امام حسین ع ، الگوی کامل برای تعالی
ارزش علم به چیست؟
اصل علم، علم عاشقی است
آیا علم در برزخ کاربرد دارد؟
مراقب این توهم باشیم
تحقق معارف در جامعه بسیار دشوار است
حلقه گمشده فرهنگسازی
نمادسازی را از قرآن بیاموزیم
شهید آوینی ره زمانه ما کجاست؟
تحقق، اصلیترین مطالبه خدا از ما
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
شبهای قبل بحثهایی را خدمت دوستان مطرح کردیم در مورد تعالی و اینکه امام حسین (علیه السلام) "امام تعالی" هستند. حرکت حضرت برای تعالی بود و حضرت به تعالیم میرسانند. تعالی را هم تعریف کردیم: «بیرون آمدن از این بیت تاریک نفس، حرکت به سمت ملاقات حقتعالی و انسان شدن و متخلق شدن و آینهشدن به کمالات حقتعالی.» این مسیر، این سیرورت، این حرکت، این میشود تعالی. "خلیفه الله" شدن، غرض و غایت رسیدن به همین مناسبت است.
بحثمان امتدادی پیدا کرد در جنبه مسائل روز که این حرکت باید امروز به کجا حرکت بکند؟ این تعالی امروز اگر بخواهد بروز پیدا کند، چه بروزی دارد؟ به چه نحوی؟ امام حسین برای تعالی امروز ما چه برنامهای دارند؟ چه دستوری؟ قواعدی کشف شد در این مسیر. دیدیم که علم، یکی از ارکان تعالی است؛ به واسطه علمی که انسان تعالی پیدا میکند.
علم را جلسه قبل تعریف کردیم. تعریف اصلی از علم چیست؟ مقداری هم در مورد این «ال» گفتوگو کردیم. به این رسیدیم که علم یک ابزار است، یک وسیله است برای تحقق. اساساً این جملهای که از برخی فلاسفه و اهل منطق نقل میشود که میگویند: «علوم دو دسته است: علوم عالی و علوم اسالی یا استقلالی.» این تعبیر درستی نیست. علوم دو دسته نیست! ما علمی نداریم که اصالت داشته باشد. همه علوم ابزارند. همه علوم عالین. هیچ علمی نیست که خودش هدف باشد. همه علوم یک غرضی از آن هست. حتی علم توحید هم غرضش همان خشیت است: «انما یخشی الله من عباده العلماء.» یک عملی تهش باید دربیاید. همه علوم نتیجهاش یک تحققی است؛ یک چیزی باید "یاد گرفته" باشد که "یاد گرفته" باشد؛ یک چیزی "بلد" باشد. هر چیزی یک غایتی، تحققی دارد. باید یک چیزی، یک جایی محقق بشود. علم، آن وسیله است برای محقق شدن. این میشود نگاه تحققگرایانه به علم که خیلی قواعد را عوض میکند.
و آنی که میخواهد محقق بشود چیست؟ خودمان. آنی که میخواهد محقق بشود، باید تعالی داشته باشد. یک وقتی یک چیزی در عالم ماده میخواهد محقق بشود؛ یک وقتی چیزی بالاتر از این، یک وقتی یک چیز ابدی میخواهد محقق بشود؛ یک وقتی یک چیز آنی، مدتدار، معجل – با حمزه موک معجل یا معجل با عین که حالا یا زود میرسیم بهش یا دیر میرسیم – ولی به هر حال زمانبندی دارد، مدت بیشتر دوامی ندارد، نهفاد دارد، پایانپذیر است، تمام میشود. خب، به میزان دوام اینی که دارد محقق میشود، آن علمی که زمینهساز است، میزان آن دوام ارزش پیدا میکند. هر چه آنی که محقق میشود عالیتر باشد، این علم عالیتر میشود. هر چه دوام بیشتر داشته باشد، این علم اشرف میشود.
زحمت میکشی، یک گوشی موبایل درست میکنی، پنج سال بعد کسی این گوشی موبایل را به حساب نمیآورد، مسخره میکنند. گوشی... آن علمی که ثمرهاش شده است این گوشی موبایل، شرافتش به دوام و ارزش گوشی کجاست؟ موبایل قیمت کل عمر آن است. «انما یحسن ما یسنع.» ارزش به آنی که تولید میشود، همیشه ارزش به تولید است. چه دارد تولید میشود؟ چه دارد ایجاد میشود؟ چه دارد محقق میشود؟ علمی که باهاش پول خلق میشود، ارزش علم به همان ارزش پول است. آن پول در این دستگاه خلقت کجای کارش است؟
این علم، آن علمی نیست که فرمود: «از ثروت بهتر است. العلماء باقون و اهل ثروت میمیرند، هل که خزان الاموال و العلماء باقون.» پولدارها میروند، علما میمانند. این علم نیست. این علم که خودش مثل پولِ پولدارهاست، بلکه بدتر است. این علم را دارد برای اینکه نوکری پولدارها را بکند. پولدار هم کمتر از این علم به او میرسد، برای اینکه بفروشد به پولدار.
آن علمی، علم است که هر پولداری خودش را پیش شما حقیر بداند. منزلهای بهجت میرفتیم، میدیدیم یک روز فلان قهرمان المپیک میآمد، یک آقای گل دنیا... چه میگویم؟ این علم بود. تازه این هم یک بروز سطح پایینی از علم است. چرا؟ حقیقت عالی متصل است. این مدت دارد، تمام میشود. این "علما" و این "عالمان" و این "مدرسهها" و اینها، همهاش زماندار است و تمام. شرافتی ندارد در حد دنیاست، در حد سیر کردن شکم است. غایتش این است که شکم سیر میشود. البته همین چیزها لازم است، اینکه لازمه تعالی است، خیلی فرق میکند. خیلی چیزها در زندگی لازم است. خیلی جاها در خانه ما لازم است. سرویس بهداشتی هم در هر خانه لازم است، ولی متعالی نیست. افتخار میکنم به اینکه مثلاً در سرویس بهداشتی زندگی کنم؟ لازمه همانی که شیخ بها در مورد این علوم میکند، میگوید: «سنگ استنجاءِ شیطان». سنگ استنجاء، سنگهای سهضلعی داشتند. در حمام، در همین اواخر هم شاید بوده باشد، سنگها را سوا میکردند برای اینکه نجاست را... آنی که با سنگ پاک میشود، آفتاب میخورد، نجاستش، عین نجاست از آن گرفته میشود زیر آفتاب.
