بستر علمآموزی مفید و مضر
ظلمهای نامحسوس
نگاههای صفر و یک نداشته باشیم!
جایگاه علم در هستی
نسبت علم با انسان
تفاوت فعل و عمل
تحقق، کلید واژه مهم تعالی
ما دنبال تحقق باشیم یا علم؟
این فرمول را فراموش نکنیم!
دنبال تحقق باشیم نه جذب کردن!
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد "عالم مفید و عالم مضر"، "متعلم مفید و متعلم مضر" و "بستر علمآموزی و فراگیری علم" که میتواند مفید یا مضر باشد، جلسات قبل نکات مهمی را از فرمایشات حضرت امام عرض کردیم. باز هم باید بخوانیم؛ ایشان تعابیر بسیار تندی در مورد افرادی که در حوزهها هستند و وجوه مثبتی دارند ولی کارایی مثبتی ندارند، دارند. تعابیر تندی به کار بردهاند که میشود گفت تندترین تعابیری است که اگر آن را بخوانیم، یاد سخنان امام در زمان محمدرضا پهلوی خواهیم افتاد؛ نظیر "مارهای خوشخطوخال"، "دشمنان پیغمبر"، "مقدسنمایان بیشعور"، "خون دلی که پدر پیرتان از اینها خورده است، هیچکسی نخورده است."
امام فرمودند این مسائل گذشته را بردارید؛ اینها را از حوزهها طرد بکنید؛ اینها کار دست نگیرند؛ اینها موجه نباشند؛ اینها را بشناسید. اینها بحثهایی است که ما در رسانههای عمومی نمیتوانیم مطرح کنیم، چون عموم مردم نمیتوانند عالِم مفید و عالِم مضر را از همدیگر تفکیک کنند. لذا اینها را باید بیشتر در فضاهای خودمانی مطرح بکنیم و لااقل خودمان روی آنها حساسیت داشته باشیم و بسترهایی برایش ایجاد بکنیم؛ گفتمان بکنیم. از یک فضاهای غیررسمی شروع کنیم به گفتمان کردن. وقتی گفتمان شد، مطالبه میآید. وقتی مطالبه شد، آنوقت من طلبهای که میروم دانشگاه، دانشجوی مؤمن و متعهد محل چهارمیخ مرا میکشد که تو به آنهایی که امام گفته است، جور درنمیآیید.
از یک بسترهایی شروع کنیم، بهجای این عدالتخواهیهای مندرآوردی و هرز که در فضای لمپنیسم و پوپولیستی عوامفریبانه اینستاگرام و اینهاست. بهجای اینها که روی مصداق الکی و مندرآوردی برخی یک امام جمعهٔ شهری را هدف قرار میدهند، و پسفردا اینجور عدالتطلبی «پدر عدالتطلبی» را درمیآورد. ما هنوز در زمینه عدالتطلبیهای آن امام خمینی، عدالتطلبیهای پوپولیستی و بسیاری از موارد ظلم، چیزهایی که نامحسوس است، و زیر پوست است، و در خانه محسوس نیست، بسیار ضعیفیم. روبروی اینها وایسادن و داد زدن سخت است؛ بسترهای ظالمانه است. خیلی وقتها یک سری چیزها خودش ظلم محسوسی نیست، بلکه بستر ظالمانه است. دقت میکنید؟
بعضیها میخواهند مثلاً همسرشان را بچزانند و از این خانم سواری بگیرند. مثلاً در خانه نه داد میزنند، نه فحش میدهند. با بچههایشان این شکلی است. بیایید و با آنها بیستوچهار ساعت زندگی کنید؛ هیچ نشانهای از ظلم در او نمیبینید. یک بسترهایی درست کرده، یک قوانینی گذاشته، و به صورت خیلی نرم و نامحسوس شرایطی درست کرده که اگر حرف بزند و نافرمانی بکند، این از یک مجاری خودش نابود میشود.
در برخی ادارهها این شکلی است؛ بدون درد و خونریزی سر میبرند. همانجوری که سند بیستو سی را حقنه کردند به ما. شبکه ۲۰:۳۰ چیزی است که بدون درد و خونریزی یک بیعدالتی بزرگ، و نامحسوس است. حتی وقتی اسم "شهید" نباشد، خب مثلاً چی؟ میتوانی کتاب، مثلاً "اون عکس" نباشد، خب ظلم محسوسی نیست. اگر به بچهها بگوییم بچهها را قبرستان نبَر، با یک دیکته و هژمونی دیگر دارد بهت میگوید؛ و اگر بگویی "نبَرم که چی بشه؟" بعد بگویند "خب معلومه دیگه، این میشود ظلم محسوس که از همه ظلمها بدتر است."
همهاش هم مجاری قانونی است که "فلانی گفته؛ آن که قشنگ جزء به جزء احکام شرعی را برای تو تفسیر میکند، که همهاش خوب است؛ عادلانه است. اصلاً از دیدن گردن شما دستم به من واجب میشود؛ اصلاً روایت داریم باید در هر چند ساعت یک بار اینجوری کنیم؛ کمر هم که اصلاً جزو ابواب واجبات واجبات است؛ و تکان دادنش حتی رقص هم حلال است." عدالتطلبیِ اصلی اینجاست که کار را سخت میکند. ما اصل مشکل و معضلمان در جامعه، بخش عمدهاش همین است که امام فرمودند: "امر و علم". با امرا باز ما راحتتر میتوانیم داد و بیداد بکنیم، خصوصاً که این تفکیکها بین مردم سخت است و نگاهها صفر و یکی است.
ببینید، ما این شب، بنده از برخی مراجع اسم آوردم با تعریف. خجالت میکشم در این وضعیت عمامه سرم میگذارم. چه کار باید بکنیم؟ خب، از برخی مراجع عزیز آثارشان را معرفی کردهاند. در تلویزیون و صداوسیما هی میگوید حضرت استاد آیتالله فلانی. و میپرسد "نظر ایشان در مورد مثلاً فلان مسأله؟" تو چند چندی با خودت؟ همه صفر و یک فکر میکنند. "دستش را ببوسم." و میگوید "درس خارج همینه؛ درس خارج میروند دست استاد، و بعد استاد عوض میشود." این اوج ظرافت و لطافت در سیستم علمی حوزه است که غربیها دارند نابودش میکنند؛ این دوقطبی کردن حوزه. این اوج انعطاف است. وقتی شخصی مثل شهید تهرانی که عکس امام را میزد روبرو و به ایشان سلام میداد صبح به صبح، و تفسیر سوره حمد، در هنگام سخنرانی زنگ میزند و میگوید "این نوع ادامه پیدا بکند." امام در پاسخ ایشان میگوید "با این بحث عرفانی فلسفی استفاده کنید از موقعیت؛ انقلاب کردی، رهبر مشکل جمع داری." و میگوید "عزیزم، حوزه جمع بود؛ خراب کردید؛ روی تفریق میکنی."
سپس به مثال دیگری میپردازد: شخصی نماز میخواند، و مینشیند، و نکتهبرداری هم میکند. او یک سری مسائلی هم که قبول ندارد، دو تا تطبیق را قبول ندارد. تو هر چه ما میگوییم، ادعا میکند که از آنها یاد گرفتیم. مصداق قشنگی است که تو ذهن همه طلبهها کلاً درمورد شیخ انصاری اینجوری فکر میکنند. درسته که "ملاصدرا دهانت را باز کرد." اما بعد میبینی که آخوند خراسانی، در حاشیهٔ رسائل شیخ انصاری زده است. شاگرد مستقیم شیخ انصاری میشود دیگه. آخوند خراسانی خیلی جاها از آن بحث استصحاپ کلیه، نمیدانم قسمت دوم، قسمت سوم، فلان؛ از آنجا گرفته است. اطلاق و بحث نمیدانم مشتق و جبر و اختیار. آنقدر اختلاف دارند با هم؛ زمین تا آسمان. مشخص است این شاگرد آن استاد است.
