!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. (صلّ علی محمد و آل محمد). رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
موضوعی که این چند شب خدمت عزیزان مطرح کردیم، موضوع گزندهای است. خیلی بحثی نیست که از جهتی خیلی جذابیت ندارد. از جهت دیگر، برای کسانی که دغدغه معنویت و رشد دارند، خب، این مباحث جذاب است و پیگیری میکنند؛ ولی خب، با بسیاری از مردم نمیشود این نکات را مطرح کرد. این حرفها، حرفهای گزندهای است. بسیاری از مردم تصورشان نسبت به اکثریت مردم، تصور خوبی است؛ کشش دارند. زندگی را طوری تنظیم میکنند که با آن فضای زندگی اکثریت مردم جور درمیآید. ازاینجهت، بحث ما بحث تلخی است. این بحث ما بحثی نیست که به تلویزیون بخورد. بنده مثلاً این نکات را هیچوقت پشت دوربین، در تلویزیون نخواهم گفت. هر حرفی نیست که آدم بتواند این حرفها را بگوید. نمیشود این روایت را در تلویزیون مطرح کرد. محبت اهل بیت را جذب کرد. اکثر مردم را! آدم وقتی صحبت میکند، قبول داری همینقدر که سالی یکبار داش میپوشی همین ارزش دارد؟
پس ازاینجهت، بحث ما، بحث عمومی نیست. ما که اینجا این را بحث کردیم، چون سالهاست خدمت شما عزیزان و خوبان بودیم و هر دو طرف نسبت به همدیگر شناخت داریم. میدانیم؛ چون خیلی حرفها، جلسات قبل، سالهای قبل مطرح شد و ما هم شما خوبان را، ظرفیت تحمل و اشتیاق معنوی شما را میدانیم، میشناسیم. به همین دلیل مطرح شد وگرنه نمیشود این بحثها را مطرح کرد.
نکاتی که امشب میخواهم مطرح بکنم خدمت عزیزان، چون روایات زیادی را امشب آوردم، امشب چند جای روایت یکخورده عجیب است و میدانم برای شما شبههای ایجاد نمیکند. شما عزیزان آنقدر استحکام فکری دارید که این مسائل را خیلی قشنگ میتوانید تحلیل بکنید؛ ولی خب، خیلی جاها این حرفها را نمیتوان زد. روایات را بخوانم.
روایت اولی که میخواهم تقدیم حضور بکنم، روایتی است از امیرالمؤمنین علیهالسلام. ابن عبدالله میگوید: من بعد از اینکه مردم با عثمان، خلیفه سوم، بیعت کردند (که یک شب توضیح دادم چی شد) عثمان بیعت کرد. امیرالمؤمنین در انتخابات قبول نکرد که بگوید: «من به سیره پیغمبر و سیره خلفای سابق عمل میکنم.» چون نگفت، به عثمان گفتند که شما خلیفه باش. مردم آمدند با عثمان بیعت کردند. ابن عبدالله میگوید: من خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام رسیدم. گفتم که: «ما أصابک جعلت فداک من قومک»؛ عجیب است! چرا باختی؟ چرا رنگ نیاوردی؟ آیا شما، امیرالمؤمنین علی را ول کنم، بروم سراغ دیگرانی که یک هزارم فضایل امیرالمؤمنین را ندارند؟ درحالیکه صبر کردم که تیغ در چشم و استخوان در گلو داشتم. وضع من در این ۲۵ سال! «سبحان الله و الله إنک إلا صبور؟» آقا جان، شما که صبر دارید! الان که وقت صبر کردن نیست! الان باید یک کاری کرد! اینجور که نمیشود هر انتخاباتی شد. سقیفه را که به شما تحمیل کردند. انتخابات اول بود، دیگری را خلیفه کردند. انتخابات دوم که اصلاً انتخاباتی در کار هم نبود، در واقع خلیفه دوم انتخاب شد. سه تا خلیفه را اینجوری انتخاب کردند. مثلاً چهکار بکنم؟ خیلی عجیب است! روایت را خوب دقت بفرمایید. خواهش میکنم راه بیفتید. قیام بکنید. بیایید تو خیابان. بیانیه بدهید. فراخوان بدهید. مردم جمع بشوند. بگویید! یادآوری بکنید. شما نسبتتان با پیغمبر چیه؟ فضایل خودتان را به یاد مردم بیاورید. آن تعدادی که شما را قبول دارند، بیایند سمت شما. اگر ده درصد مردم به شما رو آوردند، شما با آن ده درصد، نود درصد دیگر را فشار بیاورید. نود درصد حرف شما را قبول میکنند، میآیند جذب میشوند یا قبول نمیکنند؟ با این ۱۰ درصد ایشان میگوید. گفت: ده درصد؟ یعنی تصورش این بود که شما حداقل ده درصد رای را که دارید… کمکم بین مردم، با این ده درصد راه بیفتیم. مردم را تشویق میکنیم، باز برای شما رأی جمع میکنیم.
