این مجموعه جلسات «اقامه دین» نگاهی تازه و پرحرارت به مفاهیم بنیادین دین دارد؛ از نقد سادهسازیهای سطحی مثل «خلاصه قرآن در پنجاه ثانیه» گرفته تا تبیین عمیق انتظار واقعی امام زمان (ارواحنا فداه). در این مباحث روشن میشود که اقامه دین یعنی پذیرش کامل همه ابعاد دین، نه انتخاب گزینشی بخشهای دلخواه. سخنران با مثالهای روشن از تاریخ اسلام، انقلاب اسلامی و حتی تحولات معاصر، نشان میدهد که اولویت اصلی جامعه مؤمن، چیزی فراتر از معیشت است: حفظ و اقامه دین. این جلسات با نگاهی اجتماعی، سیاسی و معرفتی، بهویژه با محوریت سیره اهل بیت (علیهمالسلام)، تصویری متفاوت و جذاب از «دین در زندگی امروز» ارائه میکند که مخاطب را به فکر و تصمیمی تازه فرامیخواند
تحریف، گفتن نیمی از حقیقت است. اخیراً کلیپی منتشر شده که قرآن را در چند جملهی اخلاقی مانند «دروغ نگویید» و «با دشمن صلح کنید» خلاصه میکند؛ این یک تحریف هنرمندانه است. این خلاصهی شیطانی، بیست درصد قرآن است، اما هشتاد درصد آن، یعنی توحید، قیامت و مبارزه با طاغوت را حذف میکند. قرآن میفرماید پیامبر با «دین حق» آمد تا آن را بر همهی ادیان غالب گرداند: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ». پس اسلام یک سلیقهی شخصی نیست، بلکه آمده است تا حاکم باشد و نمیگذارد طاغوت، مردم را به زور به جهنم ببرد. این همان منطق منافقین صدر اسلام است که با شعار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» مانع نوشتن وصیت پیامبر شدند و حقیقت کامل را یا بخشی از آن را پوشاندند. همین تفکر بود که چند روز پس از آنکه عزرائیل با اجازه وارد خانهی وحی شد، هیزم به در خانهی فاطمه آورد و جسارت را به جایی رساند که آتش زدن بیت رسالت را به نفع دینِ همان پیامبر توجیه کردند
خلاصه قرآن در ۵۰ ثانیه»؛ مصداق بارز تحریف هنرمندانه، برای حذف روح دین.[05:30]
توطئه تولد اسلامِ بیسر و ته، با خلاصه کردن قرآن و حذف توحید و معاد از آن![10:15]
پاسخ به متجاوز با گل یا گلوله؟
اسلامِ «جواب بدی را با خوبی بده»، نسخه بیخاصیت شده دین است[18:30]
هدف رسالتِ پیامبر اکرم، غلبه جهانی دین حق است؛ نه ترویج یک سلیقه شخصی.[19:53]
ادعای خدایی در عصر جدید، همراه با پیامبری دروغینِ آنانکه قاعدهتراشی میکنند![35:20]
پرستش حقیقی به رکوع و سجود نیست، به اطاعت است.[38:00]
هشدار پیامبر؛ بزرگترین خطر برای امتم، «منافقِ علیماللّسان» است نه کافر.[39:58]
فریاد «حَسبُنا کتابالله» و اتهام به هذیانگویی، حربهای برای مسکوت کردن وصیت پیامبر![42:00]
نالۀ فاطمه از میان در و دیوار: «یا رسولالله! ببین با حبیبهات چه کردند!»[44:50]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. ربِّ اشرَح لی صَدری و یَسِّر لی اَمری و اْحلُل عُقدَةً مِن لِسانی یَفقَهوا قَولی.
خب، خدا را شکر، جلسات جدیدی را داریم تجربه میکنیم. باد داریم، ولی نور نداریم؛ دیگر قشنگ مشهد شبیه کربلا شده است. صدای موتور برق، این سر و صداها و دیگر الان درگیر موتور برق بودن. حالا به هر حال، نمیدانم باید بگوییم خدا را شکر یا باید گله بکنیم. البته، حالا در مجموع که باید خدا را شکر بکنیم بابت همه نعمتها و هرچقدر هم که ضربه میخوریم، از ناشکریهایمان است که نعمتهایی را که داشتیم و داریم و نعمتهایی که گاهی بود و فقطش را نمیدانستیم، بعضیهایش هم هست و قدرش را نمیدانیم.
اگر شکر نکنیم، گرفتار میشویم. خدا را بابت همه نعمتها شکر میکنیم. در عین حال، بابت کمکاریها، خصوصاً در بین مسئولین، گلایهمان را به خدای متعال میکنیم. شکایت میبریم پیش خدای متعال از مسئولین بیتدبیر، کمدانش، پرمدعا؛ مسئولینی که دلسوزی نسبت به مردم ندارند، همه همّ و غمشان دعواهای جناحی و روکمکنی و پس زدن رقیب است. گلایه اینها را هم به خدای متعال میکنیم، به پیغمبر اکرم (ص) میکنیم، خصوصاً آنهایشان که در لباس دین و لباس پیغمبر بودند و به این مملکت آسیب زدند. سالها از پیغمبر اکرم (ص) در این روز شهادتشان میخواهیم که ما را و امّتشان را از شرّ این خائنین نجات بدهند. انشاءالله.
حالا با این صدایی که میآید، نمیدانم چقدر میشود سخنرانی کرد؛ صدای بیخ گوشمان. ظاهراً هر روز همین ساعت هم برق قرار است برود. حالا این ایامی هم که مشهد چند میلیون زائر دارد و پذیرای مهمان است، به هر حال، میطلبد تدبیر ویژهای برایش بشود و باید میشد؛ در واقع، برایش یک تدبیر ویژهای که این روزها مشهد مشکل برق نداشته باشد و قطعی برق نداشته باشد. زائرین امام رضا (ع) اذیت نشوند، آن عزیزانی هم که میخواهند پذیرایی کنند از زائرین، برایشان مشکلی پیش نیاید. به هر حال، هر چه که هست، خیر است. انشاءالله که خدای متعال خیر ما را در این مسائل رقم بزند.
حالا ما آنجا در تاریکی هستیم، ولی باز باید نعمت همین بادی که میآید را شکر بکنیم که لااقل خنک است، لااقل دیگر مشکل گرما را نداریم. هرچند مشهد الحمدلله خیلی شهر گرمی هم نیست این ساعتها. ما دفترم قم (معمولاً همین ساعتها برق میرود؛ ساعت حالا دو تا چهار یا گاهی چهار تا شش). اینها دیگر واقعاً آنجا در آن گرمای پنجاه درجه قم، چهل و خوردهای درجه، به له له میافتیم و هوای گرممان و آفتاب مستقیمش اذیت میکند.
