!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهو.
***
در آیات قرآن، مواجهه انبیا با مردم نکات خیلی جالب و شگفتآوری دارد. گاهی انبیا جملاتی از مردم میشنیدند که انسان را به شدت در فکر فرو میبرد. گاهی سر چیزهایی مته به خشخاش میگذاشتند که انسان واقعاً تعجب میکند. نکته عجیب این است که ما گاهی اینها را وقتی میخواهیم ترسیم بکنیم، حالاتشان را، یک چهرههای سیاهی از اینها ترسیم میکنیم که ذرهای نقطه سفید در زندگی اینها نبوده است. وقتی فیلمشان را میسازیم، وقتی زندگیهایشان را بیان میکنیم، تاریخ میگوییم، انگار اصلاً اینها کامل مشکل داشتند و زیر بار هیچ چیزی نمیرفتند. ذرهای منطق نداشتند، ذرهای متوجه نمیشدند. در حالی که قرآن اینطوری ترسیم نمیکند وضع اینها را. قرآن خیلی دقیق نشان میدهد تا ما پی ببریم مشکل کار کجاست.
در مورد قوم لوط، ما وقتی که در مورد قوم لوط صحبت میکنیم، تصور ما از اینها چیست؟ یک تصور کاملاً سیاه، کاملاً منفی. آدمهایی که ذرهای انصاف و انسانیت درشان نیست. این تصور ذهنی ما از قوم لوط است، در حالی که اینطور نبوده است. الآن مگر در کشورهای غربی همین کار قوم لوط را قانون نکردند؟ در بسیاری از کشورها قانون است. در آلمان، قانون رسمی است؛ رسماً زن و شوهر همدیگرند. حالا زن و شوهر که معنا ندارد، رسماً همسر همدیگرند. دو تا مرد همسر همدیگرند، دو تا زن همسر همدیگرند و همینطور، همه چیزی که دارند، همسر رسمی اینها هم دارند. خب آن وقت مردم آلمان را تصور ما، تصوری که نسبت به قوم لوط داریم، واقعاً اینطور است؟ ما الآن تصوری که از قوم لوط داریم منفیتر است یا تصوری که از مردم آلمان داریم؟ بفرمایید از قوم لوط. در حالی که کار که همان کار است.
آن وقت اگر من بالای منبر بگویم این جماعت، حالا من حرفی نمیزنم، بر فرض اگر مثلاً یک وقتی بخواهم بگویم اینها قوم لوطاند، کسی باورش میشود؟ آقا الکی تاریخ را تطبیق ندهید، یک چیزی بود گذشت. خب یعنی چه؟ یعنی قرآن آمد یک ما برای ما گفت که اصلاً هیچ خاصیتی به درد امروزمون ندارد و به درد امروزمون نمیخورد؟ یک واقعه تاریخی گفته و رفته، تطبیق نباید بدهیم. به هیچ جا هم نمیخورد. هیچ کسی هم الآن، هیچ قومی در این عالم قوم لوط نمیشود. درست است؟ اینها مشکلات ماست دیگر. اینها آیات را میگذاریم کنار. خب اگر خدا در قرآن گفته، برای چه گفته؟ من نباید بالای منبر بگویم ماجرای قوم لوط را. آقا نگویید اینها یک سری واقعه تاریخی بوده، گفتنشان اصلاً خوب نیست. خب یعنی چه؟ ببخشید، خیلی عذر میخواهم، خداوند متعال این حکیم علی الاطلاق نمیدانستند که گفتن این خوب نیست؟ در قرآن گفتند، برای چه فرمودند در قرآن داستان قوم لوط را؟
بعد جالب است داستان قوم لوط را میگوید. در سوره مبارکه هود، چند آیه میآید پایینتر، قوم دیگری را مطرح میکند؛ یکی دیگر از انبیا. بعد آن پیغمبر به مردم خودش میگوید: «و ما قوم منکم ببعید.» مردم، شما از قوم لوط فاصله ندارید! دیگر بوده، مشکلات قوم لوط را نداشتم. خیلی عجیب است. بعد ظهر عاشورا امام حسین علیه السلام میفرماید: "مثل اینهایی که من را کشتند، مثل قوم ثمود است." اینها عجیب نیست؟ ثمود. با هم بحث بکنیم، یک چیزی بوده. خدای متعال در قرآن فرموده، یعنی در هر دورهای میشود مردمی قوم عاد بشوند، قوم ثمود بشوند، قوم لوط بشوند. ممکن است در یک دورهای یک محله، یک منطقه، یک کشوری قوم لوط باشد، یک جایی قوم عاد باشد، یک جایی قوم... امام رضا علیه السلام فرمود: "شخصیتهای قرآنی دائماً در حال چرخشند."
