شغل جدید. با یکی رفیق میشود یک سال دو سال، دوباره یادم دیگر ثابت نیست، دوام ندارد. یک درسی را شروع میکند میرود میآید، یک رشته را شروع میکند دوباره عوض میکند. بعضی هی ماشین عوض میکنند، بعضی خانه عوض میکنند، بعضی هی رفیق عوض میکنند.
تغییر و تحول و خیلی هم جالب است، آمدند یک عده آدم بادم بادم (اشتباه تایپی: با (و)) دوم اونور آب نشستن کتاب نوشتند. «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟» (My cheese) چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد. دستورالعمل زندگی چیست؟ دائماً تغییر بده توی زندگیت. این پنیر را هی جابهجا کن. او پرفروشترین کتاب دنیا. احمقانهترین حرف را میزند، میشود پرفروشترین کتاب دنیا. «دائم هر وقت میبینی که گیر کردی، تغییر ایجاد کن». چقدر حرف غلطی است! هر وقت دیدی گیر کردی، ثابت بمان. دارد برکات میرسد.
گیر کردن مال وقتی است که قبلش انتخاب کرده باشی. گاهی آدم انتخاب نکرده میرود جلو، گیر میکند، بعد اینجا تغییر بده. ولی یک وقت خودت این استاد را انتخاب کردی، خودت این درس را انتخاب کردی، خودت این رشته را انتخاب کردی، برو دیگر. خب گیر کردم، حالا از اینجا به بعد برکاتش میآید، از اینجا به بعد آثارش ظاهر میشود. یک کاری را آدم وقتی انتخاب کرده، قبلش فکر کرده. میرود جلو، حالا به بنبست رسید، حالا ادامه بده. اتفاقاً از این به بعد برکاتش شروع میشود.
آن نادان میگویند حالا از این به بعد تغییرش بده. چقدر حرف غلطی است. این بیماری دمدمیمزاجی از بس زیاد است، آمده به همه گفته که همینجوری زندگی کنید. اگر میخواهید لذت ببرین، مزاجباش. جالب است در مورد زنشان هم این حرف را میزنند. میگوید: «اگر دلت را زد، عوضش کن». یک مدت زندگی کردی، میبینی خسته شدی، یکی دیگر. چیزی که زیاد است زن است. و این افکار متأسفانه راه افتاده بین ماها. بحث طلاق و ریشهاش را توی این جور جاها بگردید. فقط مسئله مهریه نیست، آن هم درست است که دخیل است بعضی سختگیریهای ازدواج دخیل است، ولی مبنای فکری جوانها عوض شده.
مبنا چی شده؟ «اصالت تغییر». هر وقت شرایط سخت شد، عوضش میکنیم. یک چیزی به اسم پایداری دیگر از بین رفته. این دو سه شب بعدی که وقت داریم، بیشتر صحبت میکنم در مورد پایداری. توی زندگی خیلی بحث مهمی است. امشب میخواهم در مورد یکی از عوامل پایداری صحبت بکنم. یکی از آفاتش را شناختیم. یکی از آفات پایداری چی بود؟ بفرمایید: دمدمیمزاجی. دمدمیمزاجی، حالا اصطلاحش را نمیدانم شما هم رایج هست یا نه، اینستاگرام میگویید. میخواهم خیلی عبارتش را شکیلتر کنم، قشنگتر بگویم: «نفوذپذیری».
آدمهای نفوذپذیر، آدمهایی هستند که معمولاً ثابتقدم نیستند. آدمهایی که میشود تویشان نفوذ کرد، راحت. حصاری دورش نیست، هیچ سدی دورش نیست. الان شما این جمله را بهش میگویی، مشغولش میشود. پسفردا یکی دیگر یک چیزی بگوید، همان را مشغول میشود. دهانبینی هم از همینجاست. مثلاً میگویی: «فلان ماشین را خریدی؟ چرا از اینها خریدی؟ برو از آن یکی بخر». میگوید: «عه، راست میگویی. آخه این را شنیده بودم خوب است». میگویید: «نه، آن اشتباه است. این یکی بهتر است». نفر سوم، آخه این جور گفتند. «نه، اشتباه کردند. خبره نبودند که من واردم». میگوید: «عه، راست میگویی! پس بروم پسش بگیرم. یک عمر روی هوا، از این ور به آن ور، از آن ور به این ور».
دکوراسیون خانه، دیگر چیزهای کوچک است. از چیزهای ریزش بگیریم تا برود درشت، درشت، درشت. که خیلی خیلی آدم وقتی درشتش را نگاه میکند، مردم کوفه را آن بالا میبیند. درشتترینهاشان مردم کوفه. آن بالا که دیگر در مورد ولایت هم دمدمیمزاجاند. نماز مغرب پشت مسلم میخوانند، نماز عشا را پشت عبیدالله بن زیاد. حالت اوجش است. ریزهکاریها شروع میشود به آنجا میرسد.
دکوراسیون منزلش، هر کی میآید یک چیزی میگوید، تغییر و تحول ایجاد میکند. او در مورد تیپی که میزند، در مورد لباسی که تنش میکند. هر کی هر چی بگوید همانجوری تیپ میزند. خیلی از این جوانها را مصاحبه میکرد، میگفت: «چرا قیافهات را این شکلی کردی؟» میگفت: «اینجوری که میآیم توی خیابان نگاه میکنند». میگفت: «اگه یک روزی دیگر به این قیافه نگاه نکنند، عوض میکنی؟» گفت: «صددرصد». «ببینم یک نوع قیافه دیگر را نگاه میکنند، آن قیافه را».
شخصیت توخالی، پوچ، هیچی ندارد. پوک پوک. مثل این بادامهایی که باز میکنی هیچی توش نیست. از خودش هیچی ندارد. هیچ فکری ندارد، هیچ اعتقادی ندارد. نفوذپذیری این شکلی است. این باعث دمدمیمزاجشدن میشود. هی باعث تغییر و تحولهای الکی میشود. خود اصل تغییر و تحول، دانلود انشاءالله اگر بشود، بعداً صحبت میکنیم محاسن. احتیاج داریم به تغییر و تحول توی زندگیهایمان. خیلی وقت همین مثالی هم که زدم، خیلی وقتها نیاز است آدم دکوراسیون منزلش هر از گاهی باید تغییر و تحول ایجاد کند. که از اساتید من، اتاق کارم را هر دوسه هفته یک بار محیطش را عوض میکنم. بیاورم تابلوها را عوض کنم.
ذکر نمازتان هم گاهی تغییر و تحول بیاورید. من این را فراوان از اولیای خدا شنیدهام. حتی ذکر رکوع و سجدهتان همیشه یک چیز نباشد. گاهی عوضش کن. گاهی تعدادش را یک خرده بیشتر کن. گاهی یک دانه بگو: «سبحان ربی العظیم و بحمده». یک وقتی بکن سه تا. کمش کن، زیادش کن. یک دانه «سبحان ربی العظیم و بحمده» بگو، سه تا «سبحان الله» بگو. تغییر و تحول. اینها باعث مزهدار شدن میشود.
