!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
سوالی که گاهی مطرح میشود، نسبت به نکاتی که جلسات قبل مطرح کردیم این است که وقتی ما میگوییم اقلیت ممدوح، اقلیت بهتر است، وقتی که میگوییم دنبال اکثریت نباید راه افتاد، اکثریت را نباید اعتنا کرد، همیشه بندگان خوب خدا و مؤمن خدا اقلیتاند و کماند؛ سوالی که مطرح میشود این است که: «خوب، یعنی ما هیچ وقت قرار نیست جزء اکثریت بشویم؟ قرار است تا آخرِ عالم همیشه همینجور باشد؟ خب این که بد است. اگر قرار باشد تا آخرِ عالم همیشه بدها بیشتر باشند، خب این که بد است. یعنی خدا واقعاً دوست داشته که بدها بیشتر از خوبها باشند؟ که همیشه از خوبان کم تعریف کرده: "قلیلٌ من عبادی الشکور". وقتی خدا فرموده بندگان شاکر من کماند، یعنی واقعاً دوست داشته که بندگان شاکرش هم کم باشند یا دوست داشته بندگان شاکرش زیاد باشند؟»
پاسخ این است که خدای متعال میخواهد که بندگان خوبش زیاد باشند. او اصلاً میخواهد همه عالم بندههای خوبش باشند، ولی مشکل این است که آنی که اتفاق میافتد این نیست. خدا میخواهد، ولی در بیرون مثل اینکه یک معلمی دوست دارد همه بچهها، همه شاگردانش نمرهشان ۲۰ شود. معلمی هست که دوست نداشته باشد شاگردانش نمرهشان ۲۰ نشود؟ معلمی پیدا میکنی مثلاً توی دانشگاه، یک معلم و یک استاد که دوست داشته باشد همه شاگردان او مخترع نباشند، نخبه نباشند، نخبههای بینالمللی نباشند؟ استاد اینجور دوست ندارد، ولی واقعاً میشود اینطور که همه نخبه شوند؟ نه. کم میشود که یک نخبهای دربیاید. معلم دوست دارد همه شاگردانش نخبه باشند، ولی تک و توک در میآید.
اینجاست که میگوییم دنبال اکثریت نباید رفت. نه اینکه حالا اگر اکثریت شدیم بد است. نه اتفاقاً خوب است. چه بهتر از این که همه عالم را مومنین بگیرند؟ همه عالم بندگان خوب خدا باشند؟ خدا این را دوست دارد. خدا این را میخواهد. اصلاً سفارش کرده به ما. مرحوم آیت الله العظمی بهجت (رضوان الله علیه) ایشان میفرمود: «خدای متعال از همه ما میخواهد معصوم باشیم، در درجه عصمت باشیم.» شاهد مثالش هم همین تکالیفی که به ما کرده؛ همین رساله عملیه. کسی رساله عملیه را اگر کامل عمل بکند به حد عصمت نمیرسد؟ نمیرسد؟ آقا یک کسی دروغ نگوید، هیچ وقت غیبت نکند، به نامحرم نگاه نکند، دستش کج نباشد، حق و حقوق همه را ادا کند، این معصوم نمیشود؟ بله، معصوم همین است دیگر؛ هیچ گناهی از او سر نمیزند. مثل خود مرحوم آیت الله العظمی بهجت. میگویند ما چندین سال با ایشان زندگی کردیم، یک مکروه ندیدیم انجام بدهد. مکروه ترک کردنش میشود عصمت. دیگر معصوم میشود. توی درجه... حالا اهل بیت ما توی درجه بالای عصمتند. آنها صد هستند. یک کسی معصوم ۲۰ درصد است. یکی معصوم ۳۰ درصد است.
الان من برای شما مثال میزنم، شما ببینید: همه شما معصوم، همه شمایی که در این جلسه شرکت کردهاید، یک درجه از عصمت را دارید. نه تنها فعلش را، بلکه فکرش را. شما در فکر خودتان معصومید. ببینید این مثالی که میزنم: آقایان، عزیزان، بزرگواران! کسی هست در جلسه ما در ذهنش بیاید که: «ای کاش من میتوانستم ۲۰ کیلو تیانتی پشت این ستون مخفی میکردم و کل این حسینیه را منفجر میکردم؟» کسی اصلاً این فکر تا حالا به ذهنش آمده از بین شما؟ بگوید: «آقا من تحریک میشوم، هر شب شیطان میآید من را تحریک میکند، میگوید ۲۰ کیلو تیانتی بگذار پشت این ستون.» کسی داریم اینجور بشود؟ حالا یک خورده طنزگونه هم بگویم: کسی دوست دارد زیر منبر من ۲۰ کیلو بگذارد و من را منفجر کند؟ حالا شاید، شاید این به ذهنتان بیاید یک وقتی، ولی خب کسی به ذهنش نمیآید حسینیه را تخریب بکند. «چرا من حسینیه امام حسین را منفجر کنم؟ چرا مسجد را منفجر کنم؟» شما تا حالا فکر این گناه به ذهنتان نیامده است، درست است؟ آقا جان! تا حالا فکر این گناه به ذهنتان آمده؟ پس شما توی این گناه معصومید، درست است؟ حتی نسبت به فکرش هم معصومید!