ما همین الآن فرعون داریم، همین الآن نمرود داریم، همین الآن موسی داریم، همین الآن هارون داریم. هستند اینها همه. ابراهیم داریم. قرآن که کتاب تاریخ، کتاب داستان نیست که برای بچهها کتاب داستان مینویسند. شاهنامه که نیست که رستم و سهراب و اسفندیار برای ما چه فرقی میکنند؟ بودند یا نبودند. یک کسانی بودند رفتند. نبودن هم تمثیل است. درست است؟ آقا حالا رستم زنده بوده یا نبوده، چه فرقی به حال من و شما دارد؟ رستم که الآن ما به ازای خارجی ندارد. رستم که الآن در عالم مثل ندارد که بگوییم این الآن رستم زمانه است، ولی ابراهیم زمانه داریم، موسی زمانه داریم. هستند. امام زمان ما مظهر تمام انبیاست و فرعون داریم، نمرود داریم، همه اینها هستند. همین الآن ماجرای آدم و حوا را داریم، همین الآن هابیل و قابیل را داریم، همه اینها هستند در عالم. در دوران امام حسین هم اینها بودند، بعدش هم هستند. یعنی ما هزار سال قبل از تولد پیغمبر اکرم ابراهیم داشتیم. در دوران پیامبر اکرم ابراهیم داشتیم. صد سال بعد پیغمبر اکرم ابراهیم داشتیم. هزار سال بعد پیغمبر اکرم ابراهیم داشتیم. امروز هم ابراهیم داریم. هزار سال بعد هم ابراهیم داریم. اینها یک حقیقتند، جاریاند در عالم. کمانکه خود امام حسین هم همینطور است. "تاریخ همان است، حسینی و یزیدی." قشنگ گفته: "در کرب و بلا بی طرفان بی شرفانند." تاریخ همان است: حسینی و یزیدی. الآن حسین داریم، یزید داریم، کربلا داریم. "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا."
درباره میانمار ببینید چه خبر است. "فرعون" دیگر فرعون نیست. قتل عام دارد میکند، بچههای کوچک را دارد قتل عام میکند. میترسد از بین اینها یک موسیای در بیاید، حکومتش را بریزد بهم. از بین مسلمانان. فرعون یکی بود و مرد. خب چرا قرآن دارد میگوید؟ مگر قرآن کتاب هدایت نیست؟ مگر تا ابد جاری نیست؟ کتاب داستان که نیست. قرآن وقتی در مورد انبیا صحبت میکند، با ما کار دارد. میگوید: (همین الآن این پیغمبر را داری. این آدمها هم روبروش هستند. بگرد پیداشان کن. ببین چی میگویند. از این حرفها بگرد آدمها را پیدا کن. ببین روبروی این پیغمبر که ایستادند چه حرفی میزدند. روبروی آن پیغمبر که ایستادند چه حرفی میزدند.) ببین ابلیس روبروی آدم که ایستاد چی گفت؟ گفت: «انا خیر منه.» درست است؟ بهش گفتند سجده کن، گفت: "من سجده نمیکنم، من بهتر از آدمم." معلوم میشود این کلمه را هر کی هر جای عالم بگوید، شیطان است، ابلیس است. هر کی هر جا بگوید من بهترم.
بزرگان، خدا رحمت کند مرحوم آیت الله سید عبدالله جعفری تهرانی و خدا حفظ کند حضرت آیت الله جوادی آملی، استاد عزیزمون را. ایشان فرمودند، آیت الله جوادی آملی میفرمودند، بارها سر درس میفرمودند: "هر وقت شنیدید کسی گفت من بهترم، بدان، بلندگو دست شیطان است. این خودش نیست که دارد میگوید، ابلیس است که دارد میگوید. من که بهترم حرف شیطان است." شیطان یکی نبود بیاید و برود، همیشه هست، همیشه است، جاری است. هر کی دارد حسودی میکند، قابیل است. هر کی دارد زور میگوید، فرعون است. اینها همه هستند.
من با چند تا شخصیت قرآنی... امشب هم کمی دیر آمدیم، اول عذرخواهی بکنم. این هم بگویم، ما بین پرانتز، یکی از اساتید ما میفرمود: "که ما طلبهها مظلومیم." میگفت که ایشان میفرمود: "مثلاً با مسجد نماز میخواهیم برویم، مردم منتظرند، ماشین پنچر شده، میگویند حاج آقا دیر کرد." بابا ماشین پنچر، ماشین بود. حالا حکایت ماست امشب. این رانندهای که ما را میآورد از میدان امام حسین، به جای اینکه اینوری بیاید، بیاید اینجا خدمت شما برسیم، آنوری رفت. آنجا که دیر شد، دیر رسیدیم خدمتتان. تقصیر از ما نبود. خواستیم بگوییم تقصیر از ما باشد، میگوییم. ترسی نداریم، اعلام میکنیم تقصیر انشاءالله از ما نبود. خلاصه میگویند: "حاج آقا دیر آمدی، حاج آقا سر وعده بیا." خواستم عرض بکنم امشب یک خرده وقتمان رفته و زودتر به جمعبندی و نکته امشبمان برسیم.