علومی که دنیا سنگ استنجاءِ شیطانی است، میگوید: «اصلاً کلاً هر علمی غیر از عاشقی، علم عاشقیست، سنگ استعفای شیطان.» فیلم رسمی «سر به سر قیل است و قال از آن کیفیتی حاصل نه.» علم و غیرعلم عاشق با هم فرق میکند. شعر بلند ۴۰-۵۰ بیت دارد. یک کسی مثل شیخ بها که هم مهندس، هم فقیه، هم ادیب است، هیچ عربی مثل او فارسی نمیگوید. شعر فارسی مال لبنانی، شیخ بهاءالدین عاملی، مال جبل عامل است. باورتان نمیآید که ایشان فارس نیست. متنهای شیخ بها عربی است. یک عرب لبنانی در غایت فصاحت و فارسی شعر گفته است. فارسزبان باورش نمیشود که این آدمی که اینجور مسلط است. آن کتاب صمدیه اوست که پدر جد طلبهها را درآورده است. با هر جمله، یک خط غوغا کرده است در ادبیات عرب. آن مسجدش، آن حمامش بود که با یک شمع، آبگرمکن وسیع بود و روشن که گرم میکرد. حمام همیشه گرم بود با یک شمع. یک سیستم خرابنشدنی کار گذاشته. مرکز در ریاضیات فوقالعاده. مهندسهای آب پروژه میدهند به دانشجوهاشان که بروید ببینید شیخ بها چه شکلی لولهکشی کرد اصفهان را که با یک آب محدودی از زایندهرود، کل محلهها را آب رساند. یک مهندس در نهایت قوت، یک فقیه، یک ادیب، ریاضیدان. کتاب ریاضی در دسترس است. علوم غریبه میدانست. کتاب علوم غریبهاش در دست است. بعد این شخصیت برمیگردد میگوید که اینها هیچی نیست. نه سنگ استنجاءِ شیطان. سنگ استنجاء به هر حال لازم است. این ادبیات عرب و او مهندسی و اینها لازمه زندگی است. همانجوری که در هر خانهای سرویس بهداشتی لازم است. علم، علم عاشقی است. آن تعالی دارد. آن ارزش دارد. وگرنه همه را موقع مرگ آدم میگذارد و میرود.
قبلاً گفتم چون میخواهیم به نتیجه برسیم، دارم باز تکرار میکنم. حالا در برزخ مهندسی به چه درد میخورد؟ مهندس برق چه کارهایی دارد در عالم برزخ؟ ژنراتورها مثلاً ترکیده، بیا درست کن. پریده، اتاق برق ندارد. مهندس مکانیک مثلاً جتی برای ما درست کن برای بهشت میخواهیم برویم. پزشک ارتوپدی مثلاً آب درمانی هفتهای دوبار برای استخر، آرام آرام ارتوپدی مثلاً در برزخ بالاتر چه کار میکند؟ فقیه چه کاربردی دارد در عالم برزخ؟ «شک بین دو و سه کردیم حاج آقا. گرد موقت میخواهیم بخوانیم. حوری آماده است. بابایش هم وایساده است. اذن پدر هم داریم». فقه چه میکند؟ اصول فقه هم ظاهر در وضو است یا استحباب؟ مثلاً فلسفه بخش زیادیش... مناط وجود نیاز به علت، امکان... چه خاصیتی دارد برای برزخیان؟
مثلاً سوال این است: علوم مختلف چه آنهایی که در حوزه میخوانند، چه آنهایی که در دانشگاه میخوانند، اینها کاربردش در حد دنیاست، غیر از علم حقایق و معارف، غیر از علم توحید، غیر از قرآن. غیر از قرآن، این آنجا هم هست. قرآن سر دراز دارد. بعد فرمود: «اگر کسی با قرآن انسی داشته باشد، حقایق قرآن را نمیدانسته، عَلَّمه فی قبره.» در قبرش به او قرآن یاد میدهند. بحث قبلی که اینجا قبل از اینجا داشتیم که حرف زدن در این مورد نداریم، یک جلسات هفتگی آمریکا... بحث این هفته ما به اینجا رسیده بود در مورد اینکه در قبر تعلیم میکنند یعنی چه که "قبر" منظور قبر سیمانی نیست، عالم برزخ. یاد میدهم قرآن متنهایش را بیشتر بکش بیرون. این جزء یرملون است. این قبر، آن اتفاقاتی که افتاد جلوه این است. آیا آن دردهایی که پیش آمد با این آیه حل میشود؟ این آیه دارد او را میگوید. کدام فعل؟ آیه بالا بالا. این قرآن تا آنجاها با شماست.
علم حقیقی این است. هر کس دنبال هر چه غیر از قرآن است، حقیقت قرآن است. تعلیم و تعلم قرآن، چیزی کاسب نیست. علمایی که باقیاند، اینها چون قرآن باقیاند. حقیقت که کهنه نمیشود. علامه طباطبایی که زنده است و این تفسیر المیزان که زنده است، پیر نمیشود. احساس نمیکنی کتاب مال ۵۰ سال پیش است. کتابهایی که در مکانیک نوشتند، کتاب ۵۰ سال پیش را میخوانیم. کتابی که چهار سال پیش نوشتند را میخوانیم. ویندوز XP مثلاً، ویندوز ۹۸ مایکروسافت مثلاً ۱۰ سال میگذرد. میبینی مفت نمیارزد؟ بله. ۵۰ سال گذشته، ۱۵۰ سال بر تدریس بشود؟ تاریخ. تاریخ باید پیش برود. پیچ ماندن علوم. امروز روزنامه میخواند، چیکار میکنی پسرجان؟ علی آقا! بعضیها روزنامه میخوانند، نمیدانم یک ماه پیش چی شده؟ بعضیها روزنامه نمیخوانند، میدانند یک ماه بعد چی میشود! خیلی حکیم! اتصال به جای این و حقیقت است.
خب، پس ما باید در مسیر تعالی حرکت بکنیم. بحثمان یکمی از جلسه قبل که دیشب بود و امشب شب اول به حساب میآید در این. البته خب در بین عزیزان افرادی حضور دارند که شب اولیه که بحث را دارم شرکت میکنند. میخواهیم خیلی هم این عزیزان احساس فاصله نکنند از بحث و بحث آنقدری استمرار جلسه قبل نباشد که عزیزانی که امشب ملحق شدند، از بحث جا بمانند. حالا این کلیت از جلسات قبل.
یکم در فضاهای عینیتر بیاییم. حالا ما باید چیکار کنیم؟ پس اینها که علم نبود. یکمی آدم لطافت پیدا میکند و اینها. حالا به رفقا میگفتم: «میگفتم درس مهندسی و اینها، آن گریسکاریها و ور رفتن با پیچ و مهره و خیلی دیگه حال آدم یکجوری میکند برای بچههایی که لطافتهایی دارند، یک صفایی دارند. سختشان است. جمع نمیشود. آدم مثلاً بخواهد در آن وادی تعالیم بیفتد و بعد با این گریسها سر و کله بزند.» و خیلیها سر همین فکر میکنند که باید بیایند حوزه. حوزه علمیه یک لطافت ظاهری دارد دیگر. جایی که پیچ و مهره بربری ندارد. روایت میخوانند، مثلاً درسهایش همهاش قال الصادق (علیه السلام). خیلی شیرین. خب، این یک توهمی است البته. چون که اینجا خیلی جهنم سختی در انتظار شما نیست. یک دانشجو، یک مهندس مکانیک، خیلی خطری برای جامعه لااقل برای تعالی مردم، ابدیت مردم، خطری ندارد. شاید خیلی فایدهای هم برای ابدیت مردم نداشته باشد. اصل کار او ابتداء. مگر اینکه در اسباب بیفتی که واسه چهار مقدمه مثلاً ۲۴ واسطه ختم بشود به آن کاری که ثمر دارد. شاید خیلی فایده این شکلی نداشته باشد ولی خیلی ضرری هم ندارد.
