تبیین نعمت هدایت، ترس از زوال نعمت
توازن تغییر و زوال نعمت با درجه ایمان
اگر دین خدا را یاری کنی ….
ویژگی ها و صفات یاران امام زمان عج
چه کنیم ثابت قدم شویم
خصوصیات یاران ثابت قدم در راه ولایت
فضیلت و مقام حضرت حمزه سید الشهدا در بیان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله
کدام ویژگی مقام حمزه سید الشهدا را تا این حد بالا برد
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا اَبِیَالْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
یکی از واهمهها و ترسهای خوبی که ما خوب است در زندگیمان داشته باشیم و به آن توجه بکنیم، ترس از زوال نعمت است؛ از زبان هدایت. اینکه یک وقتی خدا نعمتی را از ما بگیرد، هدایتی را که مرحمت کرده از انسان بگیرد، عنایتی که به انسان دارد را از انسان منصرف کند؛ ترس از اینکه آدم لطمه ببیند، با محرومیت مواجه شود؛ این ترس، ترس خوبی است. آدم همچین ترسی داشته باشد. بترسد از اینکه از درگاه الهی طرد شود، دور شود، عنایتی دیگر به او نشود، عنایتها کم شود.
علامت دوست داشتن چیزی این است که آدم نسبت به از دست دادن آن هم ترس داشته باشد. هراس. نمیشود ما ادعا بکنیم چیزی را دوست داریم، ولی از دست دادنش هم ناراحت نشویم. علامت اینکه ما چیزی را دوست داریم این است که سعی میکنیم حفظش کنیم. سعی میکنیم اگر احساس میکنیم چیزی میآید و این را از ما میگیرد، آن را کنار بزنیم. بشناسیمش. چه چیزی ممکن است این را از ما بگیرد؟ چه چیزی بین من و آن فاصله میاندازد؟ چه چیزی بین من جدایی میاندازد؟
آدم گاهی یک مسابقه فوتبال را دوست دارد تماشا بکند. از روز قبلش برنامهریزی میکند؛ "من آن ساعت فلان چیزی که مثلاً لازم دارم را از قبلش تهیه کرده باشم که یک وقت آن ساعت نیاز پیدا نکنم که از خانه خارج شوم." از قبل آن مایحتاج خود را تدارک میبیند. احتمالاتی که میدهد، خطراتی که در نظر میگیرد را همه را بهش فکر میکند، برایش برنامهریزی میکند که یک وقت در آن یک ساعت برایش کاری پیش نیاید. زنگ میزند فلانی: "تو این ساعت لطفاً به من تماس نگیر." زمینه را فراهم میکند برای اینکه آن را از دست ندهد. خب، چه چیزی گرانقیمتتر از ایمان در این عالم؟
دیشب عرض کردیم قیمتیترین چیز این عالم ایمان است. محبوبترین چیز هم برای خدای متعال ایمان است. در یکی از ادعیه میگوییم: "خدایا ما اشتباه زیاد داریم، گناه زیاد داریم، ولی نسبت به بدترین گناهی که تو خیلی از آن بدت میآید، مبتلا نیستیم." بدترین گناهی که خدا خیلی از آن بدش میآید چیست؟ شرک به خدا. و نسبت به محبوبترین چیزی که تو دوستش داری، ما الحمدلله بهش متصل هستیم. محبوبترین چیز برای خدا چیست؟ ایمان. گرانقیمتترین چیز این عالم همین است.
خب، آدم برای ایمانش نباید برنامهریزی بکند؟ خطراتی که سر راهش ممکن است با آن مواجه شود، چیزهایی که ممکن است بین من و ایمان فاصله بیندازد، من را از ایمان جدا بکند، ایمان را از من بگیرد؛ نباید نگران بود؟ نباید ترسید؟ بلکه باید لرزید. بلکه باید لرزید! آدم باید اینجور جاها بزدل بشود، بترسد.
شجاعت نیست آدم بگوید: "من با دشمن مواجه میشوم، ککم هم نمیگزد." شجاعت نیست آدم از شیطان نترسد. شجاعت نیست آدم از مواجه شدن با دشمن نترسد. بله، یک وقت از اینکه دشمن بخواهد دنیای من را خراب بکند، من ترسی ندارم، ولی از اینکه بخواهد آخرت من را خراب بکند، من ترس دارم. شجاعت نیست من بگویم: "ماهواره نگاه میکنم، من مثل تو بزدل نیستم که از این چیزها فرار کنم. از جمع نامحرمان فرار کنم. من مثل تو بزدل نیستم که انواع و اقسام سیدیها را خانهام نیاورم. من شجاعم آقا! هر شبکه ماهوارهای که دلم میخواهد نگاه میکنم." بدحجابه. اینجا میگوید: "نترس، شجاع باش. آدم اینجور جاها نشان بدهد چقدر شجاع است." شجاعت نیست این؛ حماقت است.
