‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
صناعت شعر را بررسی میکردیم در منطق. یک نکته عرض شد که این کلام شعری، تأثیراتش از کجا میآید؟ عدهای گفتند که این منشأ عادی دارد که همان عادت، طبیعت ثانویه انسان است؛ یعنی همه انس دارند، عادت دارند با شعر و شاعری. از بچگی، از طفولیت، آواها، ضربآهنگ، ریتم **بر** آدم اثر دارد. یک ذوقی بر انسان عارض شده، غیر فطری و غریزی. ولی مظفر میفرماید که حق این است که این تأثیر و تأثر از ناحیه وزن و قافیه به امر فطری هم هست. غریزه کاری به عادت ندارد. عادت، طبیعت ثانویه است؛ فطرت، طبیعت اولیه است. انسان واقعاً به موسیقی و به ضربآهنگ علاقه دارد. لذا خود همان بچه چرا خوشش میآید وقتی برایش شعر میخوانند؟ بچه کوچکی که توی گهواره است، موسیقی میگذارند. بچه کوچک **در** گهواره حتی برای حیوانات جذاب است. برای این چوپانان، ببینید برای گوسفندان شعر میخوانند، نی میزنند. صدای موسیقی یا برای شتر یک موسیقی خاصی است که از اقسام غنا استثنا هم شده **است**، **اسم خدا با ح جیمی** حلال هم هست. این شتربان وقتی موسیقی را برای شتر مینوازد، شتر به حرکت میافتد.
خب عرض کردیم بحث خیلی مهمی هم هست، بحث غنا، در موردش صحبت شد. همانطور که آدم از آهنگ لذت میبرد، از شعر، شعری که وزن دارد و قافیه دارد هم لذت میبرد. اگر امر عادی بود، دیگر در غرایز و ذوقها... غرایز در ذات انسان است. عادت میآید فقط غرایز را تقویت میکند؛ کبریت به انبار باروت میزند، خودش غریزه ایجاد نمیکند. خودش غریزه نیست. غریزه برای همه یکسان است، از اول هست. حتی جالب است، من تازگی شنیدم کسی میگفتش که **اثبات کردند** فوتبال غریزی است، در غریزه! مثلاً ورزش شنا غریزی است. بچه که به دنیا میآید، زایمان در آب. مادر توی آب زایمان میکند، بچه میآید تو آب. کسی کاری به بچه ندارد؛ خودش شنا میکند. بچه قشنگ تو آب، قشنگ هم توی آب میماند. خلاصه شنا غریزی است. این غریزه خودش شنا را بلد است. غریزی است، ولیعهد از چه چیزی عادی است؟ یعنی با عادت؟ غریزی از اول در غریزه انسان هست. این هم پس مبدأ اینکه چرا شعر اثر دارد.
نکته بعدی این است که نه تنها شعری که وزن دارد و قافیه دارد اثر دارد، کلام نثری هم که قافیه داشته باشد، جملات مزدوج، معادل اینها هم اثر دارد. حتی اگر وزن شعری نداشته باشد، باز هم بر نفوس اثر میگذارد، احساسات و عواطف را تحریک میکند. شما این را در آیات قرآن فراوان میبینید. دیگر ضربآهنگ حفظ شده است: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ». «الی ربها ناظره» از جهت ادبی جابجا شده و بهتر بوده که جابجا نشود: «ناظرة الی ربها». ولی وزن دارد، خدا حفظ میکند. سوره طه و سورههای دیگر هم، سوره مریم و اینها. مفسرین خیلی جاها بحث کردهاند، گفتهاند خب چرا قرآن دارد این آیه را این جوری تمام میکند در حالی که این کلمه اصلاً مثلاً این مدلی نیست؟ گفتند هیچ وجهی برای ما به ذهنمان نمیآید، مگر برای حفظ ضربآهنگ آیات قرآن. با تنوین تمام میشود، همه. گاهی با واو و نون تمام میشود، گاهی با یا و نون تمام میشود. قیمتها تمام میشود: «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَإِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ». هی ضرب دارد. به گوش وقتی میخورد... آن پروفسور ژاپنی آمده بود ایران، همایش چی بوده؟ موسیقیدان بوده. سر همایش تمام میشود، میآید بیرون تو حیاط، یک صدایی، صدای گنگی داشته میآمده. مات و مبهوت، رنگ از چهرهاش پریده، چشمهایش چهار تا شده. وایستاده، دارد نگاه میکند. گفت این صدای موسیقی چیست؟ صدای موسیقی، صدای قرآن مسجد قبل از این **بوده است**. این موسیقی مال کجاست؟ من تو عمرم آهنگی را ندیدم که انقدر تناسب داشته باشد، همه چیزش میزان باشد. آوا **است**، یک آوای گنگی از ضربآهنگ آیات قرآن. خدا از این هنر استفاده کرده است. ما اهل هنر نیستیم، کاری به این کار و **اینها** نداریم، ولی خدا استفاده میکند و اثر هم دارد بر نفوس.
