‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. فصل پنجم از بحث صناعت شعر درباره این است که قوام شعر به چیست؟ عرض شد که شعر در نفوس تأثیر دارد و خیالبرانگیز است؛ هرچقدر قوای خیال شاعر قویتر باشد، کلامش مؤثرتر است. قوام کلام شعری به سه امر است؛ هر کدام جمع شوند، آن شعر کامل میشود.
اولین رکن کلام شعری وزن است. اوزان خب متعدد و متفاوتاند. هر وزنی حکایت از یکی از حالات نفس میکند و متناسب با آن حالت و معبر از آن است. بر همین موجب انفعال و تأثر در نفس میشود. بعضی اوزان خفت و سرعت دارند، خب آنها برای رقص و کارهای سبک و اینها مناسباند؛ همین اوزانِ سبک. برخی اوزان سنگین هستند، مثل بحر طویل؛ اینها وقار و جلالت میآورد. بعضی متناسب با غماند، برخی متناسب با شادی. بههرحال، هر وزنی از اوزان تأثیری روی قوه خیال و تخیل دارد.
حالا اگر به این وزن، یک لحن و نغمه خاصی اضافه شود، و انسان با صوتی خوش این را بخواند، خلاصهاش، اثرش چند برابر میشود. استاد اطلاعاتِ جوادی آملی، به نظرم فرمودند که وقتی درس علامه میرفتند، یک وقتی جملهای از بوعلی در اشارات خوانده شد، در مورد تأثیر موسیقی در نفوس. گفتند همانجا تصمیم گرفتیم که یک نفر ازاینپس شعر بخواند. در جلسات درس ربانی گفتند که ما صدای خوبی داشتیم. جلسات درس ازاینپس دیگر اینجوری کردیم که یک نفر میآمد. تأثیر زیادی که دارد، فضا لطیف... خلاصهاش، اگر نغمه غلیظ و درشت باشد، این حال غضب را میرساند. نغمه رقیق و نازک حال سرور و هیجان و اینها را میرساند. اگر نغمه محزون باشد، حال حزن را میرساند. خلاصهاش، این نغمهای خاص وقتی به آن وزن شعری اضافه میشود، معجزه میکند.
شاهد مطلبم این است که ببینیم گاهی یک قصیده را یک نفر میخواند و هیچ تأثیری ندارد، و یک شخص دیگری میخواند و حداکثر تأثیر را میکند. بین این دو تا مراتبی وجود دارد. یا هردو با صوت میخوانند؛ یکی خوشالحان است و خیلی تأثیر میکند، یکی صدای بدی دارد. اصلاً مداحی که تقلیدی است، آن اصلی که آن آقا خوانده، خلاصه هزار نفر هم میخوانند، آن نمیشود. اذان مؤذن، هزار نفر میخوانند، اذان مؤذنزاده نمیشود. حالا ایشان، حال و روزی و عطشی... حالبش که ایشان در بیمارستان بوده، اذان را بگو: «توی حال انکسار و شکستگی ماندگار». اینهایی که معمولاً ماندگار میشود، چیزهایی است که خود آن اشخاص خیلی رویش حساب نمیکردند. خیلی عجیب است! مثلاً این مداحی معروف: «ای گلم سوزلرین»، که شعر ترکی برای امام زمان است، پخش... این مثلاً آخر جلسه به یک بنده خدایی، این را میخواستند. این مثلاً مداح نبوده، در جلسه خوانده باشد. آخر جلسه، حالا نه کسی از آن جلسه خبر دارد، نه از آن مداحی دیگر خبردار است. ایشان هم مداح شد و هم معروف شد و اثرش هنوز که هنوز است، بعد تقریباً بیست سال ماندگار است.
رکن دوم از ارکان شعر، خود این الفاظ و کلماتی است که شنیده میشود. هر حرفی از حروف، یک نغمه و آهنگ خاصی دارد و یک حالی از حالات را میرساند. هر کلمهای هم همینطور. کلمات وزن دارند و بار دارند. دیگر مثلاً شما کلمه «علت» و کلمه «دلیل». «علت این چیست؟» «دلیل این چیست؟» برای ما دلیل بار مثبتتری دارد تا علت. «زیاد» و «فراوان»؛ «فراوان» دلنشینتر است تا «زیاد». «ما اینجا از این آدمها زیاد داریم.» «ما اینجا از این آدمها فراوان داریم.» «زیاد» یک بار یک خورده رمش ایجاد میکند. «فراوان» کشش ایجاد میکند. «علت»، به «علل»، «علت»، و «بیماری» و «مرض». «دلیل»، «دلیلالمتحین». «علتالمتحین». دلیل بارش فرق میکند تا علت. «دلیل حرف شما چیست؟» یا «علت حرف شما». در مغالطه علت و دلیل هم که قبلاً... خلاصهاش، این کلمات اثر دارند و باید از این بار معانی کلمات استفاده کرد. بعضی کلمات یک بار قشنگی دارند و جذابیتی دارند، خود کلمات. طرز ادا کردن الفاظ متفاوت است. الفاظ شیرین و رقیق با نازکی و رقت ادا میشود و تأثیر خاصی دارد. الفاظ غلیظ و ثقیل باید مدل دیگری تلفظ شود. این تأثیرات لفظ مسموع هم یا از ناحیه جوهر ذات لفظ است؛ مثل اینکه بیاید سری کلمات فصیح و دهانپرکن جذاب به کاربرد. از ناحیه حیله و هنری که در ترکیبش به کار برده است که باعث شده کلام جذابیت پیدا کند. تشبیهات، استعارات، توریهها، مجازات، کنایات؛ اینها کلام را جذاب میکند.
