الگوی قرآنی «شاکله» در برابر تیپشناسی غربی؛ روانشناسی غرب یک لایه اساسی را نمیبیند.
لیبرالیسم خود یک «قید» است؛ بیغیرتی ذیل عنوان آزادی تعریف میشود.
ابطال جبرگرایی؛ ایمان و کفر ریشه در «فطرت» دارد، نه «طبع» و «مزاج».
بازخوانی فلسفه حجاب: این حکم برای محافظت از «شاکله» زن است، نه مرد.
خوشحالی حضرت زهرا از تقسیم کار، تجلی احترام به «شاکله» زن بود.
باز تفسیری بر عبارت «نواقص العقول»: نقص در «شاکله» است، نه در «فطرت» انسان.
«اشکِ زن» و «انفاقِ مرد»، مسیرهای متفاوت رحمت الهیست بر اساس شاکله.
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. خداوند در قرآن کریم میفرماید: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ»؛ بگو هرکس بر اساس ساختار وجودی خود عمل میکند. این «شاکله»، همان چیزی است که اعمال ما را شکل میدهد. روانشناسی امروز از «تیپهای شخصیتی» سخن میگوید، اما از یک حقیقت عمیقتر غافل است و آن «فطرت» است. شاکلۀ ما، که مزاج و تفاوتهای زن و مرد را شامل میشود، میتواند متفاوت باشد؛ اما فطرت الهی ما، که راه رسیدن به کمال است، در همگان یکسان است. این همان رازی است که تفاوتهای ظاهری اهلبیت (ع) را توجیه میکند، درحالیکه همگی در قلۀ کمالات فطری قرار داشتند. حضرت زهرا (س)، با آنکه در اوج کمال بود، شاکلهای زنانه و لطیف داشت. از همین رو، پیامبر اکرم (ص) کارهای بیرون از خانه را بر دوش امیرالمؤمنین (ع) نهادند و ایشان از این تقسیم کار شادمان شدند. آری، همین بانوی بزرگوار، با همان شاکلۀ لطیف، در برابر ظلم ایستاد و سنگینترین مصیبتها را به جان خرید تا راه حق را برای همیشه به ما بنمایاند.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
سلام دارم خدمت برادران و خواهران عزیزمان. توفیقی شد که ما میهمان استانی خوب و باصفا و مهربان باشیم و چند جلسهای، انشاءالله، به عنایت الهی در خدمت عزیزان باشیم. بحثی که به نظرم رسید در این جلسه مطرح شود، یکی از مباحث بسیار مهمی است که سالها بود بنده دنبال فرصتی بودم که به این بحث بپردازم و فرصتش پیش نمیآمد. لااقل شاید هفت، هشت سال وعدهاش را داده بودیم و دنبال فرصتی بودیم که این بحث مطرح شود؛ ولی شرایطش پیش نمیآمد. حالا اینجا الحمدلله به عنایت الهی، پنج جلسهای، انشاءالله، خدمت عزیزان هستیم. انشاءالله فرصت خوبی باشد برای اینکه به این بحث بپردازیم. به هر حال، بحثی است که یک جمع دانشجویی و دانشگاهی میطلبد و بحثش خیلی بحث عمومی نیست.
یکی از کلیدهای طلایی در همۀ علوم، این بحثی است که میخواهیم مطرح بکنیم؛ خصوصاً در علوم انسانی، اگر روی این بحث کار شود، یک تحول بنیادین در دنیا صورت میگیرد. من حالا خیلی نمیخواهم روی این بحث مانور بدهم، بازاریابی بکنم، بازارگرمی بکنم. خودتان وقتی در بحث واقع شوید میبینید این بحث چقدر بحث مهمی است. یکم که پیش بروید میبینید چقدر همهچیز دارد عوض میشود با این بحث. بحثی که انشاءالله بناست این چند جلسه داشته باشیم، مبحث بسیار مهم شاکله است؛ بحثی درباره شاکله. انشاءالله.
خوب، امروزه بحثهای روانشناسی و خصوصاً تیپشناسی خیلی مطرح است. بحثهای جذابی است. بحثهای مهمی است. بسیار کاربردی است. این تستهای شخصیتی که باب شده، یا به تعبیری مد شده، خیلی اعجابانگیز است. جالب است. هم تا حد زیادی درست و دقیق است. خود همین باعث میشود که اتفاقاً اعجابانگیز باشد. برای انتخابهای مختلف بسیار کاربردی است: انتخاب شغل، انتخاب رشته، رشتۀ تحصیلی، انتخاب همسر. این تیپهای شخصیتی، خصوصاً آن ۱۶ تایی که یونگ مطرح میکند، بسیار جذاب و بسیار مفید است؛ ولی با این بحثی که انشاءالله خدمت عزیزان خواهیم داشت، شما پی میبرید به اعجاز قرآن و عظمت علامه طباطبایی -رضوانالله علیه- که در تقریباً پنج، شش صفحه، مطلبی را مطرح میکند که کل دستگاه روانشناسی غرب متحول میشود با این مطلبی که در این پنج، شش صفحه علامه طباطبایی مطرح میکند.
بحث شاکله در جلد ۱۳ المیزان، تفسیر سورۀ مبارکۀ اسراء، آیه ۸۴: ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾. در قرآن همین یک بار کلمۀ شاکله استفاده شده است؛ ولی آیهای بسیار عجیب است؛ کلمهای بسیار عجیب است؛ داستانی بسیار عجیب دارد؛ خصوصاً در ارتباطش با آیات قبل که علامه طباطبایی به این نکات اشاره میکند. البته ما بحثمان در حد همین پنج جلسه است. اگر میخواستیم خیلی قویتر و عمیقتر وارد شویم، یک ماه رمضان لازم بود که ۳۰ جلسه در مورد شاکله صحبت بکنیم، حداقل یک ماه رمضان. چون شاکله فعلاً اینجا در مورد شاکلۀ فرد داریم صحبت میکنیم؛ در حالی که هم فرد شاکله دارد، هم جمع شاکله دارد، هم امت شاکله دارد؛ هر چیزی اساساً شاکله دارد. هر چیزی که به آن عنوان کار نسبت داده میشود. ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ...﴾. هر چیزی که عمل به آن نسبت داده میشود، شما میگویید: «آقا، خورشید اینگونه عمل میکند، اینگونه رفتار میکند.» شما اصلاً میگویید: «آقا، میکروب اینگونه رفتار میکند، اینگونه عمل میکند.» غیر از این است؟ حالا من نمیدانم رشتۀ عزیزان در این جلسه چیست. بیشتر فنی یا انسانی؟ همهجور هست. خوب، الحمدلله. پس باید طوری باشد که مثالهایمان به همه موضوعات بخورد. شما میگویید: «آقا، این میکروب این شکلی رفتارشناسی میکروب و رفتارشناسی ویروس است.» الان این ویروس آنفولانزا دوباره مطرح شده؛ و حالا در قم همۀ ویروسها خیلی مقیدند. میدانیم که وارد ایران که میشوند، یک دور باید اول بروند زیارت و پابوس بیبی -سلامالله علیها-. از آنجا وارد کشور میشوند. شهری که نه فرودگاه دارد نه بندر دارد! خیلی جالب است که ویروس دربست میگیرد، اسنپ میگیرد، مثلاً از چین مستقیم مقصد قم حرم پیاده میشود، بعد منتشر میشود! کرونا از آنجا شروع شد، الان آنفولانزا از آنجا شروع شده. متأسفانه این بچهها درگیر شدند و کشته داده؛ دیگر از دیروز. متأسفانه. انشاءالله که خدای متعال رحم بکند و دوباره قضیۀ کرونا تکرار نشود.
