‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسماللهالرحمنالرحیم
آخرین بحث از صنعت خطابه، از صنعت «خمس»، بحث توابع است. ما در توابع چهار بحث داریم: یکی مقدمهای که مطرح میشود (تمهیدی)، بعد حال الفاظ، بعد نظم و ترتیبِ اقوال خطابی و اخذ به وجوه.
در تمهید، عرض ما این است که معنای عمود و اعوان روشن شد. عرض کردیم که اعوان دو قسم است: یکی استدراجات و دیگری شهادت. استدراجات خودش دو قسم است و شهادت هم دو قسم. سه ضربدر دو میشود شش! گفتیم که نفس عمود خارج از اینهاست. استدراجات و اینها بخش تزیینی دارند. از حقیقت خطابه خارج، ملحقات و متممات، نقش تزیینی دارند. خطیب هم از اینها استفاده میکند، به خاطر اینکه مستمع را آماده بکند برای اینکه حرف را بپذیرد. ربطی به خطیب و مستمع مستقیماً ندارد، ولی خطاب با اینها هم کامل نمیشود؛ در واقع بدون اینها کامله، ولی این حکم آن تزیین غذا را دارد. غذا آماده است، پخته است و خاصیت غذایی دارد، ولی خوب جذابیت ندارد. استدراجات کارش فقط تزیین غذاست. عمود قضیه، عمود ما بله، عملیات پختوپز را انجام میدهد. با آن، از آشپزخانه تا سفره است دیگر، نه دیگر پخت تو همان عمود است در اذهان. ما شهادت میپزیم، این فقط سفرهآرایی میکنیم، تزیینات روشه. این پلویی که پخته شده را، این شلهزردی که پخته شده را، رویش تزیین میکنیم، قشنگ میشود. نفس مخاطب خوشش میآید که این را بخورد. این همان خاصیت چیز را دارد. غذا آماده است، بدون اینها هم آماده است. سیستم فکر میکنم اینطوریه که این تزیین خیلی اثر دارد. بله، بله، عرف بین ما هم همینطور است گاهی. بله، بله از جهت نفس تأثیرگذاری بر نفس، وگرنه از جهت منطقی، اصل همان عمود است.
اموری که جزء توابع خطاب محسوب میشود سه قسمت است: یکی اموری هستند که مربوط به خود لفظ، مربوط به خود قولند. یکی اموریاند که مربوط به نظم و ترتیب الفاظ. یکی اموریاند که مربوط به اخذ به وجوه. حالا میخواهم هرکدام از این سه تا را توضیح بدهم.
**اولی: حال الفاظ**
حال الفاظ یعنی اموری که به هیئت لفظ تعلق دارد، یعنی قواعدی که مربوط به هیئت لفظ است. حالا چه به هیئت مفرد، چه به هیئت مرکبات. مفرد مثل فعل ماضی و مضارع و اینها. مرکبات مثل جمله اسمیه و فعلیه. در این رابطه مهمترین مسائلی که باید خطیب رعایت بکند، ده نکته است. ده امر که ساده است؛ بخش سادهای است، مطالب خاصی ندارد.
**امر اول:** الفاظی که به کار میبرد باید مطابق با قواعد صرف و نحو و متناسب با دستور زبان همان قومی باشد که خطیب به زبان آنها سخن میگوید. اگر عربی دارد صحبت میکند، این فعل ماضی مجهول را "ضُرِبَ" بگوید. یا فارسی دارد صحبت میکند، ماضی بعید را مثلاً تشخیص بدهد از ماضی استمراری. در بعضی زبانها، گویشهای فارسی من ببینم ماضی استمراری، ماضی نقلی ندارد، ماضی ساده است. همهچیزش مثلاً ماضی نقلی و ساده است. میگویم بعضی گویشها را تعجب میکردم، اصلاً نمیفهمیدم. یعنی مثلاً دیگر از همین اهالی همین گویشها تو حرم امام رضا میخواست از من بپرسد شما تا حالا تو این شهر سخنرانی کردهای؟ گفت: "حاج آقا شما اینجا سخنرانی کردی؟" گفتم: "چی؟" "کردی" سخنرانی "کردی؟" "کردهای" ماضی نقلیه است، این دارد "کردی" ماضی ساده میگوید. مثلاً "دیدهای" را میخواهد بگوید "فلان چیز را تا حالا دیدهای؟ دیدهای؟" خوب اینها لطمه میزند دیگر به خطابه. اگر لفظی غلط تلفظ بشود، قواعد آن زبان مراعات نشود، شما ببینید حضرت آقا چقدر دقیق "ابهت"، تکرار، چهمیدانم کلماتی که باید آنجوری که باید قرائت شود، آنجوری که باید تلفظ شود، دقیقاً همینجوری تلفظ میشود. با توجه به مثلاً ما میگوییم "پیارسال"، "پیرارسال". "پیرار" درست است، نه "پیار". و خب این دقت است دیگر. باید خطیب باید دقیقاً این واژهها را بشناسد. وقتی مراعات نشود، اثر نفوس کم میشود. لذا یک خطیب باید واژهشناس باشد. این کتاب "غلط ننویسیم" مرحوم نجفی را که برادرم اینجا داشته باشید. باید ما اینجا فقط یک "هوسِ" کتابهای ادبی برای همینکه چجوری صحبت بکنیم، چی بنویسیم و اینها. بیاید قفسه کتاب. کتابهای خوبی در این زمینه است که از همین ابوالحسن نجفی مثلاً برخیاش مال ایشان است. یادگرفتن واژگان درست و استفادهکردن از واژگان غلط از اینها در خطابه و مخصوصاً در متن نوشتار، خوب خیلی اثر دارد. تأثیر این بحث خطابه در نویسندگی هم مطّلع است. بسیاری از نکاتش، کسی میخواهد متن خوبی بنویسد، قلم خوبی داشته باشد، باید اینها را رعایت کند.
**دومین امر** این است که الفاظی که به کار میبرد باید از جهت معانی صحیح باشد، صادق باشد، مطابق با واقع باشد، یعنی مثلاً مبالغات افراطی نکند، چیزهایی نگوید که واضحالکذب باشد. بعضی ادبیات چون ادبیات مبالغه است دیگر، حالا مینشیند صدبار: "به ما تجاوز کردن، تجاوز کردن." قشنگ یک جوری مسئله را بزرگ میکند که طرف اگر میخواست قبلش هم یک احتمالی بدهد برای صحت، با این شدت مبالغه کلاً دیگر زیر بار نمیرود، "اینها اصل ماجرا حق نیست. نمیشود اینجوری که این دارد، اصلاً نمیشود واقعیت داشته باشد." "رفتیم کوه مثلاً پام سر خورد افتادم، کوهم افتاد روم." برنامه تلویزیونی در واقع بود، ضربالمثل شد، که مبالغه میکرد. درد و رنجهایش را میگفت: "من رفتم کوه افتادم، کوهم افتاد روم." یعنی آدم اول که میشنود، میخواهد یک "تعلمی" برایش حاصل شود که این چی شده و اینها تا این را بیشتر بفهمد، در حالی که این اصل ماجرا حق است، این افتاده، ضربه هم خورده، آسیب هم دیده. تیکه آخر میآید خلاصه کار را خراب میکند. مبالغهها خطیب را متهم میکند به کذب.
**امر سوم** این است که الفاظی را به کار ببرد که از جهت اسلوب و روش رکیک نباشد یا خیلی عامیانه نباشد. حرف کوچهبازاری نزند یا حرفهای تصنعی و پرپیچوخم نباشد. اصطلاحات علمی که دیگر خیلی خیلی هایکلاس است، دیگر اصلاً مستمع نمیداند. باید بیاید سالیان سال تو آن فضای آن علم کار بکند و تحقیق بکند تا بفهمد ایشان این واژه را با این معنایی که دارد میگوید، منظورش چی است؟ پس نه خیلی کوچهبازاری نه خیلی تخصصی. میانه. یک خورده حالا گاهی در نویسندگی امام علی گفتش که حالا تو هر صفحه یکی دو تا واژه نافهمیدنی هم بنویسید، کلاس کار را میبرد بالا. و این تلقین نفهمی به مخاطب یک حس خوبی دارد. برای مخاطب اتفاقاً یعنی باعث میشود که در برابر شما کرنش بکند، احساس میکنید که شما چیزهایی دارید که او ندارد، برای تحصیل این باید دنبال شما راه بیفتد. ولی وقتی این زیاد از حد بشود، برعکس میشود. فکر میکند که شما یک سری چیزها را ندارید که آن هم عبارت پس از عقل این به شما تلقین بکند به شما یاد بدهد. خلاصه از آن ور هم خیلی بخواهد انسان ساده صحبت بکند، در حد کوچهبازاری، باز متهم میشود به اینکه "انگار پس باید یک میانهای را بگیریم."
