دینگریزی؛ مسئلهای تاریخی و نه صرفاً معاصر
پاسخ شهید مطهری به چرایی کاهش دینداری
تفاوت جذابیتگرایی با حقیقتگرایی در دین
ناکارآمدی تبلیغ دینی صرفاً بر پایه جذابیت
غربت و مظلومیت اهلبیت (علیهمالسلام) با وجود جذابیتهایشان
نقش رسانه در تعمیق زندگی بر مبنای جذابیت
حوصلهنداشتن انسانها و تأثیر آن بر دینداری
نمونههای عینی از عبادت عاشقانه آیتالله بهجت (رحمةالله علیه)
دین بهعنوان مسیری برای واقعیتزیستی و صبر
خطر تبدیل دین به ابزار سرگرمی و جذب سطحی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا نبینا ابوالقاسمِ المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
موضوعی که قرار است چند جلسه پیرامونش محضر عزیزان گفتگویی داشته باشیم، انشاءالله عنوانش هست: «واقعیت یا جذابیت». به نظرم عنوان گویاست و نیاز به توضیح بیشتر ندارد و خیلی سریع میشود وارد گفتگو شد و حرف در این باره زیاد است.
انشاءالله خدای متعال به عنایت امام رضا (علیهالسلام) توفیق دهد تا جلسات متعددی را محضرتان باشیم. در مورد این بحث با هم زیاد گفتگو خواهیم کرد. بحث بسیار مهمی است و چالشهای زیادی در قالب این بحث مطرح خواهد شد. گوشهای از بحث امشب وارد شویم و انشاءالله جلسات بعد بیشتر با یکدیگر صحبت کنیم.
هرچند من خوف این را دارم که در این بیستوخردهای جلسهای که داریم، بحث تمام نشود. من همین جلسه اول عرض کنم که آنگونه که هماهنگ شده، انشاءالله بیش از ۲۰ جلسه خدمتتان هستیم، ولی من این خوف را دارم که با همه این جلسات متعدد، این بحث ما تمام نشود؛ چون بحث بسیار دامنهداری است و نکات زیادی در آن هست که باید مطرح شود. احتمالاً به همهاش نخواهیم رسید.
برای ورود به بحث نکتهای را عرض کنم و چند خطی را از کتاب شهید مطهری (رحمةالله علیه) با هم بخوانیم، در مورد اینکه ما گاهی میگوییم: «آقا، چرا مردم دینگریز شدند؟ چرا جوانها دینگریز شدند؟ چرا بازار دینداری کساد است؟» این سؤالی است که مرحوم شهید مطهری در دهه چهل پرسیده و جواب داده است.
جالب است که ما الان فکر میکنیم که بعد از انقلاب این اتفاق سرعت و شیب بیشتری پیدا کرده و وضعیت الان بدتر است. شهید مطهری در دهه چهل به عنوان یک معضل به این مسئله نگاه میکند و مردم هم همه پای منبر ایشان قبول دارند. به عنوان یک مسئله مطرح میکند. میگوید: «به نظرتان چرا الان وضع دینداری بدتر است نسبت به دورههای قبل؟ دهه چهل، دهه پنجاه، اوایل دهه...» (شهید مطهری که کلاً دو سه ماه از انقلاب را بیشتر درک نکردند و سه ماه بعد از انقلاب به شهادت رسیدند.) همه مطالب ایشان مال قبل از انقلاب است. معلوم میشود که آن دوره هم این مسئله بوده و انگار یک وضعیتی بوده که دورهبهدوره همه آن را احساس میکردند. بنده در آثار قدیمی و زندگینامه شخصیتها که مطالعه میکنم، میبینم که به نسبت دو قرن پیش، یک قرن پیش، این معضل همیشه هست و در کتابها به آن اشاره میکنند. بزرگان درگیرش بودند که: «آقا، انگار وضع دینداری مردم بد شده است.» حالا من فعلاً در مورد این نمیخواهم بحث کنم که وضع دینداری مردم خوب شده یا بد شده است؛ شاخصمان چیست، کمیت و کیفیتش چیست. با این من کاری ندارم و در مقام بیان هم فعلاً در این موضوع نیستم. سؤال من چیز دیگری است. شهید مطهری میفرماید که چرا وضع دینداری ما خوب نیست؟ سپس میآید سراغ جواب.
ایشان بالاخره یک شخصیت ممتازی است دیگر. مرحوم استاد مطهری انسان متفکر، حکیم، بصیر و دقیق است. ایشان امتیازات زیادی دارد. برخی بزرگان میفرمودند که اگر ایشان عمرش به دنیا بود، رهبری نظام با ایشان بود و ایشان رهبر نظام جمهوری اسلامی (میشد). حالا بالاخره چیزی است که برخی آقایان گفتهاند. کارم به این حرف ندارم. میخواهم بگویم که شخصیت ایشان در تراز رهبری بوده و یک شخصیت ممتازی است؛ در قد حضرت امام (رحمةالله علیه). بالاخره ورود ایشان به مباحث، خیلی ورود دقیقی است. جوابی که شهید مطهری میدهند، معمولاً با جوابهایی که ماها میدهیم فرق میکند.
