تبیین مراحل ایمان و درجات ایمان و توضیح روح الایمان
ماهیت ایمان مستقر و مستودع
چگونه ایمان مستقر می شود
روایت حضرت علی علیه السلام درباره یاران حضرت حجت علیه السلام
ماجرای توطئه جعفر کذاب
برای غربت امام زمان عج چه کردیم؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهوا.
در روایات ما ایمان چهار مرحله دارد: مرحله اول، اقرار به زبان؛ مرحله دوم، تصدیق؛ مرحله سوم، ادا؛ مرحله چهارم، تأیید.
اولین مرحلهاش را همه شریکاند: مسلمانان، منافقان؛ همینکه به زبان بگویند به خدا ایمان آوردیم، خونشان محفوظ است، محترم است، جایگاهشان محفوظ است و نجس نیستند. این مرحله اول ایمان، اقرار به زبان است.
مرحله دوم ایمان، تصدیق است؛ این دیگر ایمان خفی محسوب میشود. اینجا دیگر باید کارهایی انجام دهد که نشان دهد چیزی را که به زبان گفته، قبول دارد؛ یعنی نماز بخواند، زکات بدهد. خلاصه یک سری شرایطی دارد که باید عمل بکند تا بشود ایمان خفی، تصدیق.
مرحله سوم ایمان، ادا است. اینجا دیگر آدم وظایف خودش را بهخوبی انجام میدهد، تکالیفی که خدای متعال برایش قرار داده را انجام میدهد. این میشود ایمان ادا.
مرحله چهارم، ایمان تأیید است. اینجا از جانب خدای متعال یک روحی از ایمان در انسان شکل میگیرد، در انسان روحالایمان ایجاد میشود. روایت داریم که وقتی کسی زنا میکند، در آن لحظه ایمان ندارد؛ یا شراب میخورد، در آن لحظه ایمان ندارد؛ یا دزدی میکند، در آن لحظه ایمان ندارد. روحالایمان است. آدم وقتی میخواهد گناه بکند، روح ایمان از او فاصله میگیرد. این ایمان مرحله چهارم است؛ دیگر آدم در آن لحظهای که مشغول گناه است، این روح ایمان از او فاصله میگیرد.
این روحالایمان اگر در انسان شکل بگیرد، یعنی انسان گناه نکند، کاری انجام ندهد که روح ایمان از او فاصله بگیرد، باعث میشود که کمکم چشم و گوش ملکوتی انسان باز شود. از اینجا شکل میگیرد. یکدفعهای مثلاً ممکن است شب قدر اتفاقات خاصی برایش بیفتد، در خواب چیزهای خاصی ببیند که دیگران نمیبینند، بلکه در بیداری چیزهایی ببیند که دیگران نمیبینند، در بیداری چیزهایی بشنود که دیگران نمیشنوند. نسبت به دیگران بصیرت خاصی پیدا میکند، یک نگاه میکند میفهمد طرفش کیست، چیکاره است، چند مرد حلاجه.
ولی وقتی گناه بکند، این روحالایمان از او فاصله میگیرد؛ دیگر این تشخیصها و این نعمتها به او داده نمیشود. دل انسان... حالا اینهایی را که خواندم، همهاش حدیث بود از امام صادق (علیه السلام).
آخر این حدیث، حضرت میفرمایند که دل انسان چهار تا گوش دارد، ببخشید، دو تا گوش دارد. انسان کلاً چهار تا گوش دارد: دو تا گوش ظاهری، دو تا گوش باطنی. دو تا گوش باطنی انسان: یک گوش کنارش فرشته است، یک گوش کنار شیطان. فرشته حرف خودش را میزند، شیطان هم حرف خودش را میزند. فرشته دعوت به ایمان میکند، شیطان نهی از ایمان میکند. اینجا خبیث و طیب شکل میگیرد. اگر کسی حرف فرشته را گوش بدهد، طیب میشود؛ اگر حرف شیطان را گوش بدهد، خبیث میشود. اینجا ایمان با ظلم قاطی میشود.
بعد حضرت میفرمایند که: «فمن کان مؤمنًا ثم دخل فی المعاصی التی نهی الله عنها، فقد لبس ایمانه بظلم فلا ینفعه الایمان». آدم اگر گناه بکند، ایمانش با ظلم قاطی میشود، دیگر ایمانش به دردش نمیخورد، «حتی یتوب الی الله من الظلم الذی لبس ایمانه، حتی یخلص الله ایمانه». ایمان این طرف دیگر به دردش نمیخورد؛ همراه گناه، ایمانش آلوده شده است. این باید توبه کند تا ایمانش خالص بشود.
ایمانش به درد... یعنی چه ایمان به درد آدم بخورد یا به درد آدم نخورد؟ ما یک دستهبندی داریم در ایمان: ایمان مستقر و ایمان مستودع. بحث خوبی است، بشنوید، به دردمان میخورد. خدای متعال ایمان را... طرف باید یک گوهر درونی داشته باشد. ایمان بس که شریف است؛ در روایت دارد: دنیا بس که پست است (پول، زن، مقام، جایگاه، شهوت، قدرت، ثروت و اینها بس که در نگاه خدا پست است). خدا به کفار میدهد، بلکه به کفار بیشتر از مؤمنین (ولی ایمان بس که پیش خدا عزیز است)، خدا به کفار نمیدهد، فقط به مؤمنان میدهد، آنهایی که در ذاتشان یک طراوتی خدای متعال ببیند.
