نقش تربیت در عزت
ماجرای دو طفلان مسلم
تعریف کردن از آدم ذلیل و عزیز
رابطه عزتمندانه در خانواده
چند پیشنهاد برای زندگی عزتمندانه
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
فَسَلْ اللهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَائَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ، وَ ثَبِّتْ لِي صِدْقًا عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
این چند شبی که خدمت عزیزان مزاحم شدیم، بحثی را پیش گرفته بودیم. رسیدیم به این جمله نورانی امام حسین علیه السلام. امشب چون شب آخر است و باید بحث را جمع کرد و خیلی از دوستان هم از اول بحث نبودند، قالب دوستان تقریباً از اول بحث نبودند، باید بالاخره هم گریزی زد به مباحث قبلی، هم بحث جدید را سریع مطرح کرد.
امام حسین علیه السلام وقتی که عرصه بر ایشان تنگ شد در جریان کربلا و خیمهها را محاصره کردند، جمله نورانی فرمودند که شعار شد، یک تیکهاش در طول تاریخ؛ ولی معمولاً با کل جمله امام حسین را نشنیدیم. این یک تیکه «هیهات منّا الذّله»، این بخشی از فرازی از سخنرانی امام حسین است. حضرت فرمودند: «اَلَا وَ اَنَّ ابْنَ دَعِيٍّ قَد رَکَزَنِي بَینَ اثْنَتَيْنِ»؛ این حرامزاده فرزند حرامزاده (منظور، حالا یا عبیدالله بن زیاد که جد اندر جد حرامزاده بود یا یزید) این حرامزاده من را بین دو تا چیز قرار داده است: «بَیْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ». میگوید: «یا سَلّه را انتخاب کن یا ذلّه را انتخاب کن.» سلّه به معنی شمشیر است، ذلت هم که مشخص است دیگر، به معنی خواری است. من را بین این دو تا قرار داده. میگوید: «یا با یزید بیعت کن یا میکُشیمت.» بیعت با یزید هم که خواری است. من زیر بار خواری نمیروم، زیر بار ذلت نمیروم، و «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة». هیهات یعنی دور شد، ذلت اصلاً از ما دور شده، ما خیلی فاصله داریم با ذلت، اصلاً سمت ذلت نمیرویم. من را بین ذلت و سلّه میخواهی بگذاری؟ عمراً خدا و پیغمبر و مؤمنین اینکاره نیستند، ذلیل نیستند. خدا خودش دوست ندارد مؤمنانش را ذلیل ببیند.
بعد فرمود: این یک تیکه خیلی کاربردی است. امشب با این یک تیکه از جمله امام حسین کار داریم و عرض خود را تمام کنیم برای امسال. «هُجُورٌ تَابَتْ»، اصلاً بچهای که از دامن پاک پرورش پیدا کرده باشد، عزیز است. امام حسین بحث تربیتی میکند، محصول تربیتی است که من با این تربیت رشد کردهام. فکر نکنی من خودم همین جوری مثلاً قُدبازی دارم درمیآورم. اصلاً این حاصل تربیت دامن پاک است. بچهای که ازش درمیآید عزیز است. زیر بار ذلت نمیرود. «هُجُورٌ تَابَتْ وَ طَهَارَةٌ وَ أُنُوفٌ حَمِیَّةٌ». مغزی که توش تعصب نسبت به دین باشد، این زیر بار ذلت نمیرود. شما اینکاره نیستید، شما که زیر بار ذلت رفتید، دست گدایی دراز کردید جلوی یزید، جلوی عبیدالله بن زیاد. چقدر با خفت و خواری اینها دودستی دست گدایی دراز کردند جلوی عبیدالله و یزید. خواباندن تو گوش اینها، پرتشان کردند کنار. یکیشان داد میزد، بعد کربلا گریه میکرد. یکی آمد بهش گفت: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «ده درهم خرج کردم رفتم اسب خریدم، زین خریدم، شمشیر خریدم، ادوات خریدم، آمدم کربلا امام حسین را کشتم، رفتم ۶ درهم به من دادند.» ای خاک بر سرش! دنیایم گیرش نیامد، چه برسد به آخرت! آخرت که هیچی، دنیایم گیرش نیامد.
