کالبدشکافی ساختار وجودی انسان؛ تفاوت فطرت، شاکله اولیه و شاکله ثانویه
کافر کسی است که، بذر فطرت الهی را با دستان خود دفن میکند!
محیط و وراثت، «علت تامه» نیست؛ بلکه اراده، کلید نهایی سرنوشت انسان است
ایمان در قلب کفر!؛ چگونه میتوان در کاخ فرعون، مؤمن ماند؟
هشدار: لقمه حرام، تمام ساختار روح و بدن انسان را تغییر میدهد
عاقبت «حر»؛ توبهای که آسمانیاش کرد اما از برکات کامل محروم ماند!
استراتژی ابلیس؛ بهرهبرداری از امیال فطری برای فریب انسان !
عقل حقیقی در برابر «شیطنت» معاویه؛ هر استدلالی نشانه عقلانیت نیست
«تعلق»؛ ریشه کوری عقلانی و بزرگترین مانع «تعقل» است.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ». همهٔ ما بر اساس شاکلهٔ خود عمل میکنیم؛ یعنی ساختار خَلقی و خُلقیمان. شاکلهٔ اولیهٔ ما، همان طبع و مزاج ماست که تغییرش دشوار است؛ اما شاکلهٔ ثانویه، اخلاق ماست که با اراده و انتخاب ما ساخته میشود و ایمان و کفر در همین لایه رقم میخورد. کافر کسی است که با اعمالش، فطرت خداجوی خود را میپوشاند. اما آیا ما مجبور به تبعیت از شاکلهٔ خود هستیم؟ خیر. محیط، ژنتیک و طبع ما تنها «اقتضا» ایجاد میکنند، نه «علت تامه». یعنی ما را به سمتی سوق میدهند، اما انتخاب نهایی با خود ماست. بزرگترین الگو برای این حقیقت، همسر فرعون است. او در قلب کفر و طغیان، در کاخ فرعون زندگی میکرد، اما با ارادهاش راه ایمان را برگزید و تسلیم محیط نشد. این یعنی هیچکس نباید از تغییر و اصلاح خود ناامید شود، چراکه کلید نهایی هدایت در قلب و ارادهٔ خود ماست. خداوندا، ما را در ساختن شاکلهای یاری کن که تو میپسندی.
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بحثی که خدمت عزیزان داشتیم، درمورد «شاکله» بود. آیه ۸۴ سوره مبارکه اسرا فرمود: "قل کلٌّ یعملُ علی شاکِلتِه". «همه بر اساس شاکلهی خودشان عمل میکنند.» عرض کردیم یکی از مباحث بسیار عمیق انسانشناسی و روانشناسی در قرآن است که اگر خوب پیگیری شود و رویش کار شود، ساختار روانشناسی را متحول میکند. بر اساس بیانی که علامه طباطبایی در جلد سیزدهم تفسیرالمیزان داشتند، عرض کردیم انسان سه لایه دارد: لایه اول، فطرت؛ لایه دوم، شاکلهی اولیه؛ لایه سوم، شاکلهی ثانویه.
در لایه فطرت، آنجا همه رویکردشان به خیر است، به حقیقت است، به نفع واقعی است، به خداست. فطرت انسان خدا را فریاد میزند، خدا را میخواهد، کمال مطلق را میخواهد که کمال مطلق خدای متعال است. روی آن شاکلهی اولیه شکل میگیرد. شاکلهی اولیه، همین ساختار خلقی ماست که حالا جنسیتها اینجا تعیین میشود، طبع و مزاج، به تعبیری این تیپهای شانزدهگانه MBTI. البته حالا این تیپهای شانزدهگانه چقدر دقیق و درست باشد، بحث دیگری است. فعلاً به آن کار نداریم. تا حد زیادی به هر حال بر اساس آزمودههای بشری، مطابق درآمده است این تیپها با افراد و خب گرهگشاست. امروز هم به شدت کاربردی است. خود ما در مشاورهها، حالا آن سالهایی که دانشگاه بودیم، از این تستهای شخصیت خیلی استفاده میکردیم؛ چون واقعاً به درد میخورد و تا حد زیادی افراد را میشناخت و در مواجههمان با آنها خیلی کاربرد داشت که این آدم اینجوری است، تیپش این است، این توقعها را میشود ازش داشت، این توقعها را نمیشود ازش داشت، در تعامل با او اینجوری بگویی، او آن برداشت را میکند. خب، خیلی کمک میکند به ما. این هم میشود ساختار آن لایهی دوم ما که ساختار خلقی ما، شاکلهی اولیه ماست.
ولی آن چیزی که تعیین میکند ما چی هستیم و کی هستیم، نه آن (فطرت) است، نه این (شاکله اولیه)، آن شاکلهی ثانویه ماست که نسبت ما را با فطرت تعیین میکند. کمالات فطرت باید اینجا بروز پیدا کند و نقش آن را همش خود ما ایفا میکنیم. شاکلهی ثانویه را ما شکل میدهیم. به نظرم این تعبیر درست میرسد. ندیدهام، البته جایی بررسی نکردم، اگر بررسی بکنم شاید پیدا بکنم. به نظرم این دو تا کلمه درست است که بگوییم شاکلهی اولیه را بگوییم همان ساختار خلقی ما، شاکلهی ثانویه را بگوییم ساختار خُلقی ما. خُلق و خَلق. همین که میگوییم آدم «خوشاخلاقی» است، آدم «بداخلاقی» است، این خوشاخلاق و بداخلاق برمیگردد به شاکلهی ثانویه ما. عرض کردم در روانشناسی مدرن، خیلی اینها به هم ریخته است، معلوم نیست جایشان کجاست، خوب تفکیک نشده، خوب از هم درنیامده که فطرت چیست و کجاست، شاکلهی اولیه کجاست، شاکلهی ثانویه کجاست.
