شفاعت ملائکه
واسطههای فیض در عالم
ارتباط شفاعت و رضایت
مراتب رضایت خدا
خودمان میتوانیم شفاعت کنیم
چه ارتباطی بین مهار خشم و شفاعت وجود دارد؟
یکی از راههای عاقبت به شری
مواجهه حضرت سلمان (ع) با جوانی که غش کرده بود
حق معلم و استاد
ثواب تعلیم حدیث
در عظمت مرحوم سید احمدآقا قاضی
ثواب ختم قرآن را به اهلبیت هدیه کنیم
روایت جناب میرزا عبدالغنی از باغهای بهشتی
قاعده اصلی را فراموش نکنیم؛ " إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ "
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
اول عرض سلام و ارادت خدمت خواهران عزیزمون در مسکو و سایر نقاط عالم؛ و بعد عرض سلام و خداقوت خدمت برادر عزیزمون، حاج صادق آهنگران عزیز و دوستداشتنی. خداقوت، نفستون گرم. باز هم دلهای ما رو هوایی کردید با یاد شهدا و خوبان الهی. و انشاءالله که ما رو در مقام شهادت ببینیم و با شهدا ببینیم و شما ما رو کنار شهدا ببینید. و انشاءالله که همیشه همینطور نفستون گرم و همین سوز و اخلاص انشاءالله پابرجا و برقرار باشد.
خب، امشب ما فرصتمان به اتمام میرسد. از همین اول وقت، جلسه مسکوی مان در واقع رو به اتمام است. لذا حالا عزیزان ما از طریق لایو، بحث را آغاز کردند. الان به نظرم پنج شش دقیقه دیگر ما دیگر اذان مسکو را باید داشته باشیم. و لذا اگر ده دقیقه فرصت داریم، حالا ما این ده دقیقه را محضر شما هستیم. بعد از ده دقیقه ما بحث را ادامه میدهیم از طریق اینستاگرام. خواهران و برادرانی که حالا در حین افطار، عزیزانی که میخواهند بروند مشغول نماز بشوند که خب قطعاً اولاً هم هست و بهتر است؛ و حالا ممکن است شرایطی مهیا باشد که مثلاً نماز را با تأخیر میخوانند و اینها، یا میخواهند اول مثلاً افطار بکنند یا هر چیزی، آن عزیزان میتوانند از طریق لایو بحث امشب را ادامه دهند.
و نکته بعدی هم این است که فردا شب ما جلسه پرسش و پاسخ داریم، اگر بلد باشیم. چیزی که بلد نیستیم، حالا آنقدری که بشود سؤالات را بشنویم و بخوانیم و اینها، انشاءالله عزیزان پس سؤالاتی که فرستادند شبهای قبل و امشب و فردا شب انشاءالله بیشتر در مورد سؤالات گفتگو خواهیم کرد.
**درباره شفاعت (جلسه هفتم)**
خب، در مورد شفاعت یکسری نکات ماند که بنده سریع فقط عرض بکنم در حد ده دقیقه مسکو، تا یکمقدار بشود بحث را پیش ببریم. بعد از این ده دقیقه بنده چند تا داستان میخواهم بگویم. حالا اگر عزیزان خواستند بیایند اینستا، میتوانیم امشب در اینستاگرام چند دقیقه خدمتتان باشیم. خلاصه آنجا تشریف بیاورید؛ یک ده دقیقه میخواهیم همدیگر را ببینیم. و خلاصه با خانم بچههایتان بیایید، مشکلی ندارد.
خدمت شما عرض کنم که یک نکته جالبی در قرآن هست. میفرماید: "لَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرْتَضَىٰ". اولاً ملائکه شفاعت میکنند. ملائکه شفاعت دارند. این شفاعت ملائکه چیست؟ جفت شدن ما با ملائکه است به حسب اسماء و صفاتی که انسان دارد؛ جفت میشود با ملائکه. خب، بحث ملائکه بحث مفصلی است. ما هم در بحث "سه دقیقه در قیامت" نمیدانم، هفت جلسه، هشت جلسه، چقدر شد، پنج جلسه در مورد ملائکه صحبت کردیم. و ملائکه عوالم مختلفی دارند. چهار تا ملک اصلی داریم. و این چهار تا ملک اصلی که جناب جبرئیل و عزرائیل و اسرافیل و میکائیل هستند، این چهار تا ملک اصلی، اینها زیرشاخههایی دارند، اعوان. و این ملائکه در واقع همه ذیل آن ملک مقرب کار میکنند. و همهاش هم بر اساس سنخیت است. اگر کسی صاحب صفتی بود، این با ملائکه، با ملکِ همان از جنس خودش سنخیت پیدا میکند و از جهت وجودی واسطه فیض هم میشود.
اینکه میگوییم نفس اولیای خدا بلا دور میکند، "دعای گوشهنشینان بلا بگرداند" به قول حافظ، اینجوری نیست که طرف خودش میداند و دارد کاری میکند. خیلی وقتها هم نمیداند ولی واسطه فیض میشود. مثلاً بچه کوچک در یک خانه، واسطه فیض است. مطالب عجیب در آیات و روایات ماست که اصلاً بچه خودش رزق میآورد و واسطه رزق است. همانجور که بچه وقتی به دنیا میآید، شیر مادر بدون هیچ فعالیتی جاری میشود. خدا این رزق را جاری میکند که این نشانه است. خدا دارد حرف میزند با ما. دارد میگوید من اسم رزّاق، رزّاق را در این منزل وارد کردم با این بچه و جلوه دادم. نمونهاش همین شیری که دارد از این سینه میآید. همه عالم جمع بشوند با همدیگر بخواهند شیر از سینه یک خانم خارج بکنند، کسی میتواند شیر بدهد به یک خانم که این سینه پُرشیر بشود و شیر جاری بکند؟ الان این دستگاههای طویل و عریضی که دارند کار میکنند، کارهای بهداشتی و اینها، درمانی و این حرفها. بیایند به یک خانمی که یک دختری که همسر ندارد، یا خانمی که فرزند ندارد، این سینه را پُرِ پُرِ از شیر کنند. همینطور شیر بیاید؟ بچه که متولد میشود، به محض اینکه به دنیا میآید، شیر جاری میشود. دو سال این سینه شیر... یک مدتم که نمیخورد، قطع میشود. قطع هم شد، دیگر برنمیگردد. عجایب است اینها. جلوههای اسماءالله است. ما با اینها زندگی میکنیم ولی خب غافل. معمولاً غافلیم از این اسماءالله. اسم رزّاق را ببینیم چه شکلی دارد جاری میشود در زندگی. بچه واسطه فیض است. این بچه جفت است با اسم رزّاق. اصلاً گفتند آقا فقیر، بچهدار شو. آن یکی گفتش که فقیرم. فرمودند برو ازدواج کن. خود ازدواج اتصال ایجاد میکند با اسم مُغنی. "إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ". اسم ذوالفضل خدا، به اسم غنی خدا به واسطه ازدواج جاری میشود.
خب، البته اینها هر ازدواجی نیست. ازدواجی که با تقوا باشد. ازدواجی که با شرایط باشد. "إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ." هر آنچه از برکات و آثار معنوی و اینها گفته میشود، شما همیشه یک دیفالتی داشته باشید، پیشفرضی داشته باشید، بکگراند این را بگذارید، زمینه این را بگذارید در آن حاشیه ذهنتان که آقا همه اینهایی که گفتند مربوط به تقوا و متّقین است. گفته "عنایت میکنم، برکت میدهم، دعا این دعا را کنیم، آن کار را میکنم، این نماز را بخوانی، آن کار را میکنم." همه قائده مفروضی در کنار دارند به اسم اینکه "إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ." خدا فقط از باتقوا قبول میفرماید.
اگر گناه بکنی، برخی اساتید امام فرمودند که وقتی ازدواجی با گناه منعقد میشود یا با گناه، مجلس عروسی اینها برپا میشود، برکات ازدواج از اینها دور میشود. نمازی که هفتاد برابر نماز نمیخواند، هفتاد برابر گناهی میشود، مگر اینکه باید توبه بشود و اینها که برگردد دوباره تو روال خودش. وگرنه این همه اینها در مورد باتقواهاست. نماز هفتاد برابر میشود. دوسوم دین کامل میشود. رزق او تأمین میشود. پول ازدواج، خدا میرساند. روزی اینها تضمین شده است. همه اینها وابسته به تقواست. اینها واسطههای فیضاند.
خب، پس ازدواج، همسر، فرزند، کودک، خصوصاً دختر. دختر باز واسطه رزقی که دارد بیشتر است، چون دختر مظهر رحمت. پسر مظهر نعمت است. باز اینها با همدیگر تفاوت دارند. یک تفاوت هم این است که رحمت مورد سؤال قرار نمیگیرد ولی نعمت مورد سؤال قرار میگیرد. این هم مورد سؤال قرار میگیرد. مسئولیتدار بودن دیگر. که انسان، حالا یعنی چه نسبت به دختر مسئولیت ندارد؟ چرا، دارد. ولی نسبت به دختر آنقدری که معاف شده و حسابرسی کمتر است، خیلی در واقع قابل قیاس اصلاً با حسابرسی که نسبت به پسر دارد نیست.
به هر حال فرمود که ملائکه جفت میشوند. کم مل... چقدر ما ملک داریم که اینها خودشان به اختیار خودشان شفاعت نمیکنند؟ خدا اینها را واسطه کرده. ملکی است که مثلاً ویژهای را دارد، فلان خوبی را دارد، فلان خصلت را دارد، فلان فضیلت را خدا به او داده. خب، این که اختیار ندارد. شما در اثر فلان کار، مثلاً وقتی کسی عفیف میشود، اتصال پیدا میکند با ملائکه. تو روایت دارد که اصلاً آنقدر این عفیف، وقتی کسی میتواند گناهی بکند، گناهی که مربوط به دامن، گناه که مربوط به شکم، وقتی ترک میکند، ملائکه به او غبطه میخورند: "کاد العفیف اَن یکون ملکا." ملائکه میگویند یکی آمد که ما را دارد پشت سر میگذارد، دارد میآید وارد عرصه ما میشود. انگار دارد میآید جزئی از ما میشود. عفیف این شکلی است. وقتی از یک گناهی انسان چشمپوشی میکند، این با آن ملائکه همنشین میشود، اتصال پیدا میکند. آن ملائکه هم واسطه فیض میشوند برای این. میشود شفا.
