تصمیم به چه معناست؟
تصمیم متکبرانه ، تواضع متکبرانه
راه عزیز شدن چیست؟
با آدم متکبر چه برخوردی داشته باشیم؟
انواع تکبر
لطافت پیامبر در تواضع
تفاوت اصلی آدم متکبر و عزیز
فرمول طلایی روان شناسی
چقدر مصیبتها ما را تحت تاثیر قرار میدهد؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
فصلِّ اللهم الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفت اولیاکم و رزقنی البراءة من اعداکم، ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخره و ان یثبت لی عندکم فی الدنیا و الآخره.
اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدقٍ عندکم مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام.
هدیه به روح منور آقا اباعبدالله و شهدای کربلا و اسیران کربلا، صلواتی قرایی هدیه کنیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
مبحث امشب ما، اینجا خدمت عزیزان، فرازی از زیارت عاشورا بود که از خدای متعال «قدم صدق» را میخواهیم. در شبهای گذشته قدم صدق را تعریف کردیم و پیرامونش بحث کردیم و در مورد اینکه آدم ثابتقدم باشد در راه خدا، هم بحثمان پیش رفت. به اینجا رسیدیم که یکی از ابزارهای مهم اینکه آدم ثابتقدم بماند در راه خدا این است که نفوذناپذیر باشد نسبت به حرف باطل.
برداشت قشنگی بعضی از علما کردهاند از این واژه: «تصمیم». واژه «تصمیم» که خیلی استفاده میکنیم: «تصمیم بگیر! فلان کارو تصمیم گرفتی یا نه؟» شاید اینجور معنایش را تا حالا نشنیده باشیم که اصلاً معنیاش چیست؟ ریشهاش از چیست؟ ریشه تصمیم از «صَمَمَ» است، صاد-میم. شنیدهاید میگویند: «صَمُّن»؟ به چه آدمی میگویند «اصم»؟ به آدم کر میگویند اصم، کر. آیه قرآن میگوید بعضی کرند، صمٌّ بُكمٌ. اینها صاد و میم. تصمیم؛ یعنی آدم خودش را کر کند. تصمیم گرفتن، یعنی این ریشهاش «صَمَمَ» است. رفیق صمیمی که میگویند، یعنی رفیقی که آدم نسبت به این رفیق، گوشش دهن دیگران نیست. این رفیق صمیمی است، دیگر به حرفها کار نداری. من گوشم نسبت به حرفهایی که در مورد این آقا زده میشود، کَر است؛ رفیق صمیمی.
تصمیم یعنی آدم گوشش را کر کند نسبت به حرفهای غلط، نسبت به حرفهای بیخود؛ یعنی دیگر این حرفها روی من تأثیر ندارد، تو اراده من نفوذ ندارد. هر که هر چه میخواهد بگوید، فرقی نمیکند. بخوان شماتت کنند، میخواهند متلک بیندازند، میخواهند مسخره کنند، میخواهند داد بزنند. من تصمیم خودم را گرفتهام، من مصمم هستم. گوشم کر است. این از صفات بارز شهدای کربلا بود انصافاً. گوششان کر بود نسبت به حرف اون طرفیها. گوش خودشان را بسته بودند. این گوش کر بودن اگه در برابر اهل حق باشد، میشود تکبر. اگه در برابر اهل باطل باشد، میشود عزت. یکیاش خیلی خیلی خوب، یکی خیلی خیلی بد. یک مدل کر کردن گوش داریم، یک عده انجام دادند، همشان هم رفتند جهنم. سوره نوح را برو بخوان آیات اولش را: «واستغشوا ثیابهم». حضرت نوح با اینها حرف میزد، انگشت میکردند تو گوششان. بیشتر حرف میزد، بلندتر حرف میزد، لباسهایشان را میدادند بالا، میکردند تو گوششان. انگشتهایشان را هم میکردند تو گوششان. سوره نوح، آیات اولش. این هم یک مدل تصمیم. چقدر جدیاند بعضیها نسبت به مسیر خودشان. «حرف؟ گوش بدهم؟ اصلاً نمیخواهم گوش بدهم.» چقدر مصمماند بعضیها؟ اینها همینجوری جدی جدی میروند تو جهنم. جدی جدی. این مدل تصمیم اینجوری هم داریم.
میآمدند مکه، میخواستند کعبه را طواف کنند. پیغمبر تازه اعلام پیغمبری کرده بودند، پیغمبر اکرم (ص). بعد آن روسا و بزرگان قریش به مردم میگفتند: «اونجا رفتی دور کعبه، خواستی طواف کنی، انگشت بذار تو گوشت یا چوب پنبه بذار صدای پیغمبر را نشنوی، آیات قرآن را نشنوی.» این هم یک مدل تصمیم. این مدل تصمیم، اثر تکبر است. این خیلی چیز بدی است.
ساکت! ببین خدا دو تا گوش داده، یک دانه دهان. دو تا چشم داده. یعنی از این پنج بخش، چهار بخشش برای دیدن و شنیدن، یک بخشش مال حرف زدن. ماشاءالله! شما که همه را قبضه میکنید. یک پنجم را کار کنیم، چهار پنجمش مال اونهاست. بعضی با علم کم، همش حرف میزنند. بعضی در برابر حرف دیگران، میخواهند یه حرفی بهشون بزنند، باز حرف میزنند، گوش نمیدهد. اصلاً اهمیتی ندارد براش. یکجور تصمیمها، تصمیمهای متکبرانه است، خیلی هم بد است.
دیدید مثلاً از این مثالها بزنم، بدم میآید از اینجور مثالها. مجلس سخنرانی مینشینید، بعد میبینید مثلاً ما که فکر میکردیم این آخونده مثلاً سن و سالدار و پیرمرد و اینها باشد. اینوری نگاه نکنی ها، کلی نگاه کن. میبینی گوشیاش را در میآورد یا کتابش را وا میکند یا با رفیقش… (چی شد؟ کمسنوسال بود دیگه!) «حرف شنیدنت به درد همشیره ابوییت میخوره!» کلاً من توصیه میکنم که سخنرانی نرو. حتماً یه آدم قلچماقی باشد، ببینم معروف هست یا نه؟ کلاس داشته باشد حرف گوش دادن؟ حرفش؟ مجلس شلوغ هست یا نه؟ پای مجلس کسی رفتیم، ۲۰۰۰ نفر جمعیت نشسته بود. اینها همه اثر تکبر است و چقدر ریز است. تک تک اینها را میخواهم اشاره بکنم.
