جلسه اول : کلیات علم نحو به زبان ساده
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
علم نحو، دروازه فهم آیات الهی
تفاوت صرف و نحو را بشناسیم
اسم، فعل، حرف؛ پایه زبان عربی
اعراب؛ حرکت معنا در جمله
نواسخ؛ تغییر چهره مبتدا و خبر
تجزیه و ترکیب؛ دو بال ادبیات
رفع، نصب، جر و جزم در نحو
نحو یعنی نظم در معنای کلام
با نحو، قرآن را عمیقتر بخوانیم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سید ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی.
**مقدمه**
در هر علمی، بخش اصلی آن علم فهرستش است که اصلاً خوانده نمیشود. ما با دوستان چهلم خواندیم، چه مکاسب خواندیم، بحث فقه داشتیم، بحث اصول داشتیم. هر بحثی که بوده، اولاً همیشه آمدیم سعی کردیم جور شود که فهرست را درس بدهیم. وقتی کسی فهرست را بداند، میفهمد که الان این بحث در کدام بخش است؟ یا آن سؤالی که در ذهن من است، منتظرش باید بمانم کجا حل شود؟ کلاً این علم میخواهد چه بگوید؟ آن بحثی که من شنیدم، ربطی به کجای این دارد؟ درست شد؟ اطلاعات پراکنده معمولاً نسبت به هر علمی داریم. وقتی اینها دستهبندی نمیشود، گم و گور میشویم. الان علم نجوم، مثلاً علم هیئت، علم فلکشناسی، ما یک سری اطلاعات کلی داریم. مسئله جزئی فقط شروع بکند، گم میشویم؛ ولی وقتی یک دور فهرست را میگوید، ما میفهمیم آن اطلاعاتی که داریم مال کدام بخش است؟ آن اطلاعاتی که نداریم، باید منتظر باشیم کجاها حل شود. درست شد؟ فهرست خیلی بخش مهمی است. ما یک دور میخواهیم فهرست ادبیات عرب را بگوییم. کل ادبیات عرب را فهرستبندی بکنیم، انشاءالله.
**مبانی ادبیات عرب**
ادبیات عرب مبنایش دو تا چیز است. کلاً ادبیات عرب با دو تا چیز کار دارد: کلمه، کلام. کلمه جزء جزء کلام است. مغازهی سرامیکفروشی را در نظر بگیرید. این سرامیکها را میخری، دانه به دانه سرامیک داری. حالا چیزی که مهم است این است که یک کسی بیاید این سرامیکها را برای شما به هم بند بزند، کنار هم بتواند بچیند. این تخصص میخواهد. تک تک این سرامیکها از هم جداست. شما میدانی این ابعادش چقدر است؛ ولی چیدن اینها کنار هم به چه ترتیب، بعداً که خواستی جدا بکنی، به چه ترتیب جدا بکنی، چه جوری اینها با همدیگر باید آمیخته بشود، اینها کاری است که هنر میخواهد. آن سرامیکها حکم کلمه را دارد برای ما. این چیدنش کنار هم حکم کلام را دارد برای ما. تک تک کلمهها یک جزئی است. شما میگیری نگاه میکنی این چیست. آمیخته بشود این کلمات، این کار کلام است. اینها که کنار همدیگر چیده میشود، یک کلام را تشکیل میدهد.
**کلمه**
کلمه: «لفظٌ الموضوع مفرد». کلمه چیست؟ یک لفظ است. باید از دهان خارج شود و این هم باید وضع شده باشد. باید مفرد هم باشد. اگر چیزی باشد که از دهان خارج نشود، مثل حرکات، اشارات، آرم راهنمایی و رانندگی، «دَوالّ» به اینها میگویند یا اشارات. به اینها میگویند. طبق بیان سیوطی، اینها را ما جزو لفظ نمیدانیم. وقتی لفظ نباشد، تابلوی "توقف ممنوع" کلمه نیست؛ چرا؟ چون لفظ نیست. یک وقتی لفظ هست، "موضوع" نیست. مثلاً «دیز» (جایی وضع نکردهام، معنا ندارد). یک وقتی لفظ هست، موضوع هم هست، مفرد. سه تا با هم کلمه نمیشود. کلام میشود.
روشن است: لفظ باشد، خط نباشد، اشاره نباشد، آرم نباشد. اینها هیچ کدام نباشد. موضوع باشد، مهمل نباشد، معنا داشته باشد، وضع شده باشد، مفرد باشد، ترکیب نباشد. «لفظٌ الموضوع مفرد».
**کلام**
کلام: «لفظٌ مفیدٌ بالاسناد». هیچ غصه نخورید، هر جای بحث را که متوجه نشدید، مباحث پانصد بار انشاءالله تکرار خواهد شد در آیات قرآن که برسیم. الان فقط داریم یک نمای کلی از مباحث مفید بالاسناد میگوییم. «تو سلام» لفظ و مفید به اسناد است. به همدیگر چفت کردن، کنار هم گذاشتن، کلام شده است. این را داشته باشید. مثال میزنیم. هیچ وقت هیچ مبحثی را با مثال یاد نگیرید. اولش قواعدش را یاد بگیرید. وقتی خوب قاعده جا افتاد، بعد مثال بزنیم؛ چون آدم بیسواد بار میآید. قاعده را در ذهن داشته باشی، حرف بزنی، فقط مثال بلد است. میگوید: «یک چیزی بود میگفتند شبیه فلان.» علامت بیسوادی است. اول قاعده را میگوید، بعد مثال را میزند که بتواند بعداً این قاعده را جای دیگر تطبیق دهد.
قاعدهی ما چی بود؟ برای کلمه: لفظ، موضوع، مفرد. لفظ باشد؛ یعنی دوالّ (اشارات و علامات و اینها) نباشد. موضوع باشد؛ یعنی معنا داشته باشد، مهمل نباشد. مفرد باشد، ترکیب نباشد. «لفظٌ الموضوع مفرد».
کلام چی بود؟ لفظ، مفید، بالاسناد. لفظ توسط اسناد کنار هم.
**اقسام کلمه در کلام**
ما در کلمه سه تا چیز داریم: اسم، فعل، حرف. چند تا چیز داریم در کلام؟ اینها را باید با هم ترکیب بکنیم. کلاً آقا، در ادبیات عرب، حرف، یک چیز در خیلی "قفیلیه" (پنهان و کمکاربرد) است. خیلی باهاش کاری نداریم، غیر از یک بحثهای اندکی. «ادوات شرطی» باشد، «مجرور به حرف جر» باشد، از اینجور بحثها، «حرف عاطفه» باشد، اینجور بحثها، یک خورده حرف وارد میشود آنجا، یک حرفی میزند. بقیهی جاها خیلی با اینها کاری نداریم؛ با حرف کار.
