این مجموعه جلسات «اقامه دین» نگاهی تازه و پرحرارت به مفاهیم بنیادین دین دارد؛ از نقد سادهسازیهای سطحی مثل «خلاصه قرآن در پنجاه ثانیه» گرفته تا تبیین عمیق انتظار واقعی امام زمان (ارواحنا فداه). در این مباحث روشن میشود که اقامه دین یعنی پذیرش کامل همه ابعاد دین، نه انتخاب گزینشی بخشهای دلخواه. سخنران با مثالهای روشن از تاریخ اسلام، انقلاب اسلامی و حتی تحولات معاصر، نشان میدهد که اولویت اصلی جامعه مؤمن، چیزی فراتر از معیشت است: حفظ و اقامه دین. این جلسات با نگاهی اجتماعی، سیاسی و معرفتی، بهویژه با محوریت سیره اهل بیت (علیهمالسلام)، تصویری متفاوت و جذاب از «دین در زندگی امروز» ارائه میکند که مخاطب را به فکر و تصمیمی تازه فرامیخواند
فلسفه شهادت امام حسین، حفظ «اسلام سقیفه» در برابر «اسلام اموی» بود، نه احیای «اسلام علوی»! [00:56]
اثر خون امام حسین(ع)، روی کار آمدن بنیعباسِ سیّد بود، نه بازگشت امامت به اهل بیت! [05:40]
رئیسجمهورِ صددرصد انقلابی با مشارکت ۳۰ درصدی، یعنی بحران!
واقعیت جامعه را باید فهمید و پذیرفت [06:40]
شورای نگهبان بر اساس «مصلحت نظام» عمل میکند، نه صرفاً تشخیصهای کمالگرایانه [12:30]
دولت فعلی شاید «مطلوب» ما نباشد، اما برای حفظ نظام، دولتِ «مقدور» است. [12:50]
امام سجاد برای مرزداران حکومت یزید دعا میکرد!
این یعنی؛ دفاع از «ساختار» نظام ولو حاکمش غاصب باشد [13:42]
حفظ جان عثمان توسط امیرالمؤمنین(ع)، برای جلوگیری از باز شدن «باب خلیفهکُشی». [17:07]
منطق سیاسی اهل بیت، تفکیک میان «شخصیت حقیقی» منفور و «شخصیت حقوقی» مسئول نظام است. [19:10]
«برای حفظ کیان نظام، خود را فدای مسئولی میکنم که به شخصیت حقیقیاش ارادتی ندارم»! [23:30]
رهبری یک شطرنجباز حرفهای است!؛ با مهرههای مخالف، اهداف نظام را پیش میبرد [37:50]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
حالا که سد نمیشود، چهکار کنیم؟ حالا که پیغمبر و علی را نمیخواهند، چهکار کنیم؟ بعضیها ایدهشان این است که وقتی نمیخواهند، هیچی! اینها را (عبارت محترمانهاش این است که «مشنگ» است) حالت علمی و محترمانه کجا؟ انبیا و اولیا مشیشان به این بوده؟ وقتی سد نمیشود، نود از پیغمبرش که نباید کوتاه بیاییم؟ طرف، پیغمبر را قبول دارد، نماز را میخواند، کعبه را قبول دارد، قرآن را قبول دارد؛ بزنیم تو سرش؟ بگوییم: «خاک بر سرت! وقتی علی را قبول نداری، اینها هیچکدام مفت نمیارزد؟» باطنَش در باطن عالم، پیش خدا چه ارزشی دارد؟ آن یک بحث دیگر است. بله، ممکن است در قیامت بگویند اینها هیچکدام نمیارزد، ولی الان چهکار بکنیم؟ الان بگوییم کاری بکنیم که همین قرآنش را هم قبول نداشته باشند و اسم پیغمبر را هم نیاورند؟
فلسفه شهادت امام حسین چنان مفصل [است]؛ ده جلسه محرم امسال من صحبت کردم. عنوان جلسه «با یزید هرگز» بود. سه جلسه آخرش به این بحث پرداختم: اصلاً امام حسین برای چی شهید شد؟ این نکته را چند بار گفتم: امام حسین شهید شد که اسلام علوی برگردد یا اسلام عمری؟ اسلام علوی که خیلی وقت است رفته و برگشتی ندارد. آنچه امام حسین برایش شهید شد، آن است که اسلام عمری برگردد، در برابر اسلام اموی.
یک اسلام علوی داریم، یک اسلام عمری داریم، یک اسلام اموی داریم. اسلام اموی کلاً دیگر پیغمبر ندارد، کعبه، پیغمبر، خدا، نماز... هیچ! رسماً عرقَش را میخورد، سگبازیاش را میکند، یک لگد هم به قیامت میزند، دو تا شعر هم علیه خدا و قبر و قیامت و پیغمبر و جهاد و اینها میخواند؛ کاری که یزید میکرد. اسلام عمری، بله، با علی بن ابیطالب سرِ ستیز دارد؛ ولی نماز که میخواند، قرآن را که قبول دارد، حج که میرود! اسلام علوی، صددرصد عالی، ولی خواهان ندارد، طرفدار ندارد، فدایی ندارد.
درست است آقا؟ چون هی حرف تو حرف بشود، مطالب نصفهمان را بیشتر شبهه میاندازد. [منظورم این نیست] که برای امام حسین، اسلام عمری مطلوب است؛ معلوم است که مطلوب نیست، ولی اسلام عمری مقدور است. ببینید، بین این سه اسلام: اسلام علوی، اسلام عمری، اسلام اموی. آنی که نامطلوب است، باید برود کنار: اسلام اموی. میماند دو اسلام: اسلام علوی و اسلام عمری. بین این دو تا، آنی که مطلوب است، اسلام علوی مطلوب هست، ولی مقدور نیست. البته، اگر دست و بال امام حسین باز بود، فرمود: «من اگر حکومت تشکیل بدهم، به سیره پیغمبر، اسیر و بصیرت جدی و ابی علی بن ابیطالب عمر عمل بکند.» مقدور نیست، مقدور نیست. نه، یعنی: در حکومتم نتوانستم انجام بدهم، اصلاً نگذاشتند به حکومت برسم، آنقدرش هم مقدور نشد.
