آیا آیات قرآن، شفاعت را نفی میکند؟
منطق ابلیس در قرآن، اوج استکبار
نظام حاکم بر زندگی مشرکین
نمونهای کاربردی و تطبیقی در حل مساله به واسطه قرآن
نظام اعتباری
شفاعت در نظام اعتبار و نظام حقیقی عالم
چطور حضرت رقیه (س) با سن کم، مقام شفاعت دارد؟
در آیات قرآن، برای برداشت اولیه، خطاب اولیه را لحاظ کنیم
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیّبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
انشاءالله که طاعات و عبادات همهٔ شما عزیزان و خوبان مقبول درگاه حق واقع شده باشد. اذان گفتن و از جاهای غیر از مسکو هم ما مخاطبینمان تشریف دارند و از جاهای مختلفی از اروپا و آمریکا. خدمت به آنها و خدمت به همهٔ عزیزان عرض سلام داریم. انشاءالله که عبادات همه قبول شده باشد. شب هفتم ماه مبارک رمضان هستیم و شش روز از ماه مبارک گذشت؛ یک پنجم ماه تمام شد به همین سادگی و به همین سرعت. عمر ما هم همینجوری میگذرد و تمام میشود. انشاءالله که محصول این گذشتهٔ ایام و گذر ایام، نورانیت و قرب به حقتعالی باشد برای همه.
بحث شفاعت ابعاد مختلفی دارد که بناست انشاءالله در برخی از این ابعاد گفتگوهایی داشته باشیم. اگر بشود در مورد ابعاد بیشتری صحبت بکنیم که خب طبعاً یکی از مباحث که بحث بسیار مهمی هم هست و هجوم اعتقادی از این کانال خیلی به ما میشود این است که آیات فراوانی در قرآن بحث شفاعت را نفی میکند و علیه شفاعت در واقع دارد صحبت میکند. خصوصاً ما از جانب غیرشیعیان خیلی مورد حمله قرار میگیریم، نسبت به این آیات که شما چطور میگویید که شفاعت اهلبیت مثلاً نصیب ما میشود؟ در حالی که قرآن با این صراحت دارد میگوید که شفاعتی در کار نیست و میگوید اصلاً حرف شفاعت، حرف مشرکین است. عمدهٔ اینکه وهابیها نسبت شرک به شیعیان میدهند از همین زاویه است که اصلاً بحث شفاعت را در قرآن حرف مشرکین و این یک حرف و یک منطق مشرکانه است.
امام جماعت مسجد پیامبر در مدینه (مسجدالنبی) گفته بود افتخار میکنم پنجاه سال مثلاً یا چهل سال بنده اینجا (گفته بود چهل-پنجاه سال است که اینجا امام جماعتم) افتخار میکنم که یک بار نگفتم یا رسولالله. افتخار! خب بنده ماندم که پس نماز سلام که خطاب به پیغمبر است، آن هم در نماز. و میدانید خیلی جالب است که شما در نماز اگر خطاب به غیرخدا چیزی بگویید، نماز باطل است؛ ولی همین نماز به ما گفتند که آخر بخش سلامش است، تقریباً از متفقعلیه (یعنی همهٔ مسلمین بر این اتفاق دارند). اصل بحث سلام که جزو واجبات است که نماز با سلام تمام میشود و اصلاً دلیلی برای بحثش نیست و سلام نسبت به پیغمبر اکرم درست است که حالا برادران اهل سنت این سلام را نمیگویند معمولاً، ولی اصلش در کتب اینها هست و در فقه شان هم هست که سلام به پیامبر جایز است. حالا برخی واجب، برخی جایز؛ ما که واجب میدانیم، البته ما مخیریم بین اینکه بالاخره یا آن سلام را بدهیم یا سلام آخر را یا بالاخره آن دستهبندی که فقهای ما گفتند. به هر حال عجیب است که یکی از اجزای نماز، سلام دادن به پیغمبر اکرم است: "السلام علیک ایها النبی و رحمة الله" در نماز و در گفتگوی با خدای متعال و ما داریم رسماً خطاب میکنیم به پیغمبر و سلام میدهیم به پیغمبر. خیلی چیز عجیبی است و این عزیزانی که خیلی دیگر شورش را در توحید در میآورند که ما اصلاً با غیرخدا کار نداریم، فقط خدا و اصلاً اینها بتاند و ما با بَتها مخالفیم و اصلاً با خدا کار نداریم و اینها! اینها اصلاً خدا را نمیدانند چیست.
