در این سخنرانیها، شبهای قدر و نوروز بهعنوان نقطه آغاز یک زندگی تازه تصویر شدند؛ لحظاتی که سرنوشت انسان دگرگون میشود. سخن از کربلا بود؛ جایی که دعا و نماز بیدرنگ پذیرفته میشوند و گناهان فرو میریزند. تأکید شد که راز رسیدن به حال خوب، عمل صالح و تغییر واقعی در مسیر زندگی است. این محافل الهامبخش ما را به بازگشتی نو، شروعی متفاوت و سالی پر از نور و معنویت فرا میخوانند
* تقارن نوروز طبیعت و نوروز فطرت…روز از نو، روزی از نو، انسان از نو! [01:41]
* شب قدر، شب حسابرسی سالانهی دلهاست برای بودجه بندی سال نو [06:12]
* استغفار، رمز تطهیر پروندههاست و کربلا، راه میانبُر برای استغفار مقبول [10:58]
* راز حیرتانگیز حرم امام حسین علیهالسلام و حقیقت هزار قدر در شب قدر! [17:03]
* طوماری از حسنات و صفحه سفید سیئات؛! در سرزمین رحمة الواسعه گناهی ثبت نمی شود! [21:08]
* حکایت همسر اوستا اشرف آهنگر و پاداش زیارتهای از راه دور! [25:58]
* تاوان سنگین طعنهزنندگان به زائران امام حسین علیهالسلام، به روایت پیامبر صل الله علیه و آله [29:50]
* کربلا یعنی حج مقبول، کربلا یعنی با امام حسین علیه السلام محشور، کربلا یعنی یک تیر و هزار نشان بسوی بهشت! [33:40]
* روضه؛ از اشک دختری پس پرده در وداع با پدر… تا اشک دختری بر جسد بی سر... [39:35]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم العالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
امسال شبهای قدر وضعیت منحصر به فردی دارد؛ به نحو کلی و عمومی هم برای ما که در کربلا مشرف هستیم، شبهای قدر با تحویل سال شمسی ما مصادف شده است. در واقع، شبهای قدر و نوروز با همدیگر مقارن شدهاند که از جهاتی با هم شباهت دارند.
یکی از شباهتهای شبهای قدر و نوروز این است که هر دو آغاز سالاند. نوروز آغاز سال شمسی هجری شمسی است. حالا این "هجری شمسی" تعبیر قشنگی است؛ یعنی از هجرت پیامبر، این مقدار سال گذشته ولی با محاسبه شمس. شبهای قدر هم آغاز سال است، چه سالی؟ آنهم سال هجری شمسی؛ همین هجری شمسی خودمان. نه، هجری شمسی فرق میکند؛ آغاز سال هجرت است ولی نه هجرت پیغمبر، هجرت خودمان. نه با محاسبه شمس، هجرت ما به سمت شمس، به سمت خورشید حقیقت. این هم میشود هجری شمسی. آن کسی که بنا دارد به خورشید نزدیک شود، به آسمان صعود کند، پرواز کند، اول سالش شبهای قدر و استفادهاش در شبهای قدر است. در واقع، نوروز اولیای خدا شبهای قدر است.
امسال نوروز طبیعت با نوروز فطرت مقارن شده است. آنهایی که فطرت پاک و پاکیزهای دارند، شب قدر روزشان نو میشود. شب قدر روزشان نو میشود. توجه داشته باشید، ما میگوییم نوروز. نوروز لزوماً لازم نیست که روز باشد. روز انسان در شب ساخته میشود؛ همینی که از قدیم میگفتند "روز از نو، روزی از نو". این "روز نو" و "روزی نو" در شب قدر رقم میخورد. در شبهای قدر، روزی جدیدی برای ما نوشته میشود. انسان جدیدی شب قدر متولد میشود. پرونده جدیدی برای ما تشکیل میشود. روزگار جدیدی آغاز میشود.
هر سال شب قدر این شکلی است. آدم بر اساس آن آوردهها و داشتههایی که در طول سال قبل داشته، تعیین بودجه میکند. دیدید آخر سال که میشود، تعیین بودجه میکنند، بودجه را میخواهند ببندند. این دستگاهها باید بیایند بگویند: "آقا ما امسال اینقدر خرجمان بوده، اینقدر هزینهمان بوده، فلانجا کار کردیم، فلانجا کار نکردیم. این بودجهای که دادید جذب دستگاه شد؟ جذب نشد؟ محل خرج برایش داشتیم؟ نداشتیم؟" تعیین میکنند. آخر سال، بودجه سال بعد که میخواهند ببندند، نگاه میکنند که شما در طول سال قبل با این مقدار بودجهای که داشتی، چهکار کردی؟ اگر این بودجه را خوب جذب کردی، گزارشی که میدهی نشان میدهد که کامل از این بودجه استفاده کردی، بودجه سال بعد را خوب برایت مینویسند، بهتر از سال گذشته مینویسند. اگر دیدند که نه آقا، یک مقدار ما بودجه فرهنگی مثلاً داده بودیم، این مقدار بودجه عمرانی داده بودیم، اینها بلد نبودند خرجش کنند، حرامش کردند، خرابش کردند، گزارشها نشان میدهد که اینها بلد نبودند، عرضه کار نداشتند، بودجهاش را قطع میکنند.
در شبهای قدر هم این شکلی است. از ما یک آمار بودجه میگیرند که این سال گذشته با آن میزان چیزهایی که داشتیم چهکار کرد؟ بعد برایمان تعیین میکنند که سال بعد اوضاعمان چطور باشد؛ هم مادیمان، هم معنویمان. اوضاع و احوال دلمان خیلی اثر دارد در این تعیین روزیمان. روایت عجیبی هم در این زمینه داریم که خدای متعال به واسطه اوضاع و احوال دل برای آدمها روزیشان را مینویسد. فرمود: "آنهایی که نیت پاک دارند، خدا روزیشان را افزایش میدهد. آنهایی که حَسَن ظَن به خدا دارند، خدا روزیهایشان را افزایش میدهد. آنهایی که سوء ظَن به خدا دارند، آنهایی که توکل ندارند، روزیشان کم میشود." حال و احوال دلمان خیلی تعیینکننده است در اینکه روزیهای سال بعدمان چطور باشد.
