‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. به بحث «صناعت شعر» میرسیم. صنعت چهارم از صناعات خمس، و صنعت آخر از صناعات ما. شما «صنعت مغالطه» را بعد از برهان مطرح کردیم. در واقع، آخرین بحث از مباحث منطقی ما، این مباحث پردامنه و خلاصه، پرحاشیه است. این فصل، انشاءالله دیگر خطام هومسک خواهد بود در مباحث منطقی ما، و میبوسیمش و میگذاریم کنار؛ مثل بقیه کتابهای حوزوی که وقتی تمام میشود، دیگر واسه کتابهای راهنمایی و دبیرستان میماند، پاره میکنند، میزنند کنار، و مراجعهای بهش نیست.
صنعت شعر ده تا بحث دارد. اینجا بحث اولمان در مقدمه است، تمهید. در تمهید، عرض ما این است که اول شعر را معنا میکنیم. انواع و اقسامش در منطق چه معنایی دارد؟ شعر قدیم، شعر نو، اینها نسبتش چیست؟ اول به طور کلی میگوییم که صناعت شعر، صناعت هنر است که هنر لفظی هم هست، بیانی. همه امتها با اختلافاتی که داشتند تو افکار و سلایقشان، شعر را دارند و در زبان خودشان هم از آن استفاده میکنند. منحصر به امت و قبیله خاصی نیست.
ماجرایی هست از مرحوم علامه جعفری؛ خاطرم باشد یادم بندازی تعریف بکنم در مورد شعر، ماجرای جالب. ایشان کانت را به نظرم تو خواب میبینند، کانت... یه جمله خیلی جالبی دارد مرحوم علامه جعفری؛ به مناسبت بگویم که علامه جعفری چه خواب جالبی میبیند. خوابهای خاصی دارد علامه جعفری؛ از ماجرای رؤیایی که در محضر امیرالمؤمنین داشتند و اینها، تا ماجرای مولوی که ازشان تشکر میکند بابت انتقاداتی که ایشان کرده در شرحش به مولوی و اینها. انسان لطیفالروحی که بعضی خوابهای خاص میبیند. ماجرای کانتشان هم جالب است، حالا انشاءالله.
هدف اصلی صناعت شعر این است که روی نفوس اجتماعات بشری تأثیر بگذارد. این احساسات و عواطف را تحریک بکند در جهت مقصدی که شاعر مد نظرش است. خب، ببینید حضرت آقا، مقام معظم رهبری، چقدر تکیه دارند رو شعر. همه بحثها را میفهمند که این باید با شعر راه بیفتد، شعر پشتش باشد، شعر تو این زمینه داشته باشیم، کار بشود. تو ماجرای فتنه فرمودند که شعرا بیایند شعر بگویند. اونوریا هم کارشان خیلی پیشرفت هم شعر، هم نقاشی، کاریکاتور. ولی خب اثر شعر، سرود، موسیقی خیلی بالاست. شما ببینید گاهی اینها یک سرود تشکیلاتی دارند؛ مثل "یار دبستانی من" مثلاً. کاچی مال خودشان نبود، دزدیدند و تشکیلاتیاش کردند. این یک برند است. شما وقتی یک مجموعه را ببینید پانصد نفر دارند با همدیگر این را میخوانند، یک قدرتی به این مجموعه میدهد. طرف روبرو میفهمد که نباید وارد بشود؛ این یک مجموعه منظّم، متّحد است. سرودهای اول انقلاب، قبل انقلاب، راهپیماییها، بعد انقلاب، چقدر اثرگذار بود. چقدر یک سرود ملی ما خوانده میشود. ورزشکار ما وایساده دارد سرود ملی ما را میخواند. مردم اشک شوق میریزند، افتخار میکنند. حماسه دارد.
تو موضوعات مختلف، حضرت آقا فرمودند برای اردوهایی که میبرید شعر بگید، سرود داشته باشیم. بچه ما وقتی خارج میشود... ما برای مدرسه یک طرحیهای دادیم، مدرسه خدا بیامرز _این بود_ که مثلاً توی ماشین بچهها دارند میآیند، حالا مثلاً ماشینهایی که بزرگتر است، اگر یک سرویسی داریم که مثلاً بیست نفره را دارد میآورد، ما یک سرودی برای خودمان داشته باشیم. اردو که میخواهیم ببریم، یک سرودی برای خودمان داشته باشیم. تو حیاط مدرسه ما یک سرود ویژه داشته باشیم در کنار سرود ملی. این برند بشود برای یک مجموعه. بعد اهداف و آرمانها و آن متمایزات و مشخصاتی که یک تشکیلات دارد، باید تو این سرود بیاید.