ولی ایمانی که خدای متعال میدهد، دو نوع است: یکی ایمان مستقر، یکی ایمان مستودع. ایمان یک وقتی تا قیامت با این طرف میماند، یک وقتی نه، قبل از مردنش از او جدا میشود. این ایمانی که تا آخر میماند، میگویند ایمان مستقر. ایمانی که از او جدا میشود، ایمان مستودع. خدا ایمان میدهد ببیند این آدم چه کار میکند، چقدر قدرش را میداند، چقدر برای اینکه ایمانش را نگه دارد، تلاش میکند. اگر طرف خیلی جدی نگیرد، قدر این گوهر را نشناسد، خدا از او میگیرد. این میشود ایمان مستودع.
در روایت فرمود: ایمان زبیر ایمان مستودع بود. خدای ما مدت بهشت را در مورد زبیر... چند شب خدای متعال یک مدتی به او ایمان را داد، دید که نه، این شایستگی ذاتی ندارد، آدم سر به راهی نیست، آدم رو به راهی نیست، از او گرفت. و اکثر ماها هم همینجوریایم. اصلاً اصلِ ایمان، ایمان مستودع است. آدم باید زحمت بکشد ایمانش، ایمان مستقر بشود.
نکته اصلی این است: امام زمان را قبول داریم، اصل بر این است که این ایمان را نمیتوانیم حفظ بکنیم. خدا را قبول داریم، اصل بر این است که نمیتوانیم تا آخر اعتقادمان با خدا را، به خدا را با خودمان تو قبر ببریم. این بردن تو قبر هنر است. لحظه جان دادن شیطان میآید همه ایمان را میگیرد و میبرد، هیچی از ایمان نمیگذارد؛ کاملاً مشرک میشود، مگر اینکه ایمانش در دلش رسوخ کرده باشد و چهار دستی سفت چسبیده باشد. موقع جان دادن شیطان مثل دقیقه نود فوتبال میماند، هرچی یار دارد میفرستد «من که گل بزنه». و اکثراً هم گل میخورند. اکثراً آن لحظه آخر ایمان را از دست میدهند. با یک ایمان، آدم را میگیرد. در آن لحظات آخر بوی تعلقات میگوید: ببین خدا چقدر بیرحم است، میخواهد تو را از بچهات جدا کند. با کفر از دنیا میرود. خانه خوشگلی که ساخته بودی، چقدر برایش زحمت کشیده بودی (و العیاذ بالله) این خدا میخواهد بین تو و آن خانه فاصله بیندازد. ایمان را میگیرد، ایمان مستودع لحظه آخر از دست میرود. آدم بدون ایمان وارد قبر...
البته گفتیم این چهار مرحله را؛ منظور اینکه بدون ایمان وارد میشود، نه اینکه کافر است. آن ایمان مرحله اول هست، اقرار به زبان، و تا حدی هم به دردش میخورد. ایمان مرحله آخر نیست. این چهار مرحله ایمان (به زبان، تصدیق، ادا، تأیید)، آن مرحله اول انشاءالله هست. مرحله اولیه را از دست میدهند.
لحظه آخر... گلپایگانی میفرمود: رفتیم یک شخصی بود، طلبهای بود، داشت از دنیا میرفت. رفتیم لحظه آخرش برایش تلقینش را بخوانیم. هرچه به او گفتیم بگو لا اله الا الله، گوش نداد. «من عاشق یک دختری بودم، میخواستم این را بگیرم، این قرآن نداشت.» او دیگر با کفر محض از دنیا رفت؛ حتی ایمان (اقرار به زبان) هم نداشت. ولی عموماً ایمان (اقرار به زبان) هست، حداقل. در هواپیما نشسته، آن خانم خوشگله دارد ازش پذیرایی میکند، این آقا هم زل زده به آن خانومه. تقی... سقوط میکند، همه با هم میمیرند.
پناه بر خدا، آدم در حال گناه بمیرد، بدترین چیز است. آدم در حالت غفلت بمیرد. صدای ضبط تا ته زیاد کرده، مستِ مست دارد با سرعت میرود، میافتد ته دره. خیلی سخت است جان دادن اینجور لحظهها. ولی حالا غیر از اینها هم کم پیش میآید کسی با روحالایمان بمیرد. اگر کسی با روحالایمان بمیرد، موقع جان دادن خدا را ملاقات میکند، با تمام رحمت الهی، خیلی... ولی اکثراً موقع جان دادن، عذاب ملاقات میکند. اکثراً موقع جان دادن درد دارند. کم پیش میآید کسی...
درباره مؤمن واقعی روایت دارد: جان دادن برایش مثل این است که بخواهد گل را بو کند، آنقدر لذتبخش است. ولی دیگران بهسختی جان میکنند، کنده میشود از او. دست و پا میزند. دندان را فرض بکنید بخواهند بکشند، بیحس نکرده باشند، بیحس نکرده باشند دندان شما را چه جور میکشند؟ باید دست و پا بزنی، جیغ بزنی تا دندانت را... حالا نه دندان، کل بدنت را بخواهند بکشند، روح را ازش بکشند، چقدر درد دارد! مشکلش این است که دیگر صدای دردش را کسی نمیشنود، مگر اینکه روحالایمان داشته باشد. روح ایمان اگر باشد، با لذت جان میدهد، با آرامش جان میدهد، پرواز میکند.
درباره... روایت دارد: وقتی جنازه را میگذارند روی تابوت، اگر مؤمنی باشد که با روح ایمان از دنیا رفته باشد، به اینهایی که دارند تابوتش را حمل میکنند، میگوید: زودتر برید، زودتر برید تو قبرم. من کار دارم، میخواهم برم، رفقایم منتظرند، تو بهشت میخواهم برم پیش خدا. ولی کسی که روح ایمان نداشته باشد، التماس میکند: یکخرده آرامتر، منتظر من ملائکه عذاب توی قبرند.