معمولاً بزرگان عرفا پس از شعر استفاده میکردند. مرحوم علامه طباطبایی جلسات عرفانیشان، جشن عرفانی خاصشان که سهشنبهشبها برگزار میشد، محور دیوان حافظ. سایر بزرگان، مرحوم آیتالله پهلوانی (رضوانالله علیه)، ایشان در جلسات خصوصیشان، صحبتها و موعظه و اینها که بود، آخر برای اینکه حالی ایجاد بشود، یک غزل از حافظ میخواندند. رسم بین بزرگان و اهل دل و اهل معنا **این بود**. اثر شعر در نفوس اثر بسیار بالایی است. برخی حتی زیارت هم که میروند، شعر میخوانند. یک شعر میبرند، میگویند فیلسوف فقیه نشسته تو حرم دارد شعر میخواند! حِسَّش است دیگر در انسان. یک ذائقهای است. باید خدا بدهد، ایجاد بشود. ما که از خدا زیاد خواستیم، به ما نداد. حالا شما برای ما بخواهید **شعر بگوییم**، انشاءالله. البته کلام نثری وقتی مسجع باشد، سجع داشته باشد یا قافیه داشته باشد، باید روان باشد تا بر نفوس اثر بگذارد. زیادی اگر بخواهد سجع داشته باشد، جوری که مخاطب دیگر فقط ضربآهنگ بشنود و هیچی نفهمد. شما یک سری کلماتی که با همدیگر از جهت ریتمی هماهنگ بودند، برداشتی آوردی، اذیت میشود بنده خدا. دیگر جذابیتی هم برایش نیست. حضرت آیتالله جوادی آملی، جفت کردن کلماتشان خیلی فوقالعاده است؛ بین علمای الان **کمتر کسی می تواند به این شکل عمل کند**. نه راه کسی را ببندد، هم حرف خوب بزند، هم خوب حرف بزند. حرفهای این مدلی که ایشان: هم فلان، هم فلان، یا این، یا آن. خلاصه این جور عبارات ایشان خیلی اثرگذار است. این مدل کاری **را** خلاصه داشته. پس مبالغه در سجع و اینها هم تو کلام نثری، اون جایگاه کلام را پایین میآورد، آسیب میزند به کلماتی که حالا در بلاغت انشاءالله نکات بیشترش خواهد آمد.
پس وزن و قافیه شد، از اجزاء شعر، از مقومات شعر، نه از توابعش. نظم و حسناتش، چون هدف این است که تأثیر را **بر** قوه خیال بگذارد. **درمورد** قوه خیال هم که یک جلسه صحبت شد. این تأثیر هم از وزن و قافیه مستقیم نیست. هرچه که تأثیر بگذارد، تأثیر بیشتری بگذارد، **اگر تاثیرش بیشتر باشد** بیشتر در غرض منطقی دخالت دارد. پس همانطور که خطابه دو تا جزء داشت: یکی عمود، یکی اعوان، شعر هم دو تا جزء دارد: یکی عمود، یکی اعوان. عمود همان مواد قیاسات شعری، چه قضایای متخیله است. اعوان هم همان وزن و قافیه است. مظفر میفرماید که هرچند که کلام موزون و مقفا را کلام شعری میدانیم، قیاس شعری را از آن مرکب میدانیم، ولی باید بگوییم که منطقیون هر کلامی که نظم دارد، به رشته نظم درآمده است و قافیه داشته باشد را شعر **مینامند**. آن کلامی که تأثیر در نفس داشته باشد، تخیل موجب تصدیق هم حتی نشود، حتی اصلاً دروغ باشد، خلاف واقع باشد. یعنی شما تکذیب میکنی، قابلیت صدق و کذب ندارد. حالا بر فرض حتی قابلیت هم داشته باشد و کاذب هم باشد، یک درجه دیگر بدتر، باز هم همینقدر که تأثیر بر خیال داشته باشد، میشود.
لذا امثال مثلاً **الفین** را، الفیه ابن مالک و الفیه ابن مالک را دیگر کسی نمیگوید شعر تو فضای منطق. چون به مردم شعر **نگو، بگوییم**: چه شعرهای قشنگ، چه شعرهای سنگینی! نگفتهاند شعر نیست. عزیزم اینها برهان منظومه است. اینها مناجات منظومه است. کسی نمیگوید اشعار امیرالمؤمنین در مناجات، میگویند مناجات منظوم امیرالمؤمنین. حاجی سبزواری شعر منطقی نگفته، شعر فلسفی نگفته، فلسفه منظوم گفته، منطق منظوم گفته. یا منظومه سید بحرالعلوم در فقه که خیلی قابل استفاده است. فتاوای سنگین و ادله سنگین ایشان در قالب شعر آورده است. منظومه مرحوم آیتالله عربی اصفهانی معروف به دیوان کمپانی که **کلام و** عرفانی **است**. تنها چیزی که تحریک نمیشود درش قوه خیال است، فقط قوه عقل. آن هم آدم برود تا کنهش بخواهد برسد. «دختر فکر بکر من، لب به سخن چو وا کند **، صد دختر فکر بکر من بنده او طلا کند.**» اشعار اینها شعر نیست، حقایق منظومه است. اینها مدح منظومه است. فضایل منظوم. تاریخ هم رایج بوده اینجور کارها. کتاب تاریخی بیار منظوم باشد. الان شما ترجمه نهجالبلاغه را دارید. بعضیها ایراد گرفته بودند: آقای! مسخرهبازیها چیست؟ قرآن ترجمه کردم به صورت شعر، نهجالبلاغه ترجمه **کردم**. خیلی هنر است. من یک وقتی مرزداران تهران منبر میرفتم، بعد جلسه آقای **ناظم** گفتش که منطقه زیاد بوده. گفت که بنده کل نهجالبلاغه را به صورت منظوم نوشتم و چاپ کردم. مسجد، خلاصه، تریبون، کل نهجالبلاغه را به صورت منظوم پخش برنامه **کرده بود**. خلاصه شروع کرد خواندن. «آ باریکالله! اصلاً آدم لذتی که از این میبرد **از، خب، معلوم است** از اون ترجمه نهجالبلاغه آدم نمیبرد.» کسی که عربی بفهمد، خب از عربی خیلی بیشتر **لذت می برد**. خود متن عربی نهجالبلاغه هم هنر است، قریحهای است از خدا به کسی داده، ماها نداریم. یکی هم که دارد، تو سرش میزنیم. نه! ترجمه قرآن منظوم چه اشکالی دارد؟ اگر خوب ادا بشود، استخدام کردهاند از مراجع، گفتند کلمات اونی که در ترجمه هست منتقل بشود، فهم بشود، برساند. هیچ اشکالی ندارد. این هم کار خوبی است، هنری است واقعاً. خب، آن طرف انقدر استفاده از این کارها، از شعر **میکنند**. واقعاً من یکی دو روزی رفتم زوم کردم آمریکای جنوبی، یک خورده مطالعه کردم. دیشب تا دیروقت داشتم. آمریکای جنوبی که معروف است به این که اینها مسخره فرهنگی که دارند میکنند... کلاً باز هم از ما عقبتریم، مستعمره است. کاری که اینها میکنند تو فضای تعلیم و تربیت و فرهنگ، **محتوای** مشتی هیچی نیست. فضای شعر **ما** نتوانستیم چهار تا شعری که قوه خیال را تحریک بکند، حالا قوه خیال را تحریک نکند. همینها را به صورت منظوم بیاییم، همین حرفهایمان را بزنیم. پس اینها خیلیها شعر نیست، منظومه است. به خاطر شریف باشد. در فضای منطقی ما به اینها شعر منظومه میگوییم.
