بررسی آیات 22 الی 39 سوره مبارکه اسراء
حکمت: درک درست هستها و بایدها [1:34]
خدا ترس بودن؛ اولین ویژگی انسانِ حکیم [5:55]
حقارت و ذلّتِ انسان بیخدا [9:17]
جایگاه خاص پدر و مادر؛ همراهی دستور احسان به والدین و بندگی خدا [11:57]
نهی قرآن از کمترین حد بیاحترامی به پدر و مادر؛ به آنها اُف نگویید [14:09]
دستور قرآنی: پر و بال ذلّت را در مقابل پدر و مادر باز کن! [18:22]
توجه به حق و حقوق نزدیکان و خویشان؛ ویژگی دیگر انسانِ حکیم [24:25]
حتی از مال خود نباید بیهوده خرج کرد، چون چنین فردی برادر شیطان است! [27:42]
لزوم دوری از افراط و تفریط در کمک به فقرا و مسکین [29:53]
ماجرایی عجیب و درسآموز: نونخور اضافه نمیخواهم! [32:19]
خواب عجیب یک جوان: یخی که از آن آتش زبانه می کشید! [42:00]
غربت و مظلومیت موسیبنجعفر (علیهالسلام)؛ زندانی که در آن نور هم نمیرسید! [45:48]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمد لله رب العالمین، و صلّی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد، اللّهمّ صلّ علی و آله الطّیبین الطّاهرین، و لعنت الله علی الظالمین الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری، و یسر لی امری، و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.
مباحثی را این چند هفته محضر عزیزان داشتیم. توفیقی بود، خدمت دوستان مروری داشتیم به بحث حکمت در سورۀ مبارکۀ لقمان. این جلسه فعلاً جلسۀ پایانی بحثی است که خدمت عزیزان هستیم. سال بعد، بعد از ماه مبارک رمضان، شرایط به چه نحوی میشود با توجه به وضعیت زمان، شرایط دیگری که هست، ببینیم سال بعد توفیق باشد، خدمت عزیزان باشیم.
در مورد حکمت عرض کردیم، معنای دقیقی که شاید بشود برای حکمت بگوییم این است: حکمت یعنی آدم درک درستی داشته باشد از "هستها" و "بایدها". هر "بایدی" به یک "هستی" برمیگردد. میگویید آقا، این دارو را "باید" بخوریم. چرا؟ چون این برای این بیماری مفید است، درمان این بیماری است. آن مثلاً خربزه را نه؛ سرما خوردهای، این بستنی را "نباید" بخورید. این مفید نیست، مضر است. پس هر "باید" و "نبایدی"، یک "هست" و "نیستی" پشتش است. آدمی که حکمت دارد، قرآن و پیغمبر آمدهاند به ما حکمت یاد بدهند: «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ». مثل حضرت لقمان علیه السلام.
آن کسی که حکمت دارد، میفهمد هست و نیست را درست میفهمد، باید و نباید را درست میفهمد. آن کسی که حکمت ندارد، نه هست و نیست را میفهمد، نه باید و نباید را میفهمد. کلاً اشتباهی است، کلاً اشتباهی است، کلاً پرت است. عمرش هدر میرود. تصمیماتش همه هیچکدام به سرانجام نمیرسد. تشخیصش همیشه غلط است. همیشه رو دست میخورد، همیشه جا میخورد، همیشه جا میمانَد. اینها به خاطر نداشتن حکمت است.
پیام دهۀ فجر، «استوانۀ حکمت و معرفت و عقلانیت»، حضرت امام رحمت الله علیه، رضوان الله تعالی علیه، فهمیده بود. ایشان یک مرد حکیم بود. چقدر خوب شناخته بود خودش را، خدا را، مردم را، دشمن را. هرچه گفت درست درآمد. در مورد هر کسی هرچه گفته بود، دوست و دشمن، تحلیلهایی که داشتند و پیشبینیهایی که داشت. «این مرد الهی ربّانی». این را میگویند حکمت. اگر این حکمت مثل در خیلی از مسئولین دیگر ما هم بود، اوضاع امروز مملکتمان این شکلی نبود. خیلی از مصلحتاندیشیها و خیلی از ترسها و خیلی از عقبنشینیها...، اما امام این شکلی نبود. امام با خدا بود. امام فهمیده بود، دانا بود. حکمت. حکمت یعنی هستها و بایدها را درست بفهمی، درست تشخیص بدهی.
چند تا آیه از سورۀ مبارکۀ اسرا را با همدیگر بخوانیم. خدای متعال در مورد این آیات میفرماید که: «اینهایی که بهت گفتم همه حکمت بود.» آیۀ ۳۹ سورۀ مبارکۀ اسرا: «ذَٰلِکَ مِمَّا أَوْحَىٰ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ». اینهایی که تا اینجا بهت گفتم، این چند آیه که از آیات ۲۲ شروع میشود، تا ۳۹، «حکمت بود بهت گفتم». یک سری هستها و یک سری بایدها.
خب، یک مروری به این آیات داشته باشیم، و امشب بخواهیم از خدای متعال که انشاءالله به حق حضرت لقمان، به حق سورۀ لقمان، به حق این ماه مبارک رجب، و این ایام مبارک و نورانی. میلاد امیرالمومنین علیه السلام را پشت سر گذاشتیم. رحلت زینب کبری، شهادت موسی بن جعفر را چند شب بعد در پیش داریم. مبعث را در پیش داریم. چه ایام و چه مناسبتهای بزرگی! بعدش هم که ماه شعبان با آن فضائل، با آن میلادهای با عظمت و در رأس همه ی شبها و روزهایی که در پیش داریم، شب و روز نیمۀ شعبان، که بسیار با فضیلت و بزرگی است. و بعدش هم انشاءالله ماه مبارک رمضان. از خدای متعال بخواهیم به حق این ایام، به حق این مناسبتها، انشاءالله این آیات را و این حقایق را در جان بریزد. این حکمت را به ما هم بدهد، انشاءالله.
