حضرت زهرا (سلاماللهعلیها): به چه سندی استناد کردند؟ به کدام ریسمان چنگ زدند؟ [01:58]
چرا خداوند انتخاب امام را به مردم واگذار نکرده است؟ [05:35]
'مهندسی اجتماعی' در واقعه رحلت پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) [۱۱:۴۲]
آنکه اهل 'ظلم' است اهل 'ظلمت' است [16:39]
هشدارهای شهید صدوقی (ره) نسبت به بنی صدر و مظلومیت ایشان [16:58]
دوقطبی شهید بهشتی (ره) و بنیصدر [21:47]
حکایت امتی که 'قُدّامه' را با 'ذَنابه' جایگزین میکند [26:53]
بالاخره چه زمانی میخواهید در جامعه 'مسئولیت پذیر' شوید؟ [29:03]
مردمی که بعد از سالها تازه فهمیدند حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) چه فرمود … [31:16]
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها): من با شما مردم کور چه کنم؟ [35:58]
عذر بدتر از گناه؛ اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زودتر میگفت با او بیعت میکردیم! [38:21]
توبه در گناهان اجتماعی تقریباً "غیرممکن' است [40:27]
'حقبجانبی' که پایانپذیر نیست… [43:10]
ماجرای غمانگیز صبحِ بعد از شهادت … [45:56]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعال طیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی.
در ادامه خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها خطاب به زنهای مهاجرین و انصار میفرمایند: «اَلَوْ فَاستَمِعْ»؛ «بیا و بشنو!» «وَمَا اَشْتاَعَکَ الدَهْرُ عَجَبًا»؛ «تا وقتی زنده باشی روزگار امور شگفتانگیزی بهت نشان میدهد.» به عنوان یک امر شگفتانگیز حضرت زهرا سلام الله علیها یاد میکنند از این قضایایی که بعد از رحلت پیامبر گذشت. «وَ اِن تُعَجِّبْ فَاَعْجَبْ»؛ «اگر هم تعجب کردی باز هم این حرف همینطور شگفتزده هستی و شگفتیهای روزگار را دیدی، باز هم این قضیه، قضیه شگفتانگیزی است که هر چقدر هم تو امور شگفتانگیز دیده باشی از آنها یک جورایی میشود گفت شگفتانگیزتر است.»
«لَیْتَ شِعری»؛ «کاش میدانستم»، من که سر در نمیآورم. «اِلی اَیِّ سَنادٍ اِسْتَنَدوا»؛ «آخه به چه کسی تکیه کردند اینها؟ با کدام عقل این کار را کردی؟ به چه دلیل و رو چه مبنایی؟» «وَعَلی اَیِّ عِمادٍ اِعْتَمَدوا»؛ «و به چه ستونی اینها تکیه کردند؟» «وَ بِأَیِّ اَلْ اُورْثَهٌ تَمَسَّکو»؛ «به چه نخی آخه اینها دست انداختند؟ به چه طنابی اینها متصل بودند؟» «وَعَلی اَیِّ ذُرِّیَّتٍ اَقْدِموا وَ هَتَکو»؛ «و به چه خاندانی اینها حملهور شدند و جسارت کردند؟»
«لَبِئْسَ الْمَولی وَ لَبِئْسَ الْعَشیر». این آیاتی هم که حضرت زهرا سلام الله علیها خواندند خیلی جای بحث دارد؛ هم در خطبه فدکیه خودشان، هم در این خطبه. «مولای بدی دارند و معاشرین بدی دارند.» هم بد مولایی برای خودشان انتخاب کردند، هم بد معاشرینی برای خودشان انتخاب کردند. «وَ لَبِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا». ظالمین، آن چیزی که تبدیل میکنند به جای اونی که خدا خواسته، اونی که خودشان میخواهند خیلی چیزهای بد و به درد نخوریه. این عنوانِ «ظالمین» را دائم حضرت بهش تأکید دارد که این وقایع محصول ظلم بود، محصول ظلم همه اینها بود.
حالا آخر داستان چیزهای جالبتری میبینیم. اتفاقی که پیش میآید در پایان این خطبه. «اِسْتَبْدَلُوا وَاللهِ بِالذُّنا الْقَوادِمَ». از آن تعابیر بینظیر حضرت زهرا سلام الله علیها ست. شما میدانید این پرنده وقتی میخواهد پرواز بکند یک بالهای بزرگی دارد. یعنی دو تا بال دارد، پرهای بزرگ توی این بالهاست. پرهای کوچک این پایین، دو تا هم که ته دمش، آن هم یک حالت پرمانند دارد. میفرماید اینها جابجا کردند. «چی را با چی جابجا کردند؟» آن پرهای کبوتر را آوردند جای این پربلندهای کبوتر. خیلی تعبیر شگفتانگیز و عجیبی است. «ذُنابا» آن پرهای دم را میگویند. «استبدلوا واللهِ الذُّنابا بالقوادمَ». «قوادم» پرهای بلند جلویی. به جای بال هواپیما چی بگذارند؟ مثلاً بالهای عقب، آن دو تا کوچولوهایی که عقبش است را بیاورند جای این بزرگها بگذارند. بعد این هواپیما را پرواز بدهند برود. فرمود: «این کاری که اینها کردند، جابجایی که کردند این بود.» «علی را برداشتند، دیگران را ...» این شکلی است ولی فاطمه بود که میفهمید. حالا جلوتر هم میفرماید این هواپیما این شکلی حالا بخواهد پرواز کند میبینی چی میشود.
