‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
فصل هشتم از بحث صناعت شعر این است که مواد قیاس شعری، یعنی همان غذای مخیلات، ضابط و قاعدهای دارد که حد و حصرش را ایجاب بکند یا نه؟ در جواب میگویند که قوام شعر به سه چیز است: یکی اوزان، یکی الفاظ، و یکی هم معانی خیالی. کسی که میخواهد در صنعت شعر مهارت پیدا بکند و این صنعت را متقن و محکم کند، باید به خوبی از عهدهاش بربیاید.
باید قواعد وزن، الفاظ، و معانی متخّیله را بشناسد و به آنها مراجعه داشته باشد؛ وگرنه صناعت و ملکه شعر برایش حاصل نمیشود. از این اموری هم که گفتیم، از آن سه تا، دو تای اولی یعنی اوزان و الفاظ، قواعد دارند؛ قواعد مضبوط و معین دارند. چون جوینده میتواند خوب اینها را پیدا کند. در علم منطق، عمده هدف منطقدان، آن جنبه سوم، یعنی معانی تخیلی است؛ وگرنه با اوزان و الفاظ ما خیلی کاری نداریم.
وزن از دو جنبه قابل بحث است: یکی ماهیت وزن است که ماهیتش چیست، آهنگ چیست، موسیقی بحث میشود. یکی از چهار تا علم فلسفه وسطی، کیفیت استعمال اوزان در اشعار است. این هم در علم عروض بحث میشود. «فلسفه اولی» داریم، «فلسفه علیا» داریم، «طبیعیات»، «فلسفه اولیا» هم داریم، «الهیات» و اینها را، و فلسفه «وسطا» موسیقی و اینجور چیزهاست. به الفاظ هم که کار ادبیات عربی است: علم لغت و صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع که خب بیشتر همین بلاغت، یعنی معانی و بیان و بدیع، خیلی نقش دارند. باید آنجا این مباحث مطرح شوند.
حالا شاعر باید از این علوم و فنون که مربوط به اوزان و الفاظ است، اطلاع لازم را داشته باشد؛ اطلاع کافی داشته باشد. که حالا یا از طریق سلیقه و استعداد خدادادیش اینها را میداند و یا از طریق ممارست و تعلم. اینها ذوق و سلیقهای دارند که توسط این میتواند جزالت و فصاحت را درک بکند. جزالت یعنی روانی، فصاحت یعنی شیوایی. سلیس بودن کلام و اینها را خلاصه تشخیص میدهد.
مردم خوب فرق میکنند. استعدادها متفاوت است. فرهنگها متفاوت است. التذاذات متفاوت است. در بعضی قویتر است، در بعضی ضعیفتر است. ذوق در بعضی بیشتر است، در بعضی کمتر است. کسانی که بیشتر ممارست دارند، مداومت دارند، اُنس با شعر دارند، اینها خوب ذائقهشان حساستر است؛ مثل عطر فروشها. چطور سریع بوی عطر را تشخیص میدهند؟ سریع جنس عطر را تشخیص میدهند؟ کسی هم که اُنس با شعر و اینها دارد، سریع تشخیص میدهد، سریع میفهمد، وزن دستش میآید.
حضرت آقا را ببینید در این جلسه با شعرای حرفهای شصت هفتاد ساله نشسته و ایشان میگوید: «اینجاشو باید اینجوری...» یک اوج تخصص!
اما قضایای متخیل یا معانی متخیله، مواد صنعت شعر محسوب میشوند. یک قاعده و ضابطه معینی ندارند که بشود تدوین کرد و به رشته تحریر درآورد تا بقیه به آن مراجعه کنند، به خلاف مشهورات و مظنونات و یقینیات و مسلمات و اینها که حد و حصر و قاعده و ضابطه دارند.
سرّش این است که ویژگی شعر این است که هر اندازه قضایای خیالی نادر، کم، عجیب و غریب و مستبعد باشند، برای شنونده تازگی دارد؛ به همان نسبت تأثیرش در نفوس و التذاذ نفوس از آن بیشتر است. با این ملاحظات، قضایای خیالی حد و حصر ندارد و قابل ثبت و ضبط نیست.