ماها معمولاً میگوییم: «آقا، ماها بیعرضهایم، بلد نیستیم دین را جذاب برای مردم توضیح دهیم. اگر ما دین را جذاب توضیح دهیم، همه میآیند و همه مشتری میشوند.» این جواب بسیار درست و در عین حال، خیلی غلطی است. این جواب، جواب خیلی غلطی است. جواب، جواب نصفه خوب است، جواب نصفه، جواب غلطی است. به طرف گفتند: «بلدی؟» گفت: «۵۰ درصد.» گفتند: «یعنی چه؟» گفت: «تو آب رفتنش را بلدم، بیرون آمدنش را بلد نیستم.» ۵۰ درصدی که من هرچه دعا میکنم، نصفه مستجاب میشود. گفتند: «چطور؟» گفت: «از خدا دامادِ چیچی پول خواسته بودم؛ میگویند یک واژهای... چیچی پول، پولش زیاد باشد. نصفه اولش محقق شده، نصفه دوم محقق نشده است.» بعضی چیزها ۵۰ درصدی است. ۵۰ درصدیهایش آدم را بیچاره میکند. بعضی جوابها درست است ولی ۵۰ درصد؛ مثل اینکه آدم «لا اله الا الله» را ۵۰ درصدش را قبول داشته باشد. «لا اله» ۵۰ درصدش رسیدم. خب، این ۵۰ درصد، صفر است. اگر ما به این سؤال اینجور جواب دادیم که «چرا وضع دینداری بد است؟» و گفتیم: «چون دین را جذاب معرفی نکردیم»، ۵۰ درصد جواب را دادهایم.
شهید مطهری (رحمةالله علیه) میفرماید که ما دو ماجرا داریم. در کتاب شریف «حکمتها و اندرزها» که جزو کتابهای ساده ایشان است، و من گاهی غصهام میشود که کتابهای شهید مطهری دستکم گرفته میشود. البته بنده خودم از توفیقاتم این بود که در دوران نوجوانی با آثار ایشان آشنا شدم. بخش عمدهای از آثار ایشان را در آن دوران خواندم، ولی هنوز هم خودم را فارغ نمیدانم از مطالعه آثار شهید مطهری و دائماً مراجعه و مرور دارم. آثاری است که دائماً باید مرور شود. کتابهای فوقالعادهای هستند. حالا کتاب «حکمتها و اندرزها» جزو کتابهایی است که همان اول سیر مطالعاتی شهید مطهری خوانده میشود و بعضیها دستکم میگیرند. شهید مطهری مطالب و نکات نابی دارد. ایشان به بسیاری از مسائل و معضلات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و دینی ما پاسخ داده است. جوابهای خوبی داده است. پاسخی که شهید مطهری به این سؤال میدهد، چیست؟
البته من قبول دارم ما دین را نتوانستیم جذاب معرفی کنیم. امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: «لَو عَلِمَ الناسُ مَحاسِنَ کَلامِنا لَاَتَّبَعونا» (اگر مردم زیباییهای کلام ما را میدانستند، از ما پیروی میکردند). همین جذابیتها را نمیتوانستیم نشان دهیم. ما امام صادق (علیهالسلام) را نتوانستیم خوب معرفی کنیم. ما شخصیتهای علمیمان را نتوانستیم معرفی کنیم. ما علمایمان را نتوانستیم معرفی کنیم. ما روایاتمان را نتوانستیم معرفی کنیم. این را قبول دارم. ما ضعف بزرگی داریم. بیانمان، تبلیغاتمان، رسانهمان خیلی ضعیف بوده است. ولی همه بار را روی دوش این دو مسئله نیندازیم.
عرض من: توجهی داشته باشید. وقتتان را میگیرم. کمی حوصله به خرج دهید. بحث به جاهای خیلی خوبی میرسد. یک نکته این است که ما بلد نبودیم دین را جذاب بگوییم، جذابیتهای دین را نشان دهیم. این یک نکته است. یک نکته این است که هر آدمی با دین ارتباط برقرار نمیکند. شهید مطهری میآید اینور ماجرا را جواب میدهد. این ۵۰ درصد دوم خیلی مهم است. آقایان، عزیزان، خواهران!
پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) جذاب بودند یا نبودند؟ امام صادق (علیهالسلام) جذاب بودند یا نبودند؟ شما بفرمایید شخصیت امام صادق (علیهالسلام) شخصیتی جذاب هست یا نه؟ از جهت علمی، آقا، هر سؤالی که دارید، حضرت جواب میدهند. یک جمله را دو نفر در طول تاریخ گفتهاند. جمله این است: «سلونی قبل ان تفقدونی» (قبل از اینکه من را از دست بدهید، سؤال کنید). اصل جمله اورجینالش مال امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است که بارها این را فرمود. امام صادق (علیهالسلام) در مجلسی فرمودند که کسی نمیتواند یک همچین ادعایی بکند، ولی من جملهای را میگویم که جدم امیرالمؤمنین فرمود و کسی جز من این را نمیگوید. من هم به شما میگویم: «سلونی قبل ان تفقدونی.» هرچه سؤال دارید بپرسید. این جذاب نیست؟
الان روی کره زمین به شما بگویم یک نفر یک جایی از کره زمین است، هر سؤالی بپرسی جواب میدهد، و بعد کاروانها راه میافتند برای اینکه بروند این شخصیت را ببینند؟ بابا، خرچنگی پیدا میشود، نتایج جام جهانی را پیشبینی میکند، تیمها را تشخیص میدهد، برند میشود در دنیا! یکی پیدا میشود نسبشناسی میکند، شما را نگاه میکند، چهار تا اجداد شما را به شما میگوید. چقدر سرش شلوغ میشود! یک طبیبی پیدا بشود همینجور که نگاهت میکند دردش را به تو بگوید. چقدر سرش غلغله میشود!
خب، به نظر شما سر امام صادق (علیهالسلام) خیلی شلوغ بود؟ اگر اینطور بود که پس چرا حضرت را زندانی کردند، دستگیر کردند؟ این همه دشمنی با امام صادق (علیهالسلام) برای چه بود؟ همه مشکل به این است که ما نتوانستیم دین را جذاب بگوییم؟ امام صادق (علیهالسلام) هم نمیتوانستند دین را جذاب بگویند؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؟ این همه دشمنیها چه بود که پای منبرش گوش نمیدادند، پای سخنرانیاش مسخره میکردند؟ این همه نفرین کرد مردم کوفه را؛ همین پامنبرهای خودش را. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جذاب نبود؟ پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) جذاب نبود؟
قبل از اینکه پیغمبر بشود، جذاب بود. پنج تا جوان جمع شدند، آن پیمان حلف الفضول را با یکدیگر بستند که هر کس در مدینه مظلوم واقع شد، ازش حمایت کنند. پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) در جوانی اینطور بود. هرجا درگیری، اختلاف، مسئلهای بود، پیغمبر ۲۲-۲۳ ساله را میانداختند جلو. شیوخ عرب، محاسنسفیدها که جوانها را هیچی به حساب نمیآورند، هفتاد هشتاد سالشان بود، تعصبات قومی و قبیلهای داشتند، میگفتند: «این آقا هرچه بگوید، قبول میکنیم.» در دعواها و نزاعهای خانوادگی و قبیلهای، پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) ۲۲-۲۳ سالش بود، میآمد دخالت میکرد، نظر میداد، همه قبول میکردند. خیلی پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) جذاب بود، ولی «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاث و اربع» (مردم بعد از پیامبر جز سه چهار نفر مرتد شدند). بعد از پیغمبر، سه چهار نفر کلاً روی حرف پیغمبر...
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود (اگر در کوفه به عمار فرمود، در مدینه...) روایتها را داشته باشید. نمیدانم چرا این روایتها گفته نمیشود. آن ۵۰ درصد هی گفته میشود؛ میگویند: «ما عرضه نداریم دین را جذاب بگوییم.» عمار آمد به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: «آقا، چرا نشستی؟ مردم رفتند انتخاب کردند. خلیفه را... خلیفه سوم را. میگویی چکار کنم؟ گاهی قیام کنید.» گفت: «خوب که چی؟» گفت: «شما قیام کنید، همه با شما هستند.» حضرت فرمودند: «الان اگر انتخابات برگزار شود، من در هر ۱۰۰ نفر دو نفر رأی دارم.» (برام مفید این را نقل کرده است.) دو درصد رأی داشت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در مدینه. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جذاب نبود؟ «سلونی قبل ان تفقدونی»، کسی که زرهش پشت ندارد، کسی که نان جو خشک میخورد به مردم کباب میدهد. اینها جذابیت نیست؟ خب، چرا مردم قبول نمیکنند؟ چرا فاطمه زهرا (سلامالله علیها) میآید وامیایستد داد میزند: «مردم، چه از علی دیدید که ولش کردید؟ اِنَّ ابوالحسن... چرا ول کردند علی را؟» علی جذاب نبود؟