خدای ناکرده تا حالا به فکرتان آمده - خیلی عذر میخواهم چقدر مثالها بد است ولی خب توی عالم هستند کسایی که این فکر داعشی همش توی فکرش دارد میآید کدام حسینیه را منفجر کند - تا حالا کسی به فکرش آمده که من توی خیال خودش فکر کند من مثلاً بچه ۵ ساله خودم را بگیرم سر ببرم؟ تا حالا کسی همچین فکری کرده از بین ما؟ هست کسی همچین فکری کرده باشد؟ معلوم میشود ما نسبت به فکر این گناه هم معصومیم. این میشود ۵ درصد عصمت. ۵ درصد، ۱۰ درصد. حالا یک کسی آقا نسبت به مال حرام هم این شکلی میشود. باور وقتی در انسان تقویت میشود، نسبت به مال حرام همینطور میشود. باور که قوی بشود، شما چطور باور دارید این کار حرام است؟ «برای چی من مسجد منفجر کنم؟ آقا حرام است. برای چی باید این کار را بکنم؟ من چه نیازی دارم به این فعل حرام؟» باور که قوی بشود، آدم میگوید: «من چرا باید نان حرام بخورم؟ من چه نیازی به این نان حرام دارم؟ من که رزقم را خدا میدهد. برای چی باید نان حرام ببرم به خانه؟»
همانطور که توی فکر من و شما نمیآید این حسینیه را منفجر کنیم، اولیاء خدا توی ذهنشان نمیآید که لقمه حرام بخورند. بعد بالاتر، دیگر خیلی که پاک میشود، باورش قوی میشود، میگوید: «من برای چی باید دروغ بگویم؟ دروغ که آتش است. برای چی باید غیبت کنم؟» باورش میآید که غیبت یعنی خوردن گوشت برادر مرده. باورش میآید: «برای چی من باید گوشت مرده را بخورم؟» خب آدم وقتی همه اینها را ترک کرد، معصوم نمیشود؟ باورش دارد قوی میشود دیگر. معصوم میشود دیگر. هیچ گناهی انجام نمیدهد. حالا خدا دوست دارد ما همه اینجور بشویم یا نه؟ پس خدا دوست دارد که همه ما معصوم باشیم.
حالا چند تا معصوم بیرون پیدا میکنید؟ توی هر محله که چه عرض کنم، توی هر شهرم که چه عرض کنم، توی یک کشور ۵ تا پیدا بشود خیلی است، درست است؟ توی این کره زمین ۵۰ نفر پیدا کنیم اینجور معصومند، هیچ گناهی از آنها سر نمیزند. خدا دوست دارد همه اینجوری باشند، ولی کم میشوند. «قلیلٌ من عبادی الشکور.» اقلیت میشوند. اکثریت معمولاً میلشان سمت گناه است. نه اینکه خدا دوست دارد اکثریت گناه کنند. نه اینکه خدا دوست دارد مؤمنین توی اقلیت باشند. خدا نگفته مؤمنین توی اقلیت باشند. نگفته: «ای مؤمنان! همیشه کم باشید. سعی کنید تا میتوانید کم باشید.» بلکه فرموده: «هدایت کنید، دستشان را بگیرید، زیاد، زیاد بشوید.» ولی در عین حال فرموده: «و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنین.» هر چی تلاش کنی پیغمبر من، هر چه تلاش کنی، اکثر مردم ایمان نمیآورند. «تو برو تلاشت را بکن. تو برو دعوتت را بکن. تو برو تبلیغت را بکن. حرف حق را به مردم بزن، ولی بدان تک و توک هم قبول میکنند حرفت را. کم کسی پیدا میکنی حرفت را باور کند.» ها؟ تو بگو، تو تلاشت را بکن.
گاهی آدم حضرت نوح – عرض کردم هر چند سال یک نفر مؤمن شد بهش؟ خاطرتان هست؟ هر ۱۲ سال تقریباً. ۱۲ سال کار فرهنگی میکرد، یک نفر جذب میشد. ولی تلاشش را میکرد. «دعوتُ قومی لیلاً و نهارا.» آیه قرآن است: «خدایا! من شب و روز مردم را دعوت کردم. من هر شب منبر رفتم، هر شب، هر روز رفتم سراغشان، رفتم تک تک مغازهها، رفتم تک تک خانهها، رفتم همه را دعوت کردم، ولی کمند کسایی که…» آقا، قرار نیست ما هیچ وقت اکثریت بشویم؟ چرا. انشاءالله، انشاءالله امام زمان ما که تشریف آوردند، ما اکثریت میشویم. مؤمنین اکثریت میشوند. آن وقت کفار میشوند اقلیت. اصلاً از اول قرار بوده توی عالم این اتفاق بیفتد. ما نمیگذاریم، خدا ... آدمها نمیگذارند.
از اول خدای متعال دوست داشته روی کره زمین همه مؤمن باشند و این اتفاق نمیافتد تا دوران امام زمان. خب آقا، حالا چکار کنیم ما؟ ما که الان اقلیتیم. معلوم هم نیست کی اکثریت بشویم. این عرض بنده را خوب توجه داشته باشید، عزیزان من، سروران من! این نکته، نکته مهمی است. اینی که میخواهم عرض بکنم انشاءالله شبهاتی را برطرف میکند. آقا، ما اگر بخواهیم اکثریت بشویم راهش چیست؟ ما دوست داریم اکثریت باشیم توی عالم. به جای اینکه ۲۰ درصد مؤمن باشند و ۸۰ درصد کافر، این برعکس بشود: ۸۰ درصد مؤمن داشته باشیم، ۲۰ درصد کافر. به جای اینکه توی بازار برویم ۸۰ درصد نزول بخورند، ۲۰ درصد پاک؛ توی بازار برویم ۲۰ درصد نزول بخورند، ۸۰ درصد پاک باشند. این خوب است یا نه؟ کسی هست دوست نداشته باشد اینجوری بشود؟ اصلاً ۲۰ درصد هم نباشند، بشوند ۲ درصد. اصلاً شرک و گناه و فسق و فجور و دزدی و اختلاس و همه اینها بریزند، همه سالم باشند، همه خوب باشند.
