ویژگیهای شخصیت حقیقی و ملکوتی قرآن [01:49]
ویژگیهای حضرت لقمان (علیهالسلام)؛ با همت، اهل تفکر، خوشبین [06:49]
ویژگیهای خاص حضرت داوود (علیهالسلام) و گفتگوی ایشان با حضرت لقمان (علیهالسلام) [09:00]
ماجرای قضاوت به حق حضرت داوود (علیهالسلام) و توبه ایشان به خاطر عجله در قضاوت [13:21]
خواندن سوره قدر به جای یک سوره خاص؛ راه حلی برای بهرهمندی از ثواب و اثرات سورههای دیگر [13:37]
پاسخ زیبای حضرت لقمان (علیهالسلام) به ندای آسمانی و القای حکمت الهی به ایشان [19:05]
بی احترامی فردی به حضرت لقمان (علیهالسلام) و توصیه ایشان به او؛ چشم، زبان، لقمه و دامن خود را کنترل کن [24:13]
چگونه با شیطان مقابله کنیم؟ [27:44]
انس با قرآن در جوانی؛ سریان حقیقت قرآن در گوشت و خون انسان [28:50]
ماجرای اولین بروز حکمت حضرت لقمان (علیهالسلام)؛ نجات فردی که شرطِ خوردن آب دریاچه را بسته بود [31:09]
حضرت لقمان (علیهالسلام): فرزندم در بندِ حرف مردم نباش، ایشان در هر صورتی کنایه میزنند [35:58]
احترام به (بسماللهالرحمنالرحیم) توسط حضرت لقمان (علیهالسلام) [39:11]
گرسنگی؛ بهترین پذیرایی خداوند از بنده مؤمن [41:16]
خاطراتی از روزهای آخر حاج قاسم سلیمانی [46:07]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِاللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِيالقَاسِمِ المُصطَفَی، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ عَلَی القَومِ الظّالِمِین مِنَ الآنِ إِلَی قِیَامِ یَومِ الدِّین.
در محضر سوره مبارکه لقمان هستیم. بحث و بهصورت کلی از سوره مبارکه لقمان داشتیم و با هم مرور میکردیم. نکتهای را در ابتدای بحث از سوره مبارکه لقمان عرض بکنم و انشاءالله ادامه نکاتی که جلسه قبل بهش پرداختیم. سوره مبارکه لقمان اینشکلی شروع میشود: «الف لام میم تِلْكَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ». این آیاتی که سوره آورده و در قرآن آمده، آیات کتاب حکیم است. خیلی عجیب است. خدای متعال ویژگیهایی را برای قرآن گفته که اینها ویژگیهای یک شخصیت حقیقی است. ما کتاب را که زنده نمیدانیم که (مثلاً) هیچوقت بنده نمیگویم: «این دستمال کاغذی خیلی مهربان است!» دستمال کاغذی که مهربان نمیشود. «این دستمال کاغذی خیلی خوشاخلاق است.» همچین حرفی، یا باید بگویند: «آقا منظورت چیست؟» یا باید بگویند: «ساقیات کیست؟» از این دو حالت خارج نیست. یا باید بگویند: «منظورت چیست؟» (احتمالاً یه تشبیه، چیزی) یا توی عوالم دیگری داری سیر میکنی، یه چیزی میکشی، یه کاری میکنی.
خدای متعال در قرآن ویژگیهایی را برای این کتاب گفته که ویژگیهای «کتاب» است. میفرماید: «قرآن کتاب کریمه، قرآن کریم، قرآن مجید.» مجید یعنی خیلی با شخصیت. در مورد کتاب در مورد کاغذ که این حرفها را نمیزند که مثلاً این کاغذ خیلی مهربان است، خیلی با شخصیت، خیلی بااخلاق است. معلوم میشود این کتاب، این کاغذها نیست. یک شخصیت حقیقی دارد. قرآن کریم، این یک صورتی است از آن شخصیت حقیقی ملکوتیاش که در قیامت بروز پیدا میکند به یک چهره بسیار زیبا و جذابی که مردم وقتی نگاه میکنند به آن خصوصیات متعدد و عجیبی هم دارد. انبیاء نگاه میکنند، میگویند: «این از ماست.» شهدا نگاه میکنند، میگویند: «این از ماست.» صالحین نگاه میکنند، میگویند: «این از ماست.» از همه اینها عبور میکند، میرود تو اون رتبه بالاتر از همه اینها میایستد. خطاب میرسد که این قرآن کریم شفاعت میکند. قرآن، قرآن شخصیت حقیقی است. اینجا به شکل کتاب و این کلمات ظاهر شده.
این شخصیت حقیقی چه ویژگی دارد؟ کریم، مجید. یکی دیگر از ویژگیهایش چیست؟ حکیم. قرآن، کتاب حکیم. این خیلی نکته مهمی است، چرا؟ چون کلام خدای حکیم. جلوتر آیه نود میفرماید: «خَالِدِینَ فِیهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» خدا عزیز حکیم است. عزیز حکیم. کلامش هم میشود حکیم، کتابش هم میشود حکیم. تجلی خداست دیگر. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود: «خدا در قرآن کاملترین تجلی خودش را دارد.» گل و گیاه و اینها هر کدام یک جلوهای از خدای متعال است. جلوه قدرت خداست، جلوه محبت خداست. قرآن، جلوه کامل خداست. قرآن و اهلبیت، جلوه کامل خداوند. ما تو این عالم از این دو تا جلوه بالاتر برای خدای متعال نداریم که حقیقتشان هم با همدیگر یکی است. چون این قرآن کلام خدای حکیم است، میشود کتاب. و این کلام خدای حکیم چی پرورش میدهد؟ حکیم پرورش میدهد.