**نکته چهارم** این است که الفاظی که به کار میبرد وافی به معانی خودشان باشند، بدون زیادی در کلام که بخواهد لغو و فضول از کلام باشد و نقصانی که بخواهد مخل باشد.
**پنجمین نکته** این است که حشو نداشته باشد، زائد نداشته باشد، حاشیه نرود. گاهی آنقدر یک متن، یک گفتار حاشیه دارد که دیگر اصل مطلب فراموش میشود، گم میشود یا اصل بحث پیچیده میشود. مخاطب میپرسد اصل بحث چی است؟ ایشان موضوع سخنرانی چی است؟ بدترین نوع سخنرانی، سخنرانیهایی است که مخاطب آخر را در فایل صوتی نمیتواند موضوع بنویسد. نمیشود بگویی حاج آقا در مورد چی صحبت کرد؟ بدترین نوع سخنرانی که خیلی هم زیاد است، بهخصوصکه اطرافمان همینطوری است. شما میروی مجلس ختم مینشینی، ببینید سخنرانیها، خطابتها در چه وضعی هستند. بنده خوب چند باری پیش آمده اجباراً نشستم در این مجالس. خطیب خیلی زور زدهام ببینم موضوع سخنرانی چی میخواهد بگوید. مینشیند بالا منبر به مناسبتی هرچی آمد، بله به قول آقای رحیم پور ازغدی میگفت تو راه تاکسی، آره، سخنرانی که در مورد مصادیق دزدی صحبت میکرد، یک جمع خصوصی بود چند نفری بودیم. دزدی انواع و اقسام دارد. آن طلبهای هم که برای سخنرانی فکر نکرده تو تاکسی نشسته، تو خیابان چه دعوایی میشود، چه اتفاقی میافتد، تو تاکسی چی میشنود که همان را بیاید برود بالا منبر، پرورش بدهد، موضوع بکند. "این پاکتی که دارد میگیرد دزدیه. کاری داری؟ پول میگیری که کار نکردی." در واقع مطالعه خوب میشود حاشیه دیگر. شنیدی از اینجا به آنجا، از آنجا به آنجا. بعضی وقتها هیچ ربطی هم مطالب به همدیگر ندارند. ربطی تولید میکند بین اینها.
**نکته ششم** این است که ابهام و ایهام؟ بله، حشو به معنای زائد و زوائد و اینها که خب ربط به حاشیه پیدا میکند. ششم این است که ابهام و ایهام نداشته باشد. ابهام یعنی کلیگویی و مجمل. ایهام هم یعنی موهم معانی دیگر باشد. مخاطب به اشتباه بیفتد. حرفهای دوپهلو، چندپهلو. باید واضح، شفاف، روشن، انقلابی باشد. انسان دیپلمات نباشد. انقلابی حرف خود را صریح و صادقانه میگوید. دیپلمات چیزی میگوید و چیز دیگر اراده میکند. الان هم مملکت با یک رهبری دارد میچرخد که سید انقلابی است، یک رئیس جمهوری که شیخ دیپلمات است. چی میشود؟ چه معلقهای میشود! و فصاحت و بلاغت را در آن حد اعلا به کار ببرد. مدل کاهنان صحبت نکند. خلاصه ما توی مغالطه هم داشتیم دیگر، ابهامه در مغ مبهمگویی، کلیگویی. "به زودی خبر خوشی بهت میرسد." خطیب بخواهیم اینجوری صحبت بکند یا مثلاً رجل سیاسی بخواهد، خیلی واقعاً زننده است. همهاش کلیات و مبهم و حرفهای بیسر و ته.
**هفتمین نکته** این است که از لحاظ ایجاز و اطناب، حد وسط را رعایت کند. ایجاز یعنی مختصر بودن، اطناب یعنی طول دادن. نه آنجور موجز حرف بزند که مخل مقصود شود، نه آنجا طولانی صحبت بکنیم که ممل باشد. نه ایجاز مُخل، نه اطناب مُمل. که حالا اینها را در بلاغت مفصل در مورد ایجاز و اطناب و اینها باب جداگانهای است و رویش بحث میشود. شنوندهها فرق میکنند. یک جایی شایسته است که شما موجز بگویید، مجلس علما، فقه، اصلاً روایت ترجمه کردنش غلط است. یک جایی محضر عوام، شما باید هی مطلب را توضیح بدهید، اطناب داشته باشد. عربی خواندنش غلط باشد. جایگاه مطلب مهم است. آدم چند بار تکرار میکند. همان نکته اصلی که در بلاغت گفته میشود: مقتضای حال. حال مخاطب را باید فهمید و سنجید و متناسب با همان صحبت کرد.
**نکته هشتم** این است که الفاظ غیرمتداول، غریب، غیررایج یا عباراتی که شنونده از شنیدنش مشمئز میشود، مثل الفاظ رکیک، فحش، ناسزا. برخی اساتید خیلی پرهیز دارند از اینکه واژه "سگ" را مثلاً به کار ببرند، میگویند "کل" (الاغ). "حمار" (الاغ). خود همین تلفظ این لفظ را هم "کَنّده" بهکراهت، یک جوری شروع میشود بیان آن. لطافتی دارد در خودشان، یک حسی ایجاد میکند یا مخاطب وقتی میشنود، سریع یک حالی پیدا میکند. عوامل طلبگی، بچه بودیم دیگر، خام بودیم. حالا... آمدی سؤالی پرسید. بعد من میخواستم مثلاً در مورد اینکه اکثریت حرفشان ملاک نیست، جوابش را بدهم. باید مثلاً میگفتم که خب اکثریت ملاک نیستند. گفتم "شعور میدونی یعنی چی؟" گفت: "بله." "شعور میدونی یعنی چی؟" یعنی طرف سؤال کرد. گفتم "شعور میدونی یعنی چی؟" دقیقاً فکر کرد که دارم میگویم "شُعُور." خب این واژهای که رنجیدگی میآورد دیگر. همانجا دیگر اصلاً مخاطب گوش نمیدهد بقیه حرفها. آنقدر الان حالش بد است، آنقدر متنفر شد از این نوع حرف زدن. بله. من یک وقتی پیامی میخواستم واتساپ به کسی از آن طرفم یک خورده مشکلاتی. یک مطلبی را میخواستم بهش بگویم. بعد تلگرام آدم تیکه تیکه میدهد دیگر، هر جمله را یک خط میدهد. من مثلاً گفتم که "گروهی رفته بود." میخواستم بگویم که "کار خوبی کردی رفتی برای خودت. مثلاً از جهت خودت خوب است که چه کار خوبی کردی که رفتی." او هم شروع کرد یک فحش مشتی به ما داد. اشتباه کردم، نباید این مدلی میرفتم. رکیک بودن در کلام یعنی شما تا میخواهی بیایی توضیح بدهی، طرف دیگر رفته. بله. خدا رحمت کند مرحوم علامه دکتر سید جعفر شهیدی را. ایشان فرموده بودند که: نویسنده بود، قلم خیلی گیرا و رسا. "دانشجویی تو دانشگاه تهران آمد پیش من، یک متنی نوشته بود داد به من. من بخوانم، نظر بدهم در مورد اینکه قلمش خوب است یا نه. متن را داد، من خواندم، آمد گفت: "استاد، چی شد؟" متن را بهش دادم، همانجوری که دادم. گفتم: "خیلی بد بود." گفت: "این هم گریه با عصبانیت. جز بغلش دررفت. گفت: "این واینستاد بقیهاش را بگویم. من میخواستم ادامه بدهم. ادامه داشت، خواستم بگویم خیلی بد بود مثل چی؟" دقیقاً آنطوری که استاد من اولین باری که متن من را خواند به من گفت. میخواستم این را بهش بگویم خیلی بد است. بله. یعنی شما اول میخواهی یک چیزی بگویی، بعداً میخواهی تخصیصش بزنی یا بعداً جای دیگر اصلاً توضیح شما را بشنود و اینها. اینجوری به کار بردن این الفاظ و اینها که خب جایی هم اصلاً اختصاص ندارد که انسان تکیه کند. حضرت آقا به مجلس خبرگان فرمودند دیگر. فرمودند یک جاهایی صراحت لازم است. ما میگوییم صراحت، شفافیت. ولی یک جاهایی "تقیه" لازم است. شما باید با کنایه حرف بزنیم. با کنایه بگوییم، اسم نیاوریم. روشن، مستقیم. اسم آقای فلانی در این مملکت چه میکند. فرزندان چه میکنند. خب مدرسه را نابود کردی کلاً. این دو کلمه. با کنایه که مردم بفهمند. شما نتوانید دام به تله ندهید. "گفتم کیه؟" یک چهار تا کد میدهید همه میفهمند منظورت کیه. درحالیکه کسی هم معرفی نکرد.