مرحوم خواجه طوسی، خواجه نصیر میفرماید که شعر در عرف منطقی، کلام مخیل **است**؛ در عرف متأخرین، کلام موزون و مقفا. حالا چه بر حسب این عرف، هر سخنی که وزن و قافیهای داشته باشد، میخواهد آن برهان باشد، خطابی باشد، میخواهد صادق باشد، کاذب باشد، میخواهد توحید خالص باشد یا هذیان محض باشد، همه را میگویند شعر.
پس نسبت بین شعر در عرب و نسبت شعر در یونان باستان، میشود آن خصوص من وجه، نقاط افتراقی دارد و نقاط اشتراک. نقطه افتراق این است که تو منطق یونان، قضایای متخیلهای که تأثیر بر نفس داشت، انقباض و انبساط ایجاد میکرد. هرچند وزن و قافیه نداشت، این میشد شعر. «الاسلو مر و الحموعه خمر و یاقوتیه سیار و عسل کوفت زهرمار». خمر را یاقوت سیاره **نامیده است.** برعکس دارد میگوید دیگر. خمر تلخ است، عسل شیرین است. نخوردهایم، دست مردم دیدهایم میخورند. خواننده برعکس میگوید. این را دارد شیرین و جذاب نشان میدهد، آن را دارد تلخ و حال به هم زنش **نشان میدهد**. ولی در عین حال منطق قدیم به این میگوید، منطق یونان به این میگوید شعر: انقباض ایجاد میکند. کذب هم داشته باشد، البته این جا هم فقط صرف خیالپردازی است. بابا نفهمیدیم چی داریم میگوییم. قوه خیال تصویرسازی میکند. میخواهد یک صورتی **ایجاد کند**. غرضش مشخص است که دروغ است. طرف که نمیآید حرف بزند، ذهن دارد بازی میدهد، دارد میبرد به سمت **دیگری**. ما قوه خیال دارد ور میرود. افتراقشان تو شعر عرب این است که اگر کلامی باشد که علمی باشد، تاریخی باشد، وزن و قافیه داشته باشد، متأخرین به آن میگویند شعر. ولی تو منطق یونان شعر نیست، چون تأثیر در قوه خیال درش نیست. و نقطه اجتماعشان هم این است که آن کلام شعری که هم تأثیر بر نفوس داشته باشد و هم وزن و قافیه داشته باشد، این را هم منطق قدیم میگوید شعر، هم متأخرین و عرب.
نکتهای که اینجا باید به آن توجه داشت، این است که مشهور منطقیان میگفتند که وزن و قافیه جزء شعر نیست، فقط صرف قضیه مخیله بودن کفایت میکند. ما گفتیم وزن و قافیه جزء شعر هست، ولی منظورمان از وزن و قافیه، آن وزن و قافیه است که نزد عرب معروف است. نزد عرب، شما بحث زبان عرب، تو بقیه زبانها که خب وزن و قافیه که تو همان زبان هست. حالا البته ما بیشتر تو فضای فقهی با اشعار منابع، بیشتر با شعر عربی کار داریم دیگر. در روایات ما گاهی یک چیزی به عنوان مستند حرف فقیه قرار میگیرد که شعر، عبارتی است که شعر خوب **است**. حالا این را چکارش بکنیم؟ شعر منطقی هست یا نیست؟ حجت است یا نیست؟ و در عبارت اهلبیت ما شعر که به اسم شعر منطقی باشد و قوه قضیه مخیله باشد و قضایا یا قضایای مشهوره است یا قضایای حلوایی که **حتی** آوردی زهرمار **بوده است**. تخیلی تمثیل را حساب **کنیم**. وجه شبه خاص، بله. یعنی مثلاً مسئول وقتی دلش را خوش بکنی، مزهها زیر زبانش بیاید، بدبخت میشود و دودمانش به باد میدهد. فالوده و اینها. حضرت جمشید تعابیری دارد. بله. اینها بیشتر جنبههای خطابی پیدا **میکنند**. ما در کلام اهلبیت به این معنا، شاید صرفاً بخواهند فقط خیالپردازی بکنند، قوه خیال را تحریک بکنند. قاعدهاش بر این است که نداشته باشد. خود کلامش برای اینکه نداشته، **چون ما منطقی هستیم، این شعر را هم تقریباً خیلی صرف خیالپردازی باشد، خودمان هم بله. البته شاید یک خورده دایرهاش توی منطق گشادتر از اینها باشد.** یعنی شاید خیلی دُگم اینها برخورد نکنند که سفت بگویند نه، فقط باید خیالپردازی بشود. حالا از خیال هم شروع بشود، بعدها بخواهد یک تأثیری هم داشته باشد، باز هم قضایای مخیله است. تأثیر وقتی حرفش آمد، دیگر شما فضا را باید ببرید توی خطابه. توی شعر هدف تأثیر نیست، تو شعر فقط خیال مطرح است. یک خورده مرزهایش به همدیگر نزدیک است. لذا خطابه و شعر را اصلاً برخی قائل بودند این دو تا یکی است، از هم جدا کردی. حد و مرز روشنی ندارد. **چرا که هدف** تأثیرگذاری است. چه وقت با کلام موزون تأثیر **بگذاریم** و شعر زیرمجموعه خطابه **باشد**؟ پس تفعیل آت باید باشد در شعر عرب. یعنی تفعیلات و آن اوزان شعری چه تأثیر بگذارد در نفس. آنهایی که قافیههای مکرر دارد، مثل موشحات شعری که حروف اول هر مصراع یا هر بیتی که شما به هم پیوند بزنی، موشحات یا رباعیات، دوبیتها. اینها همه در کلام داخلاند، وزن و قافیه دارند. تأثیرشان در قوه خیال به همین معنا که عرض شد.
