!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا و القاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
الطيبين الطاهرين و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی
شبهای گذشته بحثی را خدمت عزیزان مطرح کردهام. در محضر شما خوبان نکتهای مطرح شد و آن این بود که مردم کوفه، لغات (صفتهای) بهظاهر مثبتی در پروندهشان بود؛ ویژگیهای مثبتی داشتند. با این حال، یک جایی، یک نقطه اساسی را چون که در آنجا نقطه ضعف داشتند، خَلأ خلا داشتند، برای همین مبتلا شدند به عاقبت شوم، به این نتیجه تلخ که هر کسی، هر وقت، هر جایی ممکن است با این نقطه ضعف مبتلا بشود به همان نتیجه.
انسانها، نقاط مثبتی دارند، نقاط منفی دارند. نه کسی از بین ما غیرمعصوم، نه کسی صد است، نه کسی صفر است، نه کسی سیاه مطلق است و نه کسی سفید مطلق. همه ویژگیهای خوبی دارند و ویژگیهای بدی دارند. مهم این است که چه ویژگیهایی باشند و چطور بروز پیدا کنند. گاهی یک صفت بد است، ولی آن صفت بد آنقدر کلیدی، حیاتی، اساسی و خطرناک است که تمام صفات خوب را از بین میبَرَد و تحتالشعاع قرار میدهد. گاهی یک صفت خوب است، دهها عیب داریم، ولی آن صفت خوب آنقدر مهم است، آنقدر اصل است، آنقدر روح دارد، آنقدر نور دارد که همه صفات بد را کنار میزند.
در بین افراد فراوان میبینیم. در تاریخ معاصر اهل بیت، در تاریخ معاصر ما، چه کسانی عاقبتبهخیر شدند و چه کسانی عاقبتبهشر شدند؟ امیرالمؤمنین فرمود: «ابلیس ۶۰۰۰ سال عبادت داشت. لَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَأَ سَنَه» یعنی ۶۰۰۰ سال عبادت داشت. دانسته نمیشود این ۶۰۰۰ سال از سالهای دنیا بوده است یا از سالهای آخرت. اگر از سالهای آخرت بود، هر یک سالش میشود پنجاه هزار سال دنیا. ۶۰۰۰ سال عبادت! فقط یک سجده او ۲۰۰۰ سال طول کشید؛ یعنی از این ۶۰۰۰ سال، ۲۰۰۰ سالش را یک سجده کرد، ولی یک صفتی در باطن او بود، پنهان بود. این صفت بد آنقدر بد بود که تمام خوبیهای او را از بین برد، سوزاند. این صفت را هر کس دیگری هم داشته باشد، همین عاقبت را پیدا میکند؛ با همه کارهای خوب، با همه ویژگیهای خوبش.
از آن طرف، حر بن یزید ریاحی! ویژگیهای منفی کم نداشت. بالاخره کسی بود که شمشیر کشید روی امام حسین علیه السلام در کربلا. و کارش آنقدر بد بود که حضرت نفرینش بکنند با این حال، یک ویژگی خوب داشت، یک ویژگی اساسی داشت، یک نوری تهِ باطنش بود، آن بیرون زد و تمام این بدیها را سوزاند و برد، شست و برد. آن هم ولایت و محبت و ارادت عمیق به اهل بیت بود. از اعماق دل ارادت داشت به این خانواده، خصوصاً حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها.
اینها خیلی مهم است. اینها خیلی محاسبات و معادلات را سخت میکند، پیچیده میکند که ما تمرکز و دقتمان را روی کدام بدیها بگذاریم که اینها در ما شکل نگیرد؟ تمرکزمان را روی کدام خوبیها بگذاریم که اینها را داشته باشیم؟ هزار تا عیب هست. تکتک اینها را برطرف بکنم؟ هر کدام ۶ ماه طول بکشد ۵۰۰ سال زمان میخواهد. من که نمیرسم همه اینها را برطرف کنم. یکیش هست. او اگر کنترل بشود، بقیه کنترل میشوند. گاهی یک خوبی هست. اینکه انسان داشته باشد، به خاطر همان عاقبتبهخیر میشود. در روایت هم هست گاهی انسان به خاطر یک حسن خلق عاقبتبهخیر میشود: مدارا با زن و بچه، محل کار، با رفیق، با آشنا، با فامیل؛ مدارا دارد، راه میآید. همین صفات کوچک، ویژگیهای کوچک، اینها باعث میشود که عاقبت انسانها رقم بخورد.
