‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسان یفقهوا.
درباره میهمانی و مجالسی که تشکیل میشود به عنوان اینکه عدهای دور هم جمع شوند، صحبت شد. جلسه قبل آخر بحث به مجلس عزا و عروسی رسیدیم. نکتهای که درباره مجلس عزاست این است که انسان تا جایی که میشود، خودش را همراه و همدل نشان دهد با صاحب عزا، به این نحو که حالا ما هم مصیبت دیدهایم، ما هم متأثریم از این ماجرا. تا جایی که میشود آدم محزون خودش را به صاحب عزا نشان دهد. در تسلیت داریم که یک بار قبل از دفن میت تسلیت بگویید، یک بار بعد از دفن میت. این هم نکته مهمی است. مدل غم در عزا اینجوری است؛ اولی که کسی را از دست داده، یک مدل غمی دارد و خیلی داغ است. آن اصطلاح «داغدار» که گفته میشود، واقعاً مال همان اول است. وقتی که میت در قبرستان دفن میشود، در روایت دارد که برای مردگان وقتی دفن میکنند، فرشتهای در قبرستان مأمور به تسلیت دادن به اقوام میت است که در قبرستان آرامشان میکند. در روایت فرمود: «اگر این فرشته نباشد، همه میمیرند از شدت غم از دست دادن کسی». این فرشته است که در قبرستان آرامش میدهد و تسلی میدهد به اینها. ولی باز در عین حال، انسان متوجه باشد که تسلیت بگوید؛ قبل از دفن میت، بعد از دفن میت. خلاصه، دور و بر این صاحب عزا باشد، کارهایش را راه بیندازد، باری از دلش بردارد، کاری از دوشش بردارد. تا جایی که میشود صاحب عزا دیگر درگیر کارهای بیرون و مشغله و اینها نباشد. خودش دیگر الان همین مشغله از دست دادن کسی برایش بس است. دیگر بخواهد حالا میوهها را آوردن و بردند، چقدر خریدی، چیا خریدی، چایی چی شد، مسجد را هماهنگ کردی یا نکردی.
این را هم همینجا عرض بکنم که رسم بشود انشاءالله بین ما، از همینجا هم شروع بکنیم: مجالس عزا را در مسجد نگیریم. خوب نیست. مجلس عزا در مسجد جای مجلس عزا نیست. باید مجلس عزا را یا در حسینیه گرفت، یا در منزل. حالا به نحوی باشد که یک جایی باشد، وسیع باشد، بشود تویش جمع شوند. اینکه بخواهند مسجد را ببندند، خب طرف میخواهد بیاید نماز بخواند، میگویند آقا اینجا مجلس ختم است. مسجد مال نماز است، مال مجلس ختم نیست. چندین بار پیش آمده؛ یک مسجدی رفتیم، شهرستانی بوده، جوری بوده، من اصلاً یادم است سبزوار یک وقتی ما میخواستیم نماز بخوانیم، در راه مشهد در مسیر وایسادیم، مسجد رفتیم، دیدیم آقا مسجد را قرق کردند برای مجلس ختم! کجا نماز بخوانیم؟ دور تا دور نشستند مردم، ما وسط جمعیت وایسیم، مجلس اینها هم به هم میخورد. رو به سخنران، دور تا دور هم نشستند. یکی میخواهد نماز بخواند، خب اینجا مسجد که اصل کارش بابت نماز خواندن است، این اصل کار را ببر بیرون! و کاری که اصلاً رفت توی مسجد ندارد، مجلس یک فردی. این را بردار بیا تو مسجد. حالا مشکلات دیگری هم یک وقتی پیش میآید.
حالا آن خانمی که صاحب عزاست، در ایام مخصوصش است، ایام خاص زنانگیش است، این بنده خدا صاحب عزا در مسجد نمیتواند بیاید. خانمهایی که میخواهند بیایند تسلیت بگویند، اینها در مسجد نمیتوانند بیایند. رعایت نمیشود. خانمهایی که ایام خاصشان است اصلاً توجهی ندارند، می آیند در مسجد مینشینند، پامیشوند، میروند. این همه معصیت میخواهد شکل بگیرد. روح آن میت خودش اذیت میشود. نه گناه نیست، ولی خب موافق با آداب نیست. حرام نیست، کسی نمیگوید حرام است، مگر اینکه یک مفسدهای داشته باشد مثل اینها که عرض کردم خدمتتان که آدم میداند خیلی خانمها مراعات نمیکنند ایام خاصشان را. به اسم عزا میآیند در مسجد مینشینند. خب اگر آدم میداند، نباید بگیرد. اینجا مشکلدار میشود، حریم مسجد حفظ نمیشود.
یا مثلاً بعضی مساجد را من خودم در تهران دیدم مجلس ختم که میگیرند، آرایشهای غلیظ زنها میآیند، مردها کراوات مشکی میزنند، عینک دودی. مجلس ختم عروسی چیست؟ بعد نسکافه و نمیدانم در مسجد پخش میکنند. کل مسجد را هم صندلی گذاشتند. ما خودمان مگر وقتی مجلس ختم اینجوری رفتم، حرمت مسجد را حفظ نکردند. احترام هیچچی را ندارند. چیزی به حساب نمیآید. یک بهانه، یک نفر مرده، بهانهای شده یک تعداد دور هم جمع شوند و پز بدهند به همدیگر. واقعاً آدم دلش میسوزد. یک وقتی در همین بهشت رضای مشهد من دیدم یک میتی را آوردند دفن کردند. پدری بود. ماشینهای آخرین سیستم شاسیبلند. میت به سوی قبر گذاشتند و بگو و بخند. همه رفتند. میت پولداری هم بود، معلوم بود. همه سرحال بودند مشخص توی قبر میت خوابیدن.
اولاً که ببینند قبر برای میت آماده است، چیزی زیر سر، سنگی چیزی نباشد. بعد یک انسی هم برای خود میت ایجاد میشود. میت را مرحله به مرحله ببرند سمت قبر. بعضیها سریع برمیدارند و از همان اول یکراست میبرند، میزنند تو قبر و صاف میفرستند، اصلاً معطل نمیکنند. چند مرحله اول اگر با آمبولانس است، اول پیاده بکنند، یک بار روی زمین بگذارند، مردم فاتحهای بفرستند. دوباره چند قدمی ببرند، آرام آرام آرام. چند قدمی ببرند، دوباره روی زمین بگذارند. آرام آرام ببرند کنار قبرش بگذارند. یک خورده یک نفر برود توی قبر و یک انسی ایجاد بشود برای میت. با این خلاصه، این را از پا یا از سر، حالا از پا بهتر است دیگر، از بدن، از آن پایین پای بدن توی قبر و چون میت بهش ولعی وارد نشود، نترسد.
درباره مجلس عزا عرض میکردیم تو مسجد تا جایی که میشود، مجلس نباشد. مسجد محل عروسی است. پیغمبر اکرم عروسی را در مسجد گرفتند. این از عجایب است، چیزی که دقیقاً برعکسش را ما عمل میکنیم. عروسی را باید در مسجد گرفت. مثلاً مشروب خوردن؟ بله؛ دیگر اگر اینجوری است که خب حرمت مسجد حفظ نمیشود. این بد است. آنی که گفتند مسجد، آنی که گفته مسجد خودش حواسش بوده که یک مسجدی یعنی که مجلس با معصیت خدا را دور بزنند. حرفه ایها در مسجد اگر بخواهد اینجوری بشود که معلوم است. بله، مست هستند و خلاصه آن وضع آنجوری و اینها. خب معلوم است که نه. نه، مجلس عزا را تا جایی که میشود، مگر اینکه حالا مسجد یک جایی اضافه بر سازمان پیشبینی کرده که حالا خرج مسجدم دربیاید. خب الان ما این حرفها را که بزنیم، میگویند آقا خرج مسجد درنمیآید، پس ما از کجا تأمین بکنیم. مسجد؛ مجلس ختمی که ما را تأمین میکند. اگر یک جایی دارد، اختصاصی، طبقهای دارد، ویژه، جایی میتواند درست بکند. ولی شما میخواهید مسجد را ببندید بلافاصله بعد نماز همه بیرون. مجلس اینکه نیستش. مسجد اصلاً مسجد باید درش بیستوچهار ساعته باز باشد. مسجد مفصل صحبت که در را میبندند، نیم ساعت به اذان، نیم ساعت بعد نماز، خیلی بد است.