بنده منتقد جدیتر از رهبر انقلاب در بحثهای فقهی برای امام خمینی هستم. الان عدهای در کمیتهٔ فقهی ضد انقلاب نشستهاند، دارند درمورد امام خمینی نظر میدهند. آقا نشستهاند، دارند درمورد "غنا" خیلی قشنگ گفتگو میکنند. تو بحث غنا نظر بکری دارم. نظر امام که کلاً نظر بکری در طول تاریخ درمورد غنا است که خیلی ویژه است. امام کلاً سنتشکنی کرد؛ در حالی که کل تاریخ موافق نظر فیض بود. بعد فیض، و بعد امام، و آن اواخر یک نظر. آن نظر را امام دادند که خیلی از شاگردان امام هم قبول ندارند ؛ آن نظر امام درمورد موسیقی.
بعد آقا میآیند هم آن را باز رد میکنند. ایشان میفرمایند "همان "لهو مطرب" را هم غلط میگویید؛ چون میگوید "مطربش" هم باز بهش اضافه است؛ متناسب با مجلس لهو و لعبش هم باز اضافه است؛ فقط "لهو مضر" است". بعد آقا میپرسند "شاد شدم، اِی، حرامه؟!" بعد ایشان میگویند که "ما را امام جمع کردند؛ اواخر عمرشان گفتند «مسئول درجه یک نظام، اینگونه مسئله را با ما طرح بکنند که این اجرایی بشود در سیستم جمهوری اسلامی درمورد موسیقی که ساده گرفته بشود، برای دستگاهها. بعد میگویند که همان موقع هم که امام این را مطرح کردند، بنده قبول نداشتم. این به نظر من نیست؛ موسیقی همانی است که الان دارم میگویم." بعد شما ببینید این مرد در برابر امام به حساب نمیآید. موجود بحث فقهی که میشود، شاید چهار یا پنج بار نظر امام را مطرح میکنند توی کتاب غنا؛ یک بارش را فقط قبول میکند.
خیلی مسائل فنی و دقیق و حسابشده است. این گروهی که به آنها اشاره شد. ما لازم نیست صفر و یکی نگاه کنیم. خود امام، عرض کردم، در مورد غیبت مراجع یک بار یک مرجع غیبت شده بود، ایشان سه روز مریض شد. و در برخی آثار میفرمایند اگر "شطر کلمهای" نصف کلمه، یعنی یک کلمه را هم کامل نگی، نصف کلمه. "درمورد مراجع کسی بدگویی کند، استغفار و توبه هم بکند، بخشیده نمیشود." تندترین تعابیر درمورد برخی علما و مراجع است.
بعضی دیگر، همین الان اینجا باید براتون این مطلب را بنویسم تا در تردد بمانید. آدم باید از برخی عزیزانمان حمایت بکنیم. هر آدمی محاسنی دارد، معایبی دارد. جریانهایی بهرهبرداری میکنند از محاسن این آدم؛ جریانهایی بهرهبرداری میکنند از معایب این آدم. معایب این آدم باید جوری طرح بشود که آن جریانهایی که در مقابل با این شخص بدند، و زیر آب یک سری چیزها را میزنند، نتوانند از این نقد من سوءاستفاده کنند. اینها هم نکات مهمی است. ما ضعف جدی داریم؛ همان که عرض کردم. طلبهها خیلی چیزها را نمیگویند. به ما نگفتند. یادمان نرود. چه بسا چیزهایی که به امام بلد نیستیم و خیلی چیزها را یاد نمیدهیم. آداب نقد چیست؟ اعتراض چیست؟ سؤال چیست؟ پذیرش چیه؟ اینها هر همهاش قاعده دارد؛ همهاش فرمول قرآنی دارد؛ همهاش حساب دارد. هیچ کدام از اینها همهاش فضاهای احساسی هیجانی تند؛ یک کلمه آنوری عکس پروفایل میشود علیه؛ همهاش یک فضاهای تند احساسی جوگیرانه.
یک بحثی را داشته باشیم. این بحثمان خیلی مهم است. تا به حال مطرحش نکردهایم. شاید لازم باشد این بحث را خود ما مثلاً چهار، پنج بار مباحثه کنیم. این تیکه از بحث شاید مهمترین بخش جلسه ما باشد و رفقا هم یک دقتی باید به خرج بدهند در این بخش. ما میخواهیم بیاییم علم را پیدا کنیم. علم مفید و مضر. اول باید اصلاً خود علم و کارکردش برایمان معلوم بشود. علم کجای این عالم است؟ قرار است چه کار کنیم؟ در هر موضوعی اگر میخواهیم وارد بشویم و کار بکنیم باید اول برویم روی هستی. از هستی بیاییم سراغ انسان. از انسان برویم سراغ این موضوع. ربطش با انسان و هستی.
علم کجای هستی؟ و چه کارهٔ انسان؟ یک سؤال جدی است. "علم چه کاره در هستی؟" به کجای هستی؟ و چه کارهٔ انسان؟ چه نیازی داریم که عالِم بشویم؟ چه نقصی داریم اگر؟ چون الان علم فقط فضیلت است؛ نداشتنش نقصی نیست. نظرسنجی مردم میکنند که "علم بهتر است یا ثروت؟" هفتاد و پنج درصد میگویند حدود چند سال پیش شبکه پنج نظرسنجی مستقیم کرد؛ پیامکی؛ سی و هفت و دو درصد چقدر گفتند "ثروت" گفتند "علم". منظورشان علم خالی نبود؛ منظور شاید خیلیهایشان منظورشان این بوده که مثلاً علم خودش کلی ثروت است؛ بیست میلیون درآمد. این به خاطر نفهمیدن است.
بعد علم میشود ابزاری برای به دست آوردن ثروت. وقتی میگویند طرف عالم است، میگویند "اوه! پس این خیلی درآمد دارد." جامعه باورش نمیشود که کسی میتواند عالم باشد؛ استاد باشد؛ در جنبهٔ تدریس، استادیاش موفق باشد و جهت درآمدی بسیار پایین باشد. مگر میشود استاد این همه درس و کلاس و جایگاه؟! ال در هستی؛ این تیکه خیلی بحث مهمی نیست. این اصلاً کلاً ازش یک دور کل دین را میشود درآورد. چه چی دارم میگویم؟ این حرفها مربوط به علماست. این برمیگردد به هدف خلقت، غرض خلقت به زبان آکادمیک و در محیط کلاسی.
یک چند دقیقهای باید تحمل کنید. ببینید خدای متعال ماده ندارد. ماده را دیگر بعضی رفقا حساب میکنند از ما. ماده با همان تعریف فلسفی اکثر رفقا احتمالاً بحث «عنصر» را گوش کرده یا در حضور بودهاند. بنابراین بحث «ماده»، آنجا داشتیم. در مورد ماده و مجرد از ماده، فراماده. ماده عالم ماده که همین عالم دنیاست، دائماً در حال تغییر و تحول. دائماً زوال ممتد دارد. یک سیب دارد همینجور حرکت میکند به سمت فاسد شدن؛ آن وجود مادیاش. وجود مجردش نه. وجود مادیاش. خدا ماده ندارد. خدا اصلاً در عالم ماده نیست. یکم سخت است. "خدا در عالم ماده نیست یعنی کجا نیست؟" "خدا یعنی الان اینجا نیست؟" منظورت چیست؟ منظور از بعد مادیاش است یا حقیقتش؟ اگر منظورت بعد مادیاش است، بعد مادی اصلاً ملحق به وجود نمیشود؛ ملحق به عدم میشود؛ چون دائماً از دست رفتنِ زوالِ ممتد، چون زوال ممتد. ما اصلاً ماده را آن به آن عدمهایی میدانیم که کنار هم میآید. ما فکر کردیم وجود است.