خب، چه میگوید این آیات؟ میفرماید: «لا تَجْعَلْ» آیۀ ۲۲. اینهایی که حکمت است، خدا میفرماید: «اینها حکمت بود، بهت یاد دادم». «لَا تَجْعَل مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولا». خیلی آیات جالبی است، خیلی مطالب جالب است. همیشه از توحید شروع میشود. «رَأْسُ الْحِکْمَةِ مَخَافَةُ اللَّهِ». در رأس حکمت، ترس از خداست. اولین ویژگی انسان حکیم این است که خدا ترس، خداباور باشد. مثل حضرت امام رحمت الله علیه. هنگامی که توپ و تشر دشمن، تکانش نمیداد. وقتی داشتند از قم میآوردندش تهران، امام توی خاطره اش این را تعریف میکند. صوتش موجود است. میگوید فقط ساواکیهایی که من را داشتند میآوردند، اینها هی به این بیابانها نگاه میکردند، میگفتند که تو آدم زیاد داری. احتمالاً اینها تو این بیابانها قایم شدهاند، منتظرند بریزند جلوی ما، ما را بگیرند. امام فرمود: اینها مسلح، چهار نفر چهار طرف من بودند. یک پیرمرد. شبانه ریختند و گرفتند. نه قوهای، نه شمشیری، نه تفنگی. امام فرمود: اینها میترسیدند. تفنگشان هم سمت من بود. من به اینها دلداری میدادم، میگفتم نترسید، هیچی نمیشود. گفتم: نگه دارید، من یک وضو بگیرم. آفتاب دارد میزند. نمازم دارد قضا میشود. گفتند: نه، ما اینجا وایسیم برای ما خطر دارد. یک لحظه اینجا تو بیابان وایستی، ممکن است بریزند سرمان. فرمود: آقا، یک دقیقه نگه دار، من از این بغل جاده دستی بزنم، تیمم کنم. گفتند: نمیشود. در آخر امام فرموده بود: «همان تو ماشین تیمم کردم. مسیر قم به تهران هم پشت به قبله است. همان جا نشسته، پشت به قبله، تیمم به کف ماشین، دو رکعت نماز صبح خواندم. امید دارم خدا از من قبول کند.»
توپ و تشر دشمن روی او اثر ندارد. همین آدمی که یک کلمه، یک ذره ترس، اصلاً فرمود: «والله در عمرم ترس، اینی که میگویند میترسیم، نمیفهمم یعنی چه.» یک وقت تو کلاس درسش، آخر کلاس درس، یکی از شاگردهایش با یکی دیگر داشت صحبت میکرد. صدایش به گوش امام میرسد. از یکی از مراجع تقلید یک بدگویی میکند، یک چیزی میگوید، مثلاً درس امام خمینی را با درس آن آقا مقایسه میکند. امام از آن ته مسجد که شنیده بود این غیبت را، تا سه روز بیمار شده بود. بعد سه روز درسش تعطیل میشود. سه روز بعد، سه روز که میآید درس بدهد، هنوز نفسنفس میزند، دستش میلرزد: «پیش من غیبت...» حکیم. آمریکا ترس ندارد. غیبت ترس دارد. موشک، بمب اتم آمریکایی ترس ندارد. هلیکوپتر آمریکایی ترس ندارد. این در تو صحرای طبس، آن آدم با خدا میداند. خدا یک مشت گرد و خاک میپاشد اینها را نابود میکند. دلش قرص است. آن کسی که ترس دارد، غیبت یا معصیت و گناه. اولین حکمت این است: جز خدا کسی را نپرست. «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ». کنار خدا کس دیگر را نزن. اگر این کار را کنی چه میشوی؟ هم مذمت میشوی، هم رها میشوی، هم حقیر میشوی. این کشورهای منطقه، کشورهای اطراف ما را ببینید. مثلاً اینها با آمریکاییها بستند. نکبتی که میبارد بهشان، نگاه کنید. حقارتی که دارند، نگاه کنید. قذافی که چند سال پیش به درک رفت، برداشت تأسیسات هستهای راه انداخت. ایتالیا که آن ورش بود، آن ور دریا بود، گفت: حق نداری هستهای داشته باشی. گفت: خب چیکار کنم؟ گفتند: سوار کشتی میکنی، میفرستیم این ور. همه را سوار کشتی کرد. گفت: چشم. وقتی تو مخمصه افتاد، اولین کسی که ولش کرد همین اربابهایش بودند. اولین کسی که بهش حمله کرد همین اربابهایش بودند. با ناتو حمله کردند. وقتی دستگیرش میکنند، زنگ میزنند به یکی از این امیرهای منطقه، میگویند: چیکار کنیم؟ میگوید: همان در لحظه سر به نیستش. دست و پای این کسانی که دستگیرش کردند افتاده به دست و پاهایشان: «من پیرمردم، من بابابزرگتونم. به من رحم کنید.» تق، با گلوله، همان کلت شخصیاش که تیر خلاص میزد، کلت طلایی اش را زدند تو مغزش. جنازهاش را گذاشتند توی یک سالنی تا ده روز مردم میآمدند با جنازه سلفی میگرفتند. سقف بسته بود. از کیلومتری مردم با جنازۀ قذافی سلفی بگیرند. این حکایت کسی است که به غیر خدا رو میآورد. دلش به غیر خدا گرم است. بدبخت میشود. به کسی دیگر اعتماد نکن. دلت به کس دیگر گرم نباشد. اولین کسی که سرت را زیر آب میکند، همین است. پهلوی محمد رضا بدبخت از اینجا فرار کرد. اولین کسی که در را به رویش بست آمریکا بود. آوارهاش کردند تو این کشورهای منطقه. آخر هم با چه ذلت و حقارتی تو کشور مصر جنازهاش را دفن کردند. اینها دلشان برای کسی نمیسوزد. خدا را داشته باش. امام خدا را داشت. پیرمرد تک و تنها، ۸۰ ساله، نصف قلبش از کار افتاده بود. ۸ سال جنگ. کل دنیا روبهرویش بودند. تو صحرای طبس، خاک بیابان پا شد از امام خمینی دفاع کرد. آدمی که خدا را دارد، این شکلی است. آن هم که خدا را ندارد، توپ و تفنگش میشود مایۀ دردسر. و پس نکته اول این است: آقا، جز خدا کسی به درد تو نمیخورد. پس فقط با خدا باش. این حکمت اول.