یک منطقی داریم؛ قرآن حکایت میکند به اسم منطق ابلیس. منطق ابلیس این است که به غیر از خدا من به کسی سجده نمیکنم، حتی اگر خود خدا بگوید. ببینید این دیگر اوج توحید است، یعنی دیگر انقدر شور توحید را درآورده که خود خدا هم دیگر انقدر به توحید راضی نیست. نه، خدایا، شما حواست نیست! فقط خودت. حالا به خاطر من به این آدم سجده کن. میگوید: "نه خدایا، مثل اینکه حواست جمع نیست! فقط به خودت. اصلاً برای چه از من درخواست میکنی که من به امر تو سجده کنم برای آدم؟ من فقط برای خودت سجده میکنم." این سرچشمهٔ استکبار است. خیلی بحث جالبی است. قرآن کریم اصلاً سرچشمهٔ تکبر در برابر خدای متعال را اینجا معرفی میکند، چون در برابر خدا بروزی ندارد استکبار و تکبر. در برابر وساط فیض و واسطههای فیض _که استکبار و تکبر معنا پیدا میکند_ و در واقع این کاری که گفته شد به ابلیس، این سجده چیزی از جنس توسل، چیزی از جنس شفاعت است. یعنی تو باید با آدم شفَع بشوی که حالا در مورد نظام شعف انشاءالله جلسات بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد که ساختار عالم، ساختار زوجیت است و همه باید با همدیگر ترکیب نه زوج و ولایت هم در همین فضا تعریف میشود و معنا پیدا میکند.
خب، این ولایت حضرت آدم، شیطان به این ولایت تن نمیدهد و کل دستگاه طاغوت همینجا معنا پیدا میکند _سر نسپردن به ولی خدا و واسطهٔ فیض و تسلیم او نبودن و او را به رسمیت نشناختن_ و این حق را برای او قائل نبودن که او باید بگیرد و ارتقا بدهد و ما را به خدا برساند و تقرب ایجاد بکند. اینها همهاش در فرهنگ قرآن میشود تک، میشود شیطنت، میشود طغیان. "أَبیٰ وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَا" چرا سجده نکردی؟ از تکبر. "الْعَالِینَ" استکبار کردی، از عالین بودی. رسماً نهیب میزند. خود امتحان: "فَخْرِجْ اِنَّ کَ مِنَ الصَّاغرین فَابْتُو مِنْهَا" و تعابیر عجیب و غریب، تعابیر تندی هم هست که اینها را بیرون میکند از حریم قدس و حریم قرب.
خب، شفاعت در این فضا پس باید معنا پیدا بکند و اصلاً ما در مسیر تقرب به خدای متعال، راهی غیر از مسیر شفا نداریم. سازمانی که خدای متعال در این خلقت ایجاد کرده که در این صراط مستقیم _که فاصله بین عبد و اوست_ صراط مستقیم صراطی است که انسان را از قوای ملکوتی میگیرد، ارتقا میدهد و این قوا را به فعلیت میرساند. به قول فلاسفه، این هیولا را که قوه میگیرد، تکمیل میکند، بروز میدهد، جلوه میدهد؛ اسماء و صفاتی که خدای متعال در نفس انسانی به صورت گنج، به صورت پنهانی، به صورت قوه در اختیار انسان قرار داده، خلیفهالله بودن که در انسان یک استعداد، یک ظرفیت، یک قوه است، با صراط مستقیم _که صراط بندگی حقتعالی است_ به فعلیت میرسد. این به فعلیت رسیدن در فرهنگ قرآن به آن گفته میشود "فلاح و ف" این مسیر را به آن میگویند مسیر صراط مستقیم. صراط مستقیم در قبضهٔ قدرت ولی حق است، در قبضهٔ قدرت پیغمبر. "إِلَّا صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ" پیغمبر و "تَهْدِی إِلَی صِ" هم بر صراط مستقیم است هم هدایت به صراط بلکه اصلاً خود او صراط است. "یا علی انک انت الصراط" تو خودت تو صراط نفس اوست. همهٔ این مسیر، جلوهٔ وجود او که ما داریم طی میکنیم. مسیر را و به فعلیت میرسیم تا ما هم عبد بشویم تا ما هم خلیفهالله.
