‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا، ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. (رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی)
این چند جلسه، این جلسه دوازدهم بحثمان است درباره آداب مهمانی، آداب معاشرت و آداب رفتار در مهمانی.
درباره این موضوعات صحبت کردیم و نکات زیادی را مطرح نمودیم. یک سری نکات باقی مانده که عرض میکنم. بعضی نکات هم حالا باز یادآوری نسبت به مباحث قبل است، شاید بعضی خواهران در جلسات قبل تشریف نداشتند.
خوب، یکی از نکات این است که انسان در مهمانی به موقع دعوت بکند؛ آدرس را درست بدهد. وقتی دارد کسی را دعوت میکند، آدرس دقیق دادن درست و حسابی مهم است. مثلاً آن بنده خدا برداشته بود آدرس داده بود، گفته بود: "هر خانهای که جلوی درش مرغ و خروسه، این خانه اینهاست." خب، در این صورت مهمان گم میشود و اذیت میشود. یا مثلاً میگوید: "سر کوچهمان یک کولر آبیرنگ است، مثلاً او را ببین و بیا تو." بعضیها در ذهن خودشان هر چیزی میآید و در مسیری که میروند هرچه به ذهنشان جالب میآید، در آدرس دادن هم همانطور بیحساب آدرس میدهند و این را در نظر نمیگیرند که آن بنده خدا از کجا ببیند، بفهمد و تشخیص بدهد. آدرس خیلی شفاف، درست و حسابی دادن، مسیر ساده و راحت را نشان دادن مهم است.
به موقع دعوت کردن طرف فرصت داشته باشد بررسی بکند که میتواند بیاید یا نمیتواند بیاید. اگر خواست کنسل بکند، زودتر وقت داشته باشد کنسل بکند و خودش را آماده بکند برای مهمانی. تشریفات و زوائد و فخرفروشی و اینها نباید در فضای مهمانی باشد، ولی انسان مقید به نظم باشد. اگر مجلس، مثلاً مجلس روضهای است، (حالا ما امروز مخصوصاً یکخرده دیر آمدیم خودمان، چون بقیه روزها که سر ساعت میآمدیم باید منتظر مینشستیم یک چند دقیقه) اگر مثلاً در یک ساعتی است، انسان سر همان ساعت بیاید و سر ساعت هم برود، مقید به آن ساعت. مخصوصاً در این همایشها و برنامههای این شکلی، ساعت ۸ صبح یا ۱۰ صبح شروع میشود، هیچکس نیامده و خوابند و …
خلاصه، مقید به نظم، مقید به ساعت، به نظافت. آدم مهمانی که میرود، بریز و بپاش نکند، آن خانه را آلوده نکند. اگر هم بچهاش خانه را کثیف کرده یا بریز و بپاش کرده، انسان خودش مرتب بکند و بعد بیاید بیرون؛ دیگر واگذار به صاحبخانه نکند. کثیفی، آلودگی، چیزی شکسته، خلاصه جایی آلوده شده، مشکلی پیدا شده، انسان خودش مقید باشد. البته قبلاً عرض شد که نباید جلوی مهمان تمیز کرد که "حالا اینجا آلوده شد، آنجا چی شد." این بد است و جزو رفتار نیست. مثلاً دست شکلاتی – این را قبلاً مثال زدیم – دست کاکائوی یک بچه خورد به میز تلویزیون؛ حالا صاحبخانه جلوی مهمان میخواهد دستمال بیاورد تمیز کند. نه، این خوب نیست. مگر این که خود مهمان شروع کرد به تمیز کردن، آنجا آدم بیاید تمیز بکند. ولی این که حالا من خلاصه با رایت و چهمیدانم شیشهشور و چی و چی، انسان بیاید، آن بنده خدا خیس عرق میشود، خجالت میکشد که "ببین بچه ما چه کار کرده." قبلاً بحثش مفصل اشاره شد.
کسانی که میآیند، آدم با روی باز، با چهره گشاده، "خیلی خوش آمدین، لطف کردید، قدم رنجه فرمودید، قدم رو تخم چشم ما گذاشتی"…دیگر حالا متناسب با اینکه مهمان چه درجهای داشته باشد و کی باشد و اینها، خلاصه انسان ابراز شادمانی بکند. بعد در خانه باز باشد. وقتی مهمان میخواهد بیاید، انسان دم در برود به استقبال بیاید. گاهی مهمان دارد میآید توی راهرو و فرد همینجور توی آشپزخانه مشغول کار است و مهمان میآید و این هم پشتش از پشت!
بعضی وقتها طرف سلام و علیک میکند، فرد برود استقبال و باری را اگر او خودش دارد، دست بگیرد و بیاورد تو. سلام احوالپرسی و خوش آمدگویی. حالا در مورد موقع رفتن و بدرقه کردن، این را عرض خواهم کرد.
با بچههای مهمان، انسان کجخلقی نکند. بچههای مهمان را مثل بچههای خودش بداند. دعواشان نکند: "بشین عمو سر جای خودت. آره!" یا مثلاً "این بچهتونو جمع کنین لطفاً!". اینجور چیزها دل مهمان را میشکند. تا جایی که میشود، آدم از قبل – یعنی به جای اینکه ما به مهمان بگوییم این گلدان را نیندازد، بشکند بچهتان – قبلش باید انسان خودش، مثلاً این گلدان را بردارد، آن ظرفی که احساس میکند در خطر است بردارد. که نیازی نباشد آدم به مهمان بگوید که "اینو بگیرید، مواظب باشید نشکنه، فلانه." اینها جزو جهیزیه است. خود انسان جمع بکند، راحتتر است.
