امامِ به حق و امّت متناسب با آن امام؛ دو رکن اساسی برای رسیدن به جامعه الهی [01:08]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ امامِ متّقین => قرآن؛ کتابِ متّقین [02:01]
مؤمن از قرآن 'بهره' میبرد اما ظالم از قرآن 'خسارت' میبرد! [03:22]
قرآن هم کتاب 'هدایت' و هم کتاب 'ضلالت' است! [06:02]
پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): هر کس بدون شناخت امام بمیرد، به مرگِ جاهلیت از دنیا رفته است [06:59]
اثبات ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با این روایت -بهگونهای که مخالفین توان پاسخ دادن نداشتند- توسط علامه امینی (ره) [08:30]
پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): هر گونه زندگی کنید همانگونه از دنیا میروید [11:28]
زندگی جاهلانه یا عاقلانه؟ [12:55]
امام؛ عامل رشد عاقلانه انسان در زندگی [16:05]
ملاک داماد خوب در نگاه امام صادق (علیهالسلام) [17:34]
ویژگیهای انسان عاقل چیست؟ [18:57]
منطق قرآن: بهترین شما باتقواترین شماست [20:43]
عجایبی از حساب و کتاب الهی و عدم تطابق آن با ذهنیات ما [25:25]
ایجاد طبقهبندی اجتماعی در زمان خلیفه دوم [28:31]
نژادپرستی؛ نقطه اساسی در فرهنگ صهیونیستی [31:29]
علامه طباطبائی (ره): مرزبندی در فرهنگ اسلام اعتقادی است نه جغرافیایی [34:19]
هر مسلمانی در هر کجای عالم هممیهن ماست [38:28]
روضههای سنگین فاطمیه … [41:38]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیّدنا و ابوالقاسم المصطفی محمداللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
عرایضی که گذشته خدمت عزیزان داشتیم، محورش این نکته بود که به ثمر نشستن امامت اولیا خدا در جامعه، دو تا رکن دارد: یک رکن آن خودِ آن امام حق است، یک رکن هم امتی است که تناسب دارد با آن امام؛ و بدون این، این امامت محقق نمیشود. عرض کردیم امیرالمومنین علیه السلام امام متقین است؛ البته امام همه هست، امام همه خلایق، امام ابنملجم هم هست، امام دشمنانش هم هست؛ ولی کسانی بهره میبرند، کسانی میتوانند با او پیوند بخورند و از امامت او منتفع و بهرهمند بشوند که اهل تقوا بشوند. عیناً مثل قرآن. قرآن چه میگوید؟ میگوید: «ذلک الکتاب لاریب فیه». ادامهاش چیست؟ «هدیً للمتقین». این قرآنی که در آن تردیدی نیست، موجب هدایت متقین است. در برخی از آیات فرموده: «هدیً للناس» برای همه مردم، در برخی از آیات هم فرموده: «هدیً للمتقین».
خب، پس چطور میشود؟ بالاخره مال همه مردم است یا فقط مال متقین است؟ برای چه کسانی نازل شده؟ برای همه نازل شده؛ ولی چه کسانی بهره میبرند؟ فرض بفرمایید میگویند آقا، مثلاً این خیابان، این اتوبان مال همه است؛ ولی چه کسی از این اتوبان بهرهمند میشود؟ آنی که ماشین و گواهینامه دارد که رانندگی بلد است. اصلش مال همه است؛ ولی یک شرایطی میطلبد. استفاده از قرآن هم برای همه نازل شده؛ ولی فقط متقین هستند که میتوانند از آن استفاده بکنند. امیرالمومنین امام است؛ ولی فایدهاش به هر کسی نمیرسد.
قرآن که خودش تعابیر عجیبی در مورد خودش دارد، میفرماید که: «این قرآنی که فرستادم شفا و رحمت است، ولی برای چه کسانی؟ للمومنین. ولا یزید الظالمین الا خَسارا». خیلی تعابیر عجیبی است. نمیگوید که مومنین از من استفاده میکنند، ظالمین استفاده نمیکنند. اولاً، ظالمین را در… الحمدلله اهل این جلسه، اهل این مسجد، سالها پای منبر و موعظه و مجالست با عالمی ربانی مثل حاج آقای هاشمی بودند و این ارتباط، بههرحال برکات داشته برای عزیزان. روی همین حساب، خلاصه ما هم میتوانیم کمی عمیقتر با دوستان صحبت بکنیم.
ببینید، این کلمات قرآن، این تقابلها خیلی جالب است. مومنین را در برابر ظالمین قرار داده؛ درحالیکه ما معمولاً فکر میکنیم مومن در برابر کافر است. میگوید قرآن شفا و رحمت است برای مومنین. بعد در مقابلش میفرماید ظالمین در مواجهه با قرآن «لا یزید الظالمین الا خسارا». نمیگوید استفاده نمیکنند. خیلی عجیب است ها! قاعدهاش این است که بگوید مومن و کافر. بعد بگوید مومن استفاده میکند، کافر استفاده نمیکند. همانطور که میگوییم آقا این جاده مال همه است، آنی که ماشین دارد استفاده میکند، آنی که ماشین ندارد، استفاده فایدهای برایش ندارد. قرآن میگوید این قرآن مال همه است، آنی که مومن است استفاده میکند، آنی که ظالم است —نه کافر— آنی که ظالم است، در مواجهه با قرآن هی خسارتش بیشتر میشود؛ یعنی قرآن به ظالم فقط بیشتر خسارت میزند، نه تنها فایده برایش ندارد، بدبختش میکند.
