حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) جانشان را با چه هدفی فدا کردند؟ آیا آن هدف حاصل شد؟ [01:58]
امامت؛ مسئله اصلی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [03:54]
مواضع سلبی و ایجابی در دفاع از ولایت؛ اثبات صلاحیت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و رد صلاحیت خلفای فعلی [05:07]
خیلیها گمان میکردند بین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و سایر خلفا فرق چندانی نیست! [06:56]
کینههایی که از بدر و اُحد در دلها رسوخ کرده بود [08:44]
رأی شکننده امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و چند قطبی شدن جامعه در زمان حکومت ایشان [09:52]
بحث مردم صلاحیت نبود بلکه مصلحتاندیشی بود [15:52]
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با چه استدلالی به اثبات ولایت پرداختند؟ [20:55]
قرآن امام را چگونه تعریف میکند؟ [27:56]
قاعده قرآنی: امامت به ظالمین نمیرسد [31:45]
آمادگی برای ذبح فرزند؛ حد مورد انتظار خداوند برای رسیدن به مقام امامت [34:19]
شیوه استدلال حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ اثبات نا امام بودن خلفا به وسیله قرآن [39:16]
اگر سقیفه نبود امروز این تعداد کودک در غزه کشته نمیشد [45:29]
مظلومیتی که به اوج حد خود رسید تا ظلم ظالمین را اثبات کند [48:44]
سه امتحان سختی که خداوند از پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) گرفت [55:49]
وَ يَدْخُلُ عَلَيْهَا وَ عَلَى حَرِيمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَيْرِ إِذْنٍ … [58:56]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعالیت طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
معمولاً تعبیری را درمورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) به کار میبریم که تعبیر مشهوری است؛ این عبارت که میگوییم صدیقه طاهره (سلام الله علیها) شهیده ولایت. این معمولاً عبارت بسیار رایجی است که همه ما به کار میبریم. کلمه شهیده ولایت، تعبیر سادهای است و وقتی انسان میشنود، احساس میکند که فهمیده یعنی چه. عبارت پیچیدهای نیست. حالا شهیده ولایت، شهیده امامت؛ همه اینها تعابیری است که گفته میشود. اما این نیاز دارد به اینکه ما این عبارت را تحلیل کنیم و ببینیم یعنی چه. شهیده ولایت، شهیده امامت یعنی چه؟ فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جان مبارکش را برای ولایت و امامت داد؛ خب یعنی چه؟ یعنی برای چه داد؟ یعنی احساس کرد چه خطری در حال ورود است؟ احساس کرد با این جان دادن چه خطری را دفع میکند؟ دقیقاً از چه چیزی محافظت کرد؟ چطور محافظت کرد؟
خب، شهیده ولایت! مگر فاطمه زهرا که به شهادت رسیدند، چیزی عوض شد؟ آمدند خلافت را تحویل دادند به امیرالمؤمنین؟ تمام شد؟ یا نه، فرقی نکرد؟ خب، پس چرا فاطمه زهرا جان مبارکش را تقدیم کرد؟ تقدیم چه کرد؟ چه اتفاقی افتاد؟ چه فایدهای داشت؟ آب که از آب تکان نخورد! امیرالمؤمنین هم که مظلوم ماند. تازه بعد از فاطمه زهرا، اوضاع برای امیرالمؤمنین بدتر هم شد و قهراً امیرالمؤمنین را وادار به بیعت هم کردند و شرایط بهمراتب سختتر شد برای امیرالمؤمنین. خب، پس فاطمه زهرا جانشان را برای چه دادند؟ از چه چیزی دفاع کردند؟ نمیدانم توانستم این سؤال را خوب پرورش بدهم در ذهن شما عزیزان یا نه. خاصیت شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه بود؟ برای چه خود را فدا کرد؟ و آیا حاصل شد یا نشد؟ این سؤال خیلی مهم است؛ آیا آن غرضی که فاطمه زهرا داشت، حاصل شد؟ آن اتفاقی که میخواست رقم بخورد، حاصل شد؟
کمی نیاز به گفتوگو دارد تا برسیم به نتیجه. نکته اول این است که وقتی کسی سخنرانیها و خطبههای حضرت زهرا (سلام الله علیها) را مرور بکند در این ایام بعد از پیامبر، به این میرسد که فاطمه زهرا خیلی صریح و بیپیرایه و روشن از امامت امیرالمؤمنین دفاع کرد. این مشخص است، هیچ بحثی نیست؛ یعنی اصل ماجرا این بوده. اگر هم قضیه فدک مطرح شده، ربط دارد به داستان که حالا ربطش را انشاءالله امشب عرض میکنیم. اصل مشکل برای فاطمه زهرا این است که علی سر جای خودش نیست، نه اینکه این باغ را از ما گرفتند و مثلاً به کس دیگری دادند. مسئله این است که علی را برداشتند، کس دیگری را جایش گذاشتند. مسئله اصلی فاطمه زهرا مسئله امامت است. این چیز مشخصی است. وقتی هم انسان بررسی میکند، این کلمات درباره فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را میبیند.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) درمورد امامت موضع گرفتند. بعضی وقتها سلبی بوده، بعضی وقتها ایجابی بوده. ایجابیاش که مشخص است؛ دارد میگوید که آقا، علی برحق است، علی امام است، داستان غدیر را مطرح میکند، صلاحیت امیرالمؤمنین را به یاد میآورد، از ویژگیهای امیرالمؤمنین میگوید، از صلحش امیرالمؤمنین میگوید. بخش ایجابیاش. بخش سلبیاش چیست؟ میخواهد بگوید آقا، اینهایی که نشستهاند جای پیغمبر، اهلیت ندارند؛ اینها مال این حرفها نیستند، اینها اینکاره نیستند. البته میدانید در این امور، آن جنبه سلبی بر جنبه ایجابی همیشه مقدم است. اول باید سلبیاش باشد تا مردم از اینها فاصله بگیرند، تا نفهمند اینها مشکل دارند که اجازه نمیدهند علی بن ابیطالب روی کار بیاید. اول باید به قول معروف دیو را بیرون کرد تا فرشته بیاید دیگر. اول باید تخلیه بشود. این جا وقتی غصب شده، آنی که غصب کرده را اول باید بیرون کنید، بعد آنی که صاحب مالک است بیاید بنشیند.
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم کار سلبی کرد، هم کار ایجابی کرد. کار سلبیاش انگار غلبه داشت، بیشتر بود، جلوتر بود، مهمتر بود؛ چون مردم هنوز خیلی روشن نبودند که قضیه چیست. خیلی فرقی احساس نمیکردند. نیاز به یک بحث مفصلی دارد. خیلیها فکر میکردند یک دعوای سیاسی و جناحی و یک مسئله ساده و یک چیز پیش پاافتاده است؛ اینوری و آنوری. خیلی فرقی نمیکنند. اینها هم خوبند، اینها هم حالا علی داماد پیغمبر است، این هم پدرخانم پیغمبر است، رفیق است. بالاخره اینها هم سابقهدارند، تجربه دارند. این کلمه تجربه و سنوسال جزو آن مسائل اصلی بود. گفتند این آقا سنش بیشتر است، علی حالا وقت زیاد دارد، دورههای بعد انشاءالله علی هم رئیس میشود، غصه نخورید. علی کمسنوسال است، سی و خوردهای سالش است، سنی ندارد. اینها ۶۰، ۷۰ سال سن دارند، کارکشته، پیر سیاست، به قول امروزیها کاریزما دارند، کاریزماتیک هستند، حرفشان خریدار دارد، حساب میبرند. جوان است، خیلی هم کسی ازش حساب نمیبرد؛ چون تنش با امیرالمؤمنین در زمان پیامبر زیاد بود، بهش حسودی میکردند به امیرالمؤمنین؛ چون همیشه بیپیرایه و کف میدان بود، موضع صریح میگرفت. خیلیها با امیرالمؤمنین بر سر خیلی قضایا چالش داشتند، مشکل داشتند. خصوصاً که یک تعدادی از این افرادی که مسلمان شده بودند، بعداً در قضیه فتح مکه، اینها کسانی بودند که نزدیکترین کسانشان بهدست علی کشته شده بود در جنگ بدر، در جنگ احد. آنهایی که جنگ بدر و احد آمدند با پیغمبر جنگیدند، خیلیهاشان بعدها مسلمان شدند دیگر. امیرالمؤمنین که بین اینها مقبولیت نداشت. طیف وسیعی از جامعه آن روز که تازه مسلمان شده بودند و آمده بودند این سالهای آخر عمر پیغمبر اکرم با امیرالمؤمنین مشکل داشتند. قاتل نزدیکترین کسانشان میدانستند امیرالمؤمنین را. خیلیها هم که سر یک سری قضایای دیگر کینه داشتند. اینها باعث شده بود که خیلیها بههرحال یک خرده شیشهای در دلشان نسبت به امیرالمؤمنین بود.
