جلسه سوم : راز فدک و افشای ناامامان
در مجموعه جلسات «برای امامت»، سفری اندیشهبرانگیز از فاطمیه تا امروز روایت میشود؛ جایی که فاطمه زهرا(س) نه تنها شهیدهی مظلوم، بلکه قهرمان بیداری امت معرفی میشود. سخنران با زبانی روشن و تحلیلی، ریشهی انحراف از امامت را در فراموشی حقیقت «انسان» و تغییر مقصد دین میداند؛ اینکه مردم، رفاه را جای بندگی نشاندند و امام را برای آرزوهای کوچک خود میخواستند. این گفتارها، خطبههای حضرت زهرا(س) را از قاب تاریخ بیرون میکشند تا نشان دهند غربت امیرالمومنین (ع) نتیجه بیوفایی امت است، نه فقدان حق. استماع این جلسات، دعوتی است برای بازگشت به معنای اصیل امامت؛ از خاک تا افلاک
برخورد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با نا امامان: اثبات عدم صلاحیت و جهالت ایشان [04:50]
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها): قرآن فرموده انبیاء (علیهمالسلام) ارث میگذارند، اما شما میگویید پیامبر (صلاللهعلیهوآله) فرموده ارث نمیگذارم؟! [10:14]
برخورد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با خواص: اگر مدعی صحابه بودن هستید، چرا در مورد اساسیترین دستور پیامبر (صلاللهعلیهوآله) اقدامی نمیکنید؟! [13:23]
هر اختلاف سیاسی به اختلاف در مورد خدا برمیگردد!! [15:34]
مشکل شناختی مردمِ زمانِ حضرت زهرا (سلاماللهعلیها): اشتباه انسان و نا انسان [25:26]
امام یعنی واسطه بین ما و مقصد؛ [35:55]
1. کسی که مقصدش کاباره و … است، امامش … است.
2. کسی که مقصدش تقرّب الی الله است، امامش اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است.
تفاوت سخن امام با نا امام چیست؟ [39:54]
معنای "امام از خودِ ما به ما نزدیکتر است" چیست؟ [47:50]
1. شادی ما بیشتر از خودمان، او را شاد میکند.
2. اندوه ما بیشتر از خودمان، او را اندوهناک میکند.
امام صادق (عليهالسلام): به خدا قسم رحم من به شما، از خودتان به خودتان بیشتر است [49:25]
ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ … [58:31]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُلِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنَ الی قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
جمعبندی بحث دو جلسه قبل این میشود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) در برابر کسانی قرار گرفتند که ادعا داشتند میتوانند امام باشند که ما از این مدعیان تعبیر کردیم به «ناامام». نااهلانی که اهلیت امامت نداشتند، ناامام بودند. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) رویاروی اینها شد. در برابر اینها قرار گرفت.
اولاً تلاش حضرت برای این بود که امام حاکم باشد. اگر نشد، مرحله دوم این بود که ناامام حاکم نباشد. اگر نشد، مرحله سوم این بود که ناامام ولو حاکم هم باشد، ولی برای مردم معلوم باشد که این کیست و چیست. معلوم شود که این ظالم است، افشا شود، رسوا شود. این سه مرحلهای بود که مدنظر مبارکه صدیقه طاهره بود و بذل جان کرد. جان مقدسش را این وسط تقدیم کرد که این سه مرحله اتفاق بیفتد.
درست است حاکمیت امام میسر نشد. درست است حاکمیت ناامام هم قرار بود نباشد. ولی لااقل برای تمام تاریخ – نه فقط مردم زمان خودش – معلوم شد که او سر ناسازگاری با ناامام داشت و ظالم را معرفی کرد برای طول تاریخ که اینها ظالم بودند، اهلیت نداشتند. «لاینال عهدی الظالمین» قرآن فرمود: ظالم امام نمیشود، امامت به ظالم نمیرسد. این نکته اول بحث.
نکته دوم بحث، چون امشب جلسه پایانی این سلسله جلسات است که در محضر عزیزان هستیم، باید یک جمعبندی داشته باشیم. ممکن است بحث امشبمان جنبه درسی و کلاسی پیدا کند. البته خب، عزیزان همه، خدا را شکر اهل فضل و اهل فهماند و سعی میکنیم خیلی خستهکننده هم بحث نباشد، ولی باید به یک جمعبندی جلسه را برسانیم. مطالب زیادی هم هست. نکاتی که به ذهن حقیر رسید و یادداشت کردم، خیلی زیاد است. امیدوارم که بشود امشب این مطالب را مطرح بکنیم. مطالب خیلی مهمی است. انشاءالله خود صدیقه طاهره عنایت و توجهی بفرمایند که این مطلب آنجوری که مدنظرشان است، انشاءالله ادا شود.
خب، نکته دوم در مورد کاری که حضرت زهرا (سلام الله علیها) کرد؛ این بود که برای این عملیات رسواسازی و بیان اینکه اینها امامان ظالم به ناحق روی مسند نشستهاند، با سه طایفه حضرت زهرا (سلام الله علیها) مواجه بود:
گروه اول، خود ناامامان بودند، خود این مدعیان امامت بودند. خود آن کسانی بودند که غصب کرده بودند حکومت و حاکمیت را. اینها گروه اول بودند.
گروه دوم، خواص، نخبهها، آدمهای تأثیرگذار توی جامعه، آدمهایی که رأیشان کلیدی، جایگاهشان کلیدی، حرفشان اثر دارد. اینها گروه دوم بودند.
گروه سوم هم عموم مردم بودند، عامه مردم، عوام مردم.
با آن گروه حاکم، با طبقه حاکم، با آن ناامامان، حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه برخوردی داشتند؟ حضرت زهرا (سلام الله علیها) میخواستند عیان بکنند که اینها ظالماند و جاهلاند؛ هر دوتاش. چون قرآن هم میفرماید که آنکه اهلیت ندارد برای اینکه این امانت امامت را به او بسپارند، «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»احزاب: ۷۲؛ انسانی که ظالم است و جاهل است. این دوتا خیلی مهم است.
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به رخ کشید، اول برای خود این حاکمان که شما اهلیت ندارید، شما هم ظالمید هم جاهلید. چه شکلی این را نشان داد؟ موضوعی را طرح کرد، قضیه فدک. قضیه فدک، عزیزان، اصلاً از قبیل مسئله ارث نبود. خب، چرا بحث ارث را پیش کشید حضرت زهرا (سلام الله علیها)؟ تکتک این مباحثی که داریم، یک کلمه، یک کلمه میگوییم و رد میشویم، هرکدام دهها جلسه بحث است. ما خیلی سریع فقط دارم عرض میکنم تا به نکات مهمتری انشاءالله برسیم امشب.
قضیه فدک را میدانید، هدیه پیغمبر اکرم به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود در دوران زندگی پیغمبر. پیغمبر در حیات بودند، زنده بودند که فدک را تحویل دادند به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و در دوران زندگی پیغمبر، حضرت زهرا (سلام الله علیها) از این باغ فدک استفاده میکردند. اصلاً این نبود که پیغمبر از دنیا بروند و مالک این باغ باشند و حالا قرار است که این باغ ارث برسد و الان دعوا سر بحث ارث است. روشن است، عزیزان توجه دارند دیگر، دوستان بزرگوار، مال حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود در زمان حیات پیامبر.
خب، چرا حضرت زهرا (سلام الله علیها) بحث ارث را پیش کشیدند؟ اینها خیلی شاهد خوبی هم هست برای اینکه اصلاً فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بهدنبال خود این زمین و باغ و اینها نبود، دنبال نشاندادن جایگاه این افرادی بود که به ناحق نشستهاند. این را میخواست نشان دهد. زمینش را بگیرد، میخواست نشان دهد اینها هم ظالماند هم جاهلاند. اگر قرار بود فدک به فاطمه زهرا برسد با یک روش دیگر، قطعیترین مدلی بود که میتوانست برسد. یعنی روی هرچیزی اگر شک و شبهه میکردند و حرف میآوردند، یک چیزی نمیتوانستند بحث بیاورند، آن هم چه بود؟ ارث بود.
