قرآن، معیار ثابت حقیقت؛ علوم انسانی غربی هر روز حرف خود را نقض میکند
کالبدشکافی ساختار وجودی انسان؛ تفاوت فطرت، شاکله اولیه و شاکله ثانویه
رمز رسیدن به کمال معنوی؛ پنج دستورالعمل بنیادین بزرگان اهل سلوک
نسخه واحد برای همه جواب نمیدهد؛ هرکس باید سلوک را متناسب با «شاکله» خود تنظیم کند
راز طراحی احکام الهی؛ واجبات، حداقلِ ممکن برای تمام شخصیتهاست
هشدار نسبت به دینداری بیمنطق؛ اینها خوارجمسلکانی هستند که امیرالمؤمنین را هم از دین خارج میدانند
اوج قدرت اراده انسان؛ چگونه ساحران فرعون در یک لحظه به «اولالمؤمنین» تبدیل شدند
میزانالاعمال در قیامت کیست؟ همه را با امیرالمؤمنین (ع) خواهند سنجید
فطرت الهی تغییرناپذیر است؛ حتی فطرت شمر و امام حسین (ع) نیز یکی بود
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ». همهٔ ما بر اساس ساختار درونیمان، یا همان «شاکله»، عمل میکنیم. این شاکله دو لایه دارد: یکی شاکلهٔ اولیه، که طبع و مزاج ماست و بهسادگی تغییر نمیکند؛ و دیگری شاکلهٔ ثانویه، که با اراده، مجاهدت و تزکیهٔ نفس ساخته میشود و کمال ما در گروِ تغییر آن است. کمالات فطری همچون سکوت، عزلت و بندگی، باید متناسب با تیپ شخصیتی ما در شاکلهٔ ثانویهمان تجلی پیدا کند. واجبات الهی، مانند نماز و روزه، آن حداقلِ کمالی است که با هر شاکلهای سازگار است و خداوند آن را بر همگان تکلیف کرده است. اما شگفتانگیزترین تغییر شاکله، داستان ساحران فرعون است؛ استادانِ سحری که با دیدن معجزهٔ موسی (ع) به سجده افتادند و در یک لحظه، از یاران فرعون به اولین شهدای راه حق بدل شدند. این یعنی درِ توبه و تغییر تا آخرین لحظهٔ عمر باز است و هیچکس نباید از اصلاح شاکلهٔ خود ناامید شود. خداوندا، ما را در تغییر شاکلهمان بهسوی خودت یاری فرما.
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رَبِّ اشرَح لی صَدری، و یَسِّر لی اَمری، وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسانی، یَفقَهوا قَولی.
قدیم میگفتند: «جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.» حالا شماها که گریزپا نیستید، طفل هم -الحمدالله- نیستید، ولی اینکه جمعه به مکتب آمدید به هر حال جالب است. خدا به همهتان خیر بدهد. انشالله که این بحثها اثر مثبتی داشته باشد برای همه. بحثی که دیروز آغاز کردیم در مورد شاکله بود. از مباحث بسیار مهمی است که قرآن کریم به آن اشاره کرده و در مباحث انسانشناسی از نگاه قرآن بسیار کلیدی است و دیروز نمونههایش را عرض کردم؛ از ثمراتی که میتواند داشته باشد، خصوصاً در روانشناسی اگر این بحث کار شود و امتداد پیدا بکند، نکات خیلی خوبی را عرضه خواهد کرد که باز هم انشالله مفصلتر به نکاتی که دیروز عرض کردم، خواهیم پرداخت.
البته آیه شاکله در سوره مبارکه اسراء است. وقتی مطلب عجیبتر میشود که رابطه این آیه که آیه ۸۴ است، با کل سوره مبارکه اسرا لحاظ شود. خب، آن دهها بلکه صدها جلسه بحث میخواهد؛ هم محتوای سوره مبارکه اسرا به طور کلی تحلیل شود و هم رابطهاش با این آیه و کلمات این آیه. تحلیل رابطه کلمه "عمل"، "شاکله"، "هدایت"، "سبیل"؛ این آیه، آیه کوتاهی است، ولی همین چهار پنج کلمهای که در این آیه هست از عجایب است؛ چون این کلمات چندین بار به تناوب توی سوره مبارکه اسرا در موردش صحبت، در مورد هدایت به زبانهای مختلف در سوره مبارکه اسرا بیانهای مختلف، ابعاد مختلفش پرداخته، کلمه "سبیل" ابعاد مختلفش پرداخته شد. خود کلمه "عمل" هم در سوره اسرا، هم همه جای قرآن، یکی از کلمات بسیار پُربسامد است. میفرماید که همه براساس شاکلهشان عمل میکنند و من میدانم کی سبیل درستتری را دارد میرود. همین یک جمله. البته، اگر ما به آیات دیگر هم نگاه نکنیم، به همین آیه به تنهایی نگاه کنیم، باز خودش کلی بحث است. به دو آیه قبلش فقط نگاه کنیم، باز خودش کلی بحث است. به مجموع آیات سوره مبارکه اسرا بخواهیم توجه بکنیم، دیگر دریایی از معارف است. اگر هم بخواهیم این آیه را در ارتباطش با کل قرآن بگردیم و فهم بکنیم، دیگر تقریباً میشود گفت از عهده همهمان خارج است. این دیگر کار معصوم است.
اینها را چرا عرض میکنم؟ برای اینکه بدانیم ما با یک کتاب معمولی مواجه نیستیم؛ با کتابی است که همه هستی را دارد منعکس میکند، همه حقایق را دارد نشان میدهد. به تعبیر امیرالمومنین، کتابی است که خدا خودش را در این کتاب، هر آنچه که بوده و هر آنچه که هست را نشان داده، تجلی کرده با کتابش برای خلق. کتابی است که از حیث وجودی معادل وجود امیرالمومنین است. خیلی حرف است! معادل وجود پیغمبر است، معادل وجود امام زمان اروحنا فداهم اجمع. ما با همچین کتابی مواجهیم. گاهی خیلی سطحی باهاش برخورد میکنیم؛ یعنی مثلاً، آیه را که میشنوی میگوییم خب حالا اینم گفته، ولی مهم این است که ببینیم روانشناسی روز چه میگوید؟ نه، اتفاقاً مهم این است که ببینیم روانشناسی روز چقدر این را فهمیده است. اینجور باید در مورد قرآن صحبت کرد و کار قرآن. شکلی مواجه میشوند، دیگر هر چقدرش که جور در میآید با این یافتههای علمی پژوهشی امروز. تازه جالب این است که این هر روز، روز به روز جدیدتر میشود و هر چند سال کلاً زیر آب حرفهای قبلیاش را میزند. با این حال آنقدر مهم است... آدم یاد آن بنده خدا میافتد. آمده بود مصاحبه میکرد، میگفت: «من ۱۰ سال دیگر هیچکدام از حرفهای امروزم را نمیگویم. ۱۰ سال بعد حرفهای من ۳۸۰ درجه، نه ۳۶۰ نه ۱۸۰، ۳۸۰ درجه با حرفهای امروز من تفاوت دارد.» ۵ میلیون هم فالوور دارد. جامعه آماری خوبی است. به نظرم این ۵ میلیون میشود خیلی رویشان تحلیل (کرد). ۵ میلیون پای صحبت کسی نشستند که ۱۰ سال دیگر ۳۸۰ درجه با حرفهای امروزش... یعنی (میگوید): «چرا من کتاب نمینویسم؟ چون نمیخواهم حرفهایم بماند.» خیلی جالب است، اصلاً آدم پدر استدلال ایران میشود اسم ایشان را گذاشت. تاریخ استدلال به قبل و بعد (از) این.