شعر به شدت تأثیرگذار است. به شدت جنبه تحریکی و بعثش بالاست. مخاطب... من یادم نمیرود. ما یک مجموعهای داشتیم، مجمع الذاکرین. خدا رحمت بکند هم مؤسسش را هم بسیاری از اعضایش را. ما دوازده سالمان بود تو مجمع الذاکرین، کوچکترین عضو مجموعه ذاکرین بودیم که همیشه به نظرم آخرین نفرم بودیم که... البته اولین نفر بودیم، آخرین نفر بودیم که... _میخواهم عرض کنم که_ یک سرودی را درست کرده بودند برای این مجموعه. خب، تو استان البرز آن جنوب استان البرز ذاکرین رده اول مثلاً عضو این مجموعه بودند. خیلیهایشان هم به رحمت خدا رفتند. خدا رحمت کند از مرحومه حاج آقای قربانی که استاد ذکر خیر میشه، مرح مرتضی نیازی، محمود تنها. اینها همه تو اون مجموعه بودند. اینها که یادم میآید... یعنی من الآن حول و حوش شاید بیست و سه سال است که اصلاً هیچ ارتباطی با آن مجموعه... نه، بیست و سه سال زیاد گفتم. خودم از سن خودم چند سال کمتر گفتم. بله، پانزده سال، شانزده سال است که ارتباط با مجموعه... _عرض کنم خدمتتان که_ حالا ذکر خیر شد از بحث شعر و اینها به این مناسبت از بحثم خارج نیست.
تو مجموعه که بودند، بعضی دنیا رفتند. اینها شعر آخر را که میخواندند... ما یک گریه بابت روضهها میکردیم، یک گریه بابت اون شعر که برند ما بود؛ مثلاً ما همه با هم نوکریم و فلانیم و چی هستیم و اینها. باز هیئتی که خودمان داشتیم بعداً هیئتی که تأسیس شد و اینها، یک شعری عنایتی شد گفتیم برای سرودی درست کردیم و اینها: "یابن الحسن کجایی، ما اومدیم گداییم و اینها." این تمام که میشد، هیئت امام... مثلاً ما دیگه بچهها کامل تخلیه. یعنی روضه را خوانده بودیم، سینهزنی کرده بودیم، بعد سینهزنی روضه خوانده بودیم. بچهها دیگه هیچی انرژی نداشتند، همه. ولی سرود که شروع میکردیم، نعرهها تازه بلند میشد، همه با هم. چند وقت پیش یکی از این بچهها بعد چندین سال از این هیئت گذشته بود، توی تلگرام به کجا بود برای من پیام فرستاده بود. اون مثلاً متن شعر را یاد کردم. گفت: "حاجی نمیدونی چی میکرد با ما. یادش که میگفتم گریه میکنم." این شعر را اصلاً زمزمه میکردند. بچهها ضبط کرده بودند جاهای دیگه میبردند میگذاشتند. حالا برای اینها جذابیت داشت.
برای من چه سرودی داشتیم؟ "سرود هیئت". تو اردوهای مشهد مثلاً وقتی میخواستیم خارج بشویم، یک سرودی، یک شعری همه با هم موقع وداع مثلاً تا شروع میشد. خلاصه اثر شعر است. گاهی به تعبیر حضرت استاد آیت الله جوادی آملی، یک خط شعر کار ده ساعت منبر واقعاً انجام میدهد. این تعبیر که حضرت آقا فرمودند، بارها فرمودند. کاری که شعر میکند، گاهی یک خط و یک مصرع، اشعار فردوسی اثری که دارد از جهت حماسی، یک فیلم سینمایی هم آدم ندارد، تازه فیلم سینمایی که خودش حسی است، فضلاً از کتاب و درس و بحث و اینها. شعر به شدت اثرگذار است.
و در فضای حوزه هم که، اللهم صل علی محمد و آل محمد، آیت الله جوادی آملی فرمودند که: "من اگر به من باشد"، _که این صدای برخی اساتید را درآوردی_، "حرف ایشان: اگر به من باشد، حالا خاطرم نیست پانصد تا بود یا چقدر. طلبه رو میگیرم، شهریهشون رو میدم، تربیت میکنم که از اینها یک دونه فردوسی در بیاید." یکی از اساتید میگفتش که: "خب، شما تربیت کنید!" علامه طباطبایی آدم عجیبی بود، تهرانی، علامه تهرانی، خیلی رو فردوسی حساس بودند. "بسیار رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی." زنده کردی فرهنگ عربی را؟ داشت میگرفت. ایشان میگوید: "خوب بود فرهنگ عربی را ادبیات عربی که خیلی بهتر بود تا ادبیات فارسی میکردیم." تأیید بکنم.