مثلاً طرف بداخلاق است، میگویند: «این آدم بیعصابی است، اعصاب ندارد کلاً.» حالا شیطان که کارش این است که واژهسازی میکند، واژهها را عوض میکند، زهر کلمات را میگیرد. یک بخش زیادیش هم خود نفس ما دخیل است، دیگر. چون، مثلاً، من وقتی خودم را به چشم یک آدم بداخلاق ببینم، خیلی ناراحت میشوم ولی به چشم آدم بی... عصب. خیلی کلمه شیک هم هست، خیلی حال میدهد. «سمت من نیا، اعصاب ندارم.» ولی اگر بگوید: «سمت من نیا، اخلاق ندارم»، خیلی زشت است. واژه خیلی با هم تفاوت دارد. درحالیکه اصلش هم همان اخلاق است. «سمت من نیا، اخلاق ندارم» درست است. بعد «اعصاب ندارم» دیگر برنمیگردد به شاکلهی ثانویه، برمیگردد به شاکلهی اولیه. «اعصاب ندارم» یعنی خدا یکجوری آفریده که در تقسیم اعصاب، سهم ما را خیلی کم در نظر گرفته! اگه حرفی داری، با خدا مطرح کن که چرا نداده اعصاب را؛ پای من در میان نیست. تقصیر خداست! برمیگردد به آن چیزهای ژنتیکی و ما کلاً ژنتیکی اعصاب نداریم، کلاً خانوادگی اعصاب نداریم، خانوادگی اخلاق نداریم. خب، این زشت است، برای خانوادهاش هم بد میشود.
نکتهی کلیدی همین است که شاکلهی اولیه را باید از ثانویه تفکیک کرد. در فطرت ابداً تغییر و تحولی نداریم. در شاکلهی اولیه تغییر و تحول داریم ولی خیلی سخت است. در شاکلهی ثانویه دائم در نوسان و تغییر و تحول است. کوچکترین حرکت ما در شکلگیری شاکلهی ثانویهمان اثر دارد. کوچکترین فکری که میکنیم اثر دارد. خطورات ذهنیمان بر شکلگیری شاکلهی ثانویهمان اثر دارد. اولیهمان اثر ندارد. البته شکل اولیه را هم میشود تغییرش داد. خب، سخت است. یک وقتهایی هم لازم است آدم اقداماتی بکند. حالا همین بحثهایی که در مورد تعدیل مزاج و اینها، مثلاً، گفته میشود. حالا مثلاً بعضیها بلغمشان خیلی زیاد است، طب سنتی، طب اسلامی، اینها دیگر از یک حدی که رد شود، بیماری میدانند، دارو میدهند برایش، بلغمزدا میدهند. در دستورات روایی ما هم همینطور هست. یعنی بلغم را باید کنترل کرد. خب، بلغم برمیگردد به آن شاکلهی اولیه ما. یک وقتهایی لازم است آدم آن شاکلهی اولیهاش هم تنظیم کند. ولی نکتهاش این است که شما باید یک کاری انجام بدهید، اولیات را تنظیم کنی که آن کار قبل از اینکه روی شاکلهی اولیه اثر بگذارد، شاکلهی ثانویهات... یکجورایی انگار تعدیل شاکلهی اولیم باز برمیگردد به شاکلهی ثانویه!
اونی که قرآن میفرماید همه بر اساس آن عمل میکنند، علامه طباطبایی میفرماید شاکلهی ثانویه است. مؤمن و کافر اینجا معلوم میشود. در فطرت همه مؤمناند، کافر نداریم. در شاکلهی اولیه مؤمن و کافر اصلاً معنا ندارد، چون سختافزار کجای مؤمن و کافر معنا پیدا میکند؟ اما شاکلهی ثانویه؛ اینجاست که ما تعیین میکنیم مؤمنایم یا کافریم. مؤمن و کافر تفاوتشان به این است که مؤمن برمیگردد به آن سرمایههای فطری خودش، کافر میپوشاند. اصلاً کافر؛ آقا! کلمه کفر به چه معناست؟ "فیعجب کفار و نباته" در سوره مبارکه حافظمون قرآن... داشتیم، نیامده امروز حافظمان نشود. در سوره مبارکه فتح، آفرین، میفرماید که در آیه آخرش: "لیغیظ بهم الکفار". که خیلی رندانه خدای متعال به این مسئله پرداخته است. هم بهش "زارع" میگویند هم بهش "کافر" میگویند. بعد این دو تا کلمه را با هم یک جا جمع کرده است. دو تایش هم منظورش است. میفرماید من مؤمنین را مثل میزنم در انجیل به یک زراعتی که همینجور کمکم رشد کرده، آمده بالا، دیشدوانده (ساقه زده)، ساقه درآورده، اول جوانه زده، ساقه درآورده، به محصول رسیده، میوه داده و چند تا دانه کوچکی که اصلاً کسی فکر نمیکرد اینها بماند، تبدیل شده به یک مزرعه بزرگ. چهار تا مسلمانی که اول بودند؛ یک پیغمبر و یک امیرالمؤمنین و یک خدیجه سلامالله علیهم. باید شعاع محدودی که دوروبرشان آدمهایی که خیلی کم، یک اقلیتی که ایمان آورد، در مکه بودند و بعد اینها تبعید شدند و آمدند مدینه و اینها. یکهو تبدیل میشوند به یک کشتزاری که وسیع است، در یک محدوده بسیار وسیع رشد پیدا میکند. هر یک دانهای که ساقه میدهد و میآید بالا، باز خود آن چقدر میوه دارد. یکجوری میشود که زراعت به تعجب میافتد. زارع است دیگر، زراعت است دیگر. زارعان به تعجب میافتند، کفار غیظشان درمیآید. زارعان به تعجب میافتند، کافران غیظشان درمیآید. این دو تا کلمه را یکجا آورده است چون اصلاً کلمه کافر، یکی از معانیاش زارع (کشاورز) است. چرا بهش میگویند کافر؟ برای اینکه آن بذر را میگذارد، آن زیر، رویش را میپوشاند. "کفر" یعنی این. "کفر" آن وقتی است که یک بذری است، این بذر را میپوشاند، مخفیش میکند، قایمش میکند. کافر کیست؟ کافر آنی است که با شاکلهی ثانویهاش فطرتش را میپوشاند، مخفی میکند، نمیگذارد کمالات فطرتش در شاکلهاش بروز پیدا کند، ظهور پیدا کند. کافر این است. کی البته این کار را میکند؟ خودش.