حالا غرضم این است که در بحثهای علمی هم چیزی که روز به روز دارد عوض میشود، هی میخواهند قرآن را بیاورند توی قالب این، با این (قالب) اندازه بگیرند. خب بابا این ۱۰ سال بعد حرفهای امروزش را قبول ندارد. همان تستهای تیپهای شخصیتی که دیروز اشاره میکردم، MBTI، که یونگ در واقع بنیانگذارش بود بعدش هم برگرز بود کی بود اسمش چی بود؟ بعدی که اینها را تبدیل به تست ... عرض کنم که خود یونگ میگوید: «آقا این مطالب برای من علمی نیست، ثابت نشده.» حالا کل دنیا را بر اساس این (تست) دارند میچرخانند. از این حرفها زیاد داریم دیگر. خود مازلو مثلاً تردید دارد. خود داروین از مطالبش عبور کرده. خیلی خندهدار است. الان شما یک چیزی بگویی که با فرگشت جور در نیاید، کلاً از عقلانیت ساقطی نه از دین ساقط. با نظریه تکامل، عرض کنم که اینها اتفاقاً با تعصب نگاه کردن این است. تحجر واقعی این است که آن را میگذاری مبنای ثابت و این باید خودش را با آن تطبیق بدهد. نه، مبنای ثابت ما قرآن است. البته آن چیزی که قرآن هست، ممکن است ترجمه ما گاهی غلط باشد. ما اصراری نداریم به اینکه آنچه که از قرآن فهمیدیم دقیقاً همین است. اگر این باشد، باز میشود تعصب و تحجر، ولی در اینکه این کتاب حق است، هیچ بحثی نیست. این نکته اولی که به هر حال به عنوان مقدمه باید به آن توجه (کرد) و بقیه علوم و رشتهها و یافتهها و دادهها را باید اینجا ارزیابی کرد.
خب نکته بعدی این است که شاکله چی بود؟ فرمود خدای متعال: «همه براساس شاکلهشان عمل میکنند.» عرض کردیم که شاکله به یک معنا میشود یک ساختار، یک چهارچوبی که توی وجود انسان هست و انسان نمیتواند خارج از آن چهارچوب و ساختار، رفتاری داشته باشد. (شاکله) محدود میکند شما را، منظم میکند، مقید میکند به اینکه تو همین هیئت بتوانی رفتار بکنی. ابعادی دارد که آن ابعاد اقتضائاتی ایجاد میکند. مثالی که دیروز عرض کردم این بود که این کلاس به حسب سعه وجودی، به حسب امکاناتی که دارد، یک ظرفیتی دارد، یک اقتضائاتی دارد. اینجا نمیشود مثلاً جشن عروسی برگزار کرد، اینجا نمیشود مراسم ختم گرفت. جا ندارد. اینجا فقط در حد یک کلاسی است که حالا چند نفری بتوانند حضور پیدا کنند. با این امکاناتی که الان دارد، با این میز و صندلی که دارد، بله شما اگر این میز و صندلی را برداشتی، باز اوضاع و احوال اینجا عوض میشود، اگر دیوارش را ریختی، وصل کردی به اتاق بغل، عوض میشود، اگر کل ساختمان را کوبیدی، یک چیز دیگر ساختی، عوض میشود. این قابلیت تغییر دادن درش هست، ولی تا وقتی که تغییر پیدا نکرده با این امکانات و شرایطی که دارد، شما همین همینو داری و محدود به همین هست. این میشود شاکله. این کلاس یک شاکلهای دارد که آن شاکله اقتضای یک رفتاری را دارد. ما هم همینیم. ما هم شاکلهای داریم. رفتارمان منضبط بر همان شاکلهمان است. که البته دیروز نکته مهمی را چند بار اشاره کردیم که سه لایه در واقع باید در مورد انسان تحلیل شود: یکی فطرت است، یکی شاکله اولیه است، یکی هم شاکله ثانویه. که یک اشاره اجمالی به اینها کردیم. توضیحات بیشتری دارد که عرض میکنم انشالله.
اول نکتهای که در مورد شاکله باید عرض بکنم این است که این چهارچوب درونی که انسان را مقید میکند و انضباط به آدم میدهد، مثلاً یک آدمی را میبینید در حرف زدنش خیلی بیپروا حرف میزند، خیلی با اغراق و تملق حرف میزند، هر چی که میخواهد بگوید گندهاش میکند. یک دانشجویی داشتیم در دانشگاه فردوسی، باهاش شوخی میکردیم، شخصیت جالبی بود، همش میشود شخصیت دیگر. شخصیت هر کدام یک «شخصیت فوق تخصص بزرگ کردن چیزهایی است که اصلاً به چشم نمیآید.» بعد این دیگر یک جای دیگر خیلی به اوج رسیده بود و جالب بود. تا مدتها ما او را دست گرفته بودیم، شوخی میکردیم. رفت از نگهبانی یکی از این دانشکدهها سوالی بکند، در حد اینکه آقا مثلاً فلان جلسه اینجا برقرار است یا نه. ۳۰ ثانیه فکر نمیکنم شد که رفت و سوال کرد و برگشت. تقریباً ۴۰ دقیقه داشت توضیح میداد که آنجا چه گذشت. من اول بهش این را گفتم، این داشت این کار را میکرد، بعد برگشت به من نگاه کرد اینطور گفت. من اینطور بهش گفتم. کلاً یک دقیقه نشد تو رفتی و برگشتی، دو هفته خاطره تعریف میکنی.
شخصیت بعضیها برعکساند. ۴۰ دقیقه گفتگو کرده، حالا مثلاً در خانومها و آقایون، گفتگوهایشان با همدیگر اینها خیلی دیده میشود. مثلاً آقا پیاده شده رفته با نگهبان ۴۰ دقیقه صحبت کرده، برگشته، آمده تو ماشین. خانمه میگوید: «چی گفت؟» بسته. ۴۰ دقیقه صحبت... حال ندارد اصلاً بنده خدا حوصله توضیح دادن، حوصله پرورش دادن، اصلاً حوصله مرور آنچه که گذشته. اینها شاکله است دیگر. بعضیها شخصیتهای پرحرفاند، از حرف زدن لذت میبرند، تخلیه روانی میشوند با حرف زدن. دارد، خصوصاً این در شاکله خانومها، غالباً این مسئله به این صورت هست. این هم که عرض میکنم خانمها و آقایون، منظور همه اینها که حالا دیروز هم خیلی بهش اشاره شد، این در شاکله اولیه است. اینجوری نیستش که همه الا و لابد باید این شکلی باشند، نه. میشود در شاکله ثانویه مبتنی بر فطرت آدم یک کاری بکند که اگر این عیب است، اگر عیب است، یک کاری بکند در شاکله ثانویهاش این عیب با خودسازی، با تزکیه، با تهذیب، با تبعیت از وحی، که میشود پرورش فطرت، مثلاً من پرحرفم، پرحرف الکی بیخود. بهم میگویند: «چرا؟» میگویم: «بابا، من تو تستهای امبیتیآی بهم گفتند تیپت این است. پرحرفی.» خب باشد. آن امبیتیآی میشود شاکله اولیه. درست شد؟ طبع و مزاج و تیپ شاکله اولیه. حالا خدا آفریده. حالا البته لزوماً معلوم نیست همش را به خدا بشود ربط (داد). خب شما که ملزم به این نیستی که همینجوری باشی. تلاش کن که اینجوری نباشی. باگ قضیه را بگیر، روی پرحرفیت کار کن. حرف بیخود نزن. فضیلت برای آدم این است دیگر: «سکوت و صمت و جوع و سحر و عزلت و ذکر به دوام، ناتمامان جهان را کند این پنج تمام.» بزرگان اهل سیر و سلوک و معنویت میگویند پنج تا قاعده است که انسان را به توحید میرساند. همین پنج تا کلمه، همه دستورات سلوکی همه اولیا خدا تو این پنج تا کلمه خلاصه میشود. شما همه بزرگان از ملا حسینقلی همدانی، از سید احمد کربلایی، از سید علی قاضی، از سید علی شوشتری، از علامه طباطبایی، از آقای بهجت، از هر کدام از اینها دستورالعمل بخواهیم، دستوراتشان به صورت کلی، حالا جزئیاتش خب خیلی، به صورت کلی محدود میشود به این پنج: صمت و جوع و سحر (با ه دو چشم)، عزلت و ذکر به دوام. این ذکر به دوامش خیلی مهم است. در روایت هم دارد: «سختتر از این ما نداریم.» سختترین چیزی که خدا قرار داده. یعنی چی؟
صمت؛ سکوت، حرفهای اضافی و بیخود نزدن. البته به معنای خشک بودن و خوشمقدس بودن و اینها نیست. شوخی هم بکند، همان شوخیش هم مفید باشد. فایده علمی داشته باشد، فایده دنیوی و اخروی داشته باشد، گرهی از ذهن کسی باز شود، التیامی برای کسی ایجاد شود. یک وقتی هم ممکن است حرف علمی هم میزند، خاصیت هم نداشته باشد. این نیست که حالا سکوت و حرف زدن لزوماً به این است که حرفش علمی باشد مثلاً، یا حرف علمی نباشد. هم به انگیزه او برمیگردد، هم به فایده این کار برمیگردد. این میشود صمت: حرف اضافی نزدن.