یک داستان خولی، آن جنایتی که کرد که حالا اشاره نمیکنم، جنایت فجیع. بعد از این جنایت فجیع، سر مبارک امام حسین را آورد برای عبیدالله. مثل امروز یا دیروزی با چه التماس و زاری که «عبیدالله! پولی بندازیم جلوش بره گم شود.» آقا بعضی از اینها کارهای عجیبی کردند به عبیدالله که رسید چه ذلتی! عجب است! طفلان مسلم. من این داستان را میگویم. معمولاً شهر مُسَیَّب که میرویم (مُسیَّب چسبیده به کربلا است، قبل ورودی به کربلا)، شهر مُسیَّب خرمای خیلی معروفی هم دارد. بهترین خرمای عراق را تقریباً میشود گفت این شهر مُسیَّب دارد. در مُسیَّب (با سین) سفارش میکنم که خرما بگیرید، سوغاتی ببرید. برکت این خرما به خاطر این است که بچههای مسلم زیر این درخت نخِلها میخوابیدند. به برکت قدم اینها اینجا برکت گرفت. این نامرد حارث بن زیاد، داداش کمیل. این دعای کمیلی که الان خوندی، دعای کمیل برادر این آقای کمیل. یک عوضی بود که لنگه نداشت.
چه شد عاقبتش؟ وقتی بچهها را پیدا کرد و یک داستان مفصلی هم دارد (حالا اشاره نمیکنم)، بچههای مسلم را گرفت. زن خود حارث گفت: «من نمیگذارم سر اینها را ببری. دو تا بچه هفت هشت ساله دیگر سر بریدن ندارد که.» زنش را پرت کرد، زد، پرتش کرد. به این بچهها گفت: «وصیتی، چیزی دارین؟» اینها گفتند: «باز درخواست میکنیم که ما را نکشی.» گفتم: «لااقل ما را ببر پیش عبیدالله، بزرگتر است. پیش رئیسمان بریم.» ببین! نگاه ذلت را ببین. آدم حالش به هم میخورد! «عبیدالله آن برامون تصمیم بگیره.» چی گفت؟ گفت: «نه! میخواهم سرتان را ببرم برای عبیدالله جایزه بگیرم. کاری مانده انجام بدهیم؟ میخواهم سرتان را ببرم.» بچهها گفتند: «لااقل بگذار دو رکعت نماز بخوانیم.» دو رکعت نماز خواندند، رفتند سجده، «یا احکم الحاکمین». دعا کردند: «خدایا! تو بین ما و این مرتیکه حکم کن.» سر را تو کیسه کرد که حالا داستان شهادت اینها داستان جانخراش است. سر را تو کیسه کرد، برد تو کاخ عبیدالله. با ذلت تمام آویزان شد، آنجا کیسه را درآورد: «برات دو تا سر آوردم.» سر کی؟ بچههای مسلم. دو تا بچه بودند. «سر بریدن! غلط کردی! برای چی؟ برای شما؟ شما خیلی غلط کردی!» گفت: «اینها دعا کردند. گفتند که "یا احکم الحاکمین! تو بین ما مرتیکه حکم کن."» گفت: «الان من حکم میکنم. ببرید این مرتیکه را گردن بزنید.» این چیست اسم این چیست؟ ذلت!
امام حسین گفت: «من زیر سم اسب میروم از این، از اینها من ندارم.» من زیر اینها نمیروم. این جور حالات، اینهایی که آویزان یزید بودند. مگر عزت پیدا کردند؟ مگر اینها را تحویل گرفت؟ یکی بعد از دیگری پرتشان کرد کنار. همین عمر سعد فرمانده سپاه، خل و وصل شد. بعد داستان کربلا دیوانه شد. یک سال تقریباً زنده بود بعد داستان کربلا. تو این یک سال پایش را از خانه بیرون نمیتوانست بگذارد. قدم از خانه برمیداشت میآمد بیرون، سنگبارانش میکردند بچههای کوفه. فرمانده سپاه، دیوانه شد. تو خانه ماند که به دست مختار کشته شد. نه دیگر! اینها نوچههای یزید، اینها آویزانهای یزید. ذلت است دیگر. اصلاً کسی که محصول دامن پاک است، زیر بار ذلت نمیرود. کسی که مغزش کار میکند، زیر بار ذلت نمیرود. یعنی مغزتان کار نمیکند!
«وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ»، اصلاً آدم با شرافت زیر بار ذلت نمیرود. شما که زیر بار ذلت رفتید. «وَ مَنْ نَصَرَ طَاعَةً لِعَامٍ عَلَى مَصَارِعِ الْکِرَامِ». مصارع الکرام، من حاضرم تو گودی بروم محترمانه. مصارع کرام یعنی گودی محترمانه، گودی قتلگاه محترمانه، مقتل، محل کشته شدن محترمانه. حاضرم محل کشته شدن محترمانه باشد ولی با ذلت تحویلم نگیرند. با عزت بمیرم، با ذلت تحویلم نگیرند. این فرهنگ ابیعبدالله را گرفتی؟
بیایم بریم تو زندگیهامون، بریم جلو. شب آخر است دیگر. یک خورده همچین وَر برویم، هم بزنیم زندگیهامون را. ببینیم چقدر زندگیهامون امام حسینی و کربلایی است. بیایم جلو. اشکال ندارد. آل محمد، مملکت امام حسین روز عاشورا به سر و کلهاش میزند. عزاداری میکند، محرم مشکی میپوشد، ناله میزند. ولی یک چیزهای دیگر هم دارد. ببینیم هست؟ مملکت امام حسینی، مملکتی که با امام حسین زلفش گره خورده. از سر و کله آدمها، از سر و کلهشان عزت میبارد. عزت میبَرَد. ببین هست این جور؟ از کدام ور مثال بزنم برات ذلت را دانه به دانه بیاورم؟ ببینیم از تو مغازههامون بریم تا بیایم تو خیابونهامون. بعد بیایم بریم تو خونههامون. بعد بیایم بریم تو مدرسههامون. دانه به دانه ببین که چقدر عزت دارند یا ندارند. از کدامش بگویم؟ از مغازهها بگویم؟
بالای مغازه چی نوشته؟ «هدف ما جلب رضایت شماست.» ای ذلیل! اه اه اه! دو دستی آویزان! «هدف ما جلب رضایت شماست.» تو عزت داری؟ این جوری، تو را خدا! «هدف ما جلب رضایت خداست.» شما کیلو چند؟ دارم تحویل میگیرم به خاطر خداست. متوجه شدی؟ «هدف ما جلب رضایت خداست.» این از فروشنده. این از فروشنده. موضوع فقط ذلت فروشندهاش نیست. از ذلت خریدارش: «۵۰ تومان دیگر تخفیف! جون مادرت! جون عمهات! جون بابابزرگت! تو را قرآن!» حیثیتت سوراخ شد. تو عزت داری؟ عزت مال خودم؟ میخواهم الکی خرجش کنم؟ عزت مال خودت نیست الکی خرجش کنی. امام صادق فرمود که مؤمن از هر چی بخواهد بگذرد از عزتش نمیگذرد. عزت یک دانه مال خداست، خرجش کنی. «مال خودم است! کجا؟»
تو خیابان، یکی از صفات ذلیلانه (اشکال ندارد، میگویم به کسی برنمیخورد) که برخورد تو خیابان یکی از مصادیق ذلت مردانه است. بگویم دیگر ها؟ شب آخر است، دارم درمیروم. فردا میگویم دیگر. دربروم دیگر. بیحجابی ذلت است. حالا کسی حجاب را این جوری تعریف کرده بود براتون؟ حجاب عزت است. بیحجابی میدانی یک جوری ذلت است. ترجمه دری و پشتویش چی میشود؟ ترجمه دری و پشتو بیحجابی. «تو را قرآن، یک خورده نگاه کن، جون مادرت!» ترجمه دری و پشتو.
چند سال پیش یک دانشگاهی میرفتیم میدان ولیعصر تهران. هیئتی داشتیم شبها. سخنان کسی شرکت میکرد. یکی از بچههای دانشگاه محرم بود، سخنرانی. سخنان محترم که از اساتید عزیز ما بود، چیزی گفت پسر دانشجو کنار ما نشسته بود. یک جملهای به من گفت دهنم انقدر وا شد. برگشت به من گفت که از بچههای دانشگاه تهران بود، گفت: «من یک کار مستند ساختم در مورد یک چیزی. بابت آن رفتم تحقیق کردم توی بازار لوازم آرایش فروشهای تهران.» آنجا مال یک خیابان است که حالا نمیگویم کدام خیابان. آن خیابان هم حوزهاش خیلی معروف است. معروفترین حوزه تهران تو آن خیابان است. هم لوازم آرایشیاش معروف است. وسط لوازم آرایشیها و .... چی همون جا طلبههاتون، تو مدرسه بازار، از وسط فضای منور یک دفعه رد میشوی میروی توی مدرسه علمیه قدیمی که خیلی از بزرگان، محصولِ آیتالله جوادی آملی، علامه حسنزاده آملی، آن مدرسه است. گفت: «من از این بازار آمار گرفتم. شما پرفروشترین وقتتان سال، تو سال کی لوازم آرایشی است؟» به من برگشت گفت: «حاجی! به نظرت کیه؟» گفتم: «عید نوروز.» گفت: «نه بابا! حاجی پرتیا!» گفتم که یک خورده فکر کن. پرید رو محرم. گفتم: «برای چی؟» گفت: «ده شب تو خیابان همه دارند میبیننش. کدام مجلس مهمانی پیدا میکند انقدر آدم ببیننش، همچین زمان طولانی؟ بیشترین خرید لوازم آرایشی محرم است.» خیلی حرفها است! یک خورده برو تو بُرش. چقدر ذلت پای روضه امام حسین، پای این همه عزت! چقدر ذلت؟ روضه امام حسین، تو را قرآن، یک خورده نگاه میکنیم. هی ذلیل! اه اه اه میکنیم یا معتاد فقط میبینیم اه میکنیم؟ جداً بد بین ما کیان؟ دزد. بله بله! چه میدانم! الان واقعاً فرهنگ ما این جور است ها! که آدم ذلیل به نظرم بد نیست. کسی که خودش را ذلیل نشون بده حالمون بد نمیشود. خیابون یکی نشسته داره مصرف میکنه. آدم رد میشه نگاه تحقیرآمیز نگاش میکنه. درسته بده، خیلی بده. ولی یکی داره تو خیابون از خودش ذلت نشون میده؛ این که خیلی بدتره که، درسته؟ ذلت بد باشد، ذلت نشون میده. بدحجابی ذلت است دیگر. بعضی مردم این جوری است سر و کله را یک جور درست کرده. مصاحبه گرفته بود باهاشون من دیدم از نزدیک بعضی بچههای تهران. گفتش که این بغل سرم این زد و روزی نمیدانم ۷ تومن ۵ تومن میدم خالی میکنند با تیغ. هر روز باید برم آرایشگاه. زد بغلش رو، آر میماند. این ور کله این وری بود، ما آن ور کله بالا بود. هر کدام کدبانویی میآوردیم هر کیفی را وا میکرد یک اتو مو اندازه دسته بیل. سه ساعت آرایش میکردیم میخواستیم حرم. اینها را بردار حرم. اتو نکردم، سیخونکی باید بشه بعد بریم. خب برای چی؟ میبینند آدم را. خب ببینند که چی؟ بله آدم را میبینند. آدم به سر و وضعش میرسد ولی آدم گدایی نگاه که دیگر نباید بکند که. خیلی فرق میکنند ها! مشخص است فرق این دو تا با هم. آدم را نگاه میکنند. آدم به سر و وضعش میرسد.
آیا آدمی که گدایی نگاه میکند: «تو را خدا به من فقیر بدبخت بیچاره کمی نگاه کنید.» ذلیل است. امام حسین از عزتش یک خورده بهت بدهد درت، عزیز بشوی دیگر گدایی نگاه از کسی نمیکنی. گدایی محبت، گدایی عاطفه، گدای توجه، گدای تشویق. او! یک خورده ازش تعریف میکنی سست شد، رنگ و رویش سرخ شد. چه خبری؟ یک خورده انتقاد میکنند ازش، دست و پایش میلرزد. بابا آدم ذلیل، ذلیلمرده چه وضعی است آخه! تعریف میکنند از آدم؟ آدمهای عزیز بدشان میآید ازشان تعریف کنی. مثلاً تعریف میکنی حالش بد میشود.
خدا رحمت کند علامه جعفری رضوانالله علیه. قبر ایشان را بلدین دیگر تو حرم یا نه؟ خیلیها بلد نیستند. قبر علامه جعفری متأسفانه قبر شیخ بهایی جلوی در که میخواهی بیایی پایین از پله. زیرْ دو سه تا قبر از علماست. وسطش قبر علامه جعفری است که قبرش آنجاست ولی خودش رادیو السلام امیرالمؤمنین بهش جا داده. کسی یک وقتی دیده بود تو نجف ایشان سلام صحبت کرده، من شرح نهجالبلاغه نوشتم، امیرالمؤمنین اینجا به من جا دادند. یک وقتی علامه جعفری را دعوت کرده بودند. داستان از این سیره ایشان زیاد است. حالا من بعضیهاش را اشاره نمیکنم چون به خودش توهین کرده بود. ایشان در و دیوار همه پلاکارد و تابلو، متفکر بزرگ، اندیشمند چی؟ فیلسوف چی؟ رفته بود یک کسی آمده بود چند خط شعر بخواند در تعریف از علامه جعفری. پشت صندلی و یعنی رو صندلی پشت میز این آقا پا شده بود شعرش را بخواند. انداختنش پایین. یک شعر کامل خواند در تعریف از علامه جعفری. خواند، خواند، خواند. دست میزند، کف میزند. بعد جلسهای که آمد، گفت: «حاج آقا خیلی ضایع بود، کف زدی برایش!» «کاری آخه بابا از اول تا آخر شما تعریف کرده بود؟» «جدی میگی؟» «شعر بخواند احساس کردم قبلش که میخواهد از من تعریف کند گفتم: "خدایا! گوشهای من یک چند دقیقهای کر کن." اصلاً نشنیدم. تمام که شد فکر کردم ملت به خاطر اینکه این شعر قشنگ را خوانده کف میزنند. گفتم برم کف. وسطش یک چیزی از ما بگوید. این مرد!» یعنی الکی امیرالمؤمنین تو دهن کسی عسل نمیگذارند بگویند: «محمدتقی جانم!» مرد عزیز طرفدار پیدا میکند. بریزید تو خیابانها جوگیر!
