این مجموعه جلسات «اقامه دین» نگاهی تازه و پرحرارت به مفاهیم بنیادین دین دارد؛ از نقد سادهسازیهای سطحی مثل «خلاصه قرآن در پنجاه ثانیه» گرفته تا تبیین عمیق انتظار واقعی امام زمان (ارواحنا فداه). در این مباحث روشن میشود که اقامه دین یعنی پذیرش کامل همه ابعاد دین، نه انتخاب گزینشی بخشهای دلخواه. سخنران با مثالهای روشن از تاریخ اسلام، انقلاب اسلامی و حتی تحولات معاصر، نشان میدهد که اولویت اصلی جامعه مؤمن، چیزی فراتر از معیشت است: حفظ و اقامه دین. این جلسات با نگاهی اجتماعی، سیاسی و معرفتی، بهویژه با محوریت سیره اهل بیت (علیهمالسلام)، تصویری متفاوت و جذاب از «دین در زندگی امروز» ارائه میکند که مخاطب را به فکر و تصمیمی تازه فرامیخواند
اولویت اصلی نظام، «فرهنگ و سبک زندگی اسلامی» است، نه فقط معیشت و امنیت [02:25]
انقلاب برای «اسلام» بود، نه برای ارزانی مرغ و گوشت [05:00]
در دوگانه «دین» و «نان»، امام حسین الگوی ماست؛ اولویت با دینداری است نه نانداری [10:45]
رهبر انقلاب: فلسفه تشکیل نظام اسلامی، تحقق شرایع الهی است، هرکس جز این بگوید خلاف واقع گفته [13:45]
طاغوت معیار صفر و یکی ندارد، هر حکومتی به اندازه عدم اجرای اسلام «طاغوت» است. [27:00]
حقوق مسئولی که بنای اجرای اسلام را ندارد، «حرام» و مصداق «اکل مال به باطل» است. [28:36]
وظیفه رئیسجمهور اجرای اسلام است؛ شعار «کسی را بهشت نمیبرم» یعنی غصب جایگاه، یعنی خیانت! [30:37]
صندلی مسئولان بر خون شهدا بنا شده؛ جزای خیانت به آرمان اسلام، پاسخگویی به خون شهداست. [38:16]
منطق شورای نگهبان در بزنگاهها، «مصلحت نظام» است [46:40]
امیرالمؤمنین(ع) به بهای حفظ «مصلحت نظام»، با قاتل همسرش بیعت کرد! [53:26]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در دیدار اخیری که رهبر معظم انقلاب با هیئت دولت داشتند، مطالب خیلی ارزشمندی مطرح شد. نکات خوبی هم در تأیید و حمایت و خدا قوت به دولت، و هم نکاتی، ملاحظاتی و انتقاداتی که همه آنها دقیق و بهجا بودند. یک نکته را خیلی گذرا و سریع فرمودند که کمی رازآلود و مبهم بود. این نکته باید تحلیل شود، جای تحلیل جدی دارد و مطلب مهمی است که در آن جلسه فرمودند. این اولین نکته را میخوانیم، بعد حالا باز کمی روی آن گفتگو فرمودند.
«دولتها مسئول تأمین نیازهای مشترک و عمومی مردماند؛ نیازهایی که همه درگیر آن هستند. دولت وظیفه دارد که [این نیازها را] تأمین کند. (که حالا الان در این گرفتاریها، آب و برق و مسائل اینشکلی، باز چند روز دیگر گاز و وسایل، باز آنگونه بنزین و سوخت مطرح میشود.)» تأمین نیازهای مشترکی که دولتها موظفاند انجام بدهند، از قبیل معیشت، امنیت، بهداشت، فرهنگ و سبک زندگی، محیط زیست و امثال اینهاست.
نیازهای عمومی: یک بخشش مسائل مربوط به معیشت است؛ حمل و نقل عمومی مثلاً آب و برق و اینهاست.
امنیت: امنیت داخلی، امنیت خارجی، مبارزه با – چه میدانم – قاچاق، مبارزه با دزدی، مبارزه با جرائم. امنیت، همینهاست دیگر.
یکی دیگر بهداشت است. حالا مثلاً یک قضیه مثل کرونا، بیماری عمومی، پیشگیری، درمان.
فرهنگ و سبک زندگی: مسائل مربوط به سبک زندگی روز، جزو وظایف دولتهاست. مسائل مربوط به فرهنگ، وظیفه دولت است. در مورد این مفصل صحبت بکنیم.
محیط زیست و امثال اینها، آب و هوا و به هر حال مسائل مربوط به آن. این میشود آن چیزی که گردن دولت، بر عهده دولت یا به تعبیری بر عهده حکومت و حاکمیت است.
«ما باید اولویتها را در میان اینها پیدا کنیم.» آقا چند تا را گفتند: معیشت، امنیت، بهداشت، فرهنگ و سبک زندگی، محیط زیست. در بین اینها، اولویت با کدام است؟ آیا معمولاً در ذهن ما این است که اولویت با معیشت است؟ یعنی اصلیترین حرف و اصلیترین چالشی که معمولاً داریم، این است که: «آقا آب چرا قطع میشود؟ برق چرا قطع میشود؟ اینگونه مسائل معیشتی چرا اینطور است؟ دلار گران شده، سکه اینطور شده.» بله، معیشت خیلی مهم است؛ ولی آیا اولویت اصلی تشکیل حکومت، معیشت بود یا چیزی مهمتر از معیشت هم داریم؟ این نکته مهمی است که کمتر به آن توجه میشود.
آیا ما برای اینکه معیشتمان تأمین شود، انقلاب کردیم؟ انقلاب یعنی چه؟ یعنی آن ساختار ادارهای که زمان پهلوی بود، مردم را ناراضی میکرد، تأمین نمیکرد نیازهای مردم را. مردم ساختار را عوض کردند، آن را براندازی کردند، یک طرح نویی آوردند که همه نیازهایشان پوشش داده شود. این شد انقلاب؛ داستان انقلاب کردن ما این بود.
خب البته ما قبل از انقلاب در بهداشت و درمان و امنیت و همه اینها مشکل داشتیم. در معیشت مشکلات جدی داشتیم؛ فاصله طبقاتی. آمارهای بینالمللی – نه چیزهایی که ما میگوییم، بلکه آمارهایی که نهادهای رسمی جهانی ارائه میدهند – همه حکایت از این دارد که قبل از انقلاب اوضاع نابسامان بود. یک بخش جدی از نارضایتی مردم این بود. ولی آیا فقط همین بود؟ یعنی مردم فقط مسئلهشان این بود که آقا جنسها گران است، مثلاً خدمات حمل و نقل ضعیف است؟ همین بود؟ شما در شعارهای انقلاب این را میشنوید: «نه به گرانی، نه به تورم، نه به تبعیض، نه به فساد اقتصادی.» آن چیزی که در این فیلمها و عکسها و روزنامهها و اسناد اصلی تاریخی که میشود از آن قضاوت کرد، موجود است و به ما رسیده، اینها نیست.