دیدید تواضعهای متکبرانه؟ دیدید؟ نسبت به فوتبالیست. دستش را میگذارد رو سینهاش، اینجوری، اینجوری میکند، از تواضعش دارد هزار تا تکبر میبرد. «با کیا میچرخم؟ بیا عکس بخورم!» این تواضعت را! چقدر متواضع بودی شما؟ خبر نداشتیم. تواضع متکبرانه، اینجوریش هم داریم ها. یک وقتهایی مثلاً بنده جلوی جمع، مثلاً یه بچهای بیاد سرم داد بزنه، اینجوری، اینجوری میکنم، هی سرم را تکان میدهم: «متواضع! میبینی؟ من چقدر متواضعم؟ ببینید، اینها همتون! این بچه داره داد میزنه، هیچی نمیگویم.» این تواضع را همانجا، معادل نرخ بازار، سر گمرک، اینور مرز که میخواهند ببرند، دقیقاً همه را تکبر مینویسند برام. از مرز اینور اونور که میخواهد منتقل شود، سر گمرک، امین: «تواضع را بر میدارم.» اونور کیش میکنند، همه را تکبر مینویسند. «بزن ۵ کیلو تکبر!» «بابا این ۵ کیلو تواضع بود که!» «تو سرش بخوره! تواضعش! این همه "من من" میکرد تواضع میکند! ببینید من چقدر متواضعم!» این تواضع، تواضعهای متکبرانه است. تصمیمهای متکبرانه هم داریم. نفوذناپذیری متکبرانه هم داریم. «شخصیت آدم، احساس شخصیت میکند.» آقا این که دیگه طبیعیه دیگه، همه دارند. خیلی چیز خوبیست. بله! متکبرانه است.
چند تا مثال بزنم. اشکال ندارد؟ اصلاً چقدر اهل سؤال کردنیم؟ تو مسیر دارد میرود، آدرس بهش دادند. حاضر ۵ بار گم شود ولی یه سؤال نکند: «این کوچه کدومه؟» متکبر! میخواهی ببینی؟ دنبال فرعون نگرد. فرعون خدابیامرز دیگه گیر نمیآید. یک دانه بود، به رحمت الهی رفت، به لعنت الهی رفت! دنبال فرعون نگرد، زیاد است. فرعونصفت زیاد است. اهل پرسش نیست، کلاً! همینجوری بهش میگویی: «حاج آقا! اینجور نماز میخوانی؟ اینجا اینها مشکل دارد ها! مثلاً ضریح امام رضا پشت به ضریح وایستاده دارد نماز میخواند.» حالا گاهی یه آدم معمولی بهش میگوید، گاهی یه روحانی میگوید: «مشکل داره.» «تو چی میفهمی؟» بچه کوچیکم بهت گفت: «سؤال بکنید.» روحیه متواضعانه. امشب با تکبر یک خرده کار داریم چون تا این تکبر، فاصله نگیریم، به عزت نزدیک نمیشویم. عزتم که روح کربلاست دیگه. اون حقیقت اصلی کربلا را عزت تشکیل داده. امام حسین فرمود: «هیهات منا الذلة.» ما عزیزیم، زیر بار ذلت نمیرویم. تیکه تیکهام بکنی، زیر بار ذلت نمیروم.
یا امام حسین! ما میخواهیم عزیز بشویم. میخواهی عزیز بشوی؟ بسمه تعالی، از تکبر فاصله بگیر. «فاصله بگیرم، چیکار کنم؟» اهل پرسش هستید کلاً؟ اهل سؤال؟ چند تا شماره الان تو گوشیتان هست برای وقتهایی که پرسشهای مذهبی داشته باشید؟ ما کلاً شماره ۵ تا آخوند، فقط مال استخاره است! زحمت کشیدی! استخاره است. «صاحب فتوا بودم، فتوا صادر میکردم، مثل فتوای تحریم تنباکو، فتوای تحریم استخاره صادر میکردم. چه مسخرهبازی! استخاره بکن! آخوند مگر مال استخاره است؟» این ۲۰ سال رفته خودشو کشته درس خونده، بیا استخاره کنه. «مشاوره بکنم اول، استشاره بکن. از استخاره مهمتر، استشاره است. مشورت.» «حاج آقا، من یه همچین چیزایی گیر کردم. با خودم یه همچین فکرایی دارم. درسته اصلاً؟» مشورت، یکی از خصلت آدمهای عزیز است که تکبر ندارند. آدم متکبر… «مشورت؟ من خودمو اند! این حرفا یعنی چی؟» این خودش کار دارد، میآید از من بپرسه؟! یعنی شما خیلی گندهای!