ما وقتی به قرآن مراجعه میکنیم، میبینیم قرآن روی یک سری ویژگیها خیلی حساسیت دارد. که اینها اگر دشمن انبیا شدند، به خاطر این ویژگیها بود. تأکید دارد ما اینها را ببینیم، باور کنیم، جلوی چشممان باشد، احساس خطر کنیم از اینها. یکیش مثل همین تکبر: «وَ أَنْ كَانَ تَكْبُرُ فِيهَا» (به چه حقی تکبر کردی؟) خدای متعال به چه حقی تکبر کردی؟ تحقیرش کرد. بیرونش کرد! «مَطَّهراً» با تحقیر بیرونش کردند.
پس حضرت آدم علیه السلام اینهمه خوبی داشت، ملائکه به او سجده کردند. یک کاری کرد که آن هم حرام نبود، در شأن او نبود که این کار را بکند. چه چوبی خورد بابتش؟ انبیا خدا گاهی بابت چه کارهای کوچکی چه چوبهایی خوردند و خدا این را برای ما در باورمان قرار میدهد.
رفته بودیم بندرعباس، یگان یکم نیروی دریایی، با این بچههای خوب ارتش. رفتیم ناو جماران را سوار شدیم. ناوشکن سوار شدیم. زیردریایی را بعضی چیزهایی را که حتی نمیتوانستند به کسی نشان بدهند و اینها، از سر محبت و لطفشان به ما، ما را داخل نبرده بودند، از بالا به ما نشان دادند زیردریایی. بعضی از بچههای همین محلهمان بودند. بعضیهایشان بچههای مناطق محروم بودند. «با زیردریایی یک ماه زندگی میکنیم. ۲۰۰ متر زیر آب، اعماق ۱۰۰ متری، ۲۰۰ متری و ده روز حرکت میکنیم، میرویم عمان و عدن و کجا و کجا و کجا.» بعد چیز عجیب و غریبی تعریف میکرد که اصلاً مو به تن انسان راست میشود. گفت: «اینجا اگر یک پیچ وا بشود، ما زیر همان دریا همهمان با هم خفه میشویم. تا حالا چندین بار شده، بارها خواندیم، بلند بلند به لطف خدا و امام حسین توسل و اینها، سریع توانستیم جمعش بکنیم. هواپیماست که چتر داشته باشی بپری؟ نه. مثل ماشین است که بیرون بپری. توی دریا منفجر میشود، هیچ راه بیرون رفتن هم نداری.»
میگشتیم با این دوستان توی فضای نیروی دریایی. رفتیم کنار یک لنجی. اصطلاح خاصی هم خودشان دارند. خلاصه کشتی میآید و پهلو میگیرد و وسایل را روی آن سوار میکنند و اینها. یک جایی میگوید: «تختهای بود. خلیج نیلگون همیشه فارس.» این دوستی که با من بود و برای ما تعریف میکرد و صحبت میکرد و اطلاعات میداد، گفتش که: «حاجآقا، ما چند وقت پیش اینجا نشسته بودیم با یکی از دوستان. تو این تخته مسئولیتی داشت تو ارتش. گفت اینجا نشسته بودیم، ماهی میگرفتیم بعد تخمه میشکستیم. سر ظهر هم بود. دیدیم زیر پامون سیاه شد. یک فاصله خیلی زیادی. مثلاً این زیر این تخته تا ۲۰ متر آن طرفتر دیدیم سیاه است.» سابقه داشته گاهی نفت مثلاً توی خلیج فارس از این کشتیهایی که نفت حمل میکنند و اینها، گاهی دریا سیاه میشود. «یک دفعه یک چیزی زیر پای ما تکان خورد. این نهنگ آمده زیر.»