لذا اصلاً معنا ندارد که ما ایمان و کفر را به خدا نسبت بدهیم. اینجا آن بحث مهم مطرح میشود که دیروز هم یکی از خواهران مطرح کردند، الان نمیدانم تشریف دارند که بحث حالا بحث نیت، یک بحثی است که مفصل باید بهش بپردازیم، بحث انگیزه و بحث جبر. که اگر اینقدر همه چیز تحتالشعاع شاکله است، پس دیگر ما کجای بازی هستیم؟ ما چهکارهایم؟ نه! شاکله حتی وقتی شاکلهی ثانویه هم میشود، باز هم علت تامه رفتار ما نیست. علامه تعبیر میکند به اقتضا و علت تامه. دو تا کلمه است. علت تامه خب، میدانید علت، در بحث فلسفی میگویند وقتی علت تامه بود، دیگر معلول نمیتواند تخلف کند. تخلف معنا ندارد. حالا هم بحثهای عقلی این را داریم و هم در بحثهای تجربی داریم، دیگر. که علت تامه وقتی هست، فرض بفرمایید که آتش هست، یک کاغذی هم داریم، کاغذ رطوبت هم ندارد که بخواهد مانع باشد از سوختن. تماس آتش با این کاغذ برقرار میشود. آتش باشد، تماس برقرار بکند، کاغذ هم رطوبت نداشته باشد، عایق نداشته باشد، الا و لابُد سوختن هم دیگر نمیشود. علت، اینها همه شد علت تامه. نمیشود علت تامه باشد، معلول از آن تخلف کند، معلول نیاید. نمیشود علت تامه که باشد، معلول هم میآید. این علت تامه است.
ولی یک وقتی هم فقط اقتضا است؛ مثل همین که آتش هست. آتش بهتنهایی اقتضای سوختن را دارد. علت تامه نیست. همه اینها که کنار هم جمع شد، سوختن. آتش تنها که نمیسوزاند. تو عایق داشته باش، تو رطوبت داشته باش، تو تماس برقرار نکن با آتش، تو سمتش نرو، تو نزدیک نشو، تو فاصله بگیر. "قوا انفسکم و اهلیکم ناراً". از آتش خودت را فاصله بده. هم خودت را، هم خانوادهات را نگه دار. تو نسوزی. میشود آدم؟ میشود همه بسوزند، آدم نسوزد؟ بعد قرآن چه موارد فوقالعادهای را بهعنوان نمونه یاد میکند. یکیاش همسر فرعون است. خیلی عجیب است. اینها موارد بسیار شگفتانگیزی است. فرعون باشی، در مملکت فرعون باشی، در کاخ فرعون باشی، زن فرعون باشی، متأثر از فرعون نباش! خیلی حرف است. خیلی اراده میخواهد. تأثیرش را دارد، اقتضای آن را دارد. ولی آنی که تعیین میکند فرعونی باشم یا نباشم، منم. محیط فقط در حد اقتضا تأثیر گذاشته است. علت تامه نیست. محیط تأثیر گذاشته است. چرا؟ ولی این تأثیر نپذیرفته است. خودش نخواسته تأثیر بگیرد. خودش نخواسته تأثیر بگیرد.
بله، مثالهای فوقالعادهای هم میشود اینجا آورد. مثلاً فرض بفرمایید که تمام چیزهایی که میتواند عامل خندیدن شما باشد... مثال روانشناختی. تمام چیزهایی که حالا خندیدن را گفتم، خندیدن کمی فیزیولوژیک هم هست، چون مثلاً قلقلک و اینها میتواند جبراً آدم را بخنداند. تمام چیزهایی که میتواند آدم را شاد بکند. مثلاً خانمها معمولاً با چه چیزی شاد میشوند؟ خرید. در خرید، بهطور خاص، با چه چیزی شاد میشوند؟ طلا. احسنت. ببینید چقدر همه چیز عیان است. «آن چیست که عیان است...»
یک آقایی یک خانمی را میبرد خرید و در آن پاساژ میبرد طلافروشی و در آن طلافروشی میبرد خوشویترین جواهرات بسیار گرانقیمت. بعد انتخاب میکند، بعد برایش میخرد. این لزوماً به معنای شاد شدن خانم است؟ رویش فکر کنیم. این آقا هر کار میتوانست بکند برای اینکه خانم شاد شود، انجام داد ولی شاد شدن او، یک عامل روانی و درونی است. خیلی مثال به درد میخورد. نمیخواهد شاد شود! اصلاً در نگاه او یک استرسی است: «تو چهمرگت است؟ برای چه چیزی باید برای من طلا بخری؟ باز کجا چهکار کردی؟» بعضی وقتها خانمها این شکلی میشوند: «باز کجا چهکار کردی؟ پولش را از کجا آوردی؟ بعدش چی میخواهی؟ باز داستان چیست؟ بعدش کجا میخواهی بروی؟» صد تا سؤال. از جهت بیرونی آقا این دیگر علت، به یک معنا علت تامه بود، دیگر. یعنی دیگر هر کاری میشد، اقتضا... آن کلید آخر دیگر در دست تو نیست، در قلب او است. درست شد؟ نکتهی مهمی بودها! روی مثال فکر کنید. خیلی مثال کاربردی است.
