قرآن کریم تنها یک کتاب نیست، بلکه موجود ملکوتی و 'حکیم' است [00:56]
حکمت؛ 'خیر کثیری' که خداوند به برگزیدگان اعطا میکند [02:18]
حکیم؛ کسی است که با 'واقعیت' زندگی میکند [03:03]
خداوند 'لطیف خبیر' است؛ یعنی از همه جزئیات با همه ویژگیهای آن خبر دارد [07:57]
قرآن؛ پرورش دهنده 'محسنین' است [11:26]
'احسان' در ماجرای ذبح حضرت اسماعیل (علیهالسلام) توسط حضرت ابراهیم (علیهالسلام) [12:29]
تمسک به 'عروةالوثقی'؛ راه نجات انسان در تکانههای سخت زندگی [16:30]
تبدیل آتش به 'سلام'؛ نتیجه 'تسلیم' بودن حضرت ابراهیم (علیهالسلام) [18:40]
امام خمینی؛ تحول در 'تمام عالم' توسط پیرمرد ۸۰ سالهای که در ظاهر هیچ قدرتی نداشت => نتیجه 'تسلیم' امر الهی بودن [21:31]
ماندگاری 'نام حضرت زهرا' (سلاماللهعلیها) در بلندای تاریخ … [23:54]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. امر فرمودند که چند دقیقهای خدمت عزیزان باشیم. در محضر قرآن بودید، ما هم چند دقیقهای در محضر قرآن باشیم و این سوره مبارکهای که امشب تلاوتش را به پایان رساندید، چند کلمهای در موردش با همدیگر صحبت بکنیم. سوره مبارکه لقمان از سورههای بسیار شیرین و دوستداشتنی قرآن کریم است. میفرماید که: «الف لام میم، تلک آیات الکتاب الحکیم». اینها آیات کتابی است که حکیم است. خود این قرآن، آقا، حکیم است. ما این کتاب را به شکل یک کتاب و چند صفحه و برگه و کاغذ و خط و اینها نباید ببینیم. این کتاب یک موجود زنده است و حکیم.
امام سجاد علیه السلام فرمود: «هلک من لیس له حکیم یرشده». در یک روایت «هلکه» دارد، در یک روایت «ذلت» دارد. به هلاکت رسیده کسی که یک حکیمی کنارش نباشد که راه را به او نشان بدهد، به ضلالت رسیده کسی که یک حکیمی ندارد که راه را به او نشان بدهد. و چه حکیمی بهتر و بالاتر از قرآن؟ قرآن کتاب حکیم و حکیمپرور. اگر کسی قرآنی بود، منطقش قرآنی بود، فکرش قرآنی بود، حال و هوایش قرآنی بود، حکیم میشود. مثل کی؟ مثل حضرت لقمان که در آیه ۱۲ فرمود: «و لقد آتینا لقمان الحکمة». در آیه دیگری در قرآن داریم، فرمود: هرکس که خدا بهش حکمت بدهد، «خیر کثیر» دارد. ما الان خیر کثیر را در چه میبینیم؟ به کیا میگوییم خیلی خوشبهحالشان؟ مثلاً یک کسی پنتهاوس دارد، مثلاً ها، توی این سعادتآباد، مثلاً بالای آن برج، یک برج آنچنانی دارد، بعد طبقه بالایش، مثلاً آن بالاترین طبقه، مال این است. کل تهران زیر پایش است، خیلی خوشبهحالش. این چهار تا ماشین فلان دارد، مثلاً ویلا دارد در سوئیس، مثلاً باغ دارد، چه میدانم، در کانادا، مثلاً. خیلی خوشبهحالش! خدای متعال فرموده اونی که خیلی خوشبهحالش است، اونی که حکمت دارد. حکمت یعنی چی؟ یعنی فکرش فکر محکمی است، حرفش حرف محکمی است، رو حساب حرف میزند. فکرش فکر درستی است، رو واقعیت دارد زندگی میکند، نه توهمات، نه سراب. این میشود حکیم.