روحالایمان با چه میماند؟ با ایمان مستقر. ایمان تو دل آدم ثابت بشود، جا باز کند. ولی اگر ایمان مستودع باشد، با یک شبهه، با یک مشکل، با یک حادثه، با یک کینه، با یک حسادت... فردا شب خواهم گفت انشاءالله، خدا توفیق بدهد.
ظاهر مجلس به این مباحث نمیخورد، این مباحث خیلی جایگاهش بالاست، خیلی جایگاهش بالاست. میماند یا بعد از ما یا نمیماند. یک لیاقتی نشان داده میشود نسبت به این مطالب یا نشان داده نمیشود. خدا انشاءالله توفیق عملش را به خود من بدهد. دارم میگویم خودم بشنوم، حالا اگر کسی هم خواست بشنود و عمل بکند، خب دیگر خوش به حال خودش.
فردا شب انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد، میگویم چه کسانی بهخاطر یک کینه، یک کدورت، یک حسادت، امام زمان را رها کردند. حضرت نامه دادند، لعنشان کردند: شیعیان من بدانند که اینها ملعونند. آدمهای نایاب... کتابهایی نوشتند تو عالم تشیع. اینجوری میشود ایمان مستودع، این شکلی است.
امام زمان یکی را بیشتر از او تحویل بگیرد، حاجتش یکخرده دیر برسد، نرسد، منکر میشود، دست برمیدارد. یکدفعه تو یک بزنگاهی، یک چیزی که دوست دارد از دست بدهد، قید همهچیز را زده. و چقدر ما دیدیم اینجور آدمها. خبر مرگ بچهاش را آوردند. من خودم دیدم؛ گفتند: آقا بچهات تو آب غرق شده. شروع کرد به خدا فحش دادن.
خیلی باید بترسیم از ایمانی که مستقر نشده است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ان العبد یُصبح مؤمنًا و یُمسی کافرًا»؛ بنده صبح مؤمن است شب کافر، یا صبح کافر شب مؤمن است. «و قوم یُعارهُم الایمان ثم یَسلبونه»؛ خدا به یک عده عاریه میدهد، بعد یک مدت لیاقت نمیبیند، امانت را ازش میگیرد، ظرفیت نمیبیند، «و یُسمّی المعارین»؛ اسم اینها «معارین» است. فلانی هم از معارین است. اینها عاریه بهش داده بودند ایمانش را. تعارف ندارد تا اینکه زحمت بکشیم، مستقر بشود.
الحمدلله امام حسین را دوست داریم، ولی آریایی... مواد را قبول داریم. آریایی... اگر خدای متعال امتحان سنگین گرفت، توی فشار سختی قرار گرفتیم، بازم گفتیم خدایا عاشقتم، آنجا معلوم میشود ایمان مستقر شده. امام صادق (علیه السلام)، که ایام شهادتشان است، بچههایشان زیاد از دنیا میرفتند، بچههای کوچکشان. این یکی از این بچهها را یک بار میبردند دفن کنند. در راه حضرت میفرمایند: «سبحان من یَقتُلُ و لا یَزیدُنا الا حُبًا». خدایا تو کسی هستی که بچههای ما را هی از ما... هر بچهای که از ما میگیری بیشتر دوستت میداریم. ایمان این است. ایمان واقعی این است. ایمان جوانت جلوی چشم آدم پرپر بشود، بعد آدم به خدا بگوید که بچهام را گرفتی ولی بیشتر دوستت دارم. این ایمان مستقر است.
چند نفر اینجوری پیدا میکنی ایمان مستقر پیدا کردهای؟ بهش بشارت بده که یار امام زمان است. ایمان مستقر یار امام زمان است. دیگر دوره امام زمان، مخصوصاً تو 313 نفر، فرصت این نیست که حضرت بخواهد اینها را امتحان بکند که مؤمن... امتحان پسدادهاند. میانکنکورها طی شده. بله، تو رده دوم و سوم... دیشب هم گفتم رده چهارم و پنجم و ششم، اینها امتحان... امتحان مستقر است. «اَیَّدهُم بِروحٍ مِنهُ»؛ اینها روح ایمان دارند. دلهایشان «کانَّهُم زُبرُ الحَدید»؛ اینها دلشان مثل پاره آهن میماند، از سنگ سفتتر است. اراده بکنند کوهها را از جا بکنند، میکنند. قرص است ایمان، قرص.
یعنی آن آقایی که میآید خدمت امام صادق (علیه السلام)، آن هارون خراسانی، میگوید: من به آقا گفتم: آقا جان، شما چرا قیام نمیکنی؟ اینهمه یار دارید! به خادمش میگفتند که: برو تنور را داغ کن. کلیپش را دیدم ساخته بودند، خیلی قشنگ است. رفت تنور را داغ کرد. به این آقای خراسانی حضرت فرمودند که: بفرما تو تنور. گفت: آقا من چی گفتم؟ ببخشید، حالا نمیخواهیم قیام بکنیم. من حرفی ندارم. همان لحظه یکی دیگر از اصحاب وارد شد. حضرت فرمودند: برو تو آتش. حضرت فرمودند: خب از خراسان چه خبر؟ به این خراسانی گفتند: شیعیان شما هستند و اینها... آقا این دارد میسوزد، وضعیتش چیست؟ در تنور را کنار زدند، دیدند نشسته تو آتش، آتش گلستان شد.