برای کیا شفاعت میکنند؟ فکر کنم یک دقیقه وقت داریم برای دوستان مسکو. "لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ". برای کسانی شفاعت میکنند که مُرتَضَا باشد، مورد رضایت باشد. خوب، رضایت خدای متعال هم مراتب دارد. یک مرتبه در ذات ماست. کسی که موحد، شرک در ذاتش نیست، این ذات او مورد رضایت خداست. خدا ذات بعضیها را دوست دارد، عمل بعضیها را دوست دارد، ذات بعضیها را دوست ندارد. مثلاً یک کسی انفاق میکند، خدا از انفاق این آدم خوشش میآید ولی او مشرک است، فرعون است. فرعون هم دست و دلباز بود. خدا دست ودلبازی فرعون را دوست داشت ولی خود فرعون را دوست نداشت چون مشرک بود.
حالا دوست داشتن خدا معنا دارد دیگر. حقیقت است دیگر. این خورشید است. یعنی اتصال برقرار است. این دوست داشتن خداست. اعتباری مثل مایان نیست. لایک و اینها نیست. لایک و دیسلایک و خوش آمدن و لبخند و فلان و اینها نیست. از این جنس نیست. حقیقت است خلاصه. دیگر حالا فکر کنم وقت تمام است.
پس اصل بحث این شد که اینها برای کسانی شفاعت میکنند که مورد رضایت باشند. این را فقط بحث رضایت را. فاسقین، خدا از آدمهای فاسق رضایت ندارد. "لَا يَرْضَىٰ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ". خدا نسبت به کفر رضایت ندارد. جای دیگر فرمود: "رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا". من اسلام را به عنوان دین برای شما راضی شدم.
پس دین مورد رضایت خدا، اسلام. کفر مورد رضایت خدا نیست. فسق مورد رضایت خدا نیست. مراتب شفاعت... . اگر کسی در ذاتش چیزی داشت که مورد رضایت خدا بود، بعد از اینکه در جهنم افعال و صفات درگیریهایی داشت، به واسطه خوبیهایی که دارد در منطقه ذاتش، شفاعت میشود و وارد بهشت.
اگر کسی در صفات چیزهایی داشت که مورد رضایت خدا و مثل حُسن خُلق، خدای متعال این را میگیرد، بعد از اینکه در جهنم افعال گرفتار بود، به واسطه حُسن خُلق نجات میدهد.
کسی اگر در افعال چیزهایی داشت که مورد رضایت خدا بود و توی صفات و ذاتش هم آنهایی که گفتیم نبود، این باعث میشود که در جهنم افعال هم از اینجا هم شفاعت پیدا کند. تو دنیا هم که این دایره شفاعت وسیع است.
خب، دیگر عزیزان ما هم فکر کنم آنجا وقت اذانشان است. ما مزاحمشان نباشیم. بزرگوارید. خدا به شما خیر بدهد. انشاءالله فردا شب خدمت شما هستیم و این لحظات افطار هم ما را از دعای خیر فراموش نکنید. ما البته با رفقای اینستاگرامی بحث را انشاءالله ادامه خواهیم داد. خداحافظ.
خلاصه داخلی (در جبهه داخلی): خدمت شما عرض کنم که پس کسی که مورد رضایت واقع بشود، مورد شفاعت واقع میشود. به میزانی که رضایت خدایی داشته باشد، هم با ملائکه اتصال پیدا میکند هم با اهل بیت.
خب، ویژگیهایی که ما داریم، مثلاً حُسن خُلق که عرض کردم خدمتتان. شفاعت گاهی ممکن است که در دنیا باشد. شفاعت در دنیا هم هست. از گرفتاریهای مختلف انسان را نجات میدهد. در جنگی پیغمبر اکرم از لشکر دشمن اسیری گرفته بودند. بعد وحی نازل شد. جناب جبرئیل نازل شد. پیغمبر عرض کرد که خدای متعال امر فرموده که فلانی را آزاد کنید، نفر سوم آزاد است. چون این حُسن خُلق دارد با خانواده. پیغمبر اکرم فرمودند: "شماها بیایید بروید آنور، شما آزادی. برای چی؟ که رب من گفته که به خاطر حُسن خُلق تو، از تو بگذرم." که این هم خیلی جالب است. حُسن خُلق شفاعت نصیبش شد. جفت شده بود انگار با حُسن خُلق پیغمبر. یک ویژگی از پیغمبر داشت دیگر. که خدا دوست دارد. این شبیه پیغمبر بود. "مرد باش، وَلو پنج مثقال." این هم مرد بود ولی پنج مثقال. در حد پنج مثقال مرد بود. تازه اخلاقش خوب بود تو خانه. بعد اینجا گفتش که رب به تو... خوشش میآید از این ویژگی. پس من مسلمان شدم. یعنی حُسن خُلق که داشت، هم باعث شد که از صف مشرکین جدا شد. از آنهایی که مستحق عقوبت بودند و هم اینکه مسلمان شد، به پیغمبر متصل شد. صفات تو این عالم این شکلی است.
آخر صفات برمیگردند به اصلش. یک مطلبی است. این یک بابی است. حالا نمیخواهم واردش بشوم. امام صادق علیهالسلام که در سوره مبارکه یوسف میفرماید که آخر هر چیزی به اصلش برمیگردد. و چون "اَنَا نحن اصل کل خیر". چون اهل بیت اصل هر خیرند، یک ذره خیر تو وجود کسی باشد، آخر برمیگردد به اهل... آخر برمیگردد دیگر. این را دیگر گفتیم دیگر. آخرش کی است؟ با خداست. اصلش امیدبخش است که آخرش نجات پیدا میکند ولی این آخر کی است؟ این پدر آدم را در میآوَرَد: دو هزار سال، پنج هزار سال، پانزده هزار سال. چقدر این آخرش معلوم نیست.
بعضی ویژگیها را اگر آدم داشته باشد، هم خودش جفت میشود، هم میتواند شفاعت بکند. جلسه قبل حالا نمیدانم این ضبط شد یا نشد، چون دیشب لایوّمان قطع شد. آخرش نکتهای که داشتیم در مورد بخشیدن بود. نمیدانم این تکه را داشتیم توی لایو یا نه؟ که ما اگر ببخشیم، فایدهاش چیست؟ عرض کردم که ما این را مثل دنیا حساب کتاب نکنیم. "دفتریاش" نکنیم که مثلاً چرتکه میاندازیم: خب، دوتا غیبت داشتم، پنج تا غیبت کردم، با دو سیخ گوجه حساب. خب، این دوتا، دوتا را میدهم میرود. سه تا هم تازه میمانَد. میتوانم بعداً سه تا هم که غیبت کردم با این راه بیندازم. این حساب کتابهای خلاصه کشکی و اینها را بگذاریم کنار.
اگر بنده بخشیدم، که خدا قدرتش را بدهد، سخت است واقعاً. زورش میآید آدم به خودم ببخشد. یک کسی هم ظلم کرده. بادا. اگر ظلم بخواهد، اگر مسئله مربوط به خداست که کسی حق ندارد ببخشد. مثل اینکه مثلاً ما برداریم شمر را بگوییم "زدی امام حسین را کشتی. حالا بالاخره من به سهم خودم بخشیدمت." ولی به من ظلم کرده. اثر جهالت، اثر ندانستن. بالاخره مردم گرفتارند دیگر. به معنای واقعی کلمه.
ما بعد از مرگ گرفتار مسائل مختلف میشویم. بعد بنده میگویم که خدایا من را بخشیدی. شب قدری میشود، هم عذرخواهی میکنم از بقیه. خاصیتش برای من چیست؟ بنده خدا، این پول تو جیبت بود، دادی رفت. بگذار من روایت بخوانم برایتان. ببینید که فایدهاش چیست؟
اولاً این کتاب "مفاتیح الحیات" آیتالله جوادی آملی، کتاب بسیار خوبی است. البته یکم سنگین است. این جلدی که الان بنده دارم، جلد پنج تفسیر موضوعیشان میشود، صفحه صد و شش. روایت این است. میفرمایند که اگر این سه تا ویژگی در کسی باشد، خصلتهای ایمانش کامل است و میتواند شفاعت بکند. کسی اگر این ویژگی را داشت، شفاعت میکند، نه مورد شفاعت واقع میشود. خود شفاعت میکند.
ویژگی اول: "مَنْ صَبَرَ عَلَى الذُّلِّ". وقتی به آدم ظلم میشود، صبر کند.
این ویژگی اول. کدام ظلم؟ ظلم به من دیگر. نه ظلم به خدا و اهل... مخصوصاً اگر مثلاً همسر آدم، پدر و مادر آدم. تو روایت دارد که اگر پدر و مادر بهت ظلم کردند و تو عصبانی شدی، با عصبانیت نگاه تلخ کردی، پدر و مادرت هم بهت ظلم کرده بودند، نگاه تلخ کردی، نمازت... پر! روایت. پدر ও مادر هم ظلم کردنا! یعنی واقعاً جایش... ولی پدر و مادر.
تازه اگر ظلم کردند، امام سجاد در دعایی دارند برای والدین در صحیفه که خدایا تازه آنجاییام که ظلم کردند، منم عصبانی نشدم، واکنشی نشان ندادم، تازه آنها را هم باز من استغفار میکنم بابت این همه محبتی که به من کردند. از بچگی بزرگم کردند. "رَبَّيَانِي صَغِيرًا". من را گرفتن کوچک بودم، پرورش دادند. تولید انسان که میگوید منظور اینهاست ها! منظور این انسانی نه (تولیدِ) ذاتی. نه، منظور نیست. تولید منظور زاد و ولد نیست وگرنه ننه شمر و یزید هم زاد و ولد پس انداختن، بچه پس انداختن. آن تولید نیست که میگوییم.