البته روزنامههای قبل از انقلاب گزارشهای زیادی دارند از اینکه مردم از اوضاع معیشت ناراضی بودند که این خود یک موضوع بسیار جدی و مهمی است که بسیاری از آن غافل هستند. گزارشهایی که تلویزیون پخش میکرد، موجود است. مردم میگویند: «آقا ما گوشت نمیتوانیم بخریم، مرغ نمیتوانیم بخریم. قیمتها خیلی سنگین است.» نسبت درآمد و خرج مردم، گزارشهایی که از آمارها هست، همه اینها موجود است.
هیچ در مقام این نیستم که بگویم اوضاع بهتر شده، الان خوب است. به این الآن اصلاً کاری ندارم. هیچ دفاعی هم فعلاً از اوضاع اقتصادی ندارم. فعلاً فرض بر این است که آن زمان بد بود، الان هم بد، بلکه بدتر. خوب است آقا؟ راضی میشوی امیرحسین؟ خوب است، به دلت میچسبد؟ با این فرض بیاییم جلو؛ با فرض اینکه اصلاً اوضاع اقتصادیمان بهتر نشد – که اصلاً اینجوری نیست؛ یعنی لااقل آمارهای بینالمللی ابداً این را تأیید نمیکند –
البته ما دورهبهدوره، به حسب مدیریتهای متفاوت، دولتهای متفاوت، چابکیشان، دانششان، تلاششان، سوادشان، مجموعه اینها، دولتها با هم متفاوتاند. در دولتهایی دچار مشکلات جدی شدیم؛ ذخایر تعطیل شده، خالی شده، حقوق چند ماه بعد را نداشتند بدهند وقتی دولت را تحویل دولت بعدی دادند. در دولتهایی هم در زمان خیلی کمی بسیاری از مشکلات برطرف شده، بدهی دولتهای قبلی را هم حتی پرداخت کردهاند. به هر حال این یک چیزی است. فعلاً به این کارنامه اقتصادی انقلاب، الان کاری ندارم. چیزی که هست این است که هدف انقلاب چه بود؟ نکته مهم.
مردم البته مشکلات معیشتی داشتند؛ ولی آیا مسائل معیشتی، مردم را به کف خیابان آورد؟ یعنی مردم هفده شهریور – مثل پریروز که سالگردش بود – که این همه کشته دادند، به خاطر ارزان شدن مرغ، فراوان شدن گوشت گوسفند، یا مثلاً اینکه نان بیشتر شود، یا صفها خلوت شود، به خاطر اینها کشته دادند؟ اگر این بود که بعد از انقلاب، خصوصاً آن سالهای اول و خصوصاً زمان جنگ که اوضاع خیلی خراب شد، صفها کجا بود؟ برای قند و شکر و اینها همه مردم در صف بودند. خب، بعد مردم دیگر همانجا انقلاب دیگری میکردند، که: «آقا ما انقلاب کردیم که مرغ گیرمان بیاید، الان برای قند و شکر باید برویم صف بایستیم؟» مثلاً چرا مردم آنجا انقلاب نکردند؟ چرا احساس نکردند بهشان خیانت شده؟ سوالات جدیای است.
آیا مردم احساس کردند وقتی که برای قند و شکر در صف قرار گرفتند، احساس کردند بهشان خیانت شده؟ انقلابشان جعلی درآمده؟ فیک بود؟ هرچه گفتیم مردم حرفشان عوض شد؟ زدند زیر میز که: «آقا این چه انقلابی بود؟» یا نه، مردم... آنگونه که مشخص است، یعنی خیلی واضح است، اگر کسی دو مثقال سواد تاریخی داشته باشد، مطالعات تاریخی داشته باشد، به اسنادی که دم دستش است مراجعه بکند، این از واضحات، از بدیهیات، از متواترات است که مردم حرفشان یک کلمه بود؛ میگفتند: «فدای اسلام!» به خاطر دین، به خاطر خدا. حالا به تعبیری، برای امام خمینی، که خود ایشان میفرمود: «اگر من یک کلمه اسلام را جابهجا کنم، همین مردم من را میاندازند کنار. من هم به خاطر اسلام میخواهم. همه حرف، اسلام است.»
آن کسی که بچهاش شهید شده، نمیگوید: «بچه فدای ارزانی. انشاءالله همه چیز ارزان میشود، فدای سر ملت. بچهام کشته شد، انشاءالله ارزانی میآید.» بلکه میگوید: «فدای پیغمبر، فدای دین، بچههای دیگر هم لازم باشد میدهم.» نکاتی است که الان که میگوییم، واقعاً راست است؛ ولی وقتی به آن توجه نمیشود، جور دیگری حرف تولید میشود. «فدای دین» یعنی چه؟ «فدای اسلام» یعنی چه؟ این آقا، این سؤالات... این بحث امشبمان خیلی بحث مهمی استها! بحث بسیار بسیار مهمی است. از تو دلش هم خیلی مطالب مهم و عجیبی درمیآید. یعنی همین قدمهایی که الان شروع کردیم و داریم جلو میرویم، یکهو به یک جاهای خطرناکی میرسد. خروجیاش خیلی ترسناک است. خودتان را آماده کنید برای حرفهای بسیار ترسناک و وحشتناک!
مردم، هدفشان و شعارشان در انقلاب اسلامی، شعار معروف «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود که انگار آن سه کلمه قبلی (استقلال، آزادی، جمهوری) در آن یک کلمه «اسلام» خلاصه میشود. انقلاب صفر تا صدش، طلب اسلام بود؛ بیعت با علمای اسلام بود. میداندار و رهبر انقلاب، و رهبران انقلاب – هم رهبر عالیاش و هم رهبران میانیاش – همه از علمای اسلام بودند. اگر هم عالم نبودند، یا شخصیتهای حوزوی نبودند، شخصیتهایی بودند که داعیه اسلامی داشتند؛ مثل آقای شریعتی و امثال او. یعنی گفتمان اسلامی را ترویج میکردند، از اسلام میگفتند. مردم اگر به اینها اقبال داشتند، به خاطر آن گفتمان اسلامیشان بود.