حالا چهکار کنیم؟ اسلام علوی که مقدور نیست، مطلوب هم مقدور نیست. یک اسلام عمری میماند که مطلوب نیست، ولی مقدور است و هرجور نگاه کنی، از اسلام اموی بهتر است. حالا چهکار کنیم؟ کشته میشویم [تا] اسلام عمری جایش بیاید. اسلام عمری چه بود؟ تابع اهل بیت نبود، ولی لااقل اسلامَش ضد اهل بیت نبود. اسلامی ضد اهل بیت نبود، یعنی دشمنان اسلام را اهل بیت معرفی نمیکرد؛ اهل بیت را خارجی نمیدانست.
یزید اسلامش اسلامی بود که اهل بیت در آن، خارجیهای اسلام بودند. اسلام اموی. امام حسین پیروز شد! شما هر جور دیگر قضیه را تحلیل بکنید، امام حسین هیچ پیروزی و فتحی نداشته، هیچی گیرش نیامده، امام بشود که نشد، حکومت تشکیل بدهد که نشد، بعد از او امامت به اهل بیت برگردد که نشد. هرجور حساب کنی، حسین باخت. اینها هدف امام حسین نبود؛ اهداف بلند داشت. یک هدف پایینتری هم بود که البته این محقق شد: اموی نه، علوی هم نه، ولی عمری آره؛ اسم پیغمبر بماند.
از امام سجاد در شام پرسیدند: «لِمَنِ الْقَلَبَه؟» (چه کسی پیروز شد؟) فرمود: «هر وقت وقت اذان شد، از مأذنه اگر اسم بابای من را صدا زدند، جد من رسولالله را صدا زدند، ما [پیروزیم]. اگر جد یزید را صدا زدند، یزید پیروز شد.» یعنی دعوا سر این بود که شهادت به رسالت در عالم اسلام به اسم پیغمبر باشد.
هدف اینی که الان من و شما داریم، قدم به قدم خون بابتش رفته که به اینجاهاش رسیده. خیلی جای اینها حرف داریمها! برای این صحبتها حرف زیاد است. حالا وقتمان کم است. این میشود پیروزی امام حسین. اثرش همین بود که یزید دستور داد مدینه را غارت کنند. سه روز خون و جان و ناموس اهل مدینه بر سپاه اموی حلال [شد]. گفت: «یک خون است که حق نداریم به آن دست بزنیم: خون علی بن حسین است. به هر کسی رفت تو آن خانه پناه آورد...» امام حسین در زمان خود یزید بود دیگر. حرمت قائل میشود برای اهل بیت.
بعد اینها، بعدِ بنیامیه، حکومتی میآید سر کار که اصلاً میگوید: «ما به خاطر رضای اهل بیت آمدهایم حکومت را دست بگیریم.» (بنیعباس). بنیعباس سیدند! میدانستید؟ که نمیدانستید! بنیعباس همهشان سید، سادات بنیهاشم. اینها کمتر گفته میشود متأسفانه. سادات، فرزندان رسولالله نیستند، سادات بنیهاشماند؛ فرزندان هاشم. قبر هاشم در غزه است که جد پیغمبر است. از هاشم هرکسی که فرزند هاشم باشد، به او میگویند هاشمی. هاشمی یعنی سید، سید یعنی هاشمی. جد پیغمبر که هاشم بود، میآید میرسد به عبدالمطلب. فرزندانی دارد؛ یکیشان ابوطالب است، یکیشان عباس است. از ابوطالب، امیرالمومنین، از عبدالله، پیغمبر. اینها همه هاشمیاند. از عباس، بنیعباس. یکی از فرزندان عباس کیست؟ مأمون. سید مأمون هاشمی، سید هارون هاشمی، همهشان هاشمیاند. بنیعباس، سید منصور دوانقی، بنیعباس همهشان سیدند؛ قاتل اهل بیت هم هستند. اثر خون امام حسین این شد که حکومت به سادات لااقل رسید. سیدش مأمون بود، هارون بود، منصور دوانقی بود. توجه میکنید؟ با اینها نگه داشتند!
بله، از اول اگر قرار بود در این مملکت امام خمینی رهبر بشود، آقای خامنهای رئیسجمهور بشود، شهید بهشتی رئیس قوه قضاییه بشود، یک سال دوام نمیآورد انقلاب. [این] ظرفیت که اینقدر خوب بود، دو سال و نیم بنده خدا رئیسجمهور شد. آخر ریاست جمهوریاش که دیگر اوضاع اینقدر بهتر شده بود، اینقدر کالابرگ میدادند، گشایشهایی را آرامآرام آدم داشت احساس میکرد؛ با همه گرانی و مشکلاتی که بود، آدم میفهمید که آقا از آن منجلاب درآمدهایم، دارد کار راه میافتد.
مشارکت در انتخابات به چند درصد رسید؟ رئیسی دو سه هفته قبل از شهادتش رأی داد، دیگر اول اردیبهشت بود. انتخابات دور دوم مجلس (دور دوم تهران) مشارکت، گفتند مثل اینکه بیست درصد بود. در انتخابات [سال بعد] در تهران البته گفتند هفت درصد. البته شهر فرق میکرد؛ از بیستوپنج درصد و سی درصد داشتیم تا چهل درصد، چهلوخوردهای. آخرینش به پنجاه درصد نمیرسد. آنی که یادم است، شاید یکی دو استان پنجاه را رد [کرد]. خوب، شما رئیسجمهور خیلی خوب و درجه یک داشته باش؛ مشارکت برسد به سی درصد. این معضل هست یا نیست؟ این را چهکارش بکنیم؟ آنی باید باشد که همه بخواهندش.