امسال میخواهند برای ما در این شب، الان در این ساعات میخواهند نمازهای باحال بنویسند، میخواهند نماز شب بنویسند. یک برآوردی میخواهند داشته باشند ما امسال چند رکعت نماز شب بخوانیم. یک آماری میگیرند. این ملائکه به قول بنده، به خدا میگویند: "خدایا، در این ۳۶۵ شب، که البته به قمری میشود ۳۵۵، ملائکه میگویند که خدایا تو این ۳۵۵ شب، ۳۵۰ شب ما صدایش زدیم بیدار نشد. یک پنج شبی هم حالا آنهم دیگر سحری را زود خورده بود دید وقت دارد، یک دو رکعتی میتواند نماز شب بخواند." چون میدانید ما از ترس گرسنگی بیدار میشویم دیگر، سحر را. آن چیزی که عامل بیداریمان است این است که میترسیم در روز گشنه بمانیم، میترسیم در روز تشنه بمانیم. اگر کسی بترسد که قیامت تشنه بماند و قیامت گرسنه بماند، آن سحر پا میشود نماز شب میخواند.
ملائکه میگویند: "خدایا، ما ۳۰۰ شب، ۳۵۰ شب بیدارش کردیم بیدار نشد." این وضعیت بودجه سال گذشته؛ بلد نبود، عرضه نداشت، بودجه را جذب کند. میگویند: "پس برای سال بعد هم ۲۰۰ شب صدایش کنید." تا به حال مثلاً دارم میگویم. حال و احوال سال گذشتهمان خیلی اثر دارد در اینکه برای سال بعدمان چه برایمان مینویسند. برای همین، آن چیزی که امشب خیلی مهم است و در رأس اعمال است، استغفار و طهارت است؛ هم طهارت ظاهری. از ابتدای شب گفتند غسل کنید، با غسل وارد شب قدر بشوید. حتی گاهی سفارش میشد دو بار غسل صورت گیرد، یک بار اول شب، یک بار بزرگان خیلی سفارش به نماز توبه میکردند؛ نماز یکشنبه ذیالقعده. انشاءالله امشب عزیزانی که فرصت دارند انجام دهند، مخصوصاً در حرم امام حسین (علیه السلام). خوب آنجا یک رکعت نماز چند هزار برابر محسوب میشود. نماز یکشنبه ذیالقعده که نماز معروفی است، نماز توبه است، تطهیر میکند آدم را. این پرونده سال قبل را پاکش میکند. لطف خداست؛ آمار وضعیت، گزارشهای بودجه سال قبلمان اصلاح میشود. همین لحظات آخر، ملائکه میخواهند گزارش رد کنند که "خدایا این بیشتر اوقاتش را به بطالت گذراند. پولهایی که بهش دادی حرام کرد. نمازهایش به درد نمیخورد. نه صدقهای، نه انفاقی، نه صله رحمی. دیگر بهش نده خدایا، این عرضه خرج کردن ندارد. پولهای پارسالش را هم حرام کرد. وقتهای پارسالش را هم حرام کرد. امکانات معنوی پارسالش هم ضایع کرد. استاد خوب گیرش آمد، کتاب خوب گیرش آمد، سخنرانی خوب گیرش آمد، قدر ندانست، استفاده نکرد." امسال گزارش این است دیگر!
ولی استغفار که میکند، ساعت آخر، همان دقیقه آخر، ورق برمیگردد. خیلی خدا کریم است. در همین چند ثانیه آمار عوض میشود، وضعیت عوض میشود. میگوید: "نه، این در همین دقایق نشان داد میخواهد امسال استفاده کند، بنا دارد استفاده کند." توبه یعنی این دیگر. استغفار و توبه مهمترین اعمال امشب این دو تاست. استغفار و توبه. "خبر دارم، میدانم، اقرار دارم. کارهایی که سال قبل کردم به درد بخور نبود. بنا دارم امسال آن مدلی نباشم." وگرنه اینکه من صرفاً یک چیزی به زبان بیاورم، معاذالله، سر خدا که کلاه نمیرود که! خدا که گول نمیخورد بگوید: "این بنده من اوضاع و احوال دلش یک چیز دیگر میگوید ولی چون به زبانش استغفرالله است، من دیگر به هر حال شرمنده شدم، عوض میشود اوضاعش."
نه، امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشسته بودند. در نهجالبلاغه از آن روایات بسیار عجیب نهجالبلاغه است. یک جوانی نشسته بود تسبیح دست گرفته بود. این جوان غیبت نمیکرد، تهمت نمیزد، کسی را مسخره، به کسی فحش نمیداد، الفاظ رکیک نمیگفت، سرش در گوشی نبود، در اینستاگرام کسی را لایک نمیکرد، قرار با کسی نمیگذاشت، «دِیت اول و دوم» با کسی نداشت. نشسته بود این جوان استغفار میکرد، تسبیح دستش بود، استغفار میکرد. امیرالمؤمنین یکهو بهش نهیب زدند. فرمودند: "ثکلتک اُمک!" ("مادرت به عزایت بنشیند!") "أتَدری ما الاستغفار؟" ("میدانی استغفار چیست؟") همینجور هی به زبانت استغفرالله، استغفرالله میگویی! اگر قرار است ما بابت استغفرالله که میگوییم اهل بیت بهمان نهیب بزنند، بابت فحشهایی که میدهیم استغفار چیست؟! بعد ۶ مرحله برای استغفار آنجا تعیین کرد که خب خیلی دشوار میشود واقعاً عمل کردنش. یکی از مراحلش این بود که هر چه در اوقات خوشی، با کیف و حال، گناه گوشت به تنت اضافه شده، آن گوشتهایی که در کیف حال گناه بهت اضافه شده، باید آب شود. استغفار واقعی! وگرنه دروغ است.