فرض کنید اینجا باشگاه ورزشی است. حالا نمیدانم این نزدیکیها باشگاه ورزشی هست یا نیست. هست. فرض کنید سردر باشگاه ورزشی بنویسند که مثلاً اینجا باشگاه ورزشی است، مربی این باشگاه قهرمان کشتی است، مثلاً کلاسهای باشگاه ساعت فلان. الان کسی پیدا میشود بگوید: «آقا ببخشید اینجا این کلاسها، کلاس چیست؟ پیچ؟» قهرمان کشتی میآید تکواندو درس میدهد؟ قهرمان کشتی است دیگر. نوشته قهرمان کشتی. قهرمان کشتی یعنی چی؟ اینجا درس میدهد. وقتی هم گفتند کتاب خدای حکیم، کتاب حکیم است، یعنی چی پرورش میدهد؟ حکیم پرورش میدهد. کتاب حکیم. خدا حکیم است. آنکس که با این کتاب پرورش پیدا کند، میشود حکیم. تو قرآن نماد شخصیت حکیم را کی میدانید؟ آقا حضرت لقمان علیهالسلام که پیغمبر هم نبود، البته حکیم بود. ملائکه آمدند بهش گفتند که خدای متعال گفته برید به لقمان بگید که میخواهی پیغمبر باشی یا حکیم باشی؟ خوب شما یه صلوات بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
پیامبر اکرم در روایتی فرمود: «حَقّاً لَم یَکُن لُقمانُ نَبِیّاً وَ لَکِن کانَ عَبدًا بَلسامًا.» حضرت لقمان پیغمبر نبود، ولاکن کان عبداً مصمماً، یک بنده مصممی بود، آدم معمولی بود. جلسه قبل یک سری ویژگیهایش را عرض کردم. سیهچرده، قدکوتاه، با یک چهره خیلی ناموزون، یعنی میخواستم بگویم موزون نبوده. قد اونجوری و بینی فلان و لب فلان و پاهای فلان و... برحسب ظاهر خیلی ویژگیهای خاصی نداشت، خیلی بهرهای از این زیباییهای دنیایی و چهره آنچنانی نداشت، ولی آدم با همتی بود. آدم مصممی بود دیگر. ویژگیهایش چی بود؟ کثرت تفکر. خیلی اهل تفکر بود، خیلی فکر میکرد. حُسنُ الظَن، آدم خوشبینی بود. خدای متعال به اینجور آدمها عنایت میکند. أَحَبَّ اللهُ، فَأَحَبَّهُ خدا را دوست داشت. خدایا! او را دوست بدار! خدا که نمیگوید: «نه، من دیدم لبات کلفت است، خوشم نیامد، عمل جراحی کن.» بعد خدا به چشموابرو، کور و کر و اینها که واسش فرقی نمیکند. به دل نگاه میکند. لقمان خیلی قیافهاش آنچنانی نبود، دل پاکی داشت، دل خوبی داشت، و ضَمَّنَ عَلَیهِ بِالحِکمَة. خدا ضامن حکمت برای او شد. این راه برای من و شما هم باز است، برای همهمان باز است.
در مورد حکمت انشاءالله بیشتر صحبت میکنیم. تو این روایت پیغمبر اکرم فرمود که این را در کتاب تفسیر مجمعالبیان همین روایت نقل شده. سنیها هم نقل کردند که یک روزی سر ظهر خواب بود حضرت لقمان. یک ندایی بهش رسید. ملائکه باهاش صحبت کردند، ولی ملائکه را نمیدید که: «یَا لُقْمَانُ هَلَکَ أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ تَحْکُمُ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ.» خوب حضرت لقمان معاصر حضرت داوود بوده. رفیق هم بودند، با همدیگر رفتوآمد هم داشتند. حضرت داوود بالاخره به قول امروزیها جزو انبیاء لاکچری بوده دیگر. حضرت داوود، ثروتمند و قدرتمند. و ارثی هم که در واقع این حکومتی هم که به حضرت سلیمان رسید، ارث داوود بود. البته از حکومت ایشان پول نمیگرفت، قضاوت هم نمیکرد، پول نمیگرفت. زرهبافی میکرد، با زرهبافی زندگیاش تمام میشد. از بیتالمال هزینه نمیکرد. یعنی نمیگرفت، حقوق نمیگرفت.
حضرت داوود را خدای متعال خلیفه کرد، یعنی حکومت بهش داد. از آنور هم که قضاوت خاص بهش داد که معروف قضاوت داودی که میگویند. امام زمان هم وقتی ظهور میکند، قضاوت داودی میکند. قضاوت داودی اینمدلی بود که دو نفر میآمدند. این میگفت: «پول من است.» و آن یکی میگفت: «پول من است.» حضرت داوود به پول میگفت: «تو مال کیستی؟» این امشب قضاوت داودی است. قضاوتش اینشکلی بود. حکومت با پرندهها صحبت میکرد. «عَلَّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ» خدا به ما زبان پرندهها را یاد داده. با موجودات عالم صحبت میکرد. اینها که خواندم همش آیات قرآنهاست. اینها را قرآن در مورد حضرت داوود گفته. میفرماید که وقتی که به عبادت و مناجات برمیخاست، خوب صدای خیلی هم خیلی خاصی هم داشت. صدای داوود هم معروف است دیگر. میگویند صوت لذتبخش بهشت، نغمههای مناجات حضرت داوود علیهالسلام مناجاتهای عجیبی داشته که بهش چی میگویند؟ اسم کتاب ایشان چی بوده؟ زبور داوود. قرآن میگوید که وقتی به مناجات برمیخاست، این کوهها باهاش ناله میزدند: «یَا جِبَالُ!» خیلی ویژگیهای عجیب قرآن در مورد حضرت داوود علیهالسلام نقل کرده. «أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ» آهن را براش نرم کردیم. با دستش این آهن را فشار میداد، ذوب میکرد، زرهبافی میکرد. داستانهایی هم دارد که وقتی زرهبافی میکرد، حضرت لقمان میآمد باهاش... صحبتهای زیادی داشت.
یه وقتی یادم باشد انشاءالله براتون میخوانم. حالا امروز فرصت بشود، میخوانم. خیلی جالبی دارد. اینها رفیق بودند با همدیگر. خدا این امتحانو، این پیشنهاد را هم به حضرت داوود داد، هم به حضرت لقمان که میخواهی مثلاً پیغمبر بشوی یا حکیم باشی؟ حضرت داوود پیغمبر شد. ادامه روایت توضیحش میآید. به حضرت لقمان گفتند که میخواهی رئیس باشی؟ حاکم باشی؟ نماینده شورای شهر میشوی؟ مجلس؟ ایام ثبتنام الان تأیید صلاحیت دارند که دیگر همه راه وا کردند، همه دارند تأیید صلاحیت میشوند. رئیسجمهور میشوی؟ سلطان میشوی؟ پادشاه میشوی؟ حالا سلطان خوب دیگر، حکومت بهت بدهم. تشکیلات بهت بدهم. مثل حضرت داوود، اینهمه امکانات. «فَنَتَبَّهَ فَأَجَابَ صَوْتَ» حواسش به این صوت جمع شد. حضرت لقمان صدایش کردند. گفتند که خطابی شنید که میخواهی بهت حکومت بدهم؟ خلیفه باشی در زمین؟ حکم کنی بین مردم؟ خیلی پاسخ حضرت لقمان خیلی لطیف است. عرض کرد: «إِنْ یَجْبُرْنِی رَبِّی قَبِلْتُهُ.» اگر خدا مجبورم میکند، وظیفه است که خوب باشد. اگر میگوید فقط ما باید به عهده بگیریم و اینها که خب هیچی. خب اگر اینطور باشد میدانم که خودش کمکم میکند. بهم یاد میدهد، نگهم میدارد. «وَلکِنْ إن خَیَّرَنِی رَبِّی» ولی اگر من را مخیر کرده: «قَبِلْتُ الْعَافِیَةَ وَلَمْ أَقْبَلِ الْبَلَاءِ.» من عافیت میخواهم، گرفتاری نمیخواهم. سروکله زدن، پلههای دادگاهی. ملت بیایند بالا و بروند پایین.