شهید مطهری خیلی به این سؤال قشنگ جواب میدهد. ایشان میگوید یک بخشش به این است که ما این را جذاب نگفتیم. یک بخش دیگر به این است که مردم کلاً خیلیها دنبال واقعیت نیستند، دنبال حقیقت نیستند. خیلی نکته مهمی است. یک وقتی اشتباه در بازی نیفتیم که هی بخواهیم جذابیتهای دین را نشان دهیم. آخه به بعضیها میگوییم: «آقا، یک اقدامی بکن. این همه خلاف، این همه اشتباه، این همه گناه. شما یک موضعی بگیر.» میگوید: «مردم را زده، جذابیتهای دین را بگویید.» خب، عزیز دل من، این دیگر چیزی از دین نمیماند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم بلد بودند از این کارها بکنند (تا) مشتری پای منبرشان (داشته باشند). حضرت بر اساس واقعیتها هم عمل میکرد. البته جذابیتها خیلی مهم است. حرف جذاب میگفت ولی از واقعیت هم چشم نمیپوشید. عقیل، برادرش، شوخی نیست. یک چیزی میگوییم، یک چیزی میشنویم. آدم بیدینی نیست، منافق نیست، مسلمان است، نماز اول وقت میخواند، در مسجد میآید. پیغمبر (صلیالله علیه و آله) فرمود: «من عقیل را از دو جهت دوست دارم؛ یکی به خاطر اینکه برادر علی است، یکی به خاطر اینکه پدر مسلم است.» نابینا میآید به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: «آقا، یک کمی به سرووضع ما برس. بیتالمال را یکجور داری تقسیم میکنی، من و آن برده حبشی سیاهپوست یک سهم داریم.» دارد پیشنهاد هم میدهد ها! مزه دهان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میخواهد دستش بیاید، ببیند حالا مثلاً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چه میگویند. خیلی هم دست خاصی نداشت. یکهو دید دستش دارد داغ میشود. گفتم: «آقا، دستم دارد میسوزد. چه شد؟» [حضرت فرمود:] «هیچی. من یک حرارت آهن را به دستت نزدیک کردم.» گفت: «آقا، برای چه تو میخواهی من را بسوزانی؟» [حضرت فرمود:] «من خواستم یک کمی تو مزه سوختن را بچشی، بفهمی سوختن یعنی چه؟»
«آقا، بهتر نیست جذابیتهای دین را بگویید؟ کسی زده نشود، دینگریزی پیش میآید.» شما برادرتان را هم نمیتوانید جذب کنید؟ ما بعضی از انبیایمان (آقایان!) خیلی راحت میگوییم، هیچ باکی هم نداریم. ما پیغمبر داریم بچهاش را نتوانسته جذب کند، همسرش را نتوانسته جذب کند. دست میگیرند، میگویند: «این آقا اگر حرفهای بود، بچهاش را جذب میکرد.» ۹ پسرش با او مخالف است. لوط؟ زنش با او مخالف است. ابراهیم؟ بابایش با او مخالف است. جذب کردن؟ جذب فک و فامیل کاری دارد. جذب دشمن کاری ندارد. یک کم سر کیسه را شل کنی، آدم با منافقان حرف بزند، هرچه که آنها میخواهند بگوید، همه را میتواند جذب بکند. اصلاً منافق ویژگیاش این است که برای همه جذاب است. ویژگیهای منافقین مال اینهاست. آدم مؤمن خط کشیده، [نمیتواند دنبال] جذابیت بیفتد.
بخشی از ماجرای دینگریزی به این برمیگردد که ما باید کاری بکنیم مردم بخواهند با واقعیت زندگی کنند، (نه با) جذابیت. و اتفاقی که دورهبهدوره دارد میافتد و دینگریزی را احساس میکنید دارد شدت پیدا میکند، این است که زندگی بر مبنای جذابیت دارد توسعه پیدا میکند.
در مورد انشاءالله مفصل با هم صحبت میکنیم که کارکرد رسانه چیست؟ رسانهها اصلاً کارکردشان این است: جذابیت. میگویم: «آخه، بنده خوب خدا، مؤمن خدا، تو برنامه آمدهای بسازی برای جذب استعداد.» من نقدی فعلاً ندارم نسبت به برنامه. زحمت هم میکشند. میدانم کار کردهام در صداوسیما، برنامه ساختهام. میدانم کار در صداوسیما خیلی سخت است. این برنامهای که شما شب روی آنتن میبینید (دو ساعت برنامه روی آنتن میرود)، با ۵۰ تا دوربین، لااقل برنامه ضبط شده. این تدوین، این... این لااقل ۱۵ ساعت، ۲۰ ساعت وقت برده است. لااقل که شما یک ساعت یا یک ساعت و نیم برنامه را میبینید، عرق میریزند و زحمت میکشند.