کدام آدم از ایمانش بترسد؟ مگر شجاعت این است که شما ایمانتان را در معرض خطر قرار بدهید؟ "متأسفانه موقعیت گناه پیش میآید، نترس، فرار نکن." اینجور جاها ایمانت را حفظ کنی هنر است. چه کسی گفته این را؟ خطر ایجاد کنیم، بعد اینجور جاها خودت را نگه داری.
من با سرعت ۸۰ کیلومتر خودم را ببرم سمت دره، بعد بگویم آقا ولش کن. اگر ترمزت اینجا بگیرد، خب مگه من خودم که ترمز ماشینم را بخواهم امتحان کنم. ۱۰۰ کیلومتر برو به سمت دره! شیطانی است، شیطان به آدم میگوید: "میگوید برو تو جایی که پر از علف خوره، پر از بینمازه، پر از بیحجابه. با اینها بپلک، با اینها رفیق باش. اینجور جاها اگر خودت را نگه داری، هنر است."
چه کسی گفته؟ فاصله بگیر. دستور قرآن است: "فَهْجُرْ" از آلودگیها کناره بگیر. فاصله بگیر. نزدیکش نشو. زنا. چه کسی گفته که نزدیکش را خودت را نگه دار؟ مگر آدم سادیسم دارد؟ بعضیها خیلی دیگر به خودشان اطمینان دارند. فیلترشکن را برمیدارند و راه میافتند از اینستاگرام. حالا فیلترشکن "خودت را نگه داری، هنر است." بله، یک وقت خدا یک امتحان ویژهای برای آدم پیش میآورد. آدم موقعیتش را ایجاد نکرده است. مثل یوسف صدیق. در خانهای بزرگ شده، مجبور بوده بزرگ شود. یک زلیخایی بوده. حالا آن زلیخا دعوت به گناه نشان بدهد، چند مرد حلاجي؟ "زلیخایی گیر بیاورم و یک مدت باهاش باشم، گناه نکنم، فرار بکنم، هنر است." هنر نیست. این شجاعت نیست آدم ایمانش را در معرض خطر بگذارد. این حماقت است. این علامت این است که قدر ایمان را نمیداند. ارزشش را نمیداند. این خیلی نکته مهمی است. خیلی باید بهش توجه داشت.
چه چیزهایی بین ما و امام زمان فاصله میاندازد؟ چه چیزهایی ایمان و اعتقاد ما را هدف میگیرد، ضربه میزند، کم میکند، در معرض خطر قرار میدهد؟ اگر فاصله گرفتیم، ثبات... حالا ثًبات غلط است. ثَبات درست است. ما در فارسی میگوییم ثَبات. میگوید ثبات. ثَبات قدم. آدم اگر فاصله بگیرد، کمکم ثبات قدم پیدا میکند در ایمان خودش، محکم میشود. خب، حالا در ایمان خودش محکم نشود، خاصیتش چیست؟ هیچی. محکم نشود، با یک باد، شیطان میبرَدَش.
همین روضهها و ماجراهایی که هی میخوانیم و امام حسین را کشتند و چرا اهل بیتش را بردند به اسارت؟ چرا چه و چرا چه و چرا چه؟ همه را آدمهایی رقم زدند که ثباتی نداشتند. یک روز مؤمن بودند، یک باد آمد، رفتند. ممکن است آدم رفیق امام زمان باشد، بعداً خود امام زمان (علیه السلام) شمشیر بکشد؟ نه ممکن است، حتماً! زیادند آدمهایی که اینجوری میشوند. ممکن است آدم یک وقتی برای دفاع از امام زمان شمشیر بکشد، بعداً همان شمشیر را به روی خود امام زمان بکشد.
مگر نبود زبیر؟ مخصوصاً زبیر وقتی آمدند بیعت بگیرند از امیرالمومنین (علیه السلام) بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله). در آن ماجرایی که شنیدید، آمدند در خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آتش زدند و گفتند که علی (علیه السلام) بیاید با او بیعت بکنیم. اولین کسی که شمشیر کشید از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خانه علی بود. از خانه آمد بیرون که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) دفاع کند. چه کسی بود؟ زبیر. اولین کسی که شمشیر کشید برای دفاع از علی (علیه السلام). بعداً اولین کسی که شمشیر کشید به روی علی (علیه السلام) چه کسی بود؟ همین آقای زبیر. اولین جنگ رودررو با امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین آقا راه انداخت.