قرآن حکیمپرور است، قرآن حقیقت آموزش میدهد، قرآن آدم را با حقیقت بار میآورد. خیلی مهم است تفاوت بین حقیقت و توهم. خیلی! یک کسی در توهمات ممکن است بنشیند برای خودش حساب و کتاب بکند و خیالپردازی بکند و رویاپردازی بکند. من اینم و من چنانم و من چنینم و در توهماتش عاشق بشود، در توهماتش... آی لطیفهای تعریف میکنند، میگویند که مورچه عاشق دختر همسایه شد. مورچه عاشق دختر همسایه. این سالها جلو در خانه اینها رد میشد و قلبش تاپتاپ میکرد و خلاصه مادرش را راضی کرد برود خواستگاری. رفتند خواستگاری و فهمیدند این دختر همسایه که فکر میکرده مورچه بوده، چی بوده آقا؟ این چای کله مورچهای بوده! این زندگی خیلی از ماهاست. این چیزهایی که دنبالشیم، اینها چیست آقا؟ توهمات است. این مورچه واقعیت ندارد، واقعی است یا کیک؟ خیلیهایش کیک است، واقعیت ندارد. حکیم اونی است که با واقعیت زندگی میکند. واقعیت زندگی، تک و تنها دلش به خدا گرم است. نمیترسد. اونی که با این توهمات، با این سراب، دلش به فلانی گرم است و حمایت این و بمب آن و موشک آن و قطعنامه آن و اینها. اینها دارند با توهمات زندگی میکنند.
حکیم با خدا زندگی میکند، با خدا بسته است. واقعیت هستی را فهمیده، رو دستور خدا دارد میآید جلو. چون که واقعیت دارد، خداست و کار خداست و امر خداست، دستور خداست، اینها واقعیت است. آدمی که مشغول عمل به وظیفه است، به تکلیفش، به اونی که خدا بهش امر کرده، دارد عمل میکند، دیگر استرس ندارد، ترس ندارد، تنهایی ندارد، غصه ندارد، واهمه ندارد. فرق آدم حکیم با اون کسی است که با توهمات زندگی میکند. قرآن آدم را حکیم میکند. این سوره مبارکه لقمان ازش حقیقت میبارد. واقعیتهای هستی، موارد فراوانی را توی این سوره به عنوان واقعیت هستی معرفی کرد. حضرت لقمان هم با پسرش که صحبت میکند، همین واقعیتها را به پسرش میگوید. خیلی نکات زیبایی دارد. حالا این سوره، سوره مفصلی است و ما فقط اجمالاً میخواهیم چند دقیقهای یک مروری به این سوره داشته باشیم، وگرنه میشود هفتهها در موردش بحث کرد.
حالا دوستان هم به ما میگویند که آقا یک جلسه اینجا ثابت داشته باشید. ما به هر حال با همه مشغلهای که هست، ولی اینقدر که محبت و صفا توی این جلسه دیدیم، البته شما خودتان الحمدلله حاج آقای پور عزیز اینجا هستند، نیازی ندارید. ولی حالا از سر محبتی که دوستان دارند، اگر یک وقتی توفیقی بود و فرصتی بود، ما این سوره لقمان را دانشگاه فردوسی میخواستیم بحث بکنیم، دیگر خورد به قضیه کرونا و فرصتش نشد. حالا اگر یک وقتی خدمتتان بودیم و فرصتی بود، انشاءالله این سوره مبارکه لقمان را با همدیگر مرور میکنیم. خیلی مطالب نابی دارد. فقط یک اشاره سریعی داشته باشم به برخی از این نکاتش. ببینید حضرت لقمان بچهاش را وقتی میخواهد تربیت بکند، این نکات را میگوید. میگوید: «یا بنیه انها انتکم مثقال حبة من خردل فتکن فی صخره او فی السماوات او فی الارض یأت به الله ان الله لطیف خبیر». پسرم، حواست باشد. دنبال این نباشی که این کارت را دید؟ آن یکی پسندید؟ این تأیید کرد؟ از چشم این افتاد؟ از چشم آن افتادی؟ این خوشش آمد؟ آن بدش آمد؟ حواست باشد یک نفری است که در این هستی حواسش به همه چی هست و آن هم ارزش دارد، دانستن او ارزش دارد. اگر یک چیزی، یک مثقال حبهای از خردلی، دیگر کمترین چیزی که میشود در این عالم تصور کرد. حالا به اصطلاح خودمانی مثلاً میگویند میکرون، یک میکرون، یک ذره، یک مولکول، یک اتم. یک اتم اگر توی این هستی جایی باشد، اگر در صخره باشد یا در آسمانها باشد یا در زمین باشد، خدا لطیف و خبیر است. لطیف و خبیر. لطیف و خبیر کسی است که از همه جزئیات، با همه ویژگیهایش خبر دارد. این خدای لطیف است. واقعیت هستی با این خدا آدم زندگی میکند.