من سه تا گفتوگوی بین سه تا پیغمبر با مردم امشب میخواهم برای شما بگویم. و این ادامه بحث دیشبمان است و با آن شبهای بعد هم کار داریم. ببینید چقدر حرفهایی که این وسط رد و بدل میشود جالب است و شما همین الآن این حرفها را میشنوید. بعد میخواهیم برسیم به اینکه دوران امام حسین هم این حرفها بوده. بعد خودمان را تطبیق بدهیم ببینیم ما کدوم ور کاریم؟ چهکارهایم؟ الآن قوم عاد است و قوم ثمود است و حضرت هود است و حضرت صالح است. و ما با صالحیم یا با عاد و ثمود و اینها؟ تشخیص بده.
امام حسین علیه السلام فرمود: «ان المومن اتخذ الله عص.» "مومن قرآن را میگذارد روبرویش." حدیث از امام حسین، خیلی حدیث حدیث شریفی است. فرمود: "مومن قرآن را میگذارد روبرویش. ویژگیهای مومنین را میبیند. ویژگیهای دشمنان مومنین را هم میبیند. هی به خودش تطبیق میدهد من کدومش را دارم؟ کدومش را ندارم؟ من جز کدومها هستم؟" کربلا همین است. ویژگیهای مومنین را داری، در کربلا میشوی یار امام حسین. ویژگی مومنی نداری، میشوی دشمن امام. خیلی ساده است، دو دو تا چهار تا.
اگر کسانی که حضرت صالح را کمک کردند، شما بفرمایید، یک سؤال ساده، عزیزان من، سؤال خیلی ساده: کسانی که حضرت صالح را کمک کردند، اگر در کربلا بودند، دشمن امام حسین میشدند؟ شما بفرمایید، همه جواب بدهند عزیزان من. نه. چرا؟ چون روشن است. صالح را کی کمک کرد؟ دوران امام حسین بود، میرفتی کمک امام حسین. کسی الآن با حضرت صالح مشکل داشته؟ مشکل دارد؟ زمان حضرت صالح بود، قبول میکرد؟ کسی با انبیا الآن مشکل دارد؟ زمان حضرت صالح بود، تابع حضرت صالح میشد. تاریخ آدمها که عوض نمیشوند در طول تاریخ. تو صد سال من را ببری عقب، من امتحانم خوب میشود. صد سال ببری جلو، امتحانم ضعیف میشود؟ من چون در دوران امام حسین بودم قاتل امام حسین شدم. من را صد سال میبردی عقب، دیگر قاتل نمیشدم؟ قاتل یکی از انبیا. چه فرقی میکند؟ صد سال هم بروی جلوتر، باز میشوی قاتل یکی از امامزادهها. الآن مثلاً آنهایی که در میانمار دارند قتل عام میکنند، اینها اگر عاشورا بودند، طرفدار امام حسین بودند؟ روشن است دیگر.
***
اول حضرت لوط. ببینید حضرت لوط، خب ماجرا را میدانید، چه گفتوگویی شد. این پیغمبر خدا چقدر مظلوم و غریب است. بعد اسم آن عمل خلاف را هم از اسم این پیغمبر خدا گرفتند. چقدر آدم واقعاً دلش میسوزد. عمل قوم لوط را، اسمش را از حضرت لوط گرفتند. پیغمبر خدا معصوم! نام او را آدم میخواهد بیاورد، نور از دهانش جاری بشود. این اسم یک کار بدی را از اسم ایشان گرفتند. چقدر مظلوم و غریب!
بعد وقتی که در شهر این واقعه اتفاق افتاد، ببینید چقدر از خود گذشتگی میخواهد. اینها اینها کار عجیب میکند. یک کسی میخواهد یک دفعهای بشود حضرت لوط، بشود سپاه حضرت لوط. حضرت لوطی که همسرش کمکش نکرد. همسرش با آنها بود. ببین چقدر از خودگذشتگی میخواهد. گفتند چهار تا دختر داشت. ملائکه به شکل مهمان آمدند. ملائکه عذاب بودند، آمده بودند عذاب کنند. به شکل انسان آمدند. همسر لوط رفت پشت بام، خبر داد. گفت: "برای لوط مهمان آمده، به شکل جوانان زیبایی آمده بودند." مردان زیبا. اینها جمع شدند پشت در خانه حضرت لوط. قرآن است دیگر، من دیگر قرآن که میتوانم بالای منبر بخوانم، کسی خرده نمیگیرد: "آقا این حرفها چیست؟" دارد در ماه رمضان اینها... خدا گفته برای اینکه ما بشنویم. غرض داشته که گفته.
