چرا ایمان متزلزل و سپس زائل می گردد
خصلت هایی که ایمان را زائل می گرداند و یا استحکام می بخشد
تفاوت ورع و تقوی
تمایلات نفسانیت را مراقبت کن
مواظبت کن از دایره ولایت خارج نشوی
علت انحراف شلمغانی
شخصیت شناسی نواب اربعه رضوان الله علیهم
دعا کنیم عاقبت به خیر شویم
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، وصلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقه.
شب گذشته بحثمان به اینجا رسید که ایمان دو نوع است: گاهی ایمان «مُستَودَع» و گاهی ایمان «مُستَقَرّ». برخی هستند که از ابتدا خدای متعال اینها را آفریده و ایمان را عجین روح و دل اینها کرده و مشخص هم هست که اینها با ایمان از دنیا میروند. برخی دیگر که عموم مؤمنین هستند، خدا ایمان را بهشان داده، ولی وابسته به این است که در امتحانات چگونه بیرون بیایند. آن ایمان دسته اول، ایمان مستقر است. گاهی معصومین هم خبر میدهند؛ مثلاً میگویند که «این عمار اهل بهشت است»، «سلمان اهل بهشت است». دیگر آدم خیالش جمع میشود، میفهمد که خب این دیگر با ایمان مستقر از دنیا میرود.
ولی عموم ماها، حتی اگر معصومین هم از ما تعریف بکنند، نباید باورمان بشود. نه اینکه نباید باورمان بشود یعنی دروغ است، یعنی نباید خیالمان جمع بشود که عاقبتبهخیر میشویم. وگرنه امثال زبیر و طلحه را هم تعریف کرده بودند. طلحه، طلحةالخیر بود. زبیر سیفالاسلام بود، شمشیر اسلام بود؛ ولی امام صادق فرمودند: «و کان زبیرٌ مَنهم». زبیر هم از آن ایمانهای مستودع بود؛ ایمانهایی که بهش داده بودند یک مدتی باهاش باشد. عمومِ عمومِ ماها این شکلی است، متاسفانه. حالا متاسفانه که یعنی خب خطرش بالاست. البته آدم میتواند کاری بکند که ایمانش از مستودع به مستقر برسد. فردا شب انشاءالله درباره این صحبت میکنیم.
ولی آنی که باعث میشود آدم ایمان مستودعش از بین برود – ما به جای تعبیر «ایمان مستودع» بگوییم تعبیر «ایمان امانتی»، بهتر نیست؟ تعبیر سادهتر است: «ایمان امانتی»، «ودیعه امانتی»، «ایمان مستقر»، «ایمان ثابت». پس عموم ماها ایمان امانتی داریم. به ندرت پیش میآید کسی ایمان ثابت داشته باشد. از آن اولی که میآید مشخص است که کجا میخواهد برود، که برگردد. پیغمبر اکرم بفرماید: «اشتیاقش به سلمان بیشتر از اشتیاق سلمان به بهشت است.» لهله میزند برای اینکه سلمان را ملاقات کند. خب این معلوم میشود که ایمانش، ایمان ثابت، ایمان مستقر است. ولی برای ما حتی اگر امام زمان هم تعریف کردند، نباید دلخوش کرد. نکته خیلی مهمی است. بر فرض حضرت را دیدیم، حضرت فرمودند: «از شما راضی هستم.» خب دیگر خیالمان جمع. نخ!
برخی بودند در دوره امام زمان، اوایل عصر غیبت، اینها آدمهای نابی هم بودند، ولی بعداً مشمول لعن امام زمان قرار گرفتند. یکیشان امشب میخواهیم بگوییم: شلمقانیِ ملعون. امشب صحبت کنیم، ولی اول یک حدیث از امام صادق (علیه السلام) بخوانیم، ببینیم چه میشود که آدم ایمان مستودعش از بین میرود، ایمان امانتیاش از بین میرود. پس اولین مرحله ایمان مستودع بود دیگر، ایمان امانتی بود. یک سری تلاشها باید آدم بکند که این ایمان امانتی تبدیل بشود به ایمان ثابت. چه تلاشهایی؟ فردا شب. یک سری کارها باعث میشود ایمان امانتی از دست برود. چه کارهایی است؟ امشب میگوییم.
ابان بن سوید میگوید: «از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: "مَا الَّذِي يُثَبِّتُ الْإِيمَانَ فِي الْعَبْدِ؟" آقا جان، چه چیزی ایمان را در آدم ثابت میکند؟» فرمود: «الَّذِي يُثَبِّتُهُ فِيهِ الْوَرَعُ وَ الَّذِي يُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ.» «آنی که ایمان را در آدم ثابت میکند، «ورع» است. آنی که آدم را از ایمان خارج میکند، «طمع» است.» ضد همدیگر، دقیقاً. شباهت هم دارند از یک جنس هستند. جنس چی؟ جنس هوس.
