این مجموعه جلسات «اقامه دین» نگاهی تازه و پرحرارت به مفاهیم بنیادین دین دارد؛ از نقد سادهسازیهای سطحی مثل «خلاصه قرآن در پنجاه ثانیه» گرفته تا تبیین عمیق انتظار واقعی امام زمان (ارواحنا فداه). در این مباحث روشن میشود که اقامه دین یعنی پذیرش کامل همه ابعاد دین، نه انتخاب گزینشی بخشهای دلخواه. سخنران با مثالهای روشن از تاریخ اسلام، انقلاب اسلامی و حتی تحولات معاصر، نشان میدهد که اولویت اصلی جامعه مؤمن، چیزی فراتر از معیشت است: حفظ و اقامه دین. این جلسات با نگاهی اجتماعی، سیاسی و معرفتی، بهویژه با محوریت سیره اهل بیت (علیهمالسلام)، تصویری متفاوت و جذاب از «دین در زندگی امروز» ارائه میکند که مخاطب را به فکر و تصمیمی تازه فرامیخواند
نفاق یعنی منفعتطلبی؛ دیروز به شکل «زن، زندگی، آزادی»، امروز با شعار «وفاق» رهبری! [03:00]
کسی که شورای نگهبان را تا زمانی خوب بداند که او را تأیید و منافعش را تأمین کند، منافق است. [05:40]
مؤمن حقیقی برای اقامه قسط، حتی علیه خود و خانوادهاش نیز شهادت میدهد. [08:35]
خدا قسم میخورد: هرکس از قضاوت ولیّ خدا در دلش مکدر شود، مؤمن نیست. [10:20]
امام زمان برای «قیام مردم به قسط» ظهور میکند، نه برای مصلحت منفعتطلبان [15:00]
راه اتصال به امام زمان، انصاف در معامله است، نه چلّهنشینیهای بیاثر [18:15]
دین یک مجموعه کامل است؛ پذیرش سلیقهای احکام، یعنی پاره کردن قرآن! [29:37]
اوج تقوای سیاسی؛ امام خمینی حاضر نشد از خون فرزندش برای مقاصد سیاسی بهره ببرد [46:03]
اقامه دین، فقه میخواهد؛ رهبری به حاج قاسم آموخت که «مهمان» حتی اگر دشمن باشد، امان دارد [51:50]
هشدار تکاندهنده امام صادق: «جوان شیعهای که برای دینشناسی وقت نگذارد را تازیانه میزنم». [54:55]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
چند جلسهای را اینجا خدمت دوستان، ایام آخر ماه صفر، داشتیم. در این جلسه، بحثی را با هم داشتیم در مورد اقامه دین؛ (از آیه) «أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ». این آیه را آنجا بحث میکردیم. ایام رحلت یا شهادت پیغمبر اکرم (ص)، فلسفه رسالت پیغمبر این است: پیغمبر و همه انبیا آمدند برای یک توصیه. آن توصیه این است که دین خدا را اقامه کنید و در دین خدا تفرقه نکنید.
این (تفرقه در دین) با آن تفرقه داشتن فرق میکند. تفرقه گاهی تفرقه بین خود ماها با همدیگر است؛ اختلاف، فرقهفرقه شدن. یک وقت تفرقه در دین است: «وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ». نکته فنیای است که علامه طباطبایی به آن توجه داشته؛ یعنی دین را تفریق نکنید، پخشپلا نکنید. نگویید: "این بخشهایش قبول، آن بخشهایش نه؛ اینش را میگیرم، آنش را نمیخواهم." دین قابلیت "سِلِکت" (انتخاب) ندارد که بعضیهایش را بپذیری و بعضیهایش را نپذیری. یک "پَک" (بسته) دربست کامل است. تا کامل قبول نکنی، مؤمن نمیشوی.
اونی که نصفونیمه قبول میکند، یک بخشش را قبول میکند و یک بخش را قبول نمیکند، قرآن میفرماید: "این کافر است." این کفر البته کفر در برابر اسلام نیست؛ کفر در برابر ایمان است. گاهی از او تعبیر میشود به کافر، گاهی هم تعبیر میشود به منافق. منافق همین است. منافقبازی درمیآورد. منافق کار ندارد با دستور خدا. منافق نمیخواهد بندگی کند. منافق نمیخواهد اطاعت و تبعیت از پیغمبر کند. منافق میخواهد منفعتش تأمین شود. هرجای دین که منفعتش تأمین شود، قبول میکند؛ هرجا که تأمین نشود، قبول نمیکند. (قرآن میفرماید:) «فَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ».
شروع میکنند: "بهبه! جانم!" سال ۱۴۰۱ رکیکترین توهینها به رهبر عزیز انقلاب در بزرگترین دانشگاههای این کشور میشد؛ رکیکترین توهینهایی که آدم از مرورش شرم میکند، زیر یک پرچمی به نام "زن، زندگی، آزادی". افرادی که همین امروز کارهای در این مملکت هستند، آن روز از "زن، زندگی، آزادی" حمایت میکردند. الان که کارهایم، آن روز "زن، زندگی، آزادی" و توهین به رهبری هیچ مشکلی نداشت. امروز شما یک کلمه حرف بزنی وفاق به هم بخورد، صد بار میکوبند تو سرت!
"نفلِه!" رهبر عزیز انقلاب فرمودند: "وفاق." (خاک بر سر.) حضرت آقا فرمودند: "دامت برکاته، ارواحنا فداه." "نفلِه!" ۱۴۰۱ کجا بودی؟ به آقا فحش میدادند زیر پرچم "زن، زندگی، آزادی." نفاق! نفاق یعنی به رهبری کار ندارد، به آن سودی که از رهبری درمیآید کار دارد. "آها! رهبری گفت وفاق! آخ جون! رهبری گفت به ما چیزی نگید! رهبری گفت با ما خوب باشین! رهبری گفت کار ما را بندازید!" این رهبر این را میگوید. رهبری گفتند که "مهم نیست مهسا امینی" – دیگر از توهینهایی که ۱۰ تا بوق پشت سر هم (بود). همه آنها (ناشایست بود). اگر رهبری بخواهد آنها را بگوید (نمیتواند). این به رهبری کار ندارد، این به منافعش کار دارد.
البته ما پای وفاق هستیم. شما به منفعت و ضرر (ما) کار نداریم. ما به وظیفهمان کار داریم، ولو یک جایی منفعت ما نباشد و به ضرر ما باشد. یک جایی باید ما خون دل بخوریم، اشکال ندارد. ولی اینکه یکهو اینها را میبینی از هر بسیجی، بسیجیتر میشوند: "تو کجا بودی؟ کدام پایگاه؟ تو بسیج فعال گرفتی؟" (پایگاه زن، زندگی، آزادی آنجا داشت بسیج فعالش را طی میکرد!) کجا بودی این همه مدت؟ چند سال سابقه جبهه داری شما؟ یکهو اسلام، انقلاب، رهبری، امام حسین... اینجوری میشود: «يَأْتُونَ إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ». ولی به ضررش که باشد، بامبول درمیآورد.