ولی آدمی که دائم میخواهد تغییر و تحول داشته باشد، حالت ثابت ندارد. این مریض است. این مریض نفوذناپذیری، خیلی صفت خوبیه. توی یک بخشهایی، توی یک وقتهایی این نفوذناپذیری را بگذارید من اصطلاح دینیاش را برایتان بگویم. ببینم کسی اصلاً میتواند این اصطلاح را بگوید؟ به نظرتان اصطلاح دینی نفوذناپذیری چیست؟ «عزت». واژه «عزت»، نفوذناپذیری است. تعریف دینیاش: آدم «عزیز». ما توی فارسی عزیز به کسی میگوییم که مثلاً دوستش داشته باشند.
«عزیز» توی عربی، توی اصطلاح قرآن، توی اصطلاح روایات، کسی است که نفوذناپذیر است. زمینی که هرچی کلنگ میزنند، این کلنگ نمیتواند زمین را بشکافد، به آن میگویند: «الارض عزاز». زمین «عزت» دارد. کلنگ توش فرو نمیرود. گوشتی که همه دنبالشاند، پیدایش نمیکنند. گوشتی که مثلاً در دسترس کسی نیست، میگویند وقتی گوشت نایاب میشود، میگویند: «این گوشت در دسترس نیست، عزیز شده». کسی بهش دسترسی ندارد. آن آدمی که در دسترس کسی نیست، کسی نمیتواند توش تغییر و تحول ایجاد بکند، بهش میگویند «عزیز». نفوذ توش نمیشود ایجاد کرد. رخنه نمیشود کرد. توی اعتقاداتش نمیشود رخنه کرد. توی تصمیماتش نمیشود رخنه کرد.
البته یک وقت نفوذناپذیری در برابر باطل است، این را بهش میگویند «عزت». چیز خوبی هم هست. نفوذناپذیر در برابر حق، تکبر. خیلی هم چیز بیخودیه. سریع تا یکی را دیدیم که خیلی سفت و قرص و محکم است، حرف توی سرش فرو نمیرود، جوگیر نشویم. آدم عزیزی است؟ چقدر استقامت میکند؟ چه حرفی توی کلهاش فرو نمیرود؟
بعضیها را هرچی بهش میگویی آقا اینجور حرفزدن غلط است، اشتباه است، اینجور برخوردکردن با عروسات، با دامادت، با بچهات، با رفیقت غلط است. میگوید: «ما همینیم، ما اینجوریایم». متکبر. متکبرین جهنم که جای اینهاست. از اینجور آدمها میخواهی خیلی پیدا کنی، بازارش کجاست؟ دوراهی قیامت، سمت چپ، جهنم پلاک هفت، طبقه هفتمشون. تهِ تهِش ریخته از اینها. همهرقمش هست، جنس جور است آنجا. از اینجور آدمهای متکبر، قدقل، زباننفهم، حالیش نمیشود. آقا این غلط است. ببین والا بالله به پیر به پیغمبر اینجوری که شما داری غلط است.
یک حرفی را بگویم، خطرناکترین حرف در مورد اصلاح یک آدم، وقتی این جمله را شنیدید، بدونید دیگر این آدم بشو نیست. میدانید چه جملهای است؟ وقتی کسی این را بگوید، یعنی من دیگر آدم نمیشوم: «ما همینیم دیگر، ما اینیم، همینه که هست». این جمله را وقتی در مورد کسی شنیدید، خیلی بترسید. وقتی کسی گفت یک همچین حرفی: «من آدمبشو نیستم، هیچ تغییر و تحولی در من شما نخواهید دید». یک مرحله باز بعد از این هست که آن هم خطرناک است، ولی درجه خطرناکیاش کمتر است. خطرناکیاش یک دو درصد کمتر است. آن هم توجیهکردن است. یک آب پاکتر از این: توجیهکردن. میگوید: «میدونی؟ آخه، آخه میدونی، آخه میدونی...» اینها. سگ زرد برادر شغال است. پاک. از اینجور آدمها زیاد میخواهی ببینی.
مردم کوفه امشب و الان کربلا جمعیتشان ریخته از اینها. حرف حالیشان نمیشود. یک دم میشنوند. آخه میدونی، آخه نمیدونی. نه تو خبر نداری. تو جای من نیستی. تو هم اگر جای من بودی، همین کار را میکردی. عجب حرفهای خطرناکی است اینها. یکیاش اینی که کلاً راه را میبندد. یکی هم توجیه است. میداند بد است ها، ولی واسه خودش درست کرده. نسبت به این کار. عزت یعنی نفوذناپذیری در برابر باطل، یعنی حرف غلط توی کله این آقا نمیرود. در برابر باطل کرنش نمیکند. آن آدم متکبر در برابر حق کرنش نمیکند. حرف حق بهش میزنی حالیش نمیشود.
آدم عزیز، آدم عزتمند، باطل حالیش نمیشود. با هر زبانی میآیند میگویند. برایش فرقی نمیکند. یک نگاه میاندازد، میگوید که همان حرف ما که گفتیم. زیر بار این حرف نمیرویم. «من موزم روشنه. من این حرف را قبول نمیکنم.» خیلی مرز باریکی دارد این. حالا من امشب وقت ندارم خیلی باز بکنم برایتان که مرز بین عزت و تکبر چیست. خیلی باریک است. یک وقتهایی هم دقیقاً ماها به اسم عزت، از خودمان تکبر نشان میدهیم. میخواهیم خودمان را آدم مستقل نشان بدهیم. نوجوان تا به سن نوجوانی میرسد، سنیه که میخواهد استقلال پیدا بکند. عزت و تکبر با هم قاطی. پدر مادرها هم گاهی بلد نیستند که این را نشان بچه بدهند، این بدتر میشود. عزت نشان بدهد، فکر میکنند که تکبر نشان میدهد، توی سرش میزند.
تکبر نشان میدهد. بچه پول توجیبی میخواهد. بالغ میشود دیگر. از قبل بلوغ در نظر. یک پول توجیبی دائم برایش بدون اینکه آن هم بیاید دست دراز کند، بهش بدهیم. حالا اینها همش فرمول است، فرصت نیست. میخواهم عرض بکنم این باعث میشود که عزیز بشود. عزت پیدا کند. پول دارد. در عین حال پولش هم از شماست. در این حال گدایی هم نمیکند پیش شما. عزتمند میشود. عزت را باید از نوجوانی توی بچه ایجاد کرد.