حکمت دوم: «وَ قَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا». اینطور در نظر گرفته که جز او کسی را نپرستید، و به والدین احسان کنید. خیلی عجیب و جالب است که پدر و مادر را همیشه کنار اسم خودش آورده. دستور به احترام والدین را کنار بندگی خودش قرار داد. هموزن، هماینها هستند. پدر مادر اینقدر جایگاهشان بالا است. «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ». حالا بایدی که میگوید، میگوید: این پدر و مادر وقتی پیش تو کمکم سنشان رفت بالا، تو باید هی محبت و تواضع و احترام و رسیدگیات بیشتر بشود. انگار یک تناسبی هست. بچه ضعیف، پدر مادر جوان و شاداب و سرحالاند. خدای متعال این شکلی عالم را ساخته که این پدر و مادر هی میروند تو سراشیبی. این بچهها هی میآیند تو سربالایی. بچه شده سی سالش. پدر شده شصت سالش. پدر افتاده، فرتوت میشود. پسر هی دارد شادابتر و بانشاطتر میشود. تا به حال پدر جمعت کرد. پدر بود. حالا نوبت تو است. هرچه او بیشتر وارد پیری میشود، رسیدگی تو باید بیشتر بشود. اگر یکیشان پیر شد، «أَوْ کِلَاهُمَا» یا جفتی پیر شدند، خب پیر میشوند. کمکم طاقت شان کم میشود، حساس میشوند، زودرنج میشوند. غذایم چرا دیر شد؟ این چرا شور است؟ این چرا چرب است؟ این را درست کردی؟ چرا آن را درست نکردی؟ گوشش خوب نپخته، اذیت میشوم، نمیتوانم بجوم. از این گیرهایی که بعضی وقت میکنند. حوصلهات هی بیشتر میشود. این بایدی است که خدا بعد از بندگی خودش گفته. گفتم: اول من، بعد پدر و مادر. هرچه اینها وارد پیری شدند، باید تو حوصلهات و رسیدگیات بیشتر بشود.
«فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ». نباید. نبایدش این است: نباید به اینها اف گفت. این «اُفٍّ» را بعضیها فکر کردند ترجمهاش یعنی تف. که امام صادق فرمود که «این که فرمود اف، برای اینکه ما دیگر از این کلمه سبکتر، پایینتر دیگر نداریم». بهترین چیزی است که معمولاً آدم وقتی ناراحت میشود، میگوید. دستور خداست. نباید نسبت به پدر و مادر، همین همینقدر. امام سجاد علیه السلام، پدر و پسری با هم همسفر بودند، پسر یک همچین بیمحابا کنار بابا دراز کشیده بود تو سفر که اینها میرفتند، سرش افتاده بود کنار بابای آدم. سر آدم را بغل میکند، اثر محبت، صمیمیت است. آدم کلهاش را انداخته رو بابا. میگوید امام سجاد دیگر تا آخر عمر با این آدم حرف نزد. قهر کرد حضرت با این آدم. این چه وضع خوابیدن کنار بابات با این بیاحترامی است؟ عرض کردم: یک وقت محبت و صمیمیت یک بحث است. یک وقتی هم بیاحترامی، بیمحابا، بیملاحظگی. این بابایش است. ول کرده، پایش را انداخته مثلاً رو پای بابایش. من که اهل ادبام. اهل احترامام. خیلی مراعات میکنند.
«وَ لَا تَنْهَرْهُمَا». مهیب نزن. با اینها یکهو با حجم سنگین صحبت نکن. حجم صدایش را بالا میبرد. اینجوری برخورد نکن. «وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا». حرف زدن با اینها با احترام، کریمانه باشد. کرامت داشته باش. گویا با رئیسجمهور صحبت میکنی. «بیا، برو بشین.» «همین جا بشین دیگه، بلند نشو.» بابایش دارد صحبت میکند. چه مدل صحبت کردن است؟ پیرمرد گوشش سنگین است. خدا که میشنود. احترام. این محبت. مرحوم آیت الله مرعشی نجفی، ازش پرسید بود: «آقای، عنایاتی که بهت شد...» خب بزرگترین کتابخانه خاورمیانه را جمع کرد. خیلی هم زحمت کشید، رحمت الله علیه. «توفیقات از کجا بود؟» گفت: «احساس میکنم از یک جاست. آن هم این بود که مادرم به من گفت: برو بابات را صدا کن.» پدر ایشان از علما بود، سید محمود مرعشی نجفی. «پدرم تو کتابخانه مشغول مطالعه بود. مادرم گفت: غذا آماده است، برو بابات را صدا کن. آمدم دیدم بابام خوابیده. گفتم: چه مدلی صدا کنم؟ تنها راهی که به ذهنم رسید این بود: صورتم را گذاشتم کف پای بابا. یک مقداری صورتم کف پایش را لمس کرد.» حال خوبی داشت. این محبت پدر و مادر، رسیدگی به پدر و مادر. این جزء آن اولین بایدهاست. اول آدم باید فقط خدا را بپرستد. دوم باید احسان پدر و مادر کند. خدا انشاءالله توفیقش را به همه بدهد، و انشاءالله پدر مادرها سایهشان را بر سرمان نگه دارد. روز پدر را هم پشت سر گذاشتیم. همه پدر مادرهایی هم که دستشان از دار دنیا کوتاه شده، انشاءالله سر سفرۀ امیرالمومنین و فاطمه زهرا مهمان باشند در این شام جمعه.
«وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ». خیلی اینها سخت است، آقا. خدا توفیق بدهد. فرمود: «پر و بال ذلتت را پیش پدر و مادر باز کن.» اینجور باید خودت را کوچک بگیری. پیش پدر و مادر تواضع کنی. تخم غرورت را پایین بیاوری. کوچک ببینی. «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا». و باید دعا هم بکنی. «رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا.» دعا کنی بگویی: خدایا، اینها من بچه بودم بزرگم کردند. تو هم به اینها رحم کن. دعایی برای والدین. یکی از چیزهایی که توفیقات میآورد، دعا برای والدین است. یکی از چیزهایی که محرومیت از توفیقات میآورد، فراموشی حقوق والدین است. گرفتاری دارم. اضافه. شاید بعد از نماز برای پدر مادرت دعا نمیکنی، گرفتار شدی. خیلی مهم است دعای برای والدین. بعضی مقیدند هر شب دو رکعت نماز برای پدر، دو رکعت برای مادر. خصوصاً شبهای جمعه، روزهای جمعه، صدقه، انفاق، فاتحه، مزارشان رفتن. آدم بتواند برود. تو روایت دارد: خیلیها زمان حیات پدر و مادر که حق والدین نیستند، بعد از مرگ پدر و مادر عاق والدین میشوند. این که فکر کردی دیگر بابات مرده، دیگر انگار نه؛ هنوزم توقّع دارد. نه فاتحهای، نه دعایی، نه نماز قضا. گردنشان هم میآید. پسر بزرگ به گردنشه نمازهای بابایش باید بخواند. نفرین پدر سختی میآورد. سرمنشأ هزار و یک بدبختی است همان رمالی، سرکتابی، یکی بیاید یک کاری برایت بکند. آقا، ما را یک جایی بستند. خودت، خودت را بستی، بدبخت. خودت، خودت را بستی. به پدر و مادر نرسیدی. بسته شدی.
سید رضی عبارتی دارد، خیلی زیباست. مضمونش این است که وقتی مادرش از دنیا میرود، خب مادرشان مادر بسیار با فضیلتی بود. مرحوم شیخ مفید، دیشب خواب میبیند. زهرای مرضیه سلام الله علیها، حسن و حسین را میآورد کنار شیخ مفید. به ایشان میفرماید: «عَلِّمْهُمَا الْفِقْهَ یَا شَیخْ، عَلِّمْهُمَا الْفِقْهَ.» ای شیخ، به این دو تا بچه فقه یاد بده. فرداش میبیند یک خانم با فضیلتی دو تا بچۀ کوچک آورده در خانهشان. در زد. گفت: «یا شیخ، عَلِّمْهُمَا الْفِقْهَ.» این دو تا سید کی بودند؟ سید رضی و سید مرتضی. سید رضی (همین سیدی است که نهجالبلاغه را جمع کرد)، یعنی انگار این دو تا بچه را انگار حضرت زهرا فرستادند. بچههای حضرت زهرا بودند. ایشان علاقهمند بود و از علمای درجۀ یک ما هم هستند. شیخ طوسی شاگرد سید مرتضی است که موسس حوزه علمیه نجف بود. شیخ طوسی، خیلی این دو نفر جزء شخصیتهای برجسته ما هستند و در طول تاریخ خیلی حق به گردن همۀ ما دارند. سید رضی وقتی مادرش از دنیا میرود یک شعری دارد. مضمونش این است: میگوید: خدایا، از این به بعد با چه دستی بلا را از آسمان بگردانم؟ دستی که بلا از سر من دور میکرد، دست مادرم رفت زیر خاک. با چه دستی بلا رفع کنم؟
پدر و مادر، بزرگی میگفت، خدا رحمتش کند، شاید به خود بنده گفت، تو ذهنمه به خود بنده گفت. پشت مسجد کوفه شاید بودیم، یک سفری باش کربلا رفته بودیم، اهل معنا میبود ایشان. گفت: «اسم اعظم خدا پدر و مادر است. دعایشان مستجاب است.» الح مدلله. دعای برای پدر و مادر. تو بعضی نقلها هم داریم: «اگه قبر پدر و مادر دور است، یک صورت قبری با انگشت نقاشی کن. همین تو خانه که نشستی.» چون دعا کنار قبر پدر و مادر مستجاب است. یکی از جاهایی که دعا مستجاب است، بالای سر قبر است. بالای سر یعنی کجا؟ یعنی قبر. این قبری که داریم، صورت میت رو به قبله است دیگر. شما کنار قبر بنشینید، رو به قبله، بالای سر قبر. بالای سر قبر پدر و مادر، دعا مستجاب است. میگویی: «پدر مادرم شهرستان است.» چقدر خدا این باب رحمتی که پدر و مادر قرار داده، چقدر توسعه داده! میگوید: «پدر مادر دورند؟ اشکال ندارد. همین خانهای که نشستی، با انگشتت یک صورت قبر بکش. به یاد قبر پدر و مادرت. همین بالای سرت نشین دعا کن.» این هم مستجاب است. فاتحه بخوان برایش. هدیه بفرست برایش. این ارتباط دعا ایجاد میکند. گرفتاریهایی... خیلی خاطرات و داستان تو این زمینه هست که چون فرصت نیست بهش نمیپردازم. خیلی گرفتاریها حل میشود با یک عمل. یک روزه: غذا برایش میگیریم. ماه رجب روزهها چقدر ثواب دارد. یک روزه غذا برای مادرت، برای پدر. گرهها باز میشود. دو رکعت نماز تو حرم امیرالمومنین، هر رکعت یک میلیون رکعت در مسجد کوفه یا حمید، دو رکعت نماز گذاشتن. غوغا میکند. گرهها باز میشود. دستگیریها میشود. بعد، گرههایی از خودت باز میشود.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُورًا». خدا میداند تو دلتان چه خبر است. اگر آدمهای خوبی باشید، خدا هم به شما مغفرتش را خواهد داد. پس این باید دوم شد.