فضا خیلی فراهم است. بگذار من هم تا تنور داغ است، یک چیزی بچسبانم. گفتم: «میدانستی یکی از اولیای خدا ۴۰ روز توی شکم نهنگ زندگی کرده؟» گفت: «کی؟» گفتم: «تو تصورشو میتوانی بکنی؟ یک پیغمبر توی یک نهنگ از زیر پایت رد شد، یک تکان خورد. ۴۰ روز توی شکمش باشد؟ قرآن گفته. افسانه که نیست که: «اگر اهل تسبیح نبود، تا قیامت توی شکم نهنگ نگاه میداشتمش.» من با کسی تعارف ندارم. شیفت را ول کردی؟ بهت گفتم ۱۰ صبح عذاب میآید، ۹:۵۰ دقیقه چرا گذاشتی رفتی؟» از یونس برای همین دید دارد: عذاب میآید، رفت. تو تا لحظه آخر باید کار میکردی. اتفاقاً همینم شد، یکی از طرفداران همان یونس توی شهر ماند. تا لحظه آخر کار کرد. عذاب برطرف شد. مردم همه ایمان آوردند. لحظه آخر! بعد جالب است، اینهایی که قرار بود عذاب بیاید، بیچاره بشوند، همه سر و مر و گنده ماندند. پیغمبری که قرار بود فقط این یک نفر نجات پیدا کند، رفت توی شکم نهنگ.
کارهای خدا عجیب و غریب است. کتاب قصه است، داستان ویژگیها. مشکل دارم. این ویژگی را داشته باشی، پیغمبر من هم باشی، من به تو حساسم. عجله کردهای. در مورد حضرت یونس علیه السلام فراوان است. قرآن اسم میآورد و گاهی تخطئه میکند. حضرت داوود علیه السلام را، حضرت آدم علیه السلام را. هر کدام به نحوی روی ویژگی حساسیت نشان میدهند خدای متعال. در طرف مقابل، یک ویژگی هست، مثل همین قوم یونس، یک دفعه همه اینها عاقبتبهخیر میشوند، همه اینها مؤمن میشوند. خیلی پیچیده است. اصلاً نمیشود حدس زد. توی ۵ دقیقه یکدفعه کامل فضا عوض میشود. قرار است یک قومی عذاب بشوند، یک نفر نجات پیدا کند. امشب سر راحت به بالین میگذارم. آن یک نفری که قرار بود راحت باشد، امشب باید توی شکم نهنگ توی اعماق دریا بخوابد. اصلاً حسابکتاب ندارد. اصلاً تضمین ندارد.
بعضی دنبالند، بروند یک عارفی را پیدا کنند. هی چک بگیرم، چک سفید امضا بگیرند. «آقا، ما عاقبتبهخیر میشویم یا نه؟ تو تضمین کن من دیگر بروم راحت باشم. برای ازدواج ما تو بگو؛ فقط این مورد خوب است، عاقبتبهخیر میشود، تا آخر با هم زندگی میکنیم. من خلاص بشوم، این کار من و تو، فقط به من بگو این تا آخر خاصیت دارد، خوب است، مفید است؟»
دنبال چشم برزخی خیلیها میگردند. برای همین میگردند دیگر. خدا رحمت کند مرحوم رجبعلی خیاط. ایشان میفرمود: «خدا به من چشم برزخی داده. مردم که میآیند سراغ ما، کسی کار آخرت ندارد که از این چشم برزخی استفاده بکنند.» (ایشان تعبیر خودش بود.) دنبال این پیرزنند.