وای که چقدر توی این فضاهای آموزشی و فضای دانشگاهی، مدارس، یعنی بین این جوانها چیزی که زیاد میبینیم ذلت است، ذلت، ذلّت. عزت کم است، خیلی ذلت زیاد است. فیلم خطرناک است. یک عده آدمهای چی بگویم؟ سطح پایین به جوانها که نگاه میکنند. تا ببینی موهاش را سیخونکی کرده، به درد نشدن. آقا جان از راه به در نشدن. باید آنجایی ببینی که ببینید این عزت ندارد، این ذلیل است. با من میآید مینشیند حرف میزند، هرچی میگویم اینجوری اینجوری میکند، باز میرود با یک حرف ضد من مینشیند حرف میزند، باز اینجوری اینجوری میکند. شما آدمِ ببخشید، کدامش را قبول داری؟ این از جنس مردم کوفه است. اینجور آدمها. مردم کوفه مسلم بن عقیل برایشان حرف میزد، اینجوری اینجوری میکردند. عمر سعد هم حرف میزنی، اینجوری میکرد. شما نظرتون چیه؟ نظر خاصی کلاً نداریم. کی پول میدهد؟ نظر نسبت به کدام یکی از اینها مثبت است؟ حرف طرفدار جمهوری اسلامی شنیدی، حرف ضد جمهوری اسلامی هم شنیدی، نظرت با کدامشان است؟ کی خیرش به ما میرسد؟
چقدر این حرف خطرناک است. این از صد تا کثافتکاری و آلودگی و اینها بدتر است ها. کار نداریم جوانمان اگر اهل اینجور حرفها باشد خیلی اهمیتی ندارد. ولی فقط هرزگی نکند، دنبال ناموس مردم نباشد. بابا دنبال ناموس مردم بودن نسبت به این صد آب پاکتر است. این ذلت خیلی خطرناک است. این نفوذپذیری، هر کی هرچی میگوید قبول میکند.
توی بحث طلاق یک اشارهای کردم، بازم اشاره بکنم. یکی دیگر از عوامل زیاد شدن طلاق همین است. عزت نیست. عزت نیست. این چه ربطی دارد؟ این یک هفت، هشت تا منبر مفصل میخواهد. اصلاً امشب عرض بنده که جمع کردم یک ده، بیست جلسه سخنرانی، حالا MP3 کردم، مختصر جمع و جور، یک جا بگوییم برویم جلو. حالا شب عاشورا است، خیلیها را ممکن است دیگر غیر شب عاشورا گیر نیاوری.
توی بحث زندگی دختر و پسرها خیلی برایشان مهم است. ببینند که این علاقهای که این طرفدار به من نشان میدهد، اینجور خودش را دارد میکشد، این ادامه دارد یا نه؟ دوران نامزدی او سر و کله میشکنند برای همدیگر. از آن SMSهاشون، او از آن پارک رفتنهاشون، او از آن کافیشاپ رفتنشان، از سینما رفتن. بعد میآید توی زندگی، کمرنگ کمرنگ کمرنگ کمرنگ کمرنگ، در حد صفر. از آنور هی بیتفاوتی، بیمحلی. این روند، روند چه جور آدمهایی است؟ روند آدمهای ذلیل.
کلی توضیحات دارد. برایتان عرض بکنم چیست که چه ربطی دارد به ذلت اینجور آدمها؟ سوال بکنم، جواب هم نمیخواهم، توی دل خودمان جواب بدهیم. متأهلها جواب بدهند. بعد بیاییم فرمولش را بگویم. حالا خصوصاً اینهایی که مثلاً توی این چند سال اخیر ازدواج کردهاند. چهار پنج سالی که حالا موبایل بود و موبایل یعنی بیشتر بوده بین مردم و SMS و اینها. دوران نامزدی SMSهای عشقولانه چقدر بود؟ الان که سر خانه و زندگی رفتیم، دوسه سال گذشته، چقدر است؟ آمار بگیر. اگر بیشتر نشده باشد، یعنی توی دوران نامزدی روزی ۵ تا بود، الان سالی یک دونه. این نشان میدهد که این آدم اینورکی میرود، قهقرا دارد میرود. طلاق بگیرند. اینجور آدمها تو نشان بده؛ زندگیهاشان متلاشی است. چقدر ما زندگی متلاشی داریم که این دو تا هنوز زیر سقف دارند زندگی میکنند. اینکه زندگی نیست. که «سلام خوشحال بشیم الحمدلله طلاق نگرفت.» طلاق یک جمله از یک سیغه است. «أنت طالق».
همین. جوگیر نشویم فکر کنیم مثلاً طلاق یک چیز بزرگی است. یک جمله است. ازدواج هم یک جمله است. اینکه خیلی اهمیتی ندارد. مهم این است که اینها به هم پیوند خوردهاند یا از هم جدا هستند؟ جدا شدهاند. چقدر با هم ربط دارد؟ پیوند خورده، تعلق دارند به هم، زن و شوهرند. اگر از هم جداست، نه طلاق گرفتهاند. حالا میخواهد آن جمله را خوانده باشد یا نخوانده باشد، «أنت طالق».
حرکات عاطفی و ابراز علاقهها و آن زندگی عاشقانه دوران نامزدی، حالا اینها که مثلاً یک خرده کهنهتر است زندگیهاشان، بررسی بکنند آن توی دوران نامزدی چقدر بود؟ اول ازدواج چقدر بود؟ بعد، بعداً بچهدار که شدند، بعداً بچهها که بزرگتر شدند، سن بیشتر شد، چقدر شده است؟ بیشتر شده یا کمتر شده؟ شاید خندهدار باشد اگر بگوییم که آقا ۹۰ درصد جواب میدهند که کمتر شده. زشتتر از تو. یعنی دو تا دست به هم رسیده به جای اینکه دو تا دست کمک هم باشند، قدرت هم را بیشتر کنند، عجیب است ها! کاملاً ازدواج کردهاند، دقیقاً خلاف فلسفه ازدواج در حرکت میکند. این از کجا نشئت میگیرد؟ از نفوذپذیری. آقا چه ربطی دارد؟
ببینید این آدم اثر هیجانات، از سر شهوت، از سر چی بگویم؟ اثر یک سری احساسات. عاشق شد، آمد. کمکم بقیه هم نفوذ کردند. خصوصاً بعد بچهدار شدن این اتفاق خیلی میافتد. این بچه نفوذ میکند از جهت عاطفی هم در پدر هم در مادر، بعد این دو تا علاقه نسبت به هم کم میشود. خیلی خطرناک است.
آدم عزیز اونیه که وقتی بچهدار میشود، علاقهاش به همسرش بیشتر میشود. محک بزنیم عزیزی هستیم یا نه؟ عزت داریم یا نه؟ نفوذپذیر نیست. هزار نفر هم توی زندگیاش اضافه بشوند، علاقهاش به این آدم کم نمیشود، بلکه بیشتر هم میشود. حرفهای مهمی ما داریم میزنیمها. همهاش را از کربلا گرفتیم. اینها همه مقدمه روضه است، آخرش میگیریم که ختم به جی میشود.