راهش چیست؟ عرض من یک خورده توجه میخواهد. این نکته را باید با دقت گوش بدهید. راهی دارد که مایی که اقلیت هستیم بشویم اکثریت عالم؟ بله. راهش چیست؟ دقت، دقت! راهش چیست؟ بسمه تعالی. راهش این است که حاضر بشوی که اقلیت باشی. اگر بتوانی تحمل کنی اقلیت بودن را، هر یک نفری تحمل کند، هر یک نفری من تحمل کنم اگر اقلیت بودم، شما تحمل کنید، ایشان تحمل کند، ایشان تحمل کند، هر یک نفرمان اگر این را قبول کردیم، کل عالم گلستان ... فرمول خیلی جالب است ها! فرمول عجیبی است. نباید صبر کنی همه مؤمن بشوند، بعد من هم بروم قاطی اکثریت. باید بگویی: «من، من ایمان بیارم.» همین من یک نفرم، ولی من یک نفر که ایمان آوردم، باید تلاشم را بکنم من یک نفر بشوم دو تا. بعد این دو تا بشود سه تا.
پیغمبر اکرم اینجوری شروع کرد. از غار حرا که آمد پایین، یک نفر بود که مسلمان بود. بعد رفت توی خانه همسرش خدیجه و امیرالمومنین، شدند سه نفر. آمدند کنار کعبه ایستادند نماز خواندند. شنیدید دیگر چه اتفاقی افتاد؟ هر کی رد شد، مسخره کرد. حالا پیغمبر چکار کنند؟ بگویند: «نه، ببین ما الان کمیم. بگذار یک مدت بگذرد زیاد بشویم، بعد بیایم بغل کعبه نماز بخوانیم.»؟ نه آقا جان! تو همینجور باید کنار کعبه نماز بخوانی تا زیاد بشویم. راهش این است آقا جان. اصلاً مؤمن - رک صحبت کنم، تهرونی، با همین لهجه تهرونی خودمان صحبت کنم - یک اصطلاح تهرونی ما تهرونیها اینجا یک اصطلاح خیلی خوبی داریم. اصطلاح خیلی قشنگی داریم. اینجا میچسبد الان. این را باید بگویم. آقا، کسی مؤمن نمیشود تا اینکه «فحش خورش ملس بشود». اصطلاح تهرونی است دیگر. میگویند: «فحش خورش ملس است.» ببخشید اگر اصطلاح، اصطلاح خوبی نیست، ولی خب حق مطلب را ادا میکند.
آقا، تا مؤمن آماده فحش شنیدن نباشد، مؤمن نمیشود. خیال تو راحت. بالاتر بگویم: تا مؤمن آماده سنگ خوردن نباشد، مؤمن نمیشود. پیغمبر ما چقدر سنگ خورد؟ شکمبه گوسفند پرتاب میکردند به پیغمبر. کدام یکی از ما در عمرمان از رو پشت بام شکمبه گوسفند انداختند رو سرمان به خاطر مؤمن بودنمان؟ تهش این است که توی دانشگاه یک متلکی به ما بیندازند. من الان امروز ظهر دانشگاه سخنرانی داشتم. هر روز ظهر سخنرانی داریم دانشگاه. دانشگاه علوم پزشکی زرگنده. دانشگاه خیلی خوب تهران است. بعد یک دانشجوی مؤمنی بعد از سخنرانی آمد، گفت: «حاج آقا، فضا خراب است.» گفتم: «فضا خراب است؟ برو قطع! بدون مرد حسابی! ببین فضا به این خوبی.» حالا چهار نفر یک خورده پسر و وضعشان بد است، نرسیدهاند، بد نیست. هر وقت چاقو کردند توی شکمت، آن موقع فضا بد است. آن هم بد نیست تازه. آن هم بد نیست. تازه آنجور اگر شدی، معلوم شد که مسلمانیم.
عمار و یاسر و سمیه و یاسر. اینها را دیدید، میدانید تاریخ دیگر. فیلم پیغمبر را دیدی چکار کردند با اینها؟ تخته سنگ چقدر میگذاشتند رو شکم اینها؟ سمیه، مادر عمار را چطور کشتند؟ دست و پا را دو طرف مخالف بستند، کشیدند، از وسط دو نیم کردند. اسلام اینجوری دست ما رسیده. باشیم تا اکثریت بشویم. اینها اینجور زحمت کشیدند. الان ۳ میلیارد مسلمان داریم رو کره زمین! ما کمتر از چند ده میلیون، چون واقعاً شیعه خالص که کم است. اگر مثلاً ۵۰۰۰ تا شیعه خالص داریم، این ۵۰۰۰ تا شیعه خالص اگر واقعاً مخلصانه زحمت بکشند، کل عالم را نمیگیرد؟ آقا، سمیه یک نفر بود. در راه خدا سختی را تحمل کرد. الان چطور اسمش پیچیده توی عالم؟ چطور این اسلام منتشر شد؟ اسلام را کیا منتشر میکنند؟ کسانی که حاضرند تحمل کنند، مظلومیت را، غربت را. با اولین فشار در نمیرود. با اولین متلک جا نمیزند. آنقدر به آدم متلک بشنود، آنقدر باید تیکه بشنود، آنقدر باید فحش بخورد، آنقدر باید تهمت بخورد. به پیغمبرهای خدا چه تهمتهایی زدند؟ به حضرت داود ببینید چه تهمتهایی زدند؟ به حضرت موسی ببینید چه تهمتهایی زدند؟ به حضرت مریم ببینید چه تهمتی زدند؟ حضرت عیسی را رسماً میگفتند: «العیاذ بالله، پناه بر خدا!» میگفتند ح... است. پیغمبر معصوم خدا! آدم باید حرف بشنود. راه خدا این شکلی است.