اینجوری اگر آدم مواظب ایمانش نباشد، یک وقت با ایمانش روبروی امیرالمؤمنین (علیه السلام) میایستد. (عجب!) جمله فکر دارد: "ایمانش تحریکش میکند که روبروی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بایستد." ایمانش بهش میگوید که امام حسین را بکش. ایمانش بهش میگوید برو شب قدر شمشیر بزن در فرق علی (علیه السلام) که ثوابش هزار برابر باشد. نذر میکند که خدا بهش توفیق بدهد بتواند شمشیر را به فرق امیرالمؤمنین (علیه السلام) بزند. اما ایمان... ایمانش بهش میگوید برو امام حسین را بکش بعد نماز شکر بخوان. چهار تا مسجد در کوفه ساختند به شکرانه اینکه توانستند امام حسین را بکشند. مسجد ساختند به شکرانه کشتن امام حسین! مصالح بیاورید، بار بیاورید، کار کنید، بروید بالا، تیغه بکشید، عملگی، بنایی. برای چی؟
ما حزباللهیها ممکن است بعداً از این کارها بکنیم. مبتلا به اینها نشویم. این آیه قرآن جواب ما را داده است. سوره مبارکه محمد، آیه هفتم. آیهاش مشهور است نسبتاً: (یَا اَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ اَقْدَامَكُمْ) "ای کسانی که ایمان آوردید، اگر خدا را کمک کنید، خدا شما را کمک میکند و قدمهایتان را ثابت میکند." میخواهی در راه دینداری ثابتقدم باشی؟ شرطش چیست؟ کمک به خدا. "به خدا کمک برسان آقا!" مگر خدا میتواند بهش کمک رسید؟ بله. چهجوری؟ هرچه که به خدا ربط دارد، کمک کن. (صَمَدٌ بِیَغِنَّا) "غنی" است. ولی دین خدا که احتیاج دارد، ولی خدا که احتیاج دارد، احکام خدا که احتیاج دارد، سنت خدا که احتیاج دارد. اینها همه احتیاج به یاری دارد دیگر. شما این را اگر یاری کنی، خدا هم اول یاریات میکند، هم پایت را سفت میکند. داری میروی حرم امام رضا (علیه السلام). در راه، انگشتر طلا به گردنش است، دارد با سگ بازی میکند (زنجیر طلایی گردنش)؛ موسیقی ناجوری دارد گوش میدهد. نهی از منکرش میکنی. اینجا به میزان همین نهی از منکر چه کار کرده؟ دین خدا را کمک کرده. خدا به همین میزان خودش را کمک میکند. بعدش چی میشود؟ به همین میزان خدا بهش ثبات قدم میدهد. یک درصد دین خدا را یاری کرده دیگر. خدا یک درصد سفتترش میکند در اعتقادات و ایمان. یک درصد سفت میشود. یک چیزی میخواهد دانلود شود، درصدی است تا صد درصد تکمیل شود، بعد دیگر قابل استفاده میشود. این یک درصد، یک درصدهای ایمان ما وقتی میخواهد دانلود شود، به همینها وابسته است؛ به یک درصد یک درصدهایی که اولیای خدا را یاری میکند. آدم به هیئت امام حسین یک مقدار کمک میکند، به همان میزان ... هر کاری انجام بدهیم، هیچ جا نمیرود، فقط میآید پیش خودمان.
خیلی نکته مهم. هیچ کاری نیست در این عالم، الا اینکه نتیجهاش برمیگردد به خود من. اولین اثرش برای خود من است. خوشحال شد، زندگیش روبهراه شد. اول از همه خودت را داری درست میکنی، به خودت داری جلو میاد. ولی جلوتر از جلو رفتن دین خدا، خودت هستی که داری جلو میروی. باورهات محکمتر میشود. آدم اگر اهل یاری دین خدا نباشد، اهل یاری خدا نباشد، با یک باد کم میآورد. به همان میزانی که آدم یک جاهایی کم میآورد، بعداً کم میآورد. با یک صحنه گناه مواجه میشود، کم میآورد. میبیند دیگر حمایتی از جانب خدا نیست.
خدا از یوسف صدیق چه جور کمک کرد؟ هفت تا در را زلیخا رفته، قفل کرده، بسته، چفتش را از پشت و جلو انداخته. یوسف صدیق پشت هفت تا در گیر است، در شرایط گناه قرار میگیرد. میبیند دست و پایش گیر است، هیچ رقمه نمیتواند از گناه دربیاید. کمکی انگار نمیرسد که او از گناه ... چرا؟ چون قبلاً کمکی نرسانده که الان بهش کمکی برسد. خیلی مهم است.
