چطور میتوان مباحث خودشناسی را برای نسل نو مطرح نمود؟ [00:59]
دستور قرآن: ای مؤمنین صبر فردی، صبر اجتماعی و رابطه داشته باشید [03:12]
ارتباط گیری صحیح چگونه باید باشد؟ [05:12]
نقش مساجد در جلوگیری از مشکلات اجتماعی [06:02]
نشناختن یکدیگر؛ یکی از عوامل اصلی بزهکاری اجتماعی [07:08]
خلا عاطفی؛ عامل مشکلات عجیب اجتماعی [10:36]
ماجرای زیبای بدرقه فردی یهودی توسط اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و مسلمان شدن او! [16:26]
تصحیح نیت؛ راهکار تصحیح شاکله [22:11]
تمرین؛ راه رسیدن به غیرممکنترین مقصدها [27:40]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
سوال اول این بود که این مطلبِ خودشناسی را برای نسل نو چطور میشود ارائه داد. با توجه به اینکه نسل نو گریزپاست، حوصله بحث و گفتوگو و کلاس را ندارد. این مسئله ابعاد مختلفی دارد و باید در ابعاد گوناگونی به آن پرداخته شود. اساساً، غلطترین برخورد با مقولههای چندوجهی، این است که یک پاسخ یکوجهی به آنها داده شود؛ مثل بعضی چیزهای درمانی که برای بعضی بیماریها تجویز میشوند. مثلاً به کسی که دلدرد دارد میگویند فلان چیز را بخور، خوب میشوی؛ در حالی که بابا، درد ۱۰ عامل دارد؛ هم جسمی، هم روحی. بعضی وقتها عامل اصلی، روحی است! باید چندوجهی به موضوع پرداخته شود.
این نسل نو ما، به هر حال، مبتلا به این فاصله است و دستهایی در کارند برای اینکه این فاصلهها را بیشتر کنند. نوجوان و جوان ما را مشغول و سرگرم بازی کنند، مشغول بزهکاریهای اخلاقی و -عرض کنم- اجتماعی و خانوادگی و اینها بکنند.
این موضوع باید چندوجهی بررسی شود. بخشی از آن مربوط به تربیت است، نقش والدین است. بخشیاش مدرسه است، بخشیاش رسانه است، بخشی نخبگان جامعه، نخبگان علمی، نخبگان معنوی. بخشیاش آن پایگاههای معنوی جامعه است؛ مثل حرمها، مثل مساجد، مثل هیئتها، مثل مجموعههای ورزشی.
و الان آسیبی که وارد شده، همین آسیب به همه اینها برمیگردد. یعنی هر کدام از اینها در این آسیب، نقشی داشتند؛ چه در زدن آسیب، چه در مهار نکردن آن. خب، خیلی این بحث اگر بخواهیم اینجوری به آن بپردازیم، خیلی مفصل میشود. هر کدام را باید بنشینیم تحلیل بکنیم، نقششان و جایگاهشان چیست.
ولی یک پاسخ اجمالی که میشود داد و به همه اینها مرتبط میشود، این دستور قرآن کریم است که به نظر میرسد خیلی مظلوم واقع شده است. آیه پایانی سوره مبارکه آل عمران: «یا اَیُّهاَ الَّذیِنَ ءامَنُوا اصْبِروُا وَ صابِروُا وَ رابِطُوا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون.» ای مومنین، تقوا داشته باشید و صبر داشته باشید. صبر فردی داشته باشید و صبر اجتماعی داشته باشید و «رابِطُوا»، رابطه داشته باشید. «اصْبِروُا وَ صابِروُا وَ رابِطُوا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ». که حالا ما پارسال، در اوج قضایای فتنه پارسال، در سعادتآباد تهران، یک بحثی داشتیم در مورد همین کلمه «رابطه»، که عنوان جلسهاش بود: «فریضه رابطه».
