سند ۳۱ ۳۱؛ سوره ۳۱ (سوره مبارکه لقمان)، نامه ۳۱ نهجالبلاغه => برنامه انسانسازی برای ابدیت [03:03]
حضرت لقمان (علیهالسلام)؛ 'انسانِ تراز' در دستگاه تربیت الهی [07:27]
چرا خداوند بیانات یک 'انسان به ظاهر معمولی' که پیامبر نبوده را در یک سوره مطرح نموده است؟ [09:07]
مدارس ما باید 'لقمان ساز' باشد [11:19]
انسان ترازی که مال، نسب و زیبایی ظاهری نداشت ولی 'حکمت' داشت [14:03]
خروجی مدارس باید فردِ 'حکیم' باشد [15:42]
دوری از شرک به خدا؛ اصلیترین دغدغه و توصیه حضرت لقمان (علیهالسلام) [17:49]
توجه به ابدیت؛ دغدغه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در توصیه به فرزندشان [19:59]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام): 'دعا' کلید همه خزانههای هستی است [21:00]
تأثیر عجیب یک 'تشویقِ بجا' در ساختن آینده یک انسان [25:21]
آموزش قرآن به فرزند؛ وظیفه پدر [28:13]
حضرت عیسی (علیهالسلام): برای رزق و روزی تضمین شده دنیا کار میکنید اما برای روزی آخرت هیچ [30:24]
موفقیت فرزند در دنیا یا آخرت؛ کدام موجب افتخار ماست؟ [31:08]
ویژگیهای ظاهری حضرت لقمان (علیهالسلام) [34:36]
توقع ما از مدرسه چیست؟ [40:07]
برداشتن عذاب سخت از پدر به خاطر (بسماللهالرحمنالرحیم) یاد گرفتنِ فرزند [41:09]
امام صادق (علیهالسلام): سلمان از لقمان بهتر بود [47:51]
یا نفس من بعد الحسین (علیهالسلام) هونی … [49:47]
بسم الله الرحمن الرحیم.‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
برنامهای که خدمت عزیزان بنا هست انشاءالله داشته باشیم، روزهای جمعه این ساعت بعد از نماز مغرب، انشاءالله یک مروری به سوره مبارکه لقمان با هم خواهیم داشت؛ سوره بسیار پرمغز و پرمحتوا. نکتهای که در مورد سوره لقمان به عنوان نکته اول عرض میکنم خدمت عزیزان این است که اگر خاطرتان باشد، چند سال پیش یک سندی خیلی خبرش پیچید و مثل بمب صدا کرد، چند سال پیش توی کشورمان، به نام "سند ۲۰۳۰". خاطرتان هست دیگر؟ داستان سند بیست و سی چه بود؟ داستانش این بود که یک سری سازمانهای بینالمللی نشستند برنامهریزی کردند، گفتند: «آقا، یک انسانی را در نظر میگیریم، یک شخصیتی را با یک ویژگیهایی، و میخواهیم که این دستگاههای آموزشی که توی کشورها فعالند، آموزششان و تربیتشان یکجوری باشد که سال ۲۰۳۰ همچین آدمی به ما تحویل بدهند با این ویژگیها.» سند ۲۰۳۰، این ویژگیها را باید داشته باشد. ویژگیهایی بود توی آن سند بیست و سی. همان وقتها ما بحثی با دوستان (سال ۹۶ اینها) داشتیم. فکر میکنم که گفتیم: «اگه آنها سند بیست و سی آوردند، یعنی ما یک سری شاخصه را معین میکنیم که آدمها در سال ۲۰۳۰ باید مثلاً آموزش و پرورش و دانشگاه و مدارس و اینها، این شکلی به ما کسی را تحویل بدهند. ما هم در واقع یک سندی داریم به نام "سند ۳۱۳۱".» این سند چیست؟ سند ۳۱۳۱ چیست؟ این دیگر چیز جدیدی بود، مندرآوردی بود ها. سند ۳۱۳۱ دو تا سند درجه یک است: یکی سوره ۳۱، یکی نامه ۳۱. سوره ۳۱ قرآن، نامه ۳۱ نهجالبلاغه. سوره ۳۱ قرآن میشود سوره لقمان. نامه ۳۱ نهجالبلاغه، نامه امیرالمؤمنین به امام مجتبی. قرآن و عترت. آن ویژگیهایی که مد نظرشان است، نه انسان برای سال ۲۰۳۰، انسان برای ابد و انسان همیشه؛ انسان از ازل تا ابد. آن ویژگیهایی که انسانساز، انسان تراز، انسان نمونه، انسان در افق اعلی است، اینها را قرآن و نهجالبلاغه به ما معرفی کرده است. قرآن در سوره ۳۱، نهجالبلاغه در نامه ۳۱. آموزش و پرورش ما، آن مجموعههای تعلیم و تربیت ما، آن خروجی که دنبالش میگردد، باید این مدلی باشد.