جواب امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند که: «کان یبایعنی عشرة؟» من به نظر تو ده درصد رأی دارم؟ من دو درصد رأی هم ندارم! بین هر صد نفر، دو تا طرفدار من پیدا نمیشود؟ اینها غربت آدم را نشان میدهد. مظلومیت آدم را. «إنما ینظر الناس إلى قریش». مردم به قریش نگاه میکنند. قریش هم دستگاه تبلیغاتی دارد. چه دارد؟ شعار میدهند. حرف میزنند. تخریب زیاد کردهاند. علیه ما زیاد حرف زدهاند. عموم مردم نسبت به ما جذابیتی ندارند. واسه اکثر مردم، ۹۸ درصد مردم. امیرالمؤمنین میفرماید: من اگر در انتخابات شرکت بکنم، دو درصد رأی هم نمیآورم. حرف سنگینی است. یعنی چی؟ نمیدانم الان مثلاً امام زمان هم شاید همین باشد. بگوید: «من ظهور نمیکنم. من اگر ظهور کنم، انتخابات بخواهد برگزار بشود، من دو درصد هم رأی ندارم.» آدم جا ندارد بمیرد با این حرف. از این غصه، از این ماتم. ۳۱۳ تا یار میخواهد. چند میلیون شیعه! بیش از سیصد میلیون. از بین اینها ۳۱۳ نفر آدم خالص، پاک. نه! اونی که به درد اهل بیت بخورد. همهجوره فرهنگ شود که افتخار کنیم به اینکه تعدادی در آن زمان بودند... شب قبل عرض کردم نمازخوان بشویم... بقیه دبیرستان که میرفتیم! اذان ظهر که میشد که آن هم بعداً مشکلاتی برایش پیش آمد. مهندس فارغالتحصیل شُدَه! امام زمان میگوید: فقط مدرسه بساز. تو هر محله یک نفر. با هر شهرستان ده نفر به درد امام زمان بخورد. پنج نفر به کار امام زمان بیاید.
امیرالمؤمنین بودند... مردم علی را میدیدند. فضائل علی را میدانستند. الان که نه امام زمانی هست و مردم میبینند، نه فضائلش را میدانند. سخت است. اول باید خودمان را نگه داریم، بعد باید دیگران را توجیه کنیم. یکی دیگر، امام حسن علیهالسلام. وقتی که معاویه لشکر حضرت را از هم پاشید، همه متفرق شدند. است! دکتر! امام حسن مجتبی علیهالسلام آنجا دارد که یک گفتوگویی کردند. برخی اصحاب امام حسن با حضرت. یکی برگشت گفت: آقا، بیست نفر بیشتر اینجا حرف نمیزند. بقیه سکوت کردهاند. «رسول اللَّه! أنفسنا و سیوفنا». آقا جان، ما بیست تا پای رکاب شما آماده جنگیدنیم. با هم قیام کنیم. انقلاب کنیم. حرکت کنیم. مظلوم شدند. بعد چه فضایی علیه امام حسن مجتبی علیهالسلام شکل گرفت! تاریخ امام حسن مجتبی را هیچ مناسبتی نداریم که بخواهیم بگوییم. ۲۸ صفر که بیشتر در مورد پیغمبر صحبت میکنیم. نیمه ماه رمضان هم که ماه رمضان است. تاریخ امام حسن مجتبی را نه در محرم میگوییم، نه صفر میگوییم، نه ماه رمضان میگوییم.