نگاه قرآن به انسان، به زن، به انسان... . انسان را یک موجود مصرفشونده نمیداند. انسان یک موجود تولیدکننده میداند. هم مرد، هم زن. هم خودش را در ابدیت به عنوان یک انسان تولید میکند. هم فرزندش را در ابدیت به عنوان یک انسان تولید میکند. هم جامعه را در ابدیت به عنوان یک انسان تولید میکند. منظور این است عزیز دل. بزرگوار. آدم خوب. منظور این است.
نکته بعدیاش هم این است که بعد مثلاً میپرسند "بچهدار نمیشود و فلان و اینها، چی میشود؟". آنی که میگوییم تولیدکننده یعنی کوثر بشود. که روبرویش ابتر است. ابتر، نتیجهای ندارد، محصولی ندارد. این آیه نازل شد که "إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ". (پیغمبر) یازده تا بچه داشت. یازده تا بچه داشت. یازده تا توله داشت. تولید نداشت. توله داشتن با تولید داشتن خیلی فرق میکند. تولید نداشت. یازده تا بچه داشت. بعد پیغمبر اکرم یک دانه بچه، کوثر. "کوثر دادیم." فقط بحث زاد و ولد مادیاش مد نظر نبود. وگرنه حضرت معصومه سلامالله علیها کوثرند. بچه هم نداشتند تو عالم دنیا ولی تولید انسانی کردند. برید ببینید این علمایی که تربیت شدند، محصول کی و کجایند. علامه طباطبایی، این شخصیتهای بینظیری که تولید شدند، اینها تولیدات حضرت معصومند.
زن در نگاه اسلام این است. یعنی تولید. یعنی بچه بیاورم و اینها. دیگر چی بگویم؟ به هر حال مسئله این است. فرمود که پدر و مادر من را بزرگ کردند، تربیت کردند. من واسطه میشوم که تو از اینها بگذری. استغفار میکنم برایشان. یعنی حتی اگر والدین به آدم ظلم کردند، آدم استغفار کند. چون باعث رشد ما شدند.
برخی بزرگان بودند، اسم نمیآورم. یکی از بزرگان که همسرش خودکشی هم کرده بود، از بزرگان درجه یک که همه خبر ندارید که همسرش خودکشی کرده. بنده از پستوی خانهاش. ایشان میرفت بالا سر قبر همسرش استغفار میکرد. به هر حال من مدیون این زنم. با بداخلاقیاش خیلی من را. توهینهایی که میکرد و اینها. از اینها بین علما داشتیم و بعضاً هم دیدیم از این رفتارها. بعضیها هم میزدند شوهرشان را. در حد مراجع بودند. برخی بزرگان استغفار میکرد برای همسرش. میگفت "تو نمیدانی چه عنایاتی به من میشود در اثر کتکهایی که خانم میخورد." خانمی که خودش بچه مردم است، چه برسد به ننه بابای آدم.
خدا کمک بکند، تو این ماه مبارک تحولی در ما واقعاً شکل بگیرد. با خودم فکر میکنم که یازده روز از ماه رمضون گذشت. بیش از سی و پنج درصد ماه، تقریباً سی و پنج درصد، بلکه بیشتر، تمام شد. تا الان سی و پنج درصد تحول پیدا میکردیم به تغییر. تا شب قدر هم یک هفته مانده است و شب قدر و این اوضاع. و خیلی وضع خراب است. "حالا تو که سود و زیان خود ندانی، به وصلش کی رسی؟ هیهات!"
به هر حال فرمود: "اولین ویژگیای که کسی داشته باشد، خودش شفیع میشود در قیامت، این است که از کسی که بهش ظلم کرده، در برابر ظلم صبر میکند." صبر میکند نه یعنی دست و پا چلفتی. کله را میاندازد پایین "بزنم تو سرش". اقدام مقتضی میکند. بیش از حق، کاری، دست از پا خطا، این میشود صبر بر ظلم. اگر بنده باید بروم شکایتی بکنم، دادگاهی بروم، شاهد بگیرم، در همین حد. بیش از... بیش از آن دیگر نه توهینش. دیگر نه فحشش.
دومین ویژگی: "وکَظَمَ غَیظَه". خیلی هم جالب است که اینها همهاش تو مهار خشم است که انسان شفیع بشود. چون انسان وقتی که خشم از خودش نشان میدهد، یک برخورد ضد رحمت میکند. از دایره رحمت خدا خارج میشود. برخی اساتید میفرمودند که اگر تو ماه مبارک رمضان عصبانی شدی، داد و بیداد کردی، یک واکنش غیر معقول و غیر حلال انجام دادی، از ضیافت خدا خارج شدی. دیگر حالا باز بعداً باید آدم اینجا. "با مهمانهای من بد اخلاقی، جیغ و داد، سر و صدا کنی، میاندازمت بیرون."
توی اعتکاف هم همین است دیگر. یکی از چیزهایی که اعتکاف را باطل میکند، جدال است. اعتکاف هم مهمانی خداست. آنجا اگر صدایت را ببری بالا، میاندازندت بیرون، تو اعتکاف، اعتکافت باطل است. تو مهمانی خدا هم این شکلی است. جیغ و داد، سروصدا. الان که موردی داریم، کتک، ضرب و شتم به طرز عجیب غریب. و بعد هم مثلاً میرویم مسجد و بعد میرویم هیئت و ... .
غوغایی هستیم گاهی واقعاً. دومیش چی بود؟ "کَظَمَ غَیظَه". خشمش را کنترل کند. سومیش چیست؟ "وَاحْتَسَبَ وَعَفَا وَغَفَرَ". به حساب خدا بگذارد وقتی کسی بهش ظلم کرده. ببخشد. "عفو" کند. "مغفرت" از خودش نشان بدهد.
ببخشید، چه خاصیتی دارد؟ سرمایه ما را از دست میدهیم؟ "پنج تا غیبت داشتیم!" میگوید "چه سرمایهای گیرت میآید؟" "اَدْخِلُوا الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ". او را بدون حساب میبرند بهشت. محاسباتی که داشت برای حقالناس و اینها، این از آن درمیآید. یعنی طرف حساب دیگر خداست. "به خاطر من بخشیدی، به خاطر خودم میبخشمت. میبخشمت، مغفرتت را میگیرم. راضی میکنم خصم تو را. صاحب حق را راضی میکنم."
بعد چی میشود؟ "وَ يشفَعُ فِيهِ مثلُ ربيعَةَ وَ مُضَر". ربیعه و مٌضَر دو تا قبیله بزرگ بودند زمان پیغمبر. نماد جمعیت بودند. الان میخواهیم نماد جمعیت بگوییم باید بگوییم کدام کشورها؟ مثلاً چین و هند، کشور پرجمعیت دنیا. آن موقع میگفتند ربیعه و مُضَر. فرمود این آدمی که این سه تا ویژگی را دارد: صبر بر ظلم میکند، خشمش را کنترل میکند و میبخشد، بقیه را عفو میکند، ندید میگیرد... ، این سه تا ویژگی باعث میشود که به اندازه ربیعه و مُضَر شفاعت میکند. امروزیاش میشود: به اندازه چین و هند آدم شفاعت میکند. نه تنها میرود بهشت، من مورد شفاعت واقع میشوم، مورد شفاعت قرار میگیرم. شفاعت میکند دیگران را. با این ویژگیها. مغفرت نشان بدهد. به اسم غفور بچسبانند. شفیع پیدا کنی. به اسم غفور اتصال. اهل بیت هم همین است. مظهر غفور، مظهر تام غفور در این عالم، اهل بیت، امام زمان، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسین، اسم "غفر". مثل اسم کریم. مظهر اسم ستار. تو ستاریت از خودت نشان میدهی، خدا ستاریت به تو نشان میدهد. میروی در ستر الهی. عزت به کسی میدهی، خدا به تو عزت میدهد. عجایب! البته خیلی هم عجیب نیست. دو دو تا چهار تا.
مدارس ما نمیگوییم. ما یعنی دوازده سال تو مدرسه درس میخوانیم، یک کلمه اسماءالله به یاد نمیدهند. این اسلام مندرآوردی، کشکی. بنده که ما انقلابمان به دست امام خمینی بوده که امام خمینی همه وجودشان اسم الله پُر کرده. فکر و ذکرش اسماءالله. با همه آثارش و اسم الله پُر کرده. قاسم سلیمانی، این امام خمینی توی دروس نظام آموزشی ما نیامده. روز معلم. مطلب قشنگ و درستی است. من خودم دانشجو بودم، یک کلمه از امام تو این نظام آموزشی ندیدم. از امام (رهبر انقلاب). خیلی حرف درستی است. میخواهم بگویم "روحت شاد". ما هم طلبه شدیم. بیست سال طلبگی خواندیم و درس خواندیم و فلان اینها. یک کلمه از امام خمینی تو درس طلبگی ندیدیم. شما توقع داشتی که توی آموزش ببینی؟ توی دروس آموزش ندیدیم. درس خارجش هم رفتیم. امام خمینی تو درس خارج هم ندیدیم. تو درس فلسفهاش هم ندیدیم. تو عرفان و درس اخلاقمان هم ندیدیم. تک و توکی اساتید بودند که مثلاً چهل حدیث امام درس... کمتر از انگشتهای یک دست نمیشد. امام خمینی دنیا را گرفت. هنوز جمهوری اسلامی را فتح نکردند. مملکت نرسید. همه ماجرا اینهاست. اسماءالله دین اینهاست. اگر ما اینها را تو بچگی بهمان یاد داده بودند، بعد به ما میگفتند "ببخش". ما را از بچگی بخیل بار میآورند، ترسو بار میآورند. نظام آموزشی که تو سرمان میزند برای اینکه از حقمون دفاع کنیم. نظامی که با نمره است. البته بنده با نمره مخالفتی ندارم. نمره اصلش خوب است. تربیت با نمره بد است. نظام ارزشی که تویش نمره ارزش دارد، بد است. اینها بد است. اصل نمره که باید باشد. حضور و غیاب باید باشد. نظم باید باشد. اینکه اینها بخواهد ارزش و فضیلت پیدا بکند بر اساس نمره. درجهبندی میکند مدرسه بر اساس ایثار. درجهبندی بکند. میگویند "این بچه از همه بیشتر ایثار میکند." این میآید زنگ تفریحش را چک میکنند، لقمهاش را تو هر هفته مثلاً چاهار روزش را میدهد به بقیه. "ده نمره بالا." چیزهای مندرآوردی عجیب غریب. چک میکنند که مثلاً با آن نمره انضباط کم میشود/زیاد. فرهاد! اینها دردهای ماست. خلاصه اینها میشود نظام شفاعت.