خبر بده قیام یعنی... یاران امام زمان که امام زمان قیام میکند، اینان. برو تو آتش. حرف ندارد، سؤال ندارد، ابهام ندارد، تردید ندارد. حالا برو تو آتش چقدر ایمان میخواهد؟ به من بگوید برو تو آتش، میگویم: من تا حالا فکر میکردم تو آدم خوبی هستی، تو چقدر ظالمی! چقدر خدا لطف کرده که تا حالا امام زمان ظهور نکرده! همین نیمبند ایمان من دارد حفظ میشود. وگرنه کاملاً کافر از دنیا میرفتم.
«برو تو آتش»، ایمان مستقر، ایمان مستقر، ایمان مستقر. چه میخواهد؟ از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: «من یَعرِفُ الناجی؟» آقا جان از کجا نجات پیدا میکند، عاقبتبهخیر میشود؟ حضرت فرمودند: چقدر این جمله قشنگ و کاربردی است! «من کانَ فِعلُه لِقولِه موافقًا، فَهو ناجٍ». هرکه کارش با حرفش موافق است، نجات پیدا میکند. «و من لم یکن فعله لقوله موافقًا فذلک مستودع». ایمان مستودع، ایمان عاریهای مال کیست؟ مال کسی که حرف میزند عمل نمیکند، ادعا زیاد دارد، شعار زیاد میدهد، ادای زیادتر.
دیشب یک جوانی تو حرم آمد کنار من نشست. از دیشب تا حالا احوالم منقلب است. «نمازخوان؟» نشسته. چهره خیلی معمولی، صورت یک سانتیمتر ریش داشت. «کسی طلبه بشود سربازی نمیرود.» گفتم: آره. «واسه اینکه سربازی نری؟» گفتم: که به درد نمیخورد که! آدم باید طلبه بشود بهخاطر خدا. گفتم: خب از امام رضا بخوا اگه صلاح میدونه، راه برات بذاره طلبه بشوی. گفت: آره، من هرچی از امام رضا خواستم آقا بهم داده. «دیدن امام زمان خواستم، بهم دادند.» آدم بس که میشنود. «تومور مغزی داشتم، شیمیدرمانی میشدم. سرطان قلبم مشکله مادرزادی داره، از بچگی من دارو میخورم و قرص و فلان، فقط یک شربتی که مثلاً بچه بودم میخریدم هفتصد هزار تومان قیمتش بود. الان قلبم رگهاش بسته است و خون به دستم نمیرسد و فلان و اینها. دو تومور مغزی هم داشتم، دیگه داشتم میمردم. دنیا رفتم، هجده سالم بوده، بردن دفنم بکنن. نبضم را دوباره لحظه آخر گرفتند. نه که یک تکونی خورد. گفت: تصمیم گرفتم چهل روز بیام زیارت امام رضا. بیست روز اومدم. روز بیستم دلم شکست. گفتم امام زمان اگه هستی خودتو نشون بده. حاجآقا بالاسر نشسته بودم. یک پیرمردی که هم جوان بود هم پیرمرد بود، کنار من نشسته. خواست برود، گفت: مشکلت چیست؟ گفتم: هیچی، تومور دارم تو مغزم. گفت: خندید، دستش را تو سرم... یک توپ پینگپنگ بهم داد.» من دیوانه شدم از دیشب. گفت: پیشانی من... بوسه... رفت. بیمارستان امید، ظاهراً مال سرطانیهاست، درسته؟ «شیمیدرمانی میشدم. فرداش رفتم پیش دکترم. گفتم: یک امآرآی از ما بگیر. نمیدونی مشکلت چیست؟ یک نگاهی به کلت بنداز! موهات را مسخره کردی خودت را؟» این دروغ است. نمیشود. امام زمان نبوده ولی حضرت فرستاده بودند.
بعد گفت: «که من هر شب از میدون توحید، دروازه قوچان، پیاده میآیم با همین قلبم که نمیتوانم راه برم.» گفتش که: «حاجآقا من بهخاطر خونی که بهم میزدن از بچگی، از نه سالگی بالغ شدم، ولی تا امروز گناهی نکردم. مجردم. نمیتوانم ازدواج کنم. همه رقمه شرایط گناه فراهم بوده.» گفتم: سختت نیست؟ گفت: چرا سختم است. ولی با خودم میگویم ایوب هفتصد سال صبر کرد، دیگه دو روز دنیا که... این حرفها را میگفت. «احساس تنهایی میکنم. با امام زمان میگویم: آقا جان اشکال ندارد، میخواهم یکخرده طعم تنهاییات را بفهمم.»