بهخاطر همین حضرت زهرا (سلام الله علیها) قضیه ارث را مطرح کرده، وگرنه اصلاً متروک پیغمبر نبود. اینجور نبود که تا روز آخر حیات پیغمبر فدک مال پیغمبر باشد، حالا از دنیا رفته، حالا بحث تقسیم ارث و میراث. نشانههای فراوانی هم دارد؛ پارسال فاطمیه بنده توی جلسات این مطلب را عرض کردم. الان فقط یک اشارهای میکنم. نشانههای فراوانی دارد که اصلاً فدک ارث نبود. بهخاطر اینکه یک طرف سهم ارث فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود. خب، یک طرف دیگر هم دختر ارث میبرد. دیگر چه کسی ارث میبرد با دختر؟ بفرمایید همسر. خب، چندتا از این همسران پیغمبر در قید حیاتاند؟ بعضیهایشان هم با فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دشمنی دارند که اسم نمیآورم، شماها میشناسیدشان. یک دانه از اینها، حرف از این نزد که آقا فدک ارث ما هم هست. وقتی فدک را گرفتند، خب، باباهای همین دوتا، اینها همسران دوتاشان همسر پیغمبر بودند که باباهای اینها فدک را گرفتند. قاعدتاً این را باید بگویند که آقا سهم ارث ما را هم بدهید دیگر، درست است؟ ما همسر پیغمبریم، یک هشتم هم به ما میرسد. یک دانه از همسران پیغمبر حرف از ارث نزده. در حالی که اینجا منفعت داشتند. معلوم میشود همه اینها میدانستند که اصلاً قضیه فدک، قضیه ارث نیست. ارثی نبوده که بخواهد به اینها برسد.
چرا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دست گذاشت روی ارث؟ برای اینکه بفهماند نهایت چیزی که قرار است به من برسد این است که ارث بشود دیگر. آقا، پیغمبر هدیه کرده، میگویید قبول نیست، شاهد نداری؟ تا حالا داشتم استفاده میکردم، میگویید به ناحق داشتی استفاده میکردی؟ مال تو نبوده، مال پیغمبر بوده؟ باشد، اینها را که نمیتوانم اثبات کنم. تهش این است که مال پیغمبر بوده دیگر، در اینکه بحثی ندارید؟ مال پیغمبر بوده، از دنیا رفته. خیلی خب، ارث که به من میرسد دیگر. حداقلیترین چیزی که میشود فرض کرد درمورد باغ فدک این است که ارث من باشد. اینکه دیگر قطعی است، اینکه دیگر حرفی روی آن نیست. ارثم را بدهید. برگشتند چه گفتند؟ گفتند: ما یک وقتی توی خلوت از پیغمبر شنیده بودیم، پیغمبر فرموده که ما انبیا ارث به جا نمیگذاریم، مال و منالی به جا نمیگذاریم. اگر چیزی هم از ما برسد، علم میشود.
توی قرآن، یک چیزی پیغمبر بگوید از قول خدا، بعد توی خلوت، در گوشی، از قول خودش یک چیز دیگر، ضد قرآن؟ اینکه نمیشود که با عقل هر آدمی که یک کمی عقل داشته باشد، سازگار نیست این حرف. نمیشود که خودش ضد قرآنی که از خدا نقل کرده حرف بزند. این یکی. از آنور هم چیزی که از خدا نقل کرده به عنوان قرآن این است: آیات فراوانی داریم، گفته آقا همه مسلمین، پدر به فرزند ارث به جا میگذارد. خب، من هم که مسلمانم، پدر من مسلمان بود، آن هم که هیچ گروهی را بیرون نکرده بگوید مسلمانی مگر آنهایی که پیغمبر باشند. از آنور هم آیات دیگری هست در قرآن که میگوید: بابا، اصلاً پیغمبر خدا به نام حضرت داوود ارث گذاشت برای سلیمان. آنجا هم قید نزده به اینکه یعنی علم و فلان و اینها ارث گذاشت. گفته ارث برده، سلیمان از داوود ارث برد. حضرت زکریا گفتش: خدایا، یک بچهای به من بده، از من ارث ببرد. آنجا هم که قیدی نزده. ارث دیگر، ارث هم که همه معنیاش را میفهمند. ارث همین ارث است دیگر.
قرآنی که خدا حرف خداست و پدرم گفته، گفته انبیا ارث به جا میگذارند، پدر من توی خلوت گفته انبیا ارث به جا نمیگذارند. چه میخواست بگوید با این حرف؟ میخواست بگوید: شماها ادعا در اینجا پیغمبر نشستیم، پیغمبر یک کتاب اساسی داشت، آن هم قرآن بود. شما اگر خلیفه پیغمبرین، از یک چیز لااقل باید سر دربیاورید، آن هم چه؟ قرآن. هیچ از این قرآن شما سر درنمیآورید، جاهلید. این آیات قرآن حالیتان نمیشود. از آنور هم که به ناحق این را از من گرفتید، پس معلوم میشود ظالم هم هستید. هم ظالمید هم جاهل. این کاری بود که فاطمه زهرا با این طبقه حاکم کرد.
با خواص چه کرد؟ به اینها برگشت گفت: بابا، مگر شما ادعا ندارید که صحابه پیغمبر بودید، یار پیغمبر بودید؟ اگر یار پیغمبر بودید، دیگر لااقل توی آن اساسیترین وصیتی که پیغمبر کرده، باید دیگر حرف، اساسیترین وصیت پیغمبر به چه بوده؟ یکی به قرآن بوده، یکی به عترت بوده، به خانوادهاش بوده. قرآن را که این شکلی به آن بیاعتنایی کردند که هیچی نمیگویید. عترت را هم اینطور لگدمال میکنند، هیچی نمیگویید. شما چهجور ادعا دارید که رفیق و یار پیغمبر بودید؟ این هم با خواص.
با عوام چه گفت فاطمه زهرا؟ این نکته کلیدی که بحث اصلی امشبمان اینجاست. عوام را متوجه این کرد که عموم مردم، اصلاً پیغمبر را شما برای چه میخواستید؟ اصلاً داستان پیغمبر چه بود؟ اصلاً اسلام چه بود؟ اصلاً دین چه بود؟ اصلاً قرآن برای چه آمد؟ خیلی سؤالات ساده و خندهداریها. ولی شما میدانید مشکل امروز جامعه ما هم همین است که همین سؤالات ساده فراموش شده. خیلی عجیب است!
درمورد این صحبت میکنم، امشب بحثمان اینجا تمام میشود. ولی ما انشاءالله جلسات دیگری این بحث را ادامه خواهیم داد. این ایام، انشاءالله جاهای دیگری ادامه خواهد داشت که خب، خیلی از عزیزان هم از طریق فضای مجازی بحث را پیگیری میکنند. این آغاز یک بحثی است. اتمام این جلسه است، ولی آغاز یک بحث بسیار، که اصلاً شماها مگر توقعتان از پیغمبر چه بود؟ شماها یادتان رفت با پیغمبر چه کار داشتید؟ چه کار بکند؟ اصلاً اسلام چه بود؟ شما قرآن را برای چه میخواستید؟ پیغمبر را برای چه میخواستید؟ مسلمانی یعنی چه؟ اسلام یعنی چه؟ سؤالاتی که اینها چالشهایی بود که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با عموم مردم مدینه مطرح کرد. رضا یک دور نشست دین را از اول به اینها یاد داد؛ از خدا شروع کرد. معلوم میشود هنوز این مردم نسبت به خدا توجیه نیستند.