همه نعمتها را شکر بکنیم. اینها یک وقتی خدایی نکرده گلایه و اعتراضی نباشد به تقدیر الهی و نعمتهای الهی. اگر گلایهای هست، از خودمان است و اشتباهات خودمان است؛ کوتاهیها و کمکاریهای خودمان است. اعتراض کرد. از این مقدمه و حاشیه عبور بکنیم، وارد اصل مطلب بشویم.
یک کلیپی در فضای مجازی پخش شده بود. بنده هم چند باری این را دیدم. حالا اگر خواستید، میگذارم صوتش را گوش بدهید؛ شاید همهتان گوش داده باشید. کلیپ تقریباً پنجاه ثانیهای که با هوش مصنوعی درست شده و عنوانش هم این است که «خلاصه قرآن در پنجاه ثانیه». نمیدانم دیدید یا ندیدید؟ در پنجاه ثانیه چند تا جمله را از قرآن بیان میکند. خب، خیلی هم جذاب؛ یعنی برای خیلیها این چیزی که ساختهاند، خیلی جذاب است که مثلاً قرآن را در پنجاه ثانیه خلاصه کردهاند. حالا اگر دیدید که من توضیح ندهم و رد شوم؛ اگر ندیدید، کلیپش را بگذارم گوش بدهید؟
ها! بگذارم؟ تصویرش خیلی مهم نیست، صوتش مهم است. حالا تا آماده میشود، بگذار من خودم برایتان بخوانم. از رویش میگوید که: «خلاصه قرآن کریم در پنجاه و دو ثانیه:
یک: دروغ نگویید.
دو: خیانت نکنید.
سه: تهمت نزنید.
چهار: غیبت نکنید.
پنج: کسی را مسخره نکنید.
شش: به پدر و مادرتان خوبی کنید و با آنها بدرفتاری نکنید.
هفت: هیچ کسی را اجبار نکنید مسلمان بشود.
هشت: سر قولتان بمانید.
نه: گرانفروشی نکنید.
ده: امانتدار و خوشقول باشید.
یازده: چاپلوسی نکنید.
دوازده: اسراف نکنید.
سیزده: فقرا را طعام بدهید.
چهارده: با مهمان مهربان باشید.
پانزده: در معامله یکدیگر را فریب ندهید.
شانزده: جواب بدی را با خوبی بدهید.
هفده: اگر خوبی کردید، منت نگذارید.
هجده: خوشبیان باشید، حتی با بیادبان.
نوزده: اگر دشمنتان طلب صلح کرد، قبول کنید.»
حالا چون برق هم آمد، حالا همدیگر را میتوانیم ببینیم. یک بار دیگر میگذارم صدایش را بشنوید.
«خلاصه قرآن کریم:
یک: دروغ نگویید.
دو: خیانت نکنید.
سه: تهمت نزنید.
چهار: غیبت نکنید.
پنج: کسی را مسخره نکنید.
شش: به پدر و مادرتان خوبی کنید و با آنها بدرفتاری نکنید.
هفت: هیچ کسی را اجبار نکنید مسلمان شود.
هشت: سر قولتان بمانید.
نه: گرانفروشی نکنید.
ده: امانتدار و خوشقول باشید.
یازده: چاپلوسی نکنید.
دوازده: اسراف نکنید.
سیزده: فقرا را طعام بدهید.
چهارده: با مهمان مهربان باشید.
پانزده: در معامله یکدیگر را فریب ندهید.
شانزده: جواب بدی را با خوبی بدهید.
هفده: اگر خوبی کردید، منت نگذارید.
هجده: خوشبیان باشید، حتی با بیادبان.
نوزده: اگر دشمنتان طلب صلح کرد، قبول کنید.»
گوش دادید دیگر؟ چطور بود؟ میکروفون را بچرخان. اگر دوستان مطلبی دارند، بگویند، یک گفتوگویی با هم داشته باشیم. اگر کسی مطلبی، نکتهای، نظری، نقدی (دارد)، بفرماید.
«بخش گزینششدهای از احکام اخلاقی دین را فقط.» خوب، نکته خوب. دیگر عزیزان اگر نکتهای دارند، بفرمایند. الان نشستهایم دور هم، داریم گپ میزنیم دیگر.
همین که دوباره میفرمایند: «تهمت نزنید، غیبت نکنید، دروغ نگویید، کسی را مسخره نکنید، دیگر عرض کنم که به پدر و مادرتان احترام بگذارید، کسی را به زور مسلمان نکنید، دشمنتان طلب صلح کرد، قبول کنید، دیگر عرض کنم که با مهمان خوشرفتار باشید.» این مجموعه چیزهایی است که حالا یادم آمد.
خوب، همه اینها درست است؛ همه درست است؛ واقعاً هم حرف دین بود، حرف قرآن بود، ولی خیلی هنرمندانه بود، هنرمندانه است. ببینید، داستان تحریف به این نیست که یک چیزی را شما تبدیل بکنید به ضد خودش؛ داستان تحریف به این است که نصفش را بگویید، نصفش را نگویید.
درست است، آقا؟ مثلاً الان در این جلسه شما حضور پیدا کردید برای مراسم عزاداری. به عشق اهل بیت (ع) شرکت کردید، با لباس عزا شرکت کردید. همه اینها مجموعهای از فضایل است، دیگر رفتارهای خوب است. حالا در این جلسه فرض بفرمایید که تعدادی با پول خودشان رفتهاند، زحمت کشیدهاند، موتور برق خریدهاند که آن کسانی که در جلسه میآیند، اذیت نشوند. درست است؟ بادی باشد، چراغی باشد، خنک باشد. پول دادهاند، زحمت کشیدهاند. اینجا را با چه زحمتی از قبل جلسه جمع شدهاند؟ چقدر این رفقا، بندگان خدا، دم در زحمت کشیدهاند؛ «بالا برو، پایین بیا، این سیمها را وصل کن که برقی وصل بشود.» بعد هم در این جلسه حالا مثلاً چایی میدهند، شلهزردی میدهند، احیاناً شاید مثلاً ناهاری بدهند. حالا یک کسی سخنرانی میکند، یکی مداحی میکند، عزاداری میکنند. مردم با پول خودشان خرج (میکنند).
حالا من از این جلسه بروم، یکی از من بپرسد که «این جلسهای که ظهر رفتی چه خبر بود؟» بگویم: «هیچی، بابا! کل محل برق نداشت، یک هیئت بود فقط اینها برق داشتند. یک چند دقیقهای هم نشستیم و یک چیزی خوردیم، پا شدیم آمدیم.» اینها که گفتم دروغ بود؟ راست بود دیگر؟ مشکلش چی بود؟ این حرفی که الان من زدم، من که دروغ نگفتم که آقا اینها نبود. در این جلسه همه محل برق نداشت، شما برق داشتید. دروغ بود؟ اینکه دور هم نشستیم، یک چیزی خوردیم، پا شدیم، رفتیم، دروغ بود؟ این دروغ نبود، ولی این بیست درصد ماجرا بود. تازه، آن هشتاد درصد معلوم بشود، این بیست درصد معلوم میشود برای چی بود. این بیست درصدی است که همین بیست درصدش هم تا آن هشتاد درصد معلوم نشود، این فهمیده نمیشود.