اعتقاد را ببین! این است. یعنی با سواد اندکی داشت ولی همانی که گفت، برگشتم به امام زمان گفتم: آقا سید رضوی هم بود. گفت: «یکی از بابام، امام رضا خجالت میکشم گناه کنم، یکی برگشتم به امام زمان گفتم: من اگه گناه بکنم وقت شما گرفته میشود برای من استغفار. حیف وقت شماست که بخواهد مشغول استغفار من بشود.» بابا دمت گرم با این معرفت! حرفهایی میزد اصلاً چیزهایی میگفت، پنج سالم بود. اصلاً معلوم بود خدا تو وجودش است. گفتم تو قلبت ظاهراً مشکل دارد ولی قلب باطنیات سالم است. من قلبم ظاهراً درست است ولی آنقدر روراست، آنقدر پاک، آنقدر بی شیله پیله بی ادا و اطوار. بهش گفتم: «نه به عمامه است، نه به ریش است، نه به تسبیح، نه به سجاده است، نه به جای مهر تو پیشانی. اینها هیچ کدام نیست.» هیچ کدام هم نداری. یک دل با خدا و امام زمانش. سرش را گرفتم بوسیدم. گفتم: این دست جای آدم خاصی. این سر جای... «پنج سالم بود میرفتم بستنی میخریدم، این بستنیهای دوقلو. گفتم خدایا یکی من یکی تو.» سر طاقچه. از بچگی معلومند بعضیها، دیگر فطرت شکوفا است، میدرخشد. بعضیها آدم خیلی دیدم عرفا و بزرگان... این یکی دل از ما برد. «خاصی بود، بیعرضه؟ نه، دوست دختر داری، نه از این گناهها میکنی.» گفتم: خدایا تو بهم بگو با عرضه. برایم بس است. همه عالم بگویند بیعرضه. اینها را باور داشته. شعار نمیداد. من الان دارم به شما میگویم سخنرانیَند، معلوم نیست چقدرش تو دلم باشد، چقدر عمل کنم. هرچی میگفت عمل میکرد.
گفت: «رفتم بیمارستان برای شیمیدرمانی، مشکلات قلبم دیگه بیمارستان باید برم و اینها. طرف خواسته زنش را عمل کند، پول نداشته.» کارتم را دادم به رفیقم. گفتم: «برو آن پشت کارت بکش برایش. خودش نفهمد. بیا بهش بگو که آقا میگه از طرف بیمارستان میگن که مشکل شما حل شده، دیگه نمیخواهد پول بدهی.» ایمان چه شکلی مستقر میشود؟ با روراستی پیش خدا. حرف نزن، آقا. اصلاً... واقعاً خجالت کشیدم از خودم. مثلاً خیر سرم چند هزار تا سخنرانی اینور و آنور... این بچه جوان میآید با آن قیافهای که یک سر سوزن نمیخورد به دیانت و حزباللهی بودن و اینها، درس اخلاق به من میدهد. همین جملات سادهای که من صد برابرش را بلدم ولی اینها همه را چشیده است. از امام رضا وقتی میگفت چشیده بود. میگفت: زیر آسمون که وایمیایستم، میگم... یک اصطلاح خیلی قشنگ به کار برد: «این سقف در خونه خداست.» یک همچین چیزی. از جانش در میآمد، نه حفظ کرده باشد. عجین شده بود با گوشت و خونش. بعضیها امام زمان با گوشت و خونشان عجین شده است. این است. این را باید داشته باشی. بهش برسیم. ما همه بلدیم حرفها را. چقدر عجین میشدیم. گوشت و پوستمون... به قول مرحوم آقای قاضی، آدم چشم از خواب باز کند اول از همه امام زمانش را ببیند.
آن آقا رفت پیش استادش. گفت: استاد چه کار کنم خواب امام زمان را ببینم؟ «امشب خواستی بخوابی یک لیوان آب شور بخور.» خورد و خوابید. فرداش آمد، استادش گفت: چه خبر؟ گفت: هیچی، دیشب همش خواب آب میدیدم، خیلی تشنهام شده و خواب آب میدیدم. هرچی هست از سر تشنگی آدم در به در بشود. احساس بکنیم کسی را ندارد. چی کم داریم ما که بخواهیم یاد امام زمان بیفتیم؟ همهچیز جور، الحمدلله. سایه پدرم که بالا سرم است. نانمون هم که سر سفرهمون است. کارمم که به راه است. یک حقوق بخور و نمیری دارم میگیرم. خب دیگه اصلاً دردش نمیآید، تشنه نیست. خسته بشویم اصلاً. ما چرا خسته نمیشویم از نبودن امام زمان؟ چند بار تا حالا خسته شدیم؟ کم بیاوریم. کجای زندگی من است؟ اصلاً بود و نبودش فرقی میکند؟ این علامت ایمان مستودع است. این علامت ایمان عاریه است. این علامت این است که آدم یک دو روزی هست و بعد بیرونش میکنند. دردش نمیآید، غصهاش نیست، ناله ندارد.
مستقر... امام صادق (علیه السلام) میفرماید که امیرالمؤمنین... «کان امیرالمؤمنین علیه السلام»، امیرالمؤمنین میگفتند: «لا یَزالُ الناسُ یَنقُصونَ». مردم کم میشوند. «حتی لا یُقالُ الله». آنقدر کم میشوند که دیگر اسمی از خدا نمیماند. یعنی آدم دیگر نیست. اینجور که بشود فرمانده دین... منظور امام زمان فرمانده دین میرود واسه خودش تو خلوت و تنهایی، حریف دیگر یک تعداد کمی دور امام زمان میمانند. مثل ابرهای پراکنده پاییز. ابرهای کوچک و گلهگله پاییز را دیدی؟ همینقدر آدم دور امام زمان میمانند. «والله انی لَاَعرِفُهُم و اَعرِفُ اَسمائَهُم و قَبائِلَهُم و اسمَ اَمیرِهِم و مَنِ القَبیلةِ الرجُلُ». امیرالمؤمنین به خدا قسم من اینها را میشناسم. اسم خودشان را میدانم، اسم باباهاشون را میدانم، اسم قبیلهشون را میدانم. اینها از هر قبیله یک نفر یا دو نفرند. «حتی بَلَغَ تِسعَةً». نهایتاً دیگر نه. تک و توک بگردی یک نفر عاشق امام زمان پیدا بشود. شهر به شهر و بروی. حالا الان که شهرهای ما شهرهای اسلامی است. دیار کفار که هیچی. سر و ته هیچی. این شهرهای اسلامی شیعه را بروی یک مشهد مثلاً چهار نفر پیدا بشوند. این شهر و آن شهر و این روستا و آن روستا. از اینهمه خروار خروار آدمی که دارند هی میمیرند، میروند زیر خاک. «فَیأتِی اَفَوٌّ مِنَ الآفاقِ و ثَلاثَ عَشَرَةَ رَجُلاً». تا ۳۱۳ نفر بشود، «عده اهل بدر». به تعداد شهدای جنگ بدر، به تعداد افرادی که تو جنگ بدر بودند. مخصوصاً با این فتنههای آخرالزمان. فیلمهای عجیب و غریب. دیگر از این فتنه بالاتر... عموی امام زمان، دشمن امام زمان باشد؟ جعفر کذاب. عموی امام زمان دشمن امام زمان است. عموی امام زمان کافر است. پسر امام هادی، برادر امام عسکری است. عموی امام زمان تو جهنم.