«وَالْعَجُوزَ بِالکاهِلِ». اینها برداشتند دنباله رو این مثلاً فرض کنید دنبه یک حیوان را گذاشتند جای این شانه آن حیوان. مثلاً شانهها معمولاً سفت است دیگر. با آن شانهها میشود بار برد. با آن شانهها میشود یک کسی را سوار کرد. یک شانه آن اسب را مثلاً شما برداری، به جایش مثلاً سرین اسب را بگذارید، نشیمنگاهش را بگذارید، قوتی ندارد آن بخواهد اینجا کار بکند. تشبیه اصلاً در نهایت بلاغت. «چه کسی را با چه کسی مقایسه میکنند؟» حضرت زهرا یک استخوان سفتی میخواهد این بار سنگین را بلند کند. کسانی که با کمترین هیجان، هیجانزده میشدند. با کمترین مانع عصبانی میشدند. بعد عصبانی که میشدند غلطهای گندهگنده میکردند. خود یکی از اینها برگشت آخر عمرش گفت: «من سه تا خرابکاری کردم.» به مرگش گفت: «نفر اولش را که پشیمانم، ای کاش این کار را نمیکردم.» یکیاش همین بود: «ای کاش حملهور به خانه فاطمه و علی نمیشدم و آتش نمیزدم خانه فاطمه را.» هیجانزده میشوند، یکهو یک کارهایی میکنند. آستانه ناحیه، آن نقطه، نقطهای نیستش که هر کسی قدرت تحمل آن بار را داشته باشد. یک ظرافتهایی میخواهد، یک حوصلههایی میخواهد.
پیغمبر به ابوذر فرمود: «هیچوقت بین دو نفر تو قضاوت نکن، کار تو نیست.» ابوذر خیلی شخصیت ممتازی است. برای نماز بر پیکر حضرت زهرا، امیرالمؤمنین به امام حسن فرمود: «برو ابوذر را بردار بیار، مخفیانه، کسی جوری که نفهمد، دستش را بگیر بیار که تو این نماز شرکت کند.» پیغمبر فرمود: «آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نینداخته، یعنی زمین در بین این بشرهای عادی راستگوتر از ابوذر انگار به خودش ندیده.» این فضایل سر جای خودش است ولی آنقدر هم قوت و استحکام تشخیص و توان قضاوت در او نیست. در مورد کمیل هم همینطور بود که حالا عرض کردیم دیروز مالک با کمیل متفاوت است. کمیل از جهت معرفتی و معنوی خیلی بالاست ولی هر کسی که حالا مثلاً حضرت معنوی و اینها بالاست که توان هر باری را ندارد. یک قوت فکری میخواهد، یک قوت عملی میخواهد، قوت اجرایی میخواهد.
حاجی قرائتی (خدا طول عمرش بده) میگفت: «من اصلاً کارم، کارهای مدیریتی این شکلی نیست.» بعد میگفت: «من یک بار فقط روحانی کاروان شدم.» حالا خودش با آن لحن شوخطبع خودشان از هتل تا کعبه این کاروان را بردیم. میگفت: «برگشتیم نصف کاروان نیست، نصفشان را گم کردم.» هر کسی از پس هر کاری برنمیآید. یک قدرتی میخواهد. برداشتند برای خودشان یکی انتخاب کردند. تو آن روایت دارد، پرسید که: «آقا، خدا نگذاشته مردم امام را انتخاب کنند؟» حضرت فرمود: «خیلی نکته لطیف عجیبی است.» یکی فرمود: «آیا قرآن را شنیدید؟ فَٱخْتَارَ مِن قَوْمِهِ سَبْعِينَ.» خیلی نکته لطیفی است. قرار شد هفتاد نفر بیایند در قضیه وحی به حضرت موسی علیهالسلام شاهد آن مقام و آن فضا و اینها باشند. اینها دیگر بهترینهای امت موسی بودند. هفتاد تا را خود حضرت موسی گلچین کرد. خودش انتخاب کرد. «فَٱخْتَارَ مِن قَوْمِهِ سَبْعِينَ رَجُلًا.» هفتاد تا را انتخاب کرد. اینها آمدند بالا. حضرت موسی فرمود به وحی شده. اینها گفتند: «قبول نیست، خودمان باید ببینیم.» هر هفتاد تا مرتد شدند، کافر شدند و مردند. حضرت موسی از خدا خواست گفت: «من الآن بروم به قومم چی بگویم؟ بگویم هفتاد تا را بردم نفله کردم آمدم که بدتر میشود.» اینها قرار بود بیایند شاهد باشند که به بقیه چیزی بگویند، آنها قبول کنند. دوباره خدا اینها را زنده کرد.
تو این روایت حضرت فرمود: «دیگر کسی برای انتخاب از موسی بهتر داریم؟ موسی انتخاب کرد تو زرد درآمدند.» موسی انتخاب کرد، تو زرد درآمدند. فلان نماینده، فلان جا، فلان ... مثلاً حالا مردم انتخاب کردند. تازه مردم انتخاب کردند؟ آچار شورای نگهبان بود. حضرت موسی اگر بود ممکن بود ده تا گزینه ناتو برای انتخابات ده تا گزینه شش تا حقوقدان مثلاً فیلتر میکرد. مجلس آمدند و حتی آن شش تا فقیهش مثلاً تو توقع داری دیگر اینها را انتخاب کرد برای اینکه بیایند آنجا مبلغ قضیه وحی حضرت موسی بعد مردم بروند امام انتخاب کنند؟ موسی اینها را انتخاب کرد اینطور درآمدند. مردم بروند امام انتخاب کنند چی درمیآورند تویش؟ انتخابات که کاری ندارد، دو روز آخر رأی بالا و پایین میشود، چه موجی ایجاد میکند.
پارسال فاطمیه نکاتی عرض شد در مورد مهندسی اجتماعی بنیانگذاران سقیفه، خیلی حرفهای عمل کردند. پیغمبر هم سعی کرد مهندسی اجتماعی کند. لشکر اسامه را فرستاد. فرمود: «پاشید باهاش برید.» میخواست پیغمبر موقع رحلتش اینها تو مدینه نباشند. «خدا لعنت کند من تخلف عن جیش اسامه.» همهتان باید بروید، فقط علی بماند. چون قبلش هم که پیغمبر برای جنگ تبوک رفت، علی را تو مدینه نگه داشت. تنها جنگی بود که امیرالمؤمنین ماند تو مدینه. پیغمبر رفته بود، علی مانده بود.