خب، وقتی همه بخواهند، کی را میخواهند؟ بنیصدر را میخواهند؟ طراحی بکنی که میدان بدهی اینجور آدمهایی بیایند، آنجور اهدافی را اینجور آدمها پیگیری بکنند؛ ممکن است دولت مطلوب تو نباشند، ولی دولت مقدور تو هستند. غیرسنگین! این میشود سیاستورزی. سیاستورزی اهل بیت این است. ما یک نگاه کمالگرایانهای داریم. خب، با این نگاه البته من گفتم شورای نگهبان میتواند اشتباه بکند، حتی رهبری هم میتواند اشتباه بکند. من حضرت موسی را گفتم اشتباه کرد. اشتباه کرد که دیگر... دیگر برای رهبری چیزی نمیماند دیگر بعد از حضرت... وقتی حضرت موسی در آن قضیه میتواند اشتباه بکند، انبیا میتوانند اشتباه بکنند؛ اشتباه، نه گناه! در تشخیص اشتباه، رهبری هم میتواند، امام هم... (امام رضوان الله علیه، امام خمینی) با گناه تفاوت دارد. با گناه عمدیها! تازه در مورد ولی فقیه ما گناه سهوی را قبول داریم. گناه عمدی نیست که بداند این معصیت است، ولی عمداً انجام بدهد. مسائل خوب تحلیل بشوندها! گاهی ما این را میبریم تا آن آسمان، بعد دیگر هیچی به هیچی نمیخورد. دانش بشری با تجربه بشری دارد کار میکند.
حالا وقت جلسه دارد تمام میشود، مطالب اصلیمان هم ماند. حالا فردا شب انشاءالله به آن بپردازیم. این سؤال را فقط تمامش بکنیم. پس آن نکته اصلی که اینجا مطرح شد، این بود. اصل مطلبی که ما اینجا گفتیم این بود که: آقا! هدف تشکیل این حکومت، اجرای اسلام بود؛ به تعبیر [دیگر] اقامه دین بود، نه فقط نظام. نظام پیغمبر هم همین بود، نظام امیرالمومنین هم همین بود. نظام اسلامی این است: مسئولی که در این نظام مسئولیت عهده میگیرد، اگر دنبال این نباشد که اقامه دین بکند، حقوقی که میگیرد حرام [است]. جایی هم که تصرف میکند، هر کس به فراخور موقعیتش؛ اگر مسئول اداره قبرستان بهشت زهرا تهران میباشد، یعنی در حد بهشت زهرا باید عوامل دینی و اسلامی را مراعات بکند و اجرا بکند. قبر اسلامی کنده بشود، تدفین اسلامی باشد، غسل اسلامی باشد. اگر دنبال این نیستش که اینها بر اساس اسلام عمل بشود و اجرا بشود، اصلاً دنبالش نیست. یک وقت دنبالش است، حالا در اجرا خطاها، مشکلاتی، کمبودهایی متوجه میشود، اصلاح میکند، پیگیری میکند؛ [اما اگر] دنبال این نیست، مسئولیتی که اشغال کرده، از این جهت حرام است، حقوقش حرام است، غصب است. بالاترش، بالاترش، بالاترش... وزیر تا رئیسجمهور. رئیسجمهور یعنی قرار است تمام این دستگاهها بر اساس اسلام عمل بکنند؛ دستگاه را راهاندازی بکند، با هم هماهنگ بکند.
حالا رئیسجمهور میگوید: «من اصلاً نمیخواهم کسی را به بهشت ببرم، کار ندارم من به اداره دین، اصلاً دین نباید بیاید.» حرفهایی که زدند اینها، رسماً گفتند، اینها تهمت نیست. «دولتی بشود، دولت به دین، به اجرای دین مردم چهکار دارد؟ دولت به دین مردم چهکار دارد؟» خون برای چی داده شده؟ اگر قرار بود سکولار اداره بشود که شاه داشت همانجوری اداره میکرد؛ عرقش را میخورد، زنبازیاش را میکرد. عمامه نمیخواست، ریش و پشم نمیخواست، شهید نمیخواست، این همه کشته نمیخواست. همان سبکی که شاه با آمریکا برخورد میکرد، شما میخواهید برخورد بکنید؟ کشته شدن، دوربین مخفی، سرِ کاریم؟ چیست داستان؟
سؤالی مطرح میشود که وقتی اینها ایناند، پس چهجور رأی آوردند؟ شورای نگهبان چهجور امضا کرده؟ رهبری چهجور حمایت میکند؟ این هم یک پاسخ مفصلی داشت که اجمالاً عرض میکنم: سازوکار رأی آوردنشان توسط شورای نگهبان، اولش بر اساس اطلاعاتی است که ممکن است اشتباه باشد. دوره دومش هم بر اساس یک سری مصالحی است که مراعات باید بشود؛ باید بشود. بحث اشتباه نیست. اشتباه دوره اول صورت گرفته، برای دوره دوم دیگر مصالح اقتضا دارد؛ نمیشود که دیگر تأیید صلاحیت نشود. بله، دیگر ممکن است برای دور دوم شما گزینه مطلوب شما نباشد، ولی گزینه مقدور شماست. دولت مطلوب شما نیست، دولت مقدور شماست. و این بحث بسیار مهمی است؛ این در فلسفه سیاسی اهل بیت، این حرفها متأسفانه غریب است. یعنی ما ده ساعت در فضایل جزئی و گاهی آسمانی اهل بیت صحبت میکنیم، ولی این خط و مشی اهل بیت که زندگی دنیا و آخرتمان را آباد میکند، از آن اصلاً خبر نداریم. بابا! مشی اهل بیت این است.
بعد شما میبینید بنیامیه امام حسین را به شهادت میرسانند. سربازهای گماشته یزید! دقت بکنید، خیلی اینها عجیب استها و متأسفانه غریب است. سربازهای گماشته حکومت بنیامیه، گماشته یزید، گماشته نوکرهای یزید! بعد اینها (یزید)، مثلاً لب مرز ایستادهاند و از مرز حکومت اسلامی دفاع میکنند که حاکمش کیست؟ یزید است! امام سجاد در سجاده دارند گریه میکنند، دعا میکنند برای مرزداران. حاجی! سبحانالله! چهکارش کنم؟ اینها که همهشان بنیامیهاند، اینها قاتلان پدر شما که باید هر شب لعنشان کنید؟ میگوید: «آن حساب لعنَش جدا [است]. در پیشگاه خدا من یک نفرتی از اینها دارم؛ روز قیامت یقه تکتکشان را هم میگیرم.»