چرخهای پنکه سه تا چرخ پنکه است؛ در حال حرکت هم هست. آنقدر این حرکت ثابت و به هم چسبیده است که شما فکر میکنید یک چیز دایره و ثابت است. ما دایره نداریم؛ سه تا پره دائماً در حرکت است. ما یک حرکت دائم داریم؛ شما یک دایره ثابت میبینی. ما یک پرهٔ در حال حرکت داریم. پس اصلاً ملحق به وجود نمیشود این حرکت پنکه. هی عدم، عدم، عدم، عدم، عدم، عدم ممتد. ساده میخواهم بیایم. برویم به اصل.
پس ما در ماده خدا اصلاً مادی نیست و در ماده هم حضور ندارد خدا. البته همه عالم را گرفته، ولی بعد وجودیاش را، نه بعد عدمیاش را. درست شد؟ از یک طرف، خدا خلیفه خلق کرده. در کجا؟ در عالم ماده. انسان وقتی میخواهد ساخته بشود، رشد انسان در عالم ماده است. اراده و انتخاب انسان در عالم ماده است؛ به واسطهٔ ماده است. آدم اگر ماده نداشته باشد، انتخابی ندارد؛ ارادهای ندارد. ماده باشد که اراده کنیم و انتخاب کنیم که آن کمالات الهی را در خودمان جلوه بدهیم؛ با اراده و اختیارمان. این باید مادی میشد. "إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفةٌ". من در زمین میخواهم خلیفه بگذارم. یک شاهکلیدی هم هست: "أرض خلیفة". زمین. گریه کرد، خیلی خوشحال شد زمین بود. زمینی بود. این خلیفۀ زمینیه. خدا زمینی نیست. این خلیفۀ مادیه. خدا مادی نیست. خدا ماده ندارد.
حالا اگر خدا میخواهد یک چیزی در عالم ماده رقم بخورد، باید چه شکلی رقم بخورد؟ و از چه دریچهای رقم بخورد؟ از دریچه خلیفة خدا. خدا که ماده دارد. آینه تمامنمای اسماء الهی را همه را بهش تعلیم دادند. ماده هم دارد. از کانال ماده. تا حدی دشواری. مقدمهای که دارد طرح میشود ده هزار تا سؤال در این جلسه پاسخ داده میشود. هیچ هم اغراق نمیکنم.
پس ما ماده داریم. خدا ماده ندارد. عمل با فعل تفاوتش چیست؟ فعل آنی است که در فعل و انفعالی بروز از نفس، ولی هنوز به ماده نرسیده. اگر در ماده بروز پیدا کند، میشود عمل. واسه همین خدا فعل دارد، ولی عمل ندارد. خدا عمل نمیکند؛ خدا فعل انجام میدهد. خدا عامل نیست. خدا فاعل است. عمل آنی است که از نفس جدا میشود، میآید در ماده بروز میکند. این یک فعلی است. یک عملی است. فعلش چیست؟ دارم فکر میکنم. این فکر کردن من. دارم فکر میکنم. بعد این فکر من دارد میآید، میشود گفتار. آن گفتار دارد میآید. در ذهن گفتار دارم. دارم به ذهنم میدهم. این هم یک فعل ذهنی است. گفتاری که به ذهن دارم، دارم به کلام میدهم. این هم یک فعل دهان است. دهان من دارد میگوید. این گفتن بخش صوتش که دارد صوت تولید میکند، این دیگر عمل است. خدا عمل ندارد. خدا گفتنش صوت ندارد. ولی صوت ندارد. آن صوت اگر خدا بخواهد ایجاد بکند، با نفس خلیفةالله ایجاد میکند. امام زمان که میگوید، آن عمل امام معصوم همان فعلی است که خدا محقق میکند. واسه همین امام همیشه باید در زمین باشد. اگر نباشد، زمین... اگر حجت نداشته باشد، زمین را میخورد. ماده در عالم ماده، حجت نباشد، این دیگر این ارتباطش از ملکوت قطع است. متصل بینالسماء والارض و بینالارض والسماء. آسمان و زمین اتصال ایجاد میکند امام. حضور مادی دارد. یک حضور مادی باید باشد. مفصل...
پس عمل آنی است که از نفس جدا میشود. خدا که هیچوقت از نفس چیزی جدا نمیشود. باید بیاید از کانال امام معصوم بیرون بیاید. خلیفهٔ خدا. از همه ما میخواستند چی بشویم؟ خلیفه بشویم. خلیفه بشویم یعنی چی بشویم؟ یعنی افعال خدا از دریچهٔ ما تبدیل به عمل بشود؛ بروز پیدا کند. آن وقت من نگاه که میکنم، این کار خدا باشد. حرف که میزنم، این مال خدا باشد. دستم حرکت که میکند، یدالله. عینالله. اذنالله. امام زمان "اذناللهُ الّذی یُوحَی الیه". عینالله ناظره. امیرالمؤمنین. تو قرآن هست. پیغمبر. فرمود: "ما رمیت اذ رمیت" ؛ پیغمبر. نسبت داده و هم رفع کرده. تو وقتی انداختی، ننداختی. چی شد آخر؟ انداخت یا ننداخت؟ انداخت. توی این تو عمل. "ننداخت" توی مسائل حل میشود. بزن تو مقدم.
فعلش از خدا بود، عملش از پیغمبر. آن "رم" بخش مادیاش از تو بود. همه بخشهای غیرمادیاش از خدا، از او آمد. در تو جلوه کرد؛ شد "ما رمیت". خراب میشود اگر بگوییم "اذ رمیت"؛ آن وقتی که انداختی، یعنی عمل کردی. "ألم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل". "ترمیهم بحجارة من سجیل". آخر آنها انداختند. تو انداختی. نگفتی: "من انداختم." قرآن گفت: اینها "ترمیهم". اینها که آن سنگها را انداختند. "فعل ربک". ماده که شد، دست و چنگال و سنگ و اینها که شد، ماده آمد وسط. شد عمل. دیگر اینها بودند.
باید دریچهای باشیم. هر آن چه خدا میخواهد در عالم ماده بروز بدهد، با ما بروز بدهد. و هر آن چه ما از خود بروز میدهیم، آنی باشد که او میخواهد. اینجا بروز پیدا کند. مثل هر کلمهای که از دهان این عبد بیرون بیاید. باز آیه دیگر قرآن: "ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی". هر کلمه از دهان پیغمبر آمد بیرون، میشود وحی. "ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا". هر چه گفت، بگیرید. این حرف از آینهٔ مح است. هیچی از خودش. هر عملی که انجام میدهد، خدا که دارد در عمل او جلوه میکند، در عمل او. خدا عمل ندارد. دارد میآید. از نفس او میآید بیرون. میشود صوت. میشود این آثار مادی. میشود این فعل و انفعالات مادی. این آثار شیمیایی و مکانیکی و فلان و این حرفها. دریایی از خیلی ارادهای که فانی شده در اراده خدا. که او دارد با این دست و پا هر کاری که میخواهد میکند. میشود امیرالمؤمنین. خدا با این دست هر کاری دلش میخواهد بکند. حرکتی از او سر نمیزند.
حالا این چی میخواهد؟ این تابع ارادهٔ محض بودن چه میخواهد؟. من چه شکلی تابع اراده خدا باشم، وقتی بدانم که خدا چی اراده کرده؟ چی میخواهد؟ چه مطلوبش است؟ چی محبوبش است؟ درست است؟ من تا ندانم که نمیتوانم مجرای اراده خدا باشم. من کی میتوانم اینجا آینه تمامنما باشم؟ جایگاه علم در هستی و در علم این است. علم این است. این نه در حوزههاست، نه در دانشگاه. راه انداختن ماده کاملاً بیربط است.