چشم، به تکلیف و امر واجب به این نگاه نمیکنیم. ارتباطگیری، ارتباطگیری بین ما ضعیف است. ما خودمان را موظف به ارتباطگیری نمیدانیم. فرض بفرمایید یک نفر در یک مجموعه یا در یک کلاس یا در یک مدرسهای معتاد میشود. خب، همه عوامل خودشان را موظف میبینند که یک فکری به حال اعتیاد او بکنند. همه فامیل در خودشان احساس تکلیف میکنند که یک فکری به حال اعتیاد این فرد بکنند؛ ترکش بدهند، به کمپ ببرندش، دارو بهش بدهند، مشاوره بهش بدهند، خوراکش را عوض کنند، با او حرف بزنند. معمولاً اینجاها احساس وظیفه زود صورت میگیرد.
ولی مثلاً نسبت به ترک نماز، این را نداری. نسبت مثلاً به بدزبانی طرف، این را نداریم. نسبت به خیلی از بزهکاریهای اخلاقی و معنوی، ما این را نداریم. در خودمان احساس مسئولیت نمیکنیم، موظف نمیدانیم که با او یک ارتباطی برقرار کنیم، این مشکل را حل کنیم. البته خیلی عوامل درش دخالت دارد، که چرا این شکلی است؟
اصل ارتباط، ارتباطی که گفته میشود، نه اینکه با همدیگر بنشینیم فیلم ببینیم، مثلاً رابطه! بعضیها به اسم کار فرهنگی، مثلاً برویم مافیا بازی کنیم رابطه! خیلی از این رابطهگیریهای ما، به جای اینکه طرف را یک قدم بالا بیاوریم، خودمان یک قدم میرویم پایین. رابطهگیری مثلاً در دانشگاه و اینها. ما زیاد میدیدیم این جنس کار فرهنگی، نه آن رابطه!
یک ارتباط عاقلانه، مومنانه، دلسوزانه، متعهدانه. همچین رابطهای. بعد، نفسِ این ارتباط، خیلی از مسائل را در جامعه حل میکند. خیلی عامل بسیار مهمی است. کار تحقیقی انجام شده -این را گفتم قبلاً هم چند باری- در مورد نقش مساجد در جلوگیری از بزهکاریهای اجتماعی. خیلی جالب! نقشه خدا و پیغمبر برای مسجد این است که مسجد یک پایگاه محل باشد. حالا مسجد، امامزاده. همه باید نمازشان را در مسجد بخوانند. مشکلات اجتماعی باید در مسجد گفتوگو بشود. مثلاً وام را از مسجد بگیرند. همه آن ارتباطات، همه آن اتفاقات، در مسجد باشد. نه مثل اینکه الان ما داریم؛ خطبهها را فقط در مسجد میگیرند، یک نمازی هم بخوانند یا نخوانند. بعضی جاها صف اولش تکمیل نمیشود. یعنی اتصال با خدا-مان به زور برقرار میشود. مساجد ما که کارکرد ندارد.
اگر این اتفاق در مسجد افتاد، یکی از اتفاقاتی که بعدش رقم میخورد چیست؟ یک پدیدهای است که قانون از آن تعبیر میکند به «تعارف». تعارف! تعارف بین خودمان. تعارف یعنی همشناسی، یعنی همدیگر را میشناسند. «لِتَعارَفُوا». تفاوتهایی دارند، به هم مراجعه میکنند. بقال محل را میشناسی، نانوا را میشناسی، خیاط را میشناسی، خشکشویی را. چرا؟ چون بهش نیاز داری، رفتوآمد داری. این اتفاق باید کجا رقم بخورد؟ این تعارف، در مسجد. وقتی مسجد پایگاه یک محل بود، همه حشر و نشر داشتند، یک شناختی نسبت به هم شکل میگیرد. گفتند آقا، یکی از عوامل جدی بزهکاریهای اجتماعی، «ناشناسی» است. یعنی شما در محلههایی که میشناسنت، معمولاً نمیتوانی خلاف بکنی. محلههایی که ناشناس میشوی. خیلی مسائل عمیقی است. خیلی از مشکلات جامعه ما به اینها برمیگردد.