حتی دارد که تنها جایی که روشن داشتن یک چراغ اسراف نیست، در مسجد است. شما یک چراغ شب تا صبح روشن کنید، اسراف نیست. اینجا، جاهای دیگر اسراف است، ولی شما شب تا صبح چراغ روشن کنید که هر کسی هر وقتی خواست بیاید با خدا حرف بزند، اُنس بگیرد، اینجا بداند که هست. جا آماده است برای عبادت. بیستوچهار ساعته در خانه خدا به روی بنده باز است. نخیر، خدا هم یک وقتهایی در خانهاش را به روی مردم باز میکند. سحرها که اصلاً درش باز نمیشود. حافظ میگوید که: «هر جا که بود دری به شب بربندند، الا در دوست را که شب باز کنند». حافظ میگوید همه درها را سحر میبندند، در خانه خدا را سحر باز میکنند. حالا الان دیگر برعکس شده، الان همه رستورانها، کلهپزیها، عرض کنم که هتلها، همه سحر باز است، الا در دوست را که سحر میبندند. درِ مسجد سحر بسته است. نماز صبح هم التماس دعا داریم. منزل نماز صبح الان چند تا میخوانند؟ در این چند تا مسجدی که اطراف ما است، یکی ظاهراً از بین این چهار پنج تا مسجد، یک دانه نماز صبح اگر باشد، یکی دو تا. اصلاً به فکر اینکه نماز صبح کسی باز بکند، مردم بیایند و بروند با اینکه اصلیترین نمازی که برای جماعت است، نماز صبح است که مردم استراحتها را کردهاند، از سحر میآیند مینشینند عبادت میکنند. من یک زمانی یادم است اینجا مسجد بازار، مسجد خودشان را میفرمودند: «اینجا سحر برای نماز شب میآمدی، جا نبود بایستی، باید میرفتی تو حیات میایستادی برای نماز شب». حالا الان مسجد شده محل عزاداری. محل عزاداری اهل بیت هم باشد، خب است، باز بهتر است، خوب است. محل ذکر است. ولی یک میتی برنامه اینشکلی، اگرم حالا دیگر واقعاً هیچ راهی ندارد، چارهای ندارد و اینها، باید آداب مسجد را رعایت کرد.
توی مجلس ختم، مجلس ختمی که در مسجد گرفته میشود، آداب مسجد باید رعایت شود. بگو، بخند نباشد. حرف از دنیا نباشد. کسی بیاید شروع کند. دارد که امیرالمؤمنین دیدند که یک کسی آمده در مسجد نشسته دارد برای بقیه قصه تعریف میکند، قصه از این قصههای انبیا و اولیا و قرآن و اینها. ماجرا داستان از اینور، آنور. بگیریم پرتش کنیم بیرون! امیرالمؤمنین دستور دادند این آدمی که نشسته بود و خلاصه ماجرا تعریف میکرد برای بقیه، این را گرفتند انداختند بیرون. اینجا یاد دنیا نباید بشود. مسجد جایی نیست که آدم یاد دنیا کند. حالا توی مجلس ختم گاهی آدم میرود، مجلس ختمی که توی مسجد است، تنها چیزی که به یادش نمیآید خداست. آن میت بدبخت دیگر چی میخواهد بهش برسد، خدا میداند. دور هم جمعند، حرف از همه چی هست، غیر از خدا. مجلس ختم امنیت. تازه بعد مدتها دیدن بعضی مجالس ختم که خیلی جالب است، آن آقا بالا دارد صحبت میکند، این پایین دارند در مورد مذاکرات و قیمت دلار و نفت اینجور چیزها صحبت میکنند در گوشی با همدیگر. بعضیها هم که الان هم که الحمدلله باب شده، گوشیها دست و هر کسی مشغول است دیگر، در فضای خودش است.
به هر صورت برای مجلس ختم، انسان وقتی میآید، آداب این مجلس را رعایت بکند. خودش را همدل نشان دهد با صاحب عزا. سعی کند باری از روی دوش این بردارد. کمکی برایش باشد. به فکر کارهایی که او دارد، از او. یعنی واقعاً قسم بدهد حتی به اینکه آقا یک کاری به من بده. این میوه را بسپار به من. آن چه میدانم خانه را بسپار به من. آن هماهنگ کردن مسجد را بسپار به من، بر فرض مسجد ما رفتیم در بحث مسجد. این درباره مجلس عزا.
درباره مجلس عروسی هم که خب ما همیشه توضیحاتمان را دادیم دیگر. صحبتهایمان را همیشه کردهایم. حرفهایمان را زدهایم. معصیت نباید باشد. خب اینجور اگر باشد، در مسجد میشود مجلس عروسی گرفت. حالا یک نفر لباس تمیزی هم تنش بکند، چه اشکال دارد؟ یک خانمی بدون اینکه آقایان او را ببینند، واقعاً یعنی یکجوری که آرایش بخواهد بکند که هیچ مردی او را نمیبیند. در مسیری که میخواهد برود و بیاید، اینجا در مسجد هم اگر باشد، اشکالی ندارد. ولی حالا آرایش غلیظ آنچنانی که در مسیر با چه وضعی برود، با چه وضعی بیاید و فضا فضای تفاخر باشد. زنها خلاصه بعضی وقتها یک فضایی میشود که هر که نگاه میکند کی خوشتیپتر است و کی لباسش گرانتر است و کی طلا و جواهرات بیشتر آویزان کرده و میروند در این فضاها.
برای مجلس عروسی هم انسان خلاصه یک هدیهای ببرد که بداند به درد آن طرف میخورد. یک خلاصه بار معنوی داشته باشد برای طرف. حالا نمیگوییم همه بردارند مثلاً سیدی قرآن ببرند مجلس عروسی. ولی بالاخره یک چیزی که کارایی داشته باشد، به درد بعضی از این هدایای عروسی خودش یک فرهنگ غلط باهاش است. حالا من دیگر نمیخواهم مثال بزنم. مثلاً چه میدانم، حالا بعضیهایشان نسبتاً خوبند، حالا به عنوان مثال مثلاً چه میدانم ساندویچمیکر و نمیدانم چیچی و بعضی از این چیزهای بند و بیلای الکی که الان هی دارد میآید در این زندگیها. فرهنگی باهاش است، فرهنگ ما ربطی ندارد. درست کردن با چیچی مال وقت نمیدانم چیکار. یک چیزهایی الان هم که ماشاءالله بازار روز به روز هی دارد از اینها درمیآید. اینجور چیزها را یک وقتهای مفسده دارد واقعاً. در مهمانیها و هدیه و اینها بردن یک فرهنگ غلطی ایجاد میکند.