"بابا علی، همچین موقعیتی دارد؟ فلانی و فلانی اینجوری نیستند. بین مردم حرفشان برش دارد، حساب میبرند از اینها، قدرت دارند. جامعه مهم این است که قدرت حفظ بشود، وحدت حفظ بشود، مردم چندتکه میشوند، دعوا میشود، درگیری میشود. علی رأیش رای شکننده است. از فردا هر چه میشود در خیابانها." البته تا یک حدی هم درست میگفتند. امیرالمؤمنین بیست و خوردهای سال بعد به حکومت رسید، رأی شکننده بود. وقتی که این سه نفر امتحانشان را پس داده بودند، مردم فهمیده بودند از دیگران آبی گرم نمیشود، خودشان آمدند، رو آوردند به امیرالمؤمنین، التماس کردند، امیرالمؤمنین را به مسند نشاندند. باز هم چهار سال و نُه ماه تقریباً یا ده ماه حکومت کرد، همهاش جنگ و درگیری با خودیها بود دیگر. تازه آن موقع امیرالمؤمنین ۵۰، ۶۰ ساله بود. اینکه امیرالمؤمنین ۳۰ ساله بود، او مارک ۵۰، ۶۰ سالش بود. اوضاع این شکلی بود. فرمود هر روزی از یک گوشهای پاتک میزنند، یک بخشی از حکومت ما را قیچی میکنند، میبردند برای خودشان که این معروف شد به جریان «القرارات» که هی غارت میکرد، سپاه معاویه تکهتکه را شبیخون میزدند، میگرفتند. امیرالمؤمنین آن موقع اینطور دست و بالش بسته بود، حرفش برش نداشت. فرمود «لقد کنت امیراً فصبحت مأموراً»، من امیر شما بودم، دستور میدادم، انقدر اوضاع عوض شد، دیگر شما به من دستور میدهید، شما میگویید علی چهکار کند؟ فرمود: "همیشه مردم از دیکتاتوری رؤسا میترسیدند که رؤسا شورش کنند، به مردم ظلم کنند. من اوضاعم در حکومت با شما این شکلی است که من از دیکتاتوری و طغیان شماها میترسم."
چیزهای بیسابقه مال امیرالمؤمنین است. نزدیک ۶۰ سال یعنی این تحلیل، تحلیل درستی بود که علی اگر رئیس بشود، چندتکه میشود. تازه این علی که رئیس شده با معاویه درگیر شد، اوضاع این شکلی شد. آن روز اول اگر میخواست خلیفه بشود که باید با ابوسفیان درگیر میشد. هنوز آن گندههایی که با پیغمبر جنگیده بودند، بودند. علی باید با اینها درگیر میشد. میخواهم کمی ذهنتان نزدیک بشود به این فضا. ما خیلی وقتها همیشه بعضی مسائل خیلی شفاف بوده، معلوم بوده که باید به امیرالمؤمنین رأی بدهند، این احمقها رأی ندادند. نه، همیشه خیلی هم معلوم نبود، خیلی دچار تردید شدند. احساس میکردند علی برحق است ولی الان مصلحت نیست. واقعاً مصلحت نیست. شرایط جوری نیست که ما الان بخواهیم علی را حاکم کنیم، علی بخواهد حاکم باشد؛ یعنی همهاش دعوا و درگیری و دوقطبی و به جون هم افتادن و حرفش برش ندارد. این الان میخواهد یک دستوری بدهد، یک جنگی برپا کند. این همه دشمنی، این همه آدم متلک میاندازد بهش، این همه...
تازه خود پیغمبر در موقعیتی بود که بهش فشار میآوردند. لحظات آخر پیغمبر اکرم فرمود: "یه کتفی بیاورید با یک قلمی بیاورید که من برایتان یک چیزی بنویسم." که این هم معجزه بود دیگر؛ چون پیغمبر اکرم در عمرش چیزی ننوشته بود. لحظات آخر میخواست معجزه نشان بدهد، میخواست یک چیزی بنویسد و این دستخط از پیغمبر برای طول تاریخ بماند که پیغمبر لحظات آخر عمرش یک چیزی... بعد از ۶۰ سال زندگی که یک خط در عمرش ننوشته. حتی آیات قرآن هم که نازل میشد، پیغمبر نمینوشت؛ فقط میگفت بقیه یادداشت میکردند. بقیه کاتبِ تمام عمرش چیزی ننوشته. پیغمبر اکرم یک جمله را فقط خواست بنویسد که از او بماند در مورد امامت علی بن ابیطالب. لحظات آخر عمر مبارک پیغمبر اکرم بود. فرمود: "یه کتفی بیاورید، یک قلمی بیاورید یادداشت بکنم برایتان، با دستم بنویسم، بماند برای تاریخ." بعضی از آن کسانی که آنجا بودند و بعداً هم همینها کار را دست گرفتند، چی برگشتند، گفتند: "در خانهی پیغمبر... پیغمبر که هنوز در قید حیات است... پیغمبر نه، علی... پیغمبری که آب وضوی دست او را نمیگذاشتند به زمین برسد، موی او را سه تار موی... هنوز که هنوز است در موزهها دارند ازش نگهداری میکنند، سه تار مو از پیغمبر مانده. یادگار رسولالله را چندین نسل این را نگه داشتهاند. اینها سه تار پیغمبر، تبرّک. این پیغمبر، امت اسلام عاشقش بودند. آن آقا برگشت در همان جلسه در خانهی پیغمبر، آن که میخواست برود کتف و قلم بیاورد، گفت: "ولش کن، بنشین." گفت: "پیغمبر گفته بود بروم کتف و قلم بیاورم." گفت: "آقا تب دارد." عذر میخواهم بابت این تعبیر، گفت: "تب دارد، پیرمرد دارد هذیان میگوید، ولش کن." البته پیغمبر این را گفت.