خیلی وقتها خیلی از کارهای ما را خیلیها نمیفهمند. آدم یک محبتی، یک زحمتی، یک تلاشی برای همسرش، برای بچهاش میکشد، بچه قدردانی نمیکند. آدم دارد دلسوزی میکند، خیرخواهی میکند، برای این بچه دارد یک زحمتی میکشد، بچه نمیفهمد. به چشمش اصلاً به عنوان خیر نمیبیند این را، به عنوان شر میبیند. فلان شری که شما دارید ازش دور میکنید را به عنوان شر نمیبیند، به عنوان خیر میبیند. از فلان رابطه شما دارید نگهش میدارید، مانعش میشوید. از فلان مدرسه، از فلان مجموعه منعش میکنید، این اصلاً به چشم خیر نمیبیند، به چشم شر میبیند. اینجاها آدم ناامید میشود، خسته میشود، دلش به تنگ میآید. ولی آدم حکیم اینجا خسته نمیشود، چون میداند که یک نفری است که میبیند، خبر دارد. او میداند که کار من درست است. همه عالم جمع بشوند بگویند کارت غلط است؛ همه جمع بشوند، هو بکنند. او میداند، او خبر دارد و یک روزی هم این کار را به نمایش میآورد. همه اهل عالم میفهمند این درست است.
از آن ور اگر یک خرابکاری کردم، اشتباهی کردم، یک روزی لو میرود، یک روزی رسوا میشوم «علی رؤوس الخلائق»، «علی رؤوس الاشهاد»، به تعبیر قرآن، جلوی چشم همه اهل عالم، اهل محشر، آدم آنجا رسوا میشود، ذلیل میشود، خوار میشود. اینها واقعیتهای هستی است. بله، ممکن است من یک دروغی گفتم، یک وعدهای دادم، رأی جمع کردم، چهار نفر را طرفدار خودم کردم، خوشحالم هستم که لو نرفت، یا اونی که خبر داشت چیزی نگفت، یا فلانی که باید باخبر میشد خبردار نشد. اینها توهمات است. اونی که باید بداند، میداند و اونی که باید نشان بدهد، این کار را نشان میدهد. یک روزی این قضیه لو خواهد رفت. اینها توصیههای حضرت لقمان به فرزندش است. خیلی توصیههای لطیفی دارد. همهاش هم حاکی از این است که هم خدا را خوب شناخته حضرت لقمان، هم انسان را خوب شناخته، هم زندگی را خوب. قرآن این شکلی به ما معرفی میکند. کی هستیم؟ کجا هستیم؟ در مشت کی هستیم؟ در دست کی است؟ این کار قرآن است. قرآن حکیمپرور است و این آیات چندین بار به کلمه «محسن» اشاره میکند که حالا اگر توفیقی بود، بعدها انشاءالله خدمت عزیزان بودیم، در مورد این بحث خواهیم کرد که اونی که خدا هدایتش میکند، «هدی و رحمة للمحسنین». کیا را این قرآن حکیمشان میکند، پرورش میدهد و میبرد؟ اینها را حکیم میکند. اونایی که محسن هستند. محسن یعنی کی؟ یعنی اونی که اگر یک کار خوبی میکند، سمبل نمیکند، سرهم نمیکند، کار خوب را خوب انجام میدهد. چون بعضیها کار خوب انجام میدهند ولی بد انجام میدهند.