**نکته نهم** این است که حرفهای خطیب باید مشتمل باشد بر محسنات بدیعی؛ یعنی آن محسنات لفظی و معنوی که در علم بدیع به کار میرود و استعارات مجازی که علاقه مشابهت دارد با حقیقت. و مجازات مطلق، مجازاتی که علاقه دارد با حقیقت و تشبیهات. تشبیهات معقول به محسوس. "العلم فی الصغر کنقش فی الحجر." خوب اینها همه یک اثر خیلی زیادی دارد در حلاوت کلام و جاذبه کلام و افزایش حلاوت کلام. ولی باید خطیب هم بداند که بعضی از اینها بوی قرابتهایی دارد، یک بیگانگی با فهم مردم دارد. لذا مواظب باشد که هر تشبیه و استعارهای را به کار نبرد. راه افراط نرود. باید از حد اعتدال خارج نشود. تا جایی که میتواند از آن استعارهها و تشبیهات و اینها استفاده بکند که به فهم عامه نزدیکتر است. بین مردم ضربالمثل. خیلی بحثهای مباحثی است که در بلاغت مطرح میشود.
**و نکته دهم** این هم جملاتی را به کار ببرد "مظفّر" مثل غریب، تو مجلس رفقا. چطور بالاخره فضولشان فایده دارد ولی جا را تنگ میکنی. انقباضی میآورد در نفوس. انسی ندارد مخاطب باهاش. فایده دارد ولی یک جوری بله، تنگنا ایجاد میکند و مطلب آخر هم این است که جملاتی که به کار میرود مزدوج باشد. دو جمله، دو جمله مثل هم باشد. مقاطعش موزون باشد، هماهنگ باشد، مثل نهجالبلاغه دیگر. واقعاً فوقالعاده است؛ یعنی مخصوصاً خطابتهای نهجالبلاغه، عبارات امیرالمؤمنین فوقالعاده است. انواعی هم دارد البته. این وزنی که میگوییم غیر از آن وزن نیست که بعداً در شعر اشاره خواهد شد. چون در شعر نکته اصلی این است که موزون باشد، نه اینکه موازنه داشته باشد. جملات، خانه موازنه و معادله از جهات چیست؟
یکیاش این است که مقاطع جملات از جهت طولانی بودن و کوتاه بودن به هم شبیه باشد، هرچند حروف و کلمات برابر نباشد. مثلاً "به کثرت صمت تکون الحیبه، بنصفه یک الموصرون." دو قطعه به فلان فلان حاصل میشود. هرچند برابر هم نیستا. یعنی بخش اول یک کلمه است، بخش دوم دو کلمه است. ولی از جهت چیز موزون است. فلان فلان، اینجوری بشود آنجوری یک کلمه جواب. یا اینکه عدد کلمات هر مقطعی با مقطع دیگر حتی الامکان مساوی باشد. "العلم وراثت کریمه، الاداب حلال مجدّده."
**نکته سوم** هم این است که کلمات هر مقطع در عین حالی که مساویاند، شبیه هم باشند از حیث حروف هم متعادل. مثلاً اول هر کاری معمولاً حالت تصنعیاش بیشتر است، معمولاً اواخر هر کاری حالت طبیعی قویتر میشود. ترجمهی "ما یکون التسنع فی اوائله و اقوا ما یکون الطبع فی اواخره." این عبارت عربی و نکته چهارم این است که مقاطع جملات در عین حالی که از حیث "مد" (یعنی کلام کشیده باشد یا عدم) موزوناند، آن امور قبلی را هم داشته باشد. در همه اینها، "مع ذلک، فی مع آنها این هم داشته باشد." مثل "طلب العاده افضل الافکار، کسب الفضیله انفع الاعمال." افکار معادل اعمال است. در مد، از جهت مد ما مراعات کردیم.
**نکته بعدی** هم این است که حروفی که آخر هر مقطعی میآید با همدیگر تشابه داشته باشد وقتی کلام سجع "الصبر علی الفقر قناعه، و صبر علی الذل وراعه." خب، غرر الحکم الی ماشاءالله اینطور داریم. در حکمتهای نهجالبلاغه زیاد است. برای بهترین وزنها توی جملات این است که دو جمله یا حداکثر سه جمله باشند موزون باشند. خیلی جاها دیگر از این بیشتر، مثل چهار تا جمله بالاتر و اینها اصلاً دیگر زیبا نیست. بلکه اصلاً جایز نیست، تکلف منقوت، تکلفی که مورد نفرتآفرین است.
**نظم و ترتیب اقوال خطابیس**
نکته بعدی یعنی مطلب بعدی نظم و ترتیب اقوال خطابی است. هر کلامی از هر متکّلمی که به منظوری القا میشود برای توضیح و تبیین مطلبی میآید، این دو جزء دارد، دو رکن دارد. یکی از اینها را "مدّعا" میگویند، یکی را "دلیل بر مُدّعا". فرقی هم نمیکند خطابی باشد یا برهانی باشد یا جدلی باشد. نظم طبیعی اقتضا میکند که آن کسی که دارد حرف میزند اول ادعایش را بیاورد بعد اثبات بکند. نوعاً هم همینطور است. ولی گاهی مصلحت اقناع مردم که خب هدف خطیب هم هست، اقتضا میکند که عکس بشود. یعنی اول دلیل را بیاورد بعد مدّعا. یعنی اول امر را اثبات بکند بعد مدّعا را مطرح کند. خب، حالا کجا باید آن ترتیب طبیعی را مراعات کرد، کجا باید بهعکس عمل کرد؟ کجا اول دلیل بیاید بعد مدّعا، کجا اول مدّعا بیاید بعد دلیل؟ این ضابطه خاصی ندارد، بستگی به خطیب دارد، کجا میخواهد از این شیوه طبیعی استفاده غیرطبیعی استفاده کند. خوب این هم یک قانون کلی است. توی هر کلامی که در مقام تبیین مطلبی باشد، جاری است.
اما جدای از آن بحثهایی که تا حالا داشتیم، سه تا نکته رعایت خطیب و خطابه. اینها را مراعات کند. و آن هم این سه تاست. اولیش تصدیر، دومین اختصاص، سومین خاتمه. تصدیر، اختصاص، خاتمه.
**تصدیر** چیست؟ آن حرفی است که پیشاپیش کلام میآید، مقدمه است برای کلام خطیب که خب این مقدمه از "مقدمه الجیش" گرفته شده. آن کسی که پیشاپیش سپاهی لشکری حرکت میکند، پیشاهنگ، اصطلاحاً. خوب، چرا این مقدمه را میآوریم؟ میخواهیم یک اشاره دوری داشته باشیم به غرض، به مقصود اصلی. باید مشعر به آن هدف اصلی خطیب باشد. گاهی بهش برائت استهلالیه هم میگویند. شما مقدمه میآوری، توی مقدمه اصطلاحاتی به کار میبری که مشخص میکند در مورد چی میخواهی صحبت بکنی. قرائت برائت استهلالیّه. مثل کسی که ماه را میرود ببیند. این اول بحث، خلاصه یک نمایی میدهد از آن صحنه مطلب با چهار تا کلمه خاص. شما اول صمدیه را ملاحظه بفرمائید. اصطلاحاتی که کاربرد نصب و رفع و فلان، اینها همه را مرحوم شیخ بها در قالب صلوات بر پیامبر آورده. سلام بر آن آقایی که ناصب است، نمیدانم چی چی بود، رافع است نمیدانم چی بود، جار است چی بود، فلان بود. همه اصطلاحات نحوی را در قالب یک مقدمه بیان کرد. مثل مقدمه توی کلام خطابی، مثل تنه، تنحن کردن (سرفهکردن). کی مؤذن قبل از اذان تنحنن میکند؟ یک قاری قرآن قبل از تلاوت تنحنح میکند؟ گلو یا ترنم آوای نرمی دارد آوازهخوان آن خواننده اول یک دمی میگیرد بعد با همان شروع میکند.