خب، حالا آیاتی که در قرآن دارد نفی شفاعت میکند، چه دارد میگوید؟ من یک چی میکند. این بحث بسیار مهمی است. از این زاویه هم بنده آنقدری که بررسی کردم در آثار مختلف، با اینکه مطلب از اساتید و بزرگان گرفته شده، ولی از خود آن اساتیدی که این مطلب ازشان گرفته شده در این بخش ندیدهام که این مطلب را به آن اشاره کرده باشند و به نظرم حیف آمد، چون از این دریچه و از این زاویه خیلی قشنگ میشود این بحث را پیش برد. هم طریق عقلی است و هم طریق نقلی و این مسیر عقلی و نقلی قشنگ آیات قرآن را هم برای ما روشن میکند. آیاتی که در آن شفاعت را نفی میکند معنایش چیست؟ چه چیزی را دارد؟ اولاً این آیات خطابش به کیست؟ خطابش به مشرکین و کفار است. یک نکتهٔ طلایی این است: در آیات قرآن همیشه مخاطب اولیهٔ آیات را مد نظر _برای برداشت اولیه از قرآن_ بالاخره لایهها و بطونی دارد، مرتبهبندی دارد. همهٔ آیات قرآن خطاب به هم است، "بیان لناس" کل قرآن برای همهمان. آنجایی هم که خطاب اختصاصی به پیغمبر دارد، با شیطان میکند. آنجا که خطاب به _نمیدانم_ قوم نوح و قوم لوط و اینها میکند، به من و شما تکتک ما این خطابها جاری است و همهٔ این آیات در مورد ما جاری است. یک نکته؛ ولی برخی آیات (یعنی همهٔ آیات یک خطاب اولیه دارند). یک جا خطاب اولیه به پیغمبر است، یک جا خطاب اولیه به فرعون، یک جا خطاب اولیه به موسی. در خطابهای اولیه برای برداشت اولیه _خب چون این آیات شفاعت را ما فعلاً تو برداشت اولیش داریم صحبت میکنیم_ برای برداشتهای عمیقترش، سایر آیات را باید دید. همین که باید متشابهات عرضه بشود به محکمات _که میشود تدبر_ یک لایه عمیقتر میشویم که بحث بعدی میشود.
یک نمونه، یک کارگاه عملی هم هست دیگر، این بحث ما در مورد روش مراجعه به قرآن و تدبر در قرآن که پارسال یک بحثی را ما داشتیم، همین ماه مبارک، که کارگاه نظام حل مسئله در قرآن، ده جلسه، آنجا مباحثی مطرح شد. بعضی دوستان و طلاب پیام دادند که بحثهای تفسیر و اینها که همهجا هست، همین بحثهای روشی را ادامه بدهید. خیلی خب، این هم یک بحث روشی است. مسئلهٔ شفاعت روبروی ماست به عنوان یک مسئله. قرآن نظرش چیست و چه میگوید؟ چکار میکنیم؟ چطور عرضه میکنیم مسئله را به قرآن و چه شکلی استخراج میکنیم از قرآن؟ یک لایهٔ اولیه این است که ما میخواهیم ببینیم قرآن در منطقهٔ اولیش چه میگوید و برداشت اولیه بکنیم از آیات. برای برداشت اولیه باید چکار بکنیم؟ باید مخاطب اولیه را بفهمیم و برویم در فضای فکری و فرهنگی مخاطب اولیه. خیلی نکتهٔ مهمی است، توجه داشته باشیم. اصلاً یک رویکرد دیگر نسبت به قرآن پیدا میشود. خب، من کمی میخواهم آن فضای ذهنی را ترسیم بکنم، با هم ترسیم بکنیم، برویم در فضایش که قرآن دارد با چه کسی خطاب میکند؟ مشرکین کیستند؟ مسئلهٔ مشرکین و فکر و فرهنگشان چیست؟
خب این یک _پس خدا دارد به مشرکین میگوید شفاعتی نیست، زیر آب شفاعت است_ یک روزی میآید که کلاً شفاعت تمام میشود، خبری از شفاعت نیست. "وَذَکِّر بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَلَا شَفِیعٌ." آیهٔ ۷۰ سورهٔ ان. به اینها بگو، به اینها بگو خبری از شفاعت نیست ها! بگو که راه بیفتند به امید شفاعت ننشینند. خوب به اینها بگو. خبری از شفاعت نیست. به من و شما نمیگوید ها! به من و شمایی که داخل در دایرهٔ مسلمین و باورمندانه به پیغمبر اکرم هستیم، به ماها خطاب نکرده، به کسانی که باور ندارند خطاب میکند. فضای فکری و فرهنگی مشرکین چیست؟ خیلی این بحث، بحث قشنگی است. زبدهٔ مطلب هم از مرحوم علامه طباطبایی است.