امام صادق فرمود: اینها علم نیستند. یاد گرفتنی است. بعضی مقدمات است. اگر میخواهی عالم باشی: "فتوّلوه أولًا فی نفسکَ حقیقة العبودیه". اول برو بنده شو. آن سه تا راهکار هم دقیقاً در آمدن از خود است. در آمدن از ماده است. تعالی پیدا کنی. علم اصلی. علم مقدمه. علم شبهعلم مقارن. علم بوی علم میدهد. این "حجاب اکبر" که امام میفرمایند که ما ازش ناگزیریم؛ باید به حجاب اکبر وارد شد. این حتی علم توحیدش هم حجاب اکبر است. اینهایی که درس دادنی است و گفتنی و شنیدنی است. وقتی گفتن و شنیدن. ماده ؟ ماده نیست.
پس ما کارمان چیست؟ بدانیم خدا چی برایش مطلوب است. چی دوست دارد. اراده کنیم. محقق کنیم. خلیفةالله شدن بند به علم است. تا کسی عالم نباشد، خلیفةالله نمیشود. چگونه میشود کسی نداند آیا هوای نفس اوست که دارد بروز پیدا میکند در عملش؟ بدانی که چی میخواهد که بعد آن را اراده کنی؟ از مجرای تو جلوه میکند در عالم.
حالا علم پس چیست؟ آنی که خدا میخواهد. یک بخشش آنی است که خدا میخواهد به نحو تشریعی. یک بخشش آنی است که خدا میخواهد به نحو تکوینی. سختی خیرم ؟ نمیخواهم پردازشش بکنم. ولی باید خدا میخواهد یعنی از تو میخواهد به عنوان یک بنده. خدا میخواهد یعنی خودش میخواهد، بدون نظر توی بنده و بدون رسالت. هر چیزی که وساطت ما میآید وسط، میشود علم تشریع. هر چیزی که وساطت ما نیست وسط، میشود تکوینی.
الان خورشید میتابد، ما دخالت داریم درش؟ مثلاً کسی مثل صدام به دنیا بیاید یا مثلاً صد سال بعد یک کسی به دنیا بیاید یا یک نفر از دنیا برود ما دخالت داریم درش؟ نقشی داریم؟ دانستنِ ما نقش ما نیست. خدا ما را حساب کرده است توی اجرا و در تحقق. واژه "تحقق" را داشته باشیم؛ این هشتگ "تحقق". این اصل "تعالی". این پدری از آدم درمیآورد؛ این تحقق.
این تحقق. یک چیزی ما در تحققش دخالت نداریم؛ این میشود تکوینی. البته معصوم علم دارد. میداند تا قیامت چی میشود. حضرت زهرا سلاماللهعلیها بهشان صحیفه فاطمه، مصحف فاطمه؛ تا قیامت گفتند چی میشود. اینها تکوینی بود یا تشریعی بود؟ تکوین. تشریح: "این قوم میآید، آن یکیها میروند. اینها جوریاند، آنها اونجوریاند." تا قیامت در لوحی به من گفتند از کی به دنیا میآید، نسل چندم است، چند سال عمر میکند. اینها ارادهٔ ماها توش دخالت ندارد که خدا اراده کرده این تعداد آدم خلق بکند، این وقت به دنیا بیاید. این بخش تکوین. این هم البته نصیب آدم میشود اگر خلیفةالله بشود.
آن بخش اصلی علم تشریعی از ما نماز خواسته. نماز محقق بشود. محقق شدن نماز ما توش دخالتیم. دخالت داریم یا نداریم؟ این مثل صبح شدن صبح که ما توش دخالت نداریم. اینجا دخالت داریم. پس این شد چی؟ تشریع. ما آنهایی که توش دخالت داریم، باید بدانیم. باید بلد باشی. بندهٔ این علم واجب به همه ماست. از همه ما این را خواستهاند. "علم به تشریع"، "علم به شریعت". دانشجویی، طلبهای، کمسوادی، باسودی، پیری، جوانی. هر چه هست. اینها را باید بلد باشی که بفهمی یک صبح تا شب ازت چیها خواستهاند. مراجع میگویند مسائلی که انسان نوعاً بهش مبتلا میشود در شبانهروز، اینها را باید بداند. من کاسبی میکنم؛ همسرم، در ارتباطم با رفیقم، در ارتباطم با همکارم در ارتباطم. این گفتگوها. خرید و فروش، جنسی که دارم میگیرم. اجاره دارم میدهم. مستأجرم. و همینطور مسائل مختلف. خدا در اینجا یک چیزی میخواهد محقق بشود. درست است؟ محقق بشود. من باید واسطه آنی باشم که خدا میخواهد محقق بشود. باید هم بدانم که خدا چی را میخواهد.
محقّ بودن. دانش فقه تعبیر میشود. ولی این فقه مرسوم ما نیست. دایرهاش خیلی وسیعتر است. فقه در نفس من محقق بشود. وقتی میبینی یک کسی از تو داراتر است، باید در نفس تو چه مواردی محقق بشود؟ شوکِ عدم حسادت. عمل بیرونی. کار دارد فقط به عمل؟ نهی؟ خیلی کار ندارد به عمل درونی؛ عمل قلب و اخلاق. باز بیش از این است. باید در من یک نیتی هم محقق بشود. یک کاری را دارم انجام میدهم. یک چیزی در عمل من در بیرون محقق بشود. آنی که خدا میخواهد را باید محقق کند. که خلیفةالله بشوند. از هستی و انسان رسیدیم به اینجا. جایگاه علم در حذف انسان را آفریدند برای این انسانی که خلیفةالله بشود. انسان هم خلیفةالله میشود با خداخواسته. حالا یکی امام معصوم است هرچه محقق میکند، همان است که خدا دخالت میکند. دخیل دانسته. دخالت کنی. من نمیخواهم بیرون. کسی این کارها را بکند. تو هم باید واسطه باشی که این کار را نکنند. دخالت کنی در تحقق.
پس علم را میخواهیم برای چی؟ برای تحقق. بخشش تحقق در عمل خودم. عمل بیرونی و جوارحی. بخشش عمل درونی خودم. بخشش نیت خودم. بخشش عمل همه ما با هم. چون فردی از ما تنها نخواسته و باید دخالت هم کنم در تحقق، در تک تک اینها که بیرونیاند. این میشود علم. کارکردش تحول. قرآن هم چی گفت آخرش؟ "لعلّهم..." محقق میشود برای آنکه رصد کنید و محقق بشود ازت. محقق شدن. یاد گرفتم. میخواستم عالم خلق کنم. عالم که ملائکه بودند. محقق کنی.
پنجاه درصد، شصت درصد، ده درصد، بیست درصد را نقدشان میکنیم. یک کسی را شناختیم. همه زندگیاش این بود که محقق کند. امام خمینی بود دیگر. بیشتر. حالا رهبر انقلاب خیلی دیگر بیشتر دنبال این بودند که عالم بشوند که محقق کنند؛ نه فقط در خودشان، در همه عالم. امام و علامه طباطبایی تحقق بودند. برای تحقق هم عزیز دل باید محقق کنی. باید مبنا و میزان دستت باشد. مبانی و موازین. کاری که غربی با ما کرده است. همه چی باید در ماده محقق بشود. به این شکل. نحوه اعتباری فرضی ذهنی با قواعدی که آنها در اعتباریات لحاظ میکنند. نمیخواهم وارد آن شوم.
باید محقق بکنیم آنی که خدا خواسته در بیرون محقق بشود. چقدر دانش بلدی؟ چقدر علم داری؟ به اینها علم نداشته باشی، نمیتوانی محقق کنی. علم نداشته باشی اگر محقق نکنی، خلیفةالله نیستی. خلیفةالله نباشی، آمدنت به دنیا صرفه اقتصادی نداشته. این وجود تحریف نشده. "برای این نفرستادمت اینجا. ول معطلی." بعد از مرگ: "کنتم تعملون". اینهایی که میزان بروزی که به میزان تحقق است. هر کسی سر سفره عمل خود مینشیند. یکجورایی بحث امسال پارسال. تحقق میخواهیم برای علم. که محقق بشود در بیرون. مبنا و میزان میخواهیم. مبنا و میزان کجا به ما میدهند؟ فقط قرآن. قرآن و اهل بیت. این دو تا عدل یکدیگرند. اهل بیت. نه جوادی. اهل بیت نه روایات. قرآن نگفته قرآن و روایات. اینها عدل همدیگرند. گفته قرآن و اهل بیت. روایات اهل بیت هم از این باب که دلالتی به اهل بیت دارد و دلالتی به قرآن دارد. روایت حجت و سند و اینها ما میبوسیم؛ ولی اصلش قرآن. کلید قرآن.