بنده خودم تجربه کردم. مثلاً ما در تهران یک دورهای که زندگی میکردیم، همه اهل محل همدیگر را میشناختند. ولی هر چه زندگی آپارتمانی شد، واحدها رفت بالا، شناختمان از همدیگر کمتر شد. یک وقتی در کرج در واحد آپارتمانی بودیم که مثلاً آپارتمانها آنجا مثلاً ۶ طبقه ۴ واحدی بود، مثلاً ۲۴ تا واحد بود. بعد ما در یکی از طبقهها، در یکی از واحدها، دزد خود ساختمان داشتیم و هیچکس نمیدانستیم کی است! اتفاق عجیبی رقم میخورد! ۲۴ تا، دزدِ آن ۲۳ تای دیگر است! هیچکس نمیداند کی است، بس که هیچکس همدیگر را نمیشناسند.
ولی وقتی همه نسبت به همدیگر شناخت داشته باشند، یک دزد اگر بخواهد بینشان دزدی کند، سریع لو میرود. ارتباطگیری، رابطه، یعنی این. یعنی اینجور شناختی نسبت به همدیگر پیدا کنند. بعد، تا یک کسی یک گرفتاری برایش پیش میآید، بابا، در مسجد پیغمبر، یک نفر وقتی سه روز نمیآمد، پیغمبر سراغش را میگرفتند. مریض مسجد میرفتند عیادتش. ماها بمیریم هم کسی نمیفهمد کی مرده! بعد چهار سال، مثلاً این فلانی (میگویند): «مثلاً تو!». آنقدر که محله عوض میکند، هر محله خبر ندارد.
یک زمانی، شبکههای اجتماعی، یک مشکلی که داشت، این بود که ماها با همدیگر در ارتباط بودیم، ولی هیچکس از هیچکس خبر نداشت. یک اتفاق جدیدی در این استوری... یعنی من میتوانم یک سری اتفاقات و وقایع زندگیام را گزارش بدهم. پدربزرگم از دنیا رفته. ارتباط داشتی. من نمیفهمیدم پدربزرگ من از دنیا رفته. الان از طریق استوری، یعنی دیدهام. آقا، یک چالشی دارد. این ارتباطات لزوماً این خلأ شناختی ما را نسبت به همدیگر حل نمیکند. خبر نداریم. گفتوگو میکنیم با همدیگر، ولی از حال همدیگر خبر نداریم. این خبر داشتن از حال همدیگر، این رابطه، بسیاری از مشکلات اجتماعی را مهار میکند.
خلأ عاطفی، از چالشهای جدی نوجوانان ما، خصوصاً دخترها. خاطراتی هم در این زمینه دارم که وقت گذشته، وگرنه عرض میکردم که در این دهه هشتادیها، حوصله هم نداریم. شما باید بروید به زندگی برسید! چه کار کنم بگویم؟
سال ۹۵ -به نظرم بود- یک شبی، بنده یک کم همچین بیخوابی زده بود به سرم. در تلگرام -آن موقع تلگرام بود- میچرخیدم، «خودکشی» ببینم چیزی واسه من پیدا میکنم و اینها. این «خودکشی» را سرچ کردم در تلگرام، یک ربات آمد. بعد دکمه را زدم و برایم سلام فرستاد و بعد گفت: «مثلاً شما آیا قصد خودکشی دارید؟» بعد، مثلاً این را بفرستید. و بعد گفتم که این داستان ربات چیست؟ دارم مراجعه میکنم، چه کار میکنی؟ گفتش که، «نجات میدهم.» فهمیدم یک دختر ۱۴ ساله دماوندی است، این کسی که ادمین این ربات است. فهمیدم علت اینکه این ربات را تشکیل داده، به خاطر اینکه یک طیف وسیعی از دوستانش درگیر خودکشی بودند، در این سن.