شریعتی از امیرالمؤمنین میگفت، از فاطمه زهرا میگفت، از شیعه میگفت. اینها بود که جاذبه ایجاد میکرد. امام بود، رهبر حکیم انقلاب حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای بود، مثلاً شهید مفتح بود، شهید هاشمینژاد بود و همینطور شخصیتهای متفاوت با سطح علمی بالا و پایین. ولی همه در این نقطه مشترک بودند که در هر شهری میداندار انقلاب در آن شهر، عالم برجسته آن شهر بود. مثلاً در یزد شهید صدوقی، مثلاً در شیراز شهید دستغیب. یعنی کاملاً تار و پود این انقلاب با اسلام گره خورده، آرمان مردم با اسلام گره خورده. پس دغدغه اصلی و مسئله اول انقلاب، معیشت نبود؛ هرچند که معیشت همیشه جزو مسائل اول است و همیشه جزو مسائل اول هست، ولی مردم یک چیز فراتر از معیشت برایشان اولویت داشت. این نسبت به اصل انقلاب و خواسته مردم است.
در فضای فرهنگ دینیمان هم ببینیم، همین است؛ یک چیزی مهمتر از معیشتمان است، یک چیزی مهمتر از آب و نانمان است: آن هم دینمان است. یک جاهایی به خاطر حفظ دینمان، از آب و نانمان میگذریم. مثل کجا؟ مثل کی؟ مثل امام حسین در کربلا. امام حسین وقتی که در دوگانه دینداری و نانداری قرار میگیرد، نان را انتخاب نمیکند، گرسنگی و تشنگی را به جان میخرد، ولی زیر بیرق طاغوت و بیعت یزید نمیرود. درست است آقا؟ واضح است دیگر؟ همه اینها. پس معارف ما، آموزههای ما هم میگوید که: «آقا، یک چیزی از آب و نان شما مهمتر است؛ آن هم دین شماست.» این میشود در آن اولویتها.
فعلاً دو خط از مطالب آقا را خواندم؛ خورد خورد بخوانیم و برویم جلو. ایشان میفرماید: «ما باید اولویتها را در میان اینها پیدا کنیم.» یعنی کار دولت و کار حاکمیت این است که مجموعه نیازهای مردم را تأمین کند، قطعاً؛ ولی بعضی چیزها هست... در این نمرات دیدید؟ در کارنامهها ضریب چهار، ضریب سه، ضریب دو؟ بعضی چیزها ضریب چهار، بعضی چیزها ضریب سه، بعضی چیزها ضریب دو، بعضی چیزها ضریب یک است. خب، مهم است در این رتبهبندی نیازهای ما در اولویت که باید ذهن ما را درگیر کند، فکر ما را درگیر کند. برای مسئولین دغدغهشان باشد، برای ما مردم مطالبهمان باشد. حرفهای مهمی دارم میزنم. برای بار دوم میگویم، شاید چند بار دیگر هم بگویم که حرفهای مهمی دارم میزنم.
آنچه باید برای مسئولین دغدغه باشد، برای ما مردم مطالبه باشد، به حسب همین اولویتها و ضریببندی است. ما باید در مطالبه، چه چیزی را در اولویت بیاوریم؟ مسئولین باید در دغدغه، چه چیزی را در اولویت بیاورند؟ چه چیزی ضریب چهار دارد؟ چه چیزی از همه مهمتر است؟ فرهنگ و سبک زندگی و عقاید و به یک کلمه، دین. معیشتی که اینقدر مهم است، خصوصاً با این کم و کسری و مشکلاتی که الان هست، که به خاطر معیشت، مسئولین نباید شبها خواب داشته باشند. ببین دین چیست؟ اگر به خاطر آن [معیشت] نباید شب خواب داشته باشند، به خاطر دین [که از آن مهمتر است] مسئولین باید در چه اوضاعی باشند؟
آقا صحبتی دارند، سال ۷۳ و ۷۴ میفرماید: «دغدغه مسائل فرهنگی گاهی من را نصف شب از خواب میپراند و تا صبح نمیتوانم بخوابم به خاطرش.» این مسائل فرهنگی یعنی چه؟ میخواهم در موردش صحبت بکنیم؛ یک مقدارش را امشب، فردا در آن جلسه. یعنی چه دغدغه مسائل فرهنگی داشتن؟ یعنی چه که باید اینقدر ذهن مسئولین را درگیر بکند، اینقدر در مطالبات ما جدی و پررنگ باشد؟
بیاییم ادامه صحبت [را] در این سرفصلهای اساسی [پی بگیریم]، ببینیم کدام [یک] اولویت دارند و در میان آنها، کدام شعبه اولویت دارد. یعنی باز در خود اینها؛ مثلاً محیط زیست، مثلاً امنیت. حالا باز کدام شعبه امنیت اولویت دارد؟ حالا در خود این چند تا سرفصل، کدامش اولویت دارد؟ معیشت... باز مثلاً در معیشت، کدام شعبهاش؟ مثلاً تولید – بر فرض – مثلاً تولید یا واردات، یا مثلاً قاچاق است یا فلان. کدامش اولویت دارد؟
ما انرژیمان یکجوری نیست که به همه کارها به یک میزان بتوانیم رسیدگی کنیم. اگر کسی کمی مدیریت کرده باشد – که همه ما به هر حال یک مثقال مدیریت در هر جایی از زندگیمان داشتهایم – میفهمد که توان و وقت من اینجوری نیست که به همه کارها یکسان برسم.
با یک انرژی شما کنکور هم بخواهی بدهی، در درسها باید روی یک سری درسها بیشتر وقت بگذاری. کما اینکه همان بحث ضریبی که گفتم: بعضی درسها ضریبشان بیشتر است، در بعضی درسها ضعیفتری. این اولویت میدهد. شما وقت آنقدر نیست که همه درسها را بخواهی با یک اندازه، با یک حجم [و توان] بهشان رسیدگی بکنی. بعضیها را باید دو برابر وقت بگذاری، بعضی را یک برابر. بعضیها هر یک دانه سؤالش مثلاً معادل سه تا سوال یک رشته درسی دیگر است. مثلاً در فعالیتهایمان هم همین است؛ در زندگیمان و در کار اقتصادیمان هم همین است.