بابای من به ما میگفت که از علما میگفت: بابای ما به ما میگفت که برو در این خانه عمهات، عمهات را صدا بزن برای ناهار بیار بگو منم با پسرعمم مشکل داشتم، دوست نداشتم چشم به چشم بشوم با پسرعمم. اگر میدانستم اگر در بزنم، پسرعمم میآید در را وا میکند، پشت در خانه عمم با ناخن آرام میزدم. بعد میآمدم بابا در زدم وا نکردند. من دستور را انجام دادم ولی خوب انجام ندادم. این محسَن نیست. محسَن کیست؟ حضرت ابراهیم علیه السلام چکار کرد؟ بهش گفتند سر بچهات را جدا کن. اول که کلی قسم و آیه و میگردیم بین مراجع اختلاف نظری و چیزی، تبصره، راهحلی. فلانی گفته احتیاط واجب به این است که اشکال ندارد و میشود از فلانی تقلید کرد. اونی هم گفته لازم نیست برای بچهات را ببری. اصلاً آقای حقّالناس، اصلاً خدا همچین حرفهایی نمیزند. مگر آدم میشود سر بچه؟ کلی درمیرویم از زیر تکلیف. حضرت ابراهیم علیه السلام برایش واضح شد، خدا همچین چیزی ازش میخواهد. با فرزندش مطرح کرد. او هم چه پسری! حالا اینجا در این قضیه عید قربان که میشود، همه همهاش از عظمت حضرت ابراهیم میگویند. حضرت اسماعیل یک پای ثابت این قضیه است. بهش گفت: «یا بنی ارا فیلمنام انی اذبحک». من دیدم که دارم سرت را از تنت جدا میکنم. چکار کنیم؟ گفت: «یا ابتی افعل ما تؤمر، ستجدنی ان شاء الله من الصابرین». هرچی دستور رسیده انجام بده، من صبر میکنم. ببین چه عظمتی دارد حضرت اسماعیلی که ظاهراً ۱۲-۱۳ سالش هم بیشتر نبوده، نوجوان بوده.
حضرت ابراهیم علیه السلام بود سر را از تن شریف حضرت اسماعیل جدا کند. اینجا نقل تاریخی و روایت این است: اینجای قضیه است که محسَن معلوم میشود. میگوید چاقو را انداخت، کشید دید نمیبرد. خیلی آرام از بغل چاقو میکشیدم یک چاقو کند برمیداشتم که اصلاً نبرد، بعد بگویم کشیدم آقا نمیبرد، اصلاً مثل اینکه مصلحت نیست، توفیق نیست. یک چاقو تیز برداشت، سفت کشید به گردن بچه. عظمت ابراهیم اینجاست. چاقو را محکم زد به صخرهای که بغلش بود، دید صخره دو نیم شد. دوباره گرفت روی گلوی بچه دید نمیبرد. دوباره به یک چیز دیگر زد، دوباره و دوباره و دوباره. اینقدر کشیده بود که در روایت دارد سر اسماعیل بریده نشد ولی گلویش از شدت تماس خنجر زخم شد که هاجر از دیدن این زخم بیمار شد و از دنیا رفت. اینقدر این چاقو را کشید روی گلوی اسماعیل که گلو زخم شد، نمیبرد. نداریم خدا گفته باید ببری. حالا ما یک خمس میخواهیم بدهیم ۶۰ بار بالا پایینش میکنیم: آقا اینکه بهش خمس نمیگیرد. منم که اصلاً کارمندم، مستأجرم، بدهی دارم، ۶ ماه دیگر میدهم، حالا امسال نشد. او این محسَن نمیشود. «هدی و رحمة للمحسنین.» اگر کسی میخواهد حکیم بشود، مثل لقمان بشود، خیر کثیر بهش بدهند، این باید محسَن باشد.
