این مجموعه جلسات «اقامه دین» نگاهی تازه و پرحرارت به مفاهیم بنیادین دین دارد؛ از نقد سادهسازیهای سطحی مثل «خلاصه قرآن در پنجاه ثانیه» گرفته تا تبیین عمیق انتظار واقعی امام زمان (ارواحنا فداه). در این مباحث روشن میشود که اقامه دین یعنی پذیرش کامل همه ابعاد دین، نه انتخاب گزینشی بخشهای دلخواه. سخنران با مثالهای روشن از تاریخ اسلام، انقلاب اسلامی و حتی تحولات معاصر، نشان میدهد که اولویت اصلی جامعه مؤمن، چیزی فراتر از معیشت است: حفظ و اقامه دین. این جلسات با نگاهی اجتماعی، سیاسی و معرفتی، بهویژه با محوریت سیره اهل بیت (علیهمالسلام)، تصویری متفاوت و جذاب از «دین در زندگی امروز» ارائه میکند که مخاطب را به فکر و تصمیمی تازه فرامیخواند
فرمان صریح قرآن: دین را تکهتکه نکنید؛ گزینش ممنوع! [01:12]
سرّ آبادی دنیا؛ با اقامه کامل دین، آسمان و زمین بر شما میبارد. [04:14]
کنایه به شیفتگان تکنولوژی؛ معامله پرضرر در معاوضه ملائکه خادم، با هوش مصنوعی. [05:40]
منشور خلیفةاللهی انسان: «اطاعتم کن تا تو را مثل خودم گردانم». [14:35]
استراتژی نبرد مدرن؛ پنهان شدن دشمنِ بزدل پشت هوش مصنوعی و فرمان ترور فرماندهان، با یک دکمه. [21:25]
چهره واقعی مأمون؛ عالِمی خبیث که با سلاح دانش به جنگ دین آمد. [25:50]
امام رضا (ع)، سپر اسلام بود در برابر تهاجم «دانشبنیان» مأمون عباسی. [27:05]
تدبیر هوشمندانه و مظلومانه امام رضا (ع)؛ شهادتش را مدیریت کرد تا از قیامِِ منجر به شکستِ شیعیان جلوگیری کند. [30:30]
درهای بسته طوس به روی امام جواد (ع) گشوده شد تا پدر را در آغوش بگیرد. [35:57]
تفاوت جانسوز آخرین وداع: سر امام رضا(ع) در آغوش پسر بود، اما سر حسین(ع) در دست قاتل. [38:20]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسِّرْ لی امری و احلل عقدة من لسانی یَفْقَهوا قولی.
در سوره مبارکه شورا، آیه سیزدهم، خدای متعال میفرماید: «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا». خدا برای شما دین را تشریع کرد؛ شریعت به شما داد، با آن چیزهایی که به حضرت نوح، اولین پیغمبر صاحب شریعت (علیه السلام)، توصیه کرد.
«وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ»؛ با آن چیزهایی که به خودت، به پیغمبر اکرم، وحی کردم.
«وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى»؛ آن چیزهایی که به ابراهیم، موسی و عیسی (علیهم السلام) توصیه کردم. این شریعت را که معرفی میکند، که به حضرت نوح، به ابراهیم، به موسی، به عیسی (علیهم السلام) و به پیغمبر اکرم داده، حالا چه کار باید بکنید؟ «أَنْ أَقِیمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ»؛ حالا کار شما این است که دین را اقامه کنید و در آن تفرقه نداشته باشید.
این «تفرقه نداشته باشید» معنایش این نیست که خودتان با همدیگر تفرقه نداشته باشید. علامه طباطبایی میفرماید که «تفرقه نداشته باشید» یعنی آن را تکهتکه نکنید؛ نگویید: «اینجاها را اقامه میکنیم و اینجا را اقامه نمیکنیم.» فرق بگذارید بین این تکهها و آن تکهها. نگویید: «آها، اینها خوب است، حال میدهد، میچسبد، مزه میدهد؛ اینجاها نه، اذیت نکنیم، سخت نگیریم، فشار نیاوریم!»
همهاش را باید اقامه کنید. همهاش را که اقامه کنید، برکات نصیبتان میشود که چه برکاتی! عرض میکنم. البته دیروز هم عرض کردم؛ هم خودتان استاندارد میشوید، هم زندگیتان استاندارد میشود، هم عالم برای شما استاندارد میشود. در مقیاسی که باید قرار بگیرید، قرار میگیرید؛ مثل خورشید و ماه و ستاره و ابر و باد که همه در مقیاس خودشان هستند، برای همین کاری که باید انجام دهند، انجام میدهند. آن غرض و غایت و هدفی که برای خلقت اینها بوده، تأمین شده؛ چرا؟ چون تن دادهاند به نقشه خدا. شماها هم اگر تن بدهید به نقشه خدا، هدف شماها هم تأمین میشود و عالم آباد میشود.
ظهور امام زمان همین است. آبادی زمانه ظهور این شکلی است: همه در مقیاس خودشان قرار میگیرند، همه آن چیزی که باید باشند و آن کاری که باید بکنند را انجام میدهند. این است که عالم آباد میشود.