یعنی شما به عنوان یک پدر، به عنوان یک همسر، به عنوان یک آدم معمولی؛ پولی که الان در جیبت داری... مثلاً فرض بفرمایید که پدر شما پنج میلیون به شما پول توجیبی داده، گفته با آن یک ماه را زندگی کنی. این پنج میلیون را باید پول – عرض کنم که – قطار شهری، مترو، بدهی، پول اتوبوس بدهی، پول تاکسی بدهی. اگر ماشین داری، پول بنزین بدهی. مثلاً هزینه پارک آبی هم مثلاً میخواهی بروی ماهی یک بار. خب، بنشین اولویتبندی کن. همه پنج میلیون را میخواهی با آن بروی پارک آبی، فستفود بخری؟ یا مینشینی برنامهریزی میکنی که آقا، چهار تومانش [صرف] این خرجهای ضروری [میشود]، یک تومانش میماند. در آن یک تومانش... (سپس اولویتبندی). درست است؟ امشب [درباره] اولویتبندی [صحبت میکنیم]. حالا آن اولویت اصلی چیست؟
دقت بکنید، خیلی مطلب مهمی است. متأسفانه خیلی بازتاب داده نشده است. مطالب صحبتهای حضرت آقا اصلاً نیاز به شرح هم دارد. ایشان به خاطر اینکه خیلی حساسیت ایجاد نشود، احساس میکنم شاید به این دلیل بوده که خیلی این مطالب حساسیت و درگیری اجتماعی ایجاد نکند؛ خیلی مبهم و کلی مطرح کردهاند. (که جاهای دیگر ایشان شرحشان را مفصل دادهاند که من انشاءالله برایتان آن جاهای دیگرش را یک مروری [میکنم]). ایشان میفرمایند: «خوب میدانید نظام اسلامی، دقت کنید، خوب میدانید نظام اسلامی اساساً برای تحقق معارف و شرایع اسلامی تشکیل شده است. هرکس حرف دیگری بزند، خلاف واقع است. هرکی هرچی دیگر بگوید، فلسفه تشکیل حکومت چیز دیگری نبود، همین کلمه بود.»
به هزار و یک دلیل: دلیل عقلی، دلیل علمی و دلیل تاریخی – که عرض کردم اول بحث – از روز اول شعار امام بزرگوار این بود که بایستی برای خدا، برای تحقق اهداف الهی و معارف الهی و شرایع الهی کار کرد. بعد هم به مردم گفتند. مردم هم با انگیزههای دینی عمدتاً برخاستند و حرکت انجام دادند. بنابراین در نظام اسلامی، کار برای خداست، برای تحقق اینهاست. این همین قدر صحبت آقا بود نسبت به این مطلب.
یعنی چه؟ یعنی چه؟ یعنی دولت، اصلیترین وظیفهای که دارد، عمل به اسلام است. «روبهرو مردم!» چه شعر مزخرفی است! روبهرو کدام مردم میایستی؟ مردمی که برای اجرای احکام دین انقلاب کردند؟ [یا] روبهرو آنهایی که میخواهند سنگ بیندازند که اینها اجرا نشود؟ کدام مردم؟ مردمی که جان دادند، بچهشان را دادند که اسلام اجرا بشود، روبهرو آنها میایستی؟
حکم اسلامی، قانون... یکیش حجاب است، صدها [قانون] دیگر هم هست، هزار جای دیگر هم هست. یکیش قضیه حجاب است که خب خیلی پررنگتر و جدیتر شده. یکیش امروز در این قضایایی که داریم که متأسفانه اینها اصلاً اهمیت داده نمیشود، یعنی اصلاً دیگر در رفته از دست. امروز من یک سری گزارشها و کلیپهایی را در مورد شراب میدیدم که چقدر عادی شده، چقدر فراگیر شده. چه گفت؟ و حالا یک بخشش این بخشهای مربوط به وزیر بهداشت [است]، گفت اینها را وزیر... چی خدمت شما عرض کنم؟ که یکیش مشکلات اینشکلی [است] که حالا مثلاً عوارض استفاده از الکل، بیماریها و اینها خیلی فراتر از اینهاست. بله، در جرم و جرائم چقدر اثر دارد؟ در تصادفات چقدر اثر دارد؟ در دعواهای خانوادگی، در قتلها چقدر اثر دارد؟ خودش شده یک راه دررو؛ میگویند: «طرف فلانی را کشته.» میگویند: «مست بوده.» خلاص! یعنی وکیل زور میزند که اثبات کنیم وقتی که او را کشته، مست بوده که تبرئه بشود. خب باشد، آنجا را تبرئه کردی. با خود این پدیده میخواهی چطور برخورد بکنی؟
شلاق دارد آقا! من چند نفر را شلاق بزنم؟ با بگیر و ببند و بزن و فلان و اینها درست نمیشود. اگر قرار بود درست شود... اگر تو بلدی، بیا تو انجام بده! این که نشد جواب، بنده خدا! این چه حرفی است؟ شما... همه هویت شما، مسئول این مملکت از رئیس جمهورش به پایین، از رئیس جمهورش... همه نقش شما، جایگاه شما، هویت شما... این را صد بار تا حالا گفتم؛ ولی خب چون آقا اشاره کردند، راحتتر میتوانم بگویم که اساساً این نظام برای همین است. غیر از این باشد، میشود طاغوت.
«جلسه با دولت دارم، الان [این حرفها را] میخورم، اشکال ندارد.» ولی حرف همین است؛ بالا بروی، پایین بیایی، این است. این نظام چون متولی اجرای اسلام است و نظام اسلامی است، طاغوت نیست. اگر اینجور باشد، طاغوت نیست. اگر اینجوری نباشد، طاغوت میشود. هر چقدر اینجور نباشد، همانقدر طاغوت میشود. همانقدر... طاغوت صفر و یک نیست که یا طاغوت است یا اسلام. نه! یا پنج درصد اسلام است یا پنج درصد طاغوت است؛ یا ده درصد، پنجاه درصد، نود درصد. صد در صدش حکومت امام زمان [عجلاللهفرجه] است.
حتی حکومت امیرالمؤمنین هم نتوانست صد در صد اسلامی بشود. نه اینکه چون امیرالمؤمنین صد درصد اسلامی نبود؛ امیرالمؤمنین صد درصد اسلام بود، [بلکه] اسلام صد درصد اجرا نشد. تفاوت بین اینکه رهبر صد در صد اسلامی باشد و اسلام صد درصد اجرا بشود، چه تفاوت [و] چیست؟ خیلی چیزها باید کنار هم باشد که اسلام صد درصد اجرا بشود. در حکومت امیرالمؤمنین، کسی مثل اشعث [در] مسئولیت قرار میگیرد؟ آنجایی که صد در صد اسلام است، اشعث فرمانده سپاه نمیشود. یک جاست که این صد درصدی میشود، آن هم حکومت امام زمان [عجلاللهفرجه] است. هرچند پیغمبر صد درصد خودش [بود]، صد درصد حق است. امیرالمؤمنین هم صد درصد حق است، حکومتشان هم حق است؛ ولی نتوانسته صد در صد اسلام را – بنا به شرایطی، دلایلی، مشکلاتی، ملاحظاتی، هرچه – صد در صد اجرا کند. این حرف اینجا هم همین است.
مسئله این است که شمایی که مسئولی، مشروعیتت و اصلاً این حقوقی که داری میگیری، سرِ همین است. اگر آن حقوقت میخواهد حلال باشد... چرا مثلاً ما امثال آقای روحانی را حرامخوار میدانیم؟ برای اینکه در مسئولیتی قرار گرفته، حقوقی گرفته که مشروعیت آن جایگاه را نداشته است. تعارف ندارد. شما رئیس جمهور این مملکت بودی. رئیس جمهور یعنی رئیس اجرای قوانین، فرامین بالادستی، احکام اسلام. وقتی میآیی میگویی: «من اینها را اجرا نمیکنم. من اصلاً بهشت نمیخواهم ببرم کسی را.» حقوقی که میگیری، میشود حرام.