به این کسی که اینجوری گزارش میکند، اصطلاح فنی بهش میگویند: «خیلی پدرسوخته است.» مصداق بارز پدرسوختگی. البته اصطلاح تهرانیترش «ر» حذف میشود، «س» مشدّد میشود؛ میشود «پدرسوخته». خیلی پدرسوخته است. دروغ نگفته، ولی اینور و آنورش را زده، یک چیز دیگر نشان داده است. این کلیپ پنجاه ثانیهای، مصداق بارز همین پدرسوختگی است. دروغ نگفته. حرف این است که گفته، هست؛ ولی این بیست درصد است که هشتاد درصد دیگرش را نگفته است. این بیست درصد هم به واسطه آن هشتاد درصد فهمیده میشود.
این خیلی مهم است. میخواهم در این سه جلسهای که خدمتتان هستیم (جلسه اولش مقداریش رفت)، کمی در مورد آن هشتاد درصدی که این نمیگوید، صحبت بکنیم. اصل داستان قرآن و دین را نمیگوید. از یک جاهای دیگر شروع میکند که اصلاً معلوم نیست این اسلام (چیست)، یهود است؟ خدا و پیغمبر و قرآن همه را میاندازد کنار. اسلام آخر نیست که بخواهد رحمانی باشد.
اسلام با توحید شروع میشود. «به والدین خود نیکی کنید.» قبلش یک جملهای دارد: «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا...» دومی را شروع میکند. بعد ده، دوازده تا جمله بعدش دارد، آنها را هم نمیگوید. سر و ته اسلام را بزنی، سر و ته قرآن را بزنی. به قول علامه طباطبایی (ره): «القرآن هو کتاب التوحید.» قرآن، اول و آخرش در یک کلمه خلاصه میشود، آن هم توحید است. ده تا دوازده تا چیز در خلاصه قرآن میگوید، توحید را نمیگوید. جالب نیست؟ حرف از توحید در آن نیست.
توحید یعنی چه؟ یعنی من تن به حرف کسی جز خدا نمیدهم. «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ.» حالا آن کلمه «إِلَّا لِلَّهِ» جملهای بود که خوارج بعداً فهمیده بودند از قرآن، ولی آیهاش همین است: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ.» «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» هم که خوارج میگفتند، آن هم قرآنی نبود؛ چون «إِنِ الْحُكْمُ» را خدا میگوید، «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» را خدا میگوید، پیغمبر میگوید، اولیالامر میگویند. پیغمبر خودشان مستقیم، انگار خودشان بودند و خدا. هر کسی دیگر حرف میزد، میشد «إِلَّا لِلَّهِ.»
همه بالا و پایین قرآن این است: خدا را بپرست، فقط خدا، فقط حرف خدا، فقط اطاعت از خدا؛ آنی که خدا میگوید، آنی که دستور خداست. یک ابتدایی دارد عالم، یک انتهایی دارد؛ یک اولی دارد، یک آخری دارد؛ یک یوم الآخر دارد، یک قیامتی دارد. دو تا جمله اگر اصل قرآن باشد، یکیش توحید است، یکی قیامت است. این دو تا را اول گرفته (است)، هیچ خبری از این دو تا نیست.
بعد شروع میکند از یک جاهایی که بعد تازه به دشمن هم که میرسد، نمیگوید با دشمن مبارزه کنید؛ میگوید اگر طلب صلح کرد، از او قبول کن. آن هم شیره میکشد سر شما. کسی را وادار به اینکه مسلمان بشود، نکن. همه قرآن آمده است برای اینکه همه را مسلمان کند. این را نمیگوید که از همه خواسته است مسلمان بشوید، تسلیم بشوید، ایمان بیاورید. این را نمیگوید. میگوید: «قرآن گفته کسی را به زور مسلمان نکن.» همان بیست درصدی که با آن هشتاد درصد معلوم میشود.
قرآن آمده همه را مسلمان کند، ولی بدون زور. آره! قرآن خلاصهاش این میشود که همه مسلمان بشوید، ولی کسی کسی را به زور مسلمان نکند. آن هشتاد درصدی که نمیگوید، این است که وقتی نمیگوییم بیست درصد، یک معنای دیگر پیدا میکنیم. میشود همین که آقا: «کل محل برق نداشتند، یک مشت هیئتی، بسیجی، پاسدار، ریشو اینها بودند؛ فقط همینها برق داشتند، زیر کولر گازی نشستند.» ملت در گرما له! بیبیسی بخواهد گزارش کند، همین میشود دیگر. شیطان وقتی گزارش میکند، این مدلی بیشرفی و پدرسوختگی (است).
اسلام و قرآن خلاصه میشود در توحید، در قیامت، در نبوت و رسالت. پیغمبری آمده، وحی دارد، ارتباطی با خدا دارد، آمده هدایت بکند. روبروی پیغمبر، طاغوت؛ روبروی پیغمبر، شیطان. یک کلمه از طاغوت و شیطان اینجا حرف نزد. شیطان قرآن را خلاصه میکند که نمیگوید بخش مهمی از قرآن در مورد من است. خود شیطان دارد خلاصه میکند. این همه آیه در مورد شیطان است، یک کلمه حرف از شیطان نمیزند.
«به مهمان (خوشرفتاری کنیم)، دروغ (نگوییم)، یکدیگر را مسخره نکنیم.» کلاً یک آیه در قرآن در مورد مسخره نکردن است؛ دو هزار آیه در مورد معاد است، یک کلمه از آن حرف نمیزند. یک آیه در مورد غیبت نکردن است؛ چند صد تا آیه در مورد جهاد است، هیچ حرفی از آن نمیزند. همهاش درست است و قبول داریم و مطابق با فطرتمان است. میگوید: «راست میگوید.» بله، راست میگوید. بله، در این راست گفتن او شکی نیست. در وجدان پاک شماها هم شکی نیست. یعنی اینی که شما احساس میکنی راست میگوید، قطعاً درست است. فطرت پاکتان (را) دارید نگاه میکنید. شما تعلیمیافته قرآنید؛ وقتی بله، اینها همه در قرآن هست، ولی آنی که از اینها خبر ندارد، وقتی اینها را میشنود، چی میفهمد؟ اینها کلاً (میگویند): «اسلام و قرآن دارند عمل میکنند با دشمن تو مهربان باشید، خوب باشید، کسی را به زور مسلمان نکنید، جواب بدی را با خوبی بدهید.»
یکی از جملاتش این بود: «جواب بدی را با خوبی بدهید.» حالا او حمله کرد، بیمارستان شما را زد (مثل) اسرائیل. شما به خوبی جواب بدهید؟ شما گل بفرستید به بیمارستانهایش؟ اسلام! این همان اسلامی است که الان البته همه این منطقه ما را گرفته است تقریباً: اسلام ترکیه، اسلام آذربایجان، اسلام اردن، اسلام عربستان، حتی اسلام فلسطین (فلسطین آنور کرانه باختری، محمود عباس، ابومازن، اسلام جولانی). ولی اینور را تکهپاره میکند، مسلمانها را به دندان میگیرند ولی با کفار مهرباناند.