جمع شدند دور خانه حضرت لوط. گفتند: "مهمانهایت را بده به ما." از خود گذشتگی را ببینید. فرمود: "من دختر دارم، چهار تا دختر دارم. دخترانم را میدهم به شما." کی حاضر است اینجور از خودگذشتگی کنیم؟ برای اینکه جلوی فساد را بگیرد، از خودش مایه بگذارد. خیلی حرف است اینها. ما یک چیزی میگوییم، من همین خود من، یک چیزی حاضرم از خودم مایه بگذارم، فقط غر میزنم. آقا این چه وضع جامعه است؟ این چه وضع فساد است؟ خودت چهکار؟ بنشینم در ماشین، در تاکسی غر بزنم. این دخترها چرا اینجوری میآیند بیرون؟ این دخترها چرا اینجوری میآیند بیرون؟ به خاطر اینکه من و شما ازدواج را سخت کردیم. محصول کار من و شماست. خب شما حاضری که مهریه را کمتر بگیری؟ سادهتر بگیری؟ بقیه کلی میگویم. خب همین دیگر. مسئله همین است دیگر. در کوفه میگفتند: "یک عده بروند کمک امام حسین." گفتند: "خب تو میآیی؟" من که نه، کلی میگویم. هزار نفر نشستند، تو باید یک نفر پاشی بروی.
سعید بن مظاهر، ببینید همه قومش، بنی اسد، حبیب بن مظاهر، چقدر خاص شد. یک ضریح ویژه در کربلا. کلاً در کربلا چهار تا ضریح داریم: امام حسین علیه السلام، قمر بنی هاشم علیه السلام، ابراهیم مجاب که رفتید دیدید، و حبیب بن مظاهر. ضریح پیدا کرده. چرا؟ چون این تکپیرمرد ۹۵-۹۶ ساله، اهل کوفه بود. جزو آن چهار نفر اصلی بود که نامه دادند به امام حسین. که دو نفر زدند زیرش. دو نفر، سه نفر زدند زیرش. ایشان سر حرفش رفت. از بین قومش آدم جمع کرد، نیامدند. محاصره شده بود اباعبدالله. شب ششم محرم خط را شکست، خودش را رساند به امام حسین. گفت: "کار نشد ندارد، من به امام حسین کمک کنم؟" نه، این حرفها، حرف نشد نمیشود نمی.. من باید بروم کمک امام حسین.
بعد آن شد. من تا میخواهم بروم یک کاری بکنم، اصلاً منتظرم یک چیزی بشود، اصلاً منتظرم ماشین پنچر بشود. درست است؟ مصلحت نبود حاج آقا. "میآیی یک امضا بدهی؟ بانک به ما وام بدهد برای ازدواج." بریم سر هشت. اینجا باشیا! هشت و دو دقیقه شد، دو دقیقه دیر آمدی، من دیگر کار دارم. اصلاً دنبال یک چیزی بود که در برود. خیلی موانع سر راهش میآمد. موانع را زد که ناخوش و رسوم به امام حسین علیه السلام خاص.
حضرت لوط از خودش مایه گذاشت. آنها گفتند که: "نه، ما کاری به دختر تو نداریم، مهمانها را میخواهیم." خیلی ایشان ناراحت شد. «لو ان لی بکم قوة او آوی الی رکن شدید.» سوره مبارکه هود. "ای کاش من یک جماعتی داشتم با شما درگیر میشدم، میجنگیدم." بعد چی شد؟ آن افتضاح را اینها به بار آوردند. این جمله را داشته باشید، خیلی جالب است. در گفتوگوی اینها با حضرت لوط، اینها گفتند: سوره اعراف آیه ۸۲. «و ما کان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قریتکم.» حالا آنها طلبکار شدند. گفتند: "ببین اکثریت با کیست؟ در این شهر ۹۵ درصد این عمل را میخواهند. تو و چهار پنج نفر دور و برت این عمل را نمیخواهیم. دموکراسی، اکثریت، اکثریت خواسته، تصویب شده. «اخرجوهم من قریتکم» اینها را از شهرتان بندازید بیرون." بعد عبارت را ببینید: «انهم اناس یتطهرون.» "اینها خیلی آدمهای پاکیزهای هستند، اهل این کارها نیستند، از شهر بندازیم بیرون." جالب است ها! دارد اقرار میکند که کار من خلاف است، زشت است. کار من کثافتکاری است ولی اکثریت با منند. این کار تصویب میشود، اجرا میشود. نمیخواهی برو بیرون. "قبولت دارم." همه حرف اینها این بود: "ما قبولت داریم ولی اونی که ما میگوییم." خیلی جالب است. حالا بهش میرسیم. همین حرف را امیرالمومنین زدند. همین حرف را به امام حسین زدند: "قبولت داریم ولی اونی که ما میگوییم." این را داشته باشید. این جمله را از بنده داشته باشید، شبهای بعد با این جمله کار داریم. "قبولت داریم ولی اونی که ما..." آقای لوط، قبولت داریم، پاکی ولی اونی که ما میگوییم. ما بیشتر هستیم. اکثریت با ماست.