شما میگویید: «آقا، ویروس آنفولانزا اینگونه رفتار میکند، اینگونه عمل میکند.» وقتی که به آن عمل را نسبت میدهید، ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾. وقتی عمل دارد، معلوم میشود که شاکله دارد. شیطان هم شاکله دارد، ملائکه هم شاکله دارند؛ و شاکلههای عمومی دارند، شاکلههای خاصتر دارند. حالا علامه اینجا بحث شاکله را در چند مرحله مطرح میکند. در واقع سه لایه شخصیتی را اینجا علامه میشکافد. عرض میکنم، واقعاً جزو مهمترین مباحث انسانشناسی است؛ خصوصاً در بعد شخصیت؛ که حالا بحثهای شخصیت و اینها، روانشناسی شخصیت از بحثهای مهم در روانشناسی است. اگر روی این آیه هم هست، خیلی عجیب است. اگر روی این آیه کار شود، میبینید که آقا، ساختار شخصیت را قرآن یک طور دیگری اصلاً دارد بنا میکند. البته این یک آیه است با مجموعۀ آیات قرآن که علامه هم اشاره به آن دارد. پس هر چیزی که عملی دارد، شاکلهای دارد. ما فعلاً در مورد عمل انسان و شاکلۀ انسان میخواهیم صحبت کنیم.
نکتۀ اول این است که شاکله معنایش چیست؟ اصلاً خود کلمۀ شاکله یعنی چه؟ علامه طباطبایی میفرمایند که شاکله از شَکَل است که ما حالا هم شکل میگوییم، هم شکل. بیشتر فارسیاش: شکل. شکل در فارسی به صورت. معمولاً میگوییم: «آقا، این شکل فلانی است.» ولی آیا کلمۀ دیگری هم در فارسی داریم به نام اشکال و مشکل؟ این شاکله به آن کلمه بیشتر نزدیک است. فارسیاش شکلی که ما در فارسی هم میگوییم، همان شکل است؛ ولی ما در فارسی یک جور دیگر ترجمه میکنیم. ولی مشکلی که میگوییم، فارسی و عربیاش تقریباً یکی است. مشکل یعنی چیزی که شما را گرفتار میکند، دست و پایت را میبندد. درست شد؟ شکل و شکل آن چیزی است که قید میآورد، میبندد، وابستگی میآورد، محدودیت میآورد. اشکال هم همین است. میگوید: «مثلاً من داشتم چت میکردم، یکهو واتساپ من به مشکل خورد، اینترنتم دچار اشکال شده.» درست؟ یعنی یک چیزی بود که قطع کرد این رابطه را، محدود کرد رابطه را. در مورد بستن دست و پای حیوان، معمولاً این کلمه استفاده میشود؛ یا افسار حیوان که آنجا معمولاً این کلمۀ شَکَل و شِکل استفاده میشود. حالا در فارسی عرض کردم، به صورت. معمولاً ما میگوییم که آیا بحث شَکَل میشود آن ساختاری که محدودیت درست میکند، قالب درست میکند. الان ببینید، این کلاس یک شاکلهای دارد. این شاکله به شما اجازه نمیدهد که مثلاً اینجا چند تا بچه بیایند، فوتبالبازی کنند. چرا؟ برای اینکه این صندلی و این فضا و این متراژ پایین، محدودیت ایجاد کرده. درست؟ صندلیهایی که اینجا گذاشتهاند، محدودیت ایجاد کرده. به شما اجازه نمیدهند که ۵۰۰ نفر را در این جلسه، در این کلاس جا بدهید. محدودیت! اینجا شاکله اینجا برای شما محدودیت ایجاد کرده. محدودیت، انضباط ایجاد میکند؛ یک محدودهای را معین میکند. پس انسان بر اساس شاکلۀ خودش رفتار میکند. بر اساس آن قیودی که مسلط شده بر شخصیت. اصلاً همین قیود است که شخصیت را شکل میدهد. آدمها بر اساس همینها تفاوت پیدا میکنند. این قیود هم با آن قیودی که لیبرالها میگویند فرق میکند: «انسان را از قید و بند رها کنند.» نه. انسان به این معنا که از قید و بند رها نمیشود. آنجا خود لیبرالیسم هم میشود یک قیدی. انسان مقید به لیبرال بودن است! این مصاحبۀ آن بندۀ خدا که در مورد رضا پهلوی صحبت میکرد، که میگفت: «من بهش گفتم بابا، این همسرت اوضاعش خیلی خراب است، خیلی زشت است برای شما.» میگفتش که: «او به من گفت: من لیبرالم.» یعنی چه؟ یعنی: «من مقیدم به اینکه بیغیرت باشم، من مقیدم به لیبرال بودن، من مقیدم به اینکه آداب لیبرال بودن را رعایت بکنم.» این خودش یک قید است دیگر. این هم خودش یک دینی است. لذا قرآن میفرماید به کافرون اینطور بگو. در حالی که کافرون کیان؟ کسانی که ما بهشان میگوییم کافر، بیدین! میگوید: «به آنهایی که بهشان میگویند بیدین، به کافرون چی بگو؟ ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ﴾. شما دین شما، من با دین خودم.» کافر مگر دین دارد؟ آره. همین که مقید است که تن به توحید ندهد، مقید است که تن به انبیاء ندهد، مقید است که زیر بار وحی نرود، زیر بار معجزه نرود، این خودش یک قید است. این شخصیت ایجاد میکند، این شاکله ایجاد میکند. پس کافر هم شاکله دارد. این هم یک تقیّدی دارد. در حوزۀ اندیشۀ خودش تقیّداتی دارد، در حوزۀ انگیزۀ خودش تقیّداتی دارد، در حوزۀ رفتار خودش تقیّداتی دارد. ولو مقید به بیقید بودن است. دکتر، دقت کردید؟ این هم خودش یک قید است.
پس شاکله آن ساختاری است که انسان را در قیودی قرار میدهد، در ضوابط و انضباطی قرار میدهد. آدم بیشاکله هم نداریم. هیچ موجود بیشاکلهای نداریم. ممکن است شاکلۀ او شاکلۀ خوب و درستی نباشد؛ ولی به هر حال، شاکله دارد. عمل، الا و لابد، نتیجه است.
نکتۀ اول: شاکله را پس تعریف کردیم. معنای ابتدایی آیه را عرض کردیم که: ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾: هر کسی بر اساس شاکلۀ خودش عمل میکند. حالا اینجا آن عواملی که دخالت دارد در شاکله، یک بحث مفصل است. خیلی بحث مفصل است که چیا شاکله را شکل میدهد؟ عمل را شاکله شکل میدهد. خود شاکله را چی شکل میدهد؟ اینجاهاست که هر چقدر روی آن دقیق شویم، به تفاوتهایی میخوریم با آن چیزهایی که امروز در روانشناسی شخصیت، در تیپشناسی گفته میشود. برای اینکه آن ابعاد عمیقتر قضیه دیگر به آن توجه نمیشود. خیلی نکات فابریکی است. میخواهید یک اشاره اجمالی بکنم، حوصلتان سر نیاید، بعد با یک انگیزۀ بیشتری برویم در دل بحث؟ عرض کنم که این از آن سؤالاتی است که هر چه جواب بدهید، باختید. یعنی در هر صورت، این سؤال کاملاً آره، این برد-برد است.
عرض کنم خدمت شما که مثلاً آقا میآیند همۀ آدمها را حالا در این ۱۶ تیپی که امروز مطرح است، چهار تا چهار تای دیگر. عرض کنم خدمت شما که همۀ آدمها را در این قالب تعیین میکنند. بعد اتفاقاً دقیق هم در میآید. یعنی مثلاً بعضیها قضاوتیاند، ادراکی، چه میدانم، حسیاند، شهودیاند، منطقیاند، عاطفیاند، چه میدانم، حالا کلمات بعضی وقتها حالا اصطلاحاتش هم فرق میکند. بعد مثلاً آنی که قضاوتی است، در آن دستۀ وقتی قرار میگیرد، اینی که قضاوتی است، مثلاً همیشه این مدلی رفتار میکند. با هر پدیدهای که مواجه میشود، اینجوری موضع میگیرد. در زندگیاش اینجوری است. اصلاً نظم، چه میدانم، بیدار شدنش، مدیریتش، سر کلاس رفتن، جزوه نوشتنش، همه مدلی است. آنهایی که حسیاند آن مدلی، آنهایی که شهودیاند آن مدلی، آنهایی که منطقیاند آن مدلیاند. اتفاقاً خیلی وقتها هم درست است و همین باعث شده که این ذهنیت ایجاد کند که کلاً درست است. آن مطلبی که در آینده میخواهم بهش بپردازم و الان دارم حرفش را میزنم، این است که یک نکتهای را از آن غافل میشوند که شاکله با فطرت تفاوت دارد و اینها از فطرت غافلاند. این نکتۀ بسیار کلیدی و مهم است. اینکه عرض کردم ساختار روانشناسی امروز به هم میریزد، همین نکته است. تازه علامه میفرماید: «ما یک فطرت داریم، یک شاکلۀ اولیه داریم، یک شاکلۀ ثانویه داریم.» و این آیه که میفرماید: ﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾، آن شاکلۀ ثانویه را میفهمد. خیلی بحث دقیق و فوقالعادهای است. واقعاً بحث فوقالعادهای است.