نگاه ما متحجرانه نیست که بگوییم: «آقا، کلاً صداوسیما را جمع کنیم. همه این برنامهها از دم کافر است، از جنس دیگری است.» میگویم: «آخه، تو بنده خوب خدا، اینقدر زحمت میکشی، برنامه برای استعداد میسازی، بعد طرف آمده استعدادش را نشان دهد، میگوید: «خب، استعدادت چیست؟» میگوید: «من میروم آن بالا، بنزین... میله آهنی هم بگذار زیرم. اگر پرت شدم روی این، تکهتکه میشوم. سعی میکنم پرت نشوم.» میگویند: «آخه تو در تمرین هم پرت شدی. مردم شریف ایران! ما هرچه به او گفتیم راضی نشد. حالا اورژانس هم آوردیم اینجا، آتشنشانی را هم آوردیم. اگر چیزی شد، خودش مسئولیتش را به عهده میگیرد.» آخه این شد حرف؟ این آدم میخواهد خودکشی کند. انشاءالله که نمیمیرد، ولی اگر یک وقتی هم مرد، مسئولیتش با خودش؟ خب چرا؟ چون جذاب است. جذاب (است) اینکه یک آدم دارد بالبال میزند، یک ثانیه با مرگ فاصله دارد و ممکن است بمیرد. واقعاً کسی پیدا میشود از این چیزها لذت ببرد؟
وقتی میدان افتاد دست جذابیت، کار از دست دین خارج میشود. دین نمیتواند اینقدر خودش را با جذابیت تطبیق دهد. دین میگوید: «من با واقعیت خودم را تطبیق میدهم. سرت گرم باشد، کلاً غافلت میکنم.» آخه بعضیها اینجوریند: «من مصیبت دیدم، چکار میکنی؟» (میگوید:) «یک چیز میدهم بنداز (اولاً) کلاً عقلت از کار بیفتد، کلاً نفهمی چه خبر است، کی به... اگر احساس کردی باز داری اذیت میشوی، دوزش را میبرم بالا.» بعد کازینو برو، بیلیارد برو. خجالت میکشم بعضی تعابیر را به کار ببرم، ولی دنیای مدرن است دیگر. اینقدر با دیسکو و کازینو و پورن و چه و چه و چه او را مشغولش میکند، سرش را گرم میکند که یک وقت فکر نکنی به واقعیتهای زندگیات.
راه درمان این است که کلاً واقعیت را ندید بگیری، هی جذابیتها را عوض کنی. بعد کتاب هم مینویسد: «Who Moved My Cheese?» («چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟»). راز موفقیت در زندگی این است که دائم هی پنیرت را جابجا کنی، جابجا کنی، جذاب میشود، هی شرایط را عوض کنی. آخه یک وقتهایی نمیشود عوض کرد. یک وقتهایی باید بمانی، باید تحمل کنی. رشدت به همین است. نه با جذابیتها زندگی. دین نمیکشد.
آقا، ما تعارف نداریم. ما نمیخواهیم الکی کسی را هم جذب کنیم. اول کار باید بگوییم: «اگر کسی میخواهد بیاید سمت دین، بگوییم: ببین، میخواهی با واقعیت زندگی کنی یا با جذابیت؟» دین جذاب هست، جذابیتش هم بالاست، ولی جذابیتهای دین همان اول کار [نیاز به] زحمت دارد. باید بکشی. بعد جذابیتهای دین خوردهخورده میآید. اگر دنبال جذابیت هستی، اینجا لزوماً موفق نخواهی بود. زحمت بکشی سرت را گرم کند؟ چرا؟ بازیهای پلیاستیشن و اینها میتواند. الان دنیا مشغول گیم است دیگر. چه خبر است در دنیا؟ پیرمردهای ۸۰ ساله، ۹۰ ساله، جدیدترین گیمی که آمده، این رفته دانلود کرده، خریده، دارد بازی میکند. در این گیمنتهایشان... مثلاً گیمنت مثل ما ندارند، پیرمردهای ۸۰ ساله اینها نشستهاند دارند بازی میکنند. کسی را جذب بکنیم وقتی کسی میخواهد فقط بازی کند، به درد دیگر نمیخورد. این حرف شهید مطهری (رحمةالله علیه) چقدر [حرف درست و دقیقی]...!
همه مشکل برنمیگردد به اینکه ما نتوانستیم جذابیتهای دین را بگوییم. یک بخشی از جذابیتهای دین این شکلی است. آقازاده مرحوم آیتالله العظمی بهجت (رحمةالله علیه) نقل میکرد. ایشان میگفتند که ما همین حرم، حرم مولایمان، آقایمان، ولی نعمتمان، حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)، با مرحوم پدرم، مرحوم آیتالله العظمی بهجت که میرفتیم، پدر من گاهی زیارتش سه ساعت طول میکشید. هر روز هم میآمد، هر روز سه ساعت. حالا آقازاده ایشان خودش فاضل است، عالم است، درسخوانده است، استاد دیده است. من خسته میشدم. گاهی میرفتم خانه، صبحانه میخوردم، برمیگشتم، دیدم بابا هنوز روی پا ایستاده (سه ساعت). بیش از ۸۰ سالش بود. وقتی که ۹۶ سال عمر کرد. پیرمرد هشتاد و خردهای ساله بود. میدیدم هنوز تا آخر عمر زیارت میآمد. روی پا بود ایشان. سه ماه رجب و شعبان و رمضان را هم تا آخر عمر روزه گرفت. نافلههایش را هم میخواند.