آیه دیگری از قرآن داریم که حالا انشاءالله اشاره میکنم. میفرماید که اینها اگر تورات را اقامه میکردند... بحثش مرتبط به این است که آن اقامه دین — دینی را که باید اقامه کرد و حالا توضیح میدهم انشاءالله اقامه دین یعنی چه — اقامه دین به اقامه آن منبع دین است. منبع دین چیست؟ برای ما قرآن است، برای یهودیها تورات و برای مسیحیها انجیل. آن منبع دین اگر اقامه بشود، دین اقامه میشود. حالا ببینید قرآن چه میگوید:
آیه ۶۶ سوره مبارکه مائده: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْهِم مِّن رَّبِّهِمْ»؛ اگر تورات را اقامه میکردند، انجیل را اقامه میکردند و هرچه که از جانب خدا برایشان نازل شده بود اقامه میکردند، چه میشد؟ میرفتند بهشت؛ فقط همین!
یک چیز دیگر میفرماید: اگر تورات و انجیل و آن کتاب آسمانیشان را اقامه میکردند، چه اتفاقی میافتاد؟ «لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ»؛ از بالای سرشان روزی میخوردند و از زیر پایشان هم روزی میخوردند؛ دنیا و آخرتشان آباد میشد.
الان یک هوش مصنوعی مثلاً آمده، شما سؤال میکنید، ازش جواب میگیرید. حالا با آن کار میکنید... چه چیز پیچیده و عجیب و جذاب و حیرتانگیزی است برای ماها! بنده خودم چون صبح تا شب با هوش مصنوعی کار میکنم، میتوانم یک دوتا تکه هم بهش بندازم. واقعاً هم شگفتانگیز است، واقعاً جذاب است، کار راه انداز است. البته اشتباه و سوتی و خطا و سرهم کردن و اینها زیاد دارد فعلاً؛ حالا احتمالاً بعدها باز بهتر هم میشود.
به وجد میآییم که: «آه، چه جالب! اینجا نشستهام، چهار تا کلمه تایپ میکنم، ویس میفرستم، صدا میفرستم، آن با من حرف میزند، جواب میدهد و اسمم را صدا میزند. در لحظه سؤالهایم را جواب میدهد.» حالا چقدر هم به هم میبافد، قروقاطی اشتباه! وای، چه زمانهای!
بعد تازه آنهایی که اینها را تولید کردهاند، میگوییم که: «این را میگویند زندگی! اصلاً اینها عین ایمان است! اینها مؤمناند! اینها میروند بهشت! اینها درستاند! شماها چی دارید؟ ما چی داریم؟» اینها هوش مصنوعی درست کردهاند، ما عقبافتادهها صبحها میرویم دعای کمیل و روضه. اینها چه کار میکنند؟ آن وقتی که شما در دعای ندبه هستید، اینها دارند هوش مصنوعی تولید میکنند! چقدر هم خوشحالیم!
خب خدا چه میگوید؟ میگوید: «ابله! من برای تو ملائکه خلق کرده بودم: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ»! هوش مصنوعی چیست؟ تو قرار بود سؤالهایت را از ملائکه بپرسی. ملائکه را خلق کردند سؤالهای تو را جواب دهند. جبرئیل را برایتان خلق کردم.» بعد به یک چهار تا صفر و یک که سرهم کردهاند، چهار تا اطلاعات غلطغلوط سرهم میکند؛ نه احساسی دارد، نه شعوری دارد، نه احاطهای دارد، نه درکی دارد، نه ارتباطی به مبدأ هستی دارد، نه از گذشته سر در میآورد، نه از آینده خبر دارد. به این دل بستی، اسم گذاشتی علم، تکنولوژی، زندگی؟ تکنولوژیها همین! بعد تازه میگوید: «آنهایی که این را ندارند، بدبختاند، بیدیناند، کافرند.» شماها چه دارید؟ خیلی همهچیز قروقاطی شده!
«تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ». «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا». روایت است: «آن ملائکه نوکر ما هستند، خادم حرم، خادم امام رضا (علیه السلام).» خدا ملائکه را خادم شماها آفریده، نه! خدام ما هم خادم اهل بیتاند، بلکه «خُدَّامُ مُحِبِّينَا»؛ خادم محبین ما هستند، ملائکه. رئیس این ملائکه علمی، فرهنگی و اینها که حضرت جبرئیل است، آن هم کارش این است.
بودند افرادی، حالا قرآن موارد خاصی را مثال میزند؛ مثل حضرت مریم (سلام الله علیها). ملائکه آمدند به ایشان بشارت دادند، ملائکه را میدید، با ملائکه گفتگو میکرد. انسان بالاتر از این میتواند برسد؛ ملائکه چیست؟ آدم میتواند علیالدوام با خود خدا گفتگو کند، خدا با او حرف بزند.
«کَلَّمَهُمْ فِی ذَوَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود؛ فرمود: «خدا بندگانی دارد که جرعهجرعه شراب معرفت میخورند. خدا در عمق مغزشان، در عمق عقلشان با اینها گفتگو میکند.» برای اینجا خلق کردهاند. راهش هم اقامه دین است، اقامه قرآن است.
فرمود: «شما همین کتابهایتان را اگر اقامه کنید، هرچه گفته، هرچه گفته، عمل کنید. اینور و آنورش هم نکنید. نگویید: «اینجاها خوب است، خوب عمل میکنم؛ آنجاها نه!»» «آها، اینجا گفته به والدین احسان کنید؛ خیلی جالب است! آقا، صله رحم هم خیلی خوب است!» «نه، این شراب و اینهایش را دوست نداشتم. حجاب و اینها سلیقهای و شخصی است، گیر ندهیم. آن آیه «لَا إِكْرَاهَ فِی الدِّينِ» را خیلی دوست داشتم، ای کاش بیشتر کنند!»
