‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
درباره پذیرایی در مهمانی؛ به هر حال، اساس مهمانی بر اکرام میهمان است. انسان کسی را که به منزل دعوت میکند و به منزل راه میدهد، برای این است که او را اکرام کرده، خلاصه تحویل بگیرد؛ به قول خودمان، یک جایگاه خوبی به او بدهد، یک پذیرایی مناسبی از او بکند، برای او شخصیت قائل بشود. هدف از مهمانی اینهاست. لذا در مهمانی باید اینها مدنظر باشد.
خب، مثلاً ما در مهمانی کنترل تلویزیون را به چه کسی بدهیم؟ باید دست میهمان باشد. انسان وقتی تلویزیون را روشن کرد، کنترل را به میهمان بدهد که «شما هر جا را خواستید بگیرید.» یا اگر خودش کانال را میگیرد، از میهمان بپرسد.
میهمان اگر دارد تلویزیون نگاه میکند یا دارد توجه میکند و دقت میکند، انسان وسط تلویزیون دیدن او صحبت نکند. بعضی وقتها شخصی دارد اخبار نگاه میکند، دارد سریال نگاه میکند، خب حالا گوشی من زنگ خورده و من بلندبلند دارم جواب میدهم، بقیه متوجه نمیشوند، اذیت میشوند. یا اگر مثلاً من دارم تلویزیون نگاه میکنم، دارم اخبار گوش میدهم، میهمان اگر تلفن صحبت میکرد یا میهمان داشت با کس دیگری حرف میزد، حرفی میزد، بعضی وقتها بعضیها را دیدهاید دیگر؟ (حتماً!) «هیچی نگو! وایسا بگذار ببینم چی شد؟ نفهمیدم چی شد.» این خلاف اکرام است. آدم دارد تحقیر میکند. در برابر اکرام، تحقیر است. یعنی ما موظف به اکرام میهمان هستیم، به او شخصیت دادن. هر کاری که بوی تحقیر از آن بیاید، این میشود خلاف آداب اسلامی و دیگر این میهماننوازی نیست و دیگر، ظاهراً که حتماً، خیلی اَجری دیگر برای انسان از این میهماننوازی و مهمانی اینها خلاصه گیر انسان نمیآید.
اساس مهمانی اکرام میهمان است. مثلاً حالا نگاه زیاد به میهمان کردن، توجه زیاد به میهمان کردن… بعضی وقتها آدم خیره میشود به آن دستبندی که دست میهمان است، به آن لباسش. اینها یکجوری میکند میهمان را. خلاصه، میهمان ناراحت میشود، دلگیر میشود. به غذای میهمان گاهی طرف زل زده، زوم کرده. گفتش که آن صاحبخانه برگشت به میهمانش، گفتش که «توی غذاتون مو است. آن مو را بردارید.» گفت لقمه را هل داد، طرف میهمان (طرف صاحبخانه) گفت: «شمایی که مو را در غذای من دیدی، همان بهتر که لقمت خورده نشود!» کسی که اینقدر توجه دارد به اینکه من چهقدر خوردم و چه میخورم که حتی آمار مویی هم که توی غذای ما هست را دارد، این آدم نانش خوردنی نیست! باید میهمان را آزاد گذاشت، راحت گذاشت. اینها میشود اکرام میهمان.
توی نشستن سر سفره، آدم وقتی غذا میخورد با میهمان عجله نکند، تندتند نخورد. بعضی میخورند، پاشم، میروند، میکشند کنار. بعضی که اصلاً خیلی جالباند: صاحبخانه غذای خودش را خورده، رفته تو آشپزخانه، دارد ظرف خودش را میشوید. میهمان نشسته هنوز دارد میخورد. شما مواجه شدهاید، دیدهاید یا شنیدهاید دیگر اینجور مواردی را؟ این خیلی بد است. باید صاحبخانه لِفت بدهد. اول از همه شروع بکند سر سفره. اگر هم صاحبخانه در تردد دارد، مثلاً دیس غذا را میآورد، خورش را میآورد، بقیه سر سفره نشستهاند. حتماً یکی از اعضای خانه را سر سفره بنشانند. حتماً که او شروع بکند به غذا خوردن که میهمانها راحت باشند، راحت بخورند؛ خجالت میکشد میهمان. صاحبخانه هی دارد میرود و میآید، ننشسته سر سفره. اذیت میشود.
وقتی که شروع میکند، اول از همه شروع بکند و وقتی هم که غذا تمام میشود، آخر از همه تمام بکند. غذا را سریعاً سفره جمع نشود. طول بکشد اشکالی ندارد. سریع ضَربتی از آن ته سفره هرکی خورده، دارند جمع میکنند سفره را. نصف سفره جمع است. اینها تازه آمدهاند نشستهاند، بنده یکخورده دیر کردم، با سفره نیمجمع نیمبند خجالت میکشد این. سریع سروته غذایش را هم میآورد. غذای بچه اگر هست، نصفش مانده. حالا اگر این هم اگر فرهنگ بشود بین ما، بدهند به خود صاحب میهمان، ببرد غذا را. هیچ بد نیست. بهتر از این است که غذا بماند، بریزند دور. فرهنگ بشود بینمان. آن میهمان هم خجالت (یعنی) ناراحت نشود اگر نصف غذای بچهاش را بهش دادند که صاحبخانه هم خجالت نکشد از اینکه این غذای اضافه… غذا را بدهد، ببرد. البته اکرام میهمان حکم میکند که انسان اگر اصلاً از غذایی که درست کرده، اضافه آمده، این غذا را «من بیشتر تدارک دیده بودم.» مخصوصاً اگر کسی از اعضای آن خانواده نیامده. اینجا که حتماً ادب حکم میکند انسان غذای او را بفرستد. «من برای چهار نفر تدارک دیده بودم. شما مثلاً گفتید دخترم امتحان دارد، نیامده امشب. این غذایش را باید حتماً ببرید.» «نصف غذای این بچه کوچکترتان است. دوست دارید این را هم خواستید ببرید، مشکلی نیست.» به این نحو.