ببینید بحث، بحث مهمی است. نکتهای که دارم خدمتتان عرض میکنم، خیلی نکته مهمی است. به هر حال توی جلسه اول، الحمدلله اهل فرهنگ و علم هم حضور دارند. این بحثها هم البته خب میرسد به عزیزان دیگری هم که اینجا نیستند؛ معلمین و اساتید دانشگاه و دانشجویان و طلبهها و علما. نکته کلیدی این است: خروجی باید چه باشد؟ شما بچهتان را مدرسه میفرستید، میخواهید بچهتان چه بشود؟ توقعتان از آموزش و پرورش چیست؟ بچهتان دقیقاً باید چه مدلی باشد؟ چه ویژگیهایی داشته باشد؟ اصلاً کسی به این فکر کرده است؟ اصلاً فکر میکنیم بهش؟ بچهای که دوازده سال مدرسه رفته، بعد این دوازده سال چه ویژگیهایی باید پیدا کرده باشد؟ چه چیزهایی باید کسب کرده باشد؟ توقعتان از یک معلم چیست؟ الآن اینها که باب شده، معلم میآید با دانشآموزانش دابسمش میکند، به قول خودشان یک آهنگ را با همدیگر... بلاگر شدهاند. خیلی از این معلمها با دانشآموزان میرقصند و آهنگ میخوانند و آهنگهای گاهی چرت و پرت. بچه میخواهد مست بشود و گانگستر شهر آمل باشد و آهنگهای چرت و پرتی که آنور آب خوب اینها را نشان کردهاند، این بچههای دانشآموز را. مخصوص اینها دارند آهنگ میسازند. یک مشت آدم سادهدل هم اینجا میگویند: «چقدر خوب! بچههایمان شادند، با هم میزنند و میرقصند، کیف میکنند.» چه معلمی! یک معلم هم میآید فیلم میگیرد، منتشر میکند و همه میآیند فالو میکنند. این میشود وضع مدارس ما و این میشود این چند سالی که گذشت که آمارها چیزهای فاجعهآمیزی را نشان میدهد. این چند سال کرونا و دور شدن بچهها از کلاس حضوری و رفتن به فضای مجازی و اینها، بهشدت بچهها را دچار افت تحصیلی کرده است. خوب، شما الآن توقعتان از مدرسه چیست؟ توقعتان از دانشگاه چیست؟ یک آدم اگر بخواهیم معرفی بکنیم که مدرسه تولید بکند، دانشگاه تولید بکند، حوزه علمیه تولید بکند، مسجد تولید بکند، چه ویژگیهایی دارد؟ آن آدم کیست؟ چیست؟ همان چیزی که غربیها برداشتند و کردند سند بیست و سی. خوب، آنها سند بیست و سی دارند، یعنی یک سری ویژگیها را گفتهاند که اینها را باید داشته باشد تا بشود آن آدمی که ما میخواهیم. خدا فکر این قضیه نبوده است؟ چیزی نگفته؟ آن آدمی که خدا میخواهد چیست؟ تعلیم و تربیتی که خدا مد نظرش است، تهش چه آدمی از آب درمیآید؟
پاسخ میشود حضرت لقمان علیهالسلام. نکته و سوره لقمان، اهمیت و ارزش یکی از نکاتش این است: حضرت لقمان، اسمش در قرآن فقط توی همین سوره آمده است. هیچ جای دیگر در قرآن اسمی از لقمان نیست. شخصیت ممتازی! خیلی ویژگیهای عجیبی دارد حضرت لقمان که باید در موردش صحبت بکنیم. بعد سوره لقمان هم لقمان را معرفی کرده است. خوب دقت بکنید مطالبی که عرض میکنم. این جلسه، عزیزان به چشم کلاس نگاه کنند. درسته، آن کسی که دارد صحبت میکند ارزش ندارد، اهلیت و اهمیت ندارد که معلم باشد، ولی این جلسه را به چشم کلاس ببینید. من که حالا یک کسی بعد نماز چند کلمهای صحبت کرد و رفت. حالا بنده هم سعی میکنم برای این جلسه بالاخره چندین ساعتی با مطالعه حاضر بشوم. مطالبی که این جلسه گفته میشود، فکر شده است. اینجوری نیست که حالا چند تا نکته به ذهنمان میرسد.
سوره لقمان هم لقمان را معرفی کرده، هم دستگاه لقمانساز را. معرفی توصیههای لقمان به پسرش. چرا این توصیهها را کرده است؟ چرا قرآن اینها را نقل کرده است؟ خیلی عجیب است. حضرت لقمان پیغمبر نبوده است. نکته مهمی است. ممکن است شما بگویید: «آقا، ما که موسی نمیشویم، ما که عیسی نمیشویم. بابا، عیسی آنجور بود، بدون پدر به دنیا آمد. موسی این شکلی بود، توی آب گذاشتنش، آب برد توی کاخ فرعون. اینها خاص بودند.» آقا، موسی میشود کی؟ عیسی میشود کی؟ ابراهیم میشود کی؟ لقمان چی؟ حالا من لقمان را، ویژگیهایش را خدمتتان عرض میکنم: یک برده سیاهپوست بود حضرت لقمان. برده بود و سیاهپوست. یک آدم نه معمولی، خیلی خیلی معمولی، خیلی خیلی توی این سطوح اجتماعی آدم بسیار سطح پایین. که روایات متعددی داریم. عرض میکنم، انشاءالله فرض کنید این مشاغل اجتماعی که ما داریم، بعضی از مشاغل دیگر خیلی از جهت سطح اجتماعی سطحش پایین است. فرض کنید مثلاً خدا یک سوره نازل کند، تصور کنید ها، یک سوره نازل کند در مورد، حالا البته همه مشاغل در چشم ما عزیز و محترم است، ولی از جهت موقعیت اجتماعی عرض میکنم، مثلاً در مورد یک پاکبان، یک رفتگر. بعد قرآن بگوید که: «از این یاد بگیرید.» یک سوره در شأن یک رفتگر نازل بشود. عجیب نیست برایتان؟ حضرت لقمان از رفتگر هم پایینتر بود از جهت موقعیت اجتماعی. برده بود، خرید و فروشَش کردند، سیاهپوست بود، موقعیت اجتماعی بسیار پایینی داشت. یک غلام حبشی بود، آفریقایی بود. قرآن این آدم را معرفی کرد. بعد گفته: «ببین لقمان به بچهاش چه چیزهایی گفته. تو هم اگه دنبال اینها بروی، لقمان، اینهایی که لقمان به بچهاش یاد داده، لقمانساز است.» حرفهایی زده، چند تا توصیه کلیدی دارد که انشاءالله جلسات بعد با همدیگر میخوانیم. توصیههای حضرت لقمان خیلی هم عجیب است. آن نکات کلیدی آقا اینهاست. آن توقعی که شما باید از مدرسه داشته باشید این است. مدرسه را باید با حضرت لقمان محک بزنید. باید بگویید: «آقای آموزش و پرورش، چند تا لقمان پرورش میدهی؟ این دوازده سالی که تو بچه من را گرفتی، صبح تا ظهر میبری، گرسنه و تشنه، هی این کلاس، آن کلاس، این... بعد دوازده سال چند درصد حضرت لقمان شده؟ چقدر این توصیههایی که لقمان به پسرش کرده، توی مدارس ما اجرا میشود؟ این سند هست یا نیست؟ دنبال اینها هستیم یا نیستیم؟ کدامش برای ما ارزش و اهمیت دارد؟» خیلی چیزهای عجیب و غریبی گفته حضرت لقمان به پسرش.
