بیت الله کجاست؟
نکاتی پیرامون عبارت قرآنی " علی الله "
خطوات شیطان و امام معصوم
خاصیت علم حقیقی
چه موقع از بیت نفس خارج میشویم!
ویژگیهای همراهان امام معصوم
گفتگوی امام حسین ع و حر بر سر مرگ
چه کسانی از مرگ نمیترسند؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دیشب در مورد این بحث شد که آدمها چیزهایی که نیستند و کارهایی که نمیکنند، بهمراتب مهمتر از آن چیزهایی است که هستند و کارهایی که میکنند. ما خیلی وقتها در مورد بسیاری از مسائل دچار سوءتفاهم و سوءتحلیل میشویم، دچار توهم میشویم. در مورد "بودنها" و "داراییها"، محک این داراییها امور عدمیشان است. اساساً هر جنبهی کمالی وابسته به جنبهی نقصی است؛ آن جنبهی نقص است که به این کمال معنا میدهد. (از چه نقصی فرار کرده و چه نقصی را ندارد؟) میشود فهمید که چه کمالی را داراست.
تفاوت آدمها در دارندگی همین است. دو آدم را وقتی میخواهیم تشخیص دهیم کدامشان عالمترند، در نگاه اولی نمیشود تشخیص داد. (این دو تا مطلب میگوید، احساس میکنیم این هم باسواد است، آن هم دو حرف میزند؛ آن هم باسواد است.) آدم احساس کمال میکند در این دو، در موارد مشابه. وقتی که اینها در یک مواجههای با یک نقصی قرار میگیرند، آنی که بیشتر از این مبرا و دور است، فهمیده میشود که این کمال در او بیشتر است.
یا نقایص متفاوت و بیشتری که در ابعاد دیگر فهمیده میشود... این را در بحث اعلمیت تشخیص میدهیم. این بحث فلسفی اینجاها کمک میکند، همه جا کمک میکند. اگر فلسفه از غربت درآید، خیلی چیزها زنده میشود. یکیاش همین است که اعلمیت تشخیصش واقعاً چه مسائلی است. کمالی تشخیصش عمدتاً سخت است. لذا یک راهکار برای تشخیص اعلمیت همین دوری از "اجهلیت" و از جهالت است. جهلهای مختلف را وقتی که ما هی بررسی کردیم در یک شخص و دیدیم که این از این جهل دور است، از آن هم دور است، از آن هم دور است، این خودش یک ملاکی در اعلمیت است. وگرنه مسائل اینشکلی در سنجش کمال، خصوصاً برای مایایی که خودمان عمدتاً کمال را نداریم، بسیار سخت است. مگر اینکه یک کسی این کمال را داشته باشد. کسی که کمالی را دارد میتواند بگوید که آقا این این کمال را بیشتر از آن یکی دارد.
حالا اینجا اهل خبره تشخیص میدهند که چه کسی اعلم است. اهل خبره هم که میتوانند تشخیص دهند، از باب کمبود کمالش نیست، اهل خبره از باب نقصش میتوانند تشخیص دهند. مثلاً به درس نهم، رفتند؛ درس نهم رفتند، میگویند نقص این درس کمتر است. وگرنه اگر این آقا کمکمال باشد، خیلی هم مغالطه میشود در این بحث تشخیص کمال. باید مبرا بودن از نقص و بررسی و تنفر از نقص، به قول حضرت امام که در آثار مختلف این اصطلاح را به کار میبرند، (مبانی انسانشناسی مرحوم آیتالله شاهآبادی، بحث فطرت ایشان کلاً تشکیل شده از همین دو بخش: عشق به کمال و تنفر از نقص.) که ایشان هم اینها را توسعه میدهد و کلاً نظامسازی هستیشناسی ایشان کلاً همین است. اول از هستیشناسی انسانشناسی درمیآید، از انسانشناسی ابعاد مختلف انسانی درمیآورد: روانشناسی و جامعهشناسی و حقوق و سیاست و اقتصاد و مسائل مختلف. که بحثهای اقتصادش را، گوشههایی از این بحثها را در محصول "شجرات" مروری میکردیم، آن هم بنده به همین مطالب میرسانم.
خب، پس ما اصلش با کمال کار داریم؛ یعنی واقعاً هر انسانی به کمالاتش است که میشود آن انسان. ولی در تشخیص آن کمالات، ما با آن کمالات خیلی سخت میتوانیم ارتباط برقرار کنیم و تشخیص دهیم. راه تشخیص برای ما، تشخیص "نقص" و راه حرکت به سمت کمال، حرکت از نقص است. کی ما حرکت میکنیم؟ وقتی که احساس نقص بکنیم، احساس بکنیم عیب است. تا وقتی احساس عیب بودن نمیکنیم، حرکتی نداریم.
انسان درست است که طالب کمال است، کمالجو است، کمالخواه است، به سمت هر کمالی حرکت نمیکند. هرچیزی که خوب است: الان شما مغازههایی که در مسیر ۱۷ شهریور، سر کوچه، سر خیابان است، همهی لباسها خوب است، همهی مغازهها هم چیزهایی که دارند خوب است. اگر خوب نبود که مغازه نمیشد، مشتری دارد که دارند میفروشند. مضر که نیست، مفید است. ولی شما حتی نگاه هم نمیکنی. یعنی چند تا مغازه، مغازه بود؟ یا نبود؟ بله بود، مغازه بود. یعنی یک چیزی دارد دیگر، یک چیزی میفروشد. یک کمالی آنجا هست که آدمها احساس نیاز میکنند و به آن مغازه مراجعه میکنند. نه تنها من و شما، ممکن است کسی که ۱۰ سال اینجا زندگی کرده نداند سر کوچه چه مغازهای است.
چرا؟ بله، یک وقتی هستش که این، الان مثلاً دوچرخهاش پنچر شده و دنبال یک سوکت خاص میگردد و کل این ۱۷ شهریور را بالا پایین میکند. این تازه آن نگاه متفاوت، آن فرار از نقص را دارد، با فرار از نقص رو به کمال آورده. این برایش کمال است. این بحث عطشی هم که مطرح میشود، خصوصاً در بحثهای سیر و سلوک که اساتید، آنهایی که اهل کارند و زبدهاند و نخبهاند، میاندازند در چالش مبتدی و طالب را، از باب همین تنفر از نقص است. وگرنه عرفان که همه دوست دارند، لذتبخش است، عشق خدا، عشق الهی خیلی شیرین است، کمالش را که کسی با آن مشکلی ندارد. خود یزید هم اشعاری در مورد عشق خدا و این حرفها دارد. آنی که آدمها را به حرکت میآورد، تنفر از نقص است. آن عطشی که عرفا از آن میگویند تنفر از نقص است.
از اینی که دارد بدش میآید، بدم نمیآید ولی خوشم میآید یک دو تا هم اضافهتر داشته باشم، میگوید حرکتی سلوکی نیست. تعبیر حضرت امام: «یخرج من بیته» اصلاً نشده که بخواهد مهاجرت الیالله بشود. امام جاهای دیگر هم محشریه از این آیه، خیلی امام کلاً عرفان را در همین آیه میداند: خروج. «از و به» این را میگویند مسافر. دیگر دیوار وطن را نباید ببیند که مسافر بشود، صدای اذانش دیگر نباید بیاید، سروصداهای وطن دیگر نباید بیاید. این میشود مسافر. این سالک شده. حرکت کرده. به قول حضرت امام میفرماید نماز خواندنهای ما همش گوشه کوچهی بیت رفتن است. خروج از بیت نیست. یکم در این اتاقش نماز بخواند، یکم در آن اتاق نماز بخواند. باید خروج از بیت باشد. سالک و مسافرند که خروج از بیت میکنند. از بیت درمیآید. ماندن نیست اینجا. دارالفرار است نه دارالقرار. ممر است نه مقر. اینجا قرار نیست بماند. اینجا ماندنی نیست. اینجا همهچیز عین زوال و فساد و آتش و آشوب و اینهاست. دیگر این حرکت میآورد. «متوطناً نفسه الی لقاءالله».