حالا این پیغمبر که اوضاعش این است، این اطرافیانی که ابراز محبت میکنند به او، مثلاً پدرخانمشان، وقتی این طور در اندرونی رفتار میکنند با پیغمبر، حالا شما فرض کنید امروز علی بیاید جای پیغمبر بشود، اوضاع چطور میشود؟ خیلیها که نمیآمدند در میدان، حرفی نمیزدند. بر اساس این مصلحتسنجیها بود، وگرنه همه میدانستند علی برحق است. بحث سر این نبود که کسی فکر کند علی برحق نیست، تکوتوکی بودند که واقعاً علی را حتی صلاحیت درش نمیدیدند برای حاکمیت. بحث مصلحت بود، بحث صلاحیت نبود. خیلیهای دیگر هم بعدها در طول تاریخ گفتند که "الحمدلله الذی قدم المفضول علی الفاضل"، شکر خدایی که آنی که فضیلتش کمتر بود را برای آن کسی که فضیلت داشت، مقدم کرد. بهخاطر مصلحت، خیر امت در این بود. همه اقرار داشتم به اینکه علی بهتر است. همه میدانستند. در این بحثی نبود. میگفتند: "بابا این باسواد است، عالم، قاضی، علم به قرآن دارد، مفسر قرآن است، عارف، عابد، زاهد." همه اینها درست. این ریاست است. این یک چماق میخواهد. این اگر دست علی باشد، همه چیز به باد میرود. بگذار یکی این استر را بگیرد، این فرمان را بگیرد، ببرد. علی هم پشت صحنه کمک کند. این از اول طرحشان همین است. الان به نظر شما این حرف غیرمنطقی است؟
البته الان که دیگر برای شما مشخص است غیرمنطقی است، ولی وقتی بخواهید تصور کنید خودتان را آن روز مدینه، به نظرتان عبور از این حرف خیلی ساده است؟ خیلی ساده نیست؛ یعنی حرفی است که آدم را به فکر وادار میکند. گفتند: "آقا الان حکومت دست بنیهاشم دوباره باشد، دعواهای قدیم دوباره شروع میشود. خود قریش چند تا گروه دوباره دعوا میشود. بیایید تقسیمبندی کنیم. یکی از این ور، یکی از آن ور." بعد این هم دیدید بعضی از این کشورها مثلاً میگویند: "آقا مثلاً رئیسجمهوری اهل سنت باشد، نخستوزیری مثلاً شیعه بگذارید. بعد در کابینه دو تا کرد بگذارید، دو تا فلان بگذارید، دو تا فلان بگذارید." عراق از این کارها میکند، دعوا نشود. سهمیهبندی کنیم، همه را داشته باشیم. ایران تقریباً یک همچین چیزی. لطفاً سقیفه نشستند طراحی کردند که درمان شورش اجتماعی نشود. الان پیغمبر از دنیا رفته. اوضاع خیلی خراب است. هیچکسی هم آن جایگاه پیغمبر و اعتبار پیغمبر را ندارد. آقا، همه چی از هم میپاشد، خراب میشود. این را تحلیلی بود که اینها به خورد مردم دادند. مردم هم خیلیها پذیرفتند که خب راست میگوید دیگر، علی خیلی خوب است ولی خب آن آقا دیگر، حالا بهتر است فعلاً مصلحت این است که این باشد، سنش بیشتر است.
خودش نامهای داد به پدرش. نیمه اول پدرش ابی قحافه آدم جالبی بوده. جوری از این داستان فهمیده میشود این آقا که به نام ابوبکر معروف است، نامهای داد به پدرش، گفتش که: "مردم با من بیعت کردند. شما هم دیگر به عنوان خلیفه مسلمین باید با من بیعت کنی؛ به خاطر اینکه من شیخ این امت بودم، از همه سنم بیشتر بود، مردم من را انتخاب کردند برای خلافت رسول الله." پدرش نامه عجیبی در جواب او نوشته. نوشته: "اگه به سن و سال بود، من که از تو بزرگتر بودم. اگر مردم انتخابت کردند که مردم که خلیفه پیغمبر انتخاب نمیکنند. از خلیفه نیستی. بگو مردم رئیسم." او میفهمی، شاید او رویش میشد که بگوید به بچهاش. همینجوری یک نفر را علم کردند، گفتند: "آقا این یک قدرتی دارد، یک جذبهای دارد، صدای محکمی دارد، رفیق رفقایش هم هستند دور و برش. کار را دست میگیرند. از همه جناح طیفی هم هستند. اینها فقط در بنیهاشم. علی هم که به کسی باج نمیدهد. علی آدم دور..." بعدها که رئیس شد، یکییکی رفیقرفقایش ولش کردند، رفتند. آنهایی که برایش رأی جمع کرده بودند، طلحه و زبیر اولین کسانی بودند که جنگ راه انداختند علیه. کی؟ نزدیک ۶۰ سال امیرالمؤمنین، الان کسی ۷۰ و خوردهای سالش است. کسی سبیل کسی را چرب نمیکند. "بابا تو میخواهی رئیس بشوی، از قبلش باید هوای این را داشته باشی، دم آن را ببینی، چهار نفر برای خودت نگه داری، کابینهات را از قبل تشکیل بدهی. تک و تنها پاشدی آمدی میگویی من صلاحیت دارم. معلوم است که کسی به تو رأی نمیدهد. اینها تیم دارند، آدم دارند، رسانه دارند، قدرت دارند، تجربه دارند، سابقه دارند، سن و سال دارند، زبان دارند، زور دارند. بعد اینها این همه دم و دستگاه دارند. بعد تو میگویی فاطمه زهرا میآید از من حمایت میکند، من فاطمه را دارم برای اینکه شاهد بر این است که من صلاحیت دارم؟" چقدر نامتوازن است این دعوا. چقدر شرایط، شرایط سختی بود. خیلی شرایط سختی بود. آدمهایی هم که دلشان با امیرالمؤمنین بوده، اینها که آقا واقعاً نمیشود کاری کرد. مصحلت این شرایط جامعه است. یک نفر اینجا ایستاده، یک زنی که از هر مردی مردتر است، تک و تنها ایستاده کف میدان، حرف میزند که آقا علی فقط صلاحیت دارد. بقیه صلاحیت ندارد. احتجاج کرده. اینجا عظمت فاطمه زهرا فهمیده میشود.
چه گفته فاطمه زهرا؟ این نکته اساسی است که از امشب واردش میشویم و انشاءالله شبهای بعد هم یک دو شبی بهش میپردازیم. دست روی چه چیزی میگذارد فاطمه زهرا که اثبات بکند اینها صلاحیت ندارند؟ بر حسب ظاهر، خیلی همه چیزشان جور است. خیلی سخت است اینکه بخواهی به مردم بقبولانی که اینها صلاحیت ندارند. خب چرا صلاحیت ندارند؟ مشکلشان چیست دقیقاً که صلاحیت ندارند؟ اینجا چند تا نکته باید به عنوان مقدمه عرض بکنم و بحث را ادامه بدهیم. قرآن ادبیاتی دارد در توضیح بعضی از معارف. ببینید آقایان عزیزان بزرگواران، در کلمات فاطمه زهرا، در خطبه فدکیه، تاکید فاطمه زهرا روی یک جمله است، روی مطلبی خیلی پافشاری دارد.
این آقا جان عزیزان بزرگواران، یک بحث تاریخی برای ۱۴۰۰ سال پیش که مثلاً یک فاطمهای بود و یک علی بود و یک قضیهای رخ داد و شماها این وقت شریفتان را شبها بخواهید بگذارید، بیایید یک ساعت حالا مثلاً چقدر بنشینیم با همدیگر، هر سال یک مروری بکنیم یک سری آدم بودند، یک جایی از عالم زندگی میکردند، این همه آدم آمد و رفت، اینها هم یکیشان. حالا هر کس یک داستانی داشت، اینها هم مثل بقیه. مرور بکنیم، برای ما دارد دلار پنجاه و خوردهای را ارزان میکند؟ اجاره خانه را کم میکند؟ ماشین ارزان میشود؟ کیفیت ماشین میرود بالا؟ به ما چه؟ حالا دعوا داشتند، یک چیزی بود، تمام شد رفت دیگر. نکتهاش این است که اتفاقاً دقیقاً به امروز من و شما ربط دارد که حالا باید درمورد این بیشتر صحبت کنیم.