نکتهاش چیست؟ نکتهاش این است که اگر به اینها رو بدهیم، الان ۱۴ معصوم را هم میآورند در این ۱۶ تا تیپ! که آوردهاند. رو دادهاند دیگر بهشان که آوردهاند. همۀ علماء و بزرگان و شهدا و بعد هر عیبی که هر تیپی دارند، یک جوری بند بکنند به آن شخص که: «نه، ببین، به هر حال، وقتی که این اینجوری شهودی میشود، نمیدانم، حسی میشود، منطقی میشود، قضا، ادراکی میشود، فلان میشود، باید بالاخره این پنج تا خوبی که دارد، این دو تا عیب هم دارد.» بعد دیگر در کَتشان نمیرود که مثلاً این معصوم است و مثلاً بر فرض، اگر بشود، تازه حالا بعضیها در تیپ میبرند. مفصل صحبت، چون آن در تبع آن شاکلۀ اولی است: مزاج. «شاکلۀ اولی، مزاج فلان معصوم مثلاً صفراوی بوده. فلان معصوم سودائی بوده.» حالا یکمی با احتیاط صحبت میکنند، میگویند: «این سودائیِ تعدیلشده بوده.» معصوم است، به هر حال. سودائی و وسواسی باشد در مورد فلان معصوم که نمیشود گفت وسواسی است. «اینها تعدیلشده بودند.» این اصلاً نمیتواند بیندیشد به اینکه این تعدیلش مال کجاست. این همین در همین مزاجها باید یک جاییاش را تعدیل کند. بفرمایید.
در بعضی از روایات، مثلاً به نقل از مثلاً حالا ویژگی ظاهری بعضی. همینطور هست. یعنی ائمۀ ما استخوان ظریفتری داشتند، بعضی استخوان درشتتری داشتند. مثلاً امام سجاد به شدت لاغر بودند، امام باقر -علیهالسلام- درشت بودند. اینها هست. این تفاوتهای فیزیولوژیکی. چرا؟ مثلاً میفرماید: «حضرت علی اکبر، ﴿أَشْبَهُ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ﴾.» اگر اینها همه کپی پیست بودند که دیگر أشبه الناس نمیشد که. درست شد؟ قیافهها تفاوت داشته. حتی شخصیت: «خُلُقاً و خَلْقاً و مَنْطِقاً.» خَلْقاً هم خَلْقاً، هم خُلُق. در مورد امام حسن میفرماید: «حضرت زهرا -سلامالله علیها- که ایام فاطمیه وقتی لالایی میخواندند؛ برای امام حسن و امام حسین، امام حسن که میخواستند لالایی بزنند مثلاً روی پا بخوابانند و اینها، شعر سنتی است. خود این هم یک بحث مفصلی میطلبد، این روحیۀ شاعرانگی اهل بیت.» که حضرت زهرا -سلامالله علیها- برای امام حسن: «انت شبیه بأبی، لست شبیهاً بعلی.» «تو شبیه بابا میشوی، شبیه علی نیستی.» باز امام حسین را دارد که شبیه امیرالمؤمنین بودند. باز در روایت دیگری دارد که نیمتنۀ بالای امام حسن و نیمتنۀ پایین امام حسین شبیه پیغمبر است. روایت عجیبی داریم. باز مثلاً فلان امام، صداش. مثلاً در مورد امام زمان دارد که: «شبیهترین صدا به صدای امام، امام حسین است.» صدای امام زمان دقیقاً. آن تار صوتی حنجرۀ امام حسین. انگار نشانههای فیزیولوژیکی اهل بیت در روایات متعددی داریم که میشود به قطع گفت اینها تفاوت دارند با همدیگر. ولی مسئلهای که مهم است، این است: درست است که شاکلههای متفاوتی دارند، در خُلق و خَلقشان به حسب ظاهر تفاوتهایی دارند؛ ولی کمالاتشان مال فطرتشان است. در آن نقطۀ مشترک.
آن حرف آخری که میخواستم بگویم که حالا اول میگویم و بعد باید در موردش گفتگو بکنیم، ببینیم میشود ثابتش کرد یا نه، این است: ما در دستهبندی کلان دیگر تیپهای حالا ادراکی و نمیدانم قضاوتی و فلان و اینها که داریم، مؤمن و کافر و اینها را در این ۱۶ تا نمیتوانیم. مشکل اصلی این تیپشناسیهای روانشناسی شخصیت و روانشناسی امروز همین است که مثلاً میآیند فلان تیپ را میگوید: «معمولاً اینها گرایش به معنویت دارند، فلان تیپ میگوید اینها گرایش به مادیات دارند.» طبعها خیلی مطرح است: دمویها معمولاً عارفمسلکاند، سودائیها معمولاً خیلی پولکیاند. خوب، بعد یک جبری حاکم میشود دیگر. و کأنّه مزاج مؤمنانه، مزاج دموی است. مثلاً مزاج گرم. اینها اهل شور و عرفان و شعر و غزل. حافظ! سودائیها چی؟ حالا دنبال پول و کاسبی و دنبال مادیات. بعد میگوید: «آنها نمیدانم آتشاند و آباند، آب داغ به آسمان میرود.» اینها خاکاند و سردند، خاک سرد به زمین میچسبد. (اسْتَثْقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ). تمام شد.
خوب، این گیر کار کجاست؟ هم در آنهایی که طبعشناسی میکنند، هم در اینهایی که شخصیتشناسی و تیپشناسی میکنند، هم طبع، هم تیپ. گیر کار این است که به آن پشتوانۀ قضیه که فطرت است، توجه نمیکند. دستهبندی کافر و مؤمن مال طبع و تیپ نیست، مال فطرت است. همه هم فطرت را دارند، یکسان است. (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا). (فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا). لذا نسبت همۀ آدمها با حقیقت یکسان است. مسیرها ممکن است تفاوت داشته باشد. آن هم تازه تفاوت دارد، معنایش این نیست که بعضی نزدیکترند، بعضی دورترند. نه. هر مسیری مزایا و معایبی دارد. تفاوتهایی قرار داده. خدای متعال از باب امتحان. همان سودائی هم که شما میگویید طبعش مثلاً به مادیات است، اتفاقاً خیلی منظم است. همان دموی هم که شما میگویید طبعش به معنویات است، آن حالا بله، یک اشک و حالی دارد؛ ولی پدرش در میآید تا منظم شود. مگر میشود این را به نظم کشید؟ او را میگویند که مثلاً سودائیها خیلی پولکیاند، خوب، دمویها هم خیلی شکمواند. درست شد؟ اگر این دنیا، آن هم دنیاست. چه فرقی میکند؟ این با اینجای دنیا گرفتار میشود، آن با آنجای دنیا گرفتار میشود. اینها وقتی بهش توجه نمیشود، بعد گرفتار این مسائل میشویم که یکی از مسائل مهمش که خیلی، خیلی، خیلی، خیلی، خیلی به توان بینهایت این بحث مهم است، بحث تفاوتهای زن و مرد است؛ که زن و مرد در فطرت با همدیگر تفاوت ندارند و این برای روانشناسی امروز قابل درک نیست. برعکسش را هم میگویند. یعنی دقیقاً آنجایی که باید اشتراک ایجاد بکنند، افتراق ایجاد میکنند. آنجایی که باید افتراق ایجاد کنند، اشتراک ایجاد میکنند.