امیرالمومنین و فاطمه زهرا غاصبین را بعد از نماز لعن میکنند؛ ولی وقتی دارد میرود در میدان جنگ (ایران، نهاوند)، به خلیفه دوم وقتی میگویند که تو خودت باید بیایی تو میدان مدیریت بکنی، از امیرالمومنین مشورت میگیرد. در نهجالبلاغه است، در نهجالبلاغه موجود است. حضرت میفرمایند که تو این تله نیفتی، بروی آن جلو کشته بشوی. تو مثل نخِ این رشتهای؛ که تو اگر بریده بشوی، تمام این سربازان اسلام متلاشی میشوند. تو همینجا، تو مدینه مینشینی، مدیریت میکنی. جان خلیفه دوم را حفظ میکند در جنگ نهاوند امیرالمومنین. حاجی! سبحانالله! از این به بعد جرایمی که انجام میدهد، گردن کیست؟ حفظ جانش که با شما بود. کشته میشد. بعد شما تو سجاده لعنش میکنی، بعد میآیی صبح بهش مشاوره میدهی که کشته نشود؟ حاجی! دوربین مخفی است؟ اگر پشت پرده بستید با هم، به ما خبر بدهید!
عبدالکریم حائری بنده خدا، ظاهراً این اواخر عمرش بیمار بوده، روزه نمیتوانسته بگیرد. خادمی داشته، پیرمرد سادهدلی بوده. کار ایشان را انجام میداده و اینها. یک روز ظهر با ایشان کار داشته. ایشان پشت پرده رفته بود، نشسته بود ناهار میخورده. حاج آقا، حاج آقا میآید، پیاز و سر ظهر کنار. دیگر خلاصه، خودش میماند، برگهایش میرود؛ یا برگهایش میماند، خودش میرود. یک نگاه میکنم، اصلاً جا میخورم! حاج آقا! انصافاً اگر قیامتی چیزی نیست، به ما هم بگو روزه نگیریم!
حالا اینجا به ما میگویند که: «آقا! لعنشان کنید، اینطور کنید، آنطور کنید.» بعد ما با حرارت لعن میکنیم. خود امیرالمومنین آنجایی که طرف میخواهد کشته بشود، (ما دلمان و جگرمان حال بیاید، کیف بکنیم) جانش را هم نگه میدارد. نهجالبلاغه قطعی است، این هم قطعی است. فرمود [علی (ع)]: «آنقدر از عثمان دفاع کردم، خَشیتُ اَن اَکونَ عاصِماً (میترسم واقعاً مبتلا به گناه شده باشم، دیگر میترسم در گناه شریک بشوم).» عثمان را داشتند براندازی میکردند، خود مردم. امیرالمومنین نگذاشت. مگر بعد از آن نشد؟ دیگر این خلافتی که به دست آورد، چه بود؟ چه خلافتی بود؟ چقدر مطیعش بودند؟ چقدر تابع بودند؟ چقدر دلها همراهش بود؟ بحثهای مفصلی دارد، شما حوصلهتان سر میرود. من که استقبال میکنم از این حرفها، ولی دفاع... [طرف] آفرین! اظهار شادی میکند. آفرین! این فهم اینهاست که ذکاوت سیاسی میدهد. این است که تشخیصش سخت است، و به خاطر سخت بودن این است که اهل بیت منطق سیاسیشان درک نمیشود و این است که دشوار است.
از آن ور از عثمان حمایت میکند؛ آمدند براندازی بکنند، خودش پا میشود، میرود، از آبروی خودش مایه میگذارد، براندازان را آرام میکند. از جانب [علی (ع)] به عثمان وعده میدهد. اینها میروند. مروان میآید به عثمان میگوید که: «دست بگیرها، بزن زیرش! غلط کردند از طرف تو وعده دادند!» اینجور مایه میگذارد برای عثمان. ابوذر پا میشود، آنجور بالا و پایین عثمان را میکوباند، به صلابه میکشد. ابوذر را تبعید میکند عثمان. امیرالمومنین میآید در روز تبعیدش، پشت سرش میآید، کلی در تمجید [او] حرف میزند، تحسینش میکند. آقا، چند چند؟ آخه چیست؟ آخه خداوکیلی! آن ور حمایت میکنی، باز این میزند. از این حمایت میکنی، آنجا نمیگذاری کشته بشود، باز این ور کشته میشود، خوشحال میشویم؟ چیست داستان؟
یک شخصیت، یک شخصیت حقیقی دارند اینها؛ یک شخصیت حقوقی دارند اینها. آنی که کشته میشود، آنی که امیرالمومنین ازش دفاع میکند، عثمان نیست؛ خلیفه سوم پیغمبر است. آنی که رهبری از او حمایت میکند، آقای روحانی نیست؛ رئیسجمهور دولت اسلامی، انقلاب اسلامی است؛ شخصیت حقوقی. بین این دو تا خیلی تفاوت است، خیلی تفاوت. خب، کی کشته میشد؟ عمر بن خطاب، رقیب سیاسی امیرالمومنین، کشته نمیشد؛ خلیفه مسلمین کشته میشد. خلیفه سوم که کشته شد، هیچکس نرفت جنازهاش را دفن بکند. امیرالمومنین رفت دفن کرد.
وقتی که خلیفه سوم محاصره شد، آب را به رویش بستند. امیرالمومنین، امام حسن [و] امام حسین را فرستاد که از در پشتی بروند به او آب برسانند. و جالب است! محاصره کردند، تشنهاش کردند. بعداً در صفین آب را به روی امیرالمومنین بستند، گفتند: «تو عامل بستن آب به روی خلیفه ما بودی. به تلافی آن، آب را به رویت میبندیم.» در کربلا هم آب را به روی امام حسین بستند، به تلافی قتل خلیفه که آب به رویش بسته شده بود. مظلومیت آدم را دیوانه میکند.
جگرم حال بیاید که: «آخ جون! چقدر گفتم نیایی مسئولیت را دست بگیری، فلان فلان شده! الان وقت براندازی است، آخ جون! ما هم دو تا بخوابانیم رقیب را!» الان عثمان برود کنار، رقیبش کیست؟ منم؟ نه! عثمان برود کنار، رقیبش کیست؟ این عثمان نیست که میرود کنار؛ این خلیفه پیغمبر است که کشته میشود. این که کشته بشود، باب خلیفهکُشی باز میشود. بعدش هم همه خلفا را دانه دانه، یکی در میان، بیا اینوری زدند یا آنوری زدند. امیرالمومنین! اگر عثمان کشته نمیشد، علی کشته نمیشد؟ کی باب کشتن امیرالمومنین باز شد؟ وقتی که عثمان را کشتند. آقا! علیکُشی کجا، عثمانکُشی کجاست؟ برای تو علی و عثمان فرق میکند؟ درست است شخصیت حقوقیشان یکی است؛ [ولی] دروغ! یکیاش واقعی است، آن دروغی است. یکی اهلیت دارد، کفایت دارد، یکی ندارد.