در درس حوزه و فضای این شکلی بله، فایدهای هست ولی خطر و ضرر هم همان خطر دانشگاهها است. اگر اصلاح نشود، درست نباشد، از بمب خوشهای بیشتر است. خطر حوزههای علمیه از دانشگاهها وقتی داشتند دانشگاه دوباره راه میانداختند بعد از ماجراهای انقلاب، فرمانی که امام دادند در مورد اصلاح دانشگاهها، انقلاب فرهنگی و اینها... عزیزان، بزرگترهایمان یادشان است این را. ما که نبودیم. اواخر دهه ۵۰ بود. خیلی مطالب عالی دارند آنجا. سفارش دانشگاه میکنند، یکیاش همین است که باید دانشگاه را اصلاح فرهنگی کنید. اگر اینها اصلاح نشود، از بمب خطرش بیشتر است.
قسمت بمب خیلی حساسیم دیگر. الان الحمدلله موشک داریم. یک ترقه کسی نمیتواند اینجا در کند. داعش را باید چند سال پیش ترقهبازی کردیم تا از بین رفت. ولی مسئولینی بعضاً داریم که اینها تربیتشده همین دانشگاهاند و اثر خوشهای بمب اتم از آنها بیشتر است. کاری که اینها میکنند هیتلر نتوانست بکند. صهیونیستها هم نتوانستند بکنند. آن پدری که اینها از مردم درمیآورند. یعنی وعده گشایش میدهند. همه قشنگ دیگر شل گشوده شدن از یک زاویه اشتباه برداشت. وضعیتی که در این چند سال تمامشدنی هم نیست. به این هم که بنشینیم با عدالتخواهی... رفقایی که در عدالتخواهی قوی هستند... اسم میشناسید. آدم حضرت علمی قوی است، هم بااخلاق است، هم متقی است. یکی از دوستان رفقای ما که اساتید سطح عالی قم است. شما و ایشان را من احساس میکنم باید به هم نزدیک کنم، به هم برسانم شما دو تا را. یک گروه سهنفره زدیم. آن بزرگوار هم که فاضل است، انصافاً گروه زدند. گفت: «آقا شما شما دو تا با هم همفکری کنید فضای رسانهای را مثلاً جهتدهی بکنید.»
شروع کردیم به صحبت. اولویت ایشان عدالتخواهی بود. اولویت ما سبک زندگی بود. سبک زندگی با همه شوقش که عدالتخواهی هم یکی از ابعاد سبک زندگی میشود. مردم را با حق و حقوقشان آشنا بکنیم. به کارگر بگو: «تو اینقدر حق داری. مطالبه کن. زبان کارگر باشیم. اینها دلسرد نشوند، زده نشوند. از همه امکانات هم استفاده کنید.» برای اینکه خیلی حرفهای خوبی است، درستی دارد. ولی کی الان قرار است برای شما پیگیری کند؟ کی قرار است بیاید داد بزند؟ کی قرار است بیاید خون بدهد؟ کی قرار است کف میدان مطالبه کند؟ کی قرار است طراحی کند که چیکار بکنیم؟ چیکار نکنیم؟ دقیقاً چیکار باید بشود؟ چیکار نباید بشود؟ آن تحقق که میخواهیم... بعد عدالت در ذهن خیلی از مردم یعنی نانم را بده من بخورم. توقع بسیاری از مردم، اکثریت همین است که نان من را یکی دیگر خورده: «آی، نانم را بده!» آنی که ما از عدالت میخواهیم این است که هیچ کس، هیچ جای عالم ظلم نکند. نه فقط به من ظلم نکند. عدالتخواهی حیوانی، حیوان گونه میکند. ما ته هدف این است که این شکلی را در جامعه ایجاد بکنیم. داد و داد بکنیم یا نخواهیم در کره زمین ظلمی بماند!
خیلی مشابهات زیاد داشتیم. خیلی افکار شبیه هم بود. در عملیات و اِجرا به چالش جدی خورد. کار به جایی نمیرسد شما دو تا. ولی میدانم که این ثمری ندارد. یعنی ما هی غلظت مطالبه را در مردم بالا میبریم، عصبانیت مردم را بیشتر میکنیم، حس فقدان و حس از دست دادن مردم را تقویت میکنیم. یک ما به ازاء و موتور محرکی ندارد که راه بیندازد این را به سمت یک خروجی التیامبخش پیدا کند. اعتماد هم هی کم میشود. باورش نمیشود. موتوری میخواهیم برای حرکت، برای تحقق. این موتوری که برای تحقق میخواهیم، آدم میخواهد. لذا اهل بیت همیشه سرمایهگذاریشان بر آدمها بود، بر آدمسازی بود، بر کادرسازی بود.
عدالت یک دستگیره میخواهد. «کم ناقش شوکت» به شوکت. امیرالمومنین در نهجالبلاغه فرمود: «ارید و ادویه بکم و انتم دائی.» خیلی من میخواهم با شما مداوا کنم. مداوا کنم جز با من نمیتوانستم پاشوم مطالبه کنم حق را بگیرم، عدالت را اجرا کنم، با ظلم مبارزه کنم. چون دستهایم بریده بود. «ید جذا» بود. من دست نداشتم، بازو نداشتم. در ماجرای سقیفه امیرالمومنین تعریفشان از خودشان این است: «ید جذا». دست بریده بودند. دستی نداشت. این دستها کیند؟ این مردمند، این آدمها. نیروی انسانی. که ما بحثهای مفصلی متعدد داشتیم. «علی آدم میخواهد و علی انسان میسازد و علی» این شکلی که مختلف بحثهایش را داشتیم.
گمشده حکومت امیرالمومنین، به قول علامه جعفری «انسان» است. فقدان اصلی، فقدان انسان. آدم نداشت. آدمی هم که میخواهد آدم تربیت کند، آدم متعالی میخواهد. با کسانی میتواند تعالی ایجاد کند که خود اینها به تعالی رسیده باشند، از حدّ ماده و شهوات درآمده باشند. لذا اکثر خطبههای نهجالبلاغه در فضای مرگ و قبر و قیامت است. «دل بکن از این مادّه و مادّه. یک کاری بکن بیایم بالا.»
یکم تعالی واژه قرآنی است. وقتی یک نفر بالا پایین صدا میزند، میگوید: «تعالی!» بیایند بالا. این فرایند صدا زدن انبیاء به مردم حاکی از ویژگی تعالی است. «بیایید بالا بابا!» امیرالمومنین به مردم این را میگوید: «تعالی، مداوا کنم. مداوا کنم من یک دکتریام که پنس میخواهم. تیر را دربیاورم. این خار را دربیاورم. من میخواهم با شماها مداوا کنم. شماها خودتان دردید برای من. من دکتریام که با شما میخواهم مداوا کنم. شما ابزار درمان و برطرف کردن جراحت نیستید. شما خودتان یک شکافید بغل بقیه شکافها.» مثل اینکه کسی بخواهد خار دربیاورد به جای اینکه قیچی داشته باشد، پنس داشته باشد، یک چیز داشته باشد که با این خار را دربیاورد، خار داشته باشد که اگر استفاده کند اضافه میشود.