امام رضا به غلامشان یاسر، یه وقت فرمودند: «یاسر! در مورد فلان چیز نظرت چیه؟» «شما از من؟ چه اشکالی دارد؟ ممکنه خدا یه حرفی به فکر تو بیندازد، به فکر من نیاید.» امام رضا! مشورت از غلامش، دربونش. حرفی انداخت، یه فکری انداخت، یه ایدهای انداخت. چند تا شماره تو گوشیمان است برای مشورت؟ مشورت هستیم؟ کارت تمام میشود، ۵ ماه گذشته تازه زن و بچه باخبر میشود: «زمین خریدی؟» «آره دیگه! حالا همینجوری دیدیم ارزونه.» اصلاً بعضیها عجیباند به خدا، اعجوبهایاند در عدم مشورت. یکی یک دونند واقعاً اینها. «آدمهای خودرأی پیدا میشوند.» آدم حساب نمیکنه، نظر هیچکی اهمیتی نداره. اصلاً هیچکی عقلش کار نمیکنه. همه منگولاند، همه املاند، همه خنگاند. یه بنده عاقل خدا آفریده به نام بنده حقیر! اهل سؤال چقدر هستیم؟
جهاد، دقیقاً مشخص میشود. روحیه متکبرانه خودشو نشون میده. یه مثال دیگه بزنم، دردتون نمیآید این مثالها را میزنم؟ اشکالی که نداره؟ یه وقت آدم نگاه میکند به خودش. البته شما اینجوری نیستید، شما همه خوبید، من که خوبم انصافاً خداییش! چند بار تا حالا... این مثاله درد داره. چند بار تا حالا شده بریم پیش یه آدمی که حالا با لهجه عربی آشناست، با قواعد عربی آشناست، بهش بگیم: «آقا! من حمد نمازَم را میخوانم، حمد سوره رو میخونم. شما چک کن ببین درست یا غلط؟» بابا! طرف تابلو داره غلط میخونه! بهش میگی: «تو نمیفهمی!» آدمهایی دیدهایم. من که عرض کردم خدمتتون، مرحوم فرعون هنوزم زندهست. ملعون فرعون، زیاد هم هست. نسخهی بدل زیاد دارد، کپی برابر اصل. چون کپیرایت نداشته فرعون. کپیرایت قائل نبوده. همینجوری زدن تکثیر کردن، سه هزار هزار ساله داره تولید میزنه، ادامه خواهد داشت. این کپیرایت نداره، همینجور میزنه. «کپیرایت آقا فارسیش چی میشه؟ فارسی را پاس بداریم! یه خرده چی؟ حق نشر میگن؟ چی چی میگن؟ یک همچین چیزایی. مثلاً کپی که یعنی کپی. رایت هم که یعنی محافظت، مراقبت که وقتی خارج از حد مثلاً پخش نشه. کپیرایت به این میگن.»
فرعون کپیرایت نداشته، زدن فلهای. زیاد. خصلت فرعونی تو همه هست. تک و توکی پیدا بشوند که اجازه ندادند. «من با این ریشام برم این سن و سال، حمد رو میخونم، شما چک کن! زشته بابا!» خدا رحمت کنه مرحوم آیتالله گلپایگانی رحمتالله علیه، چه انسان شریفی بود، چه انسانی دوستداشتنی بود! الکی نیست دیگه وقتی امام زمان میآیند تو منزل کسی، تو اتاق کسی مینشینند! اتاق جذابی است این اتاق. بنده توفیق داشتم بغل این اتاق، عمامهگذاریام را کنار این اتاقی که امام زمان وارد شدند، بغل این اتاق داشتم. خدا توفیق داده به دست داماد آیتالله گلپایگانی، آیتالله صافی گلپایگانی. آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی رحمتالله علیه، شخصیت عجیبی بود. خیلی دوستداشتنی بود. نماز بر بدن امام راحل را ایشون خوندند دیگه.
یه وقتی آیتالله گلپایگانی نشسته بودند تو دفترشون. یه جوون عربی وارد شد. جوون عرب رفت و نشست و محاسنش درست حسابی در نیومده بود. مرجع تقلید کل جهان شیعه، آیتاللهالعظمی گلپایگانی. ببینید جوانه را. فرمودند که: «آقا جان، یه لحظه تشریف میآیین؟» فکر کردَم مثلاً حاج آقا میخوان بگن که یه چایی بریز، برو فلان جا، فلان کار را بکن. «بفرمایید. اگه میشه من حمدمو میخونم، شما لهجه عربی داری، ببین من درست میخونم یا نه؟ چک کن.» جوانه لرزید: «آقا شما الان شما فتوا بدی، همه سر و کلهها. بعد من بشینم چک کنم من بچه!» «چه اشکالی دارد اون لهجه عربی آشنایی؟ من میخونم مردونه هرچی ایراد داشت بگو.» شروع کرد آیتالله گلپایگانی: «بسم الله الرحمن الرحیم.» سرخ و سفید شده بودیم جوون! «اینجوری بگم؟ باشه. دوباره میگم.» ببینید! الکی نیست بابا! کسی اینجوری میشود دیگر، اینجوری میرود بالا، همینجوری پرواز میکند. «تواضع مَن تواضع لله رفعهالله.» هر کی تواضع کرده، خدا پرش داده به آسمون. اگه تواضع کرده پرو بال کشید.
تکبر را حسابش را از عزت جدا کنیم. هر چی از تکبر فاصله بگیریم، به عزت نزدیک میشویم. در برابر باطل دیگر آدم نفوذپذیر نیست. اتفاقاً آدمهای متکبر در برابر باطل خیلی نفوذپذیرند. یک آدم گردنکلفت است، یک همچین کیسه پول در میآوری دو تا صدا در میآوری، میبینی که حال و هواش عوض میشود. پاش شل شد. آب از دهن شاه افتاد. «شما که اینقدر "من" دیدی که اینقدر سفت بودم و سفتیام از سر تکبرم بود.» آدمی که تکبر سفت باشد، زود آب میشود. ولی آدمی که از سر عزت سفت باشد، هیچ رقمه نمیشود توش نفوذ کرد. از هر راهی میخواهی وارد بشوی، نمیشه. تهدیدش میکنی، داد میزنی سرش، نمیشه. سر کیسه را شل میکنی، نمیشه. نوازشش میکنی، نمیشه. فحشش میدهی، نمیشه. مسخرهاش میکنی، نمیشه. تحویلش میگیری، نمیشه. «بابا تو با ما راه بیا!» «یا اباعبدالله الحسین، من و یزید! چیکار کنم؟ تو را بخرم؟ هیچی، بمیر.» «همین؟ نمیشه بیا کنار حالا. بیا با هم بسازیم.» «با تو عمراً اگه بسازم، تیکه تیکهات میکنم.» «تیکه تیکه؟ چیکارت کنم آخه؟» به خود یزید هم بعد از شهادت امام حسین، وقتی نگاهش به سر مبارک اباعبدالله افتاد، همین را میگفت: «خب، راه از اول بهت گفتم، راه بیا.» «تا اونجا میروم آره، میروم. من بیعت نمیکنم. من زیر بار زور نمیروم. من زیر بار ذلت نمیروم.» البته داستان امام حسین یک خرده فرق میکند. امام حسین را گیر انداختن بین دو تا دیوار. یک طرفش شمشیر بود، یک طرفش ذلت. «قَد رَکَزَنی یَدَعی ابنُ الدَّعیِ بَینَ اثنَتینِ.» امام حسین فرمود: «این حرامزاده منو بین دو تا چیز قرار داده. بین سِلت و ذله. بین شمشیر و ذلت.» میگوید: «یکی از این دو تا را انتخاب کن.» «و هیهات منا الذلة.» ذلت که از ما دور شد.