حالا پیغمبر بیمارند. آن فرماندههای اصلی را اینها فرستادند رفتند. پاکباختههای فداکار اینها ماندهاند. سفت هم نشستند تو خانه. کار دیگر نداری؟ پیغمبر خدا حالش بد است، کجا برویم؟ خیلی خوب، یک کتف و قلم بیارید، یک چیزی بنویسم برای تاریخ بماند. یکی گفت: «نیاریا! پیغمبر خیلی حالش بد است، دیگر...» توهینی کرد که من خجالت میکشم بگویم که مثلاً: «دیگر مشاعرش خوب کار نمیکند.» بعد اینها رفتند به نیابت از پیغمبر نماز جماعتهای پیغمبر را هم دست گرفتند. پیغمبر دیگر باید میتوانست نماز... دیگر نمیتوانست بیاید. داستان صلات ابیبکر از قضایای معروف. شنیدید دیگر. پیغمبر کشان کشان خودش را برد تو محراب. کشید انداخت کنار خودش. ایستاد تو محراب. قشنگ برنامهریزی شده چند قدم به قدم پیغمبر دور میزد. حالا آخر این خطبه بهش برسیم میخوانم برایتان. تعابیر عجیبی دارد. مهندسی اجتماعی عجیبی را حکایت میکند. توی چهار پنج روز قضیه. بیست و سه سال کار پیغمبر و ده سال کار خاص پیغمبر در دوران حاکمیت و این چهار پنج سال آخری که هی دیگر صد بار قضیه علی را گفته، تو سه چهار روز اینها خوردند، تمام شد رفت.
بعد هم که پیغمبر از دنیا رفت. من هم ایستادند. چون ابوبکر رفته بود خارج از شهر، نزدیک شهر. مردم میخواستند بیایند عزاداری کنند و اینها و مثلاً با علی بیعت کنند. آمد ایستاد گفت: «مگر پیغمبر میمیرد؟ پیغمبر که نمیمیرد. هرکی بگوید پیغمبر مرده میزنمش. الاحیأ زندهاند.» رفیقمون چی شد؟ گفتم: «داره میاد.» تا رفیقش برگشت گفت: «وای ملت! من یادم نمیرود. باید پیغمبر فرمود من اصلاً... قرآن گفته نام... ولی الان پیغمبر از ما چی میخواهد؟ امت پیغمبر الان رئیس میخواهد. حاکم. الان بهترین عزاداری برای پیغمبر این است که نگذاریم پیغمبر مثلاً نگران امتش باشد.» «برویم رئیس بعد از او را انتخاب کنیم.» همه رفتند سر الاغ و کج کردند به سمت سقیفه. یک جلسه طولانی مفصل ابوبکر را آوردند معرفی کردند. پیغمبر... امیرالمؤمنین تک و تنها غسل داد، دفن کرد. مهندسی اجتماعی عجیب و غریب. یک نفر فقط مانده بود که سرمایه اجتماعی داشت برای اینکه بتواند با این جریان مقابله کند. آن هم فاطمه زهرا بود. آن هم با یک ترفندهایی، با یک عجایبی. خیلی اینها درسآموزی است. یک دوره کلاس سواد رسانه است. باید پنجاه شصت قضیه فدک را با رویکرد سواد رسانه تحلیل بکنیم. هزار تا بیبیسی به گرد پای اینها نمیرسد تو این خباثتی که به خرج دادند، توی مهندسی اجتماعی پیغمبر و علی و فاطمه. سه تا معصوم حریف خباثت اینها نشدند. طراحیهای رسانه خیلی قضایای عجیب است.
حالا تو روضه نکتهای را برایتان عرض میکنم انشاءالله که آن هم باز دوباره نشان میدهد که مهندسی اجتماعی اهل بیت و امام حسن و امیرالمؤمنین همیشه نتیجهاش میشد مظلومیت بیشتر اینها. حالا تو روضه عرض میکنم خدمتتان. «که را برداشتند و کجا گذاشتند؟» خیلی راحت تو سه چهار روز. انتخابات چه شکلی است دیگر؟ یک موجی میاندازی، یک جوی میاندازی. اینها میآیند دیوار میکشند. اینها میآیند فلان میکنند. اینها اینطور کردند، آنها آنطور کردند. این عدالت اینها، اعدام چهل سال اعدام کردند. نود و شش میرفتیم تو روزنامه مازندران. خانواده شهید مثلاً مادر شهید. میگفتیم: «حاج خانم، به چه کسی رأی بدهم؟» شیطنت که نمیمیرد. شیطان زنده است. شیطنت زنده است. دروغ زنده است. فریب زنده است. مردم مگر اینکه آنقدر باطن لطیف باشد که تشخیص بدهد. «اِنْ تُتَقِ اللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا.» با اونی که اهل ظلم است، اهل ظلمت است و تشخیص نمیدهد. توی این بازی اجتماعی باطن لطیف بو میکشد، میفهمد.
شهید صدوقی. اولین دیداری که بنیصدر در پاریس دیده بود، کنار امام، اولین کسی که در مورد بنیصدر موضع گرفته بود. شخصیت عجیب و جالبی است. خیلی هم غریب است. کمتر کسی ایشان را میشناسد. امام خمینی یزد بود، دیگر ایشان. رضا شاه میترسید از شهید صدوقی. رضا شاه از شهید صدوقی میترسید. رفته بود پاریس دیدار امام. تو مسیر هم که میخواسته برود فرودگاه، گفته بودند که: «خب حاج آقا به سلامتی کجا میروند؟» «سلام.» «بلیط انگلیس گرفته بودم از آنجا ببرند ایشان را پیش امام خمینی.» گفته بود: «خب حاج آقا لندن میروند دیگر برای دوا و درمان.» ایشان گفته بود: «ما میرویم پاریس دیدار امام.» رک و پوستکنده همانجا تو فرودگاه اینجا گفته بود که: «ما لندن نمیخواهیم. لندن... پاریس دیدار امام.» خیلی شجاع بود. اصلاً شخصیت فوقالعادهای بود شهید صدوقی رحمت الله علیه. رفته بود آنجا بنیصدر را دیده بود تو نوفللوشاتو. به رفیقش گفته بود: «این کار آقای خمینی را به باد میدهد.» خیلی خطرناک بود. آن موقع انقلاب پیروز میشود. اصلاً بعضی تعبیر کرده بودند مثل آقای فاضل و اینها که اصلاً «انقلاب در یزد یعنی انقلاب آقای صدوقی.» صدوقی بود که انقلاب در یزد کرد. خمینی در ایران انقلاب کرد. صدوقی در یزد یزد در انقلابش مال صدوقی است. یک تنه میآمد وامی ایستاد روبروی تانک. تانکر آمده بود ایام تظاهرات مردم را بزند. آمده بود عبایش را وا کرده بود گفته: «بیا من را بزن لوله تانک.» کاری کردید یا نه؟ حالا اگر کاری صورت گرفته، چاپ شده، یکی دو تا شهدای روحانیت اگر یک کاری خوبی روشان صورت بگیرد کمی مردم ببینند آخوندها اینجوری بودند.