باید سوم: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ». اینهایی که میخوانیم چی بود، آقا؟ حکمت بود. فرمود: این بایدهایی که بهت گفتم، پشتش یک هستی است. این هست و باید میشود حکمت. اگر اینها را مراعات کردی، میشوی حکیم. سومیش چیست؟ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ». باید سوم این است: نزدیکان، حق و حقوق اینها را برسان. برادرت، خواهرت. چقدر الان ما مراجعه داریم سر بحث ارث. گرفتاریها، کینهها، کدورتها، اختلاف ها. یکی از دوستان تازگی ها، از رفقای خوبمان، میگفت که برای تقسیم ارث رفته بودیم همین محضر که وکالت بدهند. همه خواهر و برادرها. این دوست ما که کتاب «صدیقه در قیامت» و اینها را نوشته، خیلی انسان باصفا و ملکوتی است. ایشان گفتش که رفتیم. خواهر برادرها همه به ما وکالت دادند که آقا این تقسیم ارث را من انجام بدهم. چهار، پنج تا خواهر برادر همه آمدند آنجا امضا کردند که اسم ایشان حاج محسن آقا. هرچی حاج محسن آقا تو تقسیم ارث لحاظ بکند، ما همه تابعیم. دفتردار، همه که رفتند بیرون من را صدا کرد: «بیا اینجا.» گفت: «من سی سالۀ دفتر دارم. اولین بار تو عمرم. همیشه دعوا سر جنازه دارند. دعوا میکنند تو قبرستان سر جنازه. تو قبرستان دارند دعوا میکنند.» داستانهای عجیب آدم گاهی میشنود که آقا این را اگر دفن بکنی، اینها بقیه همه چیزها را هاپولی هاپو میکنند. دفنش نکن. اول تقسیم بشود، بعد دفن. چقدر عجیب! مسلمان! «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ». حالا این دوست ما را، چرا برادر خواهرش، خودش پنج تا سهم داشته باشه و سهم خودش را بدهد! این را میگویند مومن. فرمود: «یک جوری باید باشید که اهل سنّت هم میخواهند امانت بدهند به شماها بدهند.» امام صادق فرمود: «لِإِیدَاءٌ لِلْأَمَانَةِ». فرمود: «شیعه ما آن کسی است که تو یک شهری که همه غیرشیعه کاستن، امانت پیش کسی بسپارند، بگویند که این آدم حسابی است. پیش این بسپارید.» اگر اینجور بودی، میشوی شیعه علی. تف سر بالاست.
تعمیرگاهها. آن مثلاً این پنج تا تعمیرگاهی که بغل هماند. آن نفر وسطی بهایی است. به همان ماشینت را درست کند. ارمنیها. چقدر امام زمان خون دل میخورد وقتی که همچین حرفی شنیده میشود! چقدر مایهی سرشکستگی امام زمان. پنج تا مغازه، چهار تا مسلمانند. میگویند: «آقا، با مسلمان ندهیها!» پس باید سوم این است که آقا، حق و حقوق دیگران را، خصوصاً نزدیکان را، بهشان برسان.
«وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ». دو آدمی که ندارد، به آن که در راه مانده است.
«وَ لَا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا». بریز و بپاش الکی هم نکن. خرج الکی هم درست نکن. ممکن است از خودت هم باشد. حلال هم باشد. ولی حق نداری از روی دلت خواستی خرج کنی. چرا؟ چرا نباید بریز و بپاش کرد؟ چون اینگونه است. خیلی عجیب است. چگونه است؟ «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ». آنهایی که بریز و بپاش میکنند، داداش شیطونند. تعبیر قرآن عجیب است. داداش شیطانم نمیگوید که حرف گوش کن. «شیطان، داداش شیطان است. همجنس شیطونند.» یکیند. هرجور دلش بخواهد: «مال خودمە.» «اختیارش را دارم.» «و کان الشیطان لربه کفورا.» شیطان نسبت به خدا کافر است، کفران میکند.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّکَ». حالا یک وقتی هم هست که آقا یک کسی به تو رو میزند، نداری. حالا هر مسکین و هر نداری که به آدم رو میآورد، آدم نمیتواند بر سرسرش فریاد بکشد: «با داد و بیداد»، «با تحقیق»، «برو گمشو بیرون»، «به من چه»، «دیگه حق نداری اینجا زنگ بزنی». اینجوری نیست. میفرماید که: «محبت کن». «ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّکَ». ترجیحاً خودت دوست داری خدا به تو چطور محبت و رحمت نشان بدهد، تو هم با آن ندار این شکلی صحبت کن. «فَقُل لَّهُمْ قَوْلًا مَّیْسُورًا». خیلی با آرامش و با متانت باهاش صحبت کن. تحقیرش نکن. آنقدری که ازت برمیآید کمکش کن. بقیهاش هم یکجوری با او برخورد کن تا دل طرف را خالی نکنی. تحقیرش نکن. تو سرش نکوب.
«وَ لَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً». باید بعدی، خیلی این آیات قشنگ است. از اول مدارس به ما یاد میدادند، دونه به دونش را. هر سال یکی از اینها را یاد میدادند. الان میگوید: دستهایت را نه آنقدری ببند، کمِ «چسبانده به گردنت.» نه آنقدر هم باز بگذار که هرچی تو دستت است بریزد. یعنی نه خیرت به هیچکس برسد. نه هیچی برای خودت نگه دار. حالت افراط و تفریط. نه یک حالتی که هرچی آمد برای خودت نگه داری. نه یک حالتی هم که هرچی آمد بدهی به این و آن. این غلط، جفتش غلط. «فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا.» هم ملامتت میکنند، هم حسرتزده میشوی. آقا، بخش، سهم خودت است. سهم زن و بچهات است. بله، یک وقت منزل امیرالمومنین است. همسر و بچهها همراهند. بعد امیرالمومنین، رهبر جامعه است. پدر امت. آنجا لقمه خودش و بچههایش را میدهد به یک کسی که ندارد. این حسابش با من و شما فرق میکند. وظایفی داریم. خانواده داریم. رسیدگی میخواهد. حق اینکه بخواهیم از یک حدی بیشتر به بذل و بخشش بپاشیم، نه. بذل و بخشش بکنیم. حق این هم ندارد که هیچ نداده. از آن طرف هم بگوید: «آقا من خودم هزار تا گیر و گور دارم.» این هم نیست. خب، چرا باید این کار را بکنی؟ یک هستی پشتش است. «وَ لَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَ لَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا. إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ». روزی دست خداست. رزق با خداست. برای هرکی بخواهد توسعه بدهد. برای هرکی بخواهد تنگ بکند. با خودش. داستانهای عجیبی هست. هرکدام از این آیاتی که میخوانیم، کلی داستان و خاطره و اینها هست که چون وقت نیست بهش نمیپردازم. خدا بعضیها را چطور یکهو از خاک به افلاک برساند، از افلاک به خاک. وقتی گشایش میخواهد ایجاد بکند؟ بالا و پایینهای زندگی. خیلی عجیب و غریب است. واسه همین میگوید وقتی روزی داستانش این است، تو حواست به من باشد. آن جایی که باید کمک کنی، کمک کن. وگرنه مینشانمت به زمین، به خاک. «إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا».