فضای فکری مشرکین، اتکا به اعتباریات است. این فضای آن نظام حاکم بر زندگی مشرکین دنیا است. این دَاری که مادرش هستیم، دار دنیا. دار دنیا، دار اعتباریات است. اعتباریات یعنی چه؟ یعنی قرارداد، وضع، جعل. فقط هم اینجا ما این را داریم. عوالم بعد، عوالم حقیقی است، اعتباری دیگر ما اینجا اعتباریاتی که داریم چیست؟ ببینید الان همه چیز اعتباری عمدتاً. روابط ما بر مبنای اعتباریات. مثلاً یک خانم و یک آقا قرار میگذارند، قرار زوجیت، عقد نکاح. قرار میشود که این آقا شوهر این خانم باشد، این خانم همسر این آقا باشد. بر اساس این قرارداد، وظایفی پیدا میکنند دو طرف در قبال هم. اگر طلاق گرفتند، آن قرارداد قبلی را فسخ میکنند. باز یک دورهای میگذرد ایام عده و اینها. این خانم با یک آقای دیگری ازدواج میکند، آن آقا با یک خانم دیگری ازدواج میکند. هیچ نسبتی هم اینها با همدیگر ندارند، حرف زدنشان هم دیگر با همدیگر جایز نیست، نگاه دیگر جایز نیست و سایر. تا دو روز پیش، تا دو هفته پیش، تا دو سال پیش، همهٔ اینها جایز، بلکه این از آن بچه داشت. الان لمس دست او هم اگر بکند در نگاه شرعی که منطق و قانون دین است، حرمت.
حالا این بحث شریعت را نمیخواهم خیلی وارد بشوم. همین نظام اعتباری قوانین خودمان. میآییم یک جا را میگوییم آقا اینجا مثلاً میدان است. میدان را برمیداریم، میکنیم چهارراه. چهارراه و بلوار اصلاً میآید تبدیل میشود به بزرگراه. آن وقتی که اینجا چهارراه بود و چراغ قرمز داشت، شما باید میآمدی مثلاً هر دو دقیقه اینجا چراغ قرمز میشد، بعد دو دقیقه هم صبر میکردی، بعد باز مثلاً سبز میشد. الان شده بزرگراه. تا دو هفته پیش که اینجا چهارراه بود، اگر توقف نمیکردی و وامینمیایستادی، جریمهات میکردند. الان که بزرگراه شده، اگر توقف کنی جریمه ات میکنم. اینجا شده اتوبان. زیر سرعت مثلاً چهل تا هم اگر بروی، باز جریمه. باید با سرعت بین مثلاً این سرعت تا آن سرعت. خود همین هم باز قرارداد است دیگر. صدوبیست تا بیشتر بروی جریمه، این مقدار کمتر بروی جریمه. در رانندگی از این لاین به آن لاین مثلاً اگر راهنما نزنی (سبقت غیرمجاز بگیری) اینها همهاش اعتباریات قرارداد ماست. قراردادهایی که بین خودمان وضع میکنیم، چون امور زندگی ما این شکلی است و نتیجهای هم که در دنیا دنبالشیم، با همین برایمان حاصل میشود. یعنی ما همین قانون را که جعل میکنیم، میبینیم که تصادف کاهش پیدا میکند، امنیت بالا میرود، آرامش در رانندگیمان بیشتر میشود، رسیدن ما در این حمل و نقلها راحتتر است. اگر این قوانین رعایت نشود، ترافیک میشود، تصادف میشود، شلوغ میشود. اینها را رعایت میکنیم برای اینکه مسائل خودمان حل بشود.
آدمهایی که در فضای زندگی مادی هستند و تکیهشان به اعتباریات است، اولاً ملاکهایی که برای قائل همین اعتباریات میشود، خب بالاخره شرایط زندگی دنیای ما ایجاب میکند یک نفر رئیس باشد، یک نفر مربوط. شما میشوید رئیس بنده. بنده باید تابع شما. دستور میدهی، ابلاغ میکنی، من باید عمل کنم، اجرا کنم. اعتبار محض است. این هیچ حکایتی از حقیقت ندارد. حقیقتاً معلوم نیست شما بالاترید یا اعتباراً شما بالاتر هستید. آنی که همهٔ فضای زندگی را در چارچوب عالم ماده خلاصه میبیند، به این اعتباریات دل میبندد و باور ریاست خودش را مایه فضیلت میداند. میگوید فلانی مرئوس من است، فلانی زیردست من است، فلانی کارگر من است، فلانی خادم. این تکیه به نظام اعتباری، این منش کف است، این منطق کفار است. حقیقتی نگاه بکنیم، اصلاً معلوم نیست. یک وقتی خیلی سال پیش یک دانشگاهی در تهران میرفتیم برای سخنرانی. خب، دانشجوها بودند و خیلی نمیخواهم در مورد آن دانشجوها نظری بدهم و چیزی بگویم. حالا فضایی بود، خیلی مثلاً فضای مساعد و مناسبی نبود. آبدارخانه نشستیم که آن آبدارچی بزرگوار یک چایی بیاورد. یکی از این دانشجوها که پسر خوبی بود، نسبت سوال معرفتی سنگینی از ما پرسید. یک سوال عرفانی خاص که معلوم بود که خودش در آن من. این سوال که شنیدم، چشم چهاگوش برگشتم و به طور خاصی به این نگاه کردم. آن دانشجوی خوب که اسمش در ذهنم مانده، با اینکه بنده حافظهٔ قوی ندارم و معمولاً اسامی در ذهنم نمیماند، اسم آن دانشجو در ذهنم مانده. حدود تقویم مثلاً سیزده چهارده. او برگشت به من گفت: "حاج آقا، همه فکر میکنند این آبدارچی اینجاست، در حالی که همهٔ آبدارچیاند." خیلی نکتهٔ قشنگی گفت. "اینها فکر میکنند این آبدارچیشان است، در حالی که این انقدر از جهت معرفتی بالاتر از همهٔ دانشجوهای اینجاست، همهٔ دانشجوها اینجا آبدارچیاند."