یعنی علی آقا، یعنی امیرالمومنین یک مقداری عدالت جاری کرد تا آن حدی. شکم خودش برمیگشت. مانعی نداشت. «الحم» جایگاه پیغمبر. خب، غنیمت. سختیها چی میخواهد؟ آدم متعالی رسیده باشد. فکرش، احساسش، قلبش، عقل همه چیزش. مالک میخواهد. عمار. «عین ابن التیها، عین النظراء.» کجان اینها؟ مثل اینها کو؟ روشن و تعالی داشته باشند. تعالی فکر، تعالی قلب، تعالی عمل. کاری کرد ؟ این اصل مطلب، جان مطلب، اینی که شما میخواهید محقق بکنی در جامعه، اگر ملاک شما تحقق شد، این دیگر ضوابطش فرق میکند.
علم اگر برای تحقق خواستی، این یک علم دیگری است. یک ضابطه دیگری دارد. شرایط دیگری دارد. اینجا یک کلاس دیگر است. نمیشود که بیای چهار تا جمله درس بدهی، اینها بیایند درس بگیرند بعد خیلی خوشحال بشوند و سال بعد اینها بیایند به چهار تا در دانشگاه بروند. آن تحققش عینی است، محسوس است، ملموس است. میگوید: «من به تو مهندسی یاد میدهم. مهندسی کامپیوتر. این سختافزارشه. این نرمافزار. تو مهندس که شدی میتوانی یک اَپ بالا بیاوری. میتوانی یک سایت فلانجا، فلان چیز پشتیبانی کنی.» چهار سال میخواند. در این چند سال هم دارد کارورزی میرود. بعد از چهار سال مهندس مدرک میدهد. نظام مهندسی هم این را میگیرد، تأیید میکند. یک شبکهای دارد. این آبی که دارد میرسد جلوی در خانه من و شما، مهندس آبی میخواهد. آن مهندس آب را سازمان نظام مهندسی تأیید کرده است. شهرداری به آنجا مراجعه میکند. آدمش را میگیرد. یک شبکه متصل. مردم میدانند چی میخواهند و میدانند به کی باید مراجعه کنند. صلاحیت این آدم مؤلفههایی دارد. فاکتورهایی دارد. تیک میخورد. یک آدم صلاحیت دارد یا ندارد. وقتی صلاحیتش ثابت شد، از او استفاده میکنیم. صلاحیت داشتن یا نداشتنشان هم در همان تحققش است. این اگر آمد یک ساختمانی ساخت، هیچ استاندارد را رعایت نکرده و بعداً میشود که صلاحیت نداشت. بعداً چه بسا ابطال هم بکنند پروندهاش را. تحقق میخواهیم. شاخصش اینجا هست، محک. یک شبکه وسیع هم پیرامون این شکل گرفته است. در تحققش. یک مهندس مخابرات اینجا باید مثلاً برای تلفن مثلاً کاری بکند. امواج مختلفی که در این رشتهها هست. و این مهندس برق قدرت، مانیتورینگ و فلان. تحققش عینی است.
ولی در نظام معارف این شکلی نیست. یک چالش جدی. این تحقق، یک بخشش تحقق در خود این شخص است. چقدر اینهایی که بلد است، محقق کرده است؟ یک بخشش تحقق در جامعه است و تحقق در جامعه کار دارد، سخت است. تحققش کی فهمیده میشود؟ این بخش عمده خودش را در عالم برزخ نشان میدهد. اینجا خیلی معلوم نمیشود که این آدم نماز که میخواند، دارد ریا میکند یا برای خدا میخواند. خلوت که میرود، به این چیزها عمل میکند. مهندس از ساختمان که ساخته میشود، تشخیص داده میشود. عالم مادیات تعلق دارد. «فتفهم» و به تعبیر حضرت عیسی، این فرد طبیب عالم دین طبیب است. وقتی عالم دین خودش درد بود، این چرک و کثافات، این مادیات که خودش متمایل است. عاشق ماشین آنچنانی، خانه آنچنانی و ویلای آنچنانی و خدم و حشم و رأیآوردن و رئیس بودن و فرش قرمز زیر پایش پهن کردن و دست بوسیدن و مرید داشتن و «حجتالاسلام» را خط میزند، میگوید: «آیتالله!» عاشق این چیزها. اگر بود، اینها یک شاخصه است. این در خودش محقق نشده است. در تو هم محقق نمیشود.
یک حساسیتی باید همه داشته باشند نسبت به علما. از یک طرف دیگر، بازو میخواهد عالم ربانی. بازو میخواهد برای تحقق. بعد شما موظف به تحققید. باید بازو بشوید برایش. این باید برود آخرین آب برسد به آن درخت روستا. آمدند آب رساندند. آب را یعنی سر فلکه اینجا هست و خب تمام شد. این سر فلکه باید باز بشود. لولهکشی روستا برود. لولهها باریک بشود، باریک بشود به هر مزرعهای، باغی برسد. بعد باید رسیدگی کنید در این مسیر آب هدر نرود، شلنگ پاره نشود. تا سر فلکه را گذاشتیم، رفتیم یک جایی حوزه علمیه زدیم. تا آخرش باید پیگیری بشود. در آن تحققش. تحققش چیست دقیقاً؟ بچه تربیت بشود. فیلمی ساخته بشود. الان نسبت حسینیه با اینها چیست؟ کجای کار است؟
یک چالش جدی. لذا است که میگوییم آقا ما الان نه خیلی حوزه فعلی کارایی برایمان دارد، نه دانشگاه فعلی. ما نیاز به یک چیز جدید داریم. ترکیب بشوند. زواید اینور زده بشود. زواید آنور زده بشود. اتلاف وقتی که در حوزه میشود بابت چیزهای الکی. وقتی که در دانشگاه میشود بابت اِل درس خواندنهایی که فقط ۱۰ دقیقه آخر میآید تیک بخورد، حذف درس نشود، کاربردی نیست. هیچ نگاهی به صنعت ندارد. آنی که مهندسش نگاه به صنعت ندارد، چه برسد به آن رشتههای علوم انسانی. هیچ جنبه تحققی، وقوعی، عینی ندارد. همین است که محسوس است. کاملاً همین را باید به مهارت رساند و معارف دستش داد که آنی که دارد میسازد در تحقق، تعالی را لحاظ کند. همین. این یکی را باید به این لینک کرد. دنبال تحقق باشد، دنبال خروجی باشد.
آقا، آخرش دین را بچههای من و شما نه از بنده میگیریم، نه از شما، نه از منبر، نه از جلسه، نه از هیئت. تعارف هم نداریم. آخر هر چه یاد میگیرند شبکههای پویا است. کارتونها. آن عروسکها. جذابیت عروسک. آن فرهنگ عروسک. شما باربی را ببینید. کتاب باربی. یک تندیس از یک فرهنگ است. عروسک در آمریکا تولید شد. آمار عجیب قم آوردم یا نه؟ آمار فاجعهآمیزی در آمریکا، دخترها احساس میکردند که بدنشان زشت است در مقایسه با باربی و عملهای زیبایی جراحی از بعد باربی باب شد. معروف شد مدلینگ. معروف شد به باربی. گفتم فلانی باربی است. همین الان در ایرانیا معروف است. باربی یک عروسک است. یک فرهنگ است.