بهش گفتم من طلبهام و این حرفها. گفت: «چه خوب! پس من از این به بعد میفرستم سمت شما.» دیگر شبها ما یکی در میان خواب، با همدیگر گفتوگو میکردیم. موارد جالبی بود. بیشترشان هم همان دخترهای ۱۴ ساله بودند. دخترهای دبیرستانی. معمولاً بچههای طلاق بودند، درصد بسیار بالایی. حادثه! بعد، بچههای طلاق بودند که یک پسر بچهای آمده بود -از طریق فضای مجازی یا حضوری- تازه این قضیه که دارم میگویم مال هفت-هشت سال پیش است.
یک کسی میآمد با اینها گفتوگو میکرد. اینها هم خلأ عاطفی داشتند. ارتباط با او برقرار میکردند. یک کم محبت میکرد، بعد توقعات دیگری از او داشت. حالا یا آن توقعات اجابت میشد، یا نمیشد. در هر دو صورت، ولش میکرد. خودکشی! نرخ خودکشی در این سن و سال زیاد است. مخصوصاً پارسال میدانی که خودکشی میکردند، میشدند جزو شهدای «زن، زندگی، آزادی»!
از کجا نشئت میگیرد؟ صاف بگوییم آقا، ما الان برویم اصول عقاید به اینها یاد بدهیم؟ الان خیلی مشکلش با اصول عقاید یاد دادن حل نمیشود. این الان یک مشکل عاطفی دارد، یک خلأ عاطفی دارد، یک انسی میخواهد، یک رفاقتی میخواهد. پدر و مادر طلاق! آن مهارت ارتباط با بچه را ندارد. آن ارتباط و صمیمیت را با همدیگر نداشتند، با بچه ندارند. بعد معمولاً هم این خانوادههایی که طلاق میگیرند، بچهها معمولاً تکفرزندند. نه خواهری، نه برادری. معمولاً رو میآورد به عمو و عمه و اینها، که باز آن هم خودش یک مشکلات دیگری در زندگی برایش فراهم میکند. یا رو میآورد به زندگیهای مجردی و مستقل. بعد باید اشتغال داشته باشد. چقدر ما از اینها در تهران داریم که اصلاً فاجعه است! یعنی من سرم درد میگیرد. گاهی از این موارد دوستان به من میگویند. تازگیها عزیز (خبرنگار) بعضی از این چیزها را گزارش میکرد، اصلاً حالم بد میشود. واقعاً!
دختر مثلاً ۱۵ ساله در تهران مجبوره اجاره خانه بده. اجاره چقدر؟ ماهی ۱۲ میلیون! از کجا باید بیاورد؟ میرود تنفروشی! اوه! از این قضایا الی ماشاءالله. مکدرتان بکنم با گفتن اینها؟ فقط حال آدم بد میشود. میخواهم به این مسائل اجتماعی ما عمیقتر نگاه کنیم و همهجانبه نگاه کنیم. اینها چندمتغیره است، چندوجهی است. این عوامل را نمیشود بهش اعتنا نکرد. همه بار را بندازیم روی دوش آخوند که بیاید مثلاً احکام درس بدهد، همه مسلمان بشوند؟ مثلاً هزار و یک خلأ در زندگیاش دارد. همه هم کار آخوند و تلویزیون و مدرسه و معلم و اینها نیست. مسجد چه جایگاه مهمی بود! مسجد چقدر میتواند تعلق اجتماعی ایجاد بکند!