از دیشب مانده برایتان بخوانم. یکی در مورد جناب سلمان. این روایت را دیشب یک اشارهای بهش کردم، وقت نشد بخوانم. حالا امشب میخوانم.
اگر در کسی صفت خوبی دیدید، رفیقش بشوید. جفت بشوید. ما روز قیامت به این رفقا خیلی نیاز داریم. به هر کسی یک ویژگی. یکی حافظ قرآن است. یکی خوشاخلاق است. یکی چه میدانم... . ما تو برخی اساتیدمان هم دیدیم، یکمایاد گرفتیم از این کارها. تو روایت دارد اگر کسی پنجاه بار مکه برود، روز قیامت خدا به ملاقات او میآید. خدا به ملاقات میآید یعنی چی؟ نمیدانم. مرحمت الله روحانی که تعبیر خواب میکردند ایشان بیش از پنجاه بار. یکی از آقایانمان مشهد هست، اسم نمیآورم، از علمای مشهد. ایشان هم بیش از پنجاه. حالا ایشان را درخواست عقد اخوت اینها را قبول نمیکند. میگوید "فقط روز عرفه." آقای روحانی به نظرم قبول نمیکرد.
استاد ما فرمود که ما که به این مقامات نمیتوانیم برسیم. خدا بیاید ملاقاتمان. پنجاه بار مکه را هم که نمیتوانیم برویم. من روحانی. با این آقا عقد اخوت بخوانم. با اینکه جفت شدیم. روز قیامت خدا ملاقات او که میرود، این هم گفته بود که "اصلاً تو اعداد." میگوید که من همه حقوق شفاعت و دعا و زی. سه تا حق میمانَد. "شفاعت، شفاعت میکنم. دعا میکنم برایت و زیارت. تو زیارت سهم داری آنجا هم که زیارت خدا نائل میشود. جفت و جور کن." "شوتیده" و "دایورتیده" بعد این پایینیها را سفت چسبیده. اینی که خدا تأمین کرده رزقش را، خودش را هم بکشد جابجا نمیشود. "آن آنجا باش. آن را بگیر." حاج صادق آهنگران عزیز را به ایشان اخوت خواندیم. گفتیم که این همه شهدا توی وصیتنامهها و اینها اسم تو را آوردن. این همه عاشق تو بودن. این همه هیجانی که تو خوندی، رفتن شهید شدن. موتور محرکشان تو بودی. اینها تو را ول نمیکنند. الان هم که ماشاءالله دست و بالشان پُر است. باشد. از فتنههای مختلف سربلند بیرون آمده الحمدلله. اخلاص دارد و خالص. یکی پیدا کنیم. هر کی به هر مناسبتی. مخصوصاً روضهخونا که حالا برایتان در مورد مداحها انشاءالله یک مطلبی را میخوانم. و یکی از اسباب عاقبت به خیری بدگویی در مورد مداحهاست. "گفت: خوب هم گفتند." بنده گوش دادم، دیدم یک ذره مطلب مشکل است. جایش نبود. تلویزیون جایش نبود. ما یک چیزهایی از علما و بزرگان شنیدیم که لنگ میاندازد. این حرفی که ایشان... یک عجایب و غرایبی ما از بزرگان شنیدیم در مورد باب امام حسین علیه السلام و دستگیری امام حسین. شیش انداخته بود. تاس انداخته بود برای امام حسین. پیش آن (قمارباز) کم میآورد. قمار نشسته دارد با این قمار میکند. حضرت در قوه خیال او تصرف کرده بودند. قمارش را میکند. حضرت قوه خیالش تصرف کردند. محبتی که او به امام حسین داشت و از کانال این تاسی که برایش افتاد و این شیشی که افتاد، حضرت جلوه دادند. آن کیسه را بردارد بیاورد، دستش را بگیرند، ببرندش بهشت. تصرف میکند. اینها اگر ما تو مدارس خوب یکم از بچگی حرف خدا و پیغمبر به ما میدادن، اینها برایمان جزو واضحات میشد. میرفتیم سراغ کلاسهای بعدی. ولی خب، الان اینها خیلی عجیب غریب است. مطالب. اوه! یک ماجراها، یک چیزهای عجیب غریبی هست. یک حرفهایی که بنده نمیتوانم بگویم. از دین در میآییم. از بزرگان یک چیزهایی در مورد باب امام حسین ما شنیدیم که دریایی است. وقتی میگوید که آنجا شمر طمع میکند به شفاعت کنار دریای امام حسین. وقتی میجوشد، شمر میگوید "نه، الان که دیگر دست من را هم بگیرند، ببرند تو به دستگاه امام حسین." به قول آیتالله بهاءالدینی: "فوق فقه است این دستگاه. فوق فقه است. اینها را با قواعد فقهی نمیشود فهمید."
پشت بکنیم و قمهزنی و نمیدانم موهنات و اینها را وارد بکنیم. بنده هم عرض میکنم اینها جایش تو تلویزیون نیستند. ولی این واکنش که "جلسه ایشان شبها بخواند، اینها بد است." به نظرم اینها... معلوم است ماهایی که به امام حسین ارادت داریم، اینجا نباید پشت نوکر امام حسین را خالی بکنیم.
اینها صاحب دارند دیگر. ارباب دارند. و با ارباب اینها در افتادن بیچاره میکند آدم را. اینقَدر که بنده تو این عمر کوتاه از این بزرگ فهمیدم که با نوکر امام حسین درنیفت. یکی از بزرگان به بنده میفرمود که یک آقایی بود اهل دل. خود ایشان اهل دل بود. ایشان یک وقت دیگر بعد از آن ماجراها دوبار دیدمش. هر دو بار هم جای مهمان بودیم. ما کسی را میشناختیم که این جوانمرگ شد به خاطر اینکه میاندارها سر میاندار بود. سر سینهزنان امام حسین داد میزد که "محکم سینه تو غلط میکنی! آن را بیرون میکنی، خودت را بیرون میکنی." معروف است دیگر، که شب خواب دید که نمیگذارد امام حسین، راه نمیدهد او را به سمت خیمه. بالاخره این هوای نوکرها را داشتن اینجوری است. با نوکرها در نیفتید. در مورد مداحها و اینها حرفی نزنید که آنور گیر شفاعت اینهاییم. میبینی چه غوغایی خواهند کرد کسانی که واسطه محبت اهل بیت، دلال محبت اهل بیت بودند. جفت و جور میکردند آدمها را با اهل بیت.
بنده خودم از حضرت استاد آیتالله میرباقری شنیدم. خودم از ایشان شنیدم. ایشان فرمودند که بنده به حاج منصور ارضی گفتم که امام حسین بابی از شفاعت کبری را به شما داده است. واسطه هم نداشت. (استاد) میرباقریان نه آدم کمی است نه آدم کمسوادی است. گفت: "و نشانش هم این است که دهن باز میکنی یا اباعبدالله میگویی، اشکها جاری میشود." این نشانه باب شفاعتی است. دم اینها را! ببینید یک عدهای با اینها دشمنند که حالا یا به لقمه برمیگردد یا به نطفه. بدشان میآید کلاً از این جماعت مداح جماعت. روضهخوان جماعت. ما وقتی رفتیم خواستگاری بانک، آن موقع بهترین دانشگاه تهران ما سخنرانی میکردیم همین مشهد. وقتی آمدیم خواستگاری به خانواده عرض کردم. گفتم که شما حاضری با یک روضهخوان ازدواج کنی؟ افتخار میکند. این رزومه ما این است. این اگر یک چیزی هم ارزشی داشته باشد پیش خدا بخرند. حالا آهنگران چیزهایی به بنده گفته نمیتوانم بگویم. آقای بهجت به ایشان چی گفته و مسائل بالاتر از آقای بهاءالدینی و آقای بهجتها بهشان چی گفتند که اسرار است و فعلاً میماند. که این روضهخوانی، این دستگاه دستگاه عجیب غریبی است. بچسبانیم خودمان را.
ببینید داستانهایی دارد. وقت نیست برایتان بگویم که ولو شما تو خانه جمع بکنی زن و بچهات را، از رو یک خط میخوانی. بقیه هم دست رو پیشانی بزنند. گریه هم نکنند. خودت را وصل کردی به باب شفاعت. تمام شد. اسمت را قاطی روضهخونها نوشتی. وارد این دستگاه شدی. آن اصلاً یک باب جداگانه هم دارند. روضهخونها دم و دستگاه عجیب غریب. باز هم اینجا اسراری هست که خیلی مطالب عجیب غریبی است و ظرف دنیا ظرفیت فهم این را ندارد که بفهمیم. تو روایت هم دارد امام زمان ظهور میکنند که مردم را سوار کشتی اباعبدالله کنند. این از آن روایتهای فوقالعاده عجیب است. منتشر کردیم تو کانال مرحوم عبدالصمد همدانی در بحرالمعارف. این روایت را نقل میکند که حضرت ظهور میکنند. آنقدری عمر میکند که خلایق را سوار بر کشتی نجات اباعبدالله. بعد از دنیا میرود. وصل به این باب شفاعت بکند مردم را. باب نجات امت. تو حدیث.
"باب نجات امت". وقتی امام حسین وارد شدند، به امام حسن این را نگفتند. پیغمبر به امام حسین: "باب شفاعت امتی، باب نجات امتی." باب نجات. این اتصالات را داشته. خب، پس این آدمخوبها را جفت و جور بشویم. مخصوصاً گریهکنهای امام حسین و نوکر امام حسین و زائران امام حسین. آنهایی که برای امام حسین خرج میدهند. آنهایی که برای امام زیارت میروند، پابرهنه میروند. اینها را (بچسب). خبری هست! "کُلُّ الْخَیْرِ فِی بَابِ الْحُسَیْنِ". هر خبری. از بقیه هم همینطور.