خلاصه غرض اینکه، یک حکیم، فیلسوف، فقیه، آگاه که خب فضای رسانه را میشناسد. حالا کاری به فضای سیاسی و اینها نداریم. فضای رسانه را میشناسد. دنیا دیده است. ایشان وقتی میآید میگوید که اثر فردوسی و اثر شعر این است، من پانصد نفر مثلاً جور میکنم، شهریه میدهم، یک دونه فرد تولید کنم در... خیلی عمق مطلب است؛ امشب حالا. واقعاً شعر در حوزه ما کجاست؟ شما چند تا شب شعر طلاب سراغ دارید در همین قم که دیگه ام القراست؟ چند تا محفل شعرا سراغ دارید که چهار تا شاعر طلبه، چند تا طلبه شاعر سراغ دارید؟ طلبهای برای اهل بیت شعر میگوید دهانمان باز میماند. طلبه شعر میگوید برای اهل بیت. واقعاً عجیب است.
مرحوم قاضی در آن اوج قله عرفانیاشان فرموده بود که: "من درها به روم باز نمیشد، یک بیت شعر برای امام حسین گفتم، عنایت شد." نمره بیست گرفتم و از آنجا عنایت شد. و در روایات ما چقدر فضیلت شعر آمده است: "من أنشَدَ فینا بَیْتًا وَجَبَتْ لَهُ الجَّنَةُ." کسی یک بیت در ما شعر بگوید، درباره ما شعر بگوید، انشاد بکند، بهشت برش واجب میشود. تازه این هم دیگه بحث از اینکه گریه بکند و ابکا و بکا و اینها هم تازه تویش نیست. یک بیت فقط درباره ما. شما ببینید اهل بیت چقدر شعرا را تحویل گرفتند. دِعبِل، کُمیت را ببینید. دیگران را ببینید. حضرات معصومین چقدر مورد عنایت قرار دادند.
قبلاً اینها همه در تمهیدی که مرحوم مظفر آورده بود. ما تمهید را کشش دادیم که جایگاه بحث روشن بشود. متأسفانه خب اینها که اصلاً خوانده نمیشود، بعضی ها سریع ازش رد میشوند. سرفصلهاش گفته میشود. به اصل خود شعر هم به حمل شایع در حوزه هیچ جایگاهی ندارد؛ به هیچ وجه. بلکه کسر شأنم است. حسینی طلبی اگر بیفتد تو خط شعر و شاعری بعید نیست که شهریهاش قطع بشود و خلاصه مشکلاتی براش درست بشود. به هر حال، اثراتی که سرور ایجاد میکند، غم ایجاد میکند، تشجیع میکند، کینه را برمیانگیزد، ترس و حالات روانی این شکلی درست میکند، یک چیزی را بزرگ جلوه میدهد، کاهی را کوه میسازد، یک چیزی را کوچک جلوه میدهد، کوهی را کاه میکند. انفعالات و تأثرات که در نفس آدمی ایجاد میشود به واسطه شعر، رکن اساسی کلام شعری هم همان تخیل و تصویر، قوه خیال را تحریک میکند.
تبریک مرحوم علامه طباطبایی دارند در مصاحبهای که با ایشان میشود، میگویند که: "حاج آقا، شما شعر هم میگید؟ شعر هم گفتید؟" البته کار شعر این است که قوه خیال را تحریک میکند و ما خیلی پی شعر و اینها نرفتیم. با همان لهجه آذری زیبایشان. البته چند تا شعری هم داریم. اون شعر "من به سرمنزل مقصود نه خود بردم راه، او که میرفت مرا هم به دل دریا برد". چرا آغازش چیست؟ شعر اولش این است، طلیعه شعر این است: "مهر خوبان خوشتر از آنچه رخ زیبا برد، سمک تا به سما کشیش لیلا و چی..." اینها همه از اول یادم نمیآید. خلاصه مرحوم علامه میفرمایند که: "شعر هم خوب است." ما دیدیم که شعر هم باید بگوییم. و به نظرم ایشان بوده یا مرحوم الهی بوده، دیوان شعرشان را انداختند تو آب. دیوان شعر خیلی خوبی داشتم. به دیوان شعر مفصلی.
سینا: _فقط قوه خیال را تحریک میکند، از حقیقت درش خبری نیست._ عرض خواهیم کرد.
پیغمبر برایشان شعر و شاعری و اینها حرام بود: «و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له». ما به پیغمبر شعر یاد ندادیم، سزاوار هم نبود. این آیه قرآن است. سوره یاسین. حالا باید یک بحثی بشود در مورد اینکه این شعر چیست. حضرت استاد آیت الله جوادی اینها را یادم است، یکی دو جلسه تو درس بحث کردند در مورد شعر و اینها. اون چه شعری است؟ این چه شعری است؟ اون شعری که شرع کراهت دارد چیست؟ اشعاری که در اهل بیت گاهی میبینیم، امام هادی علیه السلام تو مجلس متوکل شعر میخواند. پیغمبر اهل شعر نیست. امیرالمؤمنین دیوان دارد، دیوان مناجات منظوم دارند، اشعار فراوان دارند، اشعار توحیدی دارند، اشعار موعظهای دارند. این بحثهای منطقی به ما کمک میکند.