بعد قرآن میفرماید: «أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»؟ (سوره مبارکه نور). "اینها مرض دارند، دلشان بیمار است."
یک آقایی یک سالی مطلبی گفت. سال هشتاد و هشت بود یا نود و هفت-نود و هشت. خودش مسئول بود تو مملکت. رأی آورده بود. بعد انتخابات بود. رفیقهایش رد صلاحیت شدند. شروع کرد داد و بیداد کردن. شورای نگهبان را گذاشت گوشه رینگ. حضرت آقا همان موقع برای این آقا – آن موقع رئیس بود، رئیسجمهوری بود آن موقع – حضرت آقا برای ایشان همین آیات را خواندند که چطور وقتی شورای نگهبان شما را تأیید صلاحیت میکند، "احسنت شورای نگهبان! چه انتخاب قلمبهسُلمبهای!" وقتی که رد صلاحیت میشود: "صلاحیت خودت را کی بهت داده اصلاً؟" گفت: "فلان آقا!" من توهینشان را تکرار کنم، دوباره توهین میشود؛ توهینهایی که میکردند به اعضای شورای نگهبان، چه توهینهای رکیکی، مخصوصاً آقای جنتی (دامت برکاته!). جنتیاَن بستگی دارد که چه کسی را تأیید صلاحیت کند که بگوییم "دامت برکاته" و اینها. اینجوری میشود. همه چیز بستگی دارد؛ بستگی به آن منافع ما، بستگی به اینکه با ما چطور رفتار میکند.
منافق تابع حقیقت نیست، تابع منفعت است. مؤمن تابع حقیقت است. منفعتش را در خود آن حقیقت میبیند. هرجا که حقیقت باشد، منفعت او هم تأمین میشود. این خیلی نکته مهمی است، نکته طلاییای است. یک مَحَکی هم هست برای ماها که چقدر ایمان داریم.
خصوصاً: «وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ». آیهاش (از سوره نساء) این است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ».
«قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ»؛ قیام کنید. «قَوَّام» (یعنی) قیام کنید. اقامه دین قبلش قیام میخواهد. قیام به چه میخواهد؟ قیام به قسط میخواهد، قیام به عدالت میخواهد. یعنی چه؟ یعنی چطور؟ یعنی اونی که حق است، اونی که خدا گفته، اونی که تکلیف است، اونی که دین است، اونی که پیغمبر میگوید.
تو یک آیه دیگر، در این آیه فرمود: «قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ» باشید. «شُهَدَاءَ لِلَّهِ» باشید؛ برای خدا شهادت بدهید، ولو به ضرر خودتان یا پدر و مادرتان یا نزدیکانتان باشد. «وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ»؛ یعنی علیه خودتان باشد، «أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ».
خیلی مرد میخواهد آدم بایستد بگوید که "آقا! تیم ما اینجا اشتباه کرده، فامیل ما اینجا مقصر است، بابای من اینجا قاتل است، بچه من اینجا جنایت کرده." خودم میآیم تو دادگاه شهادت میدهم: «شُهَدَاءَ لِلَّهِ». "من میآیم تو دادگاه شهادت میدهم که بچه من این را کشته؛ اعدامش کنند." این را میگویند مؤمن.
تو آیه دیگر فرمود: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ». فرمود: "میان پیش تو مشاجره میکنند، تو را حَکَم میکنند. تو هم یک حکمی میکنی، بالاخره به نفع یکی است، به ضرر یکی است." اونی که حکم به ضررش صادر شده، پیغمبر حکم کرده به ضررش، اگر تو دلش حرَجی احساس نکند – «لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ» (درست خوانده است: «يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ») – «لا يَجِدُوا» (یعنی) من نمیگویم مثلاً نشان نمیدهد، میگوید: "نمییابد." تو دلش، خودش نمییابد، خودش تو دلش حَرَج. حَرَج این است: فشار. فشار میخورد. هیچ فشاری تو دلش احساس نمیکند نسبت به حکمی که پیغمبر علیهش کرده است و «وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»؛ تسلیم محض است.
خب، این آدم چه شد؟ فرمود: "میان پیش تو مشاجره دارند. تو را حَکَم میکنند. حکم میکنی به ضرر این. این حکم تو دلش یک ذره فشار احساس نمیکند نسبت به حکمی که علیهش کردی و تسلیم محض است." خب، این آدم قرآن در موردش چه میگوید؟
چند تا گزینه:
قرآن میگوید: "این از اولیای الهی است." (مردتان را ببرید!) گزینه اول.
گزینه دوم: "نه، مرده زنده نمیکند ولی مریض شفا میدهد."
گزینه سوم: "انسان خوبی است؛ خیلی آدم خوبی است."
گزینه چهارم: "اگر اینجور نیست، مؤمن نیست."
کدوم گزینه درست است؟ متأسفانه گزینه چهار درست است. گزینه یکش میآید "خیلی آدم خوبی است." مگر پیدا میشود اینجوری؟ میفرماید که "مؤمن غیر از این نداریم."
یعنی تو میروی پیش پیغمبر، پیغمبر حکم میکند به ضررت، بهت فشار میآید. «فَلَا وَرَبِّكَ» قسم میخورد برایش. "به خود خدا قسم میخورد، به رب تو قسم، ایمان ندارد." "به رب تو والله" – خدا دیگر خودش به خودش قسم بخورد، دیگر خیلی سنگین است – "والله همین ایمان ندارد."
مثالهای ساده بزنم: بگو اونی که میتواند رفیقش را، از رفیقش عصبانی شده، میتواند مثلاً نکشدش، "والله این مؤمنه." اگر بکشدش، "والله مؤمن نیست." معلوم است. اونی که سخت است، اینجایش است. رفتی پیش پیغمبر، آدم کی میرود پیش پیغمبر وقتی که احساس میکند حق با او است دیگر؟ احساس میکنم حق با من است، ۱۰ تن دلیل دارم برای اینکه حق با من است. میروم به پیغمبرم میگویم. ده تایش را گوش میدهد، میفهمد که خب بله، ولی این زمین مال ایشان است. خب، آنجا چه حسی داری؟
ما تو این مشاورهها، من البته خیلی مشاوره نمیدهم، دلیلش هم همین است؛ مریدانم را از دست میدهم. مشاوره که میدهی، یک دو تا حق به خانم میدهی، یک دو تا حق به آقا میدهی. تو آن دو تا (حرف) خانمه، جفتی با هم (میگویند): "مشاوره خوبی بود، دست شما نکنه." ولی "توقع نداشتم شما هم بگویید شوهرم اینی که میگوید درست میگوید." "از شما توقع نداشتم بگویی خانم! اینجا باید این کار را درست کنی!" من پیامهایی که برایم میآید دیگر بعد این مشاورهها، حجّت را تمام میکند که ما مشاوره ندهیم. برو جای دیگر پول بده لااقل. بدبخت مشاوره که میدهد فحش میخورد، یک پولی هم گیرش بیاید.