«گفتند حضرت عیسی علیه السلام دنیا را به شکل پیرزن دید. پیرزنی جواهرات انداخته گردنش و فریب میدهد.» گفت: «طلب گور ازدواجم کردی؟» گفت: «نه، تا لب گور میآورم، خواستگارانم را پرت میکنم توی خاک، به وصالم کسی نرسد.»
خیاط فرمود که: «اینها همه آدرس پیرزنه رو از ما میگیرند. آقا، کدام کار بروم پول بیشتر در میآورم؟ میخواهم خانه بخرم، کدام محله بخرم؟ ۶ ماه بعد سه برابر بشود.»
مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، خدا بهش علم قرآن داده بود. ایشان آیات قرآن را نگاه میکرد، خواصش را میگفت. آیات را از حفظ میخواند با اینکه ذرهای سواد نداشت. از عقب به اول (میدانید دیگر، در مورد ایشان شنیدهاید). جلوش دو تا کلمه میگذاشتند: «قرآن است، این غیر قرآن است.» پیرمردی آزاده. ایشان میفرمود که: «ابوی ما آخر عمر ناراحت بود. میگفتش که این مردم هرکه آمد پیش ما، خواص قرآن را در حد سلامت و حالا تعابیر خود ایشان که خیلی دیگر تعبیر خیلی خاص (برای رفع اسهال و اینها، مثلاً تهِ استفادهشان این بود.) کسی نیامد از حقایق این آیات از ما بپرسد.» بی مشتری بدون مشتری. «چی بخوانیم سر دردمان خوب بشود؟ چی بخوانیم کلیه دردمان خوب بشود؟»
گاهی اینها دنبال چشم برزخیان میگردند به خاطر همین، در حالی که حساب و کتاب ندارد. پیغمبر خدا بود دیگر! چشم برزخی از چشم برزخی از یونس بهتر.
اونی که مهمه این نیست که من بروم یکی را پیدا کنم از آیندهام به من بگوید. قواعد را به من بگوید. قاعده باید زندگی کرد. فرمول باید زندگی کرد.
قالب شاید منظور "در قالب" بوده. امیرالمؤمنین فرمود: «یک لحظه تکبر بیرونت میکند.» علاقه به اهل بیت یک سر سوزن هم که باشد خاصیت دارد، اثر دارد، نتیجه دارد. قواعد را باید رفت، گشت، پیدا کرد.
توی این گفتگوهای مردم با انبیا، این قواعد را خیلی آدم میبیند. چرا زیر بار نمیرفتند؟ گاهی مردم خوبی هم بودند به حسب ظاهر. آن پیغمبر را هم دوست داشتند. در مورد پیغمبر اکرم به خودمان رجوع کنیم که دیگر همه شنیدیم دیگر. پیغمبر اکرم را چقدر این مردم قبول داشتند؟ به پیغمبر اکرم میگفتند محمد امین. جوان بود پیغمبر اکرم. از جایی رد میشد، دو نفر اختلاف داشتند، میگفت: «جوان پیغمبر این بود.» من ۴۰ ساله که شد، پیغمبر فرمود: «من به شما بگویم پشت این کوه چه فرقی کرد؟» چرا؟ پیدا کرد.
آقا جان! وقتی امام زمان ظهور بفرماید، یک کم بترسیم. امشب ماه محرم است. اشکال ندارد. ماه محرم برای همین است که ما بترسیم از عاقبتمان. امام زمان وقتی که ظهور میفرمایند، خیلیها ریزش میکنند. جماعت بسیاری! من دیگر حالا بعضی روایاتش را جرئت ندارم برای شما بخوانم که در روایت میفرماید چند هزار نفر در فلان مسجد کوفه از شیعیان امام زمان که پای رکاب امام زمان جنگیدند و فتوحاتی داشتند، برخی کشورها را فتح کردند، سر یک ماجرای کوچکی امام زمان چیزی میفرمایند، اینها باور نمیکنند. توی یکی از مسجدها (اسم مسجد هم هست)، توی آن مسجد جمع میشوند، ۴۰۰۰ نفر از شیعیان حضرت، به امر حضرت سر زده میشوند. «ما در امامت تو شک کردیم.» مواجه بشویم باهاش. گیری معلوم میشود که هست، که بعداً هم خواهد بود.