پس علم اصلی میشود چی؟ یاد گرفتن چی؟ قرآن. قرآن بهت چی میدهد؟ مبنا میدهد. میزان برای تحقق. کدامش مهمتر است؟ کدامش وزن حقانیتش بیشتر است؟ کدامش کمتر است؟ و چگونه تشخیص بدهیم؟ با چی تشخیص میدهی؟ با قرآن. با علم به قرآن. برای فهم قرآن به ما یاد بدهند چه شکلی از قرآن استفاده کنیم. یک بخش اصول برای استنباطش است که به دردمان میخورد. قرآن. حالا اگر جایی به ما تحققگرایانه علم یاد ندادند، علمشان تحققگرایانه نبود، مقدمه علم است. زنده سالم بمانی که بتوانی یک چیزی یاد بگیری. من پزشک میشوم که تو اگر مریض شدی، مریضیات را دفع کنی. ما به اینها علم نمیگوییم. پزشکی علم نیست. تازه پزشکی که امیرالمؤمنین "علم الأبدان" دانسته. "العلم علمان علم الأبدان و علم الأدیان". آن "علم و علمان" هم باز "علم الأبدان" مقدمه "الارشاد" است. از باب اینکه یک کسی میخواهد با الاغش برود سفر. میشود علم مسائل سفر. چقدر اطلاعات داری؟ ندانی که راه نمیتوانی بروی. بدنشناسی مقدمه است. پزشکی که علم نشد. مفید است. داروشناسی فلان اینها مقدمه است. حتی روانشناسی، علوم انسانی ادبیات عرب، فقه و اصول رایج مقدمه است. مقدمه رفتن به سمت قرآن. مقدمه علم حقیقی. مقدم است. بعضی چیزها دیگر خیلی پرت است از این مقدمه. خیلی دیگر به حساب نمیآید. نمیدانم. کتابداری مثلاً ده تا واسطه میخورد که من کتابم را در کتابخانه اینجوری و آنجوری بچینم که بعداً اگر کسی خواست کتاب روانشناسی است که روان مقدمه به حساب میآید. شصت کیلومتر فاصله دارد تا برسد تازه به مقدمه. بعد به این هم میگویند: "ان عالم!" دکترای کتابداری دارد. دکترای حسابداری دارد. کجای دلم بگذارم؟ حسابداری هم میگویند علم. اینها دیگر کلاً پرت است.
داشتن ضرورت است. ما اگر حسابداری نداشته باشیم، خیلی خیلی دیگر از مباحث دور میمانیم. مثلاً جلسه با حسابداری آنها برگزار میکنیم. طبعی، فرعی، لازم هم است تا یک حدی. قرآن است. علوم قرآنی بروم. علوم تربیتی بروم. کتابداری بروم. تربیت بدنی بروم. اینها لول دارد؛ همهاش کارشناسی است دیگر. کارشناسی یک چالش جدی در علم است که ما داریم. خب، تا کسی پس علم مبنا و میزان نداشته باشد، تحققی از او محقق نمیشود. به خاطر تحقق علم مدرسه. حالا اگر نداشتیم، این را باید چه کار کنیم؟ عالیه. فرمودند وقتی که سیستم فشل است و بالادستی نمیداند و اینها، باید چه کار کنیم؟ اینجا افسر در جنگ نرم "آتش به اختیار" میشود. وقتی میبینیم که خبری نیست از علم حقیقی و تحققگرایانه، درس بخوانیم. قرآن بخوانید برای محقق کردن در جامعه. شهید مطهری را چرا ما عاشقش هستیم؟ چون تحققگرا و عالم به قرآن بود. او ترکیب امام خمینی و علامه طباطبایی بود. اشل پایینتری. مجمعالبحرین. ترکیبی از امام خمینی و علامه طباطبایی. ورود داشته. البته همه اینها در همه عرصهها فعالیت داشتند. تعالی رسید. حقیقی پیدا کرد. حرکت کرد. مسئله. دنبال مسئله بوده در جامعه. "مسئله است؛ مسئله شناخت مسئله؛ حجاب، مسئله نفاق." مسائل مهم را در عمرم نیاورده. "اسلام و نیازهای زمان". "خدمات متقابل اسلام و ایران". همهاش بر اساس مسئله و نیاز بوده.
من یک فرمول اینجا نوشتم: "تعالی بندر علم". این علمی که ما را به تعالی میرساند، تحقق. تحقق کمالات در نفس ما و در جامعه. دیگر تعالی ما و جامعه چیست؟ کمالات در ما محقق بشود. درست است آقا؟ در من محقق بشود این کمالات. در من و در جامعه. تعالی. تعالی چی میخواهد؟ یک اراده میخواهد که ده شب محرم در موردش مفصل صحبت کردیم؛ یک بیستم بحث بود. یک اراده میخواهد. یک علم میخواهد. به عمل رسیده. این علمی که میخواهد چه شکلی باشد در من و جامعه تحقق ایجاد کند. این فرمول میزان و مبنا را بشناسد. درست شد؟ از جامعه کوچ کرده. نفر کرده. رفته: "لیَتَفَقَّهُوا فی الدِّینِ". تفقه در دین پیدا کرده. یعنی مبنا و میزان. برمیگردد. چرا برگشتنی میکند؟ برمیگردد یک گوشه مینشیند. هدف تحقق بود. "با تناسب حکم موضوع". هر چی تو این آیه گفته، مربوط به تحقق است. تناسب حکم موضوع با نیازسنجی و مسئلهشناسی در بین مردم. این مردم الان کمبود چیها دارند؟ هنوز محقق نشده. رصد میکند چیها باید محقق بشود. چیها هنوز محقق نشده. چه شرایط جدیدی دارد پیش میآید که باید یک تحقق جدیدی کنارش رخ بدهد. شناخت نیاز و مسئله. رجوع میکند به میزان و مبنای خودش. بعد پاسخ را کشف میکند. مرحله چندم است؟ چهارم. شناخت معیار و مبنا و محل. مرحله دوم کشف مسئله و نیاز. مرحله سوم رجوع دوباره میکند به میزان و مبنا. مرحله چهارم کشف پاسخ میکند. پاسخ برسه. "پاسخ به من، چه فی الاسواق." انبیا در بازارها راه میرفتند. بازار محلی که قشنگ میشود نیازسنجی کرد. یک جای خوب برای تحقق. بازار. بازار. اصل اصل تحقق در روابط. دیگر بازار قله روابط و کمبودهای جامعه است. پاسخ پیدا کنیم. بعدش اینجا دیگر از اینجا به بعد دیوانهبازی شروع میشود. پاسخ کشف کردی، باید بیاید در جامعه طرحش کنی. عالم برای تحقق است. تفسیر و تعبیر.