خدای متعال هم که هدایت میکند، همین است. هدایت و ضلالت خدا همین است. اسبابش را فراهم میکند، آخرش تو تعیین میکنی که این هدایت را بپذیری یا نپذیری. آن کلید نهایی در قلب تو است، در ارادهی تو است، در تصمیم تو است. میشود آدم در خانهی فرعون باشد، شبها با فرعون روی تخت کنار هم بخوابد. خیلی حرف است! بنشینید فکر کنید. زندگی با فرعون یعنی چه؟ مثلاً فرعون آدمهایش را کشته، بعد شب خسته آمده خانه، دستهایش را دارد میشوید. ده-پانزده تا بچه جدید کشته. بعد لباسش قطرات خون، مثلاً دارم میگویم، ریخته. بعد لباسش را میاندازد آنجا که خانمش بیندازد توی لباسشویی. کلی هم پول نزول و دزدی و غارت و غصب و اینها برداشته، آورده خانه. بعد هم مأمورها اینها میآیند و میروند و به هر کدام یک دستور خفن میدهد: «این را برو آنجا بکش، آن را برو آنجا اعدام کن، اینها دست و پایش را برخلاف همدیگر میزنی، قطع میکنی، از آنجا آویزان میکنی، پولهای فلان جا را بالا میکشی... انا ربکم الاعلی! سجده کن ببینم!» بعد خانمه آنور در اتاق مشغول عبادت است. زیبا نیست؟ به یک معنا بله، به یک معنا. چون این باز توضیحات دارد. بله. بعد از بحث دور نشویم. اگر سؤالی هست. بله. اینها همه در حد اقتضا اثر دارد. در فلسفه بهش میگویند علت اِعدادی، علت تامه نیست. علت مُعِدّه. احسنت. اینها جاهای جالبش است.
دوستی داشتیم، میگفت که: «هی میگویند لقمه حرام، لقمه حرام!» درست است! لقمه حرام خیلی درست است. «لقمه حرام خورده بودند! ببخشید، مگر حر شهریهی رهبری میگرفته؟ حکم فرمانده سپاه عبیدالله بود!» علت اِعدادی. لقمه اثر دارد. حالا لقمه آثار تکوینی هم دارد. یعنی از حیث فلسفی هم بخواهی نگاه کنی، بحثهای فوقالعادهای است اینها و خیلی غصه هم میشود که اینها توی این درسهای دانشگاهی نیست. خیلی حیف است. دانشگاه نیست ولی اساتیدی دارد که در حوزه پیدا میشوند. البته شاید در دانشگاه هم پیدا شوند. معارفی است که به هر حال بزرگانی مثل علامهی طباطبایی برایش زحمت کشیدهاند.
ببینید یک بحثی داریم، رابطهی نفس و بدن در فلسفه. جزو بحثهای خیلی مهم فلسفه است. یکی از دو-سه شب پیش یک اشارهای به این بحث کرد که میگویند آقا نفس و بدن دو تا چیزِ از هم جدا نیست. یک حقیقت در دو قالب خودش را نشان داده است. این بدن همان روحی است که آمده پایین، پایین، پایین، پایین. بعد سنگین شده است، مادی شده است، ظهور مادی پیدا کرده است، شده بدن. همین بدن رفته بالا، لطیف شده است، لطیف شده است، لطیف شده است، شده روح، شده نفس. حالا روح نگوییم، نفس. نفس و بدن یکیاند و این دو تا با همدیگر دائم در تعاملاند. این به آن چیزهایی میدهد، آن به این چیزهایی میدهد. هی رفت و برگشت است. این یکی از پایههای بحث است. یکی از کلیدهای طلایی است. خود این جلسات متعددی بحث میخواهد. کتابهای سنگینی هم برایش نوشته شده.
یاد یک خاطرهای افتادم حالا بگویم بخندیم. میگویند: «کتابفروشی حرم امام رضا علیهالسلام، چند سال پیش من رفتم یک کتابی خریدم. کتاب "رابطهی نفس و بدن". چهارصد پانصد صفحه بود. آن موقع هم خیلی گران؛ یعنی کتاب هنوز اینقدر گران نشده بود. مثلاً بقیهی کتابها سی چهل تومان بود، این کتاب مثلاً صد و پنجاه دویست تومان. کتاب را برداشتم و آن فروشنده گفت حاجآقا این را چند شب پیش به یک بندهی خدایی فروخته بودم، دیشب آورده پس داده! بهش میگویم برای چه چیزی پس دادی؟» یک پسر جوانی بود. «گفت حقیقتش من در عقدم. اول کتاب را نگاه کردم، دیدم نوشته "رابطه". بعد خریدم. بردم خانه، وا کردم، دیدم نوشته "رابطهی نفس..."» اصلاً مگر نفس و بدن با هم رابطه؟! مبناست، رابطهی نفس و بدن.
نکته طلایی بعدیاش اینجاست. همه به شاکله ربط دارد. نکته بعدیاش این است که شما لقمهای که میخورید، میرود جزئی از بدن شما میشود، تکویناً. چرا میگوید مثلاً شراب تا چهل روز مانع قبولی نماز میشود؟ یا لقمه حرام؟ نه بابا! این اصلاً ساختارت را ریخته به هم. این در کل این آناتومی تحول ایجاد کرده است. این نفس اتحاد دارد، این بدن اتحاد دارد با نفس. الان توی این بدن نجاستی در معدهی تو در خوراک تو در حال گردش است که لااقل چهل روز طول میکشد که این بیرون بیاید. آن نفس هم که با این اتحاد دارد، حجاب این را روی آن سایه میاندازد. نه اینکه نمازت را نخوان، آن را که باید بخوانی ولی این مانع از این میشود که آن نماز آن اثر را داشته باشد. نفس و بدن اتحاد دارد. خوراکی که میخورید، میشود خودِ خودِ شما. نه خودِ خودِ تن شما، میشود خودِ خودِ نفس شما.