من معمولاً میپرسند: "آقا شب جمعه شعر و اینها." میگویم: "اون شعر، شعر منطقی است که کراهت دارد، قوه خیال تحریک میشود، میآید در دست میگیرد، شعر قوه خیال را و خنداندن و گریاندن و اینها در اختیار او میآید." منطقدانان قدیمی در یونان باستان _یعنی همان ابراهیم و سریانی که_ از این جهت که تخیل نقش اول را تو شعر دارد، آمدند گفتند فقط قضایای مخیلات است که ماده قیاسات شعری است. خب، ما یک سری قضایا داشتیم، جدول شش و هشت خاطرتان هست دیگر؟ اون مخیلاتش را گفتیم در شعر به درد میخورد. باستانیان قدما میگویند که فقط در شعر به کار میآید. وزن و قافیه هم شرط نیست. هر قضیهای که هرجوری که تحریک قوه خیال را بکند، تأثیر رو خیال داشته باشد، یک قضیه شعری است.
مرحوم خواجه نصیر در «اساس الاقتباس» تعبیری دارد، میفرمایند که: "کلام موزون به اشتراک اسم بر دو معنا افتد. یکی حقیقی و آن قولی بود که حروفِ محفوف او را به حسب حرکات و سکنات عددی، ایقاعی باشد؛ و دوم مجازی و آن هیأتی بود سخن را از جهت تساوی اقوال و به حسب ظاهر شبیه به وزن. و معنای مقفّی آن است که خواتیم اقوال متشابه باشد بر وجهی که مصطلح بود در علم قافیه." خلاصه ایشان وزن داشتن را ملاک میدانند.
شعر پیش عربها و سایر امتها ابزار فرهنگی است. شما فرهنگتان را با شعر منتقل میکنید. چقدرها چقدرها آمدند یک زبانی را یاد گرفتند فقط به خاطر فهمیدن اشعار اینها. چقدر فارسی یاد گرفتند فقط به خاطر اینکه اشعار حافظ را بفهمند. چقدر رفتن ترکیه یاد گرفتند اشعار شهریار را بفهمند. چقدر آلمانی یاد گرفتند اشعار گوته را بفهمند. و قص علی هذا. عربی هم به همین ترتیب. انگلیسی به همین ترتیب. خود گوته به نظرم آمد فارسی یاد گرفت که اشعار حافظ را بفهمد. این جوری تو ذهنمه. ما الان در ژاپن، چین و اینها کرسیهای حافظشناسی داریم و بسیاری افراد برای فهم اشعار حافظ میآیند فارسی یاد میگیرند. یک کالای فرهنگیست، ابزار فرهنگی، ابزار تبادل فرهنگیست. تأثیر متقابل دارد رو فرهنگها.
و جدیدیها و عرب و کسانی که با من هستند دیگه شعر را شعری میدانند که وزن داشته باشد، خلافاً للقدما. قدما از این نبودند. ولی خب ما الان شعر که میگوییم از شعر چیست؟ من چهار تا جمله برای شما بگویم، بگویم اینم شعر بنده، تقدیم به شما. این چه شعری است؟ وزن چی بود؟ قافیهاش چی بود؟ وزن و قافیه را ملاک میدانیم در شعر. اونم قافیهای که تو علم قافیه و پیش علمای فن مطرح است، با اون انواع و اقسامی که دارد. البته حالا تو فارسی و عربی و ترکی و اینها وزن فرق میکند. شما ببینید مثلاً این دیوان ابن فارض که واقعاً دیوان فوق العادهای است، واقعاً فوق العاده است. دیوان ابن فارض. میگویند در فارسی حافظ، در عربی ابن فارض. این در اشعار عرفا و اینها، عرفا با این دو تا مأنوسند.
شما دیوان ابن فارض را ملاحظه میفرمایید، خیلی وقتها وزنش سر ما جور در نمیآید برای فارسیزبان خواندن. وسط کار کات میخورد. در حالی که این وزن عربیش درست است و خود عرب بلد است این را چجور بگوید که با آن عبارات عربی سلیس میخوانیم. این وزنش جور در نمیآید فارسی چطور بود میشود بد مثلاً یا مثلاً یک جای فتحه میگیرد، آخر کار الف تبدیل به فتحه میشود. خلاصه وزن جابجا میشود، عبارات جابجا میشود. ماها این ریزهکاریها را بلد نیستیم، وزن را نمیفهمیم تو عربی، تو فارسی. خب، پس باید وزن و قافیه باشد تا شعر بشود. به قول مرحوم علامه حلّی در «جوهر النظیر»: "کشخص المیت یقال له انسان للمشابهة فی الصّورة." اون شعری که وزن و قافیه ندارد، مثل انسان مرده است. فقط از جهت صورت شبیه انسان است. و شعر عربی با شعر منطق یونان باستان نسبتش این است: نسبت مرده و زنده است.