جوع؛ گرسنگی. گرسنگی یعنی چی؟ یعنی همش باید معدهام غرغر کند؟ مثلاً از شدت گرسنگی؟ نه. هیچ وقت این سقف معده را پر نکردن. همیشه یک حدی که بتواند اداره کند معده این وضعیت مملکت بدن را. مثل تقریباً بودجه خودمان، در همین حد داشته باشد کفایت میکند. درست شد؟ هیچ وقت لبریز نباشد از غذا. زیادهروی نکردن در خوردن.
سحر (با ه دو چشم)؛ بیداری. بیداری شب. بیداری سحر. حالا چهار ساعت پنج ساعت. همین لااقل ده دقیقه یک ربع مثلاً نیم ساعت ۲۰ دقیقه. حالا آن هم هر کدامش باز یک تدریجی هم توش هست دیگر؛ آرام آرام.
دیگر چی؟ سحر، عزلت (با عین و ز). گوشهنشینی. یعنی آقا، خیلی الکی تو روابط اجتماعی غرق نشدن. حالا یک نمونهاش همین فضای مجازی است دیگر. تو اکسپلور غرق نشدن. چیز دیگر نامحدود است دیگر. اسکرولش نامحدود است. هر چی میروی تموم نمیشود. بعد تازه هر کدامش تازه ابعاد جدید. الان این ترند شده چه جالب! حالا خودش یک دریای جدید. نه. بیخود و الکی غرق نشدن تو این معاشرتها و توی این تکثرات بیرونی. این هم میشود عزلت. یک بخشش هم توی همین روابط خارجی ما. حالا هر مهمونی آدم نره، هر جشنی، هر گفتگویی، هر جا هر گرد هم نشستنی لزوماً جای من نیست. این هم میشود عزلت.
و ذکر به دوام؛ که این عرض کردم خیلی سخت است. در واقع آن از آن چهار تا مقدمه این پنجمی است. حالا یک کسی بگوید: «آقا من تیپم به ذکر به دوام نمیخورد. من تیپم به عزلت نمیخورد.» خیلی مطلب فوقالعاده مهمی را دارم خدمتتان عرض میکنم. نه، چون حرف من است؟ چون مجموعه مطالب قرآن و سنت است. ببین این نیست که بگویی آقا یک کسی عزلت به تیپش نمیخورد. آقا توی امبیتیآی تیپ ما را گفتند که این چیز است. اصلاً اهل گوشهگیری نیست. اجتماعی است. اهل معاشرت است. اهل گفتگو. بله، درست است، ولی شما همین را میتوانی عزلت متناسب با تیپ خودت داشته باشی. قرار نیست عزلت همه یک شکل باشد، ولی عزلت کمالی است که باید تو شاکله ثانویهات بیاید، کمال فطری توست. پس ما یک فطرت داریم. هنوز هم تعریف نکردم! هنوز این ستاره دو جلسه توضیح میدهم، اشکالی هم ندارد. آنقدر مثال میزنم تا اصلاً خود مطلب روشن بشود. وقتی تعریف کردم، بگویید آهان، اصلاً دیگر تعریف نمیخواست.
ما یک فطرت داریم، یک شاکله اولیه داریم، یک شاکله ثانویه داریم. این شاکله ثانویه و فطرت را در روانشناسی معمولاً بهش توجه نمیکنند. آدمها همیناند که هستند. درست شد؟ در حالی که یک کمی شاکله ثانویه را البته قاطی قضیه میکنند، ولی دیگر فطرت را اصلاً کاریش ندارند. در حالی که مهمترین چیز فطرت است؛ کمالات فطری ما که اصلاً خدای متعال برای همهمان آنجا جاسازی کرده. فقط از این گنجینه باید درش بیاوریم. همه کمالات انسانی را همه ما داریم. کجا؟ تو فطرتمان. آن گنجینه کمالات، با عمل، با ممارست، با تمرین، با جهاد، با نفس، با تزکیه - «قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها» - درست شد؟ تزکیه، تزکیه یعنی عیب و ایرادهای شاکله اولیهات و کششهای نفست. که حالا خود نفس باز یک داستان دیگری دارد. کلمات که بیاید هی فقط ذهنتان را شلوغ میکند، بحثمان را هی مفصل میکنیم. آره، بعد ممارست بکنی تو شاکله ثانویات بیاید.
عرض کردم ذکر به دوام یعنی دائماً، گفتم آن چهار تا خلاصه میشود یعنی مقدمهای میشود. یعنی دائماً به یاد خدای متعال بودن. یعنی همه کارهای انسان ذکر باشد. البته این ذکر مراتب دارد. آیا حضور؟ آفرین. حضور قلب. که حالا اول ذکر قالبی باید باشد. قالب. ما میگوییم غلط. قالب. دعوا پیش نیاید. همان قالب. ذکر قالبی داشته باشد. بعداً کم کم برسد به ذکر قلبی. فعلاً برای اول کار ذکر قالبی. درست شد؟ نمازش را بخواند، روزهاش را بگیرد. این خودش آدم را اهل ذکر میکند، به خاطر اینکه از حیوانیت دورتر... برای اینکه آن آفرین. بله. البته رو قاعده. چون ممکن است آدم فکر کند از حیوانیت دارد دور میشود، ولی در توهماتش دارد دور میشود. آن کاری که مرتاض هندی میکنند، دور شدن از حیوانیت، ولی غرق شدن در نفسانیت. یعنی از حیوانیت دور میشوم، غذا نمیخورم. چه روز و رو پا ننشسته! میخواهد به چیزی برسد که آن عین نفسانیت است. یک قدرتی پیدا کند، پدر صاحب همه را در بیاورد. آن هم نفسانیت است. دور شدن از حیوانیتی باشد که رسیدن به انسانیت یعنی کمالات فطری او بیرون بیاید. آن دارد با شاکله اولیهاش! اولیه نباید مبارزه کرد! حالا اینها بحثهایی دارد، ثانویهاش دارد مبارزه میکند که یک شاکله ثانویه جدیدی را ایجاد کند، تغییر بدهد. ولی در این شاکله جدیدی که دارد ایجاد میکند، کمالات فطریاش نیست. خب مسلماً یک سری جاها که علم ما محدود است، ما نمیتوانیم متوجه بشویم که دقیقاً ذهنمان دارد ما را بازی میدهد. آفرین. عمده عمده قاعده این است که مطابق با شریعت... که ما بازی قواعد شریعت. قواعد شریعت به شما میگوید که این کار شما را از حیوانیت خارج میکند، به کمالات فطری میرساند. حالا شما روزه نگیر، فستینگ داشته باش. از نمیدانم ۸ صبح تا ۱۱ شب با هزینه اصطلاحات، نماز نخوان، به جایش یوگا انجام بده، مدیتیشن انجام بده. اسمهای خوشگلی هم رویش. این آن نیست. این اثر را برات ندارد. این اولاً خیلی از حیوانیت هم خارجت نمیکند. برفرضم از حیوانیت از خارجت کند، بیشتر گرفتار نفسانیت خودت میکند. کمال فطری از تو این در نمیآید. مگر اینکه آدم از امور غیبی خبر بدهد. کمال فطری است نه لزوم، اگر از سر اشراف روحیه به عالم باشد، از سر عبور از حجابهای مادی باشد، بله. تازه آنجا معلوم نیست اونی که از این حجابهای مادی عبور کرده، همیشه بخواهد خبر بدهد از غیب یا همیشه حتی سریال یوسف را دیدید دیگر؟ تازگی دوباره مجدد! حضرت یعقوب علیه السلام بسته به ظاهر خبر نداشت یوسف کجاست. آقا پیغمبر خدا! تا سر چاه رفت، نفهمید یوسف تو چاه است! بعد از آن دور که پیراهنی که فرستادند، گفت: «انی لاجد ریح یوسف.» به همین مناسبت میگوید: «گهی تا پشت پایم را نبینم، گهی بر تارک اعلا نشینم.» یعقوب. ابیات مرتبط با همین داستان حضرت یعقوب که تا سر چاه میرود، نمیفهمد یوسف اینجاست. از مصر دارند پیراهن را میفرستند، میفهمد! علم غیب دارد. اقتضائاتی دارد علم غیب. خلاصه آقا جان، اینش میشود کمال فطری که علم غیبی که از دل عبودیت درآمده؛ یعنی تسلیم. همینش هم سپرده به خدا. که آگاهی من را تو مدیریت بکن. هر جایی که لازم است بدانم، یعنی من خودم اعمال نمیکنم، اعمال آگاهی نمیکنم. اجازه میگیرم و اعمال آگاهی میکنم. نکته مهمی است! یعنی حتی از علم غیبش هم بیاجازه استفاده نمیکند. میتواند بداند ولی نمیداند. چرا؟ چون خدا اجازه نداده. خدا نخواسته. خدا فرمان نداده که بدان. خدا فرمان نداده که توجه کن. یک توجه میکرد یعقوب، یوسف را پیدا کرده بود، ولی چون هنوز خدا دستور نداده که توجه کن یوسف را پیدا کن، توجه نمیکنم. آقا ۴۰ سال تو فراق! آره، ۴۰ سال. این تفاوتش با آن علم غیب است که تازه علم غیب هم نیست، مال مرتاض هندی است که چهار تا چیز مخفیانه میداند. این تفاوتش با آن است. این کمال فطری است. این کمال توحیدی است. این شاکله را بر اساس فطرت تربیت کردن است.