امام حسین علیهالسلام کلیدی که دارند این است: هر کسی که دنبال وطن است، وطنش را «متّوطّن نفس» خودش را، یعنی برای نفسش وطن قائل است. متّوطّن: «تمدّن» یکی از معانی تفعل، قائل بودن به چیزی است. متوطن یعنی قائل است نفس خودش، وطنش که برای نفسش قائل است چیست؟ «علی» (اینجا علی به معنی بالا را میرساند) هر کسی وطنش را لقاءالله میداند، با ما راه میافتد. بریم ایران، راه میافتد. خروج از بیت نکردهاند، از بیتشان درنیامدهاند. شمشیر هم میدادند، بعضی از شمشیر هم میدادند.
اشعشی اشعث شیوخ اهل کوفه بودند. اینها پیرمردها نشسته بودند، گریه هم میکردند، ضجه میزدند، دعا میکردند: «اللهم انزل علیه من نصرک» (دچار) «نصرت» نمیفرستی برای امام حسین. این هم شد دعایی؟ دعا است که بعد از خروج از بیت دعا کنیم. دعا، دعایی است که همراهبا خروج از بیت باشد. آن استجابت در آن است. «فیسما اون دیگه اون بیت نفس چون نیست اونجا، هرچه باشد میرود بالا، مرتفع است. اینها عالی است. اینها متعالی است. این دیگر این بیت سافل نیست». و «جعلنا عالیها سافلها» نیست. این بیت منکوس و معکوس نیست. بیت عالی است. وقتی دعایش میشناسم، جملهای از اولیاء که دهانشان بسته باشد از دعا.
از امام باز یاد و صلات سه دسته میکنند:
- دعا (یک عده حاجت دارند و اصرار بر آن دارند.)
- به خدا واگذار میکنند. (کاملین دعا میکنند ولی حاجت ندارند.)
- کاملین دعا میکنند، حاجت ندارند، از باب ادب ابراز نیاز میکنند.
میشناسم جملهای از اولیاء که دهانشان بسته باشد از دعا. اشعار مولوی: بیت نفس درآمده، این ملحق به بیتالله است. این مثل کعبه است. «خودش که حرمت مؤمن مثل کعبه است». این موی بیت «تطهیر» این همان اهلبیتی است که تطهیر شد: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت» کدام بیت؟ همان بیتی که «بیتی» است، آن بیت خدا تطهیر کرده و «یطهرکم». آن بیت دیگر هیچ خبری از «غیر» در آن نیست. آنجا دائماً دارد با گلاب شستوشو میشود. «شراباً طهوراً» با چی دارند تطهیرش میکنند؟ با «شراب طهور». «من کل دنس» از هر دنس، از هر شرک، از غیر خدا. اینها را تطهیر. هیچی غیر خدا نیست. این میشود بیتی که تطهیر: «تطهرا بیتی للطائفین والعاکفین و الرکع السجود». (بیت من را تطهیر کنید.) این نفس آن بیت است. این بیت هم بالاست. این بیت دیگر پایین نیست. بدن او است اینجا. این بدن نشانهی آن است. همانطور که کعبه نشانهای از بیتالمعمور است. بیتالمعمور بیت آباد.
گفتم کعبه چهارضلعی است. خاطرههای قشنگ و دال بر تواضع و ادب آقای جوادی در تواضع و ادب منحصر به فردند. در خیلی، چند صد نفره، درس شلوغ، دوران. پیرمردی پا شد گفت که آقا چرا کعبه چهارضلعی است؟ با فاصله نشسته بودند. جواب دادند. گفت صدا نمیآید. جوادی آیتالله جوادیآملی بلند شدند، میکروفون برداشتند، ایستاده میکروفون دست گرفتند، شروع کردند پاسخ دادن. این تواضع ایشان خیلی (امام جماعت مسجد) آن کارها را نمیتوانستیم بکنیم. پاشند میکروفون دست بگیرند، جواب بدهند. جوادی! این مرد بزرگ. در روایت دارد در علل الشرایع، جای دیگر در علل الشرایع، کعبه چهارضلعی است به خاطر اینکه بیتالمعمور که در آسمان چهارم است چهارضلعی است. و بیتالمعمور چهارضلعی است به خاطر اینکه عرش چهارضلعی است. و چهار ضلع (هش؟) چهار تا رکن و قائمه دارد. این چهار تا (رک؟) «الله اکبر، سبحان الله، الحمدلله، لا اله الا الله». این چهار تا، چهار تا رکن عرش تنزل کرده. تنزل کرده یک بار تنزل کرده شده عرش، یک بار تنزل کرده شده بیتالمعمور، یک بار تنزل کرده شده کعبه. این هم شرافتش به آن بالایی است. آن بالاییاش ازش به آن، آن نفس میشود بیتالله و تنزل میکند، میشود اسمش.
شما اسم معصوم را بدون وضو نمیتوانی دست بزنی. «لایمسّه الا المطهرون». بعد باز خود قرآن را چه کسانی مسح میکنند؟ مطهرون. باز مطهرون چه کسانی بودند؟ آنهایی که «بیتالله را با شراب طهورا یک یطهرکم تطهیر اهل بیت شده بودند». اهل همین بیت شده. آن هم خودش بیت است.
بگذارید به سلمان... در زیارتنامه امام صادق به ما یاد دادند، مدائن که میروید سلام میدهید به سلمان. میگویند: «السلام علیک یا بابالله». این چون بیتالله، بابالله است. بیتالله چون بدترین بیت را پیدا کرده. اهل این بیت تطهیر شد. بعید نیست بگوییم اسم سلمان هم فتوای فقهیاش را نمیخواهم عرض بکنم. معرفتی عرض میکنم: «تنقیح مناط» اگر بخواهیم بکنیم، به قول علماء، آن هم دارد دیگر. آن طهارت اینجا. این اسم مطهر است. بگذارید بحث ورودها، حزب حرمین را برخی مراجع مثل گلپایگانی نظر شریفشان بر این بود که حائض نباید نزدیک ضریح بشود. حرم حضرت عباس حرم اهل بیت است. فقط این را داریم. گفته بودند که نه، این ملحق به این میشود. طهارت اینجا هم لازم است. این هم اهل بیت. ملحق به سلمان هم میشود. شاید گمان میشود وحشت علامه طباطبایی اینها را هم بتوانیم ادامه دهیم. زیارت جامعه، خطاب به حضرت معصومه میتوانیم بخونیم. خطاب به خود ایشانم میشود.
اهل بیت – میانجی - از امام زمان عج پرسیدند، نظرتان اوایل رهبری رهبر انقلاب آیتالله خامنهای. میانجی فرمودند: «آقای خامنهای از ماست». یک چیزی دیگر. مدت «بیتالله» این بیتالله عالی است، متعالی است. این میشود تعالی. هدف خلقت این است. کلاً میشود همهی ماجرا. همهی دستگاه، همهی سیستم، همهی انبیاء آمدهاند ما را به تعالی برسانند. هدف کلاً تعالی. همه را بیتالله کنند. «چو القلب حرم الله». حرم خدا را داریم. مشکلمان چیست؟ حرمالله: غیر خدا در حرم خدا ساکن نکن، داخل نکن. این خانه قابل استفاده نیست. چرا؟ «چو غریبهها راه پیدا کرد». این دل اگر مراقبت از آن بشود، بقیه را بیندازد بیرون صاحبخانه ربوبیت کند در این خانه، «فعال مایشاء» باشد. همش مال او باشد. هر کار خواست کند. نمیشود بیتالله.