ورع یعنی چه؟ یعنی آدم هوس گناه نداشته باشد. نه گناه نکند! آن که گناه نکند، تقواست. ورع از تقوا بالاتر است. در ورع آدم هوس گناه ندارد. گاهی آدم غیبت نمیکند، ولی پدرش درمیآید که غیبت نمیکند. هوس غیبت کردن ندارد، این آدم با «ورع» است. آنی که غیبت نمیکند ولی دارد در دلش میجوشد، آن آدم با «تقوا» است. دارد تقوا به خرج میدهد، ولی خب دارد، دارد مثل اسفند روی آتش بالا پایین میپرد که من چرا نمیتوانم الان غیبت این آقا را کنم؟ میخواهد فحش رکیک بدهد به این بابا، ولی تقوا به خرج میدهد، چیزی نمیگوید. ولی در ورع، طرف دیگر طمع فحش دادن هم ندارد، هوس ندارد، اصلاً رغبت ندارد.
گاهی آدم –والعیاذ بالله– چشمش ناپاک است. یک وقتی آدم توفیق پیدا میکند چشمش پاک بشود. یک وقتی توفیق پیدا میکند که دلش هم نسبت به نگاه حرام پاک بشود. فرق میکند با هم. گاهی آدم حرام نمیبیند، ولی دوست دارد که ببیند. ولی اگر دیگر دوست نداشت که ببیند، میشود با «ورع». خاصیت ورع چیست؟ ایمان را از مستودع میآورد به مستقر، ایمان امانتی را تبدیل به ایمان ثابت میکند. ایمانی که شل و ول بود، در معرض خطر بود، با ورع سفت میشود. چی ایمان را از بین میبرد؟ طمع. این هوسِ هوسِ هوس.
خوشش میآید. در هیئت امام حسین نشستهها، ولی هوس اینکه در یک پارتی مشتی باشم، در دلش هست. بعد، بعد یک مدت میبینی دیگر کمکم آن هوسه –چون خدا با هوسهای ما کار دارد. شبهای قدر خدا طبق هوسهای ما برایمان تقدیر میزند– یک وقت به ملائکه میگوید: «این خیلی هوس دارد که برود عرقخوری کند، برایش بنویسید دیگر.» چهکار کنم؟ یک وقتی هم یک کسی هست میگوید: «آقا، من خیلی هوس دارم نماز شب بخوانم، برای این بنویسید نماز شب بخواند.» کدام یک. با هوسهایمان کار دارد. همین هوسهاست که آخر کار را عوض میکند.
بعضی وقتها هوس خوب شدن آدم را سربهراه میکند. اصلاً از بچگی خوشش میآید از دم و دستگاه امام حسین. در جمع گناهکاران هست، ولی هوس این را دارد که هیئت برود. بعضیها بودند، دیده شده، هیئت میرفتند، کتک میخوردند از پدر و مادر، شلاق میخورده. به زور اینها را میبردند در مجلس عرقخوری. به زور بابا میگفت: «باید پاشی برقصی.» به زور باید ماهواره ببینی. به زور باید شو ببینی. به زور باید به این نامحرم دست بدهی. ولی ته دلش عشق مسجد و هیئت و کربلا و زیارت. و طرف را برگردانده.
از آن طرف، در هیئت بوده، دم و دستگاه امام حسین بوده، ولی رغبت داشته به اینکه برود ببیند: «چه خبر است؟ آدم باید از دنیا باخبر بشود.» میرود ببیند چه خبر است. گفت: «که چی شد معتاد شدی؟» گفت: «یک رفیقمون گفت: "یک پک بزن روشن شی." یک پک زدیم، خاموش شدیم.» بعضیها میخواهند روشن شوند. «دنیا چه خبر است؟ اینترنت با پروکسی، با فیلترشکن، پاشید بریم ببینیم چه خبر است.» میرود ببیند چه خبر است که روشن شود، خاموش میشود.
بعد دیگر میبینی محرمها از این آقا خبری نیست. دیگر در روضهها خبری نیست. میآید یک گوشه دم در مینشیند و اشک ندارد، حالی ندارد. انگار دست و پایش را بستند، نفسش دارد بند میآید در هیئت امام حسین. جایی که نفسهای شما تسبیح است. «نفس المهموم لظلمنا تسبیح.» خدا رحمت کند مرحوم آیتالله دستغیب در کتاب «سیدالشهدا»یش، ایشان میفرماید: «نشستن در هیئت سیدالشهدا، نفس زدنش به هر یک نفس یک ماه رمضون میماند.» بعد این آدم مینشیند در هیئت امام حسین، نفسش بند میآید، خسته میشود. چقدر من دیدم اینجور آدمها را! مینشیند، دارد میجوشد، با گوشیاش ور میرود، میرود، میآید، به این سر میزند، با آن حرف میزند، دیگر بند نمیشود. باید بیرونش کنی. اهل بیت هم عجیباند، از راههای عجیب آدمها را بیرون میکنند. مثلاً به این آقا میگویند: «آقا، شما مشکل قلبی داری، روضه نباید...» یک راهی برای دک کردن دیگر. «برای قلبت ضرر دارد.» آدم قلب میخواهد چهکار؟ قلبی که برای سیدالشهدا نتپد.