قرآن هم که میفرماید: "وَالشُّعَرَاءُ يَتْبَعُهُمُ الْغَاوُونَ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ" (سوره شعراء، آیات 224 و 225). شعرا در هر وادیای سرگرداناند. "غاوون" من خود هدف دارم. نه! اونی که دنبالش راه افتاده. شاعر میخواهد کجا ببردش؟ اینها در هر وادیای میروند. مقصدی هم منظور نیست، همینجور میچرخند. لذا قضایای خیالی حد و حصر ندارد. انشائات قوه خیاله دیگر. قوه خیال مگر میشود انشائاتش را محدود کرد؟ "الی ما شاء الله" البته هدف هدف که هست. هدف همان انشاء صورت خیالی است. نه! همان هدفش فقط خیالی باشد. زیاد در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی است. طرف یعنی پیامی ندارد. حرفش بازی میکند با الفاظ.
الان همین عسل در شیشه هم باشد قشنگی دارد. همون جلسه خواندیم. پیامش چیست؟ خب این چیست؟ این صورت است دیگر. این فقط صورت است. خودش فقط قضیه خیالی است. یعنی جنبه موعظهای ندارد، خطابی ندارد. مرز شعر و خطابه، با یقین شما کاری نکرد. تأثیری برای شما گذاشت. تا دیروز با عینک خجالت میکشید. حالا اَصل ثبوتن که فروتنیاش بحث میکند. اثباتاً ممکن است اصلاً کسی شاعری به این معنا نباشد. خب بسیاری از این شعرهای شعرهایی که در وصف و در فضای عشق و عاشقی و معشوق و... به نظر میآید این فقط رامبد جوان حالش خوب میشود. خیال است دیگر. قوه خیالش سرحال میآید. قوه خیال وقتی حرکت میکند آدم سرحال میآید. دوست داری صورتسازی بکند. یک سری صورتهای جذاب. بسیاری از این لطیفهها از تفسیر نفسیه بیرون انتقال پیدا میکند یا بر روی نظرات قبلی شما تأثیر میگذارد. این دیگر فقط تأثیر در نفس نیست؛ تأثیر در عقلم است.
دوگانه بین عقل و نفس، صرف ایجاد یک حالت نفسانی نیست. شما با عینک خارج میشوی، خب نه به بیرون انتقال پیدا کرد. این علت وقوع خارجی است. واسطه میخورد. ببینید یک وقت از خود همین شعر، علت فلان واقعه است در خارج. علت فلان خیال است و فلان خیال علت فلان واقعه است در خارج. من تشبیه میکنم. وقتی تشبیه کردم، شما میروید به سمت این زن و -معاذالله- مرتکب این گناه میشوی. شعر من علت در وقوع آن گناه بود. شعر من فقط خاصیتش صورتسازی نسبت به این زن است. این شعر خاصیت واقعی و کارکرد عملی و عینی داشت. چرا حضرت رسول این زن را گفتند؟ حتی اگر به دیوار کربلا چسبیده بود، خوب میشد. در مکه بودم، یکی در جنگها میآمد میخواند و تهییج میکرد. بروم؟ حالا نمیدانم فقط میخواندند یا کار دیگری هم میکردند ولی جزء یعنی آمده بود برای این کار.
ولی لزوماً شعرا آن شعر را میگفتهاند. یعنی نبوده که اینها را امروز مستی بکنند. نقص در کار هست. ولی این نقشش در خیال است. بعد او خودش از قوه خیال منتقل به این فعالیت میشود. یعنی اثر مستقیم شعر نیست. اثر با واسطه شعر است. کارکرد شعر در قوه خیال است. نکته اصلیاش همین است دیگر. ابلیس فقط دعوت کرد. معاونت نسبت به اینکه تبعی شده که نسبت به اعمال ما «تبع»ی است یعنی شریک در گناه ما که نیستش که بابت دعوت به گناه، گناهی بر او حمل میشود. نه خب یک چیز دیگر است. دو تا مسئله است. خود این انشاء صور حرام است. بله. یک وقت میگویی که این انشاء صور، گناهش همان زنایی است که مثلاً از این... نه این نیست. "تبری" از آن گناه میشود. اصل گناه میشود. ولی در معاونت به این قضیه، خود همین کار حرام است. خود این کار معصیت است. خود این کار اضلال است. صورتسازی نکنید. شما در خیال تصرف میکند. تصرف او به چه نحوی صورتسازی میکند؟ یک صور حسنه زیبا و فلان برای شما میسازد نسبت به فلان کار خوب. بابا همین کار حرام است دیگر. برای همین شعری هم که محتوایش آن باشد حرام است. موسیقی هم که محتوایش آن باشد حرام است. فیلمی هم که محتوایش آن باشد حرام است. نقاشی چه چه... همه این هنرهای هفت گانه، هشت گانه، ده گانه، هر چقدر است، اگر برود به سمت آن مسئله، ما با هنر مخالف نیستیم و با فحشا مخالفیم. برود به سمت فحشا، صورتسازی بکند، قبحی بزداید و کسی را جری بکند نسبت به این کار، قطعاً حرام است.