پس برای کلام، ما بخواهیم کلام درست بکنیم، باید چه داشته باشیم؟ گفتیم خیلی به حرف کار نداریم. یا یک اسم با یک اسم داشته باشیم یا یک اسم با یک فعل داشته باشیم.
یک اسم داریم: «علی». یک فعل داریم: «آمد». این «علی» اسم است. اسم یعنی چه؟ «لفظٌ الموضوع مفرد». یعنی چه؟ کلمه است، درست است؟ علی هم لفظ است از دهان خارج میشود، هم وضع شده، معنا دارد، هم مفرد است، ترکیب نشده، چیزی کنارش نیست، یک دانه است. حالا این «علی»، آن «آمدن» هم دوباره کلمه است. درست است؟ لفظ، موضوع، مفرد. این دو تا را با هم ترکیب میکنیم. الان خیلی بحثی نداریم، بعداً با این کلام و کلمه کار داریم یک جاهای دیگری. در بحث مبتدا و خبر با این کلام خیلی بحثمان حل میشود؛ یعنی جمله را شما نگاه میکنی، باید تشخیص بدهی این الان کلمه است یا کلام؟ یعنی کلمات آورده یا کلام آورده؟ بعد وقتی کلام آورده، آن وقت اسم و فعل و حرف چیست؟
آقا، میگفت طلبهها فقط الان حرف میزنند. از اسم خبریه (اسم خبر)، نه از فعل خواصیت (خاصیت) ندارد.
**اسم، فعل، حرف و مختصات آنها**
**اسم:** کلمهای است که معنای مستقل دارد، زمان ندارد.
**فعل:** کلمهای است که معنای مستقل دارد، زمان هم دارد.
**حرف:** کلمهای است که نه معنای مستقل دارد نه زمان دارد.
معنای مستقل یعنی چه؟ یعنی خودش به تنهایی معنا میدهد. آقا، مگر حرف معنا ندارد؟ نه، معنا ندارد. حرف باید در کلام بیاید تا معنا پیدا کند. در کجا بیاید تا معنی پیدا کند؟ در کلام. روشن است این تیکه که الان همینجوری گفتم، درس دو روز "کفایه" است. حرف باید در کلام بیاید تا معنا پیدا کند. نُه سال درس بخوانیم، "پایه" نه، میرسیم "کفایه". آنجا دو روز سر همین تیکه بحث میکند: حرف در کلام بیاید تا معنا پیدا کند. اصلاً معنا ندارد. بحث کاربردی کلمه به کلمهای که میگویم، اینها را در حواشی داشته باشید. حساب شده است.
یا زمان دارد یا ندارد. زمان داشته باشد، میشود فعل. فعل زمان دارد دیگر: «آمد» کی؟ «رفت» کی؟ «میآید» کی میآید؟ «علی»؟ «علی» پس زمان ندارد. اسم معنا دارد، زمان ندارد. فعل معنا دارد، زمان هم دارد. حرف: نه معنا نه زمان.
برای اینکه کلام تشکیل شود، باید یا یک اسم کنار یک اسم بیاید، درست است؟ «علیٌ قائمٌ»، علی اسم، قائم هم اسم. یا یک فعل بیاید: «علیٌ جاء». روشن است، آقا، حله؟ خیلی خوب. کل ادبیات عرب از اینجا شروع میشود. هر جا سؤالی هست بپرسید. مطلب حل نشده نماند. ما در کلاسهای دیگر گفتیم مدیون کسی هستیم. آقا دیگر حرفهای شده. مدیون کسی هستیم بحث واسش حل نشود، سؤال نکند، بعداً برود بگوید: «آقا، درس این را نگفتند.»
**اقسام کلمه**
کلام نمیشود اصلاً با فعل شروع شود؛ یعنی با فعل شروع شود، یعنی فعل خالی. اسم و فعلی جابجا میشود یا نه؟ بله، جابجا میشود. جابجاییش مشکل ندارد. آره، اینکه یک فعل خالی باشد، نداریم، جابجایی اینها مهم نیست.
بریم یک بار از بیرون: کلمه چی بود؟ من وسطش یک دفعه روی یکی دست میگذارم، کل آنهایی که گفتم یک دور توضیح بده. هرچی این آقا جا انداخت، شما توضیح بده. نفر سوم! هرچی این آقا جا انداخت، شما توضیح بده، پدر درمیآورم، حواست باشد.
کل ادبیات عرب شالودهاش روی چیست؟ کلمه. کلمه کلام بالاسناد.
کلمه چند تا بود؟ اقسام کلمه.
اسم چی بود؟ کلمهای که زمان نداشته باشد، معنای مستقل داشته باشد. نسبت به زمان نداریم.
فعل برای معنای مستقیم. احسنت، خیلی خوب.
حالا کلام آقای علمی بخواهد درست بشود، چی میخواهد؟ خوب، یا اسم... یالا. از اینجا بحث اصلیمان شروع میشود. من یک سری چیزها نوشتم، نمیدانم اینها را بگویم، نگوییم. قاطی میشود، نمیشود... مشکلی پیش میآید.
**نشانههای اسم، فعل و حرف**
**اقسام کلمه را یک بار بگویید.**
از کجا بفهمیم یک چیزی اسم یا فعل است یا حرف؟ نشانه دارد. یک سری مختصات اینها دارند. یک سری چیزها هست که فقط برای اسم میآید، یک سری چیزها هست فقط برای حرف میآید. دیدی بیسواد است، بیسواد است. «اللهم زُغُلَا!». نداریم ما میگوییم. چیزی نشود یکی باشد اینجا از این سوتیها بدهد. «اللهم ارزقنا الف لام» سر فعل آورده. این آقا نمیداند که «الف لام» از اسم است. یعنی اصلاً الف لام که بیاید، یعنی نصف (اسم). یعنی این را اگر ببینی، اگر (طلبه) طلایی باشد که یک فصل مشتی کتک میخورد. "اکابر درس" بخواند، اسم، حرف چه مختصاتی دارد؟
**اسم:** کلمهای است که معنای مستقل دارد، زمان ندارد. آن توضیحاتش گذشت. حالا مختصاتش را میخواهیم بگوییم. برای اسم، دو، چهار، شش تا نشانه اینجا.
**شش نشانه برای اسم:**
1. **مجرور واقع شدن:** «علی»، «انسان»، «بشر». اولین نشانه اسم این است که مجرور واقع میشود. هیچ فعلی نداریم که مجرور بشود، هیچ حرفی هم نداریم که مجرور بشود. توضیحات دارد، فعلاً فقط در ذهنتان حک بشود. بعداً میآید در توضیحاتش، در اعراب و بناء مجرور میشود. میشود «علیٌ»، «انسانٌ»، «بشرٌ». اولین علامت: کلمه را دیدی مجرور است، سریع میگوییم اسم است.