بندهخدایی بود در کرج، جلسات ما، روضهها و اینها میآمد. کمکم داشت جذب میشد. یک سکتهای کرد و خلاصه دکترها بهش گفتند: «دیگر روضه برای شما ضرر دارد.» رفت سمت عرقخوری و انواع و اقسام گناهها. «روضه برایت ضرر دارد.» خدا نیاورد برای ما که روزی بهمان بگویند روضه برایت ضرر دارد. مرگ بهتر است. دک میکنم دیگر. بعضیها اصلاً ذاتشان با اهل بیت نیست. دل نبردن از امام زمان. دل بردن از امام زمان خیلی...
رفیق ما، یک رفیق سید باصفایی داریم تهران. گفت: «یک شب خواب دیدم به من گفتند که هر که بتواند لبخند به لب امام زمان بنشاند، از اولیای خدا میشود.» امام زمان ببینند، لبخند بزنند، نگاه بکنند، مایه سرور باشیم. مثل شیخ مفید. وقتی از دنیا رفت، امام زمان با انگشت مبارک روی قبرش نوشتند: «یومٌ علی آل الرسول عظیم.» «آن روزی است که خاندان پیغمبر، این روز سنگین است و ما لذت میبردیم وقتی تو درس میدادی، تو صحبت میکردی، تو کتاب مینوشتی، شیخ مفید.» آدم یک جوری زندگی کند، امام زمان نگاه کند، لبخند بزند. پرونده اعمال بردند، دوشنبه و پنجشنبه یا جمعه یا همیشه. هر وقت ازت نگاه کردند، لبخند بزند. این دلش گرم میشود. میتواند دلش گرم بشود به اینکه ایمانش ثابت است. میتواند پایین پای امام زمان باشد. ولی وقتی آقا نگاه میکند، افسوس: «تا توقع نداشتیم از شما. بعید بود یک ذره کدورت در آن قلب نازنین بیاید.» سیل فتنه میبرد.
آدم خیلی، ما کار داریم با قلب امام زمان. خیلی، خیلی، خیلی دقیق است قلب امام زمان. مثل دلهای ما نیست. روی هوا به یکی دل ببندیم، از یکی دل بکنیم. «خب سلام بده، خوشم میآید. دیر سلام بده، بدم میآید.» استاد میفرمود چی میخواستم بگویم؟ من شبها یک چیز دیگر میآورم، دیشب هشت صفحه کاغذ آوردم، نیم صفحهاش را خواندم. امشب دوباره هشت صفحه دیگر آورد. کارم نداریم. چند نفر اهمیت میدهند؟ خود من بخورد، بیاید به زبانم.
مسلمان فرمود: «یک روز صبح، بینالطلوعین نشسته بودم. یک لحظه یک بندهخدایی را دیدم. دیدم چهرهاش سیاه شد، سیاه شد، سیاه شد، مثل قیر صورتش. آفتاب طلوع کرد. گفت: همان موقع زنگ زد. همان شخص. «سلام حاج آقا، الان نماز صبح قضا شده.» گفتم: «بله.» «آها، پس نماز صبحت قضا. صورتش سیاه شد.» نماز صبحش قضا شده بود. هرچی نمازش بیشتر قضا میشد، بیشتر داشت تاریک میشد. نمازش کامل قضا شد، این هم کامل سیاه. اینجوری است. حساب ما با امام زمان این شکلی است. یک نماز صبح گاهی چهل سال آدم را عقب میاندازد. یک نماز شب گاهی چهل سال آدم را جلو میاندازد.
حساب امام زمان این شکلی است. دیروز آدم خوبی بودم، فاطمیه خوب بود، محرم خوب بود. الان هم الحمدلله ندارد. صبح تا شب آدم متوالی، پشت سر هم باید بیاورد. اینهاست که مراقبه میخواهد. اینهاست که بزرگان از مراقبه میگویند. رمز موفقیت آدم میشود مراقبه. صبح تا شب آدم هوای دلش را داشته باشد، هوای فکرش را داشته باشد، هوای کارهایش را داشته باشد، هوای چشمش را داشته باشد. حساب بکشد، چهکاره بودی امروز؟ با کیا حرف زدی؟ کجا رفتی؟ چی گفتی؟ برای کی گفتی؟ برای چی گفتی؟ آدم ول کرده خود را، با توقع دارد کم بیاید و امام زمان هم نظر کند و عنایت داشته باشند. نمیشود. نمیشود عزیز من، نمیشود.