آن اولاً کمال نیست. بعدش هم کمال فطری نیست. بعدش هم تزکیه شاکله نیست. نکته اصلی پس این است: از حیوانیت در بیاید، به انسانیت برسد، یعنی به کمالات نهفته در درون فطرت انسانی خودش برسد. اینها را جلوه بدهد. که وارد این بحث شدیم. خب، عزلت. بله، من ممکن است که آدم گوشهگیری نباشم، نمیتوانم باشم. تیپ من تیپ گوشهگیری نیست. مثلاً آنهایی که سرد مزاجاند، طبیعتاً خودشان اصلاً گوشهگیر هستند. گرم مزاجها نمیتوانند. اینها همش از صبح که پا میشوند تلفن و تماس و برو و بیا و سفر و رفاقت و… گوشه بنشین، تو بیابان چله بگیر، میترکد بدبخت. یقه ما را گرفته بود، «من برای آن مبارزه با نفسه.» نه برای این تجویز میشود، یعنی نه این آدم درونگرا این گوشهگیری برایش کمالی درمیآورد، چون مبارزه با نفسی نیست. نه، آن آدم برونگرا قرار است که کلاً از همه کنده بشود.
عزلت هر کسی اولاً، عزلت به صورت کلی کمال است. کمال فطری است. یعنی جدا شدن از غیر خدا، زمینه را فراهم بکند که بتواند همه حواسش به خدا باشد. کاری که حضرت مریم. اصلاً سوره مریم سوره عزلت! کل سوره مریم سوره عجیبی است. هر عزلتی هم چهار تا عزلت دارد در سوره مریم. هر عزلتی هم خدای متعال یک نتیجهای بهش داد. عزلت زکریا، خدا بهش یحیی داد. عزلت مریم، خدا بهش عیسی داد. عزلت ابراهیم، خدا بهش اسماعیل داد. عزلت موسی، خدا بهش هارون داد. این چهار تا عزلتی است که چهار نفر در سوره مبارکه مریم برایشان بیان شده. تعبیر عزلت را هم دقیقاً دارد. «انعزلتهم» فکر میکنم همین باشد. پس اصل عزلت کمال است. ولی قالب عزلت را چه چیزی تعیین میکند؟ باید متناسب با تیپ من و شاکله اولیه من باشد. این نکته مهم است. مثلاً آقا همینی که من نماز اول وقت بخوانم، این خودش تقریباً میشود گفت برای همه شاکلهها، برای همه تیپها، برای همه جور (عقلیت) عزلت همین است.
اگر ممارست توش باشد، مداومت باشد، در درازمدت موفقیت میآورد برای آدم. آدم اجتماعی خونگرمی که الان آمده اینجا و یک جمعیت راه انداخته، هزار نفر را مثلاً توی جلسه هندل میکند و حرف میزند و اینها، سر اذان بخواهد ول کند مثلاً باشد برود نماز بخواند، خیلی مبارزه با نفس است. از این نخواستند که برود سر قله قاف، سر کوه طور، آنجا مثلاً چله بگیرد، عزلت داشته باشد. همین نماز اول وقت، همین سحر، نماز شب برای عزلت خیلی عجیب است. خدای متعال اونی که تکلیف کرده، این قاعده طلایی، بلکه فوق طلایی را داشته باشید. هر چیزی که خدا به صورت واجب و حرام گفته، یک چیزی بوده که همه شاکلهها میتوانسته انجام دهند. قاعده طلایی را یک بار دیگر بهتان میگویم، یادگاری داشته باشید. اصلاً خدا این شکلی واجب و حرام را درآورده. یکی از تفاوتهایش با مستحب و مکروه همین است. مستحب و مکروه ممکن است به یک تیپی بخورد، به یک تیپی نخورد، به یک شاکله بخورد، به یک شاکله نخورد. خدا لحاظ کرده، گفته کدام حد است؟ کدام اندازه است که به همه تیپها میخورد؟ آن را کردم واجب. خیلی نکته طلایی فوقالعادهای است! اگر بروید تو بُرّش (عمق) غوغا میکند برایتان. داستان واجب این است: همه شاکلهها از آنقدر خرج کردن درمیآیند (میتوانند) درد خمس را بپردازند. حالا بعضی کلاً خیلی دیگر سخاوتمندند، میگوید: «خمس چیست؟ بگیر یک سوم! نصفش را بگیر ببر!» یک پنجم چیست؟ یکی هم مثلاً میگوید که: «نه، یکم زیاد است.» ولی خب حالا باز یک پنجم میشود باهاش کنار آمد. یعنی تیپها مختلفاند. یک پنجم. همه میتوانند. نماز را دیده، آنقدرش را همه میتوانند. کلاً توی همه مسائل خدای متعال لحاظ کرده آنقدر که همه میتوانستند را روی تیپهای مختلف، سنهای مختلف. ۸۰ سالش میتواند، ۱۰ سالش میتواند، ۲۰ سالش میتواند. بابا دو رکعت نماز صبح دیگر. همه میتوانند.
بعد در مستحبات که میرود، دیگر یکم بالا پایین پیدا میکند. میگوید که: البته خب نماز شب سوره مبارکه مزمل: «يا نِصفَ اللَّيلِ أَوِ انقُص مِنهُ قَليلًا اَو زِد عَلَيهِ وَ رَتِّلِ القُرآنَ تَرتِيلًا.» یا نصف شب را بیدار باشید یا دو سوم شب را بیدار باشید، یا یک سوم شب را بیدار باشید. بعد خیلی آیه فوقالعادهای است. آیه ۲۰ام اگر اشتباه نکنم. میفرماید: «من میدانم بعضیاتان در روز مسافرت میروید، مریضید، جنگ میروید، واسه همین تخفیف میدهم، بالانسش میکنم.» به یک کسی مثل پیغمبر، نماز شب واجب است. نماز شب برای پیغمبر واجب بود. هر کی هم که میخواهد بیشتر شبیه پیغمبر باشد، برای آن هم در حکم واجب است. مثلاً میگویند در سیر و سلوک قاضی میفرماید: «ما ندیدیم و نشنیدیم و باور هم نمیکنیم که کسی بگوید ما به جایی رسیدیم اهل نماز شب نبودیم.» یعنی برای سیر و سلوک نماز شب واجب است. حتی یک شبش را هم نباید از دست داد. اگر از دست رفت، سریعاً باید قضا شود. این مال همه است؟ نه. این خیلی کار داریم. به شاکله هر کسی نمیخورد. حالا من شروع کنم امشب. شنیدم پیغمبر واجب بوده! یا ابوالفضل! صدا میآید، «یا علی!» گلخانه شهر را به هم ریخته. بعد تازه این آدم شروع میکند یک ساعت بیداری صبح. ۵ ساعت سر کار میخوابد. پشت فرمون میخوابد. تو کلاس میخوابد. آقا شما شبها بخواب. همان نماز صبحت را ده دقیقه به طلوع فقط بخوان. کل مملکت تکلیف میکنیم به شما که نخوان. شاکلهها با همدیگر تفاوت دارد.