این ملکه شعری از کجا حالا حاصل میشود؟ افراد نابغهای که خب خیلی هم نادرند در شعر و شاعری و اینها. خب همیشه نوابغی بودند و نادر هم بودند. ملکه شعریشان از کجا بوده؟ مرحوم مظفر میفرماید که ما حقیقتش خیلی نمیدانیم سرش چیست. در کسی قوه درش شکل میگیرد، در خیلی دیگر نیست. این "تب" و این ذائقه. در زمان ما مثلاً یکی میشود فاضل نظری. یک خورده متأخر از ما مثلاً یکی میشود بر فرض مثلاً پروین اعتصامی، شهریار. مثلاً اینها خوب سرش خیلی معلوم نیست. ولی اونی که میدانیم این است که یک موهبت ربانی الهی مخصوص عدهای از انسانهاست؛ مثل بقیه مواهب الهی؛ مثل حُسن بیان، خطابه، نقاشی، قصّاصی (قصه گفتنها). اینها مخصوص یک سری افراد خاص است. لذا عمومیت ندارد. یک استعدادی است در سرشت آدمی، خدای متعال به برخی میدهد.
لذا اگر در امت عرب -چون میبینید این همه در شعر و شاعری اهمیت دادند، شعرا را عزیز دانستند- اگر بین قبیله یک شاعری نبوغ پیدا بکند، به افتخارش مجالس جشن میگیرند. سرور قبایل دیگر به آن قبیله به خاطر وجود چنین شاعری تبریک میگویند. در حالی که اگر بیشتر مردم میتوانستند خودشان اشعار عالی بگویند، مسئله عمومی بود دیگر، اینقدر تحویل نمیگرفتند. یک شاعر رونقی نداشت، نابغهای نمیشد. این شاعر موهبت الهی. خب یک عده کشفش میکنند اصل را و بعد با تمرین و درس گرفتن و اینها فعالش میکنند. اینها از بالقوه درمیآورند به بالفعل میرسند. خب آن یک بحث دیگر است. بعضیها هم که اصلاً از اول کأنه میجوشد، کودکی در اینها شعر گفتن بالفعل هست انگار. لذا این استخراج و اکتشاف خیلی مهم است که کی بتواند کشف بکند استعداد را. تشخیص بدهد چطور هم بشود که کسی این را پرورشش بدهد. خلاصه این مثل آن استعدادی است که مادر ادیسون در ادیسون تشخیص داده بود. این استعداد را کسی تشخیص بدهد و بعد پرورش بدهد، جهت بدهد. این خب خیلی کار سختی است.