رکن سوم، معانی کلام. مخاطب از شنیدن الفاظ خاص، این معانی در ذهنش میآید. همین معانی قوه خیالش را تسخیر میکند. معانی همان قضایای تخیلیهای است که مواد قیاس شعری را تشکیل میدهند. در منطق ارسطویی قوام شعر به اینهاست. حالا وقتی که همه این عناصر سهگانه جمع شود، شعر شعر کاملی میشود. بهحق میشود اسمش را شعر تام گذاشت. بر همین حساب هم هست که شعرها نسبت به همدیگر فضیلت پیدا میکنند؛ یکی میشود حافظ، سعدی، مولوی. بعضی شعرها دیوان شعر چاپ میشود، بعد میآید خمیر میشود؛ یعنی هیچکدامش فروش نرفته است. دیوان اشعار میآید همنشین قرآن میشود. واسه دیوان حافظ شأن... تو هر خانهای قرآن و دیوان حافظ... قرآن، مفاتیح، حافظ؛ اینجوری الان این پکهای جدیدی که درآوردهاند: «پنج کتاب» مثلاً، یک پک کردهاند: قرآن، مفاتیح، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، دیوان حافظ. وزن این کجا، آنها کجا؟ نباشد این دیگر... اثر همچین شعری است. اصلاً مردم خیلیا نمیفهمند اشعار حافظ را. کی میفهمد؟ جذاب است. عبارات وزن... واقعاً خیالانگیز است. واقعاً دلرباست، دلگشاست.
فصل ششم درباره این است که «احسنها اکذبها». شیرینترین اشعار، دروغترین اشعار است. «الشعر اکذبه اعذبه». هرچه دروغتر باشد شیرینتر، یا «اکذبه احسنه». ضربالمثل است. اصلاً برخی دانشمندان متأخر ادبیات گفتند که حالا نسبت به این جمله مشهور موضع گرفتهاند. گفتند که این خیلی جمله کودکانه است؛ چون همه میدانند که دروغ خیلی زشت و قبیح است. چطور میشود هرچه دروغتر باشد، شیرینتر باشد؟ تناقض! از طرفی هم همه ارزش شعر این است که یک واقعیتی را به تصویر بکشد. تصویری که مؤثر باشد مال وقتی است که واقعیتی وجود داشته باشد. کلام صدق باشد، ولی کذب باشد، اسمش با خود اوست دیگر. مخالف واقعیتی پشتش نیست و دروغ میخواهد یک تصویری از چیزی که نیست بکند. خب من هم میدانم که نیست. بعد آنوقت چه جور جذابیت دارد؟ این دو تا اشکالی است که شده برای احسنها.
برنامه مظفر جواب میدهم. جوابشان: دلیل اول و من که این نقدی که شما گفتید، در صورت درست است. در صورت غلط. اگر منظور از شعر کاذب، شعر دروغین، صرفاً این است که دارد اخبار از واقع و نفس میکند، یعنی دارد اخبار کاذبانه میکند، نفسالامرِ خوبی... حق با شماست. این از أقبح اشیا. چطور میتواند از أعظم اشیا باشد؟ ولی اگر یک همچین اخباری، حالا بر فرض که صادق باشد، و مطابق با واقع بشود، اصلاً ما شعر را در این فضا نمیدانیم. یعنی شعر فقط در قوه خیال ماست. اصلاً کاری به لسان او نداریم که از واقع حکایت بکند. اخبار از نفسالامر بدهد همان که قبلاً عرض شد. لسان او، لسان اخبار نیست که شما بخواهید تصدیق یا تکذیب بکنید. کلامش صدق و کذب دارد، تصدیق و تکذیب ندارد. تفاوت راست میگوید یا دروغ میگوید. تصدیقش نمیکنید، تصدیقی کشیده نمیشود. در حد دلالت تصوری است. فقط دلالت تصوریهای دارد برای اینکه خیال شما را تحریک بکند. اینکه شما بگویی راست گفتی، دروغ گفتی، حرفت غلط است، حرفت درست است. بله، مگر اینکه در مقام بیان ادعایی باشد یا دلیل ادعایی باشد. «عبادت به جز خدمت خلق نیست / به تسبیح و سجاده و دل...» حالا آن بزرگوار میآید سخنرانی میکند، میگوید: «جناب سعدی اینجا خیلی اشتباه کردهاند!» «آقا جان، این شعر تصدیق و تکذیب ندارد.» «به جز خدمت خلق نیست.» این منظورش این نیست که واقعاً به انحصار... که نمیخواهد ازش بفهماند که این دارد مبالغه میکند. قوه خیال را میخواهد تحریک بکند. «به تسبیح و سجاده و دل.» اینها... کسی تسبیح... دیدی این عبادت لزوماً این عبادت نیست. اصلاً عبادت نیست. باشد. در فضای شعر، اصلاً اشکالی ندارد. اصلاً میخواهد قوه خیال را تحریک بکند. بیایم ببرم در یک فضای دیگر، برای عبادت. فضای خدمت خلق. نفس را میخواهد به این سمت سوق بدهد. مبالغه میکند. خب، کاذب است در مبالغهاش. ولی کلام، کلامی نیست که تصدیق و تکذیب داشته باشد. هرچه کاذبتر باشد، قشنگتر است. احسن ... عکس. خیلی دارد دروغ میگوید، قشنگتر است.