روزه را خدا لحاظ کرده، دیده همه در حد ۳۰ روز... در تازه همانجا هم باز دوباره که لحاظ کرده، باز بغلش مؤلفه گذاشته، گفته: «مریضی، مسافری، پیرمردی، پیرزنی، بچهشیر میدهی.» وگرنه همه میتوانند ۳۰ روز در سال را همه میتوانند، یا خود سی روز را در ماه رمضان، یا قضااش را وقتهای دیگر. حتی برای خانمها هم که جاهای دیگر در نماز تغییراتی داده، به روزه که رسیده، گفته: «نه، تو بقیه ایام سال باید یک سی روز را پر کنیم.» خیلی عجیب است! خدا واقعاً کار خدایی کرده. خوب، بیشترش چی؟ یک مرحله بعد میآید میگوید که: «مستحب مؤکّد.» میگویند مستحب مؤکّد. واجب مال همه. حالا باز یک قدم پایینترش که تقریباً مال همه است، ولی واجب نکرده، میشود مستحب موکد. میگوید: «چیکار کنیم؟» میگوید: «آقا سه روز در ماه را سعی کن بگیری که بهش میگویند روزه پنج شنبه اول دهه اول، پنج شنبه آخر دهه دوم، چهارشنبه اول دهه دوم.» سخت شد! پنج شنبه هر کی سه بار تکرار کنه جایزه داره! هر ماهی سه تا دهه دارد. دهه اول ماه که وارد میشود، پنج شنبه اولش، پنج شنبه اول دهه اول. وارد دهه دوم که میشوید، آن هم که هیچی! پنج شنبه اول ماه. پنج شنبه آخر ماه قمری! قمری. پنج شنبه اول ماه. الان ماه قمری شروع شد. کی شروع میشود؟ فردا. پنج شنبه هفته بعد میشود پنج شنبه اول ماه. میشود پنج شنبه اول دهه اول. درست شد؟ پنج شنبه آخر ماه هم میشود پنج شنبه آخر دهه دوم. چون ممکن است در دهه آخر، دهه سوم ممکن است دهه سوم دو تا پنج شنبه داشته باشد. آن پنج شنبه دهه وسط. دهه وسط هم اولین چهارشنبهاش که میآید. روزه دهر، که اگر کسی هر ماه این سه تا روز را بگیرد، انگار کل ماه را روزه بوده. کل ماه را روزه بوده. وقتی در سال همه ماهها را گرفته، انگار کل سال را روزه بوده. وقتی در عمرش گرفته، انگار کل… بهش میگویند روزه دهر. قاعده هم دارد. پیغمبر اکرم در جمع اصحابشان فرمودند: «کی است که در اصحاب من کل سال را روزه باشد؟» کسی پیدا شد؟ سلمان! جناب سلمان، فرمود، عرض کرد محضر رسول الله. آقا، نفراتی داشتن. بچه ایرون بود. بچة تهرون بود. سلمان! «این ایرانیه هی میخواهد قمپز در کند. هی میآید اینجا جیگولبازی در میآورد. ما دیدیم آقا ناهار هم میخورد. سر ظهر! با… آمده پیکنیک! آمده فلان. کیا هر شب تا صبح مشغول عبادتم!» حضرت فرمود: «با سلمان گفت من.» بابا ما دیدیم میخوابد! یک چیز دیگر هم بود الان یادم نیست. ختم قرآن. فرمود: «کی هر شب ختم قرآن انجام میدهد؟» سلمان گفت: «من.» یادم نیست چه فحشایی دادن آنجا اصحاب. گفت: «آقا، شبها سه تا قل هو الله میخوانم که ختم قرآن باشد. با وضو میخوابم که عبادت محسوب میشود. سه روز در ماه هم روزه میگیرم.» روزه... پیغمبر بهش فرمود: «تو لقمان امت من هستی.» سلمان قاعده داشت. اصول توحید، قاعده دارد. خود پیغمبر فرمود: «هر بار خواندنش یک سوم قرآن است. سه بار بخوانیم میشود ختم قرآن.» در مورد وضو هم که روایت پیغمبر است. در مورد این هم روزشم من جا «بالحسنه فله عشر امثالها.» هر کس حسنه بیاورد، خدا ده تا… هر حسنه ده (برابر حساب میشود). هر یک روزه میشود ده تا روزه. سه تا میشود سی تا.
مرحله بعدیش روزه دهر. بیشترش دیگر بستگی به شاکلهات دارد. به شرایط، امکانات، توان. فصل، ۶ فصل، تابستان، فصل زمستان. اینقدر فنی است. آقا گفتند: «شبی پنج جزء قرآن.» خب پدر آمرزیده! برای کی؟ تو چه سنی؟ تو چه شرایطی؟ شروع میکنم روز صبح یک نصف مفاتیح را تقریباً دور میدهد. از عصر به بعد هم نصفه دیگر را پشت دست میزند تو دهنش. دارم دعای مشلول میخوانم. فلان فلان شده! الهی مشلول بشوی با این اخلاقت. بابا، این مال آن کسی است که نمیدانم بچه ندارد، چه میدانم شوهر ندارد، سنش مثلاً چه سنی است. حالا فرض کنیم مثلاً ۸۰ سالش است. چه میدانم. این شکلی روی قواره خواستید بیاورید، ولی اقتضائاتی دارد. همینجوری نمیشود کشکی! حالا جوان ۲۰ سالهای که تازه آمده ترک گناه بکند و یک راهیاننور رفته و خیلی متأثر شده و اینها برگشته و یک زندگینامه شهید هم خوانده و شهید فلانی میرفت پشت سنگر چاله میکند، میرفت تو چاله. بگردیم یک چالهای پیدا کنیم و حالا دختر ۲۰ ساله شبها میخواهد یک چاله بکند و به یاد شهید. اشکالی ندارد! فدای سر شهید فلانی، شهید فلانی. الان دو تا چک محکم تو را میکوبد. کمالات فطری را باید به تناسب تیپ و شاکله انجام داد تا شاکله ثانویه شکل بگیرد. البته یک حد واجبی دارد. همه میتوانند! روزه را یک حدیش را همه میتوانند. انفاق را یک حدیش را همه میتوانند. نماز را یک حدیش را همه میتوانند. سفر معنوی و عبادی رفتن را یک حدیش را همه میتوانند.