بعضی از این دخترهایی که از خودکشی منصرفشان میکردیم -بنده در آن ایام به یک چالش جدی خوردم. چند تاشان هم دماوندی هم بودند اتفاقاً- حالا از خودکشی منصرف میشدند. بعضیهایشان اصلاً توبه میکردند، حال و هوای معنوی و اینها پیدا میکردند. دختر ۱۴ ساله میگفت: «من خیلی تنهام. چه کار کنم؟ راهکارتان چیست؟» میگفت: «من نمیخواهم دوستپسر داشته باشم، ولی ننه بابام که من را ول کردند، کس دیگری هم ندارم. خیلی تنهام. چه کار کنم؟» بنده میگفتم: «خب، مثلاً هیئتی، مسجدی چیزی دور و برتان هست؟» میگفت: «بابا! ما رفتیم مسجد، ما را بد و بیراه گفتند و پیرزنها دعوامان کردند و به حجابمان گیر میدهند و به چیچی گیر میدهند!» بعد فضای هیئت، مثلاً اینطوری است و فضای ارتباطی نیست. یعنی یک نفر وقتی بیاید، اصلاً کسی به او کار ندارد. یک گوشه مینشیند و پا میشود میرود.
حرف بزند، حالش را بپرسد، تعارف بین اینها صورت بگیرد. ادب اسلامی! گفتوگو کنیم و نسبت به همدیگر شناخت پیدا کنیم، تعارف پیدا بشود. سیره اهل بیت، سیره امیرالمومنین با یک یهودی ارتباط برقرار میکرد. قضیه معروف را شنیدید دیگر؟ که این عالم بزرگوار، هماستانی شما، ابن شهرآشوب -قبرشان کجا بود آقا؟ ابن شهرآشوب در همین «گتاب» است، فکر میکنم، اطراف بابل- عرض کنم خدمت شما که این عالم بزرگوار یک کتابی دارد به نام «المناقب»، جزو کتابهای معتبر شیعه است.
در این کتاب تعریف میکند، میگوید که امیرالمومنین با مرکب داشت میرفت. یک یهودی هممسیر بود با امیرالمومنین. حضرت گفتوگو کردند. «اسمت چیست؟ کارت چیست؟ کجایی؟» البته به نحو فضولی و اینها نباشد. الان یک کمی هم فرهنگ ما اصلاً یک جوری شده. اینها محصول غرب است که اینجور گفتوگوها میشود فضولی: «خصوصیاش میشوی!» «به تو چه!» خیلی عجیب! کثافت تمدن غرب است که ریخته در زندگی. با او گفتوگو کردن، اسمش را، حال و احوالش را، کسب و کارش را، محل زندگیاش را. بعد حضرت فرمودند: «خب، مثلاً منم کوفه مینشینم.» ساکن کجا بودند؟ میگوید رسیدم به دوراهی.
آن یهودی منتظر بود که امیرالمومنین راهش را کج کند. سادگی در دین ما چه آثار عجیب و غریبی دارد! رسیدم به دوراهی. دیدند امیرالمومنین با یهودی دارد میآید. یهودیه گفت: «مگر شما منزلتان فلانجا نبود؟» حضرت فرمودند: «چرا.» حضرت فرمودند: «پیغمبر ما به ما یاد داد وقتی با کسی همراه میشوید، او را به منزلش برسانید، بعد از او جدا بشوید.» گفت: «واقعاً این را پیغمبر شما به شما یاد داد؟» با این حرکت ساده حضرت تا دمِ منزل رساندنش، بعد برگشت.
رابطه یعنی این. به درد طرف خوردن، خلأ عاطفیاش را برطرف کردن. نه اینکه با همدیگر بنشینیم استندآپ ببینیم مثلاً «جوکر» ببینیم! بنشینیم -چه میدانم- مثلاً مافیا بازی کنیم! اسمش را هم بگذاریم ارتباطگیری! بودجههای کلان میلیاردی خرج این کارهای فرهنگی دانشگاهها گاهی میکنند. همین کارها! بچهحزباللهی هم که مافیا بلد نیست، میرود مافیا یاد میگیرد! از راه به در! خروجی کار فرهنگی ما، نفهمیدن دین!