2. **تنوین گرفتن:** کلمه «تنوین» گرفت، سریع میگوییم اسم است. «علیٌ»، «انسانٌ»، «بشرٌ». «بِشرٌ کیفَ بِشرٌ ربَّه فیه تجلّی».
3. **ندا (منادا) واقع شدن:** «یا علی»، «یا انسان»، «یا بشر». مثلاً ندا میگیرد. فعلاً پس شما نمیتوانی سرش ندا بیاوری. «یا یَذهَبُ».
4. **الف و لام گرفتن:** «الإنسان البَشَر».
5. **تثنیه شدن:** تثنیه یعنی چه؟ دو تایی.
6. **جمع شدن:** جمع یعنی چه؟ از سه بیشتر. سه تا و بیشتر. تثنیه: «بشران» (دو تا بشر)، «انسانان» (دو تا انسان). جمع: «انسانون». جمع انسان چیست؟ «الناس». حالا این را بعداً میرسیم، توضیحات دارد. «علیّان»، «علیّون»، «محمّدان»، «محمّدون». «محمّدون ثَلاثٌ متقدمون». هرکه بگوید جایزه دارد. «محمّدون ثلاث متقدمون»، اول ترجمهاش چیست؟ در کتاب «قصص العلماء» چندین بار آمده: «محمّدون ثلاث متقدّمون» (سه تا محمد قدیمی)، «محمّدون ثلاث متاخّرون» (سه تا محمد اخیر). فرق قدیمی و اخیر چیست؟ قدیمی مال خیلی گذشتههاست، اخیر مال یک خورده گذشتههاست. اسم صاحبان کتب اربعه ما «محمّدون ثلاث متقدمون»: صدوق، کلینی، طوسی. صدوق: "مَن لایَحضُرُه الفقیه". کلینی: "کافی". طوسی: "تهذیب و استبصار". شیخ محمد صدوق، شیخ محمد کلینی، شیخ محمد طوسی. «محمّدون ثلاث متقدمون». شاهد مثال ما اینجا چی بود؟ آها، در این کلام، در این کلام، اینها کلام است دیگر، بله. کلمه است یا کلام است؟ «محمدون ثلاث متقدمون». کلام. در این کلام، چند تا اسم داریم؟ کدامهاست؟ «ثلاثٌ». چرا «ثلاثٌ»؟ چرا ثلاث اسم است؟ با این مختصاتی که گفتیم، ثلاث جمع است. مجرور میشود، دیگر چی؟ تنوین میگیرد، دیگر چی؟ الف و لام هم میگیرد. پس به سه تا نشانه اسم است. شش: تثنیه باشد، الف و لام هم بگیرد، منادا هم واقع بشود. مثلاً، الف و لام با تنوین هیچ وقت جمع نمیشود، آها. این یک نکتهای است، هیچ وقت نمیشود هم تنوین داشته باشیم هم الف و لام. آره، معمولاً اینجوری است. حتماً نیست. غیر منصرف. «المتقدّمون». حالا همین «ثلاثٌ»، «ثلاثٌ» یا «ثلاثٌ». باید بگویید «الصلاة» (الف و لام) یا تنوین؟
بدون اینکه کسی به تخته نگاه کند، ۶ تا علامت اسم سریع.
**فعل**
فعل چند تا علامت دارد؟ اینجا ما چهار، شش، هشت نشانه داریم.
1. **سین سَـ میآید سرش:** «سَتَرو».
2. **سَوفَ میآید:** «سَوْفَ». هر جا «سین» آمده بود سرش.
3. **قَد قَدْ میآید:** «قَدْ أفْلَحَ المؤمنون».
باید این کتاب قصص العلماء که تمام شود، کتاب "ولایت فقیه" را برمیدارم، یک صفحه را باز میکنم، ولایت... بعد میگویم که این جمله را مینویسم، بعد تک تک بگویید اسم، فعل، حرف کدام است؟.
4. **لَمْ میآید:** آقا، مثال بزنید. «لَمْ یَذْهَبْ».
5. **نُون تأکید:** «لَمّا» را اینجا نمیگوییم فعلاً. «نون تاکید». «ءامُرَنَّ». کی گفت این را؟ «عَمْراً». ابلیس لعین.
6. **تاء تأنیث ساکنه:** «قالت».
7. **تاء فاعل:** فاعل چیست؟ اول فعل میآید. مثل «تَضْرِبین». مثلاً. این «تاء» تانیث در اسم هم هست، ولی اینجا علامتش فرق میکند، جزو فعل و علامت فاعل است. آنجا فقط علامت تانیث است. چی فرمودید آقا؟ «تاء فاعل»، «تَضْرِبینَ». «تُعِزُّ الملکَ مَن تشاء و تنزِعُ الملکَ مِمَّن تشاء». «تُعِزُّ»، «تَنْزِعُ». اینها همه فاعل است؛ یعنی این علامت این است که شما فاعل مخاطبه هستی، درست است؟ بعداً توضیح میدهیم. فعلاً فقط میخواهیم نشانهها را بگوییم.
8. **یای مخاطبه:** هر جایش جا نیفتاد، بعداً حل میشود، انشاءالله. تطبیق میدهیم، حل میکنیم. «یاء مخاطبه»، مثل همین «تَضْرِبینَ» اش. مخاطب مؤنث «یاء» میگیرد. فعلاً فقط بنویس. یک دانه بدون اینکه از روی متن روی تخته نگاه کنیم، با هم بگوییم. اگر حل شد، علامتهای فعل:
* «تاء مخاطب»
* «تاء فاعل»
* «یاء مخاطبه»
* ( «نون تأکید» را نگفتید. «نون تأکید» جالب) شما فرمودید.
**حرف**
حرف کلاً «توی خیلی قفیلیه» (کمکاربرد و پنهان). هرچه اسم و فعل نبود، حرف است. اینها کلیات ادبیات عرب بود.
**صرف و نحو**
حالا میرسیم سر وقت صرف و نحو. این دو تا چه کارند؟ آقای صرف چه کاره است؟ آقای نحو چه کاره است؟ با این ادبیات عرب، این پیچ و مهرهای که الان گفتیم، میخواهد چه کار بکند؟
علم صرف میخواهد چه کار بکند؟ علم...
یک نکته خیلی ظریف، خیلی ظریف، در حد توافقنامه ژنو میخواهم بگویم. اینجا یادداشت بکنید. بعد چند تا سؤال، بعد دیگر میرویم توی دل مباحث.
یک کلمه به من بگویید. «بنازم به علی که اگر نبود لولا علی».