امیرالمومنین هم همینطور است دیگر. امیرالمومنین معادل قرآن است: «کتاب الله و عترتی». اینجوری نیستش که اگر کسی با تقوا بود، مومن بود، امیرالمومنین برایش خاصیت داشته باشد؛ اگر مومن نبود، امیرالمومنین برایش خاصیت ندارد. نه، اگر مومن نبود، امیرالمومنین برایش خسارت دارد. این نکته اصلی است. چرا؟ برای اینکه وقتی حرف او را گوش نداد، در حالت معمولی که نمیماند. یا حرفی را گوش میدهد میرود بهشت، یا حرف گوش نمیدهد میرود جهنم. دو حالت دارد. یا میرود بالا یا میرود پایین، از این جهت که در همان نقطه بماند. با حرف علی که مواجه شد یا گوش میدهد یا گوش نمیدهد. همانجا نمیماند، میرود پایین. لذا قرآن میگوید من هم کتاب هدایتم، هم کتاب ضلالتم. هی آیات عجیبوغریبتر میشود: «یهدی بهی کثیراً و یضل بهی کثیراً». خیلی تعابیر قرآن در مورد خودش عجیب است. میفرماید من خیلیها را هدایت میکنم، خیلیها را هم به ضلالت میاندازم. من، قرآن، به ضلالت میاندازم. من از راه به در میکنم. پس این نکته اساسی این است که ما مواجههمان با امام به چه نحوی باشد. اگر ظالم باشیم، نه تنها خاصیت برایمان ندارد، بلکه خسارت برایمان خواهد داشت.
بنده در مورد این نکات، مطالبی را عرض بکنم برایتان. در این جلسه نکات مهمی. یک روایتی میخواهم عرض بکنم. این روایت را خیلی شنیدهاید. روایت معروفی است و هم شیعه این روایت را قبول دارد، هم اهل سنت. با هم صحبت بکنیم. روایت از پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «من مات و لم یعرف امام». در بعضی تعاریف دیگر دارد: «لم یعرف امام زمان». «من مات و لم یعرف امام زمانه». ادامهاش را همه بلد هستید: «مات میتت جاهلیه».
خب، حالا از پیغمبر (ص) است؛ بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد. کسی از دنیا برود، امام زمانش را نشناسد. حالا در یک روایت «لم یعرف امام زمانه»، روایت دیگر دارد: «لا یعرف امام». روایت دیگر دارد: «من مات بغیر امام». روایت دیگر دارد: «لیس له امام». تعابیر هم جالب است. بعضی روایت دارد: «مات»، بعضی روایات دارد: «بات». خیلی قشنگ. مات یعنی بمیرد بدون امام. باته یعنی یک شب تا صبح بهش بگذرد، امام نداشته باشد. «بَات» یعنی شب به صبح کشاندن، شب به صبح رساندن. بسیار معروف است و اهل سنت هم این را قبول دارند. آنقدر که شیعه نقل کرده و قبول دارد، سنی هم قبول دارد.
چند تا استفاده از این روایت میخواهیم بکنیم. خیلی روایت خوبی است. علامه امینی که اصلاً امامت امیرالمومنین (ع) را با دو سه جمله، با همین روایت اثبات میکند. از آن شاهکارهای علامه امینی است. چندین جلد الغدیر نوشته و غوغا کرده؛ ولی شستهرفته اگر بخواهد ولایت امیرالمومنین (ع) را اثبات بکند، با دو سه خط اثبات میکند. میگوید آقا، همه قبول دارند که —خوب دل بدهید، این یادگاری امشب باشد، شام غریبان حضرت زهرا سلام الله علیها— همه قبول دارند اگر کسی از دنیا برود، امام زمان نداشته باشد یا امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده؛ یعنی میرود جهنم. این نکته اول.
نکته دوم، همه حواستان جمع. نکته دوم این است که حضرت زهرا سلام الله علیها وقتی که از دنیا رفت، امامش که بود؟ اهل سنت میگویند امام کیست بعد از پیغمبر؟ اهل سنت میگویند کیست؟ ابوبکر و عمر. در منابع اهل سنت به صراحت ما داریم: صحیح بخاری دارد، بقیهی کتابهای دیگر که فاطمه زهرا در حالی از دنیا رفت که نفرت و خشم داشت نسبت به اینها. و اعلام هم کرد که اینها در تشییع جنازهاش حاضر نشوند، نماز میت به او نخوانند. خب، دو تا حالت دارد. این استدلال علامه امینی است. خیلی میگوید دو حالت: یا اینها امام زمان فاطمه زهرا بودند – اگر اینها امام زمان فاطمه زهرا بودند – فاطمه زهرا با خشم و غضب اینها از دنیا رفته. پس فاطمه زهرا به چه مرگی از دنیا رفته؟ به مرگ جاهلیت. میشود پیغمبر (ص) این همه تأکید بکند که این خانم «سیّدة نساء اهل الجنة»، «نساء العالمین»، سرور همه زنهای بهشت، سرور همه زنهای عالم است؛ بعد این خانم برود جهنم؟ بله؟ پس از آنور چه میشود؟ معلوم میشود این دو تا واقعاً امام زمان نبودند. اگر این دو تا امام زمان نبودند، چه کسی امام زمان بوده که فاطمه با معرفت آن از دنیا رفته؟ «علی بن ابیطالب». چندین جلد کتاب استدلال در این دو خط خلاصه شد. چون در تک تک این عبارات اهل سنت تردیدی ندارد. خود علامه امینی هم در بعضی از مناظراتش که از این استدلال استفاده کرده، همه ساکت شدند، دیگر کسی چیزی نگفته. خب، این تا اینجا اینور قضیه.
حالا یک استفاده دیگر از این روایت میخواهیم بکنیم. «به مرگ جاهلیت از دنیا رفته» یعنی چه؟ کمی این را با همدیگر بحث بکنیم. یک روایت دیگر باز از پیغمبر (ص) داریم که: «کما تعیشون تموتون». هر جور زندگی کنید، همانجوری میمیرید. یعنی چه؟ یعنی اگر گفتند فلان کس به مرگ جاهلیت مرد، معنایش چیست؟ معلوم میشود که به حیات جاهلیت زندگی کرد که به مرگ جاهلیت مرد. فقط این نبود که اینجور نبود که مثل آدمیزاد زندگی کرده، خوب زندگی کرده، مرگش مرگ جاهلی بوده. نه! «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون». هر جوری زندگی کنید، همانجوری میمیرید. هر جوری هم بمیرید، همانجور مبعوث میشوید در قیامت.