حضرت داوود هم بنده خدا با اینکه قضاوت داوودی داشت، آخر سر یکی از همین حکمایی که صادر کرد، گرفتار شد دیگر. قضیه چی بود؟ یادتان است؟ آفرین. نشسته بود تو محراب. کدام سوره است این آیات؟ سوره صاد. شبای جمعه انشاءالله بخوانید. ساعت یک چشمهای در بهشت است. فرمود هر کسی که مداومت داشته باشد شبهای جمعه سوره صاد بخواند، از آن چشمه انشاءالله بعد از مرگ سیرابش میکنند. یک راه دوم برای ما تنبلها دارد که یادگاری بهتان میدهم، قبلش را بدانید و شکر نعمت تنبلی را به جا بیاوریم. انشاءالله که اگر کسی وقت ندارد شبهای جمعه سوره صاد هم مستحب است که توی نافله عشا خوانده شود. آن دو رکعتی که بعد نماز عشا نشسته. روایت شما هر سورهای را اگر حالا حالش را نداری، فرصتش را نداری بخوانی توی نمازی، توی ذکری، یک جایی گفتند: سوره «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ» را اگر به نیت آن سوره بخوانی، ثواب آن، و اثر آن سوره را بهت میدهند. یعنی چه؟ مفت و مجانی، راحت، شب جمعه نماز دو رکعت بعد عشا: «الله اکبر بسمالله الرحمن الرحیم، حمد، و قُلْ هُوَ اللهُ أَحَد» به جای سوره دیگر. هماکنون در سراسر کشور. الله اکبر. به جای سوره بقره، به جای سوره آل عمران. مفت و مجانی. همه. خودم که کریمه است. مرحوم سید در «عروه الوثقی» فتوا داده به این که میشود به جای هر سورهای «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ» را بخواند. آدم محروم بشود از خواندن خیلی سورهها وگرنه میشود سوره.
به جای سوره صاد که حضرت داوود تو محراب نشسته بود، یکهو دو تا برادر آمدند و گلهگذاری و دعوا و یکی گوسفند دارم. «إِنَّ لِي نَعْجَةً وَاحِدَةً» این داداشم ۹۹ تا دارد. چکار کنی؟ حالا بحث سوره صاد. یکی از سختترین سورههای قرآن از جهت تفسیری. بحثهای تفسیرش خیلی سخت است. یکیش اینجاش خیلی سخت است. یکی آن داستان حضرت سلیمان که نمازش قضا شد. به خورشید اشاره کرد برگردد. این هم یکی از آن بحثهای سخت سوپرمارکت صاد است. این را گفتم که انشاءالله همه تشویق بشوند بروند تفسیرش را مطالعه کنند. انشاءالله خیلی تفسیر قشنگی هم دارد. کامل قضا نشده، در وقت فضیلتش خارج شده. «رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالأَعْنَاقِ.» مشغول این اسبهایی شده بود که برای جنگ کیف کرده بود. حضرت سلیمان به سپاه ما مجهز شده. وقت نماز شب گذشت.
سوره صاد خیلی در مورد توبه انبیاء مطالب دارد. یکیش به آن قضیه حضرت داوود. حضرت داوود حکم کرد، حکم درستی هم کرد. حرفی هم که زد چی بود؟ حرفش هم خیلی حکیمانه بود. گفت: «إِنَّ الْخُلَفَاءَ لَيُبْقِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ.» گفت: «بله بالاخره آدمهایی که با همدیگر قاطی میشوند، زندگیشان، اموالشان، پولهایشان اینها بالاخره گاهی از حد و حدود همدیگر تجاوز میکنند، پا تو گلیم همدیگر میگذارند. «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ.» خیلی لطیف. مؤمن باشند، عمل صالح داشته باشند که این هم کم است بابا! یکهو فهمید که عجب من چه قضاوت عجولانهای کردم. هیچی. آنجا دیگر توبه سنگینی حضرت داوود کرد و رفت تو جنگلها ناله میزد و گریه میکرد. مدت طولانی ۴۰ روز مداوم گریه.
حضرت داوود اشکال کارش چی بود؟ حکمش درست بود، ولی واینستاد حرف آن یکی هم بشنود. قضاوت عجولانه الکی نکرد. ادب قضاوت را رعایت نکرد. ادب قضاوت دروغ نبودها، حقالناس نبودها، ظلم نکردهها. شوهرم زد تو گوشم و اگر فلان فلان شد بابا حرف آن را هم بشنو. خانومم اینطور کرد. اصلاً این اشتباه لقمه دهان ما نبود از اول. حضرت داوود از همین آغاز رزرو کنیم. کلیتش که درست است. اینجور ناله کرد. حکومت دستش بود، قضاوت دستش بود. به حق هم قضاوت میکرد، ولی اینجوری ادب قضاوت و آنجور صددرصد رعایت نکرد. گناه که خدا فقط چشم ناپاکی و اینها که نیستش که. این هم گناه است. تو وظیفه داشتی حرف آن را هم گوش بدهی. درست است من به تو قضاوت داوودی دادم، میدانی حق چیست. بعد تازه داستان چیست. آخرش مفسرین گفتند اصلاً این دو تا شخصیت واقعی نبودند. اینها دو تا فرشته بودند برای امتحان حضرت داوود. داستان عجیبتر.