بعد آقا، پاسخی که کشف کرد، باید در جامعه شجاعانه طرحش کند که آقا کلید مشکلات ما مثلاً فلان چیز است؛ فلان چیز نیست. ده ساله این را بگو که تا بفهمند. حالا یک عده اینها را که قبول نمیکنند، دشمنی میکنند. قبول میکنند که توابع تو میشوند. بعد باید چه کار کنی؟ حرکت کنیم با اینهایی که میفهمند. مقابله کنیم با آنهایی که نمیگذارند محقق کنی. میشود جهاد. آنقدر پیش بری که آخر محقق بشود. میشود تمدن. عالم ظهور. تمدن اسلامی. وحدت در مسیر تحقق یا روبروی تحقق؟ تحقق بزنیم. یا باید یک جوری وحدت کنیم که اختلافات مانع تحقق نشود. ملاک همین هم باز تحقق است. آن وحدت را ما میخواهیم که در مسیر تحقق کمکمون کند. هیچ خلیفه اینجوری نبود. جنگ داخلی بود. چپاول کردند. یک قدم از بیرون فتح نکردند. ضد وحدتترین آدم چه از نوع امیرالمؤمنین. وحدت در مسیر تحقق. یک جاهایی حرف زدن مسیر تحقق را دیگر مسدود میکند تا ابد. یک سری چیزها را باید کوتاه آمد. از کانالهای دیگر باید به سمت تحقق رفت. ملاک پس تحقق است. نداری دیگر. خیلی مهم است.
حالا با این نگاه تبلیغ میشود یک اصل جدی برای عالم که در جامعه طرح کند. حالا این کدام نوع تبلیغ است؟ فضای مجازی. اول با "خنده حلال و جوک و اینها"، بعد دیگر کمکم "نکات دیگر و نیمچه حلال"، و بعد یکم کوفته و حرام و "جذب کنیم". تو یک چیزهایی داری محقق میکنی که رضاشاه نمیتوانست محقق کند. فعالیت را بکند. با لودر گرفته بود روی حجاب. آن مرحوم رضاشاه، تنش در گور دارد میلرزد. میگوید: "ما کشف حجاب کردیم، اینجور دیگر نمیگفتیم حجاب نیست. میگفتیم حجاب لازم نیست." "جذب کنیم؛ محقق کن؛ جذب بود؛ جذاب بود."
تو گهواره مینشیند، کسی حرف بزند. چند میلیون فالوور دارد. ته جذابیت بود. بابا، نداشته باشی که جذابیت نداری. دیگر بدون که جذبیت بدون بابا آمده است. درست میکرد و فوت میکرد. این پرنده اش حوالیاش شارلاتان پیدا شد. "من أنصاری إلی الله؟" کمک. عدهای "فَمَنَ الطَّائفَةُ" یعنی جنگیدن و درگیر شدن با بنیاسرائیل. آخرم که باز به قول خودشان زدند کشتند. کدام نوع جذابی است؟ پرنده جدید براتون درست میکند، و فوت میکند. نورپردازی میکنند از این ور و آن ور. "جذابیت چقدر فالوور دارد!" جذابیت من. عبدالله ؟. روز اول که آمد، میگوید: "آتانی الکتاب و جعلنی نبیا". نماز بخوانم تا کی. خیلی کی یعنی چه؟ جذب مهم است. یا عین نفاق دنبال جذب است؟ یا دنبال تحقق است؟ خودت نمیدانم. این بدبخت مترسک در دست هر غلطی میخواستم بکنم، با عمامهای دارند میکنند. حالیش نمیشود که پدر همه را درمیآورد بدبخت نفهم.
جذابتر از امیرالمؤمنین اصلاً خلق نکرده خدا در این عالم. علم دارد دنبالش است. این عالم سوئد. این تعالی است. دنبال جذب است. دنبال مشتری است. این فروشنده است. به تعبیر روایات: "سوادش است." چهار تا اصطلاحی که بلغور میکند. درگیر شد. ولی بفهم. نباید این شکلی بشوی. بعد حرکت کن برای طرد کردن اینها. برای محقق کردن. برای کشف مسئله. کشف نیاز. بعد طرح پاسخ. برو دنبال پاسخ. سواد میخواهد. زحمت میخواهد. شببیداری میخواهد. "خودکشی در حرف زدن". این راهش این است. آن درست است. این غلط است. این باید اینجوری باشد. آن امام خمینیاش بود. با جذابیت پانزده سال تبلیغ نکرد. که این آقا دارد درست میگوید. تحقق سخت است.
علامه طباطبایی وقتی رفته بود قم، علامه آقا فوقالعاده بود. اندام شما. شعرهای علامه را نگاه کنید. شما شرح حافظ علامه را نگاه کنید. اشعار حافظ بینظیر است. هیچکس حافظ را این شکلی شرح نکرده بود. به زانو میاندازد. میگوید: دنیا اگر بفهمد طباطبایی، مكتب اسلام با قرائت مطهری به دنیا رسیده، شیعه میشود. صاحب مکتب تو فلسفه. دانشگاه سوربن، قرعهکشی. شناسایی. این چیه؟ هارلی کورمن. روی آدم ندیدی تو. تو زندگی یکی را بهت نشان بدهم، میفهمی چیه.
علامه با اتوبوس دستهدار لرزون رفته، نشسته با جهود حرف میزند. نجف بود. و بعد برمیگردد تبریز. و قرآن. فلسفه خبری نیست. "ما چیزی بخواهد ما را زنده نگه دارد فلسفه به دلایل عقلی ما را به ما بگه که ما روشن بشویم عالم چیست." اینها که هستیشناسی که اول کردیم با فلسفه بود (بانک ایشان در حد مرجعیت بود قطعاً جزو مراجع رده اول میشد علامه اگر رساله میداد). از همه آن دورانیا که سرد نشسته. گوشه اش نشسته. "المیزان" نوشته. بیست جل ؟ درس فلسفه گفت که تعطیلش کردند. خصوصیاش کرد. پنج نفره. مطهری تربیت کرد که این الان آموزش در دنیا. هر چی ما داریم از ایشان شیرین با افتخار میگوییم. برو کتاب استاد مطهری را بخوانید. هنوز بعد چهل سال، پنجاه سال. شاگرد عرفانی او، نیازها را دست گذاشت. نیاز پاسخ پیدا کرد. محقق کند در حد توان خودش. این را میگویند انسان. امام زمان این را میخواهد.
من دو تا داستان براتون بگویم و پس ما از منبر هم نگاه نکردیم. منبر رفتن و جذب و اینها نداریم. ما نگاه تولیدیایم. وقتی میگوییم تبلیغ، تبلیغ یعنی "مجتهد بشی". و قرار است نه فقط حوزه باشد، نه دانشگاه. مسئله کشف بکند. میزان و مبنا را بیاید اول طرح بکند. این را بگیرد. سؤال فراقشری بزن.