پس اینی که به مرگ جاهلیت مرده، معلوم میشود به مرگ جاهلیت زندگی کرده، به مرگ جاهلیت مبعوث میشود. این هم روایت از پیغمبر. حالا آنی که مرگ جاهلیت دارد، آنی که امام زمانش را نمیشناسد، مرگ جاهلیت دارد یعنی چه؟ یعنی این به حیات جاهلیت دارد زندگی میکند. سخت که نیست صحبتهای بنده؟ خسته که نشدید؟ الحمدلله.
حالا به حیات جاهلیت یعنی چه؟ تا حالا به جاهلیت زندگی کرد. سلام. به مرگ جاهلیت مرد یعنی چه؟ کسی به حیات جاهلیت زندگی کرد. کمی این را توضیح بدهم و بعد یک سری قضایای تاریخی عرض بکنم. جاهلیت، جهل در برابر چیست آقا؟ فقط در برابر علم است؟ دیگر چی؟ در برابر معرفت. دیگر در برابر چیست؟ عقل. اصل آن چیزی که در برابر جهل است، عقل است. آن حدیث معروف را شنیدهاید؟ حضرت امام کتاب دارند: حدیث جنود عقل و جهل. ۷۵ تا سپاه دارد عقل، ۷۵ تا هم سپاه دارد جهل. حضرت امام یک مقداری این حدیث را شرح کرد که کتاب خیلی عالی است. عقل و جهل.
مرگ جاهلیت یعنی حیات جاهلیت. حیات جاهلیت در برابر کدام حیات است؟ حیات عاقلانه. درست شد؟ یک مرگ جاهلی داریم که حیات جاهلی داشت. حیات جاهلی در برابرش چیست؟ زندگی عاقلانه و مرگ عاقلانه. این عقل چیست آقا جان که میگوییم زندگی عاقلانه یا مثلاً زندگی جاهلانه؟ از امام صادق (ع) پرسیدند: «ما العقل؟» حدیث خیلی معروفی است. آقا عقل چیست؟ از آن روایت بسیار دقیق و جالب و جامع ماست. فرمود: «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان». عقل چیست؟ عقل یعنی بندگی. عاقل کیست؟ آنی است که بندگی خدا را میکند. بهشت جمع میکند. عاقل آنی است که ابدیت جمع میکند. عاقل آنی است که فهمیده زندگی ناپایدار دنیا را با زندگی پایدار آخرت برای آنجا دارد جمع میکند. برای آنجا دارد خودش را آماده میکند. این عاقل است. فهمیده چی بهتر است، چی خوب است. عقل، ابزار تشخیص خوب و بد است. دیگر چی؟ چی خوب است، چی بد است. چی خوبتر است، چی بدتر است. خوب و بد اصلی در این عالم چیست؟ «والله خیر و ابقی». آیه قرآن است دیگر. یک جا دیگر هم داریم: «والاخرة خیر و ابقی».
عاقل آنی است که فهمیده خدا خوب است. این عالَم. خدا بهترین است. فهمیده آخرت در قیاس با دنیا خوب است. عقل آنی است که این را تشخیص بدهد. زندگی عاقلانه، زندگی این شکلی است: زندگی که سر و تهش بوی این را میدهد که خدا خوب است، حرف خدا را گوش دادن خوب است، دنبال حرف خدا رفتن خوب است، به فکر آخرت بودن خوب است، دنیا را هم برای آخرت خواستن خوب است، دنیا را مقدمه آخرت دیدن خوب است. این میشود آدم عاقل. این زندگیاش میشود زندگی عاقلانه. کسی که این را ندارد، زندگیاش میشود جاهلانه. مرگش هم میشود جاهلانه.
آن وقت ربطش به آن حدیث معلوم میشود که کسی که امام زمانش را نمیشناسد، مرگش جاهلانه است. امام، امامی که از جانب خدا آمده، امامی که به سمت خدا میبرد، امامی که ما را عاقل پرورش میدهد، امامی که به ما میگوید خدا چه خواسته، امامی که حالیمان میکند چه میماند، چه نمیماند، چه ارزش دارد، چه ارزش ندارد، چه خوب است، چه بد است. آنی که امام دارد، عقل دارد، فهم دارد، زندگیاش عاقلانه است. آنی که امام ندارد، درک ندارد. با شهوت و با هوا و هوس و با کیف و حال و با این چیزها زندگی میکند. تهش هم هیچی به هیچی. آنی که عاقل است، از این ثانیه به ثانیه این دنیا بهره میگیرد. که چه عرض بکنم؟ نور میگیرد. از تکتک این دقایقش ابدیت میگیرد. این عقل.
حالا زندگی عاقلانه و زندگی جاهلانه از اینجا معلوم میشود. دقت بکنید. من چند تا مثال عرض بکنم. قرآن یک سری چیزها را گفته خوب، یک سری چیزها را گفته بد. آدم عاقل آنی است که درکش، فهمش با این شاخصی که قرآن گذاشته، تطبیق دارد. آدمی که میخواهد ازدواج بکند، آدمی که در زندگی میخواهد با کسی شریک بشود، به کسی اعتماد بکند، آدم عاقل، آدمی که حرف گوشکن خداست، این آدم حساب میشود. امام صادق (ع) به یکی از اصحابشان فرمودند که: «دختر شوهر بدهم؟» حضرت فرمود: «شوهر بدهی به یک آدم با تقوا بده». دو دو تا چهار تا. خیلی قشنگ. ببین از دو حالت خارج نیست: یا این دخترت آدم خوبی است. اگر آدم خوبی باشد، دخترت کیست که قدر خوبیهای دختر تو را میداند؟ آدم با تقوا. اگر دخترت آدم خوبی نباشد، کیست که تحملش میکند؟ آدم با تقوا.