عرض کنم خدمتتان که یزد غوغایی بود در طرفداری از آقای صدوقی. تا قضیه انتخابات بنیصدر. آقای صدوقی سفت موضع گرفته بود که: «این به درد نمیخورد.» تو کتاب خاطراتش هست که یکهو دیدیم نماز آقای صدوقی خالی شد. تا قضیه عزل بنیصدر. تک و تنها یک دو صف پشتش نماز. برقرار بود. «عدالت ندارد.» «تندرو.» «حاج آقا هم تندرو.» «تهمت میزند به بنیصدر.» «به این سید اولاد پیغمبر.» «بابا شربت صاحب کرامات.» «تهمت میزند به سید.» «سیدی که این همه خون تو این کف تهران به گردن این...» بابا تا بعد بنیصدر را شهادت... تازه اصل قضیه بعد شهادت شهید بهشتی مردم فهمیدند بنیصدر کیست. آنجا معلوم شد غربت مثل آقای صدوقی غریب میشود بخواهد پای حق وایسد. مثل صدوقیش غریب. راحت است. مردم گول میخورند. عکس میگرفت بنیصدر تو نماز قنوت بنیصدر. عکس گرفته. گرامیداشت. «نیروهای خودمان را میزدند.» قضیه شهید منتظر قائم که ایشان هم شاگرد شهید صدوقی بوده. این با گرای بنیصدر بود دیگر. که این هلیکوپترهای آمریکایی که سقوط کرده بود بنیصدر گفته بود: «برویم پسماندههایش را هم بمباران کنیم اسناد دست کسی نرسد.» یعنی رفته بمباران کرده بودن. منتظر قائم شهید شد. اینجور شخصیتهایی میتوانند اینقدر راحت خودشان را تو همچین انقلابی با همچین جوی ... من آن کف خیابان دارند تکهتکه میشوند. با جان و دل انقلاب کردهاند، شاه را دادهاند بیرون، تحویل میدهند به بنیصدر. خیلی چیزهای عجیبی است. نشان میدهد که میشود کسی بلد باشد میتواند مهندسی اجتماعی کند. فریب بدهد. «چه کسی را برداشتند و کی را جایش گذاشتند؟» کار به کجا میرسد که بین بهشتی و بنیصدر اصلاً دعوا به اینجا رسیده. فرمود: «از ده نزلی حتی یقال علی و معاویه.» آنقدر دیگر من آوردم پایین که اسمم را با اسم معاویه میزنند کنار هم. بعد من را با معاویه مقایسه میکنند. «از ده نزلی حتی یقال بنیصدر و بهشتی.» بعد تازه تو این تقابلم به بنیصدر رأی میدهند. «چه کسی را با چه کسی مقایسه میکند؟» اسلامشناس پاکدنیادیده با تقوا شهید بهشتی در برابر یک گرگ، گرگ به نام بنیصدر. یک تحلیل یک کسی میگفت خیلی قشنگ میگفت: «آقا تمام جریانهای سیاسی این چهل سال ما بررسی کردیم دیدیم که هر که آن اول با بنیصدر بوده این خطه آمده جلو. دو تا خط از اول انقلاب تو همه انتخاباتها این ور و آن وری دو تا قطبی که همیشه بوده. آن تهش آن قطب بهشتی، بنیصدر.» گفت: «هر که آن اول بهشتی... چه بود تا الان قدش معلوم است.»
فرمود: «فرق من لمات قوم به خاک مالیده بشود بینی کسانی که یحسبون انهم یحسون صنعًا.» خیال میکردند که چه کار خوبی هم کردند، چه خدمتی به اسلام کردند. «علی حاکم بشود من خوشحال بودم.» یادتان هست دیگر. تو این خیابانهامان جشن گرفته بودند. بعد آن قضایای مذاکرات، قضیه شعر مولوی. «خر برفت و خر برفت و خر برفت، و کف میزدند و میرقصیدند.» «یحسبون انهم یحسون صنعًا.» «دادیم رفت. الحمدلله مایع عذاب و این بدبختی را راحت شدیم. بابا هستهای میخواهیم چه کار؟ بابا دادیم رفت، راحت شدیم. الحمدلله درست میشود.» «همه چی درست شد دیگر.» «اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَٰکِنْ لَا يَشْعُرُونَ.» اینها فساد میکنند ولی حالیشان نیست. این آیه قرآن. بخوانند حضرت زهرا. «وَيَاْهُمُ افَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لَّا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهِدَّىٰ فَمَا لَكُمۡ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.» دور این آیه را بخوانند. اونی که هدایت شده و دنبالش راه بیفتد. اونی که خودش هیچی نفهمیده و یکی باید این ور و آن ورش کند.