نکتهاش را گرفتید؟ با این حال، حتی اگر آدم چهل سال نزول هم خورده، باز هم اراده و اختیار دارد که از همین کلام عبور کند. همین شاکله را هم تحول در آن ایجاد کند. چون جبر نیست، فقط اقتضاست. البته سخت میشود. یک توضیحی در عرض میکنم این «سخت میشود» را توضیحش را عرض میکنم. قبلش که رد بشوم، مثالهایی را دیروز عرض کردم. سحره (ساحران فروعون) علیم بودند در سنین پیری. امام حسین در دعای عرفه فرمودند: «اینها پیر بودند!» طرف هشتاد ساله است، شصت هفتاد سال در کار سحر. سحری که اینقدر گناه بزرگی است، گناه کبیره است. یک بار انجام دادنش کفر است. شصت-هفتاد سال سحر انجام میدهد، سحر تدریس میکند. ولی باز هم انتخاب و اختیار و اراده دارد، از همین شاکله هم عبور میکند. البته اینها وقتی که آنجوری عبور میکنند، معمولاً یک انقطاع خاصی هم دارند. معمولاً مثل حُر. ظرفیت و زمینه درونیش چهل-پنجاه ساله هی به سمت کفر و شرارت و آلودگی و اینها بوده. این یکهو انگار یک لگدی میزند به آن شاکلهی قبلی. یک ضربهی محکمی بهش میزنی. آن ضربه انقدر محکم است که یکهو پرتش میکند توی آسمان هفتم. بقیه خوردخورد ضربه میزنند، آرامآرام رشد میکنند. این یکهو به اندازهی تمام ضربههایی که بقیه زدند... البته باز هم مراتبشان سر جای خود محفوظ است. یعنی مثلاً حُر حبیب نمیشود. حتی از جهت ظاهری هم نگاه کنید، تفاوتشان محسوس است. دیگر حبیب بن مظاهر، که البته "مظاهر" درست است. حبیب بن مظاهر کنار امام حسین یک ضریح دارد. بین این همهی شهید حُر حتی توفیق نداشته در خاک کربلا نزدیک امام حسین دفن شود. به هر حال اینها قواعد خودش را دارد. حتی زُهیر آنجا دفن شده، حُر دفن نشد. چون بین زُهیر و حُر تفاوت است. زُهیر مخالفت داشت ولی عامل اینکه حضرت آنجا متوقف شود، نبود. حُر عامل توقف امام حسین در کربلا بود. حُر نگه داشت. بقیه آمدند جنگیدند. به هر حال این هم اثر وضعیاش را دارد. این اثر وضعی سر جای خودش است. این اثر وضعی هم باز به آن ایمان ربط ندارد. اثر وضعی آنجوری نیست که مانع ایمانش شود. ایمان پیدا میکند ولی اثر وضعیه باعث میشود که از برکات محروم شود.
نکات مهمی است ها. «بابای ما نزولخور بوده، در خانه نزولخورها بزرگ شدیم!» باشد، دلیل نمیشود که شما کافر بشوی. تطهیر کنی، راههایی دارد. بیشترش در این دنیاست. معمولاً چون آنور "الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن"، وقتی وارد بهشت میشوند، میگویند خدایی را شکر که حزن را از ما بیرون کرد. الان شما هزار بار به یاد امام حسین علیهالسلام باشید. بله. مراتب که هستید، تفاوتها هست دیگر. به هر حال کسی که چهل سال نماز شب خوانده... وقتی حُر به شهادت رسید، حضرت بهش فرمود: «تو کسی بودی که شبی یک بار ختم قرآن میکرد.» خب، این حبیب است. حتی اگر یک کسی بود که شبی دو تا ختم قرآن میکرد، باز حبیب با همان هم تفاوت. تفاوتهاش محسوس است ولی در بهشت هم بله. همین. ببینید شما بچهها را که میبرید خرید. یکی برایش سایز اسمال میخرید، یکی مدیوم میخرید، یکی ایکسلارج میخرید. ایکسلارج بزرگتر از مدیوم است. ولی اینکه سایزش مدیوم است، هیچ وقت جیغ و داد نمیکند که "برای آن ایکسلارج خریدی! برای من مدیوم خریدی!" تو سایز خودش. بهشت هم همین. مهم این است که آن لباس بهشان عطا شده. درجات متفاوتی است ولی غصهی این را ندارد که "من حبیب نیستم، من حُرم." حسرت هست. حسرت به این معنا نیست. نه، غبطه هست. آن داستان غبطه هم یک چیز دیگر است. در مورد غبطه روایت دارد که همه شهدا به حضرت عباس علیهالسلام غبطه میخورند. جمیع الشهدا. همه شهدا به حضرت عباس، حتی حبیب هم به او غبطه میخورد. آن غبطه یک جنس دیگر است، از جنس این حزن دنیایی و این غم و غصه و اینها نیست.
شما الان هزار بار روضهی حُر را که میخوانید... حالا مسئلهای بگویم، هم علمی قشنگ است، خستگیتان در برود. مثلاً خب، اینها ارواح لطیفاند دیگر. اِشراف دارند دیگر. هر جا که بهشان توجه میشود، توجه میکنند به شما. الان شما اینجا اسم حُر را آوردید، ایشان به ما توجه کرد در این جلسه، حاضر است. هر چند نیاز به حضورم که ندارد که مثلاً پاشد راه بیفتد از کربلا در بست با اسنپ گرفته، مثلاً. دارد دنیا مثل یک انگشتر توی مشتش است. کل هستی برای اینها این شکلی است. شهید معمولی این شکلی است، چه برسد به شهدای کربلا که افسر تمام شهدای تاریخاند. همین که یادشان میکنیم، به شما یاد میکند.