انشاءالله میخوانیم، جلسات توفیقی باشد، حیاتی باشد. انشاءالله مدارس ما به این چیزها کار ندارند. یک نمرهای بیاوری و آنهم با تقلب و شب امتحان خواندن و یک مدرکی سرهم بکنیم، آنهم یک پولی میدهی، این برایت پایاننامه مینویسد و "دم آن استاد را میبینی"... الآن که چیزهای عجیب و غریب آدم توی این دانشگاهها میبیند. جلسه دفاعیه، میگوید: «استادی که تو جلسه دفاعیه پایاننامه میخواهد نمره بدهد، به کیفیت پذیرایی دانشجو نگاه میکند نمره میدهد. غذایی که دادی مثلاً این توی جلسه دفاعیه چطور بود؟» تازگی میخواندم، میگفت که: «من خانمی گفته بود، گفته بود تو جلسه دفاعیه پایاننامه، استاد به خواهر من گفته بود: "یک نمره به این کم دادم، چون این دفاعیه خیلی تند تند ارائه داد. خوب نگذاشت من این میوههایم را اینها را بخورم، خیلی زود تمامش کرد. بخورم، یک نمره بهش کم دادم."» سازمان تربیتی علیل، بیمار، مریض. یک مجموعه علمی مریض. فقط به این نیست که مثلاً یک معلم بر فرض (من خجالت میکشم ببخشید این تعبیر را بهکار میبرم) مثلاً یک معلم به دانشآموزان تجاوز کند، مدرسه فاسد است. یا مثلاً معلم میآید چه میدانم، مثلاً حرفهای زشت میزند، به این بچهها یاد میدهد. مثلاً میگویم فیلمهای... فقط که اینها نیستش که. یک معلمی سطح دغدغه این بچهها را در حد هیکل و قیافه و دماغ و چشم و ابرو و پول و این چیزها بیاورد پایین. اگر بنا بود اینها فضیلت انسان باشد، هیچکدام از اینها را حضرت لقمان ندارد.
من روایت برایتان بخوانم، حضرت لقمان علیهالسلام: «أما والله ما اوتی لقمان بحسب ولا مال ولا اهل ولا بسطة فی جسم ولا جمال.» میگوید حضرت لقمان نه حسب و نسبی داشت، اصلاً خیلی هم معلوم نیست پدرش که بوده، از کدام خاندان بوده. نه مالی داشت (خیلی مهم است دیگر؛ علم بهتر است یا ثروت؟ هفتاد درصد رأی داده بودند ثروت). نه مال، نه اهل، نه خانواده آنچنانی، و خانوادههای معروفی که مثلاً توی دنیا، خانواده راکفلر مثلاً، خانواده فلان، یک خانواده معروف. حضرت لقمان از اینها هم نداشت. «لا بسطة فی جسم و بلا جمال.» اندام آنچنانی داشت که بدن فلان، نه یک قیافه آنچنانی داشت. هیچکدام از اینها را نداشت. چه داشت؟ حکمت داشت. حکمت. باید مفصل صحبت بکنیم. مدرسه باید چه پرورش بدهد؟ باید حکیم پرورش بدهد. لقمان حکیم بود. قرآن در مورد حضرت لقمان چه میگوید؟ «ولقد آتینا لقمان الحکمة.» این لقمانِی که با هم میخوانیم، ویژگی بارزش یک دانه ویژگی فقط برای حضرت لقمان توی این سوره، «ما به لقمان یک چیز دادیم، حکمت دادیم.» حالا حکمت چیست؟ آن جلسه قبلی که خدمتتان بودم، نکاتی عرض کردم. انشاءالله جلسات بعدی هم نکاتی عرض خواهد. آن ویژگی اصلی این است. شما از مدرسه این را باید بخواهید. از معلم این را باید بخواهید. معلم باید خودش درس حکمت بدهد. بچه را حکیم بار بیاورد. سطح فکر این بچه را از این مسائل ظاهری، مادی، مال چهل پنجاه سال عبور بدهد. توجه نداریم. یک معلم میآید همه سطح دغدغهاش به آن دغدغهای که دارد پمپاژ میکند، به این دانشآموز این است که: «آقا مثلاً یک کاری بکنید ماهی پنجاه میلیون، شصت میلیون، صد میلیون درآمد داشته باشید.» همچین فکرهایی، همچین دغدغههایی. سطح درگیری فکری این آدم همین است. همهاش غُر از اینکه من الآن مثلاً معلمم، اینقدر درآمدم. و بعضی معلمها، معلم خوب هم الحمدلله زیاد، ولی بعضیها سطح فکرشان این است. بعد آن دانشآموز نگاه میکند، همه عشقش و شوقش به این است که برود یک جای دیگر، برود آنور آب. «خبری نیست.» میروند بندگان خدا، آنجا میروند، خیلیهایشان توی رستوران کار میکنند، چه میدانم، بیل مکانیکی میزنند، توی این کارخانهها. «دانشجوی ارشد نخبه اینجا، میرود آنجا مثلاً کارگری میکند. اینجا به درد نمیخورد، برو آنجا.» معلم حکیمی نیست. نه چون مثلاً با جمهوری اسلامی اینها خوب نیستند (اینها). چون اصلاً نفهمیدیم توی این عالم نقشمان چیست. این سطح دغدغههایش همهاش حیوانی است، مادی است، پَست است. دانشآموزی هم که پرورش میدهد، یک دانشآموز در حد حیوان پنجاه سال شصت... علفی و یک چرایی و به کیف و حالی و یک جفتگیری و همین.
شما کلمات حضرت لقمان به پسرش را ببینید. اولین توصیهای که میکند این است: «لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم.» اصلیترین دغدغه حضرت لقمان این است: مشرک نباش. مدرسه باید مهمترین همتی که داشته باشد به این باشد که بچه را از شرک در خداپرست کند. خدا باور کند، خداجو کند، خداخواه کند. نه فقط الفاظاً، واقعیتش مثل حضرت لقمان این عشق به خدا، عشق به حقیقت خدایی بودن، عمل به وظیفه. چه کار داری میشناسند یا نمیشناسند؟ میفهمند یا نمیفهمند؟ قَدرت را میدانند یا نمیدانند؟ ببین وظیفه چیست. دنبال این نباش دم این را ببینیم، نظر آن را جلب کنیم، اینها ازت حمایت کنند، آن ها بد نگویند. «لا تشرک بالله.» خدا را داشته باش، یکتاپرست باشی. یکی. یکتاپرست. اینها همه قلبت را محبت یکی پر کند، همه وجودت برای یکی باشد، همه هدفت یک چیز باشد، یک جا باشد. چقدر توحید برایمان اَصل است؟ «آقا، یک چیزی به این بچه یاد بده برود پولی دربیاورد، نانی دربیاورد.» خدا و پیغمبر. زیاد یاد میگیرد. تو مدرسه یاد نمیگیرد. «بچه من را ایدئولوژیک بار نیاورید.» نمیدانم اینها را میشنوید یا نه. توی مدرسه این حرفهای مذهبی و اینها را وقتی به بچه من یاد نداری... اتفاقاً سند بیست و سی روی این نکته تاکید داشت که توی مدارس نباید مطالب ایدئولوژیک بشود. «اینها مال مدرسه نیست.» این بچه برای همین، یاد بگیرد بخور و بچر و... بعد عجیب است توی آن سند از بچگی باید آن مسائل خاص زناشویی را بهش یاد بدهند و چقدر عجیب! ولی خدا و پیغمبر و اینها ما نداریم.