در کسی ویژگی خوبی میبینیم. یک کسی، یک جوانی میبینیم که اهل گناه نیست. ما اینها را تو دانشگاه میدیدیم و بنده عاشق اینها میشدم. مثلاً بعضی از دانشجوها وی.پی.ان (فیلترشکن). استفاده تلگرام. گفتم چرا؟ میگفت "وی.پی.ان (فیلترشکن) مثلاً ممکنه بیایم به وسوسه بیفتم. به گناه بیفتم." دیوانه میکند آدم را. این عفت، این حیا، این پاکی، این یک گوشهاش، این دروازه حیایش که وصل به حیای خداست. و خدا هم باحیا. "إِنَّ اللَّهَ حِيٌّ سَتِّيرٌ". خدا هم باحیا هم عفیف است. این وصل به دروازه حیا و عفت خداست و مظهر اسم حیا و عفت. این بهشتش یک جنس دیگر است. این دیگر عفت این. بعد مهمانش که میشوی، سر سفرهاش غذا که برایت میآورد، از اسم حیا و عفت غذا میآورد. آن یکی دیگر خیلی دست و دلباز است. آن یکی دیگر خیلی خوشاخلاق است. مظهر سخی است. از مظهر اسم سخاوت میآورد. حضرت مریم یک جنس عنایت بهش میشد. بقیه انبیا و اولیا جنس دیگری. آن مائدهای که برای حضرت عیسی نازل شد یک جور بود. مائدهای که برای حضرت مریم نازل میشد یک جور دیگر بود. عنایتها متفاوت است. عنایتی که به زکریا شد یک جنس بود. کنار کتاب فصوص مرحوم ابن عربی تا حدی مینا... کار کرده ایشان.
اگر حالا وارد بحث ایشان در مورد شفاعت. دو تا روایت بخوانم و بعد این داستان را بخوانم، تمام.
کتاب "بازگشت" داغِ داغ. الان امروز دست ما رسیده و شنبه چاپ شده ظاهراً. کتاب بعد از کتاب "سه دقیقه در قیامت". تتمه "سه دقیقه در قیامت" در واقع. این کتاب چهارده تا داستان دارد. "تجربه نزدیک به مرگ" که بسیاری از این داستانها را نشنیدیم. شهداست. ماجراهای خیلی جالب و فوقالعاده. داستانهایی است که توی بحثهای آنسوی مرگ و "سه دقیقه در قیامت" گفتیم. رفقا لطف کردند، زحمت کشیدند. نشر شهید ابراهیم هادی مکتوب کردند، پیاده کردند و این کتاب را چاپ کردند. تو قوارهی "سه دقیقه در قیامت" است. یعنی همانجور اثرگذار. بلکه برخی جاها شاید اثرگذارتر از "سه دقیقه در قیامت" است. یک حال و هوای "آنسوی مرگ"ی دارد بعضی جاهایش. بعضی جاهایش حال و هوای "سه دقیقه در قیامت" است. یک ترکیبی از "آنسوی مرگ" و "سه دقیقه در قیامت" شده. کتاب "بازگشت". به نظرم رفقا برای نشرش اقدامی بکنند. کتاب را از دست ندهید.
حضرت سلمان علیهالسلام. یک ده دقیقهای وقت داریم و ده دقیقه یک ربع اینها را بگویم. تایم لایو چند دقیقه شده؟ خیلی نمانده. امام صادق فرمودند که سلمان. من دیگر عربیاش را نمیخوانم چون وقت کم است. جناب سلمان از بازار آهنگران کوفه داشت رد میشد. دید یک جوانی غش کرده. مردم هم دور این جوان جمع شدند. مردم به جناب سلمان گفتند که: "یا اباعبدالله، هذا الشاب قَدْ صَرَعَهُ لَقَبَ سلمان!" ابوعبدالله. گفتند: "یا اباعبدالله، آقای سلمان، این جوان غش کرده، تو گوشش بخون حالش خوب میشود." سلمان نزدیک شد و جوان تا نگاهش به سلمان افتاد، سرحال شد. نفوس قوی این شکلی است. لابلای مطلب داشته باشد. یک وقت بوعلی توی جلسه شرکت کرده بود و منبری بالا منبر بود. بوعلی را هم نمیشناخت. همین که بوعلی آمد یک گوشه نشست، احساس کرد "یک نفس قوی وارد جلسه شده، نمیتوانم حرف بزنم." نفوس قوی. جناب سلمان تا وارد شد، آن جوان "بلند شد، سرحال شد." اثر جناب... .
بعد گفت که به سلمان گفت که: "آقا اینی که اینها میگویند نیست. من غش نکردم. حالم بد نیست. من داشتم از بازار آهنگرها رد میشدم. دیدم اینها دارند پتک میکوبند. (یَضْرِبُونَ بِالْمَرَازِبَةِ). (مَرَازِبَةَ) میزنند، پتک میزنند. (وَ لَهُمْ مَقَامٌ مِنْ حَدیدٍ). که در جهنم پتککوبی داریم. تاپ تاپ میکوبند."
این صدای بازار آهنگر را که شنیدم، یاد جهنم افتادم. (فَصُحِبَ عَقْلِی). از ترس حالم بد شد. از ترس (عقل). جناب سلمان چیکار کرد؟ (فَتَخَذَهُ سَلْمَانُ أَخًا). "تو خوبی. با تو باید جفت شد." تا در کسی یک صفت خوبی دیدید، سریع تنگش بچسبانید. البته به لوازمش آدم باید ملتزم باشد. باید دعایش کنی. خلاصه اینجوری هم دارد. سلمان او را به عنوان برادر گرفت و (وَ دَخَلَ قَلْبَهُ حَلَاوَةُ الْمَحَبَّةِ). به خاطر خدا عاشق این جوان شد.
"دمتان گرم که از جهنم میترسی!" لایکی! بگیری حس این شکلی. برادر میگیرند (ولی نه افراط). "شما همه را از دین زده کردید." این جوان اگر به مردم میگفت "من برای چی الان تو بازار آهنگ حالم بد شد؟" گفتند: "شما دیگر همه را از دین زده اصلاح کنید. روش درست کنید خودتان را."
سلمان دائماً با این آدم. سلمان آقا سلمان است. فرمود "نگو سلمان فارسی. سلمان محمدی. این مال ماست. واسِ ماست. از ماست." سلمان شده عاشق این جوان.
آخه میگویند که مرحوم آخوند ملاحسینقلی، شاگردی داشت در جوانی. حالات خاص پیدا کرده بود. یک جوری شده بود که این دیگر حالات معنوی و سلوکی و شهودیاش خیلی قوی شده بود. مرحوم آخوند ملاحسینقلی، (لقمه تو دهن). "این شاگردش، همه فکر میکنند این مرید من است. نمیدانم. من مرید اینم." به جوانمردی خیلی قوی پیدا میکنند.
خدا روزی بکند. باهاش بود تا این جوان مریض شد. بقیهاش را داشته باشید. شفاعت چقدر جالب است. (فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ عِنْدَ مَوْتِهِ). سلمان آمد بالا سرش نشست. حالا ببینید سلمان کی است. شفاعت چیست. آن جوان کی بوده که هرجا هست، سلام ما به آن جوان که اسمش را هم نمیدانیم چیست. این عارف گمنام که خوش به حالش که گمنام بود. نعمت گمنامی را خدا از او نگرفته بود و با گمنامی هم رفت و جز سلمان و امیرالمؤمنین هم احتمالاً کسی او را نمیشناخته و خلاصه. و جالب است که این هم چون وقتی زنده بوده، تو سلمان، بعد این آقا از دنیا رفته. سلمان جلوتر از امیرالمؤمنین از دنیا رفته بود. معلوم میشود که این آقا شاگرد سلمان بوده. امیرالمؤمنین هم تو آن دوران بوده. امیرالمؤمنین هم که بوده، این باید شاگردی سلمان میکرده. اینها خیلی... به موقع مرگش سلمان آمد بالا سرش نشست و به ملکالموت گفت: "یا ملکالموت! ارفق به اخی." با این رفیق ما، با این برادر من "رفق داشته باش، مدارا کن." سلمان کی است که دارد واسطه میشود موقع مرگ. شفاعت پس موقع مردن هم هست. میگوید "تو برزخ نیست، موقع مردن هم هست." بنده خدا سلمان واسطه شد. به عزرائیل گفت: "رفیق من را خوب ببریا!".
عزرائیل چی گفت؟ گفت: "یا اباعبدالله! إنی بِکُلِ مؤمن رفیق." "من با مؤمنان خوبم. من رفیق." اصلاً شفاعت. "من خودم شفیعشم. این خودش با من جفت است." "لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ". یکی از آنهایی که ملائکهای که شفاعت میکنند که خود عزرائیل است. الان سعی کنیم با عزرائیل جفت بشویم. خصوصاً آقا حق به گردن آوردن در این جفت شدن کولاک است.
آقای بهجت میفرمودند که یک کسی رفته بود مکه. برگشت، آمد به من گفتش که "حاج آقا، من آنجا یک عمره مفرده از به نیابت شما به جا آوردم." آقای بهجت میفرمودند که "الان شبی نیست که من این آقا را دعا نکنم." میشود امام زمان، ما برای حضرت کاری بکنیم و ایشان فراموش بکند؟ فرمود "من که اینم. طرف یک عمره برای من به جا آورده. این همه سال مثلاً سی سال گذشته، (آیتالله) بهجت بودید."