دیدید بعضی صاحبخانهها اینجور میگویند: «نخوری، میریزم دور!» یعنی شما میهمان برای من با سطل آشغال هیچ تفاوتی نداری. شما بخوری بهتر است. به شما بگویم غذایی که دور ریخته بشود، باعث اسراف است اگر بیش از حد و اینها بوده. غذایی که دور ریخته بشود، بهتر از این است که آدم به زور بخورد. بهترین غذایی که دور ریخته میشود، فقط دور ریخته میشود. مخصوصاً اگر آدم برای مرغ و خروسی چیزی بیندازد که ثوابی هم دارد، خاصیتی هم دارد. ولی غذایی که بیش از اندازه و بیش از نیاز خورده بشود، مریضی میآورد. یعنی این آدم میخورد، مریض میشود. امام صادق فرمودند که «غذا روی سیری خوردن حماقت است.» از امام صادق علیهالسلام. انسانی که سیر است، بخور؟ «دیگر نمونه، دیگر این یک لقمه نمونه، این یک کفگیر نمونه من بریزم دور.» تحقیر میهمان است. اگر هم بگویی حالا حتماً به زور باید بخوری و اینها، این هم خب بنده خدا! این چهکاری است آخه؟ مریضی. هرکسی در اندازه خودش، در حد خودش. حتماً یک لقمه خورده بشود. این یک دیس خورده بشود. این یک کفگیر خورده بشود. این هم این مسئله.
البته یک نکتهای حالا عرض بکنم. بعد روایتی از موسی بن جعفر علیهالسلام بخوانم. یک نکته مهمی که هست این است که این نکاتی که میگوییم، بیشتر مربوط به میهمانیهای رسمی است. میهمانیهایی که عنوان میهمانی دارد. برای منزل پدر شوهر، مادر شوهر، پدر خانم اینها هم که آدم بالاخره در تردد زیاد میرود، زیاد میآید و اینها، آن هم تا حدی مهمانی هست ولی یک سری از این ریزهکاریها و حساسیتهایی که عرض کردیم، دیگر لزومی ندارد آنجا آدم بخواهد رعایت بکند. حالا مثلاً انسان با عروسش راحت است. حالا اینی که سر سفره گفتیم زودتر از همه، صاحبخانه زودتر از همه شروع بکند، دیرتر از همه تمام بکند، خب همیشه این مادر شوهر مقید باشد مثلاً سر سفره. نه دیگر، وقتی با عروس راحتاند و دیگر یک سری از این مباحث نیست. لزومی ندارد اینقدر حساسیت. البته آن بحث اکرامی که عرض کردم حتماً باید باشد؛ شخصیت دادن، تحویل گرفتن، با روی گشاده با احترام پذیرایی کردن، این حتماً باید باشد. ولی یکخورده دیگر حالا مته به خشخاش هم اگر آدم نگذارد، خیلی به جایی برنمیخورد. آدم خانه عروسش رفت. حالا او یکخورده سادهتر و صمیمانهتر برخورد کرد. آنجوری رسمی مثل بقیه مهمانیها از ما پذیرایی نکرد، به جایی برنمیخورد. بالاخره رفتوآمد وقتی زیاد میشود، باید یک سری مباحث سادهتر گرفته بشود، سادهتر برخورد بشود.
درباره پذیرایی در میهمانی، یک روایتی بخوانم برای شما. خیلی این روایت جالب است. حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام، امام کاظم علیهالسلام. نحوه پذیرایی و سفرهداری اهل بیت را ببینید. ببینید اهل بیت چهجور پذیرایی میکردند و چهجور شیعیان را توصیه میکردند به اینکه هوای همدیگر را داشته باشند و سفرهشان برای همدیگر پهن باشد و این مسائل را رعایت بکنند.
یک آقایی به اسم محمد بن جعفر قاسمی (روایت، روایت طولانی است دیگر، باید توجه بفرمایید)، محمد بن جعفر عاصمی از پدرش و او از جدش نقل میکند، میگوید که ما یک سال حج رفتیم. یک جماعتی از اصحاب ما با ما بودند. این آقا میگوید که من رفتم مدینه. بعد ما قصد کردیم برویم یک جایی ساکن بشویم. حضرت موسی بن جعفر را دیدیم. در راه دیدیم حضرت سوار یک الاغ سبز، سبز رنگی هستند. الاغ سبز حالا چه مدلی میشود، چه رنگی میشود سبز کمرنگ ظاهراً بوده. کرّهالاغی مثلاً بگوییم، گُل الاغ شاید رنگ سبز بزند رنگش. بعد دیدیم که پشت حضرت هم دارند غذا میآورند. ما بین نخل، تو نخلستان نشستیم. حضرت آمدند الان توی کنار ما نشستن و تشتی آوردند برای حضرت با آب. تشت خالی برای اینکه آب توش ریخته بشود. ظرف آب آوردند. بعد اشنان آوردند. اشنان گیاه لِاروسه (Larus). این یک گیاه حالا سرزمین عربستان لابد بوده. آنجا استفاده میشده و اینها که شاید برای پاک کردن بوده حالا برای خاصیت ضدعفونی کننده داشته. مثلاً به عنوان صابون و مایع دستشویی اینها استفاده میشده شاید.