یک آیه، دو تا آیه کلیدی میخواهم بخوانم. بحث را با این دو تا آیه شروع بکنیم. یک مقدارش را امروز بحث بکنیم، بقیهاش انشاءالله باشد فردا. دو تا آیه خیلی جالب داریم؛ البته همه آیات قرآن جالب است، ولی در این بحث ما دو تا آیه خیلی اثر دارد. یک آیه، آیهای است که هم در سوره مبارکه فتح اشاره شده، هم در سوره مبارکه صف اشاره شده، هم در سوره توبه آمده است. مضمونش این است: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ.»
میفرماید: «من پیغمبر فرستادم.» با چه فرستادم؟ با هدایت و دین حق. دانهبهدانه این مفاهیم زیرآب همه آن چیزی که اینها از قرآن میبافند را میزند. پیغمبر را با چه فرستادم؟ با هدایت. اصلاً مفهوم هدایت، بحث دین (است). اصلاً آن چیزی که امروز از آن تعریف میشود و ترسیم میشود، دین و هدایت ربطی به همدیگر ندارد.
دین یک سلیقه شخصی است بر اساس اینکه آدم «حال میکند» یک جوری زندگی کند، «حال میکند» یک جوری با خدا ارتباط داشته باشد. دین یعنی تعریف سکولاریستی از دین. این است. حالا سعی میکنم اصطلاحات سنگینم را خیلی به کار نبرم که بحث سخت نشود. آن چیزی که امروز دنیا را پر کرده، این است: «دین یعنی چه؟» دین یعنی: «آقا، تو نسبت به خدا، نسبت به عالم بالا، جهان دیگر، تصوراتی داری، اندیشهای داری. با این خدا یک جوری حال میکنی، یک جوری صحبت میکنی، یک کارهایی میکنی.»
یکی ممکن است رو به قبله بایستد، یکی میایستد دستهایش را میاندازد، یکی دستهایش را میبندد. یکی رو به قبله اصلاً نمیایستد، مینشیند. یکی اصلاً رو به قبله، اصلاً به قبله کار ندارد، رو به معبد فلانجا مثلاً مینشیند. یکی زرتشتی است، یکی مسلمان است. حالا اینها که ادیان آسمانی و کتاب آسمانی پیغمبر دارد؛ یکی هم اصلاً پیغمبر (ندارد)؛ اصلاً ممکن است پیغمبر هم نباشد، مثل اینهایی که در شرق زیاد است، در ژاپن و اینها. اینها همهاش دین است. دین اصلاً ربطی به هدایت ندارد. اصلاً ما قرار نیست هدایت بشویم. اصلاً هدایتی نیست که ما بخواهیم هدایت بشویم. خوب، کافر بشویم، از این جلسه بیاییم بیرون؟ جوابش را هم باید بدهم. اصلاً هدایتی نیست، چون هدایت یعنی یک چیزی بالاتر از اینجا. ما قبول نداریم چیزی بالاتر از اینجا باشد.
هدایت یعنی زندگی خوب، یعنی کیف و حال. هدایت این است. آدم هدایتیافته یعنی آنی که دارد از زندگی لذت میبرد. شبهات را تقویت (میکند). خوب است اگر کسی دقت بکند. از جنس حرف زدنم معلوم میشود جوابش هم (این است که) هدایت یعنی چه؟ «آقا، ما آمدیم اینجا به چه برسیم؟» به زندگی خوب، لذت، به حال، به کیف. هر کسی که بهش رسید، هدایت شد. هدایت یعنی هم آن کیف و لذت هم تو چیست؟ یکی با مواد مخدر حال میکند، یکی با فیلم فلان حال میکند، یکی با سفر حال میکند. یکی هم با قرآن خواندن و دعا و مفاتیح و... ولی هر کسی با هر چه حال میکند، حق ندارد کسی دیگر را تحمیل بکند بهش که «تو هم باید با این حال کنی.» آن حال تو را خودت با این حال میکنی، لذت میبری، برای خودت داشته باش. به بقیه چه کار داری؟ به همین دلیل دین یک مسئله شخصی است، یک مسئله سلیقهای، یک امر فردی، یک امر درونی.
این چند تا چیزی که با هم گفتم، مال خانه تو است؛ در خانهات هر مدلی دوست داری، هر کاری دوست داری (بکن). این مال خیابان نیست، مال جامعه نیست، مال اداره جامعه نیست. جامعه را قرار نیست ما با این حرفها اداره کنیم. اساساً زیرآب هدایت را از بیخ میزند. زیرآب هدایت هم که زده شد، زیرآب دین هم از بیخ (زده میشود). مسئله شخصی و سلیقهای. هر کسی هر چیزی اعتقاد دارد، برای خودش اعتقاد دارد. «عقاید همه هم محترم است.» این جمله را حتماً خیلی (میشنوید). «عقاید همه محترم است»، باید به آن برسیم.
قرآن چی میگوید؟ میگوید: «اساساً من پیغمبر را فرستادم اولاً با هدایت فرستادم و با دین حق فرستادم.» دین حق (است). معلوم میشود که دین بقیه همه باطلاند. غیر از این دو تا چیز را زیرآبش را فعلاً همین اول کار زد. برای چه هم فرستادم؟ «لِيُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ.» آمدم هر چه دین غیر از این هست، جمعش کنم. یک دین باید در عالم بماند، آن هم همین دین حقی است که این پیغمبر آورده است. همین پیغمبری که امروز شما برای ایشان عزادارید: رسول اکرم (ص). خیلی جالب شد. قرآن این است، نه آنی که در آن پنجاه ثانیه خلاصه میکند.
خلاصه قرآن و اسلام و پیغمبر و اینها هم یک جمله است. یک جا میفرماید: «لِيُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ.» «اظهار» یعنی چه؟ ما در فارسی که میگوییم «اظهار»، یعنی اصلاً خود همین ظاهر کردن؛ یعنی یک چیزی پنهان است، مخفی است، آشکار میکند. عقیدهاش را اظهار میکند. درست است؟ انتقادی دارد نسبت به بنده، نسبت به جلسه، هی خودش را میخورد، نمیگوید. یک جایی میگوید: «آقا، من میخواهم فلان حرف را بزنم.» میگویم: «خب، شما هم نظرت را اظهار کن، انتقادت را اظهار کن.» «اظهار نظر»، «اظهار» در زبان فارسی معنایش این است. ولی در قرآن و زبان عربی و خصوصاً بیان قرآن، معنای «اظهار» این نیست.