بعد حالا زنها با این همه تفاوت با مردها، شریعتی که آمده، تمام این تفاوتها را لحاظ کرده: در پوشش اینها، در روابط اینها، در گفتگوی اینها، همه را لحاظ کرده. «بابا، من ساختم، من شاکلۀ تو را میدانم، میدانم تو بروی در کارهای مدیریتی، کلاً خودت اذیت میشوی.» آیۀ حجاب، خیلی آیۀ عجیبی است. نمیگوید: «حجابت را رعایت کن آقایان اذیت نشوند.» که معمولاً این شکلی تفسیر میشود. حجاب میگوید: «رعایت کن آقایان اذیت میشوند؟» میگوید: «رعایت کن خودت اذیت میشوی. من خلق کردم، من میدانم چی خلق کردم. تو اذیت میشوی.» خیلی مهم است. بعد اینجا که مراعات شده، این تفاوتها را میشکنند، یکسانانگاری میکنند. آنجایی که باید تفاوتها را کنار زد و یک حقیقت فطرت. جالب نیست؟ شما شریعت را که نگاه میکنید، دین که میآید، دین بر اساس این اقتضائات شاکله دستهبندی میکند. یک وقتی میآید میگوید: «آقا، این برای مردها آری، برای زنها نه. آن یکی برای زنها آری، برای مردها نه.» در ساختار فیزیولوژیک زنها یک خلقتی قرار داده. حالا از خود ساختار رحم و مادر شدن و قضایای مرتبط با این خوب، برای آقایان این داستان نیست. بعد در احکامشان هم تفاوت. کلاً احکامشان متفاوت میشود. از سن بلوغشان تفاوت ایجاد میشود تا عباداتشان به صورت ماهیانه. به صورت کلان: «اینها بهشان جهاد واجب است، آنها بهشان واجب نیست.» یک دستهبندی بر اساس شاکله. دوباره باز روی شاکلههای بعدی که میآید، دستهبندی میکند: «آقا، یعنی چی؟ آمدهاند اینجا گفتند مثلاً زنها، نمیدانم، مرجع تقلید نمیتوانند بشوند، قاضی نمیتوانند بشوند.» همهچیز مال آقایان؟ مگر هر آقایی هم میتواند مرجع تقلید بشود، قاضی بشود؟ فقط به صلاحیتهای علمی کار ندارم ها. حتی همان صلاحیتهای خُلقی و خَلقی هم کار دارم. مثلاً میگوید: «آقا، باید مدیر باشد، مدبر باشد.» یا از این تعابیر. حتی ممکن است یک چیز هم باشد، خودش در آن دخالت نداشته است. اینها خیلی بحثهای مهمی است. من خیلی پریدم جلو؛ ولی چون میدانم اینی که پریدم جلو به شما کمک میکند برای اینکه در عمق بحث بروید، پریدم. وگرنه اینها را باید جلسۀ آخر عرض میکردم.
مثلاً میگوید: «آقا، حلالزاده، حتی امام جماعت نمیتواند واقع شود.» جالب است. خانم میتواند برای خانمها امام جماعت بشود، برای آقایان نه. ولی برای خانمها میشود. ولی حلالزاده نه، مردش نه، زنش نه، برای هیچکس نمیتواند. البته این حلالزاده هم میدانید دیگر. یعنی آن کسی که دیگر در فضای معروف، همه میشناسند نژادش را، نسبش را و اینها. خوب، این بدبخت چه گناهی کرده است؟ یک جوری شما در مورد حلالزاده صحبت میکنید انگار اینها بهشت نمیروند. نه. ببینید، بهشت رفتن مربوط به فطرت است، حلالزادگی مربوط به شاکله است. دکتر. آنجا در فطرت خدا هیچ تفاوتی با هیچکس قرار نمیدهد. ولی در امام جماعت شدن، شاکلهها را لحاظ کرده است. چه شاکلۀ اولیه چه شاکلۀ ثانویه. چقدر مهم است. یک مختصاتی دارد، یکی هم معلول است. «آقا، معلول هم نمیتواند امام جماعت. یعنی چه؟ یعنی دارند تحقیرش میکنند.» اصلاً مسئله همین است. شما فطرت را میزنی کنار، گرفتار تفاوت مزایا قرار بدهی برای آن تیپها، این تیپها را محروم کنی. اصلاً آن تیپ و این تیپ مزایا و معایب ندارد. محرومیت ندارد. مزایا و معایب یک جاست: آن هم در فطرت است. آن هم خودت انتخاب میکنی. بقیهاش اصلاً مزایا و معایب محسوب نمیشود، همهاش تناسبسنجی است. آن هم از سر رحمت اوست. خیلی اینها مهم است؛ به آن توجه نمیشود. حضرت زهرا -سلامالله علیها- قرار شد با امیرالمؤمنین تعیین وظیفه بشود بینشان که آقا، کارهای خانه را تقسیم بکنند. دیگر شنیدهاید، خیلی معروف است. حکم قرار دادند، پیغمبر اکرم. پیغمبر فرمودند: «حالا این دستهبندی هم خیلی جذاب است، سه تا معصوم دارند با هم گفتگو میکنند.» فرمود: «کارهای اینطرف در، این در خانه، هر چی که اینطرف در است با فاطمه زهراست. هر چی که آنطرف در است با امیرالمؤمنین.» البته آنطرف در، حضرت زهرا -سلامالله علیها- کارهایی انجام میدادند؛ اینطرف در هم امیرالمؤمنین کاری انجام میدادند. روایت معروف: «پیامبر وارد شدند، دیدند امیرالمؤمنین دارند عدس پاک میکنند.» از آن روز خیلی علاقهمند به عدس پاک کردن شدم. وقتی ینَقِّی الْعَدَس، فهمیدند که این دارد امیرالمؤمنین در کارهای خانه کمک میکند. فرمود: «میدانی کسی به همسرش خدمت نمیکند، مگر اینکه جزو صدقین و شهدا باید باشد و به تعداد موهایی که در بدن اوست، خدا بهش قصر بهشتی میدهد، وقتی که به خانمش خدمت میکند.» با اینکه این هم جزو وظایف مرد در آن دستهبندی کلانی که پیغمبر کرد، نیست. در این حال فاطمه زهرا بیرون منزل هم در پشت جبهه، خصوصاً در پرستاری، پرستاری مجروحین مشارکت داشتند. در همین قضایای فاطمیه، به قول ماها، جهاد، طبیعی، کار رسانهای، در اینها مشارکت داشتند. با اینکه این پشت در. اینها خیلی مهم است. باید به این بحثها توجه و دقت کرد.
وقتی که این را فرمود، فاطمه زهرا -سلامالله علیها- خیلی خوشحال شدند. حالا یا سجدۀ شکر کردند، یا به هر حال با تعبیری خدا را شکر کردند. گفتند که: «خدا را شکر میکنم که کشیدن مشکهای سنگین را روی دوش که باهاش آب میخواهند بیاورند، چون لولهکشی که نبود شیر آب را باز کند. باید میرفتند یک چاهی، چشمهای، چیزی آب میآوردند.» فرمود: «خدا را شکر میکنم که من را معاف کرد، خلاص کرد از اینکه بخواهم بروم سر آب، سر این ظرفهای سنگین را بردارم، آب بیاورم.» رحمت خداست. خوب، ما چکار کردیم؟ همۀ اینها را به هم ریختیم، بعد گرفتار شدیم. (ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ). بدبخت. همۀ ساختارها ریخته به هم. زن و مرد شدند مرد، مرد و زن شدند. بچهها والدین شدند، والدین بچه شدند! این نکتۀ اساسی قضیه است.