یک ارتباطی باید باشد آن خلأ را پر کند. از گیر و گور زندگیاش سر در بیاوری. پرتقال بخوریم، جوک بگوییم، برویم. یعنی خرج اضافی، اتلاف وقت، بدبختی، گرفتاری. صله رحم، یعنی خیلی بهش برسی. از چهار تا مشکل دیگرش هم سر در بیاوری، حل کنی، بروی. ما چون زندگی را کلاً همان کیف و حال و اینها تعریف کردیم، همه چیز را هم همینجوری میفهمیم. صله رحم و ارتباط و اینها. اینها آن خلأها را پر میکند.
نوجوان به شدت نیاز دارد به حمایت، به رفاقت، به ارتباط، به صمیمیت، به دوست، به اعتبار اجتماعی. تامین شد. وقتی یک منبع آرامبخش بود، اطمینانبخش بود، اصلاً دیگر نیازی نیست خیلی برایش اصول دین آورد و صغری کبری. چی؟ البته بعدِ این ارتباط، باید او را هی تعمیق کرد. وقتی آمد توی همان سطح نگهش نداشت. بعد هی به آن عمق داد.
ولی یک سریال میسازیم، یک کارتون به ما میگویند آقا، بیا! من پول میدهم، تو بازی برای بچهها بساز، اینها سر به راه بشوند. یک عزیزی آمد به بنده گفت. گفتش که: «پول از من، بازی کامپیوتری از تو. بچهها...» گفتم: «پسر خوب، آدم خوب! حالا دوستان منتشر بشود گوشم.» بازی با کیفیتی باشد که این طرف بنشیند پایش. یک بازی بیکیفیت که اصلاً زده میشود. پولت میشود بازی. با کیفیت هم باید این را ببرد در بازی. وقتی جذبش کنی، البته ما نیاز به بازی خوب هم داریم. ولی اینکه فکر کنی در بازی میتوانی طرف را شکار کنی، یک حرفی به او پس توی ذهنش بندازی. این شکلی.
یک خلأ عاطفی دارد، یک خلأ شناختی دارد، یک خلأ ارتباطی دارد. بروید روی این موارد پژوهش کنید. آن دخترانی که پدران خوب دارند و پدره با اینها خوب ارتباط میگیرد و پدر مومن است، بروید ببینید چقدر آمار دینداری در این دخترها بالاست. تجربه کردید این را دیگر، دیدید حتماً. و آن پدرانی که ارتباط بد دارند، حالا یا اصلاً مشکلات اعتقادی دارند یا حتی آدمهای خوبی هم هستند از جهت اعتقادی، بروید ببینید آمار دینداری در آنها. این بابا فکر میکند وظیفهاش این است که هیئت برود، دعای ندبه برود، نماز جماعت دارد. نمیداند یکی از وظایفش هم این رابطه است. حرف بزنی، خلوت کنی. یه جاهایی باید دوتایی با همدیگر بروید با این دختر مثلاً ۱۲ ساله، با آن پسر ۱۴ ساله. یه جاهایی باید دوتایی با همدیگر بروید. اینها مشکلات زندگی ماست. که حالا بحث مفصلی هم هست دیگر. چون خسته هم شدید، بنده بفرمایید!
در مورد: «اینجا منظور از شالوده، همان شاکله است دیگر.» حالا شاکله در روایت ما به معنای نیت است؛ یعنی آن انگیزههای درونی که انسان به صورت ناخودآگاه برایش ملکه شده است. حالا بحثش بحث مفصلی است و نیاز به گفتوگوی مفصل هم دارد. راه حل تصحیح شاکله، تصحیح نیت است. این هم نیاز به یک تمرین مداوم دارد که آدم شروع کند نیتهایش را آرامآرام اصلاح بکند. بزرگان هم گفتند که قدم اول در اصلاح نیت، اخروی کردن نیت است. یعنی آدم کاری که دارد انجام میدهد، توجه داشته باشد آثار آخرت و اولین بخشی هم که برای تصحیح باید رویش کار بشود و سادهتر است برای ما اصلاحش، عبادت است.