خلاصه تشت و آب و این گیاه لِاروس را خلاصه برای ما آوردند. حضرت دستان مبارک را شسته. بعد این تشت را دور زدند. به قول مشهدیها خود تعبیرم «دور دادنه» (یعنی «او داد» و «او گرفت»). «تشت را دور دادند.» از سمت راست. حضرت فرمودند: «از سمت راست هرکی نشسته این تشت را دور بدهید. دستش را بشوید.» تا رسید به نفر آخر. دوباره برگرداندند. حضرت دوباره از سمت چپ. این هم ظرافت دارد دیگر. مثلاً اگر آدم غذا کشیده، از سمت راست سر سفره به میهمانها داده، سری بعد که خواست اضافه بکشد، از سمت چپ شروع کند. چهقدر اهل بیت ظرافتها را رعایت میکردند.
تا دوباره تمام شد. یک دور چرخید. بعد غذا آوردند برای ما. حضرت با نمک غذا را شروع کردند. بعد فرمودند: «کُلوا بسم الله الرحمن الرحیم.» به جای بفرمایید، فرمودند: «بسم الله.» «با بسم الله بخورید. بسم الله بخورید. میل بفرمایید بسم الله، بسم الله الرحمن الرحیم.» بعد حضرت سرکه، اول نمک میل فرموده بودند، بعد فرمودند: «بسم الله بگید.» بعد با سرکه غذا میل فرمودند. بعد یک کتف کباب شده برای حضرت، کباب کتف آوردند. خب اهل بیت خیلی به کتف، دست، گوشت، دست ماهیچه (بله) علاقهمند بودند. مخصوصاً پیغمبر اکرم. آوردند و بعد حضرت دوباره فرمودند که: «کُلوا بسم الله الرحمن الرحیم.» اول نمک را پخش کردن بین همه. فرمودند: «بخورید با بسم الله.» «سرکه.» و بعد کباب دور دادند و فرمودند: «با بسم الله بخورید.» نمک را هم باید به همه تعارف کرد، دور چرخاند. نمک. حالا ظرفهایی باشد که نمک اصلاً نباشد و اینها. این نمکها که بیشتر سرطانزا است.
خلاصه این را چرخاندیم و بعد حضرت فرمودند که این کباب کتف، ببینید خیلی روایت قشنگ است. قدر این روایت را بدانید. روایت، روایت فوقالعادهای است. حضرت فرمودند: «کباب کتف غذایی که پیغمبر اکرم دوست داشتند.» غذای مورد علاقه پیغمبر اکرم. «میل بفرما.» بعد برای حضرت سرکه و روغن زیتون آوردند. پس کباب کتف آوردند، حضرت دور دادند، فرمودند: «این غذای مورد علاقه پیغمبر.» غذای دوم، ببینید خود موسی بن جعفر تکتک معصومین را میشمارند، میآورند. هر غذایی را بعد میفهمانند این غذا مال کدام معصوم است. تکتک اسم میآورند.
اولی غذای پیغمبر. از یک میهمان با ۱۰ با ۹ مدل غذا پذیرایی کردن موسی بن جعفر. اولی کباب کتف، غذای مورد علاقه پیغمبر اکرم بود. غذای دوم سرکه و روغن زیتون بود. فرمودند: «این غذای مورد علاقه مادرم فاطمه زهراست.» سَکْباج آوردند. آش سرکه. چرا؟ حالا من بررسی کردم، میگویند از سرکه و برنج و بلغور درست میکنند. حالا اینها دستور آشپزیاش هم خوب است از روایات کلاس آشپزی از منزل روایات. روایت غذایی که اهل بیت درست میکردند و میخوردند و اینها. «سَکْباج» بهش میگویند. آش بلغور، آش سرکه. «این غذای مورد علاقه امیرالمؤمنین است.» پس خانمها حفظ بکنند دیگر. اولی چی بود؟ کباب کتف بود. غذای مورد علاقه کی بود؟ پیغمبر اکرم. دومی چی بود؟ روغن زیتون و سرکه. غذای مورد علاقه حضرت زهرا سلام الله علیها. سومی چی بود؟ آش سرکه. این مورد علاقه امیرالمؤمنین علیهالسلام.
غذای چهارم، گوشت بریان آوردند که تویش بادمجان بود. گوشت بریان و بادمجان. فرمودند: «بخورید. این غذای مورد علاقه امام حسن مجتبی است علیهالسلام.» شیر ترش ترید شده آوردند. شیر ترش کرده بودند. «توی شیر ترش چهطور نیست؟ الان چرا دوغ است؟» منظور دیگر شاید ماستی چیزی باشد. بله. شیر ترش ترید شده. فرمودند: «این غذای مورد علاقه امام حسین علیهالسلام است.» پنیر چاشنی زده آوردند. «جُبنِ مُبَزَّر.» پنیری که چاشنی خورده. حالا چی بوده، چه مدلی بوده، این باید برود بررسی بشود. «بخورید با بسم الله. این غذای مورد علاقه امام سجاد…» را اینجا ظاهراً از تو این روایت اسم نیاوردند. قبلاً «این غذای مورد علاقه محمد بن علی.» این هم جالب است. الان من بهش توجه کردم. امام سجاد را اینجا اسم نیاورده. «بخورید این غذای امام باقر علیهالسلام است.» یک «ترشه» آوردند. یک گیاه بوده که توش تخممرغ مثل خمیر بود. حالا تخممرغ عسلی بوده، چی بوده، تخممرغ شبیه خمیر، فینال! چه مدلی درست کرده بودند؟ فرمودند: «بخورید با بسم الله. این غذای مورد علاقه پدرم امام صادق علیهالسلام است.»
بعد حلوا آوردند. حضرت فرمودند: «بخورید. این غذای مورد علاقه من است. من موسی بن جعفر.» امام رضا و بقیه اهل بیت و امام زمان و اینها! غذای مورد علاقهشان چیست؟ انشاءالله سر سفره امام زمان مهمان بشویم. حضرت از این غذاها بیاورند، بچرخانند، بگویند: «این غذای مورد علاقه پدرم و جدم و حضرت زهرا.» چهقدر واقعاً! تصورش را که میکنیم، مست میشود! خدا نصیب بکند انشاءالله.