در هر صورت توی مجلس عزا وقتی انسان وارد میشود، اگر گروهی هستند، همه با هم وارد شوند، همه با هم بنشینند. یک جا بنشینند، پخش و پلا نشوند. همه با همدیگر بلند شوند. وسط سخنرانی و اینها بلند نشوند. آن وقفههایی که وسطش داده میشود، بلند شوند. یک قرآنی بخوانند، هدیه کنند، فاتحهای بخوانند. فقط بعضیها میآیند در مجلس عزا، فقط مینشینند میوه میخورند! خیلی بد است. ببیند حواسش باشد، واقعاً ناراحت میشود. آمده فقط میوه میخورد و میرود. یک چایی بخورد و برود. این چه تسلیتی شد؟ یادم میآید قرآن را میگیرد، حالا این قرآنهای حزبی و اینها که پخش میشود، یک دانه، دو تا، سه تا، هر چی بیشتر بهتر. حالا این گلابی هم که تقسیم میشود و اینها، خیلی خوب است. گلاب میدانید که خاصیت رفع غم دارد، غم و غصه را برطرف میکند. سلام. در مجلس عزا هم پخش میکنند. در مجالس دیگر هم اگر باشد خوب است. حالا بعضیها حساسیت دارند. در خانمها، در آقایان، خوششان نمیآید از بوی گلاب. حالا این هم که بیایند پخش میکنند با این اسپریها و اینها، این را هم آدم سفارش نمیکند. بعضیها خوششان نمیآید، حساسیت. ولی به این نحو اگر باشد که بیایند تقسیم بکنند، معطر بکنند، عطری بیاورند توزیع بکنند. اگر به نامحرم نمیرسد و اینها، همه شرایطش را گفتیم دیگر. بوی گلاب به نامحرم نرسد و خلاصه مفسدهای نداشته باشد.
آدم مجلس ختم که میرود، به آنهایی که آمده زودتر از بقیه ننشیند. صبر کند همه با هم بیایند. بعد مجلس را هم به هم نزند. بعضی وقتها ده نفر با هم وارد میشوند، مجلس به هم میخورد. هر جا که آمدند بنشینند دیگر. بروند تا بروند آن ته و همه جلوی پای آنها بلند شوند و جابجا شوند. این دیگر اولین جایی که پیدا کردند، پایین مجلس هم هست، جای خوبی هم نیست بنشینند همانجا. رفت و آمد بدون صدا، بدون اذیت. وارد شده، "ممد آقا بیا اینجا بغل ما بنشین!" جیغ و مسجد دارد سر و صدا میکند که این وسط. مجلس عزا وسط مجلس عروسی. اینها خوب نیست. اینها خلاف فرهنگی، خلاف آداب است.
خب اگر بزرگتری وارد شد، کوچکترها جا خالی کنند برای اینها. جاهای بهتر را به اینها بدهند. مسنترند. جاهای بهتری که آدم میداند توی خانه مبلمانی، آدم میداند که این مبل از مبلهای بقیه بهتر است. یا اصلاً خود مبل را در اختیار بگذارد. اگر بچه آدم نشسته، آدم بچه را بلند بکند. به بچه یاد بدهد. یک وقتی خلاف فرهنگ، پیرمردی وارد شده، من نشستهام و بچهام را صندلی بغل نشاندهام و آن پیرمرد هم میرود مینشیند روی زمین. من هم بچهام را دوست دارم، این بچه است اذیت میشود بخواهد بلند شود. یا خدا آدم بلند شود، اگر خیلی دوستش دارد بچه را، جایش را بدهد به آن پیرمرد. اگر نمیتواند به این بچه حالی کند، حالا بچه کوچک نباشد که آن هم زده بشود. بچه ده، دوازده ساله. برای بزرگترها احترام آدم قائل بشود. جلوی پایشان بلند بشود. مخصوصاً مخصوصاً اگر سادات هم، اگر سیدی وارد مجلسی شد، همه احترام بگذارند. بلند شوند جلوی پایشان. فرمودند کسی سیدی را ببیند، جلوی پایش پیغمبر فرمودند فرزندی از نسل من را ببیند، جلوی پایش بلند نشود، به هر درد بیدرمانی که مبتلا شد، کسی را ملامت نکند.
در حال دعا خواندن. خب اینجا اینجا قبلاً هم اشاره شد. سر سفره، موقع قرآن خواندن، اینها وقتی انسان مشغول اینهاست، کسی وارد شد، جلوی پایش بلند نشود. حتی روایتش را خواندیم که امام رضا فرمودند من هم اگر وارد شدم سر سفره نشسته بودیم، بلند نشو. حتی برای من هم بلند نشو. سر سفره قرآن، انسان مشغول دعای ذکری است، نمیتواند بلند بشود، معذوریتی دارد. ولی خب اگر میتواند، قرآن جایی نیست که نشود. میشود. بحث قرآن را فعلاً میبندم. دعا را فعلاً میبندم. بلند میشود به احترام آن سید، به احترام آن بزرگتر. بعضیها اصلاً چون میخواهند بلند نشوند، مشغول قرآن میشوند. این هم جالب است. اصلاً میداند که این بیاید ما باید بلند شویم، قرآن درمیآورد مشغول میشود که یعنی من دارم قرآن میخوانم، بلند نمیشوم. این خودش بیادبی است. هم بیادبی به قرآن، هم بیادبی به آن. من به قرآن دارم پناه میبرم برای اینکه به یکی دیگر احترام نگذارم. خیلی بد است. قرآن برای بیاحترامی، بیادبی. به قرآن دارم پناه میبرم برای بیادبی.
وقتی جلوی پای انسان بلند شدند، اول آدم آنهایی که بلند شدند، بزرگترها، همه را مینشاند، بعد خودش مینشیند. یا سریع مینشیند که بقیه جلوی پایش بلند نشوند. در یک مهمانی، در یک مجلسی دنبال جای بهتر و بالاتر و آنجا خنکتر است، اینجا گرمتر است، بغل شما جا هست، اینجا پشتی دارد. اینها نیست. اینها جزء آداب نیست. مجلس ختم دیده میشود این چیزها. حالا بین ما هم یک نحو است، بین آقایان یک نحو، بین خانمها یک نحو. ما مثلاً ببینیم علما کجا نشستند، بزرگان کجا نشستند، مسئولین کجا نشستند. اینها جزء آداب اسلامی نیست. انسان وارد شود، اولین جایی که پیدا کرد بنشیند بدون اینکه کسی وضعیت و زحمت بیفتد. حالا من میخواهم بروم پیش خانمهای بزرگتر جلسه. اینها همه بچهها اینجا نشستند، جوانها اینجا نشستند. آدم اولش مینشیند که بلند نشوند بقیه. مجلس به هم نخورد. بعد خورد خورد جایش را عوض میکند، وقتی خب یک خورده جلسه روال خودش را پیدا کرد، بعد حالا انسان جایش را عوض میکند، میرود کنار آنهایی که دوست دارد کنارشان بنشیند.