آقا، خیلی این حرفها عجیب است ها! ما فکر میکنیم مثلاً یک دعوای سیاسی است. اصلاً هر دعوای سیاسی، هر اختلافی، برمیگردد سرش به اینکه ما درمورد خدا باهم، همهچیز به دعوای سر خدا و پیغمبر و اینها برمیگردد. خیلی نکته عجیبی است. شما اصلاً قرآن را برای چه میخواستید؟ پیغمبر چه کار کند؟ پیغمبر قرار بود... پیغمبر آمده بود شکمتان را سیر کند؟ اسلام برای این بود؟ یک دور نشست فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از اول دین را به اینها یاد داد که اصلاً اسلام یعنی چه؟ خدا یعنی که؟ پیغمبر یعنی که؟ این احکام دین برای چه است؟ خطبه فدکیه را یک بار دیگر بخوانید. اصلاً نماز برای چه واجب شده؟ حج برای چه آمده؟ روزه برای چه آمده؟ جهاد برای چه است؟ زکات برای چه است؟ یک دور به یاد اینها آورد، یک دور از نو دین را به اینها یاد داد. یادشان رفته قضیه دینداری چه بود. پیغمبر یک آدم خوبی است، آدم پاکی است، آدم امینی است. خب، دل بدهید، عزیزان دیگر. بیشتر تأکید نکنم حواسم که الحمدلله جمع است. میخواهم اهمیت مطلب را برسانم که چقدر این بحث مهم است.
اینها فکر کردند پیغمبر یک آدم خوبی است. دروغ که نمیگوید، شارلاتان هم نیست، اهل حزببازی هم نیست، بچههایش هم آقازاده نیستند. قبولش دارند. حرفهایش خوب است و گوش کردیم، دیدیم بالاخره خوب بوده برایمان. امنیت توی مدینه حاکم شد. وضع اقتصادیمان هم یک کم بهتر شد. قدرت هم پیدا کردیم و اینها. دیگر بههرحال به پیغمبر رو آوردند و با پیغمبر بودند، ولی انگار خیلی اینها پیغمبر را به عنوان پیغمبر، خیلی انگار قبول نداشتند. انگار پیغمبر یک آدمی بود که بههرحال، به قول امروزیها کاریزماتیک بود، جاذبه داشت، اقتدار داشت. بعد مردم هم دوستش داشتند. دیگر روی همین حساب دیگر با پیغمبر آمدند جلو. یادشان رفت پیغمبر قرار بود برای اینها چه کار کند.
نکته اصلی بحث اینجاست. هر فتنه، دقت کنید، هر فتنه سیاسی و اجتماعی پشتوانههایی دارد. امروزیها چه میگویند اینها را؟ احتمالاً توی این فضاهای امروز و اینها زیاد شنیدهاید. میگویند آقا، قضیه از جنگ نظامی گذشته. الان دیگر زمانه، زمانه جنگ شناختی است. شنیدهاید؟ این سلاح را یکی دو سال است خیلی این قضیه مطرح است. الان دیگر اصلاً به کسی حمله نظامی نمیکند، حتی حمله نرم هم نمیکند. یعنی ما از جنگ نرم دیگر عبور کردیم. جنگ سخت که هیچی، جنگ نرم هم نمیکند. حالا البته بحث که جنگ شناختی جنگ نرم هست یا نیست. الان جنگ شناختی میکنند. یعنی میآیند توی آن چیزهایی که توی آن فضای ذهنت است، آنجاها را دست میبرند. اصلاً نیازی نیست با توپ و تفنگ باهات درگیر بشوند. یک کمی آنها را بالا پایین میکند، آن چیزهایی که تصوراتت است. یک سری چیزها را قبولداری، یک سری چیزها را قبول نداری. به یک سری کسها اعتماد داری. از یک سری کسها بدت میآید. اگر خوشت… بعضی چیزها را به آن اعتقاد داری، بعضی چیزها را اعتقاد نداری. بعضی چیزها را خیلی اعتقاد داری، کم اعتقاد داری. اینها را یک کمی دست… اصلاً دیگر نیاز نیست با توپ و تفنگ کسی و جایی را بگیرند.
«ناموس»؛ ناموس چیست؟ من برایم ناموسم، رگم را میدهم. ناموس چیست بابا؟ بیا بابا، ناموس برای چه باید مثلاً تو یک زن، یک مردی مثلاً بگوید این ناموس من است و میایستم ازش دفاع میکنم. این هم آدم است مگر، برده تو است؟ دیدید پارسال رسماً این را هی دست میگرفتند. زنها میگفتند ما ناموس کسی نیستیم. مردهایشان هم میگفتند ما بیناموسیم. البته خب، لازم هم نبود بگویند. تقریباً معلوم بود! گفتم: بابا، بیناموس! اصلاً ناموس یعنی چه؟ ببینید، یک واژه است توی ذهن مردم محترم، مقدس، مهم است. یک کمی پیچ این را شل میکند. اصلاً توپ و تفنگ نمیخواهد، این همه خرج ندارد. ناموس یعنی چه؟ آدم دوست دارد اینجوری زندگی کند. به تو چه؟ تو فضولی؟ آن ناموس کسی نیست. تو فضولی داری دخالت میکنی نسبت به این آدم؟ تو فکر کردی ارباب اینی؟
واژه حالا آدم با غیرتی که نسبت به ناموسش حساس است، توی ذهنها تبدیل میشود به یک دیکتاتور جبار احمق نادان فضول. تا به حال فکر میکرد خیلی کار خوبی دارد میکند، از ناموسش دارد دفاع میکند. الان حالش به هم میخورد از هرکسی که از ناموس بخواهد دفاع کند. تو میخواستی بروی بجنگی، با کشت و کشتار بگیری. خودش تحویل میدهد. این را میگویند جنگ شناختی. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دید این مردم توی شناخت مشکل دارند که اینها نمیآیند وسط. اینها توی جنگ شناختی باختهاند که این فتنه سیاسی دارد رقم میخورد.
میگوید علی را ول کردم. میگوید: خب، ول کنیم، آقا امام را ول کردم. امام؟ امام آخه! این خلیفه خدا، خلیفه خدا یعنی چه؟ پیغمبر وصفی یعنی چه؟ رئیس تو. حالا پیغمبر بود، دیدیم خوب میتواند ببراند. غلیظش نکن. خدا، پیغمبر، اینها رئیس فوتبال، رئیس، دیگر چه شده؟ حالا عالم و آدم به هم دوختهاید. او، این همه سر و صدا ندارد. بابا، آرام باش! این همان لحنی است که دقیقاً مردم به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) صحبت میکردند. صدایت را بیاور پایین. چه خبر است؟ امام را گرفتند، نایب پیغمبر! آرام باش. به او باور داشتیم، میتواند ببراند. آدم خوبی است. او کاریزما داشت، این هم دارد میبراند. او نماز میخوانی؟ این هم میخواند. گرفتند و در و حی را بستند. اینجا معلوم میشود اصلاً اینها تا حالا مسلمان نشده بودند. یک حرف مفتی بود خدا و پیغمبر و نماز و اینها. اینجا نشان داد خودش را.
خیلی جاهای دیگر هم خودش را نشان داده بود. خیلی اینها عجیب است. ما با حفظ احترام با برادران اهل سنتمان حرف میزنیم. آخه شما چطور درمورد صحابه پیغمبر میگویید همه اینها خوب بودند و معصوم بودند؟ بعضی آیات قرآن معلوم است داستان چه است. همه سوابق. هر کسی پیغمبر را دیده، خوب است. حرفش حجت است. سعی کن حرفش را گوش بدهی، میروی بهشت. بابا، قرآن سوره جمعه چه میگوید؟ به قول استادی میگفت: سوره جمعه چاپ ایران هم نه، سوره جمعه چاپ سعودی. ایرانیها دست بردهاند توی قرآن؟ بروید قرآنهای مکه را باز کنید. سوره جمعه این را گفته یا نگفته؟ حالا الحمدلله چاپ ایران و مکه قرآن چه تفاوتی با همدیگر ندارند. قرآنهای چاپ آمریکا، چاپ سعودی برداریم، بیاوریم. سوره جمعه چه گفته؟
میگوید: پیغمبر داشت خطبه میخواند. اینهایی که پای خطبه پیغمبر بودند، شنیدند یک کاسبی، چیزی آن پشت است و اینها ارزانتر است و اینها. پا شدند پیغمبر را ول کردند، رفتند آنجا. صحابه نبودند؟ شما بفرمایید صحابه پیغمبر بوده یا نبودهاند؟ آیات قرآن درمورد اینها چه گفت؟ بابا، پیغمبر دارد خطبه میخواند. «وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ»نور: ۲، «وَاللهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»جمعه: ۱۱. میگوید اصلاً شما حالیتان مگر نیست؟ صحابه پیغمبر! گفته این همه آیات دیگر ما توی قرآن داریم در سوره آلعمران داریم، در سوره توبه داریم، در سوره احزاب داریم که از این صحابه پیغمبر بد گفته.