قروقاطیاش نکن، اینور و آنورش نکن! «لَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ»؛ بخشبندی نکن، Select نکن! نگویید: «این چهارتا را میخواهم، آن پنجتا را نمیخواهم.» همهاش را با هم درجا قبول کن، همهاش را با هم عمل کن، بعد ببین چه میشود!
شخص تو اگر عمل کند، برکاتش را شخص خودت میبینی که حالا بهش میگویند فرج شخصی. جامعهتان عمل کند، جامعهتان برکاتش را میبیند. درهای برکات را به رویتان باز میکند. «لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ»؛ از بالای سر میخورید، از پایین پا هم میخورید. یعنی چه؟ توضیح بده! از پایین پا... «لَأَكَلُوا»؛ این «اَکَلَ» یعنی چه؟
الان میفرماید: «منظور ظاهراً این خوردن ظاهری نیست، تنعم و متنعم میشوید. دائم دارد برایتان روزی میریزد؛ از زیر پایتان، از بالای سرتان، از زمین و از آسمان، از ملک و از ملکوت، از ماده و از معنا. زمین هرچه دارد در اختیار شما قرار میدهد، آسمان هرچه دارد در اختیار شما قرار میدهد. موجودات زمینی نوکرتان هستند، موجودات آسمانی نوکرتان هستند.»
«مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا»؛ هرچه در زمین است، هرچه در آسمان است، مال شماهاست.
فرمود خدای متعال: «همه عالم را برای تو آفریدم و «خَلَقْتُکَ لِأَجْلِی»؛ تو را هم برای خودم آفریدم.» بعد این جمله فوقالعاده: «عَبْدِی أَطِعْنِی حَتَّی أَجْعَلَکَ مِثْلِی»؛ بنده من، حرف من را گوش بده تا من تو را مثل خودم کنم. (مثلی) «مِثْلی» غلط است. بعضیها میخوانند: «مثلی». من تو را مثل خودم میکنم. من دستور میدهم، همه کائنات انجام میدهند.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت: «خدایا میخواهم ببینم!» خیلی زیباست این آیات! «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَیٰ». حالا این را در پرانتز سریع بگویم؛ چون بحثمان به این مرتبط نیست، از این داستان باید زود رد بشویم؛ ولی چون داستان مهمی است، یک اشارهای به آن بکنم.
حضرت ابراهیم به خدای متعال گفت: «خدایا، به من نشان بده.» معمولاً غلط تحلیل میکنند این داستان را. میگویند که حضرت ابراهیم گفت: «خدایا، میخواهم قیامت را ببینم!» بابا، حضرت ابراهیم شأنش بالاتر از این حرفهاست. نگفت میخواهم ببینم. این را دیگر نکات لطیف و فنی آیتالله جوادی، استاد عزیز و بزرگ، فرمودند.
نفرمود «کَیْفَ تَحْیَا الْمَوْتَیٰ»، فرمود: «کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَیٰ»! بین این دو تا تفاوت است. نفرمود: «میخواهم ببینم مردهها چگونه زنده میشوند؟» عرض کرد به خدای متعال: «میخواهم ببینم چه شکلی تو زنده میکنی مردهها را.» بالاتر از این بود. قبول داشت که خدا زنده میکند. اینکه مردهها زنده میشوند که هیچی، این هم که خدا اینها را زنده میکند هیچی. میخواست این «چگونه زنده کردن» را ببیند. دغدغهاش چی بود؟ میخواست ببیند من هم هستم یا نه؟ من هم مظهر اسم «مُحْیِی» شدم یا نه؟ تو حیات میدهی، میخواهم ببینم من هم که خلیفه توام، بنده توام، خلیل توام، میتوانم زنده کنم؟
قشنگیاش اینجاست. خدای متعال چه گفت به حضرت ابراهیم؟ «چهارتا پرنده برمیداری، تکهتکه میکنی، اول ذبح میکنی، تکهتکه میکنی، هر کدام را سر یک کوه میاندازی. «ثُمَّ ادْعُهُنَّ»؛ بعد صداشان میزنی. تو صدا میزنی. بعد چه میشود؟ «یَأْتِینَکَ سَعْیًا»؛ میدوند سمت کی؟ سمت تو! تو صداشان میزنی، میدوند سمت تو. این میشود مظهر اسم «مُحْیِی».»
حالا ما به هوش مصنوعی دو تا سؤال میدهیم، جواب میگیریم، خدا را دیگر بنده نیست! بالا و پایین دین را مسخره میکند. ما را خلق کردهاند که تکههای پرندهها را از سر کوههای مختلف صدا بزنیم، همه بدوند سمت ما، زنده بشوند. چهار تا کلمه میفرستد برای یک سرور، جواب غلطغلوط بهش میدهند، جفتک میزند به قبر و قیامت و بالا و پایین و امام زمان و قرآن و دین و آخوند و مسجد و هیئت. چقدر آدمیزاد احمق است! «تو از کنگره عرش میزنی صفیر / ندانمت که در این دامگه چه افتاده است.»
تو آمده بودی این بشوی، مثل خدا بشوی! تو را «خلیفة الله» خلق کردهاند، «خلیفة الرحمن» خلق کردهاند. او دستور میدهد، همه گوش میدهند. به عالم هم سپرده گفته: «من یک موجود میخواهم خلق کنم، هرچه گفت، گوش میدهید، ولی به شرط اینکه هرچه گفتم، گوش بدهید.» آن را به او میگویند خلیفه. هرچه گفتم گوش بدهید، این میشود اقامه دین. آدم را که نگاه میکنی، آن خلیفه خدا اینجوری است. ببینی آقا، این سر و تهش همهاش حرف خداست، دستور خداست، رفتارش همهاش آیات قرآن است.