اگر صاحب مجلس از انسان میخواهد، اینجا من نشستهام دم در، صاحب مجلس آمد میگوید: «خواهش میکنم بفرمایید بالا!» وقتی دارد دعوت میکند، اصرار. وقتی تعارف میکنند، بعضیها دم در موقع ورود: «والا باید شما اول، به جدم قسم من نمیروم!» حالا جدش بعضیها هم به چنگیز مغول میخورد، به کی میخورد خدا میداند، معلوم نیست جدش کیه. «به جدم قسم! به جون بچهام! به خدا!» قسمهای عجیب و غریبی که تعارف میکنند. حالا اگر که سمت راست است، خب این هم ظاهراً جزء آداب است. البته ما ندیدیم روایتی ولی بعید نیست اینجور باشد که حالا کسی سمت راست است، برود جلوتر برود، اشکال ندارد. کسی بزرگتر است، سید است، عالم است. مگر اینکه خودمان میگوییم خب یک بزرگتر دارد میگوید که شما جلوتر برو، اینجا باید اطاعت امر بشود. مخصوصاً اگر آدمی که میخواهد وارد بشود، صاحب مجلس است. من رفتهام تو کوچه مهمانم آمده میخواهم وارد بشوم. اینجا صاحب مجلس جلوتر بیاید بعد مهمان وارد بشود. مهمان بنده خدا بلد نیست، نمیداند کدام واحد باید برود، کدام اتاق باید برود، کجا فرستادنش جلو یک طبقه. اینها خودش اذیت و آزار است واقعاً. یک وقتهایی احترام نیست، بیاحترامی است. آدم یک خورده جلوتر میرود بعد قدم به قدم هی برمیگردد: «ببخشید ما جلوتریم، همینو تشریف بیارید، یک طبقه دیگه مونده، دو طبقه دیگه مونده.» این میشود احترام. در آسانسور آدم باز میکند برای شخص خودش زودتر میرود دکمه را میزند در را نگه میدارد. اینها میشود آداب. این هم از این نکته.
وقتی که صاحب مجلس خودش دارد آدم را دعوت میکند به جای دیگر، جای بهتر، آدم میپذیرد. ولی به آن شخص خلاصه بگوید که اگر بشود من همینجا بنشینم بقیه اذیت نشوند شما اجازه بدهید من همینجا باشم. اینها بهتر است. به این صاحبخانه هم راضی بکند. این هم از این.
اگر جا برای انسان باز کردند، چند نفر جایشان را کشیدند کنار. آدم دم در نشستهام، خوبم، راحت. «آقا نه! احترام گذاشتم به شما.» این رد احسان است. فرمود: «لا یرد الکرامة الا الحمار.» کرامت را، پذیرایی را، مهمانی را، لطف دیگران را، کسی رد نمیکند مگر (دور از جان امیرالمؤمنین است) مگر الاغ. روایت از امیرالمؤمنین است. وقتی دیگران دارند آدم را تحویل میگیرند، فقط الاغ است که تحویل گرفتن دیگران را رد میکند، قبول نمیکند تحویلش بگیرند. دو نفر جا وا کردند برای آدم، بلند شدند، کنار رفتند، تکان خوردند. بنشینم دیگر! «بنشین دیگر!» «ننشستم.» پای همان «لا یرد الکرامة الا الحمار.» اینجا آدم یاد این روایت میافتد. وقتی چیزی میآورند برای آدم پذیرایی میکنند، ولو آدم نمیخواهد بخورد، ولو برایش خوب نیست، حالا همه باید بفهمند که این بنده خدا خرما که میخورد صورتش جوش میزند. بنده خدا یک نفر یک لنگه پا ایستاده با کمر خم دو لا، «صورتم جوش میزند نخور!» «لا یرد الکرامة الا الحمار.» چیزی تعارف میکنند.
البته آنورش را هم بگویم، حالا اینها را به مناسبت هی یادم میآید. حالا آدم رفته توی مهمانی، خانه راحت است، بعضیها دیگر خیلی احساس راحتی میکنند: «از آن اسپریتون میشه من یک خورده بزنم؟ از این چه میدانم لاک نمیدانم بنفشتون میشه من بزنم؟ به این بچه کوچکم یک خورده از این لاک قهوهایها بزنم.» یک دختر کوچک آوردند و چشمش میافتد به این میزی که همیشه ماشاءالله پر است مال خانمها. خدا برکت بدهد. صد تا، دویست تا. بعضیها دیگر اینقدر میماند که میریزند دور. برای کی میخواهند و برای کی میخرند؟ برای آقایان هم که معمولاً کسی آرایش نمیکند. برای مهمان و عروسی و اینها آرایش میکند. کی بشود ما یک مهمانی بیاید آرایش کنیم، عروسی برویم آرایش کنیم. آقا مگه کسی برای شوهرش آرایش میکند؟ اصلاً بد است این حرفها. زشت است اینها را که میگویید شما. حالا واسه مهمان آرایش کرده و اینها. آن بچه کوچک هم خلاصه میآید و هیچی دیگر. مصیبتها. «بچهام حالا بزنه مال یک خانوادهای باشد که مذهبی و اهل این حرفها نیستند و اینها، از خاله جان یاد گرفت، یک خورده به دست من که خاله زده بزن.» یک بچه سر همین چیزها از راه به در میشود. سر یک آرایش غلط صاحبخانه. آن بچه یاد گرفت و بعد کم کم مزه کرد و بعد در خیابان میخواهد بزند و بعد کم کم هیچی. عادت کرده. اصلاً دیگر بزرگ هم بشود نمیشود. کار خیلی باید مراقب بود توی مهمانیها آدم یک وقت بنیانگذار یک سنت بدی نباشد. این نکته را از بنده داشته باشید، خیلی نکته مهمی است. تو مهمانی یک وقت خدایی نکرده آدم یکجوری برخورد نکند که بنیانگذار یک سنت بد باشد. یک چیز غلطی به دیگران یاد بدهد. بنای یک چیز بدی را بگذارد. دیگران را همین اساس بروند. یک بچهای را با موسیقی آشنا کند. یک کسی را با فلان نوع آرایش و فلان نوع بدحجابی و اینها، آرایش آشنا بکند.
در آقایان به یک نحو، در خانمها به یک نحو. گاهی در مشاوره دادنا: «گربه را دم حجله بکش! از همان اول دهن مادرشوهرت را ببند! بزن نابودش کن!» با یک مشورت غلط. مشورت احمقانه و ابلهانه. یک زندگی را آدم از هم پاشیدی. مسئول است، تا ابد مسئول است. هر چی تبعات در زندگی اینها پیش بیاید، به گردن یک آدمی که این جور مشورت داده. مگر واجب است مشورت دادن؟ آدم بلد نیست، سوادش را ندارد، نمیفهمد، نباید مشورت بدهد. حرف زدن واجب نیست. این را چند روز پیش درسی گفتیم. یکی از این دوستان خیلی خوشش آمد، گفتم: «آقا حرف زدنه که دلیل میخواهد. حرف زدن که دلیل نمیخواهد. آدم برای حرف زدن باید دلیل داشته باشد. دلیل، دلیل بیار که دلیل بیار که اینجوری نیست.» خب شما باید دلیل بیاری که اینجور هست. آدم در مورد یک وقت دارد حرف میزند بعد دلیل بیارد که اینجور هست بعد حرف بزند. دلیل بیار که فلانی حسودی نمیکند. بعد من نمیگویم حسود است. شما باید دلیل بیاری که او حسود است. بد بگویی حسود است. حرف زدن دلیل میخواهد. حرف نزدن دلیل نمیخواهد. آدم وقتی دارد مشورت میدهد، کمک میکند، حرفی میزند، باید دلیل داشته باشد برای این حرفش. روی چه حساب؟ روی چه مبنا؟ برای چی؟ جواب بده. این هم از این نکته.