این از ذلت در خیابانها. ذلت تو خانهها و مدارس. اول مدرسه، خانه؛ چون خیلی حرف آخرش باشد که بگوییم تمام شود. در ذلت تو مدرسه. درس نخوانی نمره بهت نمیدهم! وای خدای نمره! حضرت نمره سلاماللهعلیه سجده کنید در برابرش. عزیز بار بیا! ارزش ندارد. خوندی نخوندی واسه خودت است. خیلی قشنگ شده. الان تازگی چند سالی است باب شده. حالا تو ابتدایی شروع کردند انشاءالله بیاید مقاطع دیگر هم برسد. البته تو اروپا خیلی سال است که سبک دیگر تحصیل میکنند. نمره ندارد. خیلی عالی است. نمره اصلاً ذلیلبار بیار میکند. ذلیلبار میآورد. اونی هم که نمره میآورد عزیز الکیبار میآورد. عزیز الکی هم خطرناک است ها! همون جور که ذلیل خطرناک است، عزیز الکی هم خطرناک است. یکی را الکی عزیزش میکنند تو مملکت. یک کله میزند توپ میرود تو گل، تیم ملی میرود جام جهانی، او چند سال بعد یک غلطی میکند. آدم باشی! اینم آدمه. جام جهانی میبَرَد، غلطی میکند. آثار معکوس هم دارد ها! حالا بحث در مورد این. برنامه ۹۰ اگر دعوتمان کنند صحبت میکنیم. کسی که اشتباه میکند بلد نیستند باهاش چه جوری برخورد کنند. یک غلطی کرده! خب غلط کرده. درسته غلط کرده. این جوری که برخورد میکنی بدتر است. دقیقاً معکوس است. شنیدم تازگی باز رأی صادر کرده اینها را بخشیدند کمیته استیناف این دو تا بازیکنی که غلط کرده بودند. قاراشمیشی است واقعاً فرهنگ ماها به اصلاً به هم ریخته، دره داغون. دست خودمونه. فرهنگ. یکی وقتی یک اشتباهی کرده. انقدر تو سرش میزنیم مظلوم میشود. بعد مظلوم که میشود خب ما مظلوم را دوست داریم دیگر. نزن که مظلوم هم نشود. این جوری هم نروی دنبالش التماس کنی برگردی. مظلوم عزیز است. درسته خیلی وقتها مظلومها عزیز الکیاند. من غلط است عزیز الکی نباید درست کرد. خیلی وقتها آدمهای معروف عزیز الکیاند ولی چی؟ ناچون معروف که چی؟ مثلاً چه خدمتی کرده ایشان؟ همه دنیا میشناسند. خب که چی؟ حالا الحمدلله. عزیز الکی به اینها میگویند. ذلیل بد است، عزیز الکی هم بد است. عزیز راستراسکی خوب است. یک چیزی دارد، یک خدمتی کرده، یک درونمایه درستحسابی دارد. به خاطر همین عزیز شده. میشناسندش، نام همه دنیا احترام میگذارند. عزت میآورد. مگر اینها!