یونان باستان فقط قوه خیال را شرط میدانست و اصلاً وزن و قافیه را ملاک نمیدانست. اینها عرض کردم ثمره فقهی دارد. شما با این حساب اگر منطق یونان باستان را ملاک بگیرید در فرمایش حضرات معصومین نسبت به شعر، اون وقت هر کلام خیالآمیزی در شب جمعه کراهت دارد. حتی اگه وزن و قافیه هم نداشته باشد. اگه عرب را ملاک بدونیم، وزن و قافیه داشته باشد و خیالانگیز باشد، کراهت دارد. اگر قائل به حقیقت شرعی و متشرعه باشیم، و هذا هو الحق، باید بگیم که ملاک وزن و قوه خیال و اینها نیست. ملاک لغو بودن یا ثمره داشتن، ثمره اخلاقی و معنوی دارد یا ندارد. اگه نداشته باشد، میشود این کراهت. اگه داشته باشد، از کراهت خارج میشود. شما ببینید، این «گلشن راز» مرحوم شبستری، بله، باید سمت فضای مثبت ببرد.
در برخی اشعار روایی ما، بزرگان ما، اشعاری که حالا یا تأیید شده یا خود معصومین گفتند، قوه خیال در اینها هست. اون ماجرای امام هادی علیه السلام تو اشعار به متوکل. حضرت قوه خیال را تحریک میکند. "اتاقهای فلان" تبدیل میشود به "قبرهای فلان". قوه خیال است دیگر، چیست؟ صور خیالی است دیگر. قضایای مخیلات است دیگر. حالا درسته که حقیقت هم دارد، قضیه قضیه یقینی است. باشد. ببینید، برهانی نیست، منطق دارد، یقینی است. لزوماً برهانی نیست. نه، حضرت اونجا که اشاره به صغری و کبری ندارد. خب، یعنی مخیله را به این معنا بگیریم که هیچ واقعیتی نداشته باشد. پس این ملاک واقعیتی ندارد؟ حتی اگر در مسیری باشد که اصلاً نمیشود فرض کرد. دیگه مسیر براش نمیشود فرض کرد.
نکتهاش این است: تخیل استفاده مثبت کرد یا نه؟ تخیل یک خرده اینجا خلط در عبارت مخیلات مظنون. تخیلی که اول منطق توضیح دادیم، یک خرده فاصله گرفتیم. به تخیلی که در فضای فلسفی، بیشتر در فضای حکمت صدرایی گفته میشود، آمدیم. این خیال، درک صور با خیال است. حکمت صدرایی. شما اگه صورتی دارید تصور میکنید با قوه خیال. اگه بنده دارم کلامی میگویم که صورتی دارد و شما باید این صورت را تصور و تخیل بکنید، این خیال است. مخیلات. این در کلام امام هادی علیه السلام هست، ولی با تعبیر منطقی که این را اول خواندیم، اون دیگه ملاکش این نیست که قوه خیال تحریک بشود، واقعیت نداشته باشد. فقط در قوه خیال شماست. که واقعیت دارد، ما به ازای خارجی ندارد.
سؤال: آهنگ میاد توی اشعار مثلاً برای حضرت ابوالفضل استفاده میکند.
_واقعیت خارجی باشد، بقیهاش واقعاً شعر. حالا به قول آقا، واقعیتی باشد، بله._
منظور، مفهوم فلان، لب فلان و قد و قواره فلان. همش که این نباشد. حالا باشد، یک جایی هم حالا شعرت نیاز دارد یک قسمتی را اضافه کن. این فکر میکنم همان بشود. بله دیگه، بله. و استفاده از، استفاده مفید. حالا اگه لازم باشد میخواهیم یک بک بزنیم به مخیلات اینجای بحث. یک دور دیگه مخیلات را خوب روش یک چالشی بکنیم. خوب چالش نکردیم. در خمس، بیشتر روش کار بشود. مخیلات را باید یک جوری ما حسابمان را باهاش صاف بکنیم. ببینیم که این مخیلاتی که در فلسفه و خصوصاً حکمت صدرایی، نسبتش با این مخیلاتی که اینجا اول بحث صنعت خمس داشتیم، نسبت این دو تا با همدیگر چیست؟ تا بتوانیم در مورد شعر نظر بدهیم. حالا من این عبارت را اینجا تمام بکنم. این بحث را... آره، برای جلسه بعد انشاءالله واردش بشویم.