«وَ لَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ». باید و نباید بعدی. تو جامعه ما متاسفانه خیلی رایج است. این هم یک خاطره دارم. حالا خیلی سریع بگویم. بعدش میفرماید: «بچهات را از ترس فقر نکش.» «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ». ما روزیتان را میدهیم. این هم خاطره عجیب اینجا داریم. ما دوازده، سیزده سال پیش مشهد جلساتی داشتیم. یکی از بچههای آن جلسه آمد، گفت که ما مشاورهای با شما میخواهیم داشته باشیم. «مادرم سوالی دارد.» گفت: «میشود زنگ بزنیم؟» گفتم: «باشه، مشکلی نیست.» شماره را گرفت، و چند روز بعد دیدم یک خانمی تماس گرفت. گفت که: «من سه تا بچه به دنیا آوردم. با سزارین هم به دنیا آوردم. بچه چهارم را باردارم. حالا جدا از اینکه خب میگویند که خطر دارد و فلان و اینها، شوهرم گفته که من به خاطر مشکلش کار ندارم. من نونخور اضافی نمیخواهم.» «ما هرچی پرس و جو کردیم، گفتند که این حرام است. چیکار کنیم؟» گفتوگو کردیم و بعد از پیاده کردن صراطی مستقیم نبود که به راه دیگر رسیدند. آخرش دیگر به این رسیدیم که اینها به توافق برسند. آقا را راضی کنند که بچه را نگه دارند. وقتی به دنیا آمد، به خانوادهای که بچه ندارند، و «تقدیمشان کنند». من باید بدهم. «تو این چند ماه پس، به محض اینکه به دنیا میآید، یکی از بیمارستانهای مشهد میدهند به زن و مردی، و میرود بچه.»
این قضیه گذشت. مثلاً فرض کنید که الان بهمن ماه است. مثلاً خرداد بچه به دنیا آمد. مرداد دوباره دیدم همان شماره زنگ زد. گفتم که: «بفرمایید.» گفت که: «حاج آقا، دستمان به دامنت. بچه را دادیم، دو ماه است که دادیم، رفت.» «شوهرم یک چند روزی حالش بد بود و رفع نشد. آزمایش. شوهرم رفت آزمایش، و الان با آزمایش آمده است.» همان جا آزمایش بود. مریض آمده بود تو. «الان با آزمایش آمده. می گویند که دو ماه است آقا سرطان خون گرفته. دو ماه. چیکار کنیم؟» گفتم: «بچه را پیدا کن.» گفت: «نمیشود. کجا رفت؟» چند روز بعد دوباره زنگ زد. دیدم صدای گریه و شیون میآید. گفت: «آقا، شوهرم از دنیا رفت.» و خوابش را دیدند. گفته میخواهم برم مثلاً دیدن که میخواهد برود حرم امیرالمومنین، یک بچه وایستاده سر راهش. بچه بهش میگوید: «منو از مادرم جدا کردی. منم نمیگذارم تو بیای حرم.» نکته عجیب داستان این بود که یک نونخور اضافی تو آن خانواده بود، آن هم خود همین بزرگوار بود. خدا بردش. نونخور اضافه خودش. داستان زندگی ماست. هست و نیستها و باید نبایدها. مشکل کرد. روزی با یکی دیگر است. «علی الارض ثقلها و علی الله رزقها.» امام صادق فرمود: «چقدر حیوانات دمقی هستند سنگینیش رو زمینه، روزیشم با خداست.» به تو چه؟ از دوچرخه ناراحتی؟ به تو فشار میآید؟ «روزش با خداست.» میگویم: «بریم شمال جوجهکشی راه بیندازیم. سی تا بچه بی حساب و کتاب.» «اوّلمون به دنیا آمده، دومش بیا.» هرکدام روزی خودش را دارد. «بنده خودم.» «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ». تازه خدا به شما تورم هم بخشیده. تحویل گرفتم. «از قبل این بچه چیزی هم به تو میدهم.» «بچه نون خودش را آورده.» بلکه گذاشتم دو لقمه از نون این تو بخوری. دقیقاً برعکس آن چیزی که ما فکر میکنیم. «بچهات را هم میگذارم تو بخوری.» اصلاً «بچه روزی میآورد با خودش.»
اینو هست و نیستی که ماها گاهی اشتباه میفهمیم است. چقدر آمار کورتاژ و سقط تو جامعه ما بالاست! چند سال پیش میگفتند روزانه آمار سقط در ایران معادل سقوط هشت تا هواپیما است. روزی هشت تا هواپیما سقوط بکند، میشود تعداد بچههایی که داریم هر روز میکشیم. تو تهران، تو ایران. این مال چند سال پیش. الان نمیدانم چقدر. این همه قتل عام داریم ما میکنیم. آدم میکشیم. به زور بچه را میکشند، چرخ میکنند این بچه را تو رحم. قهر خدا را دارد. بیچارهات میکند. نه، من نونخور اضافه نمیخواهم. «إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا». اشتباه بزرگی است کشتن این بچهها.
باید و نباید بعدی: «وَ لَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِیلًا». به زنا نزدیک نشوید. این هم راه غلط و بدی است. جوانها خیلیها فکر میکنند که میانبر است. هزینههای زندگی را ندارد. کیف و حال زندگی را هم دارد. ازدواج نمیکنی. منطقه اینها چیست؟ یک لیوان شیر برای نوشیدن که نمیرود گاو بخرد. منطقه آدم به خاطر یک لیوان شیر که نمیرود گاو بخرد. که «یکی بیاید تو خانهات که دیگر بیرون نره.» چقدر واقعاً بعضیها مریضند! «یکی بیاید، دیگه نره.» تنوع طلبی. هر روز با یکی. فکر میکنی که میان عمرت. فکر میکنی یک کیف عالی دارد. بیچاره میشوی. بیست سال، سی سال، چهل سال میگذرد. پنجاه سال. نه بچهای، نه همسری، نه مهری، نه محبتی، نه وفایی. بعد آخرش با سگت سر و کار داری. سگ و گربه و لاک پشت و خرگوش. نه اسمی و نه رسمی و نه تربیتی و نه هویتی. راهت هم انشاءالله سگت ادامه میدهد بعد از مرگت. راه غلطی.