فاطمه زهرا روی مطلبی تاکید دارد. میفرمایند که: "مگر قرار نبود قرآن کتاب هدایتمان باشد؟ مگر ما قبول نکردیم پیغمبر واسطه است بین ما و خدا؟ اصلاً پیغمبر کی بود؟" پیامبر رئیسمان بود؟ پیغمبرمان بود؟ "پیغمبرمان بود" یعنی چه؟ یعنی پیغام خدا را برایمان آورد؟ پیغام فرستاد؟ همین چهار تا کلمه بود؟ "بخوانیم کیف کنیم، به به! چقدر قشنگ! چه کلمات قشنگی! چه بلاغتی دارد!" "وای چه واژههایی دارد!" یا قرار بود این کتاب راه را نشانمان بدهد، خط و نشانمان بدهد؟ ببین چقدر مسائل کلیدی. خوب دقت کنید. قضیه قرآن چی بود؟ قضیه پیغمبر چی بود؟ پیغمبر یک سری حرف از خدا برای ما آورد که خط و راه را به ما نشان بدهد، زندگی را نشان بدهد. خوب، حالا ماییم و این کتاب. "آی مردم، آی مردم مدینه، دارید شما به قرآن عمل میکنید؟ خط گرفتهاید از قرآن؟ کتاب را انداختید ورا ظهر؟ انداختید پشت سرتان؟ زیر پایتان؟ بیمحلی دارید میکنید به قرآن؟" همه مشکلات هم از همین جاست. از قرآن نمیگیرید مسیر را. از قرآن نمیگیرید. قرآن اگر خوب بخوانید، معلوم میکند کی صلاحیت دارد این مسند بنشیند. به قول ماها "از پهنای شکم خودتان قاعده تراشیدید برای اینکه کی صلاحیت دارد روی مسند بنشیند؟" همه اینهایی که گفتید ظاهراً درست بود، ولی همه اینها حرفهای شما بود، حرفهای قرآن نبود. اینها حرفهای مندرآوردی شماها بود که یک کسی بیاید روی مسند بنشیند، این قدرت داشته باشد همه جناحها را دست بگیرد، دعوا نشود، همه با هم خوب و خوش باشند. بله، خیلی به ظاهر قشنگ است. اصلاً باطل ظاهرش قشنگ است، از تو خالی است. این حرف شما باطل است. ظاهرش قشنگ است، توش خالی است؛ چون حرف خدا نیست. این مدل خدا برای حاکمیت و حکومت نیست. این مدل خدا برای ریاست و امامت نیست. ظاهرش قشنگ است، ولی توش خالی است، پوک است.
"بعدها میفهمید این توش پوک است. پدرتان درمیآید. الان حرف من را نمیفهمید. اینی که اینجا نشسته باید همهجوره صلاحیت داشته باشد. صلاحیت نداشته باشد، بعدها میفهمید چه میشود. الان برحسب ظاهر فکر میکنید فتنه را مهار کردند و از شورش اجتماعی جلوگیری کردند و اوضاع خوب شد و همه جناحها و گروههای سیاسی آمدند با هم شدند، رفیق. یک علیمان کنار است که آن هم با زور ازش بیعت گرفتیم و آن هم دیگر زوری ندارد و یک باغی داشت که پول داشت که آن هم ازش گرفتیم و تمام شد. الحمدلله جامعه اسلامی آرامش حاکم شد." یک آرامش نیست، یک بمبی است که خورده، صدایش چند سال دیگر درمیآید که فهمیدند اتفاقاً بعد سالها فرموده. سر همین هم بود که آمدند التماس کردند به امیرالمؤمنین. کمی البته آن موقع فهمیدند، آنی که اینجا قرار است بنشیند را باید خدا بگوید، قرآن بگوید. از اینجا بحث ما شروع میشود.
خب، مگر قرآن چه کسی را گفته که صلاحیت دارد اینجا بنشیند؟ قرآن امام را چگونه معرفی میکند؟ امامی که قرآن میگوید کیست که صلاحیت دارد؟ اینها که تا حالا گفتیم، همه بافتههای ذهنی ما بود. با بافتههای ذهنی ما اگر قرار بود زندگی بکنیم که اصلاً لازم نبود پیغمبر بیاید. خودمان با بافتههای ذهنیمان زندگی میکردیم دیگر. پیغمبر چهکاره است؟ این همه شما شهید دادید، این همه کشته دادید برای اینکه قرآن حفظ بشود؟ این همه شکنجه شدید؟ آیات قرآن وقتی نازل میشد، یک زن بزرگواری مثل سمیه را به چند تا اسب بستند، از چند جهت مخالف ایشان را کشیدند، تکهتکهاش کردند، فجیعترین وضع که بقیهاش را نمیتوانم بگویم به چه نحوی این بزرگوار را کشتند. لحظه آخر اینها این طور کشته شدند که این آیات بماند دیگر. این قرآن بماند. قرآن حفظ بشود. فقط بخوانی، سر طاقچه بزنی، ببوسی، حفظش بکنی؟ جشنواره بگیرید؟ جشنواره حفظ قرآن در مکه میگیرد. دور هم مینشینند، چند هزار نفر قرآن میخوانند. کلماتش، یک آهنگش قشنگ است. خط و ربطی دارد. میگوید امامی که قرآن میگوید کیست باید به این مسند بنشیند؟
یک آیهای داریم در سوره مبارکه بقره، آیه ۱۲۴. یکم این آیه را بازش بکنم و چند تا نکته عرض بکنم، بحث امشب تمام. درمورد امامت یکی از آیات مهم قرآن این آیه است که اگر رویش تحلیل بشود، آقا، همین امروز اگر همه امت اسلام برگردند به این آیه، کل زندگی امروز بشر عوض خواهد شد. این جمله را اثبات میکنم انشاءالله جلوتر. میفرماید که حضرت ابراهیم امتحاناتی پس داد و "اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات اتمهن". خوب از پس امتحانات برآمد. بعد خدای متعال بهش فرمود: "انی جاعلک للناس امام". حالا میتوانی امام باشی. الان که از پس این امتحانها برآمدی، تو را به عنوان امام انتخاب کرد. امام باید یک کسی باشد در سطح و اندازه ابراهیم، با ویژگیهای ابراهیم. اینجوری باید باشد. زمام امر باید دست کسی بشود در اندازه و قواره ابراهیم. با ابراهیم باید بسنجی آنی که قرار است کار را بهش بسپاری. خوب، ابراهیم چه ویژگیهایی داشت؟
خیلی این آیه، آیه عجیبی است. خیلی مطلب دارد. خدای متعال به ابراهیم فرمود: "من تو را امامت کردم." حضرت ابراهیم برگشت گفت: "و من ذریتی؟" بچههایم چه؟ علامه طباطبایی در المیزان میفرماید که این کلمه "بچههایم چه؟" نشان میدهد که حضرت ابراهیم موقع بچه- بفرمایید- داشته. اگر نداشته که خیلی بعید است. هنوز آدمی که بچه ندارد بگوید آقا "بچههایم چه؟" اگر میخواست بگوید "بچههایم چه؟" باید میگفت: "خدایا، اگر بعداً بهم بچه دادی چه؟" درست است؟ این چه فهمی دارد؟ علامه طباطبایی بعد آیات قرآن میگوید حضرت ابراهیم کی بچهدار شد؟ در سنین پیری. در سنینی بود که وقتی بهش گفتند بچهدار میشوی، هم همسرش پیرزن بود بنا به نص قرآن، هم دیگر اینها ناامید بودند از بچهدار شدن. هر دو فرزندش هم، هم اسماعیل، هم اسحاق، در سنین بالا به حضرت ابراهیم داده شد که از بعضی روایات هم فهمیده میشود. بالای هفتاد که بچهدار شد. معلوم میشود این قضیه امامت حضرت ابراهیم مال حدود چه سن و سالی از حضرت ابراهیم است؟ مال اواخر عمرش، در پیریاش است از خود قرآن استفاده میشود. خب، حضرت ابراهیم در پیری. خوب دقت بکنید آقا، عزیزان، این نکات را داشته باشید. ما گیر اصلی همه زندگیمان دوری از قرآن است. همه بدبختیهایی که بر همه بشریت میآید، بهخاطر اینکه از قرآن دور است.