یک کلمه دیگر. «شجر». باریکالله. یکی دیگر پیدا شد بالاخره. «امر»، با همزه یا با عین؟ دیگر ... «کتاب». همه هم اسم، الحمدلله. هیچکس در فاز فعل و حرف دیگر ... «دهرجه»، «استحبات»، «استمرار». آره، این چند تا کلمه. کدامشان اسم، کدام فعل است؟ آن اسم، «علی».
«علی» چرا فعل است؟ کدام یک از نشانههای فعل را دارد؟ فعلاً هیچ کدام. کدامش را میتواند بگیرد؟ «سین» و «سوف» میتواند بگیرد. دیگر چی؟ «تاء مخاطبه»، «تانیث»، «تاء تانیث» میگیرد. «تاء فاعل» میگیرد. اینجوری باید کار بشود. کلمه، کلمه. پدر. آفرین. «دهرجه».
**مثال از کتاب ولایت فقیه**
«ولایت فقیه». چند تا سؤال بکنم. به به به. کتاب «ولایت فقیه». «الزانیة و الزانی فاجلدوا کُلَّ واحدٍ منهما مائةَ جلدةٍ».
پدر، بچه، با همین اصلاً میرویم توی دل صرف و نحو. «از زانیه» اسم، فعل یا حرف؟ اول کل این چیست؟ تک تکشان کلمه، کلام؟ چرا؟ چون «لفظٌ، مفیدٌ بالاسناد». کلمه است، چون «لفظٌ الموضوع مفرد». درست است.
«الزانیة». آفرین. دیگر چی؟ «الزانی». فعلاً همین علامتش را دارد. علامتهای دیگر مثل جر و فلان و اینها را میتوانی... «الزانیه». میتوانی بگویی خوب از... چرا «از زانی» اسم؟ الف و لام.
«فاجلدوا». «فا»، سببیت. «اجلدوا». چرا؟ نه، «نون تأکید» میتواند بگیرد. «اجلدوا»، «اجلدون» (تأکید) میتواند، بله. «یاء مخاطبه» میتواند بگیرد. «اجلدی».
این دو تا علامت اینکه فعل باشد، نه. بله، «سَقاءمون».
«فَجَلْد» اسم است. چرا الف و لام؟ دیگر تثنیه. این ۶ تا الف و لام میتواند بگیرد.
«کُلَّ»، تنوین میتواند بگیرد. «کُلَّ» چیست؟ اسم.
«واحدٌ» هم مجرور، هم تنوین.
«هُما»، چرا؟ چون خودش تثنیه است. آها، خودش تثنیه است.
«مائةَ». قبول دارید. مطالعات ادبیات نخواندهایم اصلاً. کلاً در حوزه معطل بودیم. اسم. چرا «مائة»؟ اینجوری مینویسد. «جلدَةٍ». تنوین و جر، جفتش. احسنت.
**علم صرف و علم نحو**
حالا علم صرف چیست؟ علم نحو چیست؟ این کلمه «کتاب» را کی گفت؟ یکی گفت «کتاب». شما گفتی «کتاب». خوب است. این «کتاب».
در علم صرف کاری که انجام میدهیم، **تجزیه** است.
در علم نحو کاری که انجام میدهیم، **ترکیب** است.
در علم صرف فقط با کلمه کار داریم.
در علم نحو با کلمه و کلام جفت. جا افتاد مطلب؟
فقط کلمه. کار به ترکیب با آن نداریم. فقط با این کاشی خالی کار داریم.
در علم نحو، که این کاشی چرا بغل این چیده، اینکه حالا بغل آن آمده چی میشود؟ هم با کلمه هم با کلام. کلمه به تنهایی هم نداریم. کلام بدون کلمه نداریم. وقتی کلام از کلمه تشکیل شده، برای شما کار داشته باشید.
من اصلاً با کاشی کار ندارم. من فقط با «چیدن بغل» اینها، اجزایش چیست، با چی درست شده، به چه درد میخورد. چیدن نمیشود اصلاً.
این کلمه «کتاب». علم صرف کارش چی بود؟ تجزیه. تجزیه یعنی چه؟ با چی کار دارد؟ کلمه. یک کلمه را میگیرد خوردش میکند، برایت. این اعضا را دارد، این اجزا را دارد. ترکیب، یعنی کلمه و کلام.
این تعریفی که میخواهم بگویم، در علم صرف و علم نحو.
در علم نحو، ما با حالت اعرابی کار داریم.
پس من چند تا توضیح دادم:
* نحو: کلمه و کلام را کار داریم، ترکیب را کار داریم.
* صرف: کلمه را کار داریم، تجزیه را کار داریم.
این دو تا به کنار، اصل چیزی که در علم نحو حالت اعرابی.
در علم صرف، حالت غیر اعرابی.
ساده سادهاش این میشود: این کلمه «کتاب». کلمه است دیگر، بله. «لفظٌ الموضوع مفرد». این کلمه «کتاب» را یک نخ به حالت اعرابی. چه کار داریم؟ یک وقت با حالت اعرابی داشته باشیم، چون سراغش. حالت اعراب یعنی چه؟ حالت اعرابی یعنی با این حرف آخر کار داریم، فقط.
حالت غیر اعرابی یعنی چه؟ حالت یعنی با قبل این حرف آخر کار داریم.
در علم نحو، شما فقط با حرف آخر کار داری.
در علم صرف، فقط با حرف آخر کار نداری. روشن شد؟ خیلی مهم بود، خیلی مهم بود. این دود چراغ خوردم من. بله، موش میآمد از زیر حجرههایمان میرفت. آقا، بله، کجا بودی شما آن موقع؟
در واقع حالت غیر اعرابی اسمش را بگذاریم «ابنیه». چیز دیگری نخوانید، اینها. «ابنیه». «ابنیه» را کار داریم. روشن؟ آقا.
«ابنیه کتاب» حالت اعرابیش «ابنیه» با حالت غیر اعرابی. آنقدر درگیر آن یکی شده بود که کلمه کتاب.
«کتابٌ»، «کتابٍ»، «کتابَ». اینها کار کیست؟ علم نحو.
این کلمه «کتاب» بر چه وزنی است؟ مثلاً، وزن «فَعالٌ».
حروفی که درش آمده، همه صحیحه یا حرف عله هم درش داریم؟ حرف عله چیست؟ حروف «واو»، «الف»، «یا». «هله» یعنی مرض، درد. یعنی درد. آدمی که درد دارد، چی میگوید؟ «وای». این «وای» در هر کلمهای بیاید، آن کلمه دردناک میشود. دردناک، دردناک که میشود، بهش میگویند «معتل».