شعر **منثور**، **منظور؟** با سه نقطه که اصطلاحاً به آن میگویند شعر نو، ما میگوییم شعر نیمایی. این هم شعر است. اما نه به اصطلاح عربها و بقیه عمر، بلکه معنای مطلق کلمه شعر که تو اصطلاح یونانیان ذکر شد. **الان** که اصلاً دیگر ما از شعر نو هم عبور کردیم، به شعر سپید رسیدیم. نیمایی یک ضربآهنگی تو **آن** پیدا میکنی. این دیگر اصلاً ضربآهنگ هم ندارد. البته باز این شعر در مجموع با اونی که منطق قدیم، مناطق یونان میگوید خب انصاف این است که اگر بخواهیم وزن و قافیه را نادیده بگیریم به این معنای خاصی که مصطلح است، این از ارزش شعری کم میشود. تأثیر خیالی که در نفوس ایجاد میشود، بسیار کمرنگ میشود. هرچند اسم شعر هم داشته باشد. ماجرای شبیه انسان میت که بهش میگویند انسان فقط به حسب صورتش است وگرنه. فقط صرف قوه خیال را میشود درش مطرح کرد وگرنه وزن و قافیه خوب نداشته باشد. این بحث اول **ما** در شعر.
بحث دوم: تعریف شعر.
تعریف شعر تو اصطلاح منطق، تو باب صناعات خمس این است: سخنی است که از یک سلسله اقوال و کلمات تشکیل شده و چهار تا ویژگی دارد:
۱. تأثیر در قوه خیال میگذارد.
۲. وزن دارد.
۳. متساوی.
۴. قافیه دارد.
متساوی یعنی چی؟ یعنی اینکه هم موزون است، هم باید هر مصراعش یا هر بیتش با آن مصراع بعدی هم وزنش برابر باشد. یا تو قصائد باید همه ابیاتش یک وزن و آهنگ خاصی داشته باشد، ریتم خودش. یعنی هم ریتمیک باشد، هم ریتم خودش با خودش میزان باشد. یعنی اگر مثلاً تفعیلات تفعیلات تفعیلات، اگر این است، باید همین تا آخر حفظ بشود. **شاعران** خیلی اینها حساساند دیگر. یک ذره یک کلمه یک حجاب اضافه بشود، کل ارزش شعر زیر سؤال **میرود**. قافیه داشته باشد.
مرحوم مظفر تعریفش را از مرحوم خواجه نصیر گرفته که ایشان در اساس الاقتباس فرمودند: ملکهی صناعت شعر، ملکهای است که با حصولش بر ایقاع تخیلاتی، تخیلات واقعی میشود که مبادی انفعالاتی مخصوص باشد، بر وجه مطلوب قادر باشد. من دیگر میتوانم این تخیلات را ایقا **کنم** به وسیله شعر برای اینکه شما را به سمت مطلوب خودم ببرم، شعر میگویم، قوه خیال شما را تحریک میکنم، میآورم به سمت... و خب مرحوم خواجه هم توضیح میدهند که عرف قدما معنای دیگری داشته، در افق تأخیر معنای دیگری دارد و همان بحثها که مطرح شد که وزن و قافیه **است**؛ آنها خلاصه در متأخرین مطرح است.
نکته سوم فصل سوم از این بحث: فایده شعر.