از این قضیه فهمیده میشود حضرت ابراهیم، خب، حضرت ابراهیم که پیامبر بوده قبل از این، درست است؟ آقا، این مقام امامتی که رسیده مال چی بوده؟ بعد از نبوتش بوده، درست است؟ پس امامت یک مرحله بالاتر از نبوت است که ابراهیم حالا سالها پیغمبر بوده، امتحانات سختی ازش گرفتهاند. به اینجا رسیده که خدا او را امام قرار داده. حالا دارد میگوید: "خدایا، بچههایم چه؟" خدا یک قاعده میدهد. این قاعده فقط مال ابراهیم و بچههایش نیست. این قاعده مال هر روز زندگی من و شماست. میفرماید: "لا ینال عهدی الظالمین". با یک جمله حساب همه را... حضرت ابراهیم عرض کرد: "خدایا، بچههایم چه؟ این امامت فقط مال خودمه؟" چون بعضی چیزا که خدای متعال به حضرت ابراهیم عنایت کرد هم مال خودش بود، هم مال نسلش بود. دارد سؤال میکند که اینی که به من دادی، این من و نسلم با همدیگر شریکیم یا اختصاصی خودم است؟ خدای متعال نفرمود اختصاصی خودت است. گفت: "ببین، قاعدهاش این است. آنی که ظالم باشد، در این قرار نمیگیرد. امامت مال آنی است که ظالم نیست."
خوب، چند تا نکته، این نکات رو داشته باشید. بریم دوباره برگردیم مدینه ببینیم چه اتفاقاتی میافتد. این اولاً نشان میدهد که خود حضرت ابراهیم (علیه السلام) ظالم نبوده که امام شده، درست است؟ آقا؟ بله. حضرت ابراهیم مگر تا حالا پیغمبر نبود؟ یکم با بنده میشود همراهی کنید عزیزان؟ سؤال بنده: حضرت ابراهیم مگر قبل از این پیغمبر نبود؟ پیغمبر مگر میتواند ظالم باشد؟ پس معلوم میشود حضرت ابراهیم تا حالا ظالم؟ پس چرا تا حالا امام نشده؟ مگر خدا نفرمود اگه کسی ظالم نباشه امامش میکنه؟ گرفتید نکته را؟ حل شد آقا؟ خدای متعال فرمود امامتم را به کسی میدهم که ظالم نباشد. حضرت ظالم بوده؟ پس چرا تا حالا بهش امامت ندادن؟ مگر تا حالا معصوم نبوده؟ معلوم میشود یک معصومبودن خاصی میخواهد که حتی از هر پیغمبری هم بالاتر است. امام در جامعه این است. امام این است. کسی باید جای پیغمبر بنشیند، کار را دست بگیرد که امام باشد. امام باشد یعنی تازه اگه پیغمبر هم بود جایش نبود. بعد پیغمبر اکرم بنشیند. هر پیغمبری جایش نیست اینجا. بعد پیغمبر بنشیند. ابراهیمش کلی امتحان پس داده که امام شده. سطح امام این است. ظالم باشد بهش امامت نمیرسد. آن هم چه ظالمی؟ دوباره برگردم به قضیه حضرت ابراهیم. کدام امتحان حضرت ابراهیم پس داد که امام شد؟ بفرمایید آقا. طیب الله. ذبح حضرت اسماعیل. خب، این چه ربطی دارد به امامت حضرت ابراهیم؟ ماشاءالله به این حواسهای جمع! آدم کیف میکند وقتی در یک جلسه میبیند انقدر حواس جمع است.
معلوم میشود آن "ظالمی" که خدا توقع دارد از یک نفر که اگر این مرحله از ظالم نبودن را رد کرد، امام بشود. خوب دقت، حواست جمع باشد. آن "ظالمی" که در آن سطح که خدای متعال میفرماید اگر این مرحله از ظالم نبودن را رد کردی، این مرحله از عصمتم را داشتی، دیگر بهت امامت میدهم. آن حدی است که حاضر باشی به امر من گلوی بچهات را ببری. یعنی اگر حضرت ابراهیم سر اسماعیل را نمیبرید، معلوم میشود چیست؟ ظالم است. بهش امامت نمیدادند. آقا، سر بچهاش را نبریده، ظالم است؟ معصوم است، اما نسبت به امامت ظالم است. آنی که میخواهد امام باشد، همین قدر ظلم هم نباید بکند. "مگر بچه را من ندادم؟ تو چهکارهای که بگویی سر نمیبرم؟ خودم دادم، خودم دوست دارم جانش را بگیرم. به تو چه؟" "نه آخه این..." "نه آخه..." معلوم میشود که تو ظالمی. امام نمیتواند باشد.
حالا شما عزیزان ببینید سطحی که قرآن معرفی کرده برای امامت چیست. این حد است. حالا مردم مدینه سطح امامت را آوردند به چه سطحی؟ در سطحی که فاحشترین و رذیلانهترین ظلمها را دارند به دختر پیغمبر. این داستان مدینه و فدک گرفتید نکته را؟ قرار بود امام آنی باشد که حتی اگر گفتند سر بچهاش را ببرد، ببرد وگرنه ظالم است. این ایستاده سر بچه برای ریاست. این انقدر ظالم است، صدای هیچ کس هم درنمیآید. میگویم: "باشد، بالاخره مصلحت است." گرفتید نکته را؟ مطلب جا افتاد؟ نه، آن مطیع نبودنت، آن مرحله هم یک مرحله از ظلم است. ظلم مراتب دارد دیگر. احسنت. همین یک کوچولو میشود ظالم. آن همان که مطیع نباشد میشود ظالم ولی آن ظالم با این ظالمهای ما فرق میکند. الان بنده و شما عصمت داریم دیگر. بنده مثال سر کلاس معمولاً زیاد گفتم به این دوستان طلبه و دانشجو. با طنز و شوخی و خنده هم معمولاً سر کلاس میپرسم میگویم تا حالا به ذهن کسی رسیده که بیاید چند کیلو TNT در این کلاس بگذارد، این جمعیت را منفجر کند؟ همیشه در کلاسها گفتند: "نه." یک بار در یک کلاس یکی گفت: "بله آقا، به ذهن من رسیده." مشکل خاصی نمیرسد تا حالا به ذهن شریف شما رسیده؟ "به به! اینجا چه حسینیهای است! یک مشت شیعه آمدند عزادار حضرت زهرا. بزنیم همه را امشب قتل عام کنیم." حالا به ذهن کسی رسیده؟ داریم اینجا کسی به ذهنش آمده باشد یک بار؟ بله. این کار گناه است یا نیست؟ بله. شما تا حالا به این گناه فکر کردید؟ معلوم میشود شما نسبت به این گناه چی دارید آقا؟ عصمت دارید. حتی از چیست؟ این گناه. عصمت دارید از فکر این گناه. درست شد؟ حالا شما نسبت به این گناه از فکرش عصمت دارید. امام زمان نسبت به همه گناهها از فکرش عصمت دارد. پس شما هم کمی عصمت دارید. او خیلی عصمت دارد. درست شد؟
درمورد ظلم همین شکلی است. ظلم مراتب دارد، عصمت مراتب داشت دیگر. ما آن کفه مراتب عصمت بودیم، امام زمان اوجش. آنجا برعکس است. یک ظلم داریم در عالیترین سطح ۱۰۰ ظلم. اینجا الان ما مثلاً ۵ درصد عصمت داشتیم، امام زمان ۱۰۰. آن طرف، بعضیها ۱۰۰٪ ظلم دارند مثل فرعون. بعضیها یک درصد ظلم دارند. آن یک درصد همین است که خدا بگوید سر بچهات را ببر، نبری. این میشود یک درصد ظلم، ولی همان یک... دیگر امامت بی امامت. امام آنی است که یک درصد ظلم هم نداشته باشد؛ یعنی ۱۰۰ معصوم باشد. درست شد؟ صد در صد معصوم باشد. ظلم این هم ظلم است برای کسی که بخواهد امام بشود. حالا شما ببینید در جامعه پیغمبر اکرم از دنیا رفته، جای پیغمبر یکی را امام کردند. آن ۱۰۰٪ عصمت که هیچی، شما بگو یک درصد عصمت ندارد.