به همسر پیغمبر — که حالا البته خیلی چون بهش علاقهای نداریم اسمش را نمیآورم — یکی از این همسران پیغمبر گفتند که: «اخلاق پیغمبر را توصیف کن.» کلمه جالبی گفت، گفت: «خُلُقُهُ الْقُرْآنُ». پیغمبر، همین پیغمبر مجسمه قرآن است. خلیفه خدا یعنی اقامه دین، یعنی دین اقامه بشود.
اینجوری که شد، عالم به اراده او دارد میچرخد؛ چون خودش از خودش ارادهای ندارد، ارادهای نمانده برایش. همه وجود این لبریز شده از اراده خدا. چقدر قشنگ است وقتی در وجود یک نفر هرچه هست اراده خداست! هر ارادهای که بکند، به هر جای عالم که دستور بدهد، به عنوان اراده کی تلقی میکنند؟ اراده این یا اراده خدا؟ اراده خدا! امشب خلیفه خدا، امام معصوم این شکلی است.
در اوج (درجه بالا) میتوانیم یک نمایی، یک گوشههایی را در تبریز ببینیم. قبر یک باربر — حالا معروف به «حمّال تبریزی» — معروف است. قبرش هم حالا من که البته تا حالا توفیق نداشتهام؛ البته دعوت زیاد شدهایم به تبریز و اردبیل و اینها، ولی تا حالا آن طرفها نرفتهایم. همه ایران تقریباً رفتهایم.
میگویند که ظاهراً یک مقبرهای در شهر تبریز دارد ایشان. گفتند که یک روز رد میشد، داستان این حمّال این است: رد میشد، یک بچهای از پشتبام سقوط کرد. مادر شروع کرد جیغ و داد و گریه و اینها. این حمّال هنوز بچه زمین نخورده بود، مثلاً یک طبقه مانده بود، با دستش اشاره کرد — حالا به همان زبان ترکی که من بلد نیستم — برگشت گفت که: «وایسا.» بچه همانجا متوقف شد.
آمد با دستش بچه را گرفت، داد به مادرش. گفتند: «اوه، چه کردی؟! این چی بود؟ کرامتی از تو صادر شد؟» گفت: «بابا، یا خدا! هرچه گفت، من گفتم چشم. حالا یک بار هم ما یک چیزی به خدا گفتیم؛ یک بار هم ما گفتیم.»
روایت دارد، مخصوص ماه رجب، خدای متعال به ملکی میفرماید: «برو اینها را صدا بزن. اسم ملک، ملک «داعی» است. با «عین» است، دایی نیست؛ اشتباه نکن! ملک داعی.»
میفرماید: «برو صدا بزن بندههایم را. چندتا جمله از قول من به اینها بگو. یکیاش این است: «أَنَا مُطِیعٌ مَنْ أَطَاعَنِی».» یعنی چه؟ این جمله از قول من، خدا. برو به اینها بگو: «من مطیع آنی هستم که اطاعت من را بکند.»
چون وقتی اطاعت خدا میکنی، اصلاً دیگر ارادهای نمیماند برایت. بدهبستانی نیست که حالا دو تا تو حرف من را گوش بدهی، دو تا من حرف تو را گوش میدهم. کاسبی نیست. تو وقتی همه وجودت میشود حرف گوش کردن خدا، دیگر دستور تو، دستور من ندارد. آینه این میشود، مثل این میشود. خلیفه.
راهش چیست؟ اقامه دین در وجود خودش. اگر دین را اقامه کرد، میشود خلیفه خدا. در جامعه اگر دین را اقامه کرد، این جامعه میشود «خُلَفَاءَ فِی الْأَرْضِ». «یَجْعَلْکُمْ خُلَفَاءَ فِی الْأَرْضِ»؛ خدا میخواهد شماها را خلیفه کند در زمین. زمان امام زمان این شکلی میشود.
اهل بیت آمدهاند ما را به اینجا برسانند. اینهمه بگیر و ببند و دنگ و فنگ ندارد. همه آمادهاند. کهکشان و کوه و ذرات و سنگ و ابر و باد، همه ایستادهاند؛ تو دستور بدهی، گوش میدهند.
ما صدها راه داریم میزنیم؛ از آن جاهای دوردور سنگ را برمیداری، میشکافی، میزنیم، فلان میکنیم تا به اتم برسیم، اتم را فلان کنیم... بعد هزار تا خسارت و بدبختی و نابودی و اینها! این حرفها را دیگر ندارد. تو اراده کن! چرا اینقدر دور میزنی؟ میخواهد فقط حرف خدا را گوش ندهی. تو گوش بده، همه اینها مفت و مجانی مال تو. به امر تو خورشید جابجا میشود.
مگر به امر امیرالمؤمنین خورشید جابجا نمیشد؟ مگر به دستور پیغمبر ماه جابجا نمیشد؟ چرا؟ چون پیغمبر از خودش دستوری ندارد. همان نظامی که خدا به عالم حاکم کرده، همان خطی که به خورشید داده که: «میروی جلو.» حالا یک بار خدا گفته: «یک کم بیا عقب.»