این بخش از تاریخ خیلی مهم است. سید شهاب اهل جنوب میگوید: امام حسن، مقامشان از امام حسین بالاتر است. این روایت نشان میدهد امام حسن مجتبی، مقامشان از امام حسین بالاتر است. معاویه لشکر امام حسن مجتبی علیهالسلام را رخنه کرد. چند نفر را پیدا کرد. یک پولی بهشان داد. یکم فرماندهان لشکر امام حسن علیهالسلام را خرید. به اینها یک پولی داد. اینها شبانه ریختند تو خیمه امام حسن مجتبی علیهالسلام. حضرت را دستگیر کردند که سجاده از زیر پای امام حسن مجتبی کشیدند. نجات دادند. بعضی دیگر از کسانی که پای رکاب امام حسن بودند، در مدائن اولین قسمت مختارنامه این بود. در مدائن وقتی امام حسن مجتبی علیهالسلام وارد مدائن شدند، کسی بود که پشت درخت کمین کرده بود. با شمشیر به ران مبارک امام مجتبی علیهالسلام صدمه وارد کرد. پای حضرت را مجروح کرد. درحالیکه حضرت در مدائن که رسیدند، بستری بودند. معاویه همینجور با شعار و فضای تبلیغاتی و تهدید و پول و اینها فضا را برگرداند. تو کوفه، به امام حسن مجتبی. حضرت ایستادند. سخنرانی کردند. خیلی عجیب است! اینکه میگویم اهل بیت یک وقتهایی رای نمیآورند، یعنی اکثر وقتها. میگفت: «اهل بیت آنقدر محبوبند، آنقدر خوبند، هرکی میبینه جذب میشه!» اینها را باید بگویی چقدر غریب بودند. دور و بریا همه ول کردند، رفتند.
امام حسن مجتبی در مسجد کوفه. جمعیت سرتاسر نشسته بود. مردم نشسته بودند. یا باید با معاویه درگیر بشویم که این عزت دنیا و آخرت ماست. بیایید شهید میشویم، میرویم بهشت یا غلبه میکنیم، معاویه را از بین میبریم؛ یا من تن بدهم به مذاکره با معاویه. ذلت دنیا و آخرت. معاویه گفت: «قبول نکردند مردم!» چه شعاری دادند پای منبر امام حسن مجتبی علیهالسلام به نظر شما؟ همه پا شدند با همدیگر. بهجای اینکه تکبیر بگویند، دفاع بکنند، همه یک جمله گفتند. گفتند: «البقیه البقیه!» با قاف. یعنی ما میخواهیم زنده بمانیم. ما جنگ نمیخواهیم. ما درگیری نمیخواهیم. ما همان ذلتی که گفتی را میخواهیم. همه با هم شعار دادند. بعد حضرت یک سپاهی داشتند. فرستاده بودند تو بصره. یک فرمانده داشت، چهار هزار نیرو داشت. قرار شد امام حسن مجتبی علیهالسلام بیاید با معاویه همگی بیعت بکنند. دیگر تمام شد. دیگر مذاکرات را پذیرفت. معاویه آمد عراق (شام بود) آمد عراق، آمد کوفه، مسجد کوفه. همه اصحاب امام حسن (اصلاً این ریش ریش میشود. مردم عزتمند ما تحمل نداریم یک مسئول خارجی به مردم ایران ابرویش را بکشاند). شما تصور کنید این صحنهها را. آدم دیوانه میشود. همه اصحاب، همه شیعیان امام حسن مجتبی جمع شدند. تو صف ایستادند. تکتک آمدند با معاویه بیعت کردند. امام حسن مجتبی ایستادند. دست بده، دست بده، دست بده.