خب، شعر در مورد فایدهاش زیاد صحبت شد. آثار زیادی دارد. با زبان شعر میشود جمعیتها را تحریک هیجان و ابراز احساسات کرد. سنگهای جلسات، مخصوصاً کشورهای آسیای شرقی میانه، شبهجزیره هند، هندوستان، پاکستانیها. جلسات، گاهی یک کلمه، یک بیت کسی میخواند، جلسه واقعاً منفجر میشود. واقعاً منفجر میشود. من دیدهام بعضی از این کلیپها را. مردم تا سرحد خودزنی پیش میروند. گاهی با یک شدت مردم احساسی و هیجانی هستند. هندی و پاکستانی. از فیلمهای هندی و اینها دیگر میشود قشنگ فهمید. کسی شعر، خلاصه، بیاید اینجا، جلساتی که توی حرم و اینها دارند، هم اینجا هم مشهد، جلسات گاهی بنشینید، شور و هیجان عجیبی دارند. واقعاً **ناله** حیدری که یک وقت عرض کردم. یعنی جلسه گر میگیرد. همان اول حس و حالی که دارد. یکی میآید بالا، منبر رفته، یکی آن وسط یک دمی میدهد، جمعیت آمده بنشیند. یک شور و هیجان **میکند**. یک بیت میخواند، جلسه منفجر میشود. زمینههای خوبی است. البته خب بعضی کشورها به خودی خود یختر **و** غیر احساسی و هیجانی **هستند**. بغلشان، آسیایی، خاور دور، ژاپن، چین و کره معروفاند دیگر. اینها خیلی هیجانی نیستند و اهل گریه و عاطفه و اینها ابداً نیستند. بستگی دارد، ولی در مجموع هر فرهنگی شعر دارد برای خودش و میراث آن فرهنگ روز افتخارات مفاخر **است**. بیشتر ضربالمثلها با همین ریتم ماندگاریاش واقعاً بالاست دیگر. **همگنسازی** اشعار باعث ماندگاری میشود. شما اگر یک حرف را به صورت شعر درآوردید، این درصد ماندگاریاش خیلی بیشتر است تا اینکه به صورت معمولی. مگر اینکه معمولیاش هم خیلی خاص باشید، الان سروش و دیگران و اینها قوه شعر دلشان خیلی قوی است و شاعرانه میگویند و این باعث میشود کلام بماند، ماندگار بشود، دست به دست بشود، جذاب باشد. وگرنه خیلیها هستند که حرف بهتر دارند، هنر را ندارند، ادبیات را ندارند، حرفشان هم خیلی خریداری **ندارد**.
شما تو فضای سیاسی، فضای فرهنگی، عقلی، گاهی دو بیت شعر، یک بیت شعر: «آثار ادب مرد به **ز** دولت». فضای سیاست چکار که نمیکن **ند**! میماند دیگر. بعضی عبارات، بعضی اشعار روح حماسی را ایجاد میکند تو سرباز. کدام شعر منطقی است؟ شعر منطقی میتواند باشد، قوه خیال درش تحریک میشود. بله، بیشتر چون فضا، فضای عشق و شعری که تو ارتباط با ذات مقدس حق، فضای عرفانی و اینها دارد، این دیگر ورای از برهان است. میرود تو فضای شهود. شهود اصلاً سلطان بر همه این حرفهاست. حالا یک نکتهای بود تا حالا تو صناعات خمس نگفته بودیم، آخرین در را میبندیم. گفتی شهود اصلاً ورای همه حرفهاست. علم حضوری است و اصلاً بالاتر از برهان و فلان و اینهاست. اشعار این شکلی خیلی وقتها رنگ و بوی شهود دارد، خصوصاً اشعار جناب حافظ. مرحوم خواجه، ایشان اشعارش جوشیده از حالات شهودی است. اینها دیگر از فضای قوه خیال و تو فضای شهود اصلاً خیالی نیست، عقلی هم نیست. از همه اینها دیگر گذر کرده است. برای عوام بله. «عظمت شب، آب حیاتم». حالا او تو شهودش چی دیده که من ندیدم؟ ولی ظاهر قضیه که نگاه میکنم من بروم **در** ظلمت، میروم توی عالمی، یک تاریکی میبینم، آب حیات هم دارم **دهنم** آب میافتد **و** بعد یکهو... حالا حافظ که یک هنر خیلی ویژهای دارد، چون واقعاً بینظیر است ایشان. کلمات را خیلی ایهامات را ترکیب کلمات و اینها، خب واقعاً فوقالعاده است. یعنی شما هم محتوا را در سطح عالی برسانی، هم عبارات. گاهی بعضی اینها را کار کردهاند. گاهی ایشان حالتی را میخواهد برای شما تصور بکنیم. دیگر چقدر این قوه خیال اثر دارد؟ میگوید مثلاً شما یک قیچی را، حالا الان خاطرم نیست، یک شعری را، یک غزلی را خیلی تو ابیات «بوسیدن گل» مطلبش بوسیدن است. این بیشتر کلماتی را آورده که توش دهان غنچه میشود. یعنی کسی از بیرون هم وقتی نگاه کند صورت این آدم را هی این دهان... خیلی هنر است دیگر. واقعاً اصلاً دیگر آخر هنر است. میگوید: «هرچه دارم، همه از دولت قرآن دارم». نه، برکت قرآن. هنری که در قرآن است. نمک به آدم بخورد خب.