مشکل این است که عوام بخواهند استناد به این کلام شعری بکنند. مشکل اینجاست. بخواهد سند زندگیشان باشد. مستند رفتارشان باشد. غلط! آدم با شعر که نمیتواند زندگی بکند که! قوه خیال! «آقا، عبادت به جز خدمت خلق نیست.» «بسوزان مردمآزار.» مشهور است. میشود این مشهور را هم استفاده میکنم... برای از من... از قوه مخیله میآید. تبدیل مشهورات میشود. بعد مشهورات میآید برای اغناعات. برهان. طرف ساختم (خانه میسازم). عبادت به جز خدمت خلق نیست. مدرسه میسازم فلان... چون اصلاً به تصویر کشیدن واقعیت دو نوع است. یک وقت هست شما فقط بیان میکنی یک حقیقتی را. مجسم میکنی با همان واقعیت و حقیقتی که دارد. یک ذره دخل و تصرف تویش نیست. نه کم میکنی، نه اضافه. ذرهای مبالغه نمیکنی. ذرهای اغراق نمیکنی. بدون کوچکترین حیله، مکر، ترفند، همانی که هست را میآییم منتقل... این تصویر یا اصلاً مؤثر نیست، یا تأثیرش هم روی نفس خیلی ضعیف است. آن تأثیر انفعال و التذاذ و انبساط و اینها خیلی حاصل نمیشود.
این منبرهای مبالغ چقدر مشتری دارد! خیلی جالب است ها! کسانی که در منبر مبالغه زیاد میکنند: «آقا، همه اینها دروغ میگویند.» «همه آنها اشتباه رفتهاند.» «همه فلاسفه غلط گفتهاند.» «همه عرفا فلان کردهاند.» «همه فلانیها...» «همه آخوندها ایناند.» «همه چی... این است.» «همه علما دارند این کار را میکنند.» «همه نمیدانم چی چی ایناند.» «همه بدحجابها آناند.» «همه سیاستمداران ما فلاناند.» این همه «همه»ها. مبالغهها. حالا مبالغههای کمی، مبالغههای کیفی. از کوه کاه ساختن. عمر و نفوذ اثر دارد. جذاب است. میآید تو فضای چیز شما ببین. اینها که آتشبیار معرکه هستند در فضای شیعه و سنی، چرا این شبکههای ماهوارهای اینقدر جذابیت دارد؟ شبکههای ساچین چرا جذابیت دارد؟ به خاطر مبالغههای زیادی که تویش میشود. این اللهیاری چرا منبرش، بیانش جذاب است؟ چون مبالغه میکند. «در تاریخ اسلام مانند من نیامد!» «فضل الهی به گدایی در خانه امیرالمومنین، در بین علمای اسلام، در تاریخ شیعه، از صدر تا حالا، کسی مثل بنده نیامد.» شبکه دارد برای خودش. بله. اللهیاری یک قطبی است؛ یک طلبه افغانی در واشنگتن، با پول دولت فخیمه آمریکا تبلیغ شیعه میکند. نیامده تا حالا کسی و مسلط منابع شیعه و سنی. حالا از جهت این تسلط، خب خیلی مذهبی ؟ مثلث یا اینکه یک گروهی بالاخره مسلط. بله، گروه حتماً دارد. بیانش، بیان شعری جذاب. حالت خطابی بیشتر میشود. مبالغهها و اینها. خلاصهاش، این تصویر از واقعیت شما وقتی... ماجرایی، یک واقعهای را در تاریخ، همانی که هست به هم بگویید، این خیلی جذابیت لطیفه... به چیست؟ چرا آدم به لطیفه میخندد؟ وجه غالبشان مبالغهای است که در لطایف است. وجه غالب همان صورتی است که در بیرون است. دارد میگوید: «جهنم ایرانیها، جهنم خارجیها.» دیدیم که هر روز دارند میسوزانند فلان و اینها. جهنم ایرانیها عذابش بیشتر است. ولی «جهنم»، «جهنم ایرانیها باید بیاوریم. یک روز قیر نیست، یک روز قیف نیست، یک روز کارگر نیست.» خلاصه عذاب است. اینجا خیلی خبری نیست. خیلی مبالغه است دیگر. یعنی دارد میآید در حد جهنم. مثلاً اینی که مملکت مثلاً کار تویش فلج است... بخشنامه میآید که اینجا را اصلاً لازم نیست قیر کنید. همان واقعیت را با شدت مبالغه میگوید: «اصلاً جهنم ما هم این مدلی است دیگر.» یعنی خیابانها که هیچی. ما بعداً جهنم... یا ماجرایی که نیما یوشیج میگوید. شعر است دیگر. این شعر منطقی است. هرچند خب شعر نو میگوید. میرفندرسکی که از دنیا رفت، یا میرداماد، یکی... این فندرسکی رویال تحدید ملائکه. من ازش پرسیدم که «من رب؟» گفت: «استقوس فوق کل استقصات.» «استقوس» به یونانی یعنی «حقیقت». «حقیقتی برای تمام حق» برگشتن پیش خدا. و -والعیاذ بالله- گفتند که خدا! «ما نمیفهمیم چه میگویی.» «این تو دنیام که او من هم نمیفهمیدم چه میگفت.» شدت مبالغه است دیگر. خب، این صورتسازی معمولی اگر بشود، کی میخندد با این؟ چه جذابیتی دارد؟ شدت مبالغه، بامزه، اثر شعر، مبالغههاست.