هر امر مهمی هم که هدف گوینده است، گوینده میخواهد توجه مخاطب به آن جلب بکند، این آن امر مهم شایسته است که مَصْدَر باشد. یعنی صدرش یک چیزی بیاید که مُشْعِر به آن باشد تا مطلب بهتر جا بیفتد. بهترین شیوه هم در خطابه این است که حرفهای خطیب مَصْدَر باشد به چیزهایی که مُشْعِر به مقصودش است. تلویحاً مطلب اصلی را برساند. سرش این است که مقدمه با مقصود اصلی جنبه مهیا کردن دارد دیگر. مخاطب را آماده میکند برای اینکه آن شرایط فراهم بشود که بتواند آن هدف اصلی و آن غایتی که مد نظرش است را بیاورد برای مخاطب. مثلاً یک خطیبی میخواهد درباره فتح و ظفر صحبت بکند. مقدمهچینی بکند. میآید "الحمدلله الذی معزّ اولیائه و قاهرَ اعدائه..." عبارات امیرالمؤمنین را تو آن تصدیرش، خطبهها را شما میتوانید بفهمید که این خطبه در مورد چی میخواهد صحبت بکند. یا گاهی آیات قرآن یک تصدیری کانههو دارد در یک سوره. اولی که شروع میکند توی بحث حروف مقطعه عرض میکردیم حروف مقطعه، آن سورههایی که حروف مقطعش برابر است، تصویرش هم با همدیگر برابر با سورههای مشابه است. بعد "الف لام را" مثلاً همیشه یک مطلب میآید. بعد "الف لام میم" همیشه یک نوع مطلب میآید. این انگار تصدیری است برای اینکه وارد بحث اصلی بشود. مثل کسی که تو مجلس سیدالشهدا منبر میرود. مقدمه خطابه اش، یعنی سلام و صلوات و درود به امام حسین و یارانش. یک کمی در مدح و منقبت اینها سخن میگوید، دادخواهی میکند، تظلم میکند. بعد وارد ذکر مصیبت میشود.
و اختصاص و اینها میشود. آنی که نامه مینویسند. نامه را با یک عبارتی شروع میکند: "ای نام تو بهترین سرآغاز. بینام تو نام کی کنم به نام نمیدانم خداوند جانآفرین فلان." یکی نوشته بود: "به نام تکنوازنده گیتار هستی." بعد میآید میرود سراغ اصل مطلب و اینها. این همان اول یک عباراتی میآورد، مُشعِر به آن غرض از نامه است. میشود تقریباً سریع همانجا فهمید که چی چی میخواهد بگوید. وقتی قرار شد که تصدیر داشته باشد، دو تا نکته را باید خطیب مد نظر داشته باشد در تصدیر. یکی اینکه خطابش را به آن چیزهایی که تنفر میآورد برای شنونده، خشمش برانگیخته میشود، غرضش برانگیخته میشود، با اینها آغاز نکند. مثلاً موقع جشن و سرور این فال بد نزند، نمیدانم از جنگ نگوید، از بدبختی نگوید. یا مثلاً دارد برای جنگ پیام میدهد از خوشی و مثلاً پیام تسلیت دارد میگوید به یک خانوادهای، تصدیر را مثلاً حماسی آورده. مثلاً میگویم در مورد یک شهید مثلاً شما پیام، خوب، بازیگر از دنیا رفته. شما اول میآیی یک پیام میدهی، اولش مثلاً خیلی شادانه است، خیلی خوشحالی و میگویی "شما این بابا مرد؟ ملت ایران غرق در سرور است که همچین بازیگرانی را تربیت کرده است." تو مجلس عزا حرف شادانه نزند. برخی تابع شادانه، غمگینانه نگوید یا از همان اول چیزهایی که دلالت بر بزرگی و اینها دارد. بله. "این مطلب را، این نامهایست از طرف کسی که مثل او در عالم فیزیک نیامده است." مثلاً تصویر کلی با خودشیفتگی و خودستایی، خودستایی نباشد. نه. خلاصه شنونده رمش پیدا میکند. تا جایی که میشود مقدمه کوتاه باشد، مختصر و مفید، مختصر غیرمخل، مختصری که عبارت برساند، رسا باشد، مراد را برساند، آن اطاله ممل نباشد. خطابه یک مدحی بکند یک ذمی بکند. خب توی تصدیر یک اشارهای به آن مدح دارد یک اشارهای به آن ذم. به هر حال، تصدیر باید از عباراتی نباشد که یکی تکرار مکررات باشد، صد بار همه شنیده باشند، همه بدانند یا اطاله باشد، پوچ باشد، بیهوده باشد. اینها نباید شروع بکنند. تصدیر را در مورد یک بحثی میخواهم صحبت بکنم، از همان اول در مورد حجاب میخواهم صحبت بکنم، تصدیرِ بحثش یک چیزی است که همه شنیدهاند، همه بلدند، حال همه هم به هم میخورد. سریع پا میشوند میروند که حالا عوض میکنند. تصدیر را رو تصدیر، هنرمندانه میشود یک جوری شما وارد بحث بشوی که اصلاً کسی فکر نکند از اینجا میخواست تو دل بحث بیاید. کاملاً غافلگیر میکند مخاطب. با اینکه موضوع موضوعی است که همه میدانند، نوع ورود، از اینجا وارد شدن، از این منظر نگاه کردن، خیلی هنرمندانه است. تصدیر خیلی مهم است. تصدیر یا مثلاً مثل اعتذار. یکی از مشاجرات بود، اصلاً شما تصدیر را کلاً میگذاری کنار، مستقیم وارد اصل بحث میشوی، از کیان خود دفاع میکند. اینجا دیگر مقدمه آوردن و توضیح واضحات و اینها تکرار مکررات دیگر. کسی حرف را گوش نمیدهد. شما صاف میروی سراغ اینکه "آقا به ما ظلم کردند." "آقا فلان." و "میدانید ظلم چقدر بد است؟" "میدانید کسی به کسی خیانت بکند؟" "آقا ول کن تو را خدا." تا بخواهد اینها را بگوید، همه دیگر خوابشان برده.