حروف عله در کلمه آمده یا نیامده؟ همزه در کلمه آمده یا نیامده؟ «تضاعف» در کلمه و تشدید آمده یا نیامده؟ یک کلمه دوبار، یک حرف دوبار تکرار بشود، مشدد بشود. اینها همه کار علم صرف است. یعنی فقط با آخر کار کار ندارد، با آخر کلمه کار ندارد. همه چیز قبلش کار دارد.
وزن الفعلش، صحیح بودنش، سالم بودنش، مهموز بودنش، معتل بودنش، مضاعف بودنش. اسم فاعل، اسم مفعول، صیغه، زمان، مثلاً احسنت. متصرف بودن، غیر متصرف بودن.
منصرف، مال کار نحو است. چرا؟ چون در منصرف و غیر منصرف شما به آخر کار داری. وقتی منصرف است، یعنی آخرش اینها را میگیرد. وقتی غیر منصرفی، آخرش اینها را نمیگیرد. از این آخره، ما چه را درمیآوریم؟ اعراب و بناء را.
اعراب و بناء. کلمهای که آخرش هرچه بهش بدهند، بگیرد، میشود معرب. کلمهای که آخرش هرچه بهش بدهند، نمیگیرد، میشود مبنی. کلمهای که برخی چیزها را میگیرد، برخی چیزها را ناز میکند، میشود غیر منصرف. برخی... آها. آخر کلمه در اعراب.
**انواع اعراب**
چند نوع اعراب داریم؟ اعراب داریم سه تا، دو تا، چهار تا. توضیح میدهم.
مرفوع، منصوب، مجرور، مجزوم. شما هر اعرابی به این میدهی، میگیرد. بگوید: «آقا مرفوع باش.» «چاکرتَم». «آقا منصوب باش.» «چاکرتَم». «آقا بامرام». این چیست؟ بهش میگوید. «آقا مرفوع» میگوید: «در خدمتیم». میگوید: «منصوب باش». میگوید: «در خدمتیم». میگوید: «مجرور باش». میگوید: «شرمندهاتم». این غیر منصرف است. غیر منصرف آخر بحثمان، انشاءالله توضیح میدهم. آخرِ آخرین بحثی که داریم امروز، اگر برسیم. یکی از آخرین... این روشن شده؟ آقا جان.
حالتهای اعراب، حالتهای اعرابی و غیر اعرابی. روشن شد؟ حالا میخواهم توضیحش بدهم.
حالتهای اعرابی و غیر اعرابی. حالتهای اعرابی همین اعراب بود که گفتیم که در علم نحو حالتهای اعرابی چند تا بود؟ چیا بود؟ «رفع»، «نصب»، «جر»، «جزم».
نکتهی گندتان. «رفع»، «فعل» و «اسم».
یک نکته اول: اصلاً ما کلاً حرف معرب نداریم. همه حرفها مبنی. اصلاً حرف توی کلش حرف نمیرود. حرف کلاً مبنی است.
در فعل، فقط فعل مضارع معرب است. این هم از این.
اسم: اصلش این است که معرب باشد، مگر اینکه خلافش اثبات بشود.
اصل در اسم چیست؟ معرب بودن، مگر خلافش اثبات بشود.
اصل در فعل چیست؟ مبنی بودن، مگر اثبات بشود.
اصل در حرف چیست؟ اصلاً فقط کلاً مبنی. چیز دیگری نداریم. آها، مشکلات.
صفحهی اصل، مبنی. در حرف کلاً مبنی. جان من، مشکل چیست؟ حل شد.
کلمه چند قسم داشتیم؟ اسم، فعل، حرف.
اسم، اصلش پس کلاً اعراب میماند برای کدام یکی از این سه تا؟ اسم و فعل.
در رفع: ما هم اسم مرفوع داریم، هم فعل مرفوع داریم.
در نصب: هم اسم منصوب داریم، هم فعل منصوب داریم.
در جر: فقط اسم مجرور داریم.
در جزم: فقط فعل مجزوم داریم.
این دو تای اول مال جفتشان. جر، مال اسم. جزم، مال فعل.
همه اینها توضیحاتش میآید. آنقدر من این را توضیح میدهم، دیگر کف بکنید. پانصد بار اینها تکرار خواهد شد انشاءالله. فعلاً فقط فهرست میخواهیم دستتان باشد.
حالتهای اعرابی درست شد؟
پس اعراب چی شد؟ عامل که میآید کلمه میپذیرد. آخر کلمه میپذیرد. هر عامل هرچه بگوید، این گوش میدهد.
در مبنی، عامل هرچه بگوید، این گوش نمیدهد.
در غیر منصرف، عامل... پاک کنم کلاً. به بعضیها در شرایط مختلف متفاوت. یک وقتهایی هستش که معرب میشود، یک شرایطی که معرب. توضیحات، فعلاً فقط از باب اینکه این تقسیمبندی در ذهن شکل بگیرد، بستگی به خود کلمه. اصلش اینجوری است که نسبت به برخی حرکات پذیرش، نسبت به برخی غیرپذیرش. حالا اینکه کدام حرفها کدام را میپذیرد، کدام را نمیپذیرد، آن دیگر در کلماتش میرود. این حل است، آقا؟ چیزهایی که اینجوری ذهنتان را درگیر میکند، فعلاً باهاش کار نداشته باشید. اینها همه بعداً حل میشود. آنقدر این کتاب حل شد.
حرف حرکت آخرش میشد اعراب. غیر آخر: حالت غیر اعرابی. اگر این را بپذیرد، نپذیرد، مبنی. آفرین.
علم صرف و نحو. همین آیه شریفه که خواندیم. آیه زیبا که خدا انشاءالله روزی هیچ کدام از شما را نکند که اینطور باشد برایتان جاری بشود.
«الزانیة و الزانی فاجلدوا کُلَّ واحدٍ منهما الزانیة» مهربون. او مبنی. چرا؟ آفرین. «واو».
چرا «الزانی»؟
«فاجلدوا»... با حرف. بنابراین فعل امر مبنی.
«کُلَّ واحدٍ منهما». «مِن» حرف، «هُما» اسم وولی مبنی.
اینجا توضیح دارد. اسم و «هُم» ضمیر، مبنی. «جلدَةٌ». حل است.
گفتیم اعراب، حالتهای اعرابی چند تا بود؟ چهار تا: «رفع»، «نصب»، «جر»، «جزم». درست است؟
**انواع اعراب**
حالا باز چهار تا داریم، ولی با اعراب تفاوت دارد. پس اعراب چهار تا داریم، معرب چهار تا داریم، ولی چهار تا اعراب با چهار تا مورد تفاوت دارد.
در چهار تا قسمت، اسم معرب، در اسم و ولی در اسم چهار نوعی داریم.
یکی همیشه مرفوعند.
دسته دوم همیشه منصوبند.
دسته سوم همیشه مجرورند.
دسته چهارم غالباً منصوبند، ولی گاهی غیر منصوبند. در واقع محلاً منصوب.