کلمات فاطمه زهرا در خطبه فدکیه را یک مروری بکنیم. چند جا ایشان این فرمایشات را دارد. یک جا ایشان میفرماید که: "برگردید به قرآن. قرآن راه را به شما نشان داده و اگر به قرآن برگردید، دستتان میآید که کی اهلیت دارد، کی اهلیت ندارد. با چه کسانی باید باشید، با چه کسانی نباید باشید. "فحات منکم و کیف بکم و انا تحفکون؟" چتان است؟ کجا دارید میروید؟ "وکتابالله بین ازهرکم" بابا، قرآن اینجاست. اصلاً من نمیگویم به حرف من فاطمه گوش بدهید. ببین قرآن چه میگوید. مگر قرآن درمورد امامت اینها را نگفته بود؟ ما الان هر چه گفتیم از قرآن گفتیم دیگر، عزیزم. غیر از این بود؟ همین حرف قرآن. فاطمه زهرا فرمود: "بابا، لااقل قرآن بخوانید. من اصلاً نمیگویم حرف علی و فاطمه. ببین قرآن چه میگوید. قرآن گفت "لا ینال عهد الظالمین". ظالم باشد، این عهد من است. امامت، عهد من است. به ظالم نمیدهند. ابراهیمش هم میخواهد بدهد، باید کلی امتحان پس بدهد که به آن مرحله برسد امامت را. "وکتابالله بین ازهرکم، امورهو ظاهراً واحکامه ظاهر واعلام و زجره لائحه و اوامره..." حرفهای قرآن معلوم است. دستور قرآن معلوم است. "قد خلفتموه وراء ظهورکم". قرآن را پرت کردید پشت سرتان.
داستان فدک و مظلومیت فاطمه زهرا از اینجا بود که به قرآن اعتنا نکردند. این مسئله هر روز زندگی ماست. مسئله الان ماست. قرآن را انداختیم پشت سر. این اوضاع فلسطین به اینجا برمیگردد. ما اگر قرآن پشت سرمان نبود... یک جمله حضرت امام دارد. یک تکهاش معروف است که شنیدهاید که "اگر هر مسلمانی یک سطل آب بریزد، چه میشود؟ اسرائیل را آب میبرد." اولش را ما نشنیدیم، کمتر. امام میفرماید: "این معما برای بنده حل نمیشود که چگونه میشود یک میلیارد مسلمان زیر دست این چند نفر آدم یهودی." این معما برای من حل نمیشود. بعد میفرماید: "اینها را اگر هر مسلمانی یک سطل آب میریخت، آب برده بود." به چه برمیگردد؟ به اینکه به قرآن عمل نکردند. این مصر این همه قاری ازش این ور و آن ور میرود قرائت میکند. قاریهای درجه یک مال مصرند. بیخ گوشش بچه میکشند. ۵، ۶ هزار... ۵ هزار تا آمار رسمی بچههای کشته شده در غزه است. ۲ هزار تا بچه مفقود. هیچکس خبر ندارد اینها کجا؟ بیخ گوش مصریها. اینها نشستهاند چه کار میکنند؟ محفل قرآنی. امشب این مسجد قاری فلان، قاری معروف میآید. آن شب آن یکی میآید. آن جا قرآن میخوانند: "الله الله!" آن ور هم دارند قتل عام میکنند مردم فلسطین را. "تو سرت بخورد این قرآنت! قرآن است مگر؟ کجای قرآن داری عمل میکنی؟" "قلات قاتلون فی سبیل الله." فرمود: "مگر نمیبینی اینها مستضعف شدهاند؟ چرا نمیروی ازش دفاع کنی؟ نجاتش بدهی؟"
خدا رحمت کند آیتاللهالعظمی بهجت (رضوان و رحمت بیکران الهی بر این بزرگان ما که اینها به ما راه را نشان دادند). ایشان فرمود در آن قضیه کتف و قلم که برای شما گفتم، آن طرف که برگشت گفت پیغمبر -معاذالله- هذیان میگوید، میدانی بعدش چه گفت؟ گفت: "حسبنا کتابالله." "ما قرآن داریم آقا. نیاز به این دستنوشته پیغمبر نداریم. قرآن داریم." خیلی حرف جذابی است دیگر. قرآن هست، شما میخواهی پیغمبر یک چیزی بنویسد. آقا، قرآن داریم. آیتالله عظمی بهجت میفرمود که آره، قرآن داریم ولی کدام قرآن؟ همان که گفته: "اطیعو الله و اطیعو الرسول" را میگویی؟ کدام قرآن؟ "لا یرسله الا لیطاع به اذن الله" را میگویی؟ کدام قرآن "قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی" را میگویی؟ "لیطهرکم اهلالبیت" را میگویی؟ این قرآن را میگویی؟ قرآن دیگر را داری میگویی. اگر این قرآن پیغمبر را گوش ندهی، این قرآن پیغمبر نیست، میشود با قرآن ساختگی روبهرو پیغمبر ایستاد. قرآن که نیست.
فاطمه زهرا فرمود: "قرآن را بخوانید. قرآن چه میگوید؟ اینها با قرآن جور درمیآید؟" داستان فدک به اینجا برمیگردد. فدک را دست گرفت که بگوید آقا، اینها بر اساس قرآن کارشان محکوم است. قرآن به صراحت گفته، از پیغمبر ارث میرسد. از داوود به سلیمان ارث رسید. اینها ایستادند میگویند ارث نمیرسد از پیغمبر. خلاف قرآن. قرآن میگوید امام باید صد معصوم باشد. یک سرسوزن ظلم نداشته باشد. اینها ایستادهاند به دختر پیغمبر ظلم کردند. چرا داستان فدک را دست گرفت تا نشان بدهد اینها ظالمند، تا نشان بدهد اینها نااهلاند، نااماماند؟ اینها امام نیستند. امام اینجوری نمیتواند باشد. امام یک سرسوزن نباید ظلم بکند. اینها خروار خروار میکنند. همهتان هم میدانید. آخه بدبختی بود که مردم میدانستند. اصلاً یکی از دلایل این بود که اینها چون زورشان زیاد بود، یک عده سکوت کردند، یعنی همه میدانستند که اینها ظالمند. گفتند: "بالاخره مصلحت نیست." مصلحت را کی باید تشخیص بدهد؟ آن خدایی که امام را از اول معلوم کرده، گفته امام باید این باشد، خودش مصلحت را تشخیص داده بوده. کی گفته امام برای کسی باشد که یک سرسوزن ظلم نداشته باشد؟ برای خدا داری تعیینتکلیف میکنی؟ "نه، خدایا، درست است امام باید یک کسی باشد که اصلاً ظلم نکند ولی الان مصلحت نیست." به تو چه که مصلحت است یا نیست؟ حرف من و تو. خدایا، من هم مصلحت نیست. "باشد. بعدها بدبخت میشوید. میفهمید." این ظلم از آنجا شروع شد آقا. و ظالم را امام کردند. کار به اینجا رسیده که امروز شده "ملعت ظلما و جورا". ظلم یک سوزنی در مدینه، در مسجد، در محدوده کم، این شده که عالم را گرفت. این بچههای مظلومی که در غزه کشته میشوند، اینها از ظلم سقیفه شروع شده. روایات فراوانی داریم که هر خونی در عالم ریخته میشود، اول مینویسند در پرونده آنهایی که سقیفه را بنا کردند. آن دو نفر اول، اینها شریک خون بچههای غزه هستند. اگر سقیفه نبود امروز در غزه قتل عام نمیشد. اگر علی روی مسند نشسته بود، امروز شما هی تلویزیون را باز نمیکردید، بگویید امروزم صد تا بچه کشته شد، امروزم این بیمارستان را زدند، امروزم آنجا را زدند. این یک نمونهاش. در طول تاریخ چقدر از اینها، چقدر بعدها -خدایی نکرده- از اینها خواهیم داشت.