**اختصاص**
خوب بحث بعدی اختصاص است. داستانسرایی. بعد از اینکه مقدمه را گفت، میآید سراغ قصههای کوتاه، شیرین، لطیفه. اینها را مطرح میکند که خوب خیلی اثر دارد بر اقناع مخاطب و غرض خطیب ادا میکند. الان یکی از رشتههاست. خلاصه روش یک بحث مفصل است. القصه فی الاصول الاخره، ادبیات و فن، قائم به ذات خود یک علمیست، اصلاً یک مهارتی است. در روزگار جدید یک باب جدایی دانشکدهای اصلاً یک رشتهای است، بحث داستان و قصه و اینها که خوب خیلی هم واقعاً اثر گذاشته. شما ببینید اثر یک فیلم، فیلمنامه خوب اینها گاهی از هزاران ساعت سخنرانی، هزاران جلد کتاب بیشتر اثری که روی نفوس دارد، روی مردم دارد. دو کلمه شما به تصویر میکشید مظلومیت شهید. فیلم مختارنامه را ببینید. واقعاً بعضی از سکانسهایش معادل چندین سال مجالس روضه ماست، شکی ندارم. سکانسی که مثلاً نشان میدهد حضرت علیاصغر روی دست حضرت سیدالشهداست یا آن لحظهای که ذوالجناح دارد برمیگردد خیمه. وضعی که مثلاً آن زنها دارند. گاهی معادل صدها سال، دهها سال سخن گفتن در مورد این واقعه است. مثلاً تو فیلم مردان آنجلس یک سری از گرهها و ابهاماتی که نسبت به این واقعه داشتیم با دیدن این فیلم برایم برطرف شد. فیلم ملکه سلیمان. یک سؤالی که در مورد این آیه داشتم که مثلاً حضرت سلیمان چطور با خودش مواجه شد، این را تو قالب فیلم وقتی آمد برایم حل شد. کار فیلم این است اساساً. داستانسرایی یعنی شما ببینید ذهنها یک نکته خیلی مهمی است در خطابه. اگر بخواهم همه بحث خطابه را یک کلمه بکنم، یک عبارت بکنم، این را میگویم: عموم مردم، ذهنها... ببینید ما یک عقل داریم، یک خیال. خیال جزئینگر، عقل کلینگر است. عموم مردم خیالیاند، نه عقلی. لذا با مباحث کلی سروکاری ندارند، با مباحث جزئی سروکار دارند. لذا عموم مردم برهانی نیستند و خطابیاند. و لذا خطابه باید جزئی باشد. شما داستان میگویید، مثال میزنید، مصداق میآورید، نمونه میآورید. جزئیات را تجسم بکنید. ذهن عموم مردم تجسّمی است، تجسم بکنید. انتزاعی و کلیه چیست و اینها نیست. ذهن قویاند که شما جزئی هم که میگویید، کلیاش را میگیرد. برهانی. مصداقی که گفتی. من دیروز کلاس برای کانادا در مورد صلاح و فساد صحبت میکردم. "ان الارضیرفعبادی الصالحون." صلاح ضد فساد. فساد یعنی اختلال و فلان و اینها. مصداق میشود بفرمایید فساد چیست؟ حل شد، خیالشان راحت شد. آن را بگیرند، سریع خودش ۵۰ جا تطبیق بدهد، نه. تطبیق بدهی، یک جا بفهمد. بعداً وقتی میخواهد نقل بکند برای رفیقش، میخواهد بگوید حاج آقا میگفتش که اگر دروغ بگویی، فلان میشود. فلانی دروغ گفت. حاج آقا موضوع سخنش این بود که فلانی دروغ، یک شب در مورد چیز صحبت میکردی، داستان سهام الرشید با زنش شرط بندی کردند. خلاصه اختصاص واقعاً بحث بسیار مهمی است. تأثیر سحرآمیزی دارد در نفوس. منبرهای جذاب و گیرا هم. من، برای اینکه داستانش خلاصه پر پیمان بشود، کافی است من رمز موفقیت ایشان را بگویم: داستانهای بکر و بدیع و داستانپردازی قوی ایشان. خیلی هنرمندانه! ماجرای گاو بنیاسرائیل را شما ببینید، اصلاً غوغا میکند مردم. کافیست شروع بکنی داستان. یک کل سخنرانی یک داستان باشد. و به مناسبت هر فقره از داستان یک نکتهای بگویید. سؤال الکی بگویید، آنجا در مورد چی بگویید. ۵۰ تا موضوع را تو یک داستان بیاورید. یعنی یک سخنرانی واقعاً موضوع سخنرانی داستان باشد. بعداً بگویند سخنرانی چی بود؟ میگوید داستان گاو بنیاسرائیل. حاج آقای عالی هم الان تو این زمینه قوی است و یکی از دلایلی که ایشان اقبال مردمی دارد همین است. یعنی موضوع سخنرانی داستانهاست. خب، این هنری است دیگر. شما بتوانید داستانی مطالب را به همدیگر چفت بکنید و پیش ببرید. یعنی چهار تا داستان به هم حلقه بشود. اول یک داستان بگویید، به مناسبت وارد داستان بعدی بشویم. سخنرانی جذاب و گیرا، مثل سخنانی ست که حاج آقای گرایلی هم که در مشهد واقعاً کمنظیر است. من برای ایشان، خدا حفظشان بکند! در مسجد گوهرشاد که یکی از عوامل تأثیرگذار در طلبگی ما ایشان بود. و دیدنش و استخاره طلبگی ما را هم ایشان گرفت. چند سال پیش، سه چهار سال پیش بهشان عرض کردم مریض احوال. گفتم: "حاج آقا یادتان است تو این صحن با تسبیح وایسادیم، خیلی سرحال بود آن موقع؟" منبرهای ایشان صبحها بعد نماز صبح توی مسجد گوهرشاد، یادش میافتم دلم رو هم پر میکشد. هنوز آن شبستان دست نزده بودم. شبستان سمت راست، اصل مسجد، هر شبستانی به اسم امام جماعت آنجا نمیدانم به اسم کی معروف است. بعد ایشان بر میرفت هر روز یک داستان در مورد برکات صلوات، یک خیلی جذاب. این همه داستانشان از کجا آوردند؟ صلوات را گریز میزد به دو تا داستان دیگر! خیلی هنرمندان است. ایشان هم سبک هم داستانی، خیلی جذاب، داستانهای ناشنیده، داستانهای بکر، زیرخاکی. و اتفاقاً اینجور داستانها هرچی هم که طرف مستقیماً از خودش باشد یعنی نقل قولی نباشد، باز جذابتر است. خاطرات: "خورشیدی" ؟ کسی قصاص باشد خاطرات بگوید: "آنجا رفتیم چطور شد، این ور رفتیم چطور شد." علیرضا بهشتی هم داریم، بابِل خدمتشان بودیم. آنجایی که ما صحبت میکردیم، ایشان زهرا صحبت میکردند. همهجای دنیا را رفته و کار تبلیغ نکرده. گفت: "غیر از سه تا کشور." خاطرات فقط سفرهای تبلیغش. پیرمردی است فرزند بهشتی بوده. خودش هم سعید بزرگواره. خیلی منبر جذاب. خاطراتش را میگوید: "رفتم مثلاً با اسکیموها مثلاً بودیم آنجا، رفتم برای اسک... ما روضه خواندم. یک جایی بود تو یخها مثلاً نشستیم، یک اتاقی بود، دو نفر شیعه آنجا بودن رفتن برای آنها. آن ور رفتیم آمریکا ما را دستگیر کردن، زندان انداختند. این ور آمدیم آفریقا نمیدانم فلان جا چی چی شد، چطور شد." بعد خودش هم عراقی است اصالتاً. "بچه بودیم تو کربلا شبها میرفتیم در خانه مردم را میزدیم، فلان کار میکردیم." همهاش خاطره است. یعنی موضوع، یک کلمه ایشان میگوید: فقط خاطره و داستان. بیشتر هم خاطره است. خیلی خاطرات جذاب. این نوع قصههای خلاصه خیلی جذاب میکند. یکی از رفقا گفتم تهران. یکی از اساتید دانشگاه از رفقای خوب. یک سخنرانی کرد. یک ساعت سخنرانی کرد، یک داستان نگفت. همهاش مطالب کلی و اخلاقی و موعظهای و این. "پدر این جماعت درآوردی." بعضی منبر میروند و خلاصه در تمام سخنرانی یک مثال، یک داستان طلبگی علامایی هم اثر داستان از اصل موعظه بله بله. خیلی خستگی در میرود. ۲۰ دقیقه نکته میگویم بعد وسطش یک داستان قشنگ نشاط، یک روحی دمیده میشود در جلسه. خوب پس خوب است که بعد از تصدیر اصلاً داستان بگوید. منبر را با داستان شروع کند بعد دیگر کاملاً ذهنها آماده است. البته الان یا خیلیها میگویند که شما ۲۰ دقیقه اول کلاً مخاطب مال شماست. لذا اصل نکات را بگذاری تو آن ۲۰ دقیقه اول بگویی بهتر است. بعد وارد داستان بشوی که خسته شد. یک عده هم میگویند نه شما از اول با داستان شروع بکن که چون هدف اغنا است. داستان زمینه اغنا را فراهم میکند. دیگر الان آماده است که بعد نکتهای که شما میگویی دیگر پذیرش دارد. کاملاً جام پذیرش است. مثلاً شما دفعه اولیه که جایی منبر میروی خب این بهتر است تا مخاطب با شما جوش بخورد، رفیق بشود، انس پیدا بکند. اول با داستان شروع کند. تو اول با نکته مخاطب مال شماست. پای ثابتی است. آنجا میشود آدم نکاتش را بگوید بعداً بیاید داستانهایش را تطبیق بدهد. این جابجایی دلیل و مدعا هم داستان دلیل است دیگر. شما مدعی داری که دلیلتان چیست؟ همین داستان است. این میشود جابجایی. به همین مبنا باشد مخاطب کیه؟ ذهن چقدر آماده است؟ بیمارستان سلسله مباحث بوده. شما سه شب تا حالا در مورد این مطلب صحبت کردهای، لزومی ندارد که باز دوباره بیایی اول بحث از همان اول با داستان شروع کنی.