حالا یک وقتی میآید به جای اینکه بچه بازی کند، مجرد است. همیشه یک دختر است. بعد مثلاً همیشه آن اندامهای جنسیتیاش ملاک است، نه کارایی او در جامعه. چرا باربی مفید است؟ چون جذابیت جنسی دارد. اثر تحققی که روی بچه من دارد چیست؟ لیوان. لیوان اسلامی تولید میکنیم. روی آن برچسب میزنیم: «بنوش به یاد ابا.»! کار اسلامی طراحی کنیم، این لیوان یک مدل طراحی بشود. سبک زندگی از تویش دربیاید. عروسک طراحی سبک زندگی. نه. سبک زندگی همهاش هم گلدرشت نیست. الان که خدا حاج قاسم را به ما داد. حاج قاسم نبود. اصلاً ابزار برای تبلیغات مدرسه کار نمیکرد.
فرهنگ ایثار در بازی نمیتواند بیاید. آن طراحی کرده است فرهنگ رقابتی، چسبیدن به صندلی. بازی صندلی راه انداخته. بچهات دو بار این را بازی میکند، عاشق صندلی میشود. بلدی بازی طراحی کنی که هر کس ایثار کرد برنده بشود؟ ارزش افزوده برایش بشود. سرود طراحی کنی؟ بلدی ورزش بسازی؟ چقدر ورزشها بند فلسفههاست؟ یوگا مال چه فلسفهای است؟ ورزشهای رزمی رسماً بچههای رزمی که در ایران فدراسیون دارد، فلسفه و عرفان دارد. در ژاپن. ژاپن اقلام. این حرکت نماد چیست؟ آن حرکت نماد چیست؟ آدابی که رعایت میشود. تشک بشود تاتامی. مثلاً بیاید این را باید بگویی، بعد آن را باید بگویی. این کار را میخواهد بکند درست. نماد چیست؟ چپ نماد چیست؟ بعد خدا یک نمازی آفریده که همه اینها را، آن عرفان و فلسفه را در آن یاد داده است. طلبههای ما نمیدانند! این نماز که همان ورزش است که خدا آن فلسفه عرفان را در آن گنجانده و داده به آدم. «الصلاة».
چه دل پُری در مورد اینها که نمیگذارند معارف مردم برسد. ناله میکند. «دارم میگویم فلان استقامت میکنم.» چقدر هم حال میکند. اگر نماز که خود خدا دیگر همه کارهایش را کرده است، یک عمقی در آن است. ما در جنبه رسانهای فوقالعاده ضعیف هستیم. رسانههایمان هم همین، همین که عرض میکنم. یعنی کارهای گلدرشت این شکلی. خودش. مثلاً این استندآپ کمدی، فرم، استایل. هر محتوایی روی آن سوار نمیشود. خودش محتوای خودش را دارد. یک برنامه تنظیم. خندوانه مثل دورهمی، این محتوای خودش را دارد. یک استانداردی دارد. بعد تو میآیی مثلاً مدافعان حرم را به آن میچسبانی، خواننده شهدا میآوری. این مثل همان کاج درخت کریسمس است. میوههایی که آن کاج میاندازند مال این نیست. آویزانش کردی. این خودش یک استانداردی دارد. هیئتی استانداردی، استاندارد هیئت. هر محتوایی سوار نمیشود. نمیشود از این استاندار استفاده کرد. هر کاری یک محتوایی روی آن أصلاً به صورت دیفالت نصب است. اینجور دور هم جمع شدنی اصلاً اینجور محتوایی میخواهد. نمیگویم نباشد، یک وقتی حالا به هر حال دیگر ناچاریم دیگر. غنیمت. به اینها نباید اکتفا کرد. طراحی کرد.
آقا بنشینیم بازی طراحی کنیم. بگویند وظیفه کیست؟ عالم دین. شهید مطهری آخرش میآید داستان داستان مینویسد. محقق کنیم. بستر میخواهد برای تحقق. اینجا آن دانشجو کمک میکند. این طرح و بسترها را میشناسد. این ظرفیتها را میشناسد. تحققش در کتاب نیست که. ما اگر کتاب نوشتیم یعنی محقق کردیم. الان هزار تا چیز دیگر غیر از کتاب آمده است. این همان حلقه مفقوده، همان مدرسه گمشده است. یک جایی نباید به هم برسند؟ با هم یکی بشوند؟ این معارف برای خودش ننشیند و تولید باشد، کاری به تحقق نداشته باشد. آن هم برای خودش برود محقق کند، کاری به این معارف نداشته باشد.
بعد مثلاً یک کسی یک کتاب نوشته. این نیست. این معارف باید برای آن کتاب تولید بشود. برای آن مستند تولید بشود. از صفر. بعد از آن ریشه دربیاید برای این کار. برای اینکه این سرود بشود. برای اینکه نماد بشود. عروسک برای بچهها بیاوریم. این نماد چی باشد؟ عروسکمان چی باشد؟ حالا شبکه پویا، شبکه قرآن، اینها یک دانه یا زنبور میآورند یا هدهد. چون اینها در قرآن آمده است. در قرآن هیچ شاخصهای داده نشده که شما به زبان روز بتوانید ده تا عروسک دیگر تولید کنید. همهاش بستهبندی. یعنی خروجی را نگفته است. زنبور. زنبور برای چی؟ هدهد برای چی؟ آن چیست؟ زنبور برای کودکان مهم بود. معادل امروزی زنبور برای بچه ابتدایی مجهول است. من البته زنبور. خودش زنبور میبینیم، دمِ در میرود، میپرد بالا. «زنبور! زنبور! زنبور!» یک چیز خلاقانه، جدید، بکر بدون نمادسازیهای این شکلی که همهاش ما میخواهیم نمادسازی را جایی بچپانیم. صورت نامحسوس. همه اینهایی که آن ور بوده را اینورش اینجا جاساز کرده است. یک فکری میخواهد. یک زحمتی میخواهد این نگاه تحققمحور.
حسن آقا، از آن برنامه صبح جمعه که مرحوم منوچهر نوذری اجرا میکرد، شخصیت بخیلش اسمش چی بود؟ آقای ملون بود و کی بود؟ یکی دیگر هم بود. سرگنده. یکی دیگر هم بود. آن خسیسه. «ملون» مال سال ۷۰ و اینها بود. ما بچه بودیم، رادیو گوش میدادیم. بعد آقا یک دیداری دارند همان سال ۷۰ با عوامل این برنامه. بروید بخوانید اینها را. محشر است صحبتهای ایشان. سال ۷۰ بیشتر دید. مطالب عجیبغریب. منوچهر نوذری یکی از نعمتهای الهی بر مردم ایران که هنوز شناخته نمیشود. یک هنرمند واقعی. از جنبه کاری، من همیشه دنبال این بودم که یک چیز مشترکی در آدمهای بخیل میدیدم در صوت و لحنشان. نمیتوانستم به کسی بگویم آدمهای بخیل لحنشان این شکلی است. دیدم اینفکشن ؟ اینی که اینجا ساختند، این همان است! این «ملون» صدایش اصلاً آدم بخیل این مدلی است. اینجوری حرف میزند. دمتان گرم که اینجور آدم بخیل را به مردم نشان دادید که تا حرف میزند، حال همه بهم بخورد.