اول این خاطره را بگویم. ببینید چه داستانی است: کتاب "خاطرات آموزنده" از آقای ریشهری. صفحه ۶۹. عنوانش هست: "هشداری به مبلغان فاضل ارجمند حجتالاسلام والمسلمین سید موسی موسوی". فرمود: "ایشان نماینده ولی فقیه در کردستان بودم قبلاً." در مورد مسائلی که برای هر کسی رخ داده و مسائل واقعی بوده که آن داستان اول کتاب آن تجربه آن آقای خرمیان قاری قرآن است. مسائل خیلی جالبی دارد در این کتاب. یکیش اینه. "خیلی تحصیلی داشتم. در کمتر از شش سال مقدمات، خط یک و سطح عالی و اصول. از اساتیدی مثل آیات عظام داماد و حائری و اراکی بهره برده بودم و در شرایط بسیار امیدوارکننده از نظر آینده علمی قرار داشتم در حوزه رسائل و مکاسب. و در ضمن از اساتید مدرسه حقانی هم در این موقعیت بود که در تابستان سال ۱۳۵۰ شمسی، بنده فرمودند با نظر مساعد حضرت امام و آقایان حاج آخوند و زرندی و کریمیان، مدرسهای در کرمانشاه تأسیس کردند؛ بنا دارند به سبک جدید مثل مدرسه حقانی برنامهریزی کنند. خبر داری تابستان امسال برو کرمانشاه." اصفهان. "رفتم کرمانشاه. بعد از آن هم به لحاظ اوجگیری انقلاب و نیاز کرمانشاه به روحانی مرتبط با جوانها و مراکز علمی و دانشگاهی و نفوذ گسترده انجمن حجتیه و جریانات مارکسیستی با مشورت با برخی از اساتید بزرگوار مثل مرحوم آیتالله مشکینی داشتم و اکثر آنها با مجمو شرایط موجود، مصلحت را در ماندن بنده در کرمانشاه دیدند. گرچه افرادی مثل مرحوم مرتضی حائری به شدت مخالف بودند و حتی در شأن بنده فرموده بودند: "فلانی خود را ذبح کرده است." بالاخره هر جور بود، چند سالی با نگرانی شدید فکری و تحیر در کرمانشاه ماندم. بحمدالله با توفیق الهی و با برنامههایی که با کمک دوستان در مسجد فرهنگی داشتیم، توانستیم عرصه را از آن جریاناتی به صورت معجزهآسا نجات دهیم." سال حدود ۵۴ یا ۵۶ بود. "که به رغم همه موفقیتها، بسیار منقلب شدم. تصمیم گرفتم استخاره کنم. اگر خوب آمد، همان وسط سال به قم برگردم." و "در ساعت حال مناسبی استفاده کردم. آیه ضعف آمد. جهت شدت تأثر، با اینکه هم معتقد و هم عامل به استخاره هستم، به تصمیم خودم ایستادم با مشغول جمع اساسیم برای انتقال به قم. در شب همان روز، خواب عجیبی دیدم که مهمترین و شیرینترین فراز زندگیام را رقم زد." "در عالم رؤیا دیدم در خیابان جلوی مدرسه خان. مدرسه خان قم که اتوبوسهای بسیار زیبا و غیرقابل وصف ایستاده و جمع خاصی را از انبوه متقاضیان انتخاب کرده و سوار میکند. همه میدانند که مقصد سفر بسیار مهم است، ولی بالاخره جمع محدودی از جمعیت عظیم حاضر هستند و سوار، حرکت کردند. در نزدیکیهای مقصد، بوی عطر عجیبی که همه را مدهوش کرد. بعد فهمیدیم همه این عطر از فضای باغ غیرقابل وصفی متصاعد میشود. در داخل باغ چه خبر؟ آنجا هم از همین جمعیت محدود اکثر افراد را راه ندادند. فردی بود از بستگان بنده. هر چه اصرار کردم که بهش اجازه ورود بدهند، سه عیب ازش گفتند که دقیقاً مغزهای مهم. سپس افراد منتخب را گروه گروه وارد باغ کردند. بنده و جناب حجتالاسلام اوصیاء و جناب حجتالاسلام شیخ محمود عبداللهی. علمای اصفهانند و مرحوم شیخ معصومی را با هم وارد باغ کردند. بعد از ورود فهمیدیم که مولایمان مولاالاکوان حضرت بقیةالله ارواحنا فداه داخل هستند. حضرت در خیمه وسط باغ بودند. به محضر مقدسشان رفتیم. شیرینی و عظمت محضر قابل وصف نیست. بنده ناگهان به یادم افتاد که این بهترین فرصت است که با کسب نظر مستقیم از حضرت درباره ماندنم در کرمانشاه تصمیم بگیرم. پس از سؤال بنده، حضرت روحی فداه، آنچنان روی مبارکشان را درهم کشیدند که هنوز پس از سالها تلخی آن در ذائقه بنده مانده و فرمودند: "دل من از دست روحانیون خون است. کیا در قم و حوزههای مشابه آن به بهانههای مختلف میمانند یا به جاهای خوشآبوهوا و همراه با اقبال مردم میروند، پس این گونه مناطق چه کسانی به تمرین نیاز این علم و این تحقق و تمرین نیاز خواهند رفت؟"
آخرم بگویم و تمام. سال ۵۶ خوب، مرحوم آیتالله حسینی تهرانی در "روح مجرد" یک مطلبی دارند. در پاورقی صفحه ۱۰۷ "روح و آزادی". ایشان این کتاب "آیت نور" را نوشته در صفحه ۵۲۸ ، و تهرانی ایشان گفته اینجا آن تیکه پاورقی را هم آورده. جفت اینها را براتون میخوانم.
"قرآنمداری و تفسیر قرآن و فهم حقایق قرآنی، آن هم نه در محدوده کوچکی از آثار آیتالله مثلاً بحثهای فقهی، بلکه در گستره عظیم معارف توحیدی و ولایی و پی ریختن تربیت فرد و جامعه در ابعاد مختلف رشد و تعالی و دقت در پیامها و دستاوردهای عظیم قرآنی باید حرف اول حوزهها باشد. اصلیِ دستاندرکاران برنامه حوزه بشود. معظمله یعنی مرحوم والدشان برای این خلاء حاکم بر حوزه بسیار متأسف بوده. در جای جای سخنانشان فریادی از سر درد برمیآوردند که به گوشهای از کلماتشان اشاره میکنیم. کتاب "ولایت فقیه"، جلد دوم، درس ۲۴. میگویند میزان اعلمیت فقیه به میزان علمش به کتاب الله است. الان کسی که بیشتر مبانی و موازین قرآنی دارد."
این دو تا را بگویم. ببین، ما اگر قرآن دستمان بود و تربیت شده قرآن بودیم، این فضای مجازی نبود که یک منبری بزرگوار یک آماری ازش درمیآورد. دلم از حرف زیاده. یک آیه قرآن: "اى آدم فاسق وقتى خبر میدهد تو دهنش این اراذل و اوباش که تو فضای مجازی افشاگری میکنم فوقالعاده است." "ولاتکونوا للخائنین خصیماً." ده جلد کتاب فقهی میشود درآورد. میگوید: "خصم خائنین نباش." الان میگوید: "خصم یعنی چی؟" یعنی هم خصمش نباش، هم خصر نباش. یعنی چی؟ یعنی وقتی خائنین یک طرف ایستادند، یک خصمی دارند آن طرف. تو با من و آن خصم در آن درگیری یکجور واینَایست که کنار خائنین بِشَوی. که زدن تو باعث میشود که آنی که داری میزنی در برابر خائنین ضعیف بشود. مسائل اخیر. حرف در موردش زیاد.
فضای مجازی کار کند. یکی اینکه، فاسق وقتی خبر میدهد، اصلاً اعتنا نکن. بررسی کنید از مبادی خودش. جواب بده. شفافسازی میکنی. بیست سال منتظرم این را بزنم. تو داری میزنی بهتر از ما. این ضد تحقق است این کار تو. یک نفر هم که دارد چهار تا چیز را باید محقق میکند. میسوزانی. نه حق خدا نه قرآن.
یک خاطره مرحوم آیتالله تهورانی است نقل میکند. میگویند که: "من که وارد نجف شدم، یکی از اعاظم در شبهای پنجشنبه و جمعه تفسیر قرآن ولی بیشتر از یک سال ادامه پیدا نکرد و تموم شد." درباره منبر که تفسیر میگفت: "بعضی از آیات قرآن را اشتباه ادا میکرد." "یک روز یکی از اعاظم نجف که خدا رحمتش کند، فوت کرد و در آن وقت از مراجع درجه دوم بود که اگر بود مسلماً یکی از مراجع درجه اول میشد. به مناسبت دیدن یکی از آقایان که از تهران آمده بود و میهمان ما بود، به منزل ما آمد. در میان مذاکرات، آن آقایی که از تهران آمده بود و میهمان ما بود بهش گفت: 'خوب است در این حوزه روی قرآن بیشتر کار بشود. و قرآن تفسیر بشود. و طلبهها با قرآن بیشتر سروکار داشته باشند.' عبارتش چنین: 'چرا ما طلبهها را به این حرفها معطل کنیم؟ قرآن عبارت از سه چیز است: مسائل توحیدی، مسائل اخلاقی، مسائل عملیه. اما در مسائل توحیدی مثل 'هو الله الله'، معلوم است که خدا یکی است. وقتی ما به آنها اصول یاد میدهیم، اینها مُغْنِی از همه چیز است.' همه به این منطق و مسئله خوب توجه کنید. این منطق کمر پیغمبر را میشکند. خداوند این ظالمین را بر آن مسلط کند." برای اینکه این مباحث تا ان شاءالله به خواست خدا آن حوزههای جوان توأم با قرآن و توأم با تقوا و تطهیر و ولایت دو مرتبه حوزه نجف دو مرتبه رونق پیدا کند و همان طلبهها، همان علوم علمایی که امیرالمؤمنین آرزو میکند، میگوید: "آه!" در آنجا پیدا شود. بدیهی است که وقتی که حوزه و علما، آن سطح فکرش تا بدین حد نزول کند که بگوید قرآن یک کتاب زائدی است. ما چرا طلبهها را به...