خب سفره را انداختند و اینها را خوردند و این چند مدل غذا را... ۸ مدل غذا شد؟ چند تا شد؟ هشت تا شد دیگر. امام سجاد فقط اسم نیاوردهاند این وسط. پیغمبر، حضرت زهرا، هفت امام. فقط امام سجاد نبودند. ۸ تا غذا. با میهمانها را با ۸ مدل غذا پذیرایی کردند. بعد سفره جمع شد. این هم نکته قشنگی است. اینجا این آقا میگوید که: «یکی از ما رفت این آشغالهای سفره را خلاصه جمع بکند، اینها که ریخته از کنار سفره. اینها را جمع بکند با خودمان ببریم.» حضرت فرمودند که: «این. اینهایی که از سفره ریختهاند، ما الان تو بیابان هستیم. تو نخلستانیم. اینها را باید تو منزل جمع کرد. وقتی تو بیابان و نخلستان و اینها هستید، سر یک جایی سفرهای خوردید، سفرهای داشتید، غذا خوردید. البته به شرط اینکه کثیف نشودها. مثلاً حالا هندوانه خوردیم، همانجا پرت کنیم. یک مقداری گوشتی ریخته، برنجی ریخته، حیوانات هم در ترددند. پرندهها میآیند، حیوانها میآیند، گربهای میآید، چیزی میآید. بگذاریم.» اونی که دستور است که سفره را دورش را تمیز بکنید که فرمودند که: «هر یک دانهای که یک دانه برنج، یک تکه نان کسی از سفره جمع بکند وقتی که این سفره تمام شد و اینها بخورد، این دوای درد همه مریضیها است.» به هر یک دانهاش هم حالا این هم برای آقایون میتواند باشد هم برای خانمها به یک نحو دیگر. «به هر یک دانهاش یک حورالعین میدهند.» روایت از امام صادق. «به هر یک دانه برنج، یک تکه نانی که کسی از سفره بردارد و بخورد، خلاصه مهریه حورالعین.» غذایی که ریخته سفره دیگر. سفره را پاک و تمیز کرد. دیگر هیچی دورریز نداشته باشد. منازل توی بیابان و بیرون و اینها که هستیم، یک مقداری اگر چیزی ریخت، جمع نکنید. این باشد برای سهم این حیوانات است. بیایند، بردارند، بخورند.
بعد حضرت برایشان خلال آوردند. برای حضرت خلال آوردند. حضرت فرمودند که: «خلال کردن باید این مدلی باشد که زبانت را در دهانت بچرخانی. از این تکههای خلال هرچی گیرت آمد بخوری. هرچی گیرت نیامد، بعد با خلال درش بیاوری، بیندازی بیرون.» اینهایی که با یک حرکت راحت در میآید. اول که آدم غذا را خورده، یک زبانی میچرخاند، هرچی که گیرش آمد میخورد. یک سری چیزهایی رفته گیر کرده. اینها را با خلال در میآورد، دیگر نمیخورد، پرت میکند بیرون. چهقدر اهل بیت! تا چه جاهایی! چه جزئیاتی را! چه ظرافتکاریهایی را خلاصه دقت داشتند، به ما یاد دادند.
خب این دست شستن قبل غذا بود. دوباره حضرت دستور دادند تشت آب را آوردند. دوباره همهشان دستهایشان را بعد از غذا بشویند که اول از همه حضرت اینجا دادند به نفر سمت چپی. اینها شستند و دوباره برگشت و دوباره از سمت راست شروع کردند. اینجا برعکس آن سری چرخاندن. این جمله آخر خیلی عجیب است: «یا عاصم! کیف انتم فی التواصل و تبارّ؟» «ای عاصم، شما شیعیان با همدیگر که هستید، چهقدر به داد هم میرسید؟ به درد هم میخورید؟ به کار هم میآیید؟ چهقدر پشت و پناه همید؟ کمک همید؟ برای هم دل میسوزانیم؟ اهل رفتوآمد با همدیگر هستیم؟» گفت: «آقا، "الا افضل ما کان علیه احبه؟" (یعنی بهترین شکلی که یک دوست داری میتواند باشد) بهترین مدلی که میشود کسی با کسی ارتباط داشته باشد، ما ارتباط داریم.» سؤال حضرت را: «آقا ما خیلی رابطهمان خوب است، همه با هم خوبیم.» حضرت فرمودند: «اینجور هستید که یک کسی میشود، از برادران شما، یک مؤمنی وقتی به گرفتاری و مشکلی برخورده، بیاید و برود تو خانه برادرش، ببیند مثلاً نان میخواهد، گرسنه است. میرود تو خانه برادرش نان پیدا نمیکند. میرود آن قلک و گاوصندوق و آن کیسه پول برادرش را (آن مهر و سرش را) میشکند. بدون اجازه هرچقدر میخواهد پول برمیدارد. آن صاحبخانه هم ذرهای ناراحت نمیشود. تو دلش هیچی نمیآید. اینجوری با همدیگر هستیم؟» میگوید: «خیلی ما با هم خوبیم.» «آقا، اینجور که نمیشود که!» "لستم علی ما احبّ من التواصل و الضّیقة و الفقر." «آنجوری که من میخواهم نیستید با هم. آنجوری که من امام زمانتان ازتان توقع دارم با همدیگر نیستید.»