آنی که آدم را ثابت نگه میدارد، ورع است. توجه، آدم حواسش جمع باشد، هوای دلش را داشته باشد. به مرحوم رجبعلی خیاط گفتند: «آقا چه کار کنم؟» گفت: «نجاری بلدی؟» نجاری برای چی؟ «کل القلب حرم فلا تسکن فی حرم الله غیر الله.» «هر کسی...» «القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله.» «هر کسی آدم راه... هر خرچنگ و عقرب و مار و اژده و پلنگ و شیر و درنده و حیوانی را آدم به این حرم راه نمیدهد. هر عکس و تصویر و شنیده و گفتار و فکر و اندیشهای را آدم به این حرم راه نمیدهد. اگر راه بدهد، دیگر حرم نمیشود. دیگر آدم از خود حرم بیرون میکند، آدم از خود حرم...»
اینهاست که حساب ما را روشن میکند. فردایی که امام زمان تشریف بیاورند که امتحانات صد برابر میشود. اگر به من بدبخت بیچاره بگویند: «آقا، شما سخنران این جلسه بودی، فلان بچه بود که در آن محرم مثلاً جذب هیئت شده بود، آن فرمانده شماست. هر چه گفت، حرف من است، حرفش را گوش کن.» اینجا آدم خیلی، خیلی سخت است. چقدر این نفس باید مهار شده باشد. بودند کسانی که اینجوری بودند.
ابن متیل یکی از شخصیتهای فوقالعاده عصر غیبت صغراست. خب، نواب اربعه امام زمان، حتماً اسمهایشان را شنیدهاید: عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی و سموری. سادهاش بخواهم بگویم، یاد بگیریم، حفظ بشویم: «عموری پدر، عموری پسر، نوبختی، سموری.» این چهار تا نایبان امام زمان بودند در عصر غیبت صغرا. در عصر غیبت کبری که دیگر حضرت نایبانشان عام بودند، تعیین نمیکردند. امثال شیخ مفید و شیخ صدوق –شیخ صدوق تقریباً در عصر غیبت صغرا– شیخ مفید و شیخ طوسی و شیخ انصاری و این بزرگان دیگر نایبان حضرت بودند که دیگر تعیین نکرده بودند. امام زمان نایب عام بودند.
امام زمان چهار تا نایب خاص داشتند. درباره نایبان خاص اگر انشاءالله فرصتی بشود، خدا توفیق بدهد، شبهای آینده یکخورده بیشتر صحبت میکنیم. نایب دوم امام زمان اسمش چی بود؟ عموری پسر، محمد بن عثمان. ایشان ده تا شخص بودند که باهاش لینک بودند، به قول ما متصل بودند. ده نفر بودند که کار انجام میدادند. نه تا را خیلی بهشان اهمیت میداد، یک نفر را تقریباً بهش اهمیت نمیداد. آن یک نفری که اهمیت نمیداد، حسین بن روح نوبختی بود! اصلاً کارهایش را بهش نمیسپرد. بیشتر از همه هم در دوران نیابت همین جناب محمد بن عثمان نیابت داشت. چهل سال نائب امام زمان بود. در این چهل سال آنی که بیشتر از همه کارها را بهش میسپرد، ابن متیل بود. آنی که کمتر از همه کار بهش میسپرد، حسین بن روح نوبختی بود. حتی روزهای آخر عمرش، محمد بن عثمان، نایب دوم امام زمان، وقتی میخواست از دنیا برود، دائم در خانه ابن مبطیل بود، غذای ابن متیل را میخورد، دائم با ابن متیل در ارتباط بود. تا جایی که شیعیان همه میگفتند: «بعد از محمد بن عثمان، ابن متیل میشود امام زمان، نائب سوم امام زمان.»
ابن متیل داشت از دنیا میرفت، محمد بن عثمان. ابن متیل نشسته بود بالای سرش، حسین بن روح نوبختی نشسته بود پایین پایش. لحظه آخرش بود. گفتند: «خب آقا، بفرمایید بعد از شما کی نائب امام زمان است؟» فرمود: «حسین بن روح نوبختی». دست حسین بن روح را بوسید و آمد. گفت: «آقا بفرمایید.» فرمود: «از این به بعد برای من، محمد بن عثمان با حسین بن روح نوبختی هیچ فرقی نمیکند. تا الان نوکر محمد بن عثمان بودم، از امروز میشوم نوکر حسین بن روح نوبختی.» این را میگویند خودسازی، این را میگویند یار امام. این است. این هیئت به من «مطمئن شده» نمیریم، «اونها رفتند مداح ما را بردن» نمیریم. «اینها بنر...» ای خاک تو سر این دینداری! خاک تو سر این دیندار و خاک تو سر یک همچین آدمی که اسم خود را میگذارد دیندار. نجاست میبارد از اینجور دینداری. کثافت میدهد.
عاقبتبهخیر بشود. هیئت امام حسین تا وقتی دوست داری که اسم من علم باشد. من را تحویل بگیرند. حسین کیه؟ من! برو بابا!