فرمانده امام حسن علیهالسلام تو بصره چهار هزار تا نیرو داشت. حضرت به پیک گفتند: «برو به او بگو. به امام حسن مجتبی بگویید: من قسم خوردم معاویه را ملاقات نکنم. بین من و او شمشیر باشد. با شمشیر بزنم، شکمش را پاره کنم. من قسم خوردم، قسم شرعی خوردم!» امام حسن مجتبی از غربت میگوید: «بهش بگید برگردد. اشکال ندارد. قسم خورده معاویه را ملاقات کند، درحالیکه بین او و معاویه شمشیر باشد.» خیلی خوب است. اینجا شمشیر وسط است. با چهار هزار نیرو برگشت. آمد کوفه. آمد تو مسجد کوفه. خیلی اذهان مردم فشار آورد که: «به چهار هزار نیروت هم بگو برگردم. همه خودم و چهار هزار نیرو با شمشیرم را گذاشتم وسط. مردم الحمدلله طرفدار مناند. من هم میزنم زیر صلحنامه. مذاکراتی که کردیم، صلحنامه را زیر سوال برده. از بین برده. پاره کرده.» ولی امام حسن مجتبی گفت: «اشکال ندارد.»
در سالهای بعد که مردم میوهاش را چشیدند. که «اول قتل اباعبدالله» به دستور مردم اباعبدالله الحسین بود. بعد حجاج حاکم شد. در این شیعیان، همینهایی که به امام حسن گفتند: «ما میخواهیم زندگی کنیم. تو کوتاه بیا.» حجاج وقتی حاکم شد (آنها جوان بودند به امام حسن گفتند)، ببینید آن حرفهای محاج را. حجاج زندهزنده تو دیگ میانداخت. امیرالمؤمنین به فاطمه زهرا... فاطمه زهرا با آن حال (اینها دیگر روضههای فاطمیه است) با آن حال، امیرالمؤمنین شتر را جهاز میکردند. فاطمه زهرا سوار شتر میشد. با پهلوی شکسته. با آن حال نزار. شببهشب میرفتند در خانه مهاجرین و انصار. در میزدند. «این آقا یادتونه؟ بله؟ یادتونه باهاش بیعت کردید؟ بله؟ چی شد زدید زیرش؟» اکثریت گفتند: «دیگر مصلحت نیست. علی حاکم شود. تو بیا شهادت بده.» امیرالمؤمنین فرمود: «هرکس که میخواهد یار من باشد، فردا اول طلوع آفتاب با سر تراشیده (سر تراشیده علامت عبودیت. دیگر ما حج که میرویم آخرش سرمان را میتراشیم. عبد خدا شده) با سر تراشیده فردا همه همینهایی که فاطمه زهرا در میزدند، صبح بیایید.» پس صبح اول طلوع آفتاب میدان اصلی شهر با سر تراشیده، آنجا باش. تکتک خانهها را فاطمه زهرا میرفت در میزد. فردا صبح چه اتفاقی میافتاد؟ عزیزان، دیدم سلمان و مقداد و ابوذر آمدند. مثل نرخ شاه عباسی.
امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمود (خیلی عجیب است!) حضرت فرمودند که: وقتی اینها گفتند: «آقا ما طرفدار شما هستیم. قیام کن.» «به جدی رسول الله حین ابدا الله سرا و هو یومئذ فی تسعة.» و پیغمبر وقتی که قیام کرد، سی و سه نفر بودند. چهل نفر که شدند، جهاد کرد. من، امام مجتبی، اگر چهل تا آدم داشتم، با معاویه میجنگیدم! برای چهار هزار نفر از بصره آمده که بیعت کرده. چهل نفر داشتند با معاویه! یعنی چی؟ اهل بیت تندرو بودند؟ همه مردم از اینها بیزار شده بودند؟ مشکل چی بوده؟ خلوت بوده؟ اهل بیت بداخلاق بودند؟ اهل بیت -العیاذ بالله- اهل بخوربخور بودند؟ مردم اینها را که میدیدند زده میشدند، میرفتند؟ ماجرا مشکل چی بوده؟ آدمهای خالص، پاک. آدم خالص. هرچی دلت میخواهد مشت بزند برای خدا، نه دنبال شهرت باشد، نه دنبال قدرت باشد، نه دنبال ثروت باشد، نه دنبال شهوت باشد.