«پیدا کنم. آقا، تو به من بگو امام زمان که برو!» قاعده را کشف کن. قاعده را تو خودت پیاده کن. بگو بعداً خوبهای پای رکاب امام زمان این ویژگیها را دارند. خیلی آدم باید زحمت بکشد، فرمول کشف کند.
امشب در مورد یکی از فرمولها با هم صحبت میکنیم. از موضوع خارج نشدیم. یکی از فرمولهای پیچیده این است: چه باعث میشود آدم عاقبتبهشر بشود؟
علامه طباطبایی رضوان الله علیه دیشب من عرض کردم در آن آیهای که میفرماید: «اَخرَجوهُم مِن قَریَتَکُم» قوم لوط میدانستند کارشان بد است، کارشان زشت است، ولی یک چیز باعث شد به خودشان حق بدهند. «شهر مال ما است، لوط را از شهر بیرون میکنیم. نمیخواهی، برو بیرون. شهر مال ما است.» چی باعث شد به خودشان حق بدهند؟ اینکه «اکثریت». یکی از پیچیدهترین امتحانهای خدا این است. آدم یک وقتی مواجه میشود با یک اکثریت گمراه. میداند که این حرف درست است، بعد میبیند هیچکس قبول ندارد.
خدای متعال در روایت دارد که امام صادق علیه السلام دو تا ملک را فرستاد. فرمود: «بروید فلان شهر را زیر و رو کنید.» یعنی اهلش بروند توی دل زمین. اینها آمدند یک نگاهی کردند به شهر. دیدند یک تعدادی هستند خب، اینها توی کاباره و کازینو و مشغول گناه و فسق و فجور و اینها. یک تعداد به قول ما امروزیها، تلگرام کردند منبع این کلمه نامشخص است به خدا. «خدایا، شما فرمودی عذاب کن، همه را عذاب کنیم؟» ندا آمد: «بله.» «خدایا، مسجد را هم زیر زمین ببر و برگردانیم؟ مسجدیها دارند نماز میخوانند.» فرمود: «اینها میبینند توی این کابارهها و کازینوها اینها چه خبر است، سکوت کردند. اینها با آنها فرقی ندارند.» «همه داری نماز میخواند؟» «عاقبتبهشر میشود توی همان نمازش. با نماز تو، نماز از دنیا رفته. حالاتی از دنیا برود.» دیگر نماز از دنیا رفته. «این الان، این که دارند عذابش میکنند، توی نماز بود.» ملائکه آمدند زمین را برگرداندند. خیلی عجیب است. «نماز از دنیا برود؟ نماز از دنیا رفته؟» البته خوب است، اگر کسی سر به راه است، رو به هدایت، همه ویژگیهایش خوب است، توی نماز هم از دنیا برود، دیگر نور علی نور. مثل امیرالمؤمنین علیه السلام.
سخت میشود. الان من این را که عرض میکنم، در نظر شما عزیزان این نمیآید که «آقا تشخیصش سخت میشود.» پس چه شکلی تشخیص بدهیم؟ حق را باید تشخیص داد. شبهای بعد صحبت خواهم کرد.
یک چیزی که ما را گول میزند، اکثریت. اکثریت آدم را گول میزند. آدم وقتی نگاه میکنی یک جماعتی، ۵ نفر دارند توی بازاری ۱۰ هزار تا بازاری، ۹۵۰۰ نفر دارند نزول میگیرند. ۵۰۰ نفر نزول نمیگیرند. حالا من تازه کار، تازه حجره باز کردهام توی بازار. یک جوانم، تازه میخواهم کار و کاسبی راه بیندازم. بالای منبر میگویند: «آقا، ربا، نزول، روایات اینجوری.» «یک درهم ربا مثل این است که ۷۰ بار...» (این روایت است.) «یک درهم ربا مثل این است که انسان ۷۰ بار با مادرش عمل خلاف، عفت را، خلاف عفت را کنار میشنود.» بعد میرود توی بازار. «من باورم نمیشود جهنم. من باورم نمیشود.» حتماً دیدهاید افرادی که اینجوریند. آدم گاهی اکثریت را که میبیند دیگر کار ندارد حق است یا باطل. چیست؟ میگوید: «اکثریت کدام؟ مردم نظرشان چیست؟ مردم کدام وریند؟ موج کدام وری است؟ ما با همان برویم.»