«وَ لَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ». آدم نکشید. مگر آنجایی که خدا دستور داده است. «وَ مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا». اگر کسی به ظلم کشته بشود، «فقط جعلنا لولیه سلطانا». ما برای ولی مقتول اجازه دادیم، سلطه دادیم که قصاص بکند. ولی «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ». که نباید بکند در قتل. یعنی به ناحق کسی را بکشد. «إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا». کمکش هم میکنی کسی که انتقام میخواهد بگیرد برای خون به ناحق ریخته شده اش. کمک میکنید.
«وَ لَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ یَبْلُغَ أَشُدَّهُ». به مال یتیم هم نزدیک نشوید. «الا بالتی هی احسن». مگر به بهترین شکل. «حتی یبلغ اشده.» تا به بلوغ برسد. «و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياءهم.» وفا کنید. «إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا». خدا بابت عهد سوال میکند. قول و قرارهایی که ما با هم میدهیم، باد هوا نیست. «من برایتان خیابان میکشم و مترو میزنم.» طرف تو مازندران یک متر بکند، به آب میرسد.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ». پیمانهها را وقتی وزنکشی میکنید، خوب پر کنید. حواستان باشد. به عنوان مثال، بعد بعضی دوستان گاهی پیام میدهند، میگویند: «آقا، به شغل ما توهین شد.» نمونه است دیگر. اینها مصداق نمونه است. از قصد اهانت به آن صنف را که نداریم. نمونه داریم عرض میکنیم. آدم خوب هم تو این صنف قطعاً زیاد داریم. «۱۷۰ تومن.» جعبه را میگذارد. جعبه چند گرم است؟ مثلاً ۲۲۰ گرم جعبه شیرینیفروش. ۲۲۰ گرم یک پنجمش را حساب میکند. بنده یک جا گفتم، طرف گفت: «آقا، ما برای این کارتنها پول میدهیم.» خب پدر جان. تو الان این کارتن را داری، کیلو کارتن ۱۷۰ تومن که حساب کتاب به حساب کیلو ۱۷۰ تومن داری به این بدبخت میفروشی. برای چی؟ این را روی بار این شیرینیها میکشد.
استاد بزرگوار آیت الله جوادی آملی میفرمود که: وقتی من در مدینه کنار قبر پیغمبر، بعد از نماز صبح مشغول تعقیبات بودم، یک جوانی آمد از من سوالی پرسید: «خواب دیدم. خواب دیدم که دارم یک یخی را تا مغازه میکشم. اینی که دارم میبرم یخ است، ولی ازش آتش بلند میشود.» «تعبیر خوابم چیست؟» «رفتم به یکی از علما، ظاهراً مال اصفهان هم بوده این جوان. میگویند رفتم به یکی از علمای تعبیر خواب، خوابم را گفتم. ایشون تا خواب من رو شنید، گفت: تو آبمیوه فروش نیستی؟» «گفتم: چطور؟» «گفت: احتمالاً آبمیوههات را با یخ میفروشی، وزن آبمیوه را یخ هم توش حساب میکنی. این مال حرومی که میخوری را خدا بهت نشان بدهد که یخهات آتش است.»
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ». حالا خوب آدم بخواهد حلالخوری بکند. حلالخور هم زیاد داریم. ولی به هر حال دقت میطلبد. اگر کسی بخواهد خداپیغمبری کار بکند. شما تاکسی که سوار میشوی، از سر خیابان تا ته خیابان هم مثلاً چهار تا کوچه را مثلاً ۱۰ تومن میگیری. کورس. خدا پیغمبرش این نیست دیگر. یک زمانی تاکسی مترها بود. میزدند. حساب کتاب دقیق میکرد. «بهار سخته دیگه، آقا. حلالخوری سخته. گیر نمیآید.» «ده جزء در عبادت، نه جزئش حلالخوری است.» «و یک درهم حلال هم تو آخرالزمان به ندرت پیدا بشود.» ۳۰۰۰ میلیارد را خوردند بردند. تو به من «یک لقمه ای» گیر دادی. چه برسد به ۵۰۰ هزار تومن. شروع میشود، «تخم مرغ دزد» چی میشود؟ «شتر دزد» میشود.
«وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ». با ترازوی درست و حسابی وزن کنید. «ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا.»
«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ». چیزهایی که علم نداری هم دنبالش نرو. چیزهایی که معلوم نیست. مبهم است. دنبالش نرو. نه دنبالش برو، نه بگو. وقتی چیزی نمیدانی. «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا». گوش و چشم و دل روز قیامت مورد سوال واقع میشود.
«وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا». با تکبر رو زمین راه نرو. «إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا». هرچقدر هم جوّگیر با تبختر و تکبر رو زمین راه بروی، نه زمین را میتوانی بشکافی، نه قد و قوت خودت را میتوانی بر کوه اضافه کنی. «کُلُّ ذَٰلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهًا». این گناهان، بدیها همه پیش خدا ناپسند است. فرمود: «اینها حکمت بود که بهت یاد دادم.» اینها را اگر کسی بلد باشد و عمل بکند، میشود حکیم، میشود لقمان حکیم. خدا انشاءالله از این حکمتها به ما هم عطا فرماید.
چند خط هم روضه بخوانم و عرضم تمام. ایام شهادت موسی بن جعفر. اینها در رأس حکمت بودند. اینها خزانه حکمت. وجود نازنین موسی بن جعفر. یک روایتی هم از موسی بن جعفر داریم که به روایت هشام معروف است. آنهایی که اهل مطالعه و تحقیقند انشاءالله بروند این روایت را پیدا کنند و بخوانند، مفصل موسی بن جعفر یک روایت طولانی با هشام بن حکم در مورد حکمت و علم باهاش صحبت کردند. خیلی معارف نابی دارد.