***
بریم سراغ پیغمبر دوم. امشب میخواستم سه تا پیغمبر را بگویم، نمیرسم احتمالاً پیغمبر دوم را بگویم، بقیهاش فردا شب، شبهای بعد خدمتتون هستیم. پیامبر دوم حضرت شعیب. پدر خانم کیست؟ حضرت موسی. حضرت شعیب پدر خانم حضرت موسی بود که ده سال حضرت موسی چوپانی کرد. جالب هم بود، خواستگاری، خواستگاری را حضرت شعیب انجام داد. "جوان خوب که دید، خودش خواستگاری کرد برای دخترش." اینها همش درس است. حضرت موسی در کاخ فرعون بود، درگیر شده بود با یکی از فرعونیان. با مشت زد در سینه او. او هم افتاد، درجا مرد. حضرت موسی جوان بود، فرار کرد از شهر. زد بیرون، رفت در بیابانها. امیرالمومنین در نهج البلاغه فرمود: "انقدر از سبزیهای بیابان خورد که پوست تنش سبز شد." مدتها در بیابان تا رسید به یک منطقهای دید که گوسفندانی هستند و یک چاه آبی کنار این چاه آب. مردانی هستند، دو تا دختر رفتند یک گوشه. مردم هی میآیند از این چاه آب برمیدارند. نوبت به این دخترها نمیرسد. غیرتش گل کرد، آمد جلو این دو تا دختر. گفت: "چرا شما اینجا ایستادهاید؟" گفتند که: "ما پدر پیری داریم. «ان لنا ابا شیخا کبیرا.» ما پدری داریم پیر است. ما آمدیم گوسفندها را آوردیم چرا. بعد چون محرم و نامحرم قاطی میشد، ما کنار ایستادیم. این آقایان هم که اصلاً انگار نه انگار. نوبت به ما نمیدهند. هم جای خودشان برمیدارند میروند." حضرت موسی آمد آب برداشت. بعد آب را تا دم منزل میخواست ببرد به اینها. فرمود: "که آدرس را به من بدهید، من تا دم منزل ببرم." اگر سریال را بسازم. سریالهایی که به درد ماه رمضان میخورد. قسمت آخرش اینجا بیفتد، شب عید فطر، که اینها رسیدند. ازدواج اینجا صورت گرفت. حضرت موسی وقتی آب را رساند در خانه حضرت شعیب، دو تا دختر بودند دیگر. یکی از اینها برگشت به بابا گفت: "بابا این پسر خیلی آقای خوبی بود! «ان خیر من استاجرت القوی الامین.» پسر خوب، ازش کار بکش، به کار بگیر." فهمید که خوشش آمده. "دختر باحیا، پسر با غیرت و نجیب که میبیند، خوشش میآید." دو تا دختر بودند. حضرت شعیب گفت: "من دو تا دختر دارم. هر کدام از اینها را میخواهی، من به عقدت در میآورم." نگفت اول بزرگتره از این بازیهای ما هم نداشت. بعد مهریه چی؟ گفت: "مهریه این است که ۸ سال چوپانی کنی. اگر دوست داشتی ۱۰ سال." آن هم مهریه چیزی بود که برای خودش خاصیت داشت، کار بود. حضرت موسی گفت که: "من ده سال کار میکنم." ده سال بعد تربیت کرد.