حضرت داوود قاضی شد، حاکم شد. به لقمان گفتند: «تو هم از اینها میخواهی؟» گفت: «اگر مجبورم وظیفهای خدا تعیین کرده، خب اگر خودش ما را برای این کار در نظر گرفته، لوازمش هم میدهد دیگر. به هر حال. ولی اگر خودم حق انتخاب دارم، من حوصله این دردسرها را ندارم. عافیت میخواهم.» دوست دارم از سازوکار این عالم سر در بیاورم، ولی اینجور هم درگیر این امتحانهای سخت و سروکله زدن و امتحانها و اینها نباشم. ملائکه جواب دادند: «لِمَ لَا یَا لُقْمَانُ؟» چرا ای لقمان؟ گفت: «لِأَنَّ الْحَاکِمَ بِمَنَاظِرِ وَ أَکْبَرِهَا يَغْشَاهُ الظُّلْمُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ.» قضاوت بکند و حکومت بکند. بعد همش با این آدمهای ناجور سروکله بزند. دور تا دورش کثافت و تاریکی و هرچی آدم قاضی اینجوری است دیگر. رفقا شوخی میکنیم. ما رفتیم دنبال روضهخوانی و فلان و اینها. شما رفتید دنبال قضاوت. حالا آن هم کار خوبی است، اگر کسی از پسش بربیاید خیلی ثواب دارد. یک دانه حکم عادلانه کردن در روایات ثواب عجیب غریبی براش گفتند. بالاخره به داد مظلوم برسد. مجالس اهلبیت میرویم که مردم با حال خوب میآیند. تو هم صبح تا شب همش قاتل و دزد و اختلاس... تا وارد میشوی این شیاد و آن کلاهبردار.
حضرت لقمان گفتش که خیلی کار سخت است. اگر درست بگوید که خیلی کم پیش میآید، اگر هم غلط بگوید که میرود جهنم. و گفت بالاخره تو دنیا من خیلی موقعیت آنچنانی نمیخواهم. نمیخواهم اون بالا بالاها خدا تکلیف و گفت که من نمیخواهم دنیا را به آخرت ترجیح بدهم. «فَأَجَابَهُ الْمَلَائِکَةُ مِنْ حُسْنِ مَطْنِقِهِ.» خیلی روایت پیغمبر جالب است. فرمود که ملائکه این را که از لقمان شنیدند، از اینهمه زیرکی و اینجور حرف زدن لقمان تعجب کرد. ملائکه تعجب کردند، این دیگر کیست! «فَلَمّا نَومَهُ» حضرت لقمان گرفت خوابید. همانجور که خواب بود خدا حکمت را القا کرد به حضرت لقمان. بیدار که شد، حکیم بیدار شد. حکمت خدا بهش داد. بعد حکمت حالا توضیحاتی دارد. عرض میکنم. دیگر از آنجا شروع کرد حرف زدن. همه دیدند آقا این حرفها، حرف یک آدم معمولی نیست. این یک چیزهایی میگوید، هرچی هم میگوید میخورد به هدف، میزند تو خال. چیزهای عجیبوغریب را، چیزهایی دست میگذارد به چشم بقیه نمیآید. یک چیزهایی میفهمد، یک چیزهایی از آینده میفهمد، یک چیزی از این هستی میفهمد. «ثُمَّ نُودِيَ دَاوُودُ بَعْدَهُ.» اول به لقمان این را گفتند قبول نکرد. بعد به داوود گفتند. «فَقَبِلَهَا وَلَمْ يَشْتَرِطْ شَرطَ لُقْمَانَ.» خیلی تعبیر عجیبی است. آن شرط و شروطی که لقمان گذاشته بود، داوود نذاشت بنده خدا. «وَ کَانَ لُقْمَانُ یُعْذِرُهُ بِحِکْمَتِهِ وَ عِلْمِهِ.» خیلی عجیب است. میفرماید که حضرت داوود از لقمان کمک میگرفت. میگفت: «تو حکیمی، علم داری، بیا به ما تو این قضاوت و مملکتداری.»
بعد یکبار حضرت داوود به لقمان گفت: «طُوبَى لَکَ یَا لُقْمَانُ اُوتِیتَ الْحِکْمَةَ وَ کُلِّ بَلِیَّةٍ.» خوش به حالت، هم حکمت داری و هم بلیه نداری. گرفتاری هم نداری. هم خدا اینهمه عنایت معنوی خوب بهت کرده، هم از این گرفتاریها خلاص شدی. «وَ أُوتِیَ دَاوُودُ الْخِلاَفَةَ.» حضرت داوود مبتلا شد به خلافت و گرفتاری و با مردم سروکله زدن و جنگ و بلایایی که دارد دیگر. «قَتْلَ دَاوُودُ جَالُوتَ.» بله. حضرت داوود قاتل جالوت بود دیگر. تو میدان جنگ و این ها. یک روایت در مورد حکمت حضرت لقمان علیهالسلام است. روایاتی داریم که گفتند که چرا حضرت لقمان حکیم شد؟ از کجا بود که خدا این عنایت را بهش کرد؟ چندین روایت داریم آقا که بنده اینها را عرض بکنم خدمتتان. ظاهراً آقا همهاش هم درست است. هر کدام روی یک دلیلی دست گذاشته. ولی قاعدتاً همه اینها درست است. یعنی هر کدام یک قطعهای را شکل داده. هر کدام یک لطافت و روزنههایی تو حضرت لقمان ایجاد کرده. خدای متعال بالاخره بهواسطه این ویژگیهای مختلف و خوبی که لقمان داشت، بهش عنایت کرد، حکمت را بهش عنایت کرد.
خیلی جالب است. توی روایتی دارد که یک مردی آمد به حضرت لقمان گفت که: «تو لقمان هستی؟» گفت: «بله.» بعد گفت: «تو برده بنینُحاس هستی؟ تو که برده بودی! آخه این دمو دستگاه چی بود پیدا کردی؟ مردم حرفهات را مینویسند و بین همدیگر نقل میکنند.» حضرت لقمان گفت: «بله.» گفتش که: «پس تو همان چوپان سیاه هستی دیگر.» هم سیاهی، هم چوپانی. حضرت لقمان گفت که: «خب سیاهییم که معلوم است دیگر. سؤال ندارد. چرا تو اینقدر تعجب کردی؟» گفتش که: «من نمیفهمم این مردم چرا اینقدر در خانهات شلوغ است. هی میآیند و میروند. توی یک چوپان سیاه برده ای. برای تو سروکله بزنم، مشتری داشته باشم، اینقدر خاطرخواه داشته باشم.» حضرت لقمان بهش گفت: «ببین آقا جون، چند تا کار بهت میگویم. تو هم اگر انجام بدهی، خدا این عنایتی که نصیب من کرد، نصیب تو هم میکند.» گفت: «چیست؟» گفت: «یکیش این است که چشمت را کنترل کنی. حواست باشد هر چیزی را نبینی.» یکی دیگرش این است که زبانت را کنترل کنی. مراقب باش چی میگویی. یکی دیگرش این است که لقمهات را مواظبت کنی. هر پولی از هرجایی، هر کسب و کاری نباشد. یکی دیگر اینکه دامنت را مراقبت کنی. حواست باشد دامنت آلوده نباشد. یکی دیگر این است که به وعدههایت عمل کنی. سر قول و قرارت باشی. یکی دیگر هم مهماننوازی. من مهماننواز بودم، دست و دلباز بودم. یکی دیگر اینکه حواسم به همسایهام بود. خیلی عجیب است ها! راز موفقیت یک آدم تو همینهاست. تو همین چیزهای ساده است.