در ادامه حضرت زهرا سلام الله علیها از عواقب این تصمیم و این انتخاب یاد میکند. خب حتماً آن روز ایشان به عنوان یک دلواپس تندرو، بیشناسنامه، کاسب تحریم میشناختند. شورو را دیدی؟ چه چیزها گفته؟ اینطور میشود، آنطور میشود، فلان میشود. اسلام از دست میرود. بدبخت میشویم. آنجور میشود. با خنده. «امضای کری تضمین است.» «بابا امضای ابوبکر هیچی نمیشود.» «بابا آقای ترامپ بخواهد از چیز بیاید بیرون اجرا کند، فقط بیاید بیرون، چه کسی میخواهد تو دنیا اجرا کند؟» آمد بیرون. همه هم اجرا کردند. رفت بیرون. اخلاق و بااختر. کاپ اخلاق را ما بردیم. یک کسی آن اول یک استشمامی میکند میگوید: «من به این مذاکرات بدبینم.» میگوید: «فضای سیاست فضای بدبینی خوشبینی نیستش.» که اینها فهمشان اصلاً چپ است کلاً. بله این هم هست. فردی که تحمل نقش ولی نفهمیدن او, هزینه دارد. و این نفهمیدنی چیز خوبی نیست. وقتی نمیفهمی نباید بیایی این کارهای بزرگ را به دست بگیری. همان «ذنابا» و «قوادم» است. دخالت نکن وقتی سر در نمیآوری. حالیات نمیشود چرا خودت را میاندازی جلو؟ «من کلید دارم.» «من...» هنوز هم ولکن قضیه نیستند. دوباره میگویند که: «شماها نتوانستید ما بیاییم درستش میکنیم.» اینها همیشه هستند. آن امتی که تبدیل میکند، «قوادم» را برمیدارد، «ذنابا» را میگذارد. آن ببین. فاطمه زهرا همه سران و اینها نیست. همه فریادش به این امت است.
بخوانم. تندتند. آخر داستان خیلی جالبتر از همه اینهاست که شما این جنایت را به بار آوردید. آمدند به ما میگویند: «پشیمونیم، بیا درستش کنیم.» خیلی اینها عجیب است. این تحلیلهای داستان این خطبه. دوم حضرت زهرا سلام الله علیها فاجعه را رقم زدید. بعد حالا میگوید که: «آقا حواسمان نبود.» «غلط کردی حواست نبود.» «این همه گفتیم برای چی نباید حواست باشد؟» «چرا شورای نگهبان تأییدش کرد؟» بار از گردن ما برداشته شد. «چرا مثلاً تو انتخابات این را حذفش نکردند؟» مثلاً «چرا رهبری این را تنفیذش کرد؟» خب تنفیذش نمیکرد. قشنگ حرفهای مردمی مهاجرین انصاری که همین جنسی. کار را این کردهای. بعد حالا در مقام مسئولیت که باید جواب بدهد: «چرا علی زودتر نیامد؟» «بگو پیغمبر را دفن میکنم.» «چه رهبری کاری نمیکند؟» «نحوه کار شیائومی توضیح.» این همه حرف، این همه شاخص، این همه تذکر. یعنی سوابق افراد موجود. جای فکرت بنشین. همه کار هم بکند، آخر هم این کارها را نکرده: «دیکتاتور است.» «دیکتاتور است.» نه کسی را حذف کرد، نه کسی را برداشت. یک بنیصدر بود که آن هم فکر بکند، عمل هم بکند. «دیکتاتور هم نباشد.» مسئولیت اجتماعی تو چی میشود؟ تعهد تو میشود؟ تو چی میشود؟ تشخیص اجتماعی تو چی میشود؟ تو کی قرار است فکر کنی؟ تو کی قرار است تشخیص بدهی؟ تو کی قرار است مسئولیتپذیر باشی؟ تو جامعه مسئولیت تصمیمها و انتخاباتت را به عهده بگیری.
«اَمّا لَعَمْرِی لَقَد لَقِحَتْ فَنْتَجَ وَ لَقَدْ تَنَنَّتِجُ.» به جان خودم قسم، کلام حضرت زهراست، این شتر خلافتی که الان میبینید، این الان حامل است. چقدر تعابیر عجیب. چیزهایی که من دارم بهتان میگویم الان حالیتان نمیشود. «این الان حامل است. همه چی مخفی.» یکم مهلت بدهید. «فَنْتَجَ رِئیسَمًا تَنَنَّتِجُ.» یک کوچولو دیگر... «کم دیگر میگذرد میزاید این شتر خلافت.» «ثُمَّ احْتَلِبوُا.» «وقتی این زایید بعد بروید ببینید این تو پستان این شتر خلافت چیست.» «مِلُ الْقَعْبِ دَمًا وَ اِنَّمَا تُبِطَّالُ.» اول میبینی نوزادی که به دنیا میآید چیست. بعد میبینی که این تو پستانش هم به شیر خونه. «وَ ضَعافٌ مَبِیدَةٌ سَمُّ قَاتِلٌ.» سم کشنده است. الان حالیتان نیست. الان همه چی روبهراه است. الان هیچی نیست. همه چی روی همین است. «هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْتَلُونَ.» آنجاست که آنهایی که خرابکاری کردند بیچاره میشوند و همه را به باد میدهند. «وَ یَعْرِفُ التَّالُونَ قَبْلَ مَا أَسَّسَ الْأَوَّلُونَ.» آنجاست که آنهایی که راه افتادند در تلو، در پشت دیگران راه افتادند، میفهمند. «قَبْلَ مَا أَسَّسَ الْأَوَّلُونَ.» میفهمند که چه گندی را آن جلوترها، آنهایی که جلوجلو رفتند، زدند، به بار آوردند. اینها همین چشم و گوش بسته دنبال آنها رفتند.
مگر چی شد؟ خلیفه اول، دوم. وضع اقتصادی مردم بهتر هم کرد. این همه فتوحات. کنیزی بود که میآمد بیتالمال همینجور سرمایه بود که بهش وارد میشد. غنائمی بود که میگرفتند از این ور و آن ور. فاطمه زهرا دلواپس بود. «اینطور میشود آنطور میشود.» بیست و پنج سال گذشت تا فهمیدند اصلاً چی میگفته فاطمه زهرا. بعد هم دیگر هیچ کاری نتوانستند بکنند. امیرالمؤمنین هم نتوانست کاری بکند. بعد بیست و پنج سال. بلکه امیرالمؤمنین هم شکست خورد. تعارف که نداریم. شکست خورد امیرالمؤمنین. تو آن چهار سال و نه ده ماهی که حکومت کردند. آنقدر حضرت کاری نتوانست بکند. زمینه نبود برای توفیق حضرت. بعد که دیگر هیچی دیگر. بنیامیه سوار شدند، نشستند رو گرده. دیگر تمام شد کلاً همه چی. داستان رسید به حجاج و آن قضایا.