یک منطقی که به نظام اعتباری نظر ندارد، به حقیقت نگاه میکند. علم و فضیلت و فضیلتهای انسانی این آدم انقدر بالاست که تو این چارچوب اعتباریات اصلاً قیاسش نمیکنیم. به آن مسائل حقیقی نگاه میکنیم که عوالم بعد هم همین است. پس ما اینجا تو این دنیا همه چیز را بر اساس اعتباریات مالک شدنمان اعتباری است. رئیس شدنمان اعتباری است، زوجیتمان اعتباری است. یک کسی توی دانشگاهی قبول میشود، یک کسی قبول نمیشود. به یک کسی یک مدرکی میدهند، نمیدهند. اینها همهاش اعتباریات است. نه اینکه اعتباریات را نباید داشته باشیم اگر نباشد که زندگی دنیا اصلاً پیش نمیرود. آدم کافر مشرک بیش از این اعتباریات چیزی را قبول ندارد، باور ندارد، تکیهای به آن ندارد. او اصلاً بر مبنای حقیقیات زندگی نمیکند، بر مبنای اعتباریات زندگی میکند. بر مبنای اعتباریات ازدواج میکند، بر مبنای اعتباریات شغل انتخاب میکند، بر مبنای اعتباریات ارزشگذاری و فضیلتدهی میکند. این میشود منطق اعتباری. چه نگاه قرآن این است که کسانی که این هستند و بیش از این چیزی را قبول ندارند، من به اینها میگویم کافر و مشرک.
خب برمیگردیم به اصل مسئله. در بحث شفاعت مخاطب چه کسانی بودند؟ اینها بودند که بیش از این اعتباریات درک نمیکردند. خب یکی از اعتباریاتی که در دنیا کار ما را راه میاندازد چیست؟ اولاً که این دنیا اسباب است. همه چیز اسباب اعتباری. حالا یکی از این اسباب اعتباری پارتی است. پارتی یعنی چه؟ پارتی یعنی اینکه آقا شما مثلاً باید بروی درس بخوانی، امتحان بدهی، کنکور مثلاً بدهی، رتبه بیاوری. بر فرض و مثلاً اگر آن دانشگاه سهمیه داشته باشد، ظرفیت داشته باشد، شرایط شما بخورد، همهٔ ویژگیها و اینها بعد شما را به عنوان دانشجو میپذیرند. بعد تازه باید بقیهٔ قوانین را رعایت کنی، اگر خوابگاهی هستی، اگر غیرخوابگاهی هستی، امتحاناتی که از دروسی که هست، واحدهایی که باید پاس بکنی، استادی که باید انتخاب بکنی، همهٔ اینها را باید لحاظ بکنی تا ما مدرک مثلاً دکترای در فلان رشته در دانشگاه شریف را به شما بدهیم یا فلان دانشگاه دیگر. یک نظام اعتباری و یک سیکلی دارد، اینها قدم به قدم باید طی بشود تا به آن نتیجه برسیم. خب، در زندگی اعتباری ما یک کسی مثلاً فلان قدرت را دارد، فلان ثروت را دارد، فلان ریاست را دارد. مثلاً بنده رئیس دانشگاه هستم. از کوپن رئیس دانشگاه بودن استفاده میکنم، میآیم بچهٔ خودم را بدون مراعات شرایط دانشجوی دانشگاه. بعد تازه دکترایش هم میگیرند. سر کلاسهایم. الحمدلله در ایران فضای مسئولین و اینها تعدادی داریم، انگشتشمار. دو سه نفر داشتیم، اعلام کردند که انتخابات اخیر هم که داشتیم مثلاً مسائل این شکلی تویش بوده و افراد این شکلی بودند و استفاده از پارتی. این همان نگاه شفاعت در اعتباریات است که بنده چون پول دارم لازم نیست اصلاً صف وایسم.