اینها را دیگر نمیآیند بگویند حرامخوری شده، فقط مال آن کسی که آب میبندد ماستش [نیست]؛ حرامخوری [و] تعزیرات مال آن بدبخت است، فقط آن بنده خدا است؟ نه، حرامخوری این است. هرچه بیشتر میخوری، میبینی که حراملقمهتر میشود، بیشرفتر میشود، کثیفتر و خبیثتر میشود. به خاطر این است؛ چون حقوقی که دارد میگیرد مشکل دارد. بابت چه کاری داری حقوق میگیری آقا؟ «اکل مال به باطل» در فقه چی میگویند؟
من یک مسئولیتی به من دادهاند، از آن کارم اگر کم بگذارم، حقوقی که دارم دریافت میکنم، حرام است. آقا مگر نمیگویند کارمندی که در ساعت اداری مثلاً با گوشیاش بازی میکند، شبههدار میشود؟ یا مثلاً اگر خلاف مقررات باشد، حرام میشود، آن مقدار حقوق را برگرداند؟ شنیدهاید؟ یا چهجوری است که آن کارمند یک ساعت... حالا اصل کاری که باید انجام بدهد را انجام میدهد. اصل کار این است که پشت این میز بنشیند؛ مثلاً در بانک، واریز دارند، برداشت دارند، پول را بهشان میدهد، پول را میگیرد. اصل کار را دارد انجام میدهد. حالا یک ساعت مابینش مثلاً دارد کم میگذارد. اصلاً تو رئیس جمهور شدی که اسلام را اجرا کنی! مردم را میبری بهشت؟ بعد بگویی من نمیبرم؟ خب غلط میکنی! حقوق این هم نجاست. سگ نجستر است برای تو! حرفهای مهمی است که گفتم وقتی بروی درش میبینی خیلی چیزهای خطرناک از توش درمیآید.
مسئول جمهوری اسلامی که بنا ندارد اسلام را اجرا بکند، حقوقش حرام است. هر بخشی عهدهدار اجرای یک بخشی از اسلام است. حالا آن همه این دستگاهها را کی با هم هماهنگ بکند که همه با هم با آهنگ اجرای اسلام هماهنگ باشند و انجام بدهند؟ رئیس جمهور [میگوید]: «نمیخواهم کسی را ببرم بهشت انجام بدهم، حجتالاسلام والمسلمین!» اسم این [کار] چیست؟ همینجوری که من برایتان گفتم، همین را بروید استفتا کنید از مراجع. اسم [شخص] نیاورید، [چون] ملاحظات شاید باعث بشود پاسخ دقیق نشنویم. که آقا یک کسی وقتی وظیفهاش این است که اسلام را در یک بخش اجرا بکند، وقتی میآید میگوید: «من مسئولیت را میگیرم، ولی اسلامش را اجرا نمیکنم.» این اصلاً کاری به شخصیتش هم نداریمها! مؤمن، منافق، خوب، بد، بهشتی، جهنمی؛ به اینهایش کار نداریم. حقوقی که دارد میگیرد، حرام است.
تو بابت این شغل نباید حقوق بگیری. [اگر] میگوید: «خب، حقوق نمیگیرم، از دانشگاه حقوق میگیرم.» اولاً که حالا این بابا که اصلاً دانشگاهش کجا بود که بخواهد در دانشگاه درس بدهد و اینها. بعدش هم، حالا حقوق نگیری، پست را برای چی اشغال کردی، فلانفلانشده؟ مشکل دوم، این خیانت بعدی: پستی که اشغالگری! هم میروی جهنم. جای تو نیست اینجا، غصب است. آنجا حقوقت حرام بود، آن یک دلیل. این هم غصب است؛ یک جایی است که مال تو نیست، جایگاهش را نداری، صلاحیتش را [نداری]. هم غصب کرده، هم پولش را میگیرد.
اینکه میگوییم آقا مدیون شهدا و خانواده شهدا و اینها میشود، این است. اصلاً اینها [حرفهای] دهه هفتاد و اینها بود؛ خیلی این حرفها تند [بود] و الان دیگر از دهن افتاده: «شهدا یقه تو را میگیرند، جواب شهدا را چی میدهی؟ جواب خون شهدا را کی میخواهد بدهد؟» اینها دیگر الان عملاً از سکه افتاده؛ ولی واقعاً همین است. باید جواب دانه دانه، جواب قطره قطره خون این شهدا را بدهی. برای اینکه آن کسی که شهید شد، شهید چی شد؟ رفت، کشته شد که چی بشود؟ عاشق شهادت بود؟ از جانش سیر بود؟ دوست داشت کشته بشود که اصلاً خوب شد که مرد؟ بهش خوش به حالش؟ تازه باید شهدا الان در واقع مدیون ما باشند؟ ما اصلاً مدیون شهدا نیستیم؟ ما یک کاری کردیم که اینها کشته بشوند، بروند در بغل حوریها؟ آنها بعد از ما تشکر کنند؟ ما قرار نیست پاسخی بدهیم به شهدا؟ به ما چه کار [دارند]؟ اینقدر شهدا آنجا همسر...
نه، عزیز من! قرون به قرونش، ثانیه به ثانیهاش حساب و کتاب دارد. میگوید: «منی که کشته شدم به فتوای آقای خمینی، در هفده شهریور مثلاً کشته شدم، در شکنجه ساواک کشته شدم، در [سال] ۴۲ کشته شدم، بعد از انقلاب کشته شدم، در جنگ کشته شدم، دفاع از حرم کشته شدم، جنگ دوازده روزه کشته شدم و قس علی هذا، جنگهای بعدی کشته شدم؛ منی که خونم ریخته شده...»