اینجاها خیلی محک میخورد آدم. این (محک) حقیقتطلبی و منفعتطلبی است. تا کسی اینش درست نشود، قیام به قسط نمیتواند بکند. تا کسی قیام به قسط نکند، اقامه دین نمیتواند بکند. امام زمان آدمهایی که میخواهد، کیان؟ سربازان و یاران و آدمهای نزدیک به امام زمان آنهایی نیستند که قیام به قسط بکنند، آن که هیچ. آنهایی که اقامه دین میکنند، یک مرحله بالاتر (هستند) که خیلی هم سخت است.
هدف ظهور امام زمان و حرکت امام زمان چیست؟ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». همه قیام به قسط بکنند. «قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ» بشوند. همه قیام به قسط بکنند. اینکه میگوید: «مُلِئَتْ قِسْطًا وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا»، (یعنی) «مُلِئَتْ قِسْطًا وَ عَدْلاً»، قسط همه جا را میگیرد. همه قیام به قسط میکنند. همه قیام به قسط میکنند یعنی چه؟ (قیام به قسطهایشان را میدهند به بانک قوامین بدون پیامک و اینها بیایند قسط؟) این آن نیست. (قیام به قسطهای ماهیانه و شارژ ساختمان و اینها نیست!) قسط یعنی حق و حقوق بقیه را میشناسد. این حق و حقوق را به رسمیت میشناسد. همه تلاشش را میکند که این حق را برای او لحاظ بکند. و خیلی هم این سخت است ها! خیلی سخت.
آقا، مثالهای سادهاش همین که آقا مثلاً حالا بنده الحمدلله هنوز به این سن نرسیدهام؛ یعنی هنوز تجربیات دقیقی ندارم بخواهم مثال شهودی برایتان بزنم. ولی خب بر اساس تجربیات، مثلاً آدم دخترش که شوهر کرده، با یک بچهای که تو بغلش است، ۱۱ شب اسنپ گرفته، میآید در میزند، میآید تو خانه. در را که باز میکنی، جیغ میکشد: "مامان! این کی بود من را به او دادی؟!" شروع بد و بیراه گفتن از شوهرش. و آدم آنجا قیام به قسط بکند. بگوید که: "من تا حرف شوهرت را نشنوم نمیتوانم قضاوت بکنم. حرف را بزن. زنگ بزن بهش." (اینجور بگو.) شما بگویید که "زنگ بزنیم؟" (جور نگو.) (نگو که: "چی شده عزیزم؟ پسرم! بیا بنشینیم صحبت کنیم.") حرف دخترت را گوش بدهی، حرف دامادت را گوش بدهی. همانقدر که حق برای دخترت قائلی، برای دامادت قائل باشی. (نه!) همان حقی که برای پسرت قائلی، برای عروسَت قائل باشی.
چند نفر حالا اینجوری داریم که از اولیای الهیاند؟ اگر کسی اینجور دیدید، مثلاً خواستگاری بیاید، خودم عیب دخترم را اگر جدی شد خواستگاری – در هر کسی وارد شد شروع کنم بگویم "نه" – وقتی جدی شد، دیدم طرف واقعاً خواهنده است و دارد پیش میرود و اینها، خودم شروع کنم یک چند تا عیبی که تو زندگیاش اثر دارد، مهم است برای شناخت طرف، کمکش میکند، خودم بهش بگویم: "البته دختر من این چهار تا عیب را هم دارد." این است که امام زمان غریب است. این تازه ۳۱۳ تا (از) قیام به قسط میشود. (تو این امام زمان) اقامه دین میخواهد. آن یک مرحله بعد از قیام به قسط است. اولش همین است؛ در حد انصاف.
دنبال امام زمان (بود). میگوید: "شَلّهها گرفت." شنیدید داستان معروفی است؟ داستان قشنگی هم هست. از آن داستانها که آدم باید صد بار بخواند، چون واقعاً داستان تأثیرگذاری است. به نحوی به او فهماندند که "آقا! امام زمان را میخواهی ببینی، حضرت فلان بازار، فلان مغازه، فلان روز (است)." هی چشم میچرخاند مثلاً ببیند قلمبه نوری از یک جایی میآید و اینها.
(داخل) دفتر مغازه دید که صاحب مغازه نشسته پشت دخل و مثلاً قفلفروش بود. یک پیرزنی آمد. قفل مُستَعمَل، دست دوم داشت. میخواست بفروشد به این مغازهدار. گفتش که: "پسر آقا جون! قفل ما را برمیداری؟" یک نگاهی کرد، تستی کرد و گفت: "آره، قفلت سالم است حاج خانم." (گفت) "ما در چند ور میدار؟" یک حسابوکتابی کرد و اینها. مثلاً حالا به پول امروز ما – چون حتی به پول دو سال پیش هم اگر بگویم باورتان نمیشود – پول امروز الان، بلکه الان مثلاً گفتش که: "مادر! این قفل شما یک و دویست. من برمیدارم."
مثلاً به قول ما، مادر شاکی شد، گفت: "بده! نمیخواهد!" گفت: "چرا؟" "من را مسخره کردی؟ بازار بالا پایین کردم، بالای ۴۰۰ به من قیمت نمیدادند. اینجایش مشکل دارد، آنجایش مشکل دارد، صد تا عیب گذاشتند روش. من همان ۴۵۰ اگر کسی ازم مثلاً وردارد، راضیام. بعد تو میگویی یک و دویست!"
(گفت:) "ما در قیمتش این است. بازار است دیگر. شیطان وسط بازار بساطش پهن است. بازاریهای غیرمتدین را هی قربان صدقهاش میرود. میگوید: 'الهی قربونتون بشم! من به دروغتون راضیام. شما قسم برایش میخورید فوق رضایت من که دروغ بگی! من راضیام! تو قسم دروغ میخوری!'" خلاصه مادر خیلی خوشحال شد. آن پیرزن قفل را فروخت و رفت.
این بنده خدا حالا آمده امام زمان را ملاقات کند. (دید امام زمان) شاهد معامله قفل شدیم. (آن) چی؟ یک آقایی هم این ور نشسته بود که اول شاید مثلاً خیلی به حساب نمیآورد و اینها. آن آقا پاشد برود. قریب به این مضمون، دست گذاشت رو شانهاش، فرمود: "نمیخواهد این در را اینقدر بزنی برای اینکه ملاقات ما برایت حاصل بشود. تو همین مثل این آدم اگر صاف داشته باشی، من میآیم بهت سر میزنم."
قیام به قسط، اتصال به امام زمان (است). اللهم صل علی محمد و آل محمد. همین رفتار منصفانه.