ما یکی از مسئولین بزرگوارمان مبتلا به کرونا شد، روزی سه وعده برای ایشان از بیمارستان، تجهیزات میفرستادند منزل. بقیه باید میرفتند صف وایمیستادند و چه میدانم تخت و فلان و اینها. بالاخره مسئول است دیگر، ژنشان اصلاً با ماها فرق میکند. به اینها میگویند ژن خوب. گداگولها و بدبختها و عقبافتادهها و روستاییها و ما صف و ماسک و اینها مال ماهاست. بالاخره اینها زحمت کشیدهاند. میفهمی؟ میدانی؟ اینها خیلی بالاخره... . این میشود شفاعت در نظام اعتبار. مسئولین گفته بودند که شما ماشینت چیست؟ فلان ماشین. بعد گفته بودند که خب خودت از کارخانهٔ خودت که مال همین کارخانههای خودمان حمایت نکردی، ماشین از اینها نگرفتی. بعد گفته بود که شما توقع دارید من مثل شما ماشین سوار شوم؟ من رئیس! جمع کنید بابا! مصاحبهٔ تلویزیونی هم بود، پخش هم شد. جایگاه ممتازی دارند. اینها منطقشان این است، ولو ریش و تسبیح و اینها هم داشته باشند، اینها در نگاه قرآن همان مشرکین و کفار و اینها هستند چون تکیهگاهشان اعتباریات است و به حقایق کار ندارند. خدا خیلی به این شاخصهای ظاهری و ریش و پشم و عمامه و به اینها کار ندارد. به آن منطق و فکر و آن اسلوبی که انسان بر اساسش دارد حرکت میکند، به آن کار دارد و به آن نمره میدهد.
خطاب به کیست؟ به مشرکین. مشرکین کیستند؟ کسانی که بر اساس اعتباریات زندگی میکنند. در اعتباریات یک راه میانبری که همیشه هست و حرف اول را میزند، شفاعت است. به پشتوانهٔ پولت، به پشتوانهٔ شهرتت، به پشتوانهٔ حسب و نسب، به پشتوانهٔ قدرتی که داری و زد و بندهایی که میتوانی بکنی، میتوانی همهٔ قوانین و اعتباری ظاهری و نرمال و روتین را دور بزنی. به اینها میفرماید: در قیامت خبری از شفاعت نیست. کدام شفاعت؟ شفاعت چه چیزی را میفهمند؟ نه شفاعت امام حسین و اهلبیت و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا. او اصلاً در این باغ نیست بدبخت. اینها را بزنیم برایش. او در فضای شفاعت اعتباری مرد که طرف میگفت: "ببین قیامت که نیست." در سورهٔ مبارکهٔ کهف گفت: "من که فکر نمیکنم بعد از مرگ خبری باشد. اگر باشد هم بالاخره ما اینجا خوب بودیم. آن ور هم وضعمان خوب است دیگر. اینجا که پول داشتیم و شرایطمان اوکی بوده، شرایطمان خوب است."
تمام بکنم. به ده دقیقه سوالم هم برسیم. اینها به این پشتوانه به شفاعت دل بستند. خدای متعال این شفاعت را دارد زیرآبش را میزند، قبول نداریم. در فرهنگ قرآن هم این شفاعت قبول نیست. شفاعت دیگری داریم در نظام حقیقی عالم. سریع اشاره بکنم که ابتدای بحث بعدیمان میشود. آن شفاعت را نه تنها قرآن با آن مخالفت نکرده بلکه کاملاً تأییدش کرده. انشاءالله آیات دیگری در قرآن که به او میرسد. شفاعت در نظام حقیقی عالم، نظام اسباب، اسباب حقیقی عالم. یک نمونه، یک مثال. ببینید این مثال خیلی با آن کار داریم واسه اینکه تشنهٔ بحثهای بعدی شوید. مثال دارم میگویم که این بحثمان با این تمام بشود، برویم برای الان. چشم بنده مثلاً اگر عینک را بردارم، الان تصویر را مات میبینم. چشم بنده ضعیف است. درست است؟ یعنی آن تصویری که باید بیفتد و این چه میدانم عنبیه و این، نمیدانم عدسی و این، چه میدانم قرنیه، چرا؟ این حرفهایی که میزند تصویر را دریافت بکند و تحویل مغز بدهد و فلان و اینها. نقاط ضعفی دارد، اختلالی در آن هست. خب، این عینک را برای بنده درست کردهاند که این از جنس آن عدسی و آن قرنیه و آن چه میدانم هرآنچه که اینجا هست و دارد کار میکند، در این عینک هست و در آن سببیّت دیدن که چشم من است، از چشم من قویتر است، از آن مردمک چشم من قویتر است. این را که بنده میزنم، تصویر را الان واضح میبینم. این میشود شفاعت عینک برای دیدن. چرا؟ چون در سببیّت قویتر از چشم من بود. واقعاً هم سبب اعتباری نیست. قرارداد نیست. در نظام اعتباری قرار میگذاریم فلان چیز معتبرتر باشد، فلان کس اگر حرفی زد قبول بشود. اینها همهاش اعتباری است. منطق اینها منطق اکثریت و اعتباریات نیست. ما به اسباب حقیقی کار داریم. عینک حقیقتاً سبب افزایش سببیّت دیدن هست یا نیست؟ عینک دارد در نظام تکوینی عالم برای چشم من شفاعت میکند. این ساختار شفاعت است.