بعد کار به اینجا میرسد که آن (خدایا من چی بگویم آخه؟ دل پر است!) رئیس اپل میمیرد تو ایران، جمهوری اسلامی همایش بوده با مسئولین مملکت گفته که برای شادی روح فلانی فاتحهای بفرستید! آقا خندهدار است ها! بریم تو خانه. عزت و ذلت تو خانه. خانهها اگر عزیز بشود دیگر اصلاً همه اینها که گفتم مدرسه و چه میدانم اداره و خیابان و اینها همش به خاطر ذلت تو خانه است. این ذلت تو خانه اگر درست بشود خیلی از اینها جمع میشود. در مورد بیحجابیاش گفتم یکی از عللش این است: تو خانه بابای دختر را بلد نیست تحویل بگیرد. دنبال تحویل میگردند، تحویل میخواهد، بابا نمیدهد. تو خیابانها دنبال آن میگردند. مشکل این است خدایی نکرده گاهی شوهر بلد نیست تحویل بگیرد. این که خیلی دیگر فاجعه است. به خیابان کشیده میشود. ذلت از تو خانه شکل میگیرد، میآید تو خیابان. ربطی به خانه دارد؟ این را بدونید رابطه تو خانه معمولاً رابطه زن و شوهرها رابطه عزتمندانه نیست. شب آخر است دیگر! این حرف خطرناک را هم گذاشتم شب آخر که بگویم و در بروم. رابطه عزیزانه نیست، عزتمندانه نیست. ننه بابایی با هم عزتمندانه برخورد نمیکند تو رابطهشان. ذلت از هر دو طرف هم هست ها! فکر نکنید فقط مرد است مثلاً از خودش ممکنه ذلت نشون بده. این که معروف شده میگویند: «آقا زنذلیل است.» این واژه را من خیلی باهاش کار دارم. جا دارد که دو سه شب فقط در مورد این واژه سخنرانی کنیم. حیف که حالا وقت نیست. واژه توش یک خورده نامردی نهفته است. فکر میکنی مثلاً اگر کسی زنذلیل باشد بد است. بعد مثلاً اگر مرد ذلیل باشد، زنه خوب است؟ مثلاً ذلت کلاً بد است. حقذلیل باید بود. نه زنذلیل، نه مردذلیل. حقذلیل جفتشان دلیل حقاند. دلیل خدااند. ذلیلها واقعاً پیش خدا ذلیلاند، ذلیلمرده خدا. جفتشان عزیز میشوند تو رفتارشان با همدیگر.
رابطه عزتمندانه. بعضی نشانههاش را برایتان بگویم. تو رابطه عزتمندانه زن و شوهر وقتی همدیگر را میخواهند خطاب بکنند همین جور دو تا کامیون محبت ازش میریزد، کیلو کیلو. بابا این که مال دوران نامزدی بود، تمام شد رفت. تو رابطه عزتمندانه زن و شوهر دوران نامزدی و کشتهمرده همدیگر نیستند. کمرنگ میشود دیگر. نه! ببین تو رابطه عزتمندانه هرچی بیشتر میگذرد از این ازدواج، عشق اقا ببخشید! در مورد کره مریخ داریم صحبت میکنیم؟ بله تو رابطه عزتمندانه مریخ گیر میآید. مدلی کیلو کیلو محبت میریزد. حضرت زهرا هر وقت امیرالمؤمنین را صدایش زد دیدین تو روایات یا نه؟ چی صدا میکردند؟ «یا اباالحسن!» کم به ندرت، روایتی است که «یا علی!» صدا کرده باشد. «یا اباالحسن!» تو عربی ما یک اسم داریم، یک لقب داریم، یک کنیه. درسته؟ اسم داریم، لقب داریم، کنیه. اسم که تو فارسی هم داریم. کنیه آنها تقریباً شکل فامیلی ماست. لقب هم یک چیز اضافهتری که ما دیگر تو فارسی «آقای دکتر» میگوییم مثلاً این لقب است. «آقای مهندس» میگوییم. «اباالحسن» کنیه امیرالمؤمنین است. لقبش امیرالمؤمنین است. اسمش هم علی. فاطمه زهرا معمولاً «یا اباالحسن» صدا میزنه یا «امیرالمؤمنین». به ندرت حالا «علی» هم صدا میزند. چند تا شما سراغ دارید تو آدمهایی که میبینی زن و شوهر میخواهند همدیگر را صدا کنند با فامیلی صدا کنند؟ یارانه با فامیلی. با عبارات خیلی محترمانه و سرشار از محبت تحویل بگیرند همدیگر را. این عزت این جوری است. این بچه وقتی این عزت را نمیبیند از ننه و بابا، ذلیلبار میآید.