حالا در بحث دست دادن در مهمانیها که خب این هم خیلی نکته مهمی است. محرم و نامحرم. خب این هم همیشه ما دیگر اینقدر گفتیم دیگر مشخص است محرم و نامحرم که نباید به هم دست بدهند. حالا اگر مثلاً یک خانم مسنی، آقای مسنی است. ما یک ارادتی بهش داریم. مثلاً عموی مثلاً شوهر، عموی شوهر محرم است یا نیست؟ کی میداند؟ عموی شوهر محرم نیست دیگر. پدرشوهر، پدربزرگ شوهر، اینها محرمند. خب حالا مثلاً عموی شوهر ما سیوپنج ساله است، خیلی هم خوشتیپ و خوشهیکل و حالا اینجا یک چادری بیندازیم روی دست ببوسیم. یک پیرزنی آدم یک ارادتی بهش دارد. اینجاها را دیگر در این حدش اشکالی ندارد. ولی خود بحث دست دادن، خب انسان بزرگتر باید دست دراز بکند به سمت کوچکتر. کوچکتر دستش را به سمت بزرگتر دراز نکند اگر میخواهد دست بدهد، صبر بکند بزرگتر. بعد بزرگتر هم وقتی به کوچکتر میرسد خودش زودتر پیشدستی بکند، زودتر از همه دستش را بیاورد، دست او را بگیرد. بعد طولانیمدت دست تو دست همدیگر باشد. گاهی آدم با دو دست دست طرف را بگیرد فشار بدهد. اینها میدانید که روایات عجیب و غریبی داریم در موردش. وقتی دو تا مؤمن به هم دست میدهند، این دستها که به هم میرسد، از لای این دو تا دستگاه، گناهان هر دو میریزد. فرمودند این دو تا دستی که به هم میرسد، خب دو تا دست است دیگر، چقدر روایت عجیب است. دست خدا بین این دو تا دست است. بعد خدا دستش به سمت کدام دست است؟ کدام دست را میگیرد خدا؟ آن دستی که محبتش نسبت به بیشتر. دو نفری که به هم دست دادند، هر کدامش محبتش بیشتر باشد به شخص دیگر، خدا. خیلی روایت عجیب است در دست دادن. چقدر ما روایت داریم وقتی به همدیگر میرسیم دست بدهیم.
در مورد روبوسی، حالا روبوسی درست و حسابی، معانقه، در آغوش کشیدن، گردنها به هم بخورد یا پیشانی همدیگر را ببوسند، این هم مستحب است. مؤمن به مؤمن که میرسد پیشانی او را میبوسد. بحث آداب دست دادن، بحث روبوسی کردن، نحوه حال و احوال کردن، خوشوبش کردن. آدم گرم میگیرد، صمیمی میگیرد. همین فقط بعضیها جواب سلام یک کله، از عجایب است دیگر. فقط کله را تکان میدهد و بهش سلام میکند. همین فقط کله. دستم حال ندارم تو جیبش در بیاورم. و همینکه کله لطف کرد تکان داد. کدام؟ قشنگ جواب سلام میدهد. حتی ببینید آیه قرآن فرمود: «إذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا.» این آیه خیلی آیه از بنده داشته باشید. این یادگاری این جلسه تا انشاءالله. آیه قرآن فرمود وقتی به شما تهیهتی دادند، تهیهت یعنی کلام خوب، هدیهای چیزی، هر چی. با حرف گرم و شیرینی تهیهت میدهند به آدم. گاهی هدیهای میآورند برای آدم. همه اینها میشود تهیه. فرمود وقتی تهیهتی به شما دادند، به بهتر از آن برگردانید یا حداقل مثلش را برگردانید. یعنی وقتی کسی برای آدم هدیهای آورد، آدم باید چی برگرداند؟ بهتر از آن، حداقل چی؟ مثل. وقتی کسی به آدم سلام داد، حال و احوال کرد، آدم باید چه جور جواب بدهد؟ بهتر از آن. اگر گفتند: «سلام علیکم.» بگوید: «علیکم السلام و رحمة الله.» حالا همینهایی که جوکهاش را میسازند و مسخره میکنند: «علیکم السلام و رحمة الله، احوال شما خوبید انشاءالله.» این میشود دستور قرآن. وگرنه اگر گفته «سلام علیکم.» نباید بگویی «سلام.» حداقلش «سلام علیکم.» گفته «سلام علیکم.» حداقل جوابش «سلام علیکم.» دستور قرآن است.
در بحث آداب معاشرت، هدیهای میآورند، تهیهتی میآورند، آدم باید به بهتر از او جواب بدهد. یک ظرف معمولی برای ما هدیه آوردند، باید یک ظرف بهتر هدیه ببریم یا دو تا مثل همان ظرف هدیه ببریم. این میشود دستور قرآن. فکر میکند بعضی دفترچه دارند مینویسند که فلانی وقتی از سفر مکه آمده بودیم چی برایم آورده بود. یادمان باشد بعداً خواستیم برویم یک وقت یک پانصد تومن گرانتر نشود. فلانی در فلان مناسبت چیزی نیاورد واسش، چیزی نمیبری. این حساب کتابهایی که بین خانمها متاسفانه بیشتر است. متاسفانه این درگیری اینجوری چون به خاطر خدا نیست دیگر. کار حساب هوای چیکار کرده که برایش چیکار بکنم. آدم باید محبت ببیند که محبت بکند. خیلی عذر میخواهم این تعبیر را به کار میبرم. خیلی خیلی عذر میخواهم این حرف را. خیلی عذر میخواهم. انشاءالله که نداریم ما در این جلسه کسی که از اهل این حرفها باشد. ولی این حرف مال کیه؟ مال بعضی از حیوانهایی است که در این باغ وحش وکیلآباد پرورش میدهند، نگه میدارند که یک دانه چیپس بهش میدهی، یک دم تکان میدهد و دست تکان میدهد و میخندد. محبت میبیند، محبت میکند. انسان محبت انسان، او که محبت ندیده، محبت کند. وگرنه انسان نیست. انسان او است که بدی میبیند، محبت میکند. انسان این است. اهل بیت ما اینجور بودند. پیغمبر اکرم اینجور بود. طرف هر روز میآمد شکمبه گوسفند پرت میکرد. یک روز نیامد، پیغمبر رفتند عیادتش: «امروز شما نیامدی سر کار، من نگرانت شدم.» طرف از زیر پتو جرئت نکرد پتو را کنار بدهد، از همانجا شهادتین گفت. انسان بدی میبیند، محبت میکند. انسان محبت ندیده، محبت میکند. مال انسان نیست. باید آدم محبت ببیند تا محبت بکند. این مال انسان نیست.
توی مجالس نحوه تکیه دادن، نحوه... خب حالا کسی مسنتر است، بزرگتر است، احترامش در جلسه واجب است. این تکیه بدهد اشکالی ندارد. پا بخواهد دراز بکند اشکالی ندارد. ولی حالا یک جوان جلوی جوان، جلوی پیرها، جلوی مسنترها تکیه بدهد، به نحو بدی هم تکیه بدهد، پایی دراز بکند، این غلط است، این بد است. امام رضا علیهالسلام در روایت دارد: «هیچوقت کسی امام رضا را در یک جلسهای ندید که حضرت تکیه بدهند.» وقتی کسی جلوی حضرت مینشست، حضرت تکیه نمیداد. این از آداب امام رضا علیهالسلام است. حضرت هیچوقت تکیه ندادند جلوی دیگری. روایت دارد و حضرت هیچوقت پاشان را جلوی دیگری دراز نکردند. البته عرض کردم کسی بیماری دارد، مسن، خستگی است، کهولتی است، هیچ اشکالی ندارد. ولی وقتی که من شاداب و قبراق و سرحالم میخواهم خستگی در کنم، پام را دراز بکنم و تکیه بدهم و لم بدهم و اینها آداب نیست. اینها خلاف آداب است.