حالا این مثال قفلش بود. تو تاکسیاش هم همینطور. چه میدانم! توی طبابتش هم همینطور و هزار جای دیگر. هرکی هرجایی که هست. هرکی هرجایی که هست. بنده که باید سخنرانی بکنم، مثلاً انصافش، حقش، عدالتش چیست؟ عدالت در مطلب، یعنی آنقدری که باید وقت بگذارم، فکر بکنم، مطالعه بکنم. در ارائهاش، کیفیتی که باید داشته باشد، عادلانه باشد. حق مستمع و مخاطب یک استانداردی دارد دیگر. هر چیزی یک استانداردی دارد. مراعات آن استاندارد (مثلاً) ایزو ۹۰۰۲، آن ایزو ۹۰۰۲اش را رعایت کنم، آن مهر استاندارده را بخورد. خیلی هم سخت است.
خیلی! مرحوم رجب خیاط که معروف (است). ایشان هم (با) امام زمان (عج) – حالا نمیتوانم زمانبندی بگویم، اصلاً ۴۰ روز یک بار، هفته یک بار – معروف است که زیاد حضرت تشریف آوردند کنار چرخ خیاطی ایشان. (ذکر) تشرفات (باشد). روح همه این بزرگان و خوبان شاد باشد. شب جمعه است.
خیاطی مدلی است که یک برآورد قیمتی دارد و یک مقداری کار میبرد دیگر، اُجرت میگیرد. پارچه را میآورد، میداد به رجبعلی خیاط. "چقدر میشود هزینهاش؟" میگفت: "مثلاً دو قران." "کی بیایم؟" "پس فردا." سه روز بعد میآمد، لباس را میداد. "نیم قران برمیگردد." "این چیست؟" میگوید: "من اول حسابم این بود که این دو روز کار میبرد برای دوختنش. وارد که شدم، یک و نیم روز وقت برد. اجرت یک و نیم روز میشود یک و نیم قران، نه دو قران." آقا! مگر این اصلاً فهمید که بخواهد بهت بگوید که بعد شکایت کند که بعد تو دادگاه مجبور بشوی بدهی؟ راضی بود به همان دو قران که داده بود. "این لباسش را میخواستم، اُجرتش است." مگر حرف زد؟
خیلی روزگاری دارد. سختیهای کارش اینجاست. تازه همه اینها را رعایت بکند میشود مؤمنی که خدا میفرماید آن مؤمنه که پیغمبر قضاوت میکرد تو دلش کینه و نفرت ایجاد نمیشود. این میشود تازه قیام به قسط. «وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ». به ضرر خودت است. خیلی هم (میتوان) استدلال فراوان آورد، مثالهای فراوان.
خدا رحمت کند مرحوم راشد را، پسر مرحوم تربتی. یکهو یادم افتاد این خاطره را. روح همه اینها شاد باشد. چه خوبانی بودند! مرحوم شیخ عباس تربتی در صحن آزادی مدفون است. البته شما آقایان نروید، بدنام میشویم! چون سمت خانمهاست الان قبر ایشان. (به خاطر) پیام کرونا که جابجا میکردند و اینها میشد. وقتهای دیگر هم که حرم خلوتتر باشد، میشود زیارت کرد. آن در سمت راست صحن که میرود به سمت خانمها، این کنار در، جلو یکی از این حجرهها، ایشان دفن است. در یک جورایی موازی مرحوم واله میشود، روبروی مرحوم واله.
شخصیت ممتازی بود شیخ عباس تربتی. یک کتابی دارد: "فضیلتهای فراموش شده". بعضی بزرگان، به نظر مرحوم آقای خزعلی، اینجور تو ذهنم بود، "من ۴۰ بار این کتاب را خواندم." همچین چیزی. انقدر این کتاب جذاب است. واقعاً جز بهترین آثاری است که آدم تو زندگیاش میتواند بخواند. چون مخصوصاً پسر ایشان که مرحوم راشد این کتاب را نوشته، خیلی تلاش کرده منصفانه مطالب را ارائه بدهد. در مقام فضیلتسازی و کرامتسازی برای پدرش نبود. خود همین جذاب کرده داستان را.
بعد (از) رحلت مرحوم راشد، مقدمه زدند به این کتاب که باز نکاتی در مورد خود مرحوم راشد مطرح شده. مرحوم آقای راشد – راشد یزدی نه، که تو حرم سخنرانی میکردند و امام جماعتند و اینها – آقای راشد پسر مرحوم تربتی. فامیلیاش فرق میکرد با ایشان. زمان شاه رادیو شبهای جمعه سخنرانی ایشان را پخش میکرد، درس اخلاقشان. آدم باصفایی.
تو مقدمه کتابی که بعد (از) مرحوم آقای راشد – چون کتاب را مرحوم راشد نوشته، خودش هم یک مقدمه نوشته بود – بعد از رحلت ایشان مقدمه نوشتند که یک توضیح در مورد خود مرحوم راشد هم دادند تو مقدمه.
یک خاطرهای دارد، اجمالاً حالا تو ذهنم است. اینجوری است که زمان شاه یک جایی، یک منطقه را میخواستند اتوبان بکنند، ظاهراً حالا از این طرح تعریض و اینها که بود. محلهای بود، خانههای توش بود. یکیش خانه مرحوم آقای راشد. حالا یادم نیست مشهد بوده یا تهران، چون ایشان ساکن تهران بود، ولی خب مشهدی بودند اینها.
بعد شهرداری اعلام میکند که "آقا! ما میخواهیم این هزینه را، پولش را بدهیم به شماها. اگر موافقید، خانهتان را میخریم. میخواهیم مثلاً اتوبان کنیم. هرکی اعتراض دارد، اعلام بکند." قیمت خوبی پیشنهاد داد. مرحوم آقای راشد گفته بود: "من اعتراض دارم."
جلسه گذاشته بودند با شهرداری. آمده بودند، جمع شده بودند. این افراد دیگر محله هم نشسته بودند، با هم پچپچ میکردند که: "هیچکدام از اهل محل اعتراض ندارند. عدل همین آخونده فقط اعتراض دارد. ببین! اینها همین دیگر سیرمونی ندارند که! لامصبا سیر نمیشوند! میخواهد بکشد رو قیمت!" همه چپچپ، عصبانی نگاه میکردند. شهردار هم آمد، عصبانی، چپچپ به ایشان نگاه میکرد. شهردار با بیمحلی برگشت گفتش که: "حالت بد است؟ بگو اعتراضت را! دیگر چیکارت کنم؟ چند بگویم؟"
(آقای راشد گفت:) "خیلی بالاتر از قیمت به ما گفتید خانه را."
گفت: "چی؟ یعنی چی؟"
(راشد گفت:) "امروزی متری ۵۰ میلیون قیمت گذاشتیم (؟). خانه من متری ۳۰ تومان بیشتر (نمیارزد). بیت المال مال بابات نیست. میخواهی خانه را به این قیمت بخری؟ حالت خوب است؟"
گفت: "بله، این بیت المال است."
"علی ای حال ما (همیشه) خوشایند دشمنی هستیم، نفرتانگیزیم. خوبانمان، بدانمان، رو مُخیم. کلاً در هر صورت. قیمت میکشیم بالا، رو مُخیم؛ قیمت میکشیم پایین، میزنیم سر قیمت بقیه، باز رو مُخیم!"