مثلاً خدا دارد بهش میگوید. اینکه زبان علی نیست. خورشید اینجا گیر نمیافتد بگوید: «خدایا، علی اینجور میگوید، من ماندهام اینجا، الان حرف تو را گوش بدهم یا حرف علی را گوش بدهم؟ تکلیف ما را معلوم کن!» بابا، علی مگر از خودش حرفی دارد؟ او که میگوید: «من گفتم.» در وجود او مگر چیزی مانده جز خدا و امر خدا و دستور خدا؟
دین این است، اقامه دین این است. این است که آباد میشوی، این است که نجات پیدا میکنی. ولی اقامه دین چه میخواهد؟ اول علم میخواهد. خدا را بشناسی، دین و حرف خدا را، دستور خدا را. در جامعه هم همین است. اقامه دین در جامعه علم میخواهد، گفتگو میخواهد، بیان میخواهد، شفاف کردن.
امام رضا (علیه السلام) اینجا یک نقش پررنگی دارد در تاریخ. دیالوگ... با توجه به اینکه امروز هم دیرتر خدمت رفقا رسیدیم، وقتمان هم کم است، بحث را کمکم جمعش بکنم انشاءالله. یک وقت دیگری بشود مفصلتر به این موضوع بپردازیم. چون موضوع مهمی است، خصوصاً نقش امام رضا (علیه السلام). حالا هم خود بحث علم خیلی بحث مهمی است، هم بحث امام رضا (علیه السلام) خیلی مهم است.
شما همین امروز هم میبینید دیگر؛ حرف اول را در عالم، در زندگیها چه میزند؟ علم و دانش. شما در همین جنگ اخیر... خب، مردم ایران، مردم شجاعیاند، در طول تاریخ نشان داده؛ حالا به خصوص در روایت، مردم خراسان را فرمودهاند که مردم خراسان شجاعاند. واقعاً هم همین! ولی الان دیگر زمانهای نیست که شجاعت به تنهایی کار بکند. الان شجاعت یک طرف، آن دانش و علم و تکنولوژی.
یهودیها اتفاقاً ترسوترین و بزدلترین آدمها هستند، ولی اصلاً دیگر در میدان نمیآیند. یک دختر ۱۸ ساله نشسته دارد پپسی میخورد، بغلش هم حالا چهار تا کوفت و زهرمار دیگر میخورد، یک دکمه میزند، ۱۰ تا فرمانده را میفرستد هوا با هوش مصنوعی. اصلاً آدم کار نمیکند. یک فرمانده را مینشینند تحلیل رفتار میکنند که مثلاً این شب عید غدیر در این ۵ سال اخیر، شبهای عید غدیر کجاها رفته است؟ یک شب خانه مادرش بوده، یک شب محل کارش بوده، یک شب این خانه بوده، یک شب آنجا بوده. شب عید غدیر ۱۴۰۴ این چهار تا نقطه را میدهم به هوش مصنوعی، عین چهارتا را میزند. همین کار را کردهاند دیگر.
تحلیل رفتار میکند. الان که خیلی پیچیدهتر هم هست. با همین تکنولوژیها، با همین گوشی شما، با همین صدایی که از شما میشنود؛ حالا مخصوصاً هوش مصنوعی — حالا بنده البته هوش مصنوعی ایرانی، حالا چقدر ایرانی باشد، حالا یک بحث دیگر است — با همین هوش مصنوعی که حالا ما مینشینیم سیر تا پیاز درد دل میکنیم، اصلاً به درد دل شما هم کار ندارد. اصلاً لازم نیست مستقیم با آن صحبت بکنی. به تمام اطلاعات شما، به صدای شما دسترسی دارد، به آن محیطی که در آن قرار میگیری، لوکیشنهایی که در آن رفتوآمد داری دسترسی دارد. همه اینها را واکاوی میکند، از تویش داده در میآورد.
خیلی پیچیده است، خیلی عجیبغریب است. دیگر شجاعت به تنهایی کفایت نمیکند. آنها اصلاً هیچ شجاعتی ندارند. بزدلترین و ترسوترین آدمهای دنیا را میبینی، تقوتوق دارند اینور و آنور میزند. الان زمانی است که علم حرف اول را میزند. این هم که ما توانستیم بایستیم اینجور قدرتمندانه، برمیگشت به آن پیشرفت و سیری که در این سالها داشتیم. البته در بعضی دولتها این شتاب علمیمان ضعیف شد. واقعاً خائن بودند بعضیهایشان. حالا هستهای را نابود کردند، موشکی را نابود کردند، شتاب علمیمان را آسیب زدند، مملکت را درگیر حواشی کردهاند، به اقتصاد آسیب زدند، به فرهنگ آسیب زدند. این برمیگردد به همین آدمهایی که اهل اقامه دین نیستند. این خیلی مهم است.
باید نوبت تجربه بشود برایمان. آدمهایی را بیاوریم، بهشان مسئولیت بدهیم که اولاً دانش داشته باشند، حالیشان بشود، سر در بیاورند، بفهمند و دنبال اقامه دین باشند، دنبال دستور خدا باشند. آن دستور خدا... خداست که کار میکند، جدا از برکتی که دارد، این استاندارد میکند روی زندگی، روی جامعه.