پس روح حماسی را انسان میتواند تو سرباز ایجاد بکند. توی عوام مردم ایجاد بکند. برای دفاع از عقیده، دفاع از حق، برای حمایت از رهبران، تقویت رهبران، یا تحقیر رهبران. اوج هیجان، طرب، لذت، شادمانی، سرگرمی، مجالس غنا و شبنشینیها و اینها. برای به هیجان آوردن، تحریک غم تو مجالس مصیبت و عزا. داد مردم را در میآورد. گاهی یک بیت شعر تا اعماق دل آدم را واقعاً میسوزاند. چقدر حضرات معصومین واقعاً واکنش نسبت به شعر عجیب است. اینها که تو عالم خیال که زندگی نمیکنند که، ولی متأثر شدنشان از ابیات و اشعار خیلی جای تأمل دارد. یک مصراعی بیت خوانده میشود، چقدر مورد عنایت قرار میدهند شاعران و شعرا. معروف است آن داستان آن طلبهای که میرود خدمت امیرالمؤمنین، میگوید: آقا ما را برداشتید آوردید اینجا، نه پول خبری است، نه علم خبری است، وضع خیلی خراب است، ول میکنم میروم. شب خواب میبیند. خواب میبیند که حضرت امیر صلواتالله و سلامه علیه میفرمایند که شما پا میشوی میروی دهلی به نظرم **یا** کلکته هند، سراغ فلان فرماندار را میگیری، برایش این یک مصراع را **میگویی**. حالا این هم ایمان کسی. پایش را از نجف با بیپولی **میگذارد و** برود هندوستان، سراغ فرماندار را میگیرد، پیدا میکند و در میزند. تا او در را وا میکند، میگوید: **«به آسمان رود و کار آفتاب کند».** یک مصراع، دومش گفتند. این را ادامه **داد**. این خیلی منقلب میشود. گریه و شیون و زاری. **میگوید**: من یک مصراع گفته بودم، توش مانده بودم. گفتم هر که این را تکمیل بکند، ثروتم را بهش میدهم. آن هم بود که: **«به ذره گر نظر لطف بوتراب کند»**. تو مصراع دومش مانده بود. تا خود آقا فصل دوم را تکمیل کردند: **«به آسمان رود و کار آفتاب کند».** عیال خیلی وضع خوبی پیدا میکند، متأهل میشود و هم ثروتمند میشود. امیرالمؤمنین را ول میکنم، نتوانست **ول کند**. خلاصه این همه عنایات حضرات معصومین به شعر، شعرا و اشعار، نشان **میدهد** خب این چقدر اثرش بالاست و مد نظر حضرات است.
گاهی برای مشتعل کردن آتشی در طرف، آتش شوق، آتش شهوت. بهش میگویند تشبیب. تشبیب این است که کسی بنشیند زنی را اوصاف بکند، به نحوی که هیجانات و شهوات را تحریک بکند نسبت به او. تشبیب حرام است. اگر کسی به نسبت زن خاصی، زن مؤمنه محترمهای، این کار را انجام بدهد. تو مکاسب هم مرحوم شیخ یک بابی را برایش باز کردهاند. موتور امتحان شفاهی مکاسب گفت: تشبیب یعنی چی؟ گفتم یعنی **...** سؤال آنتیکشان این بود دیگر: تشبیب خیلی سخت **است**. خلاصه، اگر برای حلیله آدم باشد، اشکالی ندارد. کار خوبی است. انسان برای همسر خودش شعر بگوید. این هم بین قدما رایج بوده. یعنی جنبههای چیزیش غلبه دارد، هیجانی و اینها. برای همسرش تو تلگرام مثلاً یک غزلی بفرستد و خلاصه خیلی اثر دارد. خانمش نیست خلاصه. تشبیب مگر برای زن عفیفه محترمهای باشد و مؤمنه و چه و اینها. حتی برای فاسقش هم اختلاف **است**. **فیه حرام است**؟ پول گرفتنشم کمتر پیش میآید خانم برای آقا از این شعرها بگیرد.
فایده هفتم شعر هم این است که از انجام منکرات، پندی خلاصه گرفته بشود. پس پند و نصیحت و اینها هم فایده هفتم. یکی از منکرات و قواعد و اینها دور بکند، طرف را. اشعار حکیمانه این مثنوی **طاقدیس** مرحوم ملا احمد نراقی، واقعاً دیوان فوقالعادهای است. مثنوی **طاقدیس را** مطالعه بفرمایید. از این جهت اشعار اخلاقی آنها فوقالعاده است. بعضی اشعارش واقعاً بینظیر است، مثل آن ماجرای ملا احمد نراقی، ماجرای محمود میرفندرسکی. مثلاً تعریف میکند. برخی بزرگان میخوانند و ضجه میزنند، خیلی زیباست، خیلی زیباست. ما اینجا نداریم، نه متأسفانه. توی لپتاپ داریم، توی کتاب خوب.
فصل چهارم: بحث در شعر؛ تأثیر شعر در جانها سببش چیست؟ فلسفه این همه تأثیر چیست؟ چه باعث میشود که کلام شعری انقدر اثر داشته باشد؟ شعریت شعر به چیست؟ قوام شعر به چیست؟ دو تا سؤال. سؤال اول لطفاً باب چهارم فصل چهارم **پاسخ دهیم.** جواب سؤال دوم: فصل پنجم.