فاطمه زهرا اینها را دیده بود. گفت امام اگر نباشد، ظالم باشد، یک ذره هم، ولو ظالم باشد، این یک درصد انحراف، برود جلو، میشود یک دروازه. بماند که الان یک دروازه انحراف است. این همه ظلم است. در روز روشن حق من دختر پیغمبر را دارند میخورند. به من رحم نکردند، به شما رحم کنند؟ بعضیها فکر کردند فاطمه زهرا دنبال مال دنیا آمده. گفتند: "چی شد فاطمه؟ زمینت را خوردند؟ صدایت بلند شد." ببین مظلومیت فاطمه. نمیدانست این دارد ظلم را نشان میدهد، میگوید: "ببین، ظالم است." میخواهم این را برای تو معلوم کنم. این اهلیت ندارد. بفهم. این انقدر واضح است. ظلم واضحش را آوردم تو بفهمی. بعد این هم که من میگویم، باز تو میگویی برای خودت پاشدی، برای خودت صدایت بلند شده، فکر نان خودت هستی. جلوتر چه میگوید فاطمه زهرا؟ خیلی تعابیر عجیب و تکاندهنده.
بعد بحث ارث را مطرح میکند با آیات قرآن احتجاج میکند. با خلیفه اول میرسد به این عبارت. خیلی این تعبیر دل سنگ را آب میکند. خطاب کرد به مردم. دیدید خلیفه اول که دیگر حرف باهاش نمیشود زد. خطاب کرد به مردم، به انصار، مهاجرین و انصار. به انصار رو کرد، فرمود: "یا معشر الفتیه و اعداء المله." شماها بودید به پیغمبر پناه دادید دیگر. انصار بودند دیگر. شما کمک کردید. روز اول پیغمبر تنها بود. پیغمبر یک مرد تنها بود. "دیدید حرفش حق است، کمکش کردی." شما همان انصارید؟ حالا من هم یک زن تنهایم. حرفم حق است. کجایید؟ "و حسنتا اسلام". شماها پایگاه و دژ اسلام بودید. "ما هازه الغمیزه فی حقه و سنت ظلمتی ظلامه". از ظلم میآید. "چیست؟ میبینم به من ظلم میکنند، شماها چرتتان گرفته؟ به من ظلم میشود؟ عین خیالتان نیست؟ مگر پیغمبر نفرمود: "المرء یخذ فی ولده؟" "احترام هر کسی را خواستید نگه دارید، به بچههایش احترام کنید. چه شد؟ چه زود یادتان رفت؟ چه زود پیغمبر را ول کردید؟"
فاطمه زهرا بر اساس فرموده پیامبر: "جنایتکارترین فرد کسانی هستند که به زن و فرزند یک نفر پس از مرگ او ستم کنند." این طور شد که آقا، مردم دربرابر ظالمان صدا بلند نکردند. این فاطمه زهرا هم که آمد این وسط، ظالمها را معرفی کند که اینها بیدار بشوند، نهتنها کسی بیدار نشد، بلکه ظالمها دیدند اینها همه خوابند و صدا درنمیآید. هر کاری خواستند با فاطمه زهرا کردند. هر ظلم و جنایتی. کی باورش میشد بعد از پیغمبر با دختر پیغمبر این کارها بشود؟
دو تا روایت برایتان بخوانم، با اینها روضه امشبمان را بخوانیم درمورد این مظلومیت فاطمه. خاص ظالمیت اینها را نشان بدهد. مردم نفهمیدند، تهش این شد که مظلومیت خودش را دیگر به عالیترین حد به همه عالم برای تاریخ نشان داد. اینی که اول جلسه عرض کردم فاطمه زهرا موفق شد یا نشد؟ شهیده امامت موفق شد. چون به همه عالم تا قیامت ثابت کرد اینها صلاحیت امامت نداشتند، اینها ظالم بودند. ببین با من چه کردند. هیچکسی نمیتواند کتمان کند. هر چه را که از تاریخ یک جوری تحریف کردند، این داستان فاطمه زهرا جوری است که اصلاً قابل تحریف نیست؛ چون یک کاری کرد فاطمه. در آیتالله بهجت میفرمود: "این معجزه فاطمه زهرا بود که اصلاً از عقل بشر عادی خارج است همچین کاری بکند و همچین اثری در تاریخ." که فرمود: "قبر من معجزه فاطمه زهرا است." برای اینکه بقیه میآیند سوال میکنند این پیغمبر یک دانه بچهاش در قید حیات بود، انقدر هم دوستش داشت. چه شد این بچه؟ کجاست؟ قبر پیغمبر که معلوم است. قبر علی بن ابیطالب معلوم است. قبر آن دو نفر دیگر معلوم است. قبر این دختر کجاست؟ معلوم نیست چرا؟ وصیت کرده معلوم نباشد. چرا ناراضی بوده؟ چرا اینها را امام؟ تاریخ را ریخت به هم فاطمه زهرا با این حرکت. این معجزه او بود و برای تاریخ اثبات کرد اینها امام نبودند. بدو، اینها ظالم بودند.
یک نقلی دارد مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی صفحه ۱۵۵ و ۱۵۶. بگویم و روضهمان باشد. میگوید که عمار، عمار بن یاسر از پدرش یاسر نقل میکند. عمار فرزند یاسر. این نقل از یاسر پدر عمار. میگوید: "لما مرضت فاطمه علیها السلام مرضه الذی توفی." میگوید: فاطمه زهرا دیگر در بستر بیماری بود، آن بیماری که از دنیا رفت. این ایام است. "و ثقلت". دیگر حال فاطمه زهرا جوری بود که در بستر دیگر افتاده بود. بلند نمیتوانست بشود از بستر. دیگر نمیتوانست بلند شود. عباس عموی پیامبر، چه خوب، عموی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا هم میشود، آمد برای عیادت فاطمه زهرا. خواست ببیند، بهش جواب ندادند. گفتند که: "نمیشود. انها ثقیله." حال بیبی خوب نیست. امکان ملاقات نیست. این جلسه سادات الحمدلله زیاد دارد. دیگر در محضر سادات روضه مادرشان را بخوانیم. "ولیس یدخل علیها احد." گفتند که: "فاطمه دیگر ممنوعالملاقات شده، نمیشود."
"فانصرف الی دار عباس." عموی پیغمبر برگشت به خانهاش. یک کسی را فرستاد گفت: "برو به علی یک پیغامی من دارم به علی بگو." پیامش چه بود؟ گفت: "بگو: یا بن اخ!" فرزند ابوطالب بود دیگر. برادرزاده عباس میشود. "عموی تو بهت سلام میرساند و میگوید: قد فجعنی من الغم بشکات حبیبت رسول الله." من رفتم عیادت فاطمه زهرا کنم. خیلی غم دلم را گرفته. دیدم حال میوه دل پیغمبر این شکلی است. "قرة عینی و عین" نور چشم پیغمبر است، نور چشم من است و کمرم دارد میشکند. "ما حدنی حال فاطمه" را که این طور دیدم، کمرم دارد میشکند. و من فکر میکنم فاطمه دیگر از این بستر بلند نمیشود و پیغمبر ملحق میشود، و خدا فاطمه را برای خودش انتخاب کرده و ملحق میشود به پیغمبر. بعد توصیه کرد عباس. گفت: "عموجان! اگر فاطمه از این بستر بلند نشد و کارش تمام شد، عمو فدایت بشود." با این تعبیر هم یاد کرد. "این مهاجرین و انصار را جمع کن. یک مراسم باشکوه و با عزتی بگیر. همه مسلمین باشند. تفرقه و اختلاف نشود. همه جمع بشوند. یک تشییع آبرومندی بشود و نماز بخوانند به فاطمه و دفنش کنند." این پیشنهاد عباس بود به امیرالمؤمنین.