البته به هر کسی هم شهید گفته نمیشود «عندالله» (ما اینجا البته به همه شهید میگوییم). عندالله فیسبیلالله باشد، در راه خدا باید کشته شده باشد. حساب و کتابش را ما اینجا نداریم، میزانش را که بخواهیم تشخیص بدهیم. ما به همه اینهایی که در جنگ دوازده روزه کشته شدند میگوییم شهید؛ چون میزان مصرّحش را نداریم که بخواهیم بفهمیم چه کسانی فیسبیلالله بودند، چه کسانی فیسبیلالله نبودند. فعلاً فرض بر اینکه همه اینها شهیدند؛ ولی در پیشگاه الهی باید فیسبیلالله کشته شده باشد. یک پارامتر اینشکلی دارد: همه این شهدای امنیت، همه شهدای مرز، همه شهدای مبارزه با مواد مخدر، مبارزه با قاچاق و همینطور اینها، برای چی کشته شدند؟ همه اینها را که با هم یک نقطه مشترکاند: «اجرای برای اسلام»، برای مملکت اسلام. متفاوتش میکند با سبیل طاغوت. داعشیها هم کشته میشوند. هرکی گلوله میخورد شهید نیست. هرکی خونش جاری میشود و میمیرد را بهش نمیگویند شهید. باید فیسبیلالله باشد. آن فیسبیلاللهاش هم این است؛ میگوید: «برای اسلام کشته شدند.» آن «برای اسلامش» چیست؟
میگوید یعنی آقا: «سیاست داخلیات بر اساس آنی که خدا و دین گفته، سیاست خارجیات بر اساس آنی که خدا و دین گفته، اقتصاد، حقوقت، دادگاه، قوه قضاییه، زندانت، همه اینها را...» حالا ممکن است خودش هم ملتفت به این نباشد، به صورت تفصیلی آگاه نباشد، حواسش جمع نباشد، با جزئیات نشناسد. اصلاً خودش هم ممکن است بلد نباشد، بنده خدا. همه شهدا که علامه دهر که نبودند که همه اینها را با جزئیات بلد باشند. یک انگیزهای دارد، یک هویتی دارد، یک روحیهای دارد. آن هویت، اسلامی است؛ متشرع، متدین. این دین را قبول دارد. هرچه هم که به گوشش برسد، برایش معلوم بشود که این حرف دین است، حرف قرآن است، حرف خداست، تابع و تسلیم است.
آن کسی که حاضر شده جانش را فدا بکند، به خاطر همین بوده است. حالا به تو مسئولیت دادهاند، گفتهاند اینها فدا شدند که دین جاری بشود. این مسئولیت دست شماست، دین را جاری کن! اینها کشته شدند. روی خون اینها یک صندلی گذاشتند. آن صندلی مال شماست. آن صندلی رئیس مجلس، آن صندلی رئیس قوه قضاییه، آن صندلی رئیس دولت، آن صندلی رهبر، آن صندلی رئیس صداوسیما و همینطور دانه به دانه باید حساب پس بدهند. تو در آن بخشی که مربوط به تو بود، برای جاری شدن این احکام، قانونمند شدن، منضبط شدن، عملی شدن، عملیاتی شدن این احکام، چه کار کردی؟
اولش، انگیزه و همت و دغدغه است. خوب دل بدهید! اولش این است که تو آن انگیزه و همت و دغدغه را داشته باشی. [اگر] طرف میگوید: «من اصلاً انگیزه بهشت بردن کسی را ندارم.» میگوید: «یک عده علاف و بیکارند مینشینند در مورد آخرت بقیه فکر میکنند. آخرت بقیه به من چه؟» فلانفلانشده، تو برای چی ریاست دست گرفتی در این وضعیت؟ تو باید بروی به «بکینافاس» مسئولیت بدهند که آنها هم آنقدر احمق نیستند که به مثل تویی مسئولیت بدهند. جای کسی حاضر شد به تو ریاست بدهد؟ عهدهدار امور بشوی؟ برو آنجا!
اینجای مملکت این همه خون داده برای اسلام، بعد تو با عمامه پیغمبر، با لباس دین، به عنوان عالم دین آمدهای که آن چیزی که حرف دین است را اجرا نکنی؟ نظام آموزش و پرورشمان: صد تا سند داریم از فرهنگ خودمان، هویت خودمان، از آن آموزههای دینی خودمان. این را بگذاری کنار، یک سند بینالمللی سکولار را مخفیانه برداری بیاوری اجرا بکنی؟ بعداً هم که صدایش دربیاید. اسم این چیست؟ آقا، من با جهنمش کار ندارم، من با حقوقش فعلاً کار دارم. چون هی میگفتند: «آقا این سکههایی که گرفتند را برگردانند.» بعد غصبی که این پنجاه سال موقعیتهایی که [در آن] کردهاند، آن قدم بعدیاش است.
بعد دیگر حالا برسیم به خیانتها و آثار این موقعیتها و آن حقوقی که گرفتند و سیاستگذاری که کردند. این فعلاً در دنیا اینقدر دستمان میرسد. بقیهاش دیگر در جهنم و قیامت و اینهاست، با خدا. آنقدر که فعلاً ما باید بهش رسیدگی کنیم، چون الان این حرف از محاکمه و اینها هست. محاکمه چی دقیقاً؟ و در محاکمه باید چه کار کرد؟ قبل از این هم که در دادگاه بخواهد محاکمه بشود، اول باید در افکار عمومی محاکمه بشود. محاکمه افکار عمومی این است: «تو که قبول نداشتی، غلط کردی این موقعیت را دست گرفتی. [ولی] آن کس که قبول داشتی، بنایش را داشتی، [و] یک جاهایی اشتباه کردی، آن را میشود یکجوری کوتاه آمد.»
بله، ما در زمان جنگ، فرماندههایمان افرادی هم بودند. خب، همه که حرفهای نبودند، کارکشته جنگ نبودند. سیاستگذاریهایی کردند، برنامهریزی کردند. در اداره جنگ ممکن است تلفاتی هم داشتیم. ممکن است؟ نه، قطعاً اینجور بوده. این خاطرات سردارهای جنگ را آدم میخواند، میبیند. میگویند: «آقا، فلان جنگ طراحیمان غلط بود.» [اما کسی را] محاکمه نمیکند. چرا؟ برای اینکه آدم خودش جلوتر از همه راه افتاده. بعضی از این فرماندهها خودشان هم شهید شدند در فلان عملیات. خودشان را دارند فدا میکنند. حالا یک اشتباهی است، انگیزهاش که درست است. هرچه هم که در توان داشته، به کار گرفته. حالا تشخیصش غلط بوده.