آقا در مورد آقای رئیسی در پیام تسلیت چی گفت؟ «رئیسجمهور باکفایت». رئیسجمهور بیکفایت هم داریم که شما وقتی یکی را میخواهی تعریف بکنی، بهش بگویی رئیسجمهور باکفایت؟ طلبه مسلمان، با طلای میدان! مسلمان هم میشود امام جماعت. مثلاً مسلمانِ امام جماعت، مسلمان است دیگر. توصیفی است. بعد میخواهم ازش تعریف [کنم]: «امام مسلمانی است!» «امام جماعت نمازخوانی است!» امام جماعت نماز باید بخواند. بعد تعریفم ازش: [مثلاً] رئیسجمهور باکفایت یعنی این آدم فرق میکند؟ این باکفایت بود. باکفایت بود، تنفیذ کردی! بابا اصلاً شرط رئیسجمهور کفایت است. روشن؟ آقا! یک بخشی از پاسخهاست. آنی که تنفیذ کرده، شخصیت حقوقیاش است. در همان حکم هم آخرش دارد: «تا وقتی که تو در صراط مستقیم حرکت بکنی، حمایت میکنم. هر وقت این حرکت عوض بشود، این حکم و چیزی هم که به تو دادم، برداشته میشود.» البته بعد از آن هم باز اینکه چهجور مواجه بشود، یک بحث است.
بنیصدر هم که آنجور شد. امام کاریش نکرد. امام اگر بنیصدر را برمیداشتند، تمام هشت سال از او حمایت... بنیصدر را مجلس برداشت، آن هم بعد از آن قضایا که رسماً یک پای کشتار مردم بود. بنیصدر تفکیک کرد. وقتتان هم گرفته شد. حالا انشاءالله که بخشی از مسائل گفته شده باشد و تحلیل شده باشد.
این است که ما نسبت به مسئولین نقدِمان را داریم؛ در برابر هجوم خارجی دفاع میکنیم. یعنی بنده اگر ببینم، با همه این اشکالی که دارم و اصلاً هیچ ارادتی هم ندارم نسبت به این شخصیتها (شخصیتهای سیاسی این ور و آن ور)، ولی مثلاً اگر آقای روحانی در مسندی باشد و به خاطر آن مسندش اسرائیل بخواهد ایشان را بزند (که زدن او، زدن آن مسند و آسیب زدن به نظام باشد)، خودَم را فدا میکنم که روحانی کشته نشود. امیر روحانی که امشب در موردش اینها را گفتم، دیگر از خلیفه دوم که دیگر بدتر نیستش که؟ ولی خیلی از ماها، نه اینکه من این نگاه را دارم، اصلاً خیلی از ماها این ذهنیتها را نداریم. تفاوت افق ما با اهل بیت است. اگر این نگاههای ما بود، هیچی نرسیده بود.
بعضی که این نگاهها را ندارند، امروز دچار تشویش و گرفتاریاند که برای چی آقا میگوید: «پشت دولت باشید!»، از رئیسجمهور حمایت میکند و فلان حرف... آمدند مطرح کردند، مثلاً طرح عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور، آقا میآید فلان میکند. شما انتخاباتهای قبلی میگفتی مردم میآیند، حالا گزینه خوبی رأی نمیدهند. هشتاد درصد، هفتاد درصد مشارکت میکنم، گزینش خوب نیست. بعداً کمکم به اینجا رسیدی که مردم نمیآمدند، ولی عوضش گزینه خوبی رأی میآورد. رسیدی به اینجا که مردم نمیآیند، گزینه خوب هم رأی نمیآورد. تفاوتهای زمانه را آدم باید بفهمد دیگر. سیونه درصد مشارکت. فلانی رأی اول. شرایط عوض شده، یک دوره جدیدی است، موقعیت عوض شده. همین را باید روی چشمت نگه داری! این همه زور زدیم بالا و پایین که انتخابات به پنجاه درصد نرسید. دو تا گزینه بودند. فضا به سمت دوقطبی شدن رفت. یک هفته فضای کشور کاملاً انتخاباتی شد. باز هم پنجاهودو درصد رأی ندادند، چهلوهشت درصد رأی دادند. در آن چهلوهشت درصد، آن یکی رئیسجمهور شد. فهمیدی مسائل را؟ مسائل مهمیاند! اینها مسائل زندگیمان است. اینها را قیامت از ما حساب میکشند. آدمی که میخواهد برای امام زمان کار بکند، باید این نگاه را داشته باشد. امام زمان حکومت تشکیل بدهد، عالم را اداره کند؛ هوش سیاسی میخواهد، فهم میخواهد. فقط با نماز و نماز شب و ذکر و زیارت عاشورا اینها کار در نمیآید. در کربلا هم در نیامد، زمان امیرالمومنین هم در نیامد. خیلی اهل عبادت و تهجد بودند.
فهم سیاسی خودمان. در مشهد بنده خدا، بله، همین بحث را مفصلاً مطرح کردیم. قضایای عجیب غریبی دارد که در یک جلسه مفصل بهش پرداختیم که چهجور، در چهموقعیتی امیرالمومنین اشعث را فرمانده... بگذریم، کمی طولانی شد. نمیدانم حالا جوابی داده شد به آن سؤال یا بدتر شد؟ بیشتر امام [...].