خیلی دیگر از این کاربردیتر فکر نمیکنم بشود این مطلب را توضیح داد. البته محصول زحمات بزرگان و اساتیدی که داریم، همینجور ساده عرض (کردم). پس شد اولین قدم: اصلاح نیت، آخرتی کردن نیت. و اولین بخشی که توی آن نیت را باید درست کرد، عبادت است. یعنی نمازی که میخوانم، توجهم به این باشد که این اثر آخرتیاش برای من چیست. روزهای که میگیرم، توجه به آن اثر آخرت. انگیزه من از انجام این عمل، آن اثر آخرتش است. و سعی کنم هی این توجهم به آن اثر آخرتی را حفظ کنم، یادم نرود، غافل نشوم. یک خطور ذهنی فقط نباشد که بیاید و برود. نه، تا آخر باشد. این نمازی که دارم میخوانم، از اولش اصلاً به خاطر سیب و گلابی بهشت است! کسی نگوید که آقا، ما برای خدا باید نماز بخوانیم. نه، ما همین اول که برای دنیا نماز نخوانیم، خدا کلی برایمان بَریزو بپاش میکند. پس شد اولش، توجه به آثار آخرت. از وقتی که «الله اکبر» نماز را میگویم، این اثرش در آخرت چیست؟ بهشتی که خدا میدهد چیست؟ آن چیزی که وعده داده به نماز، به نمازخوان چیست؟
روزهای که میگیرم، از عبادت شروع بکنم و سعی کنم در عبادتم این توجه کامل بشود، بعد کمکم در امور دیگر. مثلاً کلاس درس میخواهم شرکت کنم، انگیزهام از این کلاس درس چیست؟ این است که مثلاً ملائکه آسمان برایم استغفار میکنند، گناهان بخشیده میشود. یک چیزی یاد بگیرم که عمل کنم. اینها باشد نیتم. این نیتم را از اول تا آخر حفظش کنم. نگذارم از دستم در برود. اصلاح نیت. وقتی نیتم اصلاح شد، ضمیر ناخودآگاه من یا شاکله من عوض میشود. اتوماتیک این کار را انجام میدهم با همین انگیزه. دیگر ملکه میشود. ملکه میشود این چیز مهم.
که این قدم به قدم اینها برای آدم ملکه بشود. یک استادی داشتیم، آقای صفری. ایشان خیلی ارادت دارد. ایشان بچهاش آن موقع که بچه آخرش کوچولو بود، خیلی اذیت میکرد. شاید شما یادت باشد. الان خانومی شده برای خودش، بزرگ شده و اینها. بعد یک بار با این استاد بزرگوار در ماشین -یادم نیست همین شمال داشتیم یا جای دیگر- این بچه خیلی اذیت میکرد. من زدم کنار، گفتم: «پسر مردم! من دیگر حوصلهام نمیکشد. من بابات نیستم تحمل کنم. برو پایین وسط بیابان!» گفتم: «برو پایین!» بچه ترسید! خوشحال شد که مثلاً یکی پیدا شد این بچه را تهدید کند که این ساکت بشود. بعد من به ایشان گفتم: «آقا، شما از اول این شکلی بودی؟» مگر میشود آدم اینقدر عصبی نشود؟ ایشان گفت: «من اولش خیلی عصبی بودم. خیلی زیاد. الان یک جوری شدهام که بخواهم عصبی بشوم، خندهام میگیرد. بخواهم سر بچه داد بزنم، تظاهر به عصبانیت. یک جاهایی آدم ولی عصبانیت را داشته باشد.
غرضم این است که آن امر نشدنی هم با تمرین برای آدم... آدم فکر میکند مثلاً مگر میشود من یک روزی خشم را این شکلی کنترل کنم؟ داد نزنم، فحش ندهم؟ هیئتی هم هست. ایشان فرمود که محمد حسن الهی، از قول از علی آقای قاضی به من گفتش که: «به حسنزاده بگو رحمت خدا حرام است بر هر کسی که خشمش را کنترل نمیکند.» تشر زد. و به بچهاش پشیمان شده بود و معذرتخواهی کرد.