البته خدای متعال کریم است، ناامید نباید بشویم که آقا ما استغفارمان که این مدلی نیست پس استغفار نکنیم. حالا امشب مطالبی دارم، خیلی انشاءالله امیدبخش باشد، انشاءالله برای خودم بیشتر از همه، همین کلمه استغفرالله از ما قبول است. همینی که در دلمان کفایت توبه ندهد یا کفایت ندهد توبه، همینی که به دلش پشیمان میشود حتی به زبان هم چیزی نمیآورد. یک لحظه به خودش متوجه میشود اوضاع پارسال خوب نبود. همینکه شب قدر آمده نشسته در مجلسی در حالا قرآن به سر یا دعای جوشن یا مجلس سخنرانی، یک لحظه با خودش میگوید که پارسال اوضاع خوب نبود خدایا، پشیمانم. نه، امسال نمیخواهم آن مدلی باشم. همین را بهعنوان توبه قبول میکنند، همین ورق ما را برمیگرداند، اوضاع ما را عوض میکند.
پس مهمترین چیزی که شب قدر سفارش شده و به کارمان میآید، استغفار و توبه است. عمل شب نوزدهم و بیستویکم، صد بار استغفار دارد، دو رکعت نماز دارد که خیلی سفارش شده؛ رکعت اول یعنی هر رکعتش یک حمد و هفت «قل هو الله» است، بعدش ۷۰ تا استغفار. خود احیای شب قدر هم در روایت دارد که خدای متعال بهعنوان استغفار از ما قبول میکند، همین خودت بیدار ماندنت تا صبحش باعث بخشیده شدن، ورق آدم برمیگردد، توبه از آدم قبول میشود.
ولی یکی از چیزهایی که خیلی امیدبخش است، عرض کردم این دیگر مال ماهایی که توفیق داریم این شبها اینجا باشیم، آن چیزی که خیلی اثر دارد در پاک شدن آدم و عوض شدن حال و روز آدم، امشب چند تا روایت محشر بخوانم. البته وقتمان هم کم است، یک ساعت، یک ساعت و نیم وقت میخواست که من این روایت را بخوانم. حالا خیلی مختصر و فشرده انشاءالله در این چند دقیقه که باقی مانده چند تا روایت میخوانم، حالا فرصتی بشود شبهای بعد هم انشاءالله بیشتر عرض میکنم.
یکی از چیزهای بسیار امیدبخشی که به درد شب قدر ما میخورد، زیارت امام حسین (علیه السلام) است. کن فیکون، زیر و رو میکند، ورق را برمیگرداند. آن استغفاری که امیرالمؤمنین با آن شش مرحله، با آن سختی فرموده بود باید استغفارت اینجور باشد تا استغفارت واقعی باشد، بدون این شش مرحله همینی که زائر تصمیم میگیرد، نه میرسد به کربلا، نه میرود در حرم امام حسین، تصمیم میگیرد کربلا بیاید، حرکت میکند به سمت کربلا. نه بهعنوان استغفار، نه اینکه استغفارم باید کنارش بگوید. یعنی هم تصمیم بگیرد کربلا بیاید، هم کنارش یک استغفرالله هم بگوید. نه حتی! نه حتی تصمیمگیریِ کربلا بیاید و تصمیم بگیرد گناه را ترک کند. نه، همینکه تصمیم میگیرد کربلا بیاید. روایت دارد همه گناهانش به شکل یک پُل، میآید زیر پایش، پَرُویَش میگذارد، همه فرو میریزد. قدم اولی که زائر برمیدارد از تو خونش، حالا از کجا راه افتاده؟ از آمریکا راه افتاده، از سوئیس راه افتاده، از سوئد راه افتاده، چند روز در راه است تا برسد کربلا. قدم اول که برمیدارد، همه گناهانش ریخت. بعد دیگر فرمود با هر یک قدمی مقدس، ملائکه تقدیسش میکنند. همان ملائکهای که بابت آن استغفار، به آن جوان میگفتند مادرت به عزایت بنشیند، اینجا قربان صدقهاش میروند. چرا؟ چون زائر امام حسین است. این مغفرت واقعی است.
شب قدر، روز نو برای آن کسانی که اهل استغفارند. اگر کسی مثل من عرضه استغفار نداشت، بلد نبود استغفار کند، استغفارِ به درد نخور داشت، به درد بخور نداشت، استغفارهایش به درد نمیخورد، امیدش به چی باشد؟ شب قدر امیدش به زیارت امام حسین (علیه السلام) است. زیارت امام حسین ورق برمیگرداند. من چند تا روایت برایتان بخوانم، کیف کنید. خیلی روایتهای عجیب است.
اول یکی از شباهتهای شب قدر با حرم امام حسین را بگویم. دو سه تا شباهتش را امشب بگویم. یکیش همین است که روز از نو، روزی از نو. این شباهت اولش است که داریم در موردش صحبت میکنیم. هم شب قدر روز آدم نو میشود و روزی آدم نو میشود، هم در زیارت امام حسین. روایات متعددی است که چند تا امشب مختصر.
یکی دیگر از شباهتهایشان چیست؟ که این برای غیر شبهای قدر هم هست. آن "روز از نو، روزی از نو" دیگر لازم نیست یک سال صبر کنی تا شب قدر بشود، روزت از نو شود. هر شب قدر روایت داریم، پارسال همینجا روایتش را خواندم، عزیزانی که حضور داشتند.
روایت داریم: "هر عملی در شب قدر هزار برابر است." هر کاری که! فرمود: "اگر این نبود نمیرسیدند امت من به آن مقصدی که داشتند، نمیرسیدند." خدای فرصت هزار ماهه بهشان داده. امتهای قبلی ۵۰۰ سال عمر میکردند، ۶۰۰ سال عمر میکردند، عبادتهای طولانی میکردند تا یک مرحلهای به یک حدِ نصابی از کمالات میرسیدند. پارسال روایتش را اینجا خواندم برایت. فرمود: "امت من عمرشان کم است." امت پیغمبر عمرشان بین ۶۰ تا ۷۰ است. خیلی دیگر خدا بهش رحم کند ۷۰ را رد کند. "معترف المنایا." محلی که دارد تیرباران میشود، تیرباران اجل دارد میریزد بین، به ندرت چیست؟ ۷۰ را رد بکند، مسلمانی ۷۲ را رد بکند. با این سن ۶۰، ۷۰ سال نمیشود آن کارهایی که بقیه در ۶۰۰ سال، ۷۰۰ سال انجام میدادند، نمیشود آدم انجام دهد. شب قدر دادم. بقیه باید ۲۰۰ سال صدقه و خمس میدادند، ۲۰۰ سال روزه میگرفتند تا جانشان به یک مرحلهای برسد، به یک طهارتی برسد. من یک شب قدر بهشان دادم، یکهو ۸۳ سال میافتند جلو. هزار برابر میشود.