آن کسی که مستطیع به اصطلاح شرعی است. پول رفت و برگشت، خورد و خوراک و تأمین مخارج در سفر و تأمین مخارج بعد از سفر. این را که داشته باشد، میشود مستطیع. یک بار در عمرش باید حج به جا بیاورد. همه میتوانستند! خدا واجب کرد. پیر باشی، جوان باشی، سردمزاج باشی، نمیدانم تندمزاج بشوی، هر چی باشی، آنقدرش ازت برمیآید. حالا بعضیها جوانترند، سرحالترند، خب بیشتر بروند. عمره بروند. کربلا بروم. کربلا هفتهای یک بار بروم. سخت است. ۶ ماه یک بار بروم. سخت است. سالی یک بار بروند. سخت است. ۴ سال یک بار بروم. ۴ سال نرفتی، دیگر داستانی داری که چهار سال کربلا نرفتی؟ آقا امام حسین میشود! اگر چهار سال… خلاصه البته آن را کسی فتوای شرعی بهش نداده، ولی اینجوری مرحلهبندی گفتند. آقا از راه دور هم نمیتوانی؟ مرخصی نمیدهند؟ شرایط نمیدانم؟ گذرنامه نداری؟ سربازی؟ چه میدانم مشمولی؟ زیارت کنید. برو بلندی ای جهت کربلا را پیدا کن، از آنجا سلام بده، زیارت از راه دور انجام بده. اینها را همه را تناسبسنجی در مرحله مرحله آمدند گفتند. یک حدی دارد دیگر. به همه میخورد. بابا، دیگر از روی بلندی سلام دادن هم آخه دیگر کاری دارد؟
در امر به معروف، نهی از منکر، یک مرحلهاش مال همه است: انزجار قلبی. باید بدت بیاید. رو ترش کردن. نشینی با خنده و اینجور عشوه و علاقه و اینها باهاش مواجه بشوی. نه، مثلاً محل نمیگذارم، بدم میآید. باید بفهمد بابت کاری که دارد میکند، یا همان موقع در موقعیت گناه، یا در کل اهل یک گناهی است که میداند من خبر دارم و واکنش من خیلی اثر دارد در اینکه آن گناه برایش عادی بشود یا نشود. مثلاً نماز نمیخواند الان که اینجا موقعیت بی نمازیاش که نیستش که! کلاً نماز نمیخواند. حالا البته اینها هر کدام باز ردهبندی داردها. قاطی کرد. حالا بریم تو خونه با ننه بابامون که مثلاً نماز نمیخوانند، داستانها را شروع کنیم با بچهمان. اصلاً بابا اینها هر کدام عین عقلانیت است، عین اعتدال است، عین اعتدال است، عین قاعده است. همش اسلوب و روش و قاعده دارد. آدمهای بیقاعده و بیمنطق و بیکله و بیعقل، اینها دین را نفهمیدند. اینها خوارج مسلکاند. اینها قوارههای گنده گنده برمیدارند تو آن قوارهها همه را میخواهند بسنجند. بعد همه میافتند بیرون. امیرالمومنین هم تو قواره اینها مسلمان در نمیآید. امیرالمومنین از دین… انقلابیانی اند که خود رهبری هم از دایره انقلاب خارج است. با احتیاط در مورد انقلابی بودن رهبری صحبت میکنند. از باغی که به هر حال احترامشان واجب است، این بیعقلی است. خود رهبری یک طوری صحبت میکند که حتی آن خانمی که نه کمحجاب، بیحجاب را هم در دایره انقلابیها تعریف میکند. در فتنه ۱۴۰۱ یک دعوایی بود. آن جمله حاج قاسم که: «این هم دختر من.» و جمله حضرت آقا که: «این مثلاً رقص ظاهر دارد.» و آن جملات معروف. هی میگفتند که خب آقا در مورد مثلاً بدحجابها دارد میگوید، در مورد بیحجابها نمیگوید. بعد خب آقا آمد تصریح کرد، بعدش گفت: «نه، همین هم که روسریاش را برداشته، شبهای قدر قرآن به سر میگیرد، گریه میکند، اهل ذکر، توجه.» دعوای من خبر ندارد که دارد بهرهبرداری میکند. اگر خبر داشته باشد، من یقین دارم اگر ملتفت باشد که داستان چیست! واکنش شناختی که از مردم دارد و همینطور حاج قاسم سفیدشویی آن گناه هم نیست. هر کدام سر جای خودش. میشود اینها را با همدیگر قاطی نکرد. مسئله است. بعد جداگانه بهش پرداخته بشود. این یک مسئله دیگر است. جداگانه باید بهش پرداخت.
یک کسی درس ریاضیاش خوب است، شاگرد اول است. تو ورزش شاگرد آخر است. خیلی هم داریم این شکلی. بعضیها تو ورزش شاگرد اولاند. تو ریاضی شاگرد آخر. یا این یا آن، یا از هر کدام نصفه. تقدیر میدهیم، جایزه میدهیم بابت ورزش هم رویش کار میکنیم. نه اینکه اخراجش کنیم، زنگهای ورزش اخراج، تبعید. زنگهای ریاضی میشویم آن بالا. ایام انتخابات فقط دوربین روی اینهاست. شخصیتهای برتر مملکت. افراط و تفریط. از حدود خارج شدن. نه آقا، این یک جهت است، آن یک جهت است. این غلط است، آن درست است. اونی که غلط است باید این شکلی باهاش کار کرد. نسبت به زنهای چادری چه تجلیلی داریم؟ شما چه گلی به سر خانمهای چادری زدید که بقیه تشویق بشوند چادری بشوند؟ کجا اعتنا و اعتباری برای اینها قائل بودید؟ البته نمیگویم امتیازات الکی، نه. همان امتیازی که دارند. شما کجا برجسته کردی یک زن چادری که فعالیت اجتماعی دارد، بچهداری میکند، اصلاً شما برای آن خانمی که سه چهار تا بچه را از صبح تا شب دارد تر و خشک میکند با چه سختیهایی چه مزیتی؟ چه ارزشی برای این قائل بودی؟ چند تا فیلم برای این ساختی؟ چند تا رمان برای این ساختی؟ چقدر بهای اجتماعی به این دادی که این زن سرش را بالا بگیرد تو جمع اعلام بکند، تو دانشگاه اعلام بکند، تو کلاس اعلام بکند: «من چهار تا بچه و تو کلاسم هم تأخیر ندارم، غیبت ندارم.» چهار تا بچه را به کی سپردی آمدی کلاس؟ باز به مامان بدبخت سپردی؟ مشکلات ما هاست.
غرضم این بود که ما باید در قواره خودمان سعی کنیم به این کمالات برسیم. این کار پیچیدهای است. من با این شرایطی که دارم هر مفهومی که اینجا بیان میشود باید بیا تو قاعده من. مثلاً میگوییم عزلت، میگوییم جوع. یک کسی جوعش به این است که غذایش را نصفه کند. یک کسی جوعش به این است که غذایش را یک سوم کند. یک کسی یک قاشق کم کند. هر که حق جو... همه گرسنگی همه یک مدل نیست. این سه روز در ماه روزه بگیرد. آن یک هفته بگیرد. آن ۱۰ روز. خیلی مهم است. تمام عمرش فلانی روزه بود. بعضی از شخصیتهای ممتاز ما این شکلی است. مثلاً عروس امام صادق، من مخصوصاً به خانمها سفارش میکنم در مورد این بانو مطالعه کنید. خیلی غریب واقع شده. جناب نفیسه خاتون. مزار مبارکش در مصر است. جز شخصیتهای ممتاز تاریخ اسلام است، ولی خیلی غریب. کمتر کسی ایشان را میشناسد. ایشان شخصیت بینظیری است. چند تا زن این شکلی داریم؟ حالا معمولاً زنهای بزرگ عالم اسلام این شکلی غریباند. مثلاً مادر امام عسکری را من توی جلسه میپرسم، گفتم: «چند نفر اسم ایشان را میدانند؟» اسم این بانوی بزرگ، مادر امام عسکری. نه، مادر امام زمان نرگس خاتون، مادر نجمه خاتون، مادر امام رضا علیه السلام است. فکر کنید مطالعه کنید. خوب شد دیگر سوال شد. هم اکنون در گوگلهای سراسر کشور. یک نامشان سوسن است. دیگر چی؟ سه چهار تا اسم دارد. حدیث. حدیثه. بله ایشان یک شخصیت ممتاز معنوی است. ولی کمتر کسی ایشان را میشناسد. یکی از عواملی که خصوصاً در حفظ جان امام زمان بعد از شهادت امام عسکری خیلی نقش داشت. میخواهم بگویم زنهای… بحث مفصل است. یکی از این بانوهای بزرگ جناب نفیسه خاتون است. جناب نفیسه خاتون گفتند: «تمام عمرش روزه بود.» ولی امام صادق علیه السلام، حالا یادم است سه روز در هفته یا یک روز در میان، یک چیزی خیلی کمتر از آن چیزی که نفیسه خاتون داشتم. یعنی نفیسه خاتون از امام صادق جلوتر بود؟ نفیسه خاتون هر روز… بعد مثلاً نفیسه خاتون روزه است، امام صادق دارد ناهار میخورند؟ خیلی زشت است. رو دست امام بلند شده؟ بابا، آن شرایطش یک چیز دیگر است، این شرایطش یک چیز دیگر است. بعد تازه خودش عروس امام است. اگر به حقوق همسری و مادری و اینها آسیب بزند، ازش بهش تذکر میدهند. چند هزار ختم قرآن کرده بود که بخش زیادی از این ختم قرآنش را تو قبری که خودش برای خودش تو همان مزار هم دفن شده در مصر، بخش زیادی از ختم قرآنها را تو همان قبر انجام داده بود. کتابهایی هم نوشته شده. همین الان میکنیم یک شبه. بابا، این کار دارد ۲۰ سال، ۳۰ سال. خودش یک شبه نشده. نفیسه ۴۰ سال زحمت کشیده. تو قواره تیپ و شاکله و ویژگیهای خودت باید وارد این فضا بشوی. خب اینها همش مثالهایی بود. چون بحث را میخواهم انتزاعی نکنم. سمت اصطلاحات و عبارتها نمیروم. هی میخواهم چون بحثمان بحث عملی است و کاربردی است، میخواهم در قالب مثالهای کاربردی آن مباحث فنی اصطلاحی و اینها فهمیده بشود. پس آن چهارچوب درونی که ما را محدود میکند، قاعده میدهد، روال میدهد بهمان برای رفتار، میشود شاکله.