دقیقاً وقتی میشکافی، میگوید: ببین، اینها الکی میگویند ها! ادعای… دیدید توی نماز جمعه طرف آمد گفت: دمپایی پاره آفتابه کهنه ریختند آنجا. معلوم میشود پیغمبر قبول ندارد. میخواهم بگویم قبل از قضیه فدک و سقیفه، امتحانشان را پس دادند که خیلی باور آنجوری به پیغمبر ندارند. آنجوری هم مسلمان نیستند. یک چیز جدیدی نیست. ولی اینجا دیگر به بحران کشیده شد، حاد شد قضیه. اینجا دیگر این بیاعتقادی به پیغمبر در این حد خودش را نشان داد که بچه پیغمبر را هم کشتند. آنقدر خودش را نشان داد که اینها اصلاً پیغمبر را قبول ندارند. نگاه میکنم چوب دست که است، قدرت دست که است. خیلی از اینها هم توی مکه به پیغمبر ایمان آوردند، اسلام آوردند که نه، پیغمبر خیلی مثلاً یار دارد، مثل اینکه تفنگ دستش است، چوب و چماق دستش است؛ اثر ترس بود. دماغشان خون ریخته نشود. خیلی قضایای دیگر که سکوت میکردند، حرف نمیزنند.
انگار همین بود. واسه همین فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دوباره اینها را برگرداند: بابا، پیغمبر قرار بود چه کار کند؟ چرا این مردم، دقت کنید، چرا این مردم ناامام را به جای امام نشاندهاند؟ بهخاطر اینکه درکشان، اول و شناختشان دچار مشکل بود. دچار چه مشکلی بود؟ بهخاطر اینکه ناانسان را انسان پنداشتند و ناخود را خود فرض کردند. اصلاً درکش نسبت به خودش غلط است. نسبت به هستی غلط است. نسبت به انسان غلط است. نسبت به نیازهایش غلط است. برای همین رئیسش را هم غلط انتخاب میکند، امامش را هم غلط انتخاب میکند. میرود با ناامام دست ... چه مشکلی دارد؟ درکش مشکل دارد.
یک چندتا نکته میخواهم در این زمینه بگویم. چیزی که یادداشت کردم، خیلی بیشتر از اینهاست. سعی میکنم سه چهارتا شاخصش را این جلسه عرض بکنم. ناانسان یعنی که؟ ما در مورد انسان دچار اشتباه میشویم. در مورد خودمان دچار اشتباه میشویم. نیازهایمان، خیر و صلاحمان دچار اشتباه میشویم. نمیدانیم، فکر میکنیم این کاری که داریم میکنیم برایمان خیر است. چقدر برایمان پیش آمده؟ بچه با مثلاً پدر و مادر درگیر شده، پدر و مادر گفتهاند: بابا، این مصلحتت نیست. زور کرده: الا و بلا باید همین باشد. رفته چوبش را هم خورده. بعضیها هم که خیلی باحالاند، میگفت که دختره بهزور گفته بود: الا و بلا همین خواستگار را باید جواب مثبت بدهیم. مصلحتت نیست! گفته بود: خودم را میکشم. بعد گفته بودند که: باشه. بعد رفته بود سر خانه زندگی، پنج سال بعد با یک بچه برگشته بود. اینجور بنده شنیدم. میگفت به مادرش برگشته، گفته: آن روزی که من گفتم خودم را میکشم، تو وظیفهات این بود که… خیلی دیوانهای! مصلحت من چه است؟ پارهسنگی! تو چه کار کنم؟ آدمیزاد اینقدر نادان است. خلاف مصلحت خودش کار میکند. هر کسی هم که میخواهد بهش بگوید، میزند لَت و پار میکند. یک وقتی میفهمد. چرا؟ چون اشتباه فکر میکند. خودش را اشتباه فرض کرده، دوست را اشتباه فرض کرده، منفعت و مصلحت را اشتباه فرض کرده. اشتباه میکنیم دیگر توی زندگی، همهمان هم پیش آمده.
آن عمیقترین اشتباهی که میکنیم درمورد اینکه اصلاً ما که هستیم، چه کارهایم. داستان ما و امام که با ناامامها دست بیعت میدهیم، از اینجا شروع میشود که خودمان را با ناانسان اشتباه میگیریم. تا وقتی انسان خودش را با ناانسان اشتباه بگیرد، عالم همین است که میبینید: به جای امام، ناامام حکومت میکند. آیه قرآن چه میگوید؟ میگوید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»قصص: ۴، قوم فاسق. میگوید فرعون چه کار میکرد برای اینکه مردم حرفش را گوش بدهند؟ چقدر این آیات قرآن عمیق و عجیب است. دریای بیکرانی که هرچه جلو میروی تموم نمیشود. میگوید فرعون برای اینکه حرفش خریدار داشته باشد، یک کار میکرد. مردم را سطحشان را میآورد پایین. درمورد خودشان دچار اشتباه میشدند. ناانسان، به جای انسان میگرفتند. بعد ناامام را به جای امام میگرفتند. فکر میکردند آمدهاند زندگی کنند، بچرند و بخورند و کیف کنند و حال کنند و عیاشی و لب ساحل و عرق و پارتی و اینها. خب، که به من میدهد این را؟ فرعون میدهد یا موسی؟ موسی که همش نماز و روزه و «چه روز دارم میروم با خدا حرف بزنم و دست نزن و این کار را نکن و نرقص و …». فرعون که «کی فعال ما را تأمین میکند؟» خب، رئیس با که باشد؟ که؟ کی فال من را تأمین میکند؟ فرعون. رئیس که است؟ فرعون. که به درد من میخورد؟ که به فکر من است؟ که به فکر من است، موسی یا فرعون؟
فرعون! ببین چقدر پیشنهادات قشنگ است. خدا که همش روزه و گرسنگی. بعد توی تابستان گرما. قرآن به سر و حج و بریانی. چقدر هزینه و گرما و هم باید راه بروی و عرقسوز و… یک کم میخواهی باهاش رفیق بشوی؟ دیگر «نه» نمیگویی بهش. میگوید: خیلی خب، دستت را بکن توی خمره، خمس هم بده. خدایا، دیگر ما دیگر هیچی نمیگوییم. ماه رمضان یک بار روزه گرفتی؟ میگوید: خب، عید شد، خب، خلاص. نه زکات فطریه. سالم بودی، توانستی روزه بگیری. من مالیات بدهی آقا. تشکر کنیم. مالیات اینکه سالم بودی روزه گرفتی. رفاقت نکنیم. هی باید دست کنی توی جیبمان. هی باید برویم بجنگیم، کشته بشویم. و هرچه هم که رفیقتر میشود، ابراهیم میگوید که تازه باید بیا بنشینی، بچه که توی پیری بهت دادم، لب جوب سرش را ببری! رفاقت نکنیم بهتر است. میگفتم: خدایا، میخواهی اصلاً کلاً رفت و آمد نکنیم؟
شیطان چطور؟ که «فعال» است؟ فرعون. خمس و زکات و اینها. اصلاً عیاشی. الان شما ببین یک کمی توی سعودی داشتند سر و صدا میکردند، این بنسلمان آمد جشنواره رقص را انداخت، قمارخانهها را باز کرد. خوانندههای عرب میآیند، کابارهها باز، دیسکوها باز، عرقخوریها آزاد است. میزنند، میکوبند، میرقصند. شورشهای اجتماعی کم شد. «آزادی» آورد. بعضی از این احمقها میگفتند که از بنسلمان یاد بگیرد جمهوری اسلامی. ببین مردم دیگر ساکت شدند، آرام شدند. حیوان باشیم، کیف کنیم با همدیگر. پیغمبر آمده بود که ما حیوان نباشیم، آدم بشویم، انسان بشویم. پیغمبر توقع دارد که حیوانت بار بیاورد؟ آره. به امیرالمؤمنین گفتند: بابا، یک دوتا سر و صدا بکن، تابی به این شلاقت بده. اینها میآیند. فرمود: بله، میدانم. میدانم یک تابی به شلاقم بدهم، یک رقصی به شمشیرم بدهم، همه خفقان میگیرند، میآیند. ولی «لا أُرِيدُ إِلَّا إِصْلَاحَكَ بِإِفْسَادِ نَفْسِكَ»نهجالبلاغة، خطبه ۱۴۳. قرار نیست من شماها را به قیمت اینکه خودم بروم جهنم، بفرستم. شما آدمید. با مدل آدمیزاد و با شما رفتار کرد. بعضیها هنوز که هنوز است، مدل مطلوبشان مدل رضاخانی است. میگویند مملکت رضاخان میخواهد. نانوا را بکن توی تنور، مشکلات حل میشود. مردم حساب ببرند. مدل فرعون است دیگر. عقل و شعور کجاست؟ پس گرانی نمیشود؟ مگر قرار است که گرانی نشود؟ قرار است که آدم بشویم.