آقا، من میروم دراز بکشم، هر وقت خیلی فضا خوب شد بگویید من هم بیایم. خب برو التماس دعا! هیچ وقت درست نمیشود. فضا خوب نمیشود. هر وقت شلوغ شد میآییم. «همه آمدند، من هم میآیم.» «همه آمدند، من هم میآیم.» این برایتان آشنا نیست؟ «فلان جا همه آمدند، من هم میآیم.» آقا، برای جهیزیه کمک میکنی؟ «هر وقت همه کمک کردند، من هم کمک میکنم.» بدبخت الان نشسته، مدام هی «همهای» بیایند بهش کمک کنند. ۱۰ سال است دارد دنبال «همه» میگردد. این «همه» کجایند؟ ببخشید چرا من پیدایشان نمیکنم؟ «همه» همین شمایید و ایشان و ایشان و ایشان. همین شما الان شروع کن! واقعاً بده، آن هم بده میشود همه. درست است. ما دوست داریم همه عالم مؤمن بشوند. دوست داریم همه عالم را عشق امام حسین بگیرد. راهش چیست؟ من و شما که عاشق امام حسین شدیم، تحمل کنیم سختیهای این راه را.
الحمدالله توی این مملکت اسلامی، به برکت خون شهدا، زحمتی ندارد این عشق. اذیت! برید بحرین ببینید چه خبر است الان محرم. این شبها باید ما توی بحرین باشیم تا بفهمیم عزاداری یعنی چی، که توی حسینیه نشستی یک دفعه میریزند توی حسینیه، برمیدارند و میبرند، جنازهات را تحویل میدهند. باید توی احساء حجاز بشویم، کشور عربستان. توی قطیف باشی. باید توی باکو باشیم. الان توی باکو دارند عزاداری میکنند. ببین چه خبر است. عزاداری کند، اسم امام حسین را بیاورد. ۵۰ سال پیش، ۶۰ سال پیش شما میدانی زمان رضا شاه چه اوضاعی بود؟ کسی میتوانست روضه بگیرد؟ مجلس روضه داشتیم؟ چند سال گذشته؟ مگر از کیا فضا را اینجوری کردند؟ یک عده مؤمن پاک خالص که در راه خدا تحمل کردند غریبی را. جانبازان و شهدای عزیز ما که به دست ساواک کشته شدند. شهدای انقلاب. من قبری را توی بهشت زهرا دیدم، بالای قبر نوشته بود که ایادی ساواک ایشان را زنده زنده تکه تکه کردند. عکسش هم بود. اینها اینجور زحمت کشیدند. الان من و شما سر سفره آماده نشستهایم. اسم امام حسین را میآوریم. اقلیتیم.
چند نفر مگر رفتند جلوی توپ و تانک ایستادند؟ مگر چند نفر رفتند توسط ساواک شکنجه شدند؟ چند درصد بودند اینها؟ پیروزی ما مدیون اینها است. مگر مدافعان حرم چند درصدند؟ مگر چند درصد از مردم میروند دفاع کنند؟ یک ترقه توی بهارستان در شد، دیدی چه خبر شد؟ شبهای ماه رمضون یادمان که نرفته؟ چقدر مگر گذاشتند؟ ماه رمضون ۲-۳ تا داعشی پا شدند آمدند یک عملیات خیلی ساده انجام دادند توی بهارستان. شبش شهر قلقله شده بود دیگر. یادتان هست دیگر؟ مردم هیئت میخواستند بروند، همه را بازجویی میکردند که نگوییم چی بگوییم، میگشتند همه را. فضای شهر یک دفعه امنیتی شد. دوباره الحمدالله آرامش و امنیت حاکم شد. دور تا دورمان آتش است، این وسط همه هم به خاطر ما. دور تا دورمان آتش است. به خاطر ما همه دارند میسوزند غیر از ما. افغانستان به هم ریخته. آذربایجان به هم ریخته. عراق و سوریه و همه به خاطر ماست آرامش داریم زندگی میکنیم. این برکت کار کیست؟ یک اقلیتند. مدافعان حرم. مگر محسن حججی چند تا مثلش داریم؟ قدر اینها را میدانیم یا نمیدانیم؟ شکرگزارشان هستیم یا نیستیم؟
فردا دارد میآید شهید محسن حججی. انشاءالله از این میدان امام حسینمان. کمترین کاری است که میتوانیم بکنیم. در ازای زحمتی که نرفتیم، ما باید برویم بجنگیم، نوکریم. حداقل فحششان ندهیم. مثل یک مشت، مثل یک اکثریت پررو و نادان که به جای اینکه از اینها تشکر کنند فحششان میدهند. میبینی چه خبر است؟ چقدر گرفته؟ این آقا رفته همین همسر شهید حججی را دیدی؟ شب اولی که خبر جدید آمد توی فضای اینترنت - نمیدانم هستید یا نیستید فیسبوک و توییتر و … - توی توییتر چه حملهای کردند به همسر شهید! چقدر توهین کردند! «چقدر گرفته؟ با این پولی که بهت میدهند تا آخر عمرت زندگیت تأمین است. فلانه و اله و …» چقدر توهین! اکثریتند دیگر اینها. قدر نمیدانند. ما مدیون یک اقلیتیم. همیشه یک تعداد کمند که اینها این پرچم اسلام را نگه میدارند. تک و توک. مثل سفره اینها نشستهای. اگر هم قرار است بقیه سر سفره ما بنشینند، ما باید زحمتش را بکشیم. ما باید تحمل کنیم مظلومیتش را.