اگر خدمتکاری دارد، توی منزل کسانی هستند که پذیرایی و خدمت و اینها با آنهاست، انسان دائماً نظارت داشته باشد به کار اینها. مهمان البته اگر کاری دارد، به این خدمتکارها دستور ندهد، از صاحبخانه بخواهد. صاحبخانه به خدمتکار دستور بدهد. انسان خودش مستقیم "برق را هم بزن، یک لیوان دیگر هم چایی بیار!" در عروسی آدم زیاد میبیند. دیگر اگر آدم حالا میبیند که آن صاحب مجلس درگیر است و وقت ندارد و اینها، با همین خدمتکار هم به احترام رفتار کند. این الآن صاحبخانه است، صاحب پذیرایی، صاحب مجلس، وسایل، امکانات، آسایش و آرامش و رفاه. و حالا بعد از ناهار، انسان خودش متکا بیاورد، جایی پهن بکند، اینها دراز بکشند، راحت باشند. هر رقم که میشود، به هر نحو که میشود، انسان بالاخره فضا را فراهم بکند برای آسایش اینها؛ مخصوصاً برای بچهها و پیرها. این دوتا. اینها را باید اختصاصی بهشان رسیدگی کرد. غذایشان قبل از دیگران باشد. رسیدگیشان بیشتر باشد. توجه بهشان بیشتر باشد. اینها همش از روایات ما نشئت گرفته و در روایت فراوان داریم نسبت به اینها.
بله، این تا سه روز مهمانند. قبلاً عرض شد، بله، تا سه روز مهمانی که از شهرستان میآید و میماند و اینها، تا سه روز مهمان است. از روز چهارم دیگر مثل افراد خانواده است، مثل خودمونه. دیگر با بچههایشان هم از روز سوم به بعد با اخم و تشر و اینها نه، ولی حالا معمولیتر میشود با اینها برخورد کرد. "پدر و مادرش چیزی نمیگویند، خیلی آزاد، دیگر باید تحمل کرد دیگه، نمیشود کاریش کرد." من که حالا انسان به نحوی که پدر و مادر نفهمند، این بچه را یک وقتی بکشد کنار و خیلی محترمانه با محبت: "بله، دیگر واقعاً دیگر حالا از آثار آدم را باید جمع بکند دیگر، چاره دیگری نیست دیگر."
انسان اگر خودش اهل آداب باشد و توجه داشته باشد و اهل آداب معاشرت باشد و شعور اجتماعی داشته باشد و اینها، که اگر نداشت بهش تذکر میدهند. اگر فهمید که فهمید، اگر هم نفهمید دیگر باید تحملش کرد. قاعده زندگی این است. خلاصه، برای مهمان، جای پارک مناسب، انسان در نظر بگیرد. مهمانی که میآید، از قبل از مهمانی، آدم کوچه را، پارکینگ را هماهنگ بکند، آماده بکند. مهمان نیاید دنبال جا بگردد، بچرخد دو ساعت و سه ساعت. بنده خدا جای مهمانی است که انسان از قبل جا برایش حتی جا کنار بگذارد، آماده بکند برای مهمان. مهمان که آمد، خلاصه کجا ماشینش را پارک بکند؟ این هم درباره این.
بعد حالا برخی مهمانیها، جشن تولدی باشد و اینها، انسان آذینبندی بکند. مناسبتی باشد، میلاد اهل بیت باشد، مهمانی دعوت کرده، از وسایل تزیینی استفاده بکند، آذینبندی بکند، فضای منزل را شاد بکند. بادکنکی بزنند، فشفشهای روشن بکنند. خیلی هم خوب است. مخصوصاً بچهها تو این فضا بانشاط باشند. ببینند که واقعاً این خانواده به مناسبت شادی اهل بیت شادند. جمعی که آمدهاند اینجا برای اهل بیت، دور هم باشند. هم توی شادیها شادند، هم توی غمها غمگینند. فقط ما این را قبلاً هم عرض شد، فقط گاهی بچههای ما غم و غصههای ما را میبینند، برای شادیهای ما را نمیبینند. بعضیها فقط مقید محرم و صفر، مشکی میزنند. خب حالا برای نیمه شعبان هم چه اشکال دارد آدم آذینبندی بکند منزل؟ برای مبعث، برای میلاد پیغمبر، برای میلاد امیرالمؤمنین. این همه مناسبت اعیاد شعبانیه. کل ماه شعبان را اگر کسی کل ماه محرم را سیاه میزند به منزلش، کل ماه شعبان را هم رنگهای روشن و قشنگ و پرچم سفید دم در بزند، آذینبندی بکند. این را ببیند بچه. ماه شعبان ماهی است که هیچ مراسم عزایی توش نیست. همانجور که توی محرم هیچ جشنی نیست. بعد جالب هم هست که کسانی که در ماه شعبان به دنیا آمدند، در ماه محرم از دنیا رفتند و شهید شدند. امام حسین علیه السلام، حضرت عباس علیه السلام، امام سجاد علیه السلام. و حالا امام عصر را هم نمیدانیم، حالا عمر و وجودشان را ان شاء الله با برکتتر از این قرار دهند. حالا نمیدانم ایشان هم محرم از دنیا خواهند رفت یا وقت دیگر. در هر صورت محرم ماه کاملاً ماه عزاست. ماه شعبان هم کاملاً ماه جشن است. از ماه شعبان باید استفاده کرد. مهمانیها که میآیند، همه متوجه بشوند اینجا فضای جشن، فضای سرور.