بیتالله ما هم داریم دیگر. فقط این اغیار آمدهاند خرابش کردند. بقیه را که بریزیم بیرون، این میشود همان تخلیه. این میشود همان تنفر از نقص که دیشب بحثش چیست و کیست و چه شکلی است. پس اصل ماجرا این است. کلاً پس سیر و سلوک این است که بزرگان میگویند همین است. نظام تعلیم و تربیت همین است. آموزش و پرورش همین است. فلسفهی خلقت، فلسفهی دین همش میشود بر محور تعالی. ما آمدهایم بیتالله بشویم. ما اصلاً بیتالله هستیم، نه این که بشویم. ما بیتالله هستیم.
بیتالله را تصرف عدوانی در آن کردیم. دادیم دست غریبهها و آن مالک اصلی نفوذ ندارد اینجا. ما مانع ربوبیت او شدیم. «رب به اینجا. للبیته رب» (بندرعب) «البلبیت رب». جملهی حضرت عبدالمطلب که به احتمال قوی ایشان جزء انبیاء بوده. عبدالمطلب هم (غلط) عبدالمطلب یا نبی بوده یا وصی نبی بوده. از این دو حال خارج نیست. ایشان وقتی رفت به ابرهه، گفت که شترهای ما را بده. گفت من تو را آدم حکیم و عاقلی میدیدم، این همه راه پا شد کعبه را خراب کند. حضرت عبدالمطلب فرمود که: «انا رب الابل، و للبیت رب». مسئولیت شترها با من است. این خانه صاحب دارد. «للبیته رب». این خودش در بیت اهل بیت بوده. اهل بیت بوده. در این بیت اهل شده. خودش بیتالله بوده. در این حرم، در این دل خودش بلکه حرم بود.
یکی از بزرگان که الان در کما هستند گفتند، در کما. چند وقت پیش حاج آقای فاطمینیا یکی از اساتید خیلی سال پیش مسجد آیتالله بهجت رضوان الله تعالی علیه فرموده بودند که من شما را که میبینم دوست دارم لباس احرام بپوشم، دور شما طواف کنم. خدا هر دو این بزرگوار را بیامرزد. الحمدلله. چنین سخنی درباره خیلی کسی را نمیگویند. تهران. و حاج آقای فاطمینیا. دور طواف! این وقتی کسی بیت شد. علما را میبینی، رفتی زیارت. خدا همینه دیگه. نگاه به عالم عبادت است. همینه دیگه. این بیتالله. حالا آن درجه بیت بودن و در بیت بودن تفاوت دارد. نگاه به این نگاه به... نگاه به امیرالمومنین بالاتر از نگاه به کعبه است.
عباس اشاره به ابن عباس طبق روایت اهل سنت مینشستیم، دائماً نگاه میکرد به علی بن ابیطالب ارواحنا فدا. گفتند که شما چرا اینقدر نگاه میکنی؟ عایشه، دارم پرسید دختر پیامبر? نه. علی عبادت است. نگاه به کعبه عبادت است. بلکه کعبه، کعبه است چون کعبه جلوهای از بیت است. بدن امیرالمومنین در کعبه به دنیا میآید. خدایا حقیقت را بفهماند. که این را این همه سال ازش محافظت کردم که حقیقتی که این را بیت کرده است را بیارم اینجا متولدش کنم که ببینی بیت به کی بیت است؟ علی است دیگر. عالی است دیگر. او بیتِ تو را بیت میکند. بیت او بیت کعبه بگو. کعبه مثل او. مثل کعبه است. این در بحث ظاهری است.
میروند اتیانش میکنند، او نمیآید. باطل. مثل کعبه. مثل علی که به او توجه میکند. به واسطهی او توجه. «من اراد الله بدأ بکم». اینها، اینها بیت است. این بیتم که «فی بیوت». آیهی «الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکات فیها مصباح». تنزل میدهد به مشکات و مصباح و مشکات.
آن جایی که قدیم حالت پاسیو مانندی بود. ایوانی مثلاً در خانهها اتاقک شیشهای درست میکردند که آنجا در آن چراغ را بگذارند. حیاط این شکلی روشن کنند. مهتابی اینها که نبود. «مصاباحها الزجاجه الزجاجه کشجره مبارکه زیتون لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضی و لو لم تمسسه نار نور علی نور». اینها حالا این نور کجاست؟ «فی بیوت اذن الله» اشاره به آیه ۳۶ سوره نور آن طرف. تو نور را در بیت میبینی. این بیتم آن بیت است. نه این بیت. آن بیتی که دیگر هیچ خبری از خودش در آن نیست. آن بیتی که نفسی دیگر در آن نیست. بیتی که داده دست صاحبش. بیتی که دست رب است. دست مدبر است. دست مالک است. بیتالله. آن متصل به آنجا. نور تجلی از آنجا میتابد.
«المؤمن ینظر بنور الله». با آن نور نگاه. با نور حرف میزند. «جناح النور یمشی به فی الناس». با نور در مردم راه میرود. «یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم». آن بیتم اگر کسی بود، دیگر جزو آمِنون و جزو مُخلِصون. دیگر کسی به آنجا راه، بیت ندارد. بیتالله. این میشود پس بیتالله. انبیاء آمدهاند ما را ببرند به بیتالله. «یخرجهم من الظلمات الی النور». کدام نور؟ همان نوری که همه انبیاء آمدهاند ما را بیتالله کنند. بیتالله آنجا دیگر نه دردی است، نه اختلافی است، نه غصه. «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». با نور کسی ترس ندارد. با نور کسی تشویش ندارد. اضطراب ندارد. همهی اضطرابها مال تاریکیهاست. عدم روشنایی. «ذهب الله بنورهم»، یک رعد و برقی میزند دوباره تاریک میشود. معلوم نیست چی به چی است. «ترکهم فی ظلمات لا یبصرون». ولشان میکند در ظلمات. در ظلمات گرفتار است. این قدم از قدم نمیتواند بردارد. معلوم نیست الان من پایم را روی سگ میگذارم، خواب است؟ اینجا ترس. من جلو میروم یا عقب انداخته؟ پشت؟ نمیداند کی از کیسه چیست. افتاده. نکنه افتاده در تله. پایم را بزنم. افتاده. پشتم پا، پشت که نمیتوانم بگذارم. این از پشت میشود «حزن». از جلو هم میشود «خوف». هم حزن دارد، هم خوف دارد. اولیاءالله نه حزن دارد نه خوف. چرا؟ چون در ظلمت نیستند. در نور. کدام نور؟ همان نوری که بیتالله، بلکه خودش بیتالله. بلکه خودش.
چرا حالا آن مصباح کدام مصباح؟ همین مصباح. «ان الحسین مصباح الهدی». مصباح الهدی هم نیست. «مصباح هدی». اتفاقاً مصدر (نکره) بیشتر مصباح «هدیً» و «سفینه نجات» است. نه سفینهالنجات. الف لام مصباح هدیً و سفینهالنجات الف لام ندارد. مصباح هدیً. این چراغ هدایت. این خودش نور است. این همان نور است. این همان بیتالله است. اینجا تابیده. نورالله را خاموش کنم. نورالله به افه و الله (پند) امتداد پیدا میکند. این اینکه میزنم بیشتر نور میتابد. نور میشود اتمام نور. میشود «اتمم لنا نورا». حالا اینها بحثهای مهمی است.