باز مثال بزنم، بریم جلو. بابا رفته هندوانه خریده آمده خانه بازش میکند: «مامان! بچهها! بیاین بریم باز باباتون رفته چی خریده.» تو خانه همه دور هم خندیدند: «وای چه خانواده پرنشاطی!» ضربهای به این خانه وارد شد. بخش اعظمی از عزت این بچهها پرید. آقا چه ربطی دارد؟ ببین این پدر و مادر تو وجود بچه اینها سمبل عزتاند، سمبل اقتدارند. دوتایی هم با همدیگر. تمام! دوتایی با هم. هر کدامشان عزتشان لکهدار بشود، بخشی از وجود این بچه لطمه میبیند. خطرناکترین حالت لطمهدیدنی زمانی است که این دو تا با هم درگیر بشوند. خطرناکترین حالت این دو تا با هم درگیر بشوند، یعنی ننه بابایی اینها با هم. اینها عزت همدیگرند. این دو تا بلد نیستند نگه دارند. ما فکر میکنیم مثلاً بابا تو خانه وقتی یک خورده از خودش جاذبه نشون میدهد این بچهها کشتهمرده بابا میروند. خوب گوش بدهید. مثلاً فکر میکند که یک خورده برای این زنه صدایش را بالا میبَرَد، چه میدانم گیر میدهد، چی میکند. اینها اُبُهت پیدا میکند. بابا وقتی الکی به مامان گیر میدهد، یک داد میزند، تو وجود این بچه یک چیزی از بابا شکل میگیرد به اسم این که این آدم ضعیفکش است. ای بابای ما چقدر آدم ضعیفکش است! ضعیفکشی که میتوانی صفت آدمهای ذلیل است. ضعیفکشی صفت آدمهای ذلیل است. آدم ذلیل وقتی به بزرگتر از خودش میرسد کلهاش را میاندازد پایین. وقتی به کوچکتر از خودش میرسد... آدم ذلیل. بعد بچه نگاه میکند میگوید که این بابائه به مامان تو کلهاش میزند. عجب آدم ضعیفکشی است! این خودش هم ذلیل است. بچه ذلیلبار میآید. بچه ذلیل شد. بعد عزیز بشود که برعکس است دیگر.
حالا مادره از خودش ابهت نشون بدهد چی؟ مادر وقتی در برابر بابا از خودش ابهت نشون میدهد، تو وجود بچه چیزی شکل میگیرد به اسم این که مادر عجب آدم عصیانگری است. عصیانگری هم اتفاقاً از صفت آدمهای ذلیل است. فضای واسش شکل بگیرد هارت و پورت میکند. آدم ذلیل این شکلی است. هر کدامش چندین جلسه دانشگاهی بحث روانشناسی. میرویم دیگر منبر است. ذلیلبار میآورد. رابطه زن و شوهر با هم هر چقدر عزتمندانهتر باشد، بچه عزیزتر میشود. آقا! به عنوان چند تا راهحل، چند تا پیشنهاد که زندگی را عزتمندانه کنیم. به خدا قسم اونقدی که ما با زندگی عزتمندانه به امام حسین نزدیک میشویم، با هی ذکر «یا حسین یا حسین» گفتن نزدیک نمیشویم. اونم خیلی تأثیر دارد. آقا! روضه هفتگی تو خانهها داشته باشید. حتماً! نداری حتماً هفتهای یک دانه روضه برو. نماز جمعه هم که حتماً برنامهاش هست دیگر. حتماً یک جلسه خوبی هم اینجا هست تو مشهد. شما میدان ۱۷ شهریور مسجد الحمید. روزی شب اونجا بودیم. هر شب هم سخنرانی و هر شب هم روضه است. مجلس باصفا آدم لذت میبرد. حتماً عزیزان اهلش باشند بروند مجلس امام حسین. یا برو، یا تو خانه داشته باش. ولی بدون اونقدی که زندگی آدم با عزت به امام حسین نزدیک میشود، با ذکر به امام حسین نزدیک نمیشود. زندگی عزتمندانه تهش همش امام حسین است. از کلش نور امام حسین میبارد.
برای زندگی عزتمندانه آقا! برخورد بد، سرزنش، شماتت، تیکه، متلک از تو زندگی به هیچ وجه نباشد. همش محبت، همش عزت، همش احترام، حتی به بچه. حالا من کلی راهحل داشتیم دیگر. امشب تمامش کردم. خود بچه را شما وقتی صدا میزنی: «ابنالله موسی بن جعفر». همین آقای ما امام رضا علیه السلام وقتی صدا میزدند. امام رضا سه ساله بود. امام رضا، همونی که فاطمه زهرا امیرالمؤمنین را صدا میزدند: «موسی بن جعفر!» بابای امام رضا، امام رضا سه ساله را صدا میزد: «یا اباالحسن!» علی دیگر یا علی! عرض ما تمام. بچه عزیزبار میآید. روضه میخواهد. خود همین روضه نیست. تو خانهای که همش عزت است، همش محبت است این بچه عزیز است. این اصلاً ذلت نمیدونه یعنی چی، کتک نمیدونه یعنی چی، این فحش نمیدونه یعنی چی. لا اله الا الله! چقدر ابی عبدالله بچههاش را عزیزبار آورده! چقدر عزیزبار. امام رضا فرمود: «اَزلَ عزیزَنا بِاَرضٍ کَربٍ وَ بَلَاءٍ». تو کربلا عزیز ما را ذلیل کردند. یک مشت عزیز، یک مشت آدم ذلیل. دستشان رسید به یک مشت آدم عزیز. با ذلت با اینها برخورد کردند. لا اله الا الله!