شما دغدغه امیرالمؤمنین در نامه ۳۱ نهجالبلاغه را ببینید. سند ۳۱۳۱ که گفتیم: ۳۱ قرآن، ۳۱ نهجالبلاغه. همه غصه و همت امیرالمؤمنین به این است: «پسرم، حواست باشد ابدیتت را بسازی. تو مال این دنیا نیستی. خودت را اشتباه فرض نکنی. فکر نکنی آمدیم اینجا چهل پنجاه سال زندگی کنیم. تو یک ابدیت در پیش داری. ساخته بشود تو ارتباط با خدا باید محکم کنی.» بعد شما ببینید چه معارف زلالی توی آن نامه ۳۱ نهجالبلاغه است. چه تعابیر عجیبی امیرالمؤمنین در مورد دعا دارد. به امام حسن علیهالسلام میفرمایند: «پسرم...» تعابیر فوقالعاده و زیبایی است. ببینید چقدر جای این حرفها توی مدارس ما خالی است. حتی توی این درسهای دینی مدارسمان، بعضی از این کتابهای دینی مدارس تبرقش شاخ درمیآید. چقدر بعضی حرفها سطحی، آبکی. امیرالمؤمنین توی نامه ۳۱ به پسرش میفرماید که: «خدا هر چه توی این عالم داشت...» خدا خزانهدار همه هستی است دیگر. همه هستی را، خوب عبارت را دقت کنید، خیلی زیباست. «فرمود: همه این خزانه هستی را خدا یک کلید قرار داد برایش. با آن کلید، به قول امروزیها پسوورد گذاشته. خدا یک پسوورد گذاشته. به تمام خزانه هستی راه داری. آن پسوورد، آن کلیدی که خدا گذاشته به همه خزانه غیب دسترسی داشته باشی، همه هستی مال تو باشد. آن کلید چیست؟ دعا.» فرمود: «یک کلید قرار داد، آنهم دعا. خدا گفت: همه عالم مال من است، میخواهی بدهم بهت؟ با دعا از من بخواه. تو از من بخواه. تو با من باش.» چقدر این تعابیر. چقدر ما دغدغه این را داریم که بچهمان با خدا بار بیاید؟ بعد میرود بیست سالش میشود، سی سالش میشود، اثرات بیخدایی را توش میبینیم، تازه میزنیم توی سر و... چقدر برایمان مهم است مثلاً این بچه الآن چقدر قرآن بلد است؟ چقدر عربی بلد است؟ چقدر مسائل اصلیاش را بلد است؟ آن واجبات اصلیاش چقدر نسبت به نمازش اهتمام دارد؟ حالا نمازش را، خوب مهم (امتحان درس). الآن ایام امتحانات دی ماه است. بعد جالب است به این امتحان درس که میرسد، از هر اهرم فشاری استفاده میکند این بچه. اینها به مسائل معنوی که میرسد، میگوید با زور و فشار و اینها که نمیشود. چطور آنجا با زور و فشار و اینها میشود؟ نه عزیزم، برایت مهم نیست. اصلاً نماز بخواند یا نخواند. چه توی جیب من میرود؟ توی جیب خودش میرود. سی سالش میشود یک بچه بیخدا. این مادر میبیند که هیچ تعهدی نسبت به والدین و جامعه و خانواده و اینها ندارد. اخلاقی، نه تقوایی. روز اول جالب است چقدر موتور نسبت به این مسائل واجب شرعی و اینها اهتمام. به ما گفتند: به خرج، گفته بچهات را با خودت مسجد ببر. از کودکی وضو را بهش فلان مدل یاد بده. نماز جماعت. توی روایت دارد: بیارش مسجد با سنین کمی که دارد، نماز جماعت به شکل بازی شرکت. بازی. رکوع برود، سجده برود. آرام آرام با مسجد اُخت بشود. حالا بعضی مساجد که اصلاً ماشاءالله استاد بیرون کردن بچهها. اخلاق و یک رفتاری گاهی نشان میدهند. دیشب یک حسینیهای به مناسبت جایی بودیم، شهر ری، برای نماز کلاً دو تا نوجوان آمد توی آن حسینیه. خودشان هم این بچهها، یکیشان مؤذن بود، یکی مکبر بود. هر که از راه رسید یک تیکه و متلکی. حالا کلاً دو تا نوجوان توی مسجد بود. استاد متنفر کردن از مسجد و هیئت و قرآن و... البته اگر آن بچه متنفر بشود، عقوبتش تا قیامت گردن این آقا هست. برگ نسل او هم همینطور ادامه پیدا کند تا ابد. همه گردن همین باباست که این را متنفر کرد از مسجد. از آنور هم اگر یک کاری کرد، این را جذب مسجد کرد، علاقهمندش کرد، این تا قیامت میماند توی پرونده.
گاهی محبت... بنده یادم است اولین باری که مکبر مسجد شدم، حالا خاطره از خودم است. ما آن موقع سمت مرزداران، خدا رحمت کند مرحوم آیتالله ربانی، امام جماعت مسجد ما بود. مسجد حضرت ابوالفضل علیهالسلام. اکثر آن جمعیت از دنیا رفتند، خود ایشان هم به رحمت خدا. خیلی استرس داشتم. بعد یک پیرمردی بود، اسمش هم هنوز یادم است، قیافهاش هم یادم است. حتماً آن موقع هشتاد سالش بود دیگر. الآن دیگر اگر زنده باشد صد و ده سال. فکر کنم ایشان گرفت، سر و رویم را بوسید. آنقدری به من آرامش داد! یعنی آن استرسی که من داشتم، با خودم گفتم دیگر اگر کسی مثلاً محل نگذارد، یعنی کسی توجه... مسجد نمیآیم. اگر کسی یک تیکهای هم به ما میداد که دیگر هیچ. این چه تکبیری بود؟ این را جلوی این اینجور گفتی، آن را چرا آن کردی؟ بوسید دیگر، پای ما به مسجد باز شد. بعد آرام آرام، پای منبر بنشینیم و آرام آرام چه میدانم هیئت برویم و کمکم از روحانیون خوشمان آمد. آیتالله ربانی خیلی خوشلفظ و خوشسخن بود. با اینکه پیرمرد بود، ولی خیلی شیرین صحبت میکرد، ساده صحبت میکرد، صمیمی صحبت میکرد. شاگرد علامه طباطبایی هم بود ایشان البته. ما فهمیدیم که علامه طباطبایی بوده. همینجوری آرام آرام جذب مسجد و هیئت و این جلسه، مداحی کنیم و آنجا فلان کنیم و دسته ببریم و همینجور آرام آرام زدیم به خط طلبگی. و «ای وای، فلان» او از دنیا رفته. انشاءالله روحش شاد باشد. آن بوسه، ماجرای... او خودش امروز نفهمید. حالا ما هم چیزی نشدیم.