«سؤال» یا «عبادت به خدمت خلق» هم هست. ماندگاری پیدا میکند. مبالغه کرد. «به جز خدمت خلق اصلاً هیچی. اصلاً حرفش را نزن. اصلاً هیچی دیگر نگو نماز، این مدلی که میگوید.» حالا میدانم که این نمیخواهد آن را بگوید. یعنی کلام شا... آدم میداند که این منظورش این نیست. ولی خب منظورش این هست دیگر. نیست ها، ولی هست! این حالت برزخ نگه داشتن جذابیت دارد. خیالپردازانه است.شاعرانه است. روتوشش میکنی. قشنگ دستکاری میکنی، دست میبری. کاریکاتورش میکنی. کاریکاتور همین است دیگر. مبالغه میکند در بعضی جاها. از جاها خیلی کوچک میکند. بعضی جاها خیلی بزرگ. سر انگشت... یک سر انگشت. یک دماغ. مقیاس دماغ با دست و پا هفت برابر دست و پاست. هم مبالغه کرد در دست و پا در کوچکنمایی و هم مبالغه در دماغ در بزرگنمایی. جذاب است. بعضی چیزها به شدت کوچک. «تسبیح و سجاده و دلق.» کوچکنمایی میکند. «خدمت خلق» را مبالغه میکند. برهانی برخورد میکنیم: «آقا، اینها را بگذارید کنار. این اشعار اینها غلط است فلان.» با اشعار ملای رومی چه برخوردی میکند؟ مولوی یک جاهایی مبالغه میکند. بعد از این حضرات، خیلی درگیر با اینها داریم. مخالفین عرفان و فلسفه بیشتر چیزی که توی سر ما میکوبند اشعار مولوی است. «چون که بیرنگی اسیر رنگ شد / موسایی با موسایی در جنگ شد» فرعون و موسی. «موسایی با موسایی در جنگ». «چون که بیرنگی بیرنگی اسیر رنگ شد، اینجوری شد.» «بیرنگی اصیل رنگ که شد، موسی شد فرعون.» بر مبنای وحدت وجود. بر مبنای وحدت وجود هم یعنی موسی و فرعون هردو یکی. و لازم... مبالغه از مرد حسابی! مبالغه توی چیست؟ مبالغه در این است که فرعون هم موسایی بود، اگر خودش را اسیر تعلقات نمیکرد. نام موسی فرض کرده. نه یعنی واقعاً به مبنای وحدت وجودی موسی. مبنای ماده خلقتش موسی است. ولی این را حفظ نکردی موسی بودن. خب جذابیت کلام برای مبالغه. خلاصهاش، این میشود «احسنه... احسن... اکذب.» هرچیزی که کذب بیشتر باشد، جذابیت بیشتر.
در زبان شعر هم زبان حال است تا زبان قال. چون نمیخواهد مستقیم وقایع را نقل بکند. بیشتر ور میرود با ماجرا. میگفت: «از آن زهرماری و بهش اضافه کن.» تعریف کردم اینجا گفتم مطهری نقل میکند فقط منبر راست. «از روی مقطع جمعیت آقا منفجر شده.» خب اینجا در این نوع نقلی که خیالپردازانه و صورتگری است، هرچقدر کذبش بیشتر باشد، صادقتر است. وراتر. که خب اینجا آن بحثهای مراد واقعی و مراد استعمالی هم مراد جدی و مراد استعماری که در اصول بحث میشود و دلالت تصوری و دلالت تصدیقی... دلالت تصدیقی دارد. شعر دلالت تصدیقی جدی ندارد. استعمالی دارد. یعنی کلمات را در معانی که شما میفرمایید. و قصدش هم همان است. قصدش این است که همان معانی به شما منتقل بشود. ولی قصدش این نیست که شما تصدیق کنید.