بقیه تعبیر را بخوانم براتون. امام حسین (علیه السلام) چی میفرمایند؟ «یَأْبَى اللهُ ذلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ.» اصلاً خدا بدش میآید، پیغمبر، شیعیان پیغمبرش، مؤمنین، اینها یه نم ذلت توشون باشه. یه خود از خود، عزت نشون بده. یه خرده مرد باش. سفت وایسا، محکم وایسا. صدات میآید پایین. روانشناسی بکنیم، خیلی خیلی زوایا برامون میریزد بیرون. دیدید مثلاً دو تا ماشین دارد تو خیابون میرود، به هم میخوره. یارو پیاده میشود. شخصیت ذلیل و عزیز اینجا معلوم میشود. این مقصر است، اینی که زده وایساده ببینه اونی که ماشینش الان از پشت بهش خورده، یعنی اون نفری که مقصر نیست، ماشین جلوییه. من از عقب اومدم با سرعت زدم بهش. روحیه ذلیل اینجوریه. آدم متکبر این شکلیه. خوب نگاه کن. خوب دقت کن، خوب تصویر را داری. از ماشینش پیاده میشود، چیکار میکند؟ اگه داد بزنه معذرتخواهی میکند. اگه آروم باشه، این داد میزنه. دیدی اینجور آدمها رو؟ این آدم متکبره، آدم ذلیله.
طرف از ماشین آروم پیاده میشود: «چی شد آقا؟» «فلان فلان.» «چه خبرته؟ حال خورده دیگه.» عوض میشود. «آقا! شما همون آدمایی بالاخره؟» «حالا خورده یا ایشون ترمز کرده یه دفعهای؟» کدامش بود؟ نحوه مهم اینه که این چه جور برخورد کند. اگه اونجور برخورد کنه، حال خورده مؤثر بوده. این مثال تصادف رانندگیاش، تو زندگی زن و شوهرا... میگفتش که: «متکبری مدل شناسایی کرد.» «بابای من تو خونه اینجوریه: هر وقت لیوان آب رو زمین باشه، من پام بهش بخوره بیفته، میگه: "چشم کورتو وا کن!"» «هر وقت پای خودش بخوره بیفته، میگه: "این لیوان! نمیفهمی نباید اینجا بذارین زمین باشه!؟"» بالاخره چشم کور باید باز بشه یا لیوان را بردارند؟ کدام؟ نه، این مهم اینه که کی زده. «من اگه زدم چشمم بیناست، چشم کور ندارم که! مشکل از لیوانه است.» خصلت آدم متکبره اینها. هیچ وقت روی عزت نمیبینند اینجور آدمها.
همیشه هم این کشورهایی که... حرف سیاسی نمیخواهم بزنم ها، برداشت دیگهای هم نشود. بعضی کشورها کلاً آدمهاش خیلی از... از آدمهاش بگویم که، بعضی کشورها بعضی آدمهاش یه خرده ذلیلند. مردمش را بررسی میکنی میبینی خیلی متکبرند. «اینها متکبرند، ذلیلن. آره؟» چون متکبرند. «چه جور میشه؟ یعنی چی؟» خصلت آدم متکبر این شکلیه: سرش داد بزنی ساکت میشه. در برابرش ساکت باشی، داد میزنه. روش برخورد با متکبر را هم بدونید ها. اینجوریه. در برابر متکبر نباید از خودت نرمش نشون بدی. البته بستگی دارد تکبرش چقدره، به خاطر چیه. بعضیها آدمهای متکبر، اثر کمبود عاطفهاند. گناه داره بدبخت! ننهش بهش محبت نکرده، این گناه داره. نگاه به خودش جلب کنه، نگاهش کنید. تکبرش را دست برمیداره. موقعیت خاصیه که دارند. رییس یا مثلاً استاد دانشگاه است، پروفسوره چیه. اینها جوگیر شده. این را یه خرده کفگیرش کن. کفگیرش کن! کفگیر یه نم بتراش. خیالات برش نداره.
بهش رسیدی، حالا خیلی تحویلش نگیر. همه بهش میرسند: «سلام آقای دکتر!» بهش بگو: «سلام فلانی!» «دکترم؟ غلطی میخواهی بکنی؟ هر چی میخواهی باشی، باش. برا خودتی.» بعضیها تکبرشون در برابر تو، به خاطر اعتقاداتته. اینو که اصلاً باید بخوابانی تو گوشش. این چون فکر کرده تو مؤمنی، از درجه پایینتری. یک سر سوزن نباید تحویل گرفت. به اندازه سر سوزن نباید اینها را تحویل گرفت. این تکبر، تکبر اعتقادی. ببین این فرق میکند. الان سه نوع تکبر گفتم ها. داشتی؟ یه تکبر تکبر احساسی بود. یه تکبر تکبر اجتماعی بود. یه تکبر تکبر اعتقادی بود. با هر کدام دیدی، باید چه شکلی برخورد کرد؟ مشکلش چیه؟ نرمش کن! محبت کمش؟ قلدربازی! بعضی اوقات نه، به خاطر موقعیت اجتماعیشون. یه نم تحویل بگیر، یه نم نگیر. اینجوری! به خاطر اینکه چون میبینند تو یه اعتقادی داری و این اصلاً اعتقادت را قبول نداره. کلاً بچههیئتی میبینه، میگه: «حالم به هم میخوره.» باید بخوری تو گوشش! کلاً میگه: «آقا! من از کسی که از تیره و طایفه امام حسین باشه، بیزارم.» «غلط کردی تو کی هستی؟» «اسم نماز بخونه، حالم به هم میآید ازش.» قرآن! خیلی زیادند ها! خیلی زیادند اینجور آدمها. در رأسشون مستکبرین عالمند دیگه. اینهایی که الان مستکبرند، شخصیتهایی که به خاطر اعتقادات ما، فکر کردند ما کمیم.