خوب ببینید، آقا، دنیای ما این شکلی است: آن کسی که میآید سرت را گرم میکند و خالی میکند، این همه احترام و عظمت دارد تو دنیا. آن کسی که میخواهد بیاید تربیتت کند، رشدت بدهد مانند موسی بن جعفر است. سالها در زندان تک و تنها و غریب. آنهایی که اهل حکمتند، معمولاً تنها و غریبند. خیلی مشتری ندارند. اینجور زندگی کردن غریبانه است. کسی مشتری ندارد. خیلی خوشاینده کسی نیست. غربت و مظلومیت موسی بن جعفر علیه السلام. سالها در زندان. و این اواخر دیگر این زندان برای او خیلی سخت بود. توی زندان نمور، تاریک. مدت طولانی نور نمیرسید به موسی بن جعفر. ولی تو همین زندان هم هر وقت میآمدند ببینندش _آدم حکیم این است_، اولی که دستگیر کرد هارون الرشید ملعون موسی بن جعفر را، خب ما آقا بدبخت شدیم، بیچاره شدیم، از همه کس همه چی دور افتادیم. تا وارد این سلول انفرادی شد، موسی بن جعفر دیدند رفت سجده شکر. عرض میکند: خدایا، من لایق این نعمت نبودم. به من خلوت با خودت را عطا کردی. و من خلوت... .
هارون رشید گفت: میخواهم موسی بن جعفر را بدنام کنم. یا سند میخواهم علیهش درست کنم. چقدر اینها نادون بودند! یک زن خراب و بدکاره را بزک کردند. فرستادند تو سلول. گفتند: آقا مدت طولانی از زن و بچه دور بوده. احتمالاً پایش بلغزد. پایش هم بلغزد، این زن را من برمیدارم از این ور به آن ور میروم. میگویم آقا، این رئیس اینها این است. چه طرحی ابلهانهای! داشت. این زن آمد، موسی بن جعفر در سجده است. عزیمت او را و من را برای مناجات دید. این ناله و این سوز و این آتش مناجات موسی بن جعفر افتاد به دل این زن بدکاره. این هم رفت به سجده. شروع توبه کردن. استغفار کردن: خدایا، من هم بدم. این آقا با این همه پاکی این جور داره ناله میزند، گریه میکند. من چی باید بگویم؟ زن بدکاره صاحب مقامات معنوی شد. خداوند موسی بن جعفر را فرستاد که زن متحول بشود. تو این زندان پایانی، که زندان سلیم بن شاهک ملعون بود و یهودی بود، خیلی سخت گذشت به موسی بن جعفر.
دیگر تو این زندان آخر دیدند موسی بن جعفر دعایش عوض شده است. این دعا را میکرد: «یا مخلص الشجر من بین رمل و طین!» «ای کسی که، ای خدایی که از بین گل و خاک درخت را نجات میدهی، بیرون میآید.» «یا مخلص اللبن من بین فرث و دم!» «ای کسی که شیر را از بین خونآلودگی بیرون میکشی.» «یا مخلص الولد من بین مشیمة و رحم!» «ای کسی که بچه را از بین جفت و رحم بیرون میکشی.» «و یا مخلص النار من الحدید و الحجر!» «ای کسی که آتش را از بین آهن و سنگ بیرون آوری.» «یا مخلص الروح من بین الاحشاء و الامعاء!» «ای کسی که روح را از تن بیرون میکشی.» «خلصنی من ید هارون». «من از دست هارون نجات بده.» فدای این مناجات غریبانه موسی بن جعفر. سادات موسوی در جلسه داریم. فرزندان موسی بن جعفر. امشب برای این آقای غریب گریه کنیم. ایام شهادت بزرگوار است.
وقتی که آوردند جسد مطهرش را، از زندان. یوسف هم زندان رفت، ولی بعد سالها آزاد شد. با احترام و عظمت از زندان آزادش کردند. موسی بن جعفر از زندان آزاد شد بعد از این دعا، ولی آزادیش چی بود؟ توی تابوتی قرارش دادند. این تابوت را از قعر زندان بیرون آورده. چهار نفر نعشکش آمدند. چهار طرف این تابوت مطهر را گذاشتند روی پل بغداد. صدا زدند: «هذا امام الرافضة!» «این امام این منحرفین است!» استخفاف با تحقیر. صدا زدند: موسی بن جعفر. اینجا گفتند که شیعیان وقتی آمدند تابوت موسی بن جعفر را بلند کردند، بعضیها گفتند: «جسد موسی بن جعفر نیست.» «چرا؟» گفتند: «این تابوت خیلی سنگین است. بدن موسی بن جعفر خیلی نحیف است. این تابوت نمیخورد به تابوت موسی بن جعفر.» باز کردند تابوت را، ببینند پیکر کی در این تابوت است؟ دیدند پیکر موسی بن جعفر است، ولی همه این غل و زنجیرها به تن مطهرش این جا بود که این تابوت را سنگین کرده بود. سرش هم این بود. موسی بن جعفر وصیت کرد. فرمود: «من را با همین غل و زنجیر دفن کنید. پیکرم را با همینها توی خاک بگذارید.» فدای آن پیکری که با غل و زنجیر در خاک رفت.
یک خط هم روضه بخوانم برویم کربلا. از روضۀ موسی بن جعفر: موسی بن جعفر را با غل و زنجیر دفن کردند. در بین اهل بیت، آنهایی که به بدنشان اضافهای بود و دفن شدند، ظاهراً همین دو بزرگوار بودند. یکی موسی بن جعفر است که با این غل و زنجیر دفن شد. یکی هم اباعبدالله الحسین. حسین با چی دفن شد؟ با این تیر و نیزهها. انقدر این بدنش پر از تیر بود، دیدند این تیرها را نمیشود از این بدن بیرون آورد. «سارَغ الْقُنْفُذ» تعبیر مقتل این است. انقدر ظهر عاشورا تیربارانش کردند، بدن مطهرش مثل خارپشت شده بود. همه طرف نیزه، همه طرف تیر. این هم پیکری بود که با این تیرها و نیزهها دفن کردند.
علی لعنت الله. خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما را ضی بگردان. عمرمان را نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرت قرار ده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل. ذوی الحقوق، ذوی العَصای سر سفره با برکت موسی بن جعفر علیه السلام مهمان بفرما. شب اول قبر موسی بن جعفر به فریادمان برسان. حوائج دنیوی و اخروی شیعیان و محبین اهل بیت را به آبروی باب الحوائج موسی بن جعفر، الساعه برآورده بفرما. مرضای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت کن. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن. نبی و آله، رحم الله من الفاتحة.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمتانه
جلسه اول
حکمتانه
در حال بارگذاری نظرات...