خیلی کوه کندن نمیخواهد، چله بگیریم در جزایر فلان جا، مثلاً همین ارتباط با همسایه. آدم به همسایهاش ظلم نکند. الان که زندگی آپارتمانی شده، چقدر ما به همسایهها ظلم میکنیم. ماشین را روشن میکند تو پارکینگ گرم بشود. ۲۰ دقیقه دارد گاز میدهد. این دود کل ساختمان را برداشته. این صدای این گاز دادن ضرر دارد. تو پارکینگ ماشین گرم میکند. همسایهها کله صبح با صدا اذیت میشوند، با دود اذیت میشوند. تا ۲ شب مهمان دارد، سروصدا. راه پله وسیله میگذارد. ماشین جای ماشین همسایه ماشین میگذارد. برفرض هم همسایه نیست، رفته سفر. جای پارکینگش خالی است، شما حق ندارید. حق شخصی. اجازه بگیری ازش. پارکینگ خالی بود. آدم مراعات بکند. خیلی چیز عجیبوغریبی نیست. یک برده سیاه حبشی هم باشد، مثل لقمان، خدا این حقایق عجیبوغریب را نصیبش میکند. بعد تا ابد به من و شما گفته اگر میخواهی انسان بشوی باید قرآن بخوانی، اگر میخواهی قرآن بخوانی باید ببینی لقمان چی گفته. میخواهی آدم بشوی، اینها را یاد بگیر.
چقدر قرآن چیست. یک نکته فنی براتون پاورقی بگویم. یک صلوات بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد) دیشب بعد جلسه جوانی سؤال پرسید در مورد اینکه آقا چکار کنیم با شیطان. از شیطان بگریزیم. حالا چرا از ما پرسید؟ چون میدانست که بالاخره ما با شیطون رفیقیم، اخلاقش دستمان است. از این رو گفتش که آقا با شیطان چکار کنیم؟ نکته یادم آمد. به ایشان گفتم، چون جوان هم بود، خود ما خدا توفیق بدهد بتوانیم. یک روایتی دارد میفرماید که شیطان وقتی میخواست بیاید تو دنیا از خدای متعال اجازه گرفت. گفت: «من با این بچههای آدم کار دارم. از تو اجازه میخواهم به من اجازه بدهی آنجوری که خون تو تن اینها جاری است، من جاری باشم. نفوذ داشته باشم. مثل خون تو تن اینها. همه ابعاد وجودشان را بتوانم سرک بکشم، رفتوآمد داشته باشم.» خدای متعال اجازه داد: «شیطان مثل خون جاری است.» یک روایت که خیلی هم ترسناک است.
روایت دوم، مرحوم آیتالله حقشناس میفرماید- خدا رحمت کند علما، بزرگان- ایشان میفرمود: «یک روایت دیگر هم داریم، تو پیری این روایت را فهمیدم. دیر فهمیدم. ای کاش تو جوونی بهم یاد میدادند.» روایت دوم چیست؟ میفرماید که اگر جوانی تو جوانی با قرآن انس داشته باشد، قرآن با گوشت و خون او آمیخته میشود. ایشان فرمود راه اول نجاتش این یکی است. آدم وقتی از آن بچگی، از آن جوانی، از آن وقتی که دارد فکرش شکل میگیرد، شخصیتش شکل میگیرد، انس با قرآن دارد. نه فقط همینجور بخواند تندتند، آن هم البته خوب است، ثواب دارد، ولی سروکار داشته باشد با این معارف. بفهمد قرآن چی میگوید. این قرآن میرود گوشت و خونش میشود. وقتی گوشت و خونش قرآنی شد، دیگر جایی برای شیطان نمیماند. این راه نجات از شیطان است.
حالا شما ببین این لقمان چه کرده که شما برای اینکه قرآن بیاید جزو گوشت و خونت بشود و از شیطان نجات پیدا کنی، یک بخشی از چیزهایی که باید یاد بگیری چیست؟ سوره لقمان. سوره لقمان چیست؟ یک بخشش توصیههای حضرت لقمان است. شخصیت از آدم به کجا میتواند برسد. فرمود تو همین کارا را بکنی مثل من میشوی. این چندتایی که گفتیم: همسایه را حواست باشد، کارهای بیربط هم انجام نده که این بخش آخرش نکته اصلی که ما تو سوره لقمان باهاش کار داریم، کارهای لغو. به تعبیر سوره لقمان: «لهو الحدیث.» امور چرت و پرت. بیخود. هرزگی. وقت را به بطالت گذراندن. به چرت و پرت سر کردن و با سرگرمی و خوشگذرانی گذراندن و اهل اینها نبودم، خدا بهم حکمت داد. این شدم که تو میبینی. من کاری نکردم مثلاً بگویم مردم را دور خودم جمع کنم. خدایا حکمتی داده، مردم مراجعه میکنند به من.