حالا انسان اگر میخواهد مراسمی دارد، عروسی دارد – این را هم که مکرر عرض شده – اذیت برای همسایهها نداشته باشد؛ هم پارک ماشینها، هم توی سروصدا، توی بزن و بکوب اینها. که اصلاً بعضیهاش نباید باشد، مثل بزن و بکوب و اینها. حالا جشن، انسان میخواهد ریسه بزند تو کوچه، همسایهها اذیت بشوند. برق از برق کوچه و برق همسایه و اینها، دیگر حق الناس بخواهد بشود. خیلی باید مراقب باشد. انسان برای مهمانی باید روشنایی داخل کوچه را در نظر بگیرد. اگر کوچه تاریک است، محل رفت و آمد اذیت میشوند اینها. لامپی سوخته توی این آپارتمان، خلاصه مهمان که بخواهد بیاید، اذیت میشود. انسان خودش قبل از اینکه مهمان بیاید، برود لامپ را عوض بکند، درست بکند. از باب احترام مهمانش. حالا مهمان در تاریکی مجبور نشود این بیاید بالا، اذیت نشود. رختخواب و بستر خواب و اینها هم که قبلاً اشاره شد که سر وقت پهن بشود و صاحبخانه پهن بکند، مهمان جمع بکند.
درباره در خود مهمانی هم انسان حالا این را هم قبلاً اشاره شد دیگر که حالا خیلی نکات را گفتیم. یک سری نکات دیگر میماند که مثلاً: مبل و صندلیها را طوری بچینند که افراد با همدیگر نزدیک بشوند، از هم دور نباشند. گاهی یک خانه بزرگ است، این مبلها را دور تا دور منزل چیدهاند. بعد یکی میافتد شمال شرقی، یکی میافتد جنوب غربی. از آن ته اینها باید با همدیگر صحبت بکنند، با فاصله بعضی وقتها احتیاج به موبایل هست از این فاصله تا آن فاصله حرف بزنند با همدیگر. تدارک ببینید، مبلها را نزدیک هم بچینید. اینها به هم نزدیک باشند، روابط گرمتر باشد. خب یک طرف مبلها باشد مثلاً یک طرف هم حالا میخواهد آن صاحبخانه خانهاش را پر بکند با مبل. مبل دارد، با فاصله گذاشته. چه اشکالی دارد مبلها را به هم نزدیک بگذارد؟ یک طرف خانه هم باز بشود، کسی خواست روی زمین بنشیند، فرش بیاندازد. عوضش مهمانها وقتی میآیند، با هم انس پیدا کنند، به هم نزدیک باشند، همدیگر را ببینند. قاطی زن و مرد بیایند و چسبیده به هم؟ نه، زن و مرد تا حد امکان جدا. محرم و نامحرم قاطی نباشند. و در عین حال، آنهایی هم که هستند، به هم نزدیک باشند، با همدیگر بتوانند انس بگیرند.
خب، اگر یک مهمانی بلند شد، آدم خواست جای روی او بنشیند، جای او بنشیند روی آن صندلی. سریع بلافاصله ننشیند. از او اجازه بگیرد. بگذار یک خرده بگذرد. بعضی جاها مثل صندلی اتوبوس میماند. بعضی مهمانیها، یکی که بلند میشود، اتوماتیک یکی جایش مینشیند. منتظر ایستاده بود، نگاه میکرد که کی میخواهد این بلند شود. "مبل کم است و خلاصه مثل این بازیهای دور صندلی میچرخند هست که تا صدا قطع میشود، مینشینند." بعضی همینجور منتظرند که کی خلاصه یکی بلند شود. "بلند شو دیگه! بسه، زیاد نشستی." البته آدم عرض شد قبلاً باید خودش متوجه باشد. یک وقتی کسی که مسنتر است ایستاده نباشد، روی زمین نباشد، اونی که سن و سال کمتری دارد بخواهد نشسته باشد.
و از آداب هم این است که روی صندلی اگر نشستند که روی صندلی، اگر نه روی زمین، دوزانو بنشینند. اگر نشد، چهارزانو بنشینند. دیگر حالا به حالت راحتتر و اینها هم اشکالی ندارد. بدترین حالت را حالتی میگویند چون باسن نشان میدهد (Bum-show). بچه را وقتی پاهایش را میگیرند، میخواهند سرپا بگیرند، نشیمنگاه او روی زمین است، دوتا پا بلند است از آداب به دور است. کسی تکیه بدهد، پشتش را روی زمین بگذارد، دوتا پا را زانوها را بلند کند از روی زمین. این از آداب به دور است.
از آداب نشستن در مجلس: نگاه زیاد به مهمان کردن، توجه زیاد به "کجا رفت؟ چی شد؟ این الان کجاست؟ اون یکی چی شد؟" اذیت میآورد برای مهمان. رودربایستی و خجالت و معذوریت میآورد برای مهمان. انسان توجهش به کار خودش باشد، سرش به کار خودش گرم باشد. با آنها هم انس بگیرد. مهمان اذیت نشود. "حالا داره چی میخوره؟ چه کار داره میکنه؟" راحت باشد مهمان برای خودش.