مثال خیلی خوبی است برای آن بحث مراد استعمالی و مراد جدی که در اصول مطرح میشود همین بحث شعر. یعنی شاعر یا کاریکاتوریست، فرقی نمیکند. کاریکاتوریست، کاریکاتور، دلالت دارد به یک معنایی و استعمالی هم هست. یعنی شما از این تصویر چیزی میفهمی. مراد آن کسی هم که تصویر کرده، آنی که همین معنا را شما بفهمید. ولی در ذهن شما بیندازد: «من از قصد این صورت به ذهن شما انداختم.» اینجا «احسنه اکذبه» هیچ مشکلی در مراد استعماری ندارد که خب برای بحث مراد جدی و استعماری آن بحث حلقه اولاً باید رویش کار بشود. روشن «کثیر الرماد»ی که در عربی میگویند فلانی خاکش زیاد است، خاکسترش زیاد است. خاکسترش زیاد است نه یعنی خاکسترش واقعاً زیاد است. یعنی این بس که در خونش پختوپز میشود، مهمان میآید و اینها دیگر خانهاش پر خاکستر. کنایه از یک ماجرای دیگری. «زیدٌ کثیر الرّماد.» «کثیر الرماد نمیخواهد همین معنا را در ذهن شما بیاورد.» بله، این را میآید در ذهن شما. ولی تصدیقش نکنید. چون چیز دیگری را میخواهند بگویند. پس میشود مراد استعمالی کذب باشد. ولی مراد جدی صادق. پس کذبش اشکال ندارد. شما نگویید که «آقا، من که میدانم این کذب است، چطور بیشتر در نفسم اثر دارد؟» کذب در مراد استعمالی اشکال ندارد. انسان میداند کذب است. در مراد استعماری است و در نفسش هم اثر بیشتر. اشعار همین است. مبالغه در مدح و ذم. مدح، ذم، تحسین، تقبیح. و معمولاً هم مراد استعمالیاش غیر از مراد جدیاش است. اگر هردو کذب باشد، خب بله، حق. دیگر اثری روی نفس نغمه الاشیا میشود. و خوب، روشن. مثلاً شاعر میآید در وصف معشوقه و محبوبش میگوید که یک اوصاف و کمالات روحی و جسمی برایش میآورد. چشم، دهن، بین... قد و قامتِ کشیدهاش را به یک چیزی تشبیه میکند. کمر باریکش را به موی باریک تشبیه میکند. حالا اگر هدف شاعر واقعاً بدون اغراق و مبالغه بیان این باشد که واقعاً کمر محبوبش آنقدر باریک است که اندازه مو است، این چه تأثیری روی نفس دارد؟! میگوید: «نه، واقعاً میگویم، به خدا قسم، به جان بچهام، کمر زن من به اندازه...» مسخره کردی. خل گیر آوردی! «من معشوقهای دارم، کمر باریک مثل مو.» احسنت. «از روز ازل قرار نبود عاشقان را بکشند.» شنیدید دیگر. جمع شعرایی بود و هر کی شعری خواند. بعد این آقا این مصرعش را خواند. بقیهاش یادش... همه به وجد آمدند. «از روز ازل قرار نبود عاشقان را بکشند.» به به! ماشاالله! چه چه! دو بار، سه بار، ده بار هی خواند، خواند، خواند. دیگر کمکم کفر اینها در آمد. ده، پانزده بار که خواندند، یقهاش را گرفتم، گفتم: «فلان فلان شد، بقیهاش را بگو دیگر!» گفت: «بعداً قرار شد عاشقان را بکشند.» راستش را بگوید که دیگر جذابیت ندارد که! «بعداً قرار شد بکشند.» این جذابیت میافتد و کذب مغز میشود. هیچ ایقایی هم در نفس ندارد. همه منتظریم از روز اول یک کذبی بعدش بیاید. منتظر واقعیتش باشند. واقعیتش بیاید که دیگر جذابیت ندارد که. همه منتظر یک کذبیاند. هرچقدر هم که آن دروغتر باشد، قشنگتر است. «از روز ازل خب قرار شد کی بکشند؟» بگو یک دروغی بگو. خیلی تصور هم نکرده باشیم. پس اینجا این مبالغه و این کذب نه تنها منعی ندارد، بلکه اصلاً خودش عامل جذابیت است. هرچقدر که غیرمأنوستر باشد، بعید از ذهن باشد، اثرش بیشتر است. از حیث کذب در مراد استعمالی، نه مراد جدی. از این جهت شیرینتر میشود و «اکذبه، اعذبه» میشود.
خب تا حالا گفتیم که از جهت مراد استعمالی کذب است ولی از جهت مراد جدی صادق است. اما میخواهیم بگوییم که بر فرض چرا از لحاظ مراد جدی هم کاذب باشد، ولی آن تعابیر شاعرانه و مرحوم ؟ مراد استعمالی کذب، از جهت مراد جدی صدق. در مراد جدی صادق دیگر. هردو تا که کاذب اخبار از واقع نمیکند. بله، از جهت مراد استعمالی کذب، از جهت مراد جدی صادق. جدیاش کذب. جدی یعنی واقعیت دیگر. مراد جدی من که یعنی واقعاً واقعاً عشق ؟. واقعاً مد نظرم است. وضعیت اونی که دارم میگویم دروغش مد نظرم است. من میگویم آقا فلانی کمر باریک است. کمرش مثل موی نی قلیان است. فلانی نی قلیان است. این فلانی نه نی قلیان است. از جهت مراد جدی واقعاً منظورم مراد قلیان است؟ نه، صادق است. از جهت مراد استعمالی چی؟ بله، از جهت مراد استعمالی منظورم نی قلیان است. خب پس کاذب است. فلانی که نی قلیان هست یا نیست؟ نه، نیست. از جهت مراد جدی نیست. از جهت مراد استعمالی منظورم که هست. از جهت مراد استعمالی کاذب، از جهت مراد جدی صادق. حتی اگر همان هم باشد. در مراد جدی هم کاذب باشد، آن تعابیر شاعرانه و سحرماندند جای خودشان را باز میکنند. تأثیرش را در نفس میگذارند. انقباض و انبساط ایجاد میکند که حالا باید در فصل بعدی که فصل هفتم است در مورد این صحبت کرد.