این عزت، من یک جمله بگویم: هر وقت دیدی آدمی عزیز نیست، خیلی هم بهت ابراز علاقه میکند، به این ابراز علاقهها توجهی خیلی نکن. مفت نمیارزد. این نفوذپذیر است. این بعداً یکی دیگر نفوذ میکند، میبرد دل را. وقتی عزیز بود، یک سر سوزن ابراز علاقه کرد، بدون خیلی خیلی ارزش دارد این آدم. ببین هر کسی توی دلش نفوذ نمیکند، وقتی به تو میگوید تو نفوذ کردی، یعنی واقعاً نفوذ کردی. روی نفوذت حساب باز کن. ذلیل هرچقدر ابراز علاقه کرد.
من چند تا علامت از آدم عزیز بگویم اینجا. هفت تا علامت نوشتهام، فکر نمیکنم برسیم همهاش را بگوییم امشب. چند تاش را بگویم، فردا شب انشاءالله خدا توفیق بدهد چند تا دیگر از علائم آدم عزیز، آدم عزتمند، آدمی که با عزت زندگی میکند. برای خودمان محک بزنیم، هم برای دیگران. توی زندگیهایمان کلاً سعی کنیم با آدمهای عزیز پیوند بخوریم. آدمهای ذلیل را کلاً بریزیم دور. خیلی خطرناک است، زندگی آدم را داغون میکند.
آدمهای دمدمیمزاج هم گفتیم اصل روحیهشان از چیست که دمدمیمزاج شدهاند؟ بفرمایید. همه بیدارند دیگر ها! کسی که خوابش نبرده احیاناً. جواب اینها را معمولاً آدم بیدار جواب میدهد. سوال ازش میپرسند. یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. شاید حالات یک جوری است که بله دیگر امشب شب ماتم است. آدم دمدمیمزاج هم دمدمیمزاج شدنش اثر ذلتیه که توی خودش دارد. این را هم بدانید آدم منافق همیشه آدم ذلیل است.
یکی از ویژگیهای آدم ذلیل، منافق است. منافق، منافق. ما تا میگوییم یاد مسعود رجوی میافتیم. این هم غلط است. "مجاهدین اسلام" بودند، "مجاهدین خلق" بودند، بعد بد شدند "منافقین خلق". فکر نکن منافق یعنی آنها، حتماً باید پادگان اشرف تربیت شده باشند تا بهش بگویند منافق. منافق، آدم چندرو، دورو. این هم غلط است. منافق آدم بیرو است، رو ندارد اصلاً. اگر دورو باشد که خیلی خوب است ها! فقط دو رو داشته باشد، یک رو اینوری، یک رو آنوری.
رو ندارد، به آب میتوانی بگویی دورو. آب بیرو. تو چه ظرفی میریزی تا بهت بگویم چه شکلی است. منافق چهرویی؟ بستگی دارد کجا باشد. بگو کجاست تا بهت بگویم چه رویی دارد. اگر توی جمع بچه حزباللهیها باشد، خیلی حزباللهی است. توی جمع شارلاتانها باشد، خیلی شارلاتان است. آقا ایشان که هیئت میرفت، میاندار بود، اینجا آمد توی عروسی ساقی عرقخورها شده. نفاق است دیگر. خوشحال میشوند بعضیها، اینجوری میبینم.
یک حرفی میخواهم بزنم میترسم امام حسین توی گوشم بزند. یک مشکلی که در مورد روضه امام حسین باب شده، میخواهیم بگوییم روضه امام حسین خیلی جذاب است. یک وقتهایی یک جوری تعریف میکنیم ازش که انگار مثلاً خوب است که یک عده منافق مثلاً پای روضه امام حسین باشند. طرف ۱۱ ماه عرقخوری میکند، محرم که میرسد سینهزنی میکند. ببخشید ایشان منافق تشریف دارند. البته خوب روضه امام حسین واقعاً قدرت دارد که جذب بکند. اینکه سر جای خودش، در این که شکی نیست. ولی معمولاً ترک کند، معمولاً روضه امام حسین آتیش را میزند و این را دیگر جذب میکنی. الان ۲۰ سال است که همینجوری است سیستمش. نفاقاً. ببخشید یک خوشحال نشوی اینجور آدمها را توی روضه امام حسین دیدی. ۲۰ سال است داری میآیی، دیگر بس است دیگر. آن رسول ترک هم یکی دو سال رفت و آمد. شما یعنی چی؟ آن وقت من ۱۰ ماه هر گناهی خواستم میکنم. محرم و صفر، آقا این خیلی غلط است. این حرف را نگویید. انقدر بین مردم منافقپرور است. خیلی حرف خطرناکی است.
بیا، من توی آن ظرف میروم، اونجوریم. اینجا میآیم، اینجوریم. چرا خوشحال میشوی؟ خیلی غلط است. دیگر توی این ظرف اگر قالب گرفتی، وقتی از این ظرف هم خارج شدی نباید توی ظرف دیگر بروی. قالب نگرفتی، روضه امام حسین به دردت نخورده. بهدرد بخور هست، اصلاحکننده هست. آن آقایی که اینجوری است، به آن میگویم شما توی روضه امام حسین درست نشدی. قیمت روضه امام حسین را ملکی نیاوریم پایین. عرقخور هم هستند، تریاکی هم هستند، چه میدانم. خب این خوب است، روضه امام حسین جذابیت دارد، ولی اینها را معمولاً عوض هم میکند ها.
من که هر سال میروم، آن کارهایش را میکند. اینجا میآید دوباره نفاق، دورویی این چندرویی است. دورویی هم نیست. اینجور ابراز علاقهها به اهل بیت، خود اهل بیت هم زدند، لت و پارش کردند. زینب کبری آمد توی کوفه، مردم تا زینب را دیدند همانهایی که قاتلهای ابی عبدالله بودند، زدند زیر گریه. گریه میکند برای امام حسین. وای ببین چه امام حسین جذابی. زینب فرمود: «خدا لعنتت کنه.» به گریهکن امام حسین هم داریم لعنت کرده باشند؟ بله. اینجوری. «اتقتلونَه و تبکون؟» میکُشیدش، گریه میکنید؟ ای خدا لعنتتان کند. خانم دارد گریه میکند، جذب شده. توی سرش بخورد این جذب شدنش. سریع جوگیر میشوند بعضی آدمهای منافق ذلیلانه زندگی میکنند. اینها نفوذپذیرند. دائماً.