یک آیه دیگر داریم آخر سوره مبارکه صف: «فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ.» میفرماید: «این حواریون حضرت عیسی درگیر شدند با کفار. این حواریون ظاهر شدند.» «ظاهر شدن» یعنی چه؟ یعنی مخفی بودن، یک هو آمدند پریدند بیرون؟ نه. «ظاهر شدن» یعنی غلبه کردن. «ظهور»، این کلمه «ظهور» در قرآن معنای غلبه میدهد. «فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ» یعنی «فَأَصْبَحُوا غالبین». «ظاهر شدن» یعنی غالب شدن، غلبه کردن. «لِيُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ» یعنی چه؟ پیغمبر را فرستادم تا دین را غالبش کند بر هر اعتقاد و هر منش و سبک زندگی و رفتار دیگری که غیر از این است.
هدف پیغمبر! خوب، خیلی جالب شد. آنها چه میگفتند؟ میگفتند: «یک امر شخصی است، سلیقهای است؛ هر کس هر طور دوست داشت، کیف میکرد.» قرآن چه میگوید؟ میگوید: «یک دین، دین حق است. یکیش به هدایت میرسد. یک پیغمبر است که با دین حق و هدایت آمده است. همین یک حرف هم باید حاکم باشد.» البته حاکم شدنش با کشتن و زور و جبر و تحمیل و اینها نیست؛ اینکه بخواهد این را غالب بکند در عالم، به این نیست که بیاید آنجا شمشیر بگذارد بیخ گلو (و بگوید): «قبول کن، اعتقاد بیاور، باور کن وگرنه میکُشمت» که همه دانهبهدانه این شکلی مسلمان بشوند. نه، اینکه ایمان نمیشود. ایمان یعنی قلباً بپذیرند، باورشان بشود. خب، این چیست؟ یک داستان مفصلی است که چه شکلی به اینجا میشود رسید.
ولی نکتهای که هست این است که این موانعی دارد. مانعش چیست؟ طاغوت است، دشمن، کفارند، شیاطیناند. اینها نمیگذارند. اینها حرفهای دیگر را به خورد بشر میدهند. مسیر دیگری را میآورند. اینها به زور میخواهند شما را جهنم ببرند. پیغمبر نیامده کسی را به زور بهشت ببرد. آمده به بهشت ببرد. ولی پیغمبر نمیگذارد کسی هم کسی را به زور جهنم ببرد. این هم اگر این جمله دومش را هم دوباره داری پدرسوختگی درمیآوری. داشتیم آدمهایی که میگفتند: «به زور کسی را به بهشت نبریم.» آنها هم پدرسوخته بودند، چون نصفه دومش را نمیگفتند. نصفه دومش این است: (پیغمبر) «نمیگذارد کسی کسی را به زور جهنم ببرد.» نصفه اولش این است که «به زور کسی را به بهشت نبری.» بله، پیغمبر کسی را به زور بهشت نمیبرد. نصفه دومش این است که «نمیگذارم کسی کسی را به زور جهنم ببرد.» پیغمبر نمیگذارد کسی کسی را به زور جهنم ببرد. این جمله دومش را چرا نمیگویی؟ پدرسوختگی این مدلی (است).
فرعون، ابوجهل، ابوسفیان اینها میخواهند به زور همه را جهنم ببرند. موسی نمیخواهد کسی را به زور بهشت ببرد، ولی نمیگذارد فرعون کسی را به زور جهنم ببرد. به همین دلیل درگیر میشود با فرعون. این میشود داستان جهاد، درگیری، مبارزه. این مبارزه هم خودش حکایت مفصلی دارد. همیشه هم به چاقو و شمشیر و اینها کشیدن نیست. یک بخش در گفتوگو است، در مناظره است؛ مدل امام رضا علیه السلام که پسفردا شهادتشان است. امام رضا (ع) جهاد میکند، ولی با تیغ و تیزی و شمشیر و اینها لزوماً نیست. مأمون را رسوا میکند، منطق مأمون را رسوا میکند، منطق کفر را رسوا میکند. مناظرههای امام رضا (ع) خیلی معروف شده است. یک بخشش هم به خاطر حالا شاید آن سریالها و اینها باشد.
همه اهل بیت (ع) داشتند، مخصوصاً مناظرههای امام صادق علیه السلام خیلی مناظرههای فوقالعادهای است؛ یعنی آن هم زیاد است در سیره امام صادق علیه السلام. آن هم مناظرههای فوقالعادهای است. «رساله الإهليلجة» را اگر کسی توانست پیدا بکند و مطالعه بکند. «توحید اهل جدل» با یک «اهل جدل». حالا نمیدانم «اهلیلجه» میگوییم بهش، نمیدانم دقیقاً فارسیاش چی میشود. حضرت خدا را برای آن کافر مطلقی که هیچی را قبول ندارد، خدا را برایش با همان اثبات میکند. خیلی روایت فوقالعادهای است. این هم میشود جهاد، این هم میشود مبارزه.
یک منطقی، یک حرفی، یک فکری همه جا دارد توسعه پیدا میکند. من نمیگذارم این توسعه پیدا بکند. یک فکر دروغ است، یک اشتباه است. با این هم مبارزه. یک وقتی هست هم فکر آلوده است، هم دارد دستاندازی هم میکند به مال من، به زندگی من، به خاک من. اینجا دستش را هم کوتاه میکند. این میشود جهاد، این میشود مبارزه. پنجاه ثانیه هیچی از این حرفها خلاصه دین و قرآن و اینها نمیگوید.
خلاصه قرآن اینهاست. بعد اینها میگوید: «دروغ نگو، غیبت نکن، کسی را مسخره نکن.» در مرحله سوم، چهارم و اینها که آن هم معلوم میشود. بعد چی و به خاطر چیست؟ چه کسانی را مسخره نکن؟ به که ظلم نکن؟ آدمی که شهروند معمولی است، به حق و حقوق خودش قانع است، دنبال دستدرازی به کسی نیست. ولی آنی که دارد دستدرازی میکند، میفرماید: «فَاْعتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ.» یا «بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ.» اگر دستدرازی کرد، تجاوز کرد، همان جوری که پایش را از گلیمش دراز کرده، وارد حریم تو شده، وارد حریمش میشوی. «فَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا.» اینها قرآن است. یک آیه غیبت است، چند تا آیه هم اینهاست. یک آیه تمسخر است، چند تا آیه هم اینهاست.
جزای سیئه این است که وقتی کسی بدی کرد؛ البته نه یک مؤمنی که از دستش در رفته، اشتباه کرده، عذرخواهی هم میکند؛ نه آنی که بنایش به این است، میخواهد بزندت. ارزیابی میکند، ببیند چیکارهای، چقدر تحمل میکنی، چقدر کوتاه میآیی، چقدر عقبنشینی میکنی. اولی را که میزند، میبیند محل نمیگذارد، جدیدتر میشود. دومی را میزند، اینجا جزای سیئه چیست؟ «سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا.» همان قدر، همان شکلی که زده، میزنی. البته حد و حدودی هم دارد. مثلاً بچه را نباید در میدان جنگ بکُشی، پیرمرد و پیرزنی که درگیر جنگ نبوده، (نباید) حدود خودت را (نادیده بگیری). با درختهایشان کار نداشته باشید، آب آشامیدنیشان را قطع نکنید. دشمن همه این کارها را میکند نسبت به شما.