سر جای خودش. آقا، من توی اداره خودم این کار، اینجوری نکنم، این بیقانونی را نکنم، به من توهین میکنند، متلک میاندازند، توی سرم میزنند. خیلی خب. همینجوری شروع میشود دیگر. مگر نمیخواهیم این اداره آباد بشود؟ میگفت توی تاکسی نشسته بودم، این تاکسیدار از همه جا – راننده تاکسی – یک کسی میگفت، میگفت: «آقا، این ور چقدر میخورند؟ اون ور چقدر دزدی میکنند؟ این ور چه خبر است؟ اون ور چه خبر است؟» همه را گفت. آخر که من میخواستم پیاده بشوم بهش مثلاً کرایه اگر ۵۰۰۰ تومان میشد، ۱۰ هزار تومان بهش دادم. یک هزار تومانی به من گفت: «شرمنده، دیگر خورد نداشتم.» برگشتم بهش گفتم: «همه دزدند مثل تو. آنهایی که دزدی میکنند همه یکی مثل توئند. غر نزن. تو هم یکی مثل بقیه. زورت میرسد داری دزدی میکنی. آن هم از جایی که زورش میرسد. تو دیگر چرا غر میزنی؟ وقتی تو خودت مثل اونی. او دستش توی بیت المال میرسد میخورد. تو هم دستت توی همین کرایه تاکسی منو میرسد میخوری. تو زورت به من میرسد. او زورش به ۱۰ میلیون میرسد. تو زورت به یک نفر میرسد. چه فرقی میکنی شما با هم؟»
خدا رحمت کند مرحوم صفایی حائری میفرمود: «ما همه فرعونیم. فقط کشور مصر ما کوچک است.» هر کدام فرعون خودمانیم. توی محدوده خودمان فرعونی. آقای بهجت میفرمودند: «ما اگر جای دشمنان اهل بیت بودیم، از این امتحان سر بیرون نمیآوردیم. ما همین در همین امتحانات کوچک زندگی خودمان ماندهایم، بعد آنجا میرفتیم امتحان خوب پس میدادیم؟» همه گناه کوچک معمولی. اینجا را جای خودم را نمیتوانم ترک کنم. در حد خودم نمیتوانم تقوا داشته باشم؟ منم دیگر. بابا جان، همین منی که الان اینجا هستم، ۱۰ سال بعد آنجا هستم. اینجا خورده دزدی کردم، آنجا دزدی کلان میکنم. «تخم مرغ دزد، شتر دزد میشود.» اول زورش به همین تخم مرغها میرسد. کم کم شروع میکند تا به شتر برسد. اگر کسی میخواهد اینجوری نشود، همینجا را باید سالم زندگی کند. توی محدوده خودش. «آقا، من توی مغازه خودم معصیت را ریشهکن کردم. آقا، من توی خانه خودم معصیت را ریشهکن کردم.»
چند شب پیش یک عزیزی من را میرساند. امروز یکی از دوستان خوب ما – میشناسید، از دوستان رسانهای – من را میرساند جایی. بعد بهش چند تا از خاطرات این روزها را گفتم که حالا من توی تاکسی و اسنپ و اینها که مینشینم این حرفها گفته میشود. گفت: «خب بنویس اینها را. کتاب کن. قشنگ است این خاطرات. خیلی این چند روز فقط، توی این چند شب آنقدر گفتگوهای قشنگ و جالب ما داشتیم که یادم نمانده.» جانبازی بود من را میرساند، گفت که: «حاج آقا، من کسی خانهام رفت و آمد نمیکند.» گفتم: «چرا؟» گفت: «من توی خانهام غیبت را ممنوع کردم. گفتم: "هر کی غیبت کند من همانجا بهش تذکر میدهم. من تعارف ندارم." یکی دو تا اینها آمدند تذکر دادیم، دیگر نیامدند. ما توی خانه خودم برقرار کردم این را.» باریکلا، دمت گرم. به درد امام زمان میخورد این. تو آنقدر توانستی عدالت و تقوا را حاکم کنی. این را امام زمان میگوید بیا یک کشور بدهم دستت تو. تو آنقدر توانستی، آنقدر هم میتوانی.
خانه خودم وقتی نمیتوانم گناه را باهاش مبارزه کنم، خب پس فردا مسئول میشوم، من هم همان محدودیام بزرگتر میشود. یک دفعه که آدم خوب نمیشود که. این توی خانهاش همه رقم گناه میکند. مسئول که شد یک دفعه احساس میکند یک حسی دارد بهش میگوید من دیگر نباید گناه کنم. همان بیتقوایی همان است دیگر. راهش پس چیست آقا جان؟ اینکه ما اکثریت بشویم راهش این است که باید تحمل کنیم اقلیت بودن را. هر یک نفرمان باید تحمل کند. باید برایمان فرقی نکند. تک و تنها هم که شدیم در راه خدا این تنهایی را تحمل کنیم.