درسته هیئت امام حسین توش نفوذ دارد، ولی این چون ۱۰ تا نفوذ دیگر هم روش هست، خیلی به این نفوذ دل نبند. آن وقتی این نفوذ ارزش دارد که این دیگر راههای دیگر را میبندد. روضه امام حسین وصل شد، دیگر من فضای دیگر را دارد میبندد. کمکم میگوید: «ببین، روضه امام حسین رفتم، دیگر زشت است من بنشینم پای ماهواره.» خودم هم مینشیند پای روضه امام حسین، همیشه پای این کثافتکاری. این دیگر تع روضه امام حسین تأثیر گذاشت. عزت نشان داد. عزت و ذلت هم اینجوری نیست که مثلاً فکر کنیم که حتماً یک آدمی باید صددرصد عزیز باشد. نه دیگر، قدم به قدم است دیگر.
توی زندگیمان دنبال آدم عزیز میگردیم. نباید دنبال آدم صددرصد عزیز باشیم. بالاخره ۱۰ درصد، ۲۰ درصد اداره افزایش میدهد عزتش را. اداره نفوذپذیریاش از دیگران کم میکند. از دیگران منظور گیاست؟ منظور آدمهای غیر الهی. اگر کسی نفوذپذیر باشد از آدمهای الهی که خیلی خوب است. خیلی خوب است نفوذپذیری از آدمهای الهی.
یک عالمی بهش یک حرف میزند، سریع تغییر و تحول توی زندگی میآورد. اهل دلی بهش یک چیز گفته، سریع توی خودش پیاده میکند. این نفوذپذیری خیلی عالی است. یکی از ویژگیهای آدمهای ذلیل چی بود؟ بفرمایید: نفاق. حدیثش را برایتان بخوانم. «نفاق المرء من ذلّ ٍ یجده فی نفسه». امیرالمؤمنین فرمود: «آدم کی از خودش نفاق نشان میدهد؟ وقتی ذلت توی خودش دارد.» میخواهد همه را داشته باشد. اصلاً میدونی؟ نگاه کن این ذلت است. این جوری است. میگوید: «من که هیچی طرفدار ندارم. هیچکی من را آدم حساب نمیکند. بگذار با اینها که اصلاً به شکل اینها باشم. با آنها که...» کم دیدید؟ زیاد. بر آل زیاد لعنت.
یکی دیگر از ویژگیهای آدم عزیز وابستگی به غیر خدا ندارد. آدمی که به غیر خدا وابستگی دارد، به همان میزانی که وابستگی نشان میدهد، دارد ذلت نشان میدهد. وابستگی غیر از علاقه است ها. این دو تا فرق میکند. علاقه چیز خوبی است. آقا ما به همه موجودات عالم باید علاقه داشته باشیم. ولی به هیچکی، هیچکی، هیچکی نباید وابستگی داشته باشید. در مورد علاقه به همسر گفتم، بعد این جمله بعدیاش این است: «وابستگی به اندازه یک سر سوزن به همسر نداشته باشی ها.» علاقه یعنی اینکه این از جانب خداست. نعمت الهی، هدیه الهی. وابستگی یعنی من دیگر به خدا کار ندارم! من این را میخواهم.
فرق چی بود؟ علاقه و وابستگی. علاقه کار آدم عزیز، وابستگی کار آدم ذلیل است. وابستگی نشان میدهد به بچه، به همسر، به رفیق. وابستگی را ببرید و قیچی کنید. ریشه تعلقات را بکنده بشه. چند روز پیش حرم امیرالمؤمنین، بالا سر نشسته بودیم. دیدم یکی دارد نماز میخواند و زیر مهرش عکس بچه گذاشته. مکروه کاخ حسن، غلط. یعنی هر دو رکعت هم که میخوانی عکس را برمیداشت، ماچش میکرد، دوباره میگذاشت زیر مهر. نشسته بود بین ما و آن آقای عربی. صحبت کردن، مشکلی ما داریم. هر وقت عتبات میرویم ایرانیها میآیند با ما فارسیش خوب است. گفتم آقا ما فارسیم. فارسی حرف بزن. یک صحبتهایی شد و بعد عکس چرا گذاشته اینجا؟ پرسیدم از این عربه: «عکس داستانش چیه؟» اهل بغداد بود. عکس به من نشان داد، پسر ۱۴ سالش بود. وهابیون خدا انشاءالله ریشهشان را بکند. صبح آمدند، بچه را از مدرسه دزدیدند، بردند، سر جدا کردند. سر بریدند، فرستادند برای باباش. عکس را نشان داد دیدم هشت ماهه بچه را کشتند.
نماز میخواند نماز بخواند. یک خرده دلداریش دادم، حرف زد. سرش را بریدند. خیلی سخت بود. آدم دلش میسوزد. ولی خب ببین دیگر الان محبت نیست. بنی آدمیم. بغل ما نشسته بود، آدم اهل حالی بود. گفتش که حالا ما یک استاد عرفانی داریم توی تهران و اینها. آن خیلی توصیه میکند که این وابستگیها را باید ببُریم. بعد دیگر وابستگیها و بار اضافه است. همینم هست. بار تعلق، اضافی.
جان کندن برای آدم سخت میکند. مُردن آدم با فشار. میکشد تعلقات. تعلق نمیگذارد آدم راحت جان بدهد. فکر جان دادنم آدم نمیکند. «من بمیرم، بچه چی میشود؟ آقا بچه خودتون را کی بزرگ؟ بچه تو را بخواهد بزرگ کند، رزق خودت را کی میرساند؟ این خانه چی میشود؟ مغازهام چی میشود؟ اینها، آنها.» تعلقاتم. این تعلقات وقتی آدم را کوچک میکند. دیدی میخواهد طرف را بکشد. مثلاً تفنگ را درمیآورد. دست و پا. آن حالت ذلیلانه را دیدی؟ «هرچی بخواهی بهت میدهم. فقط من را نکش.» اگر دارد به خاطر دینت میکُشدت، بایست روبرویش. بجنگ مردانه. التماسش هم نکن. اگر به خاطر مال است، یک مالی را بینداز جلوش. برود با عزتت بنداز جلو. دست و پا افتادنی برای چیست؟
عزت. یکی دیگر از چیزهایی که ذلت میآورد چی بود؟ تعلقات. بقیهاش باشد. انشاءالله فردا شب میروم. هر کدام را میخواهم باز بکنم، رشته سر دراز. یکی دیگرش را فقط بگویم. علامت آدم عزیز، تواضعش است. آدم عزیز، آدمی است که با ده من عسل نمیشود او را خورد. چون خیلی محکم است سر عقاید خودش. عزت نیست، این تکبر است. قاطی نکنیم. آدمهای عزیز خیلی دوستداشتنیاند. انقدر نرماند. انقدر متواضع. مظهر عزت توی این عالم یک دانه است. یکی، یکی، یکی، یکی، یکی بالای بالای بالا. اسمش چیست؟ امام حسین علیه السلام.