میشود شلمقانی! روبروی خود امام زمان ایستاد. شلمقانی کی بود؟ شلمقانی کسی بود که بیشترین تألیف را داشت در عصر تشیع. همین حسین بن روح نوبختی در زندان. گفت: «شیعیان من! با من در ارتباط نیستید. کار داشتید با شلمقانی در ارتباط باشید.» این شلمقانی، بعد یک مدت ادعا کرد من "خدام". "خدا در من حلول کرده!" عجیب و غریب. امام زمان نامه دادند علیه او. «لعن الله ...» ما بیست و چهار ساعته لعنش میکنیم، شلمقانی را. صبح تا شب! شما هم صبح تا شب لعنش بکنید. الهی خدا هوای نفس. اینجا خود را نشان میدهد. به دادش برسیم، یک فکری به حالش بکنیم. دارد بابا! این تلنبار میشود. پسفردا امام زمان بیاید، بیدین میشویم. خوردهخورده از آن کینه داریم، از آن بدمان میآید. «اون اگه باشه من نیستم! این فقط.» به داد خودمان برسیم، به داد خودمان برسیم.
امروز صاحب نفسی در حرم صحبت میکردیم با هم. انسان فوقالعاده وارستهای، از شاگردان مرحوم آیتالله عیاضی مازندرانی بود. تعریف میکرد. گفتش: «یک شب آقای عیاضی در درس اخلاق یک جملهای گفت. این جمله را گفت. ما همهمان نعره کشیدیم، گریه کردیم با هم. یک جمله گفت: "طلبها! به فکر آبروتون! آبروی خودتان را، آبروی ما را، آبروی امام زمان را!"» بابا! به خاطر آبرومان هم که شده، خودمان را بسازیم. «پس آبرو میرودها! میشویم شلمقانی.» امام زمان میآید، آن وقت حضرت دستور میدهند: «همه شیعیان من باید لعنش کنند.» چرا؟ حسادت کرد. «چرا من؟» «دشمن من؟» بابا! «منم یک چیزیام! منم یک کسیام!» «پس ما چی؟ پس من چی؟ از من مشورت نگرفتی؟ خلاف نظر من عمل کردید؟» الهی من لِه بشوم که مفت نمیارزد اینجور ابراز ارادت به امام زمان. البته ناامید نباید بشویم، ولی خب باید بترسیم.
خیلی خیالمان جمع است. خیلی خیالمان جمع است. اصلاً امام زمان باید مورد تأیید ما را داشته باشد. «من نباشم که کار آقا گیر است.» خیلی خیالمان جمع است. خیلی خودمان را آدم حساب کردیم. خیلی فکر کردیم خبری است. «گر حکم کنند که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست...»
هوای نفس، این طمع، این حب جاه، حب مقام، اینکه برای خودمان ارزش قائلیم به کسی میداند، امام زمان را درمیآورد. اینها بیچارمان میکند. یک بندهخدایی بود از استاد تعریفهایی میکرد، غلو میکرد. گاهی: «من اینجوری نیستم.» ایشان دارد این حرفها را که میگوید، «ما نیستیم.» آقا! من هم مشکل دارم. «تو که توی تولد این آقا نان میخوردی.» تا گفت که یک جایی هستم که ایشان باید مهر تأیید من را داشته باشد. ناس، هوای نفس است، این است که در ما بازی میدهد.
از آن ور ابوسهل نوبختی، او هم یکی دیگر از شیعیان ناب. ازش پرسیدند: «آقا! چرا بعد محمد بن عثمان شما نایب حضرت نشدید و حسین بن روح نایب حضرت شد؟» خیلی قشنگ گفت: «من انا رجل اُلقَی الخصوم و اًناظرهم.» «من چون با دشمنان زیاد درگیرم، مناظره زیاد میکنم، یک وقتی ممکن بود دیگر خیلی جوش بیارم. برای اینکه دشمنها را میخواهم قانع کنم، بروم جای امام زمان را بهش نشان بدهم شاید. ولی حسین بن روح نوبختی یک جوری است که اگر امام زمان تحت ویله، امام زمان زیر عبایش باشد و مقاریض ما کشفت. اگر امام زمان زیر عبایش باشد، با قیچی تکهتکهاش کنند، لو نمیدهد امام زمان زیر عبای من است.» حسین! ببینیم! وقتی خودم در آن جایگاهم. آدمها روایت دارد که کسی که منتظر است ببیند از برادرش چه عیبی میتواند گیر بیاورد، این را خدا رسوا میکند. ولی اگر تک و تنها در خانهاش نشسته باشد، یک عمر به فکر این بود که از یکی عیبی بگیرد، کنار بزنیم، رقیب را. کدام بیایم جلو؟
دل نبندید! میگویم شلمقانی بعدی باشید که لعن حضرت. حالا میخوانم نامه لعن حضرت. آمد. شیعیان آمدند، پرسیدند از حسین بن روح نوبختی: «آقا! ما خانههایمان پر از کتابهای شلمقانی است. چه کار کنیم؟ توسط شلمقانی شیعه شدیم، توسط شلمقانی امام زمانی را شناختیم.» حسین بن روح فرمود که: «من همان را میگویم که امام عسکری فرمودند.» امام عسکری فرمودند که: «اینهایی که قبلاً در مسیر ما بودند، بعداً منحرف...» بابا! امام زمان نائب خاصش، حسین بن روح. این آقا را نصب کرده! این نباید به این امیدوار بشوی که من منسوب نایب خاص امام زمانم! نایب خاص که میدانی یعنی چی؟ یعنی دائم با امام زمان در ارتباط است! هر کاری میخواهد انجام بدهد، از حضرت مشورت میگیرد. بابا! اینکه با امام خمینی بوده، او که انقلابی بوده. میگویم به نایب خاصش نباید دل ببندی! نایب خاص حضرت را منصوب کردید، بعداً چپ کرد! دیگر نایب عام حضرت که جای خود را دارد.