حضرت شعیب، قومش قوم مدین بود. در قرآن لابد زیاد خواندید. اینها مبتلا بودند به مفاسد اقتصادی. این اختلاسگران محترم مملکت ما ریشهشان میخورد به قوم مدین. اینها اگر بودند آنجا اختلاس میکردند. دیر رسیدن به تاریخ. خوردن به تور ما. از ما اختلاس میکنند. دیر رسیدن زمان عوض شده. الان برمیدارند قوم مدین، شعیب بودند، قوم حضرت شعیب بودند. حضرت شعیب میفرمود که: "بابا این حساب کتابها را درست کنید. انقدر سر من کلاه نگذارید. انقدر پیمانهها را کم نگذارید. انقدر معاملاتتان دروغ و دغل نباشد." حرف اینها چی بود؟ آن فساد حضرت لوط، فساد جنسی، حضرت شعیب فساد اقتصادی. جواب اینها را ببینید، خیلی جالب است. اینها گفتند: «یا شعیب ا صلاتک تأمرک ان نترک ما یعبد آباؤنا او ان نفعل فی اموالنا ما نشاء.» مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ذیل این آیه غوغا کرده، خیلی زیبا بحث کرده. ایشان فرمود: "که اینها گفتند: آقا ما اکثریتیم." همان، همان حرف بود برای فساد جنسی، گفتند ما اکثریتیم. برای فساد اقتصادی گفتند ما اکثریتیم. خودمان بلدیم چه شکلی نظام اقتصادی طراحی کنیم. به شما چه؟ این جمله آخرش را من نمیدانم قرآن چرا گفته. اینها برگشتند گفتند: "تو چهکار داری؟ ما هر کار دلمان بخواهد با اموالمان میکنیم." بعد جمله آخرش این بود، گفتند: «انک لانت الحلیم الرشید.» "آقای شعیب، تو که آدم خوبی هستی. آدم با تحملی هستی. آدم رشد یافتهای هستی." یک عده از مفسرین اینجا گفتند که این جمله آخر یعنی اینها مسخره کردند حضرت شعیب را. مرحوم علامه طباطبایی نه، مسخره نکردند. اینها گفتند: "آقای شعیب، تو به این باکلاسی، به این خوبی، انقدر بین ما اعتبار داری، تو چرا با اکثریت مخالفت میکنی؟" این حرفها خیلی عجیب است ها! دقیقاً امام حسین را با همین حرفها کشتند. باورتان میشود؟ "بابا اکثریت است. چرا مخالفت میکنی؟ اکثریت میگویند یزید. اکثریت این زندگی را میخواهند. رایگیری، رفراندوم." خیلی جالب است ها! من نمیدانم بالای منبر بزنیم، آنها میشود حرفهای سیاسی. نمیدانم، نمیدانم اصلاً ما قرآن نباید بخوانیم دیگر. برداشت سیاسی میکند و بعد متهم میشویم به اینکه داریم حرفهای جناحی و سیاسی میزنیم. بابا والله قسم ما داریم قرآن میخوانیم. حالا اگر یک جایش به یک کسی و یک جایی اینها بخورد، ما چهکار کنیم؟ قرآن است. ما داریم میگوییم امام حسین اینجوری کشته شد. گفتند: "آقا ما اکثریتیم. تو چهکار داری؟ اکثریت یزید را میخواهند. حالا تو میگویی این عرقخور، میمونباز، سگباز، فاسد." ما میخواهیمش. عجیب نیست این حرفها؟
بعد کسی بخواهد اینجا الآن برود، حضرت شعیب را کمک کند. شما الآن تصور کنید. نمیدانم حضرت شعیب قرن چندم بودند. مثلاً تصور بفرمایید قرن مثلاً ۱۴ قرن قبل از میلاد مسیح. مثلاً همان دورهها بشود. شما خودتان را در آن تاریخ تصور کنید. الآن میخواهید بشوید یاور حضرت شعیب. خداوکیلی چقدر سخت است. پس دادیم دیگر. من سال ۹۰ یا ۹۱ بود. ۹۱ بود ها! تحریم دلار. نبودم خیلی. من فکر میکردم که بیایم ایران مثلاً اوضاع چطور است و اینها. آمدیم دیدم که بابا آمریکا را ولش کن. میگفت بازی فوتبال بود، بعد با برزیل بازی میکردند. همه رفته بودند رونالدو را گرفته بودند. بعد یک بازیکنی تیم ما داشت اسمش غضنفر بود. این هر چی توپ زیر پایش میآمد میزد در گل خودمان. بعد مربی داد زد گفت: "رونالدو را ول کنید، غضنفر را بگیرید." من فکر میکردم که الآن وضعیت کشور یک جوری است که آمریکا مثلاً. چون آمدم دیدم بابا آمریکا را ولش کن، غضنفر را بگیر. جیب همدیگر را میزنیم. این چه وضع بازار است؟! اصلاً اسمش فتنه اقتصادی باید بگذاریم. سال ۹۱ میرفتی در مغازه، "آقا این لیوان چند؟" "۵ تومان خریدم. ۷ تومان قیمتش است. چون باید ۲۰ و یک تومان بخرم. ۳۵ تومان میفروشم." یا الله! این چه محاسبهای بود؟ بعد یک دفعه تورم کشید تا ۵۰ درصد. همین لیوان ۵ تومانی ۳۵ تومان. خودش دارد گران میکند. بعد مردم: "برو بخر. برو بخر. گرانتر میشود." یک دانه لیوان لازم داشت، میرفت ۱۰ دست لیوان میخرید. یادتان است دیگر آقایان؟ خب این همان است دیگر.