خیلی به هم میرسیم. خب کار داریم ما هنوز. این آداب معاشرت است. اینی که ما گفتیم اینقدر مهم است. ببینید چهقدر برای اهل بیت چه درجات مقبولشان است. چهقدر آنها به کجا رسیدهاند. ابتداییات کارم که هنوز غیبت نکنم که حقالناس عجیبوغریبی گردنم نیاید. خیلی هنر بکنم از یک برادر مؤمن غیبت نکنم. برادری، خواهری، همسایهای، فامیلی، میهمانی. تمسخرش نکنم. دلش را نشکنم. سرکوفت نزنم. سرزنش نکنم. گناهی در موردش مرتکب نشوم. این اوج هنر ماست. کاظم علیهالسلام میفرماید که: «اینجور هستید که هر وقت کسی خواست بیاید خودش پول بردارد، بشکند. اصلاً قلک را بشکند، پول را بردارد بدون اینکه اجازه بگیرد. طرف هم اصلاً هیچی تو دلش نیاید. اصلاً ناراحت نشود.» «او مثل انگار بچه من آمده پول را برداشته. آدم بچهاش اگر گرفتاری داشته باشد، بیاید برود گاوصندوق را باز کند، پول بردارد، آدم ناراحت میشود؟» طبیعتاً بعضیها ناراحت میشوند. اینها دیگر خیلیخیلی جالب است ولی قاعده به این است که آدم ناراحت نشود. «خب حالا یک نفر مؤمن دیگر! او هم مثل من! چه فرقی با من میکند؟» از اینجور روایات توی کلام اهل بیت فراوان داریم که اهل بیت فرمودند که: «اینجور باید با هم باشید. جمعالمال باشید. پولهایتان به هم یکی باشد.»
ما آن اوایل طلبگی روایت را که میخواندیم و میشنیدیم، یک بار جوگیر شدیم با رفقا، همحجرهایها قرار گذاشتیم که: «هرکی هرچقدر شهریه گرفت، یک کتابی تو این کتابخانه هست، برود کتاب... کتاب فلان، همه هم قاطی هم. هرکی هرچقدر خواست برود بردارد.» البته یک بار بیشتر نشد! همان یک بار. بعد دیگر نمیدانم چی شد که نشد: «یکی کمتر میگذارد، یکی بیشتر میگذارد. بعد بعداً یکی هر روز میرود پول برمیدارد، یکی بنده خدا هنوز احتیاج ندارد.» بعد یک دفعه... ولی اصلش بر این است. آنی که اهل بیت میخواهند اینجوری بشود با همدیگر. واقعاً «خانه ما و خانه آنها» نداشته باشد. «سفره من و سفره آنها» نداشته باشد. «لقمه من و لقمه آنها» نداشته باشد. وقتی دو نفر به خاطر خدا با همدیگر دارند دوستی میکنند، به خاطر خدا روابط دارند، به خاطر خدا رفتوآمد دارند، واقعاً نباید بینشان این حرفها باشد.
ما خیلی فاصله داریم با این حرف. «مگر یک بار میهمان کردیم، بعداً طرف میهمان نکرد، دیگر میهمانش نمیکنیم تا میهمان کند.» بعد دعوتش... منتظریم. دیگر مثل والیبال میماند: «یکی انداختم، یکی باید بیندازی.» اینجوری نه! اتفاقاً تو والیبال، بُرد برای کیست؟ بُرد برای آنی است که توپ را میاندازد به زمین حریف. حریف توپ را برنمیگرداند. بُرد مال این است دیگر. توی روابط هم بُرد با آنی است که محبت میکند، محبت نمیبیند. دوباره محبت. دوباره پوئن میگیرد وقتی توپ را برگرداند که باز کار سخت میشود. که هنوز بازی در جریان است. وقتی که توپ را انداختیم، برنگشت، ما بردیم. یک پوئن گرفتیم، یک امتیاز گرفتیم. انسان محبت بکند، سفرهاش پهن باشد. ولو دیگران، دور از جان شما، دور از این مجلس، دور از شخصیت شما، بعضی مفتخورند. واقعاً مفتخورند. اصطلاح، اصطلاح خوبی نیست ولی آدم میبیند هیچ بنایی به اینکه دستشان برای دیگران باز باشد، کمکی بکنند، خیری برسانند ندارند و فقط چشمشان به این است که کسی یک کاری بکند برایش. شخصیتی. آدمهای حقیری. واقعاً آدمهای حقیرند. مریضند. اینها را باید برایشان دعا کرد. از همینها هم نباید دریغ بکند. گرفتارند بندگان خدا. مریضند. بیچاره. شخصیت کوچک و تنگ و خلاصه ناچیزی دارد. دعا کرد خدا بزرگش بکند. بهش وسعت روح بدهد.
آدمهای الان. بعضی وقتها آدم اینها را میبیند، زیاد هم میبیند. آدمهای اقتصادی دقیق، از ماست میکِشند. دیشب ما رفتیم جایی خرید بکنیم. آن بنده خدا آدم خوبی بود. فروشندهای که حالا ما کار داشتیم باهاش. بعد یک چیزی به ما داد و خلاصه یک چیزی اضافهتر. بشود دیگر. حالا نمیگویم که چی داد و چی بود و اینها. توضیح نمیدهم. گفتش که خیلی ابراز علاقه و ارادت کرد و اینها. گفت که من نمیدانم فامیلهایم خیلیهایشان روحانیاند و فلان و این. بعد به شوخی گفت که: «فلانکس که ما باجناقمان دیشب آمده خانه ما (رفتیم خانهشان، دعوت کرده بود)، بعد سالی و ماهی. با خنده میگفت. دراز کردیم شلیل برداریم. گفت: «بنده، بنداز. کیلو ۹ تومن پولش را دادم.» شوخی میکرد با ما، شوخی بود ولی خب بعضیها واقعاً حالا به زبان هم نمیآورند، واقعاً دارد در درونش میسوزد. الآن میگوید: «وای! من این را کیلو ۹ تومن. یکی دو تا بسه دیگر.» بعضیها سفره که پهن میکنند، این دارد خودش را میخورد: «یکی شلیل شد، دو تا. این الان دارد از... چرا اینها دو تا خوردند؟» تنگنظری، تنگنظری هم تنگی قبر میآورد. این نکته را از بنده داشته باشید. آدمهای تنگنظر، قبرشان هم تنگ است. شب اول قبر هم بهشان سخت میگذرد. آدمی که دست و دل باز، باز. دست و دلش باز است. بعضی دست و دل بسته است. اینها قبرشان هم بسته است. آنهایی که دست و دلشان باز است، اینها قبرشان هم باز است.