لقمان با هم میخوانیم، یک ثواب الآن برایمان مینویسند. پیشانی یک بچه را توی مسجد بزند، تفسیر سوره لقمان. مثلاً برای ثواب میآید روضه و منبر. و بوسه ساده است. آقای فلسفی فرموده بود: «من اولین منبری که رفتم، یک پیرمرد از ته منبر پا شد، ته مجلس گفت احسنت!» فلسفی، زبان اسلام بهش میگفتند دیگر. مرحوم آقای فلسفی. منبرهای عجیب و غریب آقای فلسفی. «مسجد ما را کرد همچین مبلغی.» دغدغهمان به این باشد، این کلمهاش خوب نبود، این لباسش اینطور بود. چقدر استرس این را داریم شب عید الآن این بچه من کفشش پاره است. مثلاً لباسهایش نو نیست. الآن من چه خاکی به سر کنم توی جمع فامیل که میآید؟ بابا برو اصل قضیه را درست کن. اصل ماجرا این بچه تو الآن از دین هیچی نمیداند. خالی خالی است. ده سال، پانزده سال سنش گذشته، دو تا کلمه قرآن بلد نیست. یکی از وظایف پدر نسبت به فرزند، یکی اینکه اسم خوب رویش بگذارد. یکی دیگر اینکه قرآن بهش یاد بدهد. این وظیفه پدر است. یعنی روز قیامت نمیگویند که: «آقا، مثلاً کفش شب عید این را چه کار کردی؟ این مدرسه میرفت مثلاً مداد خودکارش چی بود؟» یا الله ببینم جواب بده. سؤال اصلی این است: «این بچه قرآن بلد بود یا بلد نبود؟» قرآن خیلی نمرهاش مهم نیست توی کارنامه و فلان و اینها، جایی به حساب نمیآید. آن ریاضی و فیزیک و علوم و اینها مهم است. «ریاضی، علومش را... ریاضی، علوم است که این کلاس دارد. اینها را خوب بخوانی بعداً مهندس میشوی، دکتر میشوی. دکتر بشوی میدانی ماهی چقدر درآمد دارد؟» ما دانشکده مهندسی که بودیم، دانشگاه فردوسی، یکی از چالشهای جدی که داشتیم، خب ما مسئولیتی داشتیم آنجا. خیلی از این دانشجوها میآمدند، میگفتند: «آقا من اصلاً به رشته علاقه ندارم. بابای من، من را زور کرده است. چرا؟ گفته برو نان دارد.» شانزده آذر، روز دانشجو را به شما فروشنده فلافل محترم تبدیل کرده بود. فلافلی و بزازی و چه میدانم خیاطی و اینها کار میکرد. «بابا زور کرده. بعد...» بعد دو سال، سه سال، چهار سال میآمد تغییر رشته بدهد. میآمد مثلاً مشورت میکرد. بعضیهایشان میرفتند طلبه میشدند. بعضیها میرفتند رشتههای انسانی و مدیریت و فلان و اینها. «بابا زور کرده که این نان دارد.»
آن روزی که خدا تضمین کرده، حضرت عیسی علیهالسلام، ایام میلادش بود، ایشان فرمود که: «تعملون للدنیا شما برای دنیا کار میکنی، در حالی که خدا روزی دنیا را خودش به عهده گرفته است.» بعد شما اینقدر برای دنیا زور میزنی. «ولا تعملون للاخره.» آخرت. خدا گفته: «یک قِرانش را هم روی حساب میدهم، باید زحمت بکشی.» بعد برای آخرت کار نمیکنی. این حدیث از حضرت عیسی علیهالسلام است. دنیایی که تضمین کرده، گفته بالا بروی، پایین بیایی همین قدر میدهم، اینقدر میدوی. آخرتی که گفته یک قدم جلوتر بروی، یک دانه بیشتر میدهم، عین خیالت نیست. نگاه معکوس. اینها حکمتآمیز نیست. زندگیها حکمتآمیز نیست. چند تا از ما دغدغه اصلیمان این است که بچه پرورش بدهیم توی آخرت سربلندمان کند؟ به درد آخرتمان بخورد؟ کمتر به این چیزها فکر میکنیم. سرمایه اخرویمان باشد. همین بچههای کوچکی که سقط میشوند، جنین سقط میشود، یک ماهه است، یک ساله است. گاهی بعضی وقتها بعضی افراد مراجعه میکنند. خانمی مثلاً ناراحت است. همین امروز یک عزیزی گفتگو میکردیم، جایی، بچه مریضی داشت. خدا انشاءالله همه مریضهای اسلام را شفا بدهد. دختر هشت ساله، مشکل مغز استخوان داشت. خب، خیلی دردآور است واقعاً بیماریها. پدر دیگر خسته شده بود، میگفت: «نه پیوند میتوانم پیدا کنم، نه بچه خوب میشود.» بشود. عرض کردم که این بچه حالا انشاءالله که مسیر درمانش را طی میکند. انشاءالله خدا گشایش ایجاد میکند و درمان میشود. ولی بر فرض مگر این بچه درمان نشد و خدای ناکرده نماند. توی همین دنیا که هیشکی نمیماند. یک سرمایه اخرویای است برای تو. این نعمت خداست. یک نعمت مفت مفت. خدا میخواهد ببردَت بهشت. یک چند سالی است. بچه، بچه مریض خوشحال نیست. ولی وقتی نگاه ما آنوری شد، آن وقت به این بچه افتخار میکنیم: «بله، این بچه من اگر رتبه یک کنکور بشود بهش افتخار میکنم.» آخه بچه مریض چه افتخاری دارد؟ بچه من اگر اوتیسم داشته باشد چه افتخاری برای من دارد؟ این بچه طفل بهشتی است. از دنیا برود صاف میرود توی بهشت. سرمایه بهشتی. همه دغدغهمان این است که این بچه خوب بخورد و خوب بپوشد و یک جای خوبی توی دنیا پیدا کند و رئیس فلان جا بشود و بچه آدم باشد. انسان باشد، حکیم باشد، خداشناس بشود. یک کلمه حضرت لقمان توی آیات به بچهاش نگفته: «بچه جان، خوشتیپ باشیا! یکجوری باش پسفردا مردم نگاه میکنند میگویند چه بابایی داشته. بچه خوبی تربیت کرده. عصای پیری من باشیا! دکتر بشوی پسفردا من مریض شدم من را دوا درمان کنیا!» آدم باش، آخِرتت را بساز. حواست به این باشد که کیستی، چیستی، وظیفه تو چیست؟ وظیفه الهی و انسانی تو چیست؟ همهاش به سود و زیان و این را نگویا ولت میکنم. آن را بگویا میخرند. آن را فلان کنیا آنجا سود دارد. این را اینجا سرمایهگذاری کنی. همه دغدغه پدر و مادر گاهی توی همه صحبتهایشان شبانهروز همین است: بخریم کجا بفروشیم؟ پیغمبر؟ ارزش همین است؟ سر کلاس تقلب نکنی، دزدی نکنی، دروغ نگویی. وقتی عرضش را توی این دیده، برای چی نباید دروغ بگوید؟ تو که بابای منی همه صبح تا شب دغدغهات به این است که بیشتر بخوری و بیشتر بچاپی و...