پس شد ماجرا، ماجرای بیتالله. امام حسین (علیهالسلام) که بود و چه کرد؟ از آن که نبود و چه نکرد؟ امام حسین در بیت نفس نبود و هیچ چیزی از جنس بیت نفس انجام نداد. اینکه نبود و مفصل صحبت. عرض کنم که حالا امام حسین که در بیت نفس نبود «یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله بود». «الموت حقه اجره علی الله». این آن چیزی است علی الله. اجرش با علی الله. علی الله یعنی چی؟ یعنی کجا؟ یک بحث. این بحث علی الله است و نمیخواهم واردش بشوم. بحث سنگین. مگر مافوق خدا، بر خدا؟ این اشراف محیطی «الو رئوس» بر سر ماست. یک وقت میگوییم بر ماست، یعنی به عهدهی ماست، به گردن ماست، تکلیفمان است. یک وقتی «علا» گفته میشود، این «الا» دیگر «علا»ی به آن معنا نیست. این «الی»، «الی»ی علی یعنی اسماءالله. آن عالیترین اسماء که علو دارد بر همهی اسماء. آن اسم به عهده گرفته این اجر را. نه اسماء پایین. چون اسماء خودش درجاتی دارد. بعضی اسماء، اسماء فعلی خداست. اسماء به قول ممنوع کلینی، اینقدر بردارد... حالا یکم بحث تخصصی میشود، رد میکنیم. قد بردارد، تعطیل بردارد، هست. هرچند که از باب فیض، عرفا قائلند که فیض هیچ وقت تعطیل نمیشود. ولی عقلاً تصورش ممکن است دیگر. در اسماء مربوط به افعال خدا، تعطیلی عقلاً ممکن است. خودآگاه، رزق میدهد، گاهی رزق نمیدهد. گاهی خلق میکند، گاهی خلق نمیکند. حیات خدا که نمیشود گفت خدا گاهی زنده است، گاهی زنده نیست. اسم خالق را میشود گفت گاهی خالق جلوه دارد، گاهی جلوه ندارد. هرچند همین را هم قبول ندارند، ولی میشود گفت. میشود فرض کرد چون اسم فعل است. ولی اسم صفت و اسم ذات چیست؟ مثل حیات، مثل قدرت. گاهی قدرت دارد، گاهی قدرت ندارد. خب، پس اینجا حی و قدیر «علو» داشت دیگر. حی و قدیر بالاتر بود به نسبت خالق و رازق و اینها. این شد علو. «فقط وقع اجره علی الله». این علی الله اینجوری است. حالا یک الزامی است که خود خدا برای خودش ایجاد کرده.
این مطالب را نگویم در این جلسه. خدا اسماء و صفات معنا دارد. یعنی آن اسمایی که ولایت دارد. آن اسماء حکم میکند به اسمای پایینتر. اجر را دیگر اسمای پایینتر نمیدهد. اسم رازق میگیریم. اجر ما همینه دیگر. بیچاره آنی که روزه بگیرد و حظّش از روزه فقط گرسنگی و تشنگی باشد. تمام. شراب بهشتی میدهند. اجرش تمام شراب بود. این تمام شراب مال کدام اسم بود؟ اسم رازق. مال اسم منصف. مال اسم «خیر المنزلین» بود. اینها که الان نیست. علیالله نمیشود. بیت نفس است. این هم یک چیزی میان ما. واسه در بیتش میزند. خودش که درنیامده از این بیت. «الا» نشد که عالی شود. اسم علی را ببین: «رفعناه مکاناً علیّا». اشاره به آیه ۵۷ سوره مریم. کدام پیامبر است؟ ادریس. ادریس. و علامه طباطبایی رفته بودند در مقام ادریس، در مسجد سهله مشغول ذکر بودند. پرواز کرده. مقام ادریس. چون «مکان علی» یا بود. «مکان علی» یا چون دیگر اجر ادریسی اجر در بیت نیست. بالای اینجاست. ادریس بالای بیت است. کسی که در آن مقام قرار بگیرد، از آنهایی که به آن، صاحب مقام دادند. چون «شرف المکان بالمکین». از آنهایی که به صاحب مقام میدهند، به ما میدهند. مگر اینکه خودش چون کربلا که میرویم به چی میدهند؟ ملاقات حق تعالی. زیارتالله. چرا؟ برای اینکه فقط علیالله. مطمئن. نگفت به ظاهر. کربلا خودش مانع است. خودش از بیت درنیامده. از آن ربویتم یک ذره میریزد در بیت. عمر طولانی ارزان. روشن است مطلب فهمیده میشود یا نه؟ ظرفیت اینجا چیست؟ «رفعناه مکاناً علیّا». «من لدنا علی خبیر». اشاره به آیه ۸۲ سوره نمل. این آیات از کجا دارد میآید؟ از پیش «علی خبیر» دارد میآید. از پیش اسم علی میآید. آن اسمی که عالی است. علو دارد.
شما اگر مؤمن باشید، عالیترین به نسبت کفار. چرا؟ چون از بیت درنیامدند. اینها در بیت نفسند. از بیت نفسش دارد با شما درگیر میشود. شما از بالای بیت داری با اینها درگیر میشوی. اشراف با شماست. برد با شما است. «ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مئتین». اشاره به آیه ۶۵ سوره انفال. اگر ۲۰ تا صابر داشته باشید، بر ۲۰۰ نفر پیروز میشوید. شما ۲۰ نفر از ارتفاع ۱۰۰ متری داشته باشید، ۲۰۰ نفر نمیتوانند بزنند. برای چی میزنند؟ قواعد پنهان در آن است. خدا گفته ۲۰... خب چرا؟ شما به یک سطح بالاتری از حیات متصلید. شما به اسمای عالی متصلید. شما علو حقیقی دارید. از بیت درآمدهاید. شما همین که آمدی در معرکه، آمدید میدان، جبهه. اصلاً این آیه در مورد مجاهدین است. اصلش: «من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله». اشاره به آیه ۱۰۰ سوره نساء. از خانه در آمدی، جهاد کردی، خروج از بیت است. در زیارتم همین است. اصلاً همش خروج از بیت است. برمیگردیم مجلس. شما که میآیید «نخاف علینا نفاق»؟ به پیغمبر عرض شد. امام صادق پرسید و حضرت. این روایت از پیامبر. کافی است: نفاق میکنیم. چرا؟ خیلی سبکید. اصلاً از دنیا کنده شده. هیچی ما دیگر الان ماشینم را بگویم: دزد، سیل. کلاً سر بی حس شدهایم. بیحسی. حس نداریم. برمیگردیم میرویم خانه. «شمّنا اولادنا». بچههایمان را بو میکنیم. زن و بچه را میبینی دوباره همان میشود. میرویم در چک و سفته و پول و دلار و این چند است. آقا این نفاق نیست. شیطان نه. این نفاق نیست. ولی گامهای شیطان است. چون انبیاء از بیت درمیآورند. دختر جون، دختر جان، من از ظلمات ... الی النور. این ظلمات، ظلمات بیت نفس است. آن نور، نور بیتالله است. اینها از بیت نفس درمیآورند. بیت نقطهی جانم من النور است. فتوحات نفاق نیست این.