رضا: «توی روایت دارد بعضیها تو قبر که میروند، قبر همینجوری اینها را فشار میدهد که این استخوان متلاشی میشود. شیری که از مادر خورد و اولین شیر بوده و استخوان از او شکل گرفته، استخوان از او سفت شده. آن شیر از استخوان میزند بیرون.» بعضیها هم تو... آنقدر قبرشان وسیع میشود، تا جایی که چشم کار میکند، قبر اینها وسعت دارد. البته منظور قبر ظاهری نیستها. تنگ و گشاد بشود که دیگر همه زمین، همهاش برای تو زلزله است. منظور قبر برزخی است. آن اتاقی که آن طرف را میبرند. آن فضایی که آن طرف را میبرند. برای بعضیها بهشدت تنگ است. احساس میکند دارد خفه میشود. هیچی جا نیست. دنیا تنگنظر بود. نمیخواست خیرش به دیگران برسد. وسعت دیدش کم بود. چشم نداشت یکی دیگر خوشحال باشد. لذت ببرد از زندگی. یک چیزی گیرش بیاید. موقعیتی برایش درست بشود. اگر یک کسی یک جایی یک میوه ارزانی پیدا کرده، حتی حاضر نیست به چهار نفر دیگر معرفی کند، آنها بروند از این میوه ارزان... میبینید اینجور آدمها را دیگر. سراغ دارید دیگر. حتماً. ما که دیدیم. هدایت بکند انشاءالله. یک جایی یک چیز مناسبی، موقعیت مناسبی گیر آمده، چشم ندارد که یکی دیگر برود به آن سمت. چهقدر تنگنظری! خب این نباید قبرش تنگ باشد؟ حالا نمیگویم حسودی کند. حسودی یعنی که دیگری خودش رفته، زحمت کشیده، چیزی پیدا کرده. این چشم ندارد ببیند که او دارد. «من خانه درست و حسابی ندارم، او خانه خوب دارد. من چشم ندارم ببینم خانه خوب دارد.» که حسادت ولی «من خودم خانه خوب دارم. آن طرف دو تا محل جابهجا شده، یک خانه بهتر گیرش آمده. چشم ندارد همین را ببینند.»
شخص به ما میگفت توی مشاوره و اینها گاهی مطرح میکنند با آدم. گفت: «مثلاً حالا ما چهقدر پدر و مادر ما میرسند به ما. خلاصه هر کمکی بخواهیم و اینها. بعد مثلاً فلانکس که ما یک چیزی گیرش بیاید، این همسر من تحمل نمیکند. چرا پدر تو مثلاً او را تحویل گرفت؟» میگوید: «بابا این ۱۰۰ برابر این دارد به تو میدهد!» آن تنگقبر است. این فشارقبر است. این میشود. آن گرفتاری شب اول قبر. آدم نفسش بند میآید موقع جان دادن. نفس آدم بند میآید ولی بعضیها آزاد میشوند از این قفس بس که آنور وسعت برای خودشان درست کردهاند. دست و دلباز بوده. ساخته برای خودش آن طرف. دنیایی که آدم بخواهد و نخواهد باید بدهد برود. آدم سر این چیزها حرص و جوش بخورد؟ سر این شلیلی که به این هم ندادی، آخر یا باید خودت بخوریم، خیلی عذر میخواهم، خیلی عذر میخواهم و بشود یک خوراکی برای چاه مستراح یا خودت نخوری، خراب بشود، بیندازی دور. تهش همین است دیگر. از این دو حالت که خارج نیست که. ولی آدم باز هم طاقت ندارد ببیند یکی دیگر بخورد. یکی دیگر لذت ببرد. میشود حبّ دنیا. میشود دلبستگی به دنیا. سختش است. نمیتواند تحمل بکند دیگری خیری بهش برسد، یک چیزی گیرش بیاید. تا اینجوری نشدید، اینقدر دست و دلتان باز نبود برای دیگران. سخت است. ساده نیست. حالا ما داریم حرفش را میزنیم. منی که الان دارم اینها را میگویم، تنم دارد میلرزد. خدا را شاهد میگیرم که یکی بیاید هر وقت لباس من آویزان باشد، هرچی خواست دست کند تو جیب ما بردارد ببرد، از ما اجازه نگیرد، ما مثلاً ناراحت نشویم. مگر میشود؟ اصلاً نمیشود. آدم فشار میآید. مخصوصاً یک کسی هم باشد که قبلاً آدم بهش رو انداخته، روی آدم را زمین انداخته، آن دیگر هیچی. وقتی که آدم لازمش داشته، کار نکرده. اصلاً نمیتواند تحمل بکند. اصلاً میپاشد.