حالا به هر حال، یک مقداری اشکالی ندارد آدم نقد میکند. ببینید، بعد مسائل را خلط نکرد. آن موقعیت، موقعیت حساسی است. کلاً جایگاه خیلی سختی است. بنده خودم در اداره مجموعه خودمان (مدرسه، مؤسسه تعالی، مدرسه تعالی) در برخی دورهها بنا به مصالحی، به شرایطی، آنجایی که اولاً آدمهای مجموعه کم بودند، اختیار کاملش هم با ما بود، فلانی مسئول فلان جا. یک وقت یک گزینه را برای یک جایی انتخاب کردیم که تمام شورای مرکزی مخالفش بودند، همه مخالف بودند. من هرجور نگاه کردم، دیدم یک مجموعه با غیر نگاهِ این آقا و حضور این آقا، مجموعه شرایطی که داریم و موقعیتی که داریم، اداره نمیشود. یعنی اگر قرار [بود] این مؤسسه بماند، باید این آقا [باشد]. که نه او من را قبول داشت، نه من او را قبول داشتم، نه او بقیه را قبول داشت، نه بقیه او را قبول داشتند. خیلی هم سخت بود برایم، خیلی سخت بود. یعنی خدا میداند چقدر چه توسلاتی من ایام داشتم. کربلا بودیم، چه احوالی! آن ایام که مخیَّر بودم بین اینکه یا خودم نابود بشوم یا این مجموعه، مجموعه بماند. آن آقا که مسئولیت را دست گرفت، کارهایی انجام میداد که صدای بقیه را در میآورد، ولی کارهایی که از بقیه توقع داشتیم و انجام نمیدادند. بقیه [که] تو مسئولی... این آقا فهمیدند که اگر کار را انجام ندهند، کی مسئول میشود، به تکاپو افتادند. آنی که کار را دست میگیرد و انجام میداد (که انجام نمیداد)، انجام میدهد.
حضرت آقا میفرمودند که شما از من وقتی میپرسید که چرا فلانی را کردم رئیس صداوسیما، سؤالتان باید اینجوری باشد که: «آیا از این شخص بهتر نبود برای اداره صداوسیما؟» این سؤال [است]. حرف این است. همین صداوسیما چالش جدی دارد برای انتخاب رئیس صداوسیمایی که مثلاً ما فکر میکنیم دست نظام و رهبری و با انقلاب و فلان و اینهاست. واقعاً به بنبست میخورند. سرافراز مسئولیت یک سال دوام آورد. رهبری بیست تا فکر کنم از ایشان کلمه تعریفآمیز به کار برد. [بعد] ول کرد، بعد اصلاً دیگر شروع کرد به یک حرفهای عجیب غریب زدن و بهاری، سمت احمدینژاد کشیده شد. این ایمان رئیس صداوسیماست؟ بعد ما مثلاً میگوییم: «آقا! چرا تهیهکننده فلان برنامه فلانی است؟ چرا به فلانی مثلاً اجازه دادند دوباره بیاید در شبکه نسیم برنامه بسازد؟» داری؟ بردار، بیاور! میتوانی؟ بیا اداره کن! همین آدم وقتی قبول کرده بیاید، این پروتکلها را قبول بکند، با این شرایط کار بکنیم... برده برای ما نداریم. آقا! چهکار باید [کرد]؟ ان تومان هم دارد بابت هر سری برنامه پول میگیرد. ببین، این یک بحث است، آن هم بحث مطالبه و انتقاد یا بحث دیگر است. حواست جمع باشد! باب انتقاد نباید بسته بشود. چون بعضی وقتها این حرفها میشود صداخفهکن. به شورای نگهبان چیزی نگو، به صداوسیما چیزی نگو، همین هم خوب است. نه! انتقادَت را بکن. انتقاد هم فقط به این نیست که غر زدن نیست. این را بدانید، این خیلی نکته مهمی است.
انتقاد یعنی من یک طرح بهتر دارم، دارم به تو ارائه میدهم. هوار کشیدن که کاری ندارد. همین جلسه را میخواهی من بگیرم، بالا و پایینتان را، هفتاد تا سرتان داد بزنم؟ «این چهوضعَش است؟ آن چرا آنجوری است؟» کاری ندارد که. به هر چیزی صد تا انتقاد میشود. این شرایط این است، موقعیت این است، امکانات این است، پولمان این است، آدمها ایناند. حالا ببینم، بیا دستت را [بده]. میتوانی همین جلسه را یک دقیقه تو یک شب اداره کنی؟ ما ده شب مثلاً شام میدهیم، تو میگویی چرا عدس پلو میدهیم، باید چلوگوشت بدهیم. تو همین عدس پلویش را یک شب بیا بده. آنی که در موقعیت اجرا و مدیریت قرار نگرفته، معمولاً صدایش بلند است. وقتی آدم میآید در مدیریت، میفهمد چی به چی [است]؛ چقدر سخت است کار. جزئیترین کارهایش آدم میماند. این خیلی نکته مهمی است در انتقاد. آنی که اصل است، ارائه طرح [است]. به جای این کار من میگویم: «بیا این کار را یک امتحان بکنیم.» اگر اثر نداشت، پیاده کردم، اجرا کردم، جواب داده. اینها خیلی مهماندها! ما انتقاد اینجوری کم داریم.
بله، مثلاً بنده به شورای نگهبان انتقاد دارم، اعتراض ندارمها. بعد تازه اعتراض هم با اینکه بخواهم... امام فرمود: «کسی که بگوید حکم شورای نگهبان فلان است، مفسد فی الارض است.» آن یعنی چی؟ یعنی من اعتراض بیایم به یک حدی که ساختار سیاسی را خراب بکنم و شورش اجتماعی راهاندازی بکنم و اینها. من شورش اجتماعی ندارم، انتقاد دارم. آقای شورای نگهبان! خوب، به جای پزشکیان آقای لاریجانی را تأیید صلاحیت میکردی؟ به جای ۱۴۰۳، [میشد] ۱۴ صلاحیت میکردی؟ یک دور ایشان با آقای رئیسی رقابت میکرد، از ایشان شکست میخورد. یک اعتباری برای رئیسی میشد که با یک حریف قدر پیروز شده. اینقدر تو سرش نمیزدند که همه را فیلتر کردند که رئیسجمهور بشود، به زور رئیسجمهورش کردند. تا آخر این را تو سرشان میکوبیدند. مشارکت هم بالا میرفت. آقای لاریجانی هم همیشه زیر سایه باخت آقای رئیسی میماند. آقا پالسش را داد، نگرفتند. نگرفتند. ما چقدر خوشحال شدیم که لاریجانی رد صلاحیت شد. دوباره رد صلاحیت شد، دبیر شورای عالی امنیت ملی. همه بافتههای ذهنیمان رفت روی هوا. نسبت به آقا هم دیگر داریم سوءظن پیدا میکنیم: «آقا سواد سیاسیاش پایین است!»