آدم خدادار، آدم با خدا این عاقل است. میفهمد آقا این زندگی همهاش امتحان است. زن خوب هم امتحان است، زن بد هم امتحان است، بچه خوب هم امتحان است، بچه بد هم امتحان است. این عاقل است. آنی که عاقل نیست، دنبال کیف و حال است. دو روزی با این میگذراند. میگوید تکراری شده، بهتر از این هم هست، خوشگلتر هم هست، جوانتر هم هست. غیر از این است؟ این عقل ندارد دیگر. این دنبال یک چیز ابدی که نیست. این دنبال این است که فقط کیف و حال کند. هی دست... زندگی با آدم عاقل باید کرد. آدم را باید عاقل پرورش داد. الان ما نمیدانم در مدارسمان آن بچهای که میخواهیم تربیت بکنیم، استانداردش چیست. دنبال آن کیفیت مطلوب چیست. کیفیت مطلوبی که خدا و اهل بیت به ما یاد دادند، این است. عاقلی که اهل بیت یاد دادند، این است: چقدر اهل بندگی است؟ چقدر چشمش به این است که آنورش تأمین باشد؟ ابدیتش رو به راه باشد؟ آنور درست باشد؟ وضع آنورمان درست باشد. اینور که خوب و بد... البته باید سعی کنیم اینورمان هم خوب باشد؛ ولی بههرحال خوب و بدش تمام میشود. آن است که میماند.
«قل نار جهنم اشد حراً». گفت: «به اینها میگویی چرا جنگ نمیآیید؟» در تابستان. آیه قرآن، سوره توبه. اینها میگویند هوا گرم است. بهشان بگو جهنم گرمتر است. عاقل آنی است که وقتی هوا گرم میشود، معصیت نمیکند به هوای اینکه گرم است. خب هوا گرم، خب جهنم که گرمتر است. عاقل میفهمد آن گرمتر است. به خاطر یک چرب و شیرینی خودش را به گناه نمیاندازد. این عاقل است. "خیر" در ذهنش آنی است که خدا و پیغمبر گفته. "شر" در ذهنش آنی است که خدا و پیغمبر...
من یکی از این موارد را بگویم. وقتی کسی فکرش استاندارد نبود، این زندگیاش میشود جاهلانه. این به فرهنگ جاهلیت دارد زندگی میکند. آن آدمی که شاخصش با قرآن جور نیست. قرآن میگوید آقا دستهبندیهای حزبی، جناحی، طبقاتی اینها را قبول نداریم. «جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا». ادامه چیست؟ «ان اکرمکم عند الله اتقاکم». باریکالله! اصلاً آدم کیف میکند! «ان اکرمکم عند الله اتقاکم». سیاه و سفید نداریم، بالاشهر پایینشهر نداریم، این شهر و آن شهر نداریم، این جناح و آن جناح نداریم، درجه یک درجه دو نداریم. مراتب تقوا داریم. چه کسی بهتر است؟ آنی که... چون سرمایهی آدم تقواست. آن هم که آدم را به خدا نزدیک میکند، تقواست. درجهبندی وجودی در این عالم بر مبنای تقواست.
ولی این در زندگی خیلی از ماها نیست. رفتن پایین، رفتن بالا. این ماشینش که میرود بالا، فکر میکند خودش رفته بالا. بعضیها کیفیت ماشینشان میآید پایین، آه و ناله میکنند. کیفیت نمازشان میآید پایین، آه و ناله... چند تا اینجوری نداریم؟ کیفیت ماشینش که میرود بالا، کیف میکند؛ ولی به فکر این نیست که کیفیت نمازش میآید پایین. میگوید آقا سی سال است من ماشینم را عوض کردهام، نماز چه؟ چند سال است نمازت را عوض نکردهای؟ پنجاه سال است همین نماز را دارد میخواند، اگر بدتر نشده باشد! نمازش... آدم عاقل با تقوا میداند سرمایهی ابدیش اینهاست. نگرانی و غصهاش این است که آقا من نمازم کمکیفیت است. ماشین به درک! حالا آن را هم سعی میکنیم خوب بشود، کیفیتش برود بالا. انشاءالله ماشین به درد بخور بهمان بدهند؛ ولی آقا این تهش یک تکه حلب است دیگر. تمام میشود. آنی که برای من میماند، نماز است. عاقل این شکلی است. غصهاش به این است.
آمد پیش پیغمبر اکرم (ص). حالا نمیگویم ماها اینشکل؛ ولی بودند آدمهای این مدل. آمد پیش پیغمبر اکرم (ص)، گفت: «یا رسول الله! باغم را میخواهم به شما هدیه بدهم.» خیلی خوب است. حالا چه شد به فکر این افتادی؟ «نماز میخواندم. در نماز در باغم بودم. هی این پرندهها میرفتند میآمدند. با خودم گفتم باغی که بخواهد رفت و آمد پرندههایش حواس من را در نماز پرت بکند، به درد من نمیخورد. بدهم به رسول الله.» حال و هوایی داشتند. برای نمازش اینقدر ارزش قائل است که من باغی که بخواهد کیفیت نمازم را بیاورد پایین، نمیخواهم.
بعضیها که به خاطر پنجاه هزار تومان ۱۰ تا دروغ میگویند، پنج میلیون آدم میکشند دیگر. اوج بیعقلی است این. عقل چیست؟ عقل اینهاست. ببین قرآن چه میگوید؟ با آن تصویر حقیقت را. «ان اکرمکم عند الله اتقاکم». چقدر ما مشکلات در زندگیهامان سر همینها داریم. این شانس به ما نمیخورد. این داماد به ما نمیخورد. این عروس به ما نمیخورد. آن فوق لیسانس، این لیسانس، این دکتر است، آن فلان است. این رشتهاش فلان است، آن رشتهاش فلان است. ما مال فلان شهر هستیم، آنها مال آنجا. ما اینجای تهران مینشینیم، آنها آنجای تهران مینشینند. پاسداران و عبدل آباد که نمیشود با همدیگر مقایسه کرد! چه کسی گفته اینها را؟ چه کسی گفته آنجا بالاتری است؟ چه کسی گفته اینجا پایینتر است؟ چه کسی گفته آنی که این رشته را میخواند، این مال دانشگاه شریف است، آن مال نمیدانم علمی کاربردی کجاست. چه کسی گفته این بهتر است، چه کسی گفته آن پایینتر است؟ «ان اکرمکم عند الله اتقاکم».