هوای نفس، هوای نفس که انقلابیام و آیتاللهام و مجتهدم و مرجع. ۱۶۰۰ جلد کتاب نوشتم. اینها نمیشناسد، هوای نفس. عابد مستجاب الدعوه است. دختر مریض آوردند، شفا بده. میگوید: «خب باید برید بیرون که من دعا بخوانم.» دعا میخواند، سالمیش میکند. گناه میکند، مستجاب است. هوای نفس که این حرفها حالیش نیست. بلعم باعورا، مستجاب الدعوه. فرعون آمد بهش گفتش که: «شما که مستجاب الدعوه هستی، موسی رفت اونور آب، موسی فرار کرده. برو نفرینش کن که بیفتد، بمیرد.» گفت: «خوبه، برم سر کوه نفرینش کنم.» سوار الاغش شد. هر چه با لَگَد زد، الاغ نرفت. روایت از امام رضاست. روایتش فرمودند که: «سه تا حیوان هم بهشتاند. یکیاش همین الاغ بلعم باعوراست.» الاغه به زبان آمد، گفت: «ملعون! تو میخواهی من را ببری بالای کوه، موسی، پیغمبر خدا را نفرین کنی؟!» آنقدر با ضربه شلاق زدش که الاغ مرد. خاطر پول فرعون از مستجاب الدعوگیاش استفاده میکند، برود موسی را نفرین کند. به چی دل بستیم؟ به چی دلخوشیم؟
«خیلی مطمئنیم، خیالمان جمع است. حاج آقا! برای جوانها دعا کنید، برای جوانها حاج آقا دعا کنید عاقبتبهخیر بشوند.» خیلی خیالش جمع است. «خب، ما که الحمدلله...» یک مجلسی بودیم، داشتیم صحبت میکردیم. پیرمرد: «حاج آقا بگو این جوانها هدایت بشوند.» خیلی خیالش جمع است. نمک: «الحمدلله.» هیچکس به اندازه شلمقانی پیش شیعیان وجه نداشت، موقعیت نداشت، جایگاه نداشت. بعد یک مدت کار این آقا –حالا ماجراهای فرصتش نیست امشب بخواهم بگویم– کارش که بیخ پیدا کرد، برگشت گفت: «حسین بن روح نوبختی بیاید با هم مُباهله کنیم. دستمان را بگذاریم همدیگر را نفرین کنیم. آتش نازل کند.»
خبر رسید به حسین بن روح نوبختی. فرمود: «هر کدام که زودتر مرد، معلوم میشود که او بر حق نبوده.» آمدند دستگیر کردند حسین بن روح نوبختی را، آمدند دستگیر کردند شلمقانی را. علما فتوا دادند گردنش را زدند، جنازهاش را سوزاندند، پرت کردند در... حالا نامه امام زمان را داشته باش تو را خدا. امام زمان چی میگویند؟ نامه دادند امام زمان، فرمودند که: «عَرَّفَکَ اللهُ الْخَيْرَ بِحُسَيْنَ بن روح نوبختی.» «خدا به تو خیر را بشناساند.» «اَطالَ اللهُ بَقاءَکَ.» «خدا بقای تو را طولانی کند.» چقدر قشنگ است امام زمان برای ما یک همچین راهی بکند. آدم آنقدر پاک باشد. «خدا عمرت بدهد، خدا بقای تو را طولانی کند، خدا کل خیر را بهت بشناساند، عملت را با خیر ختم بکند.» «مُنْتَسِقٌ بِدِينِهِ وَ تَسَکُّنٌ اِلَيْهِ وَ نِیتَةً مِنْ اِخْوَانِنَا.» «اَسعَدَکُمُ اللهُ اَدامَ اللهُ سَعَادَتَکُم.» «مَنْ تَسَكَّنَ اِلَىٰ بَنِیَّةِ جَمِيعاً بِأَبِي مُحَمَّد بْنِ عَلِی الْمَعْرُوفِ بِالشَلْمَقَانِی مِنْ...» «مَنْ عَجَّلَ اللهُ لَهُ النُّقْمَةَ.» برای حسین بن روح میفرمایند: «خدا عمرش را طولانی کند.» این شلمقانی که: «خدا عذابش را زودتر بهش برساند.» «عَنِ الْإِسْلاَمِ مُرْتَدٌّ وَ فَارَقَ عَنِ الدِّينِ.» «از اسلام مرتد شده و از دین فاصله گرفته و دعاوهُ ما کَفَرَ مَعَهُ بِالْخَالِقِ.» «ادعای چیزهایی کرده که کافر شده.»