در مجلس آدامس جویدن جلوی دیگران، این خلاف آداب است. صدا را بلند کردن جلوی دیگران. همدیگر را بلند بلند صدا زدن، مخصوصاً وقتی دیگران در حال استراحتند. آدم اصلاً کلاً یاد بگیرد تن صدایش، تن صدای آرومی باشد. تن صدا پایین باشد. با قهقهه خندیدن. شوخی کردن زیادی با دیگران که این دلها را نسبت به همدیگر سُست میکند، سرد میکند. جایگاه را از بین میبرد. کسی که زیاد شوخی میکند، حرمتش را دیگر نگه نمیدارند. این نکته را از بنده داشته باشید. آدمی که زیاد با دیگران شوخی میکند، بقیه حرمت او را نگه نمیدارند. دیگر جایگاهی برای دیگران ندارد. عزت، شوکت، عرض کنم که آن جایگاهش، هیبتش از بین میرود. خودش را سبک میکند. آدمی که زیاد شوخی میکند، خودش را سبک میکند. البته شوخیهای منطقی، قشنگ، لطیف، خوب است. شوخیهای بیخود، بیسر و ته، بعضی وقتها بوی تمسخر دارد، بوی متلک دارد، اینها به شدت.
وقتی کسی از یکی دیگر سوال میکند، آدم بپرد جلوتر، زودتر بخواهد جواب بدهد. اینها بد است. از او پرسیدند، شما نباید جواب بدهی. ولو من بهتر بلدم. هر وقت از من پرسیدند من جواب میدهم. با دست و چشم به کسی اشاره کردن. با انگشت اشاره، اشاره کردن. پیغمبر اکرم با انگشت اشاره نمیکردند. میخواستند اشاره کنند با کف دست اشاره میکردند. آنجا، اینجا چقدر لطافت رفتار پیغمبر بوده. با انگشت اشاره نمیکردند، با کف دست اشاره میکردند. کف دست را باز میکردند. وقتی هم کسی صداشان میکرد، از نیمرخ برنمیگشتند. تمامرخ برمیگشتند. تمامقامت برمیگشتند به او رو میکردند. باز دیگری صدا میکرد، تمامقامت برمیگشتند. نیمرخ، گردن بچرخانند و اینها نبوده.
بعد اگر آدم کسی وارد شد، خواست جلوی پایش بلند بشود، از بقیه اجازه بگیرد، به اینها احترام بگذارد. بعد باز که خواست بنشیند، از اینها عذرخواهی بکند: «ببخشید وسط حرفتون بود، ببخشید بلند شدیم.» زنگ میزند، آیفون زنگ میزند. آدم میخواهد بلند بشود، از دیگران اجازه میگیرد، احترام میگذارد. بعضیها داری حرف میزنی، خیلی پیش آمده، عادیشده. دارم حرف میزنم، گوشی دستش است. وسط حرف من: «الو!» چیست بابا! دارم حرف میزنم! من هیچ عذرخواهی. بعد تازه حرفم، حرف تلفنشم که من خب حرفم را قطع میکنم. «تلفنم تموم بشه، چیزی میگفتی؟» این دل شکستن میآورد. سلب توفیق میآورد. این چیزها واقعاً سلب توفیق میآورد. دل طرف میشکند. گاهی آقا یک همچین برخوردی از خانم میبیند. یک خانم یک همچین برخوردی از آقا میبیند. دیگر دلش میشکند. حرف نمیزند با طرفش. «دارم حرف میزنما، شما همین برای تلفن تو جواب میدهی.» حالا من خودم یک وقتهایی مبتلا هستم متاسفانه. خدا ما را آدم بکند. یادم است دارد با همسرش حرف میزند، دارد پیامک جواب میدهد، دارد اس ام اس میدهد، دارد گوشیش را نگاه میکند. اینها بد است. حالا خدا انشاءالله به برکت همین حرفها ما را هم اصلاح بکند. آدم وقتی دیگری با او حرف میزند، توجهش را به او میدهد. اگر میخواهد کار دیگری بکند، عذرخواهی میکند. مخصوصاً در فضای... نخیر، زن و شوهر بیشتر از همه این حرفها را با هم دارند. زن و شوهر بیشتر از همه باید هوای همدیگر را داشته باشند. چطور با یک مهمان غریبه آدم وقتی وسط حرف کسی زنگ میزند از او عذرخواهی میکند. با همسرش بیشتر باید عذرخواهی کند. حق و حقوق همسر بیشتر از مهمان است. دلخوریها و دلشکستگیها بیشتر است، بدتر است. بیتوجهیها، بیمحلی کردنها، اعتنا نکردنها. یعنی ارزشی ندارد حرف زدن تو برای من. بعد طرف میگوید: «خب من هم دیگر باهات حرف نمیزنم.» بعد دو طرف اصلاً دلخور میشوند. بعد دیگر کم کم رو به بیرون میآورند. «من رفتم با رفیقهایم، رفیقهایم را پیدا کردم، با آنها میروم خود را تخلیه میکنم.» «تو هم برو با فلان گروه.» خانمها دارند دیگر. همچین مجموعههایی که میروند بیرون و میچرخند و عناوین مختلف، باشگاه ورزشی میروند با هم چه میدانم، کلاس خیاطی میروند با هم، کلاس قرآن میروند با هم. بعد دیگر حالا بچهای که میخواهد در آن خانه تربیت بشود چیست؟ خدا میداند. بیشترین بحران اینجا موقع تربیت بچه درست میشود. بچهای که مادر و پدر سالی سه دقیقه با هم حرف میزنند. زن و شوهر صحبت مفیدشان با همدیگر سالی پنج دقیقه. سالی پنج دقیقه در طول سال اینها پنج دقیقه وقت داشتند برای همدیگر. وگرنه حرف مفید چیست؟ حرفهایی که: «غذاتون آنجاست» و «بکش»، «سیر نشدی بازم بدم؟» و «لباس اینجا ننداز». آخه بعضی حرفها هم این است: «چند بار بگم جورابت را اینجا ننداز؟ وقتی میآیی لباس آنجا فلان کن، کفشهایت را تو نیار، نمیدانم فلان نکن، با دست کثیف در یخچال را وا نکن. دستشویی میروی در را ببند، در این دمپایی آب نریز.» اینها حرفهای معمولی زن و شوهرها است. از اینها با هم میزنند صبح تا شب. بیشتر سوهان روح، روی اعصاب همدیگر. حرف زدن مفید پنج دقیقه هم نیست در طول سال. اینجوری که من آمار دارم و اطلاع دارم بعضی خانهها در حد پنج دقیقه هم نیست. یک کلمه به او میگوید. سوءظن دارند اصلاً به هم. نصیحتی بکنی، یک ایرادی بگیری.