خب، مخیلات داشتیم یا وهمیات؟ جفتش را داشتیم. ابن سینا با اینکه یونان باستان ازشان نقل شد که وزن معتبر نمیدانستند، جناب ابن سینا در منطق شفا، ایشان فرموده که یونانیها مثل عربها عقیده وزن داشتند. در شعر وزن هم معتبر است. حتی ایشان میآید اسامی وزنها را پیش یونانیها اسم میآورد. یونانیها این وزنها را مد نظر داشتند. اینم به نظر میآید که همین باشد. یعنی یونانیها وزن را هم ملاک میگرفتند. بیشترین اثر در باب تخیل و خیالانگیزی و اینها روی وزن است. وزن این اثر را دارد. انفعالات و تأثرات مال وزن است. هدف اصلی این است که تخیل خلاصه تحریک بشود. چطور میشود وزن غافل باشند، وزنی که اینقدر جایگاه دارد؟ وزنی که احساسات و عواطف را تحریک میکند.
بله، جلسهای بودیم. یکی از عزیزان کارشناس بود. الانم اتفاقاً جلسه سومشان است. آمد تو این زمینه دارد صحبت میکند درباره اثرگذاری، روشهای اثرگذاری و جذب و اینها. ایشان یک باب مفصلی باز کرد در مورد کلام آهنگین و موزون. اثر ریتم. ریتم اثر جذابیت دارد و... کار رسانهای اگر خالی از ریتم باشد، نمای ظاهری جذابش را از دست میدهد. مثل یک خانه که تویش خیلی قشنگ است ولی بیرونش خانه آجری آجری. اینم آجر سفتکاری هیچی روش نخورده. داخل نمیآید. طرف میگوید: "من جکوزی دارم، مامان!" نگاه کرد. "جام محتوا دارم، فلان محتوا..." نمیخواهند. الان تو یکی از دعواهای ما فضای صدا و سیما همینه دیگه. اینها میگویند: "شما رسانهای نیستید. شماها یعنی طلبهها، حوزه. شما رسانه را نمیفهمید. شما فقط میگویید من محتوا دارم، من براتون همینه. میگویید من محتوای خوبی دارم. من چهار تا حرف دارم برهانی است." اینها به درد ما نمیخورد. ما ریتم میخواهیم ضربآهنگ. شما باید تو سی ثانیه حرف بزنی، بروی. اصلاً تو سی ثانیه حرف بزنی و بروی و اثرت را بگذاری. کار این جوری است. شما باید ده تا از این سی ثانیهها را پشت سر هم بگذاری. سه دقیقه... ده تا سی ثانیه چقدر میشود؟ پنج دقیقه. تو پنج دقیقه باید کارت را انجام بدهی و تمام شود. هر چند دیده نشوی، هر چی مستقیم نباشی بهتر است. و این اثر ریتم ضربآهنگ. کاری که سرعتش بالا است. ضربآهنگ دارد.
سریالی که سریال مثلاً داستاننویسی، چکار میکنند؟ هی به آن ضربآهنگ میدهند. شما یک داستانی بگویید که این با اون یکی داداشه، با اون یکی دعوا دارد. همین بزنیم و ریش و... سریال ما، فیلم سینمایی. اینکه جذابیت ندارد که. شما باید به این ریتم بدهی. این الان دارد میرود، یک دفعه میخورد زمین، دستش برید. حالا میرود دکتر، برمیگردد. حالا میخواهد بیاید به داداشش بگوید صد تا واقعی این وسط پیش میآید که تهش ختم بشود به یک واقعهای که هیچ جذابیتی ندارد. شما میخواهی یک واقعهای بگویی که هیچ، واقعاً هیچ جذابیتی توش نیست. یعنی اون از اول به شما بگویند ته این فیلم این میشود، اصلاً نمیشود نگاه کنی. بمیرد. یک پیرمردی روی تخت افتاده، میخواهد بمیرد. آخر هم میمیرد. ولی این طی این پروسهای که این میخواهد بچه بیاید کنارش باشد و این میخواهد وصیت بکند و بمیرد، این پروسه را شما یک جوری طراحی بکنی، بهش ریتم بدهی که این جذاب بشود. این هنر است. هنر یعنی همین.
_مثل مادر؟_
البته اونم همینطوری بودیم. مادر جدیدیم که آخر شب توی مزرعه گل خورشید، میمیریم. مثل مادر خدا بیامرزه که الان رفته اونور آب. بله، بله. اصل قضیه اینکه تو خانه باشد یا آنجا باشد. بماند. قضیه این باشی یا اون باشی را خلاصه باهاش بازیهای مختلف میکنند. انتقال با شما ریتم، بله. ضربآهنگ. یا اینجا میمیرد، یا آخرش این است که میرود آنجا میبیند. اینها میگویند: "آخ کاش که..."