شب قدر اعمال هزار برابر میشود. خوب باید صبر کنیم شب قدر بشود تا هزار برابر بشود. جانم فدای امام حسین! راه را نزدیک کرده، کار را حل کرده. فرمود: "أهون و ما کسب زائر الحسین علیه السلام." امام صادق (علیه السلام) فرمود: "یکی از سادهترین چیزهایی که نصیب زائر حسین میشود این است: "فی کل حسنة الف الف حسنة." بابت هر کار خوبی که میکند، خدا یک میلیون حسنه برایش مینویسد." نه هزار تا که مال شب قدر است! "الف و الف." کربلا هر کاری، جانم به این جمله! میخواهم دوست دارم داد بزنم. حالا خیلی صدایم را بالا نمیبرم تا عزیزان خسته نشوند، اذیت نشوند. ولی این واقعاً جا دارد آدم بابت این حرف داد بزند. شب قدر کارهای آدم هزار برابر میشود. شب قدر هر کاری هزار تاست، هر کار خوبی. برای زائر امام حسین: "هر کاری هزار تا شب قدر است." سبحان الله! سبحان الله! شما یک صلوات میفرستی، یک استغفرالله میگویی، شب قدر یک دانه صلواتت میشود ۸۳ سال صلوات فرستادن، ولی در حرم امام حسین میشود هزار تا شب قدر صلوات فرستاد! اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بعد فرمود: "گناه زائر حسین را و سیئة واحدة، یک دانه، یک دانه مینویسند." اینجا فرمود یک دانه، یک دانه مینویسند. انگار میخواستند خیلی ماها پررو نشویم. وگرنه یک روایت دیگر هستش که من زیر سیبیلی بهتان میگویم، گوشی میگویم، شمام جایی لو ندهید. روایتش این است که حضرت فرمود، یعنی ادامه روایت است، ادامه آن است. خود حضرت در گوشی یک چیزی فرمود به صفوان جمال. فرمود: "یا صفوان ابشر." ("ای صفوان مژده باد!") چرا؟ "برای خدا ملائکهایاند که چوبدستیهایی از نور دارند." یک سری ملائکه با ما هستند که اعمالمان را مینویسند. یک سری ملائکه جداگانه ناظر کار این ملائکند. ما که میآییم کربلا، این دو تا ملکی که میخواهند اعمال ما را بنویسند، یکی حسنات مینویسد، یکی سیئات. یک مأمور ویژه بازرسی دارند، ملکه که کار این دو تا را نظارت میکند. چهکار میکند؟ فدای امام حسین (علیه السلام)! "اذا اراد الحفظة ان تکتب علی زائر الحسین سیئة." زائر امام حسین یک کار بدی کرده، یک حرفی زده که نباید میزده، یک نگاهی کرده، نباید میکرد. این مأمور نوشتن سیئات میخواهد سیئه را بنویسد. آن مأمور بازرسی کار این ملائکه نگاه میکند بهش، میگوید: "کفی!" ("بس است!") "چی داری مینویسی؟ بنویسم." "فتکف." ("پس خودداری میکند.") بهش میگویند: "دست نگه دار." این هم دست نگه میدارد. "فإذا عمل حسنة." ("وقتی کار خوب میکند.") "میگویند حالا بنویس." کار بد که میکند، میگویند: "ننویس." کارهای بدش را که میخواهد انجام دهد، میگویند: "ببر تو حسنات آنور بنویس." به عنوان—اینها دیگر مال شب قدر هم نیست. اینها فقط مال کربلاست. رحمت الله الواسعه اینجاست. این است که فرمود: "اگر میدانستید کربلا چه خبر است، سینهخیز." این است که فرمود: "اگر زائر حسین میدانست کربلا بهش چی میدهند، لمات شوقاً." ("از شدت شوق میمرد.") سکته میکرد که چه خبر است کربلا؟ هزار تا شب قدر است! وقتهای دیگر که میخواهی روزت از نو، روز بشود، نمیخواهد صبر کنی شب قدر بشود. پاشو بیا کربلا!
آقا راهمان دور است، شرایط نداریم، پول نداریم، امکانات نداریم، کارمندیم، مرخصی نمیدهند. همه اینها را در روایات داریم. گفت: "آقا من زرگرم، مردم طلا میدهند باید رسیدگی کنم، جنس را تحویل بدهم." حضرت فرمودند: "تو معافی." برای بعضی از اینهایی که کارمند بودند، درگیر بودند. حضرت فرمودند: "خانهتان بلندی که دارد؟ پشتبام که داری؟ جهت کربلا را هم که میتوانی پیدا کنی؟ برو روی بلندی وایسا، جهت کربلا را پیدا کن، فقط از دور صدا بزن: صلی الله علیک یا اباعبدالله. تُکتب لک زورة." ("برایت زیارتت را نوشتم.") آن کسی که باید بنویسد، مینویسد. اینقدر هم معطل نکردن به کربلا برسی. همانجا زائر محسوب. فرمود: "ملائکهاش را فرستاده، در رأسشان هم فطرس دارن میچرخند." فقط یک گوشه عالم، یک کسی بر زبانش جاری شود: "صلی الله علیک یا اباعبدالله." برسانند به امام حسین. پهپاد دارد میچرخد، ملائکه پهپادی. ببینم کجا اسم حسین به زبان یکی میآید، برسانند به اباعبدالله، بگویند: "اینهم زائر شماست. از آن گوشه کنارهای آفریقا دارد به شما سلام میدهد." این پیرزنه، راهش دور بود، سختش بود. قضیه همسر استاد اشرف آهنگر شنیدید؟ حالا وقت کم است، من خیلی مطلب دارم، قضیه مفصلی است. مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح نقل میکند. فقط بگویم اگر کسی صدای ما را شنید، قاعدتاً عزیزانی که کربلا نیستند، خوب دلتنگ میشوند و سختشان میآید که ما محروم شدیم. اینهم برای آنها باشد. اینهم روزی است که به زبان من امام حسین جاری کرد برای دلتنگهای جامانده از کربلا که آنها هم دلشان گرم بشود.