یکیش میشود شاکله اولیمان که این همان ساختار خلقت ماست. ساختار فیزیولوژیک ماست. خدای متعال اینطور آفریده. تو استخوانبندی آدمها تفاوت است. توی سطح ادراکیشان، جنسیتهایشان با همدیگر تفاوت دارد. شاکله اولیه. شاکله اولیه را تقریباً نمیشود تغییر داد. فطرت که اصلاً کلاً تغییر ندارد. فساد برای همه ثابت و دیروز هم توضیح دادم، عرض کردم: «لا تبدیل لخلق الله.» فطرت هیچ کس عوض نمیشود. فطرت همه یکسان است. فطرت شمر و امام حسین هم یکی است. فطرتشان یکی است. فطرت شمر هم عوض… قاتل امام حسین هم که باشد! فطرتش عوض نمیشود. این معنایش این نیست که پس آدم خوبی است نه. فطرتش سر جایش اتفاقاً همان فطرتش است که عامل عذابش میشود. همان فطرتش است که تو سرش میزند، میگوید: «خاک بر سرت که شد.» فطرتش بهش میگوید: «ببین اینجا باید میرفتی. این بهشت است، آن جهنم است.» فطرتش بهش میگوید: «جهنم چه جای بدی است.» فطرتش بهش میگوید: «بهشت جایی خوبی بود.» فطرتش باعث میشود حسرت بخورد که بهشت نرفته. اگر فطرت نداشت که دیگر تو جهنم... جهنم خیلی خوب است. یک طرف نمیدانم هایده، یک طرف مهستی، یک طرف نمیدانم شاه… شما میگویید جهنم هر شب کنسرت دیگر. پول کنسرت دبی هم نمیخواهی بدهی. بزن و بکوب و… آنور آخوند نشستند، هیئت گرفتند، روضه گرفتند، تو بهشت دوباره گریه میکنند، مشکی پوشیدن! یک احمق بدبخت نفهمید اصلاً داستان بهشت و جهنم چیست. آنجا از تمام وجودش ناله میکند که: «اینجا چه جای بدی است.» کی ناله میکند؟ فطرتش. خوب حالا که ناله میکند، فهمید خب باید دیگر الان درست بشود دیگر. فهمید دیگر؟ نه، دیگر درست نمیشود. چون شاکله پروندهاش بسته شده. تا وقتی تو دنیاست میتواند این شاکله تو دنیا که ناله میکند ولو یک دقیقه مدل مرگش شاکله عوض میشود. شاکله ثانویه چون شاکله ثانویه با اراده و تصمیم و عمل ما عوض میشود. با انتخاب ما عوض میشود. ولو یک دقیقه به مرگمان باشد. مثل هر… مثل ساحرهای داستان حضرت موسی. ۸۰ سال سحر. آقا این داستان هر وقت من بهش میرسم مبهوت میشوم. اصلاً داستان عجایبی دارد اینها. ساحر نبودن. سِحر بودن. «سحار علیم» ساحر معمولی نبودند. استاد تمام سحر بودند. مال یک منطقه نبودند. «من کل المدائن» بودند. بینالمللی بودند. استاد تمام سحر بینالمللی! و پیرمرد ۸۰ سال! طرف تعلیم سحر دارد میدهد. سحری که یک بار انجام بدهی کافر میشوی. «و لَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَىٰ.» سحری که قرآن تصریح میکند ساحر عاقبت به خیر نمیشود. به حسب طبیعت شاکله، اگر نخواهد تغییرش بدهد، اگر نخواهد توبه کند، اگر نخواهد اصلاحش کند، بیفتی تو دام سحر، چه سحر انجام بدهی که به ساحر مراجعه کنی، عاقبت به خیر نمیشود. از دایره ایمان خارج. ولی همینها وقتی مواجه شدند با آیه الهی به سجده افتادند. «ساجدین.» خیلی تعابیر قرآن فوقالعاده است. «به سجده پرتاب شدند.» کلمه «القا» را یکی برای عصای موسی استفاده میکند. میگوید: «القا عصا.» عصایت را پرت کن. «القا» پرت. میگوید این عصایش را پرت کرد. آنها هم «القو»، آنها هم پرت شدند. همین که عصا پرت شد، ساحران پرت شدند. چقدر قشنگ است! قرآن. این پرت شد، آن هم پرت شدند. پرت شدند به سجده. ایمان آوردند. به موسی و هارون روبهروی فرعون وایسادند. «ما بریم توی میدون چی گیرمان میآید؟» گفته بود که: «جزو مقربین من میشوید.» «انکَم اِذَن لَمِنَ المُقَرَّبينَ.» بعد آمدم تو میدون، گفتند: «اِلَّا فرعون انّا لنحن الغالبون.» به عزت فرعون قسم ما پیروز میشویم. تو نیم ساعت ۲۰ دقیقه، نمیدانم چند دقیقه شد، یک طوری شاکله عوض شد! چقدر این شاکله عجیب است! از حیث شاکله دارم به این قضیه نگاه میکنم، ابعاد فراوانی دارد. چقدر شاکله را پس میشود تغییر داد که تو پیری سحر علیم باشی، استاد تمام بینالمللی سحر باشی، هم تو نیم ساعت میتوانی بشوی اولین شهید مسیر موسی یعنی همه شهدای مسیر موسی آمدند و اقتدا کردند به این شهید. خیلی عجیب است. اول المومنین شدن. الگوی مومنین شدن. چون خدا امتیاز قائل میشود بین اوّلیه و بعدیها. کارشان خوب است. از اجر آنها چیزی کم نمیشود. ولی چون ادامه کار اولیه است، هر چی گیر اینها میآید دو برابر گیر آنها میآید. یعنی در ثواب همه بعدیها شریکاند. هر کی که در مسیر موسی شهید شد، یک فضیلت اضافی شد برای این ساحرها. بعدش هم همین امروزم هر کی شهید میشود باز آنها یک درجه ارتقا پیدا میکند. اول المومنین. پس ببینی شاکله این شکلی است. میشود در ده دقیقه، میشود در نیم ساعت، میشود در یک ساعت آدم این شاکلهای که با سحر این شکلی شکل گرفته را اینجور تبدیلش کند که فرعون آمد گفت: «دست و پایتان را قطع میخواهم.» میخواستم مقرب فرعون بشوم. به عزت فرعون قسم خوردم. شدن ولی خدا شهید حضرت موسی داستان شاکله ماست. ولی این شاکله فقط اینجاست دیگر. بعد مرگ با محصول این شاکله مواجهیم. دیگر تغییری در شاکله ثانویه هم نخواهیم داشت. برایشان ممکن است سوال پیش بیاید که پس این هدایایی که برای مومنین میفرستند چیست؟ که من جواب نمیدهم. بفرمایید. قضیه جبر و اختیار. هدایت نمیکند. بله چشم. در مورد جبر و اختیار انشاالله جلسات بعد نکاتی را عرض خواهم کردم. چون علامه ذیل این آیه، بحث جبر و اختیار و رابطهاش با شاکله را مطرح میکنند. یک بحث جداگانه است. انشاالله بهش خواهیم پرداخت.