خطرات شیطان. ولی اگر حالی که اینجا دارید در خانه داشته باشید، «لاصاحتم الملائکه». ملائکه مسافر یعنی چی؟ یعنی وجود عالی، مجرد. نور بیتاللهی. ملائکه با کیا دست میدهند؟ بیت نفس. ملائکه، به نام... مسافر... ملائکه. اثر وجودی انسان کامل است دیگر. نه اینکه مثلاً دکتر میگفتش که فوتبال میبینم، امشب، فردا شب بخورم. گفت برای فینال است. فینال را رد کنیم. هر شب میآیم. هی دست میدهند، مصافحه با ملائکه. آنها پرو بال دارند. آن پر و بال اینها اسماءالله. بروز اسماءالله در عالم جلوه دادن. این دست را به تو میدهد، یعنی تو هم همان دست. قلمی هم که تو میزنی با کاری که آن ملائکه میکنند. شمشیری هم که تو میزنی همان فضل «فوق الاعناق» که خدا ملائکه «آلاف من المردف» اشاره به آیه ۱۲۵ سوره آل عمران انفال و ... به ملائکه دستور ولی آدمها میزدند. کدام آدمها میزدند؟ آن آدمهایی که دستشان در دست ملائکه بود. این مسافران با آنها کی بودند؟ خروج از بیت کرده بودند. «من یخرج من بیته». مجاهده دیگر. تعالی پیدا کردن. و کلاً این زیرساخت دانش و دانشگاه و حوزه و اینها کلاً با این بحث کلاً عوض میشود. چون کلاً هرچیزی که ما الان داریم از دانشگاه، حوزه، همش در بیت نفس. ما آیتالله هم که میشویم در بیت نفس آیتالله. بیت. مدرسه، اتاق، کشتی، بیت نفس. آنجا قشنگ کلی خودمان را از دود مالی میکنیم. از این بیت نفس. کلی بارمان میشود. کلی حال میکنیم. الناس. مردم برگردند. خاصیت علم حقیقی چیست؟ خاصیت علم حقیقی این است که از بیت نفس درمیآورد. «یرفع الله الذین آمنوا منکم». اشاره به آیه ۱۱ سوره مجادله. آدم اگر مؤمن باشد همین جور رفعت دارد. مؤمن به خودی خود باید از بیت نفس در بیاید. «والذین اوتوا العلم درجات». مؤمن یک قدم، یک قدم از بیت نفس درمیآید. اهل علم چند قدم، چند قدم از بیت نفس درمیآیند. برای همین ملائکه پر و بال زیر پای اینها را باز میکند. «واخفض لهم جناح الذل». بلند کند ببرد دیگر. میخواهد کجا ببرد؟ در عالم خودش. «رفعناه مکاناً علیّا». اشاره به آیه ۵۷ سوره مریم. میخواهد از بیت نفس خارج کند.
خب، علامت اینکه من علم دارم یا ندارم چیست؟ هر یک روزی که دارم درس میخوانم، باید احساس کنم از بیت نفس دارم دور میشوم. آقا من هرچه بیشتر زیر زمین (؟) یک چیزهایی دارم پیدا میکنم. یک اتاقکهایی زدهام. الان در زیرزمین پناهگاه. تنها راه من برای خروج از کشور، زمانبندیاش ۱۵۰۰۰ سال دیگر است که در قالب نفت من را صادر کند. آنقدر رفته پایین دیگر دارد به نفت میرسد. «لو شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا». در مورد کیست؟ «آتیناهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا». «وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ». اشاره به آیه ۱۷۶ سوره اعراف. چسبید. به زمین همون بیت نفس است. خودش چسبید.
میخواست. آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه درس میخواند. درسی خواندنی است که بعد از شش ماه درس خواندن، به آسمان میرسد. آسمان را چیز دیگری میبینی. عرفان میفهمی. اول طلبگی داریم. بعد شش نماز صبح که آن موقع میخواندیم، الان. خدمت علامه طباطبایی عرض کردم: قرآن مگر در مورد اهل علم نمیگوید: «انما یخشی الله من عباده العلماء»؟ اشاره به آیه ۲۸ سوره فاطر. علما خشیت داشته باشند. معلوم میشود آنچه حاصل شده، علم خاصی جزای شرط تخلف معلول از علت تامه. علت تامه باشد، معلول حتماً وجود دارد. مگر اینکه علت تامه نباشد.
حالا کلمات امام خمینی رضوان الله تعالی علیه که اینجا اصلاً دیوانهکننده است. یک لیستی آوردهام برایتان. وقتمان هم خیلی نیست. این که آدم خودش را در این بیت نفس نمیبیند، باید به اقتضای بیت نفس عمل نمیکند، این میشود تعالی. حضرت اباعبدالله را برای امام تعالی بدان و کار او ایجاد تعالی. او متعالی است. او فرزند علی است و آمده علو ایجاد ببرد به هر که متوطن لقاءالله بود. ساکن در... شاید منظور ساکن در «بیت نفس» نباشد.
ارتباط عجیبی بین اصحاب امام حسین علیهالسلام است که کمتر خوانده شده است. این کتاب آیتالله وحید خراسانی، اسمش چیست؟ در مورد امام حسین علیهالسلام. «مصباح الهدی»؟ چیست؟ حالا یادم باشد. اینجا روایاتی در مورد مقام اصحاب امام حسین علیهالسلام عجیب و غریب است. این کتابهای ایشان را بخونید. کتاب فوقالعاده. آنی که در مورد امیرالمومنین علیهالسلام، آنی که در مورد امام زمان عج. خیلی خیلی اشراف. چون به روایات با یک رویکرد اجتهادی و فقاهتی این روایت را هی میآورند. دو تا دو تا به هم میچسبانند. یک چیز عجیبی از توی آن به قول خود مرحوم بهاءالدینی درمیآورند.
«بهتآور» است. بهتآور اصحاب امام حسین (علیه السلام) به جایگاه اینها. مانند «عالم بالا عبدالله» ؟ وقتی میگوییم معصوم «عدل قرآن» است. از چه جهت «عدل قرآن» است؟ قرآن هرچه از حقایق عالم بالا بود، از آن «مکان علیّ» بود، هرچه بود آورد پایین، تنزل داد. امام چیست؟ امام از این مقام تنزل یافته. یک مسیر رفت و برگشت. از بالا پایینش میشود قرآن. از پایین به بالایش میشود امام. البته به قرآن میگوید ثِقل. به خاطر اینکه آن از بالا به پایین اگر نباشد، پایین به بالا معنا ندارد. آن طناب اگر از بالا به پایین نباشد که نمیشود از پایین گرفت، رفت بالا. «از این بابل شکسته صادر». «او نحن اصل کل اسلحه خیرین» ؟ یکی از آن «خیرم» ؟ سوال: تا کجا میبرند؟ تأمل. «بیت نفس». «ارجی راضی بدخلی فی عبادی» ؟ «عباد مدخلی جنت». ؟
معصوم تا کجا امام جن ؟ بلکه فوق جهنم. امام به اقتضای بیت... بیت دنیایی. کار کسانی همراه امام میشوند... سبیل کیست؟ «کیست الظالمین». این ظالم کیست؟ کسی که در بیت نفس، در ظلمت بیت نفس مانده است. این ظالم. از بیت نفس که در آمد، از ظلم در آمد. در ظالمین دست میگردانند. میگویند متخصص. «مرسلین سبیلا». این چه سبیلی است؟ سبیلی که از بیت نفس درآورد. امام هیچ کاری به اقتضای بیت نفس در عالم ماده ندارد. هست در دنیا. ولی هیچ یک از شئون دنیایی از جهت بیت مظلم نفس در او نیست.
و نور پیامبر اکرم. حتی سایهی پیامبر. آنگاه که سایهی آفتاب به او میخورد، نور را برمیگرداند. نماز شب بر پیغمبر واجب بود. چون چراغ آخر شب روشن شد. پیامبر سراج منیر آخر شب. «و یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا». اشاره به آیه ۱ و ۲ سوره مزمل. مگر یکمی شب، پاشو. مگر چون سراج فوقالعادهای است و هیچ جا نیامده. یک روایتی هیچ جا نیامده، خیلی گشتهام برای اینکه این تعابیر را جایی پیدا کنم. تهران. آقای حسینی تهرانی در «لمعات الحسین» کتاب خوبی است، بخونید. کتاب مختصری، صفحه ۴۸ ایشان نقل میکند. ایشان هم انسان متتبعی است، آدم محققی است. یکی از این کتابهایی که در دسترس ما نیست. یعنی بنده به طور خاص موضوع امام حسین (علیه السلام) را در آن گشتهام، دیدهام. در آن سجلی که هرچی بوده از منابع غیر معتبر و مقاتل بعضاً دست و ایشان آیتالله حسینی تهرانی آن را نقلش از کتاب «توقیف ابوالعلاء» در کتاب «اهل البیت» صفحه ۴۴۸. مطبعه سعادت مصر. بنا به نقل ملحقات احقاق الحق جلد ۱۱ صفحه ۶۰۱. حالا احقاق الحق در دسترس است ولی ملحقات ما ندیدیم. ملحقاتش در جلد ۱۱ به نظرم دیگر منابع اهل سنت را رفته پیدا کرده.