مثلاً فاعل همیشه مرفوع است.
مفعولٌ به همیشه منصوب است.
مضافٌ الیه همیشه مجرور است.
مستثنی غالباً منصوب است. یک وقتهایی هستش که مستثنا هست، ولی منصوب نیست. «إلّا» سرش آمده، باید بشود ... «إلا فلانٌ». غالباً منصوب است. ولی یک جا میشود «الا فلانٌ» (سریال). «الا فلانین». مثلاً.
بریم سراغ همیشه مرفوعات. این دستهبندی گیرتان نمیآید، خداوکیلی.
**همیشه مرفوعات**
همیشه مرفوع. پاک کنم آنجا. مجزوم هم داریم. آنها توضیحات دارد. بیشتر بحث مربوطه در فعل. در صرف.
اولین نوع معرب در اسم چی بود؟ همیشه مرفوع. همیشه مرفوع چهار تا چیز داریم:
1. **فاعل**
2. **نائب فاعل**
3. **مبتدا**
4. **خبر**
همیشه مرفوع: فاعل، نائب فاعل، مبتدا، خبر.
برای فاعلی که مثال بزند: «جاءَ علیٌ». یا «جاءَ الحقُّ و زَهَقَ الباطلُ». آیهای که روی کتف امام عصر نوشته شده: «جاءَ الحقُّ».
توضیحات دارد. میآید. نواصخ پایینش ستاره میخورد.
«جاءَ الحقُّ». چرا فاعل است؟ چون فاعل است. باید همیشه مرفوع باشد. چرا فاعل باید هر وقت فاعل بود، آقا، نمیشود فاعل باشد مرفوع نباشد؟ به شرط اینکه معرب باشد.
«جاءَ ذلکَ». «جاءَ ذلکَ». ذلک چه میشود؟ **محلاً مبنی بر فتح، محلاً مرفوع.** میشود مبنی، مبنی بر فتح، محلاً مرفوع. «رأیتُ ذلکَ».
پس هر وقت فاعل بود، نائب فاعل، مثال برای نائب فاعل بزنیم: «خُلِقَ الإنسانُ ضعیفاً». احسنت! ضعیف هلوا منوا جزوا انسان. کره خر (طبق نظریهی داروین که کره میمون...). «خُلِقَ الإنسانُ ضعیفاً». توضیحاتش صرف. فاعل مال فعل معلوم است. فعل وقتی معلوم است، فاعل دارد. فعل وقتی مجهول است، نائب فاعل دارد. درست شد؟
در فعل مجهول، ما نمیدانیم کی این کار را کرده. میگوید: «آقا، اینجوری گفتند، گفته شده، دیده شده، خوانده شده، آورده شده. نون: آورده (آورده شده).» یک خونونی آورده شده. ولی وقتی میگوید «آورد»، فاعلش را بیاوری: «آورَدَ خالقی». آقای خالقی، مثلاً نون آورده، مثلاً برگشتم، بله. «و صومعَتُهُ خلق الإنسان ضعیفاً». «خلق»، خلق شده. کی خلق کرده؟ نمیدانیم. چی خلق شده؟ انسان. انسان فاعل همیشه مرفوع است. این را انشاءالله در مثالهای قرآنی مفصل در موردش بحث میکنیم.
**مبتدا و خبر**
برای مبتدا مثال بزنیم. یک مثال برای مبتدا: «علیٌّ مَعَ الحقِّ و الحقُّ مَعَ علیٍّ».
یعنی علی میآید، باطل میرود. «علیٌ مع الحقِّ». «جاءَ الحقُّ و علیٌّ مع الحقِّ». (و) کنار هم میگذاری؛ یعنی علی میآید، باطل میرود. حق دوم یا اول؟ اولین مجرور به خاطر اینکه مضاف الیه است.
«علی» الف و لامش الف و لام. تنوین نگرفته. گفتیم اگر کلاً تنوین نگیرد، مبنی است. اگر یک وقتی به خاطر الف و لام تنوین نگیرد، فرق میکند. تنوین ندارد به خاطر اینکه کلاً در فاز تنوین الف و لام گرفته. الان چون الف و لام دارد، تنوین نگرفته. روشن است؟ حل است. مدیون کسی حل نشده باشد. نپرسد.
بفرمایید: چرا اینجا الف و لام دارد؟ آره. مبتدا. آفرین. این مبتدا، آن هم مبتدا. مبتدا خبر. خبر مرگ: «کُلُّ نفسٍ ذائقةُ الموتِ». خبر مرگ اینجا آمد. الان «کُلُّ نفسٍ» مبتدا، نفس مضاف الیه. «ذائقةُ الموتِ» دوباره «ذائقه» خبر، «الموتِ» مضاف الیه. با هم گفتم.
اینها توضیحاتش آقا جان. مبتدا چه چیزی است؟ عاملش چه چیزی است؟ عامل ابتدائیت، فلان. این حرفها بعداً خواهد آمد. میچشید. «ذائقةٌ» (ذوق) یعنی چشیدن. پس مرگ چشیدنی است. دیدنی، بوییدنی، چه چیز است؟ «کُلُّ نفسٍ ذائقةُ الموتِ». نفس، نفس، آن هم نفس. «نفس مرگ را میچشد». چشیدن نفس یعنی چه نوع توضیح؟ خوب.
**عوامل مؤثر بر مبتدا و خبر**
فاعل، نائب فاعل، مبتدا، خبر، اینها همیشه مرفوع است. نوبت تغییر ذائقه بشود. لابلاش آیه قرآن. این حل است، آقا.
مبتدا و خبر «مهدی»، بیا. مبتدا و خبر.
مبتدا عاملش عامل ابتدائیت است. کلاً این دو تا عاملش ابتدائیت است. بعداً عامل توضیح میدهیم. عامل چیست؟ عزیز دل برادر، آمدی؟ آقا، آقا جان، عامل بعداً توضیح دارد. اینکه سؤالی که شما پرسیده بودید: مبتدا و خبر چه میشود که رفع میدهد و فلان و اینها.
ما دو نوع عامل داریم: عامل لفظی داریم، عامل معنوی داریم.
عامل مبتدا و خبر، عامل معنوی است. عامل ابتدائیت. در کلام دیده نمیشود. یک چیز پلیس نامحسوس است. معنوی است. همینجور کلاً حضور معنوی دارد در جلسه. حرف نمیزند، کاری هم نمیکند، فقط صرف بودنش معنویت میدهد به جلسه. این شکلی است.
عامل لفظی، نه، میآید تک تک میزند و اصلاً حضورش در جلسه کلی تأثیرات دارد. لفظی، توضیحاتش. بله. مسئله چیست؟ پاک کنم. حل است.