تأسف هم هست. استخاره مورد استفاده واقع میشود برای مردم عادی و عامی است که میخواهند به قرآن وارد بشوند. روش بزرگان ما مثل شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و علامه حلی و سید بن طاووس و بحرال علوم و امثالهم قرآن محور بودند. جان آنها با قرآن معیت داشت. مفصل صحبت میکنم. صفحه از شیرازی است. میگوید: "گفتند که در یکی از سفرهای اخیر یکی از مراجع عظام مشهور و معروف مشخص. گفتم: 'چرا شما درس تفسیر در حوزه شروع نمیکنی؟' با موقعیت و وضعیت فعلی ما امکان ندارد." گفت: "او تزحیه است. تزحیه به معنای عید اذحا است. به چه عیدی میگویند؟ عید قربان." تزحیه یعنی چی؟ "با ضحی" مبلغ بانک. حضرت ازش ناراحت بودند. خود را ذبح کرد. تهرانی اینجا میگویم. کتاب "روح" ایشان اینجا میگوید که: "این مطلب را در اینجا آوردم تا همه بدانند پایه و اساس مکتب تشیع بر تزحیه ایثارگری انسان و علمای عظام و فضلا و فخام باید پیشگام در این تزحیه باشند. وگرنه حوزههای ما چه فرق میکند با حوزههای عامه؟ از حنابله و شافعیه و مالکیه و احناف که بدون توجه به مسائل نمود."
حالا آنی که خود را ذبح میکند "عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است." عاشقان را سر شوریده به پیکر، نه پیکر عالم. عاشقی. به قول شیخ عالم عاشقه. عاشقم که سر شوریده به پیکر، عجب است. مثل امام حسین در کربلا. سر خویش سر دادن، معادل پنجاه هزار عالمی که پنجاه هزار جلد کتاب نوشته. هر کدام کار کرد در این مملکت. یک خونی که داد خدا میداند. مثل مدادی که قاسم سلیمانی بسازد. این خون از اکثر قلم ها خمینی که قاسم سلیمانی درآورد، آن مداد علما تأیید کرد. مثل قربان. آنجوری که زینب کبری آمد کنار این بدن روز عاشورا. دست برد بدن را بلند کرد: "اللهم تقبل منا هذا القربان." خدایا این قربانی را از ما قبول کن. قربانی کرد. این همان اسماعیل است که به ابراهیم گفتند: "و فدیناه بِذِبْحٍ عظیم." نمیخواهد اسماعیل سر ببری. ما جایگزین برایش گذاشتیم. ذبح عظیمی گذاشتیم. "عظیمی سرد و چه سردادنی".
قربانی شدنی هم در نوع شهادت و قربانی منحصر به فرد بود. شب جمعه است دیگر. باید برویم کربلا. شب آخر این جلسه هم هست. چهارده قرن مادر شبهای جمعه میآید روضه میخواند. برای این قربانی. برای این ذبیح بالغفا. روضه هم اینه: "بنیّ تتلو و من المائوک." پسرم آب بهت ندادند. قربانی که دیگر هر جای عالم میخواهند بکشند، آب را دیگر لااقل بهش میدهند. این چه قربانی بود؟ از آب محرومش کردند. آخی، آخ. لا اله الا الله. آهنگ آمادهای و حال داری یک روضهای را امشب با هم بخوانیم از این قربانی مربوط به این ایام. اگر حال دارید بگویم. شب جمعه است دیگر. نظری به ما کنند. ما هم قربانی بشویم. قربانی مثل. ببین محسن حججی که التماس کرده بودند. گرفتند. قاسم سلیمانیها چطور التماس کردند؟ یکسر شمع بودند. میدانستند با تن سالم از دنیا بروند. با بدن قطعه قطعه نشده یعنی. بخواهند از دنیا بروند. رفقای حاج قاسم گفتند که این بدن را که ما جمع میکردیم تا کفن کنیم، خون گریه کردیم. این بدن قطعه قطعه. قوزک پا جدا. دست جدا. سر جدا. من این بدن سوخته. غسل نمیشد داد. هر تیکهاش یک روضهای بود. یک تیکهاش روضه مسلم بود. مهمانی بود که کوفیان کشتنت. یک تیکهاش روضه عباس بود. دستش جدا شد. روضه قاسم بود اسمش. سر جدا بود. بدن سوخته بود. ولی تا میان ماه من تا ماه گردون. حاج قاسم. تو کجا؟ ابیعبدالله کجا؟ مردم برای زن و بچه تو سنگ تمام گذاشتند. قربانی حسین و زن و بچهاش. از تو دیگر زن و بچه نخواستند در امان باشند. دیدی مردم چه سنگ تمامى برای زن و بچهات گذاشتند؟ احترام کردند. دیدی هر جا رفتند اینها را صدر مجلس نشان دادند؟ زن و بچه حسین را صدر مجلس ننشاندند. برایت نماز خواندند. مردم آمدند اشک ریختند. محترمانه. هر شهری رفتی، میلیونها نفر. آنور زیر آفتاب سوزان. ماشین منفجر شدی. جوانها ریختند این بدن را جمع کردند. دیگر تازه این نبود.
این روضه را یادگار این شب جمعه داشته باشید. ما از این روضه روزی میخواهیم. انشاءالله روزی شهادت. با افتخار مثل شهید مطهری و این بزرگان. الان یادم افتاد. این شهید مطهری انشاءالله با این داستان امشب مهمان ابیعبدالله باشد. همسر شهید جدید میگفت که تماس گرفته بود. علامه منزل ما. تلفن جواب داد. چند وقت قبل از شهادتش. شرمندگی میگوید: "نه نه من قابل نیستم. من قابل این حرفها نیستم." تلفنش تمام شد. دیدم یک حال عجیبی دارد. گفتم: "چی بود؟" گفت: "آقای طباطبایی بود." گفتم: "چی گفت؟" گفت: "طباطبایی فرمود: 'من دیشب امام حسین را در خواب دیدم.' " مطهری. "چیست امام حسین؟" فرمود: "ایشان از دوستان ماست." از دوستان ماست. خودش درس خصوصی دارم. اینجا هر روز از حضرت درس. ما با این روضه اینجور روزیهایی میخواهیم از امام حسین.
روضه چیست؟ این در برخی مقاتل آمده. خیلی نقل منتشر شده هم نیست. روضه غریبی هم هست. تا عمق استخوان راوی میگوید: "که این سر را به نیزه زده بودند. بعضی وقتها این سر عقب قافله بود. بعضی وقتها جلوی قافله. بعضی وقتها هم جدای از قافله. یک وقتی در یکی از منازل بین راه یا صاحب. یا امام. در یکی از منازل بین راه دیدیم این سر ستون نیزهای که این سر را داشت، ایستاد و لم یتحرک. هیچ حرکتی نمیکند. درمانده شدند. هر کاری کردند این نیزه حرکت نمیکند. سنگین شده. آمدند امام سجاد علیهالسلام سر کدام طرف است؟ جهتی که چشم دارد نگاه میکند را نگاه کن." قربانی. خودش بچههایش را مدیریت کند با چشم. قربانی. شب جمعه است بگویم و تمام کنم. قربانی. دیدی یکهو دل زینب گرفته. تنها شده. خسته شده. شروع کند برایش...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...