«آقا! من [از] قطار انقلاب پیاده شدم! تو غلط چیدی!» خوب، بنده آقا! یک قران آقای لاریجانی را قبول ندارم. خلاص! همه اینها که گفتم نسبت به برجام، به نظرم قیامت حساب و کتاب سنگینی دارد. مدیریتش در مجلس مدیریت مطلوبی نبوده. اختلافافکنیهایی که با احمدینژاد داشت. آقا چقدر بینا تذکر میداد و هزار تا مسئله دیگر. این [شخصیت] از این شخصیت حقیقیاش هیچ جاذبهای برای بنده ندارد، هیچ! ولی شخصیت حقوقیاش... اگر قرار است پزشکیان رئیسجمهور بشود، خب لاریجانی که بهتر بود. لااقل غصه اینکه در فضای بینالمللی آبرومان نرود و هزار مسئله دیگر را نداشتیم.
پزشکیان هم! جانم فدای پزشکیان، به عنوان شخصیت حقوقی که بازوی اجرایی نظام مقدس جمهوری اسلامی است. از این جهت باید دعایش بکنیم، برایش آرزوی خوشبختی بکنیم. حتی اگر لازم شد، جان او در خطر بود، جان خودمان را در خطر بیندازیم که اگر در خطر انداختیم، شهیدیم. خیلی مسائل! نمیتوانم تشخیص بدهم، تفکیک بکنند اینها از برجام که دیگر سنگینتر نیستش. یعنی همه این قضایایی که الان داریم، هیچکدام به برجام نمیرسد. برجام خسارت محض بود. یعنی اینها هیچکدام دیگر از جهت شدت خسارتش به برجام نمیرسد. همان موقع توان نظام برای مقابله با برجام خیلی بیشتر بود به نسبت الان. آسیبی که دیده بود کمتر بود، قدرت نظامی و بینالمللیاش بیشتر بود، امکاناتی که داشت بیشتر بود.
ولی آقا چطور برخورد کرد؟ در عین حالی که میدان را باز میکرد برای اینکه گفتگو بشود، تحلیل بیان بشود، کجیها و آسیبها و خلأهای برجام معرفی بشود، به منتقدین میدان داده بشود؛ یک کار آقا بود. یک کار دیگر هم حمایت از تیم مذاکرهکننده. چه جملاتی آقا به کار برد؟ «اینها امیناند، دلسوزند، فلانند، اینطورند، شجاعاند، با غیرتاند.» در مورد چی بود اینها؟ در مورد شخص حقیقی این افراد نبود، این در مورد شخصیت حقوقی آن تیم بود. تازه در مورد افرادش هم، نه کل تیم. کل آن تیم که حالا هفت هشت نفر چقدر بودند، آن هم این ویژگیها را به چه عنوان دارد میگیرد؟ چون میگوید: «چون نماینده هشتاد میلیون آدم.» شما تیم ملیات که وقتی میرود جام جهانی، مربیاش فلان، گوشه راستش فلانی، دفاع آخر فلانی است. به اینها کار نداری، میگویی: «این تیم شیر! یا علی مدد! تیم شیران!» که از ازبکستان وقتی میبازد، دیگر چه شیرانی؟ درست شد شیر چه آنی؟ ولی شما همان شخصیت حقوقی، با اینکه حالت به هم میخورد، مایه خجالت است دفاع تو، چه میدانم، بازیکنَت و فلان، ولی از آن شخصیت حقوقی دفاع میکنی. الان من چهکار کنم؟ طرف ازبکستان که نمیتوانم بگیرم. وقتی میخواهیم گل بخوریم که نمیتوانم بگویم: «آفرین! ازبکستان خیلی قوی است، ما هم دفاعمان آشغال است!» هی بیایم بگویم بازی تیم ملی... من هم کارشناس، آمدم تو تلویزیون، میگویم: «آقا! یک تیمی داریم خیلی بیخود، ملت ایران. یک دفاع زاقارت، هجوم که دیگر هیچی نگویم، مهاجمین تعطیل!» آقا چی فرمود؟ «راوی قوتها باشید نه ضعفها.» یعنی ضعفی نیست؟ چرا ضعف را؟ کجا باید گفت؟ به کی باید گفت؟ چطور باید گفت؟ یک نکته است. تیم دیپلماسی ما نقاط قوتی دارد، نقاط ضعفی دارد.
یک بخش مهم داستان این است که: بابا! این تیم دیپلماسی اساساً برآمده از یک رأی نادیده گرفته و ناشنیده گرفته است. رأی سال ۱۴۰۳ معنا دارد. آقای ظریف آمده، انتخابات گرم شده. آقای ظریف رأی آقای پزشکیان را بالا برده. یک مقدار قابل توجهی از رأیهای پزشکیان، اگر نگوییم همهاش، رأی به گفتمان آقای ظریف است. نمیشود که این را نشنیده گرفت. این که دیکتاتوری است! بعد مدیریتش کرد، یکجوری که مردم هم خواستهشان اجابت بشود، هم اگر تجربه این وسط هست، تجربه حاصل بشود، هم آسیبها به حداقل برسد، هم آگاهیها به حداکثر برسد. واقعاً شما اگر اینجوری نگاه کنید، مدیریت آقا بینظیر است، بینظیر! این آدم مهرههایی که اینها (این جریان، جریان داخلی) دستش است، یکجوری یک وقتی از دست اینها میگیرد و میسوزاند که اینها میمانند.