در قرآن نیامده ملون. فکر کن. پیدا کن. مدل نگاه کردن بخیل چه شکلی است؟ تیپشناسی کنیم. «وقتی بنا بود جلسات داشته باشیم تیپشناسی مدل راه رفتن». «تمشی علی استحیان». همسر ؟، دختر باحیا را میخواهد نشان بدهد. در مدل راه رفتنش نشان میدهد. چادری است بعد راه رفتن مثل سطح چاقوکش بدتر است. نمیفهمد چرا اثر نمیگذارد؟ چادرش را باید بگیرد. نمیدانم یک تیپ، یک مجموعه است. چادر کتاب. مراجعه کرده است. ؟ اگر این دو تا با هم تلفیق شده بود، این که میخواست سریال بسازد، میگوید: «حاج آقا، من میخواهم یک دختر متدین و با حجاب و باحیا را نشان بدهم. باید چیکار کنم؟ شخم بزنم ببینم دختر باحیا چه شکلی نگاه میکند، چه شکلی حرف میزند، چه مدلی راه میرود. تیپ بسازم. پدر هالیوودیها و آمریکاییها را که نابود درمیآورد.» این عربه واقعاً بازیگر آمریکایی دارد بازی میکند. آنتونی کوئین در نقش حمزه را بازی میکند. خود حمزه است دیگر. مگر آمریکاییاند؟ مصطفی عقاد، کارگران عرب است. پیامبر. بازیگر حمزه، آنقدر آن تیپ حمزه را گرفته بود گفت: «بعدش متأثر از مسلمین دیگر نقشی بازی نکرد.» هرزگی، عملگی، نوکری، معتاد. بخش تیپش دقیقاً چه مدل است؟ زن هرزهای که میخواهد در تور بیندازد پسر پاک سهبچه درسخوان. چه شکلی است؟ این فرمش چیست؟ معمولاً اصطلاح دقیق علمی خیابانی «اسکول» ؟.
نفرت میکند در مخاطب. شاخصهایی میدهد. دیوانهات میکند. میگوید: «این حضرت موسی که با این دختر ازدواج کرد، این چون باحیا بود.» خب، از کجا باحیا بودن؟ تصویرسازی نگاه غوغا است. «تمشی التحیان». راه رفتنش با حیا. قرآن صورتسازی در مورد یک دختر با حجاب را اصلاً به چادر و اینها أصلاً نمیگیرد. با حیا در راه رفتن. یک کلمه در مورد صورتش. خیلی پوشیده بود. این تا چشمهایش. یک دختری بود که تا چشمهایش معلوم بود. صدایش را خیلی نازک نمیکرد. قرآن دارد تصویرسازی میکند. محقق کنیم. صورتسازی کنیم. تبلیغ کنی. چی نشان بدهد؟ حیا را در کجا نشان بدهی؟
در راه رفتن. مدرسه سعی کن روی بچهها. اصلاً هم سخت نیست که به سنشان فشار نمیآید. سعی کن بچهها در راه رفتنشان باحیا باشند. مدرسهاش ؟ من که نشستم کتاب نوشته در مورد تربیت کودک و نصف کلماتی قلمبهسلمبه. اختلاف بین ارسطو و افلاطون را گرفته، میخواهد مدرسه از آن بسازد. خودش نوشته. وصل کند.
خلا را داریم. یک جایی باید یک فکری به حال این بکند. باید به سمت تحقق برویم. علم تحققی باید محقق بشود. برنامه بریزیم برای تحققش. این سریال بشود. چی میشود؟ مردم چه کنند و مردم باید چیکار کنند؟ فضا نخبگانی. خیلی حرفهای خیلی گندهای میزنیم. خیلی هم حال میکنیم.
آقا، اقتصاد مقاومتی خیلی خوب. یک جایی آمده باید تحقق پیدا کند. این اوج درد و بدبختی این است که آن بچه حزباللهی نشسته. بعد این هیچی ندارد در مورد اقتصاد مقاومتی. مگر من رهبری چیز مخصوص تکرار کنم؟ مصیبت این است که رهبری ورود کند به عروسک، اسباببازی، بازی کامپیوتری در مورد اینها! عقلانیت و فکر مملکت تعطیل است. ما چهار تا نخبه نداریم آن حرف را بگیرد. خوردش بکند. گفتمانسازی کند. آره. این خیلی خیلی مهم بود. محقق کن. نه. عروسک خیلی مهم نیست. فکر کنم «مرگ بر آمریکا» من بنشینم طراحی کنم چادر میاندازم سر حیاط. آن نقطه اصلی درگیری با این تمدن غرب است. حیا، عفت، تعالی. بالاتر از دنیا دیدن. محاسبات ملکوتی. این محاسبه کجای این شخصیت است؟ آن حیا کجای شخصیت این است؟ حیا از همه جای این میشود نشان بدهد.
کسی که یک حزباللهی ساخت، حیا ندارد. شهید ساخت ولی بیحیا است. طرف شاخصه آدم باحیا را در این شهید دیده نمیشود. فقط شنیده بوده که مثلاً این شهید یکبار یک جایی مثلاً این حیا اصلاً یک چیز دیگر است. متحول میشود. اول جلوه تحولش در حیایش. کمکم دارد باحیا میشود. این محاسباتش دارد عوض میشود. فوقالعاده ضعیف. تحقق پیدا نمیکند. مدرسه یک حاج آقا میآوریم، یکم جوک بگوید بخند. خیلی بهتر بود. ولی بدن بچه میفهمید یک روزی که آقا این جوکها خیلی هم خوب نیست. الان حاج آقا گفته دیگر. یکی بیاید در مغز بچهها فرو کند که این کار خوبی هم نیست. حاج جذب ؟ همان است که آنها دارند محقق میکنند. من محقق میکنم ولی تو بیا از من بگیر. تحقق بود.
یک چیز دیگر میخواهد محقق کند ولی اَلمانهای خودش را دارد. این نمادهای خودش را دارد. شاخصهای خودش را دارد. مسیر خودش را. فرق میکند. تیپها با هم فرق میکنند. ایدئولوژیها با هم فرق میکنند. همهاش با هم فرق میکند. این دانشگاهش با آن فرق میکند. این رانندگیاش با آن فرق میکند. آقا این آدم، آن آدم. این و رانندگیهای اینها با هم فرق میکند. طبابتها چقدر فرق میکند؟ پزشکی مگر یک مهارت نیست؟ مگر یک فن نیست؟ الان در این کرونا پزشکی در ایران با پزشکی در ایتالیا یکسان بود. ؟ و رهبری میگوید: «یک آدم باعرضه باید پیدا بشود. اینها را به مردم نشان بدهد.» فرق میکند. پزشکان دارند فداکاری میکنند. ایثار میکنند. طرف جانش را دارد به خطر میاندازد. بچههایش به او میگویند شهید. نشان بدهید به مردم. نشان بدهید شما بگویید. اگر چیزی تولید کردی، بده من بروم روی آنتن.