**خاتمه**
اما خاتمه. بله شخصیت اصل مطالب که خب مشخص است محتوا اینها است، تصدیر، عرض کنم که اختصاص و خاتمه. حالا این را آدم میخواهد چه نوعی توش محتوا بگذارد دیگر، بستگی به خودش دارد. خوب. اما خاتمه این است که یک جمعبندی مختصری داشته باشد. جمعبندی باعث اِف میشود. تو صداوسیما و کار رسانه اصفهان، برعکس شما جمعبندی بکنید یعنی برنامهای که دارد تمام میشود، مخصوصاً برنامه گفتگو محور و اینها بدون جمعبندی نباشد. جمعبندی. ولی ایشان میگویند که من قبول ندارم جمعبندی را. پایان باز داشته باشد و مخاطب خودش هر تحلیلی دلش میخواهد پشت این حرفها بگذارد. هنوز باورش معروف شده دیگر. اصغر فرهادی معروف شده. پایان باز. فیلمها ته ندارد. با چه واقعهای تمام شد فیلم؟ تمام شد جدایی نادر از سیمین. اتفاق خاصی نمیافتد "میخواهم طلاق بگیرم." مثلاً تمام شد. بعدش چی؟ خلاصه سخن من اینطور باشد. یعنی شما یک موادی بدهی به طرف، در عین حال تحلیل و پردازش کرده باشی. نه اینکه فقط مواد بدهی، بگویی "خودت تحلیل کن." نه. تحلیل کردیم. اینی که حالا من دقیقاً فقط همین نکته را میخواستم بگویم. نه الان تو حرف من این فهمیده میشود. شما خودم ده تا چیز کنارش فهمیدی. همان ده تا همه را با هم داشته باشد. یک وداعی، خداحافظی آخر بحث. خلاصه این خاتمهای که گفته میشود، غیر از آن جمعبندیها است. خاتمه یعنی بالاخره شما بحث را به تمام بنمایی. تیتراژ داشته باشد آخرش. منظور این است بالاخره باید یک چیزی باید فرود داشته باشد، بحث تمام بشود. حالا با دعاست، با چی است، با هر چی، مطلب تمام.
**اخذ به وجوه**
و چهارمین بخش این بحث خطابه هم که خب آخرین بحث اخذ به وجوه است. خلاصهای از مسائل بیان شده همراه با مطالبی که دال بر پایان بحث باشد. بله این هم مثل همان تصدیر است دیگر. جنبه تزیینی دارد. مرتب کردن مخصوصاً در نامهها و مکاتبات.
اخذ به وجوه این است که خطیب تظاهر کند. یک سلسله اموری است که زبان حالش است، موجب تأثیر میشود در شنونده. آن هم طوری که از ذات خطیب و احوالات او خارج بشود و از الفاظ خطیب هم خارج باشد. به قول قائل، تظاهر امور هم یک صنعتی است، کار هر کسی نیست. یک حیلهای میخواهم اسمش را گذاشتهاند نفاق و ریا. منظور این نیست که این حالا همیشه تو خطیب مصنوعی باشد، از روی ریا و ظاهرسازی باشد. بلکه منظور این است که خیلی وقتها این انفعالات و حالات نفسانی بروز واقعی هم ندارد. طرف گریه میکند ولی واقعاً اشکی نمیآید. روضه میخواند، گریه میکند. گریه بدون اشک. اشکالی هم ندارد. تظاهری خلاصه به متأثر بودن. خوب اینها از ذات خطیب و لفظ خطیب بیرون است. ولی با آن دو تا باب هم مربوط است. از توابعش است.
به دو امر هم هست. یکی اموری که مربوط به لفظ خطیب است. منظور این است که شکل ادای کلمات و کیفیت تکلم به اینها. خطیب موفق، خطیبی است که بتواند الفاظش را با صدای خوبی، با یک زیر و بمی، فراز و نشیبی، پستی و بلندی، لحن. وقتی یکنواخت میشود، خلاصه مخاطب خسته میشود. هی باید چطور در مداحی صدا هی بالا و پایین دارد، نرم میشود، کلفت میشود، بم میشود، زیر میشود. لهجه عوض میشود. بیان عوض میشود. یعنی الان وارد یک واقعه جدید شد. الان دارد نقل قول میکند. یک نقل قول وقتی میکند با ریتم کسی که گفته: "حاج آقا، آقا گذشته این دوره، این مدلی." بله! "کسی آمد پیش ما گفت حاج آقا دوره این حرفها گذشته است. بنده هم به او گفتم: نه عزیزم." یخ میکند. اینها میشود آن ظواهر کار که خوب باید مراعات بشود. آن حالات نفسانی را خلاصه تظاهر بکند، وانمود بکند. عصبانی شده، تو عبارتش نشان بدهد. متأثر شده، محزون شده، نشان بدهد. با خشم باشد، با شدت باشد. یک جاهایی نرم باشد، صدا را پایین بیاورد. جای مسلسلبار باشد، تند تند باشد. یک وقتی آهسته باشد، متنی باشد، محزون باشد، شاد باشد. مقصود آن خطیب را باید نگاه کرد و اینها باید تناسب با مقصود داشته باشد. رابطه خاصی ندارد. موهبت الهی است که خدا به برخی عطا کرده است. کاملاً شایسته است که خطیب یک طوری حرف بزند که آن انقلاب درونی و جوشوخروشش را نشان بدهد یا آن حالت را به خودش بگیرد، وانمود بکند. و آن سخنانش حکایت بکند از آن حالی که میخواهد در مخاطب ایجاد بکند. میخواهد ترس ایجاد بکند، باید در کلامش ترس دیده بشود. میخواهد شجاعت ایجاد بکند، در کلامش شجاعت دیده بشود. بر فرض این جمله شما را به هر ریتمی بگویی، به هر لحنی بگویی، معنایش عوض میشود دیگر. مثال میزنیم از "جاء زیدٌ" را یادتان هست؟ "علی آمد." "علی اومد." "علی امد." "علی اُمَد." "علی اَمَد." ده نوع میشود گفت که از این ده نوع کاملاً معانی مختلف فهمیده میشود. شرط اصلی موفقیت خطیب این است که بتواند یک حرفی را با لهجههای مخصوص با نغمههای مناسب القا بکند. بعضی خیلی هنرورند و هنرمندند. نقل قولی مثلاً از لهجه خاصی میخواهد بکند. من خودم سعی میکنم این کار را بکنم. تو منبر لهجه یزدی، اصفهانی، گاهی به ترکی. دیشب داشتم جای مهمانی بودیم، نقل قول کردم. نقل قول از اصفهانی بود. با لهجه غلیظ اصفهانی گفتم. "رودبار شدن؟" گفت: "حاج آقا." خلاصه با لهجه وقتی آدم نقل میکند جذاب است دیگر. مخصوصاً برای آنهایی که اهل آن زبانند. مجلس روضه دو خط ترکی میخواند. حالا مثلاً کلاً ده نفر نشستهاند که هشت نفر فارساند. مجلس منفجر شد. همان دو نفری که ترکی بلدند حالت دیگر غلیان میرسد. خیلی اثر میرود بالا. کلام جامد خوشایند این اثر را ندارد. انفعالی را برنمیانگیزد. تأثیر روی دلها و عقلها ندارد. نمیگذارد خطیب دلها را قبضه بکند. یکنواخت میشود. ملالتآور میشود. مزعج میشود. دردسر ایجاد میکند. خسته میشود مخاطب.