الان هنوز در آیات نرفتهایم. در آیات برویم، آقا، آدم به وجد مست میشود. مخصوصاً سورهی الرحمن. یک ظرائف ادبی دارد. آنقدر معنا را عوض میکند: «و یَبقَی وَجهُ ربّکَ ذو الجلالِ و الإکرامِ». همین رفع این کلمه دیوانه کننده است. چرا نگفته «ذُو الجلالِ و الإکرامِ»؟ برسیم، انشاءالله. باقی میماند وجه رب تو که «ذو الجلالِ و الإکرامِ». آها. در ترجمهها چی نوشتهاند؟ «رب تو، ربّ ذوالجلال و اکرام». تو در حالی که میگوید «ذو الجلال». نه، «ذو الجلال» زودده است. از اسمهای ستّه، اعراب نیابتی دارد. این مرفوع شده. یعنی «وجه رب تو ذوالجلال». نه خود «رب تو» ذوالجلال. توضیحات دارد، دیوانه میکند. ادبیات آدم اینجوری کار بکند روی آیات قرآن، مسح میشود. چهار تا فرمول بنویسی.
ماجرا گفتیم، آقا. مبتدا خبر را گفتیم. گفتی مبتدا خبر همیشه چیست؟ مرفوع است. درست. این تیکه را توضیح بدهم، کتاب دست میگیرم دیگر.
چند تا مثال با هم حل کنیم. بعد بحث را تمامش کنیم، انشاءالله. یک سری چیزها هستا. مبتدا خبر دارند با هم خوب و خوش زندگی میکنند، یک سری عوامل بیرونی، نفوذی، این مبتدا به خبر میگوید: «تو عشق منی، من فقط مال توام».
مبتدا نشان میدهد چقدر ذهنها گیراست در این مسائل. بله. میگفت طرف بحث فقهی میخواند، گفت که: «جمع أختین حرام است». تجربیات دوستان نشان میدهد که در چقدر در مباحث ادبی.
**نواسخ بر سر مبتدا و خبر**
نواسخ سر مبتدا و خبر میآید، ترکیب مبتدا خبر را دست میبرد. بحث اعرابی هم در اعراب معرب، مبنی. معرب در اسم. معرب در فعل.
معرب در اسم چهار تا حالت: همیشه مرفوع، همیشه منصوب، همیشه مجرور، گاهی منصوب (اغلب منصوب)، گاهی غیر منصوب.
اولی همیشه مرفوع: فاعل، نائب فاعل، مبتدا، خبر.
گاهی مبتدا خبر هستند، مرفوع نمیشوند؟ چرا؟ گاهی مبتدا خبر هستند، ولی استثنا نیست. اینها دیگر رفع و نصب دیگری پیدا میکنند. مرفوع میشود. مثلاً، من توضیح بدهم، همه چی میگوید: «اللهُ علیمٌ». درست است، آقا. و سَرَت، «اللهُ» مبتدا، «علیمٌ» خبر.
یک «کانَ» میآید سر اینها. «کانَ» که میآید، «الله» را میکند اسم خودش. نواسخ نه مبتدا را میکنند اسم خودشان، نه خبر خودشان. نه خبر ابتدا. درست شد؟ نواسخ که میآید، خبر خودشان، نه خبر مبتدا. مبتدا اسم خودشان میکنند، خبر را میکنند خبر خودشان.
«کانَ» آمد، «اللهُ» که مبتدا بود، را اسم خودش. اسم خودش، اسم کانَ را کرد «علیماً»، خبر خودش. این «کانَ» به مبتدا رفع داد، به خبر نصب داد. یکی از چیزهایی که همیشه مرفوع است، مثلاً اسم «کانَ» است. زیرمجموعهی بحث مبتدا خبر است. اینها همیشه مرفوع است. درست. یک شمّهای درست شد؟
«علیماً» منصوب شد. خبر. خبر منصوب. خبر از حالت رفعی خارج، منصوب شد. استثنا نمیشود. میآید دست میبرد در این. جزئی از بحث است. استثنا جزئی از آن نیست. بگویم نَصْب. نواسخ بر سر مبتدا و خبر میآید. مبتدا را میکند اسم خودش، خبر را میکند خبر خودش.
خبر ۱، ۲، ... انشاءالله. خبر مبدل به خبر ناسخ میشود. مبتدا اسم میشود. جایشان فرق میکند.
**انواع نواسخ**
نواسخ:
1. **افعال ناقصه (کان و اخواتها):** چرا به اینها میگویند افعال ناقصه؟ توضیحات دارد. اخواتش. «کانَ و اخواتها». «اللهُ علیمٌ»، «کانَ» آمد سرش. «کانَ اللهُ علیماً». رفع به اسم، نصب به خبر. رفع به اسم، نصب به خبر.
2. **حروف مشبه بالفعل (إنَّ و اخواتها):** این «إنَّ» و اخواتش. اخواتش یعنی زیاد است. «کانَ»، «صارَ»، «لیسَ»، فلان. اخواتش زیاد است. «إنَّ»، «أنَّ» (انَّک)، «أنَّ»، «لعلَّ»، «لیتَ». مثال: «إنَّ اللهَ علیٌّ».
3. **افعال مقاربه (کاد و اخواتها):** افعال مقاربه، مقاربه اخواتش. «کاد و اخواتها». «یکادُ البرقُ یخطِفُ أبصارَهم». «رُکَّابُ یخطِفُ». «صارَ» این چی بوده؟ «البرقُ». «البرقُ یخطِفُ». «برق میرباید». درست.
حالا: «نزدیک است» میشود چی؟ **نزدیک است که برق برُباید چشمهایشان را.**
این «البرقُ» مبتدا، «یخطِفُ» خبر. اسم خودش. کل این جمله را کرد خبر خودش. این رفع به اسم میدهد، نصب به خبر. البته توضیحات دارد. معمولاً خبرش فعل است. اعراب به اسمش را نگاه کنید.
4. **افعال تحویل و قلوب:** افعال تحویل و قلوب. جان، آره. خبرش تازه چون خبرش فعل باشد، توضیحاتی دارد، نکاتی.
تحویل القلوب چیست آقا؟ مثل «ظنَّ و اخواتها». «کَزَیَّر زن» (ظنَّ) و اخواتش، «تَساغِیّر». تحویل یعنی «صیرورت» (گرداندن). قلوب، قلبی. دو مفعولی است. دو مفعولی است.