اسحاق بن یعقوب میگوید: نامه نوشتم خدمت امام زمان. سؤالاتی داشتم، یکیش درباره جعفر بود. جعفر عموی امام زمان. دیدم حضرت جواب دادند، به دست خودشان نوشتند: «اما ما سَأَلتَ عنه اِرشد، سؤال کردی خودش راهنماییات کند.» این جمله را داشته باشید: «و ثبتَکَ اللهُ مِن امرِ المُنکرینَ مِن اهلِ بیتِنا و بنی اُمِّنا». خدا کمکت کند ثابتقدم بمانی، گول منکرای ما را نخوری، مخصوصاً منکرای که تو خانه امام زمانند، و منکرای که با من امام زمان فامیلند. خدا کمکت کند فریب عموی من را نخوری. لباس امام زمان تنش است؟ بابا لباس امام زمان چیست؟ عموی امام زمان است. حضرت... خدا کمکت کند گولش را نخوری. نه یار امام زمان است عموی امام زمان. امامزاده است. فاطمه معصومه با اهل بیت دارد همین نسبت به جعفر...
حضرت فرمودند که: بین خدا و هیچ کسی فامیلی نیست. هرکه من را انکار کند «وَ سَبیلُه سَبیلُ ابنِ نوحٍ». با من مخالف باشد مثل پسر نوح است. «و اما سَبیلُ عَمِّی جعفرٍ وَ وَلَدِهِ سَبیلُ اِخوةِ یوسف». عمو جعفر مثل برادران یوسف. یک جای دیگر کسی سؤال کرد: آقا نظر شما نسبت به جعفر چیست؟ خیلی خوب بود خیلی صحبت بشود. خیالمون جمع نباشد. گفتم: آره والله خیلی خیالمون جمه ما که الحمدلله زائر امام رضاییم، برای امام حسین خرج میدهیم. میگویم عموی امام زمانه. حضرت لعنش میکنند. این امام زمان با عموش تعارف ندارد. با عموش تعارف ندارد. حساب کار دستت بیاد. شوخی ندارد، تعارف ندارد. درست است خیلی مهربان است، میگذرد، میبخشد ولی یک وقتی هم دیگه درک میکند، رد میکند. تعارف ندارد. عموش را رد کرده. حضرت نامه نوشتند: این «مُبطِلُ مُدَّعی عَلَی اللهِ»؛ دروغ بر خدا بسته. «اِدَّعاءَ اِمامَة کَذّاب». جعفر کذاب خبر نداشت امام زمان به دنیا آمده. بعد از امام عسکری گفت من امام شما هستم.
امام زمان میگویند که: او ادعای امامت کرده. نه سوادی در دین دارد. فرق حلال و حرام را تشخیص نمیدهد. بین خطا و اشتباه را تشخیص نمیدهد. حق از باطل نمیشناسد. محکم از متشابه نمیشناسد. احکام نماز را بلد نیست. بعد حضرت میفرمایند: خدا شاهد است این عموی من چهل روز نماز را ترک کرده بود. مثل اینکه شعبدهباز بشود. ظرفهای شرابش را به دیوار خونش آویزان میکرد. آثار عصیانش مشهود بوده. ادعای امامت دارد این؟ سواد ندارد؟ بروید ازش... حضرت یک سری آیات قرآن را نوشتند، فرمودند اینها را. حضرت فرمودند که اصلاً امامت هم در دو تا برادر خدا قرار نداده که این دارد ادعای امامت میکند، فقط حسن و حسین بودند. بقیه دیگر... حضرت فرمودند که نفرین کردند جعفر کذاب را: «خدا اجازه نمیدهد حرف بزنم وگرنه اگه حرف میزدم حق همیشه روشن بود.» یعنی چه؟ یعنی دوره غیبت اینجوری است. با کسانی امتحان میشویم که یک ربطی با امام زمان دارند، نسبتی دارند. اینجا آدم ایمانش محک میخورد.
بگذریم. امشب خیلی حرف... حال حرف زدن نداشتم. مطلب زیاد داشتم، حال حرف زدن نداشتم. میگویم از دیشب اصلاً کلاً حالم ریخته به هم. خواص شنا کردن... داری صحبت میکنی. یکی دو روزه آمده رفته تو آب. دارم شیرجه میروم. خجالت... استخر جایی است که این شکلی هست. این مقدار آب دارد. نمیدانم به آبش مقدار کلر زدهاند. شنا اینگونه است: شنای پروانه، شنای قورباغه، شنای کرال پشت، کرال سینه. یک نفر دیگر تو آب دارد حالش را میکند. ما اینجا نشستیم حرفش را میزنیم. امام زمان چشیدنی است، شنیدنی نیست، گفتنی نیست، چشیدنی است. مزهاش باید به زیر زبان مزه بدهد.