یک همچین کسانی یار اهل بیت میشوند. حضرت امام (رضوان الله علیه) چقدر این مرد بزرگ است! چقدر این مرد بزرگ است! چقدر این مرد عظیم است! نشناختیم امام خمینی را. عظمت این مرد را نشناختیم. خیلی داستانها است. من هر شب جا دارد ما یک ۲۰ دقیقه در مورد امام خمینی صحبت کنیم. فرصتمان کفاف نمیدهد. مرحوم آیت الله اراکی – میشناختید مرحوم آیت الله اراکی را؟ شاید خیلی از شما عزیزان از ایشان تقلید میکردید. شیخ محمدعلی اراکی سال ۷۴ از دنیا رفتند – ایشان یک وقتی توی قم رد میشدند از در یک عکاسی. جلو در عکاسی عکس امام خمینی بود. ایشان ایستاد یک نگاهی به این عکس کرد. این جمله ایشان خیلی جمله عجیبی است. یک نگاهی به عکس کرد، فرمود: «این سید را میبینید؟» حالا مرحوم آیت الله اراکی که خیلی معروف به انقلابیگری که نبود که بگویند آقا آتش تندهای دارد، اثر آتش تندش یک حرفی میزند. ایشان ایستاد یک نگاهی به عکس کرد: «این آقا را میبینی؟ این سید را میبینید؟ سید روح الله را.» «این اگر کربلا بود میشد نفر هفتاد و سوم.» یار هفتاد و سوم امام حسین بود. نسبت به امام خمینی داریم. نه تنها یار هفتاد و سوم بود، جزء آن سرلشکرها بود. امام خمینی از آن یارای رده پایین نبود، یارای رده بالا بود.
یار هفتاد و سوم امام خمینی چه ویژگی منحصر به فردی داشت؟ غربت در راه خدا را تحمل کرد. اولی که قیام کرد یک شب عرض کردم، ایشان را وقتی بردند در مورد فرودگاه بغداد عرض کردم، تک و تنها بود. هیچکس حمایت نکرد. حتی کسانی که امام توقع داشت. بعداً فرمودند: «من کسانی را توقع داشتم که وقتی من حرف بزنم آنها پشت بند من حرف میزنند. آنها هم پشت من را نگرفتند.» بعد توی نوفل لوشاتو به ایشان گفته بودند: «آقا، تا کی قرار است این ماجرای شما ادامه پیدا کند؟ از این کشور به آن کشور، از آن کشور به این کشور. نمیخواهی دست برداری؟ بابا، تک و تنها هستی. کسی خیلی طرفت نیست. مردم دارند زندگیشان را میکنند. کاری به کار شما ندارند.» شما بزرگترهای ما یادتان است. بهتر از ما میدانید. فاصله سال ۴۲ تا ۵۶ تقریباً هیچ حرفی از امام خمینی نبود. از ۵۶ یک دفعه آتشی افتاد. شهادت حاج آقا مصطفی و آن توهینی که به امام کردند توی روزنامه. از آن موقع اسم امام دوباره افتاد. وگرنه ۱۳، ۱۴ سال اصلاً خبری از اسم امام خمینی نبود توی مردم. امام در تبعید بود. گفتند: «آقا، نمیخواهی دست برداری؟ تا کی قرار است این ماجرا ادامه پیدا کند؟» جمله را داشته باشید. چقدر این جمله قیمتی است. عظمت این مرد را نشان میدهد. فرمود: «اگر من را تبعید کنند در یک قایق در دریای مدیترانه رها کنند، تک و تنها، من دست از آرمانها و اهداف بر نخواهم داشت.» یک نفر. سوار قایقم کنند. وسط دریا ولم کنند. چند نفر اینجوری داری؟ «تا یک حرفی بزنم حقوقم یک خورده کم میشود دیگر. پس میکشم. نه، ببین الان من کارم دست این گیر است. ببین یک چیزی نگویم حالا باز یک مشکلی پیدا نشود. خراب میشود همه چی. دیگر رزقم دست این است و دست او. زندگیم بند به این است و این رئیسم اگر من را بیرون کند اینجور میشود. یک چیزی نگویم این ناراحت بشود. یک چیزی نگویم او یک چیزی بگوید. یک وقت فحشمان ندهند. تهمت نزنند.»