یکی از این مراجعاتش را بهتان بگویم. جالب است. دارد که دو نفر با همدیگر شراب میخوردند. اولین باری بود که حکمت لقمان بروز پیدا کرد. روایت دارد دو نفر با هم شراب میخوردند. یک روایت دیگر گفته که این ارباب لقمان بود که داشت با یکی دیگر شراب میخورد. تو عالم مستی این یکی برگشت به آن یکی گفتش که آقا من دیگر معلوم میشود جنس خوبی بوده هرچی بوده. برگشت گفتش که آقا من میخواهم بروم آب دریاچه را بخورم. آب دریای خزر را میخواهم بخورم، وگرنه همه مالم و زندگیم و بچههایم را میدهم به تو. یکم گذشت و حالش خشک شد و اینها. آن یکی بهش گفت: «این بنده خدا آمد پیش حضرت لقمان.» حکمت این است. آدم حکیم اینجوری است. این هم که میآمدند باهاش رفتوآمد داشتند، کارشان گیر میافتد میآیند به حکیم مراجعه میکنند. گفت که: «آقا به دادم برس.» گفت: «چی شده؟» گفت: «من با این قرار گذاشتم آب دریاچه را بخورم، وگرنه باید هرچی دارم بدهم.» حضرت لقمان زرنگی کرد، گفتش که: «اگر با من یک قراری بگذاری، من کارت را راه میاندازم.» گفت: «قرار چیست؟» گفت: «دیگر سمت این زهرماریها نروی. دیگر عرق نخوری. موافقی؟»
آدم زرنگ. گفت: «برو به این رفیقت بگو این آب دریاچه که گفتی دقیقاً منظورت چیست؟ آب دریاچه دائم دارد میآید و میرود دیگر. گفت این منظورت آب کدام وقت است؟ آب همان وقتی که بهت گفتم که دیشب بود، یا آب همین الان؟ یا آبی که دارد وارد میشود؟ آب دریاچه، رودخانهها میآید میریزد تو دریاچه دیگر. آب کدام وقت منظورت است؟ اگر منظورت آب آن وقت است، اگر منظورت آب الان است، مشکلی نیست. تو اینور آنور رودخانه را ببند که نه آب بیاید، نه آب برود. من میروم. اگر منظورت آبی است که دارد میآید، پس بنشین. هر وقت آمد من میروم میخورم.» روشن شد. این یک جواب بود. آن یکی روایت دوم دارد که این مولای لقمان بود. ارباب بود. «من اینجوری شرط کردم.» گفت: «مشکلی نیست.» مردم را جمع کرد و گفت: «آقا ایشان مشکل میخورد. فقط یک مشکل دارد. فقط آب نیستش که. ماهی دارد، سبزی دارد، علف دارد. شما آن سبزی و علف و ماهیهاش اینها همه را جمع بکنید، آب خالی بماند، چون همهاش را میخورد.»
آدم حکیم، آدم زرنگ. خدا یک زرنگیهایی میدهد. یک راه در رو پیدا میکند. عاقل است، میفهمد، دم به تله نمیدهد. ما خیلی وقتها یک چیزهایی میگوییم توش میمانیم. آدم حکیم حواسش هست از چی میگوید. این ظرافتها و ریزهکاریها دستش است. دیگر حضرت لقمان چه ویژگیهایی داشت که خدا بهش حکمت عنایت کرد؟ باز هم چند تا روایت براتون بخوانم و کمکم دیگر بحث را تمامش کنیم. میفرماید که شبیه همه این روایات. یک نفر از کنار لقمان رد میشد، دید مردم دور لقمان ایستادند. خوب خیلی قضایای عجیبوغریبی از لقمان نقل شده دیگر. حالا اگر بخواهم اینها را بگویم باید ۳۰-۴۰ جلسه هی فقط داستانهایی که اینقدری که تازه به ما رسیده را بگویم برات. غذای معروف مال حضرت لقمان است دیگر. ملا نصرالدین نمونه مظلومیت حضرت لقمان. داستان شخصیت واقعی هم نبود. پسرش را گرفت. «حضرت لقمان که پسرم خیلی به حرف مردم اعتنا نکن.» بعد گفت: «میخواهی بهت حالی کنم که در بند حرف مردم نباش یعنی چی؟» از سرشان هم راه انداختند الاغشان را هم راه انداختند.
حضرت لقمان گفتش که: «تو افسار این را بگیر، من سوار الاغ شوم.» سوار الاغ شد و این بچه این افسار را گرفته بود. رسیدند به یک جمعیتی. اینها به هم یک نگاه کردند، پچپچ کردند و اوه اوه کردند و گفتند که: «بچه کوچک بدبخت داریم پای الاغ راه میرود. بابای مغرور اون بالا نشسته.» رد شدند. لقمان فرمود که: «بابا تو بیا بالا، من میآیم پایین.» افسار را گرفت و رفتند. به جمعیت دیگر رسیدند. اینها برگشتند با هم پچپچ کردند، گفتند که: «چه بچه نادانی! این پیرمرد با این سن و سال باید کنار الاغ راه برود. این بچه کمسنوسال با بنیه و با انرژی، این نشسته اون بالا.» گفت: «بابا تو هم بیا بالا، من هم میآیم بالا.» بریم. رفتیم به جمعیتی رسیدیم. اینها گفتند که: «این دو تا را نگاه! این الاغ بدبخت دارد له میشود، دوتایی سوار شدند.» جمعیت بعدی گفتند: «الاغ خالی! این دو تا احمق دارند راه میروند.» گفت: «دیدی بابا! هر کار بکنی یک چیزی میگویند. در بند حرف مردم نباش، کار خودت را بکن.»
روایت بود که خواندم براتون. روایتی است که از حضرت لقمان نقل شده. اینها حکمتهای حضرت لقمان است. حکیم است. از این کارهای بیهودهای که ما تو زندگی میکنیم و تهاش هم چند میلیارد هزینه میکنیم. یک مجلس ختمی، عروسی که مثلاً یک وقتی در مورد ما چیزی نگویند. آخرش هم یک چیزی میگویند. بدهی و وام که چیست آخه. نداشتن حکمت. نمیگویم حالا مثلاً مردم را بهصرف یک عدسپلو با ساچمه شما مهمان کنی به عروسی، این هم حکیمانه نیست. ولی این خیلی از این خرجهای الکی، نگرانیهای الکی. اینجور نگویم، آنطور حکیمانه نیست.
رد میشد از کنار لقمان. دید مردم دورش ایستادند. بهش گفتش: «تو برده فلان قوم نیستی؟» گفت: «چرا.» گفتش که: «تو همانی که تو کوهها چوپانی میکنی؟» گفت: «بله.» «از کجا به اینجا رسیدی؟» حضرت لقمان بهش فرمود که: «من دو تا کار کردم. یکی اینکه جز راست نگفتم. یکی دیگر اینکه حرفهایی که به من ربط نداشتم، تو کارهایی که به من ربط نداشت دخالت نکردم.» آن قضیه بعضی عزیزانی که تحقیق کردند میگویند آقا سندیتش را پیدا نکردیم. اینهمه حالا داستان از حضرت لقمان و روایت نقل شده. این هم از عجایب دیگر. مثلاً ۱۰ هزار تومان روایت داریم. بعد یک جملهای که اصلاً مال حضرت لقمان نیست، همه بلدند: «ادب از کی آموختی؟» سند نداریم. هیچ جایی نقل نشده. بله، سعدی این را نقل کرده، داستان آورده، ولی روایت نداریم که از لقمان نقل شده باشد. ولی این هست که: «از کجا به اینجا رسیدی؟» فرمود: «راست گفتم و چیزی که به من ربط نداشت نگفتم.»