آقا جان! این آدم را عاقبتبهشر میکند. نگاه مردم کوفه اینجوری خراب شدند. «موج میرفت سمت علی؟ موج میرفت سمت امام حسین؟» میرفتم پیش امام حسین. موجی بودند. نگاه میکردند اکثریت کدام وَر است؟ کجا شلوغتر است؟
تشخیص برای خوب و بد بودن این است: مثال خیلی ساده و شفاف برایتان بگویم. عزیزان دیگر عضوند دیگر توی این شبکههای اجتماعی تلگرام و اینستاگرام و اینها. توی این تلگرام روانشناسی است. حالا اگر فرصت بشود نکات روانشناسیاش را هم عرض میکنم خدمتتان. خیلی عجیب است. طرف وقتی میآید مثلاً یک کانال تلگرامی را باز میکند، یک مطلبی برایش از یک کانالی فرستادند. کانال را باز میکند، اولین چیزی که نگاه میکند چیست؟ «اعضای این کانال چقدر است؟» توی این کانال عضوند. اول نگاه میکند مثلاً اگر ۱۰۰ هزار نفر عضوند، «کانال کانال مهمی است. مطلب، مطلب مهمی است. بگذار بخوانم ببینم چی گفته؟ شلوغ است یا نه؟ اگر شلوغ باشد، درست است، خوب است. خلوت باشد، به درد نمیخورد.» «اگر خوب بود، به درد نمیخورد؟»
دقیقاً آیه قرآن فرمود: کافران میگویند که «اگر این پیغمبر خوب بود، طرفدارانش زیاد بود.» «این که دور و برش ۴ نفر، ۴ تا گدا گشنه دور این پیغمبر. تعبیر قرآنها! جهنم طرفدارش بیشتر است.» چه ربطی دارد؟ من از امشب انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد، میخواهم برایتان یکی دو شب روایات این مسئله را میخواهم برایتان بخوانم. فرمود: «هر جا که شلوغتر بود، بدان دقیقاً علامت این است که باطل است.»
روایت اول را بخوانم برایتان. چقدر روایات عجیب غریبی ما داریم. اینجا عزیزان من نگاه میکنند کجا شلوغتر است. نگاه میکند لشکر عبیدالله بن زیاد چند نفر بودند در کربلا؟ ۳۰ هزار. لشکر اباعبدالله الحسین چند نفر بودند؟ ۱۰۰ نفر. مدل کانال تلگرامی ما است دیگر. ۳۰ هزار تا عضو دارد. این ۱۰۰ تا. خب معلوم است آن ور حق است.
صفحه اینستاگرام یک نفری را میبیند مثلاً به قول خودش به قول خودمان دیگر مثلاً این ۵۰۰ هزار فالوور دارد. میگوید: «حتماً آدم خیلی مهمی است که اینهمه مخاطب دارد.» اما «آدم خاصی نیست، آدم به درد بخوری نیست.» «آدم به درد بخوری است، شلوغ میشود.» این نگاه اصلاً غلط است. این نگاه، نگاه شیطانی است. شیطان این مدلی آدمها را میبرد جهنم. میگوید: «نگاه کن! امیرالمؤمنین، در طول تاریخ، همیشه، از روز اول تا حالا، همیشه دور شیطان شلوغتر بوده تا دور خدا.»