همینجور مبهوت و متحیر که "چه میگوید این حاج آقا؟ همه دعوا سر این دارند که قیمت را بیاوریم بالاتر. این جلسه اعتراضی گذاشته، پاشده آمده شهرداری."
(میشد) ارزانتر هم بدهند، ولی خدا خیر (بدهد). به هر حال، رزق «لا یُحصی»، الحمدلله. کمتر هم میدادند، راضی بودیم.
بعد احساس میکنم: "چقدر من متقیام در پیشگاه الهی! خدایا کیف کردی؟ من گفتم کمترش هم راضی بودم. (مگر) نداری بنده اینجوریا (است)؟ امشب فکر کنم تو عرش با ملائکه دور هم هی فیلم من را میگذارید، پخش میکنید."
(قرآن) میگوید: "اگر پیغمبر قضاوت کرد علیه تو، دلت حَرَجی آمد، به ربت قسم، به خدا قسم ایمان ندارد. این مؤمن نیست." چرا مؤمن نیست؟ چون «يُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ يَكْفُرُ بِبَعْضٍ». (به آیه) «وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ» (اشاره دارد.) تکهتکهاش میکند. همه اسلام را قبول ندارد.
دیگر رفقا وقتی حرف خوبی میزد. رفته بودم سخنرانی دبیرستانی. ذوقی دارند هنری. ماه رمضان هم بوده. حالا قبل احیا بوده، بعد احیا بوده. یک وقتی گفته بود که مردم، مثلاً بچهها، "شما قرآن به سر میگیرید؟" مثلاً گفتند: "آره، همهتان قرآن. قرآن را دوست دارید؟ قبول دارید؟" "آره." گفت: "ولی من قرآن خانهمان را پاره کردم."
(گفتم:) "تنها جان! استغفرالله! جدی؟"
"من واقعاً..." گفت: "آره، من خیلی تکههایش را پاره کردم، ریختم دور."
"پناهت بالله! این حرفها چیست؟"
"یعنی چی؟"
گفت: "هیچی، مثلاً من دیدم یک آیه در مورد ربا. گفتم: 'من که سود بانکیام را دارم میگیرم.' قیچی کردم، انداختم کنار. یک آیه دیدم مثلاً در مورد صله رحم. 'من که با داداشم تا عذرخواهی نکند روبهراه نمیشوم.' این هم پاره کردم، انداختم کنار. یک آیه دیگر گفت: 'خمس بدهید.' گفتم: 'من پول به آخوند نمیدهم.' پاره کردم، انداختم کنار. آیه دیگر گفت: 'حج بروید.' گفتم: 'پول تو شکم عرب نمیریزم.' پاره کردم، انداختم کنار." تکهتکه. هر آیه که باهاش حال نکرد.
گفتند: "حاج آقا! واقعاً...؟"
گفت: "نه، عملاً این کار را نکردم. در عمل پاره کردم، انداختم کنار."
(گفتند:) "خودتان؟"
گفت: "خودم نه، بقیه." (یک حکایتی بود.)
البته ما همهمان، هر کداممان اگر خوب رو خودمان متمرکز بشویم، صد تا آیه قرآن است که پاره کردهایم، انداختهایم کنار. اسمش را هم نیار. حرف ازش ناراحت میشوم. این آیه را دوباره بگویی، اصلاً از کدامتان دلخورم که برای چه این حرفها را زدی؟ همه حرف مهم بوده. حالا تو بیایی این را بگویی. این میشود «وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ».
فرقهفرقه نکنید. اگر قرار است دین را اقامه کنید، اول باید قیام به قسط بکنیم. قیام به قسط یعنی هر کسی حق و حقوق خودش، اندازه خودش را بشناسد، حق و حقوق بقیه را هم بشناسد. حق و حقوق بقیه را بدون دعوا و درگیری و منت و مصیبت و گرفتاری بهشان بدهد، نه بعد از کلی دادگاه و بدبختی و "بیارنتو ببرنتو این".
اینجوری گفتم این قضیه را یک بار. حالا این جلسه بود یا جای دیگر بود. یک شبی این اطراف حرم، خیابان اندرزگو، توی این کوچههای بغلش جا پارک نبود. بردیم یک جایی، جای خیلی بیریختی پارک کردیم که حالا آن هم خودمان پارک کردهایم، آن هم حکایت دارد. یک جای خلوت بود. ماشین گذاشتیم، رفتیم. برگشتیم، دیدیم دو تا سگ بالا دیوار، بالا ماشین ما ایستاده. نگو خانه داشتند میساختند، سگهایی که تو ساختمان بودند. سمت ماشین نمیتوانستیم برویم.
ماشین آنجا گذاشتیم برویم حرم. خیلی شلوغ بود. یادم نیست چه ایامی بود، ایام نوروز بود، کی بود. خیلی شلوغ بود. با ترافیک و شلوغی و اینها. یک ماشینی آمد. پراید هم شاید بود، یادم نیست چی بود. بعد کوچه هم تاریک بود و تنگ بود و دو طرف ماشین گذاشته بودند و اینها. (ماشین) برگشت از یک کوچه دیگر برود. این دنده عقب آمد. دیدم رفت تو شکم یک (ال ۹۰) بغل پارک بود. ال ۹۰ پلاک تهران بود. رفت در (ماشینش) را آورد (پایین) و (گفتم:) "وایسا! وایسا! زدی به ماشین!"
پیاده شد، گفتش که: "ماشین شما بود؟ ببخشید!"
"ماشین من اگر بود که بله!"
گفتم: "ماشین بدبختی بود."
گفت که: "چیز کنین. ببرین صافکاری، هر چقدر هزینهاش بشود، پرداخت میکنم."
گفتم: "آقا! زدی ماشین را داغون کردی! یک چیزی بنویس، بگذار این بدبخت وقتی برگشت بفهمد، زنگ بزند."
"من کاغذ اینها ندارم، خودکار ندارم. پیدا کن!"
حالا فکر کنم خودکار مثلاً من داشتم. (گفتم:) "خودکار از... برو یک کاغذی بیار."
"اینو... بله بله چشم."
(گفتم:) "کاغذش را بیارد، بنویس و اینها."
(او میخواست) کمکش کنم بنویسد. داشبورد را میگردد و اینها. رفت نشست و در را بست و (من) گفتم خب، مثلاً دارد زیرا (چیزی) میگردد. بالا (سرم را بلند کردم)، اینها رفت. (من) خودکارم را نداده بودم بهش. خودکار (و) کاغذ نیاورد.
بعد آنجا یک حال مناجاتی به من دست داد. گفتم: "خدایا! ما خیلی خریم! ما آدمیزادها، بندههایت، خیلی خریم! بگذر از خریت ما."
خیلی خیلی فکر کردیم جهنم مسخرهبازی (است). در را زدی داغون کردی، نابود کردی. این زائر از تهران پاشده آمده. چقدر هزینهاش (میشود) تو این گرانی؟ یک در کامل هزینه برداشت ماشینش. در کامل داغون شد. در را عوض کند، صافکاری. بعد آن ذهنیتی که از مشهد، مشهدی اینها برایش میماند. شاید تا مدتها بهش بگویند "بیا حرم"، اینها بگوید "نه! امام مشهد هنوز انقدر هزینه صاف کنی..."