آن وقتی که مملکت در آستانه جنگ است، اول در بیانش میگوید: «آقا! مذاکره با آمریکا شرافتمندانه نیست، عاقلانه نیست، فلان دلیل، تجربه.» این بیانش، این گفتمان عمومی، افکار عمومی، تمام. خب، افکار عمومی فهمید، دیگر روشن شد. دیگر هیچکس مطالبه مذاکره ندارد. خود رئیسجمهورَت بعدش آمده میگوید که: «ما که میگوییم مذاکره...» دیگر حالا رهبری میفرمایند: «نرویم. بدون حرف شما اگر اجابت نشد، نخواستم مذاکره. برو مذاکره، مذاکره غیرمستقیم. در فلان منطقه، اینجا کشور فلان، سر فلان مسئله...» سر و صدا! «آخ جون! صدای ما شنیده شد، مذاکره میدان داده شد.» وسط مذاکره میزنَتت! آمپاس میکند این جریان را، این کارت مذاکره را. شطرنجباز حرفهای، آنی که... (آن یا قمارباز حرفهای؛ حالا تعبیر قمارباز قشنگ نیست) آن آدمی که در بازی حرفهای است، یک کاری میکند شما آستَت را یک وقتی رو کنی که بسوزد. طراحی دارم برای آن سناریو. مذاکره است تک دل. اینها مذاکره بود. آنی هم که عربدهاش از همه بیشتر هوا میرفت، آقای روحانی بود و همین تیم بود. اینها را آورد در جمهوری اسلامی. یک کاری کرد با اینها که «مرگ بر آمریکا» را حسن روحانی میگفت. مگر عقلشان کم است بروند مذاکره کنند؟ حسن روحانی میگفت. اینها را نمیشود شوخی گرفت. این جنس مدیریت اصلاً انسانی و دنیایی نیست، واقعاً میگویمها، این الهی است. این یک نوری از جنس انبیاست، خیلی بینظیر است. این شیاطین را اینجور بازی دادن، از جنس کار حضرت سلیمان است، جدی میگویم، خیلی عجیب است. یعنی این آدم اگر یک کم وا میداد، در موضع تقابل میرفت؛ هم مملکت نابود میشد، هم آخرش به مذاکره تن میدادیم، هم از تو مذاکره چیزی گیرمان نمیآمد.
قطر را نگاه کنید وضعیتش را. از دو طرف با هم دارد میخورد؛ هم ایران میزند، هم اسرائیل. خیلی تفاوت [است] این جنس کار. کنسولگری ما را در سوریه زدند، بمباران کردیم اسرائیل را در سوریه. [در مورد] کنسولگری... تفاوت ما را با قطر ببین! بعد با چه مسئولینی، در چه فضایی، با چه آدمهایی، با چه گفتمانهایی کارت مذاکره را باهاش بازی میکند؟ کی چهجور؟ با دست کی؟ این خیلی مهم است!
ما باید به این کارت مذاکره فعلاً میدان بدهیم، ولی باید مدیریتش بکنیم. شرایط ما این نیست. این دولتی که آمده روی کار، این نیستش که: «آقا! مذاکره پر، تمام.» نه! ولی باید بگویی: «آقا! تیم دیپلماسی، من ازت حمایت میکنم، این کار را داری پیگیری میکنی.» برو آن ور هم دنبال این باش که دولتها (تو را که قبول دارم، باهاتم خوباند)، چهکار کن؟ برو این دولتها را تحریک کن ارتباطش را با اسرائیل قطع کند. مثلاً با همین کارت... همین همین وزارت خارجهای که... (دقت کنید، تمامش کنم) وزارت خارجهای که بیانیههای خارجیاش را آقای ظریف مینویسد، همین را مأمور میکند، میگوید: «بریم یک کاری بکنید آذربایجان و ترکیه و اینها دیگر چیزی به اسرائیل ندهند.» زیبا نیست؟ این وزارت خارجه برود، میتواند کاری بکند. خیلی تویش حرف است، خیلی تو اینها نکته است. نمیشود یکتکه نگاه کرد، نمیشود یکجانبهنگری داشت. همه این مسائل با همدیگر است. بله، نگرانیهایی هست نسبت به قضیه. باید مدیریت کرد، باید حواسمان جمع باشد. خوفی داریم، تجربیاتی داریم از مذاکرات قبلی، سوابقی از افراد داریم؛ آن سر جایش. [ولی] میخواهیم مطلقاً سفید بکنیم وزارت امور خارجه را؟ مطلقاً سیاه بکنیم؟ ما با کارت این وزارت خارجه، با این موقعیت، با این شرایطی که داریم، با این میزان مشارکت، با آن خواستهای که مردم در انتخابات [داشتند]، از این ظرفیت باید استفاده [کنیم]. هم یک مذاکرهای بشود که خطقرمزهایش شکسته نشود، تجربه حاصل بشود، منافعمان تأمین بشود؛ هم با همین وزارت خارجه پدر اسرائیل را در بیاوریم، فضای دیپلماسی بینالمللی برگ برنده را رو کنیم.
این نکته اصلی داستان در این زمینه. حالا البته حرف زیاد است. اگر بعدها باز فرصتی شد، گفتگو میکنیم. از اینکه حوصله کردید... من که خسته نمیشوم از این مطالب، لذت هم میبرم، چون واقعاً دغدغه طرح مسائل را دارم. همین که شما حوصله میکنید این جمع را... حالا به عنوان حرف آخر، بارها گفتم، هم به آقا امین، هم رفقای دیگر، در بچههای مشهد؛ بینی و بینالله واقعاً جمعی که دوستشان دارم و هر وقت میگویند «نه»، نمیگویم. بچههای اینجایند. حالا شماها محبت دارید، تحمل میکنید ما را، ولی این رفقا را خیلی من بهشان هم انس دارم هم علاقه دارم. حالا ما که نه چیزی هستیم، نه کسی هستیم. این ور و آن ور دعوت زیاد است، ولی معمولاً قبول نمیکنم. حالا شهرستانها را که کلاً قبول نمیکنم، و مشهد هم معمولاً جاهایی که میرویم و اینها، دیگر رغبتم به خیلی جاها نمیکشد باز مجدد بروم. ولی این بچهها، بچههای باصفا، با عشق، خیلی بچههای بیشائبه، و دیگر رفاقت ما کمکم دارد قدیمی میشود. دیگر فکر میکنم وارد هفت سال شدیم که... آره، هفت سال خودش یک عمر است، شاید هم بیشتر از هفت سال. نمیدانم ۹۶ بود یا ۹۷. بله. و خلاصه این چند سال با آن رفقا بودیم و خیلی هم حتماً اذیتتان کردیم. ما را حلال هم بفرمایید. انشاءالله که زیر سایه پیغمبر... نه، همینجوری حالا عمری باشد بیاییم! ولی به هر حال این هم از الطاف امام رضا (علیه السلام) به ما بود: آشنایی با این جمع و این بچهها و رفقا. مثالهایی که خدمت رفقا بودیم. انشاءالله که در این شام میلاد پیغمبر اکرم و امام صادق (صلواتالله علیهما)، زیر سایه این دو بزرگوار باشید و باشیم، در دنیا و آخرت عاقبت بخیر بشویم. آن منطق اهل بیت را هم خوب درک بکنیم، هم خوب تبعیت بکنیم، ازشان جدا نشویم در دنیا و [...].