این هم یک سری دیگر از نکات مهمانی بود. نکته مهم موقع خروج مهمان از منزل که وقتی مهمان میخواهد خارج بشود، به چه نحوی باید با او برخورد کرد؟ خب، اینجا ادب حکم میکند که انسان مخصوصاً اگر مهمان از شهرستان آمده، از راه دور آمده، برای او سوغاتی، هدیهای، توراهی – حالا قدیم میگفتند تو راهی – زاد و توشه مسافر میگفتند، یک زادالمسافری برای کسی که دارد میرود، خلاصه تهیه بشود. بهتر هم این است که از سوغاتیهای خود این شهر باشد. حالا برای مشهد مثلاً نباتی باشد، عرض کنم که آبنباتی باشد، عرض کنم خدمت شما که حالا زعفران که الان گران است، آدم جرئت نمیکند بگوید، ولی زعفران هم اگر باشد که چه بهتر. حالا مربوط به امام رضا باشد، عطر حرمی باشد، سجادهای باشد، مهری باشد با مهر حرم امام رضا. خیلی حالا بعضیها که میآیند مهر از حرم میبرند، اینها خیلی جالب است. یادگاری از حرم، مهر میبرند، قرآن میبرند، زیارتنامه میبرند. دزدی از امام رضا از شدت علاقه به امام رضا. انسان حالا مهری – حالا مهر مشهد خیلی فضیلتی هم ندارد روش نماز خواندن – یادگاری. دیگر سوغاتی اینکه دارد میرود حالا کرمان و چهمیدانم آبادان و کجاست و اینها، خلاصه یادگاری داشته باشد از مشهد، خصوصاً. بله. حالا آدم باید سلیقه هم داشته باشد. حالا یکی برود کفن بخرد، خلاصه برای مهمان دارد میرود، خلاصه بگوییم این هم جزو سوغاتیهای مشهد است. بعضیها میآیند کفن میبرند! "این را هم خریدیم برای شما، خلاصه ببرید از اینجا با خودتان." سلیقه خلاصه لازم است. انسان توجه داشته باشد برای کی چی میخرد، به دردش بخورد، با روحیاتش بسازد.
تو هدایا، عطر خیلی خوب است. خیلی چیز خوبیه. یکی از بهترین چیزها عطر است. عطرهای درست و حسابی، به درد بخور و گران هم عطر خیلی خوب است؛ مخصوصاً سفارش بشود. انسان وقتی دارد میدهد، میگوید: "اینو بخر، اینو خریدم برای شما." برای همسر هم آداب زندگی است، هم چیز خوبیه. زیاد استفاده میشود. زیاد از ما یاد میکنند. محبتآور. خود هدیه محبت میآورد. دل به سمت او جذب میشود. خوب، پس موقع رفتن کسی انسان به او هدیه بدهد، زادالمسافری بدهد. ولی موقع رفتن آدم از خودش خوشحالی نشان ندهد.
خدا رحمت کند مرحوم شیخ عباس حجتی از علمای مشهد بود، چند سال ایشان از دنیا… پنج سالی میشود از دنیا رفتند. ما خدمت ایشان زیاد میرسیدیم. این خاطره را از ایشان دارم. خیلی جالب بود. ایشان یک وقتی ما برای جلسهای دعوتشان کردیم، همین مشهد طلبهها بودند. من رفتم دنبالشان. حالا مسیر ترافیک بود، ما یک ده دقیقه یا ربعی دیر رسیدیم. ایشان خیلی ما را دعوا کرد که چرا یک ربع دیر رسیدیم، "سر ساعت منتظر بودم."
من سوار ماشین شدم و بردیمشان و آلتون... فضای مهمانی، مهمانی که آنقدر ایشان راحت برخورد کرد که هنوز تو ذهن آن دوستان طلبه ما مانده است. مثلاً برای ایشان چایی آوردند. در بشقاب وسیله نبود که بخواهند پذیرایی بکنند. به جای نعلبکی، زیر این لیوان چایی بشقاب گذاشته بودند. بعد ایشان گفت: "این چایی داغ است، نعلبکی نداریم." یکی گفت: "حاج آقا من میروم میآورم." تا نعلبکی را بیاری، ایشان چایی را چپه کرد در بشقاب. بعد دستشان هم میلرزید. این بشقاب را برداشته بودند بخورند. همینجور از این بغلهای بشقاب میریخت روی لباسشان. و سادگی و بیتکلف، سخنرانیشان را کردند. مراسم عمامهگذاری کردند. آمدند تو حیاط نشستند. یک سیگاری هم روشن کردند و کشیدند. حالا ما محل جلسهمان توی بازار سرشور بود. آن سرشور هم کوچه، خب، خیلی تنگ است. زنگ زدیم آژانس آمد. آژانس تو کوچه منتظر ایستاده بود. من در گوش ایشان عرض کردم که حاج آقا آژانس دم در منتظر است. خیلی جالب بود، ایشان یک اخمی کردند به من، گفتند که: "هیچوقت به مهمون نگو آژانس دم در منتظره." هیچوقت آدم به مهمان نمیگوید آژانس دم در منتظر است. آژانس را جابجا میکنیم. خیلی درسآموز بود برای من. که آدم به مهمان نمیگوید آژانس دم در منتظر است. "دیرتان نشود؟ پروازتان تأخیر نیفتد؟ از قطار جا نمانید؟ اتوبوس نره؟ بپاچین دیگه برین دیگه! یا علی! خسته شدیم. زودتر بسم الله." اینها خلاف آداب است.