الان مشکلمان در اقتصاد همین است. اقتصاد در آن اقامه دین نشده. دادگاههایمان اقامه دین نشد. همهجا است. در سینما هم باید اقامه دین بشود، در پوششمان هم اقامه دین بشود، در معماری دادگاهمان، دانش حقوقمان، اقتصادمان، سیاستمان. ولی همه اینها چه میخواهد؟ پایهاش همهاش چیست؟ آن علم باید اول باشد. ما الان در اقتصاد گیر اصلیمان این است که آن علممان مشکل دارد. که اینجا میگویند باید تولید علم بشود؛ یعنی یک علمی که مبتنی بر این آموزههای وحی است، این باید بیاید. نه اینکه شما اقتصاد خودت را با آموزههای غربی و سکولار و اینها بگیری، بعد مثلاً میخواهی که در دانشگاه اقتصاد اسلامی را با یک دعای کمیل خواندن و زیارت عاشورا خواندن، مثلاً دانشجوهایت راه بیندازند که نمیشود. بحث مفصلی است. نمیخواهم خستهتان کنم. ساعت سه و نیم بعد از ظهر وقتش الان نیست. یک وقت دیگری میخواهد.
بین خلفای ظالم — که خب اینها دنبال آسیب زدن به زندگی مردم بودند، آسیب زدن به دین بودند، دنبال اقامه دین نبودند، بلکه اقامه ظلم و اقامه کفر بودند — یکی از همه اینها بیشرفتر بود، خبیثتر بود، کثیفتر بود. آن هم که بود؟ آقا مأمون عباسی. چرا؟ چون این موجود خبیث، این شیطان بزرگ، دانشبنیان کار میکرد. خیلی عجیب است!
بقیه بیسواد بودند، کمسواد بودند، عیاش بودند، هیچی را اصلاً تشخیص نمیدادند، اصلاً حالیشان نمیشد. معمولاً این شکلی بودند، دنبال قدرت بودند، جنگجو بودند. مأمون یک چیز عجیبغریبی بود؛ سیاستورز، دیپلمات، باسواد و دانشبنیان. درها را باز کرد برای اینکه اهل بیت را بزند کنار.
فقط با جنگ و تبعید و فشار و بکشبکش و زندان و اینها اهل بیت را کنار نزد. مأمون آمد در علم را باز کرد برای اینکه اهل بیت را بزند کنار، دانشبنیان رفتار کرد. یک نفر ایستاد اسلام را اینجا نجات داد. خیلی برهه حساسی است آن هم امام رضا (علیه السلام) بود. امام رضا (علیه السلام) دانشبنیان روبروی مأمون ایستاد. برای همین به امام رضا (علیه السلام) میگویند: «عالم آل محمد.»
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
این خیلی مهم است. فلسفه یونان را باز کرد؛ هم هارون، هم خصوصاً مأمون. مردم را آلوده کنند به این حرف فلسفه یونان. مطلقاً نمیخواهیم بگوییم بد است، ولی وقتی میآید در جامعه بین عوام، جاهای دیگر میرود. همه که قدرت تحلیل ندارند، همه که سوادش را ندارند. یک رقیبی میشود برای فکر اهل بیت، برای فرهنگ اهل بیت، برای قرآن، برای معارف دین.
از اینور در فلسفه را باز کرد، از آنور شبهات را ریخت بین مردم. مردم درگیر شبهات علمی میکرد. از آنور آدمهای عالمنمای کثیف و رذل در جامعه هی پرورش داد و توسعه داد. خودش هم در واقع خیلی شخصیت مرموز و عجیبی است. جالب است، در جهان غیرشیعه، مأمون را در عالیترین درجات قرار میدهند! شما بروید بعضی از این مقالات و کتابهایی که غیرشیعیان برای مأمون نوشتهاند را بخوانید، باورتان نمیشود! در ردیف انبیا قرار دادهاند مأمون را. برای اینکه شخصیت ممتاز علمی، جزو دانشمندان بزرگ تاریخ (فارابی در زمانی مثلاً حکومت را دست بگیرد) اینجوری به او نگاه میکنند.
در حالی که از جهت اخلاقی انسان بسیار کثیفی است. نمیخواهم وارد جزئیاتش بشوم، رویم نمیشود. فقط فساد اخلاقیاش، فقط در بحث همجنسگراییاش؛ آن هم همجنسگرایی که با بچههای کوچک داشت. بروید مطالعه کنید. کتاب شیخ عباس قمی، تتمة المنتهی (یک منتهی الآمال دارد که سیره ۱۴ معصوم است، یک تتمة المنتهی دارد در مورد خلفا) را گفت، بروید بخوانید.
یحیی بن اکثم هم که معاون مأمون بود — آن که خودش یک موجود کثیف و خبیث بود، رئیس دستگاه قضا مأمون بود — آن خودش هر سفری که میرفت، ۳۰۰ تا بچه نوجوان را با خودش میبرد. باز آن خودش خوبهایش را جدا میکرد برای مأمون. اینجور موجود کثیفی! ولی شخصیت علمی و باسواد و آنی که مهار کرد مأمون را و این فساد علمی — جدا از فساد اخلاقی — مأمون را امام رضا (علیه السلام) بود. این را میگویند دانشبنیان. این خیلی تویش حرف است. یک وقتی انشاءالله اگر فرصت باشد به این بحث بیشتر میپردازیم.
فدا کرد خودش را، سپر کرد. امام رضا (علیه السلام) ظاهر را البته نگه داشت. کنار دست مأمون قرار گرفت؛ با پوسته و با ظاهر ولیعهدی که البته امام رضا (علیه السلام) به این معنا ولیعهد نشدند. آنجوری که مأمون میخواست، ولیعهد نشدند.