یادم هست در مسجد ایشان یک همدرسی داشتیم که در درس آیتالله جوادی آملی (حفظهالله) میآمد و اهل نجفآباد بود. آدم شیرینی بود، شوخی و متلک و بذلهگویی زیاد داشت. در مسجد آیتالله العظمی بهجت داد میزد، میگفت: «جوانها یاد بگیرید. آقا نافلههایش را ایستاده میخواند. یاد بگیرید شما بایستید، نافلهها را ایستاده بخوانید. بهجت دو ساعت سه ساعت روی پا میایستاد.»
آقازاده ایشان میگوید یک روزی من خسته شدم. در این خاطراتی که تازگی چاپ شده، از ایشان هم آوردند ماجرا را. گفتم: «آقا، من خسته شدم. شما حوصلهات سر نمیرود؟» حوصله آدم سر میرود دیگر. حوصله سر میرود. جذابیت زیارت هفته یک بار، ماهی یک بار، سالی یک بار جذابیت دارد. حوصله آدم سر میرود. یک کار بکن، حوصلهام سر نرود. مشکل اصلی دین با اینجور آدمهاست که زود حوصلهشان سر میرود. همهاش میخواهند کارهایی بکنند که حوصله سر نرود. دین برای اینجور آدمها کسلکننده است. اینها خودشان را باید درست کنند. هرچقدر جذاب بگویید، آدم نمیتواند ارتباط برقرار کند. کار کاملاً تکراری. پنج صبح باید پاشی. الان که دیگر سهونیم صبح است. با این شبهای کوتاه تابستان تا یک و دو هم نشستیم تلویزیون نگاه کردیم. سهونیم پاشو، وضو بگیر. چهل سال [است] همین کلمات را داریم میگوییم. نمیدانم چه میشود. روبهقبله...
آقازاده ایشان میگوید به ایشان گفتم: «آقا، خسته نمیشوی؟ شما حوصلهات سر نمیرود؟» آقای بهجت یک شوخی جدی داشتند که ظاهر شوخی بود ولی باطناً جدی بود. خیلی حرفها را این شکلی میزد. حالا عمدتاً که حرف با کنایه میزدند، خیلی حرفها را این شکلی (مثلاً) دست میکرد در جیبش، پول در... حرفی که میخواست بزند، این شکلی میگفت: میگوید: «از حرم داشتیم میآمدیم بیرون، پدرم دست کرد در جیبش، پول درآورد، گذاشت کف دست من. گفت: «علیآقا، میروی عطاری، یک دارو بگیری، تو هم میتوانی سه ساعت روی پا بایستی، زیارت.» من تعجب کردم. (گفتم:) «چیست؟ مثلاً پول گذاشت کف دست من؟» گفت: «میروی عطاری، میگویی داروی «عین، شین، قاف» از اینها به من بده. «عین، شین، قاف»... عشق. از این داروها که بگیری، سه ساعت هم میایستی روی پایت.» دین برای اینجور آدمها جذاب است. حرم برای اینجور آدمها جذاب است. اصلاً میآورندش بیرون، حالش بد (میشود).
آقازاده ایشان میگفت که پدرم از نماز... نمازش که تمام میشد (حالا آن هم آن نماز آقای بهجت)... آقازادهشان میگفت: «پدر من تقریباً در شبانهروز، روزی ۱۰ ساعت نماز میخواند. توصیه هم نمیشود کرد اصلاً. نه، توصیه نمیکنم، اصلاً نمیشود دزدی کرد. حالا من بگویم مثلاً آقا روزی ۱۰ ساعت نماز بخواند، کی میتواند بخواند؟» روزی ۱۰ ساعت نماز... نافلههای ایشان، نمازهای عجیب و غریب ایشان، نماز جعفر طیار ایشان، نماز زیارت ایشان. بعد تازه نمازهای مسجد که میآمد، اول در خانه یک دور فرادا اول وقت اذان میخواند، بعد میآمد مسجد جماعت. آخر هم ایشان وصیت کرد که یک دور بعد از من نمازهایم را بدهید بخوانند. (من) گفتم: «آقا، شما به اندازه نوهها و نتیجههایت خواندهای. یعنی آنها میتوانند نخوانند، بگویند بابابزرگمان...» (وصیت کرده بود که) پول داد یک دور نمازهایم را قضا کنم.
پدرم نمازش که تمام میشد... خیلی تعبیر ایشان قشنگ است. بنده از خود ایشان شنیدم. آقازاده آقا میگفت: «پدرم در نماز جان میداد، در زیارت جان میگرفت.» نماز که تمام میشد، یکجوری محزون بود، نمیشد با او حرف زد. انگار یک بچهای را از خانه بابایش بیرون کرده باشند. میگفت: «تا یک ساعت میدانستیم بعد نماز نباید بیاییم سمت پدرمان. خیلی حالش بد بود. از نماز آمده، دور شده.» آخه، پیغمبر! «من از نماز لذت میبرم.» در خیابان، در دانشگاه بگویم: «بیا از نماز لذت ببر.» میبرد؟ میشود گولش زد؟ «حوصلهام سر رفت، یک پیاس بیاورید بازی کنیم، یک بیلیاردی بازی...» چیزی بخوان، بخوان! جذاب است. تو نمیفهمی. جذاب است! آقا، نیست. برای این آدم جذاب نیست. دین نمیتواند اینجوری جذبش کند.