اینجا میفرماید فاطمه زهرا که این شتر خلافت را الان اینجور نگاه نکنید. «طِیبوُا عَن دُنْیَاکُمْ.» بروید خوش باشید تو دنیاتان، تو زندگیتان. و خودتان را آماده کنید برای اینکه تو فتنهها تکهتکه شوید، بیچاره شوید. «وَاَبْشِروا بِسَیفٍ صَارِمٍ.» من خودم را تو آن دوران تصور میکنم. میگویم اینهایی که فاطمه زهرا میگفته برای این چند تا زن هم بودند. بازخوردها این بوده که: «چقدر پرشورش میکند حضرت زهرا؟» «چقدر الکی مثلاً کش میدهد؟» «چقدر مخزن...» که متهمم بود به اینکه: «چون زمینش را گرفتند آمده سروصدا میکند.» «یک زمین ازش گرفتمش.»
فرمود: «بشارتتان میدهم به شمشیرهای برنده و تجاوزهای خونخوارها که میافتند به جانتان و هرج و مرج فراگیر و استبدادِ کُلِّ ظالمین.» دیکتاتوری ظالمین. دیکتاتوری ندیدیم. دیکتاتوری آدم خندهاش میگیرد. اینها میآیند به این ساختار ولایت فقیه میگویند دیکتاتور. برای رهایی از این میروند با پهلوی بیعت میکنند. پسر شاه. جلسه مفصل این را اثبات کردیم. اول همه خیلی انکار میکرد. هلیکوپتر شخصی میبردندش مدرسه. بچههای شاه با هلیکوپتر رفتند. بعد... بعداً تو اسنادش دیدیم که نه، تو هر یه دونهشان با یک هلیکوپتر خاص. بعد جت شخصی که داشته میگفته: «من رنگ این را دوست دارم که مثلاً آبی باشد.» یک همچین چیزی مثلاً. خاطرات خود رضا پهلوی. رفته بودم فرمانده نیروی هوایی گفته بود که: «مال ما را آبی کن.» گفته: «بابا همه جتها سبز است، نمیشود.» «ولیعهد دیگر دوست دارد.» «مرگ بر دیکتاتور.» آقایی که جت آبی دوست داشت بیاید اینجا حکومت کند.
یک دونه خیابان شما به نام بچههای آقای خامنهای که خود آقای خامنهای پیدا نمیکنید توی مملکت. تو مشهد هر کی زادگاه، محل بزرگ شدن، تولد، کوچه ایشان هم به نام پدرش آیتالله خامنهای. مال پدرش است سید جواد خامنهای. بچه ده ساله میدان داشته تو تهران. ولیعهد، شاپور و فوزیه و ثریا هر کدام یک تکه داشتند. برای ولی عصر. میدان ولیعهد بوده. «مرگ بر دیکتاتور استبداد من الظالمین.» سرتان میآید استبداد ظلم... «يَنْسُفُ فِيكُمُ الزَّيْدَ وَ جَمْعَكُمُ الْحَرِّيصَ.» کاری میکند که ثروتهایتان را به باد میدهد. جمعیتتان را هم درو میکند.
«فَيَا حَسْرَتًا لَكُمْ وَ اَنَا بِكُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیْکُمْ.» چقدر من دلم به حالتان میسوزد. «و چه بکنم با شما که کورید، نمیفهمید؟» این کلام حضرت زه است. «أَوَلَا نُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ.» باز این آیه قرآن. چه بکنم وقتی شما یک چیزی برایتان معلوم نیست، نمیفهمید، نمیبینید، من چطور شما را وادار کنم به تن بدهید بهش؟ باید صبر کنید تا بفهمیم چی میشود. با این دست فرمان بیایید جلو. هی مذاکره، مذاکره. سن خودمان. یادمان است. از بچگی یادمان است. هر انتخاباتی میگفتند: «آقا نمیگذارند مذاکره بشود، مذاکره بشود همه چی درست میشود.» دهه هفتاد اینها که ما یادمان میآید این بود: «آقا مذاکره حل میشود. این مسخرهبازی درمیآورند.» رسید به مذاکره. خب این مذاکره دیگر از این گندهتر میدانستند مذاکره کنند دیگر با دست باز. هنوز هم آنقدر بعضیهایشان وقیحاند. میگویند که: «اونجوری نگذاشتند که...» «اونجوری که میخواهیم دیگر میخواستیم چه کار بکنیم؟»
خب یکی میفهمد دارد میگوید: «آقا جواب نمیدهد. بیچاره میشید.» «همین چهار تا چیزی هم که داری ازت میگیرد. دست و پایت را میبندد. هیچی هم درست نمیشود مذاکره.» خب آخر داستان. بگویم خدمتتان. اینها. این زنهای مهاجرین و انصار رفتند به شوهرانشان گفتند که: «باز با اینکه دین ما عین سیاست تعظیم بلاها سرتان.» «سعید بن عُقْیَل» میگوید: «فَعَادَتِ النِّسَاءُ قَوْلَهَا عَلَیْهَا السَّلَامُ عَلَی رِجالَةٍ.» کلمات حضرت زهرا را بردند پیش شوهرهایشان. «فَجَاءَ إِلَیْهَا قَوْمٌ مِن وُجُوهِ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ مُعْتَذِرِینَ.» این آخر این خطبه خیلی جالب است. تعدادی از مردم مهاجر و انصار با حالت عذرخواهی و پشیمانی آمدند پیش حضرت زهرا سلام الله علیها. «وَقَالُوا: يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ذَكَرَ لَنَا هَذَا الْأَمْرَ مِن قَبْلِ أَن نَبْرُمَ الْعَهْدَ وَ نُحْكَمَ لِمَا.» «اگر زودتر علی دست دراز میکرد، او میآمد قبل میگفت آقا بیا به من رأی بدهید. با من بیعت کنید. او با مردم حرف میزد. او میدان را دست میگرفت. ما اصلاً نمیرفتیم با یکی دیگر بیعت کنیم.» «خب علی که از همه بهتر بود.» «تو غدیر چه غلطی کردی شما؟ رفتی با امام بیعت کردی؟ دو بار باید بیاید بگوید بهت؟» «بعدش هم مشغول غسل و کفن پیغمبر دفع میکرده.» «علی نیامد. آخه تقصیر... تقصیر خود امیرالمؤمنین شد. آخه وقتی علی رفته تو خانه نشسته اینجوری میشود دیگر.» «غلط کردیم. گردن ماست هرچی بشود.» «شمشیر میکشید؟» «شمشیر نمیکشیدید؟» «با شمشیر از پیغمبر دفاع نکردید وقتی پیغمبر وارد مدینه شد، پس چرا نشستید؟» «ما حاضر سن ان ظلمتی.» «چطور به من دارد ظلم میشود؟» چرتتان برده. حالا وقتی همه چی تمام شده، این مادر تو بستر، روزهای آخر عمرش است. این جنایات شده، میخه حکومت آن هم سفت شده، این هتک حرمت شده. این بانو با این وضع فجیع در حال رحلت است. آمدند میگویند: «گلایه کرده بودید با خانمهای مهاجرین و انصار؟ اینها خب یا سیدة النساء. ابوالحسن زودتر... بیعت کنیم به علی رأی میداد.»