بقیهی تعابیر در منابع ما هست. یعنی مرحوم شیخ مفید در ارشاد نقل کرده. سید ابن طاووس نقل کرده. این عبارت فقط اینجاست. این عبارت خیلی عجیب است. در گفتگوی امام حسین (علیه السلام) با حر. میگوید که وقتی که حضرت حر را تهدید کرد. حر گفت به ای حسین، من با این گفتارم خدا را در مورد خودت به یاد میآورم که من گواهی میدهم که اگر جنگ کنی کشته میشوی. «فقال له الحسین علیه السلام». اینجا امام حسین به او گفتند: از مرگ من میترسانی؟ «و هل یعدو بکم الخط ان تقتلونی و قول کما قالوث لبن عمه». یعنی همان که اووسی به پسر عمویش گفته بود. من همان را به شما میگویم. «ال رسولالله». کمک پیغمبر. «فخفه ابن عمه». پسر عموی این اووسی او را ترساند: «تذهب کجا میروی؟ فنک مقتول». بروی کشته میشوی. این اووسی در جواب پسر عمویش یک شعری خواند. من همان را در جواب تو میگویم. «و ما بالموت ارن علی الفتا اذا مانوا حقاً و جاهد مسلماً و باسر رجال الصالحین بنفسه و فارا و خالف مجرماً فان اشتلم ع» یعنی اشعار را خواندند. حضرت اینجا دارد که میگوید که این «توفیق ابوالعلاء» در کتاب همان «اهل بیتش» این جمله را از امام حسین (علیه السلام) نقل کرده. حضرت فرمودند: «لیس شانی شان من یخاف الموت». این عبارت جان مطلب است. «شان من این نیست که از مرگ بترسم. شان من در آن عالمی نیستم که بخواهم از مرگ بترسم». آنی از مرگ میترسد که در بیت نفس است. آدمی که متعالی است، ترس از... آن جمله حاج قاسم که آدم میماند که چی دارد میگوید؟ رفیقش شهید چی بود؟ که بچه تهران بود. پاشا پور میگوید که حاجی جلوتر نرو، درگیری. آقای اصغر، من را از چهار گلوله نترسان. خجالت نمیکشی از مرگ میترسم. آن مال کسی است که در بیت نفس است. او میترسد.
در محاسباتش، محاسباتش در مورد مرگ به مرگ فکر میکند. در محاسباتش لحاظ میکند مرگ را. آنی که از اولیاءالله که به ولایت رسیده، از بیت نفس درآمده. «فتمنوا الموت ان کنتم صادقین». اشاره به آیه ۹۴ سوره بقره. او نه تنها خوف از مرگ ندارد، او تمنای معتاد ؟ دارد. «لا ابالی». برایم فرقی نمیکند. من بروم سمت مرگ یا مرگ. انس ابن ابیطالب به مرگ، از آغوش مادر بیشتر انس دارد. چه تعلقی است؟ تعلق وجودی. وجود خودش را در آن بسته است. آنجا درآید، نابود. «لیس شانی شان من یخاف الموت». «اهون الموت علی سبیل نیل العز و احیا الحق». خیلی سبک است. «علی سبیل»، در مسیر «نیل العزّ»، رسیدن به عزت و «احقاق حق». «احیاء حق لیس الموت فی سبیل العزّ الا حیات خالده». در مسیر عزت، مرگ فقط حیات جاویدان است. «و لیست الحیاة مع الذل» زندگی با ذلت چیزی نیست. «الا الموت» مرگی که هیچ حیاتی با آن نیست.
«اف بالموت تخوفنی؟» با مرگ مرا میترسانی؟ هیهات! تیرت به خطا رفته. ذهنیت خراب است. «لست اخاف الموت». من اینجوری نیستم. «لستُ» وقتی میآید با این صیغه، «نمیتوانم بترسم». این خیلی در آن حرف است. میفرمایند که: «نفسی اکبر من ذلک». نفس من از این بزرگتر است. نفسم بزرگتر است. من از بیت نفس درآمدهام. این نفس دیگر نفس مطمئنه است. «یا ایها النفس المطمئنه». اشاره به آیه ۲۷ سوره فجر. بزرگتر از آن نفس عمار است. از آن نفس مسلم است. این نفس از آن بزرگتر است. نمیشود با مرگ او را ترساند. «و همتی لاعلی». همتم عالیتر است. این همان تعالی است که عرض کردم. «ان نفسی لکبر من ذالک و همتی لاعلی من احمل الزعیم خوف من الموت». اینکه من تن به زعیم بدهم (؟) زور بشنوم به خاطر ترس از مرگ. نفسم بالاتر است. نفس من عالیتر از این حرفهاست.
این خروجی چند تا از مدارس علمی ما. همین حرفهاست. حاضرند برای حق و گفتن حق و احیای حق اینجوری بایستند. غیر از امام خمینی و اینها. من که نمیفهمم شما به طریق اولی. یک مطلبی گفت. گفتش که همش در بیت مسلم. در موردش انشاءالله بیشتر صحبت میکنم. مطالب امام خمینی. بحث ما را نمیدهد. قطعاً شاید بعد این پنج جلسه یکسری جلساتی را به نحو دیگری بدهیم. یک جای دیگر فاز عملیاتی بشویم. بعد این بحثها که خب حالا ما بخواهیم مدرسه بزنیم، دانشگاه کار بکنیم، کار فرهنگی بکنیم، درس بخونیم، باید چکار بکنیم؟ با متد تعالی مدل غرب. مخصوصاً روی همین مانور میدهد که فقط در مدرسه مدل غرب نباشیم. چون در غرب آدم پرورش نمییابد. الان غربی آدم واحد. افتادی روز ؟ نه درد دین. نه مساجد ماست. و این روز به روز ساکتتر و گربه نیشت نزند ؟. و برو یک گوشه باشد. افراطی، تندرو، دلواپس، متحجر، عقبافتاده. هرچی کلاسی بود که این حضرات علمای مکه و مدینه داشتند، مثل ابن عباس وارد این باکلاسی نشدیم. گوشه نشستیم، دخالت نمیکنیم. محاسبات شما جور درنمیآید.
امام خمینی (ره) ۲۲ جلد صحیفهی امام، بیشترین کلمهی مرگ و بحث مردن از امام خمینی در جلد اول صحیفهی امام. اولین سخنرانی امام خمینی این است: من که آخر عمرم است، دارم میمیرم. شروع میشود: من ۶۳ سال عمر کردم. رسولالله بیشتر از این عمر نکردند. چون امام ۶۳ سالگی شروع کردند، آخر عمری خواستم ساکت نباشم. خدا من را جزو ساکتین قرار ندهد. فجایع ننویسند و نه بینند و اینها. ۶۳ سالگی. یعنی من با خودم فکر میکنم من ۶۳ سالم بشود، اصلاً حال دارم این چایی اینجا بردارم بخورم؟ ۶۳ سالم بشود من چایی بردارم بخورم. امام ۶۳ سالگی نهضت را شروع کرد. تبعیدت کنند، میدانی یعنی چی؟ خلع لباست کنند، مرجع تقلید را خلع لباس. در ترکیه با خلع لباس ببرند اعدامیهای ترکیه را به قبرهاشان نشان بدهند. آتاتورک اینها را اعدام کرده، عثمانی اعدام کرده. اعدام کردن. همینجور در استانبول جای دیگر نشان دادن به امام درس عبرت بشود. آنقدر باشیم. «علمای تربیت فسادی که علما در عالم». هرچه که ما در عالم فساد و بدبخت و نابودی داریم از علماست. این جمله به معنای طنز و کنایه یا نقد است. خیلی برکت میکند. تذکرهای طلبگی امام کلاً همه را شسته و برده. تکانده. ملاجمان را یک هفته با اینکه علامه دیده. آیا بروجردی دیده. مرحوم شیرازی را دیده. یک جور امام میزد، کلاً میشست و میبرد. که شما انشاءالله خیلی خوبید. ما خوردهایم سه هیچ جلوییم. ۴۳ عقبیم. این الان پنالتی سوت به نفع ما زد. نگاه کند. از علما تعریف میکند، دارد بد میگوید. ما خوبیم. قشنگ اینجوری لحن امام. «یخاف الموت». من بالاتر از این حرفها هستم. من مال این عالم نیستم. ترس ندارد. آنها همین است دیگر. معلوم است دیگر.