یک جایی باید آن ایدئولوژی باشد. همین که امروز ایشان صحبت میکردم، همین بود. آوینی ایدئولوژی دارد. یک فکری دارد. آن فکر باعث میشود دوربین را یک جور دیگر دست میگیرد. یک چیزهای دیگری از این صحنه الان دارد میبیند. آنها را میگیرد. میبیند. میگیرد. بعد «نریشن» مینویسد. بعد میگوید. بعد آن روایت را از این صحنه با همه فرق میکند.
یکی از مستندهایی که ساختم در مورد اربعین، کارگردان جزء درجه یکهای صدا و سیماست. «آبشار حمیدرضا آب» ؟. چیزهایی که خیلی عادی بود را نشان دادیم. مخاطبی که کربلا نرفته بود، میدید. باز زاویه میدید و میدید. این اهمیتش از آن چایی که دارند میدهند و حَلبی است، کمتر نیست. بیشتر هم هست. این نظم است که دارد کنترل میکند. نظم مردمی. این کنترل است. این مراقبت است. همه حواسشان جمع است شلوغپلوغ نشود. با نظم و هماهنگی دارم این مسیر را میروم. یک جایی ازدحام نشود. خلاقیت و ایثار مردم. ایثار است فقط در آن چایی نیست. عقب بیفتند. هارمونی حفظ بشود. زاویه دیدی میخواهد.
نقاشی میکرد، زندگی میکند. نشان داد ۱۰ تا قطعه دیگر به چشم آنی میآید که یکمی در این حال و هواست. حالا الان کسی که در این حال و هواست، وقتی میرود در این بیمارستانها، یک چیزهای دیگری میبیند. این است. اگر این دو تا با هم تلفیق بشوند، آن تکنیک و مهارت در خدمت این معارف قرار بگیرد، با هم یکی بشود. نمیشود از یک نفر خواست که جفتش را داشته باشد. ملحق بشوند. روشن است. این معارف بیاید اینجا. اینی که این معارف در مشت ماست، مهارت در مشتش است. این دو تا دست میآیند با هم یکی بشوند. این میگوید: «ببین من از این اتاق این فلان چیزم را میفهمم. لامپش را هم بگیر.» یک زاویه دیگری دارد میدهد. یک چیزهای دیگری را دارد نشان میدهد.
در اقتصادش هم همین است. محقق بشود. یک بدنه ارتباطی میخواهد. آقا نمیشود به مردم در بازار گفت: «ببینید، هر سود بانکی حرام است.» ما گفتیم، خیلی دیگر ما خیلی دیگر تذکر دادیم به شما. آخرش شما حذر کردند یا نه؟ «بانکی». موانع تحققش چیست؟ چرک و کثافت ربا همه زندگیهایمان را گرفته است. میاندازد گردن آن که من گفتم حرام است. ترکیب بشوند. بیایند وایساند، بگوید: «این قطعه اینجور نباشد. من با معارف. تو با مهارتت. بیا با هم یک جور دیگر طراحی کنیم. این قطعه را یک چیز دیگر درستش کنیم.» رساله بخواند. این هم واسه خودش بانکداری بکند. نه از پول سر در میآورد، نه از گردش پول سر در میآورد. پول نباید پول تولید بکند. کار باید پول تولید بکند. چیست؟ خوابیده است. این شناور است. این اگر اینجا نگذارم، از آنور سر در میآورد. ما در یک دوره تاریخی ویژهای در جهت اقتصادی هستیم. میگویم رکود داریم، هم تورم داریم، هم در خانه همه مردم سکه و طلا داریم. در هر دوره تاریخی یکی از اینهاست.
آقا، جبهه چی بود؟ مردم میرفتند جان میدادند. آنی که باید بیاید همین را بگوید که آقا آقای مشقنبر که شما اینجا که هم از رد نشستی باد میزنی، ۱۰ میلیون رفتی سکه خریدی که این برود بالا. ۱۰ میلیونت را بردار بیاور. این پول را از اینجا دربیار. بیاور آنجا فلان کار. ببین یک ساله ۱۰ نفر سر کار میروند. تو هم ۱۰ میلیون به جای ۲۰ میلیون ؟. اینم کل این مسیر است. قبل از اینکه به تو بگویم، ما ۲۰ نفر رفتیم آن را اقدام کردیم، سودش را بردیم، کارهایش را کردیم. سریالشم ساختیم. فیلم سینماییش را هم ساختیم. این نگاه تحققی. دستهایش اینجوری «ید جذا» نیست. دست دارد. بازو دارد.
یکی از مسئولین شبکه فیلم و سریال کل صدا و سیما تماس گرفته، گفتم: «قبول داری ۸ ساله مردم دارند میجنگند؟ جنگ اقتصادی.» پارسال گفتم: «رزمنده این جنگ کیست؟ مردم.» یک دانه سریال اقتصادی برای مردم ساختیم. به مردم یاد بدهیم در این جنگ اقتصادی چیکار کنند؟ پولی که در دستش است کجا برود؟ مضاربه یاد دادی؟ نزولخوری یاد دادی؟ بعد نزولخوری که این بد است. تیکه تیکهات میکند همین. فقط هشدار است. هشدار! کسی از شما نخواست. تحقق از شما. برو کاری کن. الان راهنمایی رانندگی نمیآید هشدار بدهد: «آی مردم، کمربندهاتون را ببندیدا!» میگوید «باشد، نمیتوانی نبندی. اینجا نبندی هم جریمه، هم نمره منفی.» آن نمره منفی میرود بالا. گواهینامه سوراخ میشود. بعد آن گواهینامه یک جایی باید دربیاید این ماجرا.
به ما گفتند آقا خیاطی مستحب است برای دختر. بهترین کال خیاط. من طلبه نهایت کاری که میکنم چیست؟ «عجب روایتی دیدم. میروم میخوانم برای مردم.» روایت بخوانم در مورد خیاطی که دختربچهها خیاطی خوب است یاد بگیرند. ساز و کاری ایجاد کن در مدرسه همه دخترها، هر بچه نوجوانی، هر دانشآموزی، هر دختر ۹ سالهای، روزی یک ساعت درگیر خیاطی باشد. برای تحققش کمک بگیر از آن دانشجو، از آن عوامل اجرایی. ۱۰ نفر دور هم طراحی کنیم. زنگ ورزش، بازی، چه میدانم. نمیشود از این کارها کرد؟ بازی نمیشود طراحی کرد در آن خیاطی باشد؟ بچهها خیاطی خودش یک اشتغالزایی است. میدانی زن خیاطی بلد باشد چقدر حجم هزینههای جاری در زندگی کم میشود؟ بچهدار نمیشود. یکی از دلایلش این است که دو تا بچه اکتفا میکند چون هزینههای لباس این بچه را نمیتواند. بعد میدانی اگر مادر بدوزد، هم صرفهجویی میکند در لباسها. اینقدر الکی لباس نمیخرد. هم مادر خودش به آن سلیقه خودش میدوزد. هم بچهاش یاد میگیرد. هم چه زحمتهایی که پای لباس کشیده شده میفهمد. هندسه را. ببین، روایت بخوانیم مردم مستحب است. چه جالب! طراحی کنی در تحققش. هر روایتی میخوانیم چه شکلی به خورد مردم بدهیم؟ چه شکلی در جامعه پیاده بشود؟ از ما تحقق خواستند.