امام حسین علیهالسلام. این بخش تاریخ امام حسین. امشب میخواهم چیزهایی را بگویم که کمتر شنیدهاید. امام حسین علیهالسلام. مردم کوفه نامه دادند. گفتند: «آقا، پاشو بیا اینجا حکومت کن. غذا آماده شده.» حضرت از مکه که خارج شدند، چند هزار نفر دور امام حسین علیهالسلام را در مسیری که داشت میآمد کوفه، به هر شهری که رسید، پانصد نفر، ششصد نفر، هشتصد نفر اضافه شدند به کاروان امام حسین. «آقا دارد میرود کوفه رئیس بشود. ما هم یک مسئولیتی، یک جایی گیرمان میآید. به بنیاد شهیدی به ما میدهند. دامپزشکی میدهند. هلال احمری میدهند.» تا رسیدند کجا؟ منطقهای به اسم زباله. اسمش روستا اسلامشهر. آنجا که رسیدند، پیک امام حسین علیهالسلام از کوفه آمد. درددل. پیک امام حسین از کوفه آمد. حضرت: «کوفه چه خبر؟» گفت: «آقا جان، مسلم را کشتند.» سخنرانی کرده. جملات امام حسین (حالا این جمعیتی که فراوان دور حضرت جمع شدند، از یمن و مکه و مدینه و کوفه و بصره و از همه جا بودند) «مردم، من دارم میروم کوفه و قطعاً شهید خواهم شد؛ چون مسلم را کشتند. خبری از خلافت نیست و اما من کان باذلاً فینا مهجة (محجته) المعنا (المعناة).» حالا هرکی میخواهد کنار من شهید بشود، با من بیاید. یک خبری از ریاست نیست. خبر از شهادت است. شهادت آماده است. بیایید بریم.
اینجا چه اتفاقی افتاد عزیزان؟ آنقدر جمعیت فرار کرد (در یک روایت دارد که اشتباهی سوار اسبهای همدیگر میشده) امام زمان اینجا بوده که فرار میکرده! یک بار هم شب عاشورا امام حسین فرمود: «نه تنها نرفت، بلکه اول از همه قمر بنی هاشم!» چهل نفر حداقل بودند. خیلیها اسم ریاست ماندند. آبدارچی آینده دارد! اسم منصب تا وقتی امینی هست، هستند. یکذره که خطر بیفتد. سخنرانی کردم. معروف است دیگر. شنیدید؟ شب خواب صحنه صحرای کربلا. ظهر عاشورا. اصحاب امام حسین دور امام حسین را گرفتند. حضرت میخواهند نماز بخوانند. ایستادند. به زور آوردندش تو صف. جلو امام حسین علیهالسلام. گفت: «تو عالم خواب دیدم اولین تیری که آمد، جا خالی دادم. خورد به امام حسین. دومین تیری که آمد، جا خالی دادم.» کافرم ؟ پذیرفتم. قبول کرد. در مورد اصحاب امام حسین. ظهر عاشورا دفاع میکردند. «ناهور، نهور» یعنی گردن شد. گردنها را گرفتند. تیر که میآمد. با صدبار غر میزند یار بودن آدمهای خالص. آدمهای ناب. اهل بیت به ما گفتند: «آقا ما آدم دور و برمان کماند؛ ولی اینهایی که هستند، هر کدامشان یک امتاند.»
امت بود برای ملت. ما یار امام خمینی. اسمهایشان را جمع کردم. اول خود حضرت ابراهیم علیهالسلام. در قرآن دارد که: «إن إبراهیم کان أمة قانتا لله.» ابراهیم یک نفر بود؛ ولی یک امت. تمام مردم کافر بودند. او فقط یک نفر بود. همه مردم. ایستاد. الان چند صد میلیون موحد، چند میلیارد موحد، همه مدیون حضرت ابراهیماند که یک نفری بود. ابوذر. روز قیامت خودش یک امت است. ابوذر را طردید و تبعید کردند. تک و تنها فرستادند ربذه. غربت. «اشتر وحیدا و مت وحیدا.» تمام عمر تنها بودی. تو تنهایی هم میمیری. روز قیامت ابوذر خودش به شکل یک امت محشور میشود. آدمهایی که یک نفرند، میایستند. اینها یک امتاند. امت بودند. جناب عبدالمطلب جد پیغمبر. گفتند: «روز قیامت یوم القیامة أمة واحدة.» عبدالمطلب. همه مردم خلاف بودند. همه مردم کج میرفتند. همه مردم علیهش بودند. اصلاً آقا خدا عاشق آن آدمهایی است که یک فامیل همه بدند. خدا عاشق اینهاست. خلافکار و چه میدانم دزد و قاچاقچی و دیده بودم من بعضی از اینها را. الان بعضی از شخصیتهای محترم در داخل کشور (من اسم ببرم همه میشناسید) پدرش ساواکی بوده. خانواده، خانواده افتضاح. همیچین مؤمن خالص درآمده.