شروع شد باز. ما آمدیم، این راه را بست. «آن نمیدانم اینجوری کرده، امام حسین توهین کرد، باز روز ما را کوفت کردند.» اینها یک دو پیک شراب بهشتی آمدیم بزنیم، هرچند خورده بودیم پرید. پیک درسته ها. نمیگوییم که معلوم نشود رو مراتب ایمان اثر دارد، نه. رو مراتب ایمان اثر دارد، رو اصل ایمان یعنی آدم میتواند انتخاب بکند. روی آن انتخاب و تصمیم من نکتهای که عرض میکردم، این بود: «سخت میشود.» این کلمه، کلمه مهمی است. صحبت فقط کاری که میکنم این است که سختترش کردم. هی این ایمان را برای خودم سختترش کردم. آن روز اولی که با اولین آیه الهی مواجه شدم، پذیرشش، قبول کردنش، تبعیتش. خیلی آدمی که از سنین کوچک شروع کرده، روی خودش کار کرده، از آلودگیها درآمده، خیلی راحت است. این مثل این است که یک آدمی بیست سال سیگار کشیده، بعد بخواهد ترک کند. خب، خیلی تفاوت دارد با آن کسی که اصلاً نکشیده است. آن چقدر وسوسه برایش هست، هی هوس میآید، هی پایش میلغزد، چقدر باید... چقدر انرژی باید بگذارد برای اینکه از این یک دانه کوچکش دربیاید. این همه انرژی. بزرگان! این سخت شدن خیلی چیز عجیبی است ها.
یک جمله حضرت امام دارند، خیلی جالب است. کلاً امام را جدی بگیریم در بحثهای اخلاقی و معرفتی، خصوصاً کتاب "جنود عقل و جهل". این کتاب بحثهای فوقالعادهای دارد. چون مبانی مرحوم آیتالله شاهآبادی را دارد. آیتالله شاهآبادی در این بحثها صاحبنظر است. در بحثهای شاکله و بحثهای فطرت و اینها ید طولایی دارد. اصلاً بهش میگویند فیلسوف فطرت. کتاب در این زمینه با همین اسم برای ایشان نوشتهاند. فیلسوف فطرت. کلاً این بحثهای فطرت، یکی از آن افراد صاحبنظر و ممتاز، آیتالله شاهآبادی است. شاگرد ممتازشان هم امام. امام بحثهای فطرتش، بحث آیتالله شاهآبادی است. فطرت خَموره، فطرت مَحجوبه. خیلی جالب است. همه این کفار، همه درخواستها و خواستهها و تمایلاتشان همان تمایلات فطریشان است، فقط مسئله این است که خلط میکنیم قضیه را. اشتباه. از اول هم که داستان بابامون حضرت آدم شروع شد، همین بود. شیطان بیصاحاب خیلی حرفهای است در این قضیه. قشنگ آقا! یک فطرتشناسی، اوستای فطرتشناسی این است. بقیه اداش را هم نمیتوانند در بیاورند.
یک نگاه کرد به حضرت آدم. حضرت آدم حالا بهش گفتند همه درختها هر... آقا اینجا شصت هزار تا درخت. راحت باش. میگویم یک دانه را نخور. غیرتاً! این یک دانه درخت است، تو سمتش نرو! از بابامون آدم از کجا ژنتیکی داریم همهمان این قضیه را. عکس صاف هم یک دانه درخت. «نه!» این یک چیزی است. میگویم این دیگر... رفقا دیشب آمده بود از تهران کالر توی مجموعه انجام میدهد و اینها. بارگذاری کرده بود، گفته بود «حذف کن». از همان روز نشستم دارم تمامش را گوش میدهم ببینم این چی بود که من گفتم! آدمیزاد این شکلی است. حضرت آدم صاف رفت سراغ همان درخته. یعنی من یقین دارم اگر خدا حرفی از این درخت نمیزد، شصت هزار تا را که شروع میکرد، بعد هفتاد-هشتاد هزار سال به این درخت ولی صاف رفت سراغش. شیطان هم چهکار کرد؟ خود همین منع شدنه که به هر حال آدم را حریص میکند. "الانسان حریص علی ما مُنِعَ." این روایت پیغمبر هم هست: «آدم نسبت به هر چیزی که منع میشود، حریص میشود، کنجکاو میشود.» "این چیه؟" "هل ادلّک علی شجرة الخلد؟" میدانی چرا نگذاشت سمت این درخته بروی؟ این شجره، شجره خُلد است. اگر از این بخوری، جاودان میشوی. تبلیغات هست الآن. چی چی است؟ جاودانگی. خوراک فلان و معجون جاودانگی فلان. این درخت است، اینه. از این بخوری، جاودان میشوی. میل به جاودانگی، میل فطری است. تمام کارهایی که شیاطین میکنند، شیاطین انس، شیاطین جن، داخلی، خارجی، همش همین است. همش یک پایهی فطری دارد. ریاست، قدرت، همسر، همان حس حمایت که گفتم، آن حس حمایته یک میل فطری است. فقط این رویش کار میکند، مثالهای مصادیق را میآورد، هی مصادیق را به دروغ یک چیز دیگر بهش نشان میدهد. میگوید آن چیزی که تو به عنوان حامی میخواستی، این است.
میفرماید که: "ویل لکلّ همزة لمزة. الذی جمع مالاً و عدده، یحسب ان ماله اخلده." عموجان! شجرهی خُلد حضرت آدم بود. جاودانه میکند. کلاهی که سر بقیه ماها رفته، چیست؟ درخت بود، شجره بود. درخت. البته آن درختش درخت عالم مثال بود. درخت عالم مثال با این درختهای دنیایی تفاوت دارد. فعلاً بهش نمیپردازیم. به نسل هم میگویند "شجره". آن شجره شامل این هم بیشتر. نمیشکافم چون به جای دیگر میرسد. طمع این بود که ذریهی فاطمه زهرا دسترسی پیدا کند به این شجره، شجرهی پیامبر و نسل پیامبر. به این تمسک. خدمت شما عرض کنم که خیال میکند که مالش است که باعث جاودانگی میشود. مریض بشوی، چیست که به دردت میخورد؟ پول. بیکس بشوی، چیست که به دردت میخورد؟ پول. پول داشته باشی، همه چیز داری. پول داشته باشی، همه کارهات اوکی است.