پس ما یک فطرت داریم، یک شاکله داریم. خود شاکله هم دو لایه دارد: شاکلۀ اولیه، شاکلۀ ثانویه. دستهبندی مؤمنین و کفار در شاکلهها نیست که بگوییم آقا، این تیپش، تیپ مؤمنین است، آن هم تیپش، تیپ کفار است. «معمولاً کفار همین مدلاند، همین تیپیاند.» نه آقا. اینقدر ما سودائی داریم جزء اولیاء الهی شدهاند. اینقدر نمیدانم صفراوی و دموی داریم جزء بزرگترین قاتلان عالم شدهاند، جنایتکاران بزرگ عالم. ولی در این چیزهایی که امروز مطرح میشود، اینها یکهو قفل میشود. یعنی یک تیپی است، محدودیتهای خودش. نه. یک چیزی سوار بر آن تیپ است، آن هم فطرت است. من به پشتوانۀ فطرتم میتوانم خودم را از این عیوب تیپ خودم خارج کنم، یا میتوانم مزایایی که در تیپ من نیست برای خودم ایجاد کنم.
نکته را گرفتید؟ دوباره بگویم؟ خیلی گوش میدهید! یعنی یک جایی من دیگر شک میکنم این حجم از گوش دادن لزوماً علامت دقت نیست. رفتم ته بحث. ببینید من فرض بفرمایید فلان تیپ. حالا در طبع، چهار تا طبع میگویند. در تیپ، ۱۶ تا تیپ میگویند. حالا فعلاً آنهایی که کشف شده به نتیجه. فرض بفرمایید تیپ مثلاً چهارم، پنجم. روی هر کدامش متمرکز. مثلاً میگوید: «آقا، این تیپ، تیپی است که مثلاً با همۀ قضایا حسی برخورد میکند.» مثلاً. «یا مثلاً منطقی برخورد میکند.» حسن هم دارد، یک عیبی هم دارد. حسنش این است که مثلاً در همۀ قضایا منطقی رفتار میکند. اینجوری که الان در روانشناسی میگویند. بله! حالا همین را میخواهم عرض بکنم: آدمی که خارج از این ۱۶ تا بشود، نداریم. ولی چیزی که ما عرض میکنیم، یعنی کلام علامه است در المیزان. نتیجۀ کلام علامه است، این است که میشود یک آدم در یک تیپی باشد، تیپش درست، کلیات این تیپ؛ ولی بر اساس استفادۀ درست خودش از فطرتش، ارتباط درست خودش با فطرتش، میآید غلبه میکند به آن عیبها و ایرادهایی که در تیپ خودش دارد.
مثلاً فرض بفرمایید فلان تیپ خیلی عاطفی نیست. دقت بکنید. فلان تیپ عاطفی نیست. بعضی مردم بر اساس اینکه فلان تیپاند، ابراز علاقه به همسرشان نمیکنند، ابراز علاقه به بچههایشان نمیکنند. تیپشان این است. روانشناسی امروز هم میگوید: «با تیپها باید کنار آمد. تفاوتها را بشناسید، تو هم در تیپ خودت قرار بگیر. اگر میخواهی از زندگیات لذت ببری، آرامش. اصلاً با تیپ خودت درگیر نشو، با تیپ بقیه هم کنار بیا. فقط تیپهای همدیگر را بشناسید.» درست. «تغییر داد؟ من دنبال تغییر خودت باش. اذیت میشوی. نه. دنبال تغییر بقیه باش. از اول فقط چشمت را باز کن داری ازدواج میکنی. بدان که این آدم این مدلی است، دنبال احساس محبت و فلان و اینها نباش.» ولی در روایات ما میفرماید: «هر کی که مؤمن است، هر چقدر مؤمنتر است علاقهاش به همسرش و ابراز علاقهاش به همسرش بیشتر است.» معلوم میشود که ابراز علاقه به همسر و عاطفی بودن و رحم داشتن، ربطی به تیپ ندارد که بگوییم: «این تیپها خیلی اهل رحماند، آنها خیلی بیرحماند.» احسن. شما فلسفه خواندهاید؟ آیا عمل؟ اصلاً نکتۀ اصلی همین است که مبارزه با نفس و اینها. اولاً که اصلاً قبول ندارند. اصلاً نفس را یک چیزی بیرون از این ۱۶ تیپ نمیدانند. بعداً مبارزه با نفس را اصلاً قبول ندارند. «اصلاً برای چی من باید با نفسم مبارزه کنم؟ من میخواهم از زندگی لذت ببرم. من تیپم همین است، در تیپ خودم زندگی میکنم. من برای چی باید با تیپ خودم بجنگم؟» اولاً که نفس یعنی تیپ. «وقتی که من اینم برای چی باید با این بجنگم؟ هر کی همانی که هست، باهاش کنار بیاید. هم تو باهاش کنار بیا، هم بقیه دنیا.» گرفتید مطلب را؟ حرف اینها این است. قاطی کردند بین فطرت و شاکله. فطرت و تیپ.
بله، تیپ یک ابزاری است، فرم. ولی این یک چیز جدا از آن است. در مورد مؤمنین به صورت کلان، ببینید اوصافی که قرآن در مورد مؤمنین و در مورد. خیلی جالب است، اینی که عرض میکنم این بحث یک بحث بسیار دقیق و مفصلی است که هر چه میشکافیم، بیشتر حیرتزده میشویم. همین است: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾. بعضی تیپها این شکلیاند: اهل درگیری نیستند، دنبال تنش نیستند. خوب، اینها مؤمن نیستند. اگر (أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ) نباشی، مؤمن نیستی. «آخه من اصلاً کلاً نمیتوانم با کسی جروبحث بکنم.» ببین، قرار نیست وایستی به فحش و فضاحت بکشی. همه ممکن است اینجوری نباشند، مخصوصاً خانمها. قرآن تصریح دارد به اینکه اهل جدال لفظی نیستند: ﴿فِی الْخَصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ﴾. «خیلی در کلکل حقشان را نمیتوانند بگیرند.» معمولاً خانمها و آقایان این شکلی. البته الان کلاً همهچیز عوض شده. یعنی شما اصلاً غصه نخورید. الان آقایاناند که مبین در بحثها کم میآورند. آن چیزی که خدای متعال آفریده. چقدر این آیات زیباست. چقدر این آیات غریب است. کیا روانشناسی خواندهاند در این جلسه؟ دارم میخوانم، نداریم. هیچی. ببینید، این آیات اگر میآمد در رشتههای شما چه غوغایی میکرد! قرآن میفرماید که اینها بازگشتند، میگویند: «میگویند ملائکه دخترهای خدایند.» بعد وقتی میخواهد از ملائکه دختر بودن را سلب بکند، یک عیب شاکلهای دختران را اشاره میکند که بگوید: «وقتی اینها یک همچین عیبی دارند، برای چی من میکردم دخترهای خودم بعد بشوند ملائکه...»
از همینی که الان گفتم؟ دارد شن. این قرآن غریب است دیگر. ﴿اتَّخَذَ هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾. میفرماید: «من ملائکه را بردارم، بکنم دخترهای خودم؟ تو اصلاً میدانی جنس دختر به چه؟» دختر، یک مرحله از فطرت عبور کردیم؛ چون در فطرت دختر و پسر، زن و مرد، آنجا فقط انسان است. (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا). نه رجال، نه نسا، هیچی، ناس است. همۀ خلایق، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، فطرت همه یکسان است. یکسان پلوش ۱۰۰ جلسه فکر میکنم تا حالا بحث کردهایم. فطرت میآید در ساختار خلقی: این میشود زن، این میشود مرد. خدای متعال یک چیزهایی به این داده، به آن نداده. یک چیزهایی به آن داده، به این نداده. همۀ هوش و گوشش این است که به سر و وضعش برسد، هی خودش را خوشگل کند، هی تیپ بزند، موهایش را اینجوری کند، لبهایش را آنجور کند، چشمانش را آنجور کند. آخه اینی که اینجوری است، همۀ هوش و گوشش دختر خودم. بعد بشود ملائکه؟ با ملائکه قرار است عملگی کنند در عالم. مُدَبِّراتُ الْاَمْرِِا. مُقَدِّراتِ الرِّزْقِا. یک تعدادشان باید بروند رزق تقسیم کنند، یک عده باید بروند قبض روح کنند. «الان به این ملک میگویم برو قبض روح کن، میگوید: همین! این خط چشم را بکشم آن سری. آخه میت قبلی...» «دختر خودم بکنم ملائکه؟» ملائکه که همۀ کارهای مهم را دارند! (فِی الْخَصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ). در دعواها هم که نمیتوانند حقشان را بگیرند. «من الان میخواهم یک تعداد اینها را بکنم ملائکۀ جهنم، ملائکۀ حساب؟» ساکت میشود! بندۀ خدا میگوید: «من نمیدانم، این خیلی چیز عجیبغریبی گفت. من باید زنگ بزنم شوهرم بیاید.» چقدر جالب است اینها. ویژگیهای خُلقی دختران و زنان است. آیا عیب است؟ عیب را چه جور میخواهی تفسیر کنی؟ عیب به معنای کمبود در فطرت؟ خیلی نکته مهمی بود این که گفتم.