شهید ادواردو آنیلی را میشناختید؟ پدرش اصلاً مال خانواده ایتالیا. باشگاه یوونتوس مال اینهاست. فیات مال اینهاست. و یکی از ده ثروتمند بزرگ دنیا بود. آنیلی. ازش پرسیدند که آقا چی بود ماجرا؟ گفت: «من یک مناظرهای داشتم تو ایتالیا. تو شبکه رسمی ایتالیا. مناظرهای داشتم.» فیلم شروع که میکند اول انقلابی. شروع که میکند به صحبت کردن، به زبان ایتالیایی میگوید: «به نام خدایی که قدرتش از تمام کشتیها و ناوگانهای آمریکایی بیشتر است.» بهش گفتم: «تو خطرناکی. تو را میکشند. تو میدانی من در چه خانوادهای هستی؟» گفت: «من همه را فدای مهدی میکنم.» پا شد آمد ایران. عکس از شهید ادواردو آنیلی از صف اول نماز جمعه تهران. «ببین تو اینترنت.» ولش نکردم. آخر خود پدر و مادرش کشتنش. «میروم جهنم وقتی تو خونم دارند هیئت برگزار میکنند. دم در خانه هم دارد روضه امام حسین خونده میشود.» هیئت. همه آن ثروت را ول کرد. پدرش محرومش کرد از ارث. کشتند! کشتنش. «شرمنده باشم جهنم.» از نعمات مکنت دنیا محروم نشد. ثروت محروم نشد. از قدرت محروم نشد. جانش را نداد. حرف حق. یک متلک نشنیدهای؟ تو امید روایت دارد: «روز قیامت کسی زخم نخورده باشد، زخم نخورده باشد، روز قیامت با سرافکندگی محشور میشود.» امروز قیامت همه افتخار میکنند به زخمهایی که تو دنیا خوردند. چه زخمی که به تنشان خورده، چه زخمزبانهایی که شنیدند. و در رأس همه کسانی که زخم خوردند، خود اباعبدالله الحسین. وقتی وارد صحرای محشر میشود، عالم محشر به هم میریزد. وقتی زخمهای اباعبدالله الحسین! هیچ کس مثل او زخم نخورده.
نفر سومی که روز قیامت امت به حساب میآید، میشود محشور شد، جناب قَسط. شاعر بود. قَسطین. در متن اهل بیت شعر میگفت. حماد سمندری. خیلی عجیب است! حماد سمندری. این چند تا را سریع بگویم. حماد سمندری آمد به امام صادق علیهالسلام گفت: «آقا، من میروم کشورهای خارجی، سرزمینهای شرک. بعد یک عده دوست دارند. اینها به من میگویند که تو اگر آنجا از دنیا بروی، با کفار محشور میشوی.» کشورهای خارجی که میروی... حضرت فرمودند که: «اینجا که هستی، بین مردم خودت که هستی. تبلیغ دیار کفر. نه تنها کافر نمیشوی، بقیه را جذب میکنی. تو اگر از دنیا بروی آنجا «تحشر أمّة وحدک».» روز قیامت خودت یک نفر.