**نکته بعدی (قسم دوم)**
نکته بعدی هم این است که یعنی قسم دوم این بحث. قسمت اول مربوط به کلام بود، به لفظ بود. قسمت مربوط به خطیب است که آن هیئت او، منظر خارجی او، قیافهاش، لباسش. عرض شد اینجا اجمالاً دو نکته را میگوییم: قولی و فعلی. قولی: ثنا گفتن بر خط، بر آرا و افکارش، اِظهار نقصان و ضعف دشمن، بیان اموری که خلاصه مردم بهش اطمینان بکنند. اینها را یا خود خطیب بگوید یا کسی قبل از خطابه بگوید. بخش دومی که فعلی است یعنی برود بالا، یک جای مرتفعی، بالا منبر، چهارپایه بلند بشود. خلاصه خطیب را وقتی میبینند، اثر بهشدت میرود بالا. حرفهایش را دنبال بکنند در افکار. خلاصه وقتی میبینند یک چیز یک دریافت جدیدی نسبت به مطلب دارد. شما وقتی یک مطلب را از کسی میشنوی که تصویر او را میبینی و تصویر او را نمیبینی، فهم شما از این مطلب خیلی فرق میکند. مطلبی که از رادیو آدم میشنود، مطلبی که از تلویزیون میشنود خیلی فرق میکند. من خودم معمولاً سعی میکنم که آن منبری که میخواهم گوش کنم تصویری باشد. بیشتر صوتی است ولی اگر تصویر باشد، اثرش بیشتر است. دیدن خطیب، حالات او، چهره او، یک اثر مضاعفی دارد. گاهی با یک لباس خاصی میآید، با یک سیمای مداح. محرمات انواع و اقسام قیافهها را تازگیها درمیآورند. شال میبندد به سرش، یک چیزی به کمرش میبندد. بعد نمیدانم فیگورهایی، چفیه مثلاً زرد، خالخال، سرمهای مثلاً انداخته. یک فیگور اثر مخاطب اثر همین سیما اثر دارد. بله. تماس گرفتن بوده این بازی تلفن. بله، خدا رحمت کند مرحوم فلسفی را. ایشان واقعاً خطیب. ایشان یکی از اساتید میفرماید: من جایی ندیدم. میگفتند که ایشان وقتی جایی شهرستان دعوتش میکردند برای منبر، یک روز قبل میرفته دکوراسیون آنجا را طراحی میکرده. مثلاً بلندگوها کجاها باشد، منبر را کجا بگذارید، جمعیت کجا بنشیند. آره، خود حضرت آقا. یکی از رفقا میگفت: بم که رفته بودند، قرار شد که آقا چند دقیقه صحبت بکند. آقا نشستند. بعد گفتند: "آن باند را رو به آن ور کنید. مردم را از این ور بیاورید اینجا بنشینند. منبر را این ور بگذارید." همه را خودش طراحی کرد. آقا هم در خطابه واقعاً بینظیرند، فوقالعاده. منطق درس میداد. خیلی هم فاز انقلابیگری و اینها نداشت بحث خطابه به نهایت رسید. یکی از طلبهها پرسید که: "خب حاج آقا به نظر شما بهترین خطیب کیست؟" ایشان، مقام معظم رهبری. در این شک نیست. بعد از مرحوم آقای فلسفی هم تعریف کرد. گفت که مرحوم فلسفی گفتند که: "شما یک دقیقه صحبت کن. در این یک دقیقه هم موعظه کن، هم احکام بگو، هم روضه بخوان، هم قرآن." ایشان گفتش که: "بسم الله الرحمن الرحیم. خطابه را از آقای فلسفی گرفتیم. بسم الله الرحمن الرحیم. آب دو نوع است، آب مضاف و آب مطلق. آب مطلق مثل آب هندوانه، آب انار. از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها. اما آب مطلق، آبی که دریغ کردند از شهید کربلا. کلاً همه اینها را." خیلی هنر میخواهد واقعاً. چقدر باید آماده باشد. چقدر باید آستین پر باشد. خطابه کار اینجور آدمهایی است. یعنی باید آدم عمرش را بگذارد. مشغله ذهنیاش باید این بشود. کسی صد تا کار دارد، اداره میرود، فلان میرود، چی میشود. اینها منبر هم میخواهد برود. این از توش چیزی در نمیآید. منبر یک کسی را میخواهد که دیگر فارغ البال باشد. صبح تا شب ذهنش هرچی که میبیند، پردازش میکند برای اینکه چه منبری برود. با این، این منبر خطابه این آدم جذاب میشود. بله، مغالطه ؟ دیگر ملکه میشود. بله، خیلی ماجرای پناهیان. صحنه بچه کوچک میآید. "بیا بغلم." معروف است. بچه میآید و ایشان اول باهاش صحبت میکند با بچه. بعد میگوید: "عمو میخواهم بیایم بغلت. بیا عزیزم بیا تو بغل حاج آقا." تو بغل حاج آقا خوابش میبرد. بعد حاج آقا روضهاش را هم میخواند، تمام میشود. خیلی آرام میگوید: "این بچه را یکی بگیرد بیدار نشود." نیم ساعت این بغل حاج آقا نشسته، خوابش برده. ولوم شده، انگار سیخ کرده. ایشان اینجوری گرفته، تکان نمیدهد. بچهها مسلطاند روی منبر. کسی هم حواسش به این بچه پرت نیست. اصلاً خود این را ایشان یک واقعی میکند برای منبر. نه تنها اختلالی به منبر ایجاد نمیکند بلکه این تقویت میکند منبر را، جذابتر میکند. خیلی هنر است واقعاً. کسی خطیب باشد از سر و صدایی که دارد میآید استفاده میکند برای اینکه مطلب را برساند. مرحوم شیخ جعفر شوشتری. ایشان هم از این جهت واقعاً فوقالعاده بود. ایشان الاغی آمد تو جلسه. گفت: "الاغ نگوییم، حمار." "کی آمدی؟" "از کجا آمدی؟" "کی آورد؟" "فلان مال کیست؟" "فلان دارد گریه میکند." همه ساکت که "میدانید این الاغ دارد به من چی میگوید؟" "عاشق من، باری که روی دوشم بود رساندم تمام. باری که روی دوشت بود رساندی؟" ملت منقلب میشوند، گریه میکنند. خیلی هنر است واقعاً. کسی خطیب باشد از همه شرایط یک قدم بیاید جلو. بله، الهامی است یعنی اینجوری نیست که از قبل آدم فکر کرده باشد. الهام میشود به آدم. خلاصه دو کلمه میگوید اثرگذار هم از واقع استفاده میکند. استاد ما گفته: "ما خودمان هم محصول کی بودیم؟ گفتم براتون انعقاد نطفه در ایام در شنبه منعقد بشود چی میشود؟ دوشنبه شهید میشود." آقا بخیر میشود، فلان میشود. بعد به پنجشنبه. "پنجشنبه اگر باشد این خطیب میشود، فلان میشود." از آنهایی که میرود بالا منبر مینشیند، میکروفون پرت میکند اینها. "اینجوری که دستش خورد میکروفون پرت شد، محصول پنجشنبه بودیم." اینها دیگر چیزهایی است که روحالقدس باید به آدم بدمد. لذا خیلی وقتها قیافه ما در آن روز هست یا اینکه انعقاد نطفه خیلی اختیاری نیست. روزی فاصله امروز. بله مردم روی این افعال گاهی اثرپذیریشان بیشتر است تا حرفها. شب عاشورایی عمامه را که برمیدارد. شب سوم یک روز یادم است یک سالی همینجا روز سوم ایشان آمد روضه بخواند. صدا را که عوض نمیکنید که مثلاً شما آماده باشی که مثلاً وارد روضه بشود. ایشان وسط صحبتش است، یک دفعه ساکت شد. "رقیه جان برات کفش آوردمی؟" دو تا کفش. "گوجه را اصلاً مجلس ترکید." اثرش از گفتن خیلی بالاتر بود. کفش دستت بگیری یا شب هفتم مثلاً نوزاد که میآورند توی این هیئتها و اینها، خودمان دیدنیاش دیگر. کار هزار تا حرف و کلام و اینها را میکند. حالا هنری است دیگر. برخی بلدند. من مثلاً روضه حضرت قاسم را یک بار دیدم یک کسی یک جوانی هم بود. گل آورد و بعد گل را تکهتکه کرد و بعد یک مدل خاص، اینها روضه را شرح داد که مثلاً یک وقت گل اینجوری کنده میشود، یک وقت این مدلی مثلاً روی این گل که توضیح داد انگار مثلاً آدم کاملاً مفهوم این را درک کرد. اینها هنری است وقتی دارند استفاده میکنند. لذا انسانهای متَزَهّد، کسانی که خودشان را به قیافه زهد درآوردهاند و مُتَصَعِّب، کسانی که یک جوری دارند انگار مثلاً از لذات کنارهگیری کردهاند، اینها قیافهشان اثرگذارتر است. ولو فاسدالعقیده باشد یا حرفهای بهدردبخوری نداشته باشد. تصرفشان تو افعال بد باشد، ولی قیافه زاهدانه و عابدانه خلاصه اثرش را میگذارد. آخر هم باید بگوییم که این اخذ به وجوه، یکی از چیزهایی که اخذ وجوه و خطیب میتواند ازش استفاده بکند، شعر است. تأثیر خیلی زیادی دارد در قلبها و روی نفوس. و یکی از اساتید به من توصیه میکرد: "شعر را در منبر تقویت کن، زیاد شعر بخوان." واقعاً رمز موفقیت برخی هم همین شعر است. در من ؟. بعضی حضراتی که مناظره کرده بودیم باهاشان، شعر خواندنهای در منبر و شما بلد باشید کی چه شعری را چه بیتی اشاره بفرمایید. مخصوصاً اگر کسی بتواند یک قصیده را کامل بخواند. بهلول. بهلول ؟. یک جنبه از خطیب بودن ایشان معجزگونه بودن خطابه او همین اشعار زیادی بود که ایشان حفظ بود. یک دفعه شروع میکرد یک مثنوی صد بیتی را بالا منبر خواندن. صد بیت. بعد یک داستان کامل در قالب همین مثنوی کلاً میگفت. داستان خیلی جذاب. عبارات سختی نیست. ابیات ساده است، خیلی جذابیت زیادی دارد. حفظ بشود. مردم هم: بابا بخوان این آخر هر مصراع را. بپرسد: "به عمل کار برآید، به سخندانی." یک مصرع یا یک بیت یادت باشد. یک قصیده یک وقتی بخوانی. خب خیلی جذابیت کار بالا میرود. خب این بود بحث خطابه ما. خدمت بودیم. بحث مفیدی انشاءالله بوده باشد.