امیرالمؤمنین حالا اینجایش را کار داشتم که بگویم و بعد روضه را بخوانم. امیرالمؤمنین به آن فرستاده عباس گفتش که: "ابلغ عمی السلام." "به عموی من سلامم را برسان. بگو که انشاءالله که این محبت و دلسوزی شما پایدار باشد و شما مشورتت را دادی و نظرت هم نظر خوبی بود." "ان فاطمه بنت رسول الله." عبارت را میخواهم برایتان بگویم. گفت: "ولی به عمویم عباس یک چیزی را بگو. حرف شما خوب بود ولی 'ان فاطمه بنت رسول الله لمتزل مظلومه'." گفت: "از وقتی پیغمبر رفت تا همین الان دائم به این دختر ظلم کردند. 'من حقها ممنوعه'." از حقش هم منعش کردند. "'و ان میراثها مدفوعه'." ارثش را هم ازش گرفتند. "'لم تحفظ فیها وصیه رسول الله'." حرف پیغمبر را هم درموردش گوش ندادند. "'ولا روی فیها حقه'." حق پیغمبر را درمورد او رعایت نکردند. "'ولا حق الله'." حق خدا را هم درمورد آدم با مسلمان هم این کار را نمیکند که با فاطمه کردند. "'و کفا بالله حاکما'." خدا حاکم است و بس. "'و من الظالمین منتقما'." خدا از ظالمین انتقام میگیرد. و من هم از تو میخواهم که چشمپوشی کنی از این توصیه که کردی؛ "چون فاطمه وصیت کرده و مخفیانه دفنش بکنم. اگر از دنیا رفت، باید مخفیانه دفن شود." عباس هم گفت: "علی نور دیده من است و بهترین فرزند عبدالمطلب بعد از پیغمبر و هر چه گفت قبول است." این کلام امیرالمؤمنین بود درمورد مظلومیت فاطمه.
بریم چند خط هم روضه برایتان بخوانم و عرضم این است. در کتاب کاملالزیارات، که از معتبرترین کتب شیعه است، این نقل اینجا آمده. این روایت هم یادگاری امشب داشته باشید. اشک و بر روایت جالبی است. یک بخشی از این روایت فقط برایتان میخوانم. روایت از امام صادق (علیه السلام) در کاملالزیارات، صفحه ۳۳۲. امام صادق فرمودند: "شبی که پیغمبر اکرم به معراج رفت، بهش گفتند که خدای متعال میخواهد از شما سه تا امتحان بگیرد تا ببیند چطور صبر میکنید." یعنی آنجا بهش خبر دادند سه تا امتحان. ببین پیغمبر موضعش چیست. پیامبر عرض کرد: "او سلم لامرک یا رب و لا قوه لی علی الصبر الا بک." "من هر چه تو حکم کنی گوش میدهم. تسلیمم. صبر میکنم. صبرم اگر بکنم به واسطه کمک توست. فما هن؟" آن سه تا چیست؟ گفتند که: "اول هن الجوع و العسرت علی نفسک و علی اهلک." اولین امتحان سختی که در پیش داری. "گرسنگی خودت و بچههایت و گرسنه باشید و ایثار کنید به مردم رسیدگی کنید." گفت: "قبلته یا رب و رضیت و سلمت." "تو، خدایا، قبول کردم. راضیام. تسلیمم. کمکم میکنی؟ صبر میدهی؟ تحمل میکنم."
امتحان دوم چیست؟ "فتکذیب و الخوف الشدید." "تو را تکذیبت میکنند. تو را در ترس و دلهره شدیدی میاندازند و باید با کفار بجنگی. با مالت، با جانت، و صبر علی ما یصیبک منهم من العذاب." "هر اذیتی هم که کردند، تحمل کنی. از اهل نفاق باید درد بکشی. در جنگ درد بهت وارد میشود، زخم وارد میشود، جراحت وارد میشود." گفت: "قبلته یا رب و رضیت و سلمت. تو، خدایا، این هم قبول کردم. راضیام. تسلیمم." "انشاءالله تو کمکم میکنی، صبر میکنم." سومیش چیست؟ سوم خطاب رسید: "یا رسول الله، سومیش این است: فما یلقی اهل بیتک من بعدک." "بعد از تو این بچههای تو خیلی داستانها دارند. خانواده تو بعد از تو..." بعد اول از امیرالمؤمنین. "اما اخوک." یکییکی گفت. امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن، امام حسین که با تکتک اینها چه میکند. دونه به دونه گفت. خدای متعال، پیغمبر اکرم. "اما اخوک." اول از برادرت بگویم که با او چه میکنند. این روضه را امشب از زبان خدا دارید میشنوید ها. میدانید که اینها کلام خداست به پیغمبر اکرم در شب معراج. گفت از برادرت علی بگویم که با او چه میکند. "فیالقا من امتک الشتم." "خیلی بد و بیراه از امت تو میشنود علی. و تعنیف و توبیخ." "خیلی به او سختگیری میکنند. اذیتش میکنند. محرومش میکنند. انکارش. ظلم میکنند. و آخر ذلک القتل." آخرم میکشندش. این کلام پیغمبر را داشته باشید. عرض کرد: "یا رب، قبلته و رضیت." "خدایا، قبول کردم. راضی شدم. تو توفیق میدهی. صبر میدهی."
رد دومی که گفت چه بود؟ فرمود: "حبیب من، یا رسول الله، بعد از علی که نفر دومی که باید بهت بگویم این است: اما ابنتک." "اما دخترت. فتظلم. بهش ظلم میکنند. و طهرم. محروم میشود. و یخذ حقها قصبا." "حقش هم غصب میکنند. الذی تجل." این روضه را از زبان خدا بشنوید. خدا چه چیزهایی را برای پیغمبر گفت! فرمود: "آن حقی که تو بهش میدهی" -یعنی فدک- "را ازش غصب میکند." ادامهاش. "و تضرب و هی حامل." "در حالی دخترت را میزنند که باردار است." "و یدخل علیها و علی حریمها و منزله بغیر اذن." "وارد منزل دختر تو و خانه او میشوند بدون اینکه اجازه بگیرند." ببین اینها چیزهایی بود که داشت با پیغمبر اول میگفت. معلوم میشود اینها دیگر در صدر مصیبتهای فاطمه زهراست که اینها را به پیغمبر گفت. گفت: "صبر میکنی اینها را دیگر؟" چی گفت؟ "ثم یمسها هوان و ذل." "خیلی دختر تو را خوار و خفیف میکنند." "ثم لا تجد مانعا." "آن هم کسی را پیدا نمیکند که ازش دفاع بکند، که ظلم نکنند بهش. و تسقط ما فی بطنها." "یک جوری دختر تو را میزنند که بچهاش را سقط میکنند. و تموت من ذالک الضرب." داشته باشید این عبارت را که انشاءالله دیگر در روضهها عزیزانمان میخوانند. توضیح بیشترش با آنهاست. "حبیب من، یا رسول الله، دختر تو را یک جوری میزنند که با همان ضربه میمیرد. تموت بذالک الضرب."
موضع رسول الله را دیدید؟ وقتی درمورد امیرالمؤمنین خدا بهش گفت، گفت: "خدایا، صبر میکنم. راضیام. صبر میکنم. تو کمکم میکنی. صبر میکنم." اینجا ولی درمورد فاطمه زهرا که پیغمبر اول چه گفت؟ عرض کرد: "انا لله و انا الیه راجعون." قبل اینکه بگوید خدایا صبر میکنم، اول "انا لله" گفت. بعد گفت: "قبلته یا رب و سلمت. باشه، این هم قبول. تسل منک توفیق و الصبر." عرض روضه من تمام شد. شاید به همین دلیل بود، بر اساس این عهدی که خدا با پیغمبر داشت. شاید به همین دلیل بود یک وقت دیدند بین در و دیوار فاطمه زهرا "یا رسول الله هازه! یا رسول الله! من دخترتم! من محبوبتم! ببین بین در و دیوار..."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دو
برای امامت
جلسه سه
برای امامت
جلسه اول - بخش اول
برای امامت
جلسه اول - بخش دوم
برای امامت
جلسه اول - بخش سوم
برای امامت
در حال بارگذاری نظرات...