بنده یک سری اسناد تاریخی آوردهام برایتان بخوانم. خیلی عجیب است این دستهبندیهای حزبی و جناحی که دیشب یک اشارهای کردم. دستهبندی میکنی، بعد خودمان مثلاً در یک جناحی قرار میدهیم، بعد این میشود جناح درجه یک. بعد آن یکیها میشوند یک مشت مثلاً آدم... در ما مثلاً اصولگرا هستیم. آقا هر چه اصلاحطلب. ما اصلاحطلب هستیم اینها، یک مشت دلواپساند و نمیدانم جبهه پایداریاند و... حالا بر فرضم یکی مال آن جناح، آن حزب باشد. سر در بهشت و جهنم نوشته: «اصولگرا بیاید، اصلاحطلب نیاید»؟ اینجوری خدا دستهبندی کرده؟ روی در جهنم: «ورود هرگونه اصلاحطلب ممنوع» یا «اصولگرا ممنوع»؟ اینجوری است؟ میشود یقین داشت به اینها؟
عزیزی تازگی صبح جمعه داشت برای بنده تعریف میکرد. میگفتش که ما جلسهای که داشتیم صبح جمعه در تهران، منطقه نبرد. میگفتش که این شهید شاهرخ ضرغام، آن دوست ما میگفت، میگفتش که: «پدر من میگفت این شهید، شهید شاهرخ ضرغام، شهید را شنیدهاید حتماً. مال همین محل. بابای من میگفت من آنقدر از این آدم» – حالا یک چیزهایی هم گفت که حالا من دوست ندارم تعریف بکنم – «گفت اینها را بابای من با چشم خودش دیده بود. گفت بابای من میگفت آنقدر من از این چیزهای عجیبوغریب بد دیدم، که این وقتی رفت جبهه من گفتم این ستون پنجم است. احتمالاً نیروی صدام رفته به صدام ملحق بشود. خبر شهادتش را من باورم نمیشد این شهید نشده.» تا اینکه چند نفر آمدند گفتند: «ما خودمان دیدیم شهادتش را.» میگفت: «بابای من تازه بعدش گفت که اگر شهید شده که من باورم نمیشود. نوش جانش.» چون آنهایی که من از این دیدم، باز هم باورم نمیشود این شهید شده باشد. چیزهایی را خودم با چشم خودم دیده بودم. معلوم میشود خیلی در حساب و کتاب خدا این شکلی نیست که فلان کار را کرد، دیگر تمام. دیگر رفت جهنم. آن یکی آن کار را... دیگر تمام شد. آنقدر اینها بالا پایین دارد. یک کسانی از یک جاهایی... یک جاهایی میروند.
یکی از دوستان میگفتش که یک آقایی را – حالا ذهنمان میخواهند هم نسبت به منفیها کامل منفی، نسبت به مثبتها کامل مثبت – بعضی از چیزهایی که آدم میشنود خیلی عجیبوغریب است. یکی از دوستان برای بنده تعریف میکرد، خود این دوست ما شهید زنده است، یعنی تا خود قبر و دفن بردندش. پلاستیک که زیر کفن ایشان بود، بخار داد و فهمیدند زنده است. برش گرداندند. ایشان برای بنده میگفت. میگفتش که ما یک دوستی داشتیم، این هم همین حالت برایش رقم خورد و تا قبر بردند، لحظهی دفنش دیدند که نفس دارد. برش گرداندند. قبر را برایش نگه داشتند. سال ۷۴ ظاهراً بابت عمل منافی عفت با زن شوهردار اعدامش کردند. دوباره از آنجا دفنش کردند. داریم اینجوری. خیلی داستان بالا پایین دارد. اینی که این رفت جزو آنها، دیگر خوبه. این رفت جزو اینها، دیگر بده. اینجوری خیلی نداریم. داستان این شکلی نیست. اینها دیگر جبههایاند، آنها دیگر فلاناند. اینها عرقخوراند.
البته ما وظیفه داریم با گناه مبارزه کنیم. ما که نمیخواهیم بگوییم که آقا هر که گناهکار است مثلاً الهی قربونت بشوم. نه، ولی این دستهبندیهای این شکلی که بیشتر هم همینجور مندرآوردی است. این جناحبندیها، خطبندیهایی که اینور را میگذاریم میرود بالا، آنور میآیند پایین.
از خلیفه دوم برایتان بگویم. میگوید که آقا، تاریخ نقل شده از خلیفه دوم، منابع اهل سنت هم هست. میگوید که: «فان عمر کان یوفضل العرب علی غیرهم فی العطا.» خیلی چیزهای عجیبوغریبی نقل شده. میگوید که زمان پیغمبر، پیغمبر همه را مساوی کرد. عرب و عجم و سیاه و سفید و قریشی و غیرقریشی، و هر که مال هر منطقهای بود... خلیفه دوم آمد دستهبندی کرد، امتیازبندی کرد. عرب را به غیرعرب ترجیح داد. یعنی پولی که حکومت، یارانه پرداخت میکرد، شهروند درجه یک عرب بود. بعد تازه در عربها، آنهایی که اهل قریش بودند، غیرقریش باز رتبهاش کمتر. رتبهبندی کرده بود. این ایرانیها و اینها که اصلاً داخل آدم به حساب نمیآمدند. جزو گاو و گوسفندها حساب میکرد. این حرفهایی که دارم میزنم، ممکن است الان برایتان خیلی واضح باشد. دو سه تا مثال میزنم، بعد ببینید چقدر مسئله برمیگردد.