حضرت لقمان علیهالسلام با این که پیغمبر نبود. یک سری از ویژگیهای حضرت لقمان علیهالسلام. روایت دارد یک نفر به لقمان گفت: «ما أَقْبَحَ وَجْهَک!» برایتان بخوانم. الآن که دیگر قضیه لو رفت. میخواستم از شما بپرسم اگر شما یک تصویر لقمان بکشید چی میکشید؟ چه تصویری به ذهنتان میآید؟ یک شخصیت دانشمند، موفق، حکیم. چه قیافهای توی ذهنتان میآید؟ یک پیرمرد ریشسفید، نورانی، چشمهای درشت، خوشگل؟ یک آدم معمولی؟ تعبیر روایت این است، روایت در کتاب مجمعالبیان آمده است: «چقدر تو زشتی!» چهره حضرت لقمان نه معمولی بوده، زشت بوده. این قیافه. وضع جامعه را، همه دغدغه و همت و این لبها را پروتز کن و چشمها را بکش و نمیدانم. آمار این عملهای جراحی زیبایی یک زمانی که دوم بودیم توی خاورمیانه، الآن ظاهراً هزینههای هنگفتی که توی این زندگیها میشود. آدمهای مؤمن و مذهبی توی پایین شهر. بعضی شهرها دیگر حالا اشاره نمیکنم، پرتَند. توی شهرهای پرت ما به مناسبتی گاهی رفت و آمدی داشتیم. همسایه بود یک جایی. بعد مدتی دیدیم، فکر کرده بودی مثلاً خانم آن بنده خدا شصت سال هم سنی داشت بنده خدا، عمل جراحی زیبایی کرده. خانم، همه دغدغه و استرس: «بین من الآن چرا مثلاً رنگ پوستم این مدلی است؟ مثلاً چرا مثلاً من چشمهایم این شکلی است؟ پوست من مثلاً این شکلی است. موهای سرم کم است.» مثلاً استرسهاست. بعد «هی» میدمیم در این چیزها. فضای مجازی اینستاگرام که فاجعه است دیگر. یعنی همه را نابود کرد. یک آماری مال دو سال پیش بود به نظرم. حالا دقیقش خاطرم نیست، چهل و هفت درصد ظاهراً (آن چیزی که توی ذهن من است) جوانهایی که دخترهای جوانی که با اینستاگرام سر و کار داشتند، دچار افسردگی بودند. قیافههای خوشگلی که میدیدند خیلی عقبَند. «همه هم اینها را میخواهم.» مدارس ما این شکلی قیافه خوشگل و دانشآموز خوشگل و معلم خوشگل. شعرهایی هم که میخواند (چون تبعات خوبی ندارد) آمدند به اصطلاح مطرح کردند استقلال آموزشی را از کل دنیا از بین ببرند. خدا را در واقع در سطح جهان از آموزشها و پرورشهای کل کشورها و کل دنیا پاک کنند. در واقع محصولاتی بیاید بیرون از اینجا که نفت خود غربیها باشد. ابزار خودشان از همین دانشآموزهای کشورهای کل دنیا. “احسنتم”. هزینه بسیار. حالا دوستان چون صدای جنابعالی را ممکن است همه... نکاتی که فرمودید قابل استفاده بود و صدا، و لُب مطلب را حالا فرمودند من عرض بکنم و بحث را ادامه بدهیم. در مورد سند بیست و سی میفرمایند که: «آن چیزی که دنبالش بوده غرب در سند بیست و سی این بوده که آقا یک مشت آدم را تسخیر بکند برای اهداف خودش.» حرف درستی است و نیاز به گفتگو هم دارد البته، ولی نکته اصلی بحث اینجاست. حالا آن سند بیست و سی هم اگر نباشد، طراحی این شکلی هم اگر نباشد، خود این فکر باید در ما اصلاح بشود. ما توقعمان از مدرسه چیست؟ بعضیها که اصلاً توقعشان از مدرسه این است که چند ساعتی این بچه را از من بگیرد. «من خلاص بشوم چند ساعت.» خیلی بد است. این بچه این گنجینه، این گوهر، این قلبش این... چه دارد توش ریخته میشود؟
جایگاه معلم چیست؟ تعابیری که در مورد معلم ما داریم در کلمات اهل بیت. امام حسین علیهالسلام فرزندشان آمد منزل. گفت: «بابا، امروز معلم به من بسمالله الرحمن الرحیم یاد داده.» حضرت فرمودند: «من دوست دارم بروم این دهان معلم تو را پر از جواهرات کنم که به تو بسمالله یاد داد.» برایتان بخوانم، از حضرت عیسی علیهالسلام گفتم، این هم یادگاری داشته باشید. ایام میلاد حضرت علیهالسلام به شما برادران مسیحی واقعی. شماهایی دیگر، چون حضرت عیسی گفت بعد از من نماز بخوانید. «دیگر مسیحی واقعی اونی است که نماز میخواند. چون حضرت عیسی گفت بعد از من به پیامبری ایمان بیاورید که اسمش احمد است.» اللهم صل علی محمد و آل محمد. پس شماهایی که بعد از عیسی به پیغمبر اکرم ایمان آوردید، مسیحی واقعی شماهایی هستید. مسیحیهای واقعی. ادیه میکنم روایت در حضرت عیسی علیهالسلام از یک جایی میخواست رد بشود، بهش وحی رسید که: «مسیرت را عوض کن.» «چرا خدایا؟» فرمود: «که این مسیر یک قبرستانی دارد. توی آن قبرستان یک قبری است. توی آن قبر یک کسی دفن است. اینقدر شدت عذاب این آدم زیاد است. تو هم که پیامبر رحمتی، دوست ندارم از مسیری رد بشوی که من توی آن مسیر یک بندهای دارم که اینقدر گرفتار است در عذاب جهنم.» روایت دارد سال بعد، حضرت عیسی علیهالسلام بعد از آنجا رد شد. به آنجا که رسید یادش افتاد از قضیه پارسال. خطش را عوض کرد. آنوری برود، وحی رسید: «عیسی، پارسال به من گفتی اینوری نَروم.» «عوض شد قضیه.» مسیریاب. «پارسال آنوری نشان داد.» امسال خطاب رسید که: «نه عیسی، آن آقا بود که از شدت عذابش