بعد در آیه ۲۲ فرمود: «و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن». اگر کسی همه توجهش را تسلیم خدا کرد و محسن هم بود، هم کار خوب میکرد، هم خوب کار میکرد. این اونی است که آقا به «عروة الوثقی» رسیده. عروة الوثقی را کدام آیه داشتیم عزیزان که هر روز میخوانید؟ حتماً بفرمایید. آیت الکرسی: «الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذ سنه و لا نوم له ما فی السماوات و ما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات و الارض و لا یؤوده حفظهما و هو العلی العظیم. لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها والله سمیع علیم». اونی که به یک ریسمان حقیقی بنده. توی این تلاطمها و توی این تکانههای دنیا میبینید این دنیا چه تکانههای عجیب و غریبی دارد. شب خوابیدی صبح پا میشوی. این مردم غزه را ببینیم. شماها دیشب اینجا جشن گرفته بودید، مهمانی داشتید، خانه همدیگر میرفتید. این خیابان غلغله بود از این رفت و آمد مردم. مردم غزه دیشب وضعشان چطور بود؟ چادرهایی که در این باران شدید آب میرود در چادر. در همچین وضعیتی، در همچین زندگی، یهو شب آدم خوابیده صبح پا میشود. فردا سالگرد ۲ دی بود دیگر، سالگرد زلزله بم. دو شب مردم خوابیده بودند صبح پا شدند، ۵۰ هزار نفر درجا مردند. ۵۰ هزار نفر! الان غزه ۲۰ هزار نفر کشته داده است. ۵۰ هزار نفر توی یک لرزش رفتند. چه خانوادهها که از هم پاشید، چه زندگیها که نابود شد. یک تکان. یهو آدم از همه جا کنده میشود. تصور کنید خدای نکرده، دور باشد بلا از سر این مردم. محله نیست، غرب تهران با خاک یکسان شده، به همین شکلی بود دیگر. یک همچین منطقه قدیمی، شب خوابیدند صبح پا شدند دیدند شهر با خاک یکسان شده است.
چه چیزی در این تکانهها آدم را نگه میدارد؟ «عروة الوثقی». اونی که یک طناب سفتی را بهش وصل است. آن ارتباط، آن رشته ارتباط محکم با خدا. آن عروة الوثقی را کی بهش میرسد؟ در آیت الکرسی فرمود: کسی که کفر به طاغوت دارد و ایمان به خدا دارد. در سوره لقمان همینو توضیح داد، گفت: یعنی چه؟ گفت: یعنی اینکه کامل دل بدهی به خدا و محسَن ببینی ازت چی میخواهد، عاشقانه انجام بدهی. کسی که همچین ارتباطی با خدا دارد، زندگی آسیب نمیبیند. هرچی هم که بشود برایش خیر است. همه دنیا روبروش بایستند، غلبه با این است، برد با این است. همان که سر حضرت ابراهیم آمد. همه جمع شدند بیندازندش در آتش. این «یسلم وجهه» اینجا دلش را تسلیم خدا کرده. حضرت ابراهیم آنجا! خدا: «بردن و سلاما». اینجا «یسلم»، آنجا «سلام». اینجا تو تسلیم کردی، آنجا من همه عالم را تسلیم تو میکنم. «من کان لله کان الله له». هرکی مال خدا باشد، خدا مال اوست. تو تسلیم خدایی، خدا هم همه چیز را تسلیم تو میکند. خدا به فرمان خودش آتش را سوزاننده قرار داده. آتش که معمولی نمیسوزاند که، مگر آتش از خودش اختیار دارد در سوزاندن؟ همه جمع شدند گفتند ابراهیم نباشد. یک نفر نباشد. از آن جمعیت یک دانه اسم در تاریخ نمانده. همه رفتند. ابراهیم جوان را تک به تک و تنها! منجنیق را اختراع کردند. منجنیق آنجا اختراع شد. اینقدر شدت حرارت بالا بود. ۱۰ روز اینها فقط هیزم جمع میکردند. مردم نذر و نیاز کرده بودند، کلی هرکی هرچی داشت پول داده بود، رفته بودند هیزم خریده بودند، ۱۰ روز هیزم تهیه کرده بودم. یک جوری بود آتش که نمیتوانستند ابراهیم را از نزدیک پرت بکنند. اصلاً نمیتوانستند نزدیک آتش بشوند. منجنیق آنجا اختراع کردیم که از دور پرتابش کنیم.