سر وقتش ما خیلی خیلی نیاز به کمک داریم. خیلی خدا کمک برساند. اینقدر آدمهای منحرف دوروبر ما هستند، یک دونهاش برای زمین زدن ما بس است. هواپیما وقتی میخواهد سقوط بکند، یک عیب داشته باشد، بس است. یک عیب کوچولو، یک لحظه ارتباطش با مرکز مخابرات با برج مراقبت قطع شود. یک ثانیه. یک ثانیه. موتور یک ثانیه درش خلل ایجاد میشود، و از کار میافتد و میخورد زمین. وقتی میخواهد بپرد، این هواپیما باید همهچیزش درست باشد، ولی وقتی میخواهد زمین بخورد، یک عیب داشته باشد بس است. عجیب است ها! هواپیما وقتی میخواهد بپرد، همهچیزش باید میزان باشد، ولی وقتی میخواهد سقوط بکند، یک دانه چیز... هزار تا شرط دارد، باید همه را ردیف کند.
وقتی میخواهد برادر هابیل، پسر حضرت آدم، یک حسادت داشت، شد اولین قاتل کره زمین. من بشمارم. به همین ترتیب آدمهای فراوان. یک زمینزنندهاش قارون. قارون، پسرخاله موسی بود. همدین موسی بود. کمک مالی میکرد بهش. این پول، مادیات کمکم چشمش را گرفت، رفت تو دل زمین، زمین بلعیدش. اینجاهاست که کمک خدا نگه میدارد. عیب است، ولی هواپیما به سلامت مینشیند. عاقبتبهخیر میشود. خدا کمک میکند. نمیگذارد این عیب زمینش بزند. خود خدا خلبان میشود. خود خدا سکاندار میشود. ناخدای خدا میشود. (ناخدا غلط است، ناخدا درست است.) یعنی خود خدا میشود، این کشتی را میبرد به مقصود میرساند، با اینکه عیب هم دارد، ضعف هم دارد. نصرت خدا آنجا نشان میدهد. بینمازی جلسه خوب را معرفی میکند. از این خطر بیرون کشید خودش.
کجاها کمک لازم است و کمک کردیم؟ الان من به چه نحوی دارم کمک میرسانم به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؟ یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) وارد شده است. روایت خیلی قشنگی است درباره کسانی که یار امام زمانند، یاری میرسانند به امام زمان. اینها کسانیاند که دارند یاری میرسانند به امام زمان. یاری میرسانیم به امام زمان وگرنه خودمان یا یاریم یا بار. اگر این ویژگیها را داریم، یاری.
بسم الله. حضرت میفرمایند: «گنجی در طالقان است که نه از طلاست نه از نقره.» گنج طالقان چیست؟ یک آدمهای خاصیاند که ویژگیهای خاصی دارند. طالقان یا همان شهر طالقان منظور است، یا مطلقش را این سمت را، کل آن سمت تهران و کرج و قزوین و حتی زنجان و همدان و اینها را مثلاً همه را با همدیگر بتوانیم طالقان حساب کنیم. حالا مهم نیست حتماً مال آن طالقان باشد.
ویژگیهایشان مهم است: ﴿قُلُوبُهُمْ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ). دلهای اینها مثل تکههای آهن میماند، بس که قرص. دلشان قرص و (فِی ذَاتِ اللَّهِ) ذرهای شک درباره خدای متعال در دل اینها نیست. اعتقادات قرص و محکم. همان ایمانی که گفتی. ایمان سفت. اینها از سنگ سختتر ایمانشان. بروند سمت کوهها، کوهها را از جا میکنند. اینقدر همت دارند. گاهی آدم همت ندارد برای نماز صبح بلند شود.
مگر نماز ... یارای امام زمان جابجا میکنند. هر شهری که بروند، آن شهر را متحول میکند. انگار روی اسبهای اینها عقاب سوار شده. اینها کسانیاند که به زین اسب امام زمان تبرک میکنند. دست میمالند، مسح میکشند، برکت میخواهند. دورانی که حضرت ظهور بکند اینجوری است. دور امام زمان میچرخند. در جنگها جان خودشان را میدهند تا امام زمان را حفظ کنند. (ماج) بابا میگفت: شب خواب دیدم در صحرای کربلا وجود نازنین سیدالشهدا در تیرباران میشود. من جدا ایستادم. تیر اول آمد، جاخالی دادم. تیر دوم آمد، جاخالی دادم. یکییکی تیرها امام حسین!
یاران امام حسین در کربلا اینجوری نبودند. گردنشان وقتی دستهایشان دیگر پر از تیر شد، گردنشان را گرفتند که تیرها بهش بخورد تا تیر به امام زمان نخورد. اینقدر از خودگذشتگی، فداکاری. اینها کسانیاند که (لَا یَنَامُون الَّیلَ وَ النَّهَارَ). شبها خواب ندارند. (نحل) شب تا صبح عبادت. صدای پچپچ مناجات و عبادت اینها مثل صدای ویزویز زنبور عسل در کندو میماند وقتی کنارش نشستی. صدای نماز خواندن، عبادتش در دل شب بلند است، نه صدای خرخرش. (یَبِیتُونَ قِیَامًا عَلَى اَطْرَافِهِم) امشب را تا صبح با عبادت و اینجور چیزها سر میکنند و (یُسَبِّحُونَ عَلَى خَوْلِهِمْ). صبح که میشود...
(رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ وَ اُسُدٌ بِالنَّهَارِ). شب مثل راهبان میترسند و عبادت میکنند. میلرزند و عبادت میکنند. روز مثل شیر غران میغرند، میخروشند. شب، راهب. روز، شیرند. (جَهَنَّمُ) که دیگر نلرزند. (صَلَابَهٌ) دارد. یک کنیز برای مولاش. چقدر اینها نسبت به امام زمان اطاعتشان بیشتر است. (كَالْمَصَابِيحِ كَاَنَّ قُلُوبَهُمُ الْقَنَادِيلُ). مثل نور. مثل چراغ میدرخشند. انگار دلهایشان قندیل است. قندیل دیدی چقدر شفاف است در این غارها؟ بس که شفاف است، ذره کدورت، کینه، چرکآلودگی، رذیله، پلیدی در دل اینها نیست. اینها از ترس خدا واهمه دارند. میلرزند. از جایگاه خدای متعال میترسند. دعایشان شهادت است. آرزویشان این است که در راه خدا کشته شوند. شعارشان (یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ) است.
اینها وقتی حرکت میکنند، در رکاب امام زمان بروند با یک قبیلهای بجنگند، یک ماه به فاصله یک ماه جلوتر از خودشان ترس بر آن قبیله وارد میشود. خدایا همچین ترسی از اینها در دل دشمن میاندازد. (بِهِمْ یَنْصِرُ اللَّهُ اِمَامَ الْحَقِّ). خدا بهوسیله اینها امام حق را یاری میکند. (اِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ). خدا را یاری کن، خدا یاریات کند، قدمت ثابت شود. خدا را چهجوری یاری کن؟ با یاری امام زمان. با همین ویژگیهایی که گفتم تا قدمت ثابت شود.
مناجات سحر میخواهد. گریه نیمهشب میخواهد. زیارت میخواهد. آستان امام رضا (علیه السلام) مالیدن و کوبیدن میخواهد، با گردنکشی و گردنکلفتی و باد در گلو انداختن و من کسیام. "دیگه مثل من مداح نیست. دیگه مثل من سخنران نیست. علمی هیچکس مثل من بلد نیست." اینها با یک باد رفتند عمو. مجموعه فرهنگی، در هیئتی یک جایی دارد، یک کاری میکند، این ویژگیها را دارد. دیدم. به اندازه موهای سر شما آدم دیدم. آدم دیدم. پارهپاره میکرد خودش را. من واقعاً عمق جان آدم مشتعل از محبت اهل بیت بشود، درست است؟ آدم هیئتی میآید، عزاداری میکند، سینهزنی میکند، نعره میزند. خوب است. ولی واقعاً از ته دل بلند میشود نعره، یا از سر گلو؟ اگر از ته دل است، ثابت میماند. در راه میماند. در خط میماند.
یکی از شخصیتهایی که ثابت قدم ماند تا آخر، ایمان داشت، ثابت قدم ماند تا آخرِ آخر شهید. این ایام حضرت حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) واقعاً شخصیت عجیبی. امیرالمؤمنین (علیه السلام): "خدایا سه نفر بودند که پیغمبر را با تمام جان نصرت رساندند، یاری رساندند. یکی من بودم، یکی جعفر طیار بود، یکی حمزه سیدالشهداء." این سه تا سنگ تمام گذاشتند برای یاری پیغمبر. هر سه تاشان هم سه تا جایگاه بالای بهشت را گرفتند. سه تا عنوان خاص را گرفتند. البته رقیب برایشان بعداً درآمد. حمزه شد سیدالشهدا. بعد امام حسین این لقب را گرفت. حمزه سیدالشهدای دوم شد. جعفر طیار چون دستهایش بریده بود، خدا بهش پر داد. بعداً "قمر بنی" بنیهاشم جعفر طیار رتبه دومش. ولی خلاصه در راه... حمزه خیلی جایگاه دارد.
یک روایت عجیبی دارد. میفرماید امام باقر (علیه السلام): "عَلِیٌّ قَائِمٌ الْعَرْشِ مَکْتُوبٌ حَمْزَهُ اَسَدُ اللهِ." روی ستون عرش. "حمزه شیر خداست." با ثابت قدم بودنش در عرش الهی. بابا! یک میدان در مشهد میزنند برای یک طرف، دست و پایش را گم میکند، خودش را گم میکند. در ستون عرش اسمش را نوشتند. "حمزه شیر خداست." اسدالله و اسدالله. شیر خدا و شیر پیغمبر است و سیدالشهداء. ستون. چرا به این جایگاه رسید؟ در روایت میگوید: "به خاطر اینکه نسبت به پیغمبر تعصب داشت." ماجرایش هم قشنگ است. حمزه اولش ایمان نیاورده بود.