انسان باید از خودش بیمیلی نشان بدهد نسبت یعنی ناراحت بشود، گرفته بشود به مهمان هم بگوید بگوید من واقعاً ناراحتم، دوست ندارم شما بروید. داره توی روایات که امام رضا علیهالسلام مهمان آمده بود و خیلی حضرت تحویل گرفتند و بعد وقتی اینها میخواستند بروند حضرت به غلامانشان دستور دادند که توشه اینها را پر کنید از هدایا. پر کردند. نخواستند بروند. حضرت به غلامانشان فرمودند: "بنشینید." گفتند: "یا اباالحسن آقا خیلی کارهای شما عجیب و غریب است. اینور به غلامها میگویی که پر کنند. بعد باز میگوییم بنشینند، ما خودمان پاشیم ساکها را بکشیم، برویم." حضرت فرمودند که: "خواستم بهتون بگویم که ما از رفتن شما خوشحال نیستیم. برای همین کمکتون نمیکنیم که بروید." برای آمدن کمک میکنی، برای رفتن کمک نمیکنی. مگر اینکه واقعاً بدانیم که شما ناراحت نمیشوید. این را بنده دارم قیدش را میگویم. مگر اینکه واقعاً آدم بداند آن مهمان ناراحت نمیشود و واقعاً نیاز به کمک دارد. اینجا آدم ساک او را میگیرد، چمدان او را میبرد. ولی زودتر از مهمان راه افتاده، مهمان هم دارد خداحافظی میکند، طبقه چهارم، این توی پارکینگ ایستاده. زنگ هم میزند، خلاصه مهمان گرا میدهد که زودتر بیایند و بروید. آدم زود از جایش بلند بشود، زودتر از مهمان. وقتی مهمان دارد خداحافظی میکند برود، آدم نباید زودتر از او بلند بشود. او بلند میشود، حرکت میکند به سمت در، واقعاً میخواهد برود، بعد آدم بلند میشود به سمت او میرود. اینها آداب اسلامی است. خیلی بزرگان اهل مراعات این چیزها بودند؛ خیلی دقت میکردند.
آخرش هم آدم یک عذرخواهی بکند بابت کم و کسری که در مهمانی بوده، حرفی زده شده، چیزی گفته شده، خلاصه حلال بکنند و چیزی به گردن انسان نباشد.
یک نکته دیگر که باید عرض بکنم، دیگر نکته آخر ماست و بحث ما تمام شد. این چند جلسه ما باید حلالیت بطلبیم دیگر؛ این جلسه آخر حرف زیاد زدیم و مثال همیشگیمان هم که عروس و مادر شوهر بود و خلاصه ممکن است بعضیها ناراحت شده باشند از این مثالها.
عرض کنم خدمت شما که یک مسئلهای که هست این است که آدم گاهی تو بعضی مهمانیها بعد از این مهمانی احساس قبض معنوی میکند. احساس گرفتگی میکند، احساس میکند کدر شده، تاریک شده، آلوده شده. لقمهها بعضی وقتها لقمههای یقینی و سالمی نیست. صحبت زیاد است. انسان آن مالی که میخورد باید یقین داشته باشد که این مال، مال حرام است. وگرنه خوردنش، اگر مثلاً من میدانم این آقا کبابی دارد، بر فرض، بعد توی کبابیش گوشت ذبح نشده میدهد به مردم، مثلاً. با این حال رفتم تو خانهشان. الآن کباب گذاشته جلو من. میتوانم بخورم یا نمیتوانم بخورم؟ میتوانم بخورم. با اینکه میدانم هم پولی که در میآورد حرام است، یقیناً. اینو یقین دارم که این آدم از گوشت ذبح نشده میدهد کباب میدهد به مردم میخورند. خب این پول حرام است. توی اموال این آدم مال حرام هست. از آنور هم احتمال میدهم خود همین کباب هم جزو آن کبابهایی باشد که مال گوشتهای ذبح نشده است. با این حال باز میتوانم بخورم. همین کباب. تو نسبت به این کباب یقین ندارم حرام باشد. مگر اینکه آدم دیده، مطمئن است اینها هیچی غیر از مال حرام تو خانهشان نمیآید و مال مشکلدار. یقیناً هرچی میآید مشکل دارد. اینجوری اگر آدم یقین دارد نسبت به شغلش، صددرصد حرام است. یک کسی فقط از راه نصب ماهواره و دیش و فلان و اینها دارد پول در میآورد. هیچ راه دیگری هم ندارد. یارانه و اینها هم نمیگیرد. وضعش خوب است، یارانهاش را قطع کردند. هیچ راه دیگری هم برای درآمد ندارد. اگر یک راه درآمد دیگر داشته باشد و احتمال دادم این از یک کانال دیگر پول میآید تو زندگیاش، دیگر الان حرام نیست خوردنش. ولی اگر صددرصد فقط میدانم از راه حرام دارد میآید تو خانهاش، پس این یک نکته در مورد لقمه که خیلی وسواس آدم به خرج میدهد.