امشب "جوی هورهَر یزد" (شاید عزیز یزدی داشته باشیم در جلسه). قبرستان، چند باری رفتم در یزد. گفت یکی از دوستانش از دنیا رفت، آنجا دفنش کردند. بعد مدتی، چند سال بعد خوابش را دید. آدم ناسالمی بود، آدم رو به راهی نبود. ازش پرسید که "اوضاعت چطور است؟" گفت: "خوب نبود." "الان چطوری؟" گفت: "ما در عذاب بودیم. مدتی در قبرستان در عذاب بودیم." شیخ عباس قمی نو در بخش زیارت عاشورا در مفاتیح آورده: "مدتی در عذاب بودیم. یک شبی یک پیرزنی را اینجا دفن کردند، همسر اوستا اشرف آهنگر." آن شبی که اینجا دفنش کردند، از سر شب تا سحر، سه بار امام حسین به ملاقاتش آمد. هر مرتبه بخشی از عذاب ما برداشته شد. دفعه سوم، عذاب اهل قبرستان برداشته شد، آزاد شدیم. میگوید خیلی این خواب برایم عجیب بود. چی بود داستان این استاد اشرف آهنگر؟ کی بود؟ گفت: "حساس شدم بروم پیدا کنم همسر استاد اشرف آهنگر." رفتم بازار آهنگرها، از اینور و آنور پرسوجو. "آقای اوستا اشرفی داریم؟" بعضی نمیشناختند، بعضی میشناختند، آدرس دادند. رفتم سر وقتش، گفتم: "همسر شما از دنیا رفته." گفت: "شما چهکار داری؟" گفتم: "حقیقتش من یک خوابی دیدم، میخواستم تعریف کنم." گفتم: "من اینطور دیدم، رفیق من اینطور به من گفت. شما هم شاهد صدق خواب منی. اگر این قضیه درست باشد، معلوم میشود خوابی که دیدم رویای صادقه بوده. شما همسری داشتی که یک ربطی به امام حسین داشته، اینطور است؟" گفت: "آره." گفت: "ربط خانمات به امام حسین چی بود؟" گفت: "آنچنانی که فکر کنی نبود، فقط روزی یک بار میرفت روی بلندی وامی ایستاد، سلام میداد به امام حسین." اینجور شد که شب اول قبرش امام حسین سه بار آمده بودند به دیدارش.
حالا روایتی هم دارد در این زمینه. این تازه بازدید امام حسین است. روایت دیگر دارد: پیغمبر فرمود: "من میروم بازدیدش." کسی که زیارت تو بیاید، "من میروم به زیارتش و من قیامت میروم پیدایش میکنم." پیغمبر به امام حسین، پیامبر فرمود: "قیامت میروم میگردم پیدایش میکنم، زائر تو را." در روایت دیگر دارد: "وقتی میخواهد زائر بیاید بیرون، ملائکه میآیند، میگویند: ای دوست خدا." به زائر میگویند: "ان رسول الله یقرعک السلام." ("پیغمبر به تو سلام رساند.") روز آخری که ساکتان را جمع میکنی، چمدونتان را جمع میکنید، دارید میروید سوار اتوبوس بشوید، ملائکه میآیند کنارتان، میگویند: "پیغمبر به تو سلام رساند. در فرودگاه، پای اتوبوس، پیغمبر به تو سلام رساند و فرمود: دوست خدا بدان که بخشیده شدی. هرچه بود در پروندهات، پاک شد. فاستأنف العمل عملاً جدیداً." ("از این به بعد روز از نو شد، پرونده جدید شد.") زائر امام حسین این مدلی است، پروندهاش جدید میشود. شب قدر شب نو شدن است. زیارت امام حسین هم وقت نو شدن است. آدمی که میآید زیارت امام حسین، یک آدم دیگر است، یک عالم دیگر است، یک روزگار دیگر.
خیلی روایات در این زمینه داریم. باشد، طَلبتان، انشاءالله یادم باشد شب بیستویکم یکمقدارش را میخوانم. آرام آرام بریم در روضه. در روایت دارد که پیغمبر اکرم فرمود: "فرمود کسی که به اهل بیت، فرمود کسی که زیارت شما بیاید، این دیگر اختصاص به امام حسین هم ندارد. نجف برود." خوش به حال آنهایی که نجفشان هم رفتند و کربلایشان هم رفتند. "فرمود هر که بیاید زیارت شما، یرجع من زیارتکم، از اینجا که برمیگردد مثل روزی که از مادر متولد شده است؛ یک بچه پاک پاک صفر، اینجوری دارد برمیگردد." بعد فرمود به خانوادهاش، پیغمبر فرمود: "هم خودتان خوشحال باشید، هم به اولیایتان این بشارت را بدهید و به محبینتان که خدا بابت زیارت، چیزهایی بهشان میدهد، به مولا عین رعد." چیزهایی که هیچ چشمی ندیده است، "و لا اذن سمعت." ("هیچ گوشی نشنیده است.") "و لا خطر علی قلب بشر." ("اصلاً به مخیله کسی نیامده است.")