شب آخر روضهمان است دیگر. از فردا شب کجا بریم گریه کنیم؟ حالا برای بعضی عزیزانم که اینجا خدمتشان بودیم بعد چهار پنج ماه، مجلسمان دارد تمام میشود. شب آخر امشب. امشب، امشب جیگر آدم را میسوزاند. یک ماشین آدم عزیز را بردند تو خرابه نشاندند. همین برای اینکه بمیریم دیگر! آخه خرابه! خرابه ترسناکی! دور تا دورش را گرگ گرفته، سگ گرفته. یک همچین بچههایی، اینا روی پای ابی عبدالله بزرگ شدند. اینها با نوازش بابا بزرگ شدند. یک بار «تو» نشنیدند از باباشون. بعد این جور بودند. اینها را با دست بسته پرت کردند گوشه خرابه. شب جمعه است. شب آخرمان هم است. بریم کربلا امشب. ولی کربلا نمونیم. از آنجا بدویم بریم عقب قافله. با این قافله بریم امشب تو خرابه. این خرابه، شاه این بچهها را رو خاک نشوندند. آخه اینها لا اله الا الله! من نمیدانم این روضه را شروع کنم از کجاش بخوانم. یک اشارهای بکنم. وقتی بعضی نامردها حمله کردند، خیمهها را آتش بزنند. بعضی بچههای ابی عبدالله برای بعضیها سؤال شده خب چرا اینها فرار نکردند، در نرفتند؟ ببین چون تا حالا کتک نخورده بودند، اصلاً فکر نمیکردند کسی دست روی آنها بلند کند. فرار نکردند، وایسادند همین جور نگاه میکردند. امام سجاد میشناسند این بچهها را. میدانند اینها کتک نخوردند. نمیدانند کتک. دستور داد به زینب. فرمود: «عمه جان! برو به همه بچهها بگو علیکم بالفرار.» اینها فرار کنند. فقط ببین بچهها نمیدانند باید فرار کنند. هر بچه کتکنخورده، فکر نمیکنم کسی دست روی اینها بلند کند. واسه همین فرار نکردند. در مورد یکی از بچههای امام مجتبی دارد: «الله اکبر! لا اله الا الله!» این بچه وایسا تا دید اینها دست بلند کردند، قلبش وایساد. یک نامردی شمشیر درآورد، کشید. «الله اکبر!» این بچه همین جور خشکش زده بود. نامرد با شمشیر به سر این بچه زد. اینها این جورند! این بچهها! اینها تعجب میکنند آخه چرا اینها میزنند ما را؟ برای چی؟ اصلاً آدم را میزنند؟ حیوان را میزنند. آدم که نمیزنند؟ پس «لا اله الا الله!» عید قربون سه ساله است. یا اباعبدالله! شب سوم اباعبدالله است امشب.
راستی بچهها! اینم بدونید امروز بالاخره بدن آقامون رو دفن کردند. بعد سه روز زیر آفتاب بودن، خیالت راحت! امروز بالاخره بدن آقا... خیلی نگران نباش. بعد سه روز بالاخره بدن «یا اباعبدالله...» خستهای؟ برای روضه حال نداری؟ سیزده شب اشک ریختی، ناله کردی. حالت یکم شبیه حال دیگه است. صدات درنمیآید. دیگر جون نداری برای راه رفتن. دیگر بیتاب شدی. دیگر خسته. خدا رحمت کند مرحوم حاج رسول خیابانی معروف به رسول ترک. با رفیقاش میرفت سوریه تو مسیر دمشق. رفیقاش میگویند: «یک دفعه دیدیم حاج رسول از ماشین پیاده. کفشهاش را درآورد. جورابهاش را کند. تو بیابون شروع کرد دویدن. داره میدوه. هی گریه میکنه. زجه میزنه. یک خورده دوید افتاد رو زمین. هی به سرش میزد.» گفت: «یکم خواستم امتحان کنم ببینم با پای برهنه روی خار دویدن چه حالی دارد. دیدم من مرد با این سن و سال جون ندارم. بچه کوچولو... لا اله الا الله! لا اله الا الله! لا اله الا الله!»
آدم عزیز میدونی با بچه چه جور برخورد میکند؟ بچه کوچولو بغل میگیرد، نوازش میکند. بچه وقتی بهانه بگیرد برش عروسک میآورد. رسم است: «ببر ناز یت میخرم که بیتاب کنی!» براش عروسک میبرد.
در حال بارگذاری نظرات...