فلسفه این همه تأثیر این است که قوام شعر به تخیل، برانگیختن قوه خیال است. تخیل یکی از مهمترین اسباب تأثیر در نفوس مردم است. اکثراً تو قوه خیال**شان هستند**. اکثراً، صدی ۹۵ بلکه بیشتر، تو خیالات زندگی میکنند. دیگر در خدمت عزیز بودیم. ایشان فرمودند که خیلی مثال عجیبی زدند. بانک به شما زنگ بزند، بگوید که مبارک شما! جایزه قرعهکشی را بردید، یک ماشین ۵۰ میلیونی به شما. شما صبح بیایید تحویل بگیرید. باشد. شما تا فردا صبح چه حسی دارید؟ آدم خوابش نمیبرد دیگر، از شدت شوق. گفت: صبح که میروید به شما میگویند که آب... ببخشید، این دو تا عدد جابجا شده و اول فکر کردیم شمایید، بعداً فهمیدیم که فلانی است. جایزه افتاده به فلانی. خب، حالا چه حسی دارد؟ حالا شبش از ناراحتی خوابش نمیآید. گفت ایشان فرمود که این که یک شب از خوابش نبرد، یک شب از ناراحتی. این مگر وضع زندگیش فرقی کرد؟ زندگی همان بود. الان سهشنبه بود، دوشنبه چه فرقی داشت؟ تو قوه خیالش فقط تصرف **شده بود**. یعنی چون تو خیالات بود، غم خیالی و شادی خیالی **داشت**. تو واقعیت چیزی دستش نبود. نه تو واقعیت چیزی گیرش آمد، نه تو واقعیت چیزی از دست داد. در لذتهای دنیا مثل لذت در خواب است، خیالی است. واقعیت ندارد. واقعیت خیالش که دیگر هیچی، واقعیتش خیالی است. فکر میکند، خیال میکند دارد لذت میبرد. خیال میکنی که خوب است. خیال ملاصدرا میرود بالا، بله، مجرد میشود، **متّحد** میشود در صورت. مردم اکثراً همیناند دیگر. تو خیالات **اند**. ترس خیالی، شادی خیالی است. تو خیابان برای برجام شادی خیالی، غم خیالی، غصه خیالی. غصه میخوریم از اینکه کسی را از دست میدهیم. غصه ندارد که. مردن کسی که غصه ندارد، رحم دارد، ترحمبرانگیز است. لذا پیغمبر اکرم فرمودند که: من گریم، گریه فقدان نیست، گریه رحمت است. من گریم برای ابراهیم، گریه از دست دادن نیست که چرا از دست من رفت. ترحم است. انسان نسبت به یک موجود ضعیف ترحم میکند. کسی از این عالم رفت، وارد عالم دیگری شد. خوب است. نسبت به آن عالم، همه ما ضعف داریم، کمبود داریم. این هم واقعاً جای گریه دارد. برای خودمان، برای دیگران. نوع مردنها ترحمبرانگیز است. اصل مردنها ترحمبرانگیز است. ترحم برای خانواده طرف، خصوصاً این برای محرومیت از آن برکات معنوی است. فقدان ظاهری و جسمی و اینها نیست. ملعون! فقدان خیلی فرق **دارد**. بسته شدن در وحی. گریه برای این است، فقط همین اصلش این است دیگر. اصل زاری و گریه و اینها. نه، خب، این برکات معنوی. آن که نگاه به رسول، مرحوم شیخ انصاری زار میزدند توی مصیبت مادرشان، گفتند: آقا خودتان را کنترل کنید. فرمودند که: در برکات و رحمت به رویم بسته شد. من هرچی دارم... حالا کی بیاید به من نان بدهد؟ حالا کی برود سر کوچه برایمان نان بخرد؟ دیگر مردم گریه میکنند. مصیبت فقدان. درد نان، آب. بعداً مگر کی میخواهد بدهد؟ خیالی! غم خیالی، شادی خیالی. مردن کسی که غصه که ندارد که. مردن کسی به تعبیر استاد. شما مرز عراق وایستادید، لب مرز. یکی زودتر از مرز خارج شد، شما هم آمادهاید که از مرز خارج بشوید. پاسپورتش را نشان میدهد، میگوید: ما رفتیم. آن پشت وایمیستیم. تو هم بیا زار بزنیم، تو سرمان بزنیم این رفتش، ما چکار کنیم؟ بابا انشاءالله ما هم داریم میرویم، ما ملحق میشویم. «أنتم لنا فرط». شما جلوتر رفتید، ما هم داریم میآییم. جا بگیر برایمان. باور داشته باشد. کسی از قوه خیال درآمده باشد نسبت به معاد. ما موادمان خیالی است دیگر. توحید خیالی، معادمان خیالی است. یک وقتی یک سخنرانی داشتیم، امام حسین خیالی. عموم ماها توی مصیبتها و روضهها و اینها برای امام حسین خیالی داریم گریه میکنیم. ارتباط امام حسین خیالی است.
من: حسین واقعی همان که ارتباطمان با خدا، ارتباط با خدای خیالی است، نه خدای واقعی.
گفت: آقا! چرا ما هرچی دعا میکنیم مستجاب نمیشود؟ «لَعَلَّكُمْ تَدْعُونَ مَن لَا تَعْرِفُونَهُ». شما خدا خیالی دارید میکنید، خب جواب نمیدهد. خدا خیالی. البته همین خدای خیالی هم لفظشان اثر دارد. همان هم که میگویی یک کاری برایت میکند، اثر دارد تو عالم. اشک برای امام حسین خیالی هم آثار دارد. معرفت. زیارت با معرفت. اصلش این است که انسان زیارت کسی برود که آن منظور از قوه خیال خارج شده باشد. یعنی امام رضا خیالی نه. به قول استادمان: امام رضای مردم یا بیمارستان یا بانک حرم. بیا بیمارستان یا بانک. مردم یک مشکل پولی دارند، مشکل جسمی دارند. حرم امام رضا خیالی است دیگر. امام رضا خیالی یا دکتر، یک رئیس شعبه. جواب. خلاصه اینها همش در قوه خیال است. مردم تو خیال زندگی میکنند. لذا قوه خیال جذاب. خود همین تحریک قوه خیال جذابیت خودش را مینشیند. برای خودش خیالبافی میکند. صورتسازی میکند. با این صورت معاشقه میکند. وقتی توی مشاورههای **مان**، یک چیزهایی، یک طلبه آمده بود، میگفت که: من برای خودم یک همسر خیالی درست کردم. صبح تا شب باهاش مشغولم. گفتار و چی و اینها. با هم میرویم بیرون، ساندویچ میخوریم. با هم میرویم، نمیدانم چکار میکنیم. حرم میرویم، نمیدانم چکار میکنیم. بعضی قوه خیال خیلی واقعاً، بله دیگر. گذشته نیست. «بین العدمین». دو تا عدم: گذشته و آینده. دو تا عدم. انسان اسیر قوه خیال است که اسیر دو تا عدم میشود دیگر. تصویر گذشته و آینده. به هر حال اینها قوه خیال. قوه خیال هم تصویرسازی میکند، محاکات میکند. محاکات همان ادای فارسی که میگویم: ادای فلانی را درآورد. کاری که میمون انجام میدهد. تقلید آن شکلی میگویند محاکات و تمثیل. تمثیل قوه خیال. هرچی اینها، قوه خیال فعال بشود، صورتسازیها بیشتر باشد. یک وقت سر اینها صحبت شد. مردم جزئیات را بیشتر دوست دارند. هرچه جزئیتر باشد، متشخص باشد، صورت داشته باشد، قابل تصور باشد، برای مردم جذابتر است. عموم مردم خیالیاند. عموم مردم حسی. کتاب انسان، «تفسیر انسان به انسان» آیتالله جوادی آملی را بخوانید. کتاب خوبی است. آنجا در مورد قوه خیال و اینکه انسان باید قوه خیالش را بیاورد ذیل عقل متشابه، ذیل محکمات، آنجا ایشان بحث فرق هم میکند. شما یک وقت تصویر را مشاهده بکنی یا تمثیلش را برای شما بگویم. آن تمثیل گاهی اثرش بیشتر، جذابتر است. در روایات هم دارد: از نعمتهای دنیا هرآنچه که بشنوی جذابتر است از آنچه که میبینی. نعمتهای آخرت هرآنچه که میبینی جذابتر است از آنچه که میشنوی. الان ماها نعمتهای دنیا را واقعاً اینطوری که شنیدنش جذابتر است تا دیدنش.