مأمون میخواست از آن اعتبار علمی امام رضا (علیه السلام) هم استفاده کند؛ هم حکومتش را اینجور علمی نشان بدهد، هم علم غیردینی را بیاید بریزد بین مردم. این دیگر اوج خباثت بود. امام رضا (علیه السلام) بیخ گوش مأمون مهارش کرده. خیلی عظمت میخواهد، خیلی کار بزرگی است. ولی خودش را فدا کرد و خیلی غربت به جان خرید. برای همین، در عین حالی که عالم اهل بیت، بین اهل بیت به عنوان آن غریب ممتاز شناخته شده است، امام رضا (علیه السلام) به تعبیری در کام این حکومت، آنجا خودش را قرار داد، سپر کرد، مهار کرد از آن سرچشمه، از آن منبعش. غریب واقع شده، یکجوری غریب واقع شد.
یک چند کلمه این را بگویم و دیگر تمامش کنم.
امام رضا (علیه السلام) را در یک نقطهای قرار دادند که جدا از اینکه از خانوادهاش دور بود، از اهل بیت دور بود، از بنیهاشم دور بود — که اینها معمولاً در مدینه بودند — از غالب شیعیانش هم دور بود. از همان جایی که امام رضا (علیه السلام) بود، که حالا خصوصاً مرو محل منطقی نبود که شیعیان ساکن باشند. تازه منطقه خراسان آنقدر که مسلمان داشت، اهل سنت بودند.
امام رضا (علیه السلام) وقتی وارد نیشابور شدند، کلماتی که فرمودند و اینها، برای همین هرچه از او میخواست روایت بکند، با سلسله سند به پیغمبر میرساند. حرف پیغمبر را قبول داشتند. در یک نقطه این شکلی قرار داد امام رضا (علیه السلام) را. شیعیان حضرت کجا بودند؟ بغداد کجا بودند؟ قم کجا بودند؟
یک قضیهای هم قبلش رخ داده بود؛ داستانی که حسین بن علی شهید (فخر زمان امام کاظم (علیه السلام)) در مکه و آن سمت حجاز قیام کرد که زدند همه را کشتند به طرز فجیع. در روایت دارد آن کربلای دوم بود، اسمش هم حسین بن علی (علیه السلام). آن قضیه که رخ داد، بنیعباس زهرچشم گرفت از شیعیان اهل بیت، از علویها هم. اینها فهمیدند که آقا، قدرت درگیری با اهل بیت را ندارند. این نکته را خوب دل بدهید؛ با همین برویم در روضه.
امام رضا (علیه السلام) میدانست اگر شیعه تحریک بشود، جرقه به آن بخورد، قیام بخواهد بکند، اولاً تا بخواهد خبر برسد — یعنی امام اگر میخواست مدیریت بکند باید با پیک و پیام و واسطه و اینها به بغداد و مدینه و قم میرفت — تا برسند، راه بیفتند، فعال بشوند، چقدر زمان میبرد؟ بعد هم تا بخواهند حرکت بکنند، محکوم به شکست میخورند، کشته میشوند.
یکجوری داستان شهادت امام رضا (علیه السلام) رقم خورد که حضرت مدیریت بکند که شیعیان نفهمند امام رضا (علیه السلام) اینجوری کشته شدند که یکوقت تحریک نشوند که قیام نکنند، که شکست نخورند، که قتلعام نشود. خیلی عجیب است! این خودش اوج غربت است. در عین حال، به آینده خبر برسد که مأمون قاتل است. در عین حال، یکجوری هم این خبر منتشر نشود که بخواهند قیام بکنند؛ چون قیامشان شکست میخورد؛ چون او در اوج شیطنت و خباثت و طراحی بود.
امام رضا (علیه السلام) در اوج طراحی رکب میزد به مأمون. برای همین، در روایت دارد، مأمون یک بار دستور داد بریزند امام رضا (علیه السلام) را قطعهقطعه کنند. خیلی روایت عجیب و واقعاً سوزناکی است. چند تا از این غلامهایش را جمع کرد، گفت: «علی بن موسی اینجا خواب است. با شمشیر و چوب بریزید بکشیدش زیر این پتو، بعد هم قطعهقطعهاش کنید.» اینها ریختند و زدند و به حسب خیال خودشان قطعهقطعه کردند. آمدند به مأمون خبر دادند که: «کشتیمش، کارش تمام شد.»
مأمون گفت: «لباس عزای من را بیاورید.» شروع کرد لباس ماتم و عزاداری و اینها، خواستند اعلام بکنند که مثلاً امامزاده از دنیا رفته. یکهو دیدند امام رضا (علیه السلام) در سجاده نشسته، در محراب. یکی از اصحاب برگشت: «شما زندهای؟» حضرت فرمودند که: «فکر کردی بدون اراده خدا اینها غلطی میتوانند بکنند؟» حالا آن بدبخت کی بود آنجا کشته شده بود؟ آن غرض هم این است که اینها جور اول دنبال ترور امام رضا (علیه السلام) بودند، بعد دیدند هزینهاش زیاد است، شد داستان مسموم کردن امام رضا (علیه السلام).
آن هم با چه طراحی پیچیدهای! حضرت برداشت، آورد در مجلسی با احترام و با محبت. بعد دستور داد از حضرت پذیرایی کنند؛ انگور بیاورند، انار بیاورند. ظاهرش خیلی شیک و مرتب و اینها. که هیچکدام از اهل دربار حتی ذرهای گمان نبردند که مأمون امام رضا (علیه السلام) را ترور کرده باشد. ولی از شب قبلش، امام رضا (علیه السلام) به یکی از اصحاب فرمود — هر... فرمود: «فردا من میروم مجلس مأمون طراحی کرده، انگورهایی را با نخ تویش سم دادهاند، انارهایی را یک دست سمآلود کرده. این سم توسط آن دست وارد این انار شده است. فردا به من از این انگور میدهد، از این انار میدهد، من از دنیا میروم.» بعد این قضایا رخ میدهد.