«فَقَالَتْ:» یک خط فقط فاطمه فرمود: «عَلَیْكُمْ». «نبینمت.» بعد. «اصلاً جا نمانده برای عذرخواهی شما.» «تمام شد. جنایت جبرانی ندارد.» «وَلَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِیرِکُم.» «بعد این کوتاهیهایی که کردید دیگر چارهای نیست. کاری نمیشود کرد. تمام شد رفت.» گناه اجتماعی. تقریباً گناههای اجتماعی توبهاش غیرممکن است. یک روایت عجیب که کسی بدعت گذاشت. فقط سریع بگویم و بروم تو روضه. وقتتان را خیلی بیشتر از این نگیرم. کافی هم نقل شده در بخش بدعت. عقوبت بدعت. طرف یک مدتی ادعای پیغمبری کرد و بعد یک تعدادی بهش روی آوردند و بعد پشیمان شد، توبه کرد. مردم او را از شهر بیرون کردند. گفتند: «تو از دین خارج شدی.» رفت مثلاً تو بیابانها و ناله و اینها. به پیغمبر آن زمان وحی شد. «برو به این بگو تا قیامت اینجا گریه کند تکتک اینهایی که باور کردند این پیغمبر است ولی آنهاییشان که مردند از تو قبر و عالم برزخ برگرداند تو دنیا اعتقاداتشان را درست کند دوباره ببرد.» «یک چیزی گفتیم دیگر. حالا تمام شد.»
گناه اجتماعی که: «یک چیزی گفتیم نیستش که؟» «زدی کل تاریخ را منحرف کردی با این رأی که دادی.» «زودتر میگفتی.» اهل بیت ندادند؟ مگر این همه پیغمبر نگفت؟ مگر نگفت: «کتابَ اللهِ و عترتی.» باز هم آخرش با زبان دراز آمده میگوید که: «خب زودتر میگفتی.» «عذر..» همه چی هم سر جایش نشست. هرچی باید بشود شد. به یکی هم رأی میدهند بعد خراب میشود میگوید: «نه، ما اشتباه کردیم.» میگوید: «خب میخواهی چه کار کنی؟» میگوید: «دیگر رأی نمیدهم.» چشمت را باز کن. اینها حماقت اگر انسان بود... او را از دسته نمیاندازد. حق به جانبی که رأی بدهم اشتباه است. رأی دادنمان اشتباه بود. «دیگر من رأی نمیدهم.» دیدید رأی دادیم. جور شد. حضرت موسی هفتاد نفر انتخاب کرد. تهش صفر و صد که نیستش که. سیاه و سفید نیستش که. یک آدم خوبی است. آقای رئیسی آدم سالمی است. اعتقاداتش لااقل نمیگوید که پیغمبر میشود. میشود نقد کرد. امام زمان هم بیاید نقدش میکنیم. مسلمان. لااقل آنقدرش دیگر درست است. خدا خیرش بدهد. بهترش پیدا بشود تا بهترش. این شد داستان مظلومیت فاطمه زهرا و این غربت مهندسی اجتماعی.
ببینید حضرت زهرا مهندسی اجتماعی... ولی دیگر یک کاری کرد که با دیگر نقطه پایانی مظلومیت و غربت خودش دیگر زد روی دست اینها که: «نمیخواهم تو تشییع جنازه من کسی باشد، از قبر من کسی خبر داشته باشد.» چهل تا صورت قبر هم که امیرالمؤمنین در بقیع درست کرد به نام حضرت زهرا سلام الله علیها. دیگر این نقطه آخر مهندسی اجتماعی اهل بیت بود که اینجا دیگر الحمدلله کار نشست. کلنگ بیار دونهدونه قبر ها را باز کنیم. بشکافیم جسد. نماز بخوانیم. امیرالمؤمنین فرمود: «ببین به اولین قبر دست زدی، اینجا دیگر شوخی ندارد. تا اینجایش را حوصله کردم، تحمل کردم.» تا شنید دارم میروم. فرمود: «اون دست خیبر میکرد.»