ببینید قضایای متخیله کاذب هم که باشد، مؤثرند. انفعال در نفس میآورند. چون تأثیر اینها از آن جهت نیست که بیان واقعیت دارد میکند. حتی اگر یقین هم به کذبش داشته باشیم، باز تأثیرش مطلوب است. مورد انتظار از آن قضیه. اونی که مطلوب ماست، اونی که ازش توقع میرود، آن حاصل میشود. چون هدف از این قضایای متخیله این است که احساسات و عواطف و اینها را تحریک بکند. تحت تأثیر قرار... انقباض، انبساط در نفس. تا وقتی هدف این است، فرقی نمیکند که قضیه متخیله ما یک قضیه صادق باشد یا کاذب. چون اصلاً نمیخواهیم به تصدیق برسیم. اصل دعوا همین است. شما بگویید صادق یا کاذب، اصلاً هرچی. ما اصلاً ما حد حرفمان در تصدیق نیست. اصلاً در تصدیقش هم بر فرض کاذب. یعنی من دارم میگویم و واقعاً هم اعتقادم بر این است که این واقعاً نی قلیان است در عالم واقع. خب وقتی من کلامم کلام شاعرانه است، کلام شاعرانه تصدیقبردار نیست. هیچ مشکلی ندارد. فقط صرف تخیل. فقط میخواهد این را در ذهن شما ایجاد... قضایای متخیله مبادی قیاس شعریاند. و میدانیم که مردم از قضایای متخیله بیشتر تأثیر میگیرند. علتش هم این است که اکثر مردم «لایْشعرونَ» دیگر. «لا یعقلون، لایْشعرون.» درک عقلانی با دقت، با توجه به شعور. آن درک با توجه و با دقت... دقت ما در فارسی میگوییم «دقت». عربیاش میشود «شُعور». «شعر» در دقیقهها مثل مو باریک است. مردم «لایْشعرون» دیگر. نه، شعور ندارند به معنای فارسی. به معنای عربی یعنی آن دقتها، ملاحظات، توجهات عقل ندارند. «لایفقهون، لایعقلون». عقل ندارند. بله، خب غلط است. شعور فارسی چون برداشت میشود، غلط است. شعور درست است. توجه نمیکنیم که چه دارد برداشت میشود در مخاطب. شعور ندارد. شعور فارسی یعنی اصلاً بار معنایی خیلی بار منفی است. ثانیاً به دقت نیست که طرف دقت ندارد، حالیش نمیشود به اصل قوه عاقله و فهم و درک و اینها را. ولی در عربی به این معنا نیست. شعور به معنای همین از شعر و اینها میآید. دقت، نکات دقیق. خب، اکثر مردم این دقتها را ندارند. توجهات و ملاحظات و روابط و اینها را توجه. «لَیقرون» هم باز معنای عقلانیت این عقلانیت و خلاصه سنجش و اینها نیست. لذا بیشتر در برابر خیال و تسلیم.
حالا چند تا قضیه میخواهیم مثال بیاوریم که صددرصد هم که کاذب باشد، باز مردم تأثیر میپذیرند. مثال اول: چهار تا مثال اینجا داریم. اولین مثال: همه دیدیم که یک سری قضایای خیالی شعریه در قالب وزن و آهنگ مخصوصی میآید. امری را صددرصد مبغوض میکند، مورد تنفر انسان میکند. صددرصد. یا اونی که صددرصد مبغوض بوده را محبوب میکند. صددرصد محبوب بوده. این را میتوانید در رابطه با تنفر و اشمئزاز برخی از آدمها از خوردن یک غذای لذیذ ملاحظه کنید. غذای دلپذیری روی سفره مخصوص چیده شده. یک فردی آماده خوردناش است. همین یک نفر به دروغ بگوید: «خودم دیدهام که مثلاً سوسکی داخل غذا افتاده، یا موشی از وسط این غذا عبور کرده، یا سگی این غذا را بو کرده.» اسم سوسک بعضیها میآورند، طرف دیگر غذا نمیخورد. قفل خیال. خیلی در خانمها قویتر از آقایان است داستان تعریف میکنند. نشسته بودیم در ماشین، داشتیم میرفتیم دیگر. رسیدیم به یک جایی، دیدیم یک گربه کاملاً سالم. این سر ؟ کتاب شده. تخیل میآید در ذهنش. سریع تمام سیستم سمپاتیک... من بچه بودم مگس آمد روی غذای ما. «غذایی که مگس تویش نشسته میخوری؟» حالا میخواست اذیت بکند. «غذای ما را بخورد.» بعداً فهمیدم. گفتم: «آره؟» گفت: «تو مگر در دستشویی مگس ندیدی؟» گفتم: «خوب.» گفت: «که آن مگسی که روی فلان چیز مینشیند همان مگس اتفاق است. تمیزترین دست و بال مال مگس است. بیشترین ترشحات ضدعفونی در بدنش تشکیل میشود. کاملاً تمیز است.» یعنی هیچ مشکل عفونی اینجوری کلمه تشبیه. غذای زشت، پلو با مرغ هم بود. آقا، مشدی! حالمان به هم خورد دیگر. اصلاً تا مدتها خلاصه یقین دارم که این الان از فلان چیز نیامده اینجا بنشیند. یک مگسی یک وقتی یک جایی آره. یک دانه برنج هم فقط نشسته. یعنی کذب کلام آدم یقین دارد. ولی دیگر نفس زیر بار این حرفها نمیرود. قوه خیال است.