حالا داشته باشید: «اِنَّا قَدْ بَرَاءَنَا اِلَىٰ اللهِ تَعَالَىٰ وَ اِلَىٰ رَسُولِهِ وَ اِلَىٰ آلِهِ مِنْهُ.» «ما پناه میبریم به خدا، برائت میجوییم از یک همچین آدمی.» «وَ لَعَنَاهُ عَلَىٰ لَعْنَةِ اللهِ عَلَيْهِ.» «همه لعنت ما اهل بیت بر این آدم.» «فَالظَّاهِرُ مِنَّا وَ الْبَاطِنُ فِی السِّرِّ وَ الْجَهْرِ فِی كُلِّ وَقْتٍ عَلَی...» چه نفرینی است! «مَنْ شَايَعَهُ وَ بَالَغَ بَيْعَتَهُ.» «هر کسی دنبال این آقا راه افتاده، خدا لعنتش کند.» «هر که با او بیعت کرده، خدا لعنتش کند.» «هرکه این کلام من بهش رسید، بازم دست برنمیدارد از این بابا، خدا اینها را.» «بگو که ما اهل بیت پناه میبریم به خدا، سپر میگیریم جلو خودمان از یک همچین آدمی.»
کار آدم به کجا میکشد؟ تألیفاتی دارد شلمقانی. میگویم کتابخانهها را پر کرده بوده با کتابهایش. به حضرت فرمودند که: «وَ اِیَّاهُ نَسْتَعِینُ وَ هُوَ حَسْبُنَا فِی کُلِّ اُمُورِنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.» «ما به خدا پناه میبریم، خدا فقط تنهایی را.» از کلام امام زمان ببین. همین است دیگر. تنهاست. تنهاییاش چهار تا شیعهای که امام زمان به اینها دل بسته، توقع دارد اینها کاری بکنند. از آن دیگران که توقع ندارد. که از آنهایی که در کابارههای آمریکا و انگلیس شب تا صبح مست و مخمورند، صبح میآیند آش و لاش از این کابارهها بیرون. امام زمان از اینها توقع دارد کاری بکنند. در عالم بچه سینهزن هیئتی که کاری نمیکند، دنیا و توهمات زندگی و بعضی وقتها خدای نکرده گناه خود را. بعضی از این بچههای هیئتی: «آقامون فلان مداح بود، فلان جا در اون جلسه عرقخوری کرد.» «فلان سینهزن بود با فلان کسک فلان گناه را کرده.» من حالا نمیگویم، بعضیهاشان نمیتوانم اشاره بکنم. چون اینها خودش بد آبروریزی برای مکتب اهل بیت است. بعضی چیزهایی من میشنوم، یک چیزهایی من میبینم. فلان بچهای که روی اسمش قسم میخوردند.
ما خودمان هیئتی داشتیم در کرج. یک سید عزیزی بود که این را خیلی از مسئولیتهای هیئت بهش سپردیم. ماجراهایی داشت. یک مدتی گذشت و خلاصه خبری از این بابا نبود. خوابی دیدیم. دیدیم که این سید را گذاشتند روی تابوتی، دارند پرتش میکنند در جهنم، در آتش. یکی از دوستان گفتم که: «از فلانی چه خبر؟ از سید چه خبر؟» در ارتباط بودند با هم. گفتش که: «خبر خاصی ندارم، فقط میدانم که از ایران فرار کرد؛ بهایی شده بوده، جاسوس بوده.» خلاصه قاچاقی فراری شدن دست ترکیه جاسوسی. نه! عکسش را گذاشتند جلو چشمم. همین سیدها، آینه عبرتی برای ما. کسی که بچهها قسم میخورند به اسمش. میزون طلبه! از دوستان گفتم: «ما اصلاً در این جلسه میآییم فقط این سید را میبینیم معنویت میگیریم میریم.» بهایی نفوذی بوده، آمده در جمع ما. حالا ما خیلی باورمان نشد ولی دل امام زمان چیست؟ در این دوازده قرن چقدر آدمها دیده! آدمی که به او دل بسته بود، مایه دلخوشیاش بودم، سر هوای نفس پشت کردند. پناه! واقعاً آدم باید خیلی نگران باشد. خیلی بیشتر از اینها، خیلی باید غصه بخوریم. خیلی باید ذهنمان درگیر باشد، خاطرمان آشفته باشد. چه میشود واقعاً ختم کار؟
امیرالمؤمنین، پیغمبر اکرم میفرماید: «علی جان! میبینم تو در ماه رمضانی سر محاسن تو را رنگین میکند.» چی برمیگردد؟ میگوید امیرالمؤمنین: «اَفِی سَلَامَةٍ مِن دِینِي؟» «اون لحظه که میخواهم از دنیا بروم، دینم سالم است یا رسول الله؟ با دین سالم از دنیا میروم؟ عاقبتبهخیر میشوم؟» امروز همین بزرگوار که گفتم در حرم حدیث برای من خواند: «لَوْ اِجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى حُبِّ عَلِی بْنِ اَبِیطَالِبٍ، مَا خَلَقَ اللهُ نَارًا.» خدای متعال به پیغمبر فرمود: «اگر همه مردم جمع میشدند محبت علی را داشتند، من جهنم را...» حالا این علی دارد به پیغمبر میگوید: «خدایا! یا رسول الله! عاقبتبهخیر میشوم؟» یعنی چی؟ چقدر آدم خیالش نامطمئن است.