این میشود فطرت محجوبه. فطرت مَخموره تو خمار میآید. "خمارهن علی جیوبهن"، "ولیدربن بخمرهن علی جیوبهن". قمار زن. همین مقنعه و روسریش که میپوشاند. فطرت مخموره. یعنی فطرتی که پوشیده شده است. فطرت محجوبه، پارچه افتاده رویش. اصل میل درست است. آنی که بیرون دنبالش میگردد، با این تطابق ندارد. توی توهمات، توی خیالات. این یک چیز دیگر را به عنوان عنصر جاودانگی فرض کرده است. یک چیز دیگر را به عنوان عنصر حمایت فرض کرده است. یک چیز دیگر را به عنوان سکینه میبیند، به عنوان آرامش میبیند. یک چیز دیگر را به عنوان شادی میبیند. همه را قاطی کرده است. شادی تو همه هست. میل به آرامش تو همه هست. میل به جاودانگی و همه دارند. اینها همش فطری است، دست نمیخورد. چند بار این نکته را گفتم. فکر کنم هر جلسه یک بار گفتم. فطرت امام حسین با فطرت شمر تفاوت ندارد. جفتشان جاودانگی میخواهند. جفتشان آرامش میخواهند. جفتشان خوشی میخواهند. یکی خوشی را در ضدیت با یزید میبیند. یکی خوشی را در بیعت با یزید میبیند. خوب بود. مندی... یکی خوشی را در ضدیت با یزید میبیند، اصلاً چون خوشی میخواهد، با یزید ضدیت دارد. آن هم تو خوشی میخواهد، با یزید بیعت میکند.
آن میل فطری در همه یکسان است. پس انتخابهای ما که غلط در میآید، یک پایهی درست دارد که آن پایهی فطری است ولی چون همراه با عقلانیت نیست، شاکله خوب شکل نمیگیرد. فطرت را همه داریم. ما در فطرت گیری نداریم. مشکل در تعقل است. درست کار نمیاندازیم که آقا چی میماند، چی؟ چقدر به فطرت نزدیک است. این همه جلو چشممان تجربه است، نمونه است، عبرت نمیگیریم. "فاعتبرو یا اولی الابصار". بابا نگاه کن دیگر. همه اینها که اینجوری شدند، بدبخت شدند. اینها فکر میکردند که این کار را بکنند، خوشبخت میشوند. جاودانه میشوند. فکر میکردند این کار را کنند، به امنیت میرسند، به رفاه میرسند. ببین نشد دیگر! دیگر چند صد تا نمونه باید ببینی تا بفهمی این همان بازی نفس است. «نه آخه اونا درست نرفتن جلو، بلد نبودن!» «اون زمان با این زمان فرق میکنه!» «اون آدم با من فرق میکنه!» هی این فرق میکنه، آن فرق میکنه.
همان ثانویه. رابطهشان رابطهی ارزی است. اگر شاکلهی ثانویه تعقل توش باشد... ببین شاکلهی ثانویه که همه دارند. بحث سر این است که این شاکلهی ثانویه یا شاکلهی مؤمنانه است یا شاکلهی کافرانه است. اگر تعقل بکند، این شاکله میشود مؤمنانه. اگر تعقل نکند، این شاکله میشود کافرانه. چیزی که مایه تمایز مؤمن از کافر در شاکلهی ثانویه است، آن تعقل است. تعقل. فیک شبیه بالعقل. روایت از امام صادق پرسیدند که آقا عقل چیست؟ فرمود: "ما عُبِدَ بهِ الرحمن." عقل آنی است که با آن خدا پرستیده بشود. پرسیدند: "و اما ما کان فی معاویه؟" پس اینکه معاویه داشت، چی بود؟ معاویه خیلی عاقل بود. خیلی حالیش بود. خیلی میفهمید. خیلی بلد بود. میگویند عقل دیگر. خیلی عاقل است. حضرت فرمود که: "تلک نکراء، تلک شیطنة." این نکراء است، این شیطنت است. حالا نکراء خودش بحث دارد. نکراء منکر و معروف به حسب فطرت میشود. آنی که فطرت میشناسد میشود معروف. آنی که فطرت نمیشناسد میشود منکر. این عقلانیتی که این فعالیت عقلانی را فطرت نمیشناسد، میگوید: "این کارها چیست تو داری انجام میدهی؟ اینها چیست داری میآوری؟" میشود نکراء. اسمش عقل است. از همان دستگاه دارد استفاده میکند ولی کارکردش آن نیست. درست شد؟ این مکراء، این شیطنت است. فرمود: "این عقل نیست ولکنها شبیهه بالعقل." فقط شبیه عقل است. از این جهت که صغرا کبری میچیند شبیه عقل است. مقدمه میآورد، نتیجه میگیرد. بقیه فکر میکنند این هم عاقل است. در حالیکه آن مقدمات شما... انسانی چند نفر خواندید؟ خب تو انسانی منطق حتماً خواندید. مقدمات یک صورتی دارد، یک مادهای دارد. درست شد؟ آن ماده اگر قرار است که برهان باشد، مقدمات ما نتیجه یقینی داشته باشد، که میشود برهان. باید آن مقدمات ما مادهاش یقینی باشد. درست است؟ صورتش هم که آن صورتهای چهارگانه است. مادهاش باید یقینی باشد. این مادهاش یقینی نیست. اینها مادهاش زمینی است. قرآن همش یک مشت توهمات است. «اگه ما بخواهیم مملکتمان فلان بشود، باید اینطور باشد. مردم مهم؟ مردم؟ موشک مهم است. ولی مردم...» با کجا فکر میکنی؟ مردم چهجوری فکر میکنی که این دو تا را روبروی هم قرار میدهی؟ بعد با هم مقایسه میکنی. آن برای اینکه به این برسی، آن را فدا میکنی که این بماند. اصلاً من نمیفهمم. اصلاً خیلی شبیه عقل است. این همان کاری که معاویه میکرد. صغرا کبرا دارد، استدلال دارد. یک استدلال نیستش که...