امام زمان... ابوخالد کابلی میگوید: از امام سجاد (علیه السلام) پرسیدم: آقا امام بعد شما کیست؟ «پسرم محمد، امام باقر.» «بعد از او؟» «پسرش جعفر که به اسم صادق است.» گفتم: آقا چرا بهش میگویند صادق؟ حضرت فرمودند: «چون که بعداً فرزندی از نسل ما اهل بیت میآید که اسمش جعفر است ولی کذاب است.» چنین جعفر، بابا جعفر... قاطی نشود. به این جعفر میگویند صادق، به آن جعفر میگویند کذاب. اینجایش را داشته باشید، خیلی واقعاً آدم یکخرده میلرزد. «المخالف علی اَبِیه و الْحاسِدُ لِأَخیه». این بهخاطر اینکه حسادت میکند به امام عسکری. جعفر کذاب.
این از غربتهای امام زمان. یکیش این است که ارث امام زمان، تنها کسی است که تو این عالم زنده است و ارثش تقسیم شده. یکی از غربتهای امام زمان. بعد از اینکه امام عسکری از دنیا رفتند، خب خیلیها نمیدانستند، اکثراً نمیدانستند که امام عسکری فرزند دارند. جعفر کذاب آمد اموال امام عسکری را تقسیم کرد. بعد میخواست حق مادر امام زمان را بخورد. یک لحظه امام زمان جلویش حاضر شد: «پایت را از گلیم خودت بیشتر دراز نکن.» دوباره قایم شدند، فهمید امام عسکری بچه دارد. افتاد تکتک غرفهها و حجرهها و اتاقهایی که مال امام عسکری بود، مأمور گذاشت که امام زمان را پیدا کنند، تحویل دشمن بدهند، پول بگیرد. امام زمان ما، زمان مظلوم ما. حالا امام سجاد دارد درباره امام زمان صحبت میکند. «علی بن الحسین بکا شدیدا.» شروع کرد امام سجاد بلندبلند گریه کردن. فرمودند: «گویا دارم میبینم که جعفر کذاب چه ظلمی میکند به پسرم مهدی. دنبالش میگردد، پیدایش بکند، تحویل دشمن بدهد، پولش را بگیرد.» امام سجاد یاد یک مظلومیت امام زمانی میافتد که هنوز این آقا به دنیا نیامده، هنوز این اتفاق نیفتاده. به علم امامت، به علم میداند بعداً قرار است امام زمانی به دنیا بیاید، قرار است جعفر کذابی بهش ظلم کند. زارزار نشسته گریه میکند برای امام زمانی که دوازده قرن دارد بهش ظلم میشود.
گریه کنیم برای مظلومیت دو تا امام. بین ائمه ما همیشه معصومین دیگران را وادار کردند به اینکه به این دو تا ابراز محبت بکنند، ابراز علاقه بکنند: اول از همه سیدالشهدا، حسین بن علی؛ دوم امام زمان. این دو تا هر وقت اسمشان میآمد، اهل بیت گریه میکردند، بلند میشدند، دست روی سر میگذاشتند، «جانم به فدایش» میگفتند. درباره امام زمان که هنوز به دنیا نیامده. انشاءالله شب شهادت امام صادق (علیه السلام) عرض... یعنی چه؟ یعنی آقا این دو تا مایه نجاتتاند: یکی حسین بن علی، یکی امام زمان. عشق به این دو تا، دست به دامن این دو تا شدن، نجاتت میدهد. توسل به این دو تا، اُنس با این دو تا. دلش بگیرد، چند وقت یک بار یک دفعه تو دلش بیاید، یادش بیاید: امام زمان کجاست؟ آخرین باری که یاد امام زمان افتادیم کی بود؟ چی شد یاد امام زمان افتادی؟ به قول آن استاد شب نیمه شعبان: آدم ظاهرش شاد است ولی دلش غم دارد. مثل مراسم دارند میگیرند ولی داماد زندانی شده. پدر و مادر داماد. آنهایی که خبر دارند داماد نیست، این پدر و مادر و نزدیکان دامادند. زندانی است. جشن را به هم نمیزنند ولی زندانی است. لذا فرمود: «تا مهدی ما ظهور نکند دل ما رنگ خوشی نمیبیند.» ما اهل غم داریم، ولو به ظاهر هم با شادی زندگی کنیم.