خیلی مطلب مهمی است ها! فکر کنیم برای الگو. طراحی میکند لباس چادر خوب است پوشیده باشد. طراحی کرده است. یک چیزی که قشر مستضعف بنده خدا میخواهد مانتو بخرد. چادر میلیونی، مانتو مفتی است. اینجا جنگ شروع میشود ها! بروی به سمت این تحقق. تازه از یک جاهایی از لانهها درمیآیند این سوسمارها. این همه ما سوسماریم. مافیای چادر، مافیای نمیدانم مانتو، مافیای طراحی، مافیای فولاد. از آنجا رگبار شروع میشود. دیگر آن نیروی جهادی که آماده برای تضعیف ؟ کشته شدن و اینهاست، از آنجا دیگر روزگار جدید. یک چادر را میخواهد محقق بکند، به شهادت میرسد. «چادر خوب است». تیکه تکه. یک سری از شهید ؟ وقت گذشت. خیلی اینها روحیه ایشان نسبت به شهادت و تحقق. درد و دلهای مهمی و رفقایمان راهکار بدهیم. اینها را یک جا ما قرار است جمع بکنیم. این معارف و مهارت ترکیب بشود با هم. عقبه داشته باشیم. هیچ کسی بدون عقبه معرفتی کار مهارتی نکند. هیچ کسی با آن عقبه معرفتی بدون کار مهارتی نمانده باشد. این مدل درس خواندن، این سیستم درسی، ساعاتش. کی گفته هر دانشجویی مثلاً باید هیئت علمی بشود؟ هدف هیئت علمی شدن دانشجو. درس میدهند. آقا، تو باید بیزنسمن درست کنی. تو این دانشگاه فعال اقتصادی برای اینکه برود فعال اقتصادی بشود تربیت نمیکند.
بلد باشی یک صداسنجی است کجاست که تو یک کفی ؟ بیای یک بُری بزنی، بگویی آقا اینها را ببرم به سمت هیئت علمی شدن. معطلش کنم. تبلیغ بفرستیم روستا. آقا، دوسال این را پُربارش کن، برودی تفکیک کنی استعدادها را، مهارتها را. اینها را با آنها سوار کن. اینها را به اینها پیوند بزن. چقدر انرژی میرود بالا. این موضوع. یکم درس بخواند بعد اثرش را در تحقق در جامعه میبینیم. چقدر انرژی میگیرد برای درس. آن دو کلمه که خواندیم، شد این فیلمها. شد این کارها. شد سرودها. آموزش و پرورش استادیار و ؟. شده خیاطی که بچهها درس میدهند. دو خط خواندم سال اول که آمدم بخوانم.
انشالله یادم باشد این خاطرات تلخ از شهادت ایشان و این ایثار و اخلاص ایشان که الگو باید باشد. اما انشالله شبهای بعد. خب دوست داشتیم روضه هم بخوانیم و پس خیلی روضه طولانی نمیخوانم که عزیزان خیلی اذیت نشوند چون طولانی هم صحبت کردیم.
بازو داشتن خیلی مهم است. بازو نباشد، کار به میل شما پیش نمیرود. محقق نمیشود چیزی. آن میشود. بازو خیلی مؤثر است. ۳۰ هزار لشکر دشمن بجنگد. تک و تنها. شمشیرزن میخواهد. نیزهزن میخواهد. سرباز. همه اینها بازو هستند. اگر بازو نباشد، کار خراب میشود. در نبود بازو غربتها. این تنهایی مال وقتی است که بازو نیست. اباعبدالله ظهر عاشورا یک جا فرمود: «بازوهای من را قطع کردید.» وقتی آمد کنار آن بدن پاره پاره، در کنار علقمه، یک یورشی برد به لشکر دشمن. اینها که عقبنشینی کردند. حضرت به اینها فرمود: «عین تفرون ؟ فقد قطعتم» از کجا فرار میکنید نامردان؟ بازوهای من را بریدید. بازوهایم را قطع کردید. این دست عباس نبود که روی زمین افتاد. اینها دستهای حسین بود. حسین بیدست شد از این به بعد. این دست فقط هم برای جنگ نبودا. روضه این شبها را باید بخوانیم. فقط برای این نبود که شمشیر بزند.
امام حسین انقدر این روزها زینب (ع) خلا ؟ دستگاه سید عباس را احساس کرد روی هر بچهای که دست بالا بردند، هر تازیانهای که بلند شد. اگر دستهای عباس بود. «بازوهایمان را بریدند. اگر بازو بود، کسی جرأت نمیکرد به این بچهها دست بلند کند.» گفتند شهر شام. وقتی این سرها را وارد کردند. راوی میگوید که دیدم سری که پیشاپیش همه سرهاست. گفت: «سرها را وقتی به نیزه وارد شهر شام کردند، دیدم سر اباعبدالله. محاسن او یمیناً و شمالاً، باد به این محاسن میزند.» محاسن بلند اباعبدالله. دیدم این محاسن سمت چپ و راست راوی است. «سحابی پیغمبر» ؟. گفت: «دیدم چقدر شبیه پیغمبر شده است اباعبدالله. در آن سن و جا افتاده شده. محاسن جوگندمی شده. شبیه پیغمبر شده.»
بعد میگوید که دیدم پیشاپیش سر حسین، یک سر دیگری جلوتر از سر حسین وارد شهر شام شده. بر اساس قرائن فهمیدم این سر عباس بن علی است. بعد میگوید که دیدم عباس لبخند روی لبانش نشسته. کار ببین. تو را خدا. آدم تحقق گرا مثل عباس. رفته آنجا دارد کار رسانهای میکند. عملیات روانی روی دشمن میکند. لبخند زده. هیچی! فکر کردید سر ما را روی نیزه کردید، ما شکست خوردیم؟ ما پیروزیم! عباس که است؟ بریدند. فقط برایم مانده همین. برای حسین کار میکند. لبخند باشکوهی زده به علامت فتح. انگار سر یک فتحی را روی نیزه کردهاند. اینجور با افتخار.
یک معنا هم برای بچههای ابیعبدالله لابد دارد این لبخند عباس. دارد به آنها روحیه میدهد: «بچهها، غصه نخورید. هنوز همان عموی قدرتمندتان اینجاست. درسته که دیگر ندارد ولی با همین سرش کار میکند.» چیکار میکنی عموجان؟ «هر سنگی که بخواهد سمت سر باباتون بیاید، من با همین سرم وایمیستم. این سنگ بخورد به سر من.» هنوز عباس هست. هنوز علم دارد. هنوز پیشرو، پیشدار این قافله است. عباس نداشته باشد، کار میکند. با سر بریدهاش هم کار میکند. انقدر این سنگها... به سر علیِ عباس. با یک سر بریده چیکار میخواهی بکنی؟ اینها یک جوری دارند سنگ باران همسر حسین را میزنند.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...