به هر حال چه بسیار آدمهایی که ۹۰ تا ۹۵ درصد آدمها استعدادشان را نمیشناسند و طبق استعداد حرکت نمیکنند. و این استعدادها چه بسا کسی استعداد فوقالعاده ویژهای داشته باشد. پیام یکی فرستاده مردی که عقرب میخورد. فیلمش را گذاشته قشنگ عقرب برمیدارد گاز میزند، دمش را درمیآورد. خب این استعداد عقربخوردن را از کجا کشف کرد؟ ۵ نفر بخورند، چند نفر اینها زنده میمانند؟ اوقات عجیبی کشف میکند این استعداد را. یعنی همه از این کارها میکنند، کشته میشوند. یک نفر در خودش احساس میکند که من واقعاً میتوانم مار بخورم، عقرب بخورم، مهتابی بخورم. گاهی الهامات یعنی طرف یک لحظه مثلاً به ذهنش میآید که من برایم هیچ ضرری ندارد. با یک اراده، اراده مسیر را عوض میکند. اراده انسان آثار تکوینی دارد. گاهی من اراده میکنم من میتوانم این کار را انجام بدهم. همین که من اراده کردم، میجوشد. ریسکش این بود: بالقوه بالفعل شد. نه! اصلاً گاهی خود اراده کردن آن را فعال میکند. من میتوانم شاعر باشم. من بهترین خطاط! اعتماد به نفسها بالاست. معمولاً طلبههای موفقاند. بعد یک خورده که باز، آن اعتماد به نفس یک خورده میزند بالا، دیگر مایه فساد و مشکلات میشود. دیگر زیادی که اعتماد به نفس بالا میرود، از پایه پنجم دایره اجتهاد میکند و دفتر و دستک ۳۰ سالگی، دفتر مرجعیت راه انداخت. اینجور چیزهایی هم هست. ولی خب معمولاً اینها، یعنی طرف میگوید من چرا نتوانم انجام بدهم؟ من میتوانم. و یک ارادهای دارد که او میآید فعالش میکند. البته باید بیاید مدیریت بشود دیگر، پرورش پیدا بکند. این هم از این مطلب.
اما فصل نهم، که فصل آخر بحثمان است، «رابطه شعر با ضمیر ناخودآگاه». اینجا هم باید بگوییم که حق مطلب در این بحث این است که شاعر ماهر، مثل خطیب ماهر و اینها، از ضمیر ناخودآگاه استمداد میگیرد، دانسته یا نادانسته. چشمههای شعر بر زبانش سرازیر میشود. لذا عمده کار در حکمت است. حکمت خدا باید حکمت بدهد به انسان. جاری بشود، بجوشد. حالا این حکمت گاهی زمینههای ژنتیکی دارد. یک لطافتهای خاصی دارد. ظرفیتهای خاصی. موقعیتهای خاصی. آدم در اتصالات خاصی قرار میگیرد. لطافت خاصی پیدا میکند، ظرافت پیدا میکند. عمده اینها مثلاً مرحوم پروین اعتصامی. چون تا یک حدی کار کردهام در مورد شخصیت ایشان. اطلاعات سختی که پروین گذراند، لطافت در طبع و... در جوانی بالاجبار ازدواج میکند و با یک مرد عرقخور عیاش و چه و اینها خیلی اذیت میشود. طلاق میگیرد. تا آخر عمر هم تک و تنها زندگی میکند. آخر هم دفن شبانه و تک و تنها بودی، کسی را نداشت. سالها با رنج و تنهایی و سختی، یکه و تنها با همان وضعیت. مثلاً ایشان ریاست کتابخانه، بله ۳۲-سه سال بود به نظرم ریاست کتابخانه ملی را دست میگیرد و اینها. خلاصه یک همت خیلی والا و محل واقعاً کار جهادی. حالا کاری ندارم وضع حجاب و اینها چه بوده. آدم مومن و معتقد به خدا، اهل ظرافت. همان ماجرای موسی را ببینید. چقدر ایشان قشنگ شعر درمیآورد. کاخ فرعون. در آب مادرش میگذارد. خلاصه لطافتهاست. گاهی بر اساس اتصالات، الهامات، هرچی هست، ضمیر ناخودآگاه فعال میشود.