بعد یک تعبیری فرمود چون خیلی شنیدم، مخصوصاً این بر و بچههای نوجوانی که در این کاروانها میآیند. امسال شنیدم، هم پارسال شنیدم، پس از این کاروانهایی که از تهران میآیند، نوجوانها، بچههای دبیرستانی میگویند: "آقا ما وقتی برمیگردیم، میپرسند ایام نوروز کجا بودید؟ رویمان نمیشود بگوییم کربلا. اینقدر که ما را تحقیر میکنند، مسخره میکنند، فحش میدهند، کربلا غرب کشور." چند بار این را شنیدم از نوجوانان. این را پیغمبر فرمود، جمله را یادگاری داشته باشید. فرمود: "و لکن حسالت من الناس." ("یک تعدادی آدمهای کثیف هستند.") "یُعَیِّرون زُوّار قبورکم بزیارتکم." ("کارشان این است که نیش میزنند زائران شما را.") متلک. صد جای دیگر کسی میرود، کارش ندارند. هزار جای دیگر، هزار جور پولش را الکی خرج میکند، کسی بهش چیزی نمیگوید. دو قران که خرج کربلا میکند: "چهخبرته؟ عربها بخورند؟ حالا کربلا رفتی، جاهای دیگر هم برو. کربلا رفتی جهیزیه بخر، پول را بده سر کوچه، بده خیریه." هفته به هفته، سال به سال، ماه به ماه گوشی عوض میکنند، مبلمان عوض میکنند، هزار جای الکی خرج میکنند، هیچکس بهشان هیچی نمیگوید. حریم خصوصی، زندگی شخصی، مردم به ما چه؟ به کربلا و مکه و اینها که میرسد، زبانها دراز است! فرمود: "اینها یک مشت اراذلند." پیغمبر فرمود. "تیکه میاندازند، کنایه میزنند، آزار میدهند زائران قبر شما را." خیلی تعبیر عجیبی است. "کما تُعَیَّرُ الْهانِئَةُ بِالزِّنا." ("آنجوری که زن فاحشه را بابت فحشا، متلک میاندازند، به زائران شما آنجور نیش میزنند.") "اولائک شرار أمتی." ("اینها آدمهای شرور امت منند.") "لا نالتهم شفاعتی." ("شفاعت من به اینها نمیرسد.") "و لا یردون حوضی." ("وارد بر حوض کوثر هم نخواهند شد.") محروم میشوند از رسیدن کنار اینها. اینها همه برای چیست؟ برای اینکه دل زائر گرم بشود. وقتی که کربلا میآید این نیش و کنایهها رویش اثر نکند، این حرفها رویش اثر نداشته باشد.
یکی دو تا روایت دیگر هم در این زمینه برایتان بخوانم و کمکم بریم در روضه. روایت دیگری دارد که میفرماید که "گناهانش صفر میشود، صفراً من الذنوب." ("کسی که کربلا میآید، گناهانش صفر میشود.") روایت دیگری دارد میفرماید که "بابت هر قدمش حسنه مینویسند، سیئه را دفن میکنند، درجه مینویسند." که اینها روایات متعددی است، خیلیهایش را هم شنیدهاید، خبر دارید. آن مطلبی که میخواهم اینجا خدمتتان بگویم که خیلی نکته جالبی است، این است: "فرمود که خیلی این امیدوارکننده است، این جمله. از آن جملههایی که آدمی که کامل به بنبست رسیده، حالا در مسائل معنوی ها. من که حالا بابت فقر و گرفتاری و اینها، آن کسی که کامل به بنبست رسیده، دیگر هیچ روزنهای نمیبیند از اینکه خدا دستش را... هرچه بررسی میکند میبیند این اهل جهنم است. هیچجوره برای خودش چیزی را نمیتواند متصور شود که با این خوشبخت بشود. این روایت مال آنهاست. برای ماها هم البته شیرین است."
فرمود: عبدالله قداح از امام صادق (علیه السلام) نقل کرد. میگوید: "پرسیدم که آقا، کسی که کربلا بیاید، با تواضع بیاید، مستکبرانه نیاید، بشناسد به عنوان اینکه امام را زیارت میکند، بیاید کربلا، این بهش چی میدهند؟" فرمود: "یکتب له الف حجة مقبوله." ("هزار تا حج مقبول برایش مینویسند.") "هزار تا عمره مقبول مینویسند." این جمله را میخواهم بگویم: "و ان کان شقیاً کتب سعیداً." ("اگر شقی باشد، اسمش در لیست جهنمیهاست، کربلا که میآید، خط میخورد، میآید در لیست سعدا. از اشقیالاشقیا تبدیل به سعید میشود.") بدبخت، زیر و رو میشود. "و لم یزل یغُوص فی رحمة الله." ("بعد دیگر همینجور در رحمت خدا غوطهور میشود.") خیلی عجیب است این کلمه "شقی" را اینجا داشته باشید، کارش دارم.
قبل اینکه بروم سراغ این کلمه "شقی" و بروم در روضه، این روایت را هم یادگاری بهتان بگویم و حرفم تمام. اینهم شیرین است. میگوید که علی بن مَعْمَر میگوید به امام صادق (علیه السلام) گفتم: "آقا، یکی آمده به من گفته، دل بدهید، حواست جمع باشد، خیلی روایت زیبایی است، حقوق." "یکی آمده به من گفته که با شما صحبت کرده، شما بهش گفتی، یعنی به شما گفته که من ۱۹ بار تا حالا حج رفتم، ۱۹ بار عمره رفتم." "آن آقایی که این حرف را به شما زده، برای من تعریف کرد، گفته ۱۹ بار حج رفتم، ۱۹ بار عمره رفتم. بعد شما بهش فرمودی یک بار دیگر هم حج برو، یک بار دیگر هم عمره برو که برایت یک دانه زیارت کربلا در ازای اینها بنویسند. آقا این واقعیت دارد؟ یعنی از اینور کربلا که میآیی هزار تا حج است، از آنور ۲۰ تا حج که میروی، یک دانه کربلا برایت مینویسیم؟" حالا داشته باشید جمله را. میگوید: حضرت فرمودند: "آره، ولی نکتهاش را ببینی." دو تا راه دارد: "یا ۲۰ بار بری حج، برایت کربلا بنویسم، یا کربلا بیایی، برایت حج بنویسم." خب تفاوتش چیست؟ میگوید امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: "کدامش را دوست داری؟ دوست داری ۲۰ بار بروی یا دوست داری با امام حسین محشور بشوی؟ ثواب کربلا را برایت مینویسم ولی کربلا فرقش با ۲۸ این است که اینجا حج بهت میدهند، با امام حسینم محشور میشوی." فرمود: "کدامش را میخواهی؟" گفت: "دوست دارم با حسین محشور باشم." فرمود: "پس برو زیارت حسین، هم حج بهت میدهند، هم با حسین محشور میشوی." ۲۰ تا حج که بروی، ثواب کربلا میدهند ولی معلوم نیست با حسین محشور بشوی، ولی کربلا که بیایی، ثواب حج بهت میدهند، با امام حسینم محشور میشوی. کربلا که بیایی، شقی باشی، سعید میشوی.