کل عالم را خدای متعال بر اساس شفاعت آفریده. شما در سببیّت همیشه یک موجود ضعیفتری هست از یک موجود قویتری کمک میگیرد برای اینکه این تربیت را ایجاد بکند. البته اگر بنده نابینا باشم، آن وقت دیگر هیچ عینکی برای بنده خاصیت ندارد، دیگر شفاعت من از دایرهٔ نظام شفاعت خارج است. همین عینکم را هم که دارم، اگر چشمم ضعیفتر شد نمرهٔ چهار، پنج، شش، هفت، هشت، ده _نابینا میشود دیگر_ تا نُه ش یک فکری به حال من میکنند. به دَه که رسید و نابینا شد، دیگر عینکم را برمیدارند، میگویند شما دیگر راحت باش، هر کار دوست داری بکن. تا قبلش، هی بشارت داده، امید داده، ظرفیت ایجاد کرده. به پیغمبر اکرم در مورد بعضیها فرموده: "حق نداری شفاعت استغفار کنی." "هفتاد بار هم اگر استغفار کنی توبه، أنتَ استغفر لهم سبعین مرة." اگر هفتاد بار برای این استغفار کنی، خدا نمی ... شفاعت خارج شده. این چشمی است که دیگر هیچ زمینه بینایی در آن نیست. هیچ سببیّت خارجی نمیتواند برای او کار بکند ولی اگر یک روزنهای هم دارد، از تربیت خارجی بیشتر برایش مایه میگذارد. یک عینک خیلی قوی میآوریم که این چشم خیلی ضعیف به واسطهٔ او بالاخره یک چیزی ببیند. درست است؟ عینک، تلسکوپ، میکروسکوپ، اینها همهشان در یک رده است از این جهت. این میشود نظام شفاعت.
پس خدای متعال، چکیدهٔ بحث امشب، خدای متعال شفاعت اعتباری را در قرآن کلاً نفی کرده و سر سوزنی قبول ندارد. البته در نظام اعتباریاتمان چرا، یک نفر واسطه میشود، آبرو میگذارد، خوب است ثواب هم دارد، ولی در نظام حقیقی عالم و عالم بعد از مرگ ما اصلاً چیزی به اسم شفاعت نداریم به این معنای اعتباری. شفاعت به عنوان یک سبب حقیقی را قطعاً تایید کرده، در روایات ما به شدت در موردش صحبت کردهاند و ابعاد فراوان و ابواب گسترده در مورد شفاعت مطرح است.
عزیز دلمان هم، حاج آقای ابوالحسنی هم تشریف بیاورند برای اینکه گفتگو را ادامه بدهیم. فقط این را عرض بکنم که الان شب جمعه است و شب زیارتی امام حسین علیهالسلام هم هست و از خدای متعال میخواهیم که این سبب عجیب در شفاعت که باب وسیعی در شفاعت و رحمت الله واسع است، انشاءالله ما را به این باب متصل بکند و از فیوضات این وجود نازنین بهرهمند بکند و شفاعت امام...
خدمتتان هستم استاد. خیلی ممنون، سپاس فراوان. استفاده کردیم. خدا خیرتان بدهد. سوالات از سال برق شفاعت و توسل را پرسیده بودند که حالا چه ارتباطی؟ توسل هم چه میگوییم؟ یا وجیه عندالله اشفع لنا عند الله. در واقع توسل واژهٔ فارسیاش است که ما استفاده میکنیم. واژهٔ دینی و روایی و قرآنیاش در فرهنگ اهلبیت، همان شفاعت است. توسل یک چیزی یعنی واسطه قرار میدهیم اهلبیت را در همان فضا و در ساختار شفاعت. دعای توسل، دعای توسل. "توسل" هم به کار میبریم، آنجا. "توسلنا بک استشفعناک" جفتش را به کار میبریم. هم توسل به تو کردیم هم طلب شفاعت، ولی عملاً یکی به حساب میآید که ما از آنها میخواهیم به خاطر رتبهٔ وجودی بالایی که دارند، ما را هم ارتقا...