خدا انشاءالله به ما وسعت روح بدهد. این چیزها را خلاصه ساده کند در نظر ما. دنیا را در نظر ما ساده کند. راحت بگذریم از این دنیا. از این دنیایی که اگر نگذریم هم آخر از دست ما در خواهند آورد. آخر از ما خواهند گرفت. خواهند برد. اگر آدم واقعاً به خاطر خدا خودش را صاحب چیزی نبیند، خدا را همهچیز ببیند. راحت میگذرد. این میشود سخاوت. این میشود بخشندگی. این میشود سفره پهن. ما همین الان چهقدر از آدمهایی که دست و دلبازند، همیشه همه با نیکی از اینها یاد میکنند. حتی اگر طرف ایمان درست و حسابی هم نداشته باشد. «فلانی هر وقت ما رفتیم، سفرهاش پهن بود برایمان. همیشه میهمان تو خانهاش است. همیشه فلان.» دیدی دیگر از این آدمها. چهقدر همه تعریف و تمجید میکنند. ولو آدمی بوده که خیلی هم علیهالسلام نبوده و اهل نماز و طاعت نبود و خود همین به دردش میخورد. پیغمبر اکرم فرمودند که: «حاتم طائی مؤمن نبود. بابت اینکه ایمان نداشت، خدا او را بهشت نبرد. ولی چون دست و دلباز بود و سفرش همیشه پهن بود، تو جهنم است ولی آتش نمیگیرد.» خیلی عجیب است. تو جهنم هست ولی عذاب ازش برداشته شده. حالا بعید نیست که این آدم شفاعتی نصیبش بشود. یک چیزی هم تو قیامت خلاصه اتفاقی بیفتد، کمکش بکنند. خلاصه از همین جا هم رد بشود. این صفات خوب، این محاسن، این فضایل اخلاقی را عنایت بکند جایگاهی که اهل بیت از ما توقع دارند برسیم انشاءالله.
خب، ما اگر سؤالی باشد در مورد همین موضوع هم سؤال باشد یا موضوعات دیگر، یک ربعی ما میتوانیم به سؤالات جواب بدهیم. «فلانی مثلاً دعوت میکنیم.» دعوت انسان، این را قبلاً عرض شد، از کسی توقع دعوت نباید داشته باشد. از آنور اگر هرچقدر میگوییم که آدم تنگنظر نباشد، دست و دلباز باشد و اینها، از اینور هم میگوییم که انسان توقع اینکه دیگران به او خیری برسانند، دیگران دستشان برای این باز باشد، نباید داشته باشد. به هر حال حالا یا واقعاً میتوانند و کاری نمیکنند که آنها پیش خدا مسئولند، یا واقعاً نمیتوانند. ما مسئولیم. عجیب است! اگر طرف میتواند کاری بکند، از دستش کاری برمیآید، انجام نمیدهد، پیش خدا مسئول است. اگر از دستش کاری برنمیآید، ما میبینیم او اگر میهمانی نمیرود واسه اینکه دستش تنگ است، اینجا ما مسئولیم گشایشی برایش ایجاد بکنیم. حالا بعضیها میروند اینجا بدگویی میکنند پشت طرف. کمکی که نمیکنند هیچ. «امسال که همه خواهر و برادرها افطاری دعوت کردند. یک دانه فقط مثل همیشه! کی دعوت کردی که این سری، سری دوم باشد؟» زخم زبان، کنایه، غیبت، تمسخر. انسان احتمال میدهد دیگری مشکلی دارد، جایی خلاصه گیری دارد، باید برود به سمتش و کمکش بکند. حالا در مورد اینکه روایت خیلی داریم دیگر. فرصت نبود تو این جلساتی که موقعیت دیگر روایت در مورد کمک به دیگران، رفع مشکل دیگران، فراوان است. اینجور روایات که هر یک قدمش ثواب یک حج و یک عمره دارد. کسی یک قدم برمیدارد برای اینکه دردی را از کسی بردارد، مشکلی را حل بکند، هر یک قدم ثواب حج و عمره داریم. مثل زیارت کربلا. آنقدر... آدم آنجا مأمور است به اینکه برود. حالا اگر طرف ناراحت نمیشود، از خودش بپرسد که مشکل چیست؟ اگر ناراحت میشود، از یک راهی بالاخره بفهمد، اطلاع کسب بکند. از پدرش بپرسد، از دیگران که از زندگی او باخبرند، مشکلش چیست؟ کمبودی، کسری. ما میدانیم الان این چند وقته سر کار نرفته. خب از آنور هم مثلاً دخترش دانشگاه میرود، پسرش دانشگاه میرود. این واقعاً الان کمبود ندارد؟ بعید است که کمبودش را از کجا دارند میخورند؟
«انسان توقع…» «این هم که هیچ وقت ما را دعوت نمیکند. این هم که هیچ خبری ازش نیست.» بله، سؤال خوبی پرسید. «بسمالله را بگوییم؟» نه نه. اشکالی که ندارد. بله. نه اشکالی ندارد. گفتنش اشکال ندارد. بله. البته عرض کردیم بله، همه میتوانند برسانند. بله بله. همه میتوانند برسانند ولی الان ما نمیتوانیم بگوییم «آقا تو روایت اینجوری.» پس من از «کیف رسید؟» و هر دو طرف راضی باشند. اگر من فقط... آخه بعضیها بودند توی ایام طلبگیمان هم میدیدیم این را. جاهای دیگر هم میدیدیم که مثلاً طرف یکورده وضع پدرش بهتر بود. هرکی هرچی میخواست: «پاشو برو چهار تا بستنی بخر. تو بابات پولداره.» طرف آرایشگاه میخواست برود، قیامت میگیرد از بله. وقتی واقعاً با هم ندار میشوند، دو طرف هم با هم ندار میشوند. نه یک طرف. فقط یک طرف با اون یکی ندارد. بدی ندارد. او اگر بخواهد بیاید دارد. این دیگر نباید بیاید دست بزند. این که نیستش که. دو طرف واقعاً احساس کنند که نسبت به این مال مالکیت ندارند. مال خودشان نیست. مال خداست و واقعاً رضایت، رضایت مهم است. اصلش رضایت طرف است. «امام کاظم را قبول نداری؟» حضرت فرمودند: «باید اینجوری باشی. جوش بخورد، به خودش فشار بیاورد که بله هرکی آمد و دست کرد و هرچی خواست برد.» بعضی وقتها برای خود ما پیش میآید. طرف میآید از تو کتابخانه ما کتاب میبرد. بعداً پیام میدهد که: «بله، آن فلان کتاب من بردم حالا میخوانم، خواستم واست میآورم.» حالا انشاءالله میبری و یک تکه آتش میشود در قبر و قیامت. بعداً جزو شما ازت میگیریم. یادم افتاد بگویم. جالب است.