گرانی نشود. آقا، خدا خیرت بدهد. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مزاحمشان است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مزاحم عشقحالشان بود. رئیس دیگر کار را درمیآورد دیگر. امنیت را که میشود… امنیت یعنی چه؟ یعنی مردم راحت خدا میپرستند؟ نه! یعنی دیگر سرمایه خارجی میآید. دیگر اینکه تو اعتقاد داری پیغمبر نیست. تو مسلمان نیستی. مگر پیغمبر آمده که امنیت بانکت را حفظ کند؟ البته پیغمبر اگر آدم باشیم امنیت بانکمان را هم حفظ میکند. ولی بعد از اینکه چه بشویم؟ آدم باشیم. پیغمبر آمده که ما انسان باشیم. اگر انسان باشیم همهمان، همه مشکلات دنیا و آخرتمان هم حل میشود. همه مشکلات حل میشود، تورم هم حل میشود. کسی دزدی نمیکند، اختلاس نمیکند. ولی راهش این است که همه آدم باشیم. آنجا را درست میکند که اینها درست میشود.
میگوید: بابا، یکی باشد اختلاس نشود. آدم باشیم یعنی چه؟ این ضربه شمشیرش خوب است. از شمشیرش میترسند. کسی اختلاس نمیکند. علی باشد، خیلی ازش حساب نمیبرند. بعد باز دعوا میشود و بعد دیگر ناامنی میشود و بعد ناامنی هم که باز سرمایه خارجی میرود و امنیت کارو کاسبی کم میشود و روزها شورش میشود، مغازهها را باید ببندند و… مگر قرار بود که یکی بیاید که شکممان را فقط سیر کند؟ بنیاسرائیل مشکلشان با حضرت موسی این بود: درد شکم. با حضرت موسی کار: یک مَنّ و سَلوا به ما بدهد! بس است دیگر. هی جنگ و دعوا و داد و بیداد. هی با این درافتادن و با آن درافتادن. به امیرالمؤمنین میگفتند: ما تو را رئیس کردیم. این بیتالمال را داشتند «هاپولی هاپو» میکردند. برگردید به ما. باز شروع کردی برویم با معاویه بجنگیم، با این بجنگیم؟ بجنگیم که به تو رأی نمیدادیم. خزانه باشد، نخورند بابا. خزانه را از یک جای دیگری که دیگر دارند میخورند، جمعش کنم.
ریشه ظلم را من بزنم. ریشه ظلم کجاست؟ آن معاویه که میخواهد فرعون امت است دیگر. پیغمبر فرمود. میخواهد همه را در سطح حیوانی بار بیاورد. همه را حیوان کند. این خیلی نکته کلیدی و مهمی است. وقتی آدم درمورد خودش دچار سوءتفاهم شد، دیگر نیازی به پیغمبر ندارد. حالا انسان درکش چه است؟ انسان میگوید: آقا، من مسافر ابدیتم. مقصد من لقاءالله است. مهمترین نیاز من هدایت است. آدم شدن است. به خدا رسیدن است. رئیس من، کسی که من را به مقصدم برساند، امام است. یعنی واسطه بین ما و مقصد. آنی که مقصدش کاباره است، امامش هم میشود واسطه اوت کاباره. میشود بنسلمان. ما را به کاباره رساند. خدا خیرت بدهد. جزاک الله خیراً. سایه امیر مستدام باد. بنسلمان هم کارش راه میافتد. برای اینکه مقصدش بندگی است، قرب است، رسیدن به خداست. این یکی میخواهد که آن جایی باشد، رسیده باشد، راهبلد باشد، ببرد. به قول این جوانها رفیق جینگ خدا باشد. بین او و خدا هیچ حجاب و پردهای نباشد. که البته نشانههایی هم دارد. نشانش این است: از اینور هرچه میگوید عمل میکند، بندگی تام و تمام. از آنور، دقت، اینها خیلی چیزهای مهمی است ها. علامت اینکه این به آن مقام رسیده، به آن مقصد رسیده، که میتواند ما را هم ببرد، چه است؟ نسبت به غیر خدا احاطه محض دارد. زیر و زبر عالم توی مشتش است، توی چنگش است. این میشود امام. این میتواند ما را ببرد. این از اینجا نشئت میگیرد. وقتی من فهمیدم انسانم، مقصدم این است. واسطهام این است، امامم این است. وگرنه امام میشود مزاحم، میشود اضافی.
درک آدم نسبت به امام عوض میشود. یعنی واقعاً به چشم مزاحم به امام حسین نگاه میکردند. به چشم مزاحم به فاطمه زهرا نگاه میکردند. «گفتند این خواب را از ما گرفته. جیغ و داد و گریه میکند.» به امیرالمؤمنین گفتند: تا کی ما باید تحمل کنیم صدای گریه را؟ پیغمبر از دنیا رفت. یک روز، دو روز. بس است دیگر. حقالناس نیست؟ بیتالاحزان را درست کرد امیرالمؤمنین برای فاطمه زهرا. فاطمه زهرا میرفت بیرون شهر گریه میکرد. «صدای مردم را اذیت نکن!» فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شده مزاحم مردم. خوابشان را به هم زده. دیگر آنکه خودش را به خواب زده، نمیخواهد بلند شود، وقتی یکی میآید هی هولش میدهد، تکانش بدهد، این دیگر مزاحم است دیگر. یکهو شمشیر میکشد مزاحم بخوابد. اگر میخواست بیدار بشود. مشکل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با اینها این بود که اینها اول توی شناختشان مشکل داشتند. توی جنگ شناختی باخته بودند. این امام نمیخواهد. این اصلاً انسان خودش را نمیبیند که امام بخواهد. حیوان میبیند. یک کابارهای میخواهد، کاهو جویی میخواهد و رقص و عیاشی میخواهد و کیف. یک سایه روی سرش باشد، زندگی همینجوری بگذرد و… چند پیغمبر آمد برای همینها.
«داعی اللَّه» مگر نبود؟ «يَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»شورى: ۵۲ مگر نبود؟ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»فاتحه: ۶. اگر روزی چند بار… «کجا برویم؟» بابا! پیغمبر، چرا همهچیز یادتان رفت؟ امام! امام! اینجا آدم به امام رو میآورد. این داستان امروز ما هم هست. داستان سقیفه نیست. امروز ما هم آن روز... روز فرج و بازگشت امام زمان که ما امام... که امام میخواهیم؟ وقتی فهمیدیم کجا باید برویم، جز امام کسی نمیتواند ما را ببرد. با استاد اخلاق و عرفان و اینها کار حل نمیشود آقا. فقط کار امام است. دنیا و آخرت فقط با امامی که سامان پیدا میکند. فقط کار امام. مگر ما فقط زندگیمان همین بعد ظاهری و مادی است؟ این ابعاد روحی ما چه میشود؟ این البته یک بحث مفصلی است. یک وقتی باید به آن بپردازیم. یک اشارهای به قول رسانهایها یک تیزری فقط از این بحث یک اشارهای به آن میکنم.