از آن عزیز اصلی که الله، خدای متعال آنکه هیچ. توی مخلوقات یکی را دیگر در اوج عزت درآورده. عزیزالله شده. امام حسین. الهی فداش بشویم همهمان. شعارش هم چی بود؟ «هیهات منّا الذّلة». این را باهاش کار داریم. حالا داستان کربلا همهاش به خاطر این است که امام حسین زیر بار ذلت نمیخواهد برود. همه این اتفاقات مال این است. از این امام حسین عزیز برایتان بگویم. زمان تواضعش. از جایی رد میشدند امام حسین علیه السلام، چند تا فقیر نشسته بودند. اموالی که گدایی کرده بودند، نانی، پنیری چیزی خرمایی اینها که گدایی کرده بودند مردم بهشان داده بودند. آورده بودند توی سفره ریخته بودند میخوردند. لحظه را تصور کن. یک لحظه. چند تا فقیر، اینهایی که گدایی کردند مردم بهشان دادند. درست حسابی هم نیست دیگر. نان مثلاً یک گوشهاش خراب است، یک گوشهاش چیست؟ کندهشده، کثیف. نشستند روی زمین گذاشتند وسط دارند میخورند. امام حسین رد میشدند. یکی گفت: «آقا بفرما.»
«حرام است برای امام حسین. مال صدقهای. بنده باشم چی میگویم؟ یعنی تو نمیدانی صدقه بر ما حرام است؟ دعوت میکنی ما را؟ خجالت نمیکشی؟ امام معصوم را به حرام دعوت کنی؟ تعارف کردن دارد؟ یک خرده آدم عقلش را کار بیندازد. دیگران با دریوزگی التماس به کف دستت گذاشتند. نشستی میخوری، من را هم دعوت میکنی بنشینم بخورم؟» ادب را ببین! تواضع را ببین! آی قربونش برم. هواش را باز کرد، نشست. امام حسین یک خرده نشستند. اینها همینجور مشغول خوردن بودند. فرمود: «حیف که صدقه است. مگر نه میخوردم.» «پاشید، پاشید، بریم منزل ما.» ادب را ببین! امام حسین. همه اینها جمع که شد، کنیزش را صدا کرد. گفت: «توی خانه هرچی داریم وردار.» با امام حسین خورد.
ارباب ما این است. عشق عالم است. خودم یک دانه حسین را داشت. تواضع این عزتش است. صدقه نباید بخورد. اینجور برخورد میکند. با تواضع نسبت به حرام برخورد دارد. ولی اینجوری است. ای به قربون این ادب. ای به قربون این تواضع. یکی آمد برگشت به امام حسین گفت: «آدم خوبی هستی. یک مشکل فقط داری حسین، تکبر داری.» «تکبر فقط مال خداست. اینی که من دارم عزت است.» این روایتها را واسه چی خواندم؟ ببین الان من همینی که گفتم یک نفر در همین حد به امام حسین جسارت کرده. همین. چقدر گریه میکند. یکی جرئت کرده آمده به حسین میگوید تکبر داری. وای خدای من. سمت گودی قتلگاه نمیرویم. برای ابی عبدالله روزههایمان همینجاست. همین اطراف. کسی فقط به ما بگوید که راه را به روی حسین بستند. ۸ روز قبل دوم محرم.
راه روی حسین را ببندند. یکی بگوید آقا امام حسین مجبور شدند با عمر سعد مذاکره کنند. همین را بشنود آدم بمیرد. «امام حسین مجبور شدند با عمر سعد حرف بزنند.» روزههایمان همین معرفت. هرچی بالا میرود آدم اشکش، ماتمش برای اینجاها میشود. معرفتها را محک بزنید. بعضیها حتماً باید امام حسین توی گودی قتلگاه پارهپاره بشوند تا اشکشان دربیاید. بعضی اینها همینقدر شنیدند. یکی آمده به حسین گفته: «حسین تکبر داری.» «به حسین من گفته تکبر داری.» وای خدا قلبم درد آمد. وای خدا دارم میمیرم. کسی جرئت کرد به امام حسین بهجت بگویم؟ به تو خبر بدهند شب خوابت نمیبرد اگر ارادت داشته باشی. یکی آمده مثلاً وای بهجت گفته که شما چرا انقدر تکبر؟ آدم خودت را آقای بهجت کجا، امام حسین کجا؟ به امام حسین کسی اینجور توهین کرده. ما دیگر هیچ روضهای نمیخواهیم. اصلاً روضههای دیگر را ولش کن. گریه کنیم. جرئت کرد با حسین من بد صحبت کند؟ قبل از کربلا توی مدینه کسی اینجور صحبت کرد؟ کربلا که دیگر هیچی. توهین دیگر از بالا و پایین و در و دیوار میرسید به دیگر. دیگر چه فحشی مانده بود که به حسین ندهند؟ دیگر چه جسارتی مانده به حسین نکنند؟
آدم عزیز با دشمن خودش هم عزیزانه برخورد میکند. این را بگویم. این روضه شب عاشورا. این باشد سوغاتی ما از کربلا برای شما. با این بریم توی روضه. با این داستان. این داستان را خوب گوش بدهید. اینها عمق فاجعه را برای آدم روشن میکند. آدم عزیز با دشمنش است. ببین چون عزیز است، با دشمنش هم میخواهد برخورد کند. عزیزانه برخورد میکند.
من مرگ قذافی را که از تلویزیون دیدم، خیلی ناراحت شدم. حتماً اینی که قذافی را اینجور کُشته، آدم ذلیلی بوده. چه طرز آدم کُشتنی است؟ اشتباه بود؟ باید کُشته میشد؟ بله. ولی نه این شکلی. با ذلت. جنازهاش را بیاورند بیندازند. مردم عکس بیندازند. مرام اهل بیتی نیست. مرام امیرالمؤمنین نبوده. بله اینجوری نه. اگر کسی عزیز بود، باهاش اینجوری برخورد نمیکردند. آقا از کجا این حرف را میزنی؟ این داستان را بیاورم برایت. هم این حریم روشن میشود، هم روضه بعدش میسوزاند آدم را.
لشکر کفر یک جنگنده دارد. دوران پیغمبر. این دیگر رأس جنگاوران کفر است که این وقتی کُشته شد، گفتند: «همه کفر کُشته شد.» امیرالمؤمنین ضربه شمشیرش وقتی به این آدم وارد شد، پیغمبر فرمود: «ضربة علی ٍ یوم الخندق افضل من عبادة ثقلین.» این یک دانه ضربه از همه عبادات جن و انس در طول تاریخ بالاتر است. یک همچین آدمی کُشته شده. اسمش چیست؟ عمر بن عبدود. خدا لعنتش کند. فرمانده رشید سپاه کفر بود توی جنگ احزاب.