مثال دوم: نعمان بن منذر پادشاه حیره، یک روزی با همپیالهاش ربیع نشسته بود. غذای لذیذ میخوردند. لبید، شاعر که آن وقت نوجوان بود، با قوم و قبیلهاش برای انتقام گرفتن از ربیع وارد... لبید خطاب میکند به نعمان. میگوید: «مَهلاَنَ أَبَیتَ لَعنَ / لاَ تَأْكُلْ مَعَ أَنَّتُ سَیفٍ و مَنْ رُثُمِ النِمِیُ و إِنّه کادَ یَدْخُلُ فِیهَا إِصْبَعَهُ یَدْخُلُهَا حَتَّى یُوَرِیْ أَشَفَهُ.» «ای نعمان، دست نگهدار. تو از این ننگ و نفرین ابا داری، امتناع داری. با ربیع غذا نخور. این ربیع همه بدنش مرض پیسی دارد، از شدت پیسی سفید و درخشنده است. انگشتهای برصی خود او را که برص دارد، پیسی دارد، میبرد تو غذا.» «عیب انگشتش پنهان بشود.» «اینطور انگشتش را کرده تو غذا که معلوم نشود.» خلاصهاش، این تشبیه که کرد. این شعر را که گفت، سریع نعمان صددرصد غذا را کشید. ربیع را شماتت کرد. هرچه روی اصرار کرد که حقیقت را بهش بگوید، نعمان امتناع کرد. لجاجت. بعد یک بیت سرود که این بعداً ضربالمثل شد. «قَدْ قِیْلَ ذَلِکَ إِنْ حَقّاً وَ کَذَابٍ / فَمَعْتُ دَرَأْتُ مِنْ قَوْلٍ إِذاَ قِیْلاَ.» «غذا نمیخورم. این حرف چه حق بوده چه باطل، دروغ بوده، راست بوده.» «عذرخواهی تو از اینکه در مورد اونی که گفتم، فایده ندارد.» «هرچه توضیح بدهی من دیگر انصراف...» یعنی توضیح دادن، توجیه کردن. «هرچه الان توجیه بیاوری، حرف بزنی، من زیر بار نمیروم. من دیگر حالم به هم خورده بود.» لغت ناواضح که مصرع دومش است، به معنای آن آخر، رودست میگوید: «از شدت برص، قصدش دارد میدرخشد.» «مثل منم ارز همچین آدمی تو داری؟ آدمی که اینجور پیسی دارد، داری باهاش غذا میخوری؟» «بعد تازه انگشتش را میکند آن تو برای اینکه سفیدی انگشتی که آن تو رفته معلوم نشود.» سر درس پیدا کردی دیگر مجبور شدیم دیگر ترجمه کنیم. مسئله چیست؟
خوب! مثال سوم: یک کسی در تصویر چهره آدمی بیاید الفاظ و کلمات مشمئزکنندهای را به کار ببرد. مثلاً میگوید: «آدم یک موجودی است که اولش، اول هو نطفه، آخر هجیفه ؟.» «اولش یک قطره آب بوگندو بوده، مثلاً آخرم نجاست. الانم حامل نجاسات.» این تصویر واقعاً آدم... یعنی انسان را پیش چشم آدم کوچک میکند. یعنی انسانی که سر و ته نجاست است. نجس بوده، نجس میشود، الان هم دارد نجاسات را حمل میکند. خب، این یک تصویر ناسوتی همه حقیقت انسان که نیستش که! «الانسان اول فلان...» «الانسان جسم مال انسان.» نه «الانسان». این قضیه اصلاً کاذب است. قضیه مخیله ام در روایت پیدا کردیم. این قضیه بهنحوی مخیله است. یعنی فقط دارد صورتسازی میکند در ذهن برای شما این صورت بیاید. از خودت این صورت را داشته باش. نمیخواهم تصدیقش کنی. ملاک تصدیق نیست. ملاک این است که شما یادت نرود یک همچین صورتی را نسبت به جسمت. اگه خودت را جسم میدانی که خب چقدر این اثر دارد روی کم شدن حب نفس انسان. انسان خودش از خودش بیزار میشود. آن صورت خیالی و تخیلی. کل مختال و فخر... آن مختال فخور، خلاصهاش، میشکند. آن خیالات، توهمات خویلائه ؟ از بین میرود با همین کلام. پس معلوم میشود یک وقتهایی آنتیتزم از جنس خودش است. یعنی ضد خیال، و خیالی برخورد کرد. گاهی برای کنترل خیال این نکته مهمی است. در... برای کنترل خیال از خیال وارد شد، نه لزوماً عقل. اینجا حضرت دارند برای دفع مختال خویلا ؟ در همان خیالش خوراکی به خیال میدهند که همان را کنترل و...