مشخص است حالا یکی دو تا نمونه عرض میکنم. معلوم است طبقه برتر میدید. پیغمبر این شکلی نگاه نمیکرد به مردم. عرب و غیرعرب نداشتیم. چیزهای عجیبوغریبی نقل شده در مورد اینکه اینها چه شکلی برخورد میکردند در دستهبندیهای عرب و غیر عرب. پیغمبر اکرم (ص) زباعه، دختر زبیر بن عبدالمطل، که دخترعمویشان بود. این را دادند به مقداد در ازدواج. مقداد برده بود، برده بنیکنده بود. «بنت عمّی من المقداد». میدانی چرا من این زباعه دخترعمویم را دادم به مقداد؟ گفتند: «لا.» گفتند: «فرمودی؟» فرمود: «لیتسع النکاح فیه و یناله کل مسلم.» برای اینکه بفهمید مسلمان کفر... مسلمان اینکه بخواهد برای ازدواج شرط و شروط تعیین کند. اصلش همان مسلمان بودن. البته نمیخواهیم بگوییم که هیچی دیگر را ملاحظه نکنیم. هر که به حق هر که در بیاوریم. نه، بالاخره باید یک تناسبی با همدیگر داشته باشند؛ ولی بعضی تناسبها خیلی مندرآوردی و پرت است. چه کسی گفته آخه؟ دخترعموی خودش را که قریشی بود، پیغمبر با همچین جایگاهی داد به یک برده. بفرمایید آقا، آنی که تقوا دارد فضیلت دارد. آدم خوب، آدم با تقوا. رتبه و عیار را به آدم با تقوا بدهید.
این نژادپرستی که الان میدانید دنیا را دارد منفجر میکند. این صهیونیستها اصلاً اصل داستانشان نژادپرستی است دیگر. «برترند، غیر یهود». «جوییم» یعنی هر غیر یهودی در حکم گاو و الاغ برای یهودی. «دوپاها». یعنی چه؟ یعنی مسلمان. بعد شما گاو و گوسفندت وقتی که بهت سواری نمیدهد و دارد در و دیوار خراب میکند، همه را میکشی، کوچک به خرج و خسارت افتاده برایم. این نژادپرستی، این فرهنگ نژادپرستی مال ما نیست. بین خود ما، در مملکت ما هست. عرض میکنم این مال دیگران است. این دستهبندیها از کجا آمده؟ چه کسی گفته اینها را؟ سیرهی پیغمبر به این نبود. سیره بعضی خلفا به این بود.
موارد زیادی را آوردهام که فرصت نمیشود خدمتتان عرض بکنم. چیزهای عجیبوغریبی نقل شده از برخوردهایی که میکرده. مثلاً در تاریخ دارد که طرف گرفته بود یک نفر را زده بود. آوردنش پیش خلیفه دوم. گفت: «چرا این را زدی؟» گفت: «که مثلاً فلان درخواست از او کردم، اجابت نکرد.» آدم دوم گفت: «حالا میتوانی تقاص بگیری، قصاصش بکنی؟» رفیقش زید بن ثابت برگشت گفت: «این برده است. آنی که زده آزاد است. اینی که خورده برده است. یعنی الان میگویی برده بگیرد این را بزند؟» گفتش که: «نه.» یعنی قشنگ آنی که برده بود درجه دو بود. پیغمبر همه اینها را برداشت. یکی از دلایلی که بعضیها با امیرالمومنین (ع) مشکل داشتند، همین بود. میگفتند این آمده بردهها را خیلی بهشان جایگاه داده، ایرانیها را خیلی دور و بر خودش جایگاه داده. بابا ما عربیم، ما قریشیم. اصلاً غیرقریش را آدم حساب نمیکردند. میگفتند ما قریشیم. این انصار قریشی نیستند. از همهجا بیرون میکردند. هر چی مسئولیت بود به قریشیها میدادند. نژادپرستی است دیگر.
من یک نمونه الان برای شما میگویم. عرض من تمام. یکی از حرفهایی که آدم در جامعه زیاد میشنود – اصلاً با درستی و غلطی این حرفم من کار ندارم – «مسئولین ما بیشتر از اینکه مسئول ایران بشوند، مسئول یمن و فلسطین و مثلاً عراق و مثلاً...» شبیه این. کار ندارم که این حرف درست است یا غلط. یعنی آیا واقعاً مثلاً مسئولین ما فایدهشان برای یمن و فلسطین بیشتر از ایرانیهاست؟ من به این کار ندارم. من آن نگاهی را که آن نگاه نژادپرستی که در این جمله است، که کسی بهش کار ندارد، به آن کار دارم.
خیلی این خطرناک است. کمی توضیح بدهم. این یمن و فلسطین و عراق و افغانستان یعنی چه؟ افغانستان یعنی کجا؟ شما بفرمایید. یعنی ما از ایران یک جایی خط کشیدهایم، دیوار کشیدهایم، گفتیم اینجا دیگر ایران نیست. درست است؟ اینجا دیگر افغانستان. آنور هم میرویم از یک جای دیگر مرز کشیدهایم، میگوییم اینجا دیگر ایران نیست، عراق است. این خط را چه کسی کشیده؟ اولاً میدانی که این مرزبندیها دویست سال است که آمده. کار انگلیسیها بوده. بعد قضیه عثمانی هم بوده. با طراحی هم بوده. دقیقاً هم طراحی برای کوچک کردن و به هم انداختن مسلمین بوده. ما در دوران و حاکمیت پیغمبر، مرز اسلام، مرز اعتقادی است. عبارت علامه طباطبایی را آورده بودم برایتان، وقت نیست بخوانم. در جلد چهار المیزان میفرماید: «ما اصلاً مرز جغرافیایی نداریم در اسلام. مرز اعتقادی است. هر جا مسلمانها هستند، داخل مملکت ماست. از هر جا که دیگر مسلمان نیستند، بیرون مملکت ماست.»