حالا آن کلام امیرالمؤمنین را دقت به آن داشته باشیم. میفرماید که آن تعبیر معروفی که معمولاً خانمها خیلی جاها میخورند: «نَواقِصُ الْعُقُول»، اینها عقلشان کم است. چی امیرالمؤمنین گفت؟ «نقص العقل.» تحمل میکردیم، از شما توقع نداشتیم. «بابا، این کدام عقل است؟ کدام نقص است؟» کمبود اینجا به چه معناست؟ یعنی در بعد فطری تو خدا کم گذاشته؟ اتفاقاً همۀ کمالات مال فطرت توست. آنجا (مَنْ ذَکَر او اُنسا). خیلی جالب است. قرآن دارید در محضر قرآن. کسی هست گوشیاش را بیاورم، یک آیۀ فوقالعاده برایتان بخوانم. چند تا آیۀ فوقالعاده خواندم دیگر امروز. اینها برای اینکه خستگیتان هم در برود انشاءالله. در سورۀ مبارکۀ آل عمران. شما بیکار نباشید، یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد.
در سورۀ مبارکۀ آل عمران. این آیاتی است که اتفاقاً به حضرت زهرا -سلامالله علیها- مرتبط است. از آیۀ ۱۹۰ به بعد: خیلی حواستان جمع باشد. قطعاً این بحث شما را شگفتزده خواهد کرد. ﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾. در خلقت آسمانها و زمین. ﴿وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ﴾ در اختلاف شب و روز. ﴿لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ﴾. آیاتی است بر آن کسانی که مغز دارند، عقل دارند، عقلشان کار میکند، صاحب لبّاند. حالا این خود اولی الألباب یک بحث مفصل است. درست شد؟ حالا تفسیر میکند: «این اولی الألباب کیان؟» ﴿الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ﴾. هم در حال ایستاده یاد خدا، هم نشسته، هم آن وقتی که دارند استراحت میکنند. ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾. اهل تفکرند در خلقت آسمانها و میگویند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ * رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ...﴾ همینجور میآید جلو. به خلقت نگاه میکنند، با خدا مناجات میکنند، یاد جهنم میافتند، یاد قیامت میافتند. نجوا. «خدایا، تو ما را صدا زدی، ما مؤمن شدیم، گناهانمان را ببخش، ما را با ابرار محشور کن، وعدههایی که به رسل دادی برای ما محقق کن، روز قیامت ما را ضایع نکن، تو وعدهات را خلف وعده نمیکنی.» این دعاها را که میکنند، کیا این دعا را میکنند؟ اولی الألباب. این دعاها را که کردند، آیۀ ۱۹۵: ﴿فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ﴾. پس برای آنها ربشان اجابت میکند. چه اجابتی میکند؟ میگوید: ﴿إِنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَىٰ﴾. من عمل هیچکدام از کسانی که عمل میکنند را ضایع نمیکنم: ﴿مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَىٰ﴾. معلوم شد یک بخشی از آن اولی الألباب، نواقص العقول است. پس چرا قرآن میگوید اینها اولی الألباباند؟ گرفتید مطلب را؟ نکته را گرفتید؟ معلوم میشود آن عقلی که آنجا میفرماید، البته قرینه هم دارد، ادامۀ کلمات حضرت هم میفرماید: «نَواقِصُ الْعِبَادَات»، عبادتشان هم کمبود دارد. بچه توضیح میدهند، میفهمند که چند روز در ماه نماز ندارند، روزه ندارند. کمبود در آن بعد فطریشان نیستش که مثلاً نماز آقایان اینها را میرساند به پلۀ ۱۰۰، خانمها نمازشان میرسد به پلۀ ۱۰. نه. آقایان با ۱۰۰ تا نماز باید برسند به پلۀ ۱۰۰، خانمها با ۵۰ تا نماز باید برسند به پلۀ ۱۰۰. این میشود کمبود عبادت، مغز عبادت. آن هم میشود نقص عقل. کدام عقل؟ عقلی که مال فطرت است؟ یا عقلی که مال شاکله است؟ کمبود عقل در شاکله هم عیب است؟ برای اینکه اگر این کمبود عقل، تفاوتهای ادراکی نباشد، اصلاً عالم اداره نمیشود. تفاوت ما اگر از روز اول که به دنیا میآییم همهچیز حالیمان بشود. حالا از جهت جسمی توانش را نداریم؛ ولی از جهت روحی و ادراکی در عالیترین ادراک باشد، هر بچه، هر کی میآید پوشکش را عوض کند، این بچه ۱۰۰ بار سرخ میشود، سفید میشود، استرس بهش وارد میشود، میمیرد. بچه دق میکند. خدا این بچه را نَفَهم آفریده است. هم مایۀ ابتلای بابایش است، هم مایۀ ابتلای مامانش است، هم مایۀ نقاشی خودش است. خدا تناسبسنجی کرده است. گفته بگذار هر چقدر که قدرت فیزیکیاش رفت بالا، به تناسب همان، قدرت ادراکیاش هم من بروم بالا. البته همین را هم آمدیم ما کلاً ساختار خلقت خدا را چون به هم زدیم. «خلق الله ابلیس گفت: من خلق خدا را به هم میریزم.» خلقت خدا را به هم میزند. یک کاری کردهایم که ادراکیاش آمده پایین، آن توانایی جسمی رفته بالا. یعنی سن بلوغ ادراکی رفته بالا، سن بلوغ جنسی آمده پایین. توانمندیاش برای ادارۀ زندگی رفته روی ۲۰۲۰ و خوردهای سال. درک این حرفها آمده روی هشت، نه سال. تنظیم کرده بود که اینها متناسب با همدیگر باشد. بر هر آدمی به تناسب آن کاری که دارد. بعد مثلاً مگر قضاوت و مدیریت و ریاست اینها مگر اصلاً فضیلت است؟ مگر اصلاً مگر چیز خوبی است؟ لا... خوب است بهش رفتن. خوب، کمالات فطریه نه، خوب پول درآوردن است. رئیس بودن، قدرت داشتن، رئیسجمهور شدن. رئیسجمهور بدبخت، یکی بعد دیگری در صف جهنم. خلاص.