امیرالمؤمنین به ضبط بحثمان هم دارد. امیرالمؤمنین به امام حسن مجتبی علیهالسلام میفرمایند که: «پسرم، اگر یک مسافت طولانی و دور و درازی داشته باشی (مسافت، مسافت زیادی است. راه، راه خستهکننده است)، هرچهقدر بارِت را باید روی دوش بگیری. اگر از تو بیاید کسی کمک، از تو بخواهد که یکخورده از بارت را به من بده، من تو مقصد بهت تحویل میدهم. کمکش میکنی یا نمیکنی؟ حتماً کمکش میکنی.» حضرت فرمودند: «هرکسی که از تو کمک خواست، پولی خواست، کمکی خواست، این دارد ازت میخواهد که بارت را بهش تحویل بدهی تا قیامت بهت تحویل بدهد. لذا هیچ وقت ناراحت نشو اگر کسی ازت کمک خواست و دستش به سمت تو دراز بود.» و این وگرنه خودت باید این بار را دوش بگیری قیامت. تا قیامت ببری. تازه آنجا جواب بدهی: «این را خرج چی کردی؟ این را برای…» وقتی که انفاق شده، بدهکارند دیگر. بدهیدار باید پس بدهند. آنجاست که اگر خودشان توانستند برمیگرداند. اگر نشد، خدا چند صد برابر برمیگرداند برای آدم. لذا حالا اینور ما حالا به طنز گفتیم که اینها گاهی اینجوری میگویند و یک تکه آتش و فلان و اینها ولی در واقع اینها لطف خدا است. بار آدم. اینهایی که میآیند یک سفره میهمانی گاهی پهن میشود، بار سنگینی از رو دوش آدم برداشته میشود. همین غذایی که داده میشود، این خودش یک مصداق انفاق است دیگر. حالا انفاق همیشه نباید به مستحق و فقیر و اینها باشد که؟ یکی از مصادیق انفاق این است که آدم خرج نزدیکانش بکند. اولیالقُربی. نزدیکانش. پدر و مادر، خواهر و برادر، اقوام، رحم. این میشود. این خرج همینها کردن، انفاق است. خب، این چند صد برابر برمیگردد برای خود انسان. خدا برمیگرداند. بار انسان سبک میشود.
بله، توقع با اخلاص کم میشود. توی سوره مبارکه انسان در مورد حضرت زهرا و امیرالمؤمنین علیهمالسلام، آیه قرآن فرمود که اینها وقتی که کمک کردند به این یتیم و مسکین و یتیم و اسیر که اینها سه روز آمدند. اینها این بود: "انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء ولا شکور." «ما شما را به خاطر خدا داریم غذا بهتون میدهیم. اطعام میکنیم، پذیرایی میکنیم از شما نه جزا میخواهیم که در ازایش کاری بکنید برای ما نه حتی تشکر میخواهیم.» بیتوقع. بیتوقعی آدم وقتی طرف حسابش را خدا میبیند. از کسی توقع وقتی چشمش به دست خداست، از کسی توقع ندارد. بله. وقتی چشم ما به این است که «او یک کاری بکند.» خودمان را محتاج به ایکس و ایگرگ و زید و امر و احساس میکنیم به اینها نیاز داریم. رزق ما دست اینهاست. آدم توقع پیدا میکند. بعد ناراحت میشود: «چرا این این کار را نکرد؟ چرا او به داد ما نرسید؟ چرا به ما کمک نکرد؟» ولی وقتی طرف حساب را خدا دید، چشمش به دست خدا بود، وقتی که از بشر توقع ندارد. اینها همه وسیلهاند. همه وسیله خدا. اگر بخواهد خودش این وسیله را جور میکند. گاهی از طریق یک انسانی مشکل ما را حل میکند. گاهی هم انسان نباید یک جایی خودش اگر بخواهد، حل است. او باید بخواهد. اصل کار اوست. اگر انسان کاری هم برای کسی کرد، طرف حسابش خداست. برای او انجام داده. یک تشکر خشک و خالی هم نکرد. سال به سال نمیآید بگوید: "خرت به چمه؟" ببینید از این عباراتی که ما به کار میبریم، "این همه من در این همه در حقش خوبی کرد!" این عبارت. این همه و منت گذاشتن است. هرچی که آدم کار خوب کرده، از بین میرود. "این همه خونه ما آمدند خوردند. این همه سفره رنگین پهن کردیم." این همه را که میگوید، همه ثوابها از بین رفت. منت، منت از بین میرود. "لا تبطلو صدقاتکم بالمنّ." «کار خوبتان را با منت از بین نبرید.» توقع از کسی نداشته باشید که در ازای کار آدم. برای آدم طرف حساب را آدم خدا ببیند. خدا انشاءالله ما را با وظایفمان آشنا بکند و توفیق عمل خالصانه به این وظایف.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و چهارم
میهمانی
جلسه بیست و پنجم
میهمانی
جلسه بیست و ششم
میهمانی
جلسه بیست و هفتم
میهمانی
جلسه بیست و هشتم
میهمانی
جلسه سی ام
میهمانی
در حال بارگذاری نظرات...