بعد، جُندب. حضرت روز قیامت به شکل یک امت محشور میشود. زید بن عمرو. هر کدام بود. خوب است آدم خودش تنهایی امت بشود. در کربلا، امام حسین علیهالسلام. کسی است که چند نفریم. حالا همه اصحاب مقامشان بالا بود؛ ولی چند تا از اصحاب امام حسین، اینها خیلی خاصند. اینها هر کدامشان نه یک امت، صد تا امت. دو نفر ویژه بودند. قمر بنی هاشم علیهالسلام. یکی علی اکبر علیهالسلام. یقین. صحبت خاص میکند. یقین. یقین با همه وجود باور کرده. علی اکبر علیهالسلام آنقدر یقین داشت؛ یک بار به خود امام حسین. روایت را ببینید. در کتاب دارد که امام حسین علیهالسلام (شیخ مفید نقل میکند) میگوید: «تو مسیر که میآمدند، به قصر بنی مقاتل (قصر بنی مقاتل نزدیک کوفه بود). آنجا که رسیدند، حضرت پشت اسب نشسته بودند. خسته بودند. چشمشان سنگین شد. خوابشان برد.» امام حسین علیهالسلام از خواب که بیدار شد، دو بار یا سه بار گفتند: «انا لله و إنا إلیه راجعون.» علی اکبر علیهالسلام: «یک لحظه من چشمم سنگین شد. دیدم ملکی دارد صدایم میزند. گفت این کاروان دارد میرود و همه به کام مرگ میروند. همه شهید میشوند.» بیدار که شدم، «انا لله و إنا إلیه راجعون». ادب را ببین! یقین علی اکبر. عرض داشت: «بابا جان، یا (البته چهره در هم کردهاید، ناراحتید، غصه دارید) پدر جان السنا علی الحق؟» «مگر ما بر حق نیستیم؟» «چرا عزیزم، به خدا ما برحقیم.» چقدر امام حسین خوشش آمد این معرفت را در علی اکبر دید! یک جملهای گفت. شب جمعه. شب جمعه حضرت کربلا. گفتند: «شب جمعه رفتی روضه علی اکبر، مادرش فاطمه زهرا ؟. شنیدن روضه علی اکبر را ندارد. مادرش برایمان امشب روضه بخوانه.» یک جمله اباعبدالله الحسین به علی اکبر گفتند: «عمق علاقه این پدر به علی اکبر». وقتی شنید علی اکبر اینطور حرف زد، حضرت فرمودند: «جزاک الله من ولد خیر ما جزا ولد اموال.» «خدا بهت، پسرم، خدا بهت جزایی بده، جزایی که هیچ بچهای از پدرش نبرده.» ستاره درخشان علی. گل سرسبد کاروان ابی عبدالله بود. برای همین اول هدیه امام حسین به خدا، وقتی همه اصحاب شهید شدند، نوبت بنی هاشم شد، اول کسی که ابی عبدالله فرستاد تو میدان، علی اکبر بود. آدم وقتی میخواهد علی اکبر بود. این بچه را روانه میدان کرد. دست به محاسن گرفت. یک نگاه به آسمان کرد. صدا زد: «الله! خدایا، تو شاه کاروان من. هیچکس به شباهت این بچه به پیغمبر نیست. خلق و منطق، شهید پیغمبره. این را دارم اول از همه تقدیمتان میکنم.»
السلام علیک یا اباعبدالله، ارواح التی (التی) حل بفنائک. علیک منی سلام الله أبدأ (أبداً)، ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله زیارة آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی أصحاب الحسین. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله میرباقری میگفت: «علی اکبر دفتر دارد. حاجتها را باید به علی اکبر گفت.» او حاجتها را میدهد. امشب کیا کربلا میخواهند یا زیارت از علی اکبر بگیریم؟ شب جمعه. آمادهاید؟ روضه بخوانم برایتان؟ اشک این شبها چشمش خشک بوده. اینجا با ابیابیعبدالله ؟ خیلی گریه کرد برای علی. لا اله الا الله. رفت میدان جنگ. نمیخواهم کاری ندارم. وسط جنگ گفت: «در جانم تشنه ام.» نمیخواهم آن روضه را بخوانم. لحظات آخر با شمشیر به فرق علی اکبر زدند. علی اکبر. تقویت اسب جنگیاش. وقتی صاحب دست دور گردن او داده، میداند باید برگردد به لشکر خودی. برگردد بهخیر. تا علی اکبر فرقش شکافته شد، دست انداخت گردن اسب. فهمید باید برگردد عقب. خون سر علی. جلوی چشمهای یا صاحب الزمان. بهجای اینکه برگردد عقب، رفت تو دل دشمن. مقتل فقط با شمشیر. تن حسین تکهتکه شد.
در حال بارگذاری نظرات...