از خودش کمک بخواهیم، یکخرده نمک به ما بدهد از خودش، خودش ما را به یاد ما بیندازد که بهش متوجه بشویم، یادش بیفتیم، دلمان برایش تنگ بشود، دلمان هوایش را بکند. دلتنگش دلتنگ... گاهی تو حرم دنبال امام زمان بگرد. گفت: جستجو کن جستجو. یکی از اساتید ما میفرمود: سر ظهر دیدم یکی دارد در خانهام را میزند. رفتم در خانه را باز کردم. یکی از این طلبهها آمده، خیلی پریشان است و مضطرب. گفتم: چی شده؟ گفت: حاجآقا موتورم را دزدیدهاند. گفت بهش گفتم: از جایی که موتورت را دزدیده بودند تا دم خانه ما که آمدی، از کنار هر موتوری که رد شدی، بهش نگاه نکردی؟ گفت: چرا حاجآقا! از کنار هر موتوری که رد شدم یک نگاه... چقدر دنبال امام زمان... دعای کمیل شب خواندی: «اَبکی علیک بُکاءَ الفاقِدین». من مثل کسایی که گم کردند گریه میکنم. مثل کسایی که گم شدند گریه میکنند. ای کاش یک جایی بود تو این حرم و میرفتی بهعنوان گمشدهها معرفی میکردیم. بابامون، امام زمان. کسی میتواند بلندگویی چیزی اعلام بکند بیاید ما را ببرد؟ صاحب بیاید سراغ ما؟ ما را بیدارمان کند؟ گم شدیم. آنقدر مشغول بازی هستیم. او هم نمیآید که. یک وقتی صدایش کنی. چند سال گم شدیم تو کوچهپسکوچههاییم. داریم واسه خودمون بازی میکنیم. حواسمون نیست، یادمون رفته یک صاحابی داشتیم ما، آقایی داشتیم. مشغول بازی. این است که امام زمان تک و تنهاست. «فَریدٌ وَ حیدٌ شَریدٌ طَریدٌ». تبعیدش میکند.
تبعید مال کیست؟ یک کسی یک گناه بزرگی تو یک شهر انجام داده باشد، مردم شهر جمع میشوند بیرونش میکنند. امیرالمؤمنین میفرماید: مهدی فاطمه کسی است که تبعیدش میکنند. «به تو نیازی نداری. بخت ما را میگیری.» یا صاحبالزمان. خودت بیدار کن.
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
هرچی دلت تنگ شده، هرچی دوست داری صدایش بزنی، روت نمیشود، اینجا صدایش کن. یا ابنُ الحسن. حالا بیا که آمدنم آرزوی ماست. بغض هزار جمعه میان ماست. شرمندهایم اینهمه یادت نبود، عکس غروب جمعه فقط روبهروی ماست. ما فکر میکنیم که او گم شده، ولی هر لحظه لحظه اوست که جستجوی ماست. دارد دنبالمون میگردد. گم شدی؟ گم شدی؟ چقدر صدام کرد نشنیدم. چقدر دنبالم گشت. مشغول خواب بودم. خاک بر سرم. ماه محرمی که میآید، کنار تو شدن به کرب و بلا آرزوی ماست. ما گریه میکنیم که تر شویم. اشک است در که آب وضوی ماست. صاحبالزمان، به خدا ذکر صاحبالزمان، خدا ذکر کلمات، وقتی که یا حسین، همه ما هنوز آماده نیستی تو روضه بریزی. هر شب کنار روضه میشوی. ما به دو دیده شرابه سبوی ماست. ما سعی نمیکنیم که دل را تکان دهیم. نام تو در حسین گفتگوی ماست. سینه برای علمدار واجب است. این دست روز جزا به روی ماست. گفتی که زود میرسم. آقا به سر بهپا عزای دو دست عموی ماست. آی حسین جان، حسین. قربون اشکات برم. یا صاحبالزمان، امروز کجا برای جدت گریه کردی؟ امروز زیارت ناحیه خواندی؟
آی! آنقدر بدبختم، نالایقم. یک بار نشد حسین گفتنم. صدای حسین گفتنت را بشنوم. اگر تو به دادم نرسی، بختم. همه عالم جمع شدند من را از تو جدا کنند. من هم ضعیفم، ناتوانم. صدام میکنم، میروم. یک بارم تو منو صدا...
خدا را چه دیدی؟ شاید یک بار نگات دیگر دلم قرص بشود. یک بار دست نوازش به سرم بکش. هرچند خیلی دست نوازش به سرم کشیدهای. اگر دست تو نبود همینقدر همین اندک ایمان و علاقه ابیعبدالله هم نداشتم. تا همینجاشم که اومدم دست تو بوده، من را برده. یا صاحبالزمان، خودت کمکمون کن. خودت دست ما را... باز بلندی به زمین خوردیها! میخواهم آمادهای؟ ما از بلندی به زمین... باید دستمون را بگیریم، از بلندی میخواهد به زمین بخورد، باید دست... اگر دستش را نمیگیرند باید خودش دست داشته باشد. باید خودش دستهایش آمادهای بریم امشب کربلا. یا مخصوصاً اگر تیر به چشم رفته باشد حتماً باید دستهایش را سپر کند. ولی اگر دست نباشد با صورت به زمین میخورد. برات بمیرم، بمیرم. دست سپر کنم؟ فرقش را زدند از روی اسب شد. یک وقتی یک صدای آشنایی میآید، هر کاری کرد چشمانش باز... دیگر چشمی نمانده تا باز بشود. نگاه کند. فقط یک مقدار رمق اندک برایش مانده. لحظات آخر خطاب کردم ابیعبدالله: بگذر من را ببخش آقا به... بگو از من بگذرد، من را حلال کند حسین. آخه قبل از وقتی میخواست میدان برود ابیعبدالله فرمود: «تو خیمهها کجا میخواهی بروی؟» رو همین حساب یک جوری شرمنده شد، گفت: آقا حلالم! ولی یک جمله ابیعبدالله فرمود: «یعنی حلالت نمیکنم؟» کمرم... پشت و پناهم. حسین، حسین.
و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. لعنتالله علی القوم الظالمین الاعلزُ الاجلُ الاکرمُ یا الله رحمان و یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک انک علی کل شیء قدیر الهی یا حمید به حق محمد یا علی به حق علی یا فاطمه به حق فاطمه یا قدیر الاحسان.
در حال بارگذاری نظرات...