الان جماعتی که امام حسین را قبول دارند روی کره زمین بیشتر است یا جماعتی که امام حسین را قبول ندارند؟ آدمهایی که نماز را قبول دارند توی عالم بیشترند یا آدمهایی که نماز را قبول ندارند؟ جهیزیه برای بچه بگیریم، مهریه ببریم، همه دیگر نماز نمیخوانند. کره زمین را نگاه کنی از این ۷ میلیارد، ۵ میلیارد اصلاً قبول ندارند نماز را. «قبول ندارم!» این چه نگاهی است؟ «همه؟ همه؟ همه درست؟» چیست؟ درست و غلطی که از همه نمیشود تشخیص داد. درست، درست باید تشخیص داد. گاهی یک کاری درست است، هیچکس هم انجام نمیدهد. «عروسی درست خدا پیغمبری چه شکلی است؟» اینجوری. «عروسی بگیرم، مسخره میکنند.»
عبیدالله، عزیزان من، اول که مسلم بن عقیل آمده بود. گفتند: «همه میگویند مسلم. همه میگویند مسلم. برو پشت مسلم.» عبیدالله، عبیدالله توی انتخاباتها اصلاً بعضیها اینجوری رأی میآورند. توی همه جای دنیا یک موج ایجاد درست میکند. شب انتخابات همه میگویند: «فلانی. همه اینها، همه میگویند فلانی.» مردم کوفه همینجوری شدند. قاتل اباعبدالله الحسین شب اول روزش را خواندیم، حرفش را زدیم. امام سجاد علیه السلام اینها همه قاتل اباعبدالله بودند. چه شکلی؟ «همه.»
خیلی جالب است. «همه قاتل اباعبدالله بودند؟» همه میگویند: «عبیدالله حسین.» یعنی میگویند همه قاتل حسین بودند.
توی اقلیت که قرار میگیرد چه اسمی روی او میگذارند؟
امل شاید "اما" امشب بخوانم و عرض امشبم را تمام کنم. انشاءالله شبهای بعد در مورد این بیشتر صحبت خواهیم کرد.
بعضی روایات خیلی عجیب غریب است. تن آدم میلرزد. عدد آوردند اهل بیت. «اینقدر آدم ندارم.» «بین اینهمه کوفی، امام حسن، امام صادق فرمود: «من ۱۷ تا آدم نیستم.» ۴۰۰۰ تا شاگرد داشت! آدمی که من میخواهم کم است. نگاه نکن شلوغ است. شلوغیها را جدی نگیر! مؤمن خالص کم است، تک و توک که گیر نمیآید.
امام کاظم علیه السلام به هشام بن حکم فرمود: «ای هشام! خدای متعال در قرآن اکثریت را مذمت کرده. هر وقت دیدی اکثریت یک چیزی میگوید، بدان غلط است.»
قرآن فرمود: «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» چقدر فرمود: «اگر حرف اکثریت را گوش بدهی، از راه خدا به در میشوی، عاقبتبهشر میشوی.» «أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»، «أَكْثَرَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ»، «أَكْثَرَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ». چقدر خدای متعال در قرآن اقلیت را تعریف کرده. یکی دوتا ببینید: «قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّكُورُ». بندههای شاکر من کماند، اقلیتاند. «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ». به حضرت نوح ایمان نیاوردند، مگر اقلیت.
نهم! آقا جان من دو تا سوال. دو تا سوال. سوال اول را احتمال زیاد همه بلدیم. حضرت نوح علیه السلام حالا عمرشان که ۲۰۰۰ سال بود. چند سال تبلیغ کرد؟ ۹۵۰. قرآن: ۹۵۰ سال تبلیغ کرد! «الا قلیل». توی این ۹۵۰ سال تک و توکی به او ایمان آوردند، قلیلی به او ایمان آوردند. در روایت فرمود این قلیل چند تا؟ چند نفر به حضرت نوح ایمان آوردند توی ۹۵۰ سال؟ بفرمایید ۸۰ نفر. متوسط حساب کنید. ۹۵۰ تقسیم بر ۸۰ میشود چقدر؟ تقریباً هر ۱۳ سال، ۱۲ سال یک نفر مسلمان. ۱۲ سال سخنرانی! یک نفر مسلمان. یک نفر جذب میشود. ۹۵۰ سال ۸۰ نفر! باد میمانند. زنش قبولش نمیکرد. بچه خودش قبولش نداشت. اینکه نمیتوانی، همین ظاهر چشم، ظاهر عقل. مردم توی چشمشان است. واسه همین است دیگر. همین است دیگر. چشم این است، عقل توی چشم نگاه.