از تکبر هرچه فاصله بگیری، به عزت نزدیک میشوی. یا اگه کسی به آخوندا فحش میده. خب این که دیگه حالا سکه بازار است. گاهی از طرف دلش از جایی پر است. صف نون وایساده، طول کشیده، یه آخوند داره رد میشه. خب به کی، به کی راحتتر از آخوند فحش بدیم؟ یه وقت تو حرم حضرت عباس چند سال پیش یکی به من گفت: «چرا این لباس را تنت کردی؟» گفتم: «هر کی دلش از هر جا پر بود، خواست تخلیه بشه، نگاه کنه، لباس فرمشه دیگه! لباس فرم فحش خوردن.» محبت کرد: «وام میخواسته از بانک، پیچوندنش، شاکی شده، اومده بیرون، آخوند را میبینه. ای فلان فلانشده!» کلهاش را گرفت ماچش کرد: «خدا خیرت بده! اونها بده که به تو وام میدهند. من و آخوند اگه برم که ۱۰ سال میچرخونم این وام هم بهمان نمیدهند.» نمیدانند اینها که ما مشکلاتمان از اونها خیلی بدتره. این یه طایفه، اینها طایفه احساسیاند. از سر احساسات داره داد میزنه.
یه طایفه از سر موقعیت اجتماعی، خودشو بالاتر میدونه. سیستم فرق میکنه. میگه: «ما تو این مملکت داریم خدمت میکنیم، تو داری مفتخوری میکنی.» همین سفر نجف، کسی حرم امیرالمومنین از این حرفها به ما میزد: «کاری بلد باش! کار کن! مفتخوری. اینها نمیشه.» گفتم: «که فوقتخصص مغز چیکار میکنه؟ عمل جراحی ۵ دقیقه میآید. ایشون مفتخور نیست.» نه! این داره کار میکنه. «چیکار میکنه؟» «ببخشید، کار فکری.» گفتم: «ببخشید! چه کار فکری بالاتر از این؟ ۱۰ میلیون هم کف دست اون آقا میگذارم. کار فکری اگه کار است و قبول داری، کار از همه کارها سختتره.» این یه طایفه دیگر.
اینهایی که اعتقاداتند، اینها را بذار تو گوششون. «کلاً بدم میآید از تو، از دین تو، از اعتقادات تو. به اهل بیت علاقه دارند. ما از اهل بیت چون بیزاریم، تو همین لباس را تنت کردی، از تو هم بدمان میآید.» برخورد خودشو میطلبه ها. گاهی طرف را باید توجیه کرد، نمیدونه. جهل داره. این را باید روشنش کرد، حرفش را رسوند. اثر نداریم دیگه. باید باهاش قاطع برخورد کرد. بحث خارج شدیم. اینها همه عزت را داریم توضیح میدهیم ها. اینها برخوردهای عزتمندانه است. اگه بنده آخوند با یک کسی که از بیخ اعتقاداتم را قبول نداره، برم هی وایستم اونجا سر و صورتش را بمالم، برخورد ذلیلانه نشون میدهم. «آقا! این از بیخ شما را قبول نداره. چرا قبول؟ سر و کلهاش آویزون شدی؟» گاهی آدم باید خودش را پایین بیاره برای اینکه دیگران را جذب بکنه.
دو تا مثال از سیره پیغمبر بزنم. دقیقاً ضد همدیگه، خیلی عجیب عزت را ببین. اینه! تو یکی پیغمبر خیلی خوشو آورد پایین، تو یکی اصلاً نیاورد پایین. دو نفر، یه وایساده بود سر چهارراه. پیغمبر که رد میشدند، شکمبه گوسفند پرت میکرد سر پیغمبر. داستان را شنیدی دیگه؟ هر روز که پیغمبر رد میشدند، این کار را میکرد. یه روز پیغمبر که نیست. «چی شده؟» «آقا مریضه.» «بریم عیادت.» در زدند. «کیه؟» پیغمبر پتو را کشید رو سرش. از همون زیر پتو شهادتین را گفت. مسلمون شد. چیکار کرده؟ پیغمبر را مسخره میکرده. پیغمبر خودشو پایین آورد برای اینکه اینو جذب کنه. این ذلت نیست، این عین عزت است.
یکی دیگه بود، لباس پیغمبر را تن میکرد، مسخره میکرد پیغمبر را تو شهر مکه. ادای پیغمبر. پیغمبر وارد مکه که شدند، از مدینه که لشکر راه انداختند، وارد مکه شدند، حتی ابوسفیان را بخشیدند: «دلقکه رو بگیرین، اعدامش کنین.» حساب داره. یه وقتی پایین آمدن باعث میشود که چهار نفر را جذب بکنی. یه وقت پایین آمدن، جذبی که نداره هیچی، چهار نفر به شبهه میافتن. این آقا انگار اصلاً خودشم خودشو پیغمبر نمیدونه. حساب دستت آمد کجا باید چیکار کرد. اینها همه برخوردهای ظریفه، ریز، دقیقه.
از نشانههای آدم عزیز چند تا گفتیم امشب؟ بگیم و عرض ما تمام. یکی دیگه از نشانههای آدم عزیز و فرقش با آدم متکبر. این هم میگویم، دوباره امتحان بگیریم. یه چکاپ بکنیم. ویروسکش داریم دیگه؟ همه ها. ویروسکش را نصب کردید؟ آقا! تو روحتون. آپدیتش هم کردید؟ محرما و ماههای رمضونا اینها مال آپدیتشه دیگه. باید آپدیت بشه. ویروسکش خودش اصلش باید نصب بشه، آپدیت بشه. الان محرمیه، عاشورا اومده. یه دور آپدیت شدیم ها، همه ویروسها رفت. یه قطره اشک امام حسین ویروسها را پاک کرد. آپدیت شد. بعد ویروس کش که نصب میکنی، چیکار میکنه؟ یه دور چکاپ میگیره، میآید همه فایلهای حتی مخفی رایانه را بررسی میکنه. بعد بهت خبر میده تو فلان فایل فلان گوشهاش، اون یه تیکه مثلاً اونجا ویروس داره. الان من میخواهم یه چکاپ بگیرم. اشکال نداره؟ این چکاپ نشون میده، این ویروسه را میریزه بیرون اگه کسی داشته باشه، همینجور سریع ارور میده، بَنگ صدا میده.