بنده که اینم نیستم. یعنی زیر این هم اصلاً هیچی. این دکمه قبای ما. این دکمههاش حالا اگر بخواهم بهتان نشان بدهم، میبینید دکمه تا به تا. این هم ماجرا دارد. یک وقت مازندران چند سال پیش ممبر داشتیم. یکی از این دکمه افتاده بود. یکی از اهل جلسه که خیاط بود، نقداً دست کرد تو جیبش و سوزن از جیبش درآورد و نخ هم درآورد. دکمه هم داشت. "یا للعجب!" دکمه هم تو جیبش بود. دکمهاش هم کلاً رنگش فرق میکرد. این دکمه را زد اینجا چسباند. چند سال گذشته. هر وقت من این دکمه را هر وقت لباس تنم میکنم، دکمه را میبینم، دعایش میکنم. بعد میگویم که ما که هیچی نیستیم، یک دکمه به ما داده. این گوشه. چند سال الان بنده دارم دعا میکنم. آقای بهجتش که آن بود. امام زمان و حضرت زهرا، امام حسین، اینها چیکار خواهند کرد اگر کسی یک کاری کرد، یک کار کوچک. غوغایی است آقا. آن دستگاه امام حسین که هیچی گم نمیشود. هیچی. یادشان میمانَد. بعد به چه نحوی جزا میدهند و درست میکنند. اینها داستانهایی هست. نمیتوانم الان. حال و هوایش حال و هوای روضه است و توی فضای روضهای باشد که بگویم برایتان.
وعده کرده بودم بخوانم برایتان. وقتمان هم حالا دیگر فکر کنم رو به اتمام است. ببینم اگر وقت شد، یک داستان خیلی قشنگ هم دارم. دست به گیرندههایتان نزنید. پس میخواهید من چی بگویم الان؟ حال و هوای امام حسین.
من این داستان را بگویم. آن یکی داستانی که میخواهم بگویم، مربوط به استاد است که اگر کسی معلم بود، چه حقی دارد و سعی کنیم اینجور حق بیندازیم گردن کسی. "این باشه طلبتون." بگذارید اول این ماجرا را بگویم برایتان. مرحوم علامه طباطبایی در کتاب "ثمرات حیات". این کتاب، کتاب استثنایی است. ما چندین سال منتظر چاپ این کتاب بودیم. چهار جلد. دو جلد چاپ. جلسات خصوصی مرحوم علامه طباطبایی، جلسات سلوکیشان بوده که چهار پنج نفر بیشتر شرکت نمیکردند. یکیشان مرحوم آیتالله سعادتپرور، (حاج اقا) پهلوان تهرانی بوده. در جلسات خصوصی آیتالله پهلوان تهرانی، دستنوشتههای ایشان برای بیست سی تا از شاگردهای خاصشان خوانده میشده. بعد از رحلت آقای پهلوانی، برخی شاگردان روی این کار کردند، مرتبش کردند. دو جلدش الان چاپ. خط به خط آدم میخواند و دیوانه میشود. چقدر این مطالب فوقالعاده است. بسیاری از مطالب هم علامه از قول بهمن قاضی نقل کردند و مطالب هم "بکر" است. هیچ جای دیگر. مطالب خیلی. خاطراتی هم دارند. یکی از این خاطراتی که اینجا دارند، صفحه شصت و سه، جلد یک. این ماجراست. ماجرای جالبی است.
مرحوم کمپانی میفرمود. کمپانی (شیخ محمد حسین) اصفهانی که استاد علامه و استاد آقای بهجت. شخصیت هر وقت هم این قطع شد، به من هم بگویید که حواسم باشد.
یک وقت تو نجف یک مردی بود به اسم میرزا عبدالغنی آقا. ماجرا را داشته باشید. خیلی (پرکاربرد) است این داستان. یعنی اصلاً (حکایت). یعنی خود شفا از این داستانها خیلی داریمها. یکیش را حالا داریم میگوییم امشب. وادی شفاعت. ببینیم چه وادیای است.
میرزا عبدالغنی از شاگردهای مرحوم شیخ انصاری. هر چی همشهریهای این میرزا عبدالغنی اصرار میکردند که این میرزا عبدالغنی برود شهر اینها، ایشان حاضر نمیشد. آخر آمدند پیش شیخ انصاری و به شیخ گفتند که "شما به میرزا عبدالغنی بگو، امر کن که ایشان پاشه بیاید شهر ما." آخرین روز عبدالغنی قبول کرد راه بیفتد برود عالم آن شهر، شهرشان. چند روز مهلت خواست که کارهایش را بکند، جمع و جورهایش را بکند. بعد از اینکه مهیا شد، با یک عدهای عازم شدند و شب اول اولین منزلی که بین کربلا و نجف رسیدند، اولین شهرک، روستا اینها. آنجا استراحت. صبح که پاشدند، شیخ عبدالغنی گفت "من برمیگردم نجف." گفتند "آقا! با این همه مصیبت ما تو را راضی کردیم بیایی شهر. الان هم راه افتادی، وسایلت را جمع کردی. باز دیگر چه صیغهای است؟" "بازارگرمی میکنی؟ دندانگردی میکنی؟ چیکار؟"
ایشان گفتش که "قبول." هر چی زور زدند، ایشان قبول نکرد. برگشتم نجف و همراه به شیخ انصاری گفتند "آقا، شب اول آمد تو راه خوابید و بعد برگشت." شیخ. شیخ انصاری رضوانالله علیه، میرزا عبدالغنی سوال کرد "ماجرا چیست؟" میرزا عبدالغنی گفت "من یک خوابی دیدم." اول آخر خوابش را میگویم. آخر خوابش بهش گفته بودند که "شما سه روز بیشتر زنده نیستی." میرزا عبدالغنی گفته بود که "اگر قراره سه روز دیگه از دنیا برم، دوست دارم کنار امیرالمؤمنین علیهالسلام از دنیا برم. برگردم." برگردم نجف. که برمیگردد نجف و بعد سه روز هم از دنیا میرود.
میرزا عبدالغنی، بهشتش را، بهشت. یک سه تا باغ بهشتی بهش نشان داده بودند. نکته این داستان این است. کی دارد خواب را تعریف میکند؟ (مرحوم) کمپانی. اول میرزا عبدالغنی که مجتهد بود. به شیخ انصاری که رئیس مجتهدین است. مرحوم کمپانی در آن درجه از علم. مرحوم علامه طباطبایی. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی. سلسلهالذهب. پنج تا ننه بزرگی زنگ بزند، بگوید "آقا، من دیدم لای در گیر کردم. یکی تقه زد." رد تعبیرش چیست! به هر حال خواب را برای شیخ انصاری تعریف کرد میرزا عبدالغنی.
جابجایی. خوابی که دیدم این است: "دیدم که وارد یک باغ مفصلی شدم. باغ خیلی زیبایی بود. یک عمارت باشکوهی بود. جمعیت هم آن رفت و آمد میکردند. از یکی پرسیدم 'این باغ مال کی است؟' گفتند 'این باغ خودت است'". خوش به حالش. قبل از مرگش باغ خودش را تو بهشت بهش نشان دادند. ظرفیت هم داشتند. به ما بگویند آخه دیگر کلاً نماز نمیخوانیم. نه. امام میفرماید "اگر کلید بهشت را بدهند دستمون، دیگه نه روزه".
میگوید "تو این باغ گشتم و رسیدم به یک باغ و عمارت دیگری که نسبت به باغ و عمارت خودم یک قصر پادشاهی بود در برابر یک خرابه. گفتم 'این کاخ مال کی است؟' گفتند 'این مال استاد، شیخ انصاری ست.'" چرخیدم و رسیدم به یک باغی که قابل قیاس است با این دو تا باغ. نبود. گفتم "آن دیگر مال کی است؟" گفتم "آن مال (فاضل بردندی)." روضهخوان بود. نجف. جاهای (آیتالله) بهجت همون ماجرایی که پشت رحمت واسعه است که تو حرم داد میزد میگفت "یا امام حسین! فقط شمر را شفاعت نکنی. به جان مادرت فاطمه زهرا." همین فاضل دربندی. روضههای عجیب غریب. میگوید "دیدم باغ خودم که عجیب غریب. باغ شیخ انصاری قصری بود در برابر خرابه. باغ فاضل دربندی در برابر باغ شیخ انصاری قصری بود در برابر خرابه. دیدم قصر (شیخ) انصاری در برابر آنچه."
شیخ انصاری آن شخصیت عجیب غریب. فاضل دربندی که روضهخوان نجف بود. آقا! اینجایش دیوانهکننده است. خیلی زیباست. پرسیدم که "مال کی است؟" گفتند "فاضل دربندی."
گفتند "چگونه؟ و حال اینکه وی از نظر علم و تقوا به مرتبه شیخ انصاری نمیرسد. نه تقوای آنچ، شیخ انصاری، آن زهد، آن تقوا..." گفتند "باغ و عمارت تو (و) استاد در برابر عمل شماست. آنقدر عمل داشتی، جلوه عملت." ولی باغ فاضل دربندی اهدایی حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است. در ازای عملش نیست. آن هدیهای از طرف امام حسین علیهالسلام بهش هدیه (شفاعت). بعد گفتم که "من کی میام باغم را؟" گفتند "سه روز دیگر." و که سه روز بعد هم از دنیا رفته. میگوید "بعد از سه روز حالش اول صبح منقلب شد. یکم آب گرم بهش دادند و خورد و آب و نوشید. از دنیا." خلاصه آقا. عالم امام حسین عالم عجیب غریب. عالم عجیب.
آن روایتی هم که وعده داده بودیم و بخوانم و و دیگر نمیدانم به پرسش و پاسخ میرسیم یا نه. اگر فرصت شد، پرسش و پاسخی داشته باشیم، خدمتتان هستیم.
روایت، روایت جالبی است. حالا هفته معلم هم هست. ما هم که الحمدلله اکثراً نسبت به معلمها بالاخره کلی همیشه از خجالتشان در آمدیم. تا ادای لحنشان و قیافهشان و لباس پوشیدنشان و درس دادنشان و اسم گذاشتنهای مختلف روی اینها و خلاصه خیلی ما به معلمها همیشه ارادت داشتیم و و خیلی حق به گردنمان دارند.
این ماجرا را داشته باشید. ماجرای اول. یک تکه روایت را بخوانم. یک متنی چند وقت پیش منتشر شد که این هم باز بعضی دوستان واکنش نشان داده بودند که اگر کسی شبهه ایجاد بکند، این از آدمکشی بدتر است. حالا بعضی سؤال داشتند، برخی بالاتر از سؤال داشتند. این جوابش اینجاست. تو این روایت است. در تفسیر منصوب به امام عسکری، صفحه پانصد و نود و پنج و پانصد و نود و شش. دو تا روایت با هم.