ولی فرض کنید یک کسی فرمانده جنگی بوده، سیاستش نجنگیدن بوده، بابت این حقوق میگرفته. اسمش چیست؟ طرف فرمانده جنگ حقوق میگیرد که چه کار بکنیم؟ که ما با صدام نجنگیم؟ هشت سال فرمانده بوده، کارش این بوده. گفته: «من را فرمانده جنگ کنی، من بلدم. من صد روزه جنگ را تمام میکنم. یک کلید دارم، آنجا میاندازم به کجا قفلش میکنم [و] جنگ را.» اینها حرفهای سیاسی است البته هنوز هم گزنده است. من دوازده سال است دارم این حرفها را میزنم. فحشش را هم از دوازده سال پیش، از قبل ریاست جمهوری آقای روحانی [شروع به] زدن و فحش را از همان موقع خوردم. یعنی از همان اولی که ایشان وارد این عرصه شد، اسنادش هم موجود است، مکتوباتش موجود است، صوتهایش هم موجود است. دوازده سال اینها را گفتم، فحشش را هم خوردم. تقریباً میتوانم بگویم شاید بینی و بینالله چیزی که امید دارم در قیامت دستم را بگیرد، همین حرفهایی است که در مورد آقای روحانی زدم. جدی میگویم، واقعاً دارم [میگویم]. شما ممکن است باورتان نشود، ولی خداوکیلی... نه، بالاخره تعریف و تجلیل و «حاج آقا بفرمایید» و «بهبه و چهچه» بوده. اینها [نه]. هر وقت گفتیم، معمولاً... یعنی هیچ وقت بهبه و چهچه معمولاً نشنیدیم. بعد این حرفها، تهمت و ناسزا و [چه] جلساتی، چه واکنشهایی که بنده ندیدم. از دانشگاه زور زدند حضرات ما را بیرون کنند وقتی مواضع ما را دیدند، سال ۹۶ اینور و آنور، تهمتهایی که زدند، پاپوشهایی که درست کردند. به هر حال امید داریم انشاءالله حقتعالی با عنایت و فضل و رحمت بیکرانش اینها را بپذیرد از ما؛ چون هیچی گیرمان نیامد، الحمدلله. از دنیایش که هیچی، هیچ آوردهای برای ما نداشت.
بعضیها خیلی حرفهای بودند، یعنی بعضی خداوندگار رنگ عوض کردن! تا [که] دولت [عوض شد]، تیپش، قیافهاش، حرفهایش همه عوض شده. همه پستهای پنجاه سال، پنجاه سال گذشتهاش را پاک میکند که یک کلمهاش وقتی با اینها تضاد نداشته باشد، بتواند کاملاً شخصیت جدیدی از خودش معرفی کند. در همه دولتها هستند، با همه کار میکنند. اشکال ندارد آدم با همه دولتها عرضه داشته باشد کار بکند؛ ولی موضع آدم باید صریح باشد. آنجا که آدم یک چیزی برایش روشن است، واضح است، یک خطری... «نفهم تا نفهم» به عنوان فحش یا به عنوان فعل امر نمیشود که. جان؟
سؤالی: شورای نگهبان که حالا شش نفر فقیه هستند [و] طرف رهبری [هستند]، انتخاب روحانی و امثالهم که در دوره اول این ایراد را داشتند، چرا غیر از بحث مصلحت نظام که آمار انتخابات و مشارکت را ببرد بالا، چیز دیگری بوده که مثلاً از طرف [آنها]؟
پاسخ: طرحش که خوب است، اشکال ندارد؛ یعنی که مطرح شد خوب است. البته از آن ریلگذاری جلسه کمی فاصله میگیریم، ولی اشکال ندارد. یعنی بنده طبعم همیشه به این بوده که در جلسات، ابهامی که مطرح بوده برایم اولویت داشته نسبت به مطلبی که [از قبل آماده شده]. بله، پاسخ مفصل بنده به کرات در جاهای مختلف، در ابعاد مختلف این بحث، مطالبی عرض کردهام که حالا میتوانم آدرس بدهم که دوستان اگر خواستند مراجعه بکنند. فعلاً پاسخ ساده و اجمالیاش این است:
اولاً نسبت به عملکرد شورای نگهبان: شورای نگهبان معصوم نیست. شورای نگهبان یک سری اطلاعاتی دارد، منابع اطلاعاتی دارد. بر اساس آنها برآورد میکند، میسنجد. تازه آنجا هم رأیگیری است، یعنی رأیها میشود هفت به پنج. ممکن است پنج نفر مخالف باشند، هفت نفر موافق باشند. آن هفت نفر هم ممکن است موافق بودنشان هر کدام بر اساس مصالح و اطلاعاتی باشد؛ یعنی این از آن زاویه نگاه میکند و آن یکی از یک زاویه دیگر نگاه میکند. این یک نکته. پس فرض اینکه اینها اشتباه بکنند، طبیعی است. اشتباه به معنای آن اشتباهی که تعمد داشته باشند نیست؛ از جنس آن اشتباهی است که فرماندهها در جنگ میکردند، یک لشکر شهید میشدند. از آن جنس است. «ملت به افلاک میرود!» درست شد؟ اشتباهات. یک نکته.
نکته بعدی این است که اشتباه را ببینید با گناه. گناهش گردنشان است، یک حرف است. اشتباه شده، یعنی خطای در تشخیص بوده، یک حرف دیگر است. خطای در تشخیص. حالا بنده مفصل بحث کردهام: انبیا که [پیغمبر] هستند، انبیا گناه [ندارند، ولی] خطایی در تشخیص دارند؟ مصداق واضحش حضرت موسی علیهالسلام. آمد سر و صورت هارون را، موهایش را کشید که این چه وضعی است؟ خب الان هارون واقعاً مقصر بود یا نبود؟ اگر مقصر بوده در گوسالهپرستی مردم، که این عقوبتش فقط سر و صورت کشیدن نیست، خیلی بیشتر از اینها عقوبت دارد؛ عامل مشرک شدن مردم است. اگر هم مقصر نبوده، برای چی سر و صورتش را میگیری، میکشی؟ یک سوال دیگر اینجا: کاری که حضرت موسی کرد، چی بود؟ اشتباه بود؟ گناه بود؟ چی بود؟ هرچه در این به پاسخ رسیدید، در مورد شورای نگهبان من همان را به شما جواب میدهم. این یکی.
نکته بعدیاش این است که همانجا هم در داستان هارون و موسی یک ملاحظهای دارد. هارون که پاسخ میدهد به حضرت موسی [گفت]: «خشیت أن تقول: فرّقتَ بین بنیاسرائیل.» من هراس این را داشتم که وقتی تو برگردی، اگر موضعی بگیرم، اگر تقابلی انجام بدهم، متهم بشوم به اینکه تفرقه انداختم در بنیاسرائیل. نه اینکه مطلقاً نباید هیچ کاری کرد، نه! کار من نبود، کار تو بود. واسه [برای] موسی آمد قائله سامری را جمع کرد. میگوید: «من مأموریتی که داشتم این بود که تفرقه نیندازم.»
شورای نگهبان هم جنس کارش با رهبری فرق میکند، جنس کار هارون با موسی فرق میکرد. شورای نگهبان وظیفه دارد کف صلاحیتها را مد نظر داشته باشد، توسعه در سلایق سیاسی بدهد، افراد وسیعتری بیایند، تنور انتخابات گرمتر بشود. حالا شماها انتقادتان به تأیید صلاحیت امثال آقای روحانی، آقای پزشکیان [است]. بنده انتقادم به عدم تأیید صلاحیت آقای لاریجانی در سال ۱۴۰۰ است. ممکن است باورتان نشود که مثلاً با این مواضعی که بنده دارم، مثلاً انتقادم به شورای نگهبان این باشد که چرا مثلاً سال ۱۴۰۰ آقای لاریجانی تأیید صلاحیت نشد؟ چرا پارسال تأیید صلاحیت نشد؟ برای شما حتماً عجیب است؛ برای اینکه با مبنایی که شورای نگهبان دارد.