چقدر به امام توهین کردند؟ همین الان دارند توهین میکنند. ۳۰ سال از دنیا رفته حضرت امام، هنوز تیتر یک خبرگزاریهای دنیاست. هنوز که هنوزه همین امسال بود که بی بی سی مستند ساخت برای ایشان. هر چی خواست بست به امام خمینی. هنوز که هنوزه دارند تهمت میزنند. هنوز که هنوزه دارند توهین میکنند. امام دارد میدرخشد. مثل همانجوری که جدش اباعبدالله را هنوز که هنوزه دارند سنگ پرتاب میکنند. داعشیها چکار که نمیکنند برای دشمنی با امام حسین؟ بنشینید پای کانالهای داعشی و وهابی. چه توهینی است که اینها به امام حسین و عزای امام حسین و روضه امام حسین و زائر امام حسین نکنند؟ یک وقت چند تا از اینها به خود من حمله کردند توی این فضای مجازی. چی به دهنشان میرسد میگویند؟ به خود امام حسین چه نسبتهایی به امام حسین میدهند. این که هست. آدم که از اینها نباید بترسد. یک شعری قدیمیها میخواندند، میگفتند: «مه فشاند نور…» ادامهاش چی بود؟ «مه فشاند نور سگ اوه او کند.» خیلی قشنگ میگوید: «نور ماه دارد وقتی نور میدهد سگ که نگاه میکند پارس میکند.» ماه که نمیگوید: «آقا، این سگه پارس کرد ما دیگر نور را … نور را خاموش کنیم.» درست است. حالا آدم مؤمن هم چهار تا داعشی هم مثلاً پیدا بشود، چهار تا دشمن و معاند و ملحد هم پیدا میشود. باز به قول همین خودمان، قدیمیها میگفتند: «اما به خاطر چهار تا بینماز در مسجد که نمیبندند.» حالا چهار نفر بینماز، به بقیه چکار داری؟
بگذارید من چند تا روایت سریع بخوانم. عرایضمان را جمع کنیم. روایات عجیب و غریبی داریم. «صماعت بن مهران میگوید امام کاظم علیه السلام به من فرمودند که: "یا سماعه! امنوا علی فروثهم و اخافونا." فرمود: "همه مردم در امنیت شب میخوابند، ما اهل بیت در ترسِ بابا ترس میخوابیم."» «اما والله لقد کانت الدنیا و ما فیها الا واحد یعبد الله.» خیلی این جمله عجیب است. فرمود: «آقا جان، امام کاظم فرمود: "یک دورهای توی این عالم آمد، کل کره زمین فقط یک نفر مسلمان بود."» بفرمایید. حضرت ابراهیم علیه السلام. روی کل کره زمین. این همه قاره. این همه زمین. یک نفر فقط مسلمان بود. یک نفر خدا را قبول داشت. آن هم حضرت ابراهیم بود. با آن یک نفر چکار کردند؟ اقلیت بود دیگر. نترسید.
همه رفتند یک مهمانی داشتند. یوم الزینه. یک اسمهای خاصی هم برایش میگذاشتند. همه رفتند بیرون. حضرت ابراهیم گفتند: «تو نمیآیی؟» ایشان گفت: «من حالم خوب نیست.» همه رفتند بیرون. ماجرا را شنیدید دیگر. همه میدانید. حضرت ابراهیم آمد رفت بتخانه. تبر را برداشت، همه بتها را شکست. تبر را گذاشت توی دست آن بت بزرگه. بت بزرگه را سالم نگه داشت. اینها همه آمدند دیدند همه بتها خراب شده. گفتند: «کار کیست؟» گفتند: «خب کیست؟ کار کیست؟ یک نفر هست که با ما مخالفت دارد. ما همه هم مثل همیم. یک نفر غیر از ماست. آن هم ابراهیم است.» «فأتوا بقومٍ یقال له ابراهیم.» آیه قرآن است. گرفتند، دستگیرش کردند. گفتند: «تو یک نفری چه پررو شدی؟ این همه آدم دارند میپرستند. تو یک نفر خوشت نمیآید؟» فراخوان دادند. گفتند: «هر کی هر چقدر هیزم دارد جمع کند بیاید.» یک ماه مردم هیزم جمع کردند. آن جمعیت هر کی هر چقدر خار و چوب و هر چی داشت آورد. آنقدر هیزم جمع شد، دیدند حضرت ابراهیم را نمیتوانند بیندازند توی آتش. آنجا منجنیق اختراع کردند. این کار دائم از شیطان بود. روایت دارد شیطان پیشنهاد داد منجنیق را. آنجا اختراع کردند. شیطان به اینها پیشنهاد داد. گفت: «منجنیق اختراع کن.» اینجوری میکند، پرت میکند وسط آتش. آنقدر که آتش زیاد بود.
حضرت ابراهیم را گرفتند. ببین باور ایمان را ببینید آقا. حضرت ابراهیم را گرفتند. با منجنیق پرت کردند وسط آتش. یک نفر کلاً رو کره زمین مسلمان است. صدای ملائکه توی آسمان بلند شد. گفتند: «خدایا! کلاً یک مسلمان داری! آن هم میخواهد بسوزد.» بپرستید! جبرئیل آمد پایین. توی این مسیری که حضرت ابراهیم دارد میآید پرت شود وسط آتش. جبرئیل به او گفت: «کمک میخواهی؟» جواب حضرت ابراهیم چی بود؟ فرمود: «اما الیک فلا.» «از تو کمک نمیخواهم.» «علمهُ بحالی کفیٰ عن مقالی.» «خودش خبر دارد وضع من چطور است. هر جور دلش بخواهد.» همان یک نفر بود. جبرئیل کمک نخواست. ما اینجور وقتها میگوییم: «ببین همه با من دشمنند. تو یکی دیگر با من خوب باش.» نمیگوییم: «من به اندازه کافی از همه دارم میشنوم، تو دیگر ما را کمک کن.» جبرئیل آمده میگوید: «ببین همه باهات مخالفند. میخواهی من کمکت کنم؟» گفت: «از تو نه. خودش کمکم میکند.» آمد پایین. آتش، آتش بود، ولی سرما داشت. «بردًا و سلاما.»