اولین مطلبی که منتشر شد روایتش این است. بعد هم آن بحثی که در مورد حق معلم گفتیم. روایت. حضرت فرمودند که در مورد قصاص که گفتند اگر کسی آدمکش را به مجازاتش بگیرید، بکشیدش. فرمود که "لمن هذا قصاص قتلكم لمن تقتلونه فى الدنيا و تفنون روحه، كسي كه تو دنيا بكشه، كسي را روح كسي را از بدن او جدا بكنه اين قصاصش اينه كه بكشنش. به شما بگم چي از قتل بدتره؟ از آدمکشی بدتره که این قصاصش هم شدیدتره؟"
گفتیم: "بله آقا."
حضرت فرمودند که: "أَعْظَمُ مِنْ هذَا الْقَتْلِ، از اینکه یک نفر را بکشی چی بدتره؟ أَنْ تَقْتُلَهُ قَتْلًا". یک جوری بکشی که دیگه جبران نشود و دیگه هیچ وقت زنده نشود.
گفتیم "یعنی چی آقا؟"
حضرت فرمودند که "أَنْ تُزِلَّهُ عَنْ نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ." از نبوت پیغمبر منحرف کنی. "وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ". از ولایت علی منحرف. از مسیر خدا منحرف کنی. تشویقش کنی به اینکه بیفتد تو خط دشمنان علی. قائل به امامت اینها بشود. علی را از حق او جدا بداند. فضایل علی را انکار کند. عین خیالش نباشد که بخواهد حقوق امیرالمؤمنین را ادا بکند.
"فَهَاذَا هُوَ الْقَتْلُ الَّذِی هُوَ تَخْلیدُ هَذَا الْمَقْتُولِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ". این قتلی است که اگر این کار را بکنی، هیچ وقت دیگه تو جهنم درنمیآید. آن یکی قتل است. ممکن است شفاعتی، چیزی، فلان اینها.
شبهه انداختن. کسی را منحرف کردن. "شبهه باعث خیر میشود." عزیزم، این شبهه با آن شبهه مجید جان فرق میکند. اتهام و شبهات. یک اصطلاح در روایات. شبهه اگر نباشد، علم پیشرفت نمیکند. آن یک چیز دیگر است. یعنی چی منظورت چیست؟ قبل از اینکه از همه ابزارهای ادواتمان استفاده بکنیم، مثل جی.تی.ای فعال بشویم با هشتاد تا سلاح بچرخانیم با آلات و تب و اینها که مثلاً یهو بره روی رگبار و فلان و اینها. از کدام سلاح استفاده کنیم؟
"اول راحتترین حل"، باعث میشود انسان هم گرفتاری برزخی و حقالناسی این را نداشته باشد. سؤال: "آقا اینی که نوشتی منظورت چیست؟" شما شاید آدمی که آنجا نشستی، شاید هم یک چیزی خواندی که داری یک چیزی مینویسی. احتمالش هست. به هر حال احتمال دارد که فکر کردی این را که گفتی. احتمال هم دارد شاید درست باشد. همه اینها احتمالش هست. "میشود بگویی منظورت چیست؟" من میخواهم فحش بدهم. یکم توضیح بده. قانع نشدم، فحش بدهم. این خیلی خطرناک است.
فرمود که این شبهه این است. منظور منحرفش کنی. حق را برایش... . فرمود "شبهه یعنی اینکه شبیه چیزی که باطل است و شبیه حق است، منحرف میکند طرف را."
"شبیه الخلود فی نار جهنم". این در جهنم میمانَد و شفاعت هم احتمالاً شامل حالش نمیشود. مگر اینکه حالا چه وضعیتی... .
روایت دومش دم قصاص آقا. این روایت. مح... این روایت در مورد حق معلم. کم خواندیم. این روایت کمر خود بنده را یک بار شکسته. چه کمری از من شکست؟ یک روزی یک بابایی آمد خدمت امام سجاد علیهالسلام. یک کسی هم کنارش بود. این نفر اول میگفت "نفر دوم زده بابای من را کشته." نفر دوم اعتراف کرد که "بله من زدم." قصاص. قرار شد که قصاصش. اعتراف کرد "من قاتلم." و قرار شد که اعدام. امام سجاد به این نفر اول گفتند که "میشود ببخشیاش؟" "طلب عفو بکن. صاحب... (آن) خدا بهت ثواب میدهد." دیدند که نه، این راضی نیست. حضرت به این بابا که نفر اول بود، پسر مقتول، فرمودند که: "ان کنتَ تذکر لهذا الرجل علیکَ حقاً فهَب لهُ هذه الجنة". "اگر این بابا یک حقی به گردنت دارد، از این جنایتش بگذر." شفاعت ببینید چیست. چه روایت محشری است.
ببخشید. گفتش که "آقاجان! این حق دارد به گردن من داشته." خسته نشوید. حوصلهام سر نرود دیگر. همه تو خانه نشستیم دیگر. جایی نیستیم. عرض کرد که "آقا، حق دارد ولی آنقدری حقش نیست که بخواهم از خون بابام بگذرم. حق کمی دارد به گردن من." حضرت فرمودند: "چیست؟ به چی میخواهی؟" گفتش که "من میخواهم قصاص بشود. وگرنه دیه را بدهد بگذرم. اگر دیه را میدهد، صد تا شتر." الان چند است؟ "اگر دیه را میدهد، من میگذرم."
حضرت فرمودند که: "آن حقی که گفتی چی بود حالا؟" محقر. "حالا بگو. بعد برسیم به اینکه این دیه را بدون حقی که دارد." "این حق که دارد این است: توحید الله. گفت: "لَقَّنَنی توحید الله." "حق دارد به گردن من. این من را مسلمان کرده. لا اله الا الله به من یاد داد. من لا اله الا الله گفتم." "نبوت پیغمبر را یاد داد و امامت علی بن ابی. خدا هست و پیغمبر علی امام. حرفی نیست. به من گفت بگو لا اله الا الله. این را خون بابام بگذرم."
حضرت فرمودند: "این حقی نیست. اولاً که این خون بابات که در برابر این حق هیچ." "خون دمای اهل ارض کلهم." خون تمام افراد روی کره زمین در برابر این حق چیست؟ مگر خون اهل بیت. اولین ائمه از روزی که آدم به دنیا آمد تا روز خاتم. نفر آخر کره زمین. انبیا و معصومین را جدا کن. "اگر این بابا همه اینها را کشته بود، میزان حقی که به گردن تو دارد در ازای اینکه به تو لا اله الا الله یاد داده و شهادت این را یاد داده. همینقدر که علی امام است." همینقدر فقط گفتی آموزش. قلبی، معرفتی، ادراکی، اینها هیچی نبوده.
با دیه راضی میشوی؟ گفت: گفتند: "دیه میدهی که این بگذرد ازت؟" این هم پول نداشت.
بعد حضرت فرمودند که: "ثواب اینجایش را داشته باشید آقا! عجیب است." حضرت فرمودند که "ثواب این تلقینی که کردی، لا اله الا الله گفتی به طرف. همین تلقینی که تو قلب میگذارند، تکه (بگو فلان ابن فلان) اسم که میگویند. این ثواب را به من میدهی، من دیه تو را بدهم؟" "امام سجاد فرمود (که) پرداخت کنم."
"ابوحمزه میخوانی؟ نمیدانم دعای سحر میخوانی؟" "تلقین را با خودم ببرم؟" "من خیلی گناهکارم. گناه زیاد دارم. میخواهم با این ثواب برم." حضرت فرمودند: "خب، دیه هم که نداری. این راضی به دیه شده. گفته یا دیه را بده بگذرم یا اگر دیه نمیدهی اعدام. این گفتش که من راضیام به مردن با این ثوابی که شما گفتید. من حاضرم اعدام بشوم ولی این ثواب را ندهم."
حضرت برگشتند دوباره به نفر اول و گفتند: "من واسطه میشوم یک حدیث یاد تو میدهم که حق به گردن من پیدا کنی. به خاطر حقی که پیدا میکنم، بگذر." بعد حضرت یک حدیث به او یاد دادند. حدیث خیلی معمولی هم اسم آوردند عمار که چه شکلی عمار مسلمان شد. فضیلت کوچک از پیغمبر. فقط برایتان بگویم که امام سجاد بهش چی فرمودند.
فرمودند که: "یا عبدالله! قابل حرمت، لذت فیها." "بابایت را کشت، تو را محروم کرد. بابایت را از لذت زندگی در دنیا محروم کرد. تو را هم از لذت زندگی با بابایت محروم. ولی تو اگر صبر کنی، تسلیم بشوی، تو بهشت کنار بابات هستی." و آن هم بابات هم چون این بهش ایمان.
ساختار شفاعت چه چیز عجیب غریبی است. این با این قاتل است. "تو به او ایمان یاد دادهای. تو به خاطر همین از این قاتل میگذری. بابا، تو بهشت به تو ایمان تلقین میکند." مرتبه بهشتی خودش. (تورو) "لَقَّنَكَ الْإِيمَانَ فَأَوْجَبَ لَكَ بِالْجَنَّةِ دَائِمًا". و تو را از وادی عذاب و اینها هم درمیآورد. و اینی که تو احسان بکنی. "احسان بابای تو به تو احسان هوَ الیه". از (قتل) جنایاتت قصاصش کنی چی گیرت میآید؟ اگر این را ببخشی، محبتی که بابای تو در بخشیدنی میکند، چند ده برابر این مجازاتی که انجام بدهی.