یک روایت دیگر داریم. قطب راوندی نقل کرده. عرض کردم همه اینها هم درست است. همه اینها زمینه این عنایت خدا به ایشان است. خیلی جالب میگوید که: «إِنَّ لُقْمَانَ رَعْوَةً فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ.» خیلی مهم است روایت. حضرت لقمان دید یک کاغذی افتاده «بسم الله» توش است. «فَرَفَعَهَا وَ أَکَلَهَا.» این هی فکر کرد که من این کاغذ را چکار کنم؟ برش داشت، من این را کجا بگذارم که بیحرمتی نشود؟ خوردش! از باب احترامی که «بسم الله» زیر پا نباشد. «فَکَرَمَهُ بِالْحِکْمَةِ.» خدا این کاغذ «بسم الله» که او خورد و برایش تبدیل کرد به حکمت درون قلب لقمان. احترام «بسم الله» را. خلاصه احترام «بسم الله» اینجور اسم خدا را احترام کردند، به چشم خدا میآید دیگر. خدا دوست دارد. بدِ خدا. آنهایی که دوستشان دارد را اینجوری پذیرایی میکند، بهشان حکمت میدهد.
یکی از چیزهایی که توی حکمت خیلی اثر دارد، گفتند گرسنگی. روایت است. یکی دیگر سکوت است. حالا در مورد اینها انشاءالله بعداً صحبت خواهیم کرد. گرسنگی خیلی زمینه حکمت ایجاد میکند. پرخوری باعث میشود که فکر آدم آشفته است. چون هرچی میخورد تو بدن است، میرود برای هضم غذا. دیگر خون به مغز نمیرسد. ولی آدمی که کمتر میخورد، این بدن انرژیش خرج فکر کردن میشود. سکوت اینجوری است. کم خوردن اینجوری است. اینها باب حکمت است. عنایت خدا هم تو اینهاست.
بحثمان هفتهای یک بار است. یک روایتی دارد: سه نفر توی شهری بودند. یعنی مسافرت میکردند. این هم یادگاری این جلسه. مسافرت میکردند. شب رسیدند به شهر. خوب مثلاً هتل و کاروانسرا و اینها هم نداشت. این سه تا گفتند چکار کنیم؟ یکیشان گفت: «آقا ما یک فامیل دوری اینجا داریم.» آن یکی گفت: «من هم یک رفیق دوری دارم تو این شهر، میروم مهمان او میشوم.» آن یکی گفت: «من هیچ جا ندارم.» نفر اول رفت و اینها صبح قرارشان بود. آمد فردا صبح بهش گفتند: «چی خوردی؟» گفت: «اوه، مثلاً غاز دادند به ما، نمیدانم چی دادند و چی دادند. اوه، پذیرایی کردند.» نفر سوم را گفتند: «به تو چی دادند؟» گشنه بودیم. آنها بهش خندیدند. گفتند که: «ببین بدبخت! رفته مهمان خدا شدی مسجد. ما مهمان بنده خدا شدیم، سیر خوابیدیم. تو مهمان خدا بودی، گشنه خوابیدی.» دلش شکست. روایت، روایت دارد. خدا به پیامبر آن دوران وحی کرد که: «برو به این بنده من بگو تو دیشب مهمان من بودی. من کل این دنیا را نگاه کردم، دیدم چه چیزی شایسته است که با آن از تو بنده خودم پذیرایی کنم. دیدم چیزی قشنگتر از گرسنگی نیست. با گرسنگی از تو پذیرایی کردم که حواست به من باشد. تو دیشب تا صبح با دل شکسته عبادت و مناجات و اینها. البته از آن عنایات آنجوری هم برایت اینور گذاشتم کنار.» آن پذیرایی که آنها آنجا داشتند تو این دنیا و آن دنیا. ما فکر میکنیم آقا فضیلت به این شکم سیر و این خانه آنچنانی و ماشین و فلان است. فضیلت به حکمت است.
حضرت لقمان اینجوری بود. خدای متعال بهش حکمت عنایت کرد. بعضیهای دیگر هم بودند در روایاتمان. حالا این بحث انشاءالله هفته بعد ادامه خواهیم داد. بعضیها را به لقمان تشبیه کردند که جلسه قبل یکیشان را عرض کردم. کی بود؟ یادتان است؟ جناب سلمان. لقمان این امت. البته امام صادق فرمود: «سلمان خَیْرٌ مِن لُقْمَانَ.» سلمان از لقمان بالاتر بود، ولی تشبیهش کردم به لقمان امت پیغمبر. یک روایت دیگر هم داریم. امام رضا علیهالسلام فرمود: «این دعای ابوحمزه که میخوانید، این ابوحمزه سمامال است. امام رضا فرمود: «این هم در زمان خودش لقمان امت بود. لقمان زمان خودش.» چرا؟ خیلی لطیف است. فرمود: «چون شاگردی ۴ تا معصوم را کرد.» امام سجاد، امام باقر، امام صادق و موسی بن جعفر. یونس بن عبدالرحمان که ایشان هم یک شخصیت فوقالعادهای است. فرمود: «او سلمان روزگارش، ابوحمزه لقمان روزگارش بود.» معلوم میشود آقا راه برای لقمان شدن برای ماها هم باز است. حکیم، از این حقایق عالم سر در بیاورد.
عرضم را تمام کنم. یکی از این کسایی که آقا خیلی حکمت در شخصیت این بزرگوار نمودار بود، این سردار عزیز بزرگوار شهید حاج قاسم سلیمانی. مرد دانا بود. تجهیز فهم بود. چقدر خوشفکر بود. حواسش بود چکار است. کیست؟ تو این دنیا چکار میکند. چی ارزش دارد؟ چی ارزش ندارد؟ میتوانست برود تو کار یک سری کارهایی که خیلیها رفتند بعد از جنگ. حالا نمیخواهم موردی بگویم که حالا سوءظنی ایجاد بشود، ولی خیلی کارها بعضیها کردند. این دید آقا تو میدان به حضورش نیاز است. به قول خودش دید آن بچه یتیم بیپناه است، یک سقفی بالا سرش میخواهد. آن کسی که فرار کرده، دنبالش هم تعقیبش میکنند، آواره است. میتوانست برود بنگاهی، کارهای اقتصادی، کارهای مختلفی بکند. حاج قاسم رفت سمت این کار. مثل مرحوم شهید چمران. با آن رتبه علمی تو آمریکا پا میشود میآید اینجا. میرود در جبهه، میرود لبنان، یتیمخانه میزند، سلاح دست میگیرد، روبهروی اسرائیلیها میایستد. کسی که استادش بهش نمره ۲۲ داده است! استادی که بالاتر از ۱۸ به کسی نمیداد. خیلی شهید چمران هم فوقالعاده بود. اینها عاقل بودند. شهید چمران متنهایی که ازش هست بخوانید. حکمت قشنگ توی این کلمات چمران دیده میشود.