«ظَنَّ المؤمنونَ و المؤمناتُ بِأَنفُسِهم خیراً». بله. رفع به اسم میدهد، دو تا مفعول به میگیرد. یکی از (یکی از) خبرها. یعنی خبر را میکند یکی از مفعولهایش. یک مفعول دیگر هم خودش بهش میدهد. این آمده کرده «خیراً» به «أنفسهم»، بعد کرده «خیراً» و «أنفسهم». «ظنَّ» (آورده)، گمان بردند مؤمنان و مؤمنات خیر را به خودشان. خیر کردند. این «خیرٌ» مفعول اولش. به «أنفسهم» مفعول دومش، که حالا مقدم شده. این اول «و المؤمنات خیرٌ» بوده (مبتدا خبر بوده). «ظنَّ» آمده، یکی را کرده یک مفعول، یک مفعول دیگر هم خودش داده. اسم. آقا، فعلاً فقط شکلش در ذهنتان باشد. نواسخ اصل کل نواسخش در ذهنتان باشد.
5. **«ما» و «لا» ی شبیه «لیسَ»:** «لیسَ» جزو افعال ناقصه بود. یخ. «ما» میآید، «لا» میآید، شبیه «لیسَ». «لیسَ» کارش چی بود؟ رفع به اسم، نصب به خبر. «ما» و «لا» هم همینجوری میشود. «ما هذا بَشَراً». «بَشَراً». وقتی حضرت یوسف وارد شد، زنها گفتند: «ما هذا بَشَراً». «هذا» اسمش، «بَشَراً» خبرش. رفع به اسم، نصب به خبر.
«ما هذا»، اعرابش چیست؟ آفرین. محلاً مرفوع. چرا؟ چون مبنی است. خوب، چرا محلاً مرفوع؟ همین را من ۲۰ بار توضیح دادم. یوسف اسم خودت. «یوسف»، «ما یوسفُ بَشَراً»، «یوسف» آدم نیست، فرشته است. این «یوسف» اگر بود، چی میشد؟ مرفوع. الان «یوسف» نداریم. جایش «هذا» داریم. یک کلمه دیگر بود، مثلاً منصوب میشد. اینجا اسم آقا. ببخشید.
«هذا ما» و «لا» ی شبیه «لیسَ» آمدهاند. این را کرده اسم خودش. آن یکی که خبر خودش. رفع به اسم، نصب به خبر.
6. **«لا»ی نفی جنس:** «لا جدالَ فی الحجِّ». «لا رَفَثَ و لا فُسوقَ و لا جَدالَ فی الحجِّ». «لا جدالَ فی الحجِّ». یکی از محرمات حج، کتک کاری. «لا جدالَ فی الحجِّ». این «جدالٌ فی الحجِّ» بوده (مبتدا خبر بوده: «جدالٌ در حجِّ است»). «لا»ی نفی جنس آمد. هیچ جدالی در حج نداریم. آها. «لا»ی نفی جنس، اسمش مبنی میشود. مبنی بر فتح میشود. کلمه «جدال» معرب است. «لا» که میآوری، خیلی دیگر «قالتَاقَه». اعراب را عوض میکند. هم کلاً ماهیت را عوض میکند. تو باید مبنی بشوی عزیزم. مادامی که این «لا» کنارش است دیگر. درست است؟ بله. چون با این «لا» آمده، در این مبنی بر فتح میکند. اسم خود را مبنی میکند.
تمام شد آقا بحث مرفوعاتمان. تمام شد. خبر. خیلی آقا حل است. چند تا مثال بزنیم. بریم دنبال کار زندگی.
جلسه دیگری، دو جلسه در هفتم میخواهد بشود. من مشکل ندارم. ای بابا، فردا هم اگر مقایسه کنیم.
**مثال از کتاب قصص العلماء**
کتاب شریف «قصص العلماء». من بردارم بخوانم. بسم الله الرحمن الرحیم.
کتابش خیلی کتاب قشنگی است. این اولش فارسی بود. ما فارسیش را گرفتیم از یکی از اساتید، خواندیم، به دلمان نچسبید. فارسیش را رفتیم عربیش را گرفتیم خواندیم، عربی شیرین. چون فارسی احتیاج داشتم به لغتنامه نگاه کنم. عربیش.
شیخ علی. این یک بحث خیلی قشنگی دارد اینجا در مورد فرزند صاحب معالم که خیلی فرزند فوقالعادهای بوده.
حالا آن تیکه را اگر بتوانم بخوانم.
«و قال الشیخ علی الشیخ حسن عندما ذهب». ببینیم که این تیکههایی که خواندیم چه میشود؟
«وكانت والدةُ صاحب المعالمِ...» عبارات یک خورده سنگین است. «مكان الشيخ حسن». آقا، اگر کسی نماز جمعه میخواهد برود، مشکلی نیست الان.
«كان الشيخُ حسنُ و السيدُ محمدُ صاحبُ المدارکِ» وقتش نیست. «شريكانِ في الدراسةِ». «دراسه». «دراسه» یعنی چه؟ در درس با هم بودند. با هم یک درس میگرفتند.
الان آقای خالقی، آقای خالقی عزیز، صاحب البیت. میخواهم لطف بفرمایند اینجا. ترکیب خبر اول چی بوده؟ کدام یک از نواسخ وارد شده؟ اعرابی که این ناسخ داده به چه داده و چه کارش کرده؟
نیابتی توضیح ندادهام. حالا خود شما از عهدهاش برمیآیی.
اول اینکه «كانَ» را برمیداریم. میشود: «أَلشَّيخُ حَسَنٌ و السَيِّدُ محمدٌ صاحبُ المدارِکِ».
عرض به خدمتتان که شیخ حسن، سید محمد، اینها چیز میشوند. خبر میشوند مبتدا میشوند. سید محمد اعراب طبعی اشکال ندارد. عزیزم، فرض. شیخ حسن خبرش ناقصه. شیخ حسن رفع میشود، مرفوع میشود، ولی یکی محسوب میشود. مرفوع میشود از شیخ. اسم، فعل، حرف، چرا؟ چون که الف و لام دارد. «حَسَنٌ» هم که خوب طبیعتاً اسم. چرا؟ سید محمد. «فدراسه».
چون تنوین نمیتواند بگیرد، ندا و نمیدانم الف و لام و تثنیه و جمع نمیگیرد. علامتهای فعل چی بود؟ علامت فعل اینکه چیز، تاء مخاطبه داشت. چشم. «شریکینِ» نیابتی در همین اینجا، نصب توضیح ندادیم. حالا نیابتیش هم که دیگر هیچ.
این «شریکین» نصبش به «یاء»، رفعش به «الف» است. یعنی اگر مرفوع باشد، مثلاً میگوید: «كانَ شريكانِ». مثلاً: «شريكانِ كانا». دو تا شریک بودند. اینجا میگوید: «كانَ فلانٌ و فلانٌ شریکینِ». این منصوب. اصلش این است که خبر «كانَ» است و منصوب. (با یک ادیب بحث). بله، این «شریک» نصبش به «یاء». بله.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...