معاویه آب را بست برای امیرالمؤمنین (ع) در صفین. حضرت دستور دادند بروند آب را آزاد کنند. فرماندهی که رفت و آب را آزاد کرد، اشعث بن قیس بود. خاصیت داشته. حیف اشعث، بنده خدا، چهار تا کار کرده و دهه شصت رزومه پرباری بنده خدا داشته است. آب را لااقل در سپاه امیرالمؤمنین (ع) آزاد کرد. هر چند گفتند که هر فتنهای که در سپاه امیرالمؤمنین (ع) شد، مبدأ آن (اشعث) عامل قتل امیرالمؤمنین (ع) بود. خودش عامل قتل امیرالمؤمنین (ع) بود، همدست ابن ملجم بود. البته با معاویه در ارتباط بود. دخترش جعده، قاتل امام مجتبی (ع) بود که امروز روز شهادت امام مجتبی (ع) است. دو تا از پسرهایش هم قاتلان امام حسین علیه السلام بودند؛ یکی قاتل مسلم بود، یکی هم قاتل امام حسین (ع) بود. و آن کسی که پیراهن از تن امام حسین (ع) در گودال قتلگاه بیرون کشید، پسر اشعث بود.
همچین کسی. با این حال، وقتی که امیرالمؤمنین (ع) فرمودند که این آب را بستند (چون در سپاه امیرالمؤمنین (ع) فرمانده بود، خود حضرت هم فرماندهاش کرده بودند. ملت رأی داده بودند، خود حضرت فرمانده (اش) کرده بودند. چون توانمندیهایی داشت، میتوانستند فرماندهاش کنند). حضرت فرمودند: «این آب بر روی ما بسته شده است. یا باید با ذلت زندگی کنید و تحقیر بشوید، یا با عزت بروید آب را آزاد کنید، ولو کشته بشوید.» خطبه فوقالعادهای امیرالمؤمنین (ع) آنجا میخوانند. اینها به شور میآیند، حرکت میکنند، به فرماندهی اشعث میروند، آب را آزاد میکنند.
تا بازرگان عمروعاص به معاویه گفت که: «الان اینها آب را بر روی ما میبندند. آب افتاد دست اینها، ما بدبخت شدیم.» معاویه و عمروعاص گفتند که: «نه، علی، اینی که فکر میکنی نیست. علی مثل ما نیست.» این قشنگیش این است. امیرالمؤمنین (ع) گفتند: «خب، نوبت ماست که ببندیم؟» (نه) «اینجا یک آب دارد میرود برای مردم کوچک و بزرگ، حق دارند. جنگ ندارم.» این آداب جنگ هم سر جای خودش (است). بله، قاطی بشود. از یک طرف میگوید: «تعدی کرد، همان مدلی که تعدی کرد، میزنی.» «جزای سیئه، سیئهای به مثل خودش است.» اینور هم چه میگوید؟ میگوید: «آداب دارد. با درختهایشان چه کار داری؟»
حالا بماند که با همین درختی هم که کار ندارم، ولی در داستان یهودیها، داستان خیبر، اول سوره مبارکه حشر، آنجا پیغمبر دستور داد: «نخلهای اینها را هم...» که خیلی قضیه عجیبی بود. «مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا.» اول سوره مبارکه حشر که آن هم داستانی داشت. چرا پیغمبر فرمود: «نخلهایشان را هم (قطع کنید)»؟
خلاصه حرف چی شد؟ آقا، خلاصه حرف این است که خدا پیغمبر را فرستاده است برای اینکه یک دین بر عالم حاکم باشد. دین یک مسئله شخصی نیست. همین که میگویی: «بیرون از زندگیات، بیرون از خانه خودت، حق نداری تصمیمگیری کنی برای کسی.» خود همین هم دین است. خوب دقت بکنید چه گفتم. چند کلمه بگویم، عرضم را تمام کنم. آقا! هر دستوری، هر قاعدهای، هر حکمی، یعنی دین. همینی که حکم میتراشی که عقایدت مال تا پشت در خانهات است، از بیرون دیگر به تو ربطی ندارد. خود همین.
هر کسی که این دستور را میدهد، حرفش را گوش میدهی، داری میپرستیش. خدا! همین را هم باید سؤال کنی از کجا، کی گفته، برای چه؟ این هم دین است. آدم بیدین نداریم که. به کافرش هم چه میگوید قرآن؟ «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ.» آیه آخرش چیست؟ «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.» آقا، مگر به کافر نمیگویند بیدین؟ ما بیدین نداریم که. به کافر هم میگویند: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.» تو هم به دین خودت، من هم به دین خودم. همین که میگویی: «خدا را قبول ندارم.» این خودش دین است. همین که میگویی: «نمیگذارم عقایدت را بیرون از خانه اظهار کنی.» خود همین دین است.
تو آمدی این را درآوردی. تو ادعای پیغمبری کردی. تو ادعای خدایی کردی مثل فرعون. هر کسی برای بقیه بخشنامه مینویسد، دستور میدهد، قاعده میتراشد، دارد ادعای خدایی میکند، بدانی یا ندانی، دارد ادعای پیغمبری میکند. ادعای پیغمبری فقط به این نیست که بگوید: «به من وحی میشود.» این مال قدیمها بود، امکانات نبود، هوش مصنوعی نبود. الان دیگر ادعای پیغمبری با ادعای وحی و اینها نیست. ادعای پیغمبری به این است که «این کار را بکن، آن کار را نمیکنیم.»
الان ترامپ که ادعای خدایی میکند، ولو به حسب ظاهر نمیگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى، مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي.» اینها را فرعون میگفت: «من برای شماها جز خودم الهی نمیشناسم. من رب اعلای شما هستم.» ترامپ چه میگوید؟ میگوید: «از وقتی که من آمدم، هشت جنگ را در عالم برطرف کردم. من الهه صلحم. من برای شما صلح میآورم. من امنیت میآورم. من جنگها را برطرف میکنم.» تمام سران اروپا مینشینند روبروی او. این هم مینشیند اینور، گوش به فرمان (تا) ببینم چه میگوید. اینها پرستش است دیگر؟ اینها دین است دیگر؟ اینها پیغمبرشان ترامپ است؟ اینها خدایشان ترامپ است؟ داستان خدا و پیغمبری این است. این خودش یک دین است.