اما روایتمان را هم بخوانیم و تمام بکنیم: "استقام اللین..." وقتی که لین استقامت داشته باشد، این تکرم از خفت و عجله پیدا میکند، حدت از او کنار میرود، وقار ظاهر میشود، عفاف ظاهر میشود، سکینه ظاهر میشود. وقتی ورع ضعیف بشود، فجور بر او مسلط میشود، اثم ظاهر میشود، ادوان تبیین پیدا میکند، ظلم زیاد میشود، حماقت نازل میشود، عمل به باطل میشود. وقتی که صدق ضعیف بشود، کذب زیاد میشود، فِری (یعنی افترا) فاش میشود، اِفک میآید که همه از بهتان. وقتی صدق حاصل بشود، کذب ساکت میشود، ذلیل میشود و نسبت به اِفک ساکت میشود. انسان و فَریره میمیرد، بهتان سست میشود، بر نزدیک میشود، خیر نزدیک میشود، شر رد میشود. وقتی صبر سست بشود، دین سست میشود، حزن زیاد میشود، جزع میآید، حسنه میمیرد، اجر میرود. وقتی صبر سفت بشود، دین خالص میشود، حزن میرود، جزع عقب میافتد، حسنه زنده میشود، اجر بزرگ میشود و دوراندیشی میآید و وَهَن و سستی میرود. وقتی که رفق ترک بشود، قشم میآید و فَظَاظَت میآید، ترشرویی، غلظت شدید میشود، قشم میآید، غضب و عدل ترک میشود، منکر فاش میشود، معروف ترک میشود، سفاهت ظاهر میشود، حلم رها میشود، عقل میرود، علم ترک میشود، عمل سست میشود، نرمی میمیرد، صبر ضعیف میشود، ورع غلبه مغلوب میشود، صدق سست میشود، تعبد اهل ایمان از بین میرود.
پس از اخلاق عقل است، ده اخلاق صالحه کیناست ؟: حلم، علم، رشد، عفاف، صیانت، حیا، رضا (که رضوان به معنای سنگینی و اینها)، وقار، متانت، مداومت بر خیر، کراهت شر، طاعت ناصح. پس اینها ده تا اخلاق صالح است. از اینها، از هر کدامش ده خصلت منشعب میشود. حلم منشعب میشود از هل ؟، منشعب میشود حسن عواقب، محموده در ناس (مردم خوب میگویند)، تشرف منزلت، بالا آمدن از پستی، خوب. رکوب جمیل. انسان خوب برخورد میکند، زیبا برخورد میکند. همنشینی با ابرار. ارتداء از ضیعه (انسان از دست رفتن خلاصه خودش را رد میکند، نگه میدارد). و ارتفاع از خساست، پستی و شهرت لین قرب از معالی. در و از علم شعبه شعبه میشود. شرف هرچند جایگاه پست باشد، عزت هرچند مهین باشد، غنا هرچند فقیر باشد، قوت هرچند ضعیف باشد. نیل، رسیدن هرچند حقیر باشد. قرب، هرچند دور باشد. جود، هرچند بخیل باشد. حیا، هرچند بیحیا باشد. هیبت، هرچند وزیر باشد. سلامت، هرچند سفیه باشد. از رشد شعبه پیدا میکند: سداد، هدایت بر تقوا، عبادت، قصد اختصار، قناعت، کرم و صدق. و از عفاف شعبه پیدا میکند: کفایت، استکانت، مصادقه، مراقبه، صبر، نصر، یقین، رضا، راحت و تسلیم. و از صیانت شعبه پیدا میکند: کف ورع، حسن ثناء، تزکیه، مروت، کرم، غبطه، سرور، منالَه (رسیدن)، تفکر. از حیا شعبه پیدا میکند: نرمی، رأفت، رحمت، مداومت، بشاشت، مطاوعه، ذل نفس، عقلانیت، ورع و حسن خلق. از مداومت بر خیر شعبه پیدا میکند: صلاح، اقتدار، عزت، اخبات، انابه، سد، امن و رضایی در مردم، حسن عاقبت. از کراهت شر شعبه پیدا میکند: حسن امانت، ترک خیانت، اجتناب سوء، پاک داشتن فرج، صدق لسان، تواضع و تضرع برای کسی که فوق اوست و انصاف نسبت به کسی که پایینتر از اوست. حسن همنشینی، دوری از برادران بد. از رزانَت ؟ شعبه پیدا میکند: وقار، سکون، تَأنّی، علم، تمکین، حوزه که به معنای مکانت، جایگاه بلند، محبت، فلح. این هم به معنای بقا در خیر و ذکاء، انابه. و از طاعت ناصح پیدا میکند: زیادت عقل، کمال لب، محموده مردم، امتعاض از لوم (امتعاض یعنی عصبانی شدن، مثلاً به خشم آمدن از پستی)، بعد از بطر (برخورد شدید کردن)، استصلاح حال (طلب صلاحیت حال) و مراقبه آنچه که نازل است و آمادگی برای دشمن و استقامت بر راه و مداومت بر رشد. که این همه میشود صد خصلت از اخلاق عاقل که مرحوم صدوق اینها را در علل الشرایع در جلد ۱ مطرح فرموده بودند و مرحوم مجلسی در جلد ۵۸ به مطرح فرمودند که خب بعدش ایشان تکمیلی هم میآورند. توضیحاتی میدهند، کلمات را توضیح میدهند. آخرالامر: "انما لم نعت شرح حال خبر حقه لعنهم. ما حق لم نعت ما عطا نکردیم شرح این خبر را، حقش را به جا نیاوردیم در شرح این روایت." "لأنه من اخبار العامه" (از اخبار اهل سنت) "المنسوب الی اهل کتاب، تورات." "فقط مرو غریب من فی کتاب العقل و شرحناه هنک بما ینفوا فی هذ الله." ما روایت غریب در کتاب عقل نقل کردیم اوایل بهار چون آنجا گفتیم اینجا دیگر خیلی مختصر بحث را پیش میبریم. مجلسی که با این همه روایت بودند این را قبول نداشتم. در مجموع مطالب خیلی خوبی داشت. کار دقیق اگر بشود، ممکن است همهاش یا اکثرش با روایت دیگر هم تأیید بشود و یک منظومه خیلی خوبی را جلو چشم آدم میگذارد برای اینکه انسان یک برد بسته روانشناسی، انسانشناسی، اینها بشود. خوب، بحث خطابه ما در منطق مظفر و این روایتی هم که خدمتتان بودیم به پایان رسید. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه سوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
جلسه پنجم
منطق
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه سوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
جلسه پنجم
منطق
در حال بارگذاری نظرات...