نکته اصلی را عرض کنم و بحث را کم کم تمام کنم. شما دیدید مثلاً توی روایت دارد، خیلی روایت جالبی است. روایت طبی ما بعضاً محتوای خیلی جالبی دارد. عجیب هم هست گاهی. شما شام نخوری چه میشود؟ یک رگی در بدن به نام رگ «عشا». فرمود: اگر شام نخوری این رگ نفرینت میکند. یک لیوان آب به عنوان شام بخور. چه مدل حرف زدن؟ بگو آقا شام نخوری عمرت کم میشود، برای سلامتی ضرر دارد، شام حتماً بخوری ولو شده کم بخورید. سلامتی چه است؟ سلامتی که باید داشته باشی. یک رگی داری، او ناراحت میشود، نفرینت میکند. ملکوت آسمان. خدا، پیغمبر. سالم باشی بیشتر بخوری. بابا! توی و یک هستی. من دارم یک چیزی بهت دستور میدهم. تو را با تمام هستی دارم نگاه میکنم. بهت میگویم. میگویم این کار را بکن. هم برای خودت خوب است، هم آن رگی که توی شکمت است تحت کنترل تو قرار داده شده، او را هم باید بهش برسی. آن بنده خدای مظلومی که چند صباحی با تو است. بعد تحویل خاکش بدهی. حواست باشه به آن ظلم نکنی ها. یک نکته طبی. همه میفهمند. باز امام وقتی میخواهد بگوید یک چیز دیگر میگوید. برای اینکه امام به همه هستی نگاه میکند. همه هستی را اشراف دارد.
ناامام بهت میگوید بهخاطر اینکه میگوید سیر بشوی، بخوابی، سلامتی، امنیت، زندگی. فقط ما تا ابد راه در پیش داریم. با همه هستی ارتباط داریم. میگوید مثلاً صبح جمعه انار بخوری چه میشود؟ دستورات طبی امام هم با اینکه طبی بدنه ولی فرق میکند. طب میگوید صبح جمعه انار بخوری شیطون ازت دور میشود. بعد انار را که میخوری چطور بخور؟ اهل بیت دستمالی پهن میکردند. هر میوهای که میخوردند، هر کسی دور و برشان بود، شریک میشدند. انار فرق میکرد، داستان عجیب غریبی دارد. چون میوه خاصی است. میوه وحدت در کثرت است. خیلی میوه عجیبی است. انار را که میخواستند بخورند، یک چیز پهن میکردند. میرفتند یک گوشه بچهها نبینند که شریک نشوند. بعد میفرمود. حالا این در حد فهم ماها. گفتند دیگر. مسئله خیلی عمیقتر از اینهاست. میفرمود: توی انار، توی هر اناری، یک دانه دانه بهشتی است. باید همهاش را بخوری که آن یک دانه از دستت درنرود. آقا بگویید که این مثلاً خاصیتش توی همان همهاش. همهاش را بخوری مثلاً یک ویتامینی است. مثلاً یک چیزی است. مثلاً یک سوختی به بدن میرسد. «همهاش را بخور.» من امامم بابا. مگر من فقط به این بدنت کار دارم؟ من به آن شیطونم کار دارم. من به بهشتت هم کار دارم. من به نسبت این میوه با آن میوه بهشتیاش هم… من یک چیزی که بهت میگویم تمام دنیا و آخرت تو و تمام خلایق را دیدهام که گفتم. این فرق من با ناامام است. بعد میگوید: خب، این چه فرقی کرد؟ آنها هم گفتند انار بخور. «امام هم میگوید انار بخور.» امام نیازی نداریم. الان هم خوردیم، خوب شدیم. گرفتی نکته را؟
امام کل هستی را دارد میبیند. یک چیزی میگوید. بعد به تو یک چیزی میگوید. این همه قبل و بعدت را دیده. امیرالمؤمنین با مالک توی میدان میجنگیدند. زدند به خط. مالک شانه به شانه میزد. «ضربه دست، که عالم به خودش ندیده مثل تو.» یک لحظه توی دل مالک آمد که مالک، شانه به شانه علی داری میزنی. میآیی جلو. یک نگاه بهش کردم. گفتم: حضرت فرمودند: زدن من با زدن تو خیلی فرق میکند. تو هر کسی جلویت رسید، زدی. گفتی اینها همه کافرند. من دارم تا قیامت نسلش را نگاه میکنم. یک دانه از این بچههای این اگر مال ما باشد، باید این بماند. آن نسلش را نمیزنم. شمشیرت شبیه من است. فکر نکن. حفظ میکنم تا قیامت. حواسم به همه هست. من یک ضربه شمشیر دارم میزنم. گل هستی را دارم میبینم. مالک هم که مثل علی بود همینجور میزد. پلنگ. به زدن ظاهری باشد مقایسه کرد. امام، امام حسین معادل ندارد. واحد الدهر است. یک دانه است توی همه تاریخ و روزگار هم یک دانه.
جنس ارتباط امام با ما یک چیز دیگر است. امام که فقط رئیس نیستش که مثل رئیس بانک مثلاً حقوق کارمندان را سر وقت میدهد. مثلاً امام آدم خوبی است. مثلاً حقوقها را خوب سر وقت میدهد به اندازه. بابا، امام اصلاً نسبت امام واسطه فیض ماست. میدانی یعنی چه؟ این حرفها. امام واسطه فیض یعنی الان بنده و شما اینجا نشستهایم. شما که دارید میبینید این بینایی شما از امام زمان است. این شنوایی شما از امام زمان است. نمیخواهم وارد روضه بشوم. فقط یک گریزی میزنم، برمیگردم. حالا شما میخواستید اشکی بریزید، اشکالی ندارد.
داستان مظلومیت امام حسین با مظلومیت یک فرد عادی که میزنندش، این خیلی متفاوت است. ما اصلاً نمیفهمیم اینها را. یک جوانی را کف خیابان میگیرند، میزنند. ممکن است خیلی فجیع هم بکشند. فرقش با مظلومیت امام حسین چه است؟ فرقش با مظلومیت امام حسین که این قوهای که الان توی دست این کسی است که دارد شمشیر وارد میکند به بدن امام حسین، امام حسین دارد اجازه میدهد این قوه را داشته باشد الان که به او وارد کند. قوهاش از امام حسین است. واسطه فیض وجودش را دارد به قاتلش اجازه بودن میدهد. دارد قاتلش را حفظ میکند. در عوالم وجود حسین هست که شمر هست. که شمر میتواند آدم بکشد. که دارد حسین را میکشد. به عنایت و فیض حسین، شمر زنده است. این مظلومیتش است که واسطه زندهبودنش است و این دارد از این سوءاستفاده میکند علیه خودش. این فرق امام است. امام همه هستی است. امام نور است، امام وجود مطلق. جنسش با ما متفاوت است.
بروم توی بخش پایانی بحث. «رمال» علم غیب دارد. به یکی نگاه میکند. اصلاً میداند این کی کجا میمیرد، کی به دنیا آمده. نسبت امام با ما این شکلی نیست. امام فقط علم غیب ندارد. امام از ما، اگر به ما علم غیب دارد، خدا کند من این حرفها را بفهمم. انشاءالله به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) این شب شهادت، روزیمان این باشد. اینها اصل است. روزی سالمان این باشد امشب. به ما عنایت بکند فاطمه زهرا معرفت. معرفت به امام. امام اگر از زیر و زبر من خبر دارد، بهخاطر اینکه از من به من نزدیکتر است. واسطه بودن من است. بعد از من به من نزدیکتر است. این دوتا معنا دارد. خوب اینها را دل بدهید، عزیزان. خیلی اینها عجیب و عمیق است. روزی کند معرفتش را به ما. اینی که از من به من نزدیکتر است، معنایش چه است؟ یعنی از من به من مهربانتر است. از من به من آگاهتر است. از من به من دلسوزتر است. شادی من او را بیشتر از خودم شاد میکند. ناراحتی من او را بیشتر از خودم ناراحت میکند.