ماجرایی که باعث شد حمزه سیدالشهدا ایمان بیاورد: ماجرا این بود که یک تعدادی از قریش پیغمبر را اذیت میکردند. رئیسِ کسانی که پیغمبر را اذیت میکردند، برادر حمزه بود. حمزه عموی پیغمبر بود. یک عموی دیگر پیغمبر چه کسی بود؟ بفرمایید. ابولهب. عبدالمطلب؟ عبدالمطلب درست است. عبدالمطلب درست است. ببخشید. عبدالمطلب. عبدالمطلب جد پیغمبر چند تا پسر دارد. یکیش ابوطالب است، یکی عقیل، یکی حمزه است، یکی ابولهب، یکی عبدالله. برادران هم بودند دیگر. عبدالله پدر پیغمبر اکرم. ابوطالب پدر امیرالمؤمنین. حمزه عمویشان. ابولهب عمویشان. عقیل امیرالمؤمنین فرزند ابوطالب. بله.
خلاصه ابوطالب و ابولهب و عبدالله و حمزه این چهار تا برادر بودند. یک برادر شد سیدالشهدا. یک برادر چقدر… دو تا برادر تفاوت! آن برادر، ابولهب، سردسته کفاری بود که پیغمبر را در مکه اذیت میکرده. شکمبه گوسفند که پر از لجن بود، گوسفند موقع زایمان آن آشغالهایی که از شکمش بیرون میریزد. اینها را جمع میکردند، میآمدند پرت میکردند در سر پیغمبر. این کار را کردند. پیامبر اکرم ناراحت شدند. آمدند کنار ابوطالب گفتند: "من واقعاً پیش شما جایگاه ندارم جناب ابوطالب." گفتند: "چرا؟" دست حمزه را گرفتند. دوتایی رفتند پیش آن قریشیانی که پیغمبر را اذیت میکردند.
جفتشان ابوطالب به حمزه گفت: "از این شکمبه گوسفند بمال به سبیل تکتک اینها. هرکی خواست، گردنش را بزن." تکتک اینها مالید. بعد برگشت به پیغمبر اکرم گفت: "جایگاه تو پیش ما این است." پیغمبر فرمودند: "به خاطر تعصبش رفت بهشت. به خاطر تعصبش مؤمن شد." بشیند بخندد، لذت ببرد. امام زمانش را مسخره کنند، نایب امام زمانش را مسخره کنند، مراجع تقلید را مسخره کنند، علما را مسخره کنند، بخندد. بعد توقع داشته باشی یاد امام زمان هم باشد. عاقبتبهخیر هم بشود. "خوبی داشتم، بعدش این حالاتم از دست رفت." برای چی بود؟ مجلسی در جایی به یک عالمی توهین شد، تو نشستی سکوت کردی. واسه همین خدا توفیق توهین میکند کاری نکند.
پیغمبر اکرم را انواع و اقسام توهینها و تمسخرات. مگر علی (علیه السلام) و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پدران این امت نیستند؟ این حمزه با این غیرتش... این دو سه تا روایت هم بخوانم، عرض من تمام میشود. سیدالشهدا کم صحبت کردیم. کم مراسم گرفتیم.
پیامبر اکرم میفرمایند: "روز قیامت یک تعداد زیادی از مردم که تعدادشون خیلی بالاست، یک گوشهای ایستادهاند. اینها محبان حمزه اند. حمزه را دوست داشتند در دنیا." امشب درباره حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) داریم صحبت میکنیم. انشاءالله محبتش در دلمان بیفتد. این حدیث شامل حال ما هم بشود. دوستداران حمزه در قیامت بین اینها و صراط یک دیواری کشیده شده. نمیتوانند بروند. گناه زیاد داشتند. اینها میگویند: "حمزه! تو که میبینی ما در چه وضعیتی هستیم، دست ما را بگیر." حمزه خطاب میکند به پیغمبر و امیرالمؤمنین: "شما دو بزرگوار که میبینید اینها از من کمک میخواهند، اجازه بدهید کاری بکنم."
پیغمبر به امیرالمؤمنین میگویند که: "عمویت را کمک کن." و امیرالمؤمنین (علیه السلام) چه کار میکند؟ میرود آن نیزهای که حمزه در دنیا باهاش دشمنان را میکشت، در راه خدا. آن نیزه را میآورد، میدهد به دست حمزه سیدالشهدا. "در دنیا از اولیای خدا روبروی دشمنان خدا دفاع کردی، حالا اینها را هم ازشان در برابر جهنم دفاع کن. اینهایی که محبت تو را دارند."
حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) چه کار میکند؟ نیزه را فرو میکند در این دیواری که بین اینها و صراط است. خب صراط هرکه برود دیگر میرود در بهشت دیگر. دیواریه. حمزه سیدالشهدا نیزه را فرو میکند. دیوار میریزد. به فاصله ۵۰۰ سال فاصله دارند با این دیوار، ولی دیوار را میریزد. همه میآیند رد میشوند، میروند در بهشت. بعد حضرت میفرماید که حمزه آنجا خطاب میکند به کسانی که در دنیا دوستش داشتند: "میگوید رد از صراط با سلامت و امنیت کامل رد بشوید. آتش را از شما دور کردند." چه جایگاهی آدم میتواند برسد؟ جگر از خودش نشان بدهد در راه خدا. تا آخر ایستادهایم واقعی.
سیدالشهدا در روایت میگوید: "سه نفر عهد بستند تا آخر پای رکاب پیغمبر بمانند." گفتم سه نفر کیا بودند؟ امیرالمؤمنین، حمزه، جعفر طیار. حمزه و جعفر شهید شدند. امیرالمؤمنین منتظر بود. بعد حدوداً تقریباً میشود گفت چهل و خردهای سال بعد امیرالمؤمنین به شهادت رسید. بعد این آیه قرآن در مورد این سه بزرگوار است: ﴿فَمِنْهُم مَن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَن یَنتَظِرُ﴾. "یک عدهشان وظیفهشان را ادا کردند، از دنیا رفتند. یک عده هم منتظرند." ادا کردند و رفتند: حمزه و جعفر بودند. یک نفری که منتظر بود، امیرالمؤمنین بود تا آخر ایستاد.
پیغمبر اکرم بعد به کجا میرسد؟ حمزه به اینجایی میرسد که از خاک قبرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تسبیح درست میکند. تسبیح میچرخاند. تا آخر عمر. فاطمه زهرا مخترع تسبیح. تسبیح نبوده. تسبیح حضرت زهرا ۳۴ تایی بوده. اگر میخواهید تسبیح بگیرید، تسبیح داشته باشید، تسبیح ۳۴ تایی داشته باشید. اول تسبیح حضرت زهرا از پنبه بوده. ۳۴ تا دونه پنبهای داشته. ۳۴ تا دونه پشمی. بعد که حمزه سیدالشهدا به شهادت میرسد، ایشان از قبر حمزه سیدالشهدا، از تربتش برمیدارد، تسبیح ۳۴ تایی درست میکند و این رایج بوده تا اینکه امام حسین به شهادت میرسند. بعد شهادت امام حسین دیگر تربت امام... اگر تربت امام حسین داری خوب است، وگرنه تربت حمزه در رتبه دوم فضیلت. ان شاء الله خدا شر وهابیها را کم بکند.
برویم زیارت حمزه سیدالشهدا. پیغمبر فرمود: "کسی مدینه بیاید زیارت قبر عمو حمزه نرود، به من جفا کرده است." برویم زیارت حمزه سیدالشهدا. از مزارش تربت برداریم. تربت درست کنیم. هم برای سجدهمان. بالاتر از این اینکه شنبه به شنبه فاطمه زهرا صبح علی الطلوع میرفتند مزار حمزه سیدالشهدا را زیارت میکردند. خیلی حرف است. زیارت قبر شهدا شنبهها بروید قبل از طلوع آفتاب. بعضی اساتید ما سیره مداومشان هم هست. این کار را انجام میدهند. شنبه به شنبه قبل از اینکه آفتاب طلوع کند، میروند زیارت قبر شهدا. چون فاطمه زهرا در دنیا شنبه به شنبه قبل از طلوع آفتاب میرفتند زیارت قبر حمزه سیدالشهدا. بعد از رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هر وقت دل فاطمه زهرا میگرفت، میخواست سیر گریه بکند، کنار قبر حمزه سیدالشهدا ناله میزد، گریه میکرد، ضجه میزد. این جایگاه حمزه سیدالشهداء است. عجیب.
این مرد را به شهادت رساندند. خیلی غریبانه. خیلی مظلوم. زن ابوسفیان مادر معاویه در جنگ احد ایستاده بود. خب جنگ احد دو نفر سردار بودند در سپاه پیغمبر؛ یکی امیرالمؤمنین، یکی حمزه. کفار میترسیدند از این دو تا. هرکه عقب میکشید از کفار، هند به او یک بسته سرمه، لوازم آرایشی بهش میداد. گفت: "هرکه بتواند حمزه یا پیغمبر یا علی را بکشد، هرچی که بخواهی از این." خب پیغمبر را که نمیتوانستند بکشند. ولی حمزه وقتی که در میدان جنگ میآید، اینقدر غضب دارد برای جنگیدن با دشمن، دیگر از اطرافش غافل میشود. لا اله الا الله.