این روضه را برایتان بخوانم، پایان این جلسه پایانیمان باشد انشاءالله. بیبی. این مال امروز صبح. این قضیه فلما طلع صبح. «آفتاب که زد، اَقْبَلَ النَّاسُ إِلَی بَیْتِ فَاطِمَةَ.» خب مردم دیروز ظهر فهمیدند فاطمه از دنیا رفته ولی فکر نمیکردند که مخفیانه و شبانه و این شکلی فاطمه دفن بشود. به خیالشان وایمیاستند همه. «فردا طی تشریفات حکومت میآید خلیفه پیغمبر نماز میخواند. خود خلیفه پیغمبر دفن میکند.» صبح مردم آمدند پشت در خانه فاطمه. «لِیُصَلُّوا عَلَیْهَا.» «نماز بخوانند بر فاطمه.» «وَ رُوِیَ الْمِقْدادُ أَبُو بَکْرٍ.» مقداد. ابوبکر را دید. «فَقَالَ لَهُ: نَحْنُ دَفَنَّاهَا الْبَارِحَةَ.» مقداد به ابوبکر گفتش که: «دیر آمدی. ما فاطمه را دیشب دفن کردیم.» «فَقَالَ عُمَرُ لِأَبی بَکْرٍ.» عمر به ابوبکر گفت: «أَلَمْ أُقَلْ لَکَ إِنَّهُمْ یَفْعَلُونَ.» «من نگفتم اینها این کار را میکنند؟» «همان لحظه که فاطمه از دنیا رفت خودمان کار را دست بگیریم. نگذاریم دست اینها باشد.» «قَالَ الْمِقْدَادُ: إِنَّ فَاطِمَةَ أَوْصَتْ بِذَلِکَ.» مقداد گفتش که: «این وصیت فاطمه است. خودش وصیت کرده بود اینطور دفن بشود.» «إِنَّ یُسَلَّمْ عَلَیْهَا.» «که شماها بهش نماز نخوانید.» آماده روضه باشید. این روز آخر با این روضه گریه کنیم. «فَرَفَعَ عُمَرٌ یَدَهُ وَ ضَرَبَ عَلَى رَأْسِ مِقْدَادٍ.» عمر یک ضربه محکمی به سر مقداد زد. «وَ وَجَّهَ.» یک ضربه به صورت. و یک سیلی زد. «ضَرْبًا أَنِیفًا.» یک محکم. زد به صورت مقداد. «حَتَّی اعْیَا مِنْ کَثُرَةِ الضَّمِّ.» آنقدر این ضربه شدید بود، زمینگیر شد مقداد. تازه مقداد مرد است. «وَ خَلَصَ الْحَاضِرُونَ الْمِقْدَادَ مِنْ یَدِهِ.» مردم ریختند مقداد را از زیر دست آن شخص درآوردند. مقداد چی گفت اینجا به آن شخص؟ «وَ قَالَ الْمِقْدَادُ: مَاتَتْ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمٌ یَنْزِفُ مِنْ جَنْبِهِ بِسَبَبِ ضَرْبَةِ سَیْفٍ وَ صَوْتِ ضَرْبَةٍ أَنْتَ.» گفت: «فاطمه در حالی از دنیا رفت که از پهلویش خون میآمد به خاطر ضربه شمشیر.» و «تازیانهای که تو بهش زده بودی.» یعنی انگار تازه من فهمیدم آن ضربهای که به فاطمه زدی یعنی چی. تویی که ضرب دستت این است، به من مرد اینطور آسیب وارد کردی. به آن خانم باردار و نحیف که گداختهالْجِسْم شده بود بعد پیغمبر. «وَ أَنَا أَحْقَرُ عِنْدَكُمْ مِنْ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ.» من که در برابر علی و فاطمه چیزی نیستم.
وقتی این را شنیدم گفتم: «وَاللَّهِ لَنَضْرِبَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ.» بیحیایی را ببینید. اینها گفتند: «آره، راست میگویی. اونی که باید... علی که برداشته سر خود فاطمه را دفن کرده باید برویم علی را بزنیم.» «فَاَقْبَلوا إلی عَلِیِّ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی بَابِ.» حالا ببین آقایی که دیشب حالش آنطور بود. تا صبح غسل کرده، کفن کرده، بازوی ورم کرده دیده. چهل تا قبر. حالا به جای اینکه اینها بیایند تسلیت بگویند حمله آوردند علی را بزنند بابت اینکه سر خود، بدون اجازه حکومت، دختر پیغمبر را دفن کرده. آمدند دیدند امیرالمؤمنین جلوی در خانه نشسته. عمر گفت: «یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَلَا تَتْرُكُ حَسَدَكَ الْقَدِيمَ.» آدم در این مظلومیت اهل بیت مبهوت میشود. برگشت به علی گفت: «تو دست از این حسادتهای قدیمیاَت برنمیداری؟ فقط رسول الله را و صلیت علی جسد فاطمه فی غِیابَنَا.» «پیغمبری که در غیاب ما دفن کردی و فاطمه را برداشتی در...» «وَ لَمَتِ الْحَسَنَ وَ نَادَی لِأَبِی بَکْرٍ اُنْزِلْ عَن مِنْبَرِ أَبِی.» «تو برداشتی به حسن یاد... دیروز حسن آمده به ابوبکر گفته از منبر بابای من بیا پایین.» «تو برگشتی به حسن و...» علی ساکت. «لَمْ یَقُلْ سَیْءًا.» علی هم سکوت کرد. هیچی نگفت. حجاب عقیل. حالا عقیلی که کمتر دخالت میکرد تو این مسائل اینجا جواب داد. دیگر خونش به جوش آمد. اینجا مظلومیت علی را که دید، عقیل برگشت جواب داد به اینها گفت: «وَ أَنتُمْ وَاللَّهِ أَشَدُّ النَّاسِ حَسَدًا عَلَى عَلِیٍّ حَسُودٍ.» «شماها حسودید.» «وَ أَقْدَمُ عَدَاوَةً لِلرَّسُولِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ.» «شماها دشمنی داشتید با پیغمبر و خانواده ایشان.» «ضَرَبْتُمُوهَا بِالْأَمْسِ.» «مگر دیروز فاطمه را نزدید؟» «وَ خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْیَا...» این عرض روضه است. این تکه باشد ناله بزنید. «وَ خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْیَا فَاطِمَةُ فِي حَالَةٍ وَ ظَهَرَهُا مَضْرُوبٌ الْجُنُوبَ بِدَمٍ وَ هِيَ غَيْرُ رَاضِيَةٍ عَنْكُمْ.» «فاطمه در حالی از دنیا رفت که پشتش غرق خون بود.» چی به این مادر، بین این در و دیوار...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه سوم
برای امامت

جلسه چهارم
برای امامت

جلسه پنجم
برای امامت

جلسه اول
برای امامت

جلسه دوم
برای امامت
در حال بارگذاری نظرات...