اینها که دارم میگویم روایتش را برایتان میخوانم. چون درک او به من، از من به خودم بیشتر. محبت خودمان را دوست داریم به خطر نیفتیم. امام این محبت را دارد. بعد ما چقدر درک از خطر داریم؟ کم است دیگر. ناخواسته خودمان را به خطر میاندازیم. امام درکش از ما بیشتر است، دردش هم بیشتر است وقتی به خطر میافتیم. «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ»توبه: ۱۲۸. آیه قرآن است دیگر. شما به فشار میافتید، پیغمبر اذیت میشود، گرفتار میشود، به درد میافتد. از ما به ما نزدیکتر است. درد ما قبل از اینکه ما درکش کنیم، درد او درکش میکند.
دو سه تا روایت بخوانم برویم توی روضه. زید شحام، در کتاب بصائرالدرجات که از استاد، یکی از اساتید ما میفرمود: من احساس میکنم زیر این آسمان بعد قرآن ما از این کتاب خواندنیتر نداریم. کتاب بصائرالدرجات درمورد فضایل اهل بیت. خیلی کتاب خواندنی است. در جلد یک، صفحه ۲۶۵، بابی دارد به عنوان اینکه ائمه علیهمالسلام اصلاً درمورد فضایل اهل بیت، بابی دارد با این عنوان که اهل بیت اجل شیعیان را میدانند. «من میدانم که هر مصیبتی که به هر کسی میرسد از کجا رسیده.» یکی از روایتهایش این است.
زید شحام میگوید که من خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم. حضرت فرمود: «یا زید، جدتْ عبادة و عهْد توبَة.» این عبارت کنایی است. یعنی اینکه خودت را دیگر آماده کن، دیگر پروندهات را جمع و جور کن، توبهات را کردی دیگر. میگوید: عرض کردم که: «نِيَّتِي إِلَيْهِ نَفْسِي جُعِلْتُ فِدَاکَ.» آقا، مرگ باشد، فدای شما بشوم. یعنی وقت رفتن من است؟ فرمود: «يا سَعِيدُ ما عِنْدَنا خَيْرٌ لَكَ.» ببین، پیش ما خیلی چیزهای بهتری برای تو است. یعنی نترس از مردن، به ما ملحق میشوی. «أَنتَ مِن شِيعَتِنَا.» آره مراتب دارد. «الصَّراطُ وَ الْمِيزانُ وَ الْحِسابُ وَ شِيعَتُنَا حِسَابًا.» و «حساب و کتاب و میزان شیعهمان با ماست.» نترس. حسابت با خودمان است. بعد جمله را ببینید! فرمود: «وَاللهِ، لَعَنَيَ أَرْحَمُ بِكُمْ مِنكُمْ بِأَنْفُسِكُمْ.» به خدا قسم، من رحمم به شماها از خودتان به خودتان بیشتر است. بعد فرمود: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكَ الْآنَ وَ أَرَى رَفِيقًا فِي دَرَجَتِكَ فِي الْجَنَّةِ.» دارم میبینمت توی بهشت با رفیقی که توی بهشت با تو است. دارم آنجا... غصه نخور. چه محبتی! صورتت هم دارد که موقع جان دادن امام میآید به عزرائیل میفرماید که: «این رفیق ماست. یک وقت با اذیت و فشار نبری. من اذیت میشوم بخواهی اذیت کنی.» این محبت امام است.
یک روایت دیگری دارد از ابن ابی نجران از امام رضا (علیه السلام). این روایت را هم بشنوید، توی ذهنتان داشته باشید. انشاءالله به زودی قرارمان حرم امام رضا (علیه السلام)، آنجا این را دوباره با همدیگر مرور کنیم. میگوید: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم، فرمود: «مَنْ آدَى شِيعَتَنَا فَقَدْ آذَنَا.» نسبت شیعه را ببینید. کدام شاگردی با استادش نسبتش این است؟ کدام مرعونی با رئیسش نسبتش این است؟ داستان امامت یک چیز دیگر است. توی باطن هستی ارتباط برقرار شده. اینکه اینجا یک کسی رئیس دستور است، این نیست. خیلی عمیق است. فرمود: کسی با شیعه ما دشمنی کند، با ما دشمنی کرد. یعنی غیرتش نسبت به شیعه این است. «نِسْبَةُ الشِّيعَةِ مَعَنَا»؛ نسبت شیعه با من این است. به این توهین کن، به من توهین کرد. «وَمَنْ وَالَاهُمْ فَقَدْ وَالَانَا.» کسی به اینها محبت کند، احترام بگذارد، محبت نشان بدهد. «وَلَعَلَّهُمْ مِنَّا لِأَنَّنَا مَنْ خَلَقَ مِنَّا بِطِينَتِنَا.» چون اینها از ما خلق شدهاند، از گل ما هستند. «مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا.» هر کسی اینها را دوست داشته باشد، او از ماست. «وَمَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَيْسَ مِنَّا.» هر کسی از اینها بدش بیاید، از ما نیست. «الشِّيعَةُ نُورُ اللَّهِ.» شیعه ما به نور خدا نگاه میکنند. در رحمت خدا غوطه ور و به کرامت الهی رستگارند.
عبارت این کلام امام رضا (علیه السلام): انشاءالله زیارتش به زودی نصیبمان. فرمود: «مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا...» احدی از شیعیان ما نیست که «يَمْرَضُ إِلَّا مَرْمَلْنَا لِمَرَضِهِ.» شیعه ما نیست توی این عالم اگر که شیعهای داشته باشیم، محب ما باشد، به ما پیوند داشته باشد، اگر مریض بشود، «إِلَّا مَرِدْنَا لِمَرَضِهِ». بابا! مریض شوی، مریض میشوی. «وَلَا اغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغُمِّهِ.» اگر غصه دلش را بگیرد، «إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ.» نسبت به امام رضا همچین نگاهی داشتی؟ با غصه میروی حرم پشت پنجره فولاد. احساس دین باشد که ما الان به این غصهای که تو داری، از خودت بیشتر غصه دارد. از خودت دلسوزتر است. چقدر دوست داری گشایش برایت حاصل بشود؟ امام رضا این علاقه به این گشایش را برای تو بیشتر میخواهد. او بیتابتر است امام. «وَلَا أَرَدَ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ.» بچهدار شدی، خوشحالی. «إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ.» امامت از تو خوشحالتر است. رفیقمان بچهدار شد. این رفیقمان خانهدار شد. مشکلش حل شد. «وَلَا يَغِيبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا عَيْنٌ كَانَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ أَوْ غَرْبِهَا.» فرمود: هیچکدام از شیعیان ما، چه در غرب عالم باشند و چه در شرق عالم، از ما غایب نیستند. دائم حواسمان بهشان هست. «وَمَنْ تَرَکَ مِنْ شِيعَتَنَا دَيْناً فَهُوَ عَلَيْنَا.» کسی هم اگر شیعه ما پیش کسی این بین خودمان در گوشی باید بماند. خیلی نمیشود اینها را گفت. فرمود: اگر شیعه پیش کسی دینی هم داشته باشد، ما خودمان برایش پاس میکنیم. بعد فرمود: «وَمَنْ تَرَکَ مِنْهُمْ مَالًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَارِثٌ فَهُمُ الْمُوَكَّلُونَ.» ولی اگر مالی هم ازش بماند، ما برنمیداریم. «فَهُوَ لِوَرثَتِهِ.» بدهیهایش مال ماست، اموالش مال بچههایش.