هر چند مال شبههناک بالاخره تا حدی اثر هم دارد. تا جایی که میشود، آدم بالاخره سعی کند که توی این رفتوآمدها، بدون اینکه طرف ناراحت بشود، جوری برود و بیاید که خیلی از لقمه اینها لازم نباشد انسان بخورد. بدون ناهار و شام و اینها. یک سر زدن سادهای باشد در حد پرتقالی که به آدم بدهند و بخورد و اینها که خیلی مشکلدار نیست.
یک نکته دیگر اینکه گاهی توی مهمانی، روحیات افراد یک جوری است که آدم کدر میشود. توی مهمانی آدم رفته، زن و شوهر با دعوا و غرولند و بد و بیراه با همدیگر صحبت میکنند. برخوردها با همدیگر ناجور. بچهها با همدیگر تند. رفتارها کنایهآمیز. فضا فضای غیبت. فضای گناه. ماهواره روشن. هرچی میخواهد پخش بشود، هر کانالی باشد. واقعاً بعضی فضاها فضای کدری است، آدم آلوده میشود. مهمانیها واجب است رفتنش، اگر صله رحم و اینها باشد. بعضی وقتها هم که واجب نیست، آدم در آن حدی که خلاصه غرض حاصل بشود، سر زدن و دل به دست آوردن و اینها حاصل بشود، به همان اکتفا بکند.
و اینجاها خیلی مهم است و سفارش شده که استغفار زیاد بکند آدم. پیغمبر اکرم در هر مجلسی که مینشستند، در هر مجلسی، بلااستثنا وقتی میخواستند بلند بشوند، ۲۵ تا استغفار میکردند. تیرگیها، کدورتها، حاصل معاشرت بالاخره آدم با هرجور آدمی در تماس است. با هر رقم آدمی میبیند، همکلام میشود. بعد از این جلسات، بعد از این مهمانیها، خلاصه استغفار خیلی اثر دارد. زیارت خیلی اثر دارد. قبل این مهمانیها زیارت، بعد این مهمانیها زیارت. زیارت هم خاصیت واکسینه کردن دارد، هم خاصیت شستشو کردن. هم واکسینه میکند آدم را در برابر یک سری سموم، هم اگر خداینکرده یک سری سموم به آدم وارد شده باشد، آدم زیارتی که میرود پاک میشود. مداومت بر زیارت. کسی توی مشهد باشد مثل شما که توفیق دارید، حتماً بعد از این فضای زیارت استفاده بکند، دائماً. حالا اگر میشود هر روز، اگر نمیشود یک روز در میان، اگر نمیشود دو روز در میان، نهایتتاً دیگر هفتهای یک بار، نهایتتاً هفتهای یک بار انسان وصل باشد به این حرم. استفاده بکند از این حرم. استغفار زیاد، صلوات زیاد. در شبانه روز صد استغفار، صد تا صلوات. هرکی میتواند این را اهلش باشد، در شبانه روز این برای همین کدورتها و این گرفتگیها و اینها، خلاصه اثر فوقالعادهای دارد.
این بحث مهمانی یک نکته آخر فقط عرض بکنم خدمتتون و دامنه بحث رو دیگه ما جمع بکنیم. فضای زیارت خودش فضای مهمانی است. انسان وقتی زیارت اهل بیت مشرف میشود، آنجا مهمان اهل بیت است. مهمان آن امام معصوم است. گاهی مهمان دو امام معصوم است. گاهی مثل قبرستان بقیع و شهر مدینه، انسان مهمان شش معصوم است. دیگه چی از این بالاتر؟ خدا انشاءالله شر این سعودیها و وهابیهای ملعون را بکند و نابودشان بکند. زیارت مدینه نصیب بشود انشاءالله. انسان توی مدینه مهمان شش معصوم است. شش معصوم قابل فهم نیست. امام مجتبی علیهالسلام، امام سجاد علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام، امام صادق علیهالسلام، در رأس همه اینها حضرت زهرا سلام الله علیها، پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم. شش معصوم! چه پذیرایی بشود، خدا میداند! شش معصوم. قبرستان بقیع چهار امام که بعضی متأسفانه قلباً نمیدانند. میآیند وایسادهاند نگاه میکنند. حالا خانمها که متأسفانه تا حدی محرومند از فضای زیارت. آقایان هم که میآیند وامیایستند، نگاه میکنند فقط به این قبور چهار تا قبر. چه فضایی! اینجا فضای پذیرایی چهار امام معصوم است. امام معصوم وقتی پذیرایی میکند، دیگر خیلی پذیرایی امام معصوم خاص است.
من از یکی از پذیراییهای اهل بیت میخواهم براتون روایتی بخوانم. ماجرای معروفیه دیگر. با همین داستان ما عرایضمون رو تمام بکنیم.