امام کاظم فرمود: «روی کره زمین فقط ابراهیم بود که مسلمان بود.» گذشت تا خدا بهش اسماعیل را داد. شدند دو تا. گذشت تا خدا بهش اسحاق را داد. شدند سه تا. کلاً رو کره زمین همین سه تا بودند. سه تا مؤمن. حالا روایت ادامهاش را داشته باشید. ادامه را بگویم و عرض من تمام. خیلی جمله عجیب است. حضرت فرمودند: «اما والله ان المؤمن لقلیل.» «به خدا قسم مؤمنها کماند.» بعد فرمود: «و ان اهل الکفر کثیر.» «اهل کفر زیادند.» «ذالک» میدانی چرا اینجوری است؟ فدا. گفتم: «نه آقا جان، فداتون بشوم.» حضرت فرمودند: «سیرُوا نساءًا للمؤمنین یَبصون علیهم.» حضرت فرمودند: «بسیاری از کسانی که ادعای ایمان میکنند واقعاً ایمان ندارند. مؤمن واقعی توی عالم کم است. فقط، فقط خدا اینها را توی این ظاهر مؤمن نگه داشته که مؤمنان واقعی وحشت نکنند، چون اگر باطن آدمها را بشود مؤمنان واقعی نگاه کنند، فقط همین یک دانه مؤمنه توی کل عالم.» آن اتفاقی که برای ابوبصیر افتاد. کنار کعبه نشسته بود. به امام صادق علیه السلام عرض کرد: «آقا، چقدر حاجی زیاد است! ماشاءالله امسال میخواهی ببینی چه خبر است!» با دست رو چشم او کشیدند. گفتند: «حالا نگاه کن.» میگوید: «نگاه کردم دیدم دور کعبه این همه جمعیت دارد طواف میکند، دو نفر به شکل انسان بودند.» نگو حاجی چقدر زیاد است. بگو زجه چقدر زیاد است. حاجی کم است. سر و صدا زیاد است. خدا نخواسته تو باطن اینها را ببینی، وحشت نکنی. وگرنه اگر میرفتی توی طواف کعبه میدیدی فقط دو نفر آدم دارد طواف میکند، میترسیدی.
مؤمن کم است توی عالم. نایاب. برای همین مؤمن ارزش دارد. برای همین خدا مؤمن را آنقدر دوست دارد. «در نایاب.» حضرت فرمودند: «از کبریت احمر نایابتر است.» «اعظ من کبریت الاحمر.» «تا حالا توی عمرت کبریت احمر دیدید؟» گفتند: «نه.» «کبریت سرخ، گوگرد سرخ.» گفتم: «تا حالا کبریت احمر دیدید؟» گفتند: «نه.» فرمودند: «مؤمن از این کمیابتر است. مؤمن از کبریت احمر کمیابتر است توی عالم.» یک مشت مؤمن بودند اباعبدالله الحسین. اینها را از سرتاسر عالم جمع کرد آورد دور خودش. همینها فقط بودند رو کره زمین. همین ۷۰، ۸۰، ۱۰۰ نفر بود مؤمن واقعی ناب.
بعد ویژگی مؤمن واقعی را ببینید. شب عاشورا اباعبدالله الحسین فرمود: «همهتان فردا شهید میشوید.» یک نفر وسط جمعیت بلند شد. این شهید حججی (رضوان الله علیه) خیلی آدم را یاد حضرت قاسم بن الحسن میاندازد. دیدید به همسرش، به فرزندش میگفت: «از خدا بخواهید من این سفر که میروم شهید بشوم. من اگر شهید نشوم شرمنده حضرت زینب میشوم. دعا کنید روسفید برگردم.» ببین چه روسفید برگشت! چه آبرویی خدا به این پسر جوان داد! چه خدا به او – یک سرباز معمولی دو بار کلاً اعزام شده بود – چه عزتی خدا به ایمان و باورش داد! خیلی قرص بود. خیلی سفت بود. شب عاشورا اباعبدالله الحسین فرمود: «همهتان شهید میشوید.» یک نفر پا شد گفت: «آقا، من هم شهید میشوم؟» «من اگر شهید نشوم روسیاه میشوم. من دوست دارم روسفید بشوم.» کی بود؟ قاسم بن الحسن بود. اباعبدالله الحسین فرمودند: «یا بنّیَه، کیف الموت عندک عزیزم؟ نظرت نسبت به مرگ چیست عمو جان؟» «احلی من العسل.» «از عسل شیرینتر است.» حضرت فرمودند: «قاسمم، نه تنها تو فردا شهید میشوی، طفل شیرخواره من علی اصغرم شهید میشود.» غیرت را ببینید. مدافع حرم را ببینید. ببینید چه سوالی پرسید قاسم. تا شنید فردا علی اصغرم شهید میشود، اینطور پرسید: «گفت عمو جان، مگر دشمن تا توی خیمهها میرسد که علی اصغر را میکشد؟ چطور میخواهد علی اصغر را بکشند؟» یعنی دشمن دستش به خیمهها میرسد؟ غیرت را ببینید.
فرمود: «نه عزیزم. من فردا این عزیزان، علی اصغر را دست میگیرم.» اینجور شهید ظهر عاشورا شد. چقدر اصرار کرد به اباعبدالله الحسین. توی مقتل دارد، هر چی اصرار کرد اباعبدالله الحسین اجازه نمیداد او میدان برود. تعبیر مقتل این است: «قَبَّلَ یدی و رِجلَ ابی عبدالله الحسین.» افتاد به دست و پای حسین. حسین. آنقدر دست حسین را بوسه زد، پاهای حسین را بوسه زد. گفت: «عمو جان، بگذار من روسفید بشوم.» السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیاره الحسین. و علی علی بن الحسین و اولاد الحسین.
عرض روضهام همین یک مقتل. راضی کرد عمو میدان برود. به سختی راضی کرد اباعبدالله. قرار شد میدان برود. حسین قاسم را در بر گرفت، خداحافظی کنند. متن مقتل عجیب است. در مورد کسی اینطور نیامده ابی عبدالله باهاش خداحافظی کرده. مقتل میگوید: «فجعل یبکیان حتی غشی علیهما.» همدیگر را توی بغل گرفتند. آنقدر گریه کردند. هر دو از حال رفتند.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...