حالا شما تصور کنید یک همچین آتشی، با منجنیقی، با یک همچین وضعی. روی کره زمین هم روایت فرمود: تنها کسی که «لا اله الا الله» میگفت در آن ساعت حضرت ابراهیم بود که ملائکه صدایشان بلند شد گفتند خدایا یک نفر روی کره زمین «لا اله الا الله» میگوید، راضی شدی اینم بسوزانیم؟ یک دانه «لا اله الا الله» داری. پرت شد حضرت ابراهیم، آتش گلستان شد. «برداً و سلاماً». واقعیت است داستان دیگر، افسانه که نیست. نه، واقعیت دارد. اینها مال «عروة الوثقی» است. اونی که این ارتباط، این شکلی را با خدا دارد. در دل شیر هم که برود، برنده است. وسط آتش هم که برود، برنده است. «علی مع الحق و الحق مع علی». با حقیقت بودن، طرف حقیقت بودن، این شکلی میشود. همه مغلوب میشوند، همه میروند. یک نفر مرجع تقلید در طول تاریخ اسلام ما داشتیم که آوردن اسمش جرم بود، داشتن رسالهاش جرم بود، داشتن عکسش جرم بود. کیست آن آقا؟ امام خمینی. یک نفر هم در طول تاریخ اسلام داریم که عکسش روی پولها هست و خواهد بود، اسمش هم همه دنیا را پر کرده، چه بخواهند چه نخواهند. او هم کیست؟ باز امام خمینی. همه جمع شدند گفتند این یک دانه نباید باشد. کدام؟ کوه همین یک دانه را نگه میدارد. همه میروند، یک دانه میماند. چون با کی بود؟ با خدا بود. امام با خدا بود. «من یسلم وجهه الی الله و هو محسن»، به عروة الوثقی متصل است. وگرنه یک پیرمرد ۸۰ ساله با یک دانه خودکار و یک جفت نعلین مگر میتواند چکار بکند در این عالم؟ یک ترقه و تفنگ نداشته. حضرت موسی همونم نداشت. تا الانش که دنیا را به هم ریخته. اسرائیلیها را برده گوشه رینگ دارد نابودشان میکند. انشاءالله به بعدش هم اوضاع بهتر از این خواهد شد. اوضاع مملکتم انشاءالله خوب خواهد شد به عنایت الهی. اوضاع دنیام عوض خواهد شد. هرچی امام خمینی گفته بود شد. به بعدش هم همین است. هرچی گفته بود شد: صدام نابود میشود، شاه باید برود. هرچی گفته بود شد. روزگار محو میشود، خواهد شد. چون امام حرفش حرف خودش نبود. امام حرفش حرف خدا بود.
آیتالله العظمی بهجت فرمود: «خیلی مقامات معنوی استثنایی داشت». وقتی در عالم معنا تصویر به من نشان دادند دیدم یک سید جوان است. هر کسی روبروی او قرار گرفت نابود شد. این را در جوانی ظاهراً با آیتالله بهجت نشان دادند. ایشان فرمود: «من نشناختم آن سید جوان را.» سالها گذشت... یک عکسی از جوانی آقای خمینی به من نشان دادند، این موجود است در کتاب «زمزم عرفان» و جاهای دیگر، این مطلب از قول آیتالله بهجت موجود است. میگوید: «عکسی از جوانی حضرت امام به من نشان دادند. این را که نگاه کردم دیدم عجب! این همان سیدی است که من دیدم. هرکی نابود شد شاه وایساد، کارتر وایساد، نابود شد. چرا؟ این سید به حقیقت متصل بود، حرفش حرف خودش نبود، حرف خدا بود. این خیلی مهم است. اینی که آدم دلش در گرو خدا باشد. همه میروند و او میماند.