زنان امروز، یک بخشی از بحث این است. یکی از ثمرات بحثمان این است که ما آن نقشهای اجتماعی که میخواهیم لحاظ بکنیم را اولاً باید نسبتش را با فطرت. بحث ف... آثارش را گفتم تا انشاءالله توضیحاتش را بعداً عرض بکنم. اول نسبت این کار را با فطرتمان درک بکنیم. کجای کمالات فطری ماست؟ بعدش تناسبش را با شاکلۀمان درک بکنیم که این با ساختار خُلقی و خَلقی من چقدر جور در میآید. بابا، همین قضاوت که شما مثلاً فکر میکنید چیز خوبی است، یک قدرت است دیگر. پوینته. یک جایگاه ویژه در جامعه است. پیغمبر اکرم به ابوذر. ابوذر در قلۀ ایمان است. پیغمبر فرمود: «آسمان...» دو تا جمله برایتان میگویم، دو تا روایت از پیغمبر. شما روی آن فکر کنید. فرمود: «آسمان بر کسی صادقتر از ابوذر سایه نینداخته است، غیر از اهل بیت.» یعنی آسمان روی کرۀ زمین راستگوتر از ابوذر ندیده است. اینقدر آدم سالمی است. همین آدم. پیغمبر بهش فرمود: «دو نفر هم دعواشان شد، قضاوت نکن بینشان.» یعنی چه؟ همچین آدمی که اینقدر صادق است. «آقا، دیگر ما کل عالم را بگردیم قاضی راستگوتر از ابوذر پیدا نمیکنیم.» خیلی فاکتور مهمی است برای قاضی بودن. نه اهل دغل است، نه اهل دروغ است، نه اهل شیادی است، نه اهل رشوه است. آدم سالم. ولی همین است. فقط قضاوت اینها کمالات فطری قاضی است. ولی کمالات شاکلهای قاضی چیست؟ که لزوماً هم کمال محسوب نمیشود: قدرت پردازش مطلب، قدرت اجرایی، قدرت درگیری، قدرت پیگیری، یک توانی میخواهد. از هر سن و سالی هم بر نمیآید. از هر آدمی هم بر نمیآید. اینقدر ما آدم خوب داشتیم که در کمالات فطری، امام خمینی نبوده در طول تاریخ. از چه جهت میگویید؟ از جهت کمالات فطری میگویید؟ نه، آخه، ببین، هیچکس انقلاب نکرد، هیچکس اینطور نبود. ببین، اینها مربوط به کمالات شاکلهای است، مربوط به کمالات فطری نیست.
علامه طباطبایی، آقای بهجت، آقای قاضی، اینها همه در اوجاند. امام هم در مراتب اولیاء. خبر نداریم؛ ولی آنقدری که حالا آنهایی که اهل این قضایا بودند، گزارش دادهاند، درجاتاند: صاحب نفس مطمئنه. آن یک چیز دیگر است. ولی بعضی از اینها بودند، احوالاتشان، ویژگیهای خُلقی و خَلقیشان یک جوری بوده که در حد ادارۀ منزلشان. حالا یا بگوییم توان نداشتند، یا حال نداشتند. ربطی ندارد. یک کسی آقا، قدرت تربیتش بالاست، بچههای خوب تربیت میکند. یک کسی آقا، آن ذوق تربیت را ندارد. ذوق هنری ندارد. بابا، همۀ عرفا عارف بودند؛ ولی همهشان شاعر حافظ شد. یک همچین شاعری حافظ دیده بود. بقیۀ هم دیده بودند. حالا خدا به یک کسی یک ذوقی میدهد. دقت بکن، اینها خیلی مهم است. ها. شما میفهمید که چقدر مهم است. حتماً میفهمید. خدا به یک کسی ذوق میدهد، حقایقی که دیده را مثل حافظ در قالب شعر بیاورد. به یکی ذوق میدهد، آن حقایق حقایقی که دیده را مثل ملاصدرا در قالب استدلال بیاورد. به یک کسی هم ذوق میدهد، حقایقی که دیده را بیاور از متن قرآن و روایت استفاده کند، مثل علامه طباطبایی. شما تفسیر المیزان را بدهی به حافظ، تبدیل میکند به شعر. شعرهای حافظ، علامه طباطبایی تبدیل میکند به آیه و روایت. اینها ساختار شاکلهایشان با هم تفاوت دارد. علامه طباطبایی شرح حافظ دارد؟ ۱۰ جلد شرح حافظ علامه طباطبایی برهان تفسیر میکند. حافظ هم حافظ است. چون اسفار را بده به حافظ، اینها در کمالات فطری با همدیگر تفاوت. اینها خیلی بحثهای مهمی است. ها. به اینها وقتی توجه نمیشود، همهچیز با هم قاطی. متوجه نشدم. ساختار وجودی خودش مراتب دارد. بله. شاکله یکی از مراتب ساختار وجودی است.
ببینید عرض میکنم: شاکله با عمل ساخته میشود. پایۀ شاکله طبع و مزاج. پایۀ طبع و مزاج فطرت. سه لایه شد دیگر. فطرت چرا؟ نه. فطرت انسان شکل که میگیرد، آن شکل گرفتن را یک بخشی از آن شکل گرفتن در شاکله ظهور پیدا میکند: شاکلۀ ثانویه. یک بخشش در شاکله، یک بخشش هم در بالفعل شدن کمالات فطریش. همهاش در شاکله نیست. بالفعل شدن کمالات فطری. وگرنه قرآن میفرماید که ﴿لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾. میفرماید در فطرت هیچ تبدیل و تغییری صورت نمیگیرد. ولی فطرت آدمها هیچ وقت عوض نمیشود. فطرتشان عوض نمیشود. فطرت شمر. جلسۀ بعد عرض میکنم. این نکتۀ سنگینی که میخواهم بگویم این است: فطرت شمر با فطرت امام حسین تفاوت ندارد. شاکلۀ اولیه و ثانویهاش تفاوت دارد که شاکلۀ ثانویهاش را خصوصاً خودش شکل داده است. بر اساس قطع کردن ارتباطش با فطرتش. وگرنه چی میشود که بعد از مرگش میزند در سرش، میگوید: «خاک بر سرم، چه غلطی کردم؟» چون فطرتش عوض نمیشود.
آنها هم دخالت دارد. لقمه روی شاکلۀ ثانویه اثر دارد، فرهنگ اثر دارد، محیط اثر دارد، تربیت اثر دارد، ژنتیک اثر دارد. همۀ اینها اثر دارد. ولی باز هیچکدام به اندازۀ عمل اثر ندارد. حتی در همان شاکلۀ ثانوی اش. شاکلۀ ثانویه. بله. بله. این آن طبع و مزاجی است که خیلی آدم روی آن دخالت نداشته است؛ ولی به هر حال میتواند روی آن تأثیرگذار باشد. لایۀ بعدی، آن خیلی عمیقتر است، از دسترس همه بیرون است: فطرت. هیچکسی دستش به فطرت نمیرسد. نه من، نه دیگران. نه من میتوانم روی فطرت شما اثر بگذارم. فطرت شما را عوض کنم. فطرت خودتان تاثیر بگذارید. شمر هم نمیتواند فطرت خودش را عوض کند. آیتالله جوادی میفرمود: «مثال. دقت کنید، خیلی کمکتان میکند.» مثلاً در روایت داریم: «بعضیا به شکل سگ محشور میشوند، به شکل حیوانات محشور میشوند.» درست است. «آقا، قاصئین میمون بشوید، به شکل خوک شدند، به شکل سگ شدند.» (کَمَثَلِ الْکَلْبِ)، (کَمَثَلِ الْحِمَارِ). خوب، سؤال، سؤال. سگ مگر از سگ بودن خودش ناراحت است؟ سگ خجالت میکشد که سگ است؟ «چقدر بد است من سگبازیام.» سگ خجالت میکشد؟ موش خجالت میکشد؟ نه. خوب، وقتی یک کسی سگ شده است، در قیامت به شکل سگ محشور میشود، برای چی باید خجالت؟ نباید. چون فطرتش زنده است. میگوید: «منی که اینم، شدم سگ. خاک. منی که اینم، منی که چیام؟ منی که فطرتم را دارم درک میکنم، من با این فطرت انسانی در شاکلههای بعدی خودم را کردم سگ. آن شاکله را روی فطرت قرار دادم. خاک بر سرم.» وگرنه سگ شاکله و فطرتش با هم منطبق است. واسۀ همین ناراحتی ندارد. میگوید: «من سگم.» چون فطرتم فطرت سگی است. درست شد. از چی خجالت بکشم؟ ولی آدمی که خجالت میکشد از سگ بودنش، میگوید: «من فطرتم فطرت انسانی است و شدم سگ.» فطرت تغییرپذیر نیست. فطرت تفاوت ندارد. نه مردش با زنش، نه بزرگش با کوچکش، نه معصومش با غیرمعصومش. فطرت انسانها ناس. بله، درست میشود. آره. جلسات بعد رابطه فطرت را باید تعریف کنیم. فطرت چیست؟ شاکله اولیه چیست؟ شاکله ثانویه چیست؟ این ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ﴾ علامه میفرمایند که شامل شاکلۀ اولیه هم میشود؛ ولی بیشتر شاکلۀ ثانویه است. دلیلشان هم آیات قبل همین آیه است: ﴿بَلْ لایَزیدُ الظّالِمِینَ اِلاّ خَسارًا﴾. به آن آیه اشاره میکند. چون این آیه بعد از آن آمده است. چرا قرآن وقتی برای مؤمن و کافر با هم نازل شده، برای مؤمن شفاء است، برای کافر خسارت است؟ چون شاکلۀ ثانویۀ کافر اینجوری است که قرآن که میگیرد، این دستگاه وجودیاش اینقدر خراب است، این عسل را که میخورد، بیماریاش فقط افزوده میشود. بعضی اینقدر بیماریشان عود پیدا میکند، شدید میشود. هر دارویی که میخورند، این بیشتر ویروس را در بدن منتشر میکند. شاکلۀ ثانویهاش این است. ربطی به فطرت ندارد. خیلی حتی ربطی به شاکلۀ اولیه هم ندارد. چون خدا در شاکلۀ اولیه هم به بعضیها ایمان نداده، به بعضیها کفر بدهد. در شاکلۀ ثانویه بر اساس انتخابمان، رفتارمان، خودمان خودمان را تبدیل میکنیم به مؤمن و کافر. مؤمن و کافر رابطهشان با فطرت است. نه فطرتشان فرق میکند. رابطهشان با فطرتشان فرق میکند. به اختیار خودشان دیگر. ربطی به تیپ و طبع هم ندارد. اینجا همه کافر باشند، یک بحث مفصلی است که در این مبحث داریم. خود بحث جبر است. کلام مفصل به آن میپردازد که آقا، اینها جبر نمیشود؟ یک شاکلۀ ثانویه وقتی کسی دارد، خوب، دیگر مجبور است اینجوری باشد دیگر. شاکلهاش این است. نه. اتفاقاً خودش دارد هی تغییر میدهد. این بحث اصلی است.