این صنعت دیگر هم همین است. خیلی وقتها ضمیر ناخودآگاه است که کار را پیش میبرد. ما یک وقتی سال ۸۸ سخنرانی داشتیم، فیلمش باید در دانشگاه امیرکبیر باشد. «رابطه عرفان و صنعت». اسمش هم مثل خودش «تحفه» بود. سخنرانی عرفان و صنعت. رابطه عرفان با صنعت چیست؟ عرض کردیم که معرفت الهامات را در انسان خلاصه میجوشاند و ارتباط با غیب و اینها را برقرار میکند. و در فضای صنعت هم کسی خلاصه اینطور باشد. مرحوم شهید تهرانی مقدم. جان؟ بله بله. نه خب این لطافت، لطافت واقعی طهارت و تقوا و اینها برای اینکه از این ور بگیرد. بله بله. مرحوم شهید تهرانی مقدم. یکی از دوستان برای من تعریف کرد. بچهرزمندههایی که الان ۳۰ ساله در حال جنگاند، یکی از آنها حسن آقا بودیم. ایشان تعریف کرد. گفت: من برای موشک دوربرد هر کاری میکردم فرمولش را دسترسی نداشتم. هرچی هم التماس کردیم این ور، آن ور، کسی به ما کمک نکرد. شوروی رفتیم و رفتیم آن ور. رفتیم یک سر سوزن چیزی گیرمان نیامد. از حرم امام رضا شدیداً متوسل، به شدت متوسل شدم. احساس کردم یک چیزی دارد میجوشد. شروع کردم همینجور فرمول نوشتن. روی کاغذ بازی کردن با... هی ور رفتم، ور رفتم، ور رفتم، ور رفتم. یک چیزهایی دارد درمیآید. التماس کرده بودم. یک نگاهی کرد. رنگ از سرش پرید. پیشرفتهتر است. عنایت الهی از جانب امام رضا. فقط در شعر و اینها نیست. همه جا ممکن است چیزی باشد که خاصیت در صنعت باشد. آن مایهها و مبانی و اینها خلاصه میرسد وقتی که باید برسد. این ضمیر ناخودآگاه همین است. و خدا الهام میکند. یک لحظه انسان خلاصه ملهم میشود به اینکه این کار را بکند، آن کار را بکند. در تاریخ هم داریم.
سحربدی، یک شاعر نامداری بود از موالیان اهل بیت. امام باقر ازش پرسید که این بلاغت را از کجا آوردی؟ اینقدر حاضر جوابی و سریع شعر میگویی و اینها. گفت که اینها چیزی است که در سینه ما خلجان میکند. زبانهای ما این را گرفته، بیرون میاندازد؛ مثل دریا که یک سری دُرّ را میاندازد از خودش بیرون. خلاصه این هم شاهد مثال. نکته مهمی است در اینکه انسان بیابانی میتواند با فطرت سلیمه و اینها بیاید، طبع لطیف پیدا کند و اینطور شعر بگوید.
و یک شاهد دیگر هم داریم این است که گاهی شاعر هر چه به ذهنش فشار میآید شعرش نمیآید. رفقای شاعر ما، من یک موضوعی دهها بار پیام دادهام: آقا در مورد یک چیزی بگو. نمیآید. حاج آقا نمیآید. الان چیزی نمیآید. این "آمدن" شعر، باید بیاید. شعری که جناب فرزدق بداهه سرود و فوقالعاده بود. عبدالملک مروان گفت: «من این آقا، یعنی امام سجاد را نمیشناسم.» گفت: "هَذا الَّذِی تَعْرِفُهُ الْبَطْحَاءُ وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ." نمیشناسی؟ همه در و دیوار میشناسند. به درک که نمیشناسی! و شروع کرد همینجور سرودن.
جایی میبینی که کشیدن دندان برایش راحتتر است تا سرودن یک بیت. راحت میآید. این از فیضان و خلجان و اینهاست که سرازیر میشود. شعرا معمولاً میگویند که با هر شاعری یک شیطان یا جنی است که این شعر را به او القا میکند. اسم خاص گذاشتهاند روی این جن. گفتهاند که موقع شعر گفتن این خلاصه میآید و به شاعر منتقل میکند شعر را. شاید هم روی همین حساب پیغمبر و شاعر و مجنون میگفتند: جنزده! یعنی حرفها را از جن میگیرد و به صورت شعر درمیآورد. من فکر میکنم که همه این تجزیه و تحلیلهای غلط از اینجا سرچشمه میگیرد که اینها میدانند شعر از ضمیر ناخودآگاه الهام میشود. الهامات امور خورشیدی و فلان، انرژی از خورشید میگیرد و زاویه فلان مینشیند و اینها نیست. آن باطن انسان است. بالقوه است و برای انسان حاصل میشود. در اثر ممارست تقویت میشود. تمرینهای فراوان میخواهد تا این شکوفا بشود و به ثمر برسد.