بایست روبروی مسلمانها. «یکی بیاید با من بجنگد.» هیچکی جرئت نکرد. دوسه بار صدا زد. پیغمبر فرمودند: «علی جان برو، کار خودت است.» قد بلند. هرچی میدید میترسید. عمر بن عبدود. مکالمه رد و بدل شد بین امیرالمؤمنین. مفصل است. نمیخواهم اشاره بکنم. امیرالمؤمنین میگوید: «ترفند جنگی زد.» امر را قطع کردند. عمر افتاد روی زمین. امیرالمؤمنین نشستند روی سینه عمر. خواستند بکشندش. تف انداخت به صورت علی. پستی. فحش مادر داد به امیرالمؤمنین. ازت پا شدند. همین خودش روضه است دیگر. الان دیگر چند قدمی. قدم زد. نشست. کُشت. قدم پرسیده بودم برای چی بود. حضرت فرمود که آنجا خشمگین شدم. خواستم به خاطر آن خشم نکشمش.
چیزی که آویزان بود به عمر بن عبدود، طلا جواهرات بود. فلهای، کیلویی. که همه میگفتند: «ما فقط عمر بن عبدود را دوست داریم بکشیم به خاطر اینکه این طلا جواهراتش را غارت ببریم.» امیرالمؤمنین دست به این طلا جواهرات یک دونهاش نزد. مسلمانها گفتند: «چرا طلا جواهرات را برنداشتی؟» «این آدم بین قوم خودش عزیز بوده. نخواستم ذلیل بشود. عزیز بوده بین قوم خودش. این روش یک حسابی باز میکردند. نباید عریان میشد این نبرد. عریان میشد بین قوم خودش.»
آی حسین. خواهر عمر بن عبدود آمد سر جنازه برادر. دید که این طلا جواهرات همه به بدن. گفت: «میخواستم برایت گریه کنم، دیگر گریه نمیکنم. یک همچین آدم کریمی تو را کُشته. دست به طلا جواهراتت نزده. عزت تو را لکهدار نکرده. چقدر عزت داشته آن کسی که تو را کُشته. من خوشحالم قاتل تو یک همچین کسی است. چقدر عزت داشته. تو را خار نکرد بین مردم. میدانست تو عزت و احترامی داری بین مردم. خوارت نکرد. خارج نکرد.»
امشب شب چی بود؟ شب عاشورا. آی خدا یا اباعبدالله. آقاجان جماعت خیلی نامردند. اینها خیلی پستاند. اینها خیلی ذلیلاند. حسین جان. اینها یک ذره عزت حالیشان نمیشود. انقدر با اینها عزیزانه برخورد نکن. اولی که سپاه حسین آمد، مردم کوفه دورش را گرفتند. ابی عبدالله دید اینها تشنهاند. فرمود: «عباس، هرچی آب ذخیره داریم، بیاورید.» تک تک لشکر دشمن را سیراب کرد. حتی دارد اسبهاشان را ابی عبدالله با دست مبارک آب گرفت جلوی دهان اسب. اینها هرچی آب ذخیره داشتند به اسب اینها داد. همه را سیراب کرد. چقدر عزیزانه برخورد کرد. اینها چقدر ذلیلانه برخورد کردند. چقدر ذلیلانه برخورد.
سراسر کربلا، سپاه حسین عزت، سپاه دشمن حسین ذلت. آی حسین، آی حسین، آی حسین. از صبح دارم خودم را میخورم این روضه را چه جور بخوانم؟ چه جور بگویم اینها را. به خدا نفسم بالا نمیآید. سخت است. عمربن عبدود دیدید. یک همچین آدم پست و پلیدی. کل سپاه کفر وابسته. کُشت. امیرالمؤمنین دست به لباسش نزد. اینجا حسین را ببین. آی خدا، آی خدا. با چه نامردی کُشتند اربابمان را.
مچ نامردی. اگر یک قوم عزیز کُشته بودند حسین را، انقدر غصه نمیخوردی. یک مشت آدم پست، نامرد، بیرحم. با نامردی تمام. دیگر از این نامردی بیشتر نمیشد. که از این ذلت بیشتر نمیشود نشان داد. این میسوزاند آدم را.
یا صاحب الزمان. آقاجان شنیدهام علامه امینی فرمودند: «شب عاشورا هی صدقه کنار بگذار.» خودش هم صدقه کنار میگذاشت. بفرما قلب آقامان تحت فشار است. شب عاشورا. هی صدقه بگذار کنار. میگفت: «قلب مهدی فاطمه تحت فشار است امشب.» دیدی آتیش داری. امشب آتیش قلب مهدی فاطمه است. به دلت سرایت کرده. آیا حسین، آیا حسین، آیا حسین.
امشب چه شبی است. الان ابی عبدالله دارد پشت خیمهها قدم میزند. شب آخرش است. حسین: «امشبی را شه دین در حرمش مهمان مکن. ای صبح طلوع مکن.» عجب شبی است برای زینب. آیا حسین پشت خیمهها دارد قدم میزند. راوی میگوید: «دیدم هی دارد دولا میشود، بلند میشود.» آمدم جلو. «حسین جان چیکار میکنی؟» عزتش را ببین. فرمود: «دارم خارای بیابان را جمع میکنم. آخه فردا قراره بچههام اینجا بدوند. بچههام را با عزت بار آوردهام. بچههای من خیلی از گل نازکتر. به بچههام نگفتم. آی خدا شنیدیم ضرب المثل بین مردم میگویند: "خدا هیچکی را از بالا پایین نیاورد."»
بچههای حسین فردا اینجور میشوند. از آن بالا توی بغل حسین، یک دفعه کار به اینجا میرسد. زیر چکمه. خدا هیچکی را از بالا پایین نیاورد. خدا هیچکی را از بالا پایین نیاورد. خدا هیچ سواری را از روی اسب نیندازد. خدا هیچ بلایی را پایین نیاورد. از روی دوش پیغمبر زیر چکمه. «شعر نیندازد از روی دوش پیغمبر. ای زینت گوش نبی، روی زمین جای تو نیست. این خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست.»
حسین زمین نیست، توی جا، توی عرش حسین است. آیا حسین، خدا هیچ بلایی را پایین نیاورد. دختر خلیفه مسلمین را اسیر نکند؛ زینب. خدا هیچ بلایی را پایین نیاورد. آی حسین، آی حسین، آی حسین. امسال تصمیم گرفتم اصلاً اگر بشود انشاءالله اگر بشود روضه را تا آن وسطش نرم. همین اطراف باشم. طاقت ندارم به خدا. بس است دیگر. چقدر از سر بریده بگیر. «سر نبریدن بچهها، کی خوشگل است؟ نه نه. اینها دروغ است. اینها راست نیست.» نمیدانم از همین جا بروم توی روضه ای خدا، خدا. نمیدانم طاقت داری، نداری. نهال مقدمهچینی دارم برای روضه. از یک طرف دلم هم نمیآید صاف بخواهم ببرمت این روضه را برایت بخوانم شب عاشورا. نمیدانم چیکار کنیم امشب.