ایرانی و عراقی و یمنی و فلسطینی همانقدر مسخره است که ما بگوییم تهران و کرد و بلوچ. الان مگر سیستان بلوچستان یکی دو روز پیش یک واقعه تروریستی نشد؟ الان میشود یکی بگوییم آقا مسئولین الان همه پا شدند رفتند سیستان بلوچستان. اینها مسئولین تهران. سیستان و بلوچستان. این چه وضعی است؟ زمان جنگ مثلاً یکی بگوید این آقای خمینی همهاش از خوزستان میگوید. تو رهبر ایرانی یا خوزستان؟ تهران یا خوزستان؟ آقا خوزستان یک تکه از ایران است. الان هم که اینقدر از آن میگویند به خاطر اینکه از همهجا مردم دارند اینجا کشته میشوند، تکهپاره میشوند. مشکلش حادتر است الان. اولویت است. ما شهر و استان نداریم که. یمن و فلسطین نداریم. همهاش مملکت اسلام است. در کاشان بکشند، مثل اینکه مثلاً چه میدانم در این ورودی بزرگراه همت. «بزرگراه همت به مایی که صدر مینشینیم چه ربطی دارد؟ بزرگراه صدر سیستم خودش را دارد. همت مال خودش است. مردم همت باید یک فکری برای خودشان بکنند. همت باید یک فکری برای خودش بکند. به ما چه؟ آقا تو به فکر همین شمرون ما باش. به فکر ما باش. تو چیز را آباد کن. به تو چه که بروی همت را آباد کنی؟ رفتی آنجا پشت چیتگر خیابانها را دارند آباد میکنند. مردم شمرون مثلاً سیب ندارند بخورند. اینها غصه این را دارند که مثلاً سیب بفرستند برای آن پشت دریاچه چیتگر.» چقدر این حرفها احمقانه است. فرهنگ جاهلی آدم احمق.
آنی هم که میگوید آقا هی هر چی پول است میفرستی... حالا اینها دروغ محض است. همهتان دارید میبینید این فلسطینیهای بدبخت در چه وضعی دارند زندگی میکنند. بر فرض اما اگر کانتینر کانتینر نان و آب و امکانات بهداشتی و دارویی و نظامی و اینها کانتینر کانتینر میرفت فلسطین، تهش این بود که از اینجا داریم کمک میکنیم به ته بزرگراه همت. غیر از این است؟ آقا، فرهنگ جاهلی. چقدر بین ما... همه حرفهایی که تا حالا میزدم، خب اینها که معلوم است. به این نمونهها که میرسد، اینها چرا معلوم نیست؟ فرهنگ جاهلیت است. چه کسی اینها را از هم سوا کرده؟
زلزله آمد چند سال پیش. مرز عراق، کرمانشاه لرزید. آنور عراق هم لرزید. میگفتند آقا تا اینورها همه آدماند. به اینها کمک کن. ما ایرانیها میخواهیم فقط به اینها کمک کنیم. آنورها یک وقت بهشان پول ندهی. خلیفه دوم. نکته معلوم شد؟ تا اینور خط آدم. آنورها به ما چه؟ آنها عراقیاند. به درک! بمیرند. من کمک میکنم به هممیهن خودم. هممیهنی را از کجا درآوردی؟ آدم مسلمان است. «المسلم اخو المسلم». مسلمان برادر مسلمان است. هممیهن یعنی مسلمان. آنی که بغل گوشت مینشیند همسایه مسلمان نیست. به تو ربط ندارد. از مملکت تو بیگانه است. احترامش واجب است. حق و حقوقش باید ادا بشود. اگر در ذمهی اسلام، در مملکت اسلامی میشود کافر ذمی که حاکمیت اسلام وظیفه دارد امنیت او را تأمین کند. برای همین امیرالمومنین فرمود خلخال از پای دختر یهودی هم نباید ... ولی مرزبندیها را چه کسی درآورده؟ اینها مال عراق است، آنها مال سوریه است. به ما چه؟ کاشان به ما چه؟ سیستان و بلوچستان دارند میمیرند، به ما چه؟ همین تهران خودت را آباد کن. آقا! اینکه دقیقاً نژادپرستی است. چه کسی گفته تهران درجه یک، سیستان و بلوچستان درجه دو، سوریه درجه ده؟ در پاریس اگر یک کسی دماغش خون بیاید، دو روز کف خیابان آه و ناله میکند. پاریسیها، بگردم الهی! اینها دارند بیچارهها اذیت میشوند. چشمآبیها، خوب دلشان ضعف میرود. غش و ضعف میکنتند. فرهنگ جاهلی است.
امام امیرالمومنین (ع) مال فرهنگ عاقلانه است. فرهنگ عاقلانه یعنی یک نمونهاش را امروز گفتم، فردا شب انشاءالله جلسه آخرمان است. نمونههایی در مورد برخورد با زنها عرض میکنم که باز تطبیق بدهم به همین زمان خودمان. حالا در مورد منطقهبندی جغرافیایی گفتم. جلسه بعد در مورد درجهبندی که بعضیها مردها را درجه یک میدانند، زنها را درجه دو میدانند، باز نمونههایی عرض میکنم که باز معلوم میشود همین الان هم اینها بین ما هست. فرهنگ جاهلیت. امیرالمومنین (ع)، امام حق، اینها را برمیدارد. همه محترماند. پیر و جوان ندارد. پولدار و فقیر ندارد. ایرانی و عرب ندارد. هر که مسلمان است. «لا اله الا الله» گفته. ولو برده. خیلی عجیب است این جایگاه این مسائل در نگاه اهل بیت.
بعد شما ببینید اینها با این درجهبندیها و نجاتبندیها چه بلاهایی که سر مسلمانها نیاوردند. چه داستانهایی که درست نکردند. یک طبقه شکل گرفت. اینها شدند رتبه اول، اینها شدند رؤسا. هر چه هم جلوتر رفت، هی فساد اینها بیشتر شد. در مملکت ما هم این هست دیگر. بعضی وقتها روی بعضی از افراد میخواهی دست بگذاری، میگویند اینها خط قرمز است. خط قرمز! ما نداریم. این گروه، آن جناح، آن طایفه. همه مسئولاند. همه وظیفه دارند. همه باید پاسخگو باشند. این نکته اصلی قضیه است. رتبهبندی بر اساس تقواست.