البته من کار ندارم، آنها ممکن است چیزهای دیگری را مد نظرشان بوده در تأیید صلاحیت آقای لاریجانی. البته حضرت آقا یک موضعی گرفتند همان ایام که آن مسئلهای که مطرح شده بود در مورد لاریجانی که تأیید صلاحیت ایشان شده، تهمت است، باید جبران بشود. دوباره بعد از آن صحبت آقا، شورای نگهبان رأیگیری کرد، باز دوباره رأی نیاورد آقای لاریجانی. این استقلال شورای نگهبان خودش یک «پوئن» برای نظام [است]، یک کارت طلایی است، یک نکته.
در عین حال همه شخصیتهایی که در شورای نگهبانند، مراتب علمیشان یکسان نیست، سلایق سیاسیشان یکسان نیست، حتی سواد سیاسیشان یکسان نیست. ممکن است شمایی که صبح تا شب در مسائل سیاسی هستی، از تعداد زیادی از افراد شورای نگهبان، قدرت تحلیل سیاسیات بیشتر باشد. ممکن [است]، درست شد؟ واقعیتها. بنده گاهی بعضی از این نماز جمعهها [در] بعضی شهرها رفتم، میبینم همین مطالبی که در ایتا و اینها منتشر میشود، بنده خدا جمع کرده، مرتب کرده، دارد در نماز جمعه میگوید. گاهی بعضی مطالب خودمان را از دهان بعضی ائمه جمعه مثلاً میشنویم که امام جمعه دارد میگوید در نماز جمعه، خندهام میگیرد. نماز جمعه مطالب خود ما را... همین است. بنده خدا دارد اطلاعاتش را از اینور و آنور میگیرد.
حالا من که ارزشی ندارم، ولی ده تا تحلیلگر جوان سیاسی هستند در حوزههای مختلف. خود ما هم همینیم. الان مسائل مربوط به لبنان، بنده که سر رشته ندارم؛ نه منبع خبری متقن دارم، نه منبع تحلیلی متقن دارم. دو نفر سه نفر جوانیاند که حالا اسم نمیخواهم بیاورم که بنده اعتماد دارم. در مورد مسائل لبنان وقتی حرفی میزنند، اعتماد میکنم، تحلیلشان برایم مهم است. ممکن است اشتباه دربیاید، ممکن است یکی دیگر باشد، از این قویتر باشد. ممکن است منبع تحلیل من این باشد، منبع تحلیل شما یکی دیگر باشد. این در مورد شورای نگهبان هم هست. بماند که اینها شخصیتهای پیچیدهای هم هستند.
بعد از این افرادی که تأیید صلاحیت میشوند، آنقدر هم نیستند، آنقدر نمایان و واضح و روی کار نکردهاند که برای همه واضح باشد اینها که بودند و چه بودند. مثل آقای موسوی را کی احتمال میداد وقتی تأیید صلاحیتش کردند سال ۸۸ بیاید این قضایا را علم بکند؟ ابداً کسی احتمال [نمیداد]. قطعاً آن فقهای شورای نگهبان، فکر کنم همهشان یک سکته زدند بعد از انتخابات ۸۸. صلاحیتش کرد بر اساس دادههای خودش، بررسی کرده، میگوید: «آقا هشت سال نخست وزیر بود و فلان.» این یک نکته که خیلی جای توضیح مفصلتر هم داردها! من دارم ساده میگویم که رد شوم؛ یعنی مختصر میگویم.
نکته دوم خود مصلحت نظام است. یعنی ما نباید در مورد مصلحت نظام یکجوری صحبت بکنیم که خب مثلاً پنج تا علت دارد، یک علت خیلی سست و شل و ول دارد به اسم مصلحت نظام که خیلی کشکی است [و] برویم سراغ آن چهار تا علت. نه! قویترین علت در تحلیل این مسائل، مصلحت نظام است.
مصلحت نظام یک چیزی است که امیرالمؤمنین به خاطرش خانهنشین میشود. امیرالمؤمنین به خاطرش با قاتل همسرش بیعت میکند. «بیعت میکند» گفته نمیشود در روضههای فاطمیه. بعد از شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها، امیرالمؤمنین خودش رفت با خلیفه اول بیعت کرد. علتش را هم گفتند. گفتند: «تا وقتی فاطمه بود، کان لعلی وجه فی الناس.» علی یک اعتباری بین مردم داشت. به خاطر همان [هم] بیعت نمیکند. [امام] میگوید: «بعد از فاطمه دیگر به چشم از بین رفت.» خودش بیعت کرد با قاتل همسرش. غیر از مصلحت نظام چه علتی دارد؟ چه چیزی مهمتر از مصلحت نظام؟ مصلحت نظام خیلی مهم است.
مصلحت کدام نظام؟ کدام نظام اصلاً؟ نظام یعنی چه؟ اول بحث عرض کردم. نظام یعنی همان مجموعهای که قرار است اسلام را اداره بکند، اسلام را اجرا بکند در مملکت که امروز دست همینهاست. مردم با همینها خو میگیرند، از همینها پذیرش دارند. علی قطعاً قابل مقایسه با اینهایی که الان کار را دست گرفتهاند نیست. قابل قیاس با همدیگر نیستند. ولی اینها به مدیریت امیرالمؤمنین تن نمیدهند، پذیرش ندارند، اقبال ندارند. اینها پیغمبر را قبول دارند؟ نه! پیغمبر برادر علی، پیغمبر داماد فلانی روشن است. پیغمبر داماد فلان خلیفه، پیغمبر پدرزن علی. نه! پیغمبر پدرزن عثمان. برایتان عجیب است دیگر اینها! بعد میفرماید که: «آن یکیها را به خاطر قرابت، آن یکی را به خاطر فلان... من همه اینها را داشتم، با من بیعت نکردند. دانه به دانه کمالاتی که من داشتم به یک نفر دادند، با همان باهاش بیعت کردند.» جالب نیست؟ آن شد پدر خانم، این شد داماد، آن شد فلان، آن شد صحابه، آن یکی شد چیچی. دانه به دانه فضایلش را هرکی آمد باهاش یک حکومتی راه انداخت. همه را یکجا [علی] داشت، تن نمیدادند. خب، حالا چه کار کنیم؟ حالا که سد نمیشود، چه کار کنیم؟ حالا که پیغمبر و علی را نمیخواهند، چه کار کنیم؟ بعضیها ایدهشان این است که وقتی نمیخواهند، هیچی! اینها را عبارت محترمانهاش این است که «مشنگ» ام! [حالت علمی محترمانه...]