اگر ترامپ هر چه میگوید گوش میدهی، تو ترامپپرستی. به تعبیر قرآن، «شیطانپرستی»، «أَلَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ.» پرستش شیطان چیست؟ در قرآن میگوید: اطاعت. اگر حرفش را گوش بدهی، داری میپرستیش. خیلی اینها مهم است. اینها که داریم میگوییم، خیلی حرفهای مهمی است. خیلی اینها غریب است، حرفهای جدیای است که پرستش خدا به این نیست که اینجوری دستهایت را اینجوری کنی، روبرویش بایستی، بعد هی اینجوری اینجوری کنی. کسی روبروی ترامپ که اینجوری اینجوری نمیکند که بگوییم ترامپ را میپرستد.
نه، پرستش که این نیست. پرستش به اطاعت است. حرف که را گوش میدهی؟ بر روی حرف که نه نمیگویی؟ همان را میپرستی. شیطانپرست در عالم چند تا داریم؟ تو بگو تهش صد هزار تا، یک میلیون، پنج میلیون. قرآن همه را شیطانپرست کرده است: «يَا بَنِي آدَمَ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ.» «ای بچههای آدم، مگر ما با هم قرار نداشتیم: لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ.» (سوره یس). بچههای آدم، آدمیزاد، مگر به من قول نداده بودی شیطان را نپرستی؟ پس چرا میپرستی؟ کو؟ «من الان ششصد و شصت و شش دارم، صلیب برعکس دارم، انگشتر وسط انداختم، موهایم را فلان مدل زدم، آهنگ فلانی را گوش میدهم.» اینها نشانههای شیطانپرستهاست. میگوید: «بابا، مسخرهبازی! شیطانپرستی که میگویم، این منظورم نیست. حرف که را داری گوش میدهی؟ اطاعت از هر که میکنی، همان را میپرستی.» این میشود دین. پیغمبر آمده یک حرف در عالم پرستیده بشود، آن هم حرف خداست.
نمیشود دین حق. تا اینجا این را داشته باشید. فردا انشاءالله توضیحات بیشترش را عرض میکنم. تا اینجا «لِيُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ» را گفتم. فردا انشاءالله «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا» را عرض میکنم. پیغمبر آمده دین را اقامه کند. این خیلی مهم است. تکلیف ماها معلوم میشود کمکم که وظیفهمان چیست و چه کار باید (بکنیم). یک داستانی دارد که انشاءالله فردا به آن میپردازم.
ولی پیغمبر مظلوم واقع میشود. یک تعدادی دشمنانیاند که بیرونند، نمیگذارند پیغمبر کارش پیش برود. چند جمله آخر، برویم به روضه. اینها کفارند، اینها شیاطین بیرونیاند. موضعشان هم معلوم است؛ مثل ابوسفیان، ابوجهل، ابولهب. زیر بار پیغمبر نمیروند. شمشیرشان را هم میکشند، درگیر هم میشوند. اینها البته زود محو میشوند.
یک تعدادی هم بیخ گوش پیغمبرند، کنار پیغمبرند. اینها قبول ندارند، صدایش را در نمیآورند که قبول ندارند، ولی در عمل همه آن کارهایی که آدمهایی که قبول ندارند (میکنند)، منافق (اند). پیغمبر فرمود: «برای بعد از خودم نه از مؤمن نگرانی دارم، نه از کافر.» این روایت از پیغمبر است. فرمود: «مؤمن که حق را میشناسد و دنبالش میرود، کافر هم که موضعش معلوم است.» «إِنِّي أُخَافُ عَلَيْكُمْ مِمَّا أُخَوِّفُ عَلَيْكُمْ مِنْ مُنَافِقٍ عَلِيمِ اللِّسَانِ.» «من برای بعد از خودم از یک گروه میترسم؛ منافقی که خوب بلد است حرف بزند، سرزبان دارد، خوب بلد است کلمات را با هم جفتوجور کند، به اسم پیغمبر و دین و خدا و اینها، همین جا کنار پیغمبر.»
این اتفاق رقم خورد. پیغمبر در بستر بودند. فرمودند که: «بروید یک کتف و قلم بیاورید. میخواهم یک چیزی بنویسم.» فعلاً خاموش نکنید. چند کلمه را بگویم، چون مهم است این چند کلمه. حالا اشکال ندارد شما گریه کنید برای مصیبت پیغمبر، ولی این چند جمله جز بحث در واقع (نیست). پیغمبر اکرم (ص) به حسب ظاهر، به حسب ظاهر سواد خواندن و نوشتن نداشته است در تمام عمرشان. حتی یک جمله هم ننوشتند که این یک نشانهای باشد برای اعجاز پیغمبر که این حرفهایی که میگویند، از کسی یاد نگرفتهاند، تعلیم کسی نبوده است. البته پیغمبر علم اول و آخر عالم را دارد، نیازی به این خواندن و نوشتن ظاهری ندارد. «وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ.» قرآن فرمود: «حتی یک خط هم ننوشتی تا حالا.»
همین پیغمبر روز آخر در بستر که افتاده بود، فرمود: «میخواهم یک چیزی برایتان بنویسم، برای اولین بار یک چیزی برای اینکه برای تاریخ بماند. یک کتف گوسفند بیاورید، یک قلم بیاورید. بنویسم که بعد از من سراغ که بروید؟» این بماند در تاریخ. این یک خط (بود). بگویند: «پیغمبری که شصت و سه سال زندگی کرد، یک خط ننوشت، یک خط فقط نوشته لحظه آخر.» خیلی مهم بود. سرنوشت بشریت عوض (میشد).
یکی از این منافقین دوره پیامبر چه گفت؟ گفت: «ما قرآن داریم. به یک خط پیغمبر چه کار (داریم)؟» حرف قشنگ است. نمیخواهم فعلاً وارد بحث منافقین داخلی خودمان بشوم. انشاءالله جلسات بعد فرصت باشد، به آنها میپردازم. آن هم حرفهایشان شبیه همین: «ما قرآن داریم، به یک خط پیغمبر چه کار کنیم؟» «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ.» بعد یک جمله بدتری هم گفت که آن خیلی دردناک است. گفت: «پیغمبر بیماریاش خیلی شدید شده است.» معاذ الله، معاذ الله، معاذ الله. گفت: «معاذ الله، هذیان میگوید.» پیغمبر همینجوری منصرف کردند. کتف و قلمی هم نیامد. بعد پیغمبر هم داستان را عوض (کرد).
این داستان منافقی که دین را قبول ندارد، ولی خودش را به اسم همین پیغمبر و کنار پیغمبر و خلیفه پیغمبر جا میزند، بعداً هم حرفهای پیغمبر را آنجوری که خودش میخواهد، عوض میکند. گفت: «دو تا چیز بود، پیغمبر اینها را حلال کرده بود، أَنَا أُحَرِّمُهُمَا.» حرامش (کرد). حرامش که بحث تاریخی دارد، نمیخواهم بهش بپردازم. خیلی حرف است. بگویی پیغمبر اینها را حلال کرده است و من حرام میکنم. این خودش را در عرض پیغمبر قرار (داده). چه موجوداتی، چه آدمهایی با چه سطح سوادی، با چه سطح ایمانی! اینها درد است، اینها غصه است. اینها جنایتها کردهاند بعد پیغمبر به اسم پیغمبر، به اسم (دین).