دیروز یک متنی میخواندم. کسی گفته بود که ازدواج مثل چیست؟ ازدواج مثل گوجه سبز است. تو وقتی از بیرون نگاه میکنی، آب از دهنت راه میافتد، ولی همین که تو دهنت گذاشتی، دو تا گاز زدی، دیگر حالت به هم میخورد، میخواهی بالا بیاوری. حکایت لذتهای دنیاست. این از بیرونش جذابتر است. وصفش را آدم میشنود، برایش قشنگتر است تا مستقیم باهاش حسی بخواهد ارتباط برقرار کند. برعکس نعمت آخرت. آخرت دیدنی است. واقع **است**. خیال **را** تحریک میکند. هرآنچه که بشنوی جذابتر است. تو خیالی است دیگر. اونی که واقعی **است**، هرچی که ببینی جذابتر است. خیال، خب، خیلی صحبت کردیم دیگر. این چند وقت و اثر شعر هم که در خیال **است**. لذا این قوه خیال که فلسفه اثربخشی شعر است. یک نفر یک مدل خاصی حرف میزند، ولی شما تو قالب شعر، با تصویرسازی، مدل حرف زدن این آدم را تشبیه میکنی به کسی، به چیزی. خیلی اثرش بیشتر است تا اینکه خودمون حرف را تکرار بکنیم. مدل خود آن طرف حرف بزنیم. صورتسازی برای این خیلی جذابیتش بیشتر است. هر چقدر این تصویرسازی جذابتر باشد، جزئیتر باشد، گویاتر باشد، تأثیرش بر نفوس بیشتر است. لذا الان دیگر اصل هنر، هنر سینماست. آن هم کارهای جدیدی که در سینما انجام میدهند، چی میگویند بهش؟ شبیهسازی، **جلوهسازی**. یک چیز دیگر هم میگویند. کار جدیدی که خلاصه در فضای سینماست. فقط قوه خیالی، هیچی دیگر نیست. دایناسور از بالا میافتد و بعد نمیدانم چی چی میشود. آدمی نمیدانم یک چشم وسط کلش است و دو تا شاخک رو سرش است و پر میزند میرود بالا. محسن کارگاه گجت بود، جلوههای ویژه. جلوههای ویژه، خلاصه اثرش خیلی زیاد است. واسه همین هماهنگی برای صد بار، هزار بار **تاکید میکنیم، باید اینها را به کار گرفت که ما خوب غافلیم از این **موارد**. خوب تأثیر شعر تو نفسم از همین باب است. کلام شعری تصویر میسازد، مطلب را مجسم میکند. این تجسیم و تصویر باعث میشود که نفس ازش لذت ببرد و متأثر بشود. برای همین گفتند که شاعر مثل نقاش میماند که با نوک قلمش صورتسازی میکند. در قالب کلمات، ابیات دارد صورت میسازد و زنده است برای مخاطب، صورت زیبایی. بله. من یک بیت شعری یک وقت شنیدم، خیلی به وجد آمدم. چی؟ مصراع اولش: «چشات پشت شیشه عینک، ناراحت». عینکی هستی. «عسل تو شیشه هم باشه، قشنگه». عسل تو شیشه هم باشه، قشنگ است. خیلی صورتسازی، قوه خیال قوی در این شاعر. که خب چشم را چشم عسلیه دیگر. عسل را تشبیه کرده به چشمی که پشت عینک است، به عسلی که تو شیشه است. اثر چیست؟ آن کسی که خجالت میکشد از اینکه چشمش پشت عینک است، به وجد میآید. خیال اثر دارد. کلاً موضعش برعکس میشود. از یک حالت تدافعی میآید به یک حالت افتخار. این همان زندهسازی است، همان قوه بخشیدن. چهار فصل از این فصول خواندیم، فصل بعدی انشاءالله در جلسه بعد مطرح خواهیم کرد و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهارم
منطق
جلسه پنجم
منطق
جلسه ششم
منطق
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
جلسه پنجم
منطق
در حال بارگذاری نظرات...