بعد، خیلی کار کن تا آدم سطحش بالا بیاید و از این چیزها لذت ببرد. روزه برای همه جذاب است؟ شما به خودتان نگاه نکنید، به این باطن پاکتان، با صفایتان که ماه رمضان تمام میشود، شب عید فطر زار میزنید، گریه میکنید که ماه مبارک تمام شد. برای چه ناراحتید؟ روزهای بلند، تشنگی، گرسنگی، خستگی. شما از ماه رمضان لذت میبرید، ولی امام سجاد (علیهالسلام) در دعای ورود به ماه مبارک رمضان میگویند: «سلام بر تو ای ماهی که برای اولیای خدا زود تمام میشوی، ولی دشمنان خدا خیلی از دست تو اذیت میشوند، حوصلهشان سر میرود.»
دیدید بعضیها حوصلهشان سر میرود؟ «ماه رمضان عید نشد؟ خلاص شویم دیگر. حالا نصفش هم خورده، کمتر، بیشتر...» به او گفتند: «روزه میگیری یا نمیگیری؟» روز چهارم، پنجم بود؛ پنجم ماه رمضان. گفت: «نه، ما روزه نمیگیریم.» گفتند: «چطور؟» گفت: «روز اول، دوم خوردم، دیدم میتوانم بخورم. یک روز یکی دو روز خوردم. نه، میتوانم بخورم. میتوانند بخورند تا جایی که میشود، میخورند.» اذیت هم میشوند از دست ماه رمضان. بعضی از دست محرم اذیت میشوند. «باز محرم شد، پیراهن مشکی، روضه، عزاداری.» قیمهاش خوب است! بخش جذابش قیمه و شعله و اینهایش جذاب است. اذیت میشوند بعضیها.
قرآن میگوید: «آقا، این دیگر حرف قرآن است. میگوید: «ببین، من شفا هستم.» ولی بعضی از شنیدن من، قرآن، اذیت میشوند. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا» (اسراء، ۸۲). من نمیتوانم جذب کنم ظالم را. من چه بگویم این ظالم جذب شود؟ بدش میآید. امام صادق (علیهالسلام) خیلی جذاب هستند برای کسی که اهل دیدن واقعیت است.
بقیه این تعابیر را داشته باشیم جلسه بعد انشاءالله. شهید مطهری غوغا کرده در این بحث، از بحثهای فوقالعاده و خیلی هم غریب است. ایشان توضیحات خیلی قشنگی دارد. انشاءالله در دو سه جلسه باید من عبارت ایشان را باز برایتان بخوانم و تحلیل بکنیم که آدمها بر مبنای واقعیت زندگی میکنند یا بر مبنای جذابیت. عامل اصلی دینگریزی این است که آدمها نخواهند بر اساس واقعیت زندگی کنند، بخواهند بر اساس جذابیت زندگی کنند. اینها نمیتوانند با دین ارتباط برقرار کنند. اینها حوصلهشان سر میرود. البته عرض کردم ما باید جذابیتها را هم لحاظ کنیم.
این را تمامش کنم. نکته آخر باشد و برویم در روضه. بعضیها فکر میکنند که: «خب آقا، پس ما لازم نیست جذابیت داشته باشیم؟» «هر کس مسجد نیامد، این از نطفه ناپاکش است. اگر حلالزاده بود، حالیش میشد. بعد بیاید مسجد.» خب، آقا، شما هم باید بلد باشی. خود امام صادق (علیهالسلام)، روایت معروف هم هست. این را اکثراً بهصورت داستان شنیدهاید، ولی روایت است که مسلمانی بود...
حضرت فرمودند که همسایهای داشت مسیحی بود. خیلی شنیدهاید. داستان خیلی معروفی است. همسایهای مسیحی داشت. این را رویش کار کرد، جذبش کرد، مسلمان شد. سحر بود، برش داشت، برد و گفت: «یازده رکعت نماز شب داریم. بخوان!» که خیلی این هم، نماز اولی، گرم، تازهنفس شروع کرد خواندن. نماز صبح مانده است. اصل ماجرا. نماز صبح. «یک نیم ساعت صبر کن.» (بعد) از نماز صبح میخواند. «نماز صبح خواندیم، گفت: «خب، بریم؟» (من گفتم:) «مرد حسابی! بینالطلوعین... بینالطلوعین مگر میخوابند؟ یک ساعت دیگر آفتاب زده. قرآن بخوان.» گفت: «دادیم قرآن را خواند.» گفت: «بریم؟» گفتم: «ببین، تو که سحر اینجا بودی، غذایم که شب زیاد خوردی، روزه بگیر امروز را. یک کمی هم نماز قضا و اینها. تو نماز قضا اینها زیاد داری. یک کم از این نماز قضا اینها بخوانی، سر ظهر است.» (خلاصه) با نماز ظهر، عبادت نگهش داشت و نماز ظهر را خواند. گفت: «بریم؟» (من گفتم:) «دو ساعت دیگر نماز عصر است. تو بروی، باید برگردی.» (خلاصه) دو تا اصل نگهش داشت. گفت: «بریم افطار کنی؟» (گفتم:) «یک ساعت دیگر هم غروب است.» روایت از امام صادق (علیهالسلام). غروب شد و این افطار کرد و گفت: «من بروم.» (امام) گفت: «برو. شب میآیم دنبالت. برو فعلاً یک استراحتی بکن.» شب شد. آمد در خانهاش. گفت: «بریم؟» (آن شخص) گفت: «این دین برای آدم بیکارهاست! من کار زندگی دارم.» حضرت فرمودند: «اَخرِجه مِمَّن اَدخَلَهُ فیه.» (او را از [دین] خارج کن از کسی که او را وارد آن کرده بود.) [یعنی] امام صادق (علیهالسلام) او را از همانی که داخلش کرده بود، خارجش کرد.