گفتم از آنجا رد نشوئی.» فرمود: «بچهای داشت. این بچه توی این یک سال رفت مدرسه. معلم بهش بسمالله الرحمن الرحیم یاد داد. به برکت بسمالله که بچه یاد گرفت، عذاب را از باباش برداشت و الآن در یک رحمتی او را قرار دادم که اتفاقاً میخواهم از این مسیر عبور کنیم.» چند نفر نگاهشان به مدرسه و درس خواندن بچه این است: «یک چیزی یاد بگیرد که من مورد رحمت واقع بشوم.» توی روایت دارد بابایی که به بچهاش قرآن یاد میدهد یا بچهاش را میگذارد جایی که قرآن یاد بگیرد، روز قیامت عمامه و ردایی از نور به سر و تن او میاندازند و توی عالم برای اهل قیامت با انگشت نشان میدهند، میگویند: «ببین، این کسی بود که بچهاش، به بچهاش قرآن...» همه زندگیاش که خوردن و بردن و پول و... «افتخار میکند بچه من پنجاه تا پاساژ دارد.» خب، بچه دو تا آیه قرآن بلد است یا نه؟ «دلی که توش قرآن نیست خراب است.» روایت. همه چی بلد است، از همه چی سر در میآورد. احکام و معامله و واجبات و... یک چیزی هم برای پدر و مادر مهم نبوده، همین بوده: این سرمایه اخروی تو بشود. به خودش هم یاد بدهد. دنبال این باشد این را بسازد. عصاره نامه ۳۱ نهجالبلاغه بود و سوره ۳۱ قرآن. حضرت لقمان آن انسان ترازی است که توی سوره لقمان ما را میخواهد بهش برساند. لقمان باشید، لقمانگونه باشید.
چند تا دیگر ویژگیهای ظاهری حضرت لقمان را بگویم و عرضم را تمام کنم. «برگشت به حضرت لقمان گفت: ما أقبح وجهک!» چقدر تو زشتی! گفت: «تعتبُ علی النقاش.» انداختی به کی بود؟ به نقاش بود یا به نقش بود؟ «من که خودم، خودم را نساختم که. قیافه که از من نیست که. خدا داده.» حالا چهره چه شکلی بوده؟ آن تصویری که داشتید را آپدیتش کنید، به روزش کنید با این چیزها. میگوید که بینی ایشان «قصیر الأنف» بود، یعنی بینیاش کوتاه بود. حضرت لقمان، یک قیافه سیاه، قد کوتاه، یک بینی پهن، کف پای کشیده، دو تا لب کلفت، «غَليظَ الشَّفتَین»، زانوهای به هم چسبیده، پاهای کج و قناص. فیلم بسازیم، یک آدم خوشهیکل، خوشگل. «لقمان باید اینجوری باشد.» این بنده خدا اینقدر کج و مُوَج، سیاه، با لبهای کلفت. تو آدم خوشگل درست حسابی توی ذهنت این است. خدا برایش این مهم نیست. ماها به اینها بها میدهیم، اینها را ارزشمند برایمان دارد. اینها ویژگیهای حضرت لقمان علیهالسلام بود. گفتند عبد حبشی بود، با قیمت سی مثقال فروختند. از لقمان (خرید و فروش میکرده) در زمان حضرت داوود علیهالسلام ایشان زندگی میکرده، تقریباً بین دو هزار و پانصد تا سه هزار سال پیش دوران زندگی حضرت لقمان علیهالسلام بوده.
چند تا نکته دیگر هم سریع بگویم و عرضم را تمام کنم. این لقمانِی که گفتند که حالا هفته بعد بعضی ویژگیهای حضرت لقمان علیهالسلام را برایتان میگویم که چه شد خدا او را به این درجه رساند. لقمان دقیقاً که بود؟ چه ویژگیهایی داشت که اینها مهم است. ولی این عنوان لقمان، اسم برای یک شخص لزوماً نیست که شما فکر کنید تاریخ یک دانه لقمان… هر کسی که اینجور افق دیدش بلند است، روحش مرتفع است (قدش کوتاه بود، قیافهاش زشت بود، ولی روحش زیبا بود، اخلاقش زیبا بود، خُلقِ حسن داشت)، اینها مهم است. شخصیتش خوب بود. این حضرت لقمان یک لقمان است، ولی توی روایت ما افراد دیگری را هم به عنوان لقمان معرفی کردند. معلوم میشود هر کسی این مدلی باشد، آنهم میشود لقمان. این را عرض بکنم: لقمانگونه باید باشیم. سوره لقمان آمده ما را لقمانگونه کند. یک نفر از کسانی که به عنوان لقمان زمان خودش معرفی شده بود، حضرت سلمان بود. همین جناب سلمانِ همشهریمان، بچهمحلمان. حضرت سلمان فارسی بود دیگر. ایرانی بوده. سلمان فارسی. امام صادق فرمودند: «به سلمان فارسی نگوییم چی بگوییم؟ سلمان محمدی.» صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد. حدیثی هم دارد در مورد حضرت سلمان که دیگر چون گذشته، انشاءالله جلسه بعد خاطرم باشد خدمتتان عرض میکنم. فرمود پیغمبر اکرم: «این سلمان، لقمان امت من است.» امیرالمؤمنین فرمود: «مَن لَكُم بِمِثلِ لُقمانَ الحَكیم؟» کی توی بین شماها مثل لقمان حکیم است؟ بعد فرمود: «ذالک إمرٌ مِنّا و إلینا أهلَ البَیت.» یک نفری است که از ما اهل بیت است. «أدرَكَ العِلمَ الأوّلَ و أدرَكَ العِلمَ الآخِرَ.» علم اول و آخر را دارد. «بَحرٌ لا یُنزَف.» دریای بیپایان. کیست؟ سلمان. کلمات امیرالمؤمنین در مورد سلمان. بعد توی روایت دیگر دارد امام صادق فرمود: «سلمان خَیرٌ مِن لُقمَه.» سلمان تازه از لقمان بالاتر است. از لقمان هم عبور. حکیم شد، به این درجه از حکمت و معنویت و ارتباط با خدا و اهل بیت رسید. جلسات بعد نکات بیشتری را خدمت عزیزان عرض میکنم. پس آقا، این مهم است توی تربیت فرزند. اینها اَصل است.