این هم یک روایت از امیرالمؤمنین بخوانم و عرضم را تمام کنم. ابیربیع شامی میگوید به امام صادق (علیه السلام) گفتم: آقا، یک حدیثی از عمر بن حمر که از اصحاب سر امیرالمؤمنین بود به من رسیده، که از امیرالمؤمنین یک چیزی پرسیده. خیلی باورش برایم سخت است. حضرت فرمودند: بگو حدیث را. میگوید: آقا، داستان این است: «دَخَلَ عَلَی أَمِیرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَرَأَى صُفْرَةً فِي وَجْهِي.» میگوید عمر بن حمق که آخر هم شهید شد به دست معاویه. شخصیت بزرگوار. محضر امیرالمؤمنین چهرهاش زرد بود. «صُفْرَةُ وَجْهِی.» چرا اینقدر زردی؟ «فَذَكَرَ وَجَعًا بِهِ.» گفت: آقا، یک دردی دارم. مشکلش را گفت. حضرت فرمود: «إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِكُم وَنَحْزَنُ لِحُزْنِكُمْ.» یک وقت فکر نکنی من ازت سؤال کردم چه است؟ یعنی ازت خبر ندارم. نهتنها درد تو را میدانم، بلکه من هم همپای تو درد کشیدم، تمام تمام این وقتی که درد داشتی. «وَنَمْرُضُ بِمَرَضِكُمْ وَنَدْعُو لَكُمْ بِأَدْعِيَتِكُمْ.» دعا هم کردم برایت. نهتنها برایت دعا میکنم، «تَدْعُونَ» تو که دعا میکنی، من آمین میگویم. این راوی میگوید: آخرش برایم غیرقابل فهم بود. یعنی چه؟ ما دعا میکنیم، امام زمان آمین میگوید؟ شما درکی داشتی؟ دعایی که میکنی، امام زمان هر جای عالم که هست، بزن. آنوقت بالای سرت باشد، زیر شش گوشه، زیر قبه. شما اینجا دعا کنی، آنجا آمین میگوید. به امام صادق (علیه السلام) گفتم: آقا، این تیکه آخرش یعنی چه که «ما دعا میکنیم، آمین میگوید؟» حضرت فرمودند که: «همین است. درست.»
خوب، ربطش چه بود با امشب و این داستانها؟ میخواهم شما قضیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) را فقط از زاویه همسری با امیرالمؤمنین نبینی. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) همسر امیرالمؤمنین هست، ولی قبل از اینکه همسر او باشد، فضیلت اصلی او این است که بالاترین شیعه علی است. چه میخواهم بگویم؟ دیدید به عمر بن حَمق فرمود: دیدم رنگت زرد است، من هم همپای تو درد کشیدم. تمام تمام این روزهایی که فاطمه رنگش زرد بود و درد میکشید، علی هم داشت درد میکشید. مأمور به سکوت بود که… فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سکوت بود. دیگر او هم از علی کتمان میکرد، رو میگرفت. خیلی نشان نمیداد، ولی بههرحال در احوال ظاهری او نمایان بود.
«اِینَ دَرْدُ الامامِ الصّادِقِ»؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ.» مادر ما دیگر، بعد از پیغمبر تمام وقت سر مبارکش را از درد بسته بود. این یک وقت دیگر توضیح داده بشود. چرا سر مبارکش را بسته بود؟ این نیاز به تحلیل دارد. چه دردی مگر میتواند باشد که نیاز داشته سر را ببندد؟ مادر. این نیاز به بحث دارد. این حال فاطمه زهرا است. «نَاحِلَةُ الْجِسْمِ»؛ لاغر شده بود جسمش. «مُنْهَدَّةُ الرُّکْنَ»؛ منهده الرکن یعنی کمر مادرمان شکسته بود. «مِنْهُدّتِ الرُّکنُ»، با کیه؟ دائم اشکش جاری بود. «مُحْتَرِقَةُ الْقَلْبِ»؛ جگرش سوخته بود. «یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَاتٍ بَعْدَ سَاعَاتٍ»؛ ساعت، یک بار مادرمان غش میکرد. این شیعه علی است. این هر دردی که کشیده، اول به علی وارد شده. خوب بفهم روضه را. خوب بگیر. نگو جلوی چشم علی تازیانه زدند. فقط این نیست. جلوی چشم علی به کسی تازیانه زدند که ضربه تازیانه را اول علی با پوستش درد کرد، بعد او. این است داستان روضه فاطمه. این رابطه امام با شیعهاش. شیعه درد برمیدارد، امام محزون است، غصه دارد. حالا فاطمه باشد، از همه این هستی، خدای فاطمه را به علی داده. کفر او باشد. میگوید: هر وقت بهش نگاه کردم، غمهای عالم رفت. یا علی.
امشب دیگر شب چه حالی است؟ امشب امیرالمؤمنین. شب وداع با فاطمه است. فاطمه فردا به خسب ظاهر راحت میشود. دردهای فاطمه تمام میشود، ولی دردهای علی تازه شروع میشود. از فردا. عرض روضه من این چند خطی باشد که هم شیخ طوسی نقل کرده، هم شیخ مفید. از… از وقتی که امیرالمؤمنین داشت مثل فردا فاطمهاش را دفن میکرد. «فَلَمَّا نَفَدَ دَهْنُ تَرْبَةِ الْقَبْرِ»؛ همه مدینه باشید توی آن منزل خلوت و سوت و کور که اصلاً بهش نمیخورد دارند یک مسلمان را غسل میدهند چه برسد به دختر رسول الله. هیچ غسلی اینقدر سوت و کور عالم به خودش ندیده. اینقدر آرام و بیسروصدا. برد فاطمهاش را آرام دفن کرد. از قبر آمد بیرون. دست مبارکش خاکی شده. یک دستی تکان داد از این خاک حاج به لحزن. یکهو غم عالم دل علی. «وَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ.» دیدند مثل ابر بهار. همه عالم بمیرد یا علی. اشک به چشمت است؟ فدای آن دل سوخته، فدای آن داغ دل تو. حتماً فاطمه زهرا از آن بطنان عرش دارد میگوید: فاطمه به قربانت گریه نکن. من جانم را تقدیم کردم. حزن به دل تو نیاید. نبینم اینطور دلشکسته علی جان. نبینم اینطور اشکت جاری.
چه کرد امیرالمؤمنین؟ این آقا بدانید یک سری است. یک اشارهای فقط بهش میکنم. اینها آقا هر وقت این حال انقطاع این شکلی پیدا میکردند برمیگشتند با پیغمبر حرف میزنند، درد دل میکنند. فقط یک اشاره میکنم که روضه زینبی هم یادتان است. دیگر یکهو رو کرد به مدینه: «یا رسول الله.» و این را انگار زینب از بابایش یاد گرفت. وقتی داشت مادرش را دفن میکرد، دید بابا خیلی بیتاب است. فهمید هر کسی خیلی بیتاب میشود باید با پیغمبر حرف بزنی. دید بابایش هم رو کرد به پیغمبر. صدا زد: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّی وَ عَنْ ابنتَکَ وَ حَبِیبَکَ.» از جانب خودم و دخترم بهت سلام میدهم یا رسول الله. «وَ قُرَّةَ عَیْنِکَ وَ زَائِرَتِکَ.» نور چشمت و زائرت. به تو رسید و «وثَابَتِکَ الْمُخْتَارُ اللهُ لَهَا سُرْعَةً لِلَحَاقِ بِكَ.» این دختر خیلی شتاب داشت برای اینکه به تو منتقل بشود. به تو رسید. الحمدلله. از حال فاطمه گفت. بعد حال خودش را توی یک خط اینطور گفت: «فَقُلْ یَا رَسُولَ اللَّهِ»، فقط همینقدر بگویم دیگر. این اسطوره صبر که به نام علی میشناسند، دیگر صبرش تمام شد. یا رسول الله! همه جا باهات بودم. همه زخمها را برداشتم. از روز اولی که تو گفتی من پیغمبرم، پا به رکابت بودم. شمشیر زدم، زخم برداشتم. ولی امروز دیگر صبر من… «وَ ضَعُفَتْ عَن سَیِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلِّي مِنْ سَیِّدَاتِ النِّسَاءِ.» با دست خودم کردم زیر خاک یا رسول الله. من دیگر… «لَيسَ لِي قَبْرٌ.» من دیگر زندگی ندارم. من دیگر آرامش ندارم.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوم : از سقیفه تا غزه، تکرار ظلم
برای امامت
در حال بارگذاری نظرات...