اگر نکتهای، سوالی باز هست… ببینید به صورت کلیش تو تطبیقش با ببین ماها باید محاسبه کنیم دیگر. «حاسبو» محاسبه میزان میخواهد. درست شد؟ هر حسابی ترازو میخواهد. ترازو این ترازوی قدیم یک طرف یک چیزی را میگذاشتند، آنور با این چک میکردند. الان دیگر این دیجیتالی شده. خود آن تناسبسنجی میکند که مثلاً دیگر نمیخواهد یک واحد کیلو داشته باشد. شما اینجا بزنید که چقدر معادله این است. خود این هوش مصنوعی ضعیفی که مثلاً اینجا دارد میآید آن واحد یک کیلو را میشناسد. از این یک کیلو مثلاً ۷۰۰ گرم را دارد. ما یک واحدی داریم به نام انسان کامل. این کمال مطلق است. هر چیزی که از کمالات بوده در وجود این به ظهور رسیده، کامل شده. انسان کامل ۱۴ نفرند که این شکلی. حالا جالب است که ممکن است تیپهایشان اتفاقاً مختلف باشد که دیروز هم عرض کردم. یعنی شاکلههای اولیهشان با همدیگر تفاوت داشته باشد، داشته باشد. شاکله اولیه که کمال محسوب نمیشود. مهم این است که شما به حسب شاکله اولیت بتوانی کمالات فطری را در خودت بروز بدهی. حالا یکی مرد است، یکی زن است. یک کسی تو عمرش فرصت جهاد برایش پیش نیامده. فرصت جنگ پیش نیامده. مثلاً امام صادق علیه السلام هیچ وقت میدان جهادی برایشان پیش نیامده بود. میدان جهاد نظامی برعکس امیرالمؤمنین علیه السلام، برعکس امام حسن و امام حسین. باز برای امام دیگری ممکن است مثلاً فرصت تبیین به این شکل پیش نیامده. مثلاً برای امام سجاد یا برای امام رضا علیه السلام. امام عسکری هیچ وقت فرصت تبیینی که امام رضا داشتند را نداشتند. درست شد؟ اینها تفاوتها است. دخلی هم ندارد. در همان شرایطی که داشته، کمالات فطریاش را در اوج ظهور داده.
انسان کامل میخواهیم بفهمیم چقدر به کمال رسیدیم، باید مقایسه کنیم. باید تطبیق. تو هر ساعتی تو ساعت عباداتمان، تو بعد ظاهریاش، تو بعد باطنی. بعد هم تناسبسنجی هم باید بکنیم. به حسب شاکله و موقعیت و توان و جنسیت، سن و شرایط و مجموعه این مسائل با همدیگر. بعد مطابقت بدهیم. ما وظیفهمان این است. «تأسّی» باید بکنیم. خدا در قرآن میفرماید: «خدای سبحان که شما باید تأسّی بکنید.» یکی به پیامبر اکرم، یکی به حضرت ابراهیم. تقریباً مشخص میکند قواره انسان کامل. هر چقدر که آنها به آن میزان با تناسب شاکله و تیپ و شخصیت من تو وجود من حضور داشته باشند، به همان میزان من کمال دارم. هر چقدر که فاقد باشم کمالات آنها را به همان میزان نقص. نماز امیرالمومنین و نماز شب امیرالمومنین، و جهاد امیرالمومنین را یک ضربش معادل عبادت ثقلین است. کسی مقایسه (کرده؟) امیرالمومنین باز خودش مجمع کمالات تمام ۱۲ امام است. چون تمام چیزهایی که برای ۱۲ تا امام برای ۱۱ تا امام دیگر رخ داد، برای امیرالمؤمنین به طور کامل رخ داد. بعضی امامها جهاد نظامی نداشتند، امیرالمومنین جهاد نظامی هم داشت. بعضی جهات تبیینی نداشتند، امیرالمومنین و جهاد تبیینی هم داشت. مسافرت بلندمدت نداشتند، مسافرت بلندمدت داشت. تشکیل حکومت نداشتند، تشکیل حکومت داشت. قضاوت نداشتند، قضاوت کرد. جامع کمالات همه اهل بیت است بعد از پیغمبر. برای همین معیار کامل هیچ امامی هم با او مقایسه نمیشود. افضل همه اهل بیت! افضل همه امامان در اوج. چرا؟ چون فرصتش را پیدا کرد. معنایش این نیست که تفاوت دارد درجه امیرالمؤمنین بالاتر است. نه، ۱۴ معصوم یک نورند. از باب اینکه آن شرایطی که برای امیرالمؤمنین علیه السلام ایجاد شد، شرایطی است که آنچه که برای همه ۱۲ امام رخ داد، بر او تو ۶۳ سال رخ داد. همه را ظهور داده. راه را به همه نشان بدهد. شما اصلاً تو یک کلمه یک الگو اگر میخواهید، وقتتان را میخواهید تلف نکنی، جواب نمیدهد. یک جا اگر میخواهید برو خودت را بسنجی، امیرالمومنین علیه السلام. تو هر ساعت تو عرصه آموزشش، علم، جهاد، همسرداریاش، تربیت فرزندش، حکمرانی، قضاوت. هیچ شغلی، هیچ منصبی، هیچ صنفی نیست که ربطی با امیرالمؤمنین نداشته باشد. ورزشکاری، نظامیگری. الگوی تک همه اینهاست. برای بقیه اهل بیت این فرصت ممکن است فراهم نشده باشد. الگوی کمال این است: چقدر شما در وجودت قوه علی بودن بالفعل شده. او کسی است که این قوه را ۱۰۰ بالفعل کرد. میزان الاعمال. ترازوی کامل تو قیامت هم همه را با او میسنجند. عیار است دیگر. یعنی میگویند چند درصد علی هستی؟ اگر قرار معلوم بشود چند درصد انسان هستی، باید معلوم باشد چند درصد علی سلام الله امیرالمومنین. اگر جنسیت زنانه پیدا کند، میشود حضرت زهرا سلام الله علیها. برای ایشان هم تمام آنچه که برای یک زن میشود در زندگی رقم بخورد، رقم خورده. پس بقیه زنهایی که مثل حضرت زینب، مثل حضرت معصومه، مثل نفیسه خاتون. این شخصیتهای ممتازی هر کدام یک ابعادی برایشان فراهم شد، ولی آن زنی که جامع تمام کمالاتی بود که در حد یک زن میشود رخ بدهد، حضرت زهرا سلام الله علیها است. البته یک بُعد فرا جنسیتی دارند اینها. اینها میشوند الگوی همه مومنین. قرآن برای مومنین وقتی که الگو معرفی میکند، دو برای همه مومنین: «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرأت فرعون.» همسر مریم و امرأت فرعون جالب است. ضربالمثل برای همه مومنین، نمیگوید برای زنها، برای مومنات، برای مومنین، آن بُعد فرا جنسیتیشان است. درست شد؟ یک بُعد جنسیتی هم دارند که آن حساب کار سوا است. این از این نکته.
انشاالله که حالا یک گوشههایی از بحث شاکله را توانسته باشیم مطرح کرده باشیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
-----------------------------
منابع
[آیه قرآن] — «الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (سوره رعد، آیه ۲۸ )
[آیه قرآن] — «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ» (سوره بقره، آیه ۱۵۲)
[حدیث/روایت] پیامبر اکرم (ص): «مَثَلُ الَّذِي يَذْكُرُ رَبَّهُ وَ الَّذِي لَا يَذْكُرُ رَبَّهُ مَثَلُ الْحَيِّ وَ الْمَيِّتِ» (بحارالانوار، جلد ۹۰، صفحه ۱۵۷)
[حدیث/روایت] امیرالمومنین علی (ع): «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ» (نهجالبلاغه، ج۱،ص۳۴۲)
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...