حالا یک بحث دیگر این است. ببینید، آقا، حقیقت انسان یک چیز است، با تعابیر مختلف از آن یاد میشود. گاهی بهش میگوییم روح، گاهی میگوییم نفس، گاهی میگوییم فطرت. میفرمایید و تعابیر دیگری که مخصوصاً در روایات ما آمده است: اینها همهاش قلب، فؤاد، صدر، اینها همهاش حاکی از همان بعد حقیقی ماست. ولی آن بعد حقیقی ما مراتب دارد، ابعاد دارد. ابعاد مادی ندارد: طول و عرض و ارتفاع. ابعاد ظهوری دارد، ابعاد ادراکی دارد. به حسب آنها، یک وقت گفته میشود عقل، یک وقت گفته میشود قلب، یک وقت گفته میشود نفس، یک وقت گفته میشود روح، یک وقت گفته میشود فطرت. بعضیاش عمیقتر است. بعدش هم در کارکردها با همدیگر تفاوت دارد. واحد اینها همهاش که آخرش به خودشناسی برمیگردد. چرا خوب؟ اگر نکته دیگر هست. اذان ساعت چند است؟ ۴۲. خیلی هم در اذان نداریم. اگر نکتهای دارند عزیزان بفرمایند وگرنه دیگر بیشتر از این وقتشان را نگیرم.
همهاش؟ نه، نه، همهاش نه. یک تیکه. آیتالله جوادی فرمودند که در این کتاب زن در آیینه جمال و جلال. خیلی کتاب خوبی است، بخوانید. زن در آئینۀ جمال و جلال. میفرمایند که: «ارحم من رأس مال الرجا و صلاح البکاء.» امشب دیگر دعای کمیل. «خدایا، رحم کن به کسی که سرمایهای جز امید ندارد و سلاحی جز اشک ندارد.» خدا گفته: کلام امیرالمؤمنین است. اهل بیت به ما گفتهاند، زبان عصمت به ما گفته که سلاح انسان اشک است. حالا مرد بیشتر اشک دارد یا زن؟ سلاح را به زنها بیشتر. سلاح زنها، بهتر است. بیشتر. این یک سلاح است در جلب رحمت خدا. «ارحم من رأس مالي الرجا.» خانمها زودتر اشکشان جاری میشود. آن وقتی که قرار است رحمت خدا جاری بشود، خانمها زودتر رحمت را جلب میکنند. تجربههای نزدیک به مرگ را که نگاه میکنید، یک تفاوت جدی بین زن و مردها دیده میشود. معمولاً مردم پدر صاحابشان را در آوردهاند، یک گرز آتشین در سرشان خورده. خانمها هر کی میآید، میگوید: «ما را که بردند بهشت همان اول.» مگر حالا یک حقالناسی بوده، شوهر را خیلی اذیت کرده. نمیدانم، سیخ داغ در چشم کسی فرو کرده، نشان دادند. بعد تازه حساب کتاب. چرا؟ برای اینکه خدا رحمتش به خانمها بیشتر است. از جهات مختلف شاکلهای. چون در قیاس با مردها، امکاناتشان کمتر است. ضعف بنیۀ فیزیکیشان بیشتر. حالا به تعبیر بنیۀ فیزیکیشان ضعیفتر است. زمینهساز رحمت خداست. خیلی تکالیف را ندارند. واسۀ همین خیلی حساب کتابها را ندارند. «آنجا جهاد نرفتی، آنجا نمیدانم نجنگیدی، آنجا اونو نزدی، آنجا نهی از منکر کردی.» در گوش طرف نخواب بود. تو غلط کردی. «زیر پای مادران است.» نهایت زحمت همین است. خلاص. آن هم به همراه خدا. کار نداشته باشد. برای دل خودش بچهدار شده است. این رحمت است. پس یک ابعادی برای اینها نزدیکتر است. ولی یک ابعاد دیگری. یا ابوالفضل! حسادتها، چشم و همچشمیها، رقابتها و زبان (زبان)! این زبان خیلی داستان است. چون اساساً خدا آن دستگاه ارتباطی احساساتشان را زبانشان قرار داده است. و واقعاً هم سوپاپ چیزها است. یعنی دیگر آتش وجودشان وقتی شعلهور میشود، از این از از این کانال. بله. «آنها با دست و ابرو و اینها میروند جهنم.» این دیگر حالا یکهو احساساتی میشود و «ازدواج با تو هیچ خیری ندیدم.» میگوید: «آنجا تمام اعمالش حبس میشود.» روایت: "نابود". «صفر.» با اینکه یک دانه استکان جابجا میکرد. «وُجِبَ لَهُ الجنة.» بهشت واجب شده بود. یک بچه به دنیا آورده بود، بهشت بهش واجب شده بود. همهمان ۹۹. میآید نقطۀ ۵. مثلاً دوباره باز دوباره یک نردبان دارد. یک بچهای به دنیا میآورد، یک صله رحمی میکند، خانمها خیلی اهل صله رحم. تماس میگیریم، تبریک میگوییم. اینها ابعاد رحمت است دیگر. اینها تفاوتهاست. باز آقایان در چیزهای دیگری مثلاً قویترند، بهترند. راه رشدشان آنجاها بیشتر فراهم است. خانمها معمولاً کمتر از خودشان پول دارند. برای همین کمتر مثلاً خرج و انفاق و کمتر اختیار هم دارند. ولی آقای از خودش پول دارد، از خودش اختیار دارد. این با انفاق و انفاق مخفیانه و چهار تا یتیم بشناسد، شبانه برود به یتیم. البته نه به خانوادۀ یتیم. به یتیم سر بزند، رسیدگی بکند. از این راه درهای رحمت به رویش باز میشود. آن خانم همین که مثلاً صله رحم میکند، مهمانی میگیرند، غذا درست میکنند، فامیل را در خانهشان جمع میکنند، اصلاً این هیئتهای خانگی، هیئت خانگی میگیرد با همسایهها، شعله درست میکند، ۲۸ صفر پخش میکند، این باب رحمت است. پس این شاکلهها تفاوت دارد؛ ولی معنایش این نیست که آنها از آنور زود میروند بهشت، جهنم. نه. آن از یک مسیرهایی مزایا دارد برای بهشت رفتن. یک مسیرهای دیگری.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...