یکی از این جنایتها را میخواهم بگویم، ولی قبلش یک چیزی بگویم. با این برویم به روضه. این ساعات آخر، یک هو فاطمه زهرا سلام الله علیها دیدند که در خانه، درکوب به صدا میآید، در میخورد. آمدند دیدند کسی پشت در است. فرمودند: «بفرمایید.» گفت: «برای عیادت پیغمبر آمدم.» فاطمه زهرا (س) فرمودند که: «پیغمبر پدرم عیادت ندارد. بفرمایید.» مگر هیچی نگفت. فاطمه زهرا (س) برگشتند داخل. پیغمبر فرمودند: «چی شد فاطمه جان؟» عرض کرد: «یا رسول الله، کسی پشت در بود، اجازه خواست بیاید، اجازه ندادم، رفت.» فرمود: «آن عزرائیل بود، اجازه خواست وارد بشود، در قبض روح من حضور داشته باشد.» دوباره فاطمه زهرا (س) رفت در را باز کرد. عزرائیل با احترام وارد شد. تا وارد خانه شد، صدا زد: «السلام علیکم یا اهل بیت.» عزرائیل این شکلی وارد این خانه شد. تا پیغمبر بود، این خانواده احترام داشت، این خانه حرمت داشت. عزرائیل همین شکلی وارد خانه میشد.
برگردم جمله قبلیام را تمام کنم. یک گریزی بود این جمله. این وسط یک هو دیدند پشت این خانه سروصدا بلند شد. چند روز دیگر دیدند سروصدا میآید. دیدند دارند هیزم جمع میکنند پشت در. یکیشان به آن یکی گفت: «میخواهی چه کار کنی؟» گفت: «میخواهم خانه را آتش بزنم.» گفت: «إِنَّ فَاطِمَةَ» (یعنی) «فاطمه در این خانه است.» یعنی حواست هست در خانه کیست؟ در خانه فاطمه. گفت: «وَ إِنْ» (هر که میخواهد باشد، باشد، هر که باشد، آتش میزنم خانه را). دیدند از پشت در صدایش بلند شد. فاطمه زهرا (س) خودش را رساند پشت در.
کجا رفت؟ روضهمان این روز است: پیغمبر اکرم (ص) و روز امام حسن (ع). همان جایی که باید روضه میرفت، رفت. همان جایی که هم داغ پیغمبر است، هم داغ امام حسن (ع). خوب جایی کشیده. خودش را رساند پشت در. شاید صدای فاطمه را بشنوند، اتمام حجت بشود، بفهمند فاطمه در خانه است. به احترام فاطمه برگردند. صدا زد: «أَنِّي فَاطِمَةُ.» آن نامرد پشت در تعبیری به کار برد (روم نمیشود کاملش را بگویم). «من با این دعواهای زنانه چه کار دارم؟ برو! این حرفهای زنانه را بردار، برو!»
فاطمه زهرا (س) فرمود: «چقدر تو نسبت به خدا و پیغمبر جرأت داری که اینجور پشت در آمدی؟» عرضم (این بود) برای این برگشت (که) گفت: «این کاری که من دارم میکنم به نفع دین پدر تو، پیغمبر است.» خیلی حرف است! «به اسم پیغمبر آمده، خانه پیغمبر را آتش بزند. این کاری که دارم میکنم، به نفع دینی است که پدر تو آورده است.» لا اله الا الله! چه کرد فاطمه زهرا (س) برای اینکه نفاق را رسوا کند؟ بین آن در و دیوار، خیلی داستان دارد. نمیخواهم اذیتت کنم، معطلت نکنم. یکیش را فقط بگویم. خبر داری دیگر پیغمبر چه جور احترام میکرد به فاطمه زهرا (س)؟ هر وقت فاطمه زهرا (س) وارد میشد، پیغمبر «قام إلیها». نه مباهات، نه جلو پای فاطمه بلند میشد، نه برای فاطمه بلند میشد؛ به سمت فاطمه حرکت میکرد. قبل از اینکه فاطمه به پیغمبر برسد، پیغمبر خودش میرفت به سمت فاطمه زهرا (س). جلو چشم همه خم میشد. پیغمبر دست فاطمه زهرا (س) را میبوسید. این کاری است که پیغمبر با فاطمه زهرا (س) میکرد.
اذیتت نکنم، خلاصه و جمع و جور بگویم: یک هو صدا بلند شد بین در و دیوار از دختر پیغمبر. چند روز است که از این رحلت پیغمبر گذشته است؟ چند روز است از این ورود عزرائیل با آن احترام گذشته؟ در زد با احترام تا اجازه ندادند وارد نشد. وقتی هم وارد شد، سلام کرد. یک هو دیدند یک کسی دارد با پا در را فشار میدهد. در نیمسوز شده. فاطمه زهرا (س) بین در و دیوار. یک هو صدای فاطمه (س) بلند شد، گفت: «یا رسول الله! حَبِيبَتُكِ!» ببین با حبیبه تو، با محبوب دل (چه کردند). یک صدا زد پیغمبر را صدا زد. جمله بعدیام یکی دیگر را صدا زد. جمله دومش فضه را صدا زد: «ابوالفضل! بیا، بیا بچهام را...»
[داستان/حکایت تاریخی] مناظرههای امام صادق(علیهالسلام) فوقالعاده بودند، از جمله رسالهای که در آن وجود خدا را برای یک کافر مطلق اثبات میکنند.
http://alfeker.net/library.php?id=3348
[داستان/حکایت تاریخی] در جنگ صفین، معاویه آب را بر سپاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بست. حضرت با خطبهای سپاه را به حرکت درآوردند و آنها به فرماندهی اشعث بن قیس، آب را آزاد کردند، اما حضرت برخلاف معاویه، آب را بر روی دشمن نبستند. وقعة صفین , جلد۱ , صفحه۱۶۰
[داستان/حکایت تاریخی] در ماجرای یهودیان [بنینضیر] که به آن در سوره حشر اشاره شده، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) دستور به قطع کردن برخی درختان نخل آنان دادند. داستان خیبر، اول سوره مبارکه حشر)
[حدیث/روایت] پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله): «من برای بعد از خودم نه از مؤمن نگرانی دارم، نه از کافر... [بلکه] از منافقی میترسم که خوب حرف میزند (عَلِيمِ اللِّسَانِ).» منبع بحار الأنوار، جلد۲، صفحه۱۱۰.
[آیه قرآن] سوره عنکبوت، آیه ۴۸ — «وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»
[داستان/حکایت تاریخی] در بستر بیماری، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قلم و کتفی خواستند تا چیزی بنویسند که مانع گمراهی امت شود، اما یکی از حاضران با گفتن «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» (کتاب خدا ما را بس است) و نسبت دادن هذیان به ایشان، مانع این کار شد. المسترشد، ج۱، ص۶۸۱
در حال بارگذاری نظرات...