یک گریزی بزنم و جلسه را تمام کنیم. ایام رحلت حضرت امالبنین سلامالله علیها است. بچه پرورش دادن حضرت امالبنین دنبال چیست؟ امالبنین بچه پرورش داده، وظیفهشناس، باوفا، باادب. اینها برای امالبنین مهم است. فداکار، عاشق. گوشهای بنشین کتاب بنویس، پول دربیاور، برو توی کار تجارت و درآمد و فلان و... اینها البته هر کدام سر جای خودش ارزشمند است، ولی از همه اینها مهمتر این است که آدم باشی، بنده باشی. در زیارت حضرت عباس علیهالسلام، وقتی سلام میدهید (انشاءالله به همین زودی نصیب همهمان بشود زیارت ایشان)، وقتی سلام میدهید به قمر بنیهاشم چه میگویید؟ «السلام عليك ايها العبد الصالح المطیع لله.» و سلام بر تو. اولین ویژگی که برای عباس گفته چیست؟ «تو خیلی زیبا بودی، چشم قشنگی داشتی، دست بلندی داشتی، شمشیرزن بودی، قدرتمند بودی.» همه اینها را داشته، ولی ویژگی مهمش چی بود؟ «عبد صالح.» تو بنده خوب خدا بودی، مطیع خدا و پیغمبر. امالبنین بچه اینجوری پرورش داد. فداکار. سرمایه ابدی امالبنین. شما ببینید این همه زن آمد و رفت، تاریخ اسمی از اینها نمیشناسد، نمیداند. شما تاریخ وفاتی از اینها نمیدانی، ولی امالبنین به روز وفاتش که میرسد، یک زنی که اصلاً خیلی کسی ازش اطلاعات چندانی هم ندارد، یک بچه پرورش داده. عالم نام امالبنین را وقتی میخواهد بگوید، کَمَر عالم و تاریخ خم میشود زیر این نام. چرا؟ چون این زن عباس پرورش داده است. عباس. سَرِ عباس یعنی چه؟ یعنی بنده، یعنی باوفا. امالبنین اینجور باوفا.
توی روایت دارد بعد از شهادت امیرالمؤمنین (میخواهم از وفای این زن برایتان بگویم و روضه بخوانم. این را شاید کمتر شنیده باشیم) روایت دارد یکی از همسران، یکی دیگر از همسران امیرالمؤمنین، بعد از شهادت امیرالمؤمنین آمد با امالبنین مشورت بکند. بهش گفتش که: «من خواستگار دارم. آمدم برای خواستگاری. همسر که ندارم، علی علیهالسلام از دنیا رفته. نظرت چیست امالبنین؟ من با این شخص ازدواج بکنم؟» امالبنین بهش چه گفت؟ گفت: «تو دلت میآید بعد از علی با کس دیگری ازدواج کنی؟ زندگی کنی؟» این کلام امالبنین به آن زنی است که همسر... وفا را ببینید، عشق را ببینید. این وفا و عشق میشود آن پسری که رسیده لب آب، دست به آب برده. این بچه امالبنین. مادرش گفت: «دلت میآید بعد علی با کس دیگری زندگی کنی؟» این بچه هم دارد شعر میخواند: «یا نفس من بعد الحسین.» تو دلت میآید حسین تشنه باشد تو آب خورده باشی؟ تو دلت میآید حسین کشته باشد و تو زنده باشی؟ عباس. اشعاری است که از قمر بنیهاشم نقل شده است. «والله إن قطعتمو یمینی، إنی أوامی أَبَداً عن دینی.» برای عباس دست مهم نیست. این دستان زیبا و ستبر فدای آن لبهای... فدای این خیمهها، فدای این بچههایی که فریاد العطش... عباس دست نمیخواهد. عباس به دنبال این هیکل آنچنانی و بازوی ستبر و این قامت بلند نیست. عباس دنبال وظیفه است. دنبال جلب رضای خداست. دنبال اطاعت. عباس دنبال این است یک لبخندی روی لب حسین... عباس دنبال این است یک لبخندی روی لب این بچهها بیاورد. حالا وقتی نگاهت به عباس این شد، روضه را گوش بده: «خدا میداند بر این بچه چه گذشت، بچه امالبنین، بر این پسر چه گذشت وقتی که دید مَشکش به زمین خورد.» همه آن چیزی که میتوانست باهاش دل حسین را شاد کند، دل رباب را شاد کند، این صدای گریههای علیاصغر را آرام کند، این آبروی عباس بود که به زمین افتاد. «رضاً بقضائک.» برخی نقل کردند وقتی حسین علیهالسلام بالای سرش آمد، «این وفا و این تربیت امالبنین است، این آن ادب و نجابت است.» ببین چه پرورش داده امالبنین. همه جانش را جمع کرد. عباس طبق برخی مقاتل خیلیها که گفتند: «وقتی اباعبدالله رسید بالای قمر بنیهاشم دید دَستها قلم شده و این بدن پاره پاره شده»، و جان داده ابوالفضل. که آنجا ارباب من و شما به این بدن که نگاه کرد صدا زد: «الآن انکَسَرَ ظَهری و قَلَّت حِیلَتی و شَمَتَ بی عَدُوّی.» یعنی الان انقَطَعَت حیاتی (حیاتم قطع شد) و شَمَتَ بِی الأعداء. «دشمن شاد شد.» ایام سالگرد حاج قاسم سلیمانی، یادتان است رهبر انقلاب چه بیتاب بود کنار پیکر حاج قاسم وقتی نماز میت او را میخواند. یک شمهای بود از آن حال جد غریبش در کنار پیکر قمر بنیهاشم. یک نقل دیگر هم هست، وقتی اباعبدالله رسید کنار بدن نیمهجان قمر بنیهاشم، برخی مقاتل گفتند عباس علیهالسلام یک درخواست عرض کرد: «برادر، لا ترجعونی الی الخَیمه.» من را به خیمه برنگردان. من شرمنده این زن و بچه...
لعنة الله علی القوم الظالمین. خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالارحام (الساعه) سر سفره با برکت قمر بنیهاشم و مادر بزرگوارش مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت امالبنین به فریادمان برسان. مریضهای اسلام خصوصاً بچهای که یاد شد ازش در این جلسه، همه کودکان مریض، به فضل و کرمت، به آبرو و دل شکسته حضرت امالبنین شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
به نبی و آله، رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمتانه
جلسه اول
حکمتانه
در حال بارگذاری نظرات...