یک آقایی بوده است به اسم شقیق بلخی. این در سال ۱۴۶ هجری قمری بوده است. میگوید که: "من به قصد حج حرکت کردم، بروم حج. رسیدم به قادسیه، منطقه قادسیه. دیدم یک آقایی در بین مردم، و مردم هم خیلی جمعیت زیاد و شلوغ پلوغ و اینها، یک جوانی خیلی زیبارو، رنگ گندمین، بدن نحیف و ضعیف. دیدم که روی لباسها هم یک لباس پشمی پوشیده. بعد دو تا نعل هم، نعلین هم پایش است. تنها هم نشسته گوشهای. گفتم که این مرد حتماً از این صوفیموفیا و اینهاست، از این آدمها. این نشسته لابد دارد گدایی میکند اینجا." شقیق بلخی میگوید: "میگویند آقا را دیدم، گفتم لابد یک صوفی است نشسته دارد گدایی میکند، خرجش را مردم تأمین میکنند به اسم عرفان و سلوک." نشسته با خودش گفت: "الان میروم این آقا را توبیخ میکنم. میگویم آقا دست از این کارها بردار." رفتم نزدیکش. تا من را دید، فرمود: «یَا شَقِیُّ اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ». آن آقایی که نشسته بود تا من رو دید – حالا آن آقا کی بودند؟ حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام – حضرت نشسته بودند، بدن نحیف و لاغر، صورت گندمگون، یک لباس پشمین تنشان، چهره در نهایت زیبایی. من گفتم این آقا لابد یک صوفی است نشسته اینجا (معاذالله) دارد گدایی میکند، توبیخ میکنم. تا نزدیک آمدم، آقا فرمودند: "آقای شقیق مواظب باش به مردم هر گمانی را نداشته باش. ذهنتو نسبت به آدمهای دیگه صاف کن، درست کن. «بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (بعض از گمانها گناه است)." من را رها کردند و رفتند. من با خودم گفتم که آقا این خیلی اتفاق عجیبی بود. این آقا از درون من خبر داد. گناه من را گفت. این آقا حتماً یک عبد صالحی است. من دنبالش میروم و ازش خلاصه سؤال میکنم و ازش میخواهم که من رو حلال بکند. دنبالش دویدم، بهش نرسیدم. هرچی نگاه کردم دیدم ایشون از چشم من غایب شده.
تا رفتم به منزل بعدی، رسیدم به منطقه "واقصه". رسیدم، نماز میخواندند. توی نماز دیدم بدن این آقا میلرزد و اشکش جاری است. گفتم: "آها، این همان آقایی است که من دیده بودم. میروم سمتش ازش حلالیت میطلبم." ایستادم، نماز حضرت تمام شد. رفتم سمت حضرت. تا آمدم جلو، بدون اینکه چیزی بگویم، حضرت فرمودند این آیه را بخوان: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ». (خدا توبه آدمها رو میپذیرد.) بدون اینکه من چیزی بگویم، عذرخواهی بکنم، خود آقا این آیه را به من فرمودند و خواندند برایم. دوباره من رو رها کردند و رفتند. با خودم گفتم این آدم خیلی آدم عجیبی است. این چیست که آنقدر از سر من خبر میدهد؟ دوبار از سر من خبر داد، از درون من خبر داد. بیفتم دنبالش. رفتم منطقه جلوتر به منطقه "زباله" رسیدم. یکی از منازل بود در راه، یکی از روستاها و شهرهای تو مسیر بود. دیدم این آقا – اینجایش خیلی جالب است – دیدم این آقا کنار چاه ایستاده و یک مقدار سنگریزه توی دستش است. ایشان میخواهد از توی چاه آب بردارد، سنگریزه رو انداخت توی چاه. ببخشید، یک کوزهای آبی توی دستشان بود. این کوزه آب را زد توی آب، میخواست بردارد، کوزه افتاد تو آب. کوزه پرت شد توی چاه. دیدم آقا دست کرد رو به آسمان و فرمود: «أَنْتَ رَبِّی إِذَا ظَمِئْتُ إِلَى الْمَاءِ وَ قُوتِی إِذَا أَرَدْتُ طَعامًا». خدایا تو پروردگار مایی، رب مایی. من میخواستم از این چاه آبی بردارم و کوزه از دستم افتاد و شکست و من هم چیزی ندارم بخورم. «اَللَّهُمَّ سَيِّدِي مَا لِی غَیْرَهَا فَلَا تُعْدِمنِيها». خدایا من غیر از این کوزه چیزی نداشتم. برگردان. مرا خالی از کوزه نگذار.
از خدای متعال، شقیق میگوید: "به خدا قسم دیدم این چاه، آبش آمد بالا، کوزه را با خودش آورد بالا. کوزه را داد در دست موسی بن جعفر علیهالسلام. حضرت کوزه را گرفتند، پر از آب کردند، وضو گرفتند، چهار رکعت نماز خواندند. بعد آمدند رفتند روی یک تلی از ریگ نشستند. با دستشان شروع کردند دانهدانه این سنگریزهها را، ریگها را برداشتند، ریختند تو این کوزه. بعد تکان دادند و نوشیدند." من آمدم سمت حضرت، سلام کردم. حضرت جواب سلام دادند. گفتم: "آقا به من یک خرده غذا بدهید از آن غذاهای خاصی که خدا بهتون عنایت کرده، به ما عنایت کنید." حضرت فرمودند که: "نعمتهای خدا بر ما دائمی است. هم نعمت ظاهری خدا، هم نعمت باطنی خدا. شما گمانت را به خدا خوب کن، ماجرا درست میشود." مثلاً به این معنا.
آن کوزه را به من دادند و من ازش نوشیدم. و بعد حضرت یک مقدار سویق – مثلاً این گندم ترید شده و اینها – با شکر به من دادند. میگوید: "من تا حالا تو عمرم به این غذای لذتبخش و شیرینی و خوشمزگی نخورده بودم." انقدر غذای خوشبو خوردم و سیراب شدم و خلاصه من چند روز خدمت حضرت بودم. دیگر تو این چند روز نه گرسنه شدم، نه تشنه شدم، دیگر میل به هیچ غذایی نداشتم. سنگریزه حضرت تو آب ریخته بودند، داده بودند، خورده بود، نوشیده بود.