یکی از ویژگیهای آدم متکبر یا بگویم آدم ذلیل، فرق نمیکنه، آدم متکبر، ذلیل اینه: همه را ذلیل میدونه. همه را بیشخصیت میدونه. همه را پایین میدونه. خیلی بهترین عبارت اینه: همه را پایین میدونه. آقا چکاپ گرفتیم؟ چکاپ گرفتیم. چند درصد بود؟ جلوتر برم. یک درصد! الحمدلله معصومهایی در جلسه ما پیدا میشوند. یوسف صدیق را لنگ بیندازد اینجا. هر آدمی که نگاه میکنه، اولین چیزی که از این آدم به ذهنش میآید، نقاط ضعفش دانلود میشود! هر کسی میخواهد صحبت بکنه، اولین چیزی که از این آدم میگوید، نقاط ضعفش، نقاط پایینشه. آدم عزیز، در مورد هر کسی میخواهد صحبت بکنه، اول خوبیهاش را میگوید. واقعاً هم خوبیهاش را میبینه. اول فقط یه لیست از خوبیهاش را میبینه. بعد اون بغلا یه نم این بدیهاش.
یه فرمول فوق طلایی بهتون بگم، خیلی خیلی طلاییه. فرمول روانشناسی. مال روایاتمان هم هست، خیلی هم کارش درسته. فرمول چیه؟ هر کسی هر جوری هست، همه را همون شکلی میبینه. گرفتی فرمول را؟ «هر کی هر شکلی هست، بقیهشو بگو.» تو روایت داریم: هر وقت دیدی یه آدمی، هر چی واسش تعریف میکنی، هی فکر میکنه که داری دروغ میگویی، خودش دروغگوئه. «شما خالیبند تشریف داشتین.» «این دروغه. باور نکن. اینها را کی گفته؟ از کجا معلوم؟» بعضی وقتها سؤال میکنه: «راست میگویی؟ خداوکیلی؟!» آدم دروغگو اینجوریه. دروغگو دیرباوره. آقا! اینو شهر کن بزن تو ادارات پخش کنیم: «دروغگو دیرباور!» هر کی را دیدی خیلی دیرباوره، ببین خوشخالیبنده. این چون خیلی همه را سر کار میگذارد، همش هی نَنگ سرکارگذار میبینی.
آدم هر جوری هست، همه را همون شکلی میبینه. آدمهای خوب، همه را خوب میبینند. تو روایت داری: «میخواهی حسن ظن پیدا کنیم به بقیه مردم؟ به آدم خوبها زیاد بشه، یه مدت با خوبها که میشینی، خوب میشی.» صفات خوبش میآید تو ذهنت، تو چشمت. حضرت عیسی با اصحابش رد میشد از جایی. یه سگی افتاده بود، منطقه را برداشته بود. دماغشون را گرفتن. «قیافه درب و داغون! دندانهاش را ببینی چقدر خوشگله! چقدر سفیده دندوناش!» «آقای عیسی، ببخشید، شما نمیبینید واقعاً؟» «نه، من الان انقدر این گرفته این دندوناش، اصلاً یادم رفته که این بو میده!» چرا بعضیها اینجورین؟ مثلاً مهمون میآید خونه، مهمون غریبه است، ۵ دقیقه نشست و پا شد و رفت. بعد خانماش میپرسه: «نظرت در مورد آقا چیه؟» «خیلی پرحرف بود! نداشت! واقعاً هیچی، مفتی نمیارزید!» مشکل پس از جای دیگه است. مشکل از اونیه که داشته نگاه میکرده. اون خودش چون مشکل داشته، مشکلدار میدیده همه را.
دیدی بعضیها با هر کی برخورد میکنند، خوبیهاش را میبینند. چقدر ما تو این، تک تک اینها که میگویم یه دنیا حرفهاست این تو! حالا داریم ساده از قبول دارین، تک تک اینها یه دنیا حرف است. هر کدام از اینها چقدر جا داره که در موردش حرف بزنیم. چقدر تو زندگیا احتیاجه! آقا! بحث سوءظن بیچاره کرده خیلیا رو. زندگیها را اصلاً یخ کرده. مرده میره کادو میخره برای زنش، میآره بهش میده. زنه میگیره، باز «دوباره چه گندی زدی رفتی کادو خریدی آوردی؟» «بابا! محبت! تو سلام، گل بی طمع نیست!» مریضند بعضیها، مریضند به خدا! مشکل دارند. چند بار تا حالا این مریضی رو پیش دکتر بردیم؟ یه گوشه انگشتمون درد بگیره، این ناخنه رو یه خرده از ته گرفتیم، درد میکنه، ۷۰ تا قرص میخوریم. این همه سوءظن تو آدم، دکتر بره! «نه، دیگه!» ببین الان دیگه دور زمونه... «نه اینکه بد شده»، توجیه میکنه. دیشب گفتم که توجیه خطرناکترین چیزه. مزخرف، یه غلطی میکنی، یه حرف مزخرف هم تنگ تنگش. «این کلاً تو این دوره زمونه، به کسی نمیشه اعتماد کرد. تو این دوره زمونه میدونی اصلاً دروغ زیاد شده. کلاً نمیشه باور کرد حرف کسی را.»
میشه؟ یه آدم حسابی میآورد مینشینه: «میدونی ما کلاً الان میدونی تو این دوره زمونه چون شیاد زیاد، شیاد میبینی.» هر کی هر جور هست، دوباره فرمول بگویم: «هر کس هر جور هست، همه را همون جوری میبینه.» آدم ذلیل، همه را ذلیل میبینه: «آره! این که هیچی نیست بابا! اون که هیچی بلد نیست بابا! بانک! هیچی از کار سر در نمیآره.» بعضی شغلها دیدید؟ نمیخواهم قول میدهید اگه این شغل را اشاره کردم، آدمهاش را تو ذهن نیارین. یه آدم مال یه شغلی مثلاً بوده تعمیرگاه. مثلاً نگاه میکنه: «روغن سری قبلی کجا عوض کردی؟ هیچ کی بلد نیست روغن عوض کنه. انداختن بهت!» مشکلاتی اینها واقعاً چقدر تو مشاغل زیاده. اینجور چیزها.