از آخر، دست به دامن امام زمان بشویم. دست خودش، رَد بکند فتنهها و این خطرها را. به او باید متوسل شد. دست به دامن او زد. او نظر بکند. او دست بگیرد. او ولمون نکند. رها نشویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
«اللهاکُن لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ، صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ، وَلِیًّا وَ حَافِظًا وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعًا وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِیلًا.»
اگرچه تو طبیبی و درست میکنی،
کمی برای خیر ما بلا میکنی.
از این طرف همیشه خراب از آن طرف،
همیشه بارها درست میکنی.
یابنالحسن، یابنالحسن!
اگرچه من خجل، اگرچه سنگدل،
تو از وجود سنگ، طلا درست میکنی.
من از گناه خستهام، من از با... خستهام،
به جان مادرت بگو مرا درست کنی.
گدای آستانت شدن به دست ما نبود،
تو با کرم خودت گدا درست میکنی.
اگر گدایت شدم، دست لطف خودت بوده. جدا کرده، خود شما بودید. من را سمت خودتان کشاندید. من را دعوت محبت کردی. طعم محبتت را بهم چشاندی. ولم نکن، دستم را رها نکن. کنار تو غریبههای شهر نیز راحت هستند. تویی که از غریب، آشنا. دو روز اگر بناست بعد مرا خرابتر کنی،
از اولین روز خراب را چرا درست میکنی؟
اگر قرار است ولم کنی، پس چرا من را آوردی؟
پس چرا از این دلی که سالها بندگی نکردهام،
فقط تویی که بنده خدا میکنی.
تو غروب میرسی و گنبد بقیع را،
شبیه گنبد امام رضا میکنی.
آی زائر بقیع من! یابنالحسن!
آقا جان، نه! بهتر: آی تنها زائر!
خیلی دلم برای بقیع تنگ شده.
قربون غربت امام مجتبی. به قول آن عاشق میگفت: «تو قبر بقیع که وارد میشوی یک سایبان میبینی در کل بقیع." اون هم سایبانی است که روی آبسردکن گذاشتن. آبسردکن بقیع سایبان دارد. قبر چهار امام ما زیر آفتاب! زیر گرد و خاک! گدا، گدا! چقدر محترم است! گدای با آقا نشستم.
بنویسم حسن کریم مدینه سفره، برو بیا، آقا به به!
نشستم بنویسم به جای الهی: «یا حسن و یا... یا آقا!»
تو از ما دستگیری میکنی، از ما بگیر دست من را هم، تو را.
دخیلهای بسته شده زیاد شدن، چرا نداری؟ چرا؟ چرا؟
قربون غربتت، مجتبی! دیگر از امشب بریم بقیع. دلهامون را بگذاریم، جا بگیریم براش. شهادت امام صادق از امشب مهمون امام مجتبی بشویم. یا کریم اهل بیت! کریم داری به جز جود و کرم ندارد. آقا تو مدینه، ولی حرم ندارد. قربون غربتت برم.
آقا جانم! تو زنتم بهت... آخه آدم آنقدر غریب میشود! سم را ریخت. روزه بود امام مجتبی افطار کند. ظرف شیر مسموم. تو خود حالش به آن ملعونه گفت: «از این در پشتی برو، دست حسین بهت نرسد.» حیف از این آقا که حرم ندارد! ندارد! حیف از این آقا که صاحب ندارد! قربون کرمت برم جانم! آقا جانم! دل خونت برم آقا جانم! آمادهای دو خط بخونم یا نه؟ قربون دل خونت برم آقا. تو کوچه چی دیدی؟ مگه چجور زدند؟ مگه چه سیلیای بود مگه؟ مادر چی شده بود؟ میگرفتی زمین نخورد. رحمانی همدانی نقل کرده میگوید: «سیلی یکی بود، ولی جفت گوشوارهها کنده.» آی مادر! مادر! آی مادر! مادر! آی مادر! یا زهرا!
یعلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. لعنت الله علی القوم الظالمین.
نَسْألُكَ اللّٰهُمَّ وَ نَدْعُوكَ بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ بِعَظَمَتِكَ يَا اَللّٰهُ يَا رَحْمانُ وَ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِكَ. إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
در حال بارگذاری نظرات...