اکثر این آثار عرفانی امام مال جوانیهای امام است. نوشته برای عموم نمیفهمند. آداب الصلات را مینویسند برای عموم. آداب الصلات الان بدهی دست شما. ۵ خط بخواهی بخوانی. عموم. نوشتهاند بعد امام از یک جایی به بعد دیگر با کتاب کار نمیکرد. در نفوس تاثیر میکرد. بنویسد که کسی را متحول کند. ایران بعد انقلاب مردم نمیدانستند چرا دوست دارند خوب باشند. چند جمله خواندی؟ تو رفتی جبهه؟ گوش بدهی روز جمعه. من یادم نمیرود. اصلاً همه در خیابان بعد نماز جمعه. رفت بالا شش برابرش میکند. من نمیتوانستم در خانه بنشینم. فرانسه. دانشجوی ما پا شده بود، آمده بود. گفت بند ؟ نشدم فرانسه. اول مشهد، تشییع مشهد شرکت کرده، گفته بودم آرام نمیشوم. تهرانش هم رفتم دیدم آرام نمیشوم. پا شدم رفتم کرمان سخنرانی. یک جنس دیگر. این تعالی این است. این خروجیهای حوزه، دانشگاه باید این باشد. متعالین صاحب نفس یک جان دیگری است. عالم ربانی مگر کسی باشد که یک جایی وارد شود. حرف نزند. همه عوض شوند. یعنی در محل کسی خلاف نکند. بگوید حاج آقا فلانی اینجا زندگی میکند. دیده بودیم این افراد، علما این شکلی خریدند. سخن امام حسین (ع) در کربلا «جدید طراحی کردیم». شما عالم ربانی برو بخون در نهجالبلاغه، کیست؟ چیست؟ کلام اباعبدالله فرمود: من را با این چیزها نمیتوانی بترسانی.
فرصت نشد امشب بخوانم فردا شب انشاءالله توفیق بشود. بابا نفس باید عالی باشد. بعد نفس عالی باشد. امام زمان به آدم میگوید: «به نفسی». این نفس عالی است. یکی از اساتید میفرمود استشهاد میکرد به این آیهی قرآن که «و لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون». اشاره به آیه ۷۲ سوره حجر. قوم لوط که صحبت میکند میگوید: به جان تو قسم اینها در مستی کور شدهاند. به پیغمبر، به عمر تو قسم. یکی از قسمهای قرآن قسم به عمر پیغمبر است. یکی از اساتید میفرمود شما یک جوری هستید که امام زمان باید حرف بزند بگوید: به جان تو قسم. اینجوری. به عمر تو، به موی تو قسم. امام خمینی میشود محکم گفت امام زمان قلم «ما یستر المیزان» ؟ احتجاج میشود به عمر علامه طباطبایی. مثلاً بگوییم که خدا احتجاج کرده. امام زمانی که در زیارت ناحیه خطاب به شهدای کربلا میگوید: «بأبی انتم و امی و نفسی». و فدا شدن، فدا شدن بالاتر و پایینتر نیست، این را یک شب دیگر هم توی این دیدن چهره در آینه است. شما خودت را در آینه میبینی میگویی: الهی قربونت بشم، چقدر خوشگلی. امام زمان هم به اینها میگویند. همه آینههای سیدالشهدا بودند در کربلا. در شب عاشورا حضرت اینها را از بیت نفس یک محک زدند که اینها در بیت نفسند یا نه. همه پر کشیدند، نرم شدند. آینه و زدند بهشتی. بعد گفتند که بهشت مهشت ما کار نداریم، خودت کجایی. تعبیر مخ ماندهاید ؟. تعبیر روایت معانقه میکردند با حوریا در میدان کربلا. «معانقه الحور العین». ؟
میشود فهمید. کربلا احساس علم کردن، درد احساس کردن هیچی اینجوری نبودم. آتش و حرارتی که اینها داشتند از معشوق. عابس آمد در میدان. آقای بهجت زیاد نقل میکردند. انداخت زره را، انداخت سپر را، انداخت. گفت حالا بیایید. خسته شدم. آینههای سطح پایین بودند که امام زمان میفهمند: جان من به فدای شما. آن آینه اصلی که عبد صالح بود در برابر قمر بنیهاشم بود. بیقرار رفتن بودند. او چه بیقرار بود. ساق صدری میدان. سینهام دیگر تنگ شده دیگر نمیتوانم تحمل کنم. این عابس بود رفت در میدان. اینها طاقت نداشتند. اینها با درجا معرفتی، بال بال زدن تا مردن چند ساعتی کشته بشوند. عباس اوج ابتلاء. قمر بنی هاشم ماندنش بود. حالا فعلاً باید بمانی.
عجب عاشورا. اباعبدالله بهش فرمود: «ارکب یا اخی بنفسي». برادر سوار شو. برادر به قربانت. جانم فدای تو. برو به اینها بگو امشب مهلت بده. امام زمان به یکی بگوید: بنفسي. آن خودش بیتالله است. این چه بیتالله عظیمی است. مرحوم آقای قاضی فرمود: من سالها توصیهای که برای دهه اول محرم میکردند گاهی این بود. استاد ما مرحوم سالها پشت در ماندهام. در زدم تا در به رویم باز شد. وقتی در باز شد فهمیدم: رحمت الله الواسعه اباعبدالله الحسین به پیشکار این فضیلت و در این بیت قمر بنی هاشم دیدم. از این درباره چی زود نتیجه میگیرند. ابوسالک باید دست به دامن قمر بنیهاشم باشد. از این کانال کسی بیاید.
بعد خود علامه طباطبایی. این آذریهایی که چون آذریها معروفند به محبت قمر بنیهاشم. در حرم حضرت عباس هم بروید اشعار آذری میخوانند. نالههای آذری سوز عجیبی هم دارند آذریها. که برخی مکاشفاتشان گفته بودند که حضرت این گریههای آذریها را دوست دارند. خیلی علاقه عجیب حضرت عباس. علامه به آن مقام فرموده بود که من علاقهام به قمر بنی هاشم مثل علاقهی این پشت کوههای آذری که سواد هیچی ولی اسم ابوالفضل از زبانشان نمیافتد. من اینجور عباس را دوست دارم.
علامه، نوه عباس را دوست داشته باشد، بچههای حسین باید چه شکلی میبودند. الکی نبود. فرمود: اگر تو بروی، سپاه صاحب لوایی. تو ستون خیمهای. همه دور تو جمعند. محور بود. نه فقط علم خودش. ستون خیمهها بود. همین بود که ابی عبدالله وقتی برگشت، ستون خیمه او را کشید. یعنی خیمهها از هم گسست. «تفرق عسکری». تعبیری که حضرت به کار بردند: سپاه من متفرق شد. از هم پاشید. دیگر این لشکر بدون عباس. آن نفس عالی متعالی ابی عبدالله این دستها را دید. آن حال را پیدا کرد. ما با فهم خودمان این روضهها را میخوانیم. برادری حضرت. احساس یدالله شد. کنده شده روی زمین افتاده. یدالله را بریدهاند. انشاءالله برخی گفتند دستها را برمیداشت، میبوسید، به صورت میمالید. این حس برادران عباس هم بودند که کشته شدند در کربلا. تست برادری نبودی. یدالله بودی. «بنفسی انت». این آینه است. این مظهر اسم «هو الوفی» اسم خدای وفادار دست و پا پیدا کرده، شده عباس. خود وفا، خود عشق.