کج بشکافم برایتان همین جمله را؟ که این صد تا جمله توش است که آخری از توش در میآید که هیچ کدام از اینها یقینی نیست. برخیش کاملاً توهمی است. برخیش کاملاً ضد عقل است. برای با تجربه صد بار خلافش ثابت شده. میبیند، قبول نمیکند. چرا؟ چون در توهماتش؛ چون تمایلاتش، تعلقاتش یک چیز دیگر میگوید. ملاصدرا میگوید: «آن چیزی که مانع تعقل است، تعلق است.» این هم یادگاری آخر جلسه. آن چیزی که مؤمن را مؤمن میکند، کافر را کافر میکند، آنی که مؤمن میکند تعقل است. آنی که مانع تعقل است چیست؟ تعلق. نمیتواند فکر کند، عقلش کار نمیکند. «من این را دوست دارم.» "حب الشیء یُعمِی و یُصِمّ." آدم چیزی وقتی دوست دارد، کور میشود، کر میشود. قبول. اصلاً به چشمش نمیآید. صد بار بهش میگویند: «بابا اینی که کنار دستت گذاشتی، این آدم منحرفی است، آدم بیخودی است، دزد است.» «دزد؟ نمیتواند دزد باشد. من از این... آخه یک چیزهایی...» "اینقدر مهربان است." دزد مهربانی؟ مثل خرس مهربان؟ نه! نمیتواند. حجاب میشود. آن مهربانیاش باعث شده که بهش تعلق پیدا کند. تعلق دیگر نمیگذارد خوب بنشیند اسکن کند. عیوب. این بعدها که عادی میشود، بعدها که زندگی عادی میشود، همه چیز عوض میشود. من وقتی فکر میکردم که این داستان لیلی و مجنون اگه مثلاً به ازدواج ختم میشد، بعدش چی میشد؟ تا حالا بهش فکر کردهاید؟ اشعار ادامه پیدا کند. گنجوی بود دیگر. شعرهایش را گفته بود. فرار میکند، مجنون نمیدانم سر به بیابان میگذارد روی خاکها و اینها. ازدواج کردند. سر عقد و فلان و رفتند خانهزندگی و شعر میآمد مثلاً: «الان مجنون سر کلاس است، همش به یاد لیلی است. لیلی پیامک میدهد: داری میآیی یک شانه تخممرغ بخر.» «مجنون سر کار است، دارد تیشه میزند، همش به یاد لیلی است. لیلی زنگ میزند، میگوید: مامانت را جمع کن! باز آمد اینجا کلی دریوری بارم کرد.» روال عادی زندگی. وقتی به این روال عادی میآید، میخوابد. آخه هی میگویند: «آقا مجنون!» گفتند: «این لیلی که اصلاً خوشگل نیست!» گفت: «آخه شما جای من نیستین. اگه جای من بودین، میدیدین.» بعد از دو بار دعوا میشد: «شانه تخممرغ و مامانت آمد و فلان و اینها.» بعد باز ازش: «لیلی که اصلاً خوشگل نیست.» بعد من میگفتم: «نه آخه جای من نیست.» میگفت: «آره بابا فلانی فلانی شده! با همین چیزها ما را گول زد.» یک جایی آتشش میخوابد، خاموش میشود. آنجا تعقل کار میکند ولی وقتی دیگر خیلی دیر است، نمیشود کار.
انشاءالله که خدای متعال توفیق بدهد. تا دیر نشده بتوانیم انشاءالله این شاکله را... به خودم میگویم. خدا توفیق بدهد به داد این شاکره برسیم و این را برسانیم به آن نقطهای که خدای متعال میپسندد. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
---------------------------------
منابع
[آیه قرآن] — «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا»([سوره اسراء، آیه ۸۴ )
[آیه قرآن] — «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَىٰ» (سوره طه، آیه ۱۲۰)
[آیه قرآن] — «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» (سوره همزه، آیات ۱-۳ )
[آیه قرآن] -«وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ ۚ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (سوره نور، آیه)
[آیه قرآن] — «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ۚ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا ۖ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ۖ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ۚ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ» (سوره حشر، آیه ۲ )
[آیه قرآن] -«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا» ( سوره مبارکه فتح، آیه ۲۹)
[آیه قرآن] — «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» (سوره تحریم، آیه ۶ )
داستان/حکایت تاریخی] علامه طباطبایی بیان کردهاند که انسان سه لایه دارد: فطرت، شاکله اولیه (ساختار خَلقی) و شاکله ثانویه (ساختار خُلقی). (علامه طباطبایی، جلد سیزدهم، تفسیرالمیزان)
[حدیث/روایت] پیامبر (ص): «الانسان حریص علی ما مُنِعَ» (انسان بر آنچه از آن منع شده، حریص است). (المناقب , جلد۱ , صفحه۱۵۰)
[حدیث/روایت] از امام صادق (ع) درباره عقل پرسیدند، فرمودند: «ما عُبِدَ بهِ الرحمن» (آنچه با آن خدای رحمان پرستش میشود). در پاسخ به سؤال درباره عقل معاویه فرمودند: «تلک نکراء، تلک شیطنة... و لکنها شبیهه بالعقل» (آن نیرنگ و شیطنت است... و لکن شبیه به عقل است). (تفسير نور الثقلين , جلد۱ , صفحه۷۶)
[حدیث/روایت] «حُبُّ الشَّیْءِ یُعْمِی وَ یُصِمُّ» (علاقه به چیزی، انسان را کور و کر میکند). (المجازات النبویة , جلد۱ , صفحه۱۷۱)
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...