رودست زد امام رضا (علیه السلام) به مأمون، خبر را رساند برای آیندهها که من کشته شدم. وگرنه این حرکت اگر نبود، من و شما الان فکر میکردیم که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفت. این اوج غربت امام رضا (علیه السلام) بود و آن صحنهی غریبانهی آخر.
«کَبْوَس» میگوید: «تک و تنها نشسته بودم، دیدم امام رضا (علیه السلام) به خودش میپیچد از شدت درد. «یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ»؛ مثل مار گزیده هی مینشیند، هی بدنش را جمع میکند، هی بلند میشود، هی به خودش میپیچد.»
تو [کَبْوَس] دیگر دیدم حضرت عرقی به تنش نشست و کمکم دیگر افتاد. آن لحظات آخر یکهو دیدم یک آقای نوجوانی آمد. درها همه بسته بود. در آن فضای غریبانه و غربت و خلوت دیدم آمد. سر امام رضا (علیه السلام) را به آغوش گرفت. خب، ابوالفضل (کَبْوَس) ندیده بود، امام جواد (علیه السلام) را نمیشناخت.
گفت: «شما کی هستی؟» گفت: «من فرزند این آقا هستم.» گفت: «این درها همه بسته بود؟» گفت: «خدایی که از مدینه من را به طوس میرساند، قدرت دارد از درهای بسته من را رد کند.» دیدم آن لحظات آخر کلماتی رد و بدل شد بین امام رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) که اسرار امامت بود، انتقال امامت بود. چشمهایش را بست امام رضا (علیه السلام) در آغوش امام جواد (علیه السلام).
امام جواد (علیه السلام) به من فرمود، آدرسی داد، فرمود: «فلان جا یک کمدی است. در آن کمد ظرف آبی است، حنوط و کافور. برو آنها را بردار برای من بیاور.» میگوید: «بو کردم، دیدم این کافور، این حنوط، بویی میدهد. در عمرم به این بوی خوش تا به حال ندیده بودم. فهمیدم این آب و این سدر و این کافور و این ابزار و ادوات کفن و دفن، اینها از بهشت آمده.» همین هم بود. این آبی بود که از بهشت آورده بود.
در بعضی روایات دارد، امام رضا (علیه السلام) را که غسل دادند، ابوالفضل (کَبْوَس) میگوید: «برگشتم، دیدم امام رضا (علیه السلام) نیست.» با حیرت گشتم. دوباره برگشتم، دیدم حضرت حاضرند. پرسیدم: «آقا، چه شد؟» فرمودند: «آسمانیها این پیکر را به آسمان بردند. آنجا تش...» از شدت عشقشان به امام رضا (علیه السلام).
روز آخر ماه صفر است، ساعتهای آخر ماه صفر. دو ماه عزاداری کردی، دو ماه مشکی پوشیدی. ولی توصیه خود امام رضا (علیه السلام) به ما این بود: «یَا ابْنَ شَبِیب! إِنْ کُنْتَ بَاکِیًا لِلْحُسَیْنِ.» برای هرچه خواستی گریه کنی، برای حسین گریه کن. با امام رضا (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) گریه کنیم. این ساعتهای آخر، غریب بود امام رضا (علیه السلام)، ولی با عزت از دنیا رفت. با عزت غسلش دادند، با عزت کفنش کردند، با عزت دفنش کردند. عزیز و غریب بود. غریب بود، غربت داشت، ولی عزت هم داشت.
این جمله از خود امام رضا (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَذَلَّ عَزِیزَنَا بِأَرْضِ کَرْبَلَاءَ.» عاشورا عزیز ما را در کربلا ذلیل کردند. هم غریب بود، هم دشمن هرچه داشت گذاشت برای اینکه این آقا را ذلیل کند. فدای غربتت یا اباعبدالله!
بگذار من روضه را اینجا بیاورم، اینجا تمامش بکنم. لحظه آخر سر امام رضا (علیه السلام) در آغوش کی بود؟ نمیخواهم روضه طولانی بخوانم. در همین حدود باش، جا نمانی از روضه. روضهام خیلی کوتاه و سریع است. چند جمله بیشتر نیست، معطلت نمیکنم.
خیلی تفاوت بود بین لحظه آخر امام رضا (علیه السلام) با لحظه آخر اباعبدالله (علیه السلام). لحظه آخر امام رضا (علیه السلام)، سر امام رضا (علیه السلام) در آغوش کی بود؟ اشرف خلایق، جواد الائمه (علیه السلام). با آن دستهای پاک و مطهرش چشمهای بابا را بست، دست به سر و روی بابا کشید. فدای غربتت یا اباعبدالله!
لحظه آخر کیا دور و برت بودند؟ لحظه آخر سرت در بغل کی بود؟ «أَذْبَحَتْ قَابِضًا لِحْیَتَهُ بِیَدِهِ»؛ یک دست انداخته بود به محاسن اباعبدالله (علیه السلام). کی؟ شمر. «جَالِسٌ عَلَى صَدْرِهِ»؛ شمر نشسته بود روی سینه. یک دست به محاسن، یک دست به خنجر.
در حال بارگذاری نظرات...