گفتند که بعد از شهادت امام مجتبی (علیهالسلام)، ابی عبدالله خیلی بیقرار شده. لحظات آخر برخی مقاتل و نقلها. نشسته بود، برادرش را نگاه میکرد. امام حسین (علیهالسلام) این جگر پاره پاره. چند شب دیگر شب شهادت امام حسن. که ۷ سفر در تشت میریخت. بیقرار شد ابی عبدالله. سید جوانان بهشت. گوشواره عرش. سبط رسولالله. امام عزیزم چرا گریه میکنی؟ غارت زده آنی نیست که مالش را ازش بدزدند. غارت زده آنی است که برادری مثل شما نداشته باشد. نباید گریه کنی تو کربلا. داری اینجا امام حسین (علیهالسلام) در شهادت امام حسن (علیهالسلام) خیلی بیقرار بودند. بیتاب بودند. خیلی این مصیبت برای ابی عبدالله سنگین بود. مصیبت برادر سخت گذشت. در این مصیبت گفتم تا مدتها ابی عبدالله از تا آخر از عطر استفاده نکرد. امام حسین (علیهالسلام) خیلی سال بود. ۱۰ سالی شاید شد که از شهادت امام حسن گذشت. ۱۰ سال ابی عبدالله. حالا در مورد برخی بزرگان هم نقل شده. قاضی ایشان عطر استفاده میکند. اینجا هم گفتند که امام حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت امام مجتبی (علیهالسلام) عطر دیگر استفاده نکرد. با اینکه این همه فضیلت دارد عطر. عرض میکردند چرا شما عطر استفاده نمیکنید؟ میفرمود: من هنوز داغدارم. من هنوز.... من برادری مثل امام حسن را از دست دادم. ۱۰ سال عزاداری. اگر آمادهای این روضه را بگیر. ۱۰ سال عطر نزد.
ولی هیچ وقت نفرمودند کمرم شکست. با اینکه او برادر بود. آن برادرم بالاتر بود. قطعاً بالاتر، امام حسن قطعاً. آن «کسری زهری» این را فقط یکجا برای یک برادر. همین که آمد کنار علقمه. دید برادر به این چشم خونی، تیر خورده را دید. این بدن تیرباران. الان شمع طبیعی. «ادوبی کمرم شکست». این روضه عاشورا بود. یعنی مال دهه اول. روضه دهه دومش یک وقتی کمر حسین میشکند. کمر زینب نمیشکند؟ به طریق اولی کمر زینب شکست. یعنی اگر حسین کشته نمیشد، همین رفتن عباس برای زینب بس بود. اصلاً فرض بر اینکه حسین امام حسین برگشت دوتایی میخواهند حالا با هم برگردند بروند کوفه. عباس را از دست دادن همین بس است برای زینب.
امام حسین فرمود: لا اله الا الله. چی میخواهم بگویم. حسین با اینکه «سر زهری» زینب خیلی فرق میکند. او گفت: سپاهام از هم میپاشد. پاشیدن سپاه. تفرقه عسکر. زینب باید چی بگوید؟ سپاه زینب هم از هم پاشید. چه شکلی از هم پاشید؟ هر کدام از این بچهها یک گوشهی بیابان گم شدند. هر کدام یک جا افتاد. سپاه از هم پاشید. دید هر گوشهای تازیانههایی روی بچه بلند میشود. هر طرفی دارند یکیو سیلی میزنند. سپاه پاشید. عباس اگر تو بودی مگر کسی جرئت داشت به اینها بد نگاه کند. حرف به اینها بزند. چیزی بگوید. آنقدر جسور شدند اینها را با انگشت به هم نشان میدهند. دیگر من بعضی میدانم طاقت ندارید. با اینکه متن مقتل را نمیتوانم بخوانم برایتان که اینها با دست نشان میدادند. با هم چی زمزمه کردند و چی میگفتند. اینها را اسیر جنگی فرض میکردند. فکر کرده بودند اینها هم خرید و فروش میشوند. شکست دشمن.
منم باز شدهام، امشب برای رفتن به بیتالله در این جا بابالله را زدیم. ما دست به دامن شدیم به قمر منیر بنیهاشم. دیگر کرم خود اوست. دیگر ببینیم او چه خواهد کرد. دست به دامن بابالحوائج شدیم. امشب همون که علامه فرمودند. آنجوری گریه میکنم. آنجور دوست دارم. ما مثل همین عوام. مثل عموم. چه جور توسل میکنند، چه جور حاجت میگیرند. دست به دامن اصرار میکنند. عباس. سفره حضرت ابوالفضل میگیرند. نذری میدهند. تو چه عشق. الان میفهمید که اینها از اهل علم معمولاً زودتر حاجت میگیرند. خلوصی دست به دامن حضرت عباس میشوند. واقعاً هم حسشان این است که در این عالم غیر از عباس. یک ذره شبیه حس آن بچههایی که در بیابان گم شدند، احساس کردند ما درماندهها در مسیر زمین خوردهها و جا ماندهها. ما ابن سبیلیم. ما در راه ماندهایم. ما جاماندهایم. اینهایی که میگویند در مورد خوبیها و فضائل و علم و معنویت. من در خودم یک سر سوزنی این حرفها در من نیست. این همه سال این لباس تن من، حجابهای قطور نفس، این بازیهای نفس، این مصیبتها نگذاشت هیچی کاسب باشی. آن نگاهم را به این روضهها به این توسلها از کربلا میخواستم برم. بهجت میگفتند: ایشان میفرمود: حرم عباس من را خیلی دعا کن. حرم امام حسین هم میروم. ایشان میفرمود: باشد. حرم عباس من را خیلی دعا کن.
ما دست به دامن این آقا. ما میدانیم این آقا خیلی مشتش پر است. این دستهای بریده خدا جایش همه دستها را دست عباس کرده. دست او به وسعت عالم باز است. او اراده بکند، او دستگیری. یک تکانی بدهد ما را. هل بدهد ما را. در این مسیر دست ما را بگیرد. میگیرد. قطعاً میگیرد. امثال من زود ما دست را ول میکنیم. این پیچ ؟ من را جلو. پهلوانی زیاد میخواندند: «گرت خواهد که معشوق مکسلت پیوند، نگاه دار سر رشته تا نگه دارد او». دستش همیشه باز و گرفته، ما دستمان را ول میکنیم. این روضهها و این مجالس و این نفسهای پاک شما و این علاقههای شما به امام. این سوز و شوری که در دلهاتان (؟) خدا دست منم بگیرد. امشب عمر بنیهاشم. تفضلی. خدایا به آبروی قمر بنیهاشم، به مقام بابالحوائج عباس، به مقام سقایت عباس که او ساقی است در این آستانه، در این شفاخانه او درمانگر است. خدایا به عظمت قمر بنیهاشم دست ما را بگیر. الهی آمین. و کمتر از آن دست ما را رها مکن. در دنیا و آخرت بین ما و این خانواده آنی و کمتر از آنی جدایی مینداز. با این دستان بریده فرج منتقم خونش امام زمان را محقق بفرما. ما را از اعوان و انصار آقامان قرار ده. نسل ما را نوکران ولیعصر قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، بزرگانی که به گردن ما حق دارند، حقوق از ساعه ؟. سر سفره باب برکت قمر بنیهاشم مهمان بفرما. شب اول قبر قمر بنیهاشم به فریادمان برس. در دنیا زیارت در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. یداللهی عباس دشمنان دین قرآن انقلاب را سرکوب و خوار و ذلیل بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. خدایا هرچه که گفتیم و صلاح ما میدانی، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما آن را مهیا. «بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات».
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...