بسیار عالی، ممنون. سوال پرسیدند که چطور میتوانیم جمع کنیم بین سن حضرت رقیه و شفاعت با این سن کم، این مقام شفاعت را ایشان توانستند کسب کنند و به این وسعت شفاعت به کی؟ ببخشید متوجه...
رقیه، حضرت رقیه؟
ببینید مراتب معنوی و مقام ملکوتی اصلاً به سن مادی و ظاهری ما کار ندارد و خدای متعالم در آن استحقاقات. حالا اینها یک بحث گستردهٔ دیگری دارد. وارد این اگر بخواهیم بشویم، اصلاً میافتیم در یک وادی دیگری و یک ده، پانزده جلسه آن بحث.
مقام مخلصین و بحث طینت. ببینید اهلبیت طینتشان از ما اصلاً جداست. مقام اینها در زیارت جامعه کبیره هم به آن اشاره شده. طینت اینها یک طینت ممتازی است، سرشت و گل اینها موقعیت خاصی دارد. به هر حال یک امتیاز وجودی نسبت به ما دارند. البته راه برای رشد ما کاملاً فراهم است و ما میتوانیم در همین مرتبهٔ وجودی که خدا به ما داده، به نقطهٔ صد برسیم؛ ولی نقطهٔ صدی که ما بشویم با نقطهٔ صدی که امیرالمؤمنین و اهلبیت دارند فرق میکند. آنها یک گل ممتازی دارند، مثل اینکه مثلاً بعضی حالا مثال، مثال ناقص و نارسیها، ولی حالا کمک میکند برای فهمیدن مسئله. مثلاً انار ساوه در ایران خیلی معروف است. خوب انار ساوه. خیلی جاها انار میکارند ولی هیچ کدام، همه اذعان میکنند، هیچ کدام انار ساوه نمیشود. یا برنج شمال نمیشود. ما خیلی جاهای کشور برنج می، هیچ کدام برنج شمال نمیشود. میگویند اینجا یک گل خاصی دارد نسبت به برنج. یعنی برنج نسبت به این گل یک جور دیگر به عمل میآید. انار نسبت به گل ساوه یک جور دیگر به عمل میآید. این خاک یک موقعیت خاصی دارد در مورد انار، منطقهٔ ممتاز و ویژهای است. دیگر بقیه جاها انار نکارند، برنج نکارند. اینها همه را بکارید. بهترین برنج هم ممکن است بشود، ولی بهترین برنج منطقهٔ خودت میشود. بهترین برنج منطقهٔ شمال نمیشود. یک نکته، این به خاطر این گل قبل از اینکه به دنیا بیایند یک امتیازی از این جهت دارند. حضرت عیسی این دیگر فکت قرآنی هم دارد. حضرت عیسی وقتی به دنیا آمدند گفتند که "إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ." آقا شما هنوز بگذار به دنیا بیا، یک دو سال، سه سال، پنج سال بگذرد، عبادت بکنی. میگوید من مبارکم، هر جا بروم آنجا مبارک است، به هر جا بروم مبارکم. خب، بچهٔ یک روزه همچین حرفی دارد میزند. به خاطر موقعیت ممتاز او. حالا بخشش هم شاید به عالم ذر برگردد که نمیخواهیم وارد بحث عالم شویم.
اهلبیت حضرت رقیه، حضرت علی اصغر، حضرت محسن، یکی از شافعین روز قیامت حضرت محسن سلامالله علیه است. ایشان که اصلاً به دنیا نیامد، یعنی در مرحلهٔ حمل که به شهادت رسیدند ولی شهید و شاهد بر حقانیت و صدق امیرالمؤمنین و شفاعت اینها از این باب است. یعنی دیگر ملاک اعمال ظاهری نیست، ملاک آن موقعیت گلی است که دارند. البته بخواهیم به حسب ظاهر هم نگاه بکنیم، بالاخره حضرت رقیه کم مصیبت تحمل نکردند که امثال بنده قطعاً این مقدار مصیبت را تحمل نمیکنیم یا حضرت علی اصغر سلامالله علیه به شهادت رسیدند یا حضرت محسن بالاخره این هم تحمل یک واقعهای است که این حضرات انجام...
خیلی ممنون استاد. استفاده کردیم. سلامت باشید. بزرگ خدا حفظتان کند. انشاءالله که این لحظات ملکوتی اذان که آنجا شما در آستانهٔ اذان هستید و وقت است، نوبت دعاست و شب جمعه هم هست. انشاءالله به یاد همهٔ کسانی که محتاج دعایتان هستند، خصوصاً ما باشید و ما را از دعای خیرتان محروم نکنید. و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...