این کف مسلمانی ماست: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی». (چندین بیت حافظ قشنگ...) «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی».
(آیا) حساب و کتابش چیست؟ این تازه کمترین حق و حقوق (است). وقتی کسی (این را) انجام بدهد، چه آدمی! (آیا) رفت کاغذ آورد، شمارهاش را درست هم نوشت، بعداً هزینه را هم واقعاً پرداخت کرد از اولیای الهی است؟
نه بابا! این فقط گاو نیست! تازه از یک مرحله دارد رد میکند (خریت). گاویَت اینها واقعاً یعنی از حیوان بودن، از حیوان محض بودن دارد درمیآید. یک حق و حقوقی حالیاش میشود. گاو که رد میشود، البته گاو هم واقعاً ماشین اینجوری نمیزند. تازه من فکر کنم گاو هم بزند، ولی برای گاو مثلاً "آقا! این ماشین او بود، این حق یکی دیگر بود، این زمین حاج اکبر است" اینها هیچ معنا (ندارد).
گاو علف را نگاه میکند. گفت طرف رفته بود زمین یکی دیگر نشسته بود، هندوانهها را میکند، قاچ میکرد، میخورد. یکی بهش گفت: "آقا! نکن اینها را!" گفت: "چرا؟" (گفت:) "گوهرومه." (منظور حَرومه.) گفت: "من به خاطر حرومیاش نمیخورم، به خاطر خوشمزگیاش."
موجود محترمی که دیگر اسمش را نمیآورم که در هند میپرستند، مدلی است. یعنی حق و باطل و حلال و حرام و اینها برایش معنا ندارد؛ نه تو خوردن، نه تو تصرف، نه تو بقیه غرایز؛ محرم، نامحرم، همسر، زنداداش، معنا ندارد. درست شد؟
این آن مرحلهای است که انسان غرق در حیوانیت، غرق در بهیمیت است. اگر در شهوت باشد، میشود بهیمیت. اگر در غضب باشد، میشود سبوعیت؛ درندگی. شهرام و بهرام ندارد، حد و حدود ندارد. «بَلْ هُمْ أَضَلُّ». احسنت! بدتر. آن بیخاصیتی دارد یا فایدهای دارد، لااقل کار خودش را بلد است. یعنی تو آن مدار خاصیت خودش دارد کار میکند. این هیچ!
ترامپ و نتانیاهو اینها را واقعاً آدم نمیداند چه بگوید. اینها در چه موجوداتی هستند تو این عالم؟ این صهیون در درندگی، و آن ترامپ توی هم درندگی و هم شهوترانی.
و کمترینش که آدم مقید میشود به این حق و حقوق و حد و حدود، تازه دارد یک رنگ و بویی از انسان میفهمد. اندازه دستش میآید. پایش را از گلیمش دراز نمیکند. اندازه بقیه، حق و حقوق. آقا! بقیه هم یک سهمی دارند. این بیت المال است. این جزو اموال عمومی است.
استادیوم میروی، این صندلیها را مثلاً خورد نکن! تیمتان باخته. تجربه کردم. یک زمانی استادیوم میرفتم اینها، بچه بودیم. خاطرات جالب ما. طرفدار یک تیمی بودیم، پرچم آن تیم را دستمان گرفته بودیم. بعد آن تیم باخت. خدا به داد ما (برسد). از آن تیم و استادیوم و اینها بیزار بشویم. پرچم را کند و برد و بعد هر ماشین قرمزی توی پارکینگ استادیوم آزادی میدیدند، شیشهاش را خورد میکردند. آقا! تو آمدی این همه دو ساعت تشویق، سوت، هورا. حالا تیمت باخته! هر لباس قرمزی میزدند، هر پرچم قرمزی میکَنَدند، پاره میکردند. ماشین قرمز خرد میکردند. این چه موجودی است؟ هیچ درکی از حق و حقوق و عدل و قسط. و غضبش که گر میگیرد، خون جلو چشمانش را میگیرد. دیگر شهرام و بهرام برایش فرق نمیکند. شهوتش هم گل بکند دیگر درست، غلط اینها حالیاش نمیشود. تو جفتش عقلش از کار میافتد.
این آن کف داستان است. این را بگویم و چند کلمهای عرضم را تمام کنم. این میشود چه؟ میشود قیام به قسط. مرحله بعدش میشود اقامه دین. اقامه دین چه میخواهد؟ آقا! یک قدم بالاتر است. حالا دارد نه تنها خودش عمل میکند، این حق و حقوق و این حد و حدود را میپاید، مواظبت میکند، پایش میایستد، زور میزند، تلاش میکند، مجاهدت میکند، بقیه را هم بیاورد تو جامعه را هم بیاورد تو خط. اقامه دین خیلی سخت است. آن قیام به قسطش کمر آدم را میشکند. آدم آقا رئیس باشد، مدیر باشد، حقالناس گردنش نباشد، به کسی تهمت نزده، حقش را سر وقت داده، دل نشکسته. همین (دل نشکستن).
یک آدم دو ساعت با یکی بازی میکند. فوتبال میروید شما سالن. مثلاً یک ساعت آدم با یکی بازی میکند. چقدر این وسط حق و حقوق آدم میآید؟ از دروغ گفتنش، از حقکشی کردنش، از چه میدانم! تکل خطا، آسیب زدن به طرف. یک خشمی که کنترل نکرده به یک کسی که حالا مقصر هم نبوده: "فلان فلانشده! صد بار بهت گفتم اینجا که هستم اینجا پاس بده!" حالا شاید اصلاً این خواستش هم به حق نباشد. همین همین خوردهریزهایش را آدم مینشیند شب اگر اهل حساب و کتاب باشیم، شب بنشینیم حساب و کتاب کنیم، یکهو میبینیم حرفم دقیق نبود آنجا.
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله حقشناس را. میفرمود: "من یک استادی داشتم. اول مسیری که وارد شدم، هر وقت پیش این استاد حرف میزدم، تا شروع میکردم حرف زدن میگفت: 'غیبت نکن.'" گفتم: "بابا! این اصلاً یک چیز دیگر دارم میگویم." گفت: "نه، من قبلاً مثلاً با تو صحبت کردم. تو گفته بودی که مثلاً از فلانی بابت این مسئله گله داری. الان که داری میگویی مشخص منظور تو او است. غیبت نکن."
من ۹۰ درصد (از) حضرت امام رحمت الله علیه، رضوان الله علیه. چه مرد بزرگی بود! چقدر نازنین بود! چقدر این مرد خوب بود! چقدر حواسش جمع بود زیر و زبر این مسائل، به این جزئیات، به مراعات این حق و حقوق. انسان بینظیری بود واقعاً.