حالا من اگر زمان حضرت شعیب بودم، شدم یار شعیب. "بابا فساد اقتصادی نداشته باشیم. مال همدیگر را نخورید. انصاف داشته باشید." من یک مغازه در قم و ایام رفتم. فکر کنم تولد همسرم بود. خواستم هدیهای بخرم برایش. از این جاروهای شارژی خواستیم بخریم. بعد بهش گفتم: "آقا این چند است؟" اصلاً یعنی این ماندگار شد برای من. چقدر به من چسبید. این کاسب مومن قمی گفت: "این مثلاً من ۲۰ تومان خریدم. بعد الآن اگر بخواهم بروم بخرم باید ۴۰ تومان بخرم. بعد قیمتش ۵۰ تومان. من چون این جنس آخر است و چون یک سال مانده به تو ۱۸ تومان میدهم!" یک همچین چیزی. قیمت اینجوری حساب کرد. "بابا تو این بازار گیر نمیآید. تو الآن تو از اونهایی هستی که امام زمان میآیند پای دخلت مینشینند." اینجوری میشود دیگر آدم. نصرت امام زمان یعنی چه؟ این حضرت شعیب است. قومش مبتلا بودند به فساد اقتصادی. فساد اقتصادی نکنی، میشوی یار شعیب. شعیب زمانه از کیست؟ امام زمان. فساد اقتصادی نداشته باشی، میشوی یار شعیب. حرفهایم روی حساب است یا نه؟ منطق دارد. روشن است دیگر.
بعد دیگر عجیب نیست. ۴۰ روز چله گرفته بود امام زمان را ببیند. مسجد سهله میرفت. هفته چهلم بهش گفتند: "میروی بازار فلان جا، مغازه فلان جا، فلان ساعت." حضرت میآید. دفتر مغازه نشست. مغازه چیست؟ مغازه قفلسازی. قفل میسازن، میفروشند. آمد در مغازه دید یک آقای معمولی پشت دخل. یک آقای معمولی هم کنار دخل نشسته. با هم حرف میزدند و اینها. یک پیرزنی آمد. شنیدید، ماجرا معروف است. پیرزنی آمد گفت که: "آقا من این قفلم را میخواهم بفروشم. به زبان امروزی بگویم، قفل من هزار تومان قیمتش است. قفلم را خودم ۵۰۰ تومان قیمت، قیمت گذاشتم. در بازار که میروم همه میگویند ۲۰۰ تومان بیشتر نمیخریم. شما چند برمیدارید؟" این یک نگاهی کرد. این کاسب قفلفروش نگاهی کرد و گفت: "این ۱۰۰۰ تومان قیمتش است. چون پیرزنه گفته بود که چون نیاز شدید دارم. چون نیاز شدید داری ۳۰۰۰ تومان ازت میخرم!" مسخره نکن. بابا میگویم ۲۰۰ تومان نمیخریدند. این هم پولش! برق شادی در چشم این پیرزن زد. بغل دخل. آقایی که نشسته بود، بلند شد، آمد برود بیرون. زد روی شانه منی که ۴۰ هفته رفته بودم مسجد سهله. به من فرمود: "مثل این کاسب قفل ساز باش. من امام زمان خودم میآیم بهت سر میزنم. نمیخواهد مسجد سهله بیایی." یار شعیب است دیگر. این اگر زمان شعیب بود، میشد یار شعیب. الآن هم شده یار امام زمان. این اگر زمان شعیب بود، حضرت شعیب نمیرفت به او سر بزند. در یک بازاری که همه دزد بودند، یک نفر سالم بود. حضرت شعیب نمیرفت بهش سر بزند. در یک بازاری که دروغ و دزدی و دغل و کمفروشی و خیانت و اینها دارد غوغا میکند، یک آدم سالم، حلالخوری وقتی باشد، امام زمان میآید بهش سر میزند.