شقی یعنی کی؟ یعنی آن آدمی که هیچ رقمه، هر کاریش میکنند، آدم نمیشود، سر به راه نمیشود. ولی همینکه این آدم با این همه کثیفی و پستی، حاضر میشود بیاید کربلا، به دلش راه میدهد تا اینجا خودش را برساند، اینجا که میآید، پروندهاش عوض میشود. در مورد شبهای قدر من جایی ندیدم که بگویند کسی که فلان عمل را شب قدر انجام دهد، اگر شقی باشد، سعید میشود. ولی در مورد امام حسین (علیه السلام) گفتند: شقی هم باشد، سعید میشود. شقی مثل کی؟ مثل ابن ملجم. اشقیالاشقیا. یعنی اگر آدم در حد ابن ملجم هم بد باشد، ولی راه دهد به دلش که تا کربلا بیاید، حتی این مدلی هم باشد، پروندهاش عوض میشود. خیلی حرف است، خیلی حرف! شقی آنی است که هیچ رقمه آدم نمیشود، سر به راه نمیشود، هیچی رویش اثر ندارد. کودک میکشند، عین خیالش نیست. جنایت میبیند، عین خیالش نیست. مرگ و میر بقیه را میبیند، هیچ چیز تحول درش ایجاد نمیکند. ولی چه اکسیری امام حسین و کربلا! اگر راضی بشود کسی تا کربلا بیاید، اینجا اوضاعش عوض میشود. دلش را عوض میکند. این دل عوض بشود، روزیاش هم عوض میشود، حال و روزش هم عوض میشود. فرمود: "دائم در رحمت خدا غوطهور میشود."
بریم کوفه، خودمان را برسانیم به امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این لحظات پایانی، در این دقایق آخر. شقی آنی است که اثر ندارد رویش، این حرفها رویش اثر ندارد. این همه محبت دید از امیرالمؤمنین، این همه احترام دید از امیرالمؤمنین! دفعه اولی که آمد با امیرالمؤمنین بیعت کرد، حضرت این شعر را خواندند: "یرید حیاته و یرید قتلی." ("من دنبال اینم این خوشبخت بشود، این هم دنبال این است که مرا بکشد.") من خیر این را میخواهم، من به این محبت میکنم. وقتی هم که ضربه شمشیر را زد، حضرت بهش فرمودند: "ألم احسن إلیک؟" ("من بهت خوبی نکردم؟") گفت: "چرا." در روایت دیگر حضرت فرمودند: "من امام خوبی برایت نبودم؟ من در امام بودنم چی برایت کم گذاشتم؟ چرا این کار را کردی؟ چرا اینطور کردی؟" شقی اینطور است، اثر نکرد. گریههای دختر امیرالمؤمنین را دید، یا الله! دید دارد گریه میکند. در روایات "ام کلثوم" آمده است. تعبیر ام کلثوم، ام کلثوم لقب حضرت زینب (سلام الله علیها) است. البته ممکن است به بعضی دختران دیگر امیرالمؤمنین هم ام کلثوم گفته بشود، ولی ما فعلاً در این روایت، چون قرینه دیگری نداریم، فرض را بر این میگذاریم که این روایاتی که در مورد ام کلثوم است، منظورش حضرت زینب (سلام الله علیها) است. وقتی آوردند امیرالمؤمنین را، ابن ملجم را هم با او وارد کردند. زینب کبری زد زیر گریه، ابن ملجم خندید. گفت: "چیست؟ بابات دارد میمیرد؟" حضرت فرمود: "انشاءالله بابام خوب میشود." گفت: "آن سمی که من به آن شمشیر زدم، آن سم اگر به همه اهل کوفه میرسید همهشان میمردند، بابات از این بستر بلند نمیشود."
رحمت خدا به این نالهها! اینها اثر رحمت است ها. میبینی حال دلت چقدر عوض شده؟ اینها اثر زیارت امام حسین است. چهکرده زیارت امام حسین! دلت رفته کنار زینب، کنار بستر امیرالمؤمنین است. با هر قطره اشک زینب، تو هم داری اشک میریزی. یا الله! چی کشید زینب در این اوضاع و احوال! چه حالی داشت زینب کبری! خیلی روایات عجیب و غریبی دارد. من بخوانم امشب این چند تا روایت را برایتان. این چند دقیقه هم دل بدهید. اینجا یک مزه دیگری دارد، کربلا. آنهم پشت خیمه گاه. دیدی دارند برای زینب کبری اینجا گنبد میسازند. سوریه که حرمش دوباره افتاد دست حرومیها... خوبی و خوشی خلاصه به این خانم نیامده است. اینکه چهار تا محرم دورش باشند بهش نیامده است. هرجا بوده دورش نا... کنار باباش هم میخواهد بنشیند، هی نگاه میکند میبیند ابن ملجم نشسته. نیامده به این خانم یک دل سیر راحتِ بی غریبه. فدات بشوم خانوم، خانوم جان! بیشتر نگرانی. آنقدر که من از این روایات روزهای آخر امیرالمؤمنین فهمیدم، بیشتر نگرانی امیرالمؤمنین در این ساعتهای آخر خیلی خوشحال بود. فرمود: "فُزتُ و رَبِّ الکَعبة." ("قسم به خدای کعبه رستگار شدم.") خیلی سرحال بود. فرمود: "پیغمبر به من گفت داری میآیی علی جان. فاطمه را دارم میبینم روبرو." ولی یک نگرانی دارد هی صدای گریه زینب بلند میشود. هی میخواهد دخترش را آرام کند. چند بار این قضیه هی رقم خورد. هی با زینبش گفتوگو کرد. آوردند امیرالمؤمنین را در بستر گذاشتند. تا در بستر نشست، فرمود: "إنی مفارقکم." ("من دارم از شما جدا میشوم.") "فبکت ام کلثوم من وراء الحجاب." ("پس ام کلثوم از پس پرده گریست.") از پشت پرده صدای گریه زینب بلند شد. از پشت پرده بلند شد صدای گریه. از پشت پرده. دیگر هی نمیخواهم امشب برایت گریز بزنم، خودت در کربلا نشستی، خودت برای خودت بزن. از پشت پرده یعنی کنار باباش هم که بود، صدای گریهاش از پشت پرده آمد.