ای آروم آروم دارد زینبش را آماده میکند. اول سر شب پا شد. پا شد. پا. یک لحظه امام حسین خوابش برد. از خواب بلند شد. حالت پریشان. زینب گفت: «چی شده داداشم؟» آروم آروم میبینی چه جور دارد آماده میکند؟ گفت: «زینبم خواب جدم رسول الله دیدم.» بعد گفت: «زینبم قول میدهی آشفته نشوی؟» «فقط رسول الله گفتند حسین جان منتظر.» زینب آشفته شد. به سر و صورت زد. فریاد کشید. «زینبم آروم باش. چیزی نشده هنوز. هنوز خیلی مانده.» هی مرحله مرحله از سر شب امشب شروع کرده ابی عبدالله آروم آروم آروم آروم هی با زینب. باز چند دقیقه گذشت. زینب. «من میخواهی چیکار کنی؟» حالا همینجوری گفتم چند دقیقه گذشت. «زینبم طاقت اسارت داری؟» «حسین چی شده؟ تو را خدا بگو چی؟» خیلی حرفها را هم دید مستقیم به زینب نمیتواند بزند. اصحاب را جمع کرد. آنجا خیلی حرفها را زد. میدانست زینب دارد گوش میدهد. خیلی حرفها را اینجوری دارد به زینب میرساند.
برگشت گفت: "فردا همتون". «آروم به قاسم گفت: "قاسمم تو هم کشته میشوی."» گفت: «علی اصغرم.» بعد گفتش که: «همهتان هم کشته بشوید نمیتوانید جان من را حفظ کنید.» گریه زینب شروع شد. از امشب دیگر گریه زینب. داداشش را نگاه میکند. خاطرات هی مرور میکند. اینها را کسی که مصیبت دیده باشد میفهمد. من دارم چی میگویم. رفیقت رفته توی کما. بالا سرش بری بهت میگویند مغزی کرده. «یادش بخیر فلان روز فلان جا با هم بودیم.» هی نگاه میکند: «یادش بخیر با داداشم میرفتیم سر مزار. مادرم جلوتر از من راه میرفت، میگفت: "زینبم نمیخواهم نامحرم بیفتد."» یادش، یادش بخیر. یادش بخیر وقتی بدن مسموم بابام را آورد. توی خانه خانه بابام را که دیدم آمد، من را توی آغوش گرفت. هی سرم را نوازش میکرد. «زینبم آروم باش. خواهرم آروم باش. خواهرم.»
یادش بخیر، یادش بخیر وقتی که جیگر پاره پاره داداشم حسن. چقدر حسین زینبی است؟ فقط چشای زینب را بگیرد. زینب نبیند. آی خدا، خدا زینبش را آروم آروم آماده میکند. فردا دوسه بار مگر خداحافظی میتواند بکند؟ نبودی ببینی چه خبر است. هی چند بار رفت و آمد. رفت و آمد. هی دارد آروم آروم آماده میکند زینب. خدای من شاهد است. به قرآن قسم میخواستم روضه دیگری بخوانم. نمیدانم چرا این روضه را خیلی دوست دارم. به زبان من یا امام رضا این روضه را بخوانم. شما هم گریه.
یک بار خصوصی رفت توی خیمه جداگانه با زینب خداحافظی کرد. یک بار آمد بیرون، جلوی جمع با زینب خداحافظی کرد. یک بار دوباره زینب را خلوت، دوباره با زینب خداحافظی کرد. رفت میدان. یک خرده جنگید، دوباره آمد. زینب. بابا مگر زینب دل میکند. این همانی است که عبدالله آمد خواستگاریش. گفت: «عبدالله یک شرط فقط.» «بروم ازدواج.» این همه زینب ها. آخه از پنج تن فقط همین یک دانه. میدانی که کل عالم یک طرف. پنج تن آل از دنیا رفتند. دلخوشی زینب به بعدی بود. پیغمبر، امیرالمؤمنین. بعد امیرالمؤمنین، بعد پیغمبر، فاطمه. بعد به فاطمه امیرالمؤمنین. بعد علی حسن، بعد حسن. دیگر همه زندگی زینب شده حسین. از پنج تن همین یک دانه مانده. عصاره عالم است. عصاره خلقت است. این نگاه لحظه آخر میخواست زینبش را آماده کند.
من هنوز توی روضهام. یک وقت فکر نکنی آمدم بیرون از اینجا. میخواهم بگویم حسین دارد زینب را برای این روضه آماده میکند. برگشت گفت: «زینبم لباس کهنه توی خیمه.» صداتون در نمیآید. داد بزنید بچهها. از اینجا دیگر داد بزن. شب عاشورا. عاشورا. من جان ندارم. نفسم در نمیآید. تو داد بزن. خودت را بزن به صورت. گریه کن. برای چی میخواهی حسین قبل واسطهای کهنه آماده میکند. «زینبا، زینب میخواهم یک نگاه بیندازم ببینم قیمت بگویم.» «بابا اینکه قیمت ندارد به خدا.» انقدر دوست دارم امشب بمیرم. به قرآن قلبم از کار وایسد. تموم شود این. پیراهن کهنه حسین، اول چیزی بود که از تنش. به قرآن طاقت نداری. ابومخنف نقل میکند اسم تک تکشان را آورده. کسانی که از لباسهای حسین دزدیدند.
آی خدا، ای خدایی که به من هم کمک کن. بحر بن کعب خدا لعنتش کند. هر کدام پیراهن را من میخواهم بخوانم. این لباس رویی، لباس اسحاق بن حیات. خدا لعنتش کند. بین علما. مالک بن بشیر خدا لعنتش کند. آمد کلاهخود حسین. سانسور کنم. نمیتوانم. اینها را نمیتوانم بخوانم. کفش اسود خدا لعنتش کند. آمد کفش حسین را درآورد. ای خدا حبیب بن بدیل خدا لعنتش کند. آمد شمشیر حسین را دزدید.
این یک پای شش گوشه امام حسین. چند روز پیش گفتم یا ابا. روضه حواله کن. همین شب عاشورا بروم. بگویم همین اینجا باهاش بمیرم توی حرم امام حسین. این روضه را خیلی شنیدی ولی یک خرده. آی خدا، آی خدا، آی خدا. سلیم خدا لعنتش کند. با کاروان داشت میرفت. گفت: «همه رفتند از حسین یک چیزی.» آمد روی بدن حسین. خوب بررسی کرد. این انگشتر حکایت دارد.
نکته. ابی عبدالله. امام سجاد سر ابی عبدالله را پس گرفتند. آوردند دفن. سر آوردند دفن کردند. من توی حرم امام حسین پرسیدم: «چیکارش کردی؟» جواب نگرفتم. خدایا چه جوری بگویم؟
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...