حالا برخی شعرا برای شعرای مبتدی دستوراتی دادهاند. گفتهاند: اول شما محفوظات شعریات را خیلی زیاد بکنی. بعد یک مدت اینها را ترک بکنی و خودت، خودت را به فراموشی بزنی. بعد بروی باغهای اطراف و در آمادگی کامل جسمی و روحی شعر به تو الهام شود. حتی برخی برای موسیقی هم همین را میگفتند. میگفتند: ما برای اینکه موسیقی بهمان الهام بشود، چلهها در بیابانها گذراندیم. نوازنده است مثلاً؛ اینکه چه نوتی را برای چه شعری مثلاً بنوازد. طرز بازگشت به درون است دیگر. تو را اگر آماده کرده باشی. عبارت خیلی قشنگ. این حرفها را کسی نمیفهمد، مگر خیلی لطافتهای فوقالعاده داشته باشد. برفهای کوچه بازاری سرهمبندی و اینها نیست. کتاب آوردیم. جمله است. برهان مقدمه دارد. «سقراط...» ولی اینها را کسی اهل کشف نباشد، مکاشفه نباشد، چی نباشد، چی نباشد، این حرفها را نمیفهمد.
خلاصه نفحات رحمانی که در روایت هم داریم، برخیاش همین است دیگر. "ایام دهر" و "کم نفحات". یکیاش همین است. این استعدادهای این شکلی است که یک دفعه فعال میشود. مرحوم مظفر اینی که این گفته: "دو شاگرد اول، شعر زیادی حفظ کن، بعد فراموش کن." اینها یک فلسفه عمیقی دارد در عقل باطن و ضمیر ناخودآگاه. شاعر خودش، با فطرت خودش، بهش رسیده بوده. ولی آمادگی حاصل بشود تا یک ساعت معینی انشراح و انطلاق صورت بگیرد. باز بشود و عقل باطنی بیدار بشود. یک پلی بین شعور و لاشعور، ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه برقرار بشود. الهام برخی ساعات را هم گفتهاند: ساعات الهام سحر از این جهت خیلی عقلاً و قلباً درش قویتر است. سحر برای الهامات خیلی خوب است. بینالطلوعین. خیلی شعرا اصلاً در این ساعتها فقط شعر میگفتند. یا سحر یا بینالطلوعین.
ایام خاص، ماههای خاص، شبهای ماه رمضان باشد، دهه اول ذیالحجه باشد. مثل الان. خدا بهش قسم خورده: "والفجر و لیال عشر". "لیال العشر" این شبهاست دیگر. خب اینها خیلی در این الهامات اثر دارد. فضای زیارت. مرحوم آقای بهجت سفارش میفرمودند که هر کس به زیارت میرود، با دفتر و قلم خودتان مترصد الهامات بشوید و بنویسید. گرههایی از آدم باز میشود. یک بار وقت زیارت بهش گفتند: «چالش به صورت شعر». چه غیر الهام. ما یک ده جلسه، یک وقت در مورد الهام بحث کردیم، سال ۸۶-۸۷. آخر ۸۶، اول ۸۷. ده جلسه در مورد الهام بحث. ایام فاطمیه بود. مقام تحدیث. "مُحدَّث" یعنی چه کسی؟ حضرت زهرا محدثه بودند. یعنی چه؟ این مقام تحدیث همین الهامات است دیگر. انسان الهام یک وقتی حالا متصل، منفصل. ملک را میبیند. گاهی ملک را نمیبیند. صورتی دارد. گاهی صورت هم ندارد. اصل مطلب القا میشود. ولی القا شدنی که باز میشود خودش میآید. بازه تحلیلش میکنی. نه. مطلب یک دفعه بدون تحلیل. همان که تو اوایل منطق ازش تعبیر به حدس میشد. حدس را در فلسفه بهش میگویند الهام بدون واسطه. چیزی بدون اینکه از کسی چیزی بشنوید. یا یک دفعه القا شده. یک لحظه انسان نشسته مثل آن ماجرای مرحوم بروجردی. دارد زیارت میکند، یک دفعه بهش این حس القا میشود. «من نامهای که در جیبم بود را پاره کنم، میآید ایران.» میگویند آقا نامه، حکمش اعدام است. میگوید: «من نامه، هر چه میگردم...» این الهام است دیگر. این الهامات از طرف معصومین است که "کبریت احمر"، فطرت پاک و سلیمه و اینها ملهم به الهامات الهیه میشود. که خدا انشاءالله نصیب ما بکند.
این صنعت شعر هم در کتاب شریف مرحوم مظفر به پایان میرسد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...