دیگر خودت یک برو شام غریبان دور خیمهها دوری بزن ببین چه خبر. از پشت پرده! کیا... لا اله الا الله. یک چیزی میخواستم بگویم گذاشتم. همین قدر ببین کیا دور اینهمه صدای زینب از پشت پرده آمد. فرمود: "اسکُتی دخترم! اگر میدیدی من چی دارم میبینم گریه نمیکردی." گفتند: "آقا، مگر چی میبینی؟" فرمود: "ملائکه آمدند، انبیا آمدند، برادرم رسول الله آمده، همه میگویند بیا علی، بیا داری خلاص میشوی، بیا داری آرام میشوی." اینجا زینب دوباره آمدند برای معاینه امیرالمؤمنین، دیدند خیلی وضعیت وخیم است. خود حضرت دوباره فرمود: "من رفتنیام، کارم تمام است." اینجا دارد که ام کلثوم، زینب نشسته بود کنار امیرالمؤمنین، زد زیر گریه. فرمود: "ما یبکیکِ یا بنیه؟" ("دخترم، برای چه گریه میکنی؟") گفت: "باباجان، داری میگویی داری از ما جدا میشوی، گریهام از این است." فرمود: "دخترم گریه نکن." جملات را داشته باشید، کار دارم.
امشب شب قدر کربلاست. معلوم نیست سال بعد باشیم ها. دیدی چقدر رفتند از همینجا. من و تو نشسته بودیم، ناله میزدیم، سید ابراهیم رئیسی شهادتش را گرفت، سید حسن نصرالله گرفت. چقدر پر کشیدند. ما هم امسال امید داریم خلاصه اسم ما را بیاورند در لیست، در کربلا لیستها عوض میشود. فرمود: "دخترم گریه نکن. اگه میدیدی من چی دارم میبینم گریه نمیکردی." که اینجا هم دوباره فرمود: "پیغمبر را دارم میبینم." خلاصهاش این است. دخترش زینب کبری هی گریه میکرد، هی امیرالمؤمنین بهش میفرمود: "دخترم گریه نکن. من اوضاعم خیلی خوب است، غصه نخور. اوضاع خوب است، اوضاع خوب است، غصه نخور." این جمله امیرالمؤمنین بود با دخترش موقع وداع. دوباره بگویم: "این جمله امیرالمؤمنین بود با دخترش موقع وداع." پشت خیمهگاه: "لا یوم کیومک یا اباعبدالله." هی دخترش میآمد، هی گریه میکرد، ولی جمله ابی عبدالله با دخترش دیگر شبیه جمله امیرالمؤمنین با دخترش نبود. خیلی فرق میکرد. برایتان بخوانم مقتل را، نالهاش را بزنید. دیگر کربلاست، دیگر شب قدر است.
"ثم ودع النساء." ("آمد با زنها خداحافظی کند.") "وَ کانت سکینه تصیح و تَبکی." ("و سکینه فریاد میزد و گریه میکرد.") نه گریه کند، نه پشت پرده گریه کند، شیون میکشید. سکینه جلو نامحرمها شیون میکشید، جلو غریبهها شیون میکشید. "فضمها إلى صدره." ("دخترش را به سینهاش چسباند.") امام حسین. امیرالمؤمنین هی میفرمود: "غصه نخور دخترم، اوضاع خوب است، اوضاع خوب است، غصه نخور." امام حسین چی گفت به دخترش؟ فرمود: "دخترم، الان که اوضاع خوب است تو از الان برای چی شروع کردی؟ تو هنوز که چیزی نشده. سکینه! فعلمی من کل بکت حمام." ("هنوز که چیزی نشده. تو که بابات زنده است، کنارت است. هنوز که پای نامحرم به خیمه وا نشده. هنوز سری روی نیزه نرفته. هنوز که دستی بسته نشده. هنوز نکشیدم، الان برای چی داری گریه میکنی؟") "لا تحرقی قلبی بدمعک حسرةً ما دام فی الروح فی جسمانی." ("جانم را از بین نبر!") هی امیرالمؤمنین به زینب میفرمود: "گریه نکن." ابی عبدالله به سکینه فرمود: "الان گریه نکن. یا خیرة النسوان، بابات را بکشند آن موقع هرچی دوست داری گریه کن. نگه دار بابا، بگذار بابات برود." من طاقت این نالهها را اعلیحضرت بشنوم ها! بگویم ناله میزنی، حق. استاد آیتالله جوادی این را میفرمود، به کرات میفرمود. این روضه را من جای خاصی ندیدم، بیشتر از ایشان شنیدم.
آمدند وداع کنند، این زن و بچه. نالهاش را بزن. کربلایی. زینب آورد بچه را. حالا این دختری است که چند ساعت قبل در بغل بابا بوده، تا لحظه آخر در بغل بابا بوده، خداحافظی کرده. آورد بچه را کنار بدن بابا. بدن که میگویم دیگر خودت میدانی منظورم چیست. اگر به آن جسم، نه سر دارد، نه دست دارد. اگر به آن میگویند بدن، منظورم همان است. دختر یک نگاه کرد به عمه، گفت: "یا عمة هذا چو منی." ("ای عمه، این جسد کیست؟") دخترم! این بدن بابا...
در حال بارگذاری نظرات...