عرضم را تمام کنم. روضهای بخوانیم و عرض را تمام. این همه زن در طول تاریخ آمد و رفت - زنهای سرشناس با موقعیتهای مادی ممتاز - یک زن است که در تاریخ نامش عالمگیر شده، یک دختر ۱۸ ساله که کسی نمیداند قبرش کجاست، تاریخ دقیق شهادتش کیست. گمنام زندگی کرد و گمنام از دنیا رفت ولی همه زندگیاش خدا بود، اخلاص، عشق بود، معنویت. شما روی این کره زمین بگردید ببینید نام زنی به اندازه فاطمه زهرا بر این زبانها جاری میشود. جدیدترین فاطمیه! عشق این مردم را، شور این مردم را... شما برای هر مظلومی، هر شهیدی یک سال، دو سال، ۵ سال، ۱۰ سال فراموش میشود. فاطمیه سال به سال گرمتر و زندهتر است. این آتش عشق و محبت فاطمه زهرا در این دلها گداختهتر است. شما از الان که فاطمیه امسال تمام شد، خیلیهایتان حتماً بیتاب فاطمیه سال بعد هستید. از الان داریم فاطمیه سال بعدتان را برنامهریزی میکنید. کیست این خانمی که شما نه او را دیدید، نه مستقیم ارتباطی باهاش داشتید، نه حتی قبری ازش سراغ دارید؟ چه کرده با این دلها این مادر مظلوم و تنها؟ این دل خدا با نام فاطمه دلبری میکند، چون فاطمه از خدا دلبری کرد. چون عبد بود، تسلیم بود، و محسَن بود.
فاطمه زهرا وقتی به عبادت میایستاد، روایت دارد خدای متعال فاطمه را به ملائکه نشان میداد، میفرمود: «ببینید این بنده من را. انظروا الی امتی.» به این کنیز من نگاه کنید، به این فاطمه نگاه کنید. همه عالم را صدقه سر او آفریدم، به عشق او آفرید. خدا مباهات میکرد پیش ملائکه به عبادت فاطمه، به سجده فاطمه، به ذکر فاطمه، به نماز فاطمه. ملائکه به گَرد عبادت او نمیرسند، به گَرد اخلاص و نورانیت او نمیرسند. این فاطمه! این روزها خانه علی سوت و کور شده بدون فاطمه. برویم عرض تسلیت کنیم به این بچهها، به این خانواده، به امیرالمؤمنین که تنها شده بعد فاطمه. روشنای این خانه فاطمه بود. سحرها برای عبادت بلند میشد. صدای قرآن خواندن، صدای دعای فاطمه تا سحر، زمزمه گوش این بچهها، لالایی این بچهها صدای فاطمه است. صدای ذکر. چند روزه این خانه ساکت شده. جانها به قربان فاطمه زهرا! دل علی تنگ است برای... عرض روضهام مختصر باشد.
هر عزیزی که از دنیا میرود معمولاً تا چند روز اون یادگاریهایش را میروند عزیزانش مرور میکنند. عکسهایی که ازش دارند را، فیلمی ازش هست، نشانههایی که در خانه ازش مانده با دست مثلاً چیزی دوخته، چیزی درست کرده، جلوی چشم میگذارند. معمولاً این شکلی است دیگر. این روزها یادگاریهایی که از فاطمه در خانه علی مانده چیست؟ یکی سجاده فاطمه است. بستر فاطمه است که تا آخر در این بستر افتاده و دست به دیوار میگرفت. یک یادگاری دیگر هم برایتان بگویم که این خون کرده دل علی و بچههایش را. این در سوخته خانه، اینم یادگار فاطمه است. هر وقت این بچهها از این در بخواهند بروند و بیایند چه خاطراتی زنده میشود بین این در و دیوار برای مادر. چه گذشت بین در و دیوار؟ «یا فضة خذینی لقد قل و الله ما فی احشایی.» فضه بیا، محسَنم را کشتم.
«علی لعنت الله علی القوم الظالمین و انا لله و انا الیه راجعون.»
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها و امام را سر سفره با برکت حضرت زهرا مهمان بفرما. خدایا دنیا و آخرت امت اسلام را به فضل و کرمت آباد بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
در حال بارگذاری نظرات...