حالا شما ببینید وقتی تقوا را زدند کنار، چیزهای دیگر علم کردند. آن وقت فاطمه زهرا که «سیّدة نساء العالمین» است، در جامعه حرفش خریدار نداشت. چه کسی با تقواتر از فاطمه؟ اگر مردم معیارشان تقوا بود، فاطمه زهرا را سر میگذاشتند. معیار تقوایی فاطمه زهرا آمده ادعایی کرده، بهش میگویند برو شاهد بیار. یعنی چه؟ شاهد را چه کسی میآورد؟ آنی که شک دارند دروغ میگوید. بعد شاهد آورده، باز هم قبول نمیکنند. یعنی ما یقین داریم که دروغ میگویی. روضههای سنگین فاطمی. از فاطمه زهرا. فاطمه زهرا فرمود: «تو شهادت من را قبول نمیکنی؟» یعنی اگر دو نفر الان بیایند بگویند: «فاطمه دزدی کرده.» دست من را قطع میکنی؟ گفت: «بله که قطع میکنم.» «چهار نفر بیایند بگویند – معاذالله یا صاحب الزمان، عذرخواهی میکنم، جمله... - فاطمه زنا کرده، من را حد جاری میکنی؟» گفت: «بله که حد جاری میکنم.» گفت: «مگر قرآن نگفت "پاکیزه کردم؟"» مگر میشود فاطمه همچین کاری؟ کسی هم دفاع نکرد. این جامعه معیوب. این شد که این ساعات الان در مدینه، در منزل امیرالمومنین (ع)، تک و تنها در حال غسل دادن فاطمه است. همه که شب شد، ساکت شد. در اندرونی منزل. این مردمی که ارزش فاطمه را نفهمیدند، ارزش ندارند در تشییع فاطمه شرکت کنند، در نماز بر فاطمه... خودش شروع کرد غسل من براتون.
متن مقتل را بخوانم. در این شام غریبان. «فلما جن اللیل» ابن عباس این را نقل کرده. هم شیعه این را نقل کرده، هم سنی نقل کرده این داستان را. «فلما جن اللیل غسل...» همین که هوا تاریک شد، علی علیه السلام شروع کرد غسل دادن فاطمه. «و وضعها علی الس...» فاطمه را روی تختی گذاشت برای غسل. «و قال للحسن: ادعُ لی اباذر.» امیرالمومنین به امام حسن فرمود: «برو اباذر را خبر کن بیاید.» «فدعاه فحملاه الی المصلی فصلی علی...» خواستندش، آمد. در محل نماز، و امیرالمومنین نماز خواند بر پیکر فاطمه که هفت هشت نفری بودند. سلمان و ابوذر و چند نفری بودند در نماز فاطمه. «ثم صلی رکعتین.» یک نماز میت خواند. یک نماز جداگانه دو رکعتی خواند. اینجا توضیح نداده این نماز دو... ولی در روایت دیگر گفته این نماز دو رکعتی که علی خواند، نماز صبر از درخواست کمک. چه کسی مصیبت را بتواند تحمل کند. «و رفع یدیه الی الس...» دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد. «فنادها...» با خدا دارد مناجات میکند. حال علی را در این دقایق عزیزان ببینید. دل در خانه امیرالمومنین باشد. دستش را بالا آورد دعا کرد. گفت: «هذه بنت نبیک فاطمه.» خدایا میبینی این دختر، این فاطمه است. «اخرجتها من الظلمات الی النور.» از این دنیای تاریک خارجش کردی به عالم نور بردی فاطمه.
تا این را گفت امیرالمومنین: «فاذات الارض میل فی میل.» خیلی تعبیر عجیبی است. میگوید تا آنجایی که چشم کار میکرد که محل دفن حضرت زهرا بود. یکهو تا این جمله را امیرالمومنین فرمود، زمین شروع کرد به درخشیدن. «کانه...» خدای متعال، بعضی علما تحلیل کردهاند انگار خدا میخواهد به امیرالمومنین بفرماید که آن جایی که پیکر فاطمه هم هست، آنجا هم روشن است. هنوز دارد روشنی میدهد به این عالم. «فلما ارادوا ان یدفنوها...» تصمیم گرفتند دفن کنند فاطمه زهرا را. «نادوا من بقعة من البقی الی ال...» دیدند یک تکهای از خاک دارد صدا میزند. میگوید: «بیاین سمت من.» انگار این خاک مشتاق است برای ملاقات فاطمه. هر چقدر این مردم بیوفا بودند، ولی این خاک انگار قبر فاطمه را میداند. فقط «رفعت تربتها منی.» خاک آمد بالا به علامت اینکه من به است آمدم برای تحویل گرفتن فاطمه. «فنظروا فاذا هی به قبر محفور.» نگاه کردند یک قبر آماده است. اصلاً نیاز به کندن... «فحمل سریر الیها.» این تابوت، رو تختی که حالا گذاشته بودند برای پیکر مطهر حضرت زهرا کنار این خاک قرار دادند.
بگویم این عبارت روضه امشب من با همین اشک بریز و عرضم را تمام کنم. شما را به خدا آنجا باشید. تصور کنید آن لحظهای که امیرالمومنین (ع) میخواهد این بدن را تحویل خاک بدهد. «فجلس علی علی شفیر القبر.» نشست کنار امیرالمومنین. «فقال: یا ارض ودیعتی.» گفت: «میخواهم امانتم را به تو تحویل بدهم. هذه بنت رسول الله.» تحویل این پیکر دختر پیغمبر. «فَنودی منها.» شنید امیرالمومنین. خاک و زمین با او حرف زد. همه این عالم. زمین با او حرف زد. گفت: «یا علی! انا ارفق بها منک. غصه نخور. من حواسم... فَافرج و لا تحتمه.» برو. ناراحت نباش. به من بسپار. «فرجع و سدّ القبر و استوا بالارض.» خاک را پوشاند. البته، البته این روایت یک تعبیر عجیبی هم آخرش دارد که خیلی معنا دارد. «فلم یعلم عین کان حتی القیامه.» دیگر این قبر معلوم نخواهد شد تا قیامت. یعنی ظهور هم نگفته معلوم نخواهد شد.
زمین تحویل گرفت این سرّ الهی را. من یک کلمه تحلیل. شاید این دلواپسی که امیرالمومنین داشت، یکی از دلایلش این بود که اینجور با زمین حرف زد که این امانت من را خوب تحویل بگیری ها! مراقبش باشی ها! شاید پیکر را غسل میداد، دستش رسید به بازویش. با خودش گفت: «به خاک بگویم لااقل تو دیگر مراقب این بدن باش.»
در حال بارگذاری نظرات...