چند تا خاطره از ایشان بگویم. خیلی (از آنها) حساس است نسبت به غیبت. شنیدید آن قضیهای که یک طلبهای تو درس ایشان از آخرای کلاس – خب بین ما طلبهها مخصوصاً ایام اول درسی مثل الان که تازه کلاسها شروع شد و اینها خیلی باب است که مثلاً درسها را میخواهند انتخاب بکنند، میروند درس استادها مینشینند، ببینند از درسی که خوششان میآید، بعد خب نظر میدهند – مثلاً دو تا (رفته درس) که میرود به رفیقش میگوید که مثلاً "چطور بود؟" میگوید: "مثلاً نه، خیلی سوادش فلان نبود، مثلاً درس دادنش خیلی فلان نبود، این ارائهاش فلان بود." یک چیزی در مورد استاد میگوید.
امام شنیده بودند از تو مسجد – که ظاهراً مسجد سلماسی بوده تو قم – ته مسجد دو تا طلبه بودند با هم مقایسه درس امام با عالم دیگر، یک مرجع دیگری بوده. او گفته بود که مثلاً "درس فلانی به درد نمیخورد، این خوب است." امام این را شنیده بود از دور. این غیبت را که شنیده بود، سه روز مریض میشود، میافتد تو خانه، تب شدید میکند، مریض میشود. بعد سه روز، بعد از سه روز میآید، شروع (به نفسنفس زدن) دارد، نفسنفس میزند. بعد میفرماید که: "آقایان! جهنم حق است. قیمت گناه است. جهنم حق است."
آقا حسین! جلو خودت هم میگویم. نمیدانم دو تا گناه میشود شما حتی پشت سرش اگر گفتی، اگر خودش بشنود ناراحت میشود، باز نباید جلوش بروی بگویی. (منفی در منفی مثبت) این دو تا گناه میشود. برای حلالیتش هم گفتند اگر ناراحت میشود، نرو بهش بگو. به خودش نروی بگویی: "آقا! من فلان غیبت ازت کردم." این باور.
این (است) این آدمی که قیام به قسط کرده میتواند اقامه دین کند.
حاج آقا مصطفی خمینی (ره). قرائن همه حکایت از این دارد که ایشان شهید شد. از آن دیداری که آن شب آمدند تو منزلشان، افرادی که که آمدند، گفتگوهایی که شده، نشانههایی که تو بدن ایشان بوده بعد از رحلت، دلالت بر این دارد که ایشان را مسموم کرده و ترور کردند.
نشریه به نظرم فرانسوی بود تو فرانسه. خیلی اینها عجیب است بابا! خیلی اینها تقوا میخواهد. خیلی تقوا میخواهد. تو فرانسه. نشریه حالا فرانسوی، آلمانی، کجاییه؟ اروپایی. آمده با امام مصاحبه بگیرد، بعد از رحلت یا شهادت حاج آقا مصطفی. مصاحبهگر که خودش اروپایی است، به امام خمینی میگوید که: "بعد از شهادت پسر شما، قتل پسر شما، حاج آقا مصطفی، این مسئله مطرح است." (قبل از پیروزی انقلاب تو فرانسه.)
امام میفرماید که: "اول من اینجا باید یک چیزی را اصلاح کنم. من هنوز برایم محرز نشده که مصطفای ما به شهادت رسیده باشد. البته نشانههایی هست برای اینکه ایشان را به شهادت رساندند، ولی من چون هنوز برایم قطعی نشده، از شما میخواهم کلمه شهادت را به کار نبرید بعد از مرگ فرزندم مصطفی."
دختر (مهسا امینی) داشته تو ماشین میرفته، بعد بردن. بیماری قبلی داشته. افتاده مرده. بابای فاسدش همهجا را پر کرد که "این با ضربه مغزی تو سر بچه ما کشته شد." یک سالی مملکت چه دستهگلهایی کشته شد با دروغ این آدم بیخود، این آدم فاسد، این آدم کثیف. بچهها نماد یک جنبش بد شد فلان...
تفاوتها را میبینیم. این است که به جایی نمیرسد به خاطر این است. من کار ندارم به اینکه ممکن است افراد دیگر ظلم بهشان شده باشد ها! بله. حالا مثلاً گشت ارشاد و مانند (آن) سر جای خودش. اگر جرمی شده، اشتباهی شده، حتماً قیام به قسط یعنی اینکه هر جایی هر خطایی شد باید آدم واکنش نشان بدهد.
ولی اینی که سابقه بیماری داشته، همه دکترها آمدند گفتند: "آقا! این اثری از ضربه تو سرش دیده نمیشود." بابای (او) پا میشود میگوید که: "نه! این فلان." یک جماعتی هم پشتش راه میافتد. این آدم نمیتواند، این آدم مؤمن نیست، نمیتواند مؤمن باشد. خیلی مهم استها! برکتی هم ندارد.
حالا بماند که اصلاً سراسر جنبش فساد و بیعفتی و بیحیایی و کثافت بود بالا تا پایینش. بیاثر میکند. اقامه دین این را میخواهد. اولش قیام به قسط. اینجور آدم مواظب حد و حدود (باشد). یک کلمهاش بالا پایین بشود. یک ذره، یک ذره حق کسی آسیب ببیند.
میگوید خانه حضرت امام تو نجف. یک خانمی آورده بودند خانه را تمیز کند. خیلی از کارش راضی نبودند. رفته بود. نفر دوم را آورده بودند. همسر حضرت امام پیش امام میگوید که: "آقا! ولی این خانم کارش خوب است ها!"
امام میفرماید: "غیبت نکن."
"میگویم دارم ازش تعریف میکنم!"
میگوید: "نه، منظورت این است که آن قبلیه بد بود. (این) غیبت (است). من نمیخواهم گوش بدهم."
آدم (اینهمه) مشغله، درگیری. بعد اصلاً فضای سیاست سر تا پا کثافت، فحش و فحش. کار و کاسبیات نمیچرخد. بعد تو مثلاً مراعات اینکه این الان این جملهای که گفتی مثلاً آنجور دارد حقش ضایع میشود. ما خیلی کوتاهی کردیم تو معرفی حضرت امام، رهبر عزیزمان، (و) بزرگان این شکلی. (مگر) مملکت دیگری داریم زندگی میکنیم؟ از سوئیس آمدیم، انگار رهبران سوئیس و سنندج (صحبت میکنیم.)
آنقدر دورند از این فضا. آنقدر غریبند. آنقدر نمیشناسیم این شخصیتها را که چقدر اینها مراعات حدود میکنند؛ مراعات یک ذره بالا پایین شدنش، یک کلمهاش این ور آن ور شدنش که این کلمه اگر آن معنا را بدهد، این دروغ است، این تهمت است، این غیبت است، خیانت است، این فساد است.
در عین حال، سفت هم سینه سپر کرده، مثل مرد ایستاده. بالا و پایین دشمن را هم دارد میشوید. بعضی تقوایشان فقط نمیگویند و نمیآیند و میروند یک گوشه و با هیچکسی کار ندارند و هیچکسی پیش ما حرف نزند و در مورد هیچچی صحبت نکنیم.