از اینها که میگوید: "من دیگر این آقا را بعداً ندیدم." و بعد حالا بعداً تعریف میکند که: "من آمدم و پرسیدم که ایشان کیست و اینها. من گفتم که موسی بن جعفر علیهالسلام." این عنایت اهل بیت است. اهل بیت کوچکترین عنایت یعنی سنگریزه و آبی که به آدم میدهند این است. اینجور پذیرایی بکنند. خلاصه حالا به برخی شیر بهشتی میدهند، شراب بهشتی میدهند. چه بزرگانی که مشرف شدهاند خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام در نجف، از دست امیرالمؤمنین شراب بهشتی گرفتند، شیر بهشتی گرفتند، غذای بهشتی گرفتند.
مرحوم شیخ جعفر شوشتری، ایشان نقل میکند. انسان بافضیلتی بود، آدم باسواد بود، آدم ملایی بود ایشان. ولی اهل روضهخواندن نبود. بلد نبود روضه بخواند مرحوم شیخ جعفر شوشتری. هرجا که منبر میرفت، خیلی قشنگ سخنرانی میکرد ولی روضه نمیتوانست بخواند. مردم خیلی نمیپسندیدند منبر ایشان را. میگفتند کسی باید بیاید که روضهخوان باشد، بلد باشد روضه بخواند. یک شب مرحوم شیخ جعفر شوشتری دلش میشکند، متوسل میشود به حضرت اباعبدالله، به امام حسین علیهالسلام که "آقا من میخواهم روضه بخوانم ولی در توانم نیست. بلد نیستم. شما خودتان به ما عنایت بکنید، کمک بکنید." میخوابد. در عالم رؤیا میبیند که او را میبرند به صحرای کربلا. صحرای کربلاست. خیمههای امام حسین علیهالسلام برپاست. داخل یکی از این خیمهها میشود. امام حسین علیهالسلام را میبیند. حضرت به استقبال میآیند، او را دعوت میکنند داخل خیمه. و بعد امام حسین علیهالسلام به جناب حبیب بن مظاهر رو میکنند، میگویند: "حبیب! درسته آب در خیمه نداریم ولی یک مقدار حلوا داریم. برای مهمان باید پذیرایی کرد از مهمان. یک مقدار از آن حلوا بیاور. از این مهمان ما پذیرایی کن. درسته ما خودمان الان تو این وضع هستیم، چیزی نداریم تو این خیمهها، ولی باید آدم از همان که دارد به مهمانش بدهد و پذیرایی کند." مرحوم شیخ جعفر شوشتری میگوید: "یک مقدار حلوا من دادند. طعم این حلوا را تا حالا تو عمرم نخورده بودم، نه چشیده بودم." بیدار که شدم دیدم هنوز این حلوا توی دهان من است. دستمالی گذاشتم و کنار گذاشتم. بعد دیگر مرحوم شیخ جعفر شوشتری روضهخوان شد. به این عنایت حضرت اباعبدالله. دیگر بالای منبر که میآمد، مردم فقط نگاهش که میکردند گریه میکردند. تو بعضی مجالس شروع که میکرد به روضهخواندن، مردم آنهایی که غش کرده بودند را روی دست میبردند. بس که مردم غش میکردند توی روضههای شیخ جعفر شوشتری. به یک عنایت، یک حلوای حضرت اباعبدالله، یک پذیرایی سیدالشهدا، یک مهماننوازی امام حسین. حالا هرکی کربلا میرود مهمان امام حسین است، از پذیرایی امام حسین.
امشب شب جمعه است، شب زیارتی اباعبدالله. ایام هم ایام شهادت امام صادق علیهالسلام. امام صادق فرمودند: "هرکس میخواهد ما اهل بیت را زیارت بکند، شب جمعه برود کربلا. ما اهل بیت شب جمعه کربلاییم. روح ما شب جمعه کربلاست. روح انبیا، اولیا، صالحین شب جمعه کربلاست." بعد حضرت فرمودند: "خدا را اگر میخواهی در عرش زیارت کنی، شب جمعه برو کربلا. خدا را هم میتوانی زیارت کنی." با امام صادق برویم کربلا. این آقای مظلوم. این آقایی که سفرهاش برای مردم مدینه همیشه باز بود. در خانهاش به روی این مردم باز بود. ولی چه کردند با این آقا؟ ریختند دم منزل امام صادق، در منزل را آتش زدند. حضرت را با دست بسته، این پیرمرد شصت و خوردهای ساله را، بدون عمامه، بدون عبا، از منزل درآوردند تا قصر منصور ملعون بردند. جسارت کردند به امام صادق. اهانت کردند به امام صادق. یا اباعبدالله، یا جعفر بن محمد ایها الصادق، یا بن رسول الله، یا سیدنا و مولانا، انا توجهنا واستشفعنا الله، مقدم حاجاتنا، یا اشفع لنا عندالله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و پنجم
میهمانی
جلسه بیست و ششم
میهمانی
جلسه بیست و هفتم
میهمانی
جلسه بیست و هشتم
میهمانی
جلسه بیست و نهم
میهمانی
در حال بارگذاری نظرات...