خوب معطلتان نکنم. این است ماجرا. مردمی که این ویژگیها را داشته باشند، یاور امام حسیناند. روشن است. اینها هر دورهای که باشند، میشوند یاور آن معصوم. آدم میتواند اصلاً از تیپ آدم تشخیص بدهد این کدوم وری است؟ همین شهید حججی را ببینید، رضوان الله علیه. شهید حججی اگر ظهر عاشورا بود، جزو اصحاب امام حسین نبود؟ شما بفرمایید. مشخص است دیگر. این تیپ مشخص است. بعد مثلاً فلان مفسد اقتصادی دیگر گفتیم دیگر. مثلاً اگر زمان ازش بود. این روشن است دیگر. بنی صدر مثلاً اگر زمان امیرالمومنین بود، میشد جزو یاران درجه یک امیرالمومنین؟ شک واقعاً نمیشود. تشخیص داد پیچیده است. ماجرا خیلی روشن است. صدام اگر زمان امام حسین بود، میشد یکی ابوبکر بغدادی. عکس شهید حججی را من میدیدم در این فضاهای اجتماعی، مردم تداعی میکند برای ما. این آدمی که آن پشت خنجر را گذاشته بغل شهید حججی. همین است. از همین تیپها بودند. دشمن اهل بیت. این معصومیت چهره حججی، مظلومیتش، آن غبار و آن فضا. خیمه و غروب و اینا. اصلاً همه را میبرد آدم به فضای ذهن آدم، فضای کربلا. جنسها همین است دیگر. آدمها هم همینند.
امام زمان هم که تشریف بیاورند چه فرقی میکند؟ ما میگوییم منتظر امام زمان. منتظر امام زمان یعنی چه؟ یعنی جنس خودت را پیدا کن. ببین اگر عاشورا بودی، کدوم ور بودی؟ این آقای وحشت، آقای بهجت خیلی میفرمودند. بگذارید عرضم را تمام کنم. این جمله را آقای بهجت، رضوان الله علیه، مرحوم آیت الله العظمی بهجت این جمله را بسیار میفرمود: "اینگونه نبود که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. موقع امتحان معلوم میشود چه کارهایم." همه ما امتحان که میگیرند، یک دفعه میبینی کفرش در میآید. دشمن اهل بیت میشود. حسودیش گل میکند. تکبرش گل میکند. زیر بار حرف حق نروید. همین است دیگر. جنس آدمها اینجوری میشود.
مردم کوفه اینجوری بودند. آنهایی که امام حسین علیه السلام را کشتند، جنسشان از جنس قوم عاد و ثمود و اینها بود. بعد چقدر محبت دیدند؟ چه کردند؟ از امام حسین چی دیدند؟ آقایان، خانم! مردم کوفه مبتلا شدند به خشکسالی. باران نمیآمد. دوران حکومت امیرالمومنین بود. آمدند در خانه امیرالمومنین، در زدند: "یا علی! باران نمیآید. باغمان خشک شده. زمینمان خشک شده. علوفه نداریم. حیواناتمان دارند میمیرند. به دادمان برس!" امیرالمومنین غرض داشت، برنامه داشت. فرمود: "بیایید به پسر خردسالم." حالا امام حسین علیه السلام آن موقع دیگر از نوجوانی و اینها درآمده بودند. خردسال نمیشود گفت. ۲۸، ۹ سال. شاید هم بیشتر، سی و خردهای سال. "به پسر جوانم اباعبدالله الحسین میگویم. او برای شما دعا کند." اباعبدالله الحسین دست را بالا آوردند، دعا کردند: "خدایا! بر این شهر باران رحمت نازل کن." هنوز دعایش تمام نشده بود. دستان مبارک پایین نیامده بود. آسمان سرتاسر سیاه شد. ابرها پر کردند. شروع کردیم. باران انقدر لبریز کرد، این زمین پر شد. گفتند: "یا امیرالمومنین، دستمان به دامنت، بگو که این ابرها برگردند. میترسیم سیل بیاید." دوباره دعا کرد اباعبدالله الحسین. ابرها رفتند.
لا اله الا الله! چه قشنگ روضه میخواندند قدیمیهای ما. «از آب هم مضایقه کردند کوفیان. خوش داشتند حرمت مهمان کربلا.» السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و جعله الله آخر العهد منی لزیارتک. السلام علیک و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
مثل فردا وقتی وارد زمین کربلا شد عبدالله، فرمود: "اینجا خیمه کنیم ولی جایی باشد که نزدیک به آب باشد. من زن و بچه همراه من، بچه خردسال دارم، بچه شیرخواره دارم، کنار نهر آب." زهیر منطقه را میشناخت. گفت: "یا اباعبدالله، جایی سراغ دارم بین دو نهر آب، از دو طرف آب برای شما مناسب است. آن تپه، بالای تپه جای خوبیست." اباعبدالله قبول کردند. به تپه رسیدن، فرمود: "اسم این زمین چیست؟" گفتند: "آقا جان قازریه." "اسم دیگر دارد؟" گفتند: "یکی یکی هله." "آخر اسم دیگر هم دارد یا نه؟" "یا اباعبدالله یَقالُ کربٌ و بلاء." آقا جان به اینجا کربلا. تا شنید اشک مبارک جاری. صدا زد: "الله اعوذ من الکرب و البلا." حالا همه با هم بخوانیم: «از آب هم مضایقه کردند کوفیان، خوش داشتند حرمت مهمان کربلا.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...