این خندهها درسته شام غریبانه و دلممان پر از درده ولی تا یه حدیش حق است، این گریه برای امام حسین آدم را راحت میکنه. بخشش مال اینه، یکی از غصههامان هم همینهاست. من تو این سفر کربلا فقط التماسم به امام گفتم: «آقا! اگه یه قطره اشک ریختم تو حرم شما، خواهشاً بعدش یه چند ثانیه صبر کن، من شادی نده. کمه، یه خورده آتیشم بده.» نشد آقا! «نمیشه»، «میشه!» قاهقاه میخندند. «بابا! اینجا حرم امام حسینه!» «ای جانم! حرم امام حسین. آره! نگاه کن حال کن!» بچهکاروان غر میزنم: «پیش ما شادیم. ما تو حرم چیکار کنیم؟ ما از بغل قتلگاه رد میشویم.» حساب کتابهایی داره. یه تیکهاش را الان میگویم، بخشش هم باشه تو روضه میگویم.
حرم امام حسین فرمود: «هر کی غصه داره، بره حرم امام حسین، شاد برمیگرده.» «یرجع مسروراً.» روایت را ما فکر کردیم امام حسین مال آدمهای غصهدار است. اتفاقاً امام حسین قصار را برطرف میکنه. میبینی الان شام غریبان چقدر خوشحالی! گریه کردی، به سر و صورتت زدی. با اینکه شب ماتم است ولی اشک این را سبک کرده. آدم دلیل دیگهای هم داره. باشه تو روضه میگویم. آدم ذلیل همه را ذلیل میبینه. آدم متکبر همه را کم میبینه چون خودش هم کمه. واقعاً تکبر کی شکل میگیره؟ وقتی آدم احساس کمبود میکنه، هی میخواهد خودشو بزرگ جلوه بده. آدم عزیز چون بزرگه، دیگه نمیخواهد اینو به همه نشون بده. چون واقعاً داره دیگه. چیزی را داره. کیا ادای پولدارا را در میآرن؟ ادای پولدارا را در میآرن بیپولها. تا حالا دیدی آدم پولدار، ادای پولدارا را در بیاره؟ اداها. سیستم پولداری، زندگی. ادا بشینه، هی بلوف بزنه: «ما چقدر چی داریم و چقدر...» زمینی که داره مخفی میکنه، نفهمه چشم نخوریم. «دارم! دارم!» و اینها. اگه خودشو گنده میخواهد جلوه بده، این کمه! هیچی نداره. همیشه صدا تو جیب شماست. الان راه میرود، یه پنج تا پول خرده، چهار تا تراول. صدا مال کدامشه؟ راه میروی کدامش صدا میده؟ تراولها صدا میدهند؟ پولخردا! تراول ساکته همیشه. اتفاقاً ساکت، طرفدار زیاد داره. دهن وا کنند، همه ریختن سرم. پولخرده چون هیچی نداره. «آی من هستم!»
حرف زدن آدم باسواد تو میشه. ساکت میشینه اینجا، خیلی داره. نمیدونه کدامش را خرج کنه. پولخردا سروصدا داره، تراول ساکته. بزرگ جلوه بده چون کوچیکه. واقعاً هیچی نیست. خیلی بزرگه، بزرگ بودنش را مخفی کنه، دیگران باخبر نشن یه وقت این بزرگ بودنه نگیره دیگران را، مانع نشه از ارتباط. امیرالمومنین چون خیلی بزرگ بودند، خیلی شوخی میکردند. خیر امیرالمومنین آقا! بدونید اصلاً کار مزاح میگفتند، دعا میگفتند به امیرالمومنین: «دع ب دعابه!» یعنی شوخی، مزاحم که یعنی شوخی. اصلاً از بس مزاح میکرد امیرالمومنین، بعد پیغمبر برخی گفتند که: «کار را به دست علی نصب کنیم، خیلی مزاح است. نمیتونه حکومتداری بکنه. این با همه بگو بخند داره. بریم دست فلانی!» خیلی آدم اخموییه. «علی! شما چقدر شوخی میکنی؟» «من چون خیلی بزرگم، به خانم بزرگی و مردم نشون بدم، هیچکی نمیکشه. هی باید خودم را کوچیک نشون بدهم. حجاب چطور بزنم؟ راحت بتونم ارتباط برقرار بکنم.» آدم بزرگ اینجوریه، هی خودشو کوچیک نشون میده. کوچیک نشون میده. نه یعنی خودشو ذلیل میکنه ها. کوچیک نشون میده در عین عزت. یه جوری از خودش برخورد نشون میده که انگار من هیچی نیستم. خار نمیکنه.
یکی از چیزهایی که خیلی آدم را خار میکنه، درخواست است. درخواست بگویم، عرضم تمام. امشب خیلی طولانی شد، اشکال نداره. سمت محرم داریم. مگر این حرفها را چقدر مگر فرصت داریم که با هم مطرح کنیم؟ این یه اشاره فقط بکنم، بقیهاش بماند فردا شب ان شاءالله. از اینجا دیگه کم کم بریم تو روضه. درخواست آدم را ذلیل میکنه. درخواست، التماس، سر پایین آوردن، دست دراز کردن. آدمهایی که اینجورین، ذلیله. آدم عزیز خوش و کوچیک نمیکنه پیش دیگران، پایین. اینو داشته باش همین قدرش را. فردا شب ادامهش.