عرضه میخواهد. بالاخره آدم باید بلد باشد. جذابیت مهم است. فوقتخصص متنفر کردن! یکجوری نهی از منکر کند که همه زده شوند. عزاداری کند، صدای همه دربیاید. متخصص کثیفکاریاند بعضیها.
امام صادق (علیهالسلام) در محل رد میشدند، دیدند یکی از شیعیانشان ماهی خریده، ماهی دستش گرفته دارد میرود. خب، ماهی هم در آن گرمای مدینه (مثل الان که نبود یخچال و فریزر) آب میشد. گاری میآوردند ماهی میفروختند. چرا آفتاب؟ این ماهی دستش گرفته. ماهی هم بو میداد. حضرت دیدندش، تشر زدند. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «این چه وضعی است؟» گفت: «آقا، خود شما یاد ما دادید دست خالی خانه نرویم. ماهی گرفتم برای زن و بچه.» [حضرت فرمود:] «مرد حسابی! یک پلاستیکی (بگذار). تو با این ماهی بدبو که میروی، آبروی ما میرود. اینقدر شعور اجتماعی ندارد؟ بوی ماهی را نباید اینجوری در خیابان بیاوری!»
جذابیت مهم است، ولی با همه این جذابیتها میشود کسی در اوج جذابیت باشد؟ آخه مظلوم بشود و غریب باشد؟ اهلبیت اینطور بودند. نمیخواستم [اینجا را بگویم،] این است که این همه جذابیت دارد امام صادق (علیهالسلام). بین دشمنهایش هم جذابیت دارد؛ علمی، شخصیت و قارّ... ولی در این حال غریب. منصور دوانیقی ملعون دستور داد بریزند خانه امام صادق (علیهالسلام). حضرت را با لباس داخل منزل، بدون عمامه، کشیدند بیرون از خانه. دست حضرت را بستند. آن سرباز ملعون برگشت گفت: «من دستور دارم شما را ببرم. من روی اسب میروم.» (ببینید شما را به خدا مظلومیت امام صادق (علیهالسلام)! شیخالائمه است، بیش از ۶۰ سال سن شریفشان بود.) گفت: «من روی اسب میروم، تو هم باید دنبال اسب بدوی.» اسب و به دنبال اسب، حضرت را دواند. این یکیاش.
راوی میگوید: «آمدم خدمت امام صادق (علیهالسلام). دیدم حضرت خیلی پریشانند، حال حضرت محزون است. گفتم: «آقا، بلا به دور است. انشاءالله چیزی شده؟ قربانتان بشوم. از چیزی ناراحتی؟» حضرت فرمودند: «دیروز این سربازهای حکومت حمله کردند به خانه ما.» گفتم: «بلا به دور آقا، چیزی که نشده؟» حضرت فرمودند: «چیز خاصی نشد. در خانه را آتش زدند. حمله کردند به خانه.» گفتم: «خب آقا جان، مشکلی، مسئلهای، چیزی پیش آمده؟ لا اله الا الله!» حضرت فرمودند: «اینها که حمله کردند به خانه، زن و بچه من خیلی ترسیدند. این در را که آتش زده بودند، اینها از این اتاق به آن اتاق سراسیمه میدویدند، از این اتاق به آن اتاق پناه میآوردند.» (کندم) امام صادق (علیهالسلام)، یک چیزهایی برایشان تداعی شده. روضههایی برای حضرت تداعی شده. دو خط روضه بخوانم، عرضم تمام. «آقا جان، یا امام صادق! زن و بچه پریشان شدند، شما پریشان شدی. زن و بچه سراسیمه شدند، شما سراسیمه شدی. این زن و بچه دلشان گرم بود. سایه شما... میدانستند نامحرم نمیتواند به اینها نگاه چپ کند. دلشان قرص بود تا شما هستید، کسی نمیتواند در خانه بیاید.»