غرض اینکه اولش خیلی نشدنی آدم فکر میکند این دیگر ملکه من است. این دیگر شاکله من است. ولی با تمرین. هر امر نشدنیای با تمرین میشود. تمرین میخواهد. آدم نباید ناامید بشود. اینهایی که میآیند در مسابقات تلویزیونی نگاه کنید. طرف با سن بالا ورزشی شروع کرده. اوستای آن فن. طرف مثلاً چشمبسته تیراندازی. مسابقه «عصر جدید»، چشمبسته تیراندازی میکرد. سیب روی سر یکی دیگر. مگر میشود آدم چشمبسته تیر را بزند به سیب روی کله کسی؟ با چی؟ با تمرین! خاصیت این عالم! خدای متعال یک استعداد عجیبی در آدم قرار داده. با تمرین همه اینها حاصل میشود. گردنش را میآورد از زیر پایش میآورد بیرون. این ژیمناستیککاری را انجام بدهید. چوب خشک میشود. با تمرین میشود. همه اینها با تمرین حاصل میشود.
یکی از علمای مشهد تعریف میکرد از مرحوم شیخ مجتبی قزوینی. خیلی جالب بود برای من. «جلسهای داشتیم با شیخ مجتبی قزوینی. بعد یک بحث اعتقادی شد در مورد یک انحراف اعتقادی. سر کلاس شیخ مجتبی قزوینی صورتش سرخ شد. شروع کرد داد زدن. در برابر انحراف آدم واکنش عاطفی باید نشان بدهد. شروع کرد با حرارت و با فریاد و اینها در مورد این مسئله صحبت کردن. بابا! بابا! تصور کنید که رویمخیترین حالت ممکن است دیگر. که آدم آنجا یک دانه محکم میخواباند در گوش بچه. این آقا که از علمای حاضر مشهد است، من در دلم گفتم الان این بچه یکی میخورد با این حرارت و داد و بیدادی که شیخ مجتبی قزوینی دارد. این بچه اینجور آمده پارازیت شده. یکی در گوش شیخ مجتبی قزوینی ساکت شد. لحن: «جانم بابا!» گفت: «بابا، مثلاً فلان چیز را برایم میخری؟» گفت: «بله بابا جان، فردا که رفتیم بیرون برایت میخرم.»
گفتم: «خب، حاجآقا! آرام شد؟» میگفت: «بچه دیدم دوباره شروع کرد.» (میگوید): «آقا، نمیشود اینجوری باشد! تو اختیار خودش است. این عصبانیت از دستش در نمیرود. این مؤمن این شکلیها. سوار بر غضب است. از حق خارجش نمیکند، در باطل واردش نمیکند. اندازهاش این است. این الان آن مستحق عصبانیت است. این که مستحق عصبانیت نیستش که! رفتم در مود عصبانیت، دیگر الان در نمیآید. این باید کتک بخورد، نباید بخورد. بعد آنقدر باید بخورد که از دستش در نمیرود.» اینها با چی حاصل میشود؟ با تمرین.
شاکله انسان عوض میشود. ضمیر ناخودآگاه آدم. یعنی آدم در خواب هم گاهی میبیند که مثلاً ملکه میشود. در خواب هم به نامحرم نمیرسد. در خواب هم دعوا نمیکند. به آبروی حضرت زهرا سلام الله علیها و به حق این لحظات خاص که لحظات دفن حضرت زهرا سلام الله علیها توسط امیرالمومنین، خدای متعال ما را شیعه خالص امیرالمومنین علیه السلام قرار بدهد و ما را به انفاس طیبه و قدسیه فاطمه زهرا تربیت بکند و تزکیه بکند. انشاءالله مورد رضایت خدای متعال باشیم و ما هم مثل فاطمه زهرا هنگام مرگ خطاب «یا ایها النفس المطمئنه راضیه مرضیه» را ...
در حال بارگذاری نظرات...