حالا بحثمان از میهمانداری دیگر رفتیم همسرداری. مفصل انشاءالله سر وقت در موردش صحبت بکنیم. خلاصه توی مهمانی و فضا، فضای گرم و صمیمی و عاطفی برای از بین رفتن خستگیها، تنشها، کدورتها. میآید عروس میآید خانه مادرشوهر. حالا مثلاً روز اول، سال اول به جای اینکه بروند خانه مادرشوهر، رفتند خانه مادر دختره. خب هیچ. تا مینشیند اصلاً انگار این هفت تیرش را در جیب قایم کرده، آماده: «خب حال ننت چطور بود؟» دلشکستگی و کینه و کدورت. حالا یک سال آمدند اول آنجا رفتند، سال دیگر اول میآیند اینجا. «پسر شما خوشش آمده اول برود خانه مادرخانم.» خشخاش نگذارید. اصلاً ارزشی ندارد آدم بخواهد عمرش را، فکرش را، روحیش را سر این چیزها، وقتش را، درگیریش را به اینها بگذارد. درگیر اینها باشد. اینقدر چیزهای مهمتر هست در این عالم آدم بخواهد بهش فکر بکند، درگیرش باشد. والا به خدا اگر ما یکخورده دغدغهای که برای این چیزها داریم که: «پسرم اول خانه کی رفت؟ خانه آنها آمد چی داد؟ و به این یکی چی داد؟ و خواهر خواهر خود را چقدر تحویل گرفت؟ و خواهر زنش را تحویل گرفت؟» آنقدری که دغدغه سر اینها، اگر دغدغه شب اول قبر و قیامت و اینها داشتیم، تا حالا آقای بهجت شده بودیم. والا به خدا. دغدغههای بیخود، الکی، بیسر و ته: «خانه مادر چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ نه بیاحترامی، چه بیاحترامی.» بالاخره اول باید یک جا برود. دو تا را با هم نمیتواند برود. میخواهی اول پسر برود خانه مادرش، دختر هم برود خانه مادرش. دوتایی با هم بروند آنجا سک سک کنند، دست بزنند که زودتر رسید. منطقی باشد در زندگی. به بیاهمیتها، فقط اهمیت نده. بعد یک مهمانی سر همینها میشود محل دلخوری. عروس نشسته یک ساعت دارد حرص و جوش میخورد. هی مادرشوهر میآید رگباری میآید یک چیزی میبندد میبرد. چایی میآورد یک چیزی میگوید. شیرینی میآورد یک چیزی میگوید. میوه میآورد یک چیزی میگوید. حالا مثال مادرشوهر عروس مثالها؛ دیگر حالا ده تا، صد تا مثال دیگر میشود زد. آقا چرا مسئله تکیه داری به عنوان مثال. دو تا جاری هم با همدیگر گاهی اینجورین. دو تا باجناق هم با همدیگر گاهی اینجورین. واقعاً اینها هست. دو تا باجناق اینقدر نسبت به همدیگر حساسیتهای بیخود و الکی: «اول به بچه آنها عیدی دادند، بعد به بچه ما.» تعجب میکند واقعاً. «بچه ما یک دانه بود باید دو برابر بهش میدادم. آنها دو تا داشتند باید نفری دو تا پنج تومانی میدادند. بچه ما یک دانه بود، باید ده تومن میدادند. چرا پنج تومن میدادند؟» هیچی دیگر، تو را خدا ببین مثلاً آدم گرفتار چیست؟ درگیر چیست؟ به چی فکر میکند؟ این کیست؟ اینجا کجاست؟ واقعاً انسان به چیها دارد ارزش میدهد؟
این بخشی از عرایض ما بود دیگر. حالا امروز یک خورده طولانی شد. فردا انشاءالله، فردا پسفردا بیشتر میخواهیم روایت بخوانیم اگر خدا توفیق بدهد. صحبتهایمان هنوز مانده. اینقدر ماشاءالله حرف هست که ما هنوز امروز دوشنبه بود یا سهشنبه بود؟ سهشنبه بود ها. چهارشنبه و پنجشنبه را داریم. حالا این دو جلسه را مطالبی که مانده در مورد نحوه بدرقه مهمان و اینها انشاءالله جلسه بعد صحبت بکنیم. یک روایتی هم یکی دو تا روایت هم هست بخوانیم انشاءالله که جلسات آخر را هم استفاده بکنیم. چند دقیقهای در خدمت.
دغدغه نادرست اینجور جاها طرف زده میشود، میرود. وقتی که میگویم: «تو فلانی را بیشتر دوست داری و اینها.» آدم یکی از جوابهای خوبی که میتواند بدهد بگوید که مثلاً: «من هم شما را دوست دارم، هم او را. او را به خاطر احترامی که میگذارد بیشتر دوست دارم. شما را مثلاً به خاطر نظمت بیشتر دوست دارم، بر فرض.» همچین جوابهای این شکلی، نکات مثبتی که در طرف هست آدم اشاره بکند. احساس نکند که دارند فرق میگذارند بین او و دیگری. فرق گذاشتن خیلی کدورت میآورد و دلها را از هم فاصله میدهد. به نحوی خلاصه به او هم محبت میکند آدم. البته آخرش کاملاً فهمیده میشود که یک نفر یکی را بیشتر. آخرش هر چقدر هم حضرت یعقوب به بچههای دیگر بگوید من شما را دوست دارم، آخرش همه میدانند که یوسف را بیشتر از همه دوست دارد. این طبیعی است. ولی بین و بین الله فرق نمیگذارد. دل طبیعی است. حتی آن آیه قرآن این را هم بگویم. حالا یک کم نقاط حساسیت خانمها است. جای قرآن بحث چهار همسر داشتن و اینها که قرآن فرمود اگر عدالت رعایت بشود. بعد در همان سوره فرمود که عدالت به این نیست که هر چهار تا را یکجور دوست داشته باشی. ولو حرص هم فرمود حتی اگر حرص بورزی به اینکه چهار تا همسر را یکجور دوست داشته باشی، نمیشود. بالاخره یکی عزیزتر است. عدالت به این است که در رفتار شما یکجوری برخورد کنید که هیچکسی تفاوتی احساس نکند. به هر چهار تا اگر آدم پارچه داده، هر چهار تا یک مدل است، یک جنس است. نه جنس خوبه را به آن یکی داد، این جنس بیخود درجه دو را به این یکی داد. نه، رفتار کردن انسان با هر چهار تا. حالا در مورد همسر در ارتباط با فرزند و دیگران هم همینطور. با همه یکجور برخورد میکند. یک مدل. اگر برای خانهدار شدن یک نفر کمک کرده، در خانهدار شدن بقیه هم کمک میکند. اگر برای ماشیندار شدن یک نفر کمک کرده، در ماشین... اگر چه میدانم خانه یک نفر میرود هدیه میبرد، خانه بقیه هم که میرود هدیه میبرد. اگر برای یک نفر لباس گرانقیمت خریده، برای بقیه هم لباس گرانقیمت میخرد. وگرنه فرق گذاشتن هر چند هر چقدر هم که عدالت را رعایت بکند، آخر فهمیده میشود که یکی را بیشتر از همه دوست دارد. این بچه سولی است، این بچه تحت قاری است، این بچه خلاصه عزیز دل مادر است، عزیز دل پدر است. این آخرش فهمیده میشود. ولی در رفتار نباید انسان یکجوری تا بکند که این عروس معلوم است که اصلاً این یکجور دیگر تحویل میگیرد. این آدم میبیند در مشاورهها و برخورد دو تا عروسند. یکی زبان چرب و نرمتر دارد، یکی خیلی بلد نیست آنجور دل ببرد، حرف بزند، دل ببرد. خب اونی که زبان چرب و نرمتر دارد همیشه عزیزتر است. دور مادرشوهر میچرخد. خودش را بیشتر دوستش دارند. اصلاً معلوم است، اصلاً یکجور دیگر تحویل میگیرند. این خیلی بد است. او هم که بلد نیست، اصلاً بیشتر دلسرد میشود: «همان بهتر که من تحویلت نگرفتم. تحویل نگرفتم کار خوبی کردم.» ولی میشود آدم یکجوری تا بکند که همین هم یاد بگیرد محبت کردن را، حرف زدن را. اصلاً بزرگتر است که باید یاد بدهد به کوچکتر. این غلط است که آدم از کوچکتر توقع یعنی مادرشوهر بزرگتر است، منتظر عروس بهش محبت بکند تا محبت بکنی. خیلی بد است. به قول ما میگوییم: «از آسمان به زمین میبارد، از زمین که به آسمان نمیبارد.» بزرگتر و به کوچکتر یاد بدهد. کوچکتر که بزرگتر یاد نمیدهد.