کمین گرفتند برای حمزه سیدالشهداء. این وحشی به چیزی خورد، تعادلش را از دست داد. از عقب آمد. این نیزه خودش را از انتهای کمر حمزه فرو کرد، از آنور از مثانه حمزه به بدترین و حمزه سیدالشهدا را کشت. دستور دادند جگر حمزه سیدالشهدا را درآورند. وحشی آمد سمت راست پهلوی حمزه سیدالشهدا را پاره کرد. کبد حمزه سیدالشهدا را درآورد. برد برای هند. به دندان گرفت، ولی سنگ شد به اذن خدا. نتوانست بخورد.
خب، وسط معرکه بود. مسلمانان رها کرده بودند جنازه حمزه را. هند آمد کنار جنازه حمزه، شروع کرد با نیزه تکهتکه کردن جنازه حمزه سیدالشهدا. بینیاش را تکهتکه کرد. گوشهایش را تکهتکه کرد. دست و پایش را تکهتکه کرد. از گوشتها و استخوانهایی که به بینی و صورت و دست و پای حمزه سیدالشهدا چسبیده بود، خودش گردنبند درست کرده. گردن... لا اله الا الله.
پیغمبر اکرم وقتی آمدند، خیلی متأثر شدند. خب، شهید معرکه نه غسل میخواهد نه کفن. اگر کسی در معرکه کشته شود، بدون غسل و کفن دفنش میکنند. ولی پیغمبر اکرم دستور دادند با اینکه حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) کفن نمیخواهد، "با لباس رزم خودش باید دفن بشود." حمزه را کفن بکنند به خاطر اینکه بدن حمزه را عریان کرده بودند، لباسی به تن حمزه نبود.
خبر رسید به صفیه، خواهر حمزه. باخبر شد برادرش حمزه به شهادت رسیده. خیلی درخواست کرد از پیغمبر اکرم که اجازه دهند بدن برادرش را ببیند. پیغمبر فرمودند: "صفیه! تو طاقت نداری این بدن پارهپاره." پیغمبر یک عبایی روی بدن حمزه سیدالشهدا انداختند که بدن را میبیند، سکته نکند. آرامآرام باخبر بشود که چه گذشته.
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللّهِ وَ عَلَی الاَرواحِ الَّتی حَلَّت بِفِنائِکَ عَلَیکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ الْعَهدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَینِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَینِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَینِ وَ عَلى اَصحابِ الْحُسَینِ.
کسی که گرما به پیکرش رسید و گرد و خاک به موی مطهرش رسید
اما رسید به جسمت قبول، حرفی نیست
عبا رسید به جسمت قبول، حرفی نیست
ولی خدا کند از راه، خواهرش اگر رسید به مقتل ...
دعا کن لحظه کسی برای جدا کردن سرت تلاش کند
به روی خاک تشنه صدای شاید به مادرت
توسط سر نیزه جواب نشود
خدا کند که دگر حرف پیغمبر آمد در مدینه، "همه کشتهها را چرا کسی برای حمزه گریه نمیکند؟"
دستور دادند فاطمه زهرا آمد برای حمزه گریه کرد.
به روی حنجرت از زخم بود تو نیزه اصلاً ز پشت سر باشد
یا به جای در زمانی که بر زمین بودی، سوار رسیدند
ده نفر یا نه تنت به روی زمین مانده است در گودال
مقابل خواهر بدون عبور کرده از کوچه یهودیها، زهر گذر یا نه
اینها به غیر که در آن نبودم نفسی سری به نیزه بلند شکسته قبائیت
جداً به عذاب آوردن برای یتیمان آوردن
مگر که دشت زهرا چوب خیزران کم بود که بعد چند دقیقه شراب آوردند؟
به روی نیزه، سر شیرخواره را درست میشود نگاه رباب
برای اینکه دلش بیشتر به دردهایت درد بکشد، روبهرویش ظرف آب آوردند
به روی نیزه، دشمن تمام هستش نه شیر گهوارهام ز دستم
هرچی بود دیگه سر و به نیزه ... آه!
یکدرست است با نامردی زد، ولی یک نفر
ولی تو گفتی هرچی داشت، ساده بود آهای
آنگاه بریده اند من از حسین، صاحب الزمان
من از حسین چه گویم
ای صفیه آمد کنار، زد بدنم، زد و دید خیلی عوض شده
ولی خدا را شکر برادرش را شناخت. نگاه کربلا، به بدن برادر: (اَنْتَ اَخِي) "تو برادر منی!"
باور نمیکنم تو برادر منی. آهای!
عاقبت لَعَنَ اللَّهُ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِین.
در حال بارگذاری نظرات...