حاج قاسم همین شکلی. این روزهای آخرش قشنگ مشخص بوده که این فهمیده بوده وقت رفتنش است. یعنی آخرین باری که میآید تهران، که ظاهراً سه روز قبل از شهادتش بوده. موقع رفتن به این دختر آخرش میگوید که: «بابایی، از من عکس بگیر.» تیپ خیلی قشنگ میزند، دو سه دست لباس عوض میکند. میگوید: «اینها را عکس بگیر از من.» عجیب بود از حاج قاسم. غرضش چی بوده؟ میخواسته برود ملاقات خدا. گفته: «تو زیباترین لباسم باشم.» مثل امام حسین علیهالسلام که تو بعضی روایات دارد که صبح عاشورا حضرت وسایلی که بود برای اینکه خودشان را تطهیر بکنند و نظافت بکنند استفاده کردند که با این حال بروند ملاقات خدای متعال. لباس تمیز پوشید.
حاج قاسم. سید حسن نصرالله میفرمود: «آخرین دیداری که آمد اینجا دیدم خیلی سرحال است و معلوم بود تو حرف زدنش که آمده خداحافظی کند و جای دیگر است.» آن نامهای هم که همهتان دیدید. شب آخر، دو سه ساعت قبل از شهادتش: «خدایا من تشنه دیدارتم. بیقرار. من را پاکیزه ببر.» آن دیداری که نصیب موسی کردی. حکیم. دخترم را شوهر ندادم. نوههایم فقط فلان بشوند. خانه آنجا اینطوری است. ماشین آنجا فلان است. بچهها ببینید روز به روز درخشندهتر دارد میدرخشد. هی هم میخواهند بزنند از فروغ او بکاهند. میرود بالاتر. خیلیها امسال نرفته بودند زیارت مزار حاج قاسم. این قضایا که شد مصمم شدند سال دیگر حتماً بروند. تو اولین فرصت حتماً بروند. اینجوری است. حکیم این است. فهمیده تو این عالم چکار است. خدا از این حکمتها نصیب ما هم بکند.
چقدر ارتباط با اینها برکت دارد. چه زندهشان چه مردهشان. آنهایی که میرفتند زیارت مزار حاج قاسم شاید خیلیهایشان خیال میکردند دارند میروند یک تکه سنگ را زیارت کنند و توی قبرستانی. و حوش ۱۰۰ نفر از این عزیزان مظلومانه به شهادت رسیدند. شاید خیلیهایشان باورش نمیشد که این قدمهایی که دارند برمیدارند، با این انگیزه که بروند سنگ قبر قاسم سلیمانی را زیارت کنند، نتیجهاش این میشود که شب جمعه با قاسم سلیمانی بروند امام حسین زیارت. چی میخواستم؟ خدا چی بهشان داد؟ کجا میخواستم بروم؟ کجا رفتم؟ روز میلاد فاطمه زهرا مهمان آن بانویی شدند که همه عمر حاج قاسم عشق به این زن، فداکاری برای این زن داشت. ارتباط با اینهایی که اهل حکمتاند اینقدر برکت دارد.
البته ما دلمان میسوزد برای این خانوادهها، این مظلومین. انشاءالله مجروحینشان شفا عاجل و کامل عنایت بکند. به این خانوادههای عزیز خدا صبر عنایت بکند. خیلی صحنههای دلخراشی بود این چیزهایی که این ساعات دیدیم. خصوصاً این بچه کوچکی که پیکرش قابل شناسایی نبوده، نوشته بودند با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی، دختر سه چهار ساله، ظاهراً. خیلی دلخراش. من همین را استفاده کنم امشب روضه بخوانیم. به همین واسطه بریم کربلا. این قضیه شما را یاد کدام روضه میاندازد؟ تلفن کجا میرود؟ دختر بچهای که بدنش اینقدر آسیب دیده. جان به قربان آن بچه سهساله که وقتی زن غساله آمد، گفت: «من این بچه را نمیشویم.» گفتند: «چرا؟» گفت: «این بچه اینقدر بدنش آسیب دیده، من احساس میکنم بیماری سختی داشته، نکند واگیر داشته باشد.» برایم نقل شد. زینب کبری فرمود: «نه، اینها همه ضربات چهل منزل است. این بچه را زدند. این بچه سنگ خورده. این بچه تازیانه خورده.»
عرض روضهام را تکمیل کنم. خیلی دلخراش است. خیلیها گفتند این ایام یکی دو روز که ما با دیدن این صحنهها، دو سه نفر به بنده گفتند: «ما اینقدر گریه کردیم سردرد شدیم تو این دو سه روز برای دیدن این صحنهها». مظلومین کرمان که البته فرقی هم نمیکند با مظلومین غزه. غزه هم هر روز و هر ساعت گرفتار است. خدایا نجات بده. خیلی دلخراش. آخه این بچه سه چهار ساله چه گناهی داشته؟ پدر و مادرش داشتند میرفتند کنار قبر قاسم سلیمانی، بچه در آغوش مادر بوده، اینطور پرپر میشود. چقدر آدم وقتی مصیبت را میبیند میگوید: «آخه این جنایتکار رحم نداشت.» ولی «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ!» واقعاً هیچ مصیبتی در این عالم پای مصیبت تو نمیرسد. هرچه بود این بچه با این اوضاع فاجعهآمیز که از دنیا رفت، دیگر کسی به مخیلش نمیآید که برای او، برای یتیمی با سر بابا. این فقط یتیم حسین بود که نیمهشب در خرابه دید، طبق «عمه من غذا نمیخورم.» بچه احتمال هم نمیدهد چه بلایی براش در نظر گرفتند. به خیال بچهام نمیرسد که این آدمهای پلید چی در ذهنشان بوده که روپوش را کنار میزند. «أَبِیهَا.» دید سر بریده بابا را آوردهاند.
«عَلَيْنَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.» «وَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ.»
خدایا در فرج امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر حضرتش طولانی و خراب نشده. نسل ما نوکران حضرتش قرار داد. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق این شهدای عزیز کرمان، شهدای عزیز غزه، شهدای لبنان، شهدای عراق، همه شهدای مقاومت را از سـَر سفره با برکت زهرای اطهر مهمان بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریاد برسد. دشمنان دین اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را از صفحه روزگار محو بفرما. شر خودشان را برگردان. بیماران اسلام، مجروحین کرمان، مجروحین فضل و کرمت را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهلبیت را نصیب ما بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «نَبِيِّ وَ آلِهِ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ الْفَاتِحَةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمتانه
جلسه اول
حکمتانه
در حال بارگذاری نظرات...