و امام به بالا و پایین عالم کار داشت؛ به کارتر و چه میدانم دولتش و شاه و این ور و آن ور عالم کار داشت. در مورد همه هم حرف میزد. مراعات حد و حدود هم تا آن نهایتَش خیلی عجیب است. خیلی عظمت میخواهد مراعات حد و حدود و قیام به قسط.
هرکی اگر این کار را انجام بدهد، عالم گلستان میشود. زمان امام زمان این اتفاق رقم میخورد: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». ولی این چه میخواهد؟ اقامه دین میخواهد. یک آدمهایی را میخواهد بیایند وایسند، فداکاری کنند.
آخر بحثم است. خیلی سریع بگویم اگر وقت و فرصت بود، بیشتر باید در مورد این صحبت بکنیم. اقامه دین یک بخش مهمش شناخت دین است. اصلاً دین را بشناس. خیلی ریزهکاری دارد. خیلی جزئیات دارد. خیلی بالا پایین دارد.
بعضی از ما میخواهیم نهی از منکر کنیم. همین جلسه چند روز پیش همینجا گفتم: "میخواهم نهی از منکر کنم، صد تا آسیب میزنیم. آبروی طرف را میبریم، تحقیرش میکنیم، خوردش میکنیم، صد تا منکر انجام میدهیم، تجسس میکنیم که مثلاً میخواهیم نهی از منکر کنیم." شناختی میطلبد، آدابی دارد، قواعدی دارد.
خدا رحمت کند حاج قاسم را. یکی از این اشرار شرق کشور که خیلی فتنهانگیزی میکرد. اینها میآیند یک جلسهای قرار میگذارند با او. واسطههایی (از طریق) عملیات فریب. بهش میگویند: "آقا! جلسه شامی و فلان و اینها." دعوتش میکنند، میآید. تا میآید، دستگیرش میکنند.
حاج قاسم آمده بود گزارش بدهد. وقتی که فرمانده شرق کشور آمده بود گزارش بدهد، با یک خوشحالی گفته بود: "آقا! شاهکاری کردیم!"
"چیکار کردی؟"
"فلان شرور را گرفتیم!"
"باریکلا! چه شکلی؟"
"هیچی، باهاش قرار گذاشتیم، گفتیم یک جلسه شام اینها. تا آمد دستگیرش کردیم."
آقا فرمودند: "خیلی اشتباه کردید. مهمان، مهمان در امان است. حق نداری تعرض کنی به مهمان. حالا چکار کنیم؟ آزادش میکنیم. برگشت خانهاش، دوباره با یک عملیات دیگر باید دستگیرش کنیم."
(آنها) میآیند بهش میگویند: "آقا! آزادی." "دستگیر... فردا میخواهیم دستگیرت کنیم." (نه، به مهمان نمیشود گفت که "فردا میخواهیم دستگیرت کنیم.") دوباره یک عملیات جدید شروع کرده بودند، دستگیرش کردند.
بعد حالا حاج قاسم میگفت: "وقتی این را شنیده بود، گریه کرده بود، پکر شده بود و (گفت): 'چرا من یک کاری کردم با فتوای مرجع؟ من میخواستم دل آقا را شاد کنم، (اما) آقا را ناراحت کرده بودم.'"
اقامه دین این جزئیات و این ریزهکاری (را میخواهد). اگر نه، تجاوز به حد و حدود میشود. برکتش از کار میرود. آسیب میزند. ضررش از منفعتش بیشتر است. آخرم اونی که جاری میشود دین نیست، یک چیز دیگر است.
خدا انشاءالله همه ما را اهل اقامه دین کند. یک روایت خطرناک هم آخر جلسه بخوانم. مداح هنوز (نیامده)... مداحمان هم تا بنشیند یک نفسی تازه کند. (نه، خداحافظ.)
اقامه دین، دینشناسی میخواهد. این روایت طلایی را هم بگویم. ایام میلاد امام صادق (علیه السلام). روایت ترسناک است و شما را با این روایت تنها میگذارم. بروید در خلوت با این روایت فکر کنید. خیلی پدر آدم را درمیآورد.
فرمود: "اگر مرور کنم – مرور یعنی رد بشوم از کنار – جوانی از جوانان شیعه را که در هفته یک روزش را خالی نمیکند برای اینکه با دین آشنا بشود، دینشناس بشود، دین یاد بگیرد، اگر امام صادق (ع) فرمود: 'اگر من رد بشوم از کنار یک جوانی از جوانان شیعه که یک روز هفته را خالی نمیکند برای اینکه دین یاد بگیرد، لَأَضْرِبُهُ بِالصَّوْتِ! (شلاقش میزنم!)' (در) جای دیگر دارد: 'با این غلاف شمشیر میزنم تو سرش. ادبش میکنم، تنبیهش میکنم که برای چی تو هفته یک روز وقت نمیگذارد برای اینکه با دین آشنا بشود؟'"
(فقط) چهار (دقیقه با این روایت تنها میگذارم). بنشینید روش فکر کنید. الان همگی باید بگوییم: "حاجی! سبحان الله! رُمان ادب!"
حالا نه اینکه حالا هرکی را ببینم این کار را میکنم. فردا دیگر دارم برات. از جلو در مسجد رد میشوم. انقدر این کار زشت است، انقدر بد است، انقدر خطرناک است. یک روز در هفته وقت نمیگذارد. یک روز در هفته خالی نمیکند. دین را باید رفت یاد گرفت.
بماند خیلی از ماها سال به سال دفتر مرجعمان زنگ نمیزنیم. (بگذارید) تست بگذارید که آخرین باری که دفتر مرجعتان زنگ زدیم سوال شرعی، چند نفر از پارسال تا حالا یک بار زنگ زدند دفتر مرجع، مراجعه کردند؟ تازه مسائل فقط سوال (نیست). چون سوال وقتی یک آدم میداند که چه را بلد نیست. "بلد نیستی؟" نمازهایی که میخوانی مشکل دارد. کاسبیات مشکل دارد. بلد (نیستی)؟ یاد بگیرم. یعنی فقط هم سوال نیست، یاد گرفتن است.
فرمود: "اگر بدون فقه کاسبی کنید، بدون اینکه احکام یاد بگیرید کاسبی کنید، حتماً دچار ربا میشوید، آلوده به ربا میشوید." انقدر که ریزهکاری دارد. این تازه میشود آن حد و حدود قضیه، میشود قیام به قسط تا برسد به اقامه دین.
خدا انشاءالله ما را دین پیغمبر اکرم و امام صادق را اقامه کنیم؛ هم تو زندگیمان، هم تو جانمان، هم تو خانوادهمان، هم تو مملکتمان، هم تو عالم. و انشاءالله خدا ما را جزء یاوران دینش قرار بدهد و ببینیم آن روزی را که دین پیغمبر غلبه میکند. هر چیزی و هر کسی، هر مرامی، هر آیینی جز مرام امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) منهدم میشود تو این عالم، محو بشود به دست با کفایت آقامان حضرت حجت بن الحسن (علیه السلام)، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.