شبهای بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد. اقلیت بین اکثریت وقتی قرار بگیرد مظلومیت و تحمل کند. یک نفر بخواهد توی یک اداره سالم و صاف باشد. وقتی توی این اداره همه دارند دزدی و گرگی و اختلاس و رشوه و حق و ناحق و همه دارند این کارها را میکنند. من یک نفر بخواهم سالم باشم، کلی مظلومیت دارد. اقلیت بودن مظلومیت دارد. همین که کار را سخت میکند، اذیت دارد، آزار دارد، تهمت دارد، حرف میشنود آدم. مسخرهاش میکنند. توهین میکنند.
«عاشقی شیوه زندان بلاکش باشد
در ره منزل لیلی، چه خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.»
«من قید همه چیز را بزنم بیایم تو.»
امشب شب سوم اینجور روضه بخوانیم از روضه مظلومیت اقلیت بین اکثریت. از امام سجاد پرسیدند: «آقا جان، کجا بیشتر از همه به شما سخت گذشت؟» فرمود: «چند تا زن و بچه غریب، یتیم و ماتمزده را آوردند توی یک شهری که اکثریت دشمن اهل بیت. یک اقلیت مظلوم ۵۰، ۶۰ نفره بین چندده هزار جماعتی که چشم ندارند این خانواده را ببینند.» اقلیت مزبور مذبور بین این اکثریت ظالم چه کردند؟ در شام، خانواده چه کردند؟ در شام سه روز پشت دروازه نگه داشتند زن و بچه را. گفتند: «هنوز آماده نشده، داریم آذین میبندیم.» بعد سه روز همه را جمع کردند پشت دروازه ساعات. شیرینی پخش میکردند، شربت پخش میکردند، لباس نو تن کرده بودند، طبل و دهل. در را باز کردند. این اقلیت مظلوم وارد شهر شدند. همه شروع کردند سگ باران کردن، جسارت کردن.
با یک خانمی امشب کار داریم توی این شهر. چون اکثریت ظالم. یک دفعه صدا توی این شهری که همه خوابند، همه ساکتند، مبارک نمیآورد. «چه خبر شده؟» یک دفعه توی دل شب یک صدایی بلند شد. عمه من شهر را به هم ریخت. اقلیت بود. یک نفر. حتی بقیه بچهها هم اینجور بهانه نگرفتند. اقلیت یعنی این. یک نفر نگاه نمیکند بقیه چی میگویند. دختر امین! شاید امیناو موقع شب به این بچه گفته بودند به تعبیر امام سجاد به بچهها گفته بودند: «بابا رفته سفر، مسافرت.» از خواب بیدار شد. گفت: «چیست؟ صدای این گریه این بچه کوچک، دختر حسین بهانه بابا را گرفته؟» ملعون گفت: «خب.»
«السلام علیک یا اباعبدالله ارواح التی حلت بفنائک. سلام الله ابدا، ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتک. السلام علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.»
طولانی نکنم. مختصر مفید همینقدر بگویم. بگویم آقایان، آنهایی که دختر دارید خوب میدانید دختر خیلی حساس است به پدر. حتماً برایتان پیش آمده. سر و صورتش زخم میشود، چیزی میشود همین که وارد منزل، گوشه صورتت زخم شده. «چرا؟ دست لا تا گوگوش را کنار زد.» نگاه کرد به سر. صدا زد به من بگو: «کی این رگهای گردن حسین...»
در حال بارگذاری نظرات...