«نهج البلاغه» را ببینید. امیرالمؤمنین چه میکند در این عبارات. چرا ابن ابی الحدید میگوید همچین حرفی از یک همچین آدمی که واقعاً تعصب دارد؟ ابن ابی الحدید واقعاً متعصب است. یعنی در این شک نیست نسبت به عقاید اهل سنت، نسبت به بسیاری از عقاید، بلکه میشود گفت همه. یعنی یا جلدش یا کلش. واقعاً تعصب دارد. ولی نسبت به امیرالمؤمنین مثل یک موش است در برابر یک شیر. میآید میگوید که: "من همانطور که برخی آیات قرآن سجده واجب دارد، به نظر من برخی خطابهها و خطبههای نهج البلاغه سجده واجب دارد. من باید بلغا و خطبا را جمع بکنم." عبارتش هست اگه خواستید. "اینها، به اینها، بقیه نه. بقیه نمیفهمند. به اینها این خطبهها را بخوانم." اینها سجده بردند. "در برابر این خطبه دویست بار، چند بار خواندم و هر بار یک نکته جدید و هر بار اون ضربآهنگ در من." زنده کرد من را. کلام ریتمیک امیرالمؤمنین را که خب یک عرب میفهمد. و اون کلمات حضرت زینب سلام الله علیها. البته اینها در بحث شعر و خطابه خیلی به هم نزدیک است. برخی گفته بودند که این همان عمود است، این همان اعوان است. یعنی اعوان خطابه را باید دایرهاش را گسترده بکنیم. شعر را هم آنجا تعریف بکنیم. وزن و جز اینها را؛ یعنی از اعوانی باشد که به عمود کمک میکند و...
_امام ام المهدی._
بله، بله. خیلی اثر دارد، خیلی اثر. به هر حال خدمت شما عرض کنم که این وزن را نمیشود که ما بگوییم یونانیان باستان ازش غافل بودند؛ در حالی که اثر مال ریتم است و قوه خیال با ریتم تحریک میشود. لذا اثر مداحی جلسات وقتی شروع میشود، پای چند نفرند؟ پای مداحی چند نفر؟ حالا مگر اینکه اون سخنرانی یونیک باشد. تازه اونم باز دوباره میبینی که پای مداحی شلوغتر است. یعنی پای سخنرانی، مگر یک سری جاهای خاصی که سخنران نسبت به مداحی مزیتهایی دارد. یعنی مثلاً سخنران شناخته شدهتر است. بعضی میگویند: "پناهیان میرود، میگوید: آقا، مداحی تمام نشد؟ ما سخنرانی فقط میآید." ولی عموم جلسات، حتی جاهایی که سخنان، سخنان خوبیند، مردم حس و حالی که دارند، ارتباط بیت رهبری موقع مداحی شلوغتر است. شما تو خیابان بیایید ، اون خیابان آذربایجان موقع سخنرانی تا اون دم گیت اولی جمعیت وایساده. موقع مداحی تا خیابان هم کشیده شد. تا ولیعصر مثلاً جمعیت رفت. خلاصه بله.
_بله، بله، ریتم._
خود دعای کمیل همینطور. بیشتر بله. «فغصه من» و بله. «دنبال خودش ببره»، «دنبال اون آقا» بله. «عین الحسن و عین الحسین و عین ابناء الحسین و عین الطالب بدم المقتول». خود این ریتم. باد مجهول بودن، یعنی این ریتم مجهول «من قتل». اونایی که کشته شدند، کشته شدند. اونایی که اسیر شدند، اسیر. خاصیتی نیست. اونا که... اون چه خاصیتی تو این کلام است؟ این هم ضربآهنگش هم تو مجهول بودنش یک عده را که کشتند. آقا نمیخواهی بیایی؟ یک عده را کشتند، یک عده دیگر را اسیر کردند. یک عده کی بودن؟ حالا مهم نیست. مهم این است که کشتند. اون ضربآهنگ است. خلاصه خیلی اثرگذار است.
به هر حال محمود مظفر میفرمایند که هم وزن هم تازه قافیه. شما چرا قافیه را مد نظر نداشتید؟ حالا بگوییم یونانیان باستان وزن هم قبول داشتند. قافیه خیلی مهم است. همه وزن یک طرف، اون قافیهای که آخر کلمه آخر اونه که به وجد میآورد. این را بخواهد بگذارد تو قافیه. خلاصه تأثیر قافیه هم نباید گذشت، غافل بشویم. هرچند که قافیه در درجه دوم است. در واقع اصل با وزن است ولی قافیه تأثیر بسیار زیادی دارد و روی نفوس اثر دارد. قلعلانیها مخصوصاً تو هجویات. حالا اسم ببرم نی است. اشعار ایرج میرزا، بعضی اشعارش واقعاً بینظیر است. واقعاً شعر منطقی میآید. مثلاً کاملاً ذهن را میبرد به سمتی، بعد تو اون قافیه آخر یک کلمه دیگه میگوید که بگوید تو بد برداشت کردی. من این را صلاحیت ندارد که من میخواهم تو این جلسه بخوانم.