اثری که دارد. اگر این را ببخشی، من یک حدیثی از پیغمبر بهت میگویم "خیرٌ لَكُمْ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا فِيهَا". این حدیث از کل دنیا بالاتر است. اگر نخواهی ببخشی، من دیه را بهت میدهم ولی یک حدیث سطح پایینتر بهت رتبهبندی. "داری چی بهش یاد؟" ولی آن حدیث بالاتری را که از دست میدهی، "(خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا بِما فِیهَا)" انگار کل دنیا را از دست دادی. گزینه یک را مثلاً دویست تومان میدهم. گزینه ارزانتر است. همین گزینه دو حدیث، گزینه دو برایت میخوانم. (آنقدر که) آن حدیث اول از دست میدهی، کل دنیا معادلش نمیشود. خلاصه این قبول کرد. این جوان گفتش که "آقا." مفصل ماجرای اسلام آوردن جناب عمار است که حضرت فرمودند "برو با درخت صحبت کن. از درخت بپرس پیغمبر کی است؟" از درخت پرسید و درخت به او گفت. یعنی اول جناب عمار ایمان آورده بود دیگه. هم میخواهد کنار این ایمانی که آوردهام که کامل مسئله برایم روشن بشود، آمد خلاصه با درخت صحبت کرد و با درخت و سنگ و اینها. این حدیث را امام سجاد فرمودند که از کل دنیا بالاتر است. من حدیث میدهم تو بگذر. شما ببینید حالا تعلیم حدیث چیست. علم یاد دادن چیست.
دختره آمد. یک خانمی بود از حضرت زهرا سلامالله سوالی پرسید. گفت و او دوباره پرسید. سه بار پرسید. حالا یا یک سؤال چند بار پرسید یا چند تا سؤال. گفتم "تا ده بار پرسید." برای امثال ما خوب است که کلاً سالمان را هم زدیم تعطیلش کردیم تا بعد ماه رمضون. این حدیث ما خوب است. حوصله جواب دادن نداریم. عرض کنم که دخترخانم چند بار پرسید. حضرت زهرا اگر درس بودن، نه مشق داشتن، نه کلاس، نه امتحان، نه شاگرد. وقت نداشتن. جواب صفحه گاز نداشتن. نه صفحه نان داشتن. هیچی. حضرت زهرا درگیر.
میگوید "چند بار پرسیدی (جواب دادم). بعد خیلی شرمنده شد. گفت: 'خانم، وقتتان را گرفتم. ببخشید.'" حضرت فرمودند که "در ازای هر سؤالی که مسیح به تو جواب دادم، اگر از زمین تا عرش همه را طلا و نقره کنند، معادل پاسخ آن یک کلمه که بهت گفتم. یک بله و یک خیر. آدم را از ته جهنم میبرد تا بالای بهشت. از بالای بهشت برود تا ته جهنم. یک بله، یک خیر. 'لا' شروع میشود. 'لا اله الا'. یک بله، یک خیر." نه. اینجوری به حقی که پیدا کنی و سعی کنیم حق پیدا کنی به گردن اهل بیت.
یکی از این حقوق چیست؟ هدیه کردن قرآن. آقا! قرآن هدیه کنید. به (قرائت). قرائت علما، شهدا. برخی میگفتند که ما هر کاریم. من برخی کلیدهای طلایی دارم ولی رو نمیکنم. دست زیاد بشود، اثرش را از دست بدهد. بگویم (مثلا). میگویم از خودمان. روح آن مرحوم را میخواستم که اثرش را حفظ بکند. از ما فیض نگیرد. نگوید تو چرا این را لو دادی.
خلاصه خودت درست کن. مرحوم سید احمد آقا قاضی برادر (علامه) قاضی. که ایشان هم از عرفای درجه یک بوده. فرصت نیست برایتان بگویم ایشان کی بوده. محشر بود احمد. ایشان یک حمد هفت تا قل هو الله برایش بخوانید. تستی امتحانی، فلان اینها. این داستان را بگویم.
پس ایشان به یکی از شاگردهایش فرموده بود که "هر وقت با من کار داشتی، رو کن به قبله بگو: 'یا صاحبالزمان، احمد را بفرست.'" برفی بود. برف آمده بود. شادآباد تبریز تا کمر در برف فرو رفته بود. گفتیم "تستی (است)." "این تستیها پدر آدم را درمیآورد." تو خانه نشسته بودیم. سرد بود و برف و بوران هم بود و گفتیم "تو این برف هیچکی نمیتواند هیچ جا برود. بیا یک تست بزنیم." رو به قبله میگوید "وایسادیم گفتیم: 'یا صاحبالزمان، احمد را بفرست!'" یکی محکم در را با عصبانیت میکوبد. "مسخرهبازی نگفتم." قاضی استاد حسین (آقا) چقدر طولانی شده امشب. چرا تمام نمیشود.
عرض کنم که میگفت که سید حسین آقا میفرمود که سید احمد آقا ما گفته بود: "بیا سر قبر یک حمد و هفت قل هو الله بخوان، حاجتت را."
علما اینها، شهدای غوغا میکنند. بابا! شهید آنقدر کار میکند، آنقدر از دست و بال شهید باز است. آنقدر حاجت از شهید میشود گرفت. آنقدر شهدا شفاعت میکنند، نوبت به اهل بیت نمیرسد اصلاً. آنقدر اینها، علی اکبر در قیامت شفاعت خواهد کرد، نوبت به امام حسین نخواهد رسید.
شهدا آنقدر شفاعت میکنند. جارو را برمیدارند. دیگه اینها که پاک نمیشود دیگه. یک (جارو) سفت میکشند. آن اولی که با یک آب رفت دیگه. یک لگد زدی رفت. آخرین کسی که شفاعت میکند خداست. امام حسین و پیغمبر اینها همه میروند کنار. خدا میگوید "همه بروید کنار. نوبت خودم است. حالا میخواهم رحمت را نشان بدهم. بگویم من کیام؟" پیغمبر میگوید "اینها اعمال امت من را نداشته باشند. امتهای دیگر باخبر بشوند." اینها دیوانه میکند آدم را. با اینها بریم شب قدر ناله بزنیم. "پیغمبر، خدایا! یک جور حساب کتاب کن فقط من و تو خبر داشته باشیم. وضع امتم (خوب نیست). دوست ندارم امتم پیش بقیه امتها شرمنده باشند." خدا بهش میفرماید که: "یا حبیب، محاسبهم و اهدی". "فقط خودم حسابرسی میکنم. یک جوری که تو هم باخبر باشی."
خودم فرمود که "من یک وقتی پسرم داشت داماد میشد." آن موقع تلفن اینها هم نبود. مثلاً باید میرفتم تلفنخانه و بعد زنگ میزدند مثلاً به فلان جا و آن فلانی (و) بعد ( میآمد). حالا قدیم که یک خانه تو محل یک کبری خانمی بود همیشه که آن کلاً تلفن فقط مال آن بود. کل محل را باخبر (میکرد). "تلفنهای سبزهای گنده بودند. اینها که میچرخانی، برمیگردی اولش را یک نفر هم تو هر محلی داشت و و هر روز هم جلو در همه خانهها بود که بیا داداشش زنگ زد یا عمهات زنگ زده." همه میروند تو خانه.
رفت و آمد دور یکهو مجلس عقد پسر ایشان جور شده بود. "خبر کن که بیا. الان میخواهیم عقد را بخوانیم. برای یکی از پسرمان مثلاً محمد صادق. دعوت (بکنیم) برای محمد باقر." هیچ دسترسی نداشت.
ایشان میگوید "من درمانده شدم." اختیاری داشت. احمد آقای خمینی (هم همینطور بود). وقتی ناصر حسنین آقا میخواست به دنیا بیاید، نوه امام. ایشان که داشت به دنیا میآمد، همسر حاج احمد آقا داشت از دنیا میرفت. میگوید "دکتر به من گفت که زنت میرود تو خیابان. آمدم تو چهارراه صفاییه. درمانده. چیکار کنم؟ گفتم: 'حرمی؟' برم جایی. دیدم واسه حسین قاضی نشسته توی یک کف. اهل تصرف بود."
یادم رفت. من دنبال قابله و ماماعه و بچه و اینها بودم. "چهخبرها؟ چیکار میکنی؟ برو. بچهات هم به دنیا آمد، خانمت هم سالم. پاشو." نظام شفاعت میگوید که "من درمانده شدم." واسه حسین آقا میگوید "گفتم چیکار کنم؟ آمدم کنار قبر سید احمد آقا پدرم." قبر عجیبی است. فوقالعاده است. گفت که "آنجا یک حمد و هفت قل هو الله خوانده بود." رفتی مجلس عقد نشستیم و دلم تو دلمان نبود و این پسره بعداً بفهمد پدرمان را درمیآورد. "مجلس عقد داداشم، یک دانه داداش داشتم." "من دعوت (نکرده بودم) امروز نشسته بودیم محل کارمان. رئیسم آمد گفتش که "محمد صادق تو یک سال از من مرخصی نگرفتی." خجالت نمی(کشی).
فرستاده چطور بوده؟ امام رضا علیهالسلام، غوغاست. امام رضا، حضرت معصومه، این بزرگان. آنها که اصلاً عالم یک عالم دیگری است. این علمای... آدم از اینها مات و مبهوت میشود در اینکه عالم چه خبر است. اینها وادی شفاعت است. همهاش. واسطهها را از دست.
دیگه خیلی امشب طولانی شد و به نظرم دیگه (خسته شدم). شما بیشتر از همه خسته شدید. راههای رسیدن به یقین. راه رسیدن به یقین عبادت است. عبادت خالصانه. عبادت با توجه. قدم اول در هر مسیری در ذکر، در عبادت، ترک گناه. ترک گناه. اگر بود، انسان ثابت شد در ترک گناه. ملکه شد برای انسان گناه. یک جور شد که تو خواب هم گناه نکرد. این خودش یک مرتبه از یقین است. بعد دیگه هی افزایش پیدا میکند در اثر مراقبه. هی افزایش پیدا میکند. میرود مراتب بالاتر بهره. خدا انشاءالله به همه دوستان و عزیزان خیر بدهد. بچه ما خواب بود، بیدار شد الان. دیگه یک زلزلهای میشود. قبل از اینکه اینجا منفجر بشود، ما بحث را تمام کنیم.
و انشاءالله که همه عزیزان در پناه حق تعالی باشند و این شبها ما را از دعای خیر محروم نکنید. چیزی تا شب قدر نمانده است و انشاءالله عزیزان خودمان را برسانیم. این قافله از مناجات سحرها و شبها غافل نشویم. از قرائت قرآن، از توسل به اهل بیت خصوصاً و توسل به حضرت زهرا خصوصاً که حقیقت شب قدر است، غافل نشویم. و انشاءالله که از ما دستگیری.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...