یکی دیگه از نشانههای آدم عزیز اینه: تو مصیبت خم میشه ولی نمیشکنه. خم میشه ولی نمیشکنه. عزیز این شکلیه. ذلیل تو مصیبت میشکنه. «مصیبت زندگیشو کنف کرد. اصلاً افکارش از هم پاشید. اصلاً شخصیتش عوض شد. این بعد مصیبت اصلاً... اصلاً یه آدم دیگه شد.» آدم عزیز همون آدم هست. درسته خم شده، خیلی بهش فشار اومده ولی عوض نشد. مصیبتها! خودمونو بشناسیم. چقدر مصیبتها عوض میکنه ما را؟ اگه مصیبتها عوضمون میکنه، عزیز نیستیم، ذلیلیم. مگه نه؟ فشار میآره ولی عوض نمیکنه. امروز بزرگترین مصیبت عالم به زینب وارد شد. دیگر از این مصیبت سنگینتر نبود. زینب را خم کرد ولی زینب نشکست. نشکست؟ خم شد، پیر شد، نشکست. امشب دیگه زینب نماز شبش را نشسته میخونه. امام سجاد میفرماید: «شب یازدهم سحر از خواب پا شدم برای نماز شب بیدار شدم، دیدم عمم نشسته.» گفتم: «خدایا! چرا عمم نشسته؟ اگه داره استراحت میکنه باید خواب باشه. اگه داره عبادت میکنه، باید ایستاده باشه دیگه. نشستن برای چیه؟» زینبه دیگه میفهمه. برگشت گفت: «عزیز برادر! مشغول عبادتم ولی هر کار کردم نتونستم بلند شوم. هر کار کردم نتونستم بلند شوم.» قد خمیده، کمر شکسته ولی زینب هنوز زینبه. زینب هنوز زینب است. زینب دست برنداشته از افکارش، دست از اعتقاداتش، دست از عشقش. زینب عوض نشده. زینب هنوز زینب است.
چقدر حیف! شام غریبانها دیگه ما اشک نداریم بریزیم. اول مصیبتمونه شام غریبان. ولی معمولاً بچهها خستهاند. همه همه گریهکنان معمولاً شام غریبان دیگه خستهاند، جون نداره. ده شب گریه کردن، به سر و صورت زدن. عاشورا دیگه کم آوردن. دیدی؟ امشب دیگه علم بیرون نیاوردن. یکی به خاطر اینه که کم آوردن. یکی به خاطر اینه که علمدارا را زدن. علمدارا را زدن، دیگه رویش نمیشه کسی علم بلند کنه بعد عباس. غصه ما نمیتونیم شام غریبان برا حسین بمیری. بمیری! اون دلیلی که گفتم برات تو روضه میگویم که چرا حرم امام حسین غمت برطرف میشه، دیگه نمیتونی بمیری. خیلی کربلا نرفتن میگن: «بذار برم کربلا خودمو میکشم، میکشم، میکشم.» تا وارد حرم حسین. یک آرامشی وجودتو میگیره. گریه میریزی ولی از سر عشق. اثر مصیبت دیگه نمیتونی گریه کنی. روضهها همه فراموشت میشه. باورت نمیشه اینجا هر چی واست روضه بخونم. چند تا دلیل داره. یکیش اینه: «لا اله...» یکی از دلیلهای کربلا غمزدهات نمیکنه اینه: غم بود تو کربلا. زینب امروز جمع کرد با خودش برد. هیچی غم نذاشت تو کربلا بمونه. همه را سهم خودش کرده، یه جا برده. دنبال غم میگردی تو کربلا؟ پیدا نبود. همه را زینب جمع کرده برده. برده. ببین از امروز ظهر عاشورا دیگه آروم شدی. دیشب هنوز حسین را نکشته بودن. چه جور خودتو میخواستی بکشی؟ امشب چرا؟ چرا زینب همه مصیبتها را جمع کرده برده؟ دیگه چیزیش به تو نمیرسه.
«آی امون از دل زینب!» از رو... تا وقتی پای حسین وسط بود، زینب اجازه میداد گریه کنیم. وقتی پای خودش وسط، دیگه نمیذاره. سهم خودمه. اختصاصی مال من. از شب یازدهم دیگه معمولاً هیئتها جمع میشه. از شب یازدهم که دیگه سهم گریه زینبه، هیئتها جمع میشه. تا دیشب همه گریه علیاصغر حسین، علیاکبر حسین، عباس حسین. تا وقتی روضهها مال حسین بود، زینب کمکت هم میکرد اشک بریزی. از امشب که دیگه مال زینب شده، همه آرومن. شمع روشن میکنن. «امشب من دیگه اشکم نمیآید.» خیلی قشنگه این شمع روشن. خیلی معانی داره. یکی از معانیش اینه: تو شب، شب چراغ میخواهد آدم. خصوصاً اگه تو بیابون باشه، خصوصاً اگه بچه باشه. «لا اله الا الله.»
امشب امشب از امام رضا دعوت کردم برامون روضه بخونم. «یا علی! ۱۰ شب ما روضه خوندیم برای شما. امشب میخواهم شما برامون روضه بخونید.» یه روایتی امام رضا دارد. روضهخونی امام رضاست اینو بخوانم برات. امشب با روضه امام رضا گریه کنیم: «ان المحرم شهر کان أهل الجاهلیة یحرمون فیه القتال فاستحلت فیه دماؤنا.» محرم تو دوران جاهلیت هم کسی خون به احترام محرم نمیجنگید. ولی با ما شیعیان جمع کردن کافرها را، تو جاهلیت پسر پیغمبر را کشتند. جان! آروم آروم به کجا میبره امام رضا؟ هتک حرم یعنی نقض حرمت. «قرأوا أولی العزیز و الأطفال». بچههامو به اسارت بردن. عزیزم! عرض کربلا. ای حسین! هر کی میتونه گریه، گریه کنه. برای ماتم گریه کنه. امام رضا! امشب شام غریبان تنها وقتیه که من خیلی دوست دارم همه شبهای سال کربلا بشم، غیر از شام غریبان. نمیخواهم از خدا هیچ وقت شام کربلا باشم. شام کربلا دیدن نداره. چی میخواهی ببینی؟ یه طرف سوخته، یه طرف... یه طرف سرهای بریده، یه طرف لشکر زمان دشمن، یه طرف زن و بچه نشسته حسین. کربلا! آه جان! آروم آروم. این بچه... خداحافظی کنم؟ «بابا! دو روز میری کربلا. به به! حسین حسین.» جماعتی که میخواهند از کربلا خداحافظی کنن، میگم: «تو دو سه روزه با حرم حسین...»
در حال بارگذاری نظرات...