مثال چهارم و مثال آخرمان است که در اشعار عرب موجود است. وقتی آدمهایی که پستاند شعرشان رفیع است. مثل طواغیت. از امیرالمؤمنین پرسیدند که: «آقا، بهترین شاعر عرب کی است؟» حضرت فرمودند: «امرؤ القیس.» آن پادشاه، آن ملکه ذلیل. ذلیل، مبالغه ضلالت است. امرؤالقیس شعرش بهحق نیست. ولی سلطان... که جناب رباب، همسر امام حسین، دختر امرؤالقیس بود. خیلی خطیب بود. شخصیتهایی پیدا میشوند در تاریخ که از جهت جایگاهی پستاند ولی اشعارشان بلند است. یک سری هستند جایگاهشان بلند است، اشعارشان پست است. یک سری اشعار خیلی تأثیرگذار بوده. کینه ایجاد کرده. یک سری اشعار خیلی رفاقت ایجاد، اخوت ایجاد. یک سری اشعار با یک بیت مایه ننگ یک قومی شده. دشنامشان شده. گاهی یک بیت مایه فخر یک قوم شده. گاهی برخی اشعار را جلو در خانه کعبه آویزان میکردند؛ معلقات سبع. ؟ خوب، بانک شعر نه واقعیتی را تغییر میدهد، نه تصدیق امری را میآورد. در این حال همه تأثیراتش را گرفتنش در انسان محسوس است. انسان میبیند، متوجهش است. خلاصهاش، هرچقدر هم که ما به دروغ این اشعار باور داشته باشیم، یعنی الان به شما بگویند آقا «لیلی و مجنون» دروغ بوده. «خسرو و شیرین» دروغ. «خسرو شیرین» نداشتیم. «خسرو فرهاد» نداشتیم. «خسرو فرهاد شیرین فرهاد» «شیرین و خسرو» یکی بودهاند در هردو تا، یا دو تا بودهاند در هردو تا. کلاً واقعیت نداشته. دیگر حالا وقتی واقعیت ندارد، چه شیرین و خسرو باشد، خسرو و شیرین، خسرو و شیرین فرهاد باشد، نباشد، خیلی فرقی به حال ما نمیکند.
واقعیت ندارد، همه میدانند که این واقعیت ندارد. اثر خودش هم دارد. همه لذت میبرند، خوششان میآید. قصههای هزار و یک شب. کلیله و دمنه. اینها که در کلیله و دمنه آمده، واقعیت دارد؟ آن ماجرای زیبایی که در کلیله و دمنه بود. مرغابی لاکپشت سواره چیز میکند... یک کلمه حرف میزند از آن بالا. واقعیت ندارد. کی میگوید واقعیت؟ اثر اینکه حرف... یک کلمه حرف آدم را از آسمان پرت میکند زمین. این را میخواهد بیاید بگوید. در قوه خیال شما صورتسازی بکند. آمده اینجوری ساخته. همه هم تکذیبش میکنند. واقعیت... همه نکته را تصدیق میکنند. اصل شعر را هم تکذیب میکند. خیلی هم لذت میبرد. مشخص کاملاً کاذب است. درعینحال اثرگذار است. بسیاری از قصهها، لطیفهها این شکلاند. آدم یقین حتی به کذبش دارد. این بهترین شاعر عرب است. خلاصهاش اینها اثر دارد. این مبالغهها، فرمانروای جالبی بوده. ذلیل. گمراه بوده. کلاً اصلاً در فاز دین و دیانت و بیشتر فضای عشق و عاشقی و مطربی و قوی. اشعاری میبینی شما کذب محضاند. ولی آدم دهها و هزاران بار میخواند. باز هم لذت میبرد. حالا یا به خاطر این است که نکات زیادی دارد. هر سری نکتهای کشف میشود. به خاطر اینکه الفاظ شیرین است، دلرباست. که هرچقدر انسان خلاصه تکرار میکند، این برایش تکراری نمیشود.
بله. رمان. یک وقتی صحبت شد ها. که فتوا دادند که... فتوایی که هست در مورد اینکه دروغ است و اینها. صحبت نمیکنید؟ یک اشارهای شد. بله. از برخی مراجع استفاده کردند که آقا رمانی که دروغ است نگفتند، «نشر و اشاعه کذب». برخی مسلح من که اولش بنویسد بگوید: «اینها واقعیت... دروغ. مستور نیست دیگر.» رمان مستور است. دارد حیوان حرف میزند. اشکال ندارد. رمان تخیلی مشکل حل. اگر نگوید واقعاً شما داری از یک احمد کاظمی نامی مثلاً داستان میکنی. روایت سجاد فلانی و اینها. مثلاً واقعیت خارجی ندارد. همه انتصاباتی که داریم، همهاش کی فلان احمد کاظمی آمده روبرو و اثبات در قیام. اثبات کن که واقعاً یک احمد کاظمی نامی به سجاد حسینی نام این حرف را زده. خودت دیدی؟ کی بوده؟ کجا بوده؟ اینجوری بعضی رمانها واقعاً کتاب «من او» را آخر نفهمیدم این راست است یا دروغ است. بعضی رمانها این شکلی است. یعنی آدم واقعاً نمیفهمد. ناصر ارمنی گهگاهی برای بچهها داستانسازی میکند. آخرش باید یک عکس «زینتی است» بزنید. این «عکس زینتی است». راست باشد این ماجرا. در قالب شعر بیاورید راحتتر است، بهتر است. شعرش را... اینها... فصل هشتم را عرض کردیم. فصل هشتم و نهم را انشاءالله جلسه بعد تمامش خواهیم کرد. و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...