خب این جواب این سوال شما. عرض کردیم این را جلسات قبل. اگر کسی اولاً که از آداب این است که بلند سلام نکند. اگر کسی بلند سلام کرد، آرام جوابش را بدهند. جلسه به هم نخورد. در مسجد مثلاً از جاهایی که مستحب است نماز کسی وارد میشود سلام نکند. مسجدی حالا وارد میشود بلند سلام. بعضی وقتها دستشویی عمومی کسی وارد میشود بلند سلام میدهد. سلام کراهت دارد. یکی از جاهایی که کراهت دارد اینجا در دستشویی سلام دادن. در مسجد در نماز میخواند آدم وارد شده سلام میدهد، یک کراهت دارد. در مجلس سخنرانی و اینها هم بالاخره مراعات بشود که جلسه به هم نخورد. مردم دارند فکر میکنند، گوش میدهند. تمرکزشان از هم میپاشد.
حالا بحث دیگر خیلی رفت در بحث مادرشوهر و عروس. حالا ما بیشتر بحث مهمانی را داشتیم. بله بله ربط دارد. این که فرمودید ربط دارد. گاهی عروس میآید خانه مادرشوهر و خلاصه مهمان است، ولی مادرشوهر هر رقم کاری که دارد خلاصه از این میکشد تا شستن فرش. و عروس مظلومی است. بنده خدا صدایش درنمیآید. پرکار است. مهربان است. این اصلاً درست نیست. مخصوصاً وقتی مهمان است. جلسات قبلاً هم عرض کردیم که واقعاً باید آدم داماد خودش را مثل پسر بداند. عروس خودش را مثل دختر بداند. واقعاً هیچ فرقی برایش نکنند. اینها قاعده اسلامی، خدا پیغمبری است. واقعاً اینکه در روایت فرمودند: «پدر آدم سه نفرند.» یکی پدری که پدر خودش است، یکی استادش، یکی پدر همسرش. این روایت سه نفر پدر آدم. پدر خود آدم که آدم فامیلی او را دارد در شناسنامهاش. استاد او که او را رشدش داده، بزرگش کرده، تربیتش کرده. سومین پدر همسر. خب وقتی اینور میگویند پدر همسر و پدر خودت باشد یعنی عروس و داماد هم باید بچه باشند دیگر. فقط یکطرفه که نیست. رابطه باید هیچ فرقی با بچه آدم نداشته باشد. اگر میآیند خانه آدم، مهمان آدم میشوند، واقعاً آدم مثل بچه خودش با او برخورد میکند، با این هم برخورد بکند. بعضی وقتها این هم نکته ایها. مادر پسر، پسر را میبرد در آشپزخانه مینشینند با همدیگر حرف زدن. عروس هم در حال نشسته. این خیلی بد است. خیلی بد است. این یک چیز بدی است. دختر با مادرش میروند خلوتی به حرف زدن. داماد را رها گذاشته. خانواده دختر با هم دور هم جمع شدند، این داماد ول بنده خدا تک و تنها. این بد است، احساس غربت دست میدهد به این فردی که تازه مخصوصاً اگر اوایلی باشد که وصلت کرده.
اگر سوال دیگری نیست که دعوای بچهها. «پسر همسایه مامان به من، خانه ما، دانشگاه.» این بدتر است. احسنت! این را در مورد حاج خانم من میخواستم فردا عرض بکنم. در مورد اینکه انسان در مهمانی بین بچه خودش و بچههای دیگر فرق ندارد. وقتی کسی مهمان آدم است، بچه او میشود مثل بچه من. بعضیها هی جلوی مهمان میگیرند بچهشان را ناز میکنند و میبوسند، بعد آن بچههای دیگر هم ول معطلند برای خودشان. این از آداب نیست. انسان بچه خودش با بچه مهمان در مهمانی و برایش یکسان باشد. فقط بعضیها هوای بچهشان را دارند. دو تا بچه سر یک صندلی دارند دعوا میکنند، هوای بچه خودش را دارد. خب بد است. عمو! بچه بازی کن واقعاً. آدم حق را نگاه کند ببیند حق با کیه، کی اشتباه کرده. اگر بچه خود آدم است، طرفش را نگیرد. گوشزد بکند. تذکری بدهد. اگر هم بچه همسایه است، بچه مهمان است، آدم مستقیم جلوی جمع بچه را خراب نکند. نهایتش این است که بچه را بیاورد کنار بدون اینکه بقیه بفهمند. توی خلوتی: «ببین عزیزم، ببین خاله جان اینجوری که شما گفتی این خوب نبودا. به پسر من مثلاً اینجوری گفتی، به دختر من مثلاً اینجوری کردی، اینجور برخورد کردی، اینجوری مثلاً این را گرفتی، شکوندی. آن را گرفتی پاره کردی. من دیدم. نخواستم جلوی بقیه بهت چیزی بگم. به مامانتم چیزی نمیگم. اینجوری به مامانتم چیزی نمیگم. ولی انشاءالله دیگر از این کارها نکن. آفرین! خوب نیست. خانه کسی یادم میرود.» اینجوری با یک همچین ادبیات و با یک همچین گفتار. گاهی اصلاً سر دو تا بچه که با هم دعوا دارند، پدر مادر این بچهها با هم دعوایشان میشود. بعد این بچهها بعد نیم ساعت میروند با هم آشتی میکنند، اینها الان سه ساله با هم قهرند! از عجایب خندهداری است که آدم میبیند توی مردم. به خاطر دو تا بچه، دو تا همسایه دعوایشان شده، دو ساله با هم قهرند. این بچه ها دو ساله دارند سر کله هم میزنند. خیلی بد است. آدم اصلاً نگذارد کار به کدورت. بچه عقلشان نمیکشد. حالا اگر بچه من دارد ناراحت میشود از این ماجرا، میشود خود بچه را توجیه کرد: «دعوایشان کردم، تنبیهش کردم. فقط جلوی شما تنبیهش نمیکنم.» بدتر احساس نکند که آخه بعضی وقتها بعضی خانهها غریبهپرستند. این هم هست ها، این هم یک نکتهای است که همیشه حق با بچه همسایه است. حق با بقیه است. بچه من همیشه دروغ میگوید. بچه من است که همیشه اشتباه میکند. هم افراط، هم تفریط جفتش بد است. همیشه حق با بچه من است. بچه من همیشه... گاهی آدم میبیند یک مادر با بچه در ماشین نشستهاند. بچه دارد رانندگی میکند. یک ماشین از روبرو سبقت نابجا گرفته، دارد میزند به این بچه. «بابا والا بالله به خدا به پیر به پیغمبر این داشت میزد. تقصیر دیگران. غریبهپرستی.» این هم تفریط است. از آنور هم هر وقت هر که اشتباه کرد میشود حق با بچه ماست. این هم بد است. آدم واقعاً ببیند حق با کیست. بدون جان. اگر بچه مردم است یکجوری با ملاطفت، اگر مهمان است، حالا با خیلی مدارا و اخلاق خوب و اینها آدم بهش بفهماند. سوال خوبی بود. احسنت! میخواستم جلسه بعد اشاره بکنم. این جلسه اشاره. انشاءالله بقیه نکات را جلسه بعد عرض خواهیم کرد. خدا انشاءالله توفیق شناخت وظایف و عمل وظایف را به ما عنایت بفرماید.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و سوم
میهمانی
جلسه بیست و چهارم
میهمانی
جلسه بیست و پنجم
میهمانی
جلسه بیست و ششم
میهمانی
جلسه بیست و هفتم
میهمانی
جلسه بیست و نهم
میهمانی
جلسه سی ام
میهمانی
در حال بارگذاری نظرات...