اشعار پروین واقعاً بینظیر است. پروین. حالاتی داشتیم. اشعار خدا رحمتش کند. اشعارش واقعاً فوق العاده است. تو بعضی مسائل، مخصوصاً تشبیهات خیلی خاصش، مکالمات. بیشتر فضای اشعار پروین تو مکالمات بین اشیا، تو اینها واقعاً بینظیر است. یعنی واقعاً نظیر ندارد. پر و سیر و پیاز نمیدانم پیاز چی چی و چی چی دو تا دیگ جان. بله. این تصویر تو، تصویر دادن، زندهسازی یکی از مسائل خیلی مهم است، هم در شعر هم در قلم. حالا در نمایش اون به نحوی دیگر مثلاً تو کارتون این خیلی جذابیت دارد. شما میآیی ماشینها مثلاً دارم حرف میزنم، برای بچه خیلی جذاب است. کامیون مثلاً آمده بغل فولکس وایساده، میگوید که فلان فلانی تو فلان کردی. میگوید: "برو." حرف زدن اشیا. قوه خیال را... بچهها.
حالا اینها بحثهای روانشناسی بسیار مفصلی دارد که قوه خیال در بچه به چه نحوی است؟ چه شکلی باید تحریکش کرد؟ در روایات راهکارهایی دادند، کاملاً غریب است. من هیچ جا ندیدم در مورد اینها بحث شده باشد. تو روانشناسی آثار فراون دارد. بحث تربیتی غربی _قوه خیال را در چه سنی چکار باید کرد؟ چی گفت؟_ روایت ما هست شما در مورد عظمت خدا کی با بچه صحبت کنید؟ چی بگی؟ چطور ذهنش را تحریک بکنیم؟ چطور قوه خیال او را تحریک بکنیم؟ اشعاری که برای بچه میخواندند، لالایی معصومین، شعر بوده. حضرت زهرا سلام الله علیها برای بچهها شعر میخواندند: «أَنْتَ شَبِیْهٌ بِأَبِی، لَیْسَ شَبِیْهًا بِعَلِی». یا اشعار دیگری. حرف زدن با بچهها. من الان ما فرهنگمان فرهنگ شعر خواندن با بچهها است. شعر میخوانیم. ما کی تصاویر داریم؟ اینی که در روایت ما فرمودند که: "چون سروکارت با کودک فتاد / هم زبان کودکی باید گشاد." خب، زبان کودکی ما کجاست؟ منطقی استدلالی حرف میزنیم. اون موقع خیالش که باید راه بیفتد با چی باید راه بیفتد؟ خود زندهگویی و زندهنویسی یکی از چیزهایی است که به شدت رو قوه خیال اثر دارد. تحریک میکند، راه میاندازد.
و تو شعر هم این خوبی خاصیت هست و هر چقدر شعر حالا میگوییم: «أَحْسَنُهَا أَکَذَبُهَا». یک سخنرانی حضرت آقا دارند، دیدید؟ یک طلبه پا میشود یک بیت شعر در متن آقا میخواند، مشتی بعد دیگه در رأس مبالغه است. خیلی مبالغه. حیدر زمان و نمیدانم چی و فلان و این کنترل خارج میشود. یعنی واقعاً مهارت آقا را نشان میدهد. وسط سخنرانی یا وسط جلسه یک طلبه از وسط پا میشود شروع میکند شعر خواندن. این سیستم امنیتی مانده چکار بکند. جلسه به هم ریخته. بعد متن آقا. آقا بخواهد این را بزند، جلسه خراب میشود. بخواهد هیچی نگوید، جلسه خراب میشود. یک جوری باید واکنش نشان بدهد نسبت به حرف این. یک جوری باید جلسه را جمع بکند. ایشان یک کلمه میگوید. میگوید: "بله، در باب شعر گفتن که «أَحْسَنُهَا أَکَذَبُهَا». خیلی دروغش و مبالغهاش زیاد بود." خیلی زیبا بود. جلسه به وجد میآید، منفجر میشود.
هر چقدر کاذبتر باشد و کذبش بیشتر باشد و قوه خیال را بیشتر تحریک بکند، یعنی قوه خیال بگوید عجب، این دیگه خیلی دیگه به خورد من دادی. خلاصه این خیلی اثرش بیشتر است. حالا یک بحث در مورد اینکه